انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 40 - 65 هود

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


حـتـى إ ذا جـاء أ مـرنـا و فـار التـنـور قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و أ هـلك إ لا مـن سـبـق عـليـه القـول و مـن ءامـن و مـا ءامـن مـعـه إ لا قليل (40)
و قال اركبوا فيها بسم الله مجرئها و مرسئها إ ن ربى لغفور رحيم (41)
و هـى تـجـرى بـهـم فـى مـوج كـالجـبـال و نـادى نـوح ابـنـه و كـان فـى معزل يبنى اركب معنا و لا تكن مع الكفرين (42)
قـال سـاوى إ لى جـبـل يـعـصـمـنـى مـن المـاء قـال لا عـاصـم اليوم من أ مر الله إ لا من رحم و حال بينهما الموج فكان من المغرقين (43)

 


ترجمه :

40 - (ايـن وضـع هـمـچـنان ادامه يافت ) تا فرمان ما فرا رسيد و تنور جوشيدن گرفت ، (بـه نـوح ) گـفـتـيـم از هـر جـفـتـى از حـيـوانـات (نـر و مـاده ) يـك زوج در آن (كـشـتـى ) حـمـل كـن ، همچنين خاندانت را مگر آنها كه قبلا وعده هلاك آنان داده شده (همسر نوح و يكى از فرزندانش ) و همچنين مؤ منان را، اما جز عده كمى به او ايمان نياوردند
41 - او گـفـت بـنـام خـدا بـر آن سوار شويد و به هنگام حركت و توقف آن ياد او كنيد، كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است .
42 - و او آنها را از لابلاى امواجى همچون كوهها حركت ميداد، (در اين هنگام ) نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت فرياد زد، پسرم : همراه ما سوار شو و با كافران مباش :
43 - گـفـت بـه كـوهـى پـنـاه مـى بـرم تـا مرا از آب حفظ كند، گفت امروز هيچ حافظى در بـرابـر فـرمـان خـدا نـيست ، مگر آن كس را كه او رحم كند، در اين هنگام موجى در ميان آندو حائل شد و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت
تفسير :
طوفان شروع مى شود
در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كـه چگونه نوح و مؤ منان راستين دست به ساختن كشتى نجات زدند و تن به تمام مشكلات و سخريه هاى اكثريت بى ايمان مغرور دادند، و خود را براى طـوفـان ، هـمـان طوفانى كه سطح زمين را از لوث مستكبران بى ايمان پاك مى كرد، آماده ساختند:
آيـات مـورد بـحـث سـومـيـن فـراز ايـن سـرگـذشـت يـعـنـى چـگـونـگـى نزول عذاب را بر اين قوم ستمگر به طرز گويائى تشريح مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: (اين وضع همچنان ادامه داشت تا فرمان ما صادر شد و طلايع عذاب آشكار گشت و آب از درون تنور جوشيدن گرفت )! (حتى اذا جاء امرنا و فار التنور).
(تـنـور) (بـا تـشـديـد نـون ) هـمـان مـعـنـى را مـى بـخـشـد كه (تنور) در فارسى متداول امروز يعنى محلى كه نان در آن پخت و پز مى شود.
در ايـنـكه جوشيدن آب از تنور چه تناسبى با مساءله نزديك شدن طوفان دارد مفسران در آن گفتگو بسيار كرده اند.
بعضى گفته اند جوشيدن آب از درون تنور يك نشانه الهى بوده است براى نوح ، تا او متوجه جريان شود و خود و يارانش با وسائل و اسباب لازم بر كشتى سوار شوند.
گـروهـى ديـگـر احـتـمـال داده انـد كـه تـنـور در ايـنـجـا در مـعـنـى مـجـازى و كـنـائى استعمال شده ، اشاره به اينكه تنور خشم و غضب پروردگار فوران پيدا كرد و شعله ور شـد، و ايـن بـه معنى نزديك شدن عذاب كوبنده الهى است ، اين تعبير در فارسى و هم در زبان عربى آمده است كه شدت غضب را تشبيه به فوران آتش مى كنند.
ولى ايـن احـتـمـال قويتر به نظر مى رسد كه تنور به معنى حقيقى و معروف آن باشد و مـنـظـور از آن ، تـنـور خـاصى هم نباشد بلكه منظور بيان اين نكته است هنگامى كه آب از درون تـنور كه معمولا مركز آتش است جوشيدن گرفت نوح و يارانش متوجه شدند اوضاع به زودى ديگرگون مى شود و انقلاب و تحول نزديك است (آب كجا و آتش كجا)؟!
بـه تـعـبـيـر ديـگـر هنگامى كه ديدند سطح آب زير زمينى چنان بالا آمده است كه از درون تنور كه معمولا در جاى خشك و محفوظى ساخته مى شود جوشيدن گرفته فهميدند موضوع مهمى در پيش است و حادثه نو ظهورى در شرف تكوين است ، همين موضوع اخطار و علامتى بود براى نوح و يارانش كه برخيزيد و آماده شويد!
شـايـد قـوم غـافـل و بـى خـبر نيز جوشيدن آب را از درون تنور خانه هايشان ديدند ولى مانند هميشه از كنار اين گونه اخطارهاى پر معنى الهى چشم و گوش بسته گذشتند، حتى بـراى يـك لحـظـه نـيـز بـه خـود اجازه تفكر ندادند كه شايد حادثه اى در شرف تكوين باشد، شايد اخطارهاى نوح واقعيت داشته باشد.
در اين هنگام به نوح (فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده ) بـر كـشـتـى سـوار كـن ) تـا در غـرقـاب ، نـسـل آنـهـا قـطـع نـشـود (قـلنـا احمل فيها من كل زوجين اثنين ).
(و هـمـچـنين خاندانت را جز آنها كه قبلا وعده هلاك آنها داده شده و نيز مؤ منان را بر كشتى سوار كن ) (و اهلك الا من سبق عليه القول و من آمن ).
(امـا جـز افـراد كـمـى بـه او ايـمـان نـيـاوردنـد) (و مـا آمـن مـعـه الا قليل ).
ايـن آيـه از يـك سـو اشـاره بـه همسر بى ايمان نوح و فرزندش (كنعان ) مى كند كه داسـتـان آنـهـا در آيـات آيـنـده آمـده اسـت كـه بـر اثـر انـحراف از مسير ايمان و همكارى با گـنـاهـكاران رابطه و پيوند خود را از نوح بريدند و حق سوار شدن بر آن كشتى نجات نـداشـتـنـد، چـرا كـه شـرط سـوارى بـر آن در درجـه اول (ايمان ) بود.
و از سوى ديگر اشاره به اين مى كند كه محصول ساليان بسيار دراز تلاش پيگير نوح (عليه السلام ) در راه تبليغ آئين خويش ‍ چيزى جز گروهى اندك از مؤ منان نبود
كـه طـبـق بـعـضى از اين روايات در اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر به او ايمان آوردند و حـتـى بـعضى ، عدد آنها را از اين هم كمتر نوشته اند. و اين خود مى رساند كه اين پيامبر بـزرگ تـا چـه حـد استقامت و پايمردى داشت كه براى هدايت هر يك از آنها بسوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد: زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت و نجات فرزندشان تحمل نمى كنند.
نـوح بـه سـرعـت بـسـتـگـان و يـاران بـا ايـمـان خـود را جمع كرد و چون لحظه طوفان و فرارسيدن مجازاتهاى كوبنده الهى نزديك مى شد (به آنها دستور داد كه بنام خدا بر كـشـتـى سـوار شـويد، به هنگام حركت و توقف كشتى نام خدا را بر زبان جارى سازيد و بياد او باشيد) (بسم الله مجراها و مرساها)
چـرا مـى گـويـد: در همه حال به ياد او باشيد و از ياد و نام او مدد بگيريد؟ براى اينكه پروردگار من آمرزنده و مهربان است (ان ربى لغفور رحيم )
بـه مـقـتـضـاى رحـمتش اين وسيله نجات را در اختيار شما بندگان با ايمان قرار داده و به مقتضاى آمرزشش از لغزشهاى شما مى گذرد.
سـرانـجـام لحـظـه نهائى فرا رسيد و فرمان مجازات اين قوم سركش صادر شد، ابرهاى تـيره و تار همچون پاره هاى شب ظلمانى سراسر آسمان را فرا گرفت ، و آنچنان رويهم مـتـراكـم گـرديد كه نظيرش هيچگاه ديده نشده بود، صداى غرش رعد و پرتو خيره كننده برق پى در پى در فضاى آسمان پخش مى شد و خبر از حادثه بسيار
عظيم و وحشتناكى مى داد.
باران شروع شد، سريع و سريعتر شدقطره ها درشت و درشتر شد و همانگونه كه قرآن در آيـه 11 سـوره قمر ميگويد گوئى تمام درهاى آسمان گشوده شده و اقيانوسى از آب از لابلاى ابرها فرو مى ريزد
از سـوى ديـگـر سطح آب زير زمينى آنقدر بالا آمد كه از هر گوشه اى چشمه خروشانى جوشيدن گرفت .
و به اين ترتيب آبهاى زمين و آسمان بهم پيوستند و دست بدست هم دادند و بر سطح زمين هـا، كـوه هـا، دشتها، دره ها جارى شدند و بزودى سطح زمين به صورت اقيانوسى در آمد. وزش بادها امواج كوه پيكرى روى اين اقيانوس ترسيم مى كرد و اين امواج از سر و دوش هم بالا مى رفتند و روى يكديگر مى غلطيدند.
(و كشتى نوح با سرنشينانش سينه امواج كوه پيكر را مى شكافت و همچنان پيش مى رفت ) (و هى تجرى بهم فى موج كالجبال ).
(نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فرياد زد فـرزندم : با ما سوار شو و با كافران مباش ) كه فنا و نابودى دامنت را خواهد گرفت (و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين )
نـوح ايـن پـيـامـبر بزرگ نه تنها به عنوان يك پدر، بلكه به عنوان يك مربى خستگى نـاپـذيـر و پـرامـيـد، حـتـى در آخـرين لحظه دست از وظيفه خود بر نداشت به اين اميد كه سخنش در قلب سخت فرزند اثر كند.
اما متاءسفانه تاءثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تاثير مطلوب خود را ببخشد:
لذا ايـن فـرزنـد لجـوج و كـوتـاه فـكـر به گمان اينكه با خشم خدا مى توان به مبارزه برخاست ، (فرياد زد پدر براى من جوش نزن ، بزودى به كوهى پناه ميبرم
كـه دسـت ايـن سـيـلاب بـه دامـنـش هـرگز نخواهد رسيد و مرا در دامان خود پناه خواهد داد) (قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء).
نـوح بـاز مـايوس نشد، بار ديگر به اندرز و نصيحت پرداخت شايد فرزند كوتاه فكر از مـركب غرور و خيره سرى فرود آيد و راه حق پيش گيرد، به او (گفت : فرزندم امروز هـيـچ قـدرتـى در بـرابـر فـرمـان خـدا پـنـاه نـخـواهـد داد (قال لا عاصم اليوم من امر الله ).
تنها نجات از آن كسى است كه مشمول رحمت خدا باشد و بس (الا من رحم ).
كوه كه سهل است ، كره زمين كه سهل است ، خورشيد و تمام منظومه شمسى با آن عظمت خيره كننده اش در برابر قدرت لا يزال او ذره بى مقدارى بيش نيست .
مـگـر بـالاتـريـن كـوهها در برابر كره زمين همچون بر آمدگيهاى بسيار كوچكى كه روى سـطـح يـك نـارنـج قـرار دارد نيست ؟ همان زمينى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه بايد بـزرگ شـود تـا بـه انـدازه كـره خـورشـيـد گردد، همان خورشيدى كه يك ستاره متوسط معمولى آسمان از ميان ميليونها ميليون ستاره در پهنه عالم خلقت است .
پس چه خيال خامى و چه فكر كوتاهى كه از (كوه ) كارى ساخته باشد؟! در همين هنگام مـوجـى بـرخـاسـت و جـلو آمـد و جـلوتـر و فـرزنـد نوح را همچون پر كاهى از جا كند و در لابـلاى خـود در هـم كـوبـيـد (و مـيـان پـدر و فـرزنـد جـدائى افكند و او را در صف غرق شدگان قرار داد)! (و حال بينهما الموج فكان من المغرقين )
نكته ها :
در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:
1 - آيا طوفان نوح (عليه السلام ) عالمگير بود؟
از ظاهر بسيارى از آيات قرآن چنين بر مى آيد كه طوفان نوح (عليه السلام ) جنبه منطقه اى نـداشـتـه اسـت ، بلكه حادثه اى بوده است براى سراسر روى زمين ، زيرا كلمه ارض (زمـيـن ) بـه طـور مـطـلق ذكـر شـده مـانـنـد (رب لا تـذر عـلى الارض مـن الكـافـرين ديارا: (خداوندا بر روى زمين از كافران كه هرگز اميد به اصلاحشان نيست احدى را زنده مگذار و هـمـچـنـيـن آيـه 44 هـمـيـن سـوره هـود (آيـه آيـنـده ) و قيل يا ارض ابلعى مائك ... اى زمين آبهاى خود را فرو بر...)
از بسيارى از تواريخ نيز، جهانى بودن طوفان نوح استفاده مى شود، به همين جهت تمام نـژادهـاى كـنـونـى را به يكى از سه فرزند نوح (حام ، و سام و يافث ) كه بعد از نوح باقى ماندند باز مى گردانند.
در تـاريخ طبيعى نيز دورانى بنام دوران بارانهاى سيلابى ديده مى شود كه اگر آن را الزامـا مـربـوط بـه قـبـل از تـولد جـانـداران نـدانـيـم قابل تطبيق بر طوفان نوح نيز هست .
ايـن نـظريه نيز در تاريخ طبيعى زمين هست كه محور كره زمين تدريجا تغيير پيدا مى كند يـعـنـى قـطـب شـمـال و جـنـوب تـبـديـل بـه خـط اسـتـوا و خـط اسـتـوا جـاى قـطـب شمال و جنوب را مى گيرد، روشن است كه به هنگام گرم شدن يخهاى فوق العاده متراكم قطبى ، آب درياها به اندازه اى بالا مى آيد كه بسيارى از خشكيها را فرا مى گيرد و با نـفـوذ در لايـه هـاى زمين به صورت چشمه هاى خروشان از نقاط ديگر سر بر مى آورد، و همين گسترش آبها باعث فزونى ابرها و بارش بارانهاى زيادتر مى گردد.
ايـن مـطـلب كـه نـوح از حيوانات روى زمين نمونه هائى با خود برداشت نيز مؤ يد جهانى بودن طوفان است ، و اگر محل زندگى نوح را كوفه - آنچنان كه در بعضى از روايات آمده است - بدانيم و باز طبق روايات ديگر دامنه طوفان به مكه و خانه كعبه هم كشيده شده باشد، اين خود مؤ يد ديگرى بر جهانى بودن اين طوفان است .
ولى با اين حال احـتـمـال مـنـطـقـه اى بـودن آن نيز بكلى منتفى نيست ، زيرا اطلاق كلمه (ارض ) بر يك مـنـطـقـه وسـيـع جـهـان در قـرآن مـكـرر آمـده اسـت چـنـانـكـه در سـرگـذشـت بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانـيـم : (و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها: (مـشـرقـهـا و مـغـربـهـاى زمـيـن را در اخـتـيـار گـروه مـسـتـضـعـفـان (بـنـى اسرائيل ) قرار داديم ).
حـمـل حـيـوانـات در كـشـتـى نـيـز مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر اين باشد كه در آن قسمت از زمين ، نـسـل حـيـوانـات قـطـع نـگـردد، بـخـصـوص ايـنـكـه در آن روز نقل و انتقال حيوانات از نقطه هاى دور دست كار آسانى نبود (دقت كنيد).
همچنين قرائن ديگرى كه در بالا ذكر شد قابل تطبيق بر منطقه اى بودن طوفان نوح مى تواند باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سركش بود، و ما هـيـچ دليـلى در دسـت نـداريـم كـه دعـوت نـوح بـه سراسر زمين رسيده باشد، اصولا با وسـائل آن زمـان رسيدن دعوت يك پيامبر (در عصر خودش ) به همه نقاط، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
ولى در هـر حـال هـدف قـرآن از بـيان اين سرگذشت عبرت انگيز بيان نكته هاى تربيتى مهمى است كه در آن نهفته است خواه جهانى باشد يا منطقه اى .
2 - آيا بعد از نزول عذاب توبه ممكن است ؟
از آيـات گـذشـتـه اسـتـفـاده مـى شـود كه نوح حتى بعد از شروع طوفان فرزند خود را تـبـليـغ مـى كـرد، ايـن دليـل بـر آنست كه اگر ايمان مى آورد ايمانش پذيرفته بود، در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه با توجه به آيات ديگر قرآن كه در گذشته نمونه هـائى از آن را داشـتـه ايـم درهـاى تـوبـه بـعـد از نزول عذاب بسته مى شود، چرا كه در اين هنگام غالب گنهكاران سركش كه مجازات را با چـشـم خـود مـى بينند بى اختيار و از روى اضطرار توبه مى كنند، توبهاى بى ارزش و بى محتوا!
اما با دقت در آيات فوق پاسخ اين سؤ ال را مى توان چنين يافت كه شروع طوفان و آغاز كار آن نشانه روشنى بر عذاب نبود، بلكه يك باران تند و بى سابقه بنظر مى رسيد، بـه هـمـيـن دليـل فـرزنـد نوح به پدر گفت من به كوه پناه مى برم تا از غرقاب نجات يـابـم بـه گـمان اينكه باران و طوفان يك باران و طوفان طبيعى است ، در چنين هنگامى باز بودن درهاى توبه مساله عجيبى نيست !.
سؤ ال ديگرى كه در مورد فرزند نوح ممكن است پيش آيد اين است كه چرا او در اين لحظه حساس تنها فرزند خود را مخاطب ساخت ، نه همه مردم را؟
ايـن مـمكن است به خاطر آن باشد كه او وظيفه دعوت عمومى اش راحتى فرزندش انجام داده بـود، ولى دربـاره فـرزند وظيفه سنگين ترى داشت و آن وظيفه ابوت علاوه بر (نبوت ) بـود بهمين دليل براى اداى اين وظيفه در آخرين لحظه روى فرزندش ‍ تاءكيد بيشتر مى كرد.
احتمال ديگرى با توجه به گفته بعضى از مفسران نيز وجود دارد كه فرزند نوح در آن مـوقـع نـه در صـف كـفـار قـرار داشـت و نـه در صـف مـؤ مـنـان و جـمـله و كـان فـى مـعـزل (او در گـوشـه تـنـهـائى قـرار گـرفـتـه بـود) را دليل بر آن دانستند، گرچه به حكم قرار نگرفتن در صف مؤ منان مستحق مجازات بود ولى كـنـاره گـيـريـش از صف كفار ايجاب مى كرد كه مورد محبت و لطف بيشترى از طريق تبليغ قرار گيرد،
بـه علاوه اين جدائى از صف كفار اين فكر را براى نوح به وجود آورده بود كه شايد از كار خود پشيمان شده باشد.
ايـن احـتـمـال نيز با توجه به آيات آينده وجود دارد كه پسر نوح با صراحت مخالفت با پدر نمى كرد بلكه به صورت منافقان بود، و در برابر او گاه اظهار موافقت مى نمود، به همين دليل نوح درباره او تقاضاى نجات از خدا كرد.
بـه هـر حـال آيـه فـوق هـيـچـگـونـه مـنافاتى با ساير آيات قرآن كه مى گويد: هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود، ندارد؟
3 - درسهاى تربيتى در طوفان نوح
همانگونه كه مى دانيم هدف اصلى قرآن از بيان سرگذشت پيشينيان بيان درسهاى عبرت و نكات آموزنده و تربيتى است و در همين قسمت كه تاكنون از داستان نوح خوانده ايم نكته هاى بسيار مهمى نهفته است كه به قسمتى از آن ذيلا اشاره مى شود:
الف : پـاكـسـازى روى زمين - درست است كه خداوند، (رحيم ) و مهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال ، (حكيم ) نيز مى باشد، به مقتضاى حكمتش هر گاه قوم و مـلتـى فـاسد شوند و دعوت ناصحان و مربيان الهى در آنها اثر نكند، حق حيات براى آنـهـا نـيست سرانجام از طريق انقلابهاى اجتماعى و يا انقلابهاى طبيعى ، سازمان زندگى آنها در هم كوبيده و نابود مى شود.
ايـن نـه منحصر به قوم نوح بوده است و نه به زمان و وقت معينى ، يك سنت الهى است در همه اعصار و قرون و همه اقوام و ملتها و حتى در عصر و زمان ما! و چه بسا جنگهاى جهانى اول و دوم اشكالى از اين پاكسازى باشد.
ب : مـجـازات بـا طـوفـان چرا؟ - درست است كه يك قوم و ملت فاسد بايد نابود شوند و وسيله نابودى آنها هر چه باشد تفاوت نمى كند، ولى دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه بالاخره تناسبى ميان نحوه مجازاتها و گناهان اقوام بوده و هست (دقت كنيد).
فـرعـون تـكيه گاه قدرتش را رود (عظيم نيل ) و آبهاى پر بركت آن قرار داده بود و جالب اينكه نابودى او هم بوسيله همان شد!
نـمـرود مـتـكـى بـه لشـكـر عـظـيـمش بود و چنانكه مى دانيم لشكر كوچكى از حشرات او و يارانش را شكست داد!
قوم نوح جمعيت كشاورز و دامدار بودند و چنين جمعيتى همه چيز خود را از دانه هاى حياتبخش باران مى داند، اما سرانجام همين باران آنها را از بين برد.
و از اينجا به خوبى روشن مى شود كه چقدر برنامه هاى الهى حساب شده است و اگر مى بـيـنـيـم انـسـانـهـاى طـغـيـانـگـر عـصـر مـا در جـنـگـهـاى جـهـانـى اول و دوم بـوسـيـله مدرنترين سلاحهايشان درهم كوبيده شدند، نبايد مايه تعجب ما باشد چـرا كـه هـمـيـن صـنـايـع پـيشرفته بود كه تكيه گاه آنها در استعمار و استثمار خلقهاى مستضعف جهان محسوب مى شد!
ج : نـام خدا در هر حال و در همه جا - در آيات بالا خوانديم نوح به يارانش دستور مى دهد كه نام خدا را به هنگام حركت و توقف كشتى فراموش نكنند، همه چيز به نام او، و به ياد او، و بـا اسـتـمـداد از ذات پـاك او بـايـد بـاشـد، هـر حـركـتـى ، هـر تـوقـفـى ، در حـال آرامش و در حال طوفان ، همه بايد با نام او آغاز شود چرا كه هر كار بينام او شروع شـود (ابتر و بريده دم ) خواهد بود. همانگونه كه در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت كـل امـر ذى بـال لم يـذكـر فـيـه بـسـم الله فـهـو ابتر (هر كار مهمى كه نام خدا در آن برده نشود نافرجام
خواهد بود).
ذكـر نـام خـدا نـه بـه عـنوان تشريفات ، بلكه به عنوان انگيزه و هدف يعنى هر كار كه انـگـيـزه خـدائى نـدارد و هـدفـش خـدا نـيـست ابتر است ، چرا كه انگيزه هاى مادى پايان مى پـذيـرد ولى انـگـيـزه هـاى الهـى تـمام نشدنى است ، هدفهاى مادى به اوج خود كه رسيد خاموش مى شود، اما هدفهاى الهى همچون ذات پاك او جاودانى خواهد بود.
د: پـنـاهـگـاهـهـاى پـوشـالى - مـعـمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد، گـروهـى بـه ثـروتـشان ، گروهى به مقام و منصبشان ، عدهاى به قدرت جسمانيشان ، و جمعى به نيروى فكرى شان ، ولى همانگونه كه آيات فوق به ما مى گويد، و تاريخ نشان داده ، هيچيك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد، و همچون تارهاى عنكبوت كه در برابر وزش ‍ طوفان قرار گيرد به سرعت در هم مى ريزد
فـرزنـد نادان و خيره پسر نوح پيامبر (عليه السلام ) نيز در همين اشتباه بود، گمان مى كـرد كـوه مـى تـواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد، اما چه اشتباه بزرگى ؟ حركت يك موج كار او را ساخت و به ديار عدمش فرستاد.
بـه هـمـيـن دليـل در پـاره اى از دعاها مى خوانيم من از خشم تو به سوى تو فرار مى كنم هارب منك اليك يعنى اگر پناهگاهى در برابر طوفان خشم تو باشد باز همان ذات پاك تو است و باز گشت به سوى تونه چيز ديگر.
ه : كشتى نجات - رهائى از هيچ طوفانى بدون كشتى نجات ممكن نيست
لزومـى نـدارد كـه ايـن كشتى حتما از چوب و آهن باشد، بلكه چه بسا اين كشتى نجات يك مكتب كار ساز حياتبخش مثبت است ، كه در برابر امواج طوفانهاى افكار انحرافى مقاومت مى كند و پيروانش را به ساحل نجات مى رساند.
روى همين جهت در رواياتى كه از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در كتب شيعه و اهـل تـسـنـن آمـده اسـت خـاندان او يعنى امامان اهلبيت و حاملان مكتب اسلام به عنوان (كشتى نجات ) معرفى شده اند.
(حـنش بن مغيره ) مى گويد: من به همراه ابوذر كنار خانه كعبه آمدم او دست در حلقه در خانه كرد و صدا زد منم ابوذر غفارى ، هر كس مرا نمى شناسد بشناسد. من همان جندب هستم (نـام اصـلى ابـوذر جـنـدب بـود) مـن يـار پـيـامـبـرم ، بـا گوش خود شنيدم كه مى فرمود مـثـل اهـلبـيـتـى مـثـل سـفـيـنـة نـوح مـن ركـبـهـا نـجـى (مـثـل اهـلبـيـت مـن مثل كشتى نوح است كه هر كس به آن پناه برد نجات مى يابد)
در بـعـضـى ديـگر از طرق حديث جمله فمن تخلف عنها غرق :: (و هر كس از آن تخلف كند غـرق مـى شود )- يا - من تخلف عنها هلك (هر كس از آن تخلف كند هلاك مى شود اضافه شده است .
ايـن حـديـث پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صراحت مى گويد به هنگامى كه طـوفـانـهـاى فـكرى و عقيدتى و اجتماعى در جامعه اسلامى رخ مى دهد تنها راه نجات پناه بردن به اين مكتب است ، و ما اين مساله را بخوبى در انقلاب شكوهمند ملت ايران
آزموديم كه پيروان مكتبهاى غير اسلامى در برابر طاغوت ، شكست خوردند جز آن گروهى كه به مكتب اسلام و اهلبيت و برنامه هاى انقلابى آنها پناه بردند.
آيه و ترجمه


و قـيـل يـأ رض ابـلعـى مـاءك و يـسـمـاء أ قـلعـى و غيض الماء و قضى الا مر و استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظلمين (44)
 


ترجمه :

44 - و گـفـتـه شـد اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان خوددارى كن ، و آب فرو نشست و كـار پـايان يافت ، و (كشتى ) بر (دامنه كوه ) جودى پهلو گرفت و (در اين هنگام ) گفته شد: دور باد قوم ستمگر!
تفسير :
پايان يك ماجرا.
هـمـانـگـونـه كـه در آيـات گـذشـتـه بـطور اجمال و سر بسته خوانديم ، سرانجام امواج خـروشان آب همه جا را فرا گرفت ، آب بالا و بالاتر آمد، گنهكاران بى خبر به گمان ايـنـكه يك طوفان عادى است به نقاط مرتفع و بر آمدگيها و كوههاى زمين پناه بردند، اما آب از آن هم گذشت و همه جا در زير آب پنهان شد، اجسام بيجان طغيانگران ، و باقيمانده خانه ها و وسائل زندگانيشان در لابلاى كفها روى آب به چشم مى خورد!
نوح زمام كشتى را به دست خدا سپرده ، امواج كشتى را به هر سو مى برد در روايات آمده اسـت كـه شـش ماه تمام (از آغاز ماه رجب تا پايان ماه ذى الحجة و به روايتى از دهم ماه رجب تا روز عاشورا) اين كشتى سرگردان بود و نقاط
مختلفى و حتى طبق پاره اى از روايات سر زمين مكه و اطراف خانه كعبه را سير كرد.
سـرانـجـام فـرمـان پـايـان مـجازات و بازگشت زمين به حالت عادى صادر شد. آيه فوق چـگـونـگـى اين فرمان و جزئيات و نتيجه آن را در عبارات بسيار كوتاه و مختصر و در عين حـال فـوق العـاده رسـا و زيـبـا در ضـمـن شـش جـمله بيان مى كند و مى گويد: (به زمين دسـتـور داده شـد، اى زمـيـن آبـت را در كـام فـرو بـر )! (و قيل يا ارض ابلعى مائك ).
(و به آسمان دستور داده شد اى آسمان دست نگهدار) (و يا سماء اقلعى )
(و آب فرو نشست ) (و غيض الماء).
(و كار پايان يافت ) (و قضى الامر).
(و كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت ) (و استوت على الجودى )
(در ايـن هـنـگـام گـفـتـه شـد: دور بـاد قـوم سـتـمـگـر )! (و قيل بعدا للقوم الظالمين )
تعبيرات آيه فوق بقدرى رسا و دلنشين است و در عين كوتاهى گويا و زنده ، و با تمام زيـبـائى آنـقـدر تـكـان دهنده و كوبنده است كه به گفته جمعى از دانشمندان عرب اين آيه (فصيحترين و بليغترين ) آيات قرآن محسوب مى شود، هر چند همه آيات قرآن در سر حد اعجاز از فصاحت و بلاغت است .
شاهد گوياى اين سخن همان است كه در روايات و تواريخ اسلامى مى خوانيم كه گروهى از كـفـار قـريـش ، بـه مـبارزه با قرآن برخاستند و تصميم گرفتند آياتى همچون آيات قرآن ابداع كنند، علاقمندانشان براى مدت چهل روز بهترين غذاها و مشروبات مورد علاقه آنان بر ايشان تدارك ديدند، مغز گندم خالص ، گوشت گوسفند و شراب كهنه ! تا با خيال راحت به تركيب جمله هائى همانند قرآن بپردازند!.
امـا هـنـگـامـى كه به آيه فوق رسيدند، چنان آنها را تكان داد كه بعضى به بعض ديگر نگاه كردند و گفتند اين سخنى است كه هيچ كلامى شبيه آن نيست ، و اصولا شباهت به كلام مخلوقين ندارد، اين را گفتند و از تصميم خود منصرف شدند و ماءيوسانه پراكنده گشتند.
(جودى ) كجا است ؟
بسيارى از مفسران گفته اند جودى كه محل پـهـلو گـرفـتـن كـشـتـى نـوح در آيـه فـوق مـعـرفـى شده كوه معروفى است در نزديكى موصل
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـريـن آن را كـوهـى در حـدود شـام و يـا نـزديـك (آمـد) و يـا در شمال عراق دانسته اند.
در كـتـاب مـفـردات راغـب آن را كـوهـى در مـيـان مـوصـل و الجـزيـره (نـام مـنـطـقـه اى است در شـمـال عـراق و آن غـير از الجزائر و الجزيره معروف امروز است ) بعيد نيست كه همه اينها به يك معنى باز گردد زيرا (موصل ) و آمد و (جزيره ) همه جزء مناطق شمالى عراق و نزديك شام مى باشند.
بعضى ديگر از مفسران احتمال داده اند كه منظور از جودى هر كوه و زمين محكمى است ، يعنى كـشـتـى نـوح بر يك زمين محكم كه براى پياده شدن سرنشينانش آماده بود پهلو گرفت ، ولى مشهور و معروف همان معنى اول است .
در كـتـاب (اعـلام قـرآن ) دربـاره كـوه جـودى تـحـقـيـق و تـتـبـعـى شـده اسـت كـه در ذيل مى آوريم :
(جودى نام كوهى است كه كشتى نوح بر فراز آن به خاك نشسته و نام آن در
سـوره هود آيه 44 كه قريب المضمون با مندرجات تورات است ذكر شده است ... نسبت به محل كوه جودى سه قول اظهار شده است :
1 - بـنـا بـر قـول اصـفهانى ، كوه جودى در عربستان است و يكى از دو كوهى است كه در قلمرو قبيله (طى ) واقعست .
2 - كوه جودى سلسله كار دين است كه در شمال شرقى جزيره (ابن عمر) در مشرق دجله ، نـزديـك بـه مـوصـل ، واقـع اسـت ، و اكـراد آن را بـه لهجه خود (كاردو) و يونانيان جوردى و اعراب آن را جودى خوانده اند.
در تـر گـوم يـعـنـى تـرجـمـه كـلدانـى تـورات ، و همچنين در ترجمه سريانى تورات ، محل به خاك نشستن كشتى نوح ، قلعه كوه اكراد (كاردين ) معين شده است .
جـغـرافـيـون عرب نيز جودى مذكور در قرآن را بر اين كوه منطبق كرده اند و گفته اند كه تـخـته پاره هاى كشتى نوح در قله اين كوه تا زمان بنى عباس باقى بوده است و مشركين آن را زيارت مى كرده اند.
در داسـتـانـهاى بابلى داستانى شبيه به داستان توفان نوح موجود است ، به علاوه مى توان احتمال داد كه دجله طغيان كرده باشد و مردم آن حدود دچار طوفان شده باشند.
در كـوه جودى كتيبه هاى آشورى موسوم به كتيبه هاى (ميسر) موجود است و در اين كتيبه ها نام (ارارتو) ديده شده است .
3 - در ترجمه فعلى تورات محل به خاك نشستن كشتى نوح كوهاى آرارات تعيين شده و آن كوه ماسيس واقع در ارمنستان است .
نـويسنده قاموس كتاب مقدس معنى اوليه را (ملعون ) ضبط كرده و گفته است : بنا بر روايـات ، كـشـتـى نـوح بـر فراز اين كوه به خاك نشست ، و آن را عربها (جودى ) مى نامند، و ايرانيان كوه نوح و تركان آن را (كرداغ ) به معنى كوه سراشيب مى خوانند و در نزديكى ارس واقع است .
تا قرن پنجم ارامنه در ارمنستان كوهى به نام جودى نمى شناختند، و از آن قرن شايد بر اثر اشتباه مترجمين تورات كه كوه (اكراد) را كوه آرارات ترجمه كرده اند براى علماء ارمنى چنين تصورى پيدا شده است .
شـايـد مـجـوز ايـن تـصـور آن بـوده اسـت كـه آشـوريـان بـر كـوهـهـاى شمال و جنوب درياچه (وان ) نام آرارات يا آرارتو، ميداده اند.
مـى گـويـنـد كـه حـضـرت نوح بر فراز كوه جودى پس از فرو نشستن توفان ، مسجدى سـاخـت و ارامـنـه هـم مـى گـويـند كه در پاى كوه جادى قريه (ثمانين ) يا (ثمان ) نخستين محلى بوده كه همراهان نوح بدان فرود آمده اند.
آيه و ترجمه


و نادى نوح ربه فقال رب إ ن ابنى من أ هلى و إ ن وعدك الحق و أ نت أ حكم الحكمين (45)
قال ينوح إ نه ليس من أ هلك إ نه عمل غير صلح فلا تسلن ما ليس لك به علم إ نى أ عظك أ ن تكون من الجهلين (46)
قـال رب إ نـى أ عـوذ بـك أ ن أ سـلك ما ليس لى به علم و إ لا تغفر لى و ترحمنى أ كن من الخسرين (47)

 


ترجمه :

45 - نوح به پروردگارش عرض كرد پروردگارا! پسر من از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم ) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى .
46 - فرمود: اى نوح ! او از اهل تو نيست ! او عمل غير صالحى است ، بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه ، من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى !
47 - عـرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم ، و هر گاه مرا نبخشى و بر من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.
تفسير :
سرگذشت دردناك فرزند نوح
در آيـات گـذشـتـه خـوانديم كه فرزند نوح ، نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نـفـس دسـت از لجـاجـت و خيره سرى بر نداشت و سرانجام در ميان امواج طوفان گرفتار و غرق شد.
آيـات مـورد بـحث قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اينكه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش آمد و به ياد
وعده الهى درباره نجات فرزندش افتاد، رو به درگاه خدا كرد و گفت :
(پـروردگـارا! فـرزندم از اهل من و خاندان من است ، و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طـوفان و هلاكت رهائى بخشى ، و تو از همه حكم كنندگان برترى ، و در وفاى به عهد از هـمـه ثـابت ترى ) (و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين ).
ايـن وعـده اشـاره بـه هـمـان چـيـزى اسـت كـه در آيـه 40 هـمين سوره آمده است ، آنجا كه مى فـرمـايـد: قـلنـا احـمـل فـيـهـا مـن كـل زوجـيـن اثـنـيـن و اهـلك الا مـن سـبـق عـليـه القـول : (مـا بـه نـوح فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت بر كشتى سـوار كـن و هـمـچنين خانواده خود را جز آن كسى كه به فرمان خدا محكوم به نابودى است ).
نـوح چـنـيـن فـكـر مـى كـرد كـه مـنـظـور از جـمـله الا مـن سـبـق عـليـه القول تنها همسر بى ايمان و مشرك او است ، و فرزندش كنعان جزء آنها نيست ، و لذا چنين سخنى را به پيشگاه خدا عرضه داشت .
امـا بـلافاصله پاسخ شنيد، پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ واقعيتى كه پيوند مكتبى را ما فوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى دهد.
(اى نوح ! او از اهل تو نيست )! (قال يا نوح انه ليس من اهلك ).
(بلكه او عملى است غير صالح ) (انه عمل غير صالح ).
فـرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو، پيوند خانوادگيش به چيزى شمرده نمى شود.
(حال كه چنين است ، چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضامكن ) (فلا تسئلن ما ليس لك به علم ).
(من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى ) (انى اعظك ان تكون من الجاهلين ).
نـوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چـنـيـن فـرزنـدى را مـشـمـول وعـده الهـى بـر نـجـات خـانـدانـش بـداند، لذا رو به درگاه پـروردگـار كـرد و گـفـت : (پـروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم ) قال انى اعوذ بك ان اسئلك ما ليس لى به علم ).
(و اگـر مـرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود) (و ان لا تغفر لى و ترحمنى اكن من الخاسرين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - چرا فرزند نوح ، عمل غير صالح بود؟
بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه در ايـن آيـه كـلمـه اى در تـقـديـر اسـت ، و در اصـل مـفـهـومـش چـنـيـن اسـت انـه ذو عـمـل غـيـر صـالح : (فـرزنـد تـو داراى عمل غير صالح است ).
ولى با توجه به اينكه گاهى انسان در انجام يك كار آنچنان پيش مى رود كه گويا عين آن عـمـل مـى شـود در ادبـيـات زبانهاى مختلف به هنگام مبالغه اين تعبير فراوان ديده مى شود، مثلا گفته مى شود فلانكس سرا پا عدل و سخاوت است ، و يا فلان شخص سرا پا دزدى و فـسـاد اسـت ، گـوئى آنـچـنـان در آن عـمـل غـوطـه ور گـشـتـه كـه ذات او عـيـن آن عمل گشته است .
ايـن پـيـامـبـر زاده نـيـز آنـقـدر بـا بـدان بـنـشـسـت و در اعـمـال زشـت و افـكـار نـادرسـتـشـان غـوطـه ور گـشـت كـه گـوئى وجـودش تبديل به يك عمل غير صالح شد.
بنابراين تعبير فوق در عين اينكه بسيار كوتاه و مختصر است ، گوياى يك
واقـعـيت مهم در مورد فرزند نوح مى باشد، يعنى اى نوح اگر نادرستى و ظلم و فساد در وجود اين فرزند سطحى بود، امكان شفاعت درباره او مى رفت ، اما اكنون كه سرا پا غرق فساد و تباهى است ، جاى شفاعت نيست ، اصلا حرفش را نزن !.
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كه اين فرزند حقيقتا، فرزند او نبود (يا فـرزنـدى نـامـشـروع بود، يا فرزند مشروع همسرش ‍ از شوهر ديگرى بوده است ) مطلب درسـتـى بـه نـظـر نـمـى رسـد، زيـرا جـمـله (انـه عـمـل غـير صالح ) در واقع به منزله علت است براى (انه ليس من اهلك ) يعنى اينكه مـى گـويـم از اهـل تـو نـيـسـت بـراى آن اسـت كـه از نـظـر عمل و كردار با تو فاصله گرفته است هر چند نسب او با تو پيوند دارد.
نكته دوم
2 - بـا تـوجـه بـه گـفـتـار نـوح در آيـات فوق و پاسخى كه خداوند به او داد اين سؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه نـوح تـوجـه بـه ايـن مـسـاءله نداشت كه فرزندش كنعان مشمول وعده الهى نيست .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـى تـوان از ايـن راه داد، كه اين فرزند - همانگونه كه سابقا هم اشـاره شـد - وضع كاملا مشخصى نداشته ، گاهى با مؤ منان و گاهى با كافران بود، و چهره منافق گونه او، هر كس را ظاهرا به اشتباه مى انداخت .
بـه عـلاوه احـسـاس مـسـئوليـت شـديدى كه نوح در رابطه با فرزندش مى كرد، و عشق و عـلاقـه طـبـيـعـى كـه هـر پـدرى بـه فرزندش دارد - و پيامبران نيز از اين قانون مستثنى نيستند - سبب شد كه چنين درخواستى را از خداوند بكند.
امـا بـه مـحـض ايـنـكه از واقعيت امر آگاه شد، فورا در مقام عذر خواهى به درگاه خداوند و طلب عفو بر آمد، هر چند گناهى از او سر نزده بود، اما مقام و موقعيت پيامبر ايجاب مى كند كه بيش از اين مراقب گفتار و رفتار خود باشد، همين ترك اولى براى او با آن شخصيت ، بزرگ بود و به همين دليل از
پيشگاه خدا تقاضاى بخشش كرد.
و از ايـنـجـا پـاسـخ سـؤ ال ديـگـرى نـيـز روشن مى شود كه مگر انبياء گناه مى كنند كه تقاضاى آمرزش نمايند.
3 - آنجا كه پيوندها گسسته مى شود؟
آيـات فـوق يـكـى ديـگـر از عـاليـتـريـن درسـهـاى انـسـانـى و تربيتى را در ضمن بيان سـرگـذشـت نوح منعكس مى كند، درسى كه در مكتبهاى مادى مطلقا مفهوم ندارد اما در يك مكتب الهى و معنوى يك اصل اساسى است .
پـيـونـدهـاى مـادى (نـسـب ، خويشاوندى ، دوستى و رفاقت ) در مكتبهاى آسمانى هميشه تحت الشعاع پيوندهاى معنوى است .
در اين مكتب نور چشمى و امتياز خويشاوندى در برابر پيوند مكتبى و معنوى مفهومى ندارد.
آنـجـا كـه رابـطـه مـكـتـبـى وجود دارد، سلمان فارسى دور افتاده كه نه از خاندان پيغمبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و نـه از قـريـش ، و نـه حـتـى از اهـل مـكـه بـود، بـلكـه اصـولا از نـژاد عـرب نـبـود، طـبـق حـديـث مـعـروف (سـلمـان مـنـا اهـل البـيـت ) سـلمان از خانواده ما است جزء خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـحـسـوب مـى شـود، ولى فـرزنـد واقـعـى و بـلا فصل پيامبرى همچون نوح بر اثر گسستن پيوند مكتبيش با پدر، آنچنان طرد مى شود كه با (انه ليس من اهلك ) روبرو مى گردد.
ممكن است چنين مساله مهمى براى آنها كه مادى مى انديشند گران آيد اما اين واقعيتى است كه در تمام اديان آسمانى به چشم مى خورد.
بـه هـمـيـن دليـل در احـاديث اهلبيت (عليهمالسلام ) درباره شيعيانى كه تنها نام تشيع بر خود مى گذارند، و اثر چشمگيرى از تعليمات و برنامه هاى عملى اهلبيت (عليهمالسلام ) در زندگانى آنها ديده نمى شود جمله هاى صريح و تكان دهنده اى مى خوانيم كه
بيانگر همان روشى است كه قرآن در آيات فوق ، پيش گرفته است .
از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) نـقـل شـده كه روزى از دوستان خود پرسيد: مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند (انه عـمـل غـيـر صـالح ) يـكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فـرزنـد نـوح (كـنـعـان ) فـرزنـد حقيقى او نبود. امام فرمود: كلا لقد كان ابنه و لكن لما عصى الله نفاه عن ابيه كذا من كان منالم يطع الله فليس منا: (نه چنين نيست ، او براستى فـرزنـد نوح بود، اما هنگامى كه گناه كرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خـداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند، از ما نيستند).
4 - مسلمانان مطرود!
بى مناسبت نيست كه با الهام از آيه فوق اشاره به قسمتى از احاديث اسلامى كنيم كه آنها نـيـز گـروه هاى زيادى را كه ظاهرا در زمره مسلمانان و يا پيروان مكتب اهلبيت هستند، مطرود دانسته و آنان را از صف مؤ منان و شيعيان خارج مى سازد:
1 - پيامبر اسلام مى فرمايد: من غش مسلما فليس منا: (آنكس كه با برادران مسلمانش تقلب و خيانت كند از ما نيست ).
2 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: ليـس بـولى لى مـن اكل مال مؤ من حراما (كسى كه مال مؤ منى را به گناه بخورد، دوست من نيست ).
3 - پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى :
(بدانيد كسى كه مردم او را به خاطر اجتناب از شرش گرامى دارند از من نيست )
4 - امـام فرمود: ليس من شيعتنا من يظلم الناس : (كسى كه به مردم ستم مى كند شيعه ما نيست )
5 - امـام كـاظـم فـرمـود: ليـس مـنـا مـن لم يـحـاسـب نـفـسـه فـى كل يوم (كسيكه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست ).
6 - پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يـجبه فليس بمسلم كسى كه صداى انسانى را بشنود كه فرياد مى زند اى مسلمانان به دادم برسيد و كمكم كنيد، كسى كه اين فرياد را بشنود و پاسخ نگويد مسلمان نيست .
7 - امـام بـاقـر (عليه السلام ) به يكى از يارانش به نام جابر فرمود: و اعلم يا جابر بـانـك لا تـكـون لنـا وليـا حـتـى لو اجـتـمـع عـليـك اهـل مـصـرك و قـالوا انـت رجـل سـوء لم يـحـزنـك ذلك و لو قالوا انك رجل صالح لم يسرك ذلك و لكن اعرض نفسك على كتاب الله : (اى جابر! بدان كه تو دوست ما نخواهى بود تا زمانى كه اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگويند تو آدم بدى هستى غمگين نشوى و اگر همه بگويند تو آدم خـوبـى هـسـتـى خـوشـحـال نـشـوى ، بـلكـه خـود را بر كتاب خدا قرآن عرضه دارى و ضوابط خوبى و بدى را از آن بگيرى و بعد ببينى از كدام گروهى )
ايـن احـاديـث خـط بـطـلان بـر پـنـدارهـاى كـسـانـى كـه تـنـها به اسم قناعت مى كنند و از عمل و ارتباط مكتبى در ميان آنها خبرى نيست مى كشد، و به وضوح ثابت مى كند كه در مكتب پـيـشـوايـان الهـى آنـچـه اصـل اسـاسـى و زيـر بـنـائى اسـت ، هـمـان ايـمـان بـه مـكـتب و عمل به برنامه هاى آن است ، و همه چيز بايد با اين مقياس سنجيده شود.
آيه و ترجمه


قيل ينوح اهبط بسلم منا و بركت عليك و على أ مم ممن معك و أ مم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب أ ليم (48)
تـلك مـن أ نـبـاء الغـيـب نـوحـيـهـا إ ليـك مـا كـنـت تـعـلمـهـا أ نـت و لا قـومـك مـن قبل هذا فاصبر إ ن العقبة للمتقين (49)

 


ترجمه :

48 - (بـه نـوح ) گـفـته شد: اى نوح ! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امـتهائى كه با تواند، فرود آى ، و امتهائى نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند مى سازيم سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد.
49 - اينها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم ، نه تو و نه قوم تو ايـنـها را قبل از اين نمى دانستيد، بنابراين صبر و استقامت كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است .
تفسير :
نوح به سلامت فرود آمد
اين آيات آخرين آياتى است كه درباره نوح و سرگذشت عبرت انگيزش در اين سوره آمده است كه در آن اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است .
در نخستين آيه مى گويد: (به نوح خطاب شد كه به سلامت و با بركت از ناحيه ما بر تـو و بـر آنـهـا كـه با تواند فرود آى ) (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك )
بـدون شـك (طوفان ) همه آثار حيات را در هم كوبيده بود، و طبعا زمينهاى آباد مراتع سر سبز و باغهاى خرم ، همگى ويران شده بودند، و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر (زندگى ) و (تغذيه ) در مضيقه شديد قرار گيرند، اما
خـداونـد بـه ايـن گـروه مـؤ مـنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچگونه نگرانى به خود راه ندهند.
بـه عـلاوه مـمـكن بود نگرانى ديگرى از نظر سلامت براى نوح و پيروانش پيدا شود كه زنـدگـى كردن در مجاورت اين باتلاقها و مردابهاى باقيمانده از طوفان ممكن است سلامت آنـهـا را بـه خـطـر افـكـنـد، لذا خـداونـد در اين زمينه نيز به آنها اطمينان داد كه هيچگونه خـطرى شما را تهديد نمى كند و آن كس كه طوفانرا براى نابودى طغيانگران فرستاد، هم او مى تواند محيطى (سالم ) و (پر بركت ) براى مؤ منان فراهم سازد.
ايـن جـمـله كـوتـاه بـه مـا مـى فـهـمـانـد كـه قـرآن تـا چـه انـدازه بـه ريـزه كـاريـهـاى مسائل اهميت مى دهد و آنها را در عباراتى بسيار فشرده و زيبا منعكس مى سازد.
كـلمـه (امـم ) جمع (امت ) است ، و اين تعبير مى رساند كه همراه نوح امتهائى بودند، ايـن عـبـارت مـمـكن است به خاطر آن باشد كه افرادى كه با نوح بودند هر يك سرچشمه پـيدايش قبيله و امتى گشتند و يا اينكه واقعا آنها كه با نوح بودند هر گروهى از قوم و قبيله اى بودند كه مجموعا امتهائى تشكيل مى دادند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (امـم ) اصـنـاف حـيـوانـى را كـه بـا نوح بودند نيز شـامـل گـردد، زيـرا در قـرآن مجيد كلمه (امت ) بر آنها نيز اطلاق شده است ، چنانكه در سـوره انـعـام آيـه 38 مى خوانيم : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امـثـالكـم : هـيـچ جـنـبـنـده اى در روى زمـيـن و هـيـچ پـرنـده اى كـه بـا دو بـال خـود پـرواز مـى كـنـد وجـود نـدارد مـگـر ايـنـكـه آنـهـا نـيـز امـتـهـائى مثل شما هستند)
بنابراين همانگونه كه نوح و يارانش به لطف بى پايان پروردگار در برابر آنهمه مشكلات زندگى بعد از طوفان در سلامت و بركت زيستند، انواع جاندارانى كه با نوح از كشتى پياده شدند و گام به روى زمين گذاشتندنيز اين سلامت و مصونيت را به لطف الهى داشتند،
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد بـا ايـن هـمـه بـاز در آيـنـده از نـسـل هـمـين مؤ منان امتهائى به وجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم ، ولى آنـهـا در غرور و غفلت فرو مى روند سپس عذاب دردناك ما به آنها مى رسد (و امم سنمتعهم ثـم يـمـسـهـم مـنـا عذاب اليم ) بنابر اين چنين نيست كه اين انتخاب اصلح ، و اصلاح نوع انـسـانى از طريق طوفان آخرين انتخاب ، و آخرين اصلاح باشد، بلكه باز هم تا زمانى كـه نـوع آدمـى بـه عاليترين مرحله رشد و تكامل برسد، به خاطر سوء استفاده كردن از آزادى اراده گـاه در راه شر و فساد قدم مى گذارد و باز همان برنامه مجازات در اين جهان و سراى ديگر دامنش را مى گيرد.
جـالب ايـنـكه در جمله فوق فقط مى گويد: (سنمتعهم ) بزودى آنها را از انواع نعمتها بهره مند مى كنيم ، و بلا فاصله سخن از عذاب و مجازات آنها مى گويد، اشاره به اينكه بـهـره ورى از نـعمت فراوان در افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان به جاى اينكه حس ‍ شكر گـزارى و اطـاعـت را بـيـدار كـنـد، غـالبـا بـر طـغـيـان و غـرور آنـهـا مـى افـزايـد، و بـه دنبال آن رشته هاى بندگى خدا را پاره مى كند.
جـمـله اى كـه مـرحـوم (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان از يـكـى از مـفـسـران در ذيـل ايـن آيـه نـقـل كـرده جـالب اسـت ، آنـجـا كـه مـى گويد هلك المستمتعون فى الدنيا لان الجهل يغلب عليهم و الغفلة ، فلا يتفكرون الا فى الدنيا و عمارتها و ملاذها: صاحبان نعمت در دنـيا هلاك و گمراه شدند چرا كه جهل و غفلت بر آنها غالب مى شود و جز در فكر دنيا و لذتهاى آن نيستند)
ايـن واقـعـيـت در زنـدگى كشورهاى متنعم و ثروتمند دنيا به خوبى ديده مى شود كه آنها غـالبـا در فـساد غوطه ورند، نه تنها به فكر مستضعفان جهان نيستند، بلكه روز بروز طرحى تازه براى مكيدن هر چه بيشتر خون آنها مى ريزند.
به همين دليل بسيار مى شود كه خداوند جنگها و حوادث دردناكى كه نعمتها را موقتا سلب مى كند، بر آنها فرو مى ريزد، شايد بيدار شوند.
در آخـريـن آيـه كـه بـا آن داسـتان نوح در اين سوره پايان مى گيرد، يك اشاره كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد:
(ايـنـها همه از اخبار غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم ) (تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ).
(هـيـچـگـاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد) (ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا).
با توجه به آنچه شنيدى و آنهمه مشكلاتى كه نوح در دعوتش با آن روبرو بود، و با ايـن حـال اسـتـقـامـت ورزيـد، تـو هـم صـبر و استقامت كن ، چرا كه سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است (فاصبر ان العاقبة للمتقين ).
نكته ها :
1 - آيه اخير به چند نكته اشاره مى كند:
1 - بيان داستان انبياء به صورت واقعى و خالى از هر گونه خرافه و تحريف تنها از طريق وحى آسمانى ممكن است و گرنه كتب تاريخ پيشينيان آنقدر با اسطوره ها و افسانه هـا آمـيـخـتـه شـده كـه شـنـاخـت حـق از باطل در آن ممكن نيست و هر قدر بيشتر به عقب بر مى گرديم ، اين آميختگى بيشتر مى شود.
بنابراين بيان سر گذشت انبياء و اقوام پيشين ، خالى از هر گونه خرافات خود يكى از نشانه هاى حقانيت قرآن و پيامبر اسلام است
2 - از ايـن آيـه استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارندپيامبران از علم غيب آگاهى داشتند، منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدا
مـى خـواست بود، نه اينكه از پيش خود چيزى بدانند و اگر مى بينيم در پاره اى از آيات نفى علم غيب شده اشاره به همين است كه علم آنها ذاتى نيست بلكه فقط از ناحيه خدا است .
3 - اين آيه واقعيت ديگرى را نيز روشن مى كند كه بيان سرگذشت انبياء و اقوام گذشته در قرآن تنها درسى براى امت اسلامى نيست ، بلكه علاوه بر اين يك نوع دلدارى و تسلى خـاطـر و تـقويت اراده و روحيه براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز هست ، چرا كـه او هـم بـشـر اسـت ، و بـايد از اين طريق در مكتب الهى درس بخواند و براى مبارزه با طـاغـوتـهـاى عـصـر خويش ‍ آماده تر شود، و از انبوه مشكلاتى كه بر سر راهش وجود دارد نـهـراسـد يعنى همان گونه كه نوح با آنهمه گرفتاريهاى طاقت فرسا صبر و استقامت بـه خـرج داد، و بـه ايمان آوردن يك عده بسيار كم در عمر طولانى معروفش دلخوش بود، تو هم بايد صبر و استقامت را در هر حال از دست ندهى .
در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم :
آيه و ترجمه


و إ لى عاد أ خاهم هودا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره إ ن أ نتم إ لا مفترون (50)
يقوم لا أ سلكم عليه أ جرا إ ن أ جرى إ لا على الذى فطرنى أ فلا تعقلون (51)
و يـقـوم اسـتـغفروا ربكم ثم توبوا إ ليه يرسل السماء عليكم مدرارا و يزدكم قوة إ لى قوتكم و لا تتولوا مجرمين (52)

 


ترجمه :

50 - (مـا) بـسـوى (قـوم ) عـاد، برادرشان هود را فرستاديم ، (به آنها) گفت اى قوم من ! الله را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست ، شما فقط تهمت مى زنيد.
51 - اى قـوم مـن ! مـن از شـمـا پـاداشـى نـمـى طـلبم پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفريده ، آيا نمى فهميد؟
52 - و اى قوم من ! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد سپس به سوى او باز گرديد تا (بـاران ) آسـمـان را پـى در پى بر شما بفرستد و نيروئى بر نيروى شما بيفزايد، و روى (از حق ) بر نتابيد و گناه نكنيد.
تفسير :
بت شكن شجاع
هـمـانـگونه كه گفتيم در اين سوره داستان دعوت پنج پيامبر بزرگ و شدائد و سختيهاى ايـن دعـوتـهـا و نـتـائج آنـهـا بـيـان شـده اسـت ، در آيـات قبل سخن از نوح بود و اكنون نوبت به هود مى رسد.
همه اين پيامبران داراى يك منطق و يك هدف بودند، آنها براى نجات
بـشـريت از انواع اسارتها، و دعوت به سوى توحيد با تمام ابعادش قيام كردند، شعار همه آنها ايمان و اخلاص و تلاش و كوشش ‍ و استقامت در راه خدا بود، واكنش اقوام مختلف در برابر همه آنان نيز تند و خشن و توام با انواع قهرها و فشارها بود.
در نـخـستين آيه از اين ماجرا مى فرمايد ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم (و الى عاد اخاهم هودا).
در اينجا از هود تعبير به برادر مى كند، اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند چرا كه در ريشه نسب با هم مشتركند، مثلا به يك نفر از طايفه بنى اسد اخو اسدى مى گويد و از طايفه مذحج ، اخو مذحج .
و يا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود، نـه در شـكـل يـك امير و فرمانده ، و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان ، بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز و برتريجوئى .
نـخـسـتـيـن دعـوت هـود همان دعوت تمام انبيا بود، دعوت به سوى توحيد و نفى هر گونه شـرك هـود بـه آنـهـا گـفـت اى قـوم مـن ! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد (قال يا قوم اعبدوا الله ).
چرا كه هيچ اله و معبود شايسته جز او وجود ندارد (ما لكم من اله غيره ).

شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و به خدا افترا مى بنديد (ان انتم الا مفترون ).
ايـن بـتـهـا نـه شـريـك او هستند و نه منشا خير و شر و هيچ كارى از آنها ساخته نيست ، چه افـتـرا و تـهـمـتـى از ايـن بـالاتـر كـه بـراى چـنـيـن مـوجـودات بـى ارزشـى ايـن همه مقام قائل شويد.
هود (عليه السلام ) سپس اضافه كرد اى قوم من ! من در دعوت خودم هيچگونه چشمداشتى از شـمـا ندارم ، هيچگونه پاداشى از شما نمى خواهم تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروش مـن بـراى رسـيـدن بـه مـال و مـقام است ، و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مى خواهيد براى من در نظر بگيريد تن به تسليم ندهيد.(يا قوم لا اسئلكم عليه اجرا)
تـنها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من (ان اجرى الا على الذى فطرنى ).
اصولا من اگر گامى براى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان او است و بـنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما. به علاوه مگر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد از ناحيه او است آيا نمى فهميد؟ (افلا تعقلون ).
سـرانـجـام بـراى تـشـويـق آنـهـا و اسـتـفـاده از تـمـام وسـائل مـمـكـن بـراى بـيـدار سـاخـتـن روح حـق طـلبـى ايـن قـوم گـمـراه ، مـتـوسـل بـه بيان پاداشهاى مادى مشروط مى شود كه خداوند در اختيار مؤ منان در اين جهان مى گذارد و مى گويد:
اى قوم من ! از خدا بخاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد (و يا قوم استغفروا ربكم ).
سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد (ثم توبوا اليه ).
اگر شما چنين كنيد به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را بر شما پى در پى فرو فرستد (يرسل السماء عليكم مدرارا)
تـا كـشت و زرع و باغهاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند. به علاوه در سايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به - سوى خدا نيروئى بر نيروى شما مى افزايد (و يزدكم قوة الى قوتكم ).
هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد، نه هرگز.
بـلكـه نـيـروى جسمانى شما را با بهره گيرى از نيروى معنوى افزايش مى دهد و با اين پـشـتـوانـه مـهـم قـادر خـواهـيـد بود اجتماعى آباد، جمعيتى انبود، اقتصادى سالم ، و ملتى پرقدرت و آزاد و مستقل داشته باشيد.
بنابراين از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذرايد (و لا تتولوا مجرمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران
تـاريـخ انـبـياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شرك و هر گونه بـت پـرسـتى آغاز كردند، و در واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نـيـسـت ، چرا كه وحدت جامعه و همكارى و تعاون و ايثار و فداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.
اما شرك سرچشمه هر گونه پراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى و خود محورى و انـحـصـار طـلبى است ، و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست .
آن كـس كـه خـود مـحـور يـا انـحـصـار طـلب اسـت تـنـهـا خـويـشـتـن را مـى بـيـنـد و به همين دليـل مـشـرك اسـت ، تـوحـيـد قـطـره وجـود يـك فـرد را در اقـيـانـوس پـهـنـاور جـامـعـه حـل مـى كـنـد، مـوحـد چيزى جز يك واحد بزرگ يعنى سراسر جامعه انسانى و بندگان خدا نمى بيند.
برترى جويان از نوعى ديگر از انواع شرك مايه مى گيرند، و همچنين آنها كه دائما با همنوعانشان در جنگ و ستيزند و منافع خود را از منافع ديگران جدا مى بينند، اين دوگانگى و چندگانگى چيزى جز شرك در چهره هاى مختلف نيست .
بـه هـمـيـن دليل پيامبران براى اصلاحات وسيعشان همه از همينجا شروع كرده اند، توحيد معبود (الله ) و سپس توحيد كلمه و توحيد عمل و توحيد جامعه .
2 - رهبران راستين پاداشى از پيروان نمى طلبند.
يك پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هر گونه اتهام و در نهايت آزادى به راه خـود ادامـه دهـد و هـر گـونه انحراف و كجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى و نـيـاز مادى به آنها نداشته باشد، و گرنه همان نياز زنجيرى خواهد شد بر دست و پاى او، و قفل و بندى بر زبان و فكر او!
و منحرفان از همين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى شوند، يا از طريق تهديد به قطع كمكهاى مادى ، و يا از طريق پيشنهاد كمكهاى بيشتر، و پيشوا و رهبرى هر قدر هم صاف و مخلص باشد باز انسان است و ممكن است در اين مرحله گام او بلرزد.
بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فوق و آيات ديگرى از قرآن مى خوانيم پيامبران در آغاز دعوت صريحا اعلام مى كردند نياز مادى و انتظار پاداش از پيروانشان ندارند.
ايـن سـرمـشقى است براى همه رهبران مخصوصا رهبران روحانى و مذهبى منتها چون بالاخره آنـهـا كـه تـمام وقت در خدمت اسلام و مسلمين هستند بايد به طرز صحيحى نيازهايشان تامين بشود تهيه صندوق كمك و بيت المال اسلامى براى رفع نيازمنديهاى اين گروه است ، كه يكى از فلسفه هاى تشكيل بيت المال در اسلام همين مى باشد
3 - گناه و ويرانى جامعه ها
بـاز در آيـات فـوق مـى بـيـنـيـم كـه قـرآن پـيـونـد روشـنـى مـيـان مـسـائل مـعـنـوى و مـادى بـر قرار مى سازد و استغفار از گناه و باز گشت به سوى خدا را مـايـه آبادانى و خرمى و طراوت و سرسبزى و اضافه شدن نيروئى بر نيروها معرفى كرده .
اين حقيقت در بسيارى ديگر از آيات قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح از زبان ايـن پـيـامـبـر بـزرگ مـى خـوانـيـم : فـقـلت اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارا يـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدرارا و يـمـددكـم بـامـوال و بـنـيـن و يـجـعـل لكـم جـنـات و يـجـعـل لكـم انـهـارا بـه آنـهـا گـفـتـم از گـنـاهـان خـود در پـيـشـگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است ، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغها و نهرها براى شما قرار دهد.
جـالب توجه اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم كه ربيع بن صبيح مى گويد نزد حسن بودم ، مردى از در وارد شد و از خوشكسالى آباديش شكايت كرد، حسن به او گفت : استغفار كن ، ديگرى آمد از فقر شكايت كرد، به او نيز گفت استغفار كن ، سومى آمد و به او گفت : دعـا كـن خداوند پسرى به من بدهد به او نيز گفت استغفار كن ، ربيع مى گويد (من تعجب كردم ) و به او گفتم هر كس
نزد تو مى آيد و مشكلى دارد و تقاضاى نعمتى به او همين دستور را مى دهى و به همه مى گوئى استغفار كنيد و از خدا طلب آمرزش نمائيد.
وى در جـواب مـن گـفت : آنچه را گفتم از پيش خود نگفتم ، من اين مطلب را از كلام خدا كه از پيامبرش نوح حكايت مى كند، استفاده كردم و سپس آيات سوره نوح را كه در بالا ذكر شد تلاوت كرد.
آنـهـا كـه عـادت دارنـد از ايـن مـسـائل آسـان بـگـذرند فورا يكنوع ارتباط و پيوند معنوى نـاشـنـاخـتـه در مـيـان ايـن امـور قـائل مـى شـونـد و از هـر گـونـه تحليل بيشتر خود را راحت مى كنند.
ولى اگـر بـيـشـتـر دقت كنيم در ميان اين امور پيوندهاى نزديكى مى يابيم كه توجه به آنـهـا مـسـائل مـادى و مـعـنوى را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم مى آميزد و يا همانند ريشه و ساقه درخت با گل و ميوه آن ربط مى دهد.
كـدام جـامـعه است كه آلوده به گناه ، خيانت ، نفاق دزدى ، ظلم ، تنبلى و مانند آنها بشود و اين جامعه آباد و پر بركت باشد.
كدام جامعه است كه روح تعاون و همكارى را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونريزى را جانشين آن سازد و زمينهاى خرم و سرسبز و وضع اقتصادى مرفهى داشته باشد.
كـدام جـامـعـه اسـت كـه مـردمـش آلوده انـواع هـوسـهـا بـاشـنـد، و در عـيـن حال نيرومند و پا بر جا در مقابل دشمنان ايستادگى كنند.
بـا صـراحـت بـايـد گـفـت : هـيـچ مـسـاله اخـلاقى نيست مگر اينكه اثر مفيد و سازنده اى در زنـدگـى مادى مردم دارد، و هيچ اعتقاد و ايمان صحيحى پيدا نمى شود مگر اينكه در ساختن يك جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و نيرومند سهم به سزائى دارد.
آنـهـا كـه مـسـائل اخـلاقـى و ايـمـان مـذهـبـى و تـوحـيـد را از مسائل مادى جدا مى كنند، نه مسائل معنوى را درست شناخته اند و نه مادى را.
اگـر ديـن بـه صـورت يـك سـلسله تشريفات و آداب ظاهرى و خالى از محتوا در ميان مردم باشد بديهى است تاثيرى در نظام مادى اجتماع نخواهد داشت اما آنگاه كه اعتقادات معنوى و روحـانـى آنـچـنان در اعماق روح انسان نفوذ كند كه آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبـان و تـمـام ذرات وجـودش ظـاهـر گـردد، آثـار سازنده اين اعتقادات در جامعه بر هيچكس مخفى نخواهد ماند.
مـمـكـن اسـت مـا بـعـضـى از مـراحـل پـيـونـد اسـتـغـفـار را بـا نـزول بـركـات مادى نتوانيم درست درك كنيم ولى بدون شك قسمت بيشترى از آن براى ما قابل درك است .
در انقلاب اسلامى كشور ما ايران در اين عصر و زمان به خوبى مشاهده كرديم كه اعتقادات اسلامى و نيروى اخلاق و معنويت چگونه توانست بر نيرومندترين اسلحه زمان و قويترين ارتـشـهـا و قـدرتـهاى استعمارى پيروز گردد، و اين نشان مى دهد كار برد عقائد دينى و اخلاق مثبت معنوى تا چه حد در مسائل اجتماعى و سياسى زياد است .
4 - منظور از يزدكم قوة الى قوتكم چيست ؟
ظـاهـر اين جمله مى گويد: خداوند در پرتو توبه و استغفار نيروئى بر نيروى شما مى افـزايـد بـعـضـى اين جمله را اشاره به افزايش ‍ نيروى انسانى گرفته اند (چنانكه در آيـات سـوره نـوح نـيـز بـه آن اشاره شده بود) و بعضى ديگر آن را اشاره به اضافه نـيـروهـاى مـادى بـر نـيـروى مـعـنـوى دانـسـتـه اند، ولى تعبير آيه مطلق است و هر گونه افزايش نيروى مادى و معنوى را شامل مى شود، و تمام اين تفاسير را در بر مى گيرد
آيه و ترجمه


 


قالوا يهود ما جئتنا ببينة و ما نحن بتاركى ءالهتنا عن قولك و ما نحن لك بمؤ منين (53)
إ ن نـقـول إ لا اعـتـرئك بعض ءالهتنا بسوء قال إ نى أ شهد الله و اشهدوا أ نى برى ء مما تشركون (54)
من دونه فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون (55)
إ نى توكلت على الله ربى و ربكم ما من دابة إ لا هو ءاخذ بناصيتها إ ن ربى على صرط مستقيم (56)
فـإ ن تـولوا فـقـد أ بـلغـتـكـم مـا أ رسـلت بـه إ ليـكـم و يـستخلف ربى قوما غيركم و لا تضرونه شيا إ ن ربى على كل شى ء حفيظ (57)

 


ترجمه :

53 - گـفـتـند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده اى ، و ما خدايان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهيم كرد، و ما (اصلا) به تو ايمان نمى آوريم !.
54 - مـا فقط (درباره تو) مى گوئيم بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلت را ربـوده انـد) (نـوح ) گفت من خدا را به شهادت مى طلبم شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه شريك (خدا) قرار مى دهيد بيزارم !.
55 - از آنچه غير او (مى پرستيد) حال كه چنين است همگى براى من نقشه بكشيد و مرا مهلت ندهيد (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست !)
56 - چـرا كـه من توكل بر الله كه پروردگار من و شما است كرده ام ، هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او بر وى تسلط دارد (اما سلطه اى توام با عدالت چرا كه ) پروردگار من بر صراط مستقيم است .
57 - و اگـر روى بـرگـردانيد من رسالتى را كه مامور بودم به شما رساندم و خداوند گـروه ديـگـرى را جـانـشـيـن شـمـا مـى كـنـد و شـمـا كـمـتـرين ضررى به او نمى رسانيد پروردگار من حافظ و نگاهبان هر چيز است .
تفسير :
منطق نيرومند هود
حال ببينيم اين قوم سركش و مغرور يعنى قوم عاد در برابر برادرشان هود (عليه السلام ) و نصائح و اندرزها و راهنمائيهاى او چه واكنشى نشان دادند.
آنها گفتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى (قالوا يا هود ما جئتنا بينة ).
و مـا هـرگـز بـه خـاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم (و ما نحن بتاركى الهتنا عن قولك ).
و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد! (و ما نحن لك بمؤ منين ).
و پـس از ايـن سـه جمله غير منطقى ، اضافه كردند: ما فكر مى كنيم تو ديوانه شده اى و عـلتـش ايـن بـوده كـه مـبـغـوض خـدايـان مـا گـشـتـه اى و آنـهـا بـه عقل تو آسيب رسانده اند (ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوء).
بـدون شـك هـود - هـمـانگونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران است - معجزه يا معجزاتى بـراى اثبات حقانيت خويش به آنها عرضه داشته بود، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كـه داشـتـند مانند ساير اقوام لجوج ، معجزات را انكار كردند و آنها را سحر شمردند، يا يك سلسله تصادفها و حوادث اتفاقى كه نمى تواند دليلى بر چيزى بوده باشد.
از ايـن گـذشـتـه نـفـى بـت پـرسـتـى دليـلى لازم نـدارد هـر كـس مـخـتـصـر عقل و
شـعـورى داشـته باشد و خود را از تعقيب برهاند آنرا بخوبى در مى يابد و بفرض كه دليل بخواهد آيا دلائل علاوه بر منطقى و عقلى به معجزه هم نياز دارد؟
و بـه تعبير ديگر آنچه در دعوت هود در آيات گذشته آمدد عوت به سوى خداوند يگانه و باز گشت به سوى او و استغفار از گناهان و نفى هر گونه شرك و بت پرستى است ، همه اينها مسائلى است كه اثبات آن با دليل عقلى كاملا امكان پذير است .
بـنـابـرايـن اگـر مـنـظـور آنـهـا از نـفـى بـيـنـة ، نـفـى دليـل عـقـلى بـوده ، مـسـلما اين سخن نادرست است ، و اگر منظور نفى معجزه بوده ، اين ادعا نـياز به معجزه نداشته است ، و به هر حال اين جمله كه آنها گفته اند ما هرگز به خاطر سـخـنـان تـو، بـتـهـاى خـود را فـرامـوش نـمـى كـنـيـم بـهـتـريـن دليـل بـر لجـاجـت آنها است ، چرا كه انسان عاقل و حقيقت جو سخن حق را از هر كس كه باشد مى پذيرد.
مـخـصـوصا اين جمله كه آنها هود را متهم به جنون كردند، جنونى كه بر اثر خشم خدايان حاصل شده بود! خود بهترين دليل بر خرافى بودن و خرافه پرستى آنها است .
سـنـگ و چوبهاى بى جان و بى شعور كه نياز به حمايت بندگان خود دارند، چگونه مى توانند عقل و شعور را از انسان عاقلى بگيرند.
به علاوه آنها چه دليلى بر جنون هود داشتند جز اينكه او، سنت شكنى كرده ، و با آداب و سـنـن خـرافـى مـحـيـطـش بـه پـيـكـار بـرخـاسـتـه بـود، اگـر ايـن دليـل جـنـون بـاشـد تـمـام مـصـلحـان جهان و مردان انقلابى كه بر ضد روشهاى غلط بپا خاستند بايد مجنون باشند.
و ايـن تـازگـى ندارد، تاريخ گذشته و معاصر پر است از نسبت جنون به مردان و زنان نيك انديش و سنت شكن كه بر ضد خرافات و استعمارها و اسارتها بپا مى خاستند.
بـه هـر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد، پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد، و هم از موضع قدرت ادا شود قرآن ميگويد: او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:
مـن خـدا را به شهادت مى طلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من از اين بتها و خدايانتان بيزارم (قال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى ء مما تشركون - من دونه ).
اشـاره بـه اينكه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند، من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام و علنا بيزارى و تنفر از آنها را اعلام مى دارم ، چرا آنها، معطلند؟ انتظار چه چيز را مى كشند؟ و چرا مرا نابود نمى كنند؟!
سـپـس اضـافـه مى كند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست ، شما هم با اين انبوه جمعيتتان قـادر بـر چيزى نيستيد، اگر راست مى گوئيد همگى دست به دست هم بدهيد و هر نقشه اى را مـى تـوانـيـد بـر ضـد مـن بـكـشـيـد و لحـظـه اى مـرا مهلت ندهيد (فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون ).
چرا من انبوه جمعيت شما را به هيچ مى شمرم ؟ و چرا كمترين اعتنائى به قوت و قدرت شما نـدارم ؟ شـمـائى كـه تـشـنـه خـون مـن هـسـتـيـد و هـمـه گونه قدرت داريد. براى اينكه من پـشـتـيـبـانـى دارم كـه قـدرتـش فـوق قـدرتـهـا اسـت مـن توكل بر خدائى كردم كه پروردگار من و شما است (انى توكلت على الله ربى و ربكم ).
ايـن خـود دليـل بـر ايـن اسـت كـه مـن دروغ نـمـى گـويـم ، ايـن نـشـانـه آن اسـت كـه مـن دل بـه جـاى دگرى بسته ام ، اگر درست بينديشيد اين خود يكنوع معجزه است كه انسانى تك و تنها با عقايد خرافى جمعيتى نيرومند و متعصب به پيكار برخيزد،
و حـتـى آنـهـا را تـحـريـك بـه قـيـام بـر ضـد خـود كـنـد، و در عـيـن حـال نـه تـرسـى بـه خـود راه دهـد، و نـه دشمنانش قدرت بر تصميم گيرى بر ضد او داشته باشند.
و بـعـد ادامـه داد نـه تـنـهـا شـما، هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خدا است و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها).
ولى ايـن را نـيـز بـدانـيـد خـداى مـن از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هـوسـبـازى گـردد و آن را در غير حق به كار برد، بلكه پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جاده عدل و داد مى باشد و كارى بر خلاف حكمت و صواب انجام نمى دهد (ان ربى على صراط مستقيم ).
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
نـخـسـت ايـن كه ناصيه در اصل به معنى موى پيش سر مى باشد، و از ماده نصا (بر وزن نصر) به معنى اتصال و پيوستگى آمده است ، و اخذ به ناصيه (گرفتن موى پيش سر) كـنـايـه از تـسلط و قهر و غلبه بر چيزى است ، و اينكه در جمله بالا خداوند مى فرمايد: هـيـچ جـنبنده اى نيست مگر اينكه ما ناصيه او را مى گيريم ، اشاره به قدرت قاهره او بر هـمـه چـيـز اسـت ، بـه گـونـه اى كـه هيچ موجودى در برابر اراده او هيچگونه تاب مقاومت نـدارد، زيـرا مـعـمـولا هـنـگامى كه موى پيش سر انسان يا حيوانى را محكم بگيرند، قدرت مقاومت از او سلب مى شود.
اين تعبير براى آن است كه مستكبران مغرور و بت پرستان از خود راضى ، و سلطه جويان سـتـمـكـار، فـكـر نـكـنـنـد اگـر چـنـد روزى مـيـدان بـه آنـهـا داده شـده اسـت ، دليـل بـر آنـست كه مى توانند در برابر اراده پروردگار، كوچكترين مقاومتى كنند باشد كه آنها به اين واقعيت توجه كنند و از مركب غرور فرود آيند.
ديگر اينكه جمله ان ربى على صراط مستقيم از زيباترين تعبيرات در
بـاره قـدرت آمـيـخـتـه بـا عـدالت پـروردگار است ، چرا كه قدرتمندان غالبا زورگو و ظـالمـنـد، امـا خداوند با قدرت بى انتهايش ، همواره بر صراط مستقيم عدالت و جاده صاف حكمت و نظم و حساب مى باشد.
ايـن نـكته را نيز از نظر نبايد دور داشت كه سخنان هود در برابر مشركان بيان كننده اين واقـعـيـت اسـت كـه هـر قـدر دشـمـنـان لجوج بر لجاجت خود بيفزايند، رهبر قاطع بايد بر اسـتـقـامـت خـود بـيـفـزايـد، قـوم هـود او را سـخـت از بـتـهـا تـرسـانـدنـد، او در مقابل ، آنها را به نحو شديدترى از قدرت قاهره خداوند بيم داد.
سـرانـجـام هـود در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد اگر شما از راه حق روى بر تابيد بـه مـن زيـانى نمى رسد، چرا كه من رسالت خويش را به شما ابلاغ كردم (فان تولوا فقدا بلغتكم ما ارسلت به اليكم ).
اشـاره به اينكه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است ، من انجام وظـيـفـه كـردم ، انـجـام وظـيـفـه ، پـيـروزى اسـت ، هـر چـنـد دعـوتـم مـورد قـبـول واقـع نـشـود، و ايـن درسـى اسـت براى همه رهبران راستين و پيشوايان راه حق ، كه هـرگـز از كـار خـود احـسـاس خـسـتـگـى و نـگرانى نكنند، هر چند مردم دعوت آنانرا پذيرا نشوند.
سـپس همانگونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند، او به طرز شديدترى آنها را بـه مـجـازات الهـى تـهـديـد مـى كـند و مى گويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد خداوند بزودى شما را نابود كرده و گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و هيچگونه زيانى به او نمى رسانيد (و يستخلف ربى قوما غير كم و لا تضرونه شيئا).
اين قانون خلقت است ، كه هر گاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت و يا نعمتهاى ديگر پـروردگـار را نداشته باشند، آنها را از ميان بر مى دارد و و گروهى لايق به جاى آنان مى نشاند.
ايـن را هـم بدانيد كه پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هر گونه حساب است (ان ربى على كل شى ء حفيظ).
نـه فـرصـت از دست او مى رود، نه موقعيت را فراموش مى كند، نه پيامبران و دوستان خود را بـه دسـت نـسيان مى سپارد، و نه حساب هيچكس از علم او بيرون است ، بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيز مسلط است .
آيه و ترجمه


و لما جاء أ مرنا نجينا هودا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و نجينهم من عذاب غليظ (58)
و تـلك عـاد جـحـدوا بـايـت ربـهـم و عـصـوا رسـله و اتـبـعـوا أ مـر كل جبار عنيد (59)
و أ تـبـعـوا فـى هـذه الدنـيـا لعـنة و يوم القيمة أ لا إ ن عادا كفروا ربهم أ لا بعدا لعاد قوم هود (60)

 


ترجمه :

58 - و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجات بخشيديم و از عذاب شديد آنها را رها ساختيم .
59 - و ايـن قـوم عـاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند و رسولان او را معصيت نمودند و از فرمان هر ستمگر دشمن حق پيروى كردند.
60 - بـدنـبال آنها در اين جهان لعنت (و نام ننگين ) ماند و در قيامت (گفته مى شود) بدانيد عـاد نـسـبـت به پروردگارشان كفر ورزيدند، دور باد عاد، قوم هود، (از رحمت خدا و خير و سعادت ).
تفسير :
لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر
در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود
به مجازات دردناك اين سركشان اشاره كرده ، نخست مى گويد:
هنگامى كه فرمان ما دائر به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بـودنـد بـه خـاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهائى بخشيد (و لما جاء امرنا نجينا هودا و الذين آمنوا معه برحمة منا).
و بـاز بـراى تـاكـيـد بيشتر مى فرمايد: و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهائى بخشيديم (و نجينا هم من عذاب غليظ).
جالب اينكه : قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان و ياغى و ستمكار را بيان كند، نجات و رهائى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبق ضـرب المـثـل مـعـروف خـشـك و تـر بـا هـم خـواهـنـد سـوخـت ، چـرا كـه او حـكـيـم اسـت و عـادل ، و مـحـال اسـت كـه حـتـى يـك فـرد بـا ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكار مجازات كند.
بـلكـه رحـمـت الهـى ايـن گـونـه اشـخـاص را قـبـل از درگـيـر شـدن مـجـازات بـه مـحـل امـن و امـانـى مـنتقل مى سازد، چنانكه ديديم قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجات نوح آماده بود و پيش از آنكه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود شب هنگام لوط و تعداد معدود ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.
در اينكه جمله نجينا (رهائى بخشيديم ) چرا در اين آيه تكرار شده تفسيرهاى گوناگونى وجود دارد، بعضى معتقدند كه نجينا در مرحله اول اشاره به رهائى بخشيدن از مجازات دنيا اسـت و در مـرحـله دوم رهـائى از عذاب آخرت است كه با توصيف به غليظ بودن نيز كاملا سازگار است .
بـعـضـى ديـگـر بـه نكته لطيفى اشاره كرده اند كه چون سخن از رحمت الهى به ميان آمده اگـر بـلافـاصـله كلمه عذاب تكرار مى شد تناسب نداشت ، رحمت كجا و عذاب غليظ كجا، لذا نـجـيـنـا بـار ديـگـر تـكرار شده تا ميان اين دو فاصله بيفتد و چيزى از شدت عذاب و تاكيد روى آن كاسته نشود.
ايـن نـكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه در آيات قرآن در چهار مورد عذاب توصيف بـه غـليـظ شده است كه با دقت در آن آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوط بـه سـراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شده است با صراحت حال دوزخيان را بيان مى دارد. و بايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذاب دنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف و كم اهميت است .
ايـن تـنـاسـب نـيـز قـابـل ملاحظه است كه قوم عاد چنانكه در سوره قمر و سوره حاقه به خواست خدا خواهد آمد، افراد خشن و درشت و بلند قامت بودند، كه اندام آنها به تنه درختان نـخل تشبيه شده و به همين نسبت ساختمانهاى محكم و بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه در تاريخ قبل از اسلام مى خوانيم : عربها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مى گـفـتـنـد عـادى لذا عـذاب آنـها نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است ، نه تنها در جهان ديـگـر، در اين دنيا نيز مجازات آنها بسيار شديد و خشن بود، چنانكه در تفسير سوره هاى فوق خواهد آمد.
بـعـدا گـنـاهـان قـوم عـاد را در سـه مـوضـوع خـلاصـه مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنكه آنها آيات پـروردگـارشـان را انـكـار كـردنـد، و بـا لجـاجـت ، هـر گـونـه دليـل و مـدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند (و تلك عاد جحدوا بايات ربهم ).
ديگر اينكه آنها از نظر عمل نيز به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند (و عصوا رسله )
اينكه رسل به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران بسوى يك واقعيت است (توحيد و شاخه هاى آن ) بنابراين انكار
يـك پـيـامـبـر در حـكم انكار همه پيامبران است ، و يا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياى پيشين نيز دعوت مى كرد و آنها انكار مى كردند.
سـومـين گناهشان اين بود كه فرمان خدا را رها كرده و از فرمان هر جبار عنيدى پيروى مى كردند (و اتبعوا امر كل جبار عنيد)
چـه گـنـاهـى از ايـن گـنـاهـان بالاتر، ترك ايمان ، مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.
جـبـار بـه كـسـى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابود مى كند، و پـيـرو فرمان عقل نيست و به تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروى خود مى كند و يا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت و تكبر ظاهرا بر طرف سازد، و عنيد كسى است كه با حق و حقيقت ، فوق العاده مخالف است و هيچگاه زير بار حق نمى رود.
ايـن دو صـفت ، صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است ، كه هرگز گوششان بـدهـكـار حـرف حق نيست ، و با هر كس ‍ مخالف شدند با قساوت و بى رحمى ، شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.
در ايـنجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه اگر جبار معنايش اين است ، چرا يكى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آيه 23 و ساير منابع اسلامى جبار ذكر شده است ؟
پاسخ اينكه : جبار در اصل ريشه لغت همانگونه كه در بالا اشاره كرديم ، يا از ماده جبر به معنى قهر و غلبه و قدرت است و يا از ماده جبران به معنى برطرف ساختن نقص چيزى است .
ولى جـبـار چـه بـه مـعـنـى اول بـاشـد يـا دوم در دو شـكـل بـه كـار مـى رود، گـاهـى بـه صـورت مذمت و آن در موردى است كه انسانى بخواهد كـمبودها و نقائص خود را با خود برتربينى و تكبر و ادعاهاى غلط جبران كند، و يا اينكه بخواهد
ديـگـرى را در بـرابـر اراده و خـواسـت دل خـويـش مـقـهـور و ذليل سازد.
اين معنى در بسيارى از آيات قرآن آمده و با صفات مذموم ديگرى احيانا همراه است مانند آيه فـوق كـه تـوام بـا عـنيد ذكر شده و در آيه 32 سوره مريم از زبان عيسى پيامبر خدا مى خوانيم و لم يجعلنى جبارا شقيا خداوند مرا جبار شقى قرار نداده است ، و يا در حالات بنى اسـرائيل درباره ساكنان ستمگر بيت المقدس مى خوانيم كه آنها به موسى گفتند ان فيها قوما جبارين : در اين سر زمين گروهى ستمگر و ستم پيشه اند (مائده آيه 22)
امـا گـاه جـبـار از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود و به كسى گفته مى شود كه نيازمنديهاى مردم و نقائص آنها را جبران مى كند، و استخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، و يـا ايـنكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكه بـخـواهـد بـر كـسى ستم كند و يا از قدرتش سوء استفاده نمايد و به همين جهت ، جبار به هـنـگـامـى كـه بـه اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد چنانكه در آيه 23 سـوره حـشـر مـى خـوانـيـم الملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر: او فـرمـانـرواى پـاك و مـنـزهـى اسـت كه بندگانش هرگز از او ستم نمى بينند، و نگهبان و حافظ غير قابل شكست و قدرتمند و برتر است
روشـن اسـت كـه صـفـاتـى همچون قدوس و سلام و مؤ من ، هرگز با جبار به معنى ظالم و سـتـمـگر، و متكبر به معنى خود برتر بين سازگار نيست ، و اين عبارت به خوبى نشان مى دهد كه جبار در اينجا به معنى دوم است .
ولى از آنـجا كه بعضى تنها پاره اى از استعمالات جبار را در نظر گرفته و به ريشه لغـت و مـعـانـى مـتـعـدد آن توجه نكرده اند، چنين پنداشته اند كه به كار بردن آن درباره خداوند صحيح به نظر نمى رسد (و همچنين واژه متكبر) اما با در نظر
گرفتن ريشه هاى اصلى لغت ، ايراد برطرف مى شود.
در آخـريـن آيـه مورد بحث كه داستان هود و قوم عاد در آنجا به آن پايان مى گيرد، نتيجه اعمال زشت و نادرست آنها را چنين بيان مى كند: آنها بخاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند، و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنها باقى نماند (و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة ).
و در روز رسـتـاخيز گفته مى شود: بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكار كردند (و يوم القيامة الا ان عادا كفروا ربهم ).
دور باد عاد، قوم هود از رحمت پروردگار (الا بعدا لعاد قوم هود) با اينكه كلمه عاد براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكر عاد، قوم هود نيز ذكر شده است كه هـم تـاكـيـد را مـى رسـاند و هم اشاره به اين است اين گروه همان كسانى هستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آنهمه ناراحت و متهم ساختند، و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.
نكته ها :
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - قوم عاد از نظر تاريخ
گـر چـه بـعـضـى از مـورخـان غربى مانند اسپرينگل خواسته اند وجود قوم عاد را از نظر تـاريخى منكر شوند شايد به دليل اينكه در غير آثار اسلامى ذكرى از آن نيافته اند و در كـتـب عهد قديم (تورات ) اثرى از آن نديده اند، ولى مداركى در دست است كه نشان مى دهد قصه عاد بطور اجمال در زمان جاهليت عرب مشهور
بوده ، و شعراى پيش از اسلام نيز از قوم هود سخن گفته اند، حتى در عصر جاهليت بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و بر آن كلمه عادى اطلاق مى كردند.
بـعـضـى از مـورخـان مـعـتـقـدنـد عـاد بـر دو قـبـيـله اطـلاق مـى شـود، قـبيله اى از انسانهاى قـبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند، سپس از ميان رفتند و آثـارشـان نـيـز از مـيـان رفـت ، و تـاريـخ بـشـر از زندگى آنان جز افسانه هائى كه قـابـل اطـمـيـنـان نـيـسـت حفظ نكرده است ، و تعبير قرآن عاد الاولى (سوره نجم آيه 50) را اشاره به همين گرفته اند.
امـا در دوران تـاريـخ بـشـر و احـتـمـالا در حـدود 700 سـال قـبـل از مـيـلا مـسـيـح يا قديمتر، قوم ديگرى به نام عاد وجود داشتند كه در سر زمين احقاف يا يمن زندگى مى كردند.
آنـهـا داراى قـامـتـهـائى طـويـل و انـدامـى قـوى و پـرقـدرت بـودنـد، و بـه هـمـيـن دليل جنگ آورانى زبده محسوب مى شدند.
بـه عـلاوه از نـظـر تمدن تا حدود زيادى پيشرفته بودند، شهرهاى آباد، زمينهاى خرم و سـرسـبـز، باغهاى پرطراوت داشتند آنچنانكه قرآن در توصيف آنها مى گويد التى لم تخلق مثلها فى البلاد: نظير آن در بلاد جهان خلق نشده بود (فجر آيه 8)
بـه هـمـيـن جهت بعضى از مستشرقين گفته اند كه قوم عاد در حدود برهوت (يكى از نواحى حـضرموت يمن ) زندگى مى كردند و بر اثر آتشفشانهاى اطراف بسيارى از آنها از ميان رفتند و بقايايشان متفرق شدند.
به هر حال اين قوم مدتى در ناز و نعمت به سر مى بردند، ولى آنچنان كه شيوه بيشتر مـتـنـعمان است مست غرور و غفلت شدند و از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار ديگران سوء استفاده كردند و مستكبران و جباران عنيد را
پيشواى خود ساختند، آئين بت پرستى را بر پا نمودند و به هنگام دعوت پيامبرشان هود بـا آنـهـمـه تـلاش و كـوشـشى كه در پند و اندرز و روشن ساختن انديشه و افكار آنان و اتـمـام حـجـت نسبت به ايشان داشت نه تنها كمترين وقعى ننهادند بلكه به خاموش ‍ كردن نداى اين مرد بزرگ حق طلب برخاستند.
گـاهى او را به جنون و سفاهت نسبت دادند و زمانى از خشم خدايان وى را ترساندند، اما او هـمـچـون كـوه در مـقـابـل خـشـم اين قوم مغرور و زورمند ايستادگى به خرج داد، و سرانجام تـوانـسـت گـروهـى در حـدود چـهـار هـزار نـفر را پاكسازى كرده و به آئين حق بخواند، اما ديگران بر لجاجت و عناد خود باقى ماندند.
سـرانـجـام چـنانكه در آيات سوره ذاريات و حاقه و قمر خواهد آمد، طوفان شديد و بسيار كوبنده اى به مدت هفت شب و شش ‍ روز بر آنها مسلط شد كه قصرهايشان را در هم كوبيد، و اجـسـادشـان را همچون برگهاى پائيزى بر امواج باد سوار كرد و به اطراف پراكنده سـاخـت ، مـؤ مـنـان راسـتين را قبلا از ميان آنان بيرون برد و نجات داد، و زندگانى و سر نوشتشان درس بزرگ عبرتى براى همه جباران و خودكامگان گشت .
2 - لعن و نفرين ابدى بر قوم عاد باد
ايـن تـعـبـير و مشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس از شرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد: الا بعدا لثمود (سوره هود آيه 68) الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود (سوره هود آيه 89) فبعدا للقوم الظالمين (سوره مؤ منون آيه 41) فبعدا لقـوم لا يـؤ مـنـون (سـوره مـؤ مـنـون آيـه 44) و هـمـچـنـيـن در داسـتان نوح قبلا خوانديم و قيل بعدا للقوم الظالمين (سوره هود آيه 44)
در تـمام اين آيات ، نفرين شعار گونه اى درباره كسانى كه گناه عظيمى انجام داده اند، دائر به دورى آنها از رحمت خداوند شده است .
اين درست به شعارهائى مى ماند كه امروز براى افراد و گروههاى سركش و استعمارگر و سـتـم پـيـشـه گـفـته مى شود، منتها اين شعار قرآنى بقدرى جالب و جامع است كه تنها نـاظـر بـه يـك جـنبه و يك بعد نيست ، چرا كه وقتى مى گوئيم دور باد فلان گروه ، هم دورى از رحـمـت خداوند را شامل مى شود هم دورى از سعادت ، و هم دورى از هر گونه خير و بـركـت و نـعـمـت ، و هـم دورى از بـنـدگـان خـدا. البـتـه دورى آنـهـا از خـير و سعادت عكس العـمـل دوريـشـان در درون جـان و فـكـر و در مـحـيـط عـمـل از خـدا و خـلق خـداسـت ، چـرا كه هر گونه ايده و عملى باز تابى در سراى ديگر و جـهـان پـس از مـرگ دارد، بـاز تـابـى كـامـلا مـشـابـه آن و بـه هـمـيـن دليـل ايـن دوريـهـا در ايـن جهان سرچشمه بعد و دورى در آخرت ، از رحمت و عفو و بخشش و مواهب الهى خواهد بود.
آيه و ترجمه


و إ لى ثمود أ خاهم صلحا قال يقوم اعبدوا الله ما لكم من إ له غيره هو أ نشأ كم من الا رض و استعمركم فيها فاستغفروه ثم توبوا إ ليه إ ن ربى قريب مجيب (61)
 


ترجمه :

61 - و بـه سـوى (قوم ) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم ، گفت : اى قوم من ! الله را پـرسـتـش كـنـيـد كه معبودى جز او براى شما نيست ، او است كه شما را از زمين آفريد و آبـادى آنـرا بـه شـما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد سپس به سوى از باز گرديد كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك و اجابت كننده (تقاضاهاى آنها) است .
تفسير :
آغـاز سـرگـذشت قوم ثمود سر گذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش به طور فـشـرده پـايـان يـافـت و اكـنـون نـوبـت قـوم ثـمـود اسـت هـمـان جـمـعـيـتـى كـه طـبـق نقل تواريخ در سرزمين وادى القرى در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.
باز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها صالح مى گويد به عـنـوان بـرادر از او يـاد مـى كـنـد، چه تعبيرى از اين رساتر و زيباتر كه به قسمتى از مـحـتواى آن در تفسير آيات گذشته اشاره كرديم : برادرى دلسوز و مهربان كه جز خير خواهى هدف ديگرى ندارد. ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم (و الى ثمود اخاهم صالحا)
باز مى بينيم برنامه صالح همان برنامه اصولى همه پيامبران است ، برنامه اى كه از توحيد و نفى هر گونه شرك و بت پرستى كه خمير مايه تمام رنجهاى بشر است ، آغاز مى شود
گـفـت اى قـوم مـن ! خـدا را پـرسـتـش كـنـيـد كـه هـيـچ مـعـبـودى جـز او نـيـسـت (قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره )
سـپـس بـراى تـحـريـك حـس حـقشناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجودشانرا فرا گرفته اشاره كرده ، مى گويد:
او كسى است كه شما را از زمين آفريد (هو انشاكم من الارض )
زمين و آن خاك بى ارزش و بى مقدار كجا و اين وجود عالى و خلقت بديع كجا؟ آيا هيچ عقلى اجـازه مى دهد كه انسان چنين خالق و پروردگارى را كه اين همه قدرت دارد و اين همه نعمت بخشيده كنار بگذارد و به سراغ اين بتهاى مسخره برود؟
پس از اشاره به نعمت آفرينش ، نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سـركـش يادآورى مى كند: او كسى است كه عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد (و استعمر كم فيها).
واژه اسـتـعـمـار و اعـمار در لغت عرب در اصل به معنى تفويض آبادى زمين به كسى است و طـبـيعى است كه لازمه آن اين است كه وسائل لازم را در اختيار او بگذارد، اين چيزى است كه ارباب لغت مانند راغب در مفردات و بسيارى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند.
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور آن است كه خداوند عمر طولانى به شما داده ، ولى البته معنى اول با توجه به متون لغت صحيحتر به نظر مى رسد.
و در هر حال اين موضوع به هر دو معنى درباره قوم ثمود، صادق بوده است ، چرا كه آنها زمـينهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهائى پر نعمت داشتند و اصولا در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، و از اين گذشته عمرهاى
طـولانـى و انـدامـهـائى قوى و نيرومند داشتند، و در ساختن بناهاى محكم پيشرفته بودند، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: و كـانـوا يـنـحـتـون مـن الجـبـال بـيـوتـا آمـنـيـن در دل كوهها خانه هاى امن و امان به وجود مى آوردند (سوره حجر آيه 82)
قـابـل تـوجـه ايـنـكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شما گذاشت ، بـلكـه مـى گـويـد عـمـران و آبـادى زمـيـن را بـه شـمـا تـفـويـض كـرد، اشـاره به اينكه وسائل از هر نظر آماده است ، اما شما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را بدست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.
در ضـمـن ايـن حـقـيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران و آبادى بايد به يك ملت مـجـال داد و كـارهـاى آنـهـا را بـدسـت آنـان سـپـرد، و وسائل و ابزار لازم را در اختيارشان گذارد.
اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت ، از گـنـاهـان خـود تـوبـه كـنـيـد و به سوى خدا باز گرديد كه پروردگار من به بندگان خود نزديك است و در خواست آنها را اجابت مى كند (فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ).
استعمار در قرآن و عصر ما
همانگونه كه در آيات فوق ديديم ، پيامبر خدا صالح براى ايفاى نقش تربيتى خود در مـيـان قـوم گـمـراه ثـمود آنانرا بياد آفرينش ‍ عظيم انسان از خاك و تفويض آبادى زمين و منابع آن به او سخن مى گويد.
ولى ايـن كـلمـه اسـتـعـمـار بـا آن زيبائى خاص و كشندگى مفهوم كه هم عمران و آبادى را دربر دارد و هم تفويض اختيارات و هم تهيه وسائل و ابزار، آنچنان مفهومش در عصر ما مسخ شده كه درست در نقطه مقابل مفهوم قرآنى قرار گرفته .
تـنـهـا واژه استعمار نيست كه به اين سرنوشت شوم گرفتار شده است ، كلمات زيادى چه در فارسى و چه در عربى و چه در لغات ديگر مى يابيم كه گرفتار همين
مـسـخ و تـحـريـف و واژگـونـگـى شـده اسـت ، مـانند حضارت و ثقافت و حريت در عربى و كلماتى مانند تمدن ، روشنفكرى آزادى و آزادگى هنر و هنرمندى در فارسى و در سايه اين تـحـريفها هر گونه از خود بيگانگى و ماده پرستى و اسارت انسانها و انكار هر گونه واقعيت و توسعه هر گونه فساد و انجام هر كار شتابزده و بى مطالعه انجام مى گردد.
به هر حال مفهوم واقعى استعمار در عصر ما، استيلاى قدرتهاى بزرگ سياسى و صنعتى بر ملتهاى مستضعف و كم قدرت است ، كه محصول آن غارت و چپاولگرى و مكيدن خون آنها و به يغما بردن منابع حياتى آنان است
ايـن اسـتـعـمـار كـه چـهـره هـاى شـوم گـونـاگـونـى دارد گـاهـى در شـكـل فـرهنگى گاهى فكرى ، گاه اقتصادى و گاه سياسى و نظامى مجسم شودهمان است كـه چـهـره دنـيـاى امـروز مـا را تـاريـك و سـياه كرده ، اقليتى در اين جهان داراى همه چيز و اكـثـريـت عـظـيمى فاقد همه چيزند، اين استعمار سرچشمه جنگها و ويرانيها و تبهكاريها و مسابقه كمرشكن تسليحاتى است
واژه اى را كه قرآن براى اين مفهوم به كار برده واژه استضعاف است كه درست قالب اين مـعـنـى اسـت ، يـعـنـى ضـعـيـف سـاختن به مفهوم وسيع كلمه ، ضعيف ساختن فكر و سياست و اقتصاد و هر چيز ديگر
دامنه استعمار در عصر ما آنچنان گسترده است كه خود واژه استعمار نيز استعمارى شده است چرا كه مفهوم لغوى آن كاملا واژ گونه است .
بـه هـر حـال اسـتـعـمـار داستان غم انگيز طولانى دارد، كه مى توان گفت سراسر تاريخ بـشـر را در بـر مـى گيرد گرچه دائما تغيير چهره مى دهد ولى بدرستى معلوم نيست چه زمـانـى از جوامع انسانى ، ريشه كن خواهد شد، و زندگى بشر بر پايه تعاون و احترام متقابل انسانها و كمك به پيشرفت يكديگر در تمام زمينه ها خواهد انجاميد.
آيه و ترجمه


قـالوا يصلح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا أ تنهئنا أ ن نعبد ما يعبد ءاباؤ نا و إ ننا لفى شك مما تدعونا إ ليه مريب (62)
قـال يـقـوم أ رءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و ءاتئنى منه رحمة فمن ينصرنى من الله إ ن عصيته فما تزيدوننى غير تخسير (63)
و يقوم هذه ناقة الله لكم ءاية فذروها تأ كل فى أ رض الله و لا تمسوها بسوء فيأ خذكم عذاب قريب (64)
فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلثة أ يام ذلك وعد غير مكذوب (65)

 


ترجمه :

62 - گـفـتـنـد اى صـالح ! تـو پـيـش از اين مايه اميد ما بودى ! آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى ؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مى كنى در شك و ترديد هستيم .
63 - گـفـت : اى قـوم من ! آيا اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغ من آمده باشد (مى توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم ) اگر من نافرمانى او كنم چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد؟ بنابراين (سخنان ) شما چيزى جز اطمينان به زيانكار بودنتان بر من نمى افزايد
64 - اى قـوم مـن ! ايـن نـاقـه خـداونـد اسـت كـه بـراى شـمـا دليـل و نـشـانـه اى اسـت بـگـذاريـد در زمـيـن خـدا بـه چـرا مـشـغـول شـود و هـيچگونه آزارى به آن نرسانيد كه بزودى عذاب خدا شما را فرو خواهد گرفت .
65 - (امـا) آنـها آن را از پاى در آوردند و او به آنها گفت (مهلت شما تمام شده ) سه روز در خـانـه هـاتـان متمتع گرديد (و بعد از آن عذاب الهى فرا خواهد رسيد) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود.
تفسير :
اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه
پاسخى دادند؟
آنـهـا بـراى نـفـوذ در صـالح و يـا لااقـل خـنـثـى كـردن نـفـوذ سخنانش در توده مردم از يك عـامـل روانى استفاده كردند، و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند، و گـفـتند: اى صالح تو پيش از اين مايه اميد ما بودى در مشكلات به تو پناه مى برديم و از تـو مـشـورت مـى كرديم ، و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم ، و در خيرخواهى و دلسـوزى تـو هـرگـز ترديد به خود راه نمى داديم (قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا).
امـا متاسفانه اميد ما را بر باد دادى و با مخالفت با آئين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان ما است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى ، نه به عقل و هوش ما ايمان دارى ، و نه مدافع سنتهاى ما هستى .
راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى ؟ (اءتنهانا ان نعبد ما يعبد آباؤ نا).
حقيقت اين است ما نسبت به آئينى كه تو به آن دعوت مى كنى ، يعنى آئين يكتاپرستى ، در شـك و ترديديم ، نه تنها شك داريم ، نسبت به آن بدبين نيز هستيم (و اننا لفى شك مما تدعونا اليه مريب ).
در ايـنـجـا مـى بـيـنـيـم قـوم گـمـراه بـراى تـوجـيـه غـلطـكـارى و افـكـار و اعـمـال نـادرسـت خـود به زير چتر نياكان و هاله قداستى كه معمولا آنها را پوشانيده است پـنـاه مـى بـرنـد، هـمـان مـنـطـق كـهـنـه اى كه از قديم ميان همه اقوام منحرف براى توجيه خرافات وجود داشته و هم اكنون در عصر اتم و فضا نيز به قوت خود باقى است .
امـا اين پيامبر بزرگ الهى بدون آنكه از هدايت آنها مايوس گردد، و يا اينكه سخنان پر تزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد، با متانت
خـاص خـودش چـنـيـن پـاسـخ گـفـت : اى قـوم مـن ! بـبـيـنـيـد اگـر مـن دليـل روشـنـى از طـرف پـروردگـارم داشـته باشم ، و رحمت او به سراغ من آمده باشد و قـلب مـرا روشن و فكر مرا بيدار كرده باشد، و به حقايقى آشنا شوم كه پيش از آن آشنا نـبـوده ام آيـا بـاز هـم مـى تـوانـم سـكـوت اخـتيار كنم و رسالت الهى را ابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم ؟! (قال يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى منه رحمة ...)
در ايـن حـال اگـر مـن مـخـالفـت فرمان خدا كنم چه كسى مى تواند در برابر مجازاتش مرا يارى كند (فمن ينصرنى من الله ان عصيته ).
ولى بـدانـيـد ايـن گـونـه سخنان شما و استدلال به روش نياكان و مانند آن براى من جز ايمان بيشتر به زيانكار بودن شما اثرى نخواهد داشت (فما تزيدوننى غير تخسير).
بعد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش از طريق كارهائى كه از قدرت انـسـان بـيـرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت : اى قـوم مـن ! ايـن نـاقـه پروردگار براى شما، آيت و نشانه اى است (و يا قوم هذه ناقة الله لكم آية ).
آنـرا رهـا كـنـيـد كـه در زمـيـن خـدا از مـراتـع و عـلفـهـاى بـيـابـان بـخـورد (فـذروهـا تاكل فى ارض الله )
و هـرگـز آزارى بـه آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد بزودى عذاب الهى شما را فرا خواهد گرفت (و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب اليم ).
ناقه صالح
ناقه در لغت به معنى شتر ماده است ، در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات
قرآن ، اضافه به الله شده است و اين نشانه مى دهد كه اين ناقه ويژگيهائى داشته و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه فـوق بـه عـنـوان آيـه و نـشـانـه الهـى و دليل حقانيت ذكر شده است ، روشن مى شود كه اين ناقه يك ناقه معمولى نبود و از جهت يا جهاتى خارق العاده بوده است .
ولى در آيـات قـرآن اين مساله بطور مشروح نيامده است كه ويژگيهاى اين ناقه چه بوده است همين اندازه مى دانيم يك شتر عادى و معمولى نبوده است .
تـنـهـا چيزى كه در دو مورد از قرآن آمده اين است كه صالح در مورد اين ناقه به قوم خود اعـلام كـرد كـه آب آن مـنـطقه بايد سهم بندى شود، يكروز سهم ناقه و يكروز سهم مردم باشد (هذه ناقه لها شرب و لكم شرب يوم معلوم - شعراء آيه 155 و در سوره قمر آيه 28 نـيـز مـى خـوانـيـم و نـبـئهـم ان المـاء قـسـمـة بـيـنـهـم كـل شـرب مـحـتـضر) در سوره شمس نيز اشاره مختصرى به اين امر آمده است ، آنجا كه مى فرمايد فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها (شمس آيه 13).
ولى كـامـلا مـشـخـص نـشـده كـه ايـن تـقـسـيـم آب چـگـونـه خـارق العـاده بـوده ، يـك احـتـمـال اين است كه آن حيوان آب فراوانى مى خورده بگونه اى كه تمام آب چشمه را به خـود اخـتـصاص مى داده ، احتمال ديگر آن است كه به هنگامى كه آن حيوان وارد آبشخور مى شده حيوانات ديگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند!.
امـا چـگـونـه ايـن حـيـوان از تـمـام آب مـى تـوانـسـتـه اسـتـفـاده كـنـد ايـن احتمال هست كه آب آن قريه كم بوده ، مانند آب قريه هائى كه چشمه كوچكى بيش ندارند و مجبورند آب را در تمام شبانه روز در يك گودال مهار كنند تا مقدارى
از آن جمع شود و قابل استفاده گردد.
ولى از طـرفـى از پـاره اى از آيات سوره شعراء استفاده مى شود كه قوم ثمود در منطقه كم آبى زندگى نداشتند، بلكه داراى باغها و چشمه سارها و زراعتها و نخلستانها بودند اءتـتـركـون فـى مـا هـيـهـنـا آمـنـيـن فـى جـنـات و عـيـون و زروع و نخل طلعها هضيم (شعراء آيه 146 تا 148).
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم قـرآن ايـن مساله را در مورد ناقه صالح به طور سربسته و اجمال بيان كرده است .
ولى در بـعـضـى از روايـات كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـيـز نـقـل شـده مـى خـوانـيـم كـه از عـجـائب آفـريـنـش اين ناقه آن بوده كه از دل كـوه بـيـرون آمـد و خـصـوصـيـات ديـگـرى نـيـز بـراى آن نقل شده كه اينجا جاى شرح آن نيست .
به هر حال با تمام تاكيدهائى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كرده بـود آنـهـا سـرانـجـام تـصميم گرفتند، ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن با خارق عـاداتـى كـه داشـت بـاعـث بـيـدار شدن مردم و گرايش به صالح مى شد، لذا گروهى از سـركـشـان قـوم ثـمـود كـه نـفـوذ دعوت صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند، و هرگز مـايـل بـه بـيـدار شـدن مـردم نـبودند چرا كه با بيدار شدن خلق خدا پايه هاى استعمار و اسـتـثمارشان فرو مى ريخت ، توطئهاى براى از ميان بردن ناقه چيدند و گروهى براى ايـن كـار مـامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و با ضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد آن را از پاى در آورده (فعقروها).
عـقـروهـا از مـاده عـقـر (بـر وزن ظـلم ) بـه مـعـنى اصل و اساس و ريشه چيزى است و عقرت البـعـيـر يـعـنـى شـتـر را سر بريدم و نحر كردم ، و چون كشتن شتر سبب مى شود كه از اصل ، وجودش برچيده شود اين ماده در اين معنى
بـه كـار رفـتـه اسـت ، گـاهى به جاى نحر كردن پى كردن شتر و يا دست و پاى آن را قطع نمودن ، تفسير كرده اند كه در واقع همه آنها به يك چيز باز مى گردد. و نتيجه اش يكى است (دقت كنيد).
پيوند مكتبى
جـالب ايـنكه در روايات اسلامى مى خوانيم آنكس كه ناقه را از پاى در آورد يك نفر بيش نبود، ولى با اين حال قرآن اين كار را به تمام جمعيت مخالفان صالح نسبت مى دهد و به صورت صيغه جمع مى گويد فعقروها.

ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به مـنـزله شركت در آن مى داند، در واقع توطئه اين كار جنبه فردى نداشت ، و حتى كسى كه اقـدام بـه ايـن عـمـل كـرد، تـنـهـا مـتـكـى بـه نـيـروى خـويش نبود بلكه به نيروى جمع و پـشـتـيـبانى آنها دلگرم بود و مسلما چنين كارى را نمى توان يك كار فردى محسوب داشت بلكه يك كار گروهى و جمعى محسوب مى شود.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: و انـمـا عـقـر نـاقـة ثـمـود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا: ناقه ثمود را يك نفر از پاى در آورد، امـا خـداونـد هـمـه آن قـوم سركش را مجازات كرد چرا كه همه به آن راضى بودند روايات متعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمـه اهـلبـيت (عليهم السلام ) نقل شده كه اهميت فوق العاده اسلام را به پيوند مكتبى و برنامه هاى هماهنگ فكرى روشن مى سازد، كه به عنوان نمونه چند قسمت از آن را ذيلا مى خوانيم :
قـال رسـول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من شهد امرا فكرهه كان كمن غاب عنه ، و من
غـاب عـن امـر فـرضـيـه كـان كمن شهده : كسى كه شاهد و ناظر كارى باشد اما از آن متنفر بـاشـد هـمـانـنـد كسى است كه از آن غائب بوده و در آن شركت نداشته است ، و كسى كه در بـرنـامـه اى غـائب بـوده امـا قـلبـا بـه آن رضـايت داشته ، همانند كسى است كه حاضر و شريك بوده .
امـا عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـم االسـلام ) مـى فـرمـايـد: لو ان رجـلا قـتـل فـى المـشـرق فـرضـى بـقـتـله رجـل بـالمـغـرب لكـان الراضـى عـنـد الله عـزوجـل شـريـك القاتل : هر گاه كسى در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب راضى به قتل او باشد، او در پيشگاه خدا شريك قاتل است .
و نـيـز از عـلى (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: الراض بـفـعـل قـوم كـالداخـل مـعـهـم فـيـه و عـلى كـل داخـل فـى بـاطـل اثـمـان اثم العمل به و اثم الرضا به : كسى كه به كار گروهى راضى باشد هـمچون كسى است كه با آنها در آن كار شركت كرده است ، اما كسى كه عملا شركت كرده دو گناه دارد گناه عمل و گناه رضايت (و آن كس كه فقط راضى بوده يك گناه دارد).
بـراى ايـنـكه عمق و وسعت پيوند فكرى و مكتبى را در اسلام بدانيم كه هيچ حد و مرزى از نـظـر زمـان و مـكـان نمى شناسد كافى است ، اين گفتار پر معنى و تكان دهنده على (عليه السلام ) را در نهج البلاغه مورد توجه قرار دهيم :
هنگامى كه در ميدان جنگ جمل بر ياغيان آتش افروز پيروز شد، و ياران على (عليه السلام ) از ايـن پـيـروزى كـه پـيـروزى اسـلام بـر شـرك و جـاهـليـت بـود خوشحال شدند، يكى از آنها عرض كرد: چقدر دوست داشتم كه برادرم در اين ميدان حاضر بود تا پيروزى شما را بر دشمن با چشم خود ببيند امام رو به او كرد و فرمود:
اهوى اخيك معنا: بگو ببينم قلب برادر تو با ما بود؟!.
فقال نعم : در پاسخ گفت آرى .
امام فرمود: فقد شهدنا (غم مخور) او هم با مادر اين ميدان شركت داشت .
سـپـس اضـافـه فـرمـود: و لقـد شـهـدنـا فـى عـسـكـر نـا هـذا اقـوام فـى اصـلاب الرجـال و ارحـام النـسـاء سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان : از اين بالاتر به تو بـگـويـم : امـروز گـروه هائى در لشگر ما شركت كردند كه هنوز در صلب پدران و رحم مادرانند (و به دنيا گام ننهاده اند!) اما بزودى گذشت زمان آنها را به دنيا خواهد فرستاد و قدرت ايمان با نيروى آنها افزايش مى يابد.
بـدون شـك آنـهـا كـه در بـرنـامـه اى شـركـت دارنـد و تـمـام مـشـكـلات و زحـمـات آن را تـحـمل مى كنند داراى امتياز خاصى هستند، اما اين به آن معنى نيست كه سايرين مطلقا در آن شركت نداشته باشند، بلكه چه در آن زمان و چه در قرون و اعصار آينده تمام كسانى كه از نظر فكر و مكتب ، پيوندى با آن برنامه دارند به نوعى در آن شريكند.
ايـن مـسـاله كـه شـايـد در هـيـچيك از مكاتب جهان نظير و مانند نداشته باشد بر اساس يك واقـعـيـت مهم اجتماعى استوار است و آن اينكه كسانى كه در طرز فكر با ديگرى شبيهند هر چند در برنامه معينى كه او انجام داده شركت نداشته باشند اما به طور قطع وارد برنامه هـاى مـشـابـه آن در مـحـيـط و زمـان خـود خـواهـنـد شـد، زيـرا اعمال انسان هميشه پرتوى از افكار او است و ممكن نيست انسان به مكتبى پاى بند باشد و در عمل او آشكار نشود.
اسـلام از گـام اول ، اصـلاحـات را در مـنـطـقـه روح و جـان انـسـان پـياده مى كند، تا مرحله عمل ، خود به خود اصلاح گردد، طبق ، اين دستور كه در بالا خوانديم
يـك فـرد مـسـلمـان هـر گـاه خبرى به او برسد كه فلان كار نيك بايد انجام شود، فورا سـعـى مـى كـنـد در بـرابـر آن مـوضـع گـيـرى صـحـيـح كـنـد و دل و جان و خود را با نيكيها هماهنگ سازد و از بدى تنفر جويد، اين تلاش و كوشش درونى بدون شك در اعمال او اثر خواهد گذاشت ، و پيوند فكريش به پيوند عملى خواهد انجاميد.
در پايان آيه مى خوانيم : صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و گفت : سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مـنـد شـويـد و بـدانـيـد پـس از ايـن سـه روز عـذاب و مـجـازات الهـى فـرا خـواهـد رسـيـد (فقال تمتعوا فى دار كم ثلاثة ايام ).
ايـن را جـدى بـگـيـريـد، دروغ نـمـى گويم ، اين يك وعده راست و حقيقى است (ذلك وعد غير مكذوب ).

 


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -