آيه و ترجمه
قـالوا يـشـعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و إ نا لنرئك فينا ضعيفا و لو لا رهطك لرجمنك و ما أ نت علينا بعزيز (91)
قـال يـقـوم أ رهـطـى أ عـز عليكم من الله و اتخذتموه وراءكم ظهريا إ ن ربى بما تعملون محيط (92)
و يـقـوم اعـملوا على مكانتكم إ نى عمل سوف تعلمون من يأ تيه عذاب يخزيه و من هو كذب و ارتقبوا إ نى معكم رقيب (93)
|
ترجمه :
91 - گـفتند اى شعيب ! بسيارى از آنچه را ميگوئى ما نمى فهميم ، و ما تو را در ميان خود ضـعيف مى يابيم ، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى .
92 - گـفـت : اى قـوم ! آيـا قـبـيـله كوچك من نزد شما از خداوند، عزيزتر است در حالى كه (فـرمـان ) او را پـشـت سـر انداخته ايد؟ پروردگارم با آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد (و آگاه است ).
93 - اى قـوم ! هـر كـارى از دسـتتان ساخته است انجام دهيد من هم كار خود را خواهم كرد!، و بـه زودى خـواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او مى آيد و چه كسى دروغگو است ، شما انتظار بكشيد من هم در انتظارم .
تفسير :
تهديدهاى متقابل شعيب و قومش
شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين
بـه عـنـوان خـطيب الانبياء لقب گرفته ، گفتارش را كه بهترين راهگشاى زندگى مادى و معنوى اين گروه بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنـهـا بـا چـهـار جـمـله كـه هـمـگـى حـكـايـت از لجـاجـت و جهل و بى خبرى مى كرد جواب دادند.
نـخـسـت ايـنـكـه (گـفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم ) (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ).
اسـاسـا سـخـنـان تـو سروته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيم پـيـرامـون آن بـيـنـديـشـيـم ! و بـه هـمـيـن دليـل چـيـزى نـيـسـت كـه بـخـواهـيـم آنـرا مـلاك عمل قرار دهيم ، بنابراين زياد خود را خسته مكن و به سراغ ديگران برو!
ديـگـر ايـنـكـه (مـا تـو را در مـيان خود ضعيف و ناتوان مى يابيم ) (و انا لنريك فينا ضعيفا).
بـنـابـراين اگر فكر كنى حرفهاى بى منطقت را با قدرت و زور مى توانى به كرسى بنشانى ، آنهم اشتباه است .
گـمـان مـكـن اگـر مـا حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت تو است ، (اگر مـلاحـظـه قـوم و قـبـيـله ات و احـتـرامـى كـه بـراى آنـهـا قـائل هـسـتـيـم نـبـود تـرا بـه بـدتـريـن صـورتـى بـه قتل مى رسانديم يعنى ترا سنگباران مى كرديم )! (و لو لا رهطك لرجمناك ).
جـالب ايـنـكـه آنـها از قبيله شعيب به عنوان (رهط) ياد كردند، كه در لغت عرب به يك جـمـعـيـت كـم از سـه تـا هـفـت يـا ده و يـا حـداكـثـر بـه گـفـتـه بـعـضـى بـه چهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اينكه گروه قبيله تو نيز در نظر ما قدرتى
نـدارنـد، بـلكـه مـلاحـظـات ديـگر است كه ما را از اين كار باز مى دارد و اين درست به آن مـيـمـانـد كـه مـا بـه ديـگـرى مـى گـوئيـم اگـر مـلاحـظـه ايـن چـهـار نـفـر قـوم و فـامـيـل تـو نـبـود حـق تـو را در دسـتـت مـى گـذاشـتـيـم ، در حـالى كـه واقـعـا فـامـيـل و قـبـيـله او چـهـار نفر نيست بلكه منظور بيان اين نكته است كه آنها اهميتى از نظر قدرت ندارند.
سـرانـجام گفتند (تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى ) (و ما انت علينا بعزيز).
تـو هـر چـنـد از بـزرگـان قـبـيله ات محسوب مى شوى ، به خاطر برنامه اى كه در پيش گرفتى در نظر ما قرب و منزلتى ندارى .
شـعـيـب بـدون ايـنكه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شيوا و بيان رسا به آنها چنين پاسخ گفت :
اى قـوم ! آيـا ايـن چـنـد نـفـر قـوم و قـبـيـله مـن نـزد شـمـا (ازخـداونـدعـزيـزتـرنـد)؟ (قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من الله ).
شـمـا كـه بـه خاطر فاميل من كه به گفته خودتان چند نفرى بيش نيستند به من آزار نمى رسـانـيـد چـرا بـه خـاطر (خدا) سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا چند نفر در برابر عظمت پروردگار به حساب مى آيند ؟.
آيا شما براى خدا احترام قائليد؟ (با اينكه او و فرمان او را پشت سرانداخته ايد)؟ (و اتخذ تموه و رائكم ظهريا).
و در پـايـان مـى گـويـد: فـكـر نـكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمى شنود، (يقين بدانيد كه پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد،
احاطه دارد) (ان ربى بما تعملون محيط).
سـخـنـگـوى بـليـغ كـسـى اسـت كـه در بـرابـر تـمـام مـوضـع گـيـرى هـاى طـرف مـقـابل موضع خود را در لابلاى سخنانش مشخص كند، از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخر سـخـنـان خـود، او را تـهـديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند، و قدرت خود را به رخ او كشيدند، شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند:
(اى قـوم مـن ! هـر چـه در قـدرت داريـد انـجـام دهيد و كوتاهى نكنيد و هر كارى از دستتان ساخته است مضايقه ننمائيد) (و يا قوم اعملوا على مكانتكم ).
(من نيز كار خودم را مى كنم ) (انى عامل ).
(امـا بـزودى خـواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خوار كننده خواهد شد من يا شما و چه كسى دروغگو است ، من يا شما؟) (سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب ).
و حال كه چنين است ، شما در انتطار بمانيد، من هم در انتظارم (و ارتقبوا انى معكم رقيب ).
(شـمـا در انـتـظـار ايـن بـاشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر من پـيـروز شـويـد مـن هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى بزودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى بر اندازد)!
آيه و ترجمه
و لمـا جاء أ مرنا نجينا شعيبا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و أ خذت الذين ظلموا الصيحة فأ صبحوا فى ديرهم جثمين (94)
كأ ن لم يغنوا فيها أ لا بعدا لمدين كما بعدت ثمود (95)
|
ترجمه :
94 - و هـنـگـامـى كه فرمان ما فرا رسيد شعيب و آنها را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود، نجات داديم و آنها را كه ستم كردند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و در ديار خود به رو افتادند (و مردند).
95 - آنـچـنـان كـه گـوئى هـرگـز از ساكنان آن ديار نبودند، دور باد مدين (از رحمت خدا) همانگونه كه قوم ثمود دور شدند!.
تفسير :
پايان عمر تبهكاران مدين .
در سـرگـذشـت اقـوام پـيشين بارها در قرآن مجيد خوانده ايم كه در مرحله نخست ، پيامبران بـه دعوت آنها به سوى خدا بر مى خاستند و از هر گونه آگاه سازى و اندرز و نصيحت مـضـايقه نمى كردند، در مرحله بعد كه اندرزها براى گروهى سود نمى داد، روى تهديد بـه عـذاب الهـى تكيه مى كردند، تا آخرين كسانى كه آمادگى پذيرش دارند تسليم حق شوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم كه هيچيك از اينها سودى نـمى داد به حكم سنت الهى در زمينه تصفيه و پاكسازى روى زمين ، مجازات فرا مى رسيد و اين خارهاى سر راه را از ميان مى برد.
در مـورد قـوم شـعـيـب يعنى مردم مدين نيز، سرانجام مرحله نهائى فرا رسيد، چنانكه قرآن گويد:
(هـنـگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج ) فرا رسيد، نـخـسـت شـعـيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم (و لما جاء امرنا نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه برحمة منا).
سـپـس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين ، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت (و اخذت الذين ظلموا الصيحة ).
صـيـحـه هـمانگونه كه سابقا هم گفتهايم به معنى هر گونه صداى عظيم است ، و قرآن حـكـايـت از نـابـودى چـنـد قـوم گنهكار بوسيله صيحه آسمانى مى كند، اين صيحه احتمالا وسـيـله صـاعـقه و مانند آن بوده است ، و همانگونه كه در داستان قوم ثمود بيان كرديم ، گاهى ممكن است امواج صوتى بقدرى قوى باشد كه سبب مرگ گروهى شود.
و بـه دنـبال آن مى فرمايد: قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود برو افـتـادنـد و مـردنـد و اجـسـاد بـيـجانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
آنـچـنان طومار زندگانى آنها در هم پيچيده شد كه گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند (كان لم يغنوا فيها).
تـمام آن ثروتهائى كه به خاطر آن گناه و ظلم و ستم كردند و تمام آن كاخها و زينتها و زرق و برقها و غوغاها، همه از ميان رفت و همه خاموش شدند.
سـرانـجـام هـمـان گـونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد ميفرمايد دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همانگونه كه قوم ثمود دور شدند (الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از مـديـن در ايـنـجـا اهـل مدين است ، آنها بودند كه از رحمت خدا دور افتادند.
درسهاى تربيتى در داستان شعيب .
خـاطـرات پـيـامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين هميشه الهام بخش براى اقوام بعد است چـرا كـه آزمـايـشـهـاى زنـدگـى آنـان - هـمـان آزمـايـشـهـائى كـه گـاهـى دهـهـا سال يا صدها سال بطول انجاميده - در لابلاى چند صفحه از تاريخ در اختيار همگان قرار مى گيرد، و هر كس مى تواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد.
سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب ) نيز درسهاى فراوانى به ما مى دهد از جمله :
1 - اهـمـيـت مـسائل اقتصادى - در اين سرگذشت خوانديم كه شعيب بعد از دعوت به توحيد آنـهـا را دعـوت بـه حـق و عـدالت در امـور مـالى و تـجـارت كـرد، اين خود نشان مى دهد كه مـسـائل اقتصادى يك جامعه را نمى توان ساده شمرد، و نيز نشان مى دهد كه پيامبران فقط مامور مسائل اخلاقى نبوده اند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و اقتصادى نيز بخش مـهـمـى از دعـوت آنها را تشكيل مى داده است تا آنجا كه آنرا بعد از دعوت به توحيد قرار مى دادند.
2 - اصـالتـهـا را نـبـايـد فـداى تـعـصـب كـرد - در ايـن سـرگـذشـت خوانديم كه يكى از عـوامـل سـقـوط ايـن قـوم گـمـراه در دامـان بـدبـخـتـى ايـن بود كه آنها به خاطر كينه ها و عـداوتـهـاى شـخـصـى ، حـقـايـق را بـدسـت فـرامـوشـى مـى سـپـردنـد، در حالى كه انسان عـاقـل و واقـع بـين كسى است كه حق را از هر كس هر چند دشمن شماره يك او باشد بشنود و بپذيرد.
3 - نـمـاز دعـوت بـه تـوحـيـد و پـاكـى مـى كـنـد - قـوم گـمـراه شعيب از روى تعجب از او پرسيدند كه آيا اين نماز تو دعوت به ترك پرستش بتها و ترك كم فروشى و تقلب ميكند؟.
شايد آنها فكر ميكردند اين حركات و اذكار چه اثرى ميتواند در اين
امـور بـگـذارد، در حـالى كـه مـا مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است ، اگـر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اين حضور نردبان تكامل و وسيله تربيت روح و جان و پاك كننده زنگار گناه از قلب او است ، اين حضور، اراده انسان را قوى ، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مى سازد.
4 - خـود بـيـنـى رمـز تـوقـف است - قوم شعيب چنانكه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خـودخـواه و خـودبـيـن بـودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى - پنداشتند، او را به باد مسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مى خواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!.
نـه تـنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مى گويند: يك نـفـر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن نـهـر كـوچـك و كـم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت ، مرد حكيمى فـرا رسـيـد و گـفـت : آب نـهـر را بـه هـم زنـيـد تـا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل مشكل را خواستند.
مـرد حكيم گفت : هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى ديد و مى پنداشت خود او اسـت ، و حـاضـر نـبـود پـا بـه روى خـويـشـتـن بـگـذارد، هـمـيـن كـه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت !.
5 - ايـمـان و عـمـل از هـم جـدا نـيستند - هنوز بسيارند كسانى كه فكر مى كنند با داشتن يك عـقـيـده سـاده مى توان مسلمان بود، هر چند عملى از آنها سر نزند، هنوز زيادند كسانى كه ديـنـى را ميخواهند كه بر سر راه هوسهاى سركش آنها مانعى ايجاد نكند و از هر نظر آنان را آزاد بگذارد.
داستان شعيب نشان مى دهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آئينى بودند، لذا به او مى گفتند ما نـه حـاضـريـم بـتـهـاى نـيـاكـان را فـرامـوش كـنـيـم و نـه آزادى عمل در اموال و ثروتمان را از دست دهيم .
آنـهـا فـرامـوش كـرده بـودنـد كـه اصـولا مـيـوه درخـت ايـمـان ، عـمـل اسـت و آئيـن انـبـيـاء بـراى ايـن بـوده است كه خودكامگيها و انحرافات عملى انسان را اصلاح كنند وگرنه يك درخت بى شاخ و برگ و ميوه به هيچ كار جز سوزاندن نمى آيد.
امروز اين طرز فكر، با نهايت تاسف ، در ميان عده اى از مسلمانان قوت گرفته كه اسلام را در مـجـمـوعـه اى از عـقـائد خـشـك خـلاصـه مـى كـنـنـد كـه در داخـل مـسـجد همراه آنها است و همينكه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مى كنند و در ادارات و بازارها و محوطه كار آنها اثرى از اسلام نيست .
سـيـر و سـيـاحـت در بـسـيارى از كشورهاى اسلامى حتى كشورهائى كه كانون ظهور اسلام بـوده ايـن واقـعـيـت تـلخ را نـشـان مـى دهـد كـه اسـلام در يك مشت عقيده و چند عبادت كم روح خـلاصـه شـده ، نه از آگاهى ، و نه از عدالت اجتماعى ، و نه از رشد فرهنگى ، و نه از بينش و اخلاق اسلامى در آنها خبرى نيست .
هـر چـنـد خوشبختانه در پرتو پارهاى از انقلابهاى اسلامى مخصوصا در ميان قشر جوان يـكـنـوع حـركـت بـه سـوى اسـلام راسـتـيـن و آمـيـزش ايـمـان و عـمـل پـيـدا شـده اسـت ، و ديـگـر ايـن جـمـله كـه اسـلام را بـا اعمال ما چكار؟ يا اسلام مربوط به دل است نه زندگى كمتر شنيده مى شود.
و نيز اين تز كه گروههاى التقاطى مى گويند ما عقيده را از اسلام و اقتصاد را از ماركس گـرفـتـه ايـم ، كـه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب است نيز محكوم شمرده مى شود، ولى بـهـر حـال ايـن جـدائى و تـفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با آن به مبارزه برخاست .
6 - مـالكـيت بيقيد و شرط سرچشمه فساد است - قوم شعيب نيز گرفتار اين اشتباه بودند كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد كـمـتـريـن مـحـدوديـتـى بـراى تـصـرف در امـوال نـسـبـت بـه مـالكـيـن قـائل شـود حـتـى از شـعـيـب تـعـجـب مـى كـردنـد و مـى گـفـتـنـد: مـثـل تـو بـا ايـن عـقـل و درايـت مـمـكـن اسـت جـلو آزادى عـمـل ما را در اموال ما بگيرد اين سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقيقت گفته بـاشـنـد نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا مـحـدوديـت در تـصـرفـات مـالى را دليل بر عدم عقل و درايت مى دانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آنها همين بود اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فرا خواهد گرفت ، هـمـيـشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شدهاى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد.
7 - هـدف پـيـامـبـران تنها اصلاح بود - شعار ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ، تنها شعار شـعيب نبوده ، بلكه از شعارهاى همه انبياء و تمام رهبران راستين بوده است گفتار و كردار آنها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مى شود، آنها نه براى سر گرمى مردم آمده بودند و نـه بـخـشـش گـنـاهـان ، و نـه فـروخـتـن بهشت به آنان ، و نه براى حمايت از زورمندان و تـخـديـر تـوده هـا بـلكـه هـدفـشان ، اصلاح به معنى مطلق و به معنى وسيع كلمه بود، اصـلاح در تـفكر و انديشه ، اصلاح در اخلاق ، اصلاح در نظامات فرهنگى و اقتصادى و سياسى جامعه ، اصلاح در همه ابعاد اجتماع .
و در تحقق اين هدف تكيه گاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتند چنانكه شعيب گفت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
آيه و ترجمه
و لقد أ رسلنا موسى بايتنا و سلطن مبين (96)
إ لى فرعون و ملايه فاتبعوا أ مر فرعون و ما أ مر فرعون برشيد (97)
يقدم قومه يوم القيمة فأ وردهم النار و بئس الورد المورود (98)
و أ تبعوا فى هذه لعنة و يوم القيمة بئس الرفد المرفود (99)
|
ترجمه :
96 - ما موسى را با آيات خود و دليل آشكار فرستاديم .
97 - بـه سـوى فرعون و اطرافيانش ، اما آنها از فرمان فرعون پيروى كردند در حالى كه فرمان فرعون مايه رشد و نجات نبود.
98 - او در پـيـشـاپـيـش قـومـش روز قـيـامـت خـواهـد بـود و آنـهـا را (بـجـاى چـشـمـه هـاى زلال بهشت ) وارد آتش مى كند و چه بد است كه آتش آبگاه انسان باشد.
99 - آنـهـا در ايـن جـهان و روز قيامت از رحمت خدا دور خواهند بود و چه بد عطائى به آنها داده ميشود.
تفسير :
قهرمان مبارزه با فرعون .
بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت موسى بن عـمـران و مـبـارزاتـش بـا فـرعـون مـى كند و اين هفتمين داستان پيامبران در اين سوره است . سـرگـذشـت مـوسـى (عـليـه السلام ) از تمام پيامبران در قرآن بيشتر آمده است ، زيرا در بـيـش از سـى سـوره بـيـش از صـد بـار بـه مـاجـراى مـوسـى و فـرعـون و بـنـى اسرائيل
اشاره شده است .
ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبرانى همچون شعيب و صالح و هود و لوط كه در گذشته خوانديم ، اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه ، قيام كردند، ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامهاى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.
اصـولا هـمـيـشه آب را بايد از سرچشمه صاف كرد، و تا حكومتهاى فاسد بر سر كارند هـيـچ جـامـعـه اى روى سـعـادت نـخـواهـد ديـد، و رهـبـران الهـى در ايـن گـونـه اجـتـمـاعـات قبل از همه بايد اين كانونهاى فساد را درهم بكوبند.
ولى بـايـد تـوجـه داشـت كـه در ايـن قـسمت از سرگذشت موسى ، تنها يك گوشه را مى خوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى ، پيام بزرگى براى همه انسانها دارد.
نـخستين آيه مى گويد: ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم و منطقى قوى و نيرومند فرستاديم (و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين ).
سـلطـان كه به معنى تسلط است گاهى در سلطه ظاهرى و زمانى در سلطه منطقى به كار مـى رود سـلطـه اى كـه مـخالف را در بن بست قرار دهد به گونه اى كه هيچ راهى براى فرار نيابد!
در آيـه فـوق بـه نظر مى رسد كه سلطان در همان معنى دوم به كار رفته و آيات اشاره به معجزات روشن موسى است (مفسران احتمالات ديگرى نيز درباره اين دو كلمه داده اند).
بـه هـر حال موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند به سوى فرعون و ملاء او فرستاديم (الى فرعون و ملائه ).
هـمـانـگـونه كه بارها گفته ايم ملا به كسانى گفته مى شود كه ظاهر آنها چشمها را پر مى كند هر چند توخالى هستند، و در منطق قرآن بيشتر به اعيان
و اشراف و شخصيتهاى قلابى كه اطراف قدرتهاى ستمگر را مى گيرند، اطلاق شده .
اما اطرافيان فرعون كه با قيام موسى ، منافع نامشروع خود را در خطر مى ديدند، حاضر نـشـدنـد در بـرابـر او و مـعـجزات و منطقش تسليم گردند لذا از فرمان فرعون پيروى كردند (فاتبعوا امر فرعون ).
امـا فـرمـان فـرعـون هرگز ضامن سعادت آنها و مايه رشد و نجات نبود (و ما امر فرعون برشيد).
البـتـه ايـن مـوفـقـيـت بـراى فـرعـون به سادگى بدست نيامد، او از هر گونه نيرنگ و تـوطـئه و نـيـروئى بـراى پـيـشـرفـت اهداف خود و شوراندن مردم بر ضد موسى (عليه السلام ) استفاده مى كرد و در اين راه حتى هيچ نكته روانى را از نظر دور نمى داشت .
گـاهـى مـى گفت : موسى مى خواهد سرزمينهاى شما را بگيرد و شما را كه صاحبان اصلى آنها هستيد بيرون كند، يريد ان يخرجكم من ارضكم (سوره اعراف آيه 110).
گـاهـى احـسـاس مذهبى قوم خود را تحريك مى كرد و مى گفت : من از اين مرد مى ترسم كه آئين شما را دگرگون سازد انى اخاف ان يبدل دينكم (سوره غافر آيه 26).
مـن از ايـن مـى تـرسـم او سـرزمين شما را به فساد بكشد او ان يظهر فى الارض الفساد (سوره غافر آيه 26).
و گاهى به موسى تهمت مى زد، و زمانى تهديد مى كرد و بار ديگر قدرت و شوكت خود را بـه رخ مـردم مصر مى كشيد و زمانى ادعاى رهبرى داهيانه اى كه ضامن خير و صلاحشان است داشت .
از آنجا كه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش ، وارد محشر مى شوند و پيشوايان اين جهان ، پيشوايان آن جهانند، فرعون نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود، در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود
(يقدم قومه يوم القيامة ).
امـا بـه جـاى ايـنـكـه ايـن پـيـشـوا پـيـروان خـود را در آن گـرماى سوزان به سوى چشمه گوارائى از آب زلال ببرد آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد (فاوردهم النار).
و چـقـدر زشـت و نـاپـسند است كه آتش آبشخور گاه انسان باشد كه بر آن وارد گردد (و بئس الورد المورود).
هـمـان چـيـزى كـه بـه جاى تسكين عطش تمام وجود انسانرا مى سوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مى افزايد.
بـايـد تـوجـه داشت كه ورود در اصل به معنى حركت به طرف آب ، و نزديك شدن به آن است ولى بعدا به هر نوع داخل شدن بر چيزى كلمه ورود اطلاق شده است .
ورد (بر وزن ذكر) به معنى آبى است كه انسان بر آن وارد مى شود، و به معنى ورود بر آب نيز آمده است .
و مـورود بـه مـعـنـى آبـى اسـت كـه بـر آن وارد مـى شـونـد (اسـم مفعول است ).
بنابراين معنى جمله بئس الورد المورود چنين مى شود آتش بد آبشخور گاهى است كه بر آن وارد مى شوند.
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه جهان پس از مرگ همانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم عالمى است كه اعمال و افعال ما در اين دنيا در مقياس
وسيعى در آنجا مجسم مى شود، خوشبختيها و بدبختيهاى آن جهان پرتوى است از كارهاى ما در ايـن جـهـان ، آنها كه در اينجا رهبران بهشتيان بودند در آنجا نيز گروهها را به سوى بهشت و سعادت مى برند و، آنها كه رهبر ستمگران و گمراهان و دوزخيان بودند، در آنجا نيز پيروان خود را به سوى جهنم مى برند و خود جلودار آنها هستند!.
سپس مى گويد: آنها در اين جهان به لعنت خدا ملحق گشتند و به مجازات و كيفرهاى سخت او گـرفـتـار شـدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود (و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيامة ).
نـام نـنـگـين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد، بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر.
و آتش دوزخ چه بد عطائى است كه به آنها داده شده است (بئس الرفد المرفود).
رفـد در اصـل به معنى كمك كردن به انجام كارى است ، حتى اگر چيزى را تكيه به چيز ديگرى بدهند، از آن تعبير به رفد مى كنند ولى كم كم اين كلمه بر عطا و بخشش اطلاق شده ، چرا كه كمكى است از ناحيه عطا كننده به شخص عطا شونده .
آيه و ترجمه
ذلك من أ نباء القرى نقصه عليك منها قائم و حصيد (100)
و مـا ظـلمـنهم و لكن ظلموا أ نفسهم فما أ غنت عنهم ءالهتهم التى يدعون من دون الله من شى ء لما جاء أ مر ربك و ما زادوهم غير تتبيب (101)
و كذلك أ خذ ربك إ ذا أ خذ القرى و هى ظلمة إ ن أ خذه أ ليم شديد (102)
إ ن فى ذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود (103)
و ما نؤ خره إ لا لا جل معدود (104)
|
ترجمه :
100 - اين از خبرهاى شهرها و آباديهاست كه ما براى تو باز گو مى كنيم ، كه بعضى (هنوز) بر پا هستند و بعضى درو شده اند (و از ميان رفته اند).
101 - مـا بـه آنـها ستم نكرديم بلكه آنها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند و هنگامى كـه فـرمان مجازات الهى فرا رسيد خدايانى را كه غير از الله مى خواندند آنها را يارى نكردند و جز هلاكت بر آنها نيفزودند.
102 - و ايـنـچـنـيـن اسـت مـجـازات پـروردگـار تـو هنگامى كه شهرها و آباديهاى ظالم را مجازات مى كند، (آرى ) مجازات او دردناك و شديد است !.
103 - در اين نشانه اى است براى كسى كه از عذاب آخرت مى ترسد، همان روزى است كه مردم در آن جمع مى شوند، و روزى كه همه آنرا مشاهده مى كنند.
104 - و ما آنرا جز تا زمان محدودى تاخير نمى اندازيم .
تفسير :
در آيـات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد كه هر كدام قسمت قابل توجهى از زواياى زندگى پرماجراى انسان را روشن مى ساخت ، و هر يك درسهاى عبرت فراوانى در برداشت .
در ايـنـجـا بـه تـمام آن داستانها اشاره كرده ، به صورت يك جمع بندى مى فرمايد: اين ماجراها گوشه اى از اخبار شهرهاى و آباديها است كه ما داستانش را براى تو بازگو مى كنيم (ذلك من انباء القرى نقصه عليك ).
هـمـان شـهرها و آباديهائى كه قسمتى از آن هنوز بر پاست ، و قسمتى همچون كشتزار درو شده به كلى ويران گشته است (منها قائم و حصيد).
قـائم اشـاره بـه شـهـرهـا و آبـاديـهـائى اسـت كـه از اقـوام پيشين بر پا مانده اند، مانند سـرزمـيـن مصر كه جايگاه فرعونيان بود، و پس از غرق اين گروه ظالم و ستمگر همچنان بر جاى ماند، باغهايش و كشتزارهايش و بسيارى از عمارتهاى خيره كننده اش .
حصيد به معنى درو شده ، اشاره به سرزمينهائى همچون سرزمين قوم نوح و لوط كه يكى در زير آب غرق شد و ديگرى زير و رو و سنگباران گرديد.
امـا گـمـان مبر كه ما به آنها ستم كرديم ، آنها خودشان به خويشتن ظلم كردند (و ما ظلمنا هم و لكن ظلموا انفسهم ).
آنـهـا بـه بـتـهـا و خـدايـان دروغـينشان پناه بردند، اما خدايانشان را كه به جاى الله مى خـوانـدنـد، هـيـچ مـشـكـلى را در برابر فرمان پروردگار از آنها نگشودند (فما اغنت عنهم آلهتهم التى يدعون من دون الله من شى ء لما جاء امر ربك ).
آرى اين خدايان قلابى جز ضرر و زيان و هلاكت و بدبختى ، بر آنها
نيفزودند (و ما زاد و هم غير تتبيب ).
آرى اين چنين بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها و آباديهائى كه ستم مى كردند هنگامى كه آنها را تسليم هلاكت كرد (و كذلك اخذ ربك اذ اخذ القرى و هى ظالمة ).
مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است (ان اخذه اليم شديد).
ايـن يك قانون عمومى الهى است ، يك نسبت و برنامه هميشگى است كه هر قوم و ملتى دست بـه ظـلم و سـتـم بـيـالايـنـد و پـا را از مـرز فـرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهـنـمـائى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سرانجام سخت مى گيرد و در پنجه عذاب مى فشارد.
ايـن واقـعـيـت كـه بـرنـامـه فوق يك برنامه عمومى و يك سنت هميشگى است از ساير آيات قرآن نيز به خوبى استفاده مى شود و در واقع هشدارى است به تمام مردم جهان كه گمان مبريد شما از اين قانون مستثنى هستيد يا اين حكم مخصوص اقوام پيشين بوده است .
البـتـه ظـلم بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه شامل همه گناهان مى شود و توصيف قريه و شهر و آبـادى بـه ظـالم بودن (هى ظالمة ) با اينكه اين صفت مربوط به ساكنان شهر و آبادى اسـت گـويـا اشـاره به اين نكته لطيف است كه آنها آنقدر در ظلم و بيدادگرى فرو رفتند كه گوئى شهر و آبادى يك پارچه ظلم و ستم شده بود. و اين تعبير نزديك به تعبيرى است كه در فارسى داريم كه مى گوئيم ظلم و فساد از در و ديوار فلان شهر مى بارد.
و از آنـجـا كـه ايـن يـك قـانـون كـلى و عـمـومـى اسـت بـلا فـاصـله مـى فـرمـايـد: در ايـن سـرگـذشتهاى عبرت انگيز و حوادث و شوم و دردناكى كه بر گذشتگان گذشت علامت و نـشـانه اى است براى يافتن راه حق ، براى كسانى كه از عذاب آخرت مى ترسند (ان فى ذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ).
چـرا كـه دنـيـا در بـرابـر سـراى ديـگـر هـمـه چـيـزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جهان ديگر از هر نظر وسيعتر مى باشد، و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند بـا ديـدن هـر يـك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند و عبرت مى گيرند و راه خود را باز مى يابند.
در پايان آيه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده ، مى گويد: آن روزى است كه همه مردم براى آن جمع مى شوند (ذلك يوم مجموع له الناس ).
و آن روزى است كه مشهود همگان است (و ذلك يوم مشهود).
اشـاره بـه ايـنكه همانگونه كه قوانين و سنن الهى در اين جهان عمومى است اجتماع مردم در آن دادگاه نيز عمومى و حتى در يك زمان خواهد بود، روزى است آشكار براى همه آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند.
جالب اينكه مى فرمايد: يوم مجموع له الناس و نمى گويد فيه الناس اين تعبير اشاره بـه آن اسـت كـه رستاخيز تنها ظرف اجتماع مردم نيست ، بلكه يك هدف است و يك مقصد كه انسانها در مسير تكاملى خود به سوى آن پيش مى روند.
در سـوره تـغـابن آيه 9 نيز مى خوانيم : يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن : در آن روز كـه روز جـمـع و اجـتماع است همه شما را گرد آورى مى كند و آن روزى است كه همه احساس غبن مى كنند!.
و از آنجا كه ممكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است و معلوم نيست كى فرا مى رسـد، لذا قـرآن بـلافـاصـله مـى گـويـد: مـا آن روز را فـقـط تا زمان محدودى تاخير مى اندازيم (و ما نؤ خره الا لاجل معدود).
آنـهـم بـراى مـصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش و پرورش را ببينند، و آخـريـن بـرنـامـه انـبـيـاء پـيـاده شـود، و آخـريـن حـلقـه سـلسـله تكامل كه اين جهان استعداد آن را دارد ظاهر گردد و بعد پايان اعلام شود.
تـعـبـيـر بـه مـعـدود (شـمـرده شـده ) اشـاره بـه نزديكى رستاخيز است زيرا هر چيزى كه قابل شمارش باشد و تحت عدد واقع شود محدود و نزديك است .
خـلاصـه تـاخـير آن روز هرگز نبايد ظالمان را مغرور كند. چرا كه قيامت گر چه دير آيد بيايد و حتى تعبير به دير آمدن هم درباره آن صحيح نيست !.
آيه و ترجمه
يوم يأ ت لا تكلم نفس إ لا بإ ذنه فمنهم شقى و سعيد (105)
فأ ما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق (106)
خـلديـن فـيـهـا مـا دامـت السـمـوت و الا رض إ لا مـا شـاء ربـك إ ن ربـك فعال لما يريد (107)
و أ مـا الذيـن سعدوا ففى الجنة خلدين فيها ما دامت السموت و الا رض إ لا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ (108)
|
ترجمه :
105 - آن روز كـه (قـيـامت ) فرا رسد هيچكس جز به اجازه او سخن نمى گويد گروهى از آنها شقاوتمندند و گروهى سعادتمند (گروهى بدبختند و گروهى نيكبخت ).
106 - امـا آنـهـا كـه شـقـاوتـمـنـد شـدند در آتشاند، و براى آنها زفير و شهيق (ناله هاى طولانى دم و باز دم ) است .
107 - جـاودانـه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين بر پاست ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه را اراده كند انجام مى دهد.
108 - امـا آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند بود، ما دام كه آسمانها و زمين بر پاست مگر آنچه پروردگارت بخواهد، بخششى است قطع نشدنى !.
تفسير :
سعادت و شقاوت .
در آيات گذشته اشاره اى به مسئله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود.
در آيـات مـورد بـحـث گـوشـه اى از سـرنـوشـت مردم را در آن روز بيان مى كند، نخست مى گويد:
هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمى گويد (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ).
گـاه چـنـيـن تـصـور مـى شـود ايـن آيـه كـه دليـل بر سخن گفتن مردم در آن روز به اجازه پروردگار است ، با آياتى كه مطلقا نفى تكلم مى كند منافات دارد، مانند آيه 65 سوره يـس : اليـوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون : امروز بـر دهـان آنها مهر مى نهيم و به جاى آن دستهايشان سخن مى گويند، و پاهايشان گواهى مـى دهند به كارهائى كه انجام داده اند و در آيه 35 سوره مرسلات مى خوانيم : هذا يوم لا ينطقون امروز روزى است كه آنها سخن نمى گويند.
بـهـمـيـن دليـل بـعـضـى از مـفسران بزرگ معتقدند كه اصولا در آن روز سخن گفتن مفهومى ندارد، چرا كه سخن گفتن وسيله اى است كه ما به آن كشف باطن و درون اشخاص را مى كنيم و اگـر مـا حـسى داشتيم كه از افكار هر كس مى توانستيم به وسيله آن آگاه شويم هيچگاه نـيـازى بـه تـكـلم نـبود، بنابراين در قيامت كه كشف اسرار مى شود و همه چيز به حالت بروز و ظهور در مى آيد اصولا تكلم معنى ندارد.
بـه بـيـانـى ديـگـر: سـراى آخـرت سـراى پـاداش اسـت ، نـه دار عـمـل ، و بـهـمـيـن دليـل در آنـجـا خـبـرى از اخـتـيـار انـسـانـى و سـخـن گـفـتـن بـه مـيـل و اراده خـويـشتن نيست ، بلكه در آنجا تنها انسان است و اعمالش و آنچه به آن مربوط است ، بنابراين اگر سخن هم بگويد همچون سخنان دنيا كه از اختيار و اراده ، براى كشف اسـرار درون سـرچـشـمـه مـى گيرد نيست ، و هر چه بگويد يك نوع انعكاس و بازتاب از اعمال اوست اعمالى كه در آنجا ظاهر و آشكار است .
بـنـابـرايـن سـخـن گـفـتـن در آن روز هـمـانـنـد تـكـلم در دنـيـا نـيـست كه انسان بتواند به ميل خود راست بگويد يا دروغ .
بـهـر حـال آنـروز روز كـشـف حـقائق اشياء و باز گشت غيب به شهود است و شباهتى با اين جهان ندارد.
ولى ايـن بـرداشـت از آيـه فـوق بـا ظـاهر آيات ديگر قرآن چندان سازگار نيست چرا كه قـرآن گـفـتـگـوهـاى زيادى از مؤ منان و مجرمان ، پيشوايان و جباران و پيروان آنها، همچنين شـيـطـان و فـريـبـخـوردگـانـش ، و دوزخـيـان و بـهـشـتـيـان نقل مى كند كه نشان دهنده وجود سخنانى همانند سخنان اين جهان است .
حتى از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه پاره اى از گناهكاران در برابر بعضى از سئوالات دروغ هم مى گويند مثلا در سوره انعام آيه 22 - 24 مى خوانيم و يوم نحشرهم جـميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤ كم الذين كنتم تزعمون - ثم لم تكن فتنتهم الا ان قـالوا و الله ربـنـا مـا كـنـا مـشـركـيـن - انـظـر كـيـف كـذبـوا عـلى انـفـسـهـم و ضل عنهم ما كانوا يفترون : - آنروز كه همه آنها را محشور مى كنيم به مشركان مى گوئيم مـعـبـودهـائى را كه شريك خدا مى دانستيد كجا هستند؟ پاسخ و عذر آنها جز اين نيست كه مى گـويـنـد بـه خدائى كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم ، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى گويند و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند از دست مى دهند.
بـنـابـرايـن بـهـتـر آن اسـت كـه در پـاسـخ سـئوال مربوط به تناقض ظاهرى آيات مربوط به تكلم همان جوابى را بگوئيم كه بسيارى از مـفـسـران گـفـتـه انـد و آن اينكه : مردم در آنروز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويـژگـيـهـائى دارد، در پـاره اى از مراحل هيچگونه پرسش و سئوالى از آنها نمى شود و حـتـى مـهـر بـر دهـانـشـان مـى نـهـنـد، فـقـط اعـضـاى پـيـكـرشـان كـه آثـار اعـمـال را در خـود حـفـظ كـرده انـد بـا زبـان بـى زبـانـى سـخـن مـى گـويـنـد، امـا در مـراحـل ديـگـر قـفـل از زبـانـشـان بـرداشـته مى شود و به اذن خداوند به سخن مى آيند و بـگـنـاهـان خـود اعـتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن
ديگرى نهند!.
بهر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده مى گويد: گروهى در آنـجـا شـقى و گروهى سعيدند، گروهى خوش بخت و گروه ديگرى بدبختند (فمنهم شقى و سعيد).
سـعـيـد از ماده سعادت به معنى فراهم بودن اسباب نعمت ، و شقى از ماده شقاوت به معنى فـراهـم بـودن اسـبـاب گرفتارى و مجازات و بلاست ، بنابراين سعيدها در آن جهان همان نـيـكـوكارانى هستند كه در لابلاى انواع نعمتها جاى آنهاست و شقاوتمندان همان بدكارانى هستند كه در دل دوزخ در انواع مجازاتها گرفتارند.
و بـهـر حـال ايـن شـقـاوت و آن سـعـادت چـيـزى جـز نـتـيـجـه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست : و عجب اينكه بعضى از مفسران اين آيه را دسـتـاويـزى براى عقيده باطل خود در زمينه جبر قرار داده اند، در حالى كه آيه كمترين دلالتـى بـر اين معنا ندارد، بلكه از سعادتمندان و شقاوتمندان رستاخيز سخن مى گويد كه همگى به خاطر اعمال خود به اين مرحله رسيده اند شايد آنها مفهوم اين آيه را با پاره اى از احـاديـث اشـتـبـاه كـرده انـد كـه دربـاره سـعـادت و شـقـاوت قبل از تولد سخن مى گويد كه آن داستان جداگانه اى دارد.
سپس حالات شقاوتمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده و گويائى چنين شرح مى دهد:
اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ زفير و شهيق دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند (فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق ).
و اضافه مى كند: آنها جاودانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين بر پاست (خالدين فيها ما دامت السموات و الارض ).
مگر آنچه پروردگارت اراده كند (الا ما شاء ربك ).
چـرا كـه خـداونـد هـر كـارى را اراده كـنـد انـجـام مـى دهـد (ان ربـك فعال لما يريد).
و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست (و اما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات و الارض ).
مگر آنچه پروردگار تو اراده كند (الا ما شاء ربك ).
اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود (عطاء غير مجذوذ).
نكته ها :
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:
1 - هـمانگونه كه گفتيم بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت و شقاوت را اثبات كنند در حاليكه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوح ثـابـت مـى كـند كه سعادت و شقاوت اكتسابى است ، زيرا مى گويد: اما الذين شقوا (آنها كـه شـقاوتمند شدند) و يا مى گويد: اما الذين سعدوا (اما آنها كه سعادتمند شدند) اگر شـقاوت و سعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود اما الاشقياء و اما السعداء و مانند آن . و از اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه در اين آيات خداوند از هم اكنون حكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند و گروهى شقاوتمند، و كسانى را كه خداوند
مـحـكـوم بـه چـنـيـن حـكـمـى كـرده و مـى دانـد سـرانـجـام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بود مـحـال اسـت تـغـيـيـر پـيـدا كـنـنـد، و الا لازم مـى آيـه كـه خـبـر دادن خـداونـد كـذب ، و علمش جهل شود و اين محال است !!... بكلى بى اساس است .
اين همان ايراد معروف علم خدا در مساله جبر و اختيار است كه پاسخ آن از قديم داده شده است و آن اينكه :
اگـر مـا افـكـار پـيـش سـاخـتـه خـود را نـخـواهـيـم بـر آيـات تـحـمـيـل كـنـيـم مـفـاهـيـم آن روشن است ، اين آيات مى گويد: در آن روز گروهى در پرتو اعـمـالشـان سـعادتمند و گروهى بخاطر اعمالشان شقاوتمندند و خدا مى داند چه كسانى بـه اراده خـود و بـه خـواسـت و اختيار خود در طريق سعادت گام مى نهند و چه گروهى با اراده خود در مسير شقاوت گام مى نهند بنابراين بعكس آنچه او گفته اگر مردم مجبور به انـتـخـاب ايـن راه بـاشـنـد عـلم خـدا جـهـل خـواهـد شـد چـرا كـه هـمـگـان بـا ميل و اختيار خود راه خويش را انتخاب مى كنند.
شـاهـد سـخـن ايـنكه آيات فوق به دنبال داستانهاى اقوام پيشين است كه گروه عظيمى از آنـهـا بـر اثـر ظـلم و سـتـم و انـحـراف از جـاده حق و عدالت ، و آلودگى به مفاسد شديد اخـلاقـى ، و مـبـارزه بـا رهبران الهى گرفتار مجازاتهاى دردناكى در اين جهان شدند كه قـرآن بـراى تـربـيـت و ارشـاد مـا و نـشـان دادن راه حـق از باطل و جدا ساختن مسير سعادت از شقاوت اين داستانها را بازگو مى كند.
اصـولا اگـر مـا - آنـچـنـان كه فخر رازى و هم فكرانش مى پندارند - محكوم به سعادت و شـقـاوت ذاتـى بـاشيم ، و بدون اراده به بديها و نيكيها كشانده شويم تعليم و تربيت لغو و بيهوده خواهد بود. آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى و نصيحت و اندرز و تشويق و تـوبـيـخ و سـرزنـش و مـلامت و مؤ اخذه و سؤ ال و بالاخره كيفر و پاداش همگى بيفايده يا ظالمانه محسوب مى گردد.
آنها كه مردم را در انجام نيك و بد مجبور مى دانند خواه اين جبر را،
جـبـر الهـى ، يا جبر طبيعى ، يا جبر اقتصادى ، و يا جبر محيط بدانند تنها به هنگام سخن گـفـتـن و يـا مـطـالعـه در كـتـابـهـا از ايـن مـسـلك طـرفـدارى مـى كـنـنـد، ولى در عـمـل حـتـى خـودشـان هـرگـز چـنـيـن عـقـيـده اى نـدارنـد، بـهـمـيـن دليل اگر به حقوق آنها تجاوزى شود متجاوز را مستحق توبيخ و ملامت و محاكمه و مجازات مـى دانـنـد، و هـرگـز حاضر نيستند به عنوان اينكه او مجبور به انجام اين كار است از وى صرفنظر كنند و يا مجازاتش را ظالمانه به پندارند و يا بگويند او نمى توانسته است ايـن عـمـل را مـرتـكـب نـشـود چـون خـدا خـواسـتـه يـا جـبـر محيط و طبيعت بوده است ، اين خود دليل ديگرى بر فطرى بودن اصل اختيار است .
بـهـر حـال هـيـچ جـبـرى مـسـلكـى را نـمـى يـابـيـم كـه در عمل روزانه خود به اين عقيده پاى بند باشد بلكه بر خوردش با تمام انسانها برخورد با افراد آزاد و مسئول و مختار است .
تـمـام اقـوام دنيا به دليل تشكيل دادگاهها و دستگاههاى قضائى براى كيفر متخلفان عملا آزادى اراده را پذيرفته اند.
تـمـام مـؤ سـسـات تـربـيـتـى جـهـان نـيـز بـطـور ضـمـنـى ايـن اصـل را قـبـول كرده اند كه انسان با ميل و اراده خود كار مى كند و با تعليم و تربيت مى توان او را راهنمائى و ارشاد كرد و از خطاها و اشتباهات و كج انديشيها بر كنار ساخت .
2 - جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق شـقـوا بـه عـنـوان فعل معلوم و سعدوا به عنوان فعل مجهول آمده است .
اين اختلاف تعبير شايد اشاره لطيفى به اين نكته باشد كه انسان راه شقاوت را با پاى خـود مـى پـيـمـايـد، ولى بـراى پـيـمودن راه سعادت تا امداد و كمك الهى نباشد و او را در مـسـيـرش يـارى نـدهـد پـيـروز نـخـواهـد شـد و بـدون شـك ايـن امـداد و كـمـك تـنـهـا شـامـل كـسـانـى مـى شـود كـه گـامـهـاى نـخـسـتـيـن را با اراده و اختيار خود برداشته اند و شايستگى چنين امدادى را پيدا كرده اند. (دقت كنيد).
3 - مساله خلود در قرآن .
خـلود در اصـل لغـت بـه معنى بقاى طولانى و هم به معنى ابديت آمده است ، بنابراين كلمه خـلود بـه تـنـهـائى دليـل بـر ابـديـت نـيـسـت ، زيـرا هـر نـوع بـقـاء طـولانـى را شامل مى شود.
ولى در بـسـيارى از آيات قرآن با قيودى ذكر شده است كه از آن به وضوح مفهوم ابديت فـهـمـيـده مى شود، مثلا در آيات 100 توبه 11 طلاق و 9 تغابن در مورد بهشتيان تعبير بـه خالدين فيها ابدا مى كند، كه اين تعبير مفهومش ابديت بهشت براى اين گروهها است ، و در آيات ديگرى مانند 169 نساء و 23 جن درباره گروهى از دوزخيان همين تعبير خالدين فيها ابدا ديده مى شود كه دليل بر جاودانگى عذاب آنها است .
تـعـبـيـرات ديـگـرى مانند ماكثين فيها ابدا در آيه 3 كهف لا يبغون عنها حولا (كهف - 108) و مانند اينها نشان مى دهد كه بطور قطع گروهى از بهشتيان و دوزخيان جاودانه در نعمت يا در عذاب خواهند ماند.
بـعـضـى كـه نـتـوانـسـتـه انـد اشـكـالات خـلود و جـاودانـگـى مـجـازات را بـه نـظـر خـود حل كنند ناچار دست به دامن معنى لغوى آن زده و آنرا به معنى مدت طولانى گرفته اند، در حالى كه تعبيراتى نظير آيات فوق تاب چنين تفسيرى را ندارد.
براى توضيح بيشتر نظر شما را به بحث زير معطوف مى داريم .
يك سؤ ال مهم :
در ايـنجا فورا يك علامت استفهام بزرگ در فكر هر شنونده اى ترسيم مى شود كه اين نا برابرى ميان گناه و مجازات چگونه در كار خدا ممكن است ؟ چگونه مى توان پذيرفت كه انـسـان تـمـام عـمـر خـود را كـه حـداكـثـر 80 يـا 100 سـال بـوده كـار خـوب يـا بـد كـرده اسـت ولى مـليـونـهـا مـليـون سال و بيشتر - پاداش و كيفر ببيند؟!.
البـتـه ايـن مـطـلب در مـورد پـاداش چـنـدان مهم نيست ، زيرا بخشش و پاداش هر چه بيشتر باشد نشانه فضل و كرم پاداش دهنده است ، بنابراين جاى ايراد و خرده گيرى نيست .
امـا در مـورد كـار بـد و گـنـاه و ظـلم و كـفـر ايـن سـؤ ال هـسـت كـه چـگـونـه عـذاب جـاودانـه در بـرابـر گـنـاه مـحـدود بـا اصل عدالت خدا سازگار است ؟.
كـسـى كـه دوران طـغـيـان و سـركـشـى و تـجـاوزش حـداكـثـر از يـك صـد سال تجاوز نمى كند چرا هميشه بايد در آتش و مجازات شكنجه ببيند؟!.
آيـا عـدالت ايـجـاب نـمـى كـنـد كـه يـكـنـوع تـعـادل در ايـنـجا برقرار گردد و مثلا 100 سال (به اندازه اعمال خلافش ) كيفر ببيند؟!.
پاسخ هاى غير قانع كننده
پـيـچـيـدگـى پاسخ اين اشكال سبب شده كه بعضى به فكر توجيه آيات خلود بيفتند و آنـهـا را طـورى تـفـسـيـر كـنـنـد كـه مـجـازات جـاودان كـه بـه عـقـيـده آنـهـا بـر خـلاف اصل عدالت است از آن استفاده نشود.
1 - بـعـضـى مـى گويند: منظور از خلود معنى كنائى يا مجازى آن است يعنى يك مدت نسبتا طولانى ، همانطور كه به افرادى كه تا آخر عمر بايد در زندان بمانند مى گويند آنها محكوم به زندان ابد هستند، با اينكه مسلما ابديتى در هيچ زندانى وجود ندارد و با پايان عمر زندانى پايان مى يابد، حتى
در زبان عربى نيز يخلد فى السجن كه از ماده خلود است در اين گونه موارد به كار مى رود.
2 - بـعـضى ديگر مى گويند: اينگونه گردنكشان طاغى و ياغى كه گناه سراسر وجود آنـهـا را فـرا گـرفته است وجودشان به رنگ كفر و گناه در آمده اگر چه هميشه در دوزخ خواهند بود، ولى دوزخ هميشه به يك حال باقى نمى ماند، روزى فرا مى رسد كه آتش آن ، مـانـنـد هـر آتـش ديـگـر، بـالاخـره خـامـوش مى گردد! و آرامش خاصى دوزخيان را فرا مى گيرد!.
3 - بـعضى ديگر احتمال داده اند كه با گذشت زمان و پس از كشيدن مجازاتهاى فراوان ، سـرانجام يكنوع سازش با محيط در دوزخيان به وجود مى آيد و آنها به رنگ محيط خود در مـى آيـنـد يـعـنـى كـم كـم بـه آن خـو مـى گـيـرنـد و عـادت مـى كـنـنـد! و در ايـن حال هيچگونه احساس ناراحتى و عذاب ندارند!.
البـتـه هـمـان گـونـه كـه گفتيم همه اين توجيهات به خاطر عجز و ناتوانى در برابر حـل مشكل خلود و جاودانى بودن عذاب است وگرنه ظهور آيات خلود در جاودانى بودن عذاب يك دسته خاص قابل انكار نيست .
حل نهائى ايراد.
بـراى حـل ايـن مـشـكـل بـايـد بـه بـحـثهاى سابق باز گرديم و اشتباهى را كه در مقايسه مـجـازاتـهـاى رسـتـاخـيز با مجازاتهاى ديگر روى مى دهد اصلاح كنيم ، تا معلوم شود كه مساله خلود هرگز با اصل عدالت پروردگار مخالف نيست .
براى توضيح اين بحث بايد به سه اصل توجه كرد:
1 - مجازات ابدى و جاويدان ، همانطور كه قبلا هم اشاره شد، منحصر به كسانى است كه تـمـام روزنـه هـاى نجات را به روى خود بسته اند و عالما عامدا غرق در فساد و تباهى و كـفـر و نـفـاق گـشته اند، سايه شوم گناه تمام قلب و جان آنها را پوشانيده ، و در حقيقت به رنگ گناه و كفر در آمده اند همانگونه كه در سوره
بـقـره مـى خـوانـيم : بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خـالدون : آرى كـسـى كـه مـرتـكـب گناهى گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه كند چنان كسى اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند (بقره آيه 81).
2 - ايـن اشـتـبـاه است كه بعضى خيال مى كنند كه مدت و زمان كيفر بايد به اندازه مدت و زمـان گـنـاه باشد، زيرا رابطه ميان گناه و كيفر رابطه زمانى نيست بلكه رابطه كيفى است يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد نه مقدار زمان آن مثلا كسى ممكن است در يك لحظه دست به قتل نفس بزند و طبق پاره اى از قوانين محكوم به زندان ابد گردد، در ايـنـجـا مـى بـيـنـيـم زمـان گـناه تنها يك لحظه بوده در حالى كه مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.
بنابراين آنچه مطرح است كيفيت است نه كميت گناه از نظر زمان .
3 - گـفـتـيـم مـجـازاتـهـا و كـيـفـرهـاى رسـتـاخـيـز بـيـشـتـر جـنـبـه اثـر طـبـيـعـى عـمـل و خاصيت گناه دارد و به عبارت روشنتر: رنجها و دردها و ناراحتيهائى كه گناهكاران در جـهـان ديگر مى كشند اثر و نتيجه اعمال خود آنها است كه دامانشان را فرا مى گيرد در قـرآن مـى خـوانـيـم فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون : امروز (روز رستاخيز) به هيچكس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست ! (سوره يس آيه 54).
و بـدا لهـم سـيـئات مـا عـمـلوا و حـاق بـهـم مـا كـانـوا بـه يـسـتـهـزئون : اعـمال بد آنها در برابر آنان آشكار مى گردد و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند بر آنـهـا وارد مـى گـردد (سـوره جاثيه آيه 33) فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يـعـمـلون : بـه آنـهـا كـه كـار بـد انـجـام دادنـد جـزائى جـز اعمال آنها داده نمى شود (سوره قصص آيه 84).
اكنون كه اين مقدمات سه گانه روشن شد حل نهائى از دسترس ما چندان دور نيست و براى رسيدن به آن كافى است كه به چند سؤ ال زير جواب دهيد:
فـرض كـنـيـد كـسـى بـر اثـر مصرف كردن پى در پى مشروبات الكلى در مدت يكهفته گـرفـتـار زخـم مـعـده شديد شود. چندان كه مجبور باشد تا آخر عمر با اين درد بسازد و رنـج بـرد، آيـا ايـن بـرابـرى مـيـان عـمـل بـد و نـتـيـجـه آن بـر خـلاف عـدالت اسـت ؟ حـال اگـر عـمـر ايـن انـسـان بـه جـاى 80 سـال يـكـهـزار سـال و يـا يـك مـليـون سـال بـاشـد و بـايـد بـخـاطـر يـك هـفـتـه هـوسـرانـى يـك مـليـون سـال رنـج بـبـرد آيـا ايـن بـر خلاف اصل عدالت است در حالى كه قبلا وجود اين خطر در ميگسارى به او اعلام شده ، و عاقبت آن نيز براى او توضيح داده شده است .
و نـيـز فرض كنيد كسى دستورات و مقررات رانندگى را كه به كار بستن آنها مسلما به نفع عموم و موجب كاهش تصادف و ناراحتيهاى ناشى از آن است ، به دست فراموشى بسپارد و بـه اخـطـارهـاى مكرر دوستان عاقل گوش فرا نداد و حادثه در يك لحظه كوتاه - و همه حـوادث در يـك لحـظـه رخ مـى دهـد - بـه سـراغ او بـيـايد و چشم يا دست و پاى خود را در حـادثـه از دسـت بدهد، و به دنبال آن ناچار شود ساليان دراز رنج نابينائى و بيدست و پـائى را تـحـمـل كـنـد آيـا ايـن پـديـده ، هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى بـا اصل عدالت پروردگار دارد؟!.
در ايـنـجـا مثال ديگرى داريم - و مثالها حقايق عقلى را به ذهن نزديك كرده و براى گرفتن نـتيجه نهائى و استدلالى آماده مى كنند - فرض كنيد چند گرم بذر خار مغيلان را بر سر راه خـود مـى پـاشيم و پس از چند ماه يا چند سال خود را با يك صحراى وسيع خار روبرو مـى بـيـنـيـم كـه دائمـا مـزاحـم مـاسـت و مـا را آزار مـى دهـد... و يـا ايـنـكـه چـنـد گـرم بـذر گـل - آگـاهـانـه - مى پاشيم و چيزى نمى گذرد كه خود را با صحرائى از زيباترين و مـعـطـرتـريـن گـلهـا روبـرو مـى بـيـنـيـم كـه هـمـواره مـشـام جـان مـا را مـعـطـر و ديـده و دل ما را نوازش مى دهد.
آيـا ايـن امـور كـه هـمـه از آثـار اعـمـال اسـت هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى بـا اصـل عـدالت دارد، در حـالى كـه مـسـاوات و بـرابـرى در مـيـان كـمـيـت ايـن عمل و نتيجه آن موجود نيست ؟.
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم :
هـنـگـامـى كـه پاداش و كيفر، نتيجه و اثر خود عمل آدمى باشد مسئله مساوات و برابرى از نظر كميت و كيفيت مطرح نخواهد بود اى بسا عمل بظاهر كوچكى كه اثرش يك عمر محروميت و شكنجه و ناراحتى است و اى بسا كار ظاهرا كوچكى كه سرچشمه خيرات و بركات براى يـك عـمـر خـواهـد بـود (اشـتـبـاه نـشـود مـنـظور ما كوچك از نظر مقدار زمان است و الا كارها و گـنـاهـانـى كـه باعث خلود در عذاب مى گردد حتما كوچك از نظر كيفيت و اهميت نخواهد بود) بـنابراين هنگامى كه گناه و كفر و طغيان و سركشى سراسر وجود انسانى را احاطه كرد و تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش بيدادگرى و نفاق سوخت چه جاى تعجب كه در سـراى ديـگـر براى هميشه از نعمت پرواز در آسمان بهشت محروم گردد و همواره گرفتار درد و رنج اين محروميت بزرگ باشد.
آيا به او اعلام نكردند، و او را از اين خطر بزرگ آگاه نساختند؟!.
آرى ... پيامبران الهى از يك سو، و فرمان خرد از سوى ديگر، به او آگاهى لازم را دادند. آيا بدون توجه و اختيار دست به چنان كارى زد و چنان سرنوشتى پيدا كرد؟ نه ، از روى علم و عمد و اختيار بود.
آيـا جز خودش و نتيجه مستقيم اعمالش اين سرنوشت را براى او فراهم ساخت ؟ نه ، هر چه بود از آثار كار خود او بود.
بـنـابـرايـن نـه جـاى شـكـايـتـى بـاقـى اسـت و نـه ايـراد و اشكال به كسى ، و نه منافاتى با قانون عدالت پروردگار دارد.
4 - خلود در آيات مورد بحث .
آيـا خـلود در آيـات مـورد بـحـث به معنى جاودانگى است و يا همان مفهوم مدت طولانى را كه مفهوم لغوى آن است مى رساند.
بعضى از مفسران از نظر اينكه خلود در اينجا مقيد به ما دامت السماوات و الارض شده (مادام كه آسمانها و زمين بر پا است ) خواسته اند چنين نتيجه بگيرند كه خلود در اين مورد خاص به معنى جاودانگى نيست ، زيرا آسمانها و زمينها، ابديت ندارند و طبق صريح قرآن زمانى فـرا مـى رسـد كـه آسـمـانـهـا در هـم پـيـچـيـده مـى شـود و ايـن زمـيـن ويـران مـى گـردد و تبديل به زمين ديگرى مى گردد.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـنگونه تعبيرات در ادبيات عرب معمولا كنايه از ابديت و جاودانگى است ، آيات مورد بحث نيز خلود را به معنى جاودانگى بيان مى كند.
مـثـلا عـرب مـى گـويد: اين وضع بر قرار خواهد بود ما لاح كوكب (ما دام كه ستاره اى مى درخـشـد) يـا مـا لاح الجـديـدان (مـا دام كـه شب و روز وجود دارد) يا ما اضاء فجر (ما دام كه صـبـح مـى درخـشـد) يـا مـا اختلف الليل و النهار (ما دام كه شب و روز پى در پى فرا مى رسد) و مانند اينها كه همه كنايه از جاودانگى است .
در كلام امام امير مؤ منان على در نهج البلاغه مى خوانيم :
هـنـگـامـى كـه بـعـضـى از خـرده گيران ناآگاه به امام ايراد كردند كه چرا در تقسيم بيت المال رعايت مساوات مى كند و بعضى را براى تحكيم پايه هاى حكومت به ديگران ترجيح نمى دهد، امام ناراحت شد و فرمود: أ تامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطـور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السماء نجما: آيا به من مى گوئيد براى پيروزى دست به ستم نسبت به كسانى
كـه تـحـت حكومت منند بزنم بخدا نزديك اين كار نمى روم ما دام كه مردم شبها به بحث مى نشينند و ما دام كه ستارگان آسمان يكى پشت سر ديگرى طلوع و غروب دارد.
در اشـعـار دعبل خزاعى در قصيده معروفى كه در حضور امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) خواند اين شعر آمده است .
سابكيهم ما ذر فى الافق شارق ـــــ و نادى مناد الخير فى الصلوات
من بر شهيدان خاندان پيامبر گريه مى كنم تا آن زمان كه خورشيد بر افق مشرق نور مى پاشد و تا آن زمان كه بانگ اذان براى دعوت به نماز بر منارهها سر مى دهد.
البته اين مخصوص به ادبيات عرب نيست ، در زبانهاى ديگر نيز كم و بيش وجود دارد و به هر حال دلالت آيه بر ابديت نبايد جاى گفتگو باشد.
و بـه ايـن ترتيب نيازى به گفتار كسانى كه مى گويند آسمان و زمين در اينجا آسمان و زمين قيامت است ، كه جاودانى مى باشد نخواهد بود.
5 - استثناء در آيه چه مفهومى دارد؟.
جـمـله اسـتـثنائيه الا ماشاء ربك (مگر آنچه پروردگارت بخواهد) كه در آيات فوق هم در مـورد اهـل بـهـشـت آمده و هم اهل دوزخ ، براى مفسران ميدان وسيعى جهت بحث شده است ، و مفسر بـزرگ طـبـرسـى در تـفـسـيـر ايـن اسـتـثـنـاء ده وجـه از مـفـسـران نـقـل كـرده اسـت كـه بـه عـقـيـده مـا بـسـيـارى از آنـهـا سـسـت و بـا آيـات قبل يا بعد به هيچوجه سازگار نيست ، و لذا از بيان آنها چشم مى پوشيم و تنها آنچه را كه صحيحتر بنظر ما مى رسد در اينجا مى آوريم و آن دو تفسير است :
1 - هـدف از بـيـان اين استثناء اين است كه تصور نشود خلود و مجازات افراد بى ايمان و پاداش مؤ منان راستين چنان است كه بدون خواست و مشيت الهى باشد و قدرت و توانائى و اراده او را مـحـدود كـنـد و صورت جبر و الزام به خود بگيرد، بلكه در عين جاودانى بودن ايـن دو، قدرت و اراده او بر همه چيز حاكم است هر چند به مقتضاى حكمتش پاداش و عذاب را بر اين دو گروه جاودانه مى دارد.
شـاهـد ايـن سـخن آنكه در جمله دوم درباره سعادتمندان بعد از ذكر اين استثناء مى فرمايد: عطاء غير مجذوذ: اين عطا و پاداشى است كه هرگز از آنها قطع نمى شود. و اين نشان مى دهد كه جمله استثنائيه فقط براى بيان قدرت بوده است .
2 - از آنجا كه اين آيات از دو گروه شقى و سعيد بحث مى كند و شقاوتمندان همگى الزاما افراد بى ايمانى كه مستحق خلود باشند نيستند، بلكه ممكن است در ميان آنها گروهى از مؤ منان خطاكار وجود داشته باشند بنابراين استثناء مربوط به اين گروه است .
ولى ايـن سـؤ ال پـيش مى آيد كه اين استثناء در جمله دوم چه مفهومى خواهد داشت ؟ (در مورد سعادتمندان ).
در پـاسـخ گـفته شده است كه آن نيز در مورد مؤ منان خطاكار است كه مدتى بايد در آغاز بـه دوزخ بروند و پاك شوند سپس به صف بهشتيان بپيوندند، در حقيقت استثناء در جمله اول نسبت به آخر كار است و در جمله دوم نسبت به آغاز كار. (دقت كنيد).
ايـن احـتـمـال نـيـز در پـاسـخ سـؤ ال فـوق وجـود دارد كـه اسـتـثـنـاء در جـمـله اول اشاره به مؤ منان خطاكار باشد كه بعد از مدتى از دوزخ رهائى مى يابند و در جمله دوم تـنـهـا اشـاره بـه قـدرت و توانائى پروردگار باشد. شاهد اين سخن اينكه در جمله اول بـعـد از اسـتـثـنـاء جـمـله : ان ربـك فـعـال لمـا يـريـد كـه دليل بر انجام اين مشيت
اسـت ذكـر شـده و در جـمـله دوم عـطـاء غـيـر مـجـذوذ كـه دليل بر ابديت است آمده (دقت كنيد).
اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه اين پاداش و مجازات مربوط به بهشت و دوزخ برزخى اسـت كـه مـدتـش مـحـدود اسـت و پـايـان مـى پـذيـرد احـتـمال بسيار بعيدى است زيرا آيات قبل صريحا قيامت بحث مى كند و پيوند اين آيات با آنها ناگسستنى است .
هـمـچـنـيـن احـتـمـال ايـنـكـه خـلود در اينجا مانند بعضى ديگر از آيات قرآن به معنى مدتى طـولانـى بـاشـد نـه ابـديـت بـا جـمـله عـطـاء غـيـر مـجـذوذ و بـا خـود اسـتـثـنـاء كـه دليل بر ابديت جمله هاى قبل از آن است سازگار نمى باشد.
6 - در آيات فوق در مورد دوزخيان مى گويد: آنها در آن زفير و شهيق دارند.
در معنى اين دو كلمه ارباب لغت و مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند. زفير بـه مـعـنـى فـريـاد كـشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس توام باشد، و شهيق ناله توام با فرو بردن نفس است .
بـعـضـى ديگر زفير را به آغاز صداى الاغ و شهيق را به پايان آن تفسير كرده اند كه شايد با معنى اول زياد تفاوت نداشته باشد.
و بـه هـر حـال ايـن هـر دو صداى فرياد و ناله كسانى است كه از غم و اندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است .
بـايـد تـوجـه داشـت كـه زفـيـر و شـهـيـق هـر دو مـصـدرنـد و زفـيـر در اصـل بـه مـعنى بار سنگين بر دوش گرفتن است و چون چنين كارى سرچشمه آه و ناله مى شود به آن زفير گفته شده ، و شهيق در اصل به معنى طولانى بودن است همان
گونه كه به كوه بلند جبل شاهق مى گويند و سپس به ناله هاى طولانى اطلاق شده است .
اسباب سعادت و شقاوت .
سـعادت كه گمشده همه انسانها است و هر كس آن را در چيزى مى جويد و در جائى مى طلبد بـه طـور خـلاصـه عـبـارتـسـت از فـراهـم بـودن اسـبـاب تـكامل براى يك فرد يا يك جامعه ، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه همه از آن مـتـنـفـرنـد و آن عـبـارت از: نـامـسـاعـد بـودن شـرائط پـيـروزى و پـيـشـرفـت و تكامل است .
بـنـابـرايـن هـر كس از نظر شرائط روحى ، جسمى ، خانوادگى ، محيط و فرهنگ ، اسباب بيشترى براى رسيدن به هدفهاى والا در اختيار داشته باشد به سعادت نزديكتر يا به تعبير ديگر سعادتمندتر است .
و هـر كـس گـرفتار كمبودها، نارسائيها، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بى بهره از سعادت خواهد بود.
ولى بـايـد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت ، اراده و خواست خود انسان است او است كه مى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد، و او است كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.
در مـنـطـق انـبـيـاء سـعـادت و شـقـاوت چـيـزى نـيـسـت كـه در درون ذات انـسان باشد، و حتى نـارسـائيـهـاى مـحـيـط و خـانـوادگـى و وراثـت در بـرابـر تـصـمـيـم و اراده خـود انسان ، قـابـل تـغـيـيـر و دگـرگـونـى اسـت ، مـگـر ايـنـكـه مـا اصـل اراده و آزادى انـسـان را انـكـار كـنـيـم و او را مـحكوم شرائط جبرى بدانيم و سعادت و شـقـاوتـش را ذاتـى و يـا مولود جبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبياء و همچنين مكتب عقل محكوم است .
جـالب ايـنـكـه در روايـاتـى كـه از پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عـليـهـم السلام ) نقل شده ، انگشت روى مسائل مختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شـقـاوت گـذارده شـده كـه مطالعه آنها انسان را به طرز تفكر اسلامى در اين مساله مهم ، آشـنـا مـى سـازد و بـجـاى ايـنـكـه بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت و فـرار از شـقـاوت بـه دنـبـال مـسـائل خـرافى و پندارها و سنتهاى غلطى كه در بسيارى از اجتماعات وجود دارد، و مـسـائل بـى اسـاسـى را اسـبـاب سـعـادت و شـقـاوت مـى پـنـدارنـد، بـه دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت .
به عنوان نمونه به چند حديث پر معنى زير توجه فرمائيد:
1 - امـام صـادق از جـدش امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل مـى كـند: حقيقة السعادة ان يختم للرجل عمله بالسعادة و حقيقة الشقاوة ان يختم للمرء عـمـله بـالشـقـاوة : حـقـيـقـت سـعـادت ايـن اسـت كـه آخـريـن مـرحـله زنـدگـى انـسـان بـا عـمـل سـعـادتـمـنـدانـه اى پـايـان پـذيـرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد.
ايـن روايـت بـا صـراحـت مـى گـويـد مـرحـله نـهـائى عـمـر انـسـان و اعـمـال او در اين مرحله بيانگر سعادت و شقاوت او است و به اين ترتيب سعادت و شقاوت ذاتـى را بـه كلى نفى مى كند و انسانرا در گرو اعمالش مى گذارد و راه بازگشت را در تمام مراحل تا پايان عمر براى او باز مى داند.
2 - در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : السعيد من وعظ بغيره و الشقى من انـخـدع لهـواه و غـروره : سـعـادتـمـنـد كـسـى اسـت كـه از سـرنـوشت ديگران پند گيرد و شقاوتمند كسى است كه فريب هواى نفس و غرورش را بخورد.
اين سخن على (عليه السلام ) نيز تاكيد مجددى است بر اختيارى بودن سعادت و شقاوت و بعضى از اسباب مهم اين دو را بيان مى كند.
3 - پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد:
اربع من اسباب السعادة و اربع من الشقاوة فا لا ربع التى من السعادة المرئة الصالحة و المـسـكـن الواسـع ، و الجـار الصـالح ، و المـركـب البهى ء و الاربع التى من الشقاوة الجار السوء و المرئة السوء و المسكن الضيق و المركب السوء.
چهار چيز است كه از اسباب سعادت و چهار چيز است از اسباب شقاوت است :
اما آن چهار چيز كه از اسباب سعادت است : همسر صالح ، خانه وسيع ، همسايه شايسته و مركب خوب است .
و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است : همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است .
با توجه به اينكه اين چهار موضوع در زندگى مادى و معنوى هر كس نقش مؤ ثرى دارد و از عـوامـل پـيـروزى يا شكست مى تواند باشد، وسعت مفهوم سعادت و شقاوت در منطق اسلام روشن مى شود.
يك همسر خوب انسانرا به انواع نيكيها تشويق مى كند، يك خانه وسيع روح و فكر انسان را آرامش مى بخشد، و آماده فعاليت بيشتر مى نمايد، همسايه بد بلا آفرين و همسايه خوب كـمك مؤ ثرى به آسايش و حتى پيشرفت هدفهاى انسان مى كند، يك مركب بدردخور براى رسيدن به كارها و وظائف اجتماعى عامل مؤ ثرى است ، در حالى كه مركب قراضه و زوار در رفته يك عامل عقب ماندگى است ، چرا كه كمتر مى تواند صاحبش را به مقصد برساند.
4 - و نـيـز از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ايـن حـديـث نقل شده است :
مـن عـلامـات الشـقـاء جـمـود العـيـنـين ، و قسوة القلب ، و شدة الحرص فى طلب الرزق ، و الاصرار على الذنب .
از نـشـانه هاى شقاوت آنست كه هرگز قطره اشكى از چشم انسان نريزد، و نيز از علامات آن سنگ دلى ، و حرص شديد در تحصيل روزى ، و اصرار بر گناه است .
ايـن امـور چـهـارگـانـه كـه در حـديـث فـوق آمـده امـورى اسـت اخـتـيـارى كـه از اعـمـال و اخـلاق اكـتـسـابـى خود انسان سرچشمه مى گيرد و به اين ترتيب دور كردن اين اسباب شقاوت در اختيار خود انسانها است .
اگـر اسـبـابى را كه براى سعادت و شقاوت در احاديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيت هـمـه آنـهـا و نقش مؤ ثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عـصـر مـا، عصر اتم و فضا گروه زيادى به آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است .
هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى ، روز سيزده را سبب بدبختى .
پـريـدن از روى آتـش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى ، و آواز خواندن مرغ را سبب بدبختى .
پاشيدن آب را پشت سر مسافر سبب خوشبختى و رد شدن زير نردبان را سبب بدبختى ، و حـتـى آويـزان كـردن خـرمـهـره را به خود يا به وسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نـشـانـه بـدبـخـتـى در انـجـام كـار مـورد نـظـر مـى دانـنـد و امـثـال ايـن خـرافـات كـه در شـرق و غـرب در مـيـان اقـوام و ملل مختلف فراوان است .
و چـه بـسـيـار انـسـانـهـائى كـه بـر اثـر گـرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت در زندگى باز مانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند.
اسـلام بـر تـمـام ايـن پـنـدارهـاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فـعـاليـتـهـاى مـثبت و منفى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيده هر كس مى داند كه نمونه هائى از آن در چهار حديث فوق بروشنى بيان شده است .
آيه و ترجمه
فـلا تـك فـى مـريـة مـمـا يـعـبـد هـؤ لاء مـا يـعـبـدون إ لا كـمـا يـعـبـد ءابـاؤ هـم مـن قبل و إ نا لموفوهم نصيبهم غير منقوص (109)
و لقـد ءاتـيـنـا موسى الكتب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و إ نهم لفى شك منه مريب (110)
و إ ن كلا لما ليوفينهم ربك أ عملهم إ نه بما يعملون خبير (111)
فاستقم كما أ مرت و من تاب معك و لا تطغوا إ نه بما تعملون بصير (112)
|
ترجمه :
109 - شـك و تـرديدى در معبودهائى كه آنها مى پرستند بخود راه مده ، آنها همان گونه اين معبودها را پرستش مى كنند كه پدرانشان قبلا مى پرستيدند، و ما نصيب آنها را بى كم و كاست خواهيم داد.
110 - مـا كـتـاب آسـمانى به موسى داديم سپس در آن اختلاف كردند، و اگر فرمان قبلى خدا (در زمينه آزمايش و اتمام حجت بر آنها) نبود در ميان آنها داورى مى شد، و آنها (هنوز) در شك اند شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى .
111 - و پـروردگـار تـو اعـمـال هـر يـك را بـيكم و كاست به آنها خواهد داد، او به آنچه عمل مى كنند آگاه است .
112 - بنابراين همانگونه كه فرمان يافته اى استقامت كن همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند و طغيان نكنيد كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى بيند
تفسير :
استقامت كن ، استقامت !.
اين آيات در حقيقت به عنوان دلدارى و تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بـيـان وظـيـفـه و مـسـئوليـت او نـازل شـده اسـت و در واقع يكى از نتائج مهمى كه از شرح داسـتـانـهـاى اقـوام پـيـشـيـن گـرفـتـه مـى شـود هـمـيـن اسـت كـه پـيـامـبـر و بـه دنبال او مؤ منان راستين از انبوه دشمنان نهراسند و در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن روبرو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.
لذا در نـخستين آيه مى فرمايد: (شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينها پرستش مى كنند بـه خـود راه مـده كـه ايـنـهـا هـم از هـمـان راهـى مـى روند كه گروهى از پيشينيان رفتند و پـرسـتـش نـمـى كـنـنـد مـگـر هـمـانـگـونـه كـه نـيـاكـانـشـان از قبل پرستيدند بنابراين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهد داشت ) (فلا تك فى مرية مما يعبد هؤ لاء ما يعبدون الا كما يعبد آبائهم من قبل ).
و لذا بلا فاصله مى گويد: (ما حتما نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست از مجازات و عـذاب خواهيم داد) و چنانچه به راه حق باز گردند، نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است (و انا لموفوهم نصيبهم غير منقوص ).
بـا ايـنـكـه جـمـله (مـوفـوهـم 9 خـود بـه مـعـنـى اداى كامل حق است ، ذكر كلمه غير منقوص (بى كم و كاست ) براى تاءكيد بيشتر روى اين مساله است .
در حقيقت اين آيه ، اين واقعيت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم ، اسـطـوره و افـسـانـه نـبـود، و نـيز اختصاصى به گذشتگان نداشت ، سنتى است ابدى و جاودانى و درباره تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا.
مـنـتـهـا ايـن مـجـازاتـهـا در بـسـيـارى از اقوام گذشته به صورت بلاهاى هولناك و عظيم صـورت گـرفـت امـا در مـورد دشـمـنـان پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) شـكـل ديـگـرى پـيـدا كـرد و آن اينكه خدا آنقدر قدرت و نيرو به پيامبرش داد كه توانست بوسيله گروه مؤ منان دشمنان لجوج و بى رحم را كه به هيچ صراطى مستقيم نبودند درهم بشكند.
بـاز بـراى تـسـلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اضافه مى كند: (اگر قـوم تـو دربـاره كـتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جوئى مى كنند، ناراحت نباش زيـرا مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى (تورات ) را داديم و در آن اختلاف كردند، بعضى پذيرفتند و بعضى منكر شدند) (و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ).
و اگـر مى بينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم ، به خاطر اين است كه مصالحى از نـظـر تـعـليـم و تـربيت و هدايت اين قوم ، چنين ايجاب مى كند و اگر اين مصلحت نبود و بـرنـامـه اى كه پروردگار تو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تاخير نمى كرد، در مـيـان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ).
(هـر چـنـد آنـهـا ايـن حـقـيقت را هنوز باور نكردند و همچنان نسبت به آن در شك و ترديدند شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى ) (و انهم لفى شك منه مريب ).
(مريب ) از ماده (ريب ) به معنى شكى است كه آميخته با بدبينى و سوء ظن و قرائن خـلاف بـاشـد و بـنـابـراين مفهوم اين كلمه اين مى شود كه بت پرستان نه تنها در مساله حـقـانـيـت قـرآن ، و يـا نـزول عذاب بر تبهكاران ترديد داشتند، بلكه مدعى بودند كه ما قرائن خلافى نيز در دست داريم .
(راغب ) در كتاب مفردات ، (ريب ) را به شكى معنى مى كند كه بعدا پرده از روى آن برداشته شود، و به يقين گرايد، بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود كه بزودى پرده از روى حـقـانـيـت دعـوت تـو و همچنين مجازات تبهكاران برداشته مى شود و حقيقت امر ظاهر مى گردد.
بـراى تـاءكـيـد بـيـشتر اضافه مى كند كه (پروردگار تو هر يك از اين دو گروه (مؤ مـنـان و كـافـران ) را بـه پـاداش اعـمـالشـان بـه طـور كـامـل مـى رسـانـد و اعـمـال آنـهـا را بـى كـم و كـاسـت بـه خـودشـان تحويل مى دهد) (و ان كلا لما ليوفينهم ربك اعمالهم ).
و اين كار هيچگونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد (زيرا او به همه چيز آگاه است و از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد) (انه بما يعملون خبير ).
جـالب ايـنـكـه مـى گـويـد: اعـمـالشان را به آنها مى دهيم و اين اشاره ديگرى بر مساءله تـجـسـم اعـمـال اسـت و ايـنـكـه پـاداش و كـيـفـر در حـقـيـقـت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد.
پـس از ذكـر سـر گـذشـت پـيـامـبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها و پس از دلدارى و تقويت اراده پيامبر از اين طريق در آيه بعد، مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مى دهد و مى گويد: (استقامت كن همانگونه كه به تو دستور داده شده است ) (فاستقم ).
اسـتـقـامـت در راه تـبليغ و ارشاد كن ، استقامت در طريق مبارزه و پيكار كن ، استقامت در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن كن .
ولى ايـن اسـتقامت نه به خاطر خوش آيند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر و ريا، و نه بـراى كسب عنوان قهرمانى ، نه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت ، بـلكـه تـنها به خاطر فرمان خدا و آنگونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد (كما امرت ).
امـا ايـن دسـتـور تنها مربوط به تو نيست ، هم تو بايد استقامت كنى (و هم تمام كسانى كـه از شـرك بـه سـوى ايـمـان بـاز گـشـتـه انـد و قبول دعوت الله نموده اند.) (و من تاب معك ).
(اسـتـقـامتى خالى از افراط و تفريط، و زياده و نقصان ، استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد) (و لا تطغوا).
(چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است ، و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند) (انه بما تعملون بصير).
آيهاى پر محتوا و طاقت فرسا.
در حـديـث مـعـروفـى از ابـن عـبـاس چـنـيـن مـى خـوانـيـم : مـا نـزل عـلى رسـول الله (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آية كانت اشد عليه و لا اشق من هذه الايـة ، و لذلك قـال لاصـحـابـه حـيـن قـالوا له اسـرع اليـك الشـيـب يـا رسول الله ! شيبتنى هود و الواقعه .
(هـيـچ آيـه اى شـديـد و مـشـكـلتـر از اين آيه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـازل نـشـد و لذا هنگامى كه اصحاب از آنحضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان ، گشته ، فرمود مرا سوره هود و واقعه پير كرد!.
و در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه آيـه فـوق نـازل شـد پـيـامبر فرمود: شمروا، شمروا، فما رئى ضاحكا: (دامن به كمر بزنيد، دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار و تلاش است ) و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد)!.
دليـل آن هـم روشـن اسـت ، زيـرا چـهـار دسـتـور مـهـم در ايـن آيه وجود دارد كه هر كدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد.
از همه مهمتر، فرمان به استقامت است ، استقامت كه از ماده قيام گرفته شده از اين نظر كه انـسـان در حـال قـيـام بـر كار و تلاش خود تسلط بيشترى دارد، استقامت كه به معنى طلب قـيـام اسـت يـعـنـى در خود آنچنان حالتى ايجاد كن كه سستى در تو راه نيابد، چه فرمان سخت و سنگينى ؟.
هـمـيـشـه بـدسـت آوردن پـيـروزيـهـا كـار نـسـبـتـا آسـانـى اسـت ، امـا نـگه داشتن آن بسيار مـشـكـل آنـهـم در جـامـعـه اى آنـچـنـان عـقـب افـتـاده و دور از عـقـل و دانـش در بـرابـر مردمى لجوج و سرسخت ، و در ميان دشمنانى انبوه و مصمم ، و در طريق ساختن جامعه اى سالم و سر بلند و با ايمان و پيشتاز، استقامت در اين راه كار ساده اى نبوده است .
دستور ديگر اينكه اين استقامت بايد تنها انگيزه الهى داشته باشد و هر گونه وسوسه شـيطانى از آن دور بماند، يعنى بدست آوردن بزرگترين قدرتهاى سياسى و اجتماعى ، آنهم براى خدا!.
سوم مساءله رهبرى كسانى است كه به راه حق برگشتند و آنها را هم به استقامت واداشتن .
چـهـارم مـبـارزه را در مـسـير حق و عدالت ، رهبرى نمودن و جلوگيرى از هر گونه تجاوز و طغيان ، زيرا بسيار شده است كه افرادى در راه رسيدن به هدف نهايت استقامت را به خرج مـى دهـنـد اما رعايت عدالت براى آنها ممكن نيست و غالبا گرفتار طغيان و تجاوز از حد مى شوند.
آرى مـجـمـوع ايـن جـهـات دسـت بـه دسـت هـم داد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آنـچـنـان در زيـر بـار مـسـئوليـت فـرو بـرد كـه حـتـى مجال لبخند زدن را از او گرفت و او را پير كرد!.
و بـه هـر حـال ايـن تـنـها دستورى براى ديروز نبود بلكه براى امروز و فردا فرداهاى ديگر نيز هست .
امـروز هـم مسئوليت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مى شـود اسـتـقامت - اخلاص - رهبرى مؤ منان - و عدم طغيان و تجاوز، و بدون به كار بستن اين اصـول ، پـيـروزى بـر دشـمـنـانـى كـه از هـر سـو از داخـل و خـارج مـا را احـاطـه كـرده انـد و از تـمـام وسـائل فـرهـنگى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد.