آيه و ترجمه
قل من رب السموت و الارض قل الله قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمت و النور ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشبه الخلق عليهم قل الله خلق كل شى ء و هو الوحد القهر (16)
|
ترجمه :
16 - بگو چه كسى پروردگار آسمانها و زمين است ؟ بگو الله ! (سپس ) بگو آيا اوليا (و خدايانى ) غير از او براى خود برگزيدهايد كه (حتى ) مالك سود و زيان خود نيستند (تا چه رسد به شما) بگو آيا نابينا و بينا يكسان است ؟ يا ظلمتها و نور برابرند؟ آيا آنها شريكانى براى خدا قرار دادند بخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شد؟! بگو خدا خالق همه چيز است و او است يكتا و پيروز!
تفسير :
بت پرستى چرا؟
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى در باره شناخت وجود خدا بود در اين آيه به بحث پيرامون اشتباه مشركان و بت پرستان مى پردازد و از چند طريق اين بحث را تعقيب مى كند.
نخست روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: از آنها بپرس پروردگار و مدبر آسمانها و زمين كيست (قل من رب السموات و الارض ).
سپس بى آنكه پيامبر در انتظار پاسخ آنها بنشيند دستور مى دهد كه خود پاسخ اين سؤ ال را بده ، و (بگو الله ) (قل الله )
سپس آنها را با اين جمله مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد كه به آنها بگو آيا غير خدا را اولياء و تكيه گاه و معبود خود قرار دادهايد؟ با اينكه اين بتها حتى نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند؟! (قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لاضرا).
در حقيقت نخست از طريق (ربوبيت خدا) و اينكه او مالك و مدبر عالم است و هر خير و نيكى از ناحيه اوست و توانائى بر دفع هر شر و بدى دارد بحث مى كند يعنى هنگامى كه شما قبول داريد خالق و پروردگار اوست بنابراين هر چه مى خواهيد بايد از او بخواهيد نه از بتها كه آنها قادر بر حل هيچ مشكلى در باره شما نيستند.
و ديگر بار مطلب را از اين فراتر ميبرد و مى فرمايد آنها حتى مالك سود و زيان خود نيستند، تا چه رسد به شما، با اين حال چه گرهى را مى توانند براى شما بگشايند كه به سراغ پرستش آنها ميرويد، آنها در كار خودشان بيچاره هستند با اين حال چه انتظارى از آنها داريد.
سپس با ذكر دو مثال روشن و صريح وضع افراد (موحد) و (مشرك ) را مشخص مى كند:
نخست مى گويد: (بگو آيا نابينا و بينا يكسان است )؟ (قل هل يستوى الاعمى و البصير).
همانگونه كه نابينا و بينا يكسان نيست ، همچنين كافر و مؤ من ، يكسان نيستند، و بتها را نمى توان در كنار (الله ) قرار داد.
ديگر اينكه (آيا ظلمات و نور يكسانند)!! (ام هل تستوى الظلمات و النور).
ظلمتى كه كانون انحراف و گمراهى و اشتباه و خطر است ، با نورى كه راهنما و حياتبخش است ، چگونه مى توان آن دو را با هم يكسان دانست و چگونه مى توان
بتها را كه ظلمات محضند در كنار (خدا) كه نور مطلق عالم هستى است ، قرار داد، چه مناسبتى ايمان و توحيد كه نور روح و جان است ، با شرك و بتپرستى كه مايه ظلمت و تاريكى روان است دارد؟
سپس از راه ديگرى بطلان عقيده مشركان را مدلل تر مى سازد و مى گويد: (آنها كه براى خدا شركائى قرار دادند آيا به خاطر آنست كه اين شريكان دست به آفرينش و خلقت زدند و اين خلقتها براى آنها مشتبه شد، و گمان كردند كه بتها نيز همانند خدا مستحق عبادتند) زيرا آنها همان مى كنند كه خدا مى كند! (ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم ).
در حالى كه چنين نيست و حتى بت پرستان نيز چنين عقيده اى در باره بتها ندارند، آنها نيز خدا را خالق همه چيز ميدانند و عالم خلقت را در بست مربوط به او ميشمارند.
و لذا بلافاصله مى فرمايد: (بگو خدا خالق همه چيز است و او است يگانه و پيروز) (قل الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار).
نكته ها :
1 - خالقيت و ربوبيت با معبوديت مرتبط است .
از آيه فوق اولا اين نكته استفاده مى شود آنكس كه خالق است ، رب و مدبر است ، چرا كه خلقت يك امر دائمى است ، چنان نيست كه خداوند موجودات را بيافريند و كنار بنشيند، بلكه فيض هستى به طور دائم از طرف خدا صادر مى شود و هر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد، بنابراين برنامه آفرينش و تدبير عالم هستى همچون آغاز خلقت همه بدست خدا است ، و به همين دليل مالك سود و زيان او است ، و غير او هر چه دارند از اوست با اين وصف آيا غير الله شايسته عبوديت مى باشد؟!
2 - چگونه سؤ ال و جواب را هر دو خودش مى گويد؟
با توجه به آيه فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه خداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد از مشركان سؤ ال كند كه پروردگار زمين و آسمان كيست ؟ و بعدا بدون اينكه منتظر پاسخ آنها باشد، به پيامبرش دستور مى دهد، او جواب اين سؤ ال را بگويد؟ و باز بلافاصله بدنبال آن مشركان را به باد سرزنش مى گيرد كه چرا بتها را پرستش مى كنيد؟ اين چه رسم سؤ ال و جواب است ؟
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه گاهى جواب يك سؤ ال بقدرى روشن است كه نياز به اين ندارد كه در انتظار پاسخ از طرف بنشينيم مثل اينكه از طرف مقابل سؤ ال مى كنيم الان شب است يا روز، و بلافاصله خودمان جواب ميگوئيم : مسلما شب است ، و اين كنايه لطيفى است از اينكه مطلب بقدرى روشن است كه نياز به انتظار كشيدن براى پاسخ ندارد.
به علاوه مشركان ! خالقيت را مخصوص خداوند ميدانستند، هرگز نميگفتند بتها آفريننده زمين و آسمانند، بلكه عقيده داشتند كه آنها شفيعانند، و قادر بر رسانيدن سود يا ضرر به انسان ، و به همين دليل معتقد بودند بايد آنها را عبادت كرد!.
ولى از آنجا كه (خالقيت ) از (ربوبيت ) (تدبير و اداره عالم هستى ) جدا نيست مى توان مشركان را به اين سخن ملزم ساخت و گفت : شما كه خالقيت را مخصوص خدا مى دانيد بايد ربوبيت را هم مخصوص او بدانيد، و به دنبال آن عبادت هم مخصوص او است .
3 - هم چشم بينا و هم نور آفتاب لازم است .
ذكر دو مثال (نابينا و بينا) و ظلمات و نور، گويا اشاره به اين حقيقت است كه براى مشاهده يك واقعيت عينى دو چيز لازم است هم چشم بينا، و هم اشعه نور، كه با نفى هر يك از اين دو مشاهده صورت نميگيرد، اكنون بايد فكر كرد
چگونه است حال كسانى كه از هر دو محرومند هم از بينائى هم از نور كه مشركان مصداق واقعى آنند، هم چشم عقلشان كور است و هم محيط زندگيشان را ظلمت كفر و بتپرستى فرا گرفته و به همين دليل در بيراهه ها و پرتگاهها سرگردانند، به عكس مؤ منان كه با ديده حقبين و برنامه روشن و استمداد از نور وحى و تعليمات انبياء مسير زندگى خود را به روشنى پيدا كرده اند.
4 - آيا خالقيت خدا نسبت به همه چيز دليل بر جبر است ؟
جمعى از طرفداران مكتب جبر به جمله الله خالق كل شى ء در آيه فوق براى اثبات مقصد خود استدلال كرده اند و گفته اند كلمه كل شى ء آنچنان وسيع است كه اعمال بندگان را نيز شامل مى شود پس آفريننده كارهاى ما نيز خدا است يعنى ما از خود اختيار نداريم !
اين سخن را از دو راه مى توان پاسخ گفت ، نخست اينكه جمله هاى ديگر اين آيه اين سخن را كاملا نفى مى كند، زيرا بت پرستان را شديدا مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد اگر واقعا ما در اعمالمان اختيارى نداريم توبيخ و سرزنش براى چيست ؟ اگر خدا خواسته بت پرست باشيم ، ديگر چرا او را سرزنش مى كند؟ و چرا براى هدايت و تغيير مسيرش استدلال مى كند؟ اينها همه دليل بر اين است كه مردم در انتخاب راه خود آزاد و مختارند.
ديگر اينكه خالقيت بالذات در همه چيز مخصوص خدا است ، اما اين منافات با مختار بودن ما در افعالمان ندارد چرا كه قدرت ما و عقل و شعور ما و حتى اختيار و آزادى اراده ما همه از ناحيه او است ، بنابراين از يك نظر هم او خالق است (نسبت به همه چيز و حتى افعال ما) و هم ما فاعل مختاريم ، و اين دو در طول هم است ، نه در عرض هم ، او آفريننده همه وسائل فعل است و ما استفاده كننده از اين وسائل در راه خير يا شر.
اين درست به آن ميماند كه كسى كارخانه برق يا تاسيسات لوله كشى آب
را آماده ساخته و همه را در اختيار ما قرار داده است ، مسلما ما هر گونه استفاده اى از آن برق و اين آب كنيم ، بدون كمك او امكان پذير نبوده و نيست ، ولى با اين حال تصميم نهائى با خود ما است كه از اين برق ، اطاق عمل جراحى را براى بيمار مشرف به مرگى روشن سازيم ، يا يك مجلس و كانون فساد و آلودگى ، يا بوسيله آن آب رفع عطش تشنه كامى كنيم و گلى پرورش دهيم و يا در پى خانه بيگناهى بريزيم و ديوار او را ويران سازيم .
آيه و ترجمه
اءنزل من السماء ماء فسالت اءودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية اءو متع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و البطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الا رض كذلك يضرب الله الا مثال (17)
|
ترجمه :
17 - خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد - و از آنچه (در كورهها) براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهائى مانند آن به وجود مى آيد - اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود ميرساند (آب يا فلز خالص ) در زمين ميماند خداوند اينچنين مثال ميزند.
تفسير :
ترسيم دقيقى از منظره حق و باطل .
از آنجا كه روش قرآن ، به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت ، متكى به مسائل عينى است ، براى نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زيبا در زندگى روزمره مردم ميگذارد، در اينجا نيز براى مجسم ساختن
حقايقى كه در آيات گذشته پيرامون توحيد و شرك ، ايمان و كفر و حق و باطل گذشت ، مثل بسيار رسائى بيان مى كند.
نخست مى گويد: (خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است ) (انزل من السماء ماء).
آبى حياتبخش و زندگى آفرين ، و سرچشمه نمو و حركت :
و در اين هنگام درهها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و وسعت خود بخشى از اين آب را پذيرا مى شوند (فسالت اودية بقدرها).
جويبارهاى كوچك دست به دست هم مى دهند و نهرهائى به وجود مى آورند، نهرها به هم مى پيوندند و سيلاب عظيمى از دامنه كوهسار سرازير مى گردد، آبها از سر و دوش هم بالا ميروند و هر چه را بر سر راه خود ببينند برميدارند و مرتبا بر يكديگر كوبيده مى شوند، در اين هنگام كفها از لابلاى امواج ظاهر مى شوند، آنچنان كه قرآن مى گويد سيلاب ، كفهائى را بر بالاى خود حمل مى كند (فاحتمل السيل زبدا رابيا).
(رابى ) از ماده (ربو) (بر وزن غلو) به معنى بلندى و برترى است و ربا كه به معنى سود يا پول اضافى يا جنس ديگر است نيز از همين ماده و به همين معنى است ، چون اضافه و زيادى را ميرساند.
پيدايش كفها منحصر به نزول باران نيست بلكه (در فلزاتى كه بوسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسائل زندگى بسازند آنها نيز كفهائى همانند كفهاى آب دارند) (و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله ).
بعد از بيان اين مثال كه به صورت وسيع و گسترده ، نه تنها در مورد آب ، كه در مورد همه فلزات ، چه آنها كه زينتى هستند و چه آنها كه وسائل زندگى را از آن ميسازند، بيان مى كند به سراغ نتيجه گيرى ميرود، و چنين مى فرمايد:
(اينگونه خداوند براى حق و باطل ، مثال ميزند) (كذلك يضرب الله الحق و الباطل ). سپس به شرح آن ميپردازد و مى گويد: (اما كفها به كنار ميروند و اما آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است در زمين ميماند) (فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ).
كفهاى بيهوده و بلند آواز و ميان تهى كه هميشه بالانشين هستند اما هنرى ندارند بايد به كنارى ريخته شوند و اما آب خاموش و بيسر و صداى متواضع و مفيد و سودمند ميماند و اگر روى زمين هم نماند در اعماق زمين نفوذ مى كند و چيزى نميگذرد كه به صورت چشمه سارها و قناتها و چاهها سر از زمين برميدارد، تشنه كامان را سيراب مى كند، درختان را بارور، و گلها را شكفته و ميوه ها را رسيده ، و به همه چيز سر و سامان مى دهد.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر و دعوت به مطالعه دقيقتر روى اين مثال مى فرمايد: اين چنين خداوند مثالهائى ميزند (كذلك يضرب الله الامثال ).
نكته ها
در اين مثال پر معنى كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده و منظره حق و باطل را به عاليترين صورتى ترسيم كرده حقايق فراوانى نهفته است كه در اينجا به قسمتى از آن اشاره مى كنيم :
1 - شناخت حق و باطل كه همان شناخت واقعيتها از پندارها است ، گاهى براى انسان چنان مشكل و پيچيده مى شود، كه حتما بايد سراغ نشانه رفت و از
نشانه ها، حقايق را از اوهام ، و حق را از باطل شناخت .
قرآن در مثال بالا اين نشانه ها را چنين بيان كرده است :
الف - (حق هميشه مفيد و سودمند است ، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است ، اما باطل بيفايده و بيهوده است ، نه كفهاى روى آب هرگز كسى را سيراب مى كنند و درختى را ميرويانند، و نه كفهائى كه در كوره هاى ذوب فلزات ظاهر مى شود. مى توان از آنها زينتى و يا وسيله اى براى زندگى ساخت ، و اگر هم مصرفى داشته باشند، مصارف بسيار پست و بيارزشند كه به حساب نمى آيند، همانند صرف كردن خاشاك براى سوزاندن :
باطل همواره مستكبر، بالانشين ، پرسروصدا، پر قال و غوغا ولى تو خالى و بى محتوا است ، اما حق متواضع ، كم سر و صدا، اهل عمل و پر محتوا و سنگين وزن است .
ج - حق هميشه متكى به نفس است ، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و سعى مى كند خود را به لباس او در آورد و از حيثيت او استفاده كند، همانگونه كه هر دروغى از راست فروغ مى گيرد، كه اگر سخن راستى در جهان نبود، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد، و اگر جنس خالصى در جهان نبود، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد، بنابراين حتى فروغ زودگذر باطل و آبروى و حيثيت موقت او به بركت حق است ، اما حق همه جا متكى به خويشتن است و آبرو و اثر خويش !
2 - زبد چيست ؟
(زبد) معناى كفهاى روى آب و يا هر گونه كف مى باشد و مى دانيم آب
زلال كمتر كف به روى آن آشكار مى گردد چرا كه كفها به خاطر آلوده شدن آب به اجسام خارجى مى باشد، و از اينجا روشن مى شود كه اگر حق به صفا و پاكى اصلى باقى بماند هرگز كفهاى باطل اطراف آن آشكار نميگردد، اما هنگامى كه حق بر اثر برخورد به محيطهاى آلوده رنگ محيط را به خود گرفت ، و حقيقت با خرافه ، و درستى يا نادرستى و پاكى يا ناپاكى آميخته شد، كفهاى باطل در كنار آن آشكار مى شوند.
اين همان چيزى است كه على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه به آن اشاره فرموده آنجا كه مى گويد: لو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين : اگر باطل از آميزش با حق خالص شود، بر حقجويان مخفى نخواهد ماند، و اگر حق از آميزش باطل رهائى يابد، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد!.
بعضى از مفسران گفته اند كه در آيه فوق در حقيقت سه تشبيه است (نزول آيات قرآن ) از آسمان وحى تشبيه به نزول قطرات حياتبخش باران شده ، (دلهاى انسانها تشبيه به زمينها و دره ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجودشان بهره مى گيرند، و (وسوسه هاى شيطانى ) به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است ، كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب پيدا مى شود و به همين جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است ، و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤ منان برطرف مى گردد و آب زلال وحى كه موجب هدايت و حيات انسانهاست باقى ميماند!
3 - هميشه بهره ها به ميزان آمادگيهاست و لياقتهاست !
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه در مبدء فيض الهى هيچگونه بخل و محدوديت و ممنوعيت نيست ، همانگونه كه ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران ميپاشند، و اين قطعه هاى مختلف زمين و درهها هستند كه هر كدام
بمقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيعتر سهمش بيشتر است ، و همين گونه است قلوب و ارواح آدميان در برابر فيض خدا!
4 - باطل دنبال بازار آشفته مى گردد! هنگامى كه سيلاب وارد دشت و صحراى صاف مى گردد و جوش و خروش آب فرو مينشيند اجسامى كه با آب مخلوط شده بودند تدريجا تهنشين مى كنند و كفها از ميان ميروند و آب زلال چهره اصلى خود را آشكار مى سازد، و به همين ترتيب باطل به سراغ بازار آشفته ميرود، تا از آن بهره گيرد، اما هنگامى كه آرامش پيدا شد و هر كسى به جاى خويشتن نشست ، و معيارها و ضابطه ها در جامعه آشكار گشت ، باطل جائى براى خود نميبيند و به سرعت كنار ميرود!
5 - باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود. يكى از خصائص باطل اين است كه هر (لمحه به شكلى و هر لحظه به لباس ديگرى در مى آيد)، تا اگر او را در يك لباس شناختند، در لباس ديگر بتواند چهره خود را پنهان سازد، در آيه فوق نيز اشاره ظريفى به اين مساله شده است ، آنجا كه مى گويد: كفها نه تنها بر آب ظاهر ميگردند در هر كوره اى و هر بوته اى كه فلزات ذوب مى شوند كفهاى تازه به شكل جديد و در لباس تازه اى آشكار مى شوند، و به تعبير ديگر حق و باطل همه جا وجود دارد، همانگونه كه كفها در هر مايعى به شكل مناسب خود آشكار مى شود.
بنابراين بايد هرگز فريب تنوع صورتها را نخوريم و در هر كجا منتظر باشيم كه باطل را با صفات ويژه اش - كه صفات آنها همه جا يكسان است و در بالا اشاره شد - بشناسيم و آنها را كنار بزنيم .
6 - بقاى هر موجود بسته به ميزان سود رسانى او است !
در آيه فوق مى خوانيم آنچه به مردم سود ميرساند باقى و بر قرار ميماند
(و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ).
نه تنها آب كه مايه حيات است ميماند و كفها از ميان ميروند، بلكه در فلزات چه آنها كه براى (حليه ) و زينتند و چه آنها كه براى تهيه متاع و وسائل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيبا است ميماند و كفها را بدور ميافكنند.
و به همين ترتيب انسانها، گروهها، مكتبها، و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقاء و حيات دارند، و اگر ميبينيم انسان مكتب باطلى مدتى سر پا ميماند اين به خاطر آن مقدار از حقى است كه به آن آميخته شده كه به همان نسبت حق حيات پيدا كرده است !.
7 - چگونه حق ، باطل را بيرون مى ريزد.
كلمه (جفاء) كه به معنى پرتاب شدن و به بيرون پريدن است ، نكته لطيفى در بردارد و آن اينكه باطل به جائى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد، و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد، و اين در همان حال است كه حق به جوشش مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديك كه به خارج پرتاب مى شود بيرون مى افتد و اين خود دليلى است بر اينكه حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد!.
8 - باطل در بقاى خود مديون حق است .
همانگونه كه در تفسير آيه گفتيم ، اگر آبى نباشد هرگز كف نميتواند به حيات خود مستقلا ادامه دهد، همين گونه اگر حق نبود، باطل هم فروغى نداشت ، اگر افراد درستكار نبودند كسى تحت تاثير افراد خائن واقع نميشد و فريب آنها را نمى خورد، پس همين جولان و فروغ كاذب باطل مديون بهره بردارى از فروغ حق است (كان دروغ از راست مى گيرد فروغ !).
9 - مبارزه حق و باطل هميشگى است .
قرآن در اينجا براى مجسم ساختن حق و باطل مثالى گفته كه مخصوص به زمان و مكان معينى نيست صحنه اى است كه همه سال در نقاط مختلف جهان در مقابل چشم انسانها مجسم مى شود، و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك پيكار موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام مهدى (عليهالسلام ) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود، و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد، و تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد بايد همه جا در انتظار برخورد حق و باطل بود، و موضعگيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داشت .
10 - زندگى در پرتو تلاش و جهاد.
مثال زيباى فوق اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد، و بقاء و سربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد، آنچه را مردم براى تهيه وسائل زندگى (ضروريات زندگى ) و يا زينت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها ميفرستند، همواره زبد و كفهائى دارد، و براى بدست آوردن اين دو (وسائل ضرورى و وسائل رفاهى - ابتغاء حلية او متاع ) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياء ديگر است در زير فشار آتش در كوره قرار داد، و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.
اصولا طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نيشها، و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد، و از قديم
گفته اند (گنجها در ويرانه ها است ، و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلات كه در بدست آوردن هر موفقيتى وجود دارد مى باشد.
در داستانهاى ايرانى خودمان نيز رستم براى رسيدن به پيروزيش مجبور بود از هفت خوان بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليت مثبتى است .
به هر حال قرآن اين حقيقت را كه بدون تحمل رنجها انسان به هيچ موفقيتى نائل نمى شود بارها به عبارات مختلف بيان داشته است .
در آيه 214 سوره بقره مى خوانيم ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله الا ان نصر الله قريب : (آيا گمان كرديد كه به همين سادگى داخل بهشت ميشويد در حالى كه هنوز نمونه اى از سرنوشت پيشينيان براى شما پيش نيامده است ، همانها كه در انبوه پريشانيها و ناراحتيها گرفتار شدند و آنچنان كارد به استخوانشان رسيد و به لرزه افتادند كه پيامبرشان و آنها كه با او ايمان آورده بودند صدا زدند، يارى خدا كجاست ؟ در اين لحظات بسيار سخت و دردناك يارى الهى به سراغ آنها آمد و به آنها گفته شد، نصرت الهى نزديك است !
مثلهاى قرآن .
نقش مثال در توضيح و تفسير مباحث ، نقش انكارناپذيرى است ، و به همين دليل در هيچ علمى بى نياز از ذكر مثال براى اثبات حقايق و روشن ساختن و نزديك نمودن آنها به ذهن نداريم ، گاه مى شود يك مثال بجا كه درست هماهنگ و منطبق با مقصود است ، مطلب را از آسمان به زمين مى آورد، و براى همه قابل فهم مى سازد.
روى هم رفته مى توان گفت : مثال در مباحث مختلف علمى و تربيتى و اجتماعى و اخلاقى و غير آن ، نقشه اى مؤ ثر زير را دارد:
1 - مثال ، مسائل را حسى مى كند - از آنجا كه انس انسان بيشتر با محسوسات است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار نسبتا دورتر است ، مثالهاى حسى آنها را از فاصله دور دست نزديك مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد، و درك آن را دلچسب و شيرين و اطمينان بخش مى سازد.
2 - مثال ، راه را نزديك مى كند - گاه مى شود كه براى اثبات يك مساله عميق منطقى و عقلانى بايد انسان به استدلالات مختلفى متوسل گردد كه باز هم ابهام اطراف آن را گرفته است ، ولى ذكر يك مثال روشن و كاملا هماهنگ با مقصود چنان راه را نزديك مى سازد كه ، تاثير استدلالها را افزايش مى دهد و از ضرورت استدلالات متعدد ميكاهد.
3 - مثال ، مسائل را همگانى مى سازد - بسيارى از مباحث علمى است كه در شكل اصليش تنها براى خواص قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نميبرند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته ، و به اين وسيله قابل فهم گردد، مردم در هر حد و پايه اى از علم و دانش باشند، از آن بهره مى گيرند، بنابراين مثالها به عنوان يك وسيله تعميم علم و فرهنگ ، كار برد غير قابل انكارى دارند.
4 - مثال ، درجه اطمينان به مسائل را بالا ميبرد - كليات عقلى هر قدر مستدل و منطقى باشند مادام كه در ذهن هستند اطمينان كافى نمى آفرينند، چرا كه انسان همواره اطمينان را در عينيت جستجو مى كند، مثال به مسائل ذهنى عينيت مى بخشد، و كار برد آنها را در عالم خارج روشن مى سازد، و به همين دليل در ميزان باور و پذيرش و اطمينان نسبت به يك مساله اثر ميگذارد.
5 - مثال ، لجوجان را خاموش مى سازد - بسيار مى شود كه ذكر كليات مسائل به صورت مستدل و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست
و او همچنان دست و پا ميزند، اما هنگامى كه مساله در قالب مثال ريخته شود راه را چنان بر او ميبندد كه ديگر مجال بهانه گيرى براى او باقى نميماند.
بد نيست براى همين موضوع مثالهائى مطرح كنيم ! تا معلوم شود نقش مثال تا چه اندازه مؤ ثر است .
در قرآن مجيد مى خوانيم كه خداوند در برابر كسانى كه در مورد آفرينش حضرت مسيح (عليهالسلام ) تنها از مادر ايراد مى كردند، كه مگر ممكن است انسانى بدون پدر متولد شود، مى فرمايد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : مثل عيسى در نزد خدا همانند آدم است كه او را از خاك آفريد (آل عمران - 59).
درست دقت كنيد ما هر قدر بخواهيم در برابر افراد لجوج بگوئيم كه اين كار در برابر قدرت بيپايان خدا كار ساده اى است باز ممكن است بهانه گيرى كنند، اما هنگامى كه به آنها بگوئيم آيا قبول داريد كه آدم و انسان نخستين از از خاك آفريده شده است ؟ خداوندى كه چنين قدرتى دارد چگونه نميتواند انسان را از بشرى بدون پدر متولد سازد؟
و در مورد منافقانى كه چند صباحى در سايه نفاق خود زندگى ظاهرا آرامى دارند قرآن مجيد مثال زيبائى دارد و آنها را به مسافرى تشبيه مى كند كه در يك بيابان تاريك در شب ظلمانى گرفتار رعد و برق و طوفان و باران شده است ، آنچنان سرگردان است كه راه به جائى ندارد، تنها هنگامى كه برق آسمان ظاهر مى شود، فضاى بيابان چند لحظه روشن مى گردد و او تصميم مى گيرد به سوئى حركت كند بلكه راه را بيابد، اما به سرعت برق خاموش مى شود و او همچنان سرگردان باقى ميماند!
آيا براى ترسيم حال يك منافق سرگردان كه با استفاده از روح نفاق و عمل
منافقانه خود مى خواهد به زندگيش ادامه دهد تعبيرى از اين جالبتر مى شود؟ (سوره بقره - 20).
و يا اينكه هنگامى كه به افراد ميگوئيم در راه خدا انفاق كنيد، خداوند انفاق شما را چندين برابر پاداش مى دهد، ممكن است افراد عادى نتوانند كاملا مفهوم اين سخن را درك كنند، اما هنگامى كه گفته شود انفاق همانند بذرى است كه در زمين افشانده مى شود كه از آن هفت خوشه ميرويد و در هر خوشه اى ممكن است ، يكصد دانه بوده باشد، مساله كاملا قابل درك مى گردد مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة (بقره - 261).
غالبا ميگوئيم اعمال ريائى بيهوده است و نتيجه اى از آن عائد انسان نمى شود، ممكن است اين سخن براى عده اى سنگين بيايد كه چگونه يك عمل سودمند مانند بناى يك بيمارستان و مدرسه اگر چه به قصد تظاهر و رياكارى باشد در پيشگاه خدا بيارزش است ولى قرآن با ذكر يك مثال كاملا آن را دلچسب و مفهوم مى سازد و مى گويد فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه و ابل فتركه صلدا:
عمل اينگونه اشخاص همانند قطعه سنگى است كه مقدارى خاك روى آن ريخته باشند و در آن بذرى بيفشانند، هنگامى كه باران ميبارد به جاى اينكه اين بذر بارور شود آنرا همراه خاكهاى سطحى روى سنگ ميشويد و به كنارى مى ريزد، اين چنين است حال اعمال ريائى و بيريشه ! (بقره - 264).
راه دور نرويم در همين مثال مورد بحث در باره مبارزه حق و باطل چقدر اين مساله خوب مجسم شده و به طور دقيق ترسيم يافته ، مقدمات ، نتيجه ها، صفات ويژگيها و آثار هر يك از حق و باطل در همين مثال منعكس است ، آنچنانكه براى همگان قابل فهم و اطمينان بخش و براى لجوجان ساكت كننده ، و از همه گذشته زحمت بحثهاى طولانى و مفصل را از دوش برميدارد.
در يكى از روايات مى خوانيم كه يكى از ماديها (زنادقه ) خدمت امام صادق (عليهالسلام ) رسيد و عرض كرد خداوند مى فرمايد هر زمان كه پوست تن دوزخيان از شدت آتش بسوزد ما پوست ديگرى بر آنها ميپوشانيم تا طعم عذاب را به خوبى بچشند گناه آن پوست ديگر چيست كه آنهم مجازات شود؟!
امام فرمود: آن پوست هم عين پوست اول است و هم غير آن ، سؤ ال كننده قانع نشد و از اين پاسخ نتوانست چيزى بفهمد، ولى امام (عليهالسلام ) با ذكر يك مثال گويا آنچنان مساله را روشن ساخت كه جائى براى گفتگو باقى نماند، فرمود: ملاحظه كن يك خشت پوسيده و فرسوده را خرد ميكنى و سپس همان خاك را گل كرده و در قالب ميريزى و يك خشت نو از آن ميسازى ، اين همان خشت اول است و از يك نظر غير آن .
اما در اينجا ذكر يك نكته كاملا ضرورى است و آن اينكه مثال با اين همه نقشه اى ارزنده و مؤ ثرش در صورتى مى تواند نقش اساسى خود را ايفا كند كه كاملا موافق و هماهنگ با مطلبى باشد كه مثال براى آن انتخاب شده است ، و الا گمراه كننده و مخرب خواهد بود، يعنى به همان نسبت كه يك مثال درست و هماهنگ مفيد و مؤ ثر است ، يك مثال انحرافى مخرب و ويرانگر و گمراه كننده مى باشد.
و به همين دليل منافقان و بدانديشان هميشه براى گمراه ساختن مردم و اغفال سادهدلان از مثالهاى انحرافى استفاده مى كنند، و براى دروغ خود از فروغ مثال كمك مى گيرند، و بايد به دقت مراقب اينگونه مثلهاى انحرافى و سوء استفاده از مثال باشيم .
آيه و ترجمه
للذين استجابوا لربهم الحسنى و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به اءولئك لهم سوء الحساب و ماوئهم جهنم و بئس المهاد (18)
|
ترجمه :
18 - براى آنها كه اجابت دعوت پروردگارشان را كردند (سرانجام و پاداش و) نتيجه نيك است ، و آنها كه اجابت دعوت او را نكردند (آنچنان در وحشت عذاب الهى فرو ميروند كه ) اگر تمام آنچه روى زمين است ، و همانندش ، از آن آنها باشد همگى را براى رهائى از عذاب مى دهند (ولى از آنها پذيرفته نخواهد شد) براى آنها حساب بدى است و جايگاهشان جهنم و چه بد جايگاهى است !
تفسير :
آنها كه دعوت حق را اجابت كردند.
پس از بيان چهره حق و باطل در ضمن يك مثال رسا و بليغ در آيات گذشته ، در اينجا اشاره به سرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق روگردان شده ، به باطل روى آوردند.
نخست مى گويد: (براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند، پاداش نيك و نتيجه سودمند و عاقبت محمود است ) (للذين استجابوا لربهم الحسنى )
(حسنى ) (نيكى ) معنى وسيعى دارد كه هر خير و سعادتى را شامل مى شود، از خصلتهاى نيك و فضائل اخلاقى گرفته تا زندگى اجتماعى پاك و پاكيزه و پيروزى بر دشمن و بهشت جاودان .
سپس ميافزايد (و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند، سرنوشتشان بقدرى شوم و رقتبارست كه اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند) و تازه
از آنها پذيرفته نخواهد شد (و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به ).
براى ترسيم عظمت عذاب و كيفر آنها، تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همه روى زمين ، بلكه دو برابر آن باشد، و همه را بدهد تا خود را رهائى بخشد، و سودى نداشته باشد.
اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتر از آن تصور نمى شود، اين است كه مالك تمام روى زمين شود، ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند، و تازه به فرض كه از آنها پذيرفته مى شد تنها نجات از عذاب بود اما از پاداشهاى فوق العاده عظيم اجابت كنندگان دعوت حق خبرى نبود.
و از اينجا روشن مى شود كه تعبير و مثله معه تنها به اين معنى نيست كه همانند مجموع كره زمين را بر آن بيفزايد بلكه منظور آن است كه هر قدر بيش از آن هم مالك باشند حاضرند براى رهائى خود بدهند، دليل آن هم روشن است چرا كه انسان همه چيز را براى خودش مى خواهد هنگامى كه خودش غرق عذاب باشد، مالكيت همه دنيا براى او چه سودى دارد؟
و به دنبال اين بدبختى (عدم پذيرش همه آنچه در زمين است در برابر نجات او) اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده مى گويد؟ آنها داراى حساب سخت و بدى هستند (اولئك لهم سوء الحساب ).
در اينكه منظور از سوء الحساب چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند، بعضى معتقدند كه منظور حساب دقيق و بدون كمترين گذشت است ، زيرا سوء الحساب به معنى ظلم و ستم در باره خداوند عادل هيچ مفهومى ندارد.
حديثى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز اين تفسير را تاييد مى كند، در
اين حديث مى خوانيم كه امام به يكى از ياران خود فرمود: چرا فلانكس از تو شكايت دارد؟ عرض كرد: شكايتش به خاطر اين است كه من حقم را تا آخر از او گرفتم ، هنگامى كه امام اين سخن را شنيد به حالت غضبناك نشست ، سپس فرمود: كانك اذ استقصيت حقك لم تسى ء ارأ يت ما حكى الله عز و جل : و يخافون سوء الحساب ، اتراهم يخافون الله ان يجور عليهم لا و الله ما خافوا الا الاستقصاء فسماه الله عز و جل سوء الحساب فمن استقصى فقد اسائه : گويا گمان ميكنى اگر تا آخرين مرحله حقت را بگيرى بدى نكردى ، اين چنين نيست ، آيا سخن خدا را نديده اى كه مى فرمايد: و يخافون سوء الحساب (بدكاران از بدى حساب ميترسند) آيا تو فكر ميكنى كه آنها از اين ميترسند كه خدا بر آنها ستم كند؟ نه به خدا سوگند، آنها از اين ميترسند كه خدا حساب آنها را دقيقا و تا آخرين مرحله برسد، خداوند نام اين را سوء حساب نهاده است و بنابراين هر كسى زياد دقت و سختگيرى در كشيدن حساب بكند بد حسابى كرده است .
بعضى ديگر گفته اند كه منظور از سوء الحساب آنست كه محاسبه آنها توام با سرزنش و توبيخ و مانند آن است ، كه علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد.
بعضى ديگر نيز گفته اند منظور از سوء الحساب ، سوء الجزاء است ، اين يعنى پاداش بدى براى آنهاست ، اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم فلانكس حسابش پاك است و يا فلانكس حسابش تيره و تاريك است ، يعنى نتيجه حساب آنها خوب يا بد است ، و يا اينكه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دست او بگذار!، يعنى بر طبق كارش مجازاتش كن .
اين تفسيرهاى سه گانه در عين حال با همديگر منافاتى هم ندارند، و ممكن است همه آنها از آيه استفاده شود، يعنى اينگونه اشخاص هم محاسبه سخت و دقيقى را پس مى دهند، و هم در حال محاسبه مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود.
در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجه نهائى مجازات آنان اشاره كرده مى فرمايد: جايگاه آنان دوزخ و چه بد جايگاهى است ؟ (و ماءويهم جهنم و بئس المهاد).
(مهاد) در اصل از ماده مهد به معنى آماده و مهيا كردن است و به معنى بستر، كه انسان به هنگام استراحت و آرامش از آن استفاده مى كند، نيز آمده است ، چرا كه آنرا آماده و مهيا براى استراحت كردن مى سازد، ذكر اين كلمه اشاره به آن است كه اينگونه طغيانگران به جاى اينكه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى آتش سوزان قرار گيرند!.
نكته :
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه مردم در قيامت به دو گروه تقسيم مى شوند، گروهى هستند كه خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسيدگى مى كند و هيچگونه سختگيرى در موردشان نخواهد كرد فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا (سوره انشقاق - 8) و به عكس كسانى هستند كه با شدت به حساب آنها رسيدگى مى شود و ذره و مثقال آن مورد دقت قرار مى گيرد چنانكه در باره بعضى از بلاد كه مردم آن سركش و گنهكار بودند مى فرمايد فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا (طلاق - 8) و يا در آيه مورد بحث كه تعبير به سوء الحساب شده .
اين به خاطر آن است كه عده اى در زندگى دنيا و رسيدگى به حساب ديگران فوق العاده سختگيرند و به اصطلاح مو را از ماست مى كشند، سعى دارند حق خود را تا آخرين دينار به هر قيمتى شده بگيرند، و به هنگامى كه خطائى از ديگرى سر زده ، تا آخرين حد ممكن او را مجازات كنند، اينها كسانى هستند كه در زندگى كمترين گذشت ، حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا كه زندگى جهان ديگر بازتاب و انعكاس از زندگى اين جهان است ، خداوند نيز در حساب آنها چنان سختگيرى مى كند كه بايد در برابر هر كارى كه كرده اند جوابگو باشند بى آنكه كمترين گذشتى در باره آنها شود.
اما به عكس كسانى هستند آسانگير و پر گذشت و بزرگوار، مخصوصا به هنگامى كه در برابر دوست و آشنا و يا كسانى كه بر آنها حق دارند و يا افراد ضعيف قرار مى گيرند، آنقدر بزرگوارند كه سعى مى كنند در بسيارى از موارد خود را به تغافل زنند و گناهان بعضى را ناديده بگيرند، البته گناهانى كه نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد اين گونه اشخاص آسان مى گيرد و آنها را مشمول عفو بى پايان و رحمت وسيع خود قرار مى دهد، و با حساب يسير و آسان آنها را محاسبه مى كند و اين درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا كسانى كه مصدر كارى هستند و با گروه زيادى سر و كار دارند.
آيه و ترجمه
اءفمن يعلم اءنما اءنزل اليك من ربك الحق كمن هو اءعمى انما يتذكر اءولوا الاءلبب (19)
الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثق (20)
و الذين يصلون ما اءمر الله به اءن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب (21)
و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اءقاموا الصلوة و اءنفقوا مما رزقنهم سرا و علانية و يدرءون بالحسنة السيئة اءولئك لهم عقبى الدار (22)
جنت عدن يدخلونها و من صلح من ءابائهم و اءزوجهم و ذريتهم و الملئكة يدخلون عليهم من كل باب (23)
سلم عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (24)
|
ترجمه :
19 - آيا كسى كه ميداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسى است كه نابيناست ؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مى شوند!
20 - آنها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند.
21 - و آنها كه پيوندهائى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مى دارند، و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قيامت ) بيم دارند. 22 - و آنها كه بخاطر ذات (پاك ) پروردگارشان شكيبائى مى كنند، و نماز را بر پا ميدارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم ، در پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، و با حسنات ، سيئات را از ميان مى برند، پايان نيك سراى ديگر از آن آنهاست .
23 - باغهاى جاويدان بهشت كه وارد آن مى شوند و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر درى بر آنان و
24 - (و به آنها مى گويند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پايان خوب اين سرا نصيبتان شد!.
تفسير :
درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب .
در آيات مورد بحث ، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم ميخورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد.
در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد: (آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است ، همانند كسى است كه نابينا است )؟ (ا فمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى ).
چه تعبير جالبى ؟ نمى گويد: آيا كسى كه مى داند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند، بلكه مى گويد آيا كسى كه اين را مى داند همانند اعمى است ؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است .
و لذا در پايان آيه اضافه مى كند:، (تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند). (انما يتذكر اولوا الالباب ).
(الباب ) جمع (لب ) به معنى (مغز) هر چيز است ، بنابراين نقطه مقابل اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند.
اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مى كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است .
سپس به عنوان تفسير (اولوا الالباب ) ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمانشكنى گذارده ، مى گويد: (آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند) (الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق ).
شك نيست كه عهدالله (عهد الهى ) معنى وسيعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهائى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود (همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مى كند، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.
و طبيعى است كه وفا به پيمانهائى كه انسان با ديگر انسانها ميبندد، نيز در اين مجموعه وارد است ، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى .
دومين ماده برنامه آنها، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست ، چنانكه مى فرمايد: (آنها كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند) (و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ).
تعبيرى از اين وسيع تر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران و رهبران ، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد، و ارتباطى نيز با خودش ، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد.
در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه
سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد.
از يكسو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مى شود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق .
بنابراين همان طورى كه از نظر تكوينى پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند.
از سوئى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد، كه قطع آن او را در بيراهه ها سرگردان مى كند.
از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى .
و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است .
بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق يصلون ما امر الله به ان يوصل است و قطع هر يك از اين پيوندها، قطع ما امر الله به ان يوصل است ، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است .
از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرموده اند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان !
مثلا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت در باره تفسير (الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ) سؤ ال شد فقال قرابتك (فرمود: منظور خويشاوندان تو است ).
و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: نزلت
فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك : (اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست ).
جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود: فلا تكونن ممن يقول للشى ء انه فى شى ء واحد: (از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى ).
اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر - نشان كرده ايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم : (منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است ، كم باشد يا زياد، سپس فرمود: منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم ).
سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه (آنها از پروردگارشان ، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت ميترسند) (و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب ).
در اينكه ميان (خشيت ) و (خوف ) چه تفاوتى وجود دارد، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفته اند: خشيت ، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است ،، انما يخشى الله من عباده العلماء:
(از ميان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند) (فاطر - 28).
ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى
به كار رفته است روشن مى شود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است .
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست ، با اينحال چه تفاوتى ميان يخشون ربهم و (يخافون سوء الحساب ) وجود دارد؟
پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست ، بلكه عظمت مقام او و احساس سنگين بودن وظيفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و كيفر) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يكنوع حالت ترس و وحشت مى كند، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او (آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد).
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد در رابطه با سوء الحساب است ، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد، (بد حسابى ) وجود دارد؟!
پاسخ اين سؤ ال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود، بيان كرديم و گفتيم : منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مى باشد، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد.
و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از سوء الحساب ، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كرده اند همانگونه كه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن .
اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب ، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود.
(پنجمين ) برنامه آنها استقامت است ، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند، (و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم ).
كرارا مفهوم (صبر) را كه (استقامت به معنى وسيع كلمه ) است ، يادآور شده ايم و اما تعبير به (وجه ربهم ) يكى از دو معنى را ميرساند:
نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى (عظمت ) است ، همانگونه كه به (نظر) و (راى ) مهم گفته مى شود هذا وجه الراءى : (يعنى اين راءى مهمى است و اين شايد به خاطر آنست كه وجه در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است ، زيرا اعضاى مهم گويائى و بينائى و شنوائى در آن قرار گرفته است .
ديگر اينكه (وجه رب ) در اينجا به معنى (رضايت و خشنودى پروردگار) است ، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مى دهند، استعمال وجه در اين معنى ، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مى خواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مى سازد، (بنابراين وجه در اينجا جنبه كنائى دارد).
در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبائى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه (ابتغاء وجه الله ) و براى خدا باشد، و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى است ، و يا حتى براى ارضاى غرور خود، كارى را انجام دهد
بيارزش است .
و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى كند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است ؟ و گاهى از ترس اينكه نگويند چه آدم كم ظرفيتى است ؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند، و گاهى به خاطر اينكه ميداند بيتابى و جزع بيهوده است ، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد، و بيارى او برخيزند، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس انسانى نيست .
اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آنچنان كه عظمت حادثه را در هم مى شكند، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مى كند، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود.
(ششمين ) برنامه آنها اين است كه (آنها نماز را بر پا ميدارند) (و اقاموا الصلوة ).
گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد الله ، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است ، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پاره اى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤ ثر است ، در اين جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده .
چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد، و در پرتو اين كار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق ، مايه بگيرد، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد.
و به دنبال آن (هفتمين ) برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند (آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند) (و انفقوا مما رزقنا هم سرا و علانية ).
تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات ، به دنبال نماز قرار مى گيرد، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مى خورد، چرا كه يكى پيوند انسان را با خدا و ديگرى پيوند او را با (خلق ) محكم مى كند.
در اينجا توجه به جمله (مما رزقناهم ) كه هر گونه موهبتى را اعم از مال ، علم ، قدرت ، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مى شود لازم است ، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد.
تعبير به (سرا و علانية ) (پنهان و آشكار) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤ ثرتر است ، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مى كند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد.
و از اينجا روشن مى شود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آنچنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمى كند، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن (در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد).
بالاخره (هشتمين ) و آخرين برنامه آنها اين است كه (آنها بوسيله حسنات )، (سيئات ) خود را از ميان مى برند) (و يدرئون بالحسنة السيئة ).
به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش ، تنها به پشيمان شدن
و ندامت و استغفار قناعت نمى كنند، بلكه عملا در مقام جبران بر مى آيند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مى دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.
(يدرئون ) از ماده (درء) (بر وزن زرع ) به معنى دفع كردن است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نمى كنند، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نيكى در حق وى ، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مى خوانيم : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : (بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مى دهد گوئى دوست صميمى تو است )!.
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر دو معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود: اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها: (هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آنرا محو كند
و در نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه : (برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن ، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان ).
البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامه ها مؤ ثر واقع مى شود، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است ، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مى شود.
و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته ، اشاره به عاقبت كار (اولوا الالباب ) و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده مى فرمايد: (عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست ) (اولئك لهم عقبى الدار):
آيه بعد توضيحى است براى اين سرانجام نيك و عاقبت خير مى گويد: (سرانجام كار آنها باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها) (جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ).
و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى پايان را تكميل مى سازد، اين است كه (فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند) (و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب ).
و به آنها مى گويند: (سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان ) (سلام عليكم بما صبرتم ).
آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسئوليتها و تحمل شدائد و مصائب بود كه اين سلامت را به وجود آورد، در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود، نه جنگ و نزاعى ، و نه خشونت و دعوائى ، همه جا امن و امان است ،
و همه چيز به روى شما لبخند ميزند و آرامش خالى از هر گونه پريشانى خاطر اينجاست !.
و در پايان مى فرمايد: (چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى )؟ (فنعم عقبى الدار).
نكته ها :
1 - چرا تنها صبر ذكر شده است ؟
جمله سلام عليكم بما صبرتم مى گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامتتان ، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامه هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده و آن صبر است .
نكته اين موضوع را از بيان زنده و پر مغز على (عليهالسلام ) مى توان دريافت : ان الصبر من الايمان كالراءس من الجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه و لا فى ايمان لا صبر معه : (صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن ، تن بيسر بقائى ندارد و ايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت ).
در حقيقت پشتوانه همه برنامه هاى سازنده فردى و اجتماعى ، همان شكيبائى و استقامت است و اگر آن نباشد هيچكدام از آنها به سامانى نميرسد، چرا كه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى است كه جز با نيروى استقامت نمى توان بر آنها پيروز شد، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است ، و نه حفظ پيوندهاى الهى ، و نه ترس از خدا و دادگاه قيامت ، و نه اقامه صلوة و انفاق از مواهب الهى ، و نه جبران خطاها بوسيله حسنات !
2 - درهاى بهشت .
هم از آيات قرآن و هم از روايات به خوبى استفاده مى شود كه بهشت درهائى دارد، ولى اين تعدد درها نه به خاطر آن است كه عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند كه اگر بخواهند از يك در وارد شوند توليد زحمت مى كند، و نه از جهت آن است كه يكنوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد، كه هر گروهى موظفند از يك در وارد شوند، و نه براى نزديكى و دورى راه است ، و نه به خاطر زيبائى و تنوع به خاطر كثرت درها! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنيا كه در مدخل باغها و قصرها و خانه ها ميگذارند نيست .
بلكه اين درها اشاره به اعمال و كارهائى است كه سبب ورود به بهشت مى شوند، و لذا در پاره اى از اخبار مى خوانيم كه (بهشت درهائى به نامهاى مختلف دارد، از جمله : درى دارد كه به عنوان باب المجاهدين ! (در مجاهدان ) ناميده مى شود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحى كه با آن جهاد كردند از آن در وارد بهشت مى شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد مى گويند)!.
از امام باقر (عليهالسلام ) در حديثى مى خوانيم : و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسيرة اربعين سنة : (بدانيد كه بهشت هشت در دارد كه عرض هر درى از آنها به اندازه چهل سال راه است )!.
اين خود نشان مى دهد كه (در) در اين گونه موارد، مفهومى وسيعتر از آنچه در تعبيرات روزانه گفته مى شود دارد.
و جالب اينكه در قرآن مى خوانيم كه جهنم (هفت ) در دارد (لها سبعة ابواب ) (حجر - 44) و طبق روايات بهشت داراى (هشت ) در است ، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول به جهنم بيشتر است ،
و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى گيرد (يا من سبقت رحمته غضبه ) (جوشن كبير).
و جالبتر اينكه در مورد برنامه هاى (اولوا الالباب ) در آيات فوق نيز اشاره به هشت برنامه شده بود كه هر كدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طريقى براى وصول به سعادت جاودان است .
3 - بستگان بهشتيان به آنها ملحق مى شوند.
نه تنها آيه فوق كه بعضى ديگر از آيات قرآن نيز صريحا اين مطلب را بيان مى كند كه در جمع بهشتيان ، پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالح بوده اند وارد مى شوند، و اين در حقيقت براى تكميل نعمتهاى الهى بر آنان است ، تا هيچ كمبودى حتى از نظر فراق افراد مورد علاقه خود نداشته باشند، و از آنجا كه در آن سرا كه سراى نوين و متكاملى است همه چيز تازه و نو مى شود آنها نيز با چهره هاى تازه و نو و محبت و صميميتى داغتر و گرمتر وارد مى شوند، محبتى كه ارزش نعمتهاى بهشتى را چند برابر مى كند.
گر چه در آيه فوق تنها پدران و فرزندان و همسران ذكر شده اند، ولى در واقع همه بستگان در اين جمع ، جمعند، چرا كه حضور فرزندان و پدران بدون حضور برادران و خواهران و حتى ساير بستگان ممكن نيست ، و اين مطلب با كمى دقت روشن مى شود، زيرا هر گاه كسى بهشتى باشد پدر صالح او نيز به او ملحق مى شود، و از آنجا كه پدر صالح بهشتى است ، همه فرزندانش به او مى پيوندند و به اين ترتيب برادران به هم ملحق مى شوند. و با همين محاسبه ساير بستگان نيز در آن جمع حضور خواهند داشت (دقت كنيد).
4 - جنات عدن چيست ؟
(جنات ) به معنى باغها و (عدن ) به معنى (توقف طولانى ) است و در اينجا به معنى ابديت است ، و اينكه به معدن ، معدن مى گويند به خاطر توقف
طولانى موادى در آن مكان است .
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه بهشت براى بهشتيان سراى ابدى و جاويدان است ، ولى همانگونه كه در ذيل آيه 72 سوره توبه گفتيم از پاره اى از آيات قرآن بر مى آيد كه جنات عدن محل خاصى است از بهشت . كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد، و تنها سه گروه در آنجا ساكن مى شوند: (پيامبران ) و (صديقان ) يعنى ياران خاص آنها، و شهداء.
5 - شستن آثار گناه .
در اينكه (حسنات ) و (سيئات ) اجمالا روى يكديگر اثر متقابل دارند شكى نيست ، و ما حتى نمونه هاى اين موضوع را در زندگى روزمره خود مييابيم ، گاه مى شود كه انسان ساليان دراز زحمت ميكشد، و با تحمل مشقت فراوان سرمايهاى مياندوزد، اما با يك ندانم كارى يا هوسبازى ، يا بيمبالاتى آنرا از دست مى دهد، اين چيزى جز نابود كردن حسنات مادى سابق نيست كه در قرآن از آن تعبير به (حبط) شده است .
و گاه به عكس ، انسان مرتكب اشتباهات فراوانى مى شود، و بار خسارتهاى سنگينى را بر اثر آنها بدوش ميكشد، اما با يك عمل عاقلانه و حساب شده ، و يا مجاهده شجاعانه ، همه آنها را جبران مينمايد، چنانكه مثلا در مسير همين انقلاب اسلامى كه در عصر و زمان خود با آن مواجه بوديم كسانى را ديديم كه مرتكب گناهان فراوانى در نظام ظالم و جبار سابق شده بودند و به همين عنوان نيز در زندان بودند، اما به هنگام بروز جنگ با دشمنان مملكت ، آنها را بخاطر تخصصهاى نظاميشان به ميدان دعوت كردند، آنها نيز با شجاعت و فداكارى بى نظيرى ضربات مهلكى بر پيكر دشمن وارد ساختند، و در اين ميان بعضى شهيد شدند، و بعضى
ماندند و در هر دو صورت گذشته خود را جبران نمودند.
در آيات مورد بحث كه مى فرمايد: و يدرئون بالحسنة السيئة (انديشمندان با ايمان ، سيئات خود را با حسنات دفع مى كنند) نيز به همين مطلب اشاره شده است .
چرا كه انسان غير معصوم ، خواه ناخواه گرفتار لغزشهائى مى شود اما، مهم آنست كه بعد از آن به فكر جبران باشد، نه تنها آثار اجتماعى گناه را با اعمال خيرش بشويد بلكه آن تاريكى و ظلمتى كه از گناه بر قلب و روان آدمى مينشيند آنرا نيز با حسنات پاك كند، و به نورانيت و صفاى فطرى بازگرداند.
اين كار در لسان قرآن به عنوان (تكفير) (پوشاندن ) و پاك كردن ناميده مى شود (در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 69 به بعد توضيحات ديگرى نيز در اين زمينه داده ايم ).
البته همانگونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم جمله و يدرئون بالحسنة ممكن است اشاره به يك فضيلت اخلاقى مهم ديگر باشد و آن اينكه اولوا الالباب ، بدى ديگران را با بدى پاسخ نمى دهند، و بجاى انتقام ، گرفتن ، نيكى مى كنند، تا طرف ، خود شرمنده و شرمسار گردد و به سوى پاكى باز گردد و خويش را اصلاح كند.
آيه و ترجمه
و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثقه و يقطعون ما اءمر الله به ان يوصل و يفسدون فى الاءرض اءولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار (25)
الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متع (26)
|
ترجمه :
25 - و آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن ميشكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده قطع مى كنند: و در روى زمين فساد مينمايند، لعنت براى آنهاست و بدى (و مجازات ) سراى آخرت !
26 - خدا روزى را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) وسيع و براى هر كس بخواهد (و مستحق ببيند) تنگ قرار مى دهد ولى آنها به زندگى دنيا شاد (و خوشحال ) شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است .
تفسير :
دنيا پرستان تبهكار!
از آنجا كه نيك و بد همواره با مقايسه يكديگر به خوبى روشن مى گردد پس از ذكر صفات (اولوا الالباب ) و حقطلبان كه در آيات گذشته مشروحا آمد، در قسمتى از آيات مورد بحث ، بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشه واقعى خود را از دست داده اند بيان ميدارد، و مى گويد:
(و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن ميشكنند، و پيوندهائى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده ، قطع مى كنند، و در روى زمين افساد مينمايند، لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست ) (و الذين ينقضون عهد الله من بعد
ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار).
و در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جمله فوق ، خلاصه شده است :
1 - شكستن پيمانهاى الهى كه شامل پيمانهاى فطرى ، و پيمانهاى عقلى ، و پيمانهاى تشريعى مى شوند.
2 - قطع رابطه ها: رابطه با خدا، رابطه با رهبران الهى ، رابطه با خلق ، و رابطه با خويشتن 3 - آخرين قسمت كه ثمره دو قسمت قبل است ، فساد در روى زمين است .
كسى كه پيمانهاى خدا را بشكند، و پيوندها را از هر سو ببرد، آيا كارى جز فساد انجام خواهد داد؟!
اين تلاشها و كوششها از ناحيه اين گروه به خاطر رسيدن به مقاصد مادى ، و يا حتى خيالى ، صورت مى گيرد، و به جاى اينكه آنها را به هدف ارزنده اى نزديك كند، دور مى سازد، چرا كه لعنت به معنى دورى از رحمت خدا است .
جالب اينكه در اين آيه و آيه گذشته ، دار (خانه و سرا) به صورت مطلق آمده است ، اشاره به اينكه سراى واقعى در حقيقت ، سراى آخرت است چرا كه هر سراى ديگر (البته خلل مى گيرد)!
در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه روزى و زيادى و كمى آن ، بدست خدا
است : (خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع ، و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى دهد) (الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر).
اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى كنند، پيوندهاى خدائى را مى برند، و عهد الهى را ميشكنند تا در آمد و بهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن بدست خدا است .
اين جمله علاوه بر اين مى تواند پاسخ به سؤ الى كه صريحا در آيه ذكر نشده است ، باشد و آن اينكه بعد از بيان دو گروه حاميان حق و باطل ، در آيات قبل ، اين سؤ ال پيش مى آيد: چگونه خداوند همه اينها را از مواهب و روزيهاى خود برخوردار مى سازد؟!.
آيه در پاسخ اين سؤ ال مى گويد: روزى و كم و زياد آن دست خدا است ، و به هر صورت متاعى است زودگذر، آنچه بايد روى آن حساب كرد، همان سراى ديگر و سعادت ابدى است .
ولى به هر حال نكته مهم اين است كه (مشيت الهى ) در زمينه روزيها اين نيست كه خدا بى حساب و بدون استفاده از اسباب ، به كسى روزى فراوان دهد و يا روزى او را كم كند، بلكه مشيت او بر اين قرار گرفته است كه آنرا در لابلاى اسباب اين جهان جستجو كند كه (ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها)!
سپس اضافه مى كند كه (پيمان شكنان و مفسدان فى الارض ، تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت ، متاع ناچيزى بيش نيست ) (و فرحوا بالحيوة الدنيا و ما الحيوة الدنيا فى الاخرة الا متاع ).
ذكر (متاع ) به صورت (نكره ) براى بيان ناچيز بودن آنست ، همانگونه كه در فارسى ميگوئيم فلان موضوع متاعى بيش نيست ، يعنى متاعى بيارزش !.
نكته ها :
1 - مفسد فى الارض كيست ؟
فساد كه نقطه مقابل صلاح است ، به هر گونه تخريب و ويرانگرى گفته مى شود، و به گفته (راغب ) در (مفردات )، الفساد خروج الشى ء عن الاعتدال قليلا كان او كثيرا، و يضاده الصلاح ، و يستعمل ذلك فى النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة : (فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است ، كم باشد يا زياد، و نقطه مقابل آن صلاح است و اين در جان و بدن و اشيائى كه از حد اعتدال خارج مى شوند، تصور مى شود).
بنابراين تمام نابسامانى هائى كه در كارها ايجاد مى گردد، و همه افراط و تفريطها در كل مسائل فردى و اجتماعى ، مصداق فساد است .
در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد (فساد) و (صلاح ) در برابر يكديگر قرار گرفته اند، در سوره شعراء آيه 152 مى خوانيم الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون : (آنها كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند).
در سوره بقره آيه 220 مى فرمايد: و الله يعلم المفسد من المصلح : (خداوند مفسدان را از مصلحان ميشناسد).
و در سوره اعراف آيه 142 مى خوانيم : و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين : (اصلاح كن و راه مفسدان را پيروى مكن ).
در بعضى از موارد ايمان و عمل صالح را در برابر فساد قرار داده است ، ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض : (آيا آنها را كه ايمان و عمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم ) (سوره ص آيه 27).
از سوى ديگر در بسيارى از آيات قرآن ، (فساد) با كلمه (فى الارض )، همراه ذكر شده كه نشان مى دهد، نظر به جنبه هاى اجتماعى مساله است ، اين
تعبير در بيست و چند مورد از قرآن به چشم ميخورد.
و از سوى سوم (فساد و افساد) در آيات مختلف قرآن مجيد با گناهان ديگرى كه شايد غالبا جنبه مصداق دارد ذكر شده كه بعضى از اين گناهان فوق العاده بزرگ و بعضى از آن كوچكتر است مثلا:
گاهى همرديف با جنگ با خدا و پيامبر آمده است مانند انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا (مائده - 33).
و گاهى همرديف با هلاك كردن حرث و نسل (انسانها و زراعتها) و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل (بقره - 205).
و زمانى در كنار قطع پيوندهائى كه خدا به آن فرمان داده است مانند الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض (بقره - 27).
و گاه در كنار برترى جوئى و سركشى قرار گرفته تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا: (اين سراى آخرت است ، كه آن را براى كسانى قرار ميدهيم كه اراده برترى جوئى در زمين و فساد ندارند) (قصص - 83).
گاه (فرعون ) را مفسد مى شمارد، و بهنگام توبه كردن در حال غرق شدنش در نيل مى گويد: الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين : هم اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبلا گناه كردى و از مفسدان بودى (يونس - 91).
و نيز اين كلمه (فساد فى الارض ) گاه در مورد سرقت به كار رفته ، همانگونه كه در داستان برادران يوسف مى خوانيم كه پس از اتهامشان به سرقت گفتند:
تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين : (بخدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در زمين مصر فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده ايم ) (يوسف - 73).
و گاه در مورد همرديف كمفروشى بيان شده همانگونه كه در داستان شعيب
مى خوانيم و لا تبخسوا الناس اشيائهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين :) كم فروشى نكنيد و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد) (هود - 85).
و بالاخره گاهى به معنى به هم ريختن نظام عالم هستى و جهان آفرينش آمده است لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: (اگر در زمين و آسمان غير از خداوند يگانه الله ، خدايان ديگرى بودند فاسد مى شدند) (انبياء - 22).
از مجموع اين آيات كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده به خوبى استفاده مى شود كه فساد به طور كلى ، يا فساد فى الارض يك معنى بسيار وسيع دارد كه بزرگترين جنايات همچون جنايات فرعون و ساير جباران ، و كارهاى كمتر از آن را و حتى گناهان همچون كمفروشى و تقلب در معامله را شامل مى شود، و البته با توجه به مفهوم وسيع فساد كه هر گونه خروج از حد اعتدال را شامل مى شود، اين وسعت كاملا قابل درك است .
و با توجه به اينكه مجازاتها بايد با ميزان جرم ، مطابقت داشته باشد روشن مى شود كه هر گروهى از اين مفسدان بايد يكنوع مجازات شوند و مجازات همه يكنواخت نيست .
حتى در آيه 33 سوره مائده كه (مفسد فى الارض ) با (محارب با خدا و پيامبر) همراه ذكر شده ، چهار نوع ، مجازات مى بينيم كه حتما حاكم شرع بايد در هر مورد مجازاتى را كه با مقدار جنايت متناسب است برگزيند (كشتن - بدار آويختن - قطع ايدى و ارجل - و تبعيد) فقهاى ما در بحث محارب و مفسد فى الارض شرائط و حدود اين مجازاتها را در كتب فقهى مشروحا بيان كرده اند.
و نيز براى ريشه كن كردن اين گونه مفاسد، در هر مورد بايد به وسيله اى
متشبث شد، گاهى نخستين مرحله امر به معروف و نهى از منكر، يعنى نصيحت و اندرز و تذكرات ، كافى است ، ولى زمانى هم فرا مى رسد كه بايد به آخرين درجه شدت عمل يعنى جنگ متوسل شد.
ضمنا تعبير به فساد فى الارض ما را به يك واقعيت در زندگى اجتماعى انسانها رهنمون مى شود و آن اينكه مفاسد اجتماعى ، معمولا موضعى نخواهند بود و در يك منطقه نمى توان آنها را محصور ساخت ، بلكه در سطح اجتماع و در روى زمين گسترش پيدا مى كنند و از يك گروه به گروه ديگر سرايت خواهد كرد.
اين نكته نيز از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه يكى از اهداف بزرگ بعثت پيامبران پايان دادن به هر گونه فساد در ارض (به معنى وسيعش ) بوده است آنچنانكه از قول شعيب پيامبر بزرگ الهى مى خوانيم : ان اريد الا الاصلاح ما استطعت او در برابر فساد آن قوم سركش مى گويد تنها هدف من اين است كه تا آنجا كه در قدرت دارم به مبارزه با فساد بر خيزم و اصلاح كنم (هود - 88).
2 - روزى بدست خدا است اما...!
تنها آيات فوق نيست كه مى گويد كم و زياد روزى بدست خدا است ، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى ، به خوبى استفاده مى شود كه خدا روزى هر كس را بخواهد وسيع و روزى هر كس را بخواهد محدود مى سازد، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند، اين گونه افراد كه تفكر منفيشان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را مخدر ميدانند، از دو نكته اساسى غافلند:
نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مساله دلبخواه و بى حساب نيست ، بلكه همانگونه كه سابقا هم گفته ايم
مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است .
ديگر اينكه : اين مساله به معنى نفى عالم اسباب نمى باشد، چرا كه عالم اسباب يعنى جهان تكوين ، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است ، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى ، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكمفرماست ، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها، نقش تعيين كننده اى در آن دارد، به همين دليل قرآن مجيد كرارا انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده ، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش ميداند.
لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان ميدارد، نيز ابواب ديگرى در مذمت بيكارى ، پرخوابى ، تنبلى در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است .
از جمله در حديثى كه از امير مؤ منان (عليهالسلام ) در اين ابواب نقل شده مى خوانيم كه فرمود: ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر: (هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام (فقر) متولد شد!).
و در حديثى ديگر از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها: (در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن ميدويدند و آنرا طلب مى كردند)!.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : انى لابغض الرجل ان يكون كسلانا عن امر دنياه ، و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل : (من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض ميدارم ، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره اش بزودى نصيب او مى شود) در كار آخرتش تنبل تر است ).
و نيز از امام موسى بن جعفر (عليهالسلام ) نقل شده است كه فرمود: ان الله تعالى ليبغض العبد النوام ، ان الله ليبغض العبد الفارغ : (خداوند بنده پر خواب را مبغوض مى شمرد، خداوند انسان بيكار را دشمن مى دارد).
آيه و ترجمه
و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه ءاية من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب (27)
الذين ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب (28)
الذين ءامنوا و عملوا الصلحت طوبى لهم و حسن ماب (29)
|
ترجمه :
27 - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيه (و معجزه ) اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ بگو خداوند هر كس را بخواهد گمراه ، و هر كس را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند (كمبود در معجزه نيست لجاجت آنها مانع است ).
28 - آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مييابد!
29 - آنها كه ايمان آوردند، و عمل صالح انجام دادند پاكيزه ترين (زندگى ) نصيبشان است و بهترين سرانجامها.
تفسير :
ياد خدا مايه آرامش دلها است .
از آنجا كه در اين سوره بسيارى از بحثها پيرامون توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، نخستين آيه مورد بحث بار ديگر به سراغ مساله دعوت
اسلام مى رود و يكى از ايرادات منكران لجوج را بيان مى كند و مى گويد: (كافران مى گويند چرا معجزه اى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است ) (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ).
جمله (يقول ) فعل مضارع است و دليل بر اين است كه آنها اين ايراد را بارها تكرار مى كردند، و با اينكه كرارا معجزاتى از پيامبر ديده بودند (و وظيفه هر پيامبرى اين است كه دلائلى بر حقانيت خود از معجزات ارائه دهد) باز هم بهانه ميگرفتند و معجزات گذشته را ناديده گرفته و تقاضاى معجزه جديد مورد نظر خودشان را داشتند.
به تعبير ديگر آنها و همه منكران لجوج پيوسته به دنبال معجزات اقتراحى ميروند انتظار دارند كه پيامبر به صورت يك (خارق العاده گر) در گوشه اى بنشيند و هر يك از آنها از در وارد شوند، و هر معجزه اى مايل هستند پيشنهاد كنند او هم بلافاصله به آنها ارائه دهد، و تازه آنها اگر مايل نبودند ايمان نياورند!.
در حالى كه مى دانيم وظيفه پيامبران در درجه اول تبليغ و تعليم و هشدار و انذار است و خارق عادات امورى استثنائى هستند كه به مقدار لازم و ضرورت ، آن هم به فرمان خدا (نه به خواست پيامبر) انجام مى گردد، ولى كرارا در آيات قرآن مى خوانيم كه گروه هائى از معاندان بى آنكه اعتنائى به اين واقعيت داشته باشند، پيوسته مزاحم پيامبران مى شدند و چنين درخواستهائى را داشتند.
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (اى پيامبر به اينها بگو كه خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كس كه به سوى او باز گردد مشمول هدايتش قرار مى دهد) (قل ان الله يضل من يشاء و يهدى اليه من اناب ).
اشاره به اينكه كمبود شما از ناحيه اعجاز نيست ، چرا كه بقدر كافى پيامبر ارائه معجزه كرده است ، كمبود شما از درون وجود خودتان است ، لجاجتها،
تعصبها، جهالتها، و گناهانى كه سد راه توفيق مى شود مانع از ايمان شما است .
بنابراين به سوى خدا باز گرديد و انابه كنيد، و پرده هاى جهل و غرور و خود خواهى را از مقابل چشم عقل و فكرتان كنار بزنيد تا جمال حق را به روشنى ببينيد، چرا كه :
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى |
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد! |
در آيه بعد تفسير بسيار جالبى از (من اناب ) (آنها كه به سوى خدا بازگشته اند) بيان مى كند: (اينان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است ) (الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ).
و بعد به عنوان يك قاعده كلى و اصل جاويدان و فراگير مى فرمود (آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى گيرد (الا بذكر الله تطمئن القلوب ).
و در آخرين آيه مورد بحث با ذكر سرنوشت و پايان كار افراد با ايمان مضمون آيات قبل را چنين تكميل مى كند: (آنهائى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين زندگى براى آنهاست و سرانجام كارشان بهترين سرانجامها خواهد بود)
(الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن ماب ).
بسيارى از مفسران بزرگ كلمه (طوبى ) را مؤ نث (اطيب ) دانسته اند كه مفهومش بهتر و پاكيزه تر يا بهترين و پاكيزه ترين است ، و با توجه به اينكه متعلق آن محذوف است مفهوم اين كلمه از هر نظر وسيع و نامحدود خواهد بود، نتيجه ايكه با ذكر جمله (طوبى لهم ) همه نيكيها و پاكيها براى آنان پيش بينى شده است ، از همه چيز بهترينش : بهترين زندگى ، بهترين نعمتها، بهترين آرامش ، بهترين دوستان ، و بهترين الطاف خاص پروردگار، همه اينها در گرو ايمان و عمل صالح است ، و پاداشى است براى آنها كه از نظر عقيده ، محكم و از نظر عمل ، پاك و فعال و درستكار و خدمتگذارند.
بنابراين تفسيرهاى متعددى كه جمعى از مفسران براى اين كلمه ذكر كرده اند تا آنجا كه در مجمع البيان ده معنى براى آن ذكر نموده همه در حقيقت مصداقهاى مختلف اين معنى وسيعند.
در روايات متعددى نيز مى خوانيم طوبى درختى است كه اصلش در خانه پيامبر يا على (عليهالسلام ) در بهشت مى باشد و شاخه هاى آن همه جا و بر سر همه مؤ منان و بر فراز همه خانه هايشان گسترده است ، كه در واقع ممكن است تجسمى از آن مقام رهبرى و پيشوائى آنان و پيوندهاى ناگسستنى ميان اين پيشوايان بزرگ و پيروانشان باشد كه ثمره آن ، آنهمه نعمت گوناگون و متنوع است .
(و اگر مى بينيم (طوبى ) به صورت مؤ نث ذكر شده ، نه (اطيب ) كه مذكر است به خاطر آن است كه صفت براى حيات يا نعمت مى باشد كه هر دو مؤ نث هستند).
نكته ها :
1 - چگونه دل با ياد خدا آرام مى گيرد؟
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاهاى زندگى انسانها بوده و هست ، و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى كاملا محسوس است .
هميشه آرامش يكى از گمشده هاى مهم بشر بوده ، و به هر درى ميزند تا آن را پيدا كند، و اگر تلاش و كوشش انسانها را در طول تاريخ براى پيدا كردن آرامش از طرق (صحيح ) و (كاذب ) جمع آورى كنيم خود كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد.
بعضى از دانشمندان مى گويند: به هنگام بروز بعضى از بيماريهاى واگيردار همچون وبا از هر ده نفر كه ظاهرا به علت و يا مى ميرند اكثر آنها به علت نگرانى و ترس است و تنها اقليتى از آنها حقيقتا بخاطر ابتلاى به بيمارى و يا از بين مى روند!
به طور كلى آرامش و دلهره ، نقش بسيار مهمى در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسانها دارد، و چيزى نيست كه بتوان از آن به آسانى گذشت و به همين دليل تاكنون كتابهاى زيادى نوشته شده كه موضوع آنها فقط نگرانى و راه مبارزه با آن ، و طرز بدست آوردن آرامش است .
تاريخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده ، و تن به انواع اعتيادها داده است .
ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر مغز، مطمئن ترين و نزديكترين راه را نشان داده و مى گويد: (بدانيد كه ياد خدا آرامبخش دلها است )!.
براى روشن شدن اين حقيقت قرآنى به توضيح زير توجه كنيد:
عوامل نگرانى و پريشانى .
1 - گاهى اضطراب و نگرانى به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در برابر فكر انسان خودنمائى مى كند، احتمال زوال نعمتها، گرفتارى در چنگال دشمن ، ضعف و بيمارى و ناتوانى و درماندگى ، و احتياج ، همه اينها آدمى را رنج مى دهد، اما ايمان به خداوند قادر متعال ، خداوند رحيم و مهربان ، خدائى كه همواره كفالت بندگان خويش را بر عهده دارد مى تواند اين گونه نگرانيها را از ميان ببرد و به او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى ، خدائى دارى توانا، قادر و مهربان .
2 - گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مى دارد و همواره او را نگران مى سازد، نگرانى از گناهانى كه انجام داده ، از كوتاهيها و لغزشها، اما توجه به اينكه خداوند، غفار، توبه پذير و رحيم و غفور است ، به او آرامش مى دهد، به او مى گويد: عذر تقصير به پيشگاهش بر، از گذشته عذر خواهى كن و در مقام جبران براى ، كه او بخشنده است و جبران كردن ممكن .
3 - ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى ، او را نگران مى سازد كه من در برابر اينهمه دشمن نيرومند در ميدان جهاد چكنم ؟ و يا در مبارزات ديگر چه مى توانم انجام دهم ؟ اما هنگامى كه به ياد خدا مى افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى شود، قدرتى كه برترين قدرتها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد، قلبش آرام مى گيرد، با خود مى گويد آرى من تنها نيستم ، من در سايه خدا، بينهايت قدرت دارم !.
قهرمانيهاى مجاهدان راه خدا در جنگها، چه در گذشته ، چه در حال ، و سلحشوريهاى اعجاب انگيز و خيره كننده آنان ، حتى در آنجائى كه تك و تنها بوده اند، بيانگر آرامشى است كه در سايه ايمان پيدا مى شود.
هنگامى كه با چشم خود مى بينيم و با گوش مى شنويم كه افسر رشيدى پس از يك نبرد خيره كننده ، بينائى خود را به كلى از دست داده و با تنى مجروح به روى تخت بيمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمينان سخن مى گويد كه گوئى خراشى بر بدن او هم وارد نشده است ، به اعجاز آرامش در سايه ذكر خدا پى مى بريم .
4 - گاهى نيز ريشه نگرانيهاى آزار دهنده انسان ، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است ولى آن كسى كه به خدا ايمان دارد، و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است ، و تمام برنامه ها و حوادث زندگى را در همين خط مى بيند، نه از زندگى احساس پوچى مى كند، و نه همچون افراد بى هدف و مردد، سرگردان و مضطرب است .
5 - عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى رسيدن به يك هدف زحمت زيادى را متحمل مى شود، اما كسى را نمى بيند كه براى زحمت او ارج نهد و قدردانى و تشكر كند، اين ناسپاسى او را شديدا رنج مى دهد و در يك حالت اضطراب و نگرانى فرو مى برد، اما هنگامى كه احساس كند كسى از تمام تلاشها و كوششهايش آگاه است ، و به همه آنها ارج مى نهد و براى همه پاداش مى دهد ديگر چه جاى نگرانى و ناآرامى است ؟
6 - سوء ظنها و توهمها و خيالات پوچ يكى ديگر از عوامل نگرانى است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مى برند، ولى چگونه مى توان انكار كرد كه توجه به خدا و لطف بى پايان او و دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد با ايمانى است اين حالت رنج آور را از بين مى برد و آرامش و اطمينان جاى آن را مى گيرد.
7 - دنيا پرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادى يكى از بزرگترين عوامل اضطراب و نگرانى انسانها بوده و هست ، تا آنجا كه گاهى عدم دستيابى به رنگ خاصى از لباس يا كفش و كلاه و يا يكى ديگر از هزاران وسائل زندگى ساعتها و يا روزها و هفته ها فكر دنيا پرستان را نا آرام و مشوش مى دارد.
اما ايمان به خدا و توجه به آزادگى مؤ من كه هميشه با زهد و پارسائى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى همراه است به همه اين اضطرابها پايان مى دهد، هنگامى كه روح انسان (على وار) آنگونه وسعت يابد كه بگويد: دنيا كم هذه اهون عندى من ورقة فى فم جرادة تقضمها: (دنياى شما در نظر من بى ارزشتر از برگ درختى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود) نرسيدن به يك وسيله مادى يا از دست دادن آن چگونه امكان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند و طوفانى از نگرانى در قلب و فكر او ايجاد كند.
8 - يك عامل مهم ديگر براى نگرانى ترس و وحشت از مرگ است كه هميشه روح انسانها را آزار مى داده است و از آنجا كه امكان مرگ تنها در سنين بالا نيست بلكه در سنين ديگر مخصوصا به هنگام بيماريها، جنگها، ناامنيها وجود دارد، اين نگرانى مى تواند عمومى باشد.
ولى اگر ما از نظر جهان بينى مرگ را به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز بدانيم (همانگونه كه ماديون جهان مى پندارند) اين اضطراب و نگرانى كاملا بجا است ، و بايد از چنين مرگى كه نقطه پايان همه آرزوها و موفقيتها و خواستهاى انسان است ترسيد، اما هر گاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به يك زندگى وسيعتر و والاتر بدانيم ، و گذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسيدن به يك فضاى آزاد بشمريم ديگر اين نگرانى بى معنى است ، بلكه چنين مرگى - هر گاه در مسير انجام وظيفه بوده باشد - دوست داشتنى و خواستنى است ،
البته عوامل نگرانى منحصر به اينها نيست بلكه مى توان عوامل فراوان ديگرى براى آن نيز شمرد، ولى بايد قبول كرد كه بيشتر نگرانيها به يكى از عوامل فوق باز مى گردد.
و هنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و بى رنگ و نابود مى گردد تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دلها است (الا بذكر الله تطمئن القلوب ).
1 آيا آرامش با خوف خدا سازگار است ؟
بعضى از مفسران در اينجا ايرادى مطرح كرده اند كه خلاصه اش اين است :
ما از يك طرف در آيه فوق مى خوانيم ياد خدا مايه آرامش دلها است ، و از طرفى ديگر در آيه 2 سوره انفال مى خوانيم انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم : مؤ منان كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود قلبشان ترسان مى گردد آيا اين دو با هم منافات ندارند؟
پاسخ سؤ ال اين است كه منظور از آرامش همان آرامش در برابر عوامل مادى است كه غالب مردم را نگران مى سازد كه نمونه هاى روشن آن در بالا ذكر شد، ولى مسلما افراد با ايمان در برابر مسئوليتهاى خويش نمى توانند نگران نباشند، و به تعبير ديگر آنچه در آنها وجود ندارد نگرانيهاى ويرانگر است كه غالب نگرانيها را تشكيل مى دهد اما نگرانى سازنده كه انسان را به انجام وظيفه در برابر خدا و خلق و فعاليتهاى مثبت زندگى وا مى دارد در وجود آنها هست و بايد هم باشد، و منظور از خوف از خدا نيز همين است .
3 - ذكر خدا چيست و چگونه است ؟
(ذكر) همانگونه كه راغب در (مفردات ) گفته است (گاهى به معنى حفظ مطالب و معارف آمده است با اين تفاوت كه كلمه (حفظ) به آغاز آن گفته مى شود و كلمه (ذكر) به ادامه آن ، و گاهى به معنى يادآورى چيزى به زبان يا به قلب است ، لذا گفته اند ذكر دو گونه است : (ذكر قلبى ) و (ذكر زبانى ) و هر يك از آنها دو گونه است يا پس از فراموشى است و يا بدون فراموشى .
و به هر حال منظور در آيه فوق از ذكر خدا كه مايه آرامش دلها است تنها اين نيست كه نام او را بر زبان آورد و مكرر تسبيح و تهليل و تكبير گويد، بلكه منظور آن است كه با تمام قلب متوجه او و عظمتش و علم و آگاهيش و حاضر و ناظر بودنش گردد، و اين توجه مبداء حركت و فعاليت در وجود او به سوى جهاد و تلاش و نيكيها گردد و ميان او و گناه سد مستحكمى ايجاد كند، اين است حقيقت (ذكر)
كه آنهمه آثار و بركات در روايات اسلامى براى آن بيان شده است .
در حديث مى خوانيم كه از وصايائى كه پيامبر به على (عليهالسلام ) فرمود اين بود:
يا على ثلاث لا تطيقها هذه الامة المواسات للاخ فى ماله و انصاف الناس من نفسه و ذكر الله على كل حال ، و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و لكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف الله عز و جل عنده و تركه :
اى على سه كار است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از همه كس ساخته نيست ) مواسات با برادران دينى در مال ، و حق مردم را از خويشتن دادن ، و ياد خدا در هر حال ، ولى ياد خدا (تنها) سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه ياد خدا آن است كه هنگامى كه انسان در برابر حرامى قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد).
در حديث ديگرى مى خوانيم على (عليهالسلام ) فرمود: الذكر ذكران : ذكر الله عز و جل عند المصيبة و افضل من ذلك ذكر الله عند ما حرم الله عليك فيكون حاجزا:
ذكر دو گونه است : ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبائى و استقامت ورزيدن ) و از آن برتر آن است كه خدا را در برابر محرمات ياد كند و ميان او و حرام سدى ايجاد نمايد).
و به همين دليل است كه در بعضى از روايات ذكر خداوند به عنوان يك سپر و وسيله دفاعى شمرده شده است ، در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه روزى پيامبر رو به يارانش كرد و فرمود: اتخذوا جئنا فقالوا يا رسول الله امن عدو قد اظلنا؟ قال لا، و لكن من النار قولوا سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر:
(سپرهائى براى خود فراهم كنيد عرض كردند اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آيا در برابر دشمنان كه اطراف ما را احاطه كرده و بر ما سايه افكنده اند؟ فرمود نه ، از آتش
(دوزخ ) بگوئيد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر (خدا را به پاكى بستائيد و بر نعمتهايش شكر گوئيد و غير از او معبودى انتخاب نكنيد و او را از همه چيز برتر بدانيد).
و اگر مى بينيم در پاره اى از احاديث ، پيامبر به عنوان (ذكر الله ) معرفى شده ، نيز به خاطر آن است كه او مردم را به ياد خدا مى اندازد و تربيت مى كند. از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير الا بذكر الله تطمئن القلوب نقل شده است كه فرمود: بمحمد تطمئن القلوب و هو ذكر الله و حجابه : (به وسيله محمد دلها آرامش مى پذيرد و او است ذكر خدا و حجاب او)!.