آيه و ترجمه
كذلك ارسلنك فى امة قد خلت من قبلها امم لتتلوا عليهم الذى اوحينا اليك و هم يكفرون بالرحمن قل هو ربى لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب (30)
و لو ان قرءانا سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى بل لله الامر جميعا افلم يايس الذين ءامنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتى ياتى وعد الله ان الله لا يخلف الميعاد (31)
و لقد استهزئ برسل من قبلك فامليت للذين كفروا ثم اخذتهم فكيف كان عقاب (32)
|
ترجمه :
30 - همانگونه (كه پيامبران پيشين را فرستاديم ) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند، تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنها بخوانى در حالى كه آنها به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته ) كفر مى ورزند بگو او پروردگار من است ، معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و بازگشتم به سوى او است .
31 - اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نخواهند آورد!) ولى همه آنها در اختيار خداست آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد) و پيوسته مصائب كوبنده اى بر كافران - بخاطر اعمالشان - وارد مى شود و يا به نزديكى خانه آنها فرود مى آيد تا وعده (نهائى ) خدا فرا رسد، خداوند در وعده خود تخلف نمى كند.
32 - (تنها تو را استهزا نكردند) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا نمودند، من به كافران مهلت دادم سپس آنها را گرفتم ديدى مجازات (من ) چگونه بود؟!
شان نزول :
مفسران گفته اند كه آيه نخست در صلح حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است ، در آن هنگام كه مى خواستند صلح نامه را بنويسند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس بسم الله الرحمن الرحيم ... سهيل بن عمرو و ساير مشركان ، گفتند ما (رحمان ) را نمى شناسيم ! تنها يك رحمان داريم و آن در يمامه است (مقصودشان مسيلمه كذاب بود كه دعوى نبوت داشت ) بلكه بايد بنويسى (باسمك اللهم ) همانگونه كه در زمان جاهليت مى نوشتند، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود: بنويس اين صلحنامه اى است كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )... مشركان قريش گفتند: اگر تو رسول خدا بودى و ما با تو جنگ مى كرديم و راه خانه خدا را بر تو مى بستيم ، بسيار ستمكار بوديم (دعوا در همين رسالت تو است ) و لكن بنويس اين صلحنامه محمد بن عبد الله است !...
در اين هنگام ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برآشفتند و گفتند: اجازه بده ما با اينها پيكار كنيم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نه ، همانگونه كه اينها مى خواهند بنويس ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد، و در مورد لجاجت و بهانه گيرى و مخالفت آنها با نام رحمان كه از اوصاف قطعى خداوند است آنها را شديدا سرزنش كرد. اين شان نزول در صورتى صحيح است كه ما اين سوره را مدنى بدانيم تا با داستان صلح حديبيه سازگار باشد، اما اگر - آنچنان كه مشهور است - مكى بدانيم نوبت به اين بحث نمى رسد.
مگر اينكه شان نزول اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سوره فرقان آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سجده كردن براى رحمان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم (اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن - فرقان آيه 60) و در هر حال آيه فوق منهاى شان نزول مفهوم روشنى دارد كه در تفسير آن
خواهيد خواند.
در مورد شان نزول آيه دوم نيز بعضى از مفسران بزرگ گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكه نازل شده است ، كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرستادند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (به اميد هدايت آنها) نزد آنها آمد، عرض كردند: اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوههاى مكه را بوسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس كنيم ، و زراعت نمائيم ! تو به گمان خود كمتر از داود نيستى كه خداوند كوهها را براى او مسخر كرده بود كه با او همصدا شده ، تسبيح خدا مى گفتند، يا اينكه باد را مسخر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حل كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز باز گرديم !، همان گونه كه مسخر سليمان بود، تو به گمان خود از سليمان كمتر نيستى و نيز جدت (قصى ) (جد طايفه قريش ) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤ ال كنيم آيا آنچه تو ميگوئى حق است يا باطل ، زيرا عيسى (عليهالسلام ) مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى !
در اين هنگام آيه دوم مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را ميگوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن ، و گر نه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است .
تفسير :
هر كار كنى اين لجوجان ايمان نمى آورند!
بار ديگر در اين آيات به بحث نبوت باز مى گرديم ، آيات فوق قسمت ديگرى
از گفتگوهاى مشركان و پاسخ آنها را در زمينه نبوت بازگو مى كند:
نخست مى گويد همانگونه كه پيامبران پيشين را براى هدايت اقوام گذشته فرستاديم ترا نيز به ميان امتى فرستاديم كه قبل از آنها امتهاى ديگرى آمدند و رفتند (كذلك ارسلناك فى امة قد خلت من قبلها امم ).
و هدف اين بود كه آنچه را بر تو وحى كرده ايم بر آنها بخوانى (لتتلو عليهم الذى اوحينا اليك ).
(در حالى كه آنها به رحمان كفر مى ورزند) (به خداوندى كه رحمتش همگان را در بر گرفته و فيض گسترده و عامش كافر و مؤ من و گبر و ترسا را شامل شده است ) (و هم يكفرون بالرحمن ).
(بگو اگر نمى دانيد، رحمان آن خداوندى كه فيض و رحمتش عام است ، پروردگار من است ) (قل هو ربى ).
(هيچ معبودى جز او نيست ، من بر او توكل كردم ، و بازگشتم به سوى او است ) (لا اله الا هو عليه توكلت و اليه متاب ).
سپس در پاسخ اين بهانه جويان كه به همه چيز ايراد مى گيرند مى فرمايد: حتى اگر بوسيله قرآن كوهها به حركت در آيند و زمينها، قطعه قطعه شوند، و بوسيله آن با مردگان صحبت شود باز هم ايمان نخواهند آورد! (و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى ).
(ولى همه اين كارها در اختيار خدا است و هر اندازه لازم بداند انجام مى دهد) (بل لله الامر جميعا).
اما شما طالب حق نيستيد و اگر بوديد همان مقدار از نشانه هاى اعجاز كه از اين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) صادر شده براى ايمان آوردن كاملا كافى بود، اينها همه بهانه جوئى است .
سپس اضافه مى كند: آيا كسانى كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر
خدا بخواهد همه مردم را بالاجبار هدايت مى كند (افلم يياس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا).
اشاره به اينكه خداوند مى تواند از طريق يك اجبار درونى ، يا برونى ، حتى منكران لجوج را وادار به پذيرش ايمان كند، چرا كه او بر همه چيز تواناست ، و هيچ كارى در برابر قدرتش ، مشكل نيست ، ولى هرگز او چنين نخواهد كرد، چرا كه اينگونه ايمان اجبارى بى ارزش و فاقد معنويت و تكاملى است كه انسان به آن نياز دارد.
بعد اضافه مى كند كه در عين حال كافران همواره مورد هجوم مصائب كوبنده اى بخاطر اعمالشان هستند كه اين مصائب به صورت بلاهاى مختلف و همچنين جنگهاى كوبنده مجاهدان اسلام بر آنها فرود مى آيد و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة ).
و اگر اين مصائب در خانه آنان فرود نيايد، به نزديكى خانه آنها وارد مى شود (او تحل قريبا من دارهم ).
تا عبرت بگيرند و تكانى بخورند و به سوى خدا باز گردند.
و اين هشدارها همچنان ادامه خواهد يافت ، تا فرمان نهائى خدا فرا رسد (حتى ياتى وعد الله ).
اين فرمان نهائى ممكن است اشاره به مرگ ، يا روز قيامت باشد و يا به گفته بعضى فتح مكه كه آخرين قدرت دشمن را در هم شكست .
و به هر حال وعده خدا قطعى است ، و خداوند هيچگاه از وعده خود تخلف نخواهد كرد (ان الله لا يخلف الميعاد).
آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده مى گويد: تنها تو نيستى كه با تقاضاهاى گوناگون و پيشنهاد معجزات اقتراحى از طرف اين گروه كافر به استهزاء و سخريه كشيده شدهاى ، اين يك سابقه طولانى در تاريخ انبياء دارد و بسيارى از رسولان پيش از تو نيز مورد استهزاء واقع شدند (و لقد استهزى ء برسل من قبلك ).
ولى ما اين كافران را فورا مجازات نكرديم ، بلكه به آنها مهلت داديم (فامليت للذين كفروا).
شايد بيدار شوند و شايد به راه حق باز گردند و يا حداقل اتمام حجت كافى بر آنها بشود. چرا كه اگر آنها بدكار و گنهكارند مهربانى خداوند و لطف و كرم و حكمت او جائى نرفته است !
ولى به هر حال اين مهلت و تاخير به آن معنى نيست كه مجازات و كيفر آنان فراموش شود، لذا پس از اين مهلت آنها را گرفتيم و ديدى چگونه آنها را مجازات كرديم ؟! اين سرنوشت در انتظار قوم لجوج تو نيز هست (ثم اخذتهم فكيف كان عقاب ).
نكته ها :
1 - چرا روى كلمه رحمان تكيه شده است ؟
آيات فوق و شان نزولى كه در باره آن ذكر شده نشان مى دهد كه كفار
قريش توصيف خداوند را به رحمان ، نمى پسنديدند و چون چنين چيزى در ميان آنها معمول نبود آنرا به باد استهزاء گرفتند، در حالى كه آيات فوق تاكيد و اصرار بر آن دارد، چرا كه لطف خاصى در اين كلمه نهفته است ، زيرا مى دانيم صفت رحمانيت خداوند اشاره به لطف عام او است كه دوست و دشمن را فرا مى گيرد، و مؤ من و كافر مشمول آن است ، در برابر صفت رحيميت كه اشاره به رحمت خاص ايزدى در مورد بندگان صالح و مؤ منان است .
يعنى شما چگونه به خدائى كه منبع لطف و كرم است و حتى دشمنان خويش را مشمول لطف و رحمتش قرار مى دهد ايمان نمى آوريد، اين نهايت نادانى شما است .
2 - چرا پيامبر تسليم درخواست معجزات نشد؟
باز در اينجا به گفتار كسانى برخورد مى كنيم كه مى پندارند پيامبر اسلام جز قرآن معجزهاى نداشت و از آياتى شبيه آيات فوق كمك مى گيرند، چرا كه ظاهر اين آيات مى گويد پيامبر در برابر درخواست معجزات مختلف از قبيل عقب راندن كوههاى مكه و شكافتن زمين آنجا و آشكار شدن نهرها و زنده كردن مردگان و سخن گفتن با آنها، دست رد به سينه تقاضا كنندگان زد.
ولى بارها گفته ايم اعجاز تنها براى نشان دادن چهره حقيقت است ، براى آنها كه حقيقت طلب مى باشند، نه اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به صورت يك معجزه گر درآيد و هر كس هر عملى پيشنهاد كرد انجام دهد و تازه حاضر به قبول آن نباشند. اينگونه درخواست معجزه (معجزات اقتراحى ) تنها از ناحيه افراد لجوج و سبك مغزى انجام مى گرفت كه حاضر به قبول هيچ حقى نبودند.
و اتفاقا نشانه هاى اين امر در آيات فوق به خوبى به چشم مى خورد، چرا كه در آخرين آيه مورد بحث ديديم كه سخن از استهزاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ميان آمده ، يعنى آنها نمى خواستند چهره حق را ببينند، بلكه با اين پيشنهادها مى خواستند
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزاء كنند!.
به علاوه از شان نزولهائى كه در آغاز اين آيات خوانديم استفاده مى شود كه آنها به پيامبر پيشنهاد كرده بودند يكى از اجداد و نياكانشان را زنده كند تا از او بپرسند آيا او بر حق است يا باطل ؟ در حالى كه اگر پيامبر اقدام به چنين معجزهاى (زنده كردن مردگان ) كند، ديگر جاى اين نيست كه آنها سؤ ال كنند پيامبر بر حق است يا بر باطل ؟ اين نشان مى دهد كه آنها افراد متعصب لجوج و معاندى بودند كه هدفشان جستجوگرى از حق نبود، هميشه پيشنهادهاى غريب و عجيبى مى كردند و تازه آخر كار هم ايمان نمى آوردند (در ذيل آيه 90 سوره اسراء به خواست خداوند باز هم در اين باره توضيح خواهيم داد).
3 - قارعه چيست ؟
(قارعه ) از ماده (قرع ) بى معنى كوبيدن است ، و بنابراين قارعه يعنى كوبنده و در اينجا اشاره به امورى است كه آدمى را مى كوبد و هشدار مى دهد و اگر آماده بيدار شدن باشد بيدار مى كند.
در حقيقت قارعه معنى وسيعى دارد كه هر گونه مصيبت شخصى ، يا جمعى ، و مشكلات و حوادث دردناك را شامل مى شود.
لذا بعضى از مفسران آن را به معنى جنگها و خشكساليها و كشته شدن و اسير شدن دانسته اند، در حالى كه بعضى ديگر آنرا تنها اشاره به جنگهائى گرفته اند كه در صدر اسلام تحت عنوان سريه واقع مى شد و آن جنگهائى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شخصا در آن شركت نداشت ، بلكه ماموريت را به اصحاب و ياران خود مى داد، ولى مسلم است كه قارعه اختصاص به هيچ يك از اين امور ندارد و همه را فرا مى گيرد.
جالب اينكه در آيات فوق مى خوانيم اين حوادث كوبنده يا به خود آنها مى رسد يا در نزديكى خانه آنها پياده مى شود، يعنى اگر خود آنها هم مبتلى
به اين حوادث هشدار دهنده نشوند، در همسايگى ، يا نزديكى آنها واقع مى گردد، آيا براى بيدار شدن آنها كافى نيست .
آيه و ترجمه
افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت و جعلوا لله شركاء قل سموهم ام تنبونه بما لا يعلم فى الارض ام بظهر من القول بل زين للذين كفروا مكرهم و صدوا عن السبيل و من يضلل الله فما له من هاد (33)
لهم عذاب فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اشق و ما لهم من الله من واق (34)
|
ترجمه :
33 - آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده (و حافظ و نگهبان و مراقب همه است ) و اعمال همه را مى بيند (همچون كسى است كه هيچيك از اين صفات را ندارد) آنان براى خدا شريكانى قرار دادند، بگو آنها را نام ببريد! آيا به او چيزى را خبر مى دهيد كه از وجود آن در روى زمين بيخبر است ؟ يا سخنان ظاهرى (و تو خالى ) ميگوئيد، (نه ، شريكى براى خدا وجود ندارد) بلكه در نظر كافران دروغهايشان زينت داده شده (و بر اثر ناپاكى درون ، چنين مى پندارند كه واقعيتى دارد) و آنها از راه (خدا) باز داشته شده اند و هر كس را خدا گمراه كند راهنمائى نخواهد داشت .
34 - براى آنها عذاب (دردناكى ) در دنياست ، و عذاب آخرت سخت تر است ، و در برابر خدا هيچ كس نمى تواند آنها را نگه دارد.
تفسير :
چگونه خدا را با بتها قرين مى سازيد؟!
در اين آيات بار ديگر به بحث در باره توحيد و شرك باز مى گردد و مردم را
با اين دليل روشن مخاطب مى سازد كه آيا كسى كه حافظ همه چيز در پهنه جهان هستى است و همه را زير پوشش تدبير خود قرار داده و از اعمال همه كس آگاه و با خبر است ، همچون كسى است كه هيچيك از اين صفات در او نيست ؟! (افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت ).
در حقيقت جمله فوق به وضوح مى گويد احاطه او چنان است كه گوئى خداوند بالاى سر همه ايستاده ، آنچه را كه انجام مى دهند مى بيند و مى داند و حساب مى كشد و پاداش و كيفر مى دهد و تدبير و تصرف مى كند، بنابراين كلمه قائم معنى وسيعى دارد كه همه اين امور را شامل مى شود گرچه گروهى از مفسران ، هر يك آنرا در يك بعد خلاصه كرده اند.
سپس به عنوان تكميل بحث گذشته و مقدمه اى براى بحث آينده مى فرمايد: آنها براى خدا شريكهائى قرار دادند (و جعلوا الله شركاء).
بلا فاصله از چند طريق به آنها پاسخ مى دهد.
نخست مى گويد: (اين شريكها را نام ببريد) (قل سموهم ).
منظور از نام بردن يا اين است كه آنها حتى بى ارزشتر از آن هستند كه نام و نشانى داشته باشند، يعنى چگونه يك عده موجودات بى نام و نشان و بى ارزش را در رديف پروردگار قادر متعال قرار مى دهيد؟
و يا اينكه منظور اين است ، صفات آنها را بيان كنيد ببينيم آيا شايسته عبوديت هستند، در باره الله ميگوئيم او خالق ، رازق ، حياتبخش ، عالم و قادر و بزرگ است ، آيا اين صفات را مى توانيد در مورد بتها به كار بريد، يا به عكس اگر بخواهيم از آنها نام ببريم بايد بگوئيم بتهائى از سنگ و چوب و بى حركت ،
فاقد عقل و شعور، نيازمند به عبادت كننده گان خود و خلاصه فاقد همه چيز!، اين دو را چگونه مى توان همسان قرار داد؟ آيا اين شرم آور نيست ؟
و يا اينكه منظور آنست كه كارهاى آنها را بر شمريد، آيا تاكنون زيانى به كسى رسانيده اند و يا سود و منفعتى ؟ مشكلى را گشوده اند يا گرهى در كار كسى زده اند؟ با اين حال كدام عقل اجازه مى دهد كه آنها را در رديف خدائى قرار دهند كه همه بركات و نعمتها و سود و زيانها و پاداش و كيفرها از او است .
البته هيچ مانعى ندارد كه همه اين معانى در جمله سموهم (آنها را نام ببريد) جمع باشد!.
دوم اينكه چگونه چنين شريكى وجود دارد در حالى كه خداوند كه به پندار شما شريك آنهاست از وجودشان هيچگونه اطلاعى ندارد با اينكه علمش همه جهان را در برگرفته آيا به او خبر مى دهيد از چيزى كه وجود آنرا در زمين نمى داند (ام تنبئونه بما لا يعلم فى الارض ).
اين تعبير در حقيقت بهترين راه براى كوبيدن سخن واهى طرف است ، و به اين مى ماند كه شخصى به شما مى گويد ديشب فلانكس در خانه تو ميهمان بوده است و شما در پاسخ ميگوئيد تو از ميهمانى خبر مى دهى كه من از آن بى اطلاعم !، يعنى آيا ممكن است كسى ميهمان من باشد و من بيخبر و تو از آن آگاه باشى ؟
سوم اينكه : خود شما هم در واقع در دل ، ايمان به چنين چيزى نداريد، (تنها به يك سخن ظاهرى تو خالى كه در آن هيچ مفهوم صحيحى نهفته نيست قناعت كرده ايد) (ام بظاهر من القول ).
به همين دليل اين مشركان هنگامى كه در تنگناهاى سخت زندگى قرار مى گيرند به سراغ الله مى روند چرا كه در دل مى دانند كارى از بتها ساخته نيست ، همانگونه كه خداوند حال آنها را به هنگامى كه سوار كشتى مى شوند و طوفان سخت آنها را احاطه مى كند و تنها به خدا رو مى آورند در آيه 65 سوره عنكبوت
بيان فرموده است .
چهارم اينكه : اين مشركان درك صحيح و درستى ندارند، و چون پيرو هوى و هوس و تقليدهاى كوركورانه اند، قادر به قضاوت عاقلانه و صحيح نيستند، و به همين دليل به اين گمراهى و ضلالت كشيده شده اند، اينها مكر و توطئه هايشان در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان و دروغ و تهمت و تزويرها در نظرشان (به خاطر ناپاكى درون ) زينت داده شده است ، تا جائى كه اين موجودات بى ارزش و بى نام و نشان را شريك خدا دانسته اند (بل زين للذين كفروا مكرهم و صدوا عن السبيل ).
(و كسى را كه خدا گمراه سازد، هيچكس توانائى هدايت او را نخواهد داشت ) (و من يضلل الله فما له من هاد).
بارها گفته ايم اين ضلالت به معنى اجبار نيست ، و مساله دل بخواهى و بى حساب نمى باشد، بلكه اضلال الهى به معنى عكس العمل كارهاى نادرست و غلط خود انسان است كه او را به گمراهيها مى كشاند، و از آنجا كه اين خاصيت را خدا در اين گونه اعمال قرار داده ، به خدا نسبت داده مى شود.
و در آخرين آيه مورد بحث به مجازاتهاى دردناك آنها در دنيا و آخرت كه طبعا شامل شكست و ناكامى و سيه روزى و آبرو ريزى و غير آن مى شود، اشاره كرده چنين مى گويد: براى آنها در زندگى دنيا مجازاتى است و مجازات آخرت سختتر و شديدتر است (لهم عذاب فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اشق ).
چرا كه دائمى و هميشگى و جسمانى و روحانى و توأ م با انواع ناراحتيها است :
و اگر گمان كنند راه فرار و وسيله دفاعى در برابر آن دارند، سخت در اشتباهند چرا كه هيچ چيز در برابر خداوند نمى تواند از آنها دفاع كند (و ما لهم من الله من واق ).
آيه و ترجمه
مثل الجنة التى وعد المتقون تجرى من تحتها الانهر اكلها دائم و ظلها تلك عقبى الذين اتقوا و عقبى الكفرين النار (35)
|
ترجمه :
35 - بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده است نهرهاى آب از زير درختانش جارى است ، ميوه هاى آن هميشگى و سايه هايش دائمى است ، اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند و سرانجام كافران ، آتش است !
تفسير :
با توجه به تناوب آيات اين سوره در زمينه بيان توحيد و معاد و ساير معارف اسلامى بار ديگر در اين آيه سخن از معاد و مخصوصا از نعمتهاى بهشتى و كيفرهاى دوزخى به ميان آمده است .
نخست مى گويد: مثل باغهاى بهشت كه به پرهيزگاران وعده داده شده است باغهائى است كه آبهاى جارى از زير درختان آنها مى گذرد (مثل الجنة التى وعد المتقون تجرى من تحتها الانهار).
تعبير به (مثل )، شايد اشاره به اين نكته باشد كه باغها و ساير نعمتهاى سراى ديگر براى ساكنان اين جهان محدود كه در برابر عالم پس از مرگ فوق العاده كوچك است ، قابل توصيف با هيچ بيانى نيست ، تنها مثل و شبحى از آن را مى توان براى مردم اين جهان ترسيم كرد، همانگونه كه اگر بچه اى كه در عالم جنين است ، عقل و هوش مى داشت ، هرگز نمى شد نعمتهاى اين دنيا را براى او توضيح داد، جز با مثالهاى ناقص و كمرنگ
دومين وصف باغهاى بهشت اين است كه (ميوه هاى آن دائمى و هميشگى است ) (اكلها دائم ).
نه همچون ميوه هاى اين جهان كه فصلى است و هر كدام در فصل خاصى آشكار مى شود بلكه گاهى بر اثر آفت و بلا ممكن است در يكسال اصلا نباشد، اما ميوه هاى بهشتى نه آفتى دارد، و نه فصلى و موسمى است ، بلكه همچون ايمان مؤ منان راستين دائم و پابرجا است .
و همچنين (سايه آنها نيز هميشگى است ) (و ظلها).
نه همچون سايه هاى درختان دنيا كه ممكن است در آغاز صبح كه آفتاب از يك سو مى تابد سايه پرپشتى در سطح باغ باشد، اما به هنگام ظهر كه آفتاب عمودى مى تابد سايه ها كم مى شود، و يا در فصل بهار و تابستان كه درختان پر برگند وجود دارد و در فصل خزان و زمستان كه درختان برهنه مى شوند از بين مى رود (البته نمونه هاى كوچكى از درختان هميشه بهار كه هميشه ميوه و گل مى دهند در محيط دنيا در مناطقى كه سرماى خزان و زمستان نيست ديده مى شوند).
خلاصه ، سايه هاى بهشتى همچون همه نعمتهايش جاودانى است و از اين روشن مى شود كه باغهاى بهشت خزان ندارند، و نيز از آن معلوم مى شود كه تابش نور آفتاب يا همانند آن در بهشت هست ، و الا تعبير به سايه در آنجا كه شعاع نور نباشد مفهومى ندارد، و اينكه در آيه 13 سوره دهر مى خوانيم لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا ممكن است اشاره به اعتدال هوا باشد چرا كه سوزش آفتاب و همچنين سرماى سخت در بهشت نيست ، نه اينكه اصلا آفتاب نمى درخشد.
خاموش شدن كره آفتاب نيز دليل از ميان رفتن ابدى آن نيست ، چرا كه قرآن مى گويد: در قيامت زمين و آسمان ، تبديل به زمين و آسمان ديگرى (نوتر و وسيع تر) مى شوند.
و اگر گفته شود جائى كه آفتاب سوزندگى ندارد، سايه براى چيست ؟
در پاسخ ميگوئيم لطف سايه تنها به اين نيست كه از سوزش آفتاب جلوگيرى كند بلكه رطوبت مطبوع متصاعد از برگها كه توأ م با اكسيژن نشاط بخش است لطافت و طراوت خاصى به سايه مى دهد، و لذا هيچگاه سايه درخت همچون سايه سقف اطاق خشك و بى روح نيست .
و در پايان آيه بعد از بيان اين اوصاف سه گانه بهشت مى گويد: اين است سرانجام پرهيزگاران ولى سرانجام كافران آتش است ! (تلك عقبى الذين اتقوا و عقبى الكافرين النار).
در اين تعبير زيبا، نعمتهاى بهشتى با لطافت و به تفصيل بيان شده ، اما در مورد دوزخيان در يك جمله كوتاه ، و خشك و خشن مى گويد عاقبت كارشان جهنم است !.
آيه و ترجمه
و الذين ءاتينهم الكتب يفرحون بما انزل اليك و من الاحزاب من ينكر بعضه قل انما امرت ان اعبد الله و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه ماب (36)
|
ترجمه :
36 - و آنها كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده ايم از آنچه بر تو نازل شده خوشحالند، و بعضى از احزاب (و گروهها) قسمتى از آنرا انكار مى كنند، بگو من مامورم كه الله را بپرستم و شريكى براى او قائل نشوم ، به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت (همگان ) به سوى او است .
تفسير :
خدا پرستان و احزاب !
در اين آيه اشاره به عكس العمل متفاوت مردم در برابر نزول آيات قرآن شده است كه افراد حقيقت جو و حق طلب چگونه در برابر آنچه بر پيامبر نازل مى شد تسليم و خوشحال بودند و معاندان و افراد لجوج به مخالفت بر مى خاستند
نخست مى گويد: آنها كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده ايم از آنچه بر تو نازل مى شود خوشحالند (و الذين آتينا هم الكتاب يفرحون بما انزل اليك ).
با توجه به اينكه تعبير آتيناهم الكتاب و شبيه آن در سراسر قرآن معمولا به يهود و نصارى و مانند آنها از پيروان مذاهب آسمانى اطلاق شده ، شكى باقى نمى ماند كه در اينجا نيز اشاره به آنها است ، يعنى حق طلبان يهود و نصارى و مانند آنها از نزول اين آيات بر تو خوشحال و خشنودند، چرا كه از يكسو آنرا هماهنگ با نشانه هائى كه در دست دارند مى بينند و از سوى ديگر مايه آزادى و نجات آنها از شر خرافات و عالم نمايان يهود و مسيحيت و امثال آنها كه آنان را به قيد و بند كشيده ، و از آزادى فكرى و تكامل انسانى محروم داشته بودند.
و اينكه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند منظور از الذين آتينا هم الكتاب اصحاب و ياران محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه اين تعبير در باره مسلمانان معمول نيست ، به علاوه با جمله بما انزل اليك سازگار نمى باشد.
و اينكه سوره رعد مكى است هيچ منافاتى با آنچه گفته شد ندارد، زيرا گر چه مركز اصلى يهود، مدينه و خيبر، و مركز اصلى مسيحيان ، نجران و مانند آن بود، ولى بدون شك به مكه رفت و آمد داشتند و افكار و فرهنگ و معتقدات آنها، كم و بيش در مكه منعكس بود، و به همين دليل مردم مكه به خاطر نشانه هائى كه آنها از آخرين پيامبر الهى مى دادند در انتظار ظهور چنين پيامبرى بودند (داستان ورقة بن نوفل و امثال آن معروف است ).
در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز شواهدى بر اين موضوع داريم كه مؤ منان
راستين از اهل كتاب از نزول آيات قرآن بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوشحال بودند، در آيه 52 سوره قصص چنين مى خوانيم الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤ منون : آنهائى كه پيش از آن كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داده بوديم به اين قرآن ايمان مى آورند.
سپس اضافه مى كند: ولى جمعى از احزاب قسمتى از آياتى را كه بر تو نازل شده است انكار مى كنند (و من الاحزاب من ينكر بعضه ).
منظور از اين گروه همان جمعيت از يهود و نصارى بوده اند كه تعصبهاى قومى و مذهبى و مانند آن بر آنها غلبه داشته ، و به همين جهت قرآن از آنها به اهل كتاب تعبير نكرده چرا كه آنها تسليم در برابر كتب آسمانى خودشان نيز نبودند، بلكه آنها در حقيقت احزاب و گروههائى بودند كه تنها خط حزبى خودشان را دنبال مى كردند، اين گروه آنچه را با سليقه و ميل و پيش داوريشان هماهنگ نبود منكر مى شدند.
اين احتمال نيز داده شده كه احزاب اشاره به مشركان بوده باشد چرا كه در سوره احزاب نيز با همين تعبير از آنها ياد شده است ، آنها در حقيقت آئين و مذهبى نداشتند بلكه احزاب و گروههاى پراكنده اى بودند كه مخالفت با قرآن و اسلام آنها را متحد ساخته بود.
مرحوم طبرسى مفسر بزرگ و بعضى ديگر از مفسران از ابن عباس چنين نقل كرده اند كه آيه فوق اشاره به انكار بت پرستان نسبت به توصيف خداوند به صفت رحمان است كه اهل كتاب مخصوصا يهود به خاطر آشنائى به اين توصيف از وجود كلمه رحمان در آيات قرآن اظهار خوشحالى مى كردند و مشركان مكه كه با اين وصف ، نا آشنا بودند، آنرا به سخريه مى گرفتند.
در پايان آيه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه به مخالفت و لجاجت اين و آن اعتنا مكن بلكه در خط اصيل و صراط مستقيم خود بايست و بگو من تنها مامورم
كه الله و خداى يگانه يكتا را بپرستم و هيچ شريكى براى او قائل نشوم ، فقط به سوى او دعوت مى كنم و بازگشت من و همگان به سوى او است (قل انما امرت ان اعبد الله و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه ماب ).
اشاره به اينكه موحد راستين و خداپرست حقيقى جز تسليم در برابر همه فرمانهاى خدا هيچ خط و برنامه اى ندارد، او در برابر همه آنچه از سوى خدا نازل مى گردد، تسليم است و تبعض در ميان آنها قائل نمى شود كه آنچه را با ميلش سازگار است بپذيرد و آنچه مخالف ميل اوست انكار كند.
نكته :
ايمان و همبستگيهاى حزبى .
در آيه فوق ديديم كه چگونه خداوند از مؤ منان راستين يهود و نصارى تعبير به اهل كتاب كرده و از آنهائى كه تابع تعصبات و هوسهاى خويش بودند، تعبير به احزاب ، اين منحصر به تاريخ صدر اسلام و قوم يهود و نصاراى معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، هميشه ، تفاوت ميان مؤ منان حقيقى و مدعيان ايمان همين است كه مؤ منان راستين ، تسليم محض در برابر فرمانهاى حقند، و در ميان آنها تفاوت و تبعيضى قائل نمى شوند، يعنى ميل و خواست خود را تحت الشعاع آنها قرار مى دهند، و نام اهل كتاب و اهل ايمان تنها شايسته آنها است .
اما آنها كه مصداق (نؤ من ببعض و نكفر ببعض ) هستند، يعنى هر چه را با خط فكرى و اميال شخصى و هوسهايشان هماهنگ است مى پذيرند و هر چه را نيست انكار مى كنند، يا هر چه به سودشان است قبول دارند و هر چه بر خلاف منافع شخصى آنهاست انكار مى كنند، اينها نه مسلمانند و نه مؤ من راستين ، بلكه احزابى هستند كه مقاصد خود را در دين جستجو مى كنند و لذا در تعليمات اسلام و احكام آن هميشه تبعيض قائل مى شوند.
آيه و ترجمه
و كذلك انزلنه حكما عربيا و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءك من العلم ما لك من الله من ولى و لا واق (37)
و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازوجا و ذرية و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله لكل اجل كتاب (38)
يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتب (39)
و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلغ و علينا الحساب (40)
|
ترجمه :
37 - همانگونه (كه به پيامبران پيشين كتاب آسمانى داديم ) بر تو نيز فرمان روشن و صريحى نازل كرديم ، و اگر از هوسهاى آنها - بعد از آنكه آگاهى براى تو آمده - پيروى كنى هيچكس از تو در برابر خدا حمايت و جلوگيرى نخواهد كرد.
38 - و ما قبل از تو رسولانى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندانى قرار داديم ، و هيچ رسولى نمى توانست (از پيش خود) معجزهاى بياورد، مگر به فرمان خدا، هر زمانى كتابى دارد (و براى هر كارى موعدى مقرر است ).
39 - خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و ام الكتاب نزد او است .
40 - و اگر پاره اى از مجازاتها را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم يا (پيش از فرا رسيدن اين مجازاتها) تو را بميرانيم ، در هر حال تو فقط مامور ابلاغ هستى و حساب (آنها) بر ماست !
تفسير :
حوادث (قطعى ) و (قابل تغيير).
اين آيات همچنان مسائل مربوط به نبوت را دنبال مى كند.
در نخستين آيه مى فرمايد: همانگونه كه بر اهل كتاب و پيامبران پيشين كتاب آسمانى فرستاديم اين قرآن را نيز بر تو نازل كرديم در حالى كه مشتمل بر احكام روشن و آشكار است (و كذلك انزلناه حكما عربيا).
(عربى ) همانگونه كه راغب در مفردات - مى گويد: به معنى سخن فصيح و روشن است (الفصيح البين من الكلام ) و لذا هنگامى كه گفته مى شود (امرئة عروبة ) مفهومش اين است زنى كه از عفت و پاكدامنى خود آگاه باشد، سپس اضافه مى كند قوله حكما عربيا قيل معناه مفصحا يحق الحق و يبطل الباطل (اينكه خداوند فرموده حكما عربيا مفهومش اين است كه سخنى است روشن و آشكار كه حق را ثابت و باطل را روشن مى سازد).
اين احتمال نيز داده شده است كه عربى در اينجا به معنى شريف است ، چرا كه اين كلمه به همين معنى نيز در لغت آمده است .
و به اين ترتيب منظور از توصيف قرآن به اين صفت اين است كه احكامش واضح و آشكار و جاى سوء استفاده و تعبيرهاى مختلف ندارد.
و لذا بدنبال همين تعبير در آيات ديگرى روى مساله استقامت و عدم اعوجاج و يا علم و آگاهى تكيه شده است ، در آيه 28 سوره زمر مى خوانيم قرآنا عربيا غير ذى عوج : (اين قرآنى است آشكار و خالى از هر گونه كجى و اعوجاج و در آيه 3 سوره فصلت مى خوانيم : كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون : اين كتابى است كه آياتش تشريح شده و قرآنى است روشن و آشكار براى آنها كه مى خواهند بدانند) و به اين ترتيب جمله قبل و بعد، در اين آيه ، تاييد مى كند
كه منظور از عربيت ، همان فصاحت و روشنى بيان و خالى بودن از پيچ و خم است .
اين تعبير در هفت سوره از سوره هاى قرآن آمده است ، ولى در چند مورد نيز (لسان عربى مبين ) يا مانند آن ذكر شده است كه آن نيز ممكن است به همين معنى ، يعنى روشنى بيان و خالى بودن از ابهام ، بوده باشد.
البته در اين مورد خاص ممكن است اشاره به زبان عربى نيز باشد، چرا كه خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود مبعوث مى كرد، تا براى نخستين بار قوم و ملت خويش را هدايت كند، سپس دامنه اين انقلاب را به نقاط ديگر گسترش دهد.
بعد با لحنى تهديد آميز و قاطع ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب ساخته ، مى گويد: اگر از هوا و هوسهاى آنها بعد از آنكه حقيقت بر تو آشكار شد پيروى كنى به كيفر الهى مجازات خواهى شد و هيچكس در برابر خدا قدرت حمايت از تو و نگهداريت را نخواهد داشت (و لئن اتبعت اهوائهم بعد ما جائك من العلم ما لك من الله من ولى و لا واق ).
گر چه احتمال انحراف ، مسلما در پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن مقام عصمت و معرفت و آگاهى وجود نداشته ، اما اين تعبير اولا روشن مى سازد كه خدا با هيچكس ارتباط خصوصى و به اصطلاح خويشاوندى ندارد، و حتى اگر پيامبر، مقامش والا است به خاطر تسليم و عبوديت و ايمان و استقامت او است ، ثانيا تاكيدى است براى ديگران ، زيرا جائى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در صورت انحراف از مسير حق و گرايش به خط باطل ، مصونيتى از مجازات الهى نداشته باشد حساب ديگران آشكار است ، اين درست به آن مى ماند كه شخصى فرزند درستكار خود را مخاطب مى سازد و مى گويد: (اگر دست از پا خطا كنى مجازاتت مى كنم تا ديگران حساب خويش را برسند).
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه (ولى ) (سرپرست و حافظ) و (واق ) (نگهدارنده ) گر چه از نظر معنى شبيهند ولى اين تفاوت را دارند كه يكى جنبه اثباتى را بيان مى كند و ديگرى جنبه نفى را، يكى به معنى نصرت و يارى
است و ديگرى به معنى دفاع و نگهدارى .
آيه بعد در حقيقت پاسخى است به ايرادات مختلفى كه دشمنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) داشتند:
از جمله اينكه : گروهى مى گفتند مگر پيامبر ممكن است از جنس بشر باشد، و همسر اختيار كند و فرزندانى داشته باشد، آيه فوق به آنها پاسخ مى گويد: اين امر تازهاى نيست ما پيش از تو پيامبران بسيارى فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندان قرار داديم (و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازواجا و ذرية ).
ايراد آنها نشان مى دهد كه يا از تاريخ انبياء بيخبرند و يا خود را به نادانى و بيخبرى مى زنند، و گرنه اين ايراد را نمى كردند.
ديگر اينكه آنها انتظار دارند كه هر معجزهاى را پيشنهاد مى كنند و هر چه هوا و هوسشان اقتضا مى كند انجام دهى (چه ايمان بياورند يا نياورند) ولى آنها بايد بدانند: هيچ پيامبرى نمى تواند معجزهاى جز به فرمان خداوند بياورد (و ما كان لرسول ان ياتى باية الا باذن الله ).
سومين ايراد اين بود كه چرا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده و احكامى از تورات يا انجيل را دگرگون ساخته ، مگر نه اين است كه اينها كتب آسمانى است و از طرف خدا نازل شده ؟ مگر ممكن است خداوند فرمان خود را نقض كند؟ (اين ايراد مخصوصا با آنچه از يهود معروف است كه معتقد به عدم امكان نسخ احكام بودند كاملا هماهنگ است ).
آيه فوق در آخرين جمله خود به آنها پاسخ مى گويد كه براى هر زمانى حكم و قانونى مقرر شده (تا بشريت به مرحله بلوغ نهائى برسد و آخرين فرمان صادر شود) (لكل اجل كتاب ).
بنابراين جاى تعجب نيست كه يك روز تورات را نازل كند، و روز ديگر انجيل را، و سپس قرآن را، چرا كه بشريت در زندگى متحول و متكامل خود، نياز به برنامه هاى متفاوت و گوناگونى دارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله لكل اجل كتاب پاسخى بوده باشد به ايراد كسانى كه مى گفتند: اگر پيامبر راست مى گويد چرا مجازات و عذاب الهى ، مخالفانش را از پاى در نمى آورد، قرآن به آنها پاسخ مى دهد كه هر چيزى زمانى دارد و بى حساب و كتاب نيست ، زمان مجازات نيز به موقع فرا مى رسد.
آيه بعد به منزله تاكيد و استدلالى است بر آنچه در ذيل آيه قبل گفته شد و آن اينكه هر حادثه و هر حكم و فرمانى ، زمان معينى دارد كه گفته اند: ان الامور مرهونة باوقاتها و اگر مى بينى بعضى از كتب آسمانى جاى بعض ديگر را مى گيرند به خاطر آنست كه خداوند هر چيزى را بخواهد محو مى كند همانگونه كه به مقتضاى اراده و حكمت خويش امورى را اثبات مى نمايد، و كتاب اصلى و ام الكتاب نزد او است (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ).
سرانجام به عنوان تاكيد بيشتر در مورد مجازاتهائى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وعده مى داد و آنها انتظارش را مى كشيدند و حتى ايراد مى كردند كه چرا اين وعده هاى
تو عملى نمى شود، مى فرمايد: و اگر پاره اى از آنچه را به آنها وعده داده ايم (از پيروزى تو و شكست آنها و رهائى پيروان تو و اسارت پيروان آنها در دوران حياتت به تو نشان دهيم و يا ترا پيش از آنكه اين وعده ها تحقق پذيرد از دنيا ببريم در هر صورت وظيفه تو ابلاغ رسالت است و وظيفه ما گرفتن حساب از آنهاست (و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلاغ و علينا الحساب ).
نكته ها :
به دو نكته مهم توجه فرمائيد:
1 - لوح محو و اثبات و ام الكتاب
گر چه جمله يمحو الله ما يشاء و يثبت ... در آيات فوق در زمينه نزول معجزات يا كتب آسمانى به پيامبران وارد شده ولى يك قانون كلى و شامل را بيان مى كند كه در منابع مختلف اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، و آن اينكه :
تحقق موجودات و حوادث مختلف جهان دو مرحله دارد: يكى مرحله قطعيت كه هيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد (و در آيه فوق از آن اشاره به ام الكتاب كتاب مادر شده است ) و ديگرى مرحله غير قطعى به تعبير ديگر مشروط است كه در اين مرحله دگرگونى در آن راه دارد، و از آن تعبير به مرحله محو و اثبات مى شود.
گاهى نيز از اين دو، تعبير به لوح محفوظ و لوح محو و اثبات مى شود، گوئى در يكى از اين دو لوح ، آنچه نوشته شده است به هيچوجه دگرگونى در آن راه ندارد و كاملا محفوظ است و اما ديگرى ممكن است ، چيزى در آن نوشته شود و سپس محو گردد و بجاى آن چيز ديگرى نوشته شود.
و اما حقيقت امر اين است كه گاهى يك حادثه را با اسباب و علل ناقصه آن در نظر مى گيريم مثلا سم كشنده اى را كه مقتضاى طبيعتش نابود كردن يك انسان
است مورد توجه قرار مى دهيم و ميگوئيم هر كس آن را بخورد مى ميرد، بيخبر از اينكه اين سم يك ضد سم هم دارد كه اگر پشت سر آن بخورند اثرش را خنثى مى كند (البته ممكن است بيخبر هم نباشيم اما نخواهيم يا موقعيت اقتضا نكند كه سخنى از ضد سم بگوئيم ).
ملاحظه مى كنيد در اينجا اين حادثه يعنى مرگ به خاطر خوردن سم جنبه قطعى ندارد و به اصطلاح جاى آن لوح محو و اثبات است كه تغيير و دگرگونى با توجه به حوادث ديگر در آن راه دارد.
ولى اگر حادثه را با علت تامه اش ، يعنى وجود مقتضى ، و اجتماع همه شرائط و از ميان رفتن همه موانع ، در نظر بگيريم (در مثال بالا، سم را با نخوردن ضد سم توأ م در نظر بگيريم ) در اينجا ديگر حادثه قطعى است و به اصطلاح جايش در لوح محفوظ و ام الكتاب است ، و هيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد.
اين سخن را به نوع ديگر مى توان بيان كرد و آن اينكه علم خداوند داراى دو مرحله است علم به مقتضيات و علل ناقصه و علم به علل تامه آنچه مربوط به مرحله دوم است ، تعبير از آن ام الكتاب و لوح محفوظ مى شود و آنچه مربوط به مرحله اول است تعبير به لوح محو و اثبات مى گردد (و گر نه لوحى در گوشهاى از آسمان گذارده نشده است كه چيزى روى آن بنويسند يا محو كنند و چيز ديگرى در آن ثبت نمايند).
و از اينجا به سؤ الات بسيارى كه از مطالعه در منابع اسلامى به وجود مى آيد پاسخ گفته مى شود: زيرا گاهى در روايات و يا در بعضى از آيات قرآن مى خوانيم : فلان كار موجب فلان اثر و نتيجه مى شود، اما ما گاهى چنان نتيجه اى را در آن نمى بينيم .
اين به خاطر آن است كه تحقق آن نتيجه ، داراى شرائط و يا موانعى بوده است كه بر اثر فقدان شرط يا وجود مانع ، تحقق نيافته است .
و نيز روايات بسيارى كه در زمينه لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و علم پيامبران و امامان وارد شده با توجه به توضيح بالا كاملا حل مى شود كه به عنوان نمونه چند قسمت را ذيلا مى آوريم :
1 - از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نقل شده كه از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در باره آيه فوق سؤ ال كرد، پيامبر فرمود: لاقرن عينيك بتفسيرها و لاقرن عين امتى بعدى بتفسيرها، الصدقة على وجهها و بر الوالدين و اصطناع المعروف يحول الشقاء سعادة ، و يزيد فى العمر، و يقى مصارع السوء: من چشمان تو را به تفسير اين آيه روشن مى سازم و همچنين چشمان امتم را بعد از من ،: كمك به نيازمندان هر گاه به صورت صحيح انجام گيرد و نيكى به پدر و مادر و انجام هر كار خير، شقاوت را به سعادت مبدل مى كند، و عمر را طولانى و از خطرات جلوگيرى مى نمايد.
اشاره به اينكه سعادت و شقاوت يك امر حتمى و اجتناب ناپذير نيست ، حتى اگر انسان كارهائى انجام داده باشد كه در صف اشقياء قرار گيرد، اما مى تواند با تغيير موضع خود و روى آوردن به نيكيها و مخصوصا كمك و خدمت به خلق خدا سرنوشت خود را دگرگون سازد، چرا كه جاى اين امور، لوح محو و اثبات است ، نه ام الكتاب .
بايد توجه داشت كه آنچه در حديث فوق آمده ، قسمتى از مفهوم آيه است كه به عنوان يك مثال روشن بيان شده است .
2 - از امام باقر (عليهالسلام ) چنين نقل شده كه فرمود: من الامور امور محتومة كائنة لامحالة ، و من الامور امور موقوفة عند الله ، يقدم فيها ما يشاء و يمحو ما يشاء و يثبت منها ما يشاء...: قسمتى از حوادث حتمى است كه حتما تحقق مى پذيرد، و قسمت ديگرى مشروط به شرائطى است در نزد خدا كه هر كدام را صلاح بداند مقدم
مى دارد و هر كدام را اراده كند محو مى كند، و هر كدام را اراده كند اثبات مى نمايد.
و نيز از امام على بن الحسين زين العابدين (عليهالسلام ) مى خوانيم كه مى فرمود: لو لا آية فى كتاب الله لحدثتكم بما كان و ما يكون الى يوم القيامة ، فقلت له اية آية فقال قال الله ، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (اگر يك آيه در قرآن نبود من از حوادث گذشته و آينده تا روز قيامت به شما خبر مى دادم !، روايت كننده حديث مى گويد عرض كردم كدام آيه ؟ فرمود: خداوند مى فرمايد يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ).
و اين حديث دليل بر آن است كه حداقل قسمتى از علوم پيشوايان بزرگ دين ، نسبت به حوادث مختلف مربوط به لوح محو و اثبات است ، و لوح محفوظ با تمام خصوصياتش مخصوص به خدا است و تنها قسمتى از آن را كه صلاح بداند به بندگان خاصش تعليم مى كند.
در دعاهاى شبهاى ماه مبارك رمضان نيز كرارا مى خوانيم و ان كنت من الاشقياء فامحنى من الاشقياء و اكتبنى من السعداء: اگر من از شقاوتمندانم مرا از آنها حذف كن و در سعادتمندان بنويس (يعنى توفيق اين كار را به من مرحمت كن ).
و به هر حال محو و اثبات به ترتيبى كه گفته شد معنى جامعى دارد كه هر گونه دگرگونى را بر اثر تغيير شرائط يا وجود موانع شامل مى شود و اينكه بعضى از مفسران انگشت روى يك مصداق خاص گذارده اند و مثلا گفته اند اين جمله اشاره به مساله محو گناهان بر اثر توبه و يا كم و زياد شدن روزى بر اثر تغيير شرائط و مانند آن است صحيح به نظر نمى رسد مگر اينكه منظور بيان يك مصداق باشد.
2 - بدا چيست ؟
يكى از بحثهاى جنجالى كه در ميان شيعه و اهل تسنن به وجود آمده بحث در مساله (بدا) است .
فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: (شيعه معتقدند كه (بدا) بر خدا جايز است و حقيقت بدا نزد آنها اين است كه شخص چيزى را معتقد باشد و سپس ظاهر شود كه واقع بر خلاف اعتقاد او است و براى اثبات اين مطلب به آيه يمحو الله ما يشاء و يثبت تمسك جسته اند. سپس فخر رازى اضافه مى كند اين عقيده باطل است زيرا علم خدا از لوازم ذات او است ، و آنچه چنين است تغيير و تبدل در آن محال است ).
متاسفانه عدم آگاهى از عقيده شيعه در زمينه مساله بداء، سبب شده است كه بسيارى از برادران اهل تسنن اينگونه نسبتهاى ناروا را به شيعه بدهند، توضيح اينكه :
(بداء) در لغت به معنى آشكار شدن و وضوح كامل است ، و به معنى پشيمانى نيز آمده ، زيرا شخصى كه پشيمان مى شود حتما مطلب تازهاى براى او پيدا مى شود.
بدون شك بداء به اين معنى در مورد خداوند معنى ندارد و هيچ آدم عاقل و دانائى ممكن نيست احتمال بدهد كه مطلبى بر خدا پوشيده باشد، و سپس با گذشت زمان بر او آشكار گردد، اصولا اين سخن كفر صريح و زننده اى است ، و لازمه آن نسبت دادن جهل و نادانى به ذات پاك خداوند است ، و ذات او را محل تغيير و حوادث دانستن ، حاشا كه شيعه اماميه چنين احتمالى را در باره ذات مقدس خدا بدهند.
آنچه شيعه از معنى بداء اعتقاد دارد و روى آن اصرار و پافشارى مى كند و طبق آنچه در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) آمده ما عرف الله حق معرفته من لم يعرفه
بالبداء: آنكس كه خدا را با بداء نشناسد او را درست نشناخته است اين است كه :
بسيار مى شود كه ما طبق ظواهر علل و اسباب ، احساس مى كنيم كه حادثهاى به وقوع خواهد پيوست و يا وقوع چنين حادثهاى به يكى از پيامبران خبر داده شده ، در حالى كه بعدا مى بينيم آن حادثه واقع نشد، در اين هنگام ميگوئيم (بداء) حاصل شد، يعنى آنچه را به حسب ظاهر ما واقع شدنى مى ديديم و تحقق آنرا قطعى مى پنداشتيم خلاف آن ظاهر شد.
ريشه و علت اصلى اين معنى همانست كه در بحث قبل گفته شد و آن اينكه گاهى آگاهى ما فقط از علل ناقصه است ، و شرائط و موانع را نمى بينيم و بر طبق آن قضاوت مى كنيم ، و بعد كه به فقدان شرط، يا وجود برخورد كرديم و خلاف آنچه پيش بينى مى كرديم تحقق يافت متوجه اين مسائل مى شويم .
همچنين گاه پيامبر يا امام از لوح محو و اثبات آگاهى مى يابد كه طبعا قابل تغيير و دگرگونى است ، و گاهى با برخورد به موانع و فقدان شرائط تحقق نمى پذيرد.
براى روشن شدن اين حقيقت بايد مقايسه اى بين (نسخ ) و (بداء) به عمل آيد: مى دانيم كه نسخ احكام از نظر همه مسلمانان جايز است ، يعنى ممكن است حكمى در شريعت نازل شود و مردم نيز چنان تصور كنند كه اين حكم هميشگى و ابدى است ، اما پس از مدتى نسخ آن حكم بوسيله شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعلام گردد، و حكم ديگرى جاى آن را بگيرد (همانگونه كه در داستان تغيير قبله ، در تفسير و فقه و تاريخ خوانده ايم ).
اين در حقيقت يكنوع بداء است ، ولى معمولا در امور تشريعى و قوانين و احكام نام نسخ بر آن مى گذارند، و نظير آن را در امور تكوينى بداء مى نامند.
به همين جهت گاهى گفته مى شود (نسخ در احكام يكنوع بداء است ، و بداء در امور تكوينى يكنوع نسخ است ).
آيا هيچكس مى تواند چنين امر منطقى را انكار كند؟ جز كسى كه فرق ميان علت تامه و علل ناقصه نمى گذارد و يا اينكه تحت تاثير تبليغات شوم ضد شيعه اهل بيت (عليهمالسلام ) قرار گرفته و تعصباتش به او اجازه بررسى عقائد شيعه را در كتابهاى خود شيعه نمى دهد، عجب اينكه فخر رازى با اينكه مساله بداء را در مورد شيعه در ذيل آيه يمحو الله ما يشاء و يثبت آورده است ، هيچ توجه نكرده كه بداء چيزى جز همين محو و اثبات نيست ، و با تعصب مخصوصش سخت به شيعه تاخته است كه چرا آنها قائل به (بداء) هستند.
اجازه بدهيد از نمونه هائى كه همه آن را پذيرفته اند ياد كنيم :
1 - در داستان يونس مى خوانيم كه نافرمانى قومش سبب شد كه مجازات الهى به سراغ آنها بيايد و اين پيامبر بزرگ هم كه آنها را قابل هدايت نمى ديد و مستحق عذاب مى دانست آنانرا ترك گفت ، اما ناگهان (بدا واقع شد) يكى از دانشمندان قوم كه آثار عذاب را مشاهده كرد، آنان را جمع نمود و به توبه دعوت كرد، همگى پذيرفتند و مجازاتى كه نشانه هايش ظاهر شده بود برطرف شد (فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين ) (يونس آيه 98).
2 - در تواريخ اسلامى نيز آمده كه حضرت مسيح (عليهالسلام ) در باره عروسى خبر داد كه او در همان شب زفاف مى ميرد، ولى عروس بر خلاف پيش بينى مسيح (عليهالسلام ) سالم ماند!، هنگامى كه از وى جريان را پرسيدند فرمود: آيا صدقهاى در اين راه دادهايد؟ گفتند: آرى ، فرمود، صدقه بلاهاى مبرم را دفع مى كند!.
در حقيقت روح پاك مسيح (عليهالسلام ) بر اثر ارتباط با لوح محو و اثبات ، از حدوث چنين واقعه اى خبر داد، در حالى كه اين حادثه مشروط بود (مشروط به اينكه مانعى همچون صدقه بر سر راه آن حاصل نشود) و چون به مانع برخورد كرد نتيجه چيز ديگر شد.
3 - در داستان ابراهيم قهرمان بتشكن در قرآن مى خوانيم كه او مامور به ذبح اسماعيل شد و به دنبال اين ماموريت ، فرزندش را به قربانگاه برد، اما هنگامى كه آمادگى خود را نشان داد بداء روى داد و آشكار شد كه اين امر يك امر امتحانى بوده است ، تا ميزان اطاعت و تسليم اين پيامبر بزرگ و فرزندش آزموده شود.
4 - در سرگذشت موسى (عليهالسلام ) نيز مى خوانيم كه او نخست مامور شده بود كه سى روز قوم خود را ترك گويد و به وعده گاه الهى براى دريافت احكام تورات برود، ولى بعدا اين مدت به مقدار ده روز (براى آزمايش بنى اسرائيل ) تمديد شد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه فائده اين بداءها چيست ؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا ذكر شد، ظاهرا پيچيده نيست ، چرا كه گاهى مسائل مهمى همانند آزمايش يك شخص يا يك قوم و ملت ، و يا تاثير توبه و بازگشت به سوى خدا (همانگونه كه در داستان يونس آمده ) و يا تاثير صدقه و كمك به نيازمندان و انجام كارهاى نيك در برطرف ساختن حوادث دردناك ، و مانند اينها، ايجاب مى كند كه صحنه حوادث آينده قبلا طورى تنظيم شود، سپس با دگرگونى شرائط طور ديگر، تا مردم بدانند، سرنوشتشان در دست خودشان است ، و با تغيير مسير و روش قادرند سرنوشت خود را تغيير دهند و اين بزرگترين فايده بداء است (دقت كنيد).
و اگر مى خوانيم كسى كه خدا را به بداء نشناخته است معرفت كامل او را ندارد، اشاره به همين حقايق است .
لذا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: ما بعث الله عز و جل نبيا حتى ياخذ عليه ثلاث خصال الاقرار بالعبودية ، و خلع الانداد، و ان الله يقدم ما يشاء و يؤ خر ما يشاء: خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكه اين سه پيمان را از آنها گرفت : اقرار به بندگى پروردگار، و نفى هر گونه شرك ، و اينكه خداوند هر چه را بخواهد مقدم مى دارد و هر چه را بخواهد تاخير مى اندازد.
در حقيقت اولين پيمان ، مربوط به اطاعت و تسليم در برابر خدا است و دومين پيمان مربوط به مبارزه با شرك . و سومين پيمان مربوط به مساله بداء است كه نتيجه اش آن است كه سرنوشت انسان به دست خود او است كه با تغيير دادن شرائط مى تواند خود را مشمول لطف يا عذاب خداوند قرار دهد.
آخرين سخن اينكه روى جهات فوق دانشمندان شيعه گفته اند هنگامى كه بداء به خداوند نسبت داده مى شود بمعنى ابداء است يعنى آشكار ساختن چيزى كه قبلا ظاهر نبود و پيش بينى نمى شد.
و اما نسبت دادن اين مطلب به شيعه كه آنها معتقدند خدا گاهى از كار خود پشيمان مى گردد يا از چيزى با خبر مى شود كه قبلا نمى دانست اين از بزرگترين جنايات و نابخشودنى ترين تهمتها است .
لذا از امامان نقل شده است كه فرمودند: من زعم ان الله عز و جل يبدو له فى شى ء لم يعلمه امس فابرئوا منه : كسى كه گمان كند براى خدا چيزى امروز آشكار مى شود كه ديروز نميدانست از او تنفر و بيزارى بجوئيد