سوره يوسف آيات 1 تا 3
سوره يوسف مكى است و صد و يازده آيه دارد
بسم الله الرحمن الرحيم
الر تلك ءايت الكتب المبين (1)
انا انزلنه قرءنا عربيا لعلكم تعقلون (2)
نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرءان و ان كنت من قبله لمن الغفلين (3)
|
ترجمه آيات
بنام خداوند رحمان و رحيم
الر - اين، آيه هاى كتاب روشن است. (1)
كه ما آن را قرآنى عربى نازل كرده ايم شايد تعقّل كنيد. (2)
ما با اين قرآن كه به تو وحى مى كنيم (در ضمن ) بهترين داستان را برايت مى سراييم گر چه پيش از آن از بى خبران بودى. (3)
بيان آيات
آهنگ مفاد و غرض كلى سوره يوسف
غرض اين سوره بيان ولايتى است كه خداوند نسبت به بنده اش دارد، البته آن بنده اش كه ايمان خود را خالص، و دلش را از محبت او پر كرده و ديگر جز به سوى او به هيچ سوى ديگرى توجّه نداشته باشد. آرى، چنين بنده اى را خداوند خودش عهده دار امورش شده، او را به بهترين وجهى تربيت مى كند، و راه نزديك شدنش را هموار، و از جام محبّت سرشارش مى كند، آنچنان كه او را خالص براى خود مى سازد و به زندگى الهى خود زنده اش مى كند، هر چند اسباب ظاهرى همه در هلاكتش دست به دست هم داده باشند، او را بزرگ مى كند هر چند حوادث او را خوار بخواهند، عزيزش مى كند هر چند نوائب و ناملايمات روزگار او را به سوى ذلّت بكشاند و قدر و منزلتش را منحط سازد.
خداوند اين غرض را در خلال بيان داستان يوسف تاءمين نموده و در هيچ سوره اى از قرآن كريم هيچ داستانى به مانند داستان يوسف بطور مفصل و از اول تا به آخر نيامده. علاوه، در اين سوره غير از داستان يوسف داستان ديگرى هم نيامده، و سوره اى است مخصوص به يوسف (عليه السلام).
آرى، يوسف بنده اى بود خالص در بندگى، و خداوند او را براى خود خالص كرده بود، و به عزّت خود عزيزش ساخته بود با اينكه تمامى اسباب بر ذلّت و خواريش اجتماع كرد و او را در مهلكه ها انداخت، و خداوند او را از همان راهى كه به سوى هلاكتش مى كشان يد به سوى زندگى و حياتش مى برد.
برادرانش بر او حسد بردند و او را در چاه دور افتاده اى افكندند، و سپس به پول ناچيزى فروخته، و خريداران او را به مصر بردند و در آنجا به خانه سلطنت و عزّت راه يافت. آن كس كه در آن خانه ملكه بود، با وى بناى مراوده را گذاشت و او را نزد عزيز مصر متّهم ساخت، و چيزى نگذشت كه خودش نزد زنان اعيان و اشراف مصر اقرار به پاكى و برائت وى كرد. دوباره اتهام خود را دنبال نموده او را به زندان انداخت، و همين سبب شد كه يوسف مقرّب درگاه سلطان گردد. و نيز همان پيراهن خون آلودش كه باعث نابينايى پدرش يعقوب شد، همان پيراهن در آخر باعث بينايى او گرديد، و به همين قياس تمامى حوادث تلخ وسيله ترقى او گشته، به نفع او تمام شد.
و كوتاه سخن، هر پيشامدى كه در طريق تكامل او سد راهش مى شد خداوند عين همان پيشامد را وسيله رشد و پخته شدن او و باعث موفّقيّت و رسيدن به هدفش قرار داد، و همواره خدا او را از حالى به حالى مى داد تا آنجا كه او را ملك و حكمت ارزانى داشته او را برگزيد، و تأويل احاديث را به او بياموخت، و نعمت خود را بر او تمام نمود، همانطورى كه پدرش به او وعده داده بود.
خداوند داستان آن جناب را از خوابى كه در ابتداى امر و در كودكى در دامن پدر ديده بود آغاز نمود. آرى، روياى او از بشارتهاى غيبى بود كه بعدها آن را خارجيّت داده، و با تربيت الهى كه مخصوص يوسف بود كلمه او را كامل گردانيد. آرى، سنّت خداى تعالى درباره اوليائش همين بوده كه هر يك از ايشان را در تحت تربيّت خاصى پرورش دهد همچنانكه فرموده: (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا تتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة لا تبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم ).
و در جمله اى كه بعد از رؤياى يوسف و تعبير پدرش آورده و فرموده: (لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين ) اشعار به اين معنا دارد كه گويا اشخاصى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داستان يوسف و يا مطلبى را سؤ ال كرده بودند كه با اين داستان ارتباط داشته، و اين اشعار مويّد آن رواياتى است كه مى گويد قومى از يهود، مشركين مك ه را وادار كردند تا نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شده از سبب انتقال بنى اسرائيل به مصر پرسش كنند - چون بنى اسرائيل فرزندان يعقوب بودند كه خود ساكن سرزمين شام بودند - مشركين هم اين سؤ ال را در ميان نهادند، و در جوابشان اين سوره نازل شد.
بنابراين، غرض اين سوره، بيان داستان يوسف (عليه السلام) و داستان آل يعقوب است. خداوند با بيان اين داستان غرض عالى از آن را استخراج كرده است و آن مسأله ولايت خداى تعالى نسبت به بندگان مخلص است كه در ابتداء و خاتمه اين سوره بطور چشم گيرى منعكس است.
و اين سوره بطوريكه از سياق آيات آن برمى آيد در مكه نازل شده، و اينكه در بعضى از روايات منقوله از ابن عباس آمده كه (چهار آيه آن، يعنى سه آيه اول و آيه (لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين ) در مدينه نازل شده صحيح نيست، زيرا با وحدت سياقى كه در آيات اين سوره است منافات دارد.
الر تلك آيات الكتاب المبين
|
اشاره با (تلك ) كه مخصوص اشاره به دور است به منظور تعظيم مشار اليه (آيات ) آمده، و ظاهرا مقصود از كتاب مبين همين قرآنى است كه مى خوانيم چون اين قرآن هم خودش واضح و روشن است و هم روشن كننده معارفى الهى و حقايقى است كه متضمن مبداء و معاد است.
و اگر در اين آيه، كتاب را به وصف (مبين ) و در اول سوره يونس به وصف (حكيم ) توصيف كرده، و در آنجا فرموده: (تلك آيات الكتاب الحكيم ) براى اين است كه اين سوره درباره داستان آل يعقوب و بيان آن نازل شده، و كلمه (مبين ) به معناى بيان كننده است، احتمال هم دارد كه مقصود از آن قرآن نباشد، بلكه لوح محفوظ بوده باشد.
انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون
|
ضمير (انزلناه ) به كتاب برمى گردد، چون كتاب مشتمل است بر آيات الهى و معارف حقيقى. و انزال كتاب به صورت قرآن و عربى بدين معنا است كه آن را در مرحله انزال به لباس قرائت عربى درآورديم، و آن را الفاظى خواندنى مطابق با الفاظ معموله نزد عرب قرار داديم، همچنانكه در آيه ديگرى در اين باره فرموده: (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).
و جمله (لعلكم تعقلون از قبيل توسعه خطاب و عموميّت دادن به آن است، زيرا سوره با خطاب به شخص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) افتتاح شده و فرموده: (تلك آيات الكتاب ) و بعدا هم باز خطاب به شخص ايشان مى شود و مى فرمايد: (نحن نقص عليك ).
قالب الفاظ و زبان عربى و نقش مهم آن دو در حفظ ضبط آيات الهى
بنابراين، معناى آيه - و اللّه اعلم - اين مى شود: ما اين كتاب مشتمل بر آيات را در مرحله نزول ملبس به لباس و واژه عربى و آراسته به زيور آن واژه نازل كرديم تا درخور تعقّل تو و قوم و امتت باشد، و اگر در مرحله وحى به قالب الفاظ خواندنى درنمى آمد، و يا اگر درمى آمد به لباس واژه عربى ملبس نمى شد، قوم تو پى به اسرار آيات آن نمى بردند و فقط مختص به فهم تو مى شد، چون وحى و تعليمش اختصاص به تو داشت.
و اين خود دلالت مى كند براينكه الفاظ كتاب عزيز به خاطر اينكه تنها و تنها وحى است و نيز به خاطر اينكه عربى است توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد، يكى اينكه وحى از مقوله لفظ است، و اگر معانى الفاظ وحى مى شد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى بود - مثلا مانند احاديث قدسى - آن اسرار محفوظ نمى ماند. دوم اينكه اگر به زبان عربى نازل نمى شد و يا اگر مى شد ولى رسول خدا آن رابه لغت ديگرى ترجمه مى كرد پاره اى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مى ماند، و دست تعقل و فهم بشر به آنها نمى رسيد.
آرى، اين معنا بر صاحبان نظر و متدبرين در آيات كريمه قرآنى پوشيده نيست كه خداوند متعال در اين آيات چه اندازه نسبت به الفاظ آن عنايت به خرج داده، و آن را به دو دسته محكمات و متشابهات تقسيم نموده، محكمات آن را (ام الكتاب ) خوانده كه برگشت متشابهات هم به آنهاست و فرموده: (هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات ) و نيز فرموده: (و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين ).
احسن القصص بودن داستان يوسف (عليه السلام)
نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين
|
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (قص ) به معناى دنباله جاى پا را گرفتن و رفتن است، و جمله (قصصت اثره ) به معناى (رد پاى او را دنبال كردم ) است و اين كلمه به معناى خود اثر هم هست، مانند آيه (فارتد على آثارهما قصص) و آيه (و قالت لاخته قصيه ) و (قصص ) به معناى اخبار تتبع شده نيز آمده مانند آيه (لهو القصص الحق ) و آيه (فى قصصهم عبره ) و جمله (قص عليه القصص ) و جمله (نقص عليك احسن القصص ).
پس (قصص ) به معناى قصه و (احسن القصص ) بهترين قصه و حديث است، و چه بسا بعضى گفته باشند كه كلمه مذكور مصدر و به معناى اقتصاص (قصه سرائى ) است، و هر كدام باشد صحيح است، چه اگر به معناى اسم مصدر (خود داستان ) باشد، داستان يوسف بهترين داستان است، زيرا اخلاص توحيد او را حكايت نموده و ولايت خداى سبحان را نسبت به بنده اش مجسم مى سازد، كه چگونه او را در راه محبت و سلوك راهش تربيت نموده، از حضيض ذلت به اوج عزت كشانيد، و دست او را گرفته از ته چاه اسارت و طناب بردگى و رقيت و زندان عذاب و شكنجه به بالاى تخت سلطنت بياورد. و اگر به معناى مصدر (قصه سرائى ) باشد باز هم سرائيدن قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سرائيدن است، زيرا با اينكه قصه اى عاشقانه است طورى بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيف تر و پوشيده تر از آن بسرايد.
معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است: ما با وحى اين قرآن بهترين قصه ها را برايت مى سرائيم، و تو قبل از سرائيدن ما نسبت به آن از غافلين بودى.
آيات 4 تا 6 سوره يوسف
اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى سجدين (4)
قال يبنى لا تقصص رءياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطن للانسن عدو مبين (5)
و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تأويل الاحاديث و يتم نعمته عليك و على ءال يعقوب كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحق ان ربك عليم حكيم (6)
|
ترجمه آيات
چون يوسف به پدرش گفت اى پدر! من در خواب يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم كه براى من در حال سجده اند.(4)
گفت پسركم ! روياى خويش را به برادرانت مگو كه در كار تو نيرنگى كنند، چون شيطان دشمن آشكار انسان است.(5)
و بدين سان پروردگارت تو را برمى گزيند و تعبير احاديث را تعليمت مى دهد و نعمت خويش را بر تو و بر خاندان يعقوب كامل مى كند چنانچه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق كامل كرده بود كه پروردگارت دانا و حكيم است.(6)
بيان آيات
اين آيات روياى يوسف را - كه در خواب ديد و تعبير خوابى كه پدرش، يعقوب نمود و نهى كرد از اينكه براى برادرانش تعريف كند - خاطرنشان مى سازد و اين خواب بشارتى بوده كه خداى سبحان به يوسف داده تا ماده اى روحى براى تربيّت او بوده باشد، و او را در راه ولايت و تقرب به خدا آماده سازد. اين آيات به منزله مدخلى است بر داستان آن جناب.
رؤياى يوسف (عليه السلام) و تعبير آن به وسيله پدرش يعقوب (عليه السلام)
اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين
|
در اين آيه يعقوب (پدر يوسف ) را اسم نبرده، بلكه كنايتا از آن به (اءب ) (پدر) تعبير نموده تا به آن صفت رحمت و مهر و شفقتى كه ميان پدر نسبت به فرزند است اشاره كرده باشد، و جمله (قال يا بنى لا تقصص ) كه در آيه بعدى است كاملا اين معنا را مى رساند.
كلمه (رايت ) و همچنين (رايتهم ) از رويا است كه به معناى مشاهداتى است كه آدم خوابيده و يا سست و بيهوش مى بيند، به شهادت اينكه در آيه بعدى مى فرمايد: (لا تقصص روياك على اخوتك - روياى خود را براى برادرانت تعريف مكن )، و همچنين در آخر داستان مى فرمايد: (يا ابت هذا تأويل روياى - پدر جان اين بود تأويل روياى من.)
و اگر كلمه (رايت ) را تكرار كرده براى اين است كه ميان (رايت ) و (لى ساجدين ) فاصله زياد شده، لذا بار ديگر فرموده: (رايتهم ). فايده ديگرى كه اين تكرار دارد افاده اين جهت است كه: من در خواب ديدم كه آنها بطور دسته جمعى براى من سجده كردند، نه تك تك.
علاوه بر اين كه رويت يوسف (عليه السلام) دو جور رويت بوده، يكى رويت كواكب و آفتاب و ماه كه خود رويتى صورى و عادى است، و يكى رويت سجده و خضوع و تعظيم آنها كه اين رويت امرى معنوى است.
و اگر درباره سجده كردن آنها فرموده: (رايتهم لى ساجدين ) با اينكه اين كلمه مخصوص به صاحبان عقل است، براى اين است كه بفهماند سجده ستارگان و مهر و ماه از روى علم و اراده و عينا مانند سجده يكى از عقلا بوده.
نكته ديگرى كه در اين آيه است و بايد خاطرنشان ساخت اين است كه خداوند در ابتداء و شروع به تربيت يوسف، رويايى به او نشان داد و در داستانش هم ابتدا از آن رويا خبر مى دهد، و اين بدان جهت بوده كه از همان آغاز تربيت دورنماى آينده درخشان او و ولايت الهى كه خداوند او را بدان مخصوص مى كند به وى نشان داده باشد، تا براى او بشارتى باشد كه همواره در طول زندگى و تحوّلاتى كه مى بيند در مد نظرش بوده باشد، و در نتيجه مصيبت هايى كه مى بيند و شدائدى كه با آنها روبرو مى گردد به ياد آن دورنما بيفتد، و نفس را به خويشتن دارى و تحمّل آن مشقات راضى كند.
اين بود حكمت اينكه خداوند خصوص اولياء خود را به آ ينده درخشانشان و مقام قربى كه براى آنان در نظر داشته بشارت داده است، و از آن جمله فرموده: (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون - تا آنجا كه مى فرمايد: لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخرة ).
نهى يعقوب (ع) از اينكه يوسف (ع) خواب خود را براى برادرانش بازگو كند
قال يا بنى لا تقصص روياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين
|
در مفردات مى گويد: كلمه (كيد) به معناى نوعى حيله زدن است كه گاهى مذموم و گاهى ممدوح است، هر چند استعمالش بيشتر در مذموم است، و چنين است كلمه (استدراج ) و (مكر). علماى ادب گفته اند كه: كيد هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گيرد، و هم با حرف (لام ).
اين آيه دلالت مى كند بر اينكه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيده نسبت به آنچه كه از خواب او فهميده اطمينان پيدا كرده، و يقين كرده كه به زودى خدا خود، كار يوسف را عهده دار گشته و كارش بالا مى گيرد، و بر اريكه سلطنت تكيه مى زند و چون يوسف را از ساير افراد آل يعقوب بيشتر دوست مى داشت و احترام مى كرد لذا ترسيد اگر خواب وى را بشنوند او را صدمه اى بزنند، زيرا ايشان مردانى قوى و نيرومند بودند، و انطباق يازده ستاره و آفتاب و ماه بر يعقوب و همسرش و يازده پسران ديگرش خيلى روشن بود، و طورى بود كه برادران به محض شنيدن خواب وى معنا را فهميده آنگاه تكبّر و نخوّت وادار به حسادتشان كرده، در صدد بر مى آمدند نقشه اى بريزند كه ميان او و پدرش حائل شده، نگذارند به آن بشارتها نائل شود.
و لذا به يوسف خطابى مشفقانه كرد و فرمود: (يا بنى: اى پسرك عزيزم ). و قبل از آنكه خواب او را تعبير كند از در اشفاق، اول او را نهى كرد از اينكه روياى خود را براى برادرانش نقل كند، و آنگاه بشارتش داد به كرامت الهيى كه در حقّش رانده شده. و نهى را مقدم بر بشارت نياورد مگر به خاطر فرط محبّت و شدّت اهتمامى كه به شان او داشته و آن حسادت و بغض و كينه اى كه از برادران نسبت به وى سراغ داشت.
دليل اينكه دلهاى برادرانش سرشار از كينه و دشمنى با وى بود اين است كه يعقوب (عليه السلام) در جواب يوسف نفرمود: من مى ترسم درباره ات نقشه شومى بريزند و يا ايمن نيستم از اينكه نابودت كنند، بلكه فرمود: نقشه مى ريزند، و تازه همين بيان را هم با مصدر تاكيد نموده فرمود: (يكيدوا لك كيد)، زيرا مصدر (كيد) كه مفعول مطلق است خود يكى از وسائل تاكيد است.
علاوه بر اين، كلام خود را با جمله (ان الشيطان للانسان عدو مبين ) تعليل و تاكيد كرد، و خاطرنشان ساخت كه كيد برادران غير از كينه هاى درونى، يك سبب خارجى دارد كه كينه آنان را دامن زده آتش دلهايشان را تهييج مى كند تا آن حسد و كينه اثر سوء خود را كرده باشد، و او شيطانى است كه از روز نخست دشمن انسان بوده حتى يك روز هم حاضر به ترك دشمنى نشده، و دائما با وسوسه و اغوا كردن خود، آدميان را تحريك مى كند تا از صراط مستقيم و راه سعادت به سوى راه كج و معوجى كه به شقاوت دنيايى و آخرتى آدمى منتهى مى شود منحرف شود. آرى، او با همين وسوسه هاى خود، ميان پدران و فرزندان را بر هم زده دوستان يك جان در دو بدن را از هم جدا مى كند و مردم را گيج و گمراه مى سازد.
بنابراين، معنى آيه چنين مى شود: يعقوب به يوسف فرمود: پسرك عزيزم ! داستان روياى خود را براى برادرانت شرح مده، زيرا به تو حسادت مى ورزند، و از كار تو در خشم شده نقشه اى براى نابوديت مى كشند، شيطان هم از همين معنا استفاده كرده فريب خود را به كار مى بندد، يعنى به دلهاى آنان راه يافته نمى گذارد از كيد بر تو صرفنظر كنند، چه شيطان براى آدميان دشمنى آشكار است.
و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تأويل الاحاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب...
|
(اجتباء) از ماده جبايت است كه به معناى جمع آورى كردن است. گفته مى شود (جبيت الماء فى الحوض - جمع كردم آب را در حوض ) و از همين باب است كه جمع آورى ماليات را (جباية الخراج ) مى گويند. خداى تعالى هم مى فرمايد: (يجبى اليه ثمرات كل شى ء.
بنابراين، در همه موارد استعمال و همه مشتقات اين ماده، جمع آورى اجزاى يك چيز و حفظ آن از تفرقه و تشتت خوابيده، و در ضمن، آمد و شد و حركت جمع كننده به سوى آن چيزى كه مى خواهد جمع كند نيز در معنايش نهفته هست.
و بنابراين، اجتباء خداى سبحان بنده اى از بندگان خود را، به اين است كه بخواهد او را مشمول رحمت خود قرار داده به مزيد كرامت اختصاصش دهد، و به اين منظور او را از تفرق و پراكندگى در راههاى پراكنده شيطانى حفظ نموده به شاهراه صراط مستقيمش بيندازد، و اين هم وقتى صورت مى گيرد كه خود خداى سبحان متولّى امور او شده او را خاص خود گرداند، بطورى كه ديگران از او بهره نداشته باشند، همچنانكه درباره حضرت يوسف به همين معانى اشاره كرده و فرموده: (انه من عبا دنا المخلصين...)
(تأويل ) در جمله (و يعلمك من تأويل الاحاديث ) آن پيشامدى را گويند كه بعد از ديدن خواب پيش آيد و خواب را تعبير كند، و آن حادثه اى است كه حقيقت آن در عالم خواب براى صاحب رويا مجسّم شده در شكل و صورتى مناسب با مدارك و مشاعر وى خودنمايى مى كند، همچنانكه سجده پدر و مادر و برادران يوسف در صورت يازده ستاره و ماه و خورشيد مجسم شده و در برابر وى سجده كردند.
ما در سابق در تفسير آيه (فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويل ه،) در جلد سوم اين كتاب بحث مفصلى راجع به تأويل گذرانديم.
وجه اينكه در جمله: (و يعلمك من تأويل الاحاديث ) از رؤيا به (حديث) تعبيرشده است
كلمه (احاديث ) جمع حديث است، و بسيار مى شود كه اين كلمه را مى گويند و از آن روياها را اراده مى كنند، چون در حقيقت رويا هم حديث نفس است، زيرا در عالم خواب امور به صورتهايى در برابر نفس انسان مجسم مى شود، همانطور كه در بيدارى هر گوينده اى مطالب خود را براى گوش شنونده اش مجسم مى كند، پس رويا هم مانند بيدارى، حديث است.
پس اينكه بعضى گفته اند (اگر رويا را حديث ناميده اند به اين اعتبار است كه بعد از خواب آن را تعريف مى كنند) صحيح نيست. و همچنين است اينكه گفته شده كه (چون خواب صادق حديث و گفتگوى ملائكه است، و در روياى كاذبه گفتگوى شيطان است ).
زيرا بسيارى از روياها هست كه نه مستند به ملائكه است، و نه به شيطان، مانند روياهائى كه از حالت مزاجى شخص بيننده ناشى مى شود، مثل اينكه دچار تب و يا حرارت شده و در خواب مى بيند كه دارد در حمام استحمام مى كند و يا در هواى بسيار گرم در عالم خواب تشنه مى شود، و خواب مى بيند كه در استخر آب تنى مى كند، و يا دچار سرماى شديد شده خواب مى بيند كه برف و يا تگرگ مى آيد.
بعضى ديگر از مفسرين اين حرف را چنين رد كرده اند كه: مخالف با واقع است، زيرا در روياى يوسف اصلا گفتگويى نبود، و همچنين خوابى كه رفيق زندانى آن حضرت ديده بود، ويا آن خوابى كه پادشاه مصر ديده بود در هيچ يك گفتگو وجود نداشت.
و غفلت كرده از اينكه منظور آقايان از حديث فرشته و يا شيطان حديث به معناى تكلم نيست، بلكه مراد اين است كه خواب، قصه و يا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصور و مجسم مى سازد، همانطور كه در بيدارى گوينده اى همان قصه يا حادثه را به صورت لفظ درآورده شنونده از آن به اصل مراد پى مى برد. و نيز حديث ملك و شيطان نظير اين است كه درباره شخصى كه تصميم دارد كارى بكند و يا آن را ترك كند، مى گوييم: نفس او وى را حديث كرد كه فلان كار را بكند، و يا ترك كند. معناى اين حرف اين است كه او تصور كردن و يا نكردن آن عمل را نمود، مثل اينكه نف س او به او گفته كه بر تو لازم است اين كار را بكنى، و يا جايز نيست بكنى.
و كوتاه سخن، معناى اينكه رويا از احاديث باشد اينست كه رويا براى نائم از قبيل تصور امور است، و عينا مانند تصورى است كه از اخبار و داستانها در موقع شنيدن آن مى كند، پس رويا نيز حديث است، حالا يا از فرشته و يا از شيطان و يا از نفس خود انسان. اين است مقصود آنهايى كه مى گويند رويا حديث فرشته و يا شيطان است. و ليكن حق مطلب همان است كه ما گفتيم كه رويا حديث خود نفس است، به مباشرت و بدون واسطه ملك و يا شيطان، و بزودى - ان شاء اللّه - بحث مفصلى در اين باره خواهد آمد.
مراد از علم يوسف (عليه السلام) به تأويل احاديث
تا اينجا مى خواستيم بگوييم مراد از تأويل احاديث تأويل روياها است، و ليكن از ظاهر داستان يوسف در اين سوره برمى آيد كه مقصود از احاديثى كه خداوند تأويل آن را به يوسف (عليه السلام) تعليم داده بود اعم از احاديث رويا است، و بلكه مقصود از آن مطلق احاديث يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه به تصور انسان درمى آيد، چه آن تصوراتى كه در خواب دارد و چه آنهايى كه در بيدارى.
آرى، بين حوادث و ريشه هاى آنها كه از آن ريشه ها منشاء مى گيرند و همچنين غاياتى كه حوادث به آن غايات و نتيجه ها منتهى مى شوند اتصالى است كه نمى توان آن را انكار كرد و يا ناديده گرفت، و با همين اتصال است كه بعضى با بعضى ديگر مرتبط مى شود. بنابراين، ممكن است بنده اى به اذن خدا به اين روابط راه پيدا كرده باشد، بطوريكه از هر حادثه اى حوادث بعدى و نتيجه اى را كه بدان منتهى مى شود بخواند.
مؤيّد اين معنا در خصوص حوادث عالم رويا، آن حكايت ى است كه خداى تعالى از قول يعقوب در تأويل خواب يوسف كرده، و نيز آن تأويل ى است كه يوسف از خواب خود و از خواب رفقاى زندانيش و از خواب عزيز مصر كرد، و در خصوص حوادث عالم بيدارى حكايتى است كه از يوسف در روزهاى زندانيش نقل كرده و فرموده: (قال لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتأويله قبل ان ياتيكما ذلكما مما علمنى ربى ) و همچنين آنجا كه فرموده: (فلما ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب و اوحينا اليه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لا يشعرون) و ان شاء الله بيان آن به زودى از نظر خوانندگان خواهد گذشت.
معناى (نعمت)، ريشه، مشتقات و مورد استعمال آن
(و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب ) - راغب در مفردات خود گفته: (نعمه ) - به كسر حرف اول و فتح دوم - به معناى حالت خوش است. و (بنا النعمه ) به معناى بناى حالت و هياتى است كه انسان به خود مى گيرد، مانند (جلسه: حال نشستن ) و يا(ركبه: حالت سواره ).
و اما (نعمه ) - به فتح حرف اول و سكون دوم - به معناى تنعم است، و ساختمانش صيغه مره از فعل است، مانند (ضربه ) كه به معناى (يك بار زدن ) است و همچنين (شتمه ) (يك بار دشنام دادن ) و نعمت مرجنس را باشد يعنى شامل كم و زياد مى شود.
سپس اضافه مى كند: انعام به معناى رساندن احسان به غير است، و به كار نمى رود مگر در موردى كه آن شخص دريافت كننده انعام از جنس ناطقين (جن و انس و ملك ) باشد، براى اينكه هيچوقت گفته نمى شود كه فلانى بر اسب خود انعام كرد، ولى گفته مى شود: (انعمت عليهم ) و (و اذ تقول للذى انعم اللّه عليه و انعمت عليه ). و كلمه (نعماء) در مقابل (ضراء) به معناى شدايد است.
و (نعيم ) به معناى نعمت بسيار است، و لذا خداوند بهشت را با اين كلمه توصيف كرده و فرموده: (فى جنات النعيم ) و (جنات النعيم )، و (تنعم ) به معناى تناول چيزى است كه در آن نعمت و خوشى است، گفته مى شود: (نعمه تنعيما فتنعم ) يعنى او را تنعيم كرد و متنعم شد، و زندگيش فراخ و گوارا گرديد. خداى تعالى هم فرموده: (فاكرمه و نعمه ) و به همين معناست (طعام ناعم ) و (جاريه ناعمه ).
بنابراين، در همه مشتقات اين كلمه بطورى كه ملاحظه گرديد يك معنى خوابيده، و آن نرمى و پاكيزگى و سازگارى است و مثل اينكه ريشه اين مشتقات نعومت باشد، و اگر مى بينيم كه تنها در مورد انسان استعمال مى شود براى اين است كه تنها انسان است كه با عقل خود نافع را از ضار تشخيص داده، از نافع خوشش مى آيد و از آن متنعم مى شود، و از ضار بدش مى آيد و آن را ملايم و سازگار با طبع خويش نمى بيند، به خلاف غير انسان كه چنين تشخيصى را ندارد، مثلا مال و اولاد و امثال آن براى يكى نعمت است و براى ديگرى نقمت، و يا در يك حال نعمت است ودر حالى ديگر نقمت و عذاب.
به همين جهت است كه مى بينيم قرآن كريم عطاياى الهى از قبيل مال و جاه و همسران و اولاد و امثال آن را نسبت به انسان نعمت على الاطلاق نخوانده، بلكه وقتى نعمت خوانده كه در طريق سعادت و به رنگ ولايت الهى درآمده آدمى را به سوى خدا نزديك كند. و اما اگر در طريق شقاوت و در تحت ولايت شيطان باشد البته نقمت و عذاب است، نه نعمت، و آيات بر اين معنا بسيار است.
بله، اگر در جايى به خدا نسبت داده شود البته نعمت است و فضل و رحمت، چون او خود خير است و جز خير از ناحيه او افاضه نمى شود، و از موهبت خود نتيجه سوء و شر نمى خواهد، و چگونه بخواهد با اينكه او رؤ وف، رحيم، غفور و ودود است، (و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها - و اگر بشماريد نعمت هاى خدا را شمار را به آخر نمى رسانيد) و اين خطاب در آيه متوجّه تمامى مردم است، يعنى همه شما هم كه دست به دست هم بدهيد باز به آخر نمى رسيد. و نيز فرموده: (و ذرنى و المكذبين اولى النعمه و مهلهم قليلا) و نيز فرموده: (ثم اذا خولناه نعمه منا قال انما اوتيته على علم ).
اين نعمتها كه مورد اشاره اين دو آيه است، و امثال آن، وقتى نعمت است كه به خدا منسوب گردد و اما اگر به كفران كننده خدا نسبت داده شود براى او نقمت و عذاب خواب بود، همچنانكه فرمود: (لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد).
مراد از اتمام نعمت
و كوتاه سخن، اگر انسان در ولايت خدا باشد تمامى اسبابى كه براى ادامه زندگيش و رسيدن به سعادت بدانها تمسك مى جويد همه نسبت به او نعمت هايى الهى خواهند بود، و اگر همين شخص مفروض، در ولايت شيطان باشد عين آن نعمتها برايش نقمت خواهد شد، هر چند خداوند آنها را آفريده كه نعمت باشند.
حال اگر چنانچه اسباب و وسايل زندگى ناقص باشد و به جميع جهات سعادت در زندگى وافى نباشد نعمت بودنش مثل كسى است كه مالى دارد و ليكن به خاطر نداشتن امنيت و يا سلامتى نمى تواند از آن مال آنطور كه مى خواهد و هر وقت و هرجور كه بخواهد استفاده كند، و در اين حال اگر چنانچه به آن امنيّت و آن سلامت برسد مى گويند نعمت بر او تمام شد.
پس اينكه در آيه مورد بحث فرموده: (و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب ) معنايش اين مى شود كه: خدا به شما نعمت هايى داده كه با داشتن آن در زندگى سعادتمند شويد، و ليكن اين نعمت ها را در حق تو و در حق آل يعقوب - كه همان يعقوب و همسرش و ساير فرزندانش باشند - تكميل و تمام مى كند، همانطور كه يوسف در خواب خود ديد.
اينكه در اين خطاب يوسف را اصل و آل يعقوب را معطوف بر او گرفته و فرموده: (عليك و على آل يعقوب ) براى اين است كه با خواب او مطابق باشد، او در خواب خود را مسجود يعقوب و آل يعقوب ديد، و ايشان را ديد كه در هيات آفتاب و ماه و ستارگان بر او سجده مى كنند.
تمام شدن نعمت بر خود يوسف به همين بود كه او را حكمت و نبوّت و ملك و عزّت بداد، و او را از مخلصين قرار داد و بدو تأويل احاديث بياموخت. و تمام شدن آن بر آل يعقوب به اين بود كه چشم يعقوب را با داشتن چنين فرزندى روشن گردانيده، او و اهل بيتش را از بيابان و زندگى صحرانشينى به شهر بياورد، و در آنجا در كاخهاى سلطنتى زندگى مرفهى روزيشان گرداند.
(كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحق ) - يعنى نعمت را بر تو و بر آل يعقوب تمام مى كنيم، نظير تمام كردنمان در حق دو پدرت ابراهيم و اسحاق، چون آن دو نيز خير دنيا و آخرت را دارا شدند. پس جمله (من قبل ) متعلق است به جمله (اتمه). و چه بسا احتمال داده شود كه ظرف مستقر وصف باشد براى (ابويك ) و تقدير اين باشد: همانطور كه نعمت را بر دو پدرت كه در قبل مى زيستند تمام كرد.
(ابراهيم و اسحق ) بدل و يا عطف بيانند براى كلمه (ابويك )، و فايده اين سياق و ترتيب، اشاره و اشعار به اين است كه اين نعمت ها در اين دودمان مستمر و هميشگى بوده و اگر به يوسف مى رسد به عنوان ارث از بيت ابراهيم و اسحاق و يعقوب است، و از يعقوب هم به يوسف و از او به بقيه دودمان يعقوب.
معناى آيه اين است: همانطور كه در خواب ديدى خداوند تو را براى خودش خالص گردانيده، از شرك پاك مى كند تا غير خدا كسى در تو نصيب نداشته باشد، و تأويل احاديث مى آموزد تا از ديدن حوادث چه در خواب و چه در بيدارى به مال و سرانجام آن پى ببرى، و نعمت خود را كه همان ولايت الهى است بر تو تمام مى كند و تو را در مصر جاى داده اهل و دودمان تو را به نزدت مى رساند و ملك و عزّت را بر تو و پدر و مادر و برادرانت تمام مى كند، همه اينها را بدين جهت مى كند كه او عليم به بندگان و با خبر به حال آنان است، حكيم است و هر كسى را به هر مقدار كه استحقاق دارد پيش مى برد، او به حال تو آگاه است و مى داند كه ستمكاران بر تو تا چه حد مستحق عذابند.
سه نكته درباره شخصيت يعقوب (عليه السلام)، سجده براى يوسف (عليه السلام)
دقت در آنچه گذشت چند نكته را دست مى دهد:
يكى اينكه، يعقوب هم مانند يوسف از مخلصين بوده، و خدا وى را نيز تأويل احاديث آموخته، به دليل اينكه در اين آيه يعقوب خبر مى دهد به يوسف كه سرانجام كار تو چيست، و خوابت چه تأويل ى دارد، و قطعا آنچه گفته از باب گمان و تخمين نبوده بلكه به تعليم خدايى بوده است.
علاوه، در آنجا كه به حكايت قرآن فرزندان خود را نصيحت كرده چنين فرموده: (يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه...) و دنبالش خداى تعالى در حقش فرموده: (و انه لذو علم لما علّمناه ولكن اكثر الناس لا يعلمون - و او به خاطر اينكه ما تعليمش كرده بوديم صاحب علمى بود و ليكن بيشتر مردم نمى دانند).
دليل ديگر اين مدعى اين است كه يوسف - به حكايت قرآن - بعد از آنكه به رفقاى زندانيش فرمود: (لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتأويل ه قبل ان ياتيكما ذلكما ممّا علّمنى ربى ) اين تعليم الهى را چنين تعليل كرده: (انى تركت مله قوم لا يؤمنون باللّه و هم بالاخرة هم كافرون و اتبعت مله آبائى ابراهيم و اسحق و يعقوب ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ء...) و در آن چنين فهمانيد كه اگر من تأويل هر چيز را مى دانم براى اين است كه (مخلص ) - به فتح لام - براى خدايم، و اگر براى خدا مخلصم اين صفت را بدان سبب دارم كه پيرو پدرانى چون ابراهيم و اسحاق و يعقوبم كه پيغمبرانى نقى الوجود و سليم القلب بودند، وجودشان پاك و دلهايشان به تمام معنا سالم از شرك بود. و چون همين علّت كه باعث شد وى داراى علم به تأويل احاديث باشد در پدرانش نيز بوده اشتراك در علّت ما را ناگزير مى سازد كه بگوييم پدران بزرگوارش، ابراهيم و اسحاق و يعقوب نيز مخلص بودند، و علم به تأويل احاديث را داشتند.
آيه شريفه (و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصه ذكرى الدار) نيز مؤ يّد اين مدعى است، چون اين معنا را دست مى دهد كه مسأله علم به تأويل احاديث از نتايج و فروع اخلاص براى خداى سبحان است.
يعقوب (ع ) و فرزندانش در حقيقت به خدا سجده كرده اند
دوم اينكه، آنچه كه يعقوب (عليه السلام) خبر داد درست مطابق با روياى يوسف بود، براى اين كه سجده كردن ايشان براى يوسف با اينكه يكى از آنان خود يعقوب (عليه السلام) است كه از مخلصين است و جز براى خداى واحد سجده نمى كند خود كاشف از اين است كه ايشان در برابر يوسف، خدا را سجده كرده اند نه اينكه يوسف را سجده كرده باشند، و در حقيقت يوسف را نظير كعبه قبله خود قرار داده اند. پس مى فهميم كه نزد يوسف و براى يوسف جز خدا چيز ديگرى نبوده، و همين خود دليل ديگرى است بر اينكه وى براى پروردگارش از مخلصين - به فتح لام - بوده، و كسى جز خدا در او شركت نداشته، همچنانكه خودش بدان اشاره كرده و گفته: (ما كان لنا ان نشرك باللّه من شى ء) سابقا هم گفتيم كه علم به تأويل احاديث متفرع است بر اخلاص.
از همين جهت است كه يعقوب در تعبير روياى يوسف گفت: (و كذلك - يعنى همينطور كه خودت را مسجود آنان ديدى - پروردگارت تو را برمى گزيند و خالص براى خود مى كند و تأويل احاديث را به تو مى آموزد.
و همچنين ديدن آل يعقوب به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره كه همه اجرام آسمانيند و در مكان رفيعى قرار داشته نورافشانى مى كنند، و هر يك داراى مدارى وسيع هستند خود دليل بر اين است كه بزودى آل يعقوب در حيات انسانى سعيد كه عبارت است از حيات دينى آبادگر دنيا و آخرت داراى مكانتى بلند گشته و از ديگران ممتاز مى گردند.
و به همين حساب يعقوب گفتار خود را ادامه مى دهد و مى فرمايد: (و يتم نعمته عليك ) يعنى تنها بر تو، تا از ديگران ممتاز باشى (و على آل يعقوب ) يعنى بر من و همسرم و فرزندانم، همانطور كه ما را مجتمع و در صورتى نزديك به هم ديدى (كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحق ان ربك عليم حكيم ).
مقصود از اتمام نعمت بر آل يعقوب عليه السلام
سوم اينكه، منظور از (اتمام نعمت ) تعقيب ولايت است، به اينكه ساير نواقص حيات سعيد را نيز برداشته دنيا را ضميمه آخرت كند. و منافات ندارد كه نسبت اتمام نعمت را به همه آنان دهد، ولى اجتباء و تعليم احاديث را به يوسف و يعقوب اختصاص دهد، زيرا نعمت كه گفتيم عبارت از ولايت است خود مراتب و درجات مختلفى دارد، و وقتى اين نعمت به همه نسبت داده مى شود هر يك به قدر نصيب خود از آن بهره مند مى شوند.
علاوه بر اينكه جايز است امرى را به جمعى نسبت دهيم كه بعضى از آن جمع منتسب به آن نسبت باشند همچنانكه در آيه (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه و رزقناهم من الطيبات ) دادن كتاب و حكم و نبوت را به همه بنى اسرائيل نسبت داده و حال آنكه مختص به ب عضى از بنى اسرائيل بوده، نه همه آنان، به خلاف روزى دادن از طيبات كه به همه آنان بوده.
چهارم اينكه، يوسف باعث شد كه خداوند نعمت خود را بر همه آل يعقوب تمام كند، و به همين جهت يعقوب (عليه السلام) هم او را در گفتار خود، اصل حساب كرد و ديگران را بر او عطف نمود، تا او را از ميان آل خود مشخص كرده باشد. و نيز به همين جهت بود كه عنايت و رحمت را به پروردگار يوسف نسبت داد و مكرر فرمود: (ربك ) و نفرمود: (يجتبيك اللّه ) و يا (ان اللّه عليم حكيم ). همه اينها شاهدند بر اينكه او در تمام نعمت بر آل يعقوب اصل بوده، و اما دو پدرش يعنى ابراهيم و اسحاق با تعبير به تشبيه: (كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحق ) از اصالت يوسف استثناء شدند، و همين تعبير فهماند كه آن دو نيز اصالت داشتند - دقت بفرمائيد.
بحث روايتى (چند روايت درباره رؤياى يوسف (عليه السلام)
قمى در تفسير خود گفته: و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه فرمود: تأويل اين رويا اين است كه به زودى پادشاه مصر مى شود و پدر و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند. شمس، مادر يوسف (راحيل ) است، و قمر، يعقوب، و يازده ستاره، يازده برادران اويند، وقتى وارد بر او شدند و او را ديدند خدا را از روى شكر سجده كردند، و اين سجده براى خدا بود.
و در الدّرالمنثور است كه ابن منذر از ابن عباس در ذيل جمله (احد عشر كوكب) آورده كه گفت: اين يازده كوكب، برادران وى و شمس مادرش، و قمر پدرش بود، و مادر او (راحيل ) يك سوم زيبايى را داشت.
مؤلف: اين دو روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد شمس را به مادر يوسف تفسير مى كنند و قمر را به پدرش، و اين خالى از ضعف نيست. و چه بسا روايت شده كه آن زنى كه با يعقوب وارد مصر شد خاله يوسف بود، نه مادرش، چون مادرش قبلا از دنيا رفته بود، در تورات هم همينطور آمده.
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: يوسف يازده برادر داشت، و تنها برادرى كه از يك مادر بودند شخصى به نام (بنيامين ) بود. آنگاه فرمود: يوسف در سن نه سالگى اين خواب را ديد و براى پدرش نقل كرد، و پدر سفارش كرد كه خواب خود را نقل نكند.
مؤلف: و در بعضى روايات آمده كه او در آن روز هفت ساله بوده، در تورات دارد كه شانزده ساله بوده ولى بعيد است.
و در داستان روياى يوسف روايات ديگرى نيز هست كه پاره اى از آنها در بحث روايتى آينده خواهد آمد - ان شاء الله.