آيات 77 تا 83 سوره هود
و لما جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب (77)
و جاءه قومه يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السيات قال يقوم هولاء بناتى هن اطهر لكم فاتقوا اللّه و لا تخزون فى ضيفى اليس منكم رجل رشيد (78)
قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد (79)
قال لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد (80)
قالوا يلوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع من اليل و لا يلتفت منكم احد الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب (81)
فلما جاء امرنا جعلنا عليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود (82)
مسومة عند ربك و ما هى من الظالمين ببعيد (83)
|
ترجمه آيات
و همين كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنان (كه به صورت جوانانى زيبا روى مجسم شده بودند) سخت ناراحت شد، (چون مردمش به آسانى از آنگونه افراد زيبا روى نمى گذشتند) و خود را در برابر قوم بيچاره يافت و زير لب گفت : امروز روز بلائى شديد است. (77)
در همين لحظه مردم آلوده اش با حرص و شوقى وصف ناپذير به طرف ميهمانان لوط شتافتند، چون قبل از اين ماجرا اعمال زشتى (در همجنس بازى ) داشتند. لوط گفت : اى مردم اين دختران من در سنين ازدواجند، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد، براى شما پاكيزه ترند، از خدا بترسيد و آبروى مرا در مورد ميهمانانم نريزيد، آخر مگر در ميان شما يك مرد رشد يافته نيست. (78)
گفتند: اى لوط تو خوب مى دانى (كه سنت قومى ما به ما اجازه نمى دهد) كه متعرض دخترانت شويم، و تو خوب مى دانى كه منظور ما در اين هجوم چيست.(79)
لوط گفت : اى كاش در بين شما نيرو و طرفدارانى مى داشتم و يا براى خودم قوم و عشيره اى بود و از پشتيبانى آنها برخوردار مى شدم. (80)
فرشتگان گفتند: اى لوط - غم مخور - ما فرستادگان پروردگار تو هستيم شر اين مردم به تو نخواهد رسيد. پس با خاطرى آسوده از اين بابت، دست بچه هايت را بگير و از شهر بيرون ببر، البته مواظب باش احدى از مردم متوجه بيرون رفتنت نشود، و از خاندانت تنها همسرت را بجاى گذار كه او نيز مانند مردم اين شهر به عذاب خدا گرفتار خواهد شد و موعد عذابشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟.(81)
پس همين كه امر ما آمد سرزمين شان را زير و رو نموده بلنديهايش را پست، و پستيهايش را بلند كرديم و بارانى از كلوخ بر آن سرزمين باريديم، كلوخهايى چون دانه هاى تسبيح رديف شده. (82)
كلوخهايى كه در علم پروردگارت نشان دار بودند و اين عذاب از هيچ قومى ستمگر به دور نيست. (83)
بيان آيات
اين آيات داستان عذاب قوم لوط را بيان مى كند و مى توان گفت كه به يك حساب تتمه آيات قبلى است كه داستان نازل شدن ملائكه و وارد شدن آنان بر ابراهيم و بشارت دادن به ولادت اسحاق را ذكر مى كرد چون بيان آن مطالب در واقع زمينه چينى بود براى بيان عذاب قوم لوط.
و لما جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب
|
وقتى گفته مى شود: (ساءه الامر مساءة ) معنايش اين است كه فلان پيش آمد حال بدى را بر فلانى انداخت، و وقتى با صيغه مجهول تعبير شود و گفته شود: (سى ء بالامر) معنايش اين است كه فلانى خودش به خاطر آن امر ناراحت شد، نه اينكه آن امر وى را ناراحت كرده باشد (همچنانكه در آيات مورد بحث حضرت لوط از آمدن ملائكه به صورت جوانانى زيبا روى ناراحت شد، نه اينكه ملائكه او را ناراحت كرده باشند ). و كلمه (ذرع ) به معناى مقايسه طول اشياء است، و اين كلمه از كلمه (ذراع ) گرفته شده كه به معناى دست آدمى از نوك انگشتان تا آرنج است كه در قديم آن را مقياس طول مى گرفتند و فعلا اين كلمه بر خود آن آلتى كه به وسيله آن طولها اندازه گيرى مى شود نيز اطلاق مى گردد (مثلا بزاز، هم مى گويد فلان پارچه چند ذرع است، و هم مى گويد ذرع ما گم شده است ) و تعبير:
(ضاق بالامر ذرعا) تعبيرى است كنايه اى و معنايش اين است كه راه چاره آن امر به رويش بسته شد و يا راهى براى خلاصى از فلان امر نيافت، و وجه اين كنايه اين است كه چنين كسى مانند خياطى مى ماند كه به هر مترى و ذرعى كه پارچه را متر مى كند لباسى به فلان قامت در نمى آيد.
و كلمه (عصيب ) بر وزن فعيل به معناى مفعول از ماده (عصب ) است كه به معناى شدت است و (يوم عصيب ) آن روزى است كه به وسيله هجوم بلا آنقدر شديد شده باشد كه عقده هايش بازشدنى نيست و شدايدش آن چنان سر در يكديگر كرده اند كه مانند كلاف سر در گم از يكديگر جدا و متمايز نمى شوند.
و معناى آيه شريفه اين است كه وقتى فرستادگان ما كه همان فرشتگان نازل بر ابراهيم (عليه السلام) بودند بر لوط (عليه السلام) وارد شدند، آمدنشان لوط را سخت پريشان و بد حال كرد و فكرش از اينكه چگونه آنان را از شر قوم نجات دهد ناتوان شد چون فرشتگان نامبرده به صورت جوانانى امرد و زيبا منظر مجسم شده بودند و قوم لوط حرص شديدى داشتند بر اينكه با اينگونه جوانان عمل فحشاء مرتكب شوند و انتظار اين نمى رفت كه متعرض اين ميهمانان نشوند، و آنان را به حال خود بگذارند و به همين جهت لوط عنان اختيار را از دست داد و بى اختيار گفت : (هذا يوم عصيب ) يعنى امروز روز بسيار سختى خواهد بود روزى كه شرور آن يكى دو تا نيست و شرورش سر در يكديگر دارند.
و جاءه قومه يهرعون اليه و من قبل كانوا يعملون السيئات
|
راغب ميگويد: وقتى گفته مى شود: (هرع و يا اهرع ) معنايش اين است كه فلان كس را با زور و تهديد به جلو سوق مى داد. و از كتاب (العين ) نقل شده كه گفته است : كلمه (اهراع ) به معناى سوق دادن به شدت است.
(و من قبل كانوا يعملون السيئات ) - يعنى (قوم لوط) قبل از آن زمان كه ملائكه بيايند همواره مرتكب معاصى مى شدند و گناهان و كارهاى زشتى مى كردند پس در ارتكاب فحشاء جسور شده بودند، و در انجام فحشاء هيچ باكى نداشته بلكه معتاد به آن بودند و اگر گناهى پيش مى آمد به هيچ وجه از آن منصرف نمى شدند نه حياء مانعشان مى شد و نه زشتى عمل، نه موعظه آنها را از آن عمل منزجر مى كرد و نه مذمت، براى اينكه عادت، هر كار زشتى را آسان و هر عمل منكر و بلكه بى شرمانه اى را زيبا مى سازد.
و اين جمله در بين جمله (و جاءه قومه يهرعون اليه ) و بين جمله (قال يا قوم هولاء بناتى...) معترضه است و در معنا دادن به مضمون هر دو طرفش مفيد است اما اينكه جمله قبل خود را معنا مى دهد براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه قوم لوط به طرف ميهمانان لوط هجوم آوردند بطورى كه يكديگر را هل مى دادند خوب نمى فهمد كه اين هجوم براى چه بوده ولى وقتى دنبال آن بشنود كه قوم لوط معتاد به عملهاى شنيع و گناهان شرم آور بودند مى فهمد كه انگيزه آنان بر اين هجوم همان عادت زشتى بوده كه فاسقان قوم به گناه و فحشاء داشته و خواسته اند آن عمل زشت را با ميهمانان لوط انجام دهند.
و اما نافع بودنش در مضمون جمله بعدش براى اين است كه وقتى شنونده بشنود كه لوط از در بيچارگى و ناعلاجى به قوم خود مى گويد كه اين دختران من در اختيار شمايند و اينها براى شما بهترند، اگر آن جمله معترضه نبود تعجب مى كرد كه چرا لوط (عليه السلام) نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداء چنين پيشنهادى را كرد؟ ولى حالا كه اين جمله معترضه را شنيده سابقه اين قوم را دارد و مى فهمد كه آن قوم به علت اينكه ملكه فسق و فحشاء در دلهايشان رسوخ كرده بوده ديگر گوش شنوايى برايشان باقى نمانده بود و هيچ زاجرى منزجرشان نمى كرده و هيچ موعظه و نصيحتى به خرجشان نمى رفته و به همين جهت جناب لوط در اولين كلامى كه به آنان گفته دختران خود را بر آنان عرضه كرده و سپس گفته است : (فاتقوا اللّه ولا تخزون فى ضيفى - از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا نكنيد).
قال يا قوم هولاء بناتى هن اطهر لكم...
|
وقتى لوط (عليه السلام) ديد كه قوم، همگى بر سوء قصد عليه ميهمانان يك دست شده اند و صرف موعظه و يا خشونت در گفتار آنان را از آنچه مى خواهند منصرف نمى كند تصميم گرفت آنها را از اين راه فحشاء باز بدارد و منظورشان را از راه حلال تاءمين كند از طريقى كه گناهى بر آن مترتب نمى شود و آن مساءله ازدواج است، لذا دختران خود را به آنان عرضه كرد و ازدواج با آنان را برايشان ترجيح داد و گفت : (ازدواج با اين دختران، پاكيزه تر است، و يا اين دختران پاكيزه ترند).
و مراد از آوردن صيغه اطهر، (افعل، كه مخصوص برترى دادن چيزى بر چيز ديگر است مانند اكبر يعنى كبيرتر و اصغر يعنى صغيرتر) كه به معناى پاكيزه تر است، اين نبوده كه عمل شرم آور لواط هم پاكيزه است ولى ازدواج با زنان پاكيزه تر است بلكه منظور اين است كه ازدواج با دختران من عملى است پاك و هيچ شائبه زشتى و پليدى در آن نيست، و خلاصه مراد اين است كه ازدواج،
طهارت خالص است، و استعمال صيغه (افعل ) در غير مورد تفضيل شايع است در قرآن نيز استعمال شده آنجا كه فرمود: (ما عند اللّه خير من اللّه و) با اينكه در لهو هيچ خيرى نيست، و نيز فرموده : (و الصلح خير) كه در همه اين موارد صيغه (افعل ) مى فهماند اگر اين كار را بكنى كارى كرده اى كه يقينا اشكالى در آن نيست و اگر آن كارهاى ديگر را بكنى چنين يقينى برايت حاصل نمى شود يا يقين به نامشروع بودن آن پيدا مى كنى و يا حداقل در مشروع بودن و پاكيزه بودن آن ترديد خواهى داشت.
مراد از (بناتى) و (اطهرلكم) در سخن لوط (ع) به قوم خود: (هؤلاء بناتى هن اطهرلكم)
و اگر جمله (هولاء بناتى ) را مقيد كرد به قيد (هن اطهر لكم ) براى اين بود كه بفهماند منظور لوط (عليه السلام) از عرضه كردن دختران خود اين بوده كه مردم با آنها ازدواج كنند نه اينكه از راه زنا شهوات خود را تسكين دهند، و حاشا بر مقام يك پيغمبر خدا كه چنين پيشنهادى بكند براى اينكه در زنا هيچ طهارتى وجود ندارد همچنانكه قرآن كريم فرموده : (و لا تقربوا الزنى انه كان فاحشة و ساء سبيلا) و نيز فرموده : (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ) و ما در تفسير آيه زنا در سوره انعام گفتيم كه حكم اين آيه از احكامى است كه خداى تعالى در تمامى شرايع آسمانى كه بر انبيايش نازل كرده آن را تشريع نموده است در نتيجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نيز تشريع شده بوده پس جمله (هن اطهر لكم ) بهترين شاهد است بر اينكه منظور آن جناب ازدواج بوده نه زنا.
از اينجا فساد گفتار آن مفسرى كه منظور لوط را زناى با دختران خود دانسته روشن مى گردد، او گفته است : لوط بدون آوردن كلمه (نكاح ) و يا قيدى كه بفهماند منظورش نكاح است گفت : (اين دختران من در اختيار شما) و من نمى فهمم اين چه پيشنهادى است كه لوط كرده اگر خواسته است از يك عمل فحشاء جلوگيرى كند كه فحشاء را با فحشائى ديگر جلوگيرى نمى كنند و اگر به راستى خواسته است فحشاء با ميهمانان را با فحشاء با دختران خود جلو بگيرد ديگر چه معنا دارد كه به مردم بگويد: (فاتقوا اللّه - از خدا بترسيد) و اگر مى خواسته رسوايى را فقط از خودش دفع كند بايد به همان جمله بعدى كه گفت : (مرا در جلو ميهمانانم رسوا نكنيد) اكتفاء مى كرد.
و چه بسا كه گفته باشند! مراد از اين كه گفت : (اين دختران من در اختيار شمايند) اشاره باشد به همه زنان قوم، چون يك پيغمبر، پدر همه امت خويش است و زنان آن امت دختران اويند، همچنانكه مردان آن امت پسران وى هستند و لوط (عليه السلام) منظورش اين بوده كه به مردم بفهماند دفع شهوت به وسيله جنس زن و به طريق نكاح كه خود طريقه اى است فطرى، براى شما بهتر و پاكتر است از اينكه به وسيله مردان و از طريق فحشاء صورت بگيرد.
ليكن اين توجيه جنبه دست و پا زدن را دارد و از ناحيه الفاظ آيه هيچ دليلى بر طبق آن وجود ندارد، و اما اينكه دختران لوط مسلمان و مردم مورد خطاب آن جناب كافر بوده باشند و ازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايز نباشد مطلبى است كه معلوم نيست در شريعت آن روز كه شريعت ابراهيم (عليه السلام) بوده تشريع شده باشد و در نتيجه لوط (عليه السلام) موظف به پيروى آن حكم باشد، زيرا اين احتمال هست كه در شريعت ابراهيم (عليه السلام) ازدواج مرد كافر با زن مسلمان جايز بوده باشد، همچنانكه در صدر اسلام نيز جايز بود و حتى شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دختر خود را به عقد ابى العاص بن ربيع در آورد، با اينكه قبل از هجرت كافر بود و جواز آن بعد از هجرت نسخ شد و مسلمانان ماءمور شدند دختران خود را به كفار ندهند.
علاوه بر اين، كلام مردم در جواب لوط كه گفتند: (لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق - تو كه مى دانى ما رغبتى به دختران تو نداريم ) با احتمالى كه اين مفسرين داده اند كه منظورش از بنات، جنس زنان قوم باشد نمى سازد زيرا وقتى صحيح است لوط جنس زنان را دختران خود بنامد كه مردم قبيله نبوت او را پذيرفته باشند و به دنبال آن قبول داشته باشند كه او پدر زن و مرد امت است، و اما قوم لوط كه آن جناب را به عنوان يك پيامبر نمى شناختند و به وى ايمان نياورده بودند، مگر آنكه صاحبان اين توجيه خواسته باشند بگويند لوط از باب تهكم، (توقع بيجا) زنان قبيله را دختران خود شمرده كه اگر چنين بگويند، مى گوييم تهكم، قرينه مى خواهد و حال آنكه در كلام هيچ قرينه اى بر آن نيست.
ممكن است كسى از ناحيه آن مفسرين به ما اشكال كند و بگويد: تعبير به كلمه (بنات ) با اينكه آن جناب بيش از دو دختر نداشته خود دليل و قرينه است بر اينكه مرادش زنان امت است نه دو دختر خودش چون لفظ جمع برده كه بر فرد صادق نيست.
در جواب مى گوييم بر اين هم كه آن جناب دو دختر داشته از الفاظ آيه هيچ دليلى نيست نه در كلام خداى تعالى و نه در تاريخى كه مورد اعتماد باشد بلكه در تورات موجود آمده كه لوط تنها دو دختر داشته ولى گفته تورات مورد اعتماد نيست.
(فاتقوا اللّه و لا تخزون فى ضيفى ) - اين جمله بيانگر خواسته لوط (عليه السلام) است و جمله (و لا تخزون فى ضيفى ) عطفى است تفسيرى براى جمله (فاتقوا اللّه ) چون آن حضرت اگر از آنها خواست كه متعرض ميهمانانش نشوند بخاطر هواى نفسش و عصبيت جاهليت نبود بلكه به خاطر اين بود كه مى خواست مردم از خدا بترسند، كه اگر مى ترسيدند نه متعرض ميهمانان او مى شدند و نه متعرض هيچ كس ديگر، چون در اين نهى از منكر، هيچ فرقى ميان ميهمانان او و ديگران نبود و او سالها بوده كه آن مردم را از اين گناه شنيع نهى مى كرده و بر نهى خود اصرار مى ورزيده.
و اگر اين بار نهى خود را وابسته بر معناى ضيافت كرده و ضيافت را هم به خودش نسبت داده و نتيجه تعرض آنان را رسوائى خود معرفى كرده و گفته : (مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد) همه به اين اميد بوده تا شايد به اين وسيله صفت فتوت و كرامت را در آنها به حركت و به هيجان در آورد، و لذا بعد از اين جمله، به طريقه استغاثه و طلب يارى متوسل شد و گفت : (اليس منكم رجل رشيد - آيا يك مرد رشد يافته در ميان شما نيست ؟) تا شايد يك نفر داراى رشد انسانى پيدا شود و آن جناب را يارى نمايد و او و ميهمانان او را از شر آن مردم ظالم نجات دهد، ليكن آن مردم آنقدر رو به انحراف رفته بودند كه درست مصداق كلام خداى تعالى شده بودند كه فرموده : (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون ) به همين جهت گفته هاى پيغمبرشان كمترين اثرى در آنان نكرد و از گفتار او منتهى نشدند، بلكه پاسخى دادند كه او را از هر گونه پافشارى مايوس كردند.
قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد
|
اين جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتى كه آن جناب مى كرد و به آنان مى گفت كه بياييد با دختران من ازدواج كنيد، و حاصل پاسخ آنان اين بوده كه ما حق نداريم با دختران تو ازدواج كنيم و اينكه تو خود اين را ميدانى و مى دانى كه ما چه مى خواهيم و منظورمان از اين هجوم چيست.
معناى جواب قوم لوط (ع) به او، كه گفتند: (تو مى دانى كه ما، در دختران تو حقى نداريم...) و وجوهى كه در مورد آن گفته شده است
بعضى از مفسرين، (حق نداشتن) در كلام آنان را به نداشتن حاجت معنا كرده و گفته اند : وقتى انسان به چيزى احتياج نداشته باشد گويا حقى هم در آن ندارد. و بنا به گفته اين مفسرين، در كلام مورد بحث نوعى استعاره بكار رفته.
بعضى ديگر گفته اند: حق نداشتن آنان از اين جهت بوده كه آنها نمى خواسته اند با دختران وى ازدواج كنند و معنى گفتارشان اين است كه : ما حق نداريم با دختران تو بياميزيم، براى اينكه آميزش با آنان مستلزم ازدواج است و ما ازدواج نمى كنيم. پس منظورشان از نفى حق نفى سبب حق يعنى ازدواج است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از حق، بهره و نصيب است نه حق قانونى و يا عرفى، و معنى گفتارشان اين است كه ما رغبتى به دختران تو نداريم چون آنها زن هستند و ما اصلا ميلى به جنس زن براى شهوترانى نداريم.
و آنچه در اينجا لازم است مورد توجه قرار گيرد اين است كه قوم لوط نگفتند: (ما حقى در دختران تو نداريم ) بلكه گفتند: (تو از پيش مى دانستى كه ما حقى در دختران تو نداريم ) و بين اين دو عبارت فرقى است روشن چون ظاهر عبارت دوم اين است كه خواسته اند سنت و روش قومى خود را به ياد آن جناب بياورند و بگويند تو از پيش مى دانستى كه ما هرگز متعرض ناموس مردم، آن هم از راه زور و قهر نمى شويم و يا بگويند تو از پيش مى دانستى كه ما اصولا با زنان جمع نمى شويم و جمع شدن با پسران را مباح مى دانيم و با پسران دفع شهوت مى كنيم. لوط (عليه السلام) هم همواره آنان را از اين سنت زشت منع مى كرده و مى فرموده : (انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء) و نيز مى فرموده : (اتاتون الذكران من العالمين و تذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم ) و يا مى فرموده : (ءانكم لتاتون الرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر) و بدون ترديد وقتى انجام عملى - چه خوب و چه بد - در ميان مردمى سنت جاريه شد حق هم براى آنان در آن عمل ثابت مى شود و وقتى ترك عملى سنت جاريه شد حق ارتكاب آن نيز از آن مردم سلب مى شود.
و كوتاه سخن اينكه قوم لوط نظر آن جناب را به خاطرات خود او جلب كرده و به يادش آورده اند كه از نظر سنت قومى، ايشان حقى به دختران او ندارند زيرا آنها از جنس زنانند، و خود او مى داند كه منظورشان از حمله ور شدن به خانه اش چيست. اين بود آن وجهى كه در آيه مورد بحث به نظر ما رسيد و شايد بهترين وجه باشد و از آن گذشته بهترين وجه، وجه سوم است.
قال لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد
|
مصدر (اوى) و مصدر ميمى (ماوى ) كه ماضى (اوى ) و مضارع (ياوى ) از آن گرفته شده به معناى چسبيدن و منضم شدن به چيزى است و چون به باب افعال مى رود معناى منضم كردن به آن را مى دهد، گفته مى شود: (فلان آواه اليه ) و يا (يوويه اليه ) يعنى فلانى، آن شخص و يا آن چيز را منضم به خود كرد. و كلمه (ركن ) به معناى هر چيزى است كه ساختمان، بعد از بنيان بر آن تكيه دارد (مانند ستون و پايه ).
توضيح اين كلام لوط (ع) كه بعد از مايوس شدن از انصراف قوم خود گفت: (لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد) و اقوال مختلف در اين باره
از ظاهر كلام بر مى آيد كه لوط (عليه السلام) بعد از آنكه از راه امر به تقوى اللّه و ترس از خدا و تحريك حس جوانمردى در حفظ موقعيت و رعايت حرمت خويش اندرزشان داد تا متعرض ميهمانان او نشوند و نزد ميهمانان آبرويش را نريزند و خجالتش ندهند و براى اينكه بهانه را از دست آنان بگيرد تا آنجا پيش رفت كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و ازدواج با دخترانش را پيشنهاد نمود و بعد از آنكه ديد اين اندرز مؤ ثر واقع نشد استغاثه كرد و يارى طلب نمود تا شايد در ميان آنان رشد يافته اى پيدا شود و او را عليه مردم يارى نموده مردم را از خانه او بيرون كند ولى ديد كسى اجابتش نكرد و هيچ مرد رشيدى يافت نشد تا از او دفاع كند و به يارى او برخيزد بلكه همه با هم به يك صدا گفتند: (يا لوط لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق و انك لتعلم ما نريد) لذا ديگر راهى نيافت جز اينكه حزن و اندوه خود را در شكل اظهار تمنا و آرزو ظاهر كند و بگويد اى كاش در ميان شما يك يار و ياورى مى داشتم تا با كمك او شر ستمكاران را از خود دور مى كردم - و منظورش از اين ياور همان رجل رشيدى بود كه در استغاثه خود سراغ او را مى گرفته - و يا ركنى شديد و محكم مى داشتم يعنى قوم و قبيله اى نيرومند مى داشتم تا آنها شر شما را از من دفع مى كردند.
بنابراين، در جمله (لو ان لى بكم قوة ) باء حرف جر سببى است و جمله را چنين معنا مى دهد (من به سبب شما يعنى به اينكه مردى رشيد از شما را منضم و همكار خود كنم ندارم تا او به يارى من قيام كند و شر شما را از من دفع نمايد (او آوى الى ركن شديد) و يا بتوانم خود را به ركنى شديد بچسبانم و به قوم و قبيله اى منضم كنم كه قدرتى منيع داشته باشند و آنان شما را از من دفع كنند)، اين آن معنايى است كه با در نظر گرفتن زمينه گفتار، از آيه شريفه استفاده مى شود.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله (لو ان لى بكم قوة ) اين است كه من آرزو دارم كه اى كاش موقعيت و قدرت و جماعتى مدافع مى داشتم كه بوسيله آن موقعيت و آن قدرت و آن جماعت، شر شما را از ميهمانان خود دفع مى كردم. ليكن اين وجه درست نيست براى اينكه بنابراين وجه كلمه (بكم ) در معنا تبديل شده به (بهم عليكم ) و اين صحيح نيست.
بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله (لو ان لى بكم قوة ) اين است كه اى كاش خود نيرو مى داشتم و عليه شما قيام مى كردم. اين معنا نيز درست نيست براى اينكه از لفظ آيه به دور است.
بعضى ديگر گفته اند: خطاب در آيه به ميهمانان است نه به قوم، و معنايش اين است كه لوط به ميهمانان گفت : آرزو دارم كه اى كاش به سبب شما داراى نيرويى مى شدم كه مى توانستم با آن نيرو در برابر اين قوم عرض اندام كنم. اين وجه نيز درست نيست، زيرا مستلزم انتقال خطاب از قوم به سوى ميهمانان است و اين انتقام هم بدون آوردن دليلى روشن در متن آيه باعث ابهام و تعقيد است و بدون ضرورت نمى توان كلام خداى تعالى را كه فصيح ترين كلام است حمل بر آن كرد و گفت كه خداى عزوجل در خصوص اين جمله مرتكب ابهام و تعقيد شده است.
فرشتگان مامور عذاب، خود را معرفى كرده، به لوط (ع) مى گويند از آن سرزمين دور شود
قالوا يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك...
|
يعنى فرستادگان پروردگار به آن جناب گفتند: مردم هرگز به تو نمى رسند، و عبارت هرگز به تو نمى رسند (لن يصلوا اليك ) كنايه است از اينكه بر تحقق دادن خواسته خود قادر نيستند، و معناى جمله اين است كه وقتى ماجرا بدينجا رسيد كه گفته هاى لوط كمترين اثرى نبخشيد فرشتگان الهى خودشان رابه وى معرفى نموده، گفتند:
(ما جوان اءمرد و از جنس بشر نيستيم ، ما فرشتگان پروردگار تو هستيم ) و بدين وسيله آن جناب را خوشحال كردند و فهميد كه مردم دستشان به او نمى رسد و نمى توانند از ناحيه آن جناب به خواسته خود برسند، و تتمه ماجرا چنين بود كه قرآن كريم در جايى ديگر فرمود: (و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم ) و به حكم اين كلام الهى، خداى تعالى ديدگان آنهايى كه به سوى شر سرعت مى گرفتند و بر در خانه حضرت لوط (عليه السلام) ازدحام كردند نابينا كرد و از ديدن پيش پاى خود محرومشان ساخت.
(فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد) - كلمه (اسر) امر از ماده (اسراء) است كه مصدر باب افعال است و ثلاثى مجرد آن يعنى (سرى ) با ضمه سين به معناى سير در شب است، در اينجا ممكن است بپرسى با اينكه جمله (فاسر) به معناى آن است كه : شبانه اهلت را حركت بده و از قريه بيرون ببر، ديگر چه حاجت بود به اينكه بفرمايد: (بقطع من الليل - در قطعه اى از شب )؟ جواب مى گوييم : اين جمله نوعى توضيح است براى امر نامبرده و حرف (باء) در جمله (بقطع من الليل ) يا به معناى مصاحبت است و يا به معناى (فى ) اگر به معناى مصاحبت باشد معناى آيه چنين مى شود: (از تاريكى شب استفاده كن، با قطعه اى از آن تاريكى اهلت را بيرون ببر) و اگر به معناى (فى ) باشد چنين مى شود: (در قطعه اى از شب اهلت را بيرون ببر و كلمه (قطع ) در مورد هر چيزى به كار برود معناى طايفه و قسمت و بعضى از آن را مى دهد.
و مصدر (التفات ) كه نهى (لا يلتفت ) از آن مشتق است مصدر باب افتعال است و ثلاثى مجرد آن (لفت ) است، و راغب در معناى آن گفته : وقتى مى گويند: (لفته عن كذا - فلانى را از فلان كار لفت كرد) معنايش اين است كه او را منصرف ساخت. و اين ماده در قرآن كريم آمده كه مى فرمايد: (قالوا جئتنا لتلفتنا) و از همين باب است كه مى گويد: (التفت فلان - فلانى التفات كرد) يعنى روى خود را از آن سويى كه داشت برگردانيد و زن لفوت آن زنى را گويند كه از شوهر قبلى فرزند به خانه شوهر فعلى آورده و از شوهرش روى بر مى گرداند و متوجه به آن فرزند مى شود.
آيه مورد بحث حكايت كلام ملائكه است كه به عنوان دستورى ارشادى و به منظور نجات او از عذابى كه صبح همان شب قوم نازل مى شود با وى در ميان نهاده اند و در اين كلام مخصوصا جمله (ان موعدهم الصبح - موعد عذاب اين قوم صبح همين شب است) بوئى از عجله و شتابزدگى هست.
و معناى آيه اين است كه ما نوجوانانى از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگانى هستيم براى عذاب اين قوم و هلاك كردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده، شبانه تو و اهلت در قطعه اى از همين شب حركت كنيد و از ديار اين قوم بيرون شويد كه اينها در صبح همين شب به عذاب الهى گرفتار گشته هلاك خواهند شد و بين تو و صبح، فرصت بسيارى نيست و چون حركت كرديد احدى از شما به پشت سر خود نگاه نيندازد.
بعضى از مفسرين گفته اند مراد از كلمه (التفات ) توجه و ميل به مال و اثاث است، خواسته اند بگويند از متاعهايى كه در اين شهر هست چيزى با خود نبريد و يا التفات به معناى تخلف از حركت شبانه است ليكن اين دو احتمال چيزى نيست كه انسان به آن التفاتى بكند.
(الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم ) - از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله استثناء از كلمه (اهلك ) باشد نه از كلمه (احد) چون اگر از كلمه (احد) باشد، معناى آيه چنين مى شود: (و كسى از شما هنگام رفتن به پشت سر خود نگاه نكند مگر همسرت ) و اين معنا درست به نظر نمى رسد چون دنبالش مى فرمايد: (زيرا كه او به همان عذابى مى رسد كه آنها به آن خواهند رسيد) و اين جمله علت استثناء همسر او را بيان مى كند، و خداى تعالى در جاى ديگر نيز به بيانى صريح تر فرموده : (الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين).
(ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب ) - يعنى موعد هلاكت اين قوم صبح است و صبح به معناى اول روز و بعد از طلوع فجر است كه افق رو به روشن شدن مى گذارد همچنانكه در جاى ديگر اين موعد را به همان طلوع فجر معنا كرده نه طلوع خورشيد و فرموده : (فاخذتهم الصيحة مشرقين ).
جمله اولى از دو جمله مورد بحث فرمان (فاسر باهلك بقطع من الليل ) را تعليل مى كند و مى فهماند اگر گفتيم : همين شب اهلت را بيرون ببر، به علت آن بود كه موعد عذاب اين قوم صبح همين شب است و اين تعليل همانطور كه گفتيم نوعى استعجال و طرف را به عجله واداشتن است و جمله دوم كه مى فرمايد: (اليس الصبح بقريب ) همان شتابزدگى را تاءكيد مى كند، البته احتمال هم دارد كه لوط (عليه السلام) قبلا استعجال كرده و از ملائكه خواسته باشد كه همين الان عذاب را نازل كنيد و ملائكه در پاسخش گفته باشند موعد عذاب آنان صبح است (يعنى چرا اينقدر عجله مى كنى مگر صبح نزديك نيست ؟) ممكن هم هست جمله اولى استعجال ملائكه باشد و جمله دوم كلام آنان براى تسليت لوط در استعجالش، (به اين معنا كه ملائكه نخست از لوط خواسته باشند عجله كند و گفته باشند موعد اين قوم صبح است زود باش حركت كن و سپس لوط از آنان خواسته باشد هر چه زودتر عذاب را بياورند و آنها دلداريش داده باشند كه مگر صبح نزديك نيست ؟).
در اين آيات بيان نشده كه منتهاى سير شبانه لوط و اهلش كجا است و بايد متوجه چه نقطه اى بشوند در حالى كه در جايى ديگر از كلام خداى تعالى آمده : (فاسر باهلك بقطع من الليل و اتبع ادبارهم و لا يلتفت منكم احد و امضوا حيث تومرون ) كه از ظاهر آن بر مى آيد ملائكه نقطه نهايى سفر را معين نكرده بودند و مساءله را محول كرده بودند به وحيى كه بعدا از ناحيه خداى تعالى به لوط مى شود.
فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود مسومة عند ربك
|
هر چه ضمير مؤ نث در اين آيه است يعنى ضماير سه گانه در (عاليها)، (سافلها) و (عليها) همه به زمين و يا قريه و يا بلاد آن قوم برمى گردد و اگر اين كلمات قبلا ذكر نشده تا ضمير به آن برگردد عيب ندارد زيرا معلوم بوده كه مرجع ضميرها چيست، و كلمه (سجيل ) بطورى كه در مجمع البيان آمده به معناى سجين يعنى آتش است، راغب مى گويد: سجين به معناى سنگ و گل به هم آميخته است و اصل آن بطورى كه گفته اند فارسى بوده بعدها عربى شده است. و منظورش اشاره به قولى است كه گفته اصل اين كلمه (سنگ گل ) بوده است. بعضى ديگر گفته اند: اين كلمه از سجل گرفته شده كه به معناى كتاب است، گويا كه در آن سنگ ريزه ها چيزى نوشته شده كه مستلزم عمل اهلاك بوده. و بعضى ديگر گفته اند از كلمه (اسجلت ) گرفته شده كه به معناى : (ارسلت ) است.
و ظاهرا اصل در همه معانى مذكور همان تركيب فارسى معرب است كه معناى سنگ و گل را مى رساند و سجل به معناى كتاب نيز از آن گرفته شده چون بطورى كه گفته اند: رسم بر اين بوده كه نوشته ها و مطالب را بر سنگ مى نوشته اند كه براى همين ساخته مى شده آنگاه از باب توسعه در استعمال، كتاب را هم سجل ناميدند هر چند كه از جنس كاغذ مى بود، كلمه (اسجال) به معناى ارسال نيز از همين اصل گرفته شده است.
و كلمه (نضد) به معناى نظم و ترتيب است و كلمه (مسومه ) اسم مفعول از باب (تسويم ) تفعيل است و تسويم به معناى اين است كه چيزى را با سيمايى، علامتگذارى كنى.
عذاب و هلاك قوم لوط (ع ) با زير و رو شدن زمين و بارش سنگ
و معناى آيه اين است كه وقتى امر ما به عذاب بيامد، كه منظور، امر خداى تعالى به ملائكه است به اينكه آن قوم را عذاب كنند و اين امر همان كلمه (كن ) است كه آيه شريفه (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) ما آن قريه را زير و رو كرديم، بلندى آن سرزمين را پست ساخته و بر سر خود آنان واژگون ساختيم و سنگهايى از جنس كلوخ بر آنان بباريديم، سنگهايى مرتب و پشت سر هم كه تك تك آنها نزد پروردگارت و در علم او علامت زده شده بودند و به همين جهت يك دانه از آنها از هدف به خطا نرفت چون براى خوردن به هدف انداخته شده بود.
بعضى از مفسرين گفته اند عذاب زير و رو شدن مربوط به سرزمين آن قوم و مردم حاضر در آن سرزمين بوده و سنگباران شدن مربوط به مردمى از آن قوم بوده كه آن روز در سرزمين خود حاضر نبودند. بعضى ديگر گفته اند باران سنگ نيز در همان قريه بوده و در همان لحظه اى بوده كه جبرئيل قريه را بلند كرده تا پشت رو به زمين بزند. بعضى ديگر گفته اند سنگباران در همان قريه واقع شده اما بعد از زير و رو شدن، تا تشديدى در عذاب آنان باشد. ليكن به نظر ما همه اين اقوال تحكم (بدون دليل سخن گفتن ) است زيرا در عبارت آيات قرآنى دليلى بر هيچ يك از آنها وجود ندارد.
و از آيه شريفه (فاخذتهم الصيحة مشرقين ) بر مى آيد كه غير از خسف و غير از سنگباران شدن، عذاب صيحه نيز بر آنان نازل شده حال وضع چگونه بوده و چرا سه جور عذاب بر آنان نازل شده با اينكه براى نابوديشان يكى از آنها كافى بوده خدا مى داند، ولى بر حسب تئورى و فرض مى توان احتمال داد كه در نزديكى آن سرزمين كوهى بلند بوده كه آتشفشان شده و در اثر انفجارش صدايى مهيب برخاسته و در اثر شدت فوران، سنگها بر سر قريه باريدن گرفته و زلزله بسيار مهيبى رخ داده كه زمين زير و رو شده است، و خدا داناتر است.
تهديد همه ستمكاران به نزول عذابى همانند عذاب قوم لوط (ع) بر آنان
و ما هى من الظالمين ببعيد
|
بعضى گفته اند منظور از ظالمين، ستمكاران اهل مكه و يا مشركين از قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستند، و جمله مورد بحث مى خواهد آنان را تهديد كند و معناى آن اين است كه باريدن چنين سنگهايى بر ستمكاران مكه بعيد نيست و يا معنايش اين است كه اين قريه هاى قوم لوط كه خسف شدند از ستمكاران مكه دور نيست و فاصله زيادى ندارد چون در سر راه مكه به شام واقع است، همچنانكه در جايى ديگر در همين باره فرموده : (و انها لبسبيل مقيم ) و باز در جايى ديگر فرموده : (و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون).
مؤ يد اين قول اين است كه سياق گفتار در اول آيه سياق متكلم مع الغير بود و مى فرمود: امر ما آمد و ما قريه را زير و رو كرديم و ما آن را سنگباران نموديم، ولى در اينجا ناگهان سياق را به غيبت برگردانيد يعنى خداى تعالى را غايب فرض كرد و فرمود: سنگهايى كه نزد پروردگارت نشاندار بودند و نفرمود: سنگهايى كه نزد ما نشاندار بودند. و اين تغيير دادن سياق بدون نكته نبوده پس گويا خواسته است زمينه را براى تهديد آماده سازد و يا داستان را به جايى منتهى كند كه به احساس مخاطبين نزديكتر گشته و (بفرمايد همين آثار باستانى كه بين سرزمين شما و سرزمين شام پاى بر جا است و صبح و شام آن را مى بينيد آثار باستانى آن قوم است ) تاءثيرش در تماميت حجت عليه مشركين قويتر باشد.
و چه بسا مفسرينى احتمال داده اند كه مراد، تهديد عموم ستمكاران باشد و بخواهد بفرمايد بارش سنگ از ناحيه خداى تعالى بر گروه ستمكاران كه طايفهاى از آنها قوم ستمكار لوط بودند چيز بعيدى نيست و نكته التفات در جمله (عند ربك ) هم براى اين باشد كه از ستمكاران و مشركين قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روى گردانيده و به آنها تعريض كرده باشد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره قوم لوط، فرشتگان ميهمانان لوط و داستان هلاكت قوم او)
در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از عمرو از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين اقوامى بودند كه خداى تعالى آفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن قوم را هدف وساوس خود قرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه وقتى به سر كار مى رفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابليس هم آنان را به اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى كه داشتند تمام مى شد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى كرد.
مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند يك بار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديده بودند پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنى آنگاه با يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشند پس آن پسر را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چون شب فرا رسيد پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نيمه شب مرا در روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام و امشب چون پدرم نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب.
امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مى توانى با من جماع كنى، پس اولين كسى كه اين عمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسرك لواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت پسرك از دست آن مردم گريخت، صبح آن شخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت نگريخت ) من فلان كار را با او كردم مردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى با اين عمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از زنان برداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان نيز اين عمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از اين قوم متنفر شدند.
ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به شكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد، آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز گمراه كرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.
بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام) حجت بر همه قوم تمام شد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قوم روانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام) رسيدند كه داشت زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام) از آنان پرسيد: قصد كجا داريد من هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوى بزرگ اين شهر هستيم. پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كه اهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟ به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد) اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر لواط مى كنند تا از بدنش خون جارى شود. گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط اين شهر پيش برويم، لوط (عليه السلام) گفت : پس من از شما يك خواهش دارم. پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تا هوا تاريك شود آن وقت برويد.
امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت : مقدارى برايم نان و مشكى آب بياور تا به اينان بدهم و يك عباء بياور تا اينان خود را در آن بپيچند و سرما نخورند، همينكه دخترش روانه شد باران باريدن گرفت و سيل راه افتاد لوط با خود گفت الان سيل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد كه برخيزيد تا برويم و لوط از كنار ديوار مى رفت و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از وسط كوچه مى رفتند لوط گفت : فرزندان من از اينجا كه من مى روم برويد گفتند: مولاى ما به ما دستور داده كه از وسط برويم و لوط همه دلخوشيش اين بود كه شب است و تاريك.
از سوى ديگر ابليس خود را به خانه زنى رسانده و كودك او را برداشت و به چاه انداخت، اهل شهر يكديگر را براى كمك به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند (تا از او بخواهند درباره آن كودك تدبيرى بينديشد) كه ناگهان در منزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به كار ما داخل شده اى ؟ لوط گفت : نه، اينها ميهمانان منند و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد. گفتند ميهمانان شما سه نفرند يكى از آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده. لوط در حالى كه ميهمانان را به داخل اطاق مى برد گفت : اى كاش من اهل بيتى مى داشتم كه شما را از من دفع مى كردند.
امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از يكديگر سبقت گرفته براى داخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اينكه درب را شكستند و لوط را كه تا آن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمين انداختند جبرئيل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو هستيم، آنها به تو نخواهند رسيد، سپس مشتى ماسه از كف رودخانه گرفت و به طرف صورتهاى آن قوم پرتاب كرد و گفت : كور شوند اين رويها، پس همه اهل شهر نابينا شدند لوط به آنان گفت : اى رسولان پروردگار من به چه كار بدينجا آمده ايد و پروردگارم به شما درباره اين قوم چه ماءموريتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگيريم (و به عذاب گرفتار سازيم ). لوط گفت : پس من يك حاجت به شما دارم. پرسيدند: حاجتت چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه همين الان آنها را بگيريد براى اينكه مى ترسم براى خدا در مورد آنان بدايى حاصل شود و از هلاك كردنشان صرف نظر كند. گفتند: اى لوط موعد هلاك كردن آنان صبح است و مگر صبح براى كسى كه مى خواهد آنان را بگيرد نزديك نيست ؟ تو در اين فرصت دست دخترانت را بگير و برو و همسرت را بگذار بماند.
امام ابو جعفر (عليه السلام) سپس فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست آنانكه در داخل خانه اش بودند چه كسانى هستند هرگز دلواپس نمى شد و مى دانست كه آنان به يارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت : (لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد - اى كاش به وسيله شما نيرويى برايم حاصل مى شد و يا پناهگاهى ايمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم ) و چه ركن و پناهى محكم تر از جبرئيل كه در خانه با او بود؟ و معناى اينكه خداى عزوجل به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (و ما هى من الظالمين ببعيد) اين است كه چنين عذابى كه بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نيز اگر همان گناه را مرتكب شوند كه قوم لوط مرتكب مى شدند دور نيست، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درباره اين عمل شنيع فرمود: كسى كه بر عمل (وطى رجال ) اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد از آنكه مبتلا به اين بيمارى شود كه مردان را به سوى خود دعوت كند.
مؤلف: اين روايت از نظر لفظ، خالى از مختصر تشويش و اضطراب نيست و در اين روايت عدد نفرات ملائكه را سه نفر دانسته در حالى كه در بعضى از روايات، مانند روايتى كه در باب قبلى از ابى يزيد حمار از ابى عبد اللّه (عليه السلام) نقل شد عدد فرشتگان را چهار نفر دانسته و چهارمى آنان را كروبيل دانسته، و در بعضى از رواياتى كه از طريق اهل سنت نقل شده
آمده كه عدد ملائكه سه نفر بوده اند اما به نامهاى جبرئيل و ميكائيل و رفائيل، و از روايت مورد بحث بر مى آيد كه كلام لوط را كه گفت : (لو ان لى بكم قوة...) خطابش به ملائكه بوده نه به قوم و ما نيز در بيان آيات به اين معنا اشاره كرديم .
و اينكه امام فرمود: (خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست...) در معناى كلامى است از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) - طورى كه از آن حضرت نقل شده - كه فرموده بود! خدا رحمت كند لوط را كه اگر امروز بود به ركنى شديد پناهنده مى شد.
و اينكه فرمود: (خداى تعالى به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود...) اشاره است به احتمالى كه قبلا داديم و گفتيم جمله (و ما هى من الظالمين ببعيد) تهديد قريش است.
و قمى در تفسيرش به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله : (و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود) فرموده هيچ بنده اى از بندگان خدا كه عمل قوم لوط را حلال بداند از دنيا نمى رود مگر آنكه خداى تعالى با يكى از آن سنگها كه بر قوم لوط زد او را خواهد زد و مرگش در همان سنگ خواهد بود ولى خلق، آن سنگ را نمى بينند.
مؤلف: مرحوم كلينى نيز در كافى به سند خود از ميمون البان از آن حضرت نظير اين روايت را نقل كرده و در آن آمده كسى كه اصرار بر عمل لواط داشته باشد نمى ميرد مگر بعد از آنكه خدا او را با يكى از اين سنگها هدف قرار دهد و مرگش در همان سنگ باشد و احدى آن سنگ را نمى بيند. و در اين دو حديث اشاره اى هست به اينكه جمله (و ما هى من الظالمين ببعيد) اختصاصى به قريش ندارد و نيز اشاره دارد به اينكه عذاب مذكور (يعنى رمى به سنگ ريزه ) عذابى روحانى بوده نه مادى.
و در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در معناى كلام لوط (عليه السلام) كه گفت : (اين دختران من براى شما پاكيزه ترند) فرمود: جناب لوط ازدواج با دختران خود را پيشنهاد كرده.
و در (تهذيب ) از حضرت رضا (عليه السلام) روايت آورده كه شخصى از آن جناب از اين عمل كه كسى با همسرش از عقب جماع كند سؤال كرد، حضرت فرمود: آيه اى از كتاب خداى عزوجل آن را مباح كرده و آن آيه اى است كه كلام لوط را حكايت مى كند كه گفت :
آن جناب مى دانست كه قوم لوط به فرج زنان علاقه اى ندارند پس اگر دختران خود را پيشنهاد كرده منظورش اين بوده كه عمل مورد علاقه خود را با دختران وى و پس از ازدواج با آنان انجام دهند.
و در الدرالمنثور است كه ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده كه آن جناب خطبه اى ايراد كرد و در آن فرمود: عشيره آدمى براى انسان بهتر است زيرا افراد بسيارى از آزار او خوددارى خواهند كرد علاوه بر اينكه از مودت و نصرت جمعى كثير برخوردار شده و جمعيتى در صدد محافظت او خواهند بود حتى چه بسيار مى شود كه افرادى از انسان دفاع مى كنند و به خاطر انسان خشم مى گيرند با اينكه انسان را نمى شناسند و هيچ رابطه اى جز قوم و خويشى با انسان ندارند (پس بر انسان لازم است دست خود را از آزار قوم و خويش خود كوتاه بدارد) و من از آيات قرآنى شواهدى برايتان در اين باب مى خوانم آنگاه على (عليه السلام) در بين آيات نامبرده اين آيه را تلاوت كردند: (لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد).
آنگاه على (رضى اللّه عنه ) فرمود: ركن شديد، همين عشيره و قوم و خويش است چون لوط (عليه السلام) قوم و قبيله اى نداشت و سوگند به خدايى كه جز او معبودى نيست به همين جهت بود كه خداى تعالى بعد از لوط هيچ پيغمبرى مبعوث نكرد مگر از ميان افرادى كه توانگر از حيث قوم و خويش بودند.
داستان لوط (ع ) و قوم او از زبان امام باقر عليه السلام
مؤلف: آخر اين روايت، هم از طريق اهل سنت روايت شده و هم از طريق شيعه.
و در كافى در حديث ابى زياد حمار از امام ابى جعفر (عليه السلام) كه در بحث روايتى سابق نقل شد اين تتمه آمده كه امام فرمود: ملائكه نزد لوط آمدند زمانى كه او در مزرعه اى نزديك قريه مشغول بود، نخست سلام كردند در حالى كه عمامه بر سر داشتند و لوط وقتى آنان را ديد كه قيافه هايى زيبا و لباسى سفيد و عمامه اى سفيد بر تن دارند تعارف رفتن به منزل كرد ملائكه گفتند! بله برويم منزل، لوط از جلو و آنان دنبالش به راه افتادند در بين راه لوط از تعارفى كه كرده بود پشيمان شد و با خود گفت : اين چه پيشنهادى بود كه من كردم چگونه اين سه جوان را به منزل ببرم با اينكه مردم قريه را مى شناسم كه چه وضعى دارند، به ناچار رو كرد به ميهمانان و گفت : متوجه باشيد كه به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد.
جبرئيل وقتى اين كلام را از لوط شنيد به همراهانش گفت : ما در نازل كردن عذاب بر اين قوم عجله نمى كنيم تا لوط سه بار اين شهادتش را اداء كند فعلا يك بارش را اداء كرد، ساعتى به طرف ده راه رفتند باز جناب لوط رو كرد به ميهمانان و گفت : شما به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد، جبرئيل گفت : اين دو بار. و سپس لوط همچنان به راه ادامه داد تا رسيدند به دروازه شهر در آنجا نيز بار ديگر رو كرد به ميهمانان و گفت : شما به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد. جبرئيل گفت اين سه بار. و سپس لوط داخل شد آنان نيز با وى داخل شدند تا اينكه به خانه رسيدند.
همسر لوط وقتى ميهمانان را با آن قيافه هاى زيبا ديد به بالاى بام رفت و كف زدن آغاز كرد تا به مردم وضع را بفهماند ولى كسى متوجه نشد و صداى كف زدن او را نشنيد به ناچار آتش دود كرد مردم وقتى دود را از خانه او ديدند دوان دوان به سوى درب خانه لوط روى آوردند بطورى كه يكديگر را هل مى دادند تا به در خانه رسيدند، زن از بالاى بام پايين آمد و گفت : در خانه ما افرادى آمده اند كه زيباتر از آنان هيچ قومى را نديده ام مردم به در خانه آمدند تا داخل شوند.
لوط وقتى ديد مردم دارند مى آيند برخاسته نزد قوم آمد و گفت : اى مردم ! از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد مگر يك انسان رشد يافته در بين شما نيست ؟ آنگاه گفت : اين دختران من در اختيار شمايند و آنها براى شما حلالتر و پاكيزه ترند، و با اين كلامش مردم را به عملى حلال دعوت كرد، ليكن مردم گفتند: ما به دختران تو حقى نداريم و تو خود مى دانى ما چه مى خواهيم. لوط از در حسرت به ملائكه گفت : اى كاش نيرويى پيدا مى كردم و يا پناهگاهى محكم مى داشتم. جبرئيل به همراهانش گفت : اگر لوط مى دانست چه نيرويى در داخل خانه اش دارد اين آرزو را نمى كرد.
از سوى ديگر لحظه به لحظه تعداد جمعيت فزونتر مى شد تا آنكه داخل شوند، جبرئيل صيحه اى بر آنان زد و به لوط گفت : اى لوط رهايشان كن تا داخل شوند همين كه داخل شدند جبرئيل انگشت خود را به طرف آنان پايين آورد كه ناگهان همه آنها كور شدند اين است كه خداى تعالى درباره اش فرمود: (فطمسنا اعينهم - پس ما چشم آنان را بى نور، و كور گردانيديم ) آنگاه جبرئيل لوط را كه داشت از مردم جلوگيرى مى كرد صدا زد و به او گفت : ما جوانانى از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگان پروردگار تو هستيم و آنها دستشان به تو نمى رسد، تو دست اهلت را بگير و در قطعه اى از همين شب بيرون ببر، جبرئيل اين را نيز گفت كه : ما ماءمور شده ايم به اينكه اين قوم را هلاك سازيم. لوط گفت : اى جبرئيل حال كه چنين است پس عجله كن. جبرئيل گفت : موعدشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟ سپس به لوط دستور داد تا اهل خود را بردارد و ببرد مگر همسرش را، آنگاه جبرئيل با بال خود آن شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آنقدر به آسمان بالا برد كه اهل آسمان صداى عوعو سگها و آواز خروسها را شنيدند آنگاه شهر را زير و رو به زمين انداخت و بارانى از سنگ و كلوخ بر آن شهر و بر اطراف آن بباريد.
بررسى روايتى كه متضمن بيان كيفيت مخصوصى در مورد زيرو رو شدن سرزمين قوم لوط (ع) است و بيان ضعف آن
مؤلف: اينكه در آخر روايت آمده كه جبرئيل شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده تا آسمان بالا برد، به حدى كه اهل آسمان دنيا صداى عوعو سگها و بانگ خروسهاى شهر را شنيدند، امرى است خارق العاده هر چند كه از قدرت خداى تعالى بعيد نيست و نبايد آن را بعيد شمرد و ليكن در ثبوت آن، امثال اين روايت كه خبرى واحد بيش نيست كفايت نمى كند.
علاوه بر اين، سنت الهى بر اين جريان يافته كه معجزات و كرامات را بر مقتضاى حكمت جارى سازد و چه حكمتى در اين هست كه شهر (از طبقه هفتم زمين ريشه كن شود) و آنقدر بالا برود كه ساكنان آسمان صداى سگ و خروس آن را بشنوند، شنيدن صداى سگ و خروس چه تاءثيرى در عذاب قوم لوط و يا در تشديد عذاب آنها دارد؟!
و اينكه بعضى از مفسرين در توجيه آن گفته اند: ممكن است اين عمل خارق العاده و عجيب خود لطفى بوده باشد براى اينكه خبردار شدن نسلهاى آينده از طريق معصومين، مؤمنين آنان را به اطاعت خدا و دورى از نافرمانى او نزديكتر سازد. ليكن اين سخن مورد اشكال است براى اينكه پديد آوردن حوادث عظيم و شگفت آور و خارق العاده به اين منظور كه ايمان مؤمنين قوى شود و اهل عبرت از ديدن آن حوادث عبرت گيرند هر چند خالى از لطف نيست ليكن وقتى اين كار لطف خواهد بود كه خبردار شدن از آن حوادث به طريق حس باشد و مردم خودشان آن امور را ببينند تا مؤمنين ايمانشان زيادتر گشته و اهل معصيت عبرت بگيرند و يا حداقل اگر به چشم خود نديده اند به طريق علمى ديگرى آن را كشف كنند، و اما اينكه يك خبر واحد و يا ضعيف السند كه هيچگونه حجتى ندارد و به هيچ وجه قابل اعتناء نيست معنا ندارد كه خداى تعالى امورى عجيب و غريب و خارق العاده پديد بياورد تا نسلهاى آينده از طريق چنين خبرى آن را بشنوند و عبرت بگيرند و از عذاب او بهراسند، اين يكى، و يكى ديگر اينكه معنا ندارد عذاب يك قوم را تشديد كنند تا مردمى ديگر عبرت بگيرند، اينگونه كارها سنت طاغيان و جباران از بشر است آن هم جباران نادان و نفهم كه شكنجه يك بيچاره اى را تشديد مى كنند تا از ديگران زهر چشم بگيرند و خداى عزوجل از چنين اعمالى مبراء است.
سخن صاحب المنار در رد آنچه درباره كيفيت زيرو رو كردن سرزمين قوم لوط (ع) توسط جبرئيل، نقل شده است
صاحب المنار در تفسير خود گفته : در خرافات مفسرين كه از روايات اسرائيلى نقل شده آمده كه جبرئيل شهر لوط را با بال خود از طبقات زيرين زمين ريشه كن ساخته و آن را تا عنان آسمان بالا برد بطورى كه اهل آسمان صداى سگها و مرغهاى آن شهر را شنيدند آنگاه شهر مزبور را از همان جا پشت و رو نموده به زمين زد، طورى كه بالاى شهر، زير زمين رفت و زير شهر بالا آمد.
و اين تصور بر اساس اعتقاد متصورش درست در مى آيد كه لابد معتقد بوده به اينكه اجرام آسمانى نيز سكنه دارد و اين اجرام در موقعيتى قرار دارند كه ممكن است ساكنان زمين چه انسانها و چه حيوانات به آنان نزديك بشوند و همچنان زنده بمانند، با اينكه مشاهده و آزمايشهاى فعلى اين تصور را باطل مى سازد و در اين ايام كه من اين اوراق را مى نويسم ثابت شده كه هواپيماها وقتى مسافت زيادى بالا بروند به جايى مى رسند كه فشار هوا آنقدر كم مى شود كه زنده ماندن انسان در آنجا محال است و به همين جهت براى كسانى كه بخواهند تا آن ارتفاع بالا بروند كپسولهايى پر از اكسيژن مى سازند و در آن، مقدارى از اكسيژن مى ريزند كه براى آنان كافى باشد و مادامى كه در جو بالا قرار دارند از آن استنشاق كنند.
در كتاب مجيد الهى نيز به اين مساءله يعنى نبودن اكسيژن در جو آسمان و اينكه بالا رفتن به آسمان سينه را تنگ و تنفس را مشكل مى كند اشاره اى آمده و فرموده : (فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء).
پس اگر بگويد: اين عملى كه از جبرئيل نقل شده چيزى است كه عقل آن را محال نمى داند، و خلاصه كلام اينكه از ممكنات عقلى است و وقوع آن از باب خارق العاده است پس نبايد تصديق آن را موقوف بر اين بدانيم كه وضع خلقت آسمانها و سنن كاينات آن را جايز و ممكن بداند چون قوانين جارى در نظام عالم ربطى به معجزه، كه اساسش شكستن هر نظام و قانونى است ندارد،
در پاسخ مى گوييم بله، و ليكن شرط اول قبول روايت در جايى كه روايت از امرى خبر مى دهد كه بر خلاف سنن و نواميس و قوانينى است كه خداى تعالى با آن نواميس نظام عالم را بپا داشته و آن را مايه آبادى و يا خرابى قرار داده بايد چنين خبرى از وحى الهى منشاء گرفته و به نقل متواتر از معصوم نقل شده باشد و يا حداقل سندى صحيح و متصل به عصر معصوم داشته و هيچ ناشناخته اى در سند و متن آن نباشد، و حال آنكه ما نه در كتاب خداى تعالى چنين چيزى را مى بينيم و نه در حديثى كه با سندى متصل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده باشد و نه حكمت خدا اقتضاء مى كند كه سرزمين لوط آنقدر به آسمان بلند شود كه صداى سگهايش به گوش سكان آسمان برسد و اين ماجرا تنها از بعضى تابعين يعنى كسانى كه عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را درك نكرده بودند نقل شده نه صحابه كه آن جناب را درك كرده اند و ما هيچ شكى نداريم در اينكه اين روايت از رواياتى است كه اسرائيليها ساخته و در دست و دهان مسلمانان ساده لوح انداخته اند.
از جمله حرفهايى كه زدهاند اين است كه گفته اند عدد مردم آن شهر چهار ميليون نفر بوده در حالى كه همه بلاد فلسطين گنجايش اين عدد انسان را ندارد، پس اين ميليونها انسان چگونه در آن چهار قريه جا گرفته بودند؟
نقاط ضعف در سخنان صاحب المنار
و اينكه گفته اين حديث از احاديثى است كه تابعين آن را نقل كرده اند نه صحابه، درست نيست براى اينكه او توجه نداشته كه حديث مورد بحث از (ابن عباس ) و (حذيفة بن اليمان ) روايت شده و در روايت ابن عباس (بطورى كه الدر المنثور آن را از اسحاق بن بشر، و ابن عساكر آن را از طريق جويبر، و مقاتل آن را از ضحاك نقل كرده اند) آمده : (همين كه چهره صبح نمايان شد جبرئيل دست به كار قريه هاى لوط شد و آنچه از مردان و زنان و ميوه ها و مرغان در آنها بود همه را گرد آورده در هم پيچيد و سپس زمين را از طبقات زيرين در آورده زير بال خود گرفت و به طرف آسمان دنيا بالا برد (تا جايى كه ) ساكنان آسمان دنيا صداى سگها و مرغان و زنان و مردان را از زير بال جبرئيل شنيدند آنگاه آن سرزمين را پشت و رو به پايين انداخت و دنبالش رگبارى از سنگريزه بر آن سرزمين بباريد، و سنگها براى آن بود كه اگر چوپانها و تجار در آن سرزمين باقى مانده اند آنها نيز به هلاكت برسند...)
و در روايت حذيفه بن اليمان (بطورى كه الدر المنثور آن را از عبد الرزاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از حذيفه نقل كرده اند) آمده :
جبرئيل اجازه خواست تا آنان را هلاك كند اجازه اش دادند پس آن زمين را كه اين قوم بر روى آن زندگى مى كردند بغل گرفت و به بالا برد بطورى كه اهل آسمان دنيا صداى سگها را شنيدند آنگاه آتشى در زير آنان روشن كرد و سپس زمين را با اهلش زير و رو كرد و همسر لوط كه با آن قوم بود از صداى سقوط، متوجه پشت سر خود شد فهميد كه وضع از چه قرار است ولى تا خواست به خود بيايد عذاب كه يكى از همان سنگها بود او را گرفت...
و اما از تابعين، جمعى آن را نقل كرده اند از آن جمله از سعيد بن جبير، مجاهد، ابى صالح و محمد بن كعب قرظى است و از سدى نيز نقلى رسيده كه خيلى غليظتر از اين است در نقل او آمده كه گفت : چون قوم لوط به صبح نزديك شدند جبرئيل نازل شد و زمين را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آن را به دوش گرفت و تا آسمان دنيا بالا برد و سپس آن را به زمين زد...
حجت اخبار مربوط به مسائلى كه موضوع حكم تكليف نيستند، تعبدپذير و قابل جعل شرعى نيست
پس اينكه گفت : روايت از صحابه نقل نشده حرف درستى نيست، و اما اينكه گفته : (در قبول روايت شرط شده كه حتما بطور متواتر از معصوم رسيده باشد و سندش صحيح و متصل به شخص معصوم باشد و در سندش شذوذ و فرد ناشناخته نباشد و اهل رجال سندش را بى اعتبار ندانسته باشند) اين مطلب مساءله اى است اصولى كه امروز پنبه اش را زده و به اين نتيجه رسيده اند كه خبر اگر متواتر باشد و يا همراه با قرائنى باشد كه خبر را قطعى الصدور سازد چنين خبرى بدون شك حجت است و اما غير اينگونه خبر حجيت ندارد مگر اخبار آحادى كه در خصوص احكام شرعى و فرعى وارد شده باشد كه اگر خبر موثق باشد يعنى صدور آن به ظن نوعى مظنون باشد آن نيز حجت است، زيرا حجيت شرعى خود يكى از اعتبارات عقلائى است كه اثر شرعى به دنبال دارد، پس اگر خبر در مورد حكمى شرعى وارد شده جعل شرعى مى پذيرد، يعنى شارع مى تواند آن خبر را حجت كند هر چند كه متواتر نباشد، و اما مسائل غير شرعى يعنى قضاياى تاريخى و امور اعتقادى معنا ندارد كه شارع خبرى را در مورد آنها حجت كند چون حجت بودن خبرى كه مثلا مى گويد در فلان تاريخ فلان حادثه رخ داده اثر شرعى ندارد و معنا ندارد كه بگويد غير علم، علم است و حكم كند به اينكه هر چند شما به فلان واقعه تاريخى علم نداريد ولى به خاطر فلان خبر واحد تعبدا آن واقعه را قبول كنيد همانطور كه اگر خود ناظر آن واقعه بوديد قبول مى كرديد (به خلاف احكام شرعى كه اگر شارع حكم كند به
اينكه طبق خبر واحدى كه مثلا در مورد حكمى شرعى به تو رسيده عمل كن كه در اين صورت هر چند علم به واقعيت آن حكم و به حكم واقعى آن موضوع نداريم ليكن علم داريم به اينكه اگر طبق اين خبر عمل كنيم عقاب نخواهيم داشت ) و اما مسايل تاريخى صرف كه ما نسبت به آنها تكليفى نداريم درباره آنها حجت نمى خواهيم گو اينكه موضوعات و حوادث خارجى، احيانا اثرى شرعى دارند (مثلا اگر با دليل تاريخى محكم ثابت شود كه فلان صحابه در فلان واقعه، از اسلام خارج شد، بيزارى جستن و يا لعنت كردن او از نظر شرع عملى حلال مى شود) و ليكن اينگونه آثار از آنجا كه جزئى است، متعلق جعل شرعى نمى شود چون جعل شرعى تنها متعرض كليات مسايل است، خواننده محترم مى تواند بحث مفصل اين مساءله را در علم اصول ببيند.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى لوط را رحمت كند كه به ركنى شديد پناهنده مى شد و نمى دانست كه ركن شديد در خانه اوست.
توجيه مراد از (ركن شديد) كه لوط (ع) تمناى وجود آنرا در خانه اش مى كرد
مؤلف: مقامى كه لوط در آن مقام با قوم خود بگو مگو داشت به تقواى الهى و اجتناب از فسق و فجور دعوتشان مى كرد و همچنين ظاهر سياق آياتى كه اين بگو مگو را حكايت مى كنند اين است كه لوط (عليه السلام) در اينكه گفت : (لو ان لى بكم قوة) آرزوى داشتن انصارى رشد يافته از ميان قومش و يا غير قومش مى داشت، و در جمله (او اوى الى ركن شديد) آرزو كرده كه اى كاش انصارى از غير اين قوم مى داشتم، بستگان و عشيره و دوستان و غمخوارانى خدا دوست مى داشتم تا مرا در دفاع از اين ميهمانان يارى مى كردند ولى او نمى دانست كه ركن شديد در همان لحظه داخل خانه او است و آن عبارت بود از جبرئيل و همراهانش يعنى ميكائيل و اسرافيل، و به همين جهت به محضى كه آرزوى داشتن ركنى شديد كرد بدون فاصله پاسخش دادند كه : (يالوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ) يعنى اى لوط ما آنطور كه تو و اين مردم پنداشته ايد جوانانى امرد از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگان پروردگار تو هستيم و اين مردم به تو نخواهند رسيد.
لوط (عليه السلام) در هيچ حالى از آن احوال از پروردگارش غافل نبود و اين معنا را از نظر دور نمى داشت كه هر چه نصرت هست از ناحيه خداست و او را فراموش نكرده بود تا ناصرى غير او آرزو كند و حاشا بر مقام اين پيغمبر بزرگوار از مثل چنين جهلى مذموم چگونه ممكن است با اينكه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده : (اتيناه حكما و علما... و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين )
پس اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر مى دانست كه جبرئيل در خانه او است هرگز آرزوى ركن شديدى نمى كرد معنايش اين است كه جبرئيل و ساير ملائكه با او بودند و او اطلاعى نداشت، نه اينكه معنايش چنين باشد كه خداى تعالى با او بود و او جاهل به مقام پروردگارش بود.
پس اينكه در بعضى از روايات كه عبارت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نقل مى كند اشاره شده به اينكه مراد لوط از ركن شديد، خداى سبحان بوده نه ملائكه نظريه اى بوده كه بعضى از راويان حديث داده نه اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنان فرموده باشد، نظير روايتى كه از ابو هريره نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (خدا رحمت كند لوط را كه همواره به ركنى شديد پناهنده مى شد يعنى خداى تعالى....)
و باز نظير روايتى كه از طريقى ديگر از او نقل شده كه گفت : (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا لوط را بيامرزد كه همواره به ركنى شديد پناه مى برد). و بعيد نيست كه ابو هريره در اين سند حديث را نقل به معنا كرده باشد و كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بجاى (خدا بيامرزد)، (خدا رحمت كند) بوده و راوى آن را تغيير داده باشد تا بفهماند لوط در رعايت ادبى از آداب عبوديت كوتاهى كرده و يا با جهلى كه به مقام پروردگارش داشته و او را از ياد برده مرتكب گناهى از گناهان شده چون يك پيامبر نبايد پروردگار خود را فراموش كند.
گفتارى در چند فصل پيرامون داستان لوط (ع) و قوم او
1 - داستان قوم لوط در قرآن
1 - داستان لوط و قومش در قرآن : لوط (عليه السلام) از كلدانيان بود كه در سرزمين بابل زندگى مى كردند و آن جناب از اولين كسانى بود كه در ايمان آوردن به ابراهيم (عليه السلام) گوى سبقت را ربوده بود، او به ابراهيم ايمان آورد و گفت : (انى مهاجر الى ربى ). در نتيجه خداى تعالى او را با ابراهيم نجات داده به سرزمين فلسطين، (ارض مقدس ) روانه كرد:
(و نجينا و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ) پس لوط در بعضى از بلاد آن سرزمين منزل كرد، (كه بنا به بعضى از روايات و بنا به گفته تاريخ و تورات آن شهر سدوم بوده ).
مردم اين شهر و آباديها و شهرهاى اطراف آن كه خداى تعالى آنها را در سوره توبه آيه 70 مؤ تفكات خوانده، بت مى پرستيدند و به عمل فاحشه لواط مرتكب مى شدند و اين قوم اولين قوم از اقوام و نژادهاى بشر بودند كه اين عمل در بينشان شايع گشت ، و شيوع آن به حدى رسيده بود كه در مجالس عموميشان آن را مرتكب مى شدند، تا آنكه رفته رفته عمل فاحشه سنت قومى آنان شد و عام البلوى گرديد و همه بدان مبتلا گشته، زنان بكلى متروك شدند و راه تناسل را بستند.
(لذا خداى تعالى لوط را به سوى ايشان گسيل داشت ).
و آن جناب ايشان را به ترس از خدا و ترك فحشاء و برگشتن به طريق فطرت دعوت كرد و انذار و تهديدشان نمود ولى جز بيشتر شدن سركشى و طغيان آنان ثمرهاى حاصل نگشت و جز اين پاسخش ندادند كه اينقدر ما را تهديد مكن اگر راست ميگويى عذاب خدا را بياور، و به اين هم اكتفاء ننموده تهديدش كردند كه : (لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين - اگر اى لوط دست از دعوتت بر ندارى تو را از شهرمان خارج خواهيم كرد) و كار را از صرف تهديد گذرانده، به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از قريه خود خارج كنيد كه آنها مردمى هستند كه مى خواهند از عمل لواط پاك باشند.
2 - عاقبت امر قوم لوط (ع)
2 - عاقبت امر اين قوم : جريان به همين منوال ادامه يافت، يعنى از جناب لوط (عليه السلام) اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترك فحشا، و از آنها اصرار بر انجام خبائث تا جايى كه طغيانگرى ملكه آنان شد و كلمه عذاب الهى در حقشان ثابت و محقق گرديد، پس خداى رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم براى هلاك كردن آنان ماءمور كرد، فرشتگان اول بر ابراهيم (عليه السلام) وارد شدند و آن جناب را از ماءموريتى كه داشتند (يعنى هلاك كردن قوم لوط) خبر دادند، جناب ابراهيم (عليه السلام) با فرستادگان الهى بگومگوئى كرد تا شايد بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائكه را متذكر كرد كه لوط در ميان آن قوم است، فرشتگان جواب دادند كه ما بهتر مى دانيم در آنجا چه كسى هست و به موقعيت لوط و اهلش از هر كس ديگر مطلع تريم و اضافه كردند كه مساءله عذاب قوم لوط حتمى شده و به هيچ وجه برگشتنى نيست.
فرشتگان از نزد ابراهيم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى امرد مجسم شده ، به عنوان ميهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فكر فرو رفت چون قوم خود را مى شناخت و مى دانست كه به زودى متعرض آنان مى شوند و به هيچ وجه دست از آنان بر نمى دارند، چيزى نگذشت كه مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به يكديگر مژده مى دادند، لوط از خانه بيرون آمد و در موعظه و تحريك فتوت و رشد آنان سعى بليغ نمود تا به جايى كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و گفت : اى مردم ! اين دختران من در اختيار شمايند و اينها براى شما پاكيزه ترند پس، از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد، آنگاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت : آيا در ميان شما يك نفر مرد رشيد نيست ؟ مردم درخواست او را رد كرده و گفتند: ما هيچ علاقه اى به دختران تو نداريم و به هيچ وجه از ميهمانان تو دست بردار نيستيم. لوط (عليه السلام) ماءيوس شد و گفت : اى كاش نيرويى در رفع شما مى داشتم و يا ركنى شديد مى بود و به آنجا پناه مى بردم.
در اين هنگام ملائكه گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم، آرام باش كه اين قوم به تو نخواهند رسيد، آنگاه همه آن مردم را كور كردند و مردم افتان و خيزان متفرق شدند.
فرشتگان سپس به لوط (عليه السلام) دستور دادند كه شبانه اهل خود را برداشته و در همان شب پشت به مردم نموده، از قريه بيرون روند و احدى از آنان به پشت سر خود نگاه نكند ولى همسر خود را بيرون نبرد كه به او آن خواهد رسيد كه به مردم شهر مى رسد، و نيز به وى خبر دادند كه بزودى مردم شهر در صبح همين شب هلاك مى شوند.
صبح، هنگام طلوع فجر، صيحه آن قوم را فرا گرفت و خداى سنگى از گل نشاندار كه نزد پروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان بباريد و شهرهايشان را زير و رو كرد و هر كس از مؤمنين را كه در آن شهرها بود بيرون نمود، البته غير از يك خانواده هيچ مؤمنى در آن شهرها يافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آيت و مايه عبرت نسلهاى آينده كرد تا كسانى كه از عذاب اليم الهى بيم دارند با ديدن آثار و خرابه هاى آن شهرها عبرت بگيرند و در اينكه ايمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان را گرفته، دو نكته هست : اول اينكه اين جريان دلالت مى كند بر اينكه هيچ يك از آن مردم ايمان نداشتند، و دوم اينكه فحشا تنها در بين مردان شايع نبوده بلكه در بين زنان نيز شيوع داشته ، چون اگر غير از اين بود نبايد زنها هلاك مى شدند و على القاعده بايد عده زيادى از زنها به آن جناب ايمان مى آوردند و از او طرفدارى مى كردند چون لوط (عليه السلام) مردم را دعوت مى كرد به اينكه در امر شهوترانى به طريقه فطرى باز گردند و سنت خلقت را كه همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و اين به نفع زنان بود و اگر زنان نيز مبتلا به فحشا نبودند بايد دور آن جناب جمع مى شدند و به وى ايمان مى آوردند ولى هيچ يك از اين عكس العملها در قرآن كريم درباره زنان قوم لوط ذكر نشده.
و اين خود مؤ يد و مصدق رواياتى است كه در سابق گذشت كه ميگفت : فحشا در بين مردان و زنان شايع شده بود، مردان به مردان اكتفا كرده و با آنان لواط مى كردند و زنان با زنان مساحقه مى نمودند.
3 - شخصيت معنوى لوط (ع)
3 - شخصيت معنوى لوط (عليه السلام): لوط (عليه السلام) رسولى بود از ناحيه خداى تعالى بسوى اهالى سرزمين (مؤ تفكات ) كه عبارت بودند از شهر (سدوم ) و شهرهاى اطراف آن (و بطورى كه گفته شده چهار شهر بوده : 1 - سدوم 2 - عموره 3 - صوغر 4 - صبوييم ) و خداى تعالى آن جناب را در همه مدائح و اوصافى كه انبياى گرام خود را بوسيله آنها توصيف كرده شركت داده است.
و از جمله توصيف ها كه براى خصوص آن جناب ذكر كرده اين است كه فرموده : (و لوطا اتيناه حكما و علما و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث انهم كانوا قوم سوء فاسقين و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين ).
4 - داستان لوط و قوم او در تورات
4 - داستان لوط و قومش در تورات : تورات در اصحاح يازدهم و دوازدهم از سفر تكوين مى گويد: لوط برادر زاده (ابرام ) (ابراهيم ) و نام پدرش (كه برادر ابرام باشد) (هاران بن تارخ ) بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در (اوركلدانيان ) زندگى مى كردند و سپس تارخ از (اور) بسوى سرزمين كنعانيان مهاجرت كرد و در شهر حاران اقامت گزيد در حالى كه ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نيز با او بود و اين دو مال بسيار زياد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمين كنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب كوچ مى كرد تا آنكه به مصر آمد و در مصر نيز به سمت جنوب به طرف بلنديهاى (بيت ايل ) آمده و در آنجا اقامت گزيد.
لوط هم كه همه جا با ابرام حركت مى كرد براى خود گاو و گوسفند و خيمه هايى داشت ، و يك سرزمين جوابگوى احشام اين دو نفر نبود بناچار بين چوپانهاى او و چوپانهاى ابرام دشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اينكه كار به نزاع بكشد از يكديگر جدا شدند، لوط سرزمين (دائره ) اردن را اختيار كرد و در شهرهاى دائره اقامت گزيد و خيمه هاى خود را به (سدوم ) انتقال داد و اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر رب بسيار خطاكار بودند و ابرام خيام خود را به بلوطات ممرا كه در حبرون بود نقل داد.
در اين زمان جنگى بين پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوييم و صوغر از يك طرف و چهار همسايه آنان از طرف ديگر درگرفت و پادشاه سدوم و ديگر پادشاهانى كه با او بودند شكست خوردند و دشمن همه املاك سدوم و عموره و همه مواد غذايى آنان را بگرفت و لوط در بين ساير اسرا، اسير شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتى اين خبر به ابرام رسيد با غلامان خود كه بيش از سيصد نفر بودند حركت كرد و با آن قوم جنگيد و آنان را شكست داده، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلى كه سكونت گزيده بود برگردانيد.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تكوين مى گويد: رب براى او (يعنى ابرام ) در بلوطات ممرا ظهور كرد در حالى كه روز گرم شده بود، و او جلوى در خيمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند كرد و نگريست كه سه نفر مرد نزدش ايستاده اند همينكه آنان را ديد از در خيمه برخاست تا استقبالشان كند و به زمين سجده كرد و گفت : اى آقا! اگر نعمتى در چشم خود مى يابى پس، از بنده ات رو بر متاب و از اينجا مرو تا بنده ات كمى آب بياورد پاهايتان را بشوييد و زير اين درخت تكيه دهيد و نيز بنده ات پاره نانى بياورد دلهايتان را نيرو ببخشيد سپس برويد چون شما بر عبد خود گذر كرده ايد ما اينطور رفتار مى كنيم همانطور كه خودت تكلم كردى.
بناچار ابرام به شتاب به طرف خيمه نزد ساره رفت و گفت : بشتاب سه كيل آرد سفيد تهيه كن و نانى مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاكيزه و چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذايى درست كند، سپس مقدارى كره و شير با آن گوساله اى كه كباب كرده بود برداشته نزد ميهمانان نهاد و خود در زير آن درخت ايستاد تا ميهمانان غذا بخورند.
ميهمانان پرسيدند: ساره همسرت كجا است ؟ ابرام گفت : اينك او در خيمه است. يكى از ميهمانان گفت : من در زمان زندگيت بار ديگر نزد تو مى آيم، و براى همسرت ساره پسرى خواهد آمد. ساره در خيمه سخن او را كه در پشت خيمه قرار داشت شنيد و ابراهيم و ساره هر دو پيرى سالخورده بودند و ديگر اين احتمال كه زنى مثل ساره عادتا بچه بياورد قطع شده بود ساره بناچار در دل خود خنديد و در زبان گفت : آيا سر پيرى بار ديگر متنعمى و بچه دار شدنى به خود مى بينم با اينكه آقايم نيز پير شده ؟ رب به ابراهيم گفت : ساره چرا خنديد و چرا چنين گفت كه آيا به راستى من مى زايم با اينكه پيرى فرتوت شده ام ؟ مگر بر رب انجام چيزى محال مى شود؟ من در ميعاد در طول زندگى به سويت باز مى گردم و ساره فرزندى خواهد داشت. ساره در حالى كه مى گفت : اين بار نمى خندم منكر آن شد، چون ترسيده بود ابراهيم گفت : نه بلكه خنديد.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهيم (نيز) با آنها مى رفت تا بدرقه شان كند رب با خود گفت : آيا سزاوار است كارى را كه مى خواهم انجام دهم از ابراهيم پنهان بدارم ؟ با اينكه ابراهيم امتى كبير و قوى است و امتى است كه همه امتهاى روى زمين از بركاتش برخوردار مى شوند؟ نه، من حتما او را آگاه مى سازم تا فرزندان و بيت خود را كه بعد از او مى آيند توصيه كند تا طريق رب را حفظ كنند و كارهاى نيك كنند و عدالت را رعايت نمايند تا رب به آن وعده اى كه به ابراهيم داده عمل كند.
پس رب (به ابراهيم ) گفت : سر و صداى سدوميان و عموديان زياد شده يعنى چيزهاى بدى از آنجا به من مى رسد و خطايا و گناهانشان بسيار عظيم گشته، لذا من خود به زمين نازل مى شوم تا ببينم آيا همه اين گناهانى كه خبرگزاران خبر داده اند مرتكب شده اند يا نه و اگر نشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر مى شوم. آنگاه مردان (ميهمانان ابراهيم ) با او خدا حافظى كرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهيم كه تا آن لحظه در برابر رب ايستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسيد آيا نيكوكار و گناهكار را با هم هلاك مى كنى ؟ شايد پنجاه نفر نيكوكار در شهر سدوم باشد آيا آن شهر را يكجا نابود مى كنى و به خاطر آن پنجاه نيكوكار كه در آنجا هستند عفو نمى كنى ؟
حاشا بر تو كه چنين رفتارى داشته باشى و نيكوكار را با گنهكار بميرانى و در نتيجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو كه جزا دهنده كل زمينى عدالت را رعايت نكنى ؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نيكوكار پيدا كنم از عذاب آن شهر و همه ساكنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر مى كنم.
ابراهيم جواب داد و گفت : من كه با مولا سخن آغاز كردم خاكى و خاكسترى هستم ممكن است نيكوكاران پنج نفر كمتر از پنجاه نفر باشند و فرض كن چهل و پنج نفر باشد آيا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاك مى كنى ؟ رب گفت : من اگر در آنجا چهل و پنج نفر نيكوكار بيابم شهر را هلاك نمى كنم، ابراهيم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت : احتمال مى رود در آنجا چهل نفر نيكوكار باشد رب گفت : بخاطر چهل نفر هم عذاب نمى كنم، ابراهيم با خود گفت حال كه رب عصبانى نمى شود سخن را ادامه دهم چون ممكن است سى نفر نيكوكار در سدوم پيدا شود، رب گفت : اگر در آنجا سى نفر يافت شود آن كار را نمى كنم. ابراهيم گفت : من كه سخن با مولايم آغاز كردم براى اين بود كه نكند در آنجا بيست نفر نيكوكار باشد رب گفت : به خاطر بيست نفر هم اهل شهر را هلاك نمى كنم.
ابراهيم گفت : (من خواهش مى كنم ) رب عصبانى نشود فقط يك بار ديگر سخن مى گويم و آن سخنم اين است كه ممكن است ده نفر نيكوكار در آن محل يافت شود رب گفت : به خاطر ده نفر نيز اهل شهر را هلاك نمى كنم، رب بعد از آنكه از گفتگوى با ابراهيم فارغ شد دنبال كار خود رفت ابراهيم هم به محل خود برگشت.
در اصحاح نوزدهم از سفر تكوين آمده كه ملائكه هنگام عصر به سدوم رسيدند لوط در آن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ايشان را بديد برخاست تا از آنان استقبال كند و با صورت به زمين افتاد و سجده كرد و به آنان گفت : آقاى من به طرف خانه بنده خودتان متمايل شويد و در آنجا بيتوته كنيد و پاهايتان را بشوييد آنگاه صبح زود راه خود پيش بگيريد و برويد. آن دو ملك گفتند: نه، بلكه ما در ميدان شهر بيتوته مى كنيم. لوط بسيار اصرار ورزيد و آن دو سرانجام قبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضيافتى به پا كرد و نان و مرغى پخت، و آنان خوردند.
قبل از اينكه به خواب بروند رجالى از اهل شهر يعنى از سدوم خانه را محاصره كردند، رجالى از پير و جوان و بلكه كل اهل شهر حتى از دورترين نقطه حمله ور شدند و لوط را صدا زدند كه آن دو مردى كه امشب بر تو وارد شده اند كجايند؟ آنان را بيرون بفرست تا بشناسيمشان، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت : اى برادران من شرارت مكنيد اينك اين دو دختران من در اختيار شمايند و با اينكه تاكنون مردى را نشناخته اند من آن دو را بيرون مى آورم، شما با آن دو هر عملى كه مايه خوشايند چشم شما است انجام دهيد و اما اين دو مرد را كار نداشته باشيد زيرا زير سايه سقف من داخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط يك مرد غريبه اى است كه به ميان ما آمده و اختياردار ما شده، اى لوط! ما الان شرى به تو مى رسانيم بدتر از شرى كه مى خواهيم به آن دو برسانيم، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا درب خانه را بشكنند و آن دو مرد ميهمان دست خود را دراز كرده و لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به روى مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغير و كبيرشان را كور كردند و ديگر نتوانستند درب خانه را پيدا كنند.
آن دو تن ميهمان به لوط گفتند: غير از خودت در اين شهر چه دارى، دامادها و پسران و دختران و هر كس ديگر كه دارى همه را از اين مكان بيرون ببر كه ما هلاك كننده اين شهريم زيرا خبرگزاريها خبرهاى عظيمى از اين شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تا آنان را هلاك سازيم. لوط از خانه بيرون رفت و با دامادها كه دختران او را گرفته بودند صحبت كرده گفت : برخيزيد و از اين شهر بيرون شويد كه رب مى خواهد شهر را هلاك كند، دامادها به نظرشان رسيد كه لوط دارد مزاح مى كند، ولى همين كه فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوط گفتند: زود باش دست زن و دو دخترت كه فعلا در اينجا هستند بگير تا به جرم مردم اين شهر هلاك نشوند ولى وقتى سستى لوط را ديدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتى كه رب بر او داشت در بيرون شهر نهادند.
و وقتى داشتند لوط را به بيرون شهر مى بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار كن و زنهار، كه به پشت سر خود نگاه مكن و در هيچ نقطه از پيرامون شهر توقف مكن ، به طرف كوه فرار كن تا هلاك نشوى. لوط به آن دو گفت : نه، اى سيد من، اينك بنده ات شفقت را در چشمانت مى بيند لطفى كه به من كردى عظيم بود و من توانايى آن را ندارم كه به كوه فرار كنم مى ترسم هنوز به كوه نرسيده شر مرا بگيرد و بميرم، اينك در اين نزديكى شهرى است به آن شهر مى گريزم شهر كوچكى است (و فاصله اش كم است ) آيا اگر به آنجا بگريزم جانم زنده مى ماند رب بدو گفت : من در پيشنهاد نيز روى تو را به زمين نمى اندازم و شهرى كه پيشنهاد كردى زير و رويش نكنم، زير و رويش نمى كنم پس به سرعت بدانجا فرار كن كه من استطاعت آن را ندارم كه قبل از رسيدنت به آنجا كارى بكنم به اين مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند يعنى شهر كوچك.
وقتى خورشيد بر زمين مى تابيد لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره كبريت و آتش باريد، كبريت و آتشى كه از ناحيه رب از آسمان مى آمد و آن شهرها و همه اطراف آن و همه ساكنان آن شهرها و همه گياهان آن سرزمين را زير و رو كرد، زنش كه نافرمانى كرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونى از نمك شد.
روز ديگر ابراهيم به طرف اين سرزمين آمده در برابر رب ايستاد و بسوى سدوم و عموره و به سرزمينهاى اطراف آن دو شهر نظر انداخت، ديد كه دود از زمين بالا مى رود مانند دودى كه از گلخن حمام برمى خيزد، و چنين پيش مى آمد كه وقتى خدا شهرهاى آن دايره (و آن افق ) را ويران كرد به ابراهيم اطلاع داد كه لوط را از وسط انقلاب و در لحظه اى كه شهرهاى محل اقامت لوط را ويران مى كرد بيرون فرستاد (و خلاصه اينكه به ابراهيم اطلاع داد دلواپس لوط نباشد خداى تعالى او را نجات داده است ).
و اما لوط از صوغر نيز بالاتر رفت و در كوه منزل كرد و دو دخترش با او بودند، چون از اقامت در صوغر نيز بيمناك بود لذا او و دو دخترش در غارى منزل كردند، دختر بكر بزرگ به (دختر) كوچكتر گفت : پدر ما پير شده و در اين سرزمين هيچ كس نيست كه مانند عادت ساير نقاط به سر وقت ما بيايد و از ما خواستگارى كند بيا تا به پدرمان شرابى بنوشانيم و با او همخواب شويم و از پدر خود نسلى را زنده كنيم ، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر (بكر) به رختخواب پدر رفت و پدر هيچ نفهميد كه دخترش با او خوابيده (جماع كرده و) برخاست، فرداى آن شب چنين پيش آمد كه بكر به صغيره گفت : من ديشب با پدرم خوابيدم امشب نيز به او شرابى مى دهيم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلى را زنده كنيم پس آن شب نيز شرابش دادند و دختر كوچك برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگى او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش، نتيجه اين كار آن شد كه هر دو دختر از پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر (بكر) يك پسر آورد و نام او را (موآب ) نهاد و اين پسر كسى است كه نسل دودمان موآبيين به او منتهى مى شود و تا به امروز اين نسل ادامه دارد.
نقاط تفاوت بين داستان قوم لوط در تورات فعلى و آنچه در قرآن كريم آمده است
اين بود ماجراى داستان لوط در تورات، و ما همه آن را نقل كرديم تا روشن شود كه تورات در خود داستان و در وجوه غير داستانى آن چه مخالفتى با قرآن كريم دارد.
در تورات آمده كه فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهيم و براى عذاب قوم لوط دو فرشته بودند ولى قرآن از آنان به (رسل ) تعبير كرده كه صيغه جمع است و اءقل جمع سه نفر است.
و در تورات آمده كه ميهمانان ابراهيم غذايى را كه او درست كرده بود خوردند ولى قرآن اين را نفى كرده، مى فرمايد: ابراهيم وقتى ديد ميهمانان دست به طرف غذا دراز نمى كنند ترسيد.
در تورات آمده كه لوط دو دختر داشت ولى قرآن تعبير به لفظ (بنات ) كرده كه صيغه جمع است و گفتيم كه اقل جمع سه نفر است و در تورات آمده كه ملائكه لوط را بيرون بردند و قوم را چنين و چنان عذاب كردند و زن او ستونى از نمك شد و جزئياتى ديگر كه قرآن از اينها ساكت است.
و در تورات بطور صريح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن هم با دختران را به يك پيامبر داده ولى قرآن كريم، هم خداى سبحان را منزه از تجسم مى داند و هم انبياء و فرستادگان خداى را از ارتكاب گناه برى دانسته و ساحت آنان را از اين آلودگيها پاك مى داند.