انهار
انهار
مطالب خواندنی

آيات 95 تا 130 نساء

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آيات 95 و 96

لا يستوى القعدون من المؤ منين غير أ ولى الضرر و المجهدون فى سبيل الله بأ مولهم و أ نفسهم فضل الله المجهدين بأ مولهم و أ نفسهم على القعدين درجة و كلا وعد الله الحسنى و فضل الله المجهدين على القعدين أ جرا عظيما (95)

درجت منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفورا رحيما (96)

ترجمه :
95 -
افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى از جهاد باز نشستند يا مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند، خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان برترى بخشيده و به هر يك از اين دو دسته (به نسبت اعمال نيكشان ) خداوند وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان برترى و پاداش عظيمى بخشيده است .
96 -
درجات (مهمى ) از ناحيه خداوند و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مى گردد) و (اگر لغزشهائى داشته اند) خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
در آيات گذشته سخن از جهاد در ميان بود، اين دو آيه مقايسه اى در ميان مجاهدان و غير مجاهدان به عمل آورده ، مى گويد: (افراد با ايمانى
كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى مى كنند، و بيمارى خاصى كه آنها را از شركت در اين ميدان مانع شود ندارند، هرگز با مجاهدانى كه در راه خدا و اعلاى كلمه حق با مال و جان خود جهاد مى كنند يكسان نيستند.)
(
لا يستوى القاعدون من المؤ منين غير اولى الضرر و المجاهدون فى سبيل الله باموالهم و انفسهم ).
روشن است كه منظور از قاعدون در اينجا افرادى هستند كه با داشتن ايمان به اصول اسلام ، بر اثر نداشتن همت كافى ، در جهاد شركت نكرده اند، در صورتى كه جهاد بر آنها واجب عينى نبوده ، زيرا اگر واجب عينى بود، قرآن با اين لحن ملايم درباره آنها سخن نمى گفت و در آخر آيه به آنها وعده پاداش نمى داد، بنا بر اين حتى در صورتى كه جهاد واجب عينى نباشد برترى روشن (مجاهدان ) بر (قاعدان ) قابل انكار نيست .
و به هر حال آيه كسانى را كه از روى نفاق و دشمنى از شركت در جهاد خوددارى كرده اند شامل نمى شود، ضمنا بايد توجه داشت تعبير (غير اولى الضرر) مفهوم وسيعى دارد كه تمام كسانى را كه به خاطر نقص عضو، يا بيمارى و يا ضعف فوق العاده و مانند آنها قادر به شركت در جهاد نيستند، استثناء مى كند.
سپس برترى مجاهدان را بار ديگر به صورت صريحتر و آشكارتر بيان كرده و مى فرمايد: (خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود در راهش پيكار مى كنند بر خوددارى كنندگان از شركت در ميدان جهاد برترى عظيمى بخشيده ).
(
فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة .
ولى در عين حال چون همانطور كه گفتيم نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان افرادى هستند كه جهاد براى آنها واجب عينى نبوده و يا اينكه به خاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جهاد نبوده اند لذا براى اينكه پاداش نيت صالح و ايمان و ساير اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود به آنها نيز وعده نيك داده و مى فرمايد: (به هر دو دسته (مجاهدان و غير مجاهدان ) وعده نيك داده است ) (و كلا وعد الله الحسنى ).
ولى بديهى است ميان وعده نيكى كه به اين دو دسته داده شده است فاصله بسيار است - در حقيقت قرآن با اين بيان نشان مى دهد كه سهم هر كار نيكى در جاى خود محفوظ و فراموش نشدنى است ، بخصوص اينكه سخن از قاعدانى است كه علاقمند به شركت در جهاد بوده اند و آن را يك هدف عالى و مقدس مى دانستند ولى واجب عينى نبودن آن مانع از تحقيق بخشيدن به اين هدف عالى شده است ، آنها نيز به اندازه علاقهاى كه به اين كار داشته اند پاداش خواهند داشت ، همچنين افراد اولى الضرر (كسانى كه به خاطر بيمارى و يا نقص عضو در ميدان جهاد شركت نكرده اند) در حالى كه با تمام وجود خود به آن علاقه داشته و عشق مى ورزيده اند نيز سهم قابل ملاحظهاى از پاداش مجاهدان خواهند داشت ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به سربازان اسلام فرمود:
لقد خلفتم فى المدينة اقواما ما سرتم مسيرا و لا قطعتم واديا الا كانوا معكم و هم الذين صحت نياتهم و نصحت جيوبهم و هوت افئدتهم الى الجهاد و قد منعهم عن المسير ضرر او غيره :
افرادى را در مدينه پشت سر گذاشتيد كه در هر گام در اين مسير با شما بودند (و در پاداشهاى الهى شركت داشتند) آنها كسانى بودند كه نيتى پاك داشتند و به اندازه كافى خير خواهى كردند و قلبهاى آنها مشتاق به جهاد بود ولى
موانعى همچون بيمارى و زيان و غير آن آنها را از اين كار باز داشت .
ولى از آنجا كه اهميت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيشتر است بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته و تاكيد مى كند كه (خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظيمى بخشيده است ).
(
و فضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما).
اين اجر عظيم در آيه بعد چنين تفسير شده : درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او (درجات منه و مغفرة و رحمة ).
و اگر در اين ميان افرادى ضمن انجام وظيفه خويش مرتكب لغزشهائى شده اند و از كرده خويش پشيمانند خدا به آنها نيز وعده آمرزش داده و در پايان آيه مى فرمايد: و كان الله غفورا رحيما.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 -
در آيه فوق سه بار نام (مجاهدان ) به ميان آمده ، در نخستين بار مجاهدان همراه با (هدف ) و (وسيله ) جهاد ذكر شده اند (المجاهدون فى سبيل الله باموالهم ) و در مرتبه دوم نام مجاهدان فقط با وسيله جهاد، ذكر شده اما سخنى از هدف به ميان نيامده است (المجاهدين باموالهم و انفسهم ) و در مرحله آخر تنها نام مجاهدان به ميان آمده است (المجاهدين ...) و اين يكى از نكات بارز بلاغت در كلام است كه چون شنونده مرحله به مرحله به موضوع آشناتر مى شود از قيود و مشخصات آن مى كاهند و كار آشنائى بجائى مى رسد كه تنها با يك اشاره همه چيز معلوم مى شود.
2 -
در آيه نخست برترى مجاهدان را بر قاعدان به صورت مفرد (درجه ) ذكر شده در حالى كه در آيه دوم به صورت جمع (درجات ) آمده است ،
روشن است كه ميان اين دو تعبير منافاتى نيست زيرا در تعبير اول منظور بيان اصل برترى مجاهدان بر غير آنها است ، ولى در تعبير دوم اين برترى را شرح ميدهد، و لذا با ذكر (مغفرت ) و (رحمت ) نيز توام شده است ، و به عبارت ديگر تفاوت ميان اين دو تفاوت ميان (اجمال ) و (تفصيل ) است .
ضمنا از تعبير به (درجات ) نيز مى توان اين معنى را استفاده كرد كه مجاهدان همه در يك حد و پايه نيستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداكارى و تحمل ناراحتيها، مقامات معنوى آنها مختلف است ، زيرا مسلم است همه مجاهدانى كه در يك صف در برابر دشمن مى ايستند به يك اندازه ، جهاد نمى كنند و به يك اندازه اخلاص ندارند، بنابراين هر يك ، به تناسب كار و نيت خود پاداش ‍ مى گيرند.
اهميت فوق العاده جهاد :
جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است ، و همه موجودات زنده جهان اعم از نباتات و حيوانات به وسيله جهاد موانع را از سر راه خود بر مى دارند، تا بتوانند به كمالات مطلوب خود برسند.
و به عنوان مثال ، ريشه درختى را مى بينيم كه براى بدست آوردن غذا و نيرو، بطور دائم در حال فعاليت و حركت است ، و اگر روزى اين فعاليت و كوشش را ترك گويد، ادامه زندگى براى او غير ممكن است .
بهمين دليل در هنگامى كه در حركت خود در اعماق زمين با موانعى برخورد كند، اگر بتواند آنها را سوراخ كرده و از آنان مى گذرد، عجيب اين است كه ريشه هاى لطيف گاهى همانند مته هاى فولادى با موانع به نبرد بر مى خيزند، و اگر احيانا اين توانائى را نداشت ، راه خود را كج كرده و با
دور زدن از آن مانع مى گذرد.
در وجود خود ما در تمام شبانه روز حتى در ساعاتى كه در خوابيم نبرد عجيبى ميان گلبولهاى سفيد خون ما و دشمنان مهاجم وجود دارد، كه اگر يكساعت اين جهاد خاموش گردد و مدافعان كشور تن دست از پيكار بكشند، انواع ميكربهاى موذى در دستگاههاى مختلف رخنه كرده ، و سلامت ما را به مخاطره خواهند افكند.
و عين همين مطلب در ميان جوامع انسانى و اقوام و ملل عالم وجود دارد، آنانى كه هميشه در حال (جهاد) و (مراقبت ) به سر مى برند، همواره زنده و پيروزند، و ديگرانى كه به فكر خوشگذرانى و ادامه زندگى فردى هستند، دير يا زود از بين رفته و ملتى زنده و مجاهد جاى آنها را خواهند گرفت . و همين است كه رسول گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد:
فمن ترك الجهاد البسه الله ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه ان الله اعز امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها.
(آن كس كه جهاد را ترك گويد، خدا بر اندام او لباس ذلت مى پوشاند، و فقر و احتياج بر زندگى ، و تاريكى بر دين او سايه شوم مى افكند، خداوند پيروان مرا به وسيله سم ستورانى كه به ميدان جهاد پيش مى روند و به وسيله پيكانهاى نيزهها، عزت مى بخشد.)
و به مناسبت ديگرى مى فرمايد: (اغزوا تورثوا ابنائكم مجدا.)
(جهاد كنيد تا مجد و عظمت را براى فرزندانتان به ميراث بگذاريد)!
و امير مومنان على (عليه السلام ) در ابتداى خطبه جهاد چنين مى فرمايد:
(... فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع الله الحصينة و جنته الوثيقة ، فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و ديث بالصغار و القماءة ...)
(جهاد درى است از دربهاى بهشت ، كه خداوند آن را به روى دوستان خاص خود گشوده است ، جهاد، لباس پر فضيلت (تقوى ) است جهاد، زره نفوذناپذير الهى است ، جهاد، سپر محكم پروردگار است ، آن كس كه جهاد را ترك گويد، خداوند بر اندام او لباسذلت و بلا مى پوشاند، و او را در مقابل ديدگاه مردم خوار و ذليل جلوه مى دهد...)
ضمنا بايد توجه داشت كه جهاد، تنها به معنى جنگ و نبرد مسلحانه نيست بلكه هر نوع تلاش و كوششى را كه براى پيشبرد اهداف مقدس الهى انجام گيرد، شامل مى شود، و به اين ترتيب علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى ، مبارزات علمى ، منطقى ، اقتصادى ، فرهنگى و سياسى را نيز در بر مى گيرد.

آيات 97 تا99

إ ن الذين توفئهم الملائكة ظالمى أ نفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن اءرض الله وسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماءوئهم جهنم و ساءت مصيرا (97)

إ لا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدن لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا (98)

فأ ولئك عسى الله أ ن يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا (99)

ترجمه :
97 -
كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح ) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند و به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اينكه مسلمان بوديد در صف كفار جاى داشتيد!) گفتند ما در سرزمين خود تحت فشار بوديم ، آنها (فرشتگان ) گفتند مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد! پس آنها (عذرى نداشتند و) جايگاهشان دوزخ و سرانجام بدى دارند.
98 -
مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند، نه چاره اى دارند و نه راهى (براى نجات از آن محيط آلوده ) مى يابند.
99 -
آنها ممكن است خداوند مورد عفوشان قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده است .
شان نزول :
قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مى شود، به دنبال اين تهديد، عده اى از افرادى كه ظاهرا اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند، نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند، و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند، آيه فوق نازل گرديد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد.
تفسير :
در تعقيب بحثهاى مربوط به جهاد، در اين آيات اشاره به سرنوشت شوم كسانى مى شود كه دم از اسلام مى زدند ولى برنامه مهم اسلامى يعنى هجرت را عملى نساختند در نتيجه به واديهاى خطرناكى كشيده شدند و در صفوف مشركان جان سپردند، قرآن مى گويد: كسانى كه فرشتگان قبض روح ، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند، و از آنها پرسيدند، شما اگر مسلمان بوديد، پس چرا در صفوف كفار قرار داشتيد و با مسلمانان جنگيديد!)
(
ان الذين تو فاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم ).
آنها در پاسـخ به عنوان عذرخواهى مى گويند: ما در محيط خود تحت
فشار بوديم و به همين جهت توانائى بر اجراى فرمان خدا نداشتيم .
(
قالوا كنا مستضعفين فى الارض ).
اما اين اعتذار از آنان پذيرفته نمى شود و بزودى از فرشتگان خدا پاسـخ مى شنوند كه : (مگر سرزمين پروردگار وسيع و پهناور نبود كه مهاجرت كنيد و خود را از آن محيط آلوده و خفقان بار برهانيد.)
(
قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها).
و در پايان به سرنوشت آنان اشاره كرده ، مى فرمايد: (اين گونه اشخاص كه با عذرهاى واهى و مصلحت انديشى هاى شخصى شانه از زير بار هجرت خالى كردند و زندگى در محيط آلوده و خفقان بار را بر آن ترجيح دادند، جايگاهشان دوزخ و بد سرانجامى دارند.
(
فاولئك ماويهم جهنم و ساءت مصيرا).
در آيه بعد مستضعفان و ناتوانهاى واقعى (نه مستضعفان دروغين ) را استثناء كرده و مى فرمايد:
(مردان و زنان و كودكانى كه هيچ راه چاره اى براى هجرت و هيچ طريقى براى نجات از آن محيط آلوده نمى يابند، از اين حكم مستثنى هستند، زيرا واقعا اين دسته معذورند و خداوند ممكن نيست تكليف ما لا يطاق كند.
(
الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا).
و در آخرين آيه مى فرمايد: ممكن است اينها مشمول عفو خداوند شوند و خداوند همواره بخشنده و آمرزنده بوده است .
(
فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا).
ممكن است اين سوال پيش آيد اگر اين افراد براستى معذورند چرا نمى فرمايد حتما خداوند، آنها را مى بخشد بلكه ميگويد عسى (شايد). پاسـخ اين سوال همان است كه در ذيل آيه 84 از همين سوره بيان شد
كه : منظور از اين گونه تعبيرات آن است كه حكم مذكور در اين آيه داراى شرائطى است ، كه بايد به آنها توجه داشت ، يعنى اينگونه اشخاص هنگامى مشمول عفو الهى مى شوند كه در انجام هجرت به هنگام فرصت كمترين قصورى نورزيده اند و به اصطلاح تقصير در مقدمات كار ندارند و هم اكنون نيز در نخستين فرصت ممكن آماده هجرت اند.
نكته ها
1 -
استقلال روح .
تعبير به توفى در آيه شريفه به جاى مرگ ، در حقيقت اشاره به اين نكته است كه مرگ به معنى نابودى و فنا نيست بلكه يكنوع (دريافت فرشتگان نسبت به روح انسان ) است ، يعنى روح او را كه اساسى ترين قسمت وجود او است مى گيرند و با خود به جهان ديگرى مى برند، اين گونه تعبير كه در قرآن كرارا آمده يكى از روشنترين اشارات قرآن به مسئله وجود روح و بقاى آن بعد از مرگ است ، كه شرح آن در ذيل آيات مناسب خواهد آمد، و پاسـخى است به كسانى كه مى گويند: قرآن هيچگونه اشاره اى به مسئله روح نكرده است .
2 - فرشته قبض روح يا فرشتگان ؟
از بررسى موارد متعددى از قرآن مجيد (12 مورد) كه درباره (توفى ) و مرگ سخن به ميان آمده استفاده مى شود كه گرفتن ارواح به دست يك فرشته معين نيست ، بلكه فرشتگانى هستند كه اين وظيفه را بعهده دارند و مامور انتقال ارواح آدميان از اين جهان به جهان ديگرند، آيه فوق كه فرشتگان به صورت
جمع آمده اند (الملائكه ) نيز يكى از شواهد اين موضوع است .
در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم :
حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا :
(هنگامى كه زمان مرگ يكى از شما برسد، فرستادگان ما روح او را قبض مى كنند.)
و اگر مى بينيم كه در بعض از آيات اين موضوع به ملك الموت (فرشته مرگ ) نسبت داده شده از اين نظر است كه او بزرگ فرشتگان مامور قبض ارواح است ، و او همان كسى است كه در احاديث به نام (عزرائيل ) از او ياد شده است .
بنابراين اينكه بعضى مى پرسند چگونه يك فرشته مى تواند در آن واحد همه جا حضور يابد و قبض روح انسانها كند، پاسـخ آن با بيانى كه گفته شد روشن مى گردد از اين گذشته به فرض اينكه فرشتگان نبودند و تنها يك فرشته بود باز مشكلى ايجاد نمى شد زيرا تجرد وجودى او ايجاب مى كند كه دائره نفوذ عملش فوق العاده وسيع باشد زيرا يك وجود مجرد از ماده مى تواند احاطه وسيعى نسبت به جهان ماده داشته باشد، همانطور كه در حديثى درباره فرشته مرگ (ملك الموت ) از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از احاطه او نسبت به جهان سوال كرد در جواب چنين گفت :
ما الدنيا كلها عندى فيما سخرها الله لى و مكننى عليها الا كالدرهم فى كف الرجل يقلبه كيف يشاء :
(اين جهان و آنچه در آن است با تسلط و احاطهاى كه خداوند به من بخشيده در نزد من همچون سكهاى است كه در دست انسانى باشد كه هر گونه بخواهد آن را مى چرخاند.)
ضمنا اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن قبض روح به خدا نسبت داده شده است مانند:
الله يتوفى الانفس حين موتها :
(خداوند جانها را در موقع مرگ مى گيرد) (سوره زمر - 42) منافاتى با آيات گذشته ندارد زيرا در مواردى كه كار با وسائطى انجام مى گيرد، گاهى كار را به وسائط نسبت مى دهند و گاهى به آن كسى كه اسباب و وسائط را برانگيخته است ، و هر دو نسبت ، صحيح است .
جالب اينكه در قرآن بسيارى از حوادث جهان به فرشتگانى كه مامور خدا در عالم هستى هستند نسبت داده شده است ، و همانطور كه مى دانيم فرشته معنى وسيعى دارد كه از موجودات مجرد عاقل گرفته تا نيروها و قواى طبيعى را شامل مى شود.
3 - مستضعف كيست !
از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مى شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آنچنان ضعيف باشند كه قادر به شناسائى حق از باطل نشوند، و يا اينكه با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديتهائى كه محيط بر آنها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند آنها را مستضعف مى گويند.
از على (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود:
و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاهاقلبه :
(مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است .)
و از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟
امام در پاسـخ اين سوال نوشتند:
الضعيف من لم ترفع له حجة ولم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف :
(مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و بوجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است ) پى نبرده باشد، اما هنگامى كه به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست .)
روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق ، همان مستضعف فكرى و عقيده اى است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره كه گذشت منظور از مستضعف همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان محيط به او اجازه عمل نمى دهد.

آيه 100

و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الا رض مرغما كثيرا وسعة و من يخرج من بيته مهاجرا إ لى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أ جره على الله و كان الله غفورا رحيما (100)

ترجمه :
100 -
و كسى كه در راه خدا هجرت كند نقاط امن فراوان و گسترده اى در زمين مى يابد، و كسى كه از خانه اش به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او بيرون رود سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خدا است و خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
هجرت يك دستور سازنده اسلامى
به دنبال بحث درباره افرادى كه بر اثر كوتاهى در انجام فريضه مهاجرت ، به انواع ذلتها و بدبختيها تن در مى دهند، در اين آيه با قاطعيت تمام درباره اهميت هجرت در دو قسمت بحث شده است :
نخست اشاره به آثار و بركات هجرت در زندگى اين جهان كرده ، مى فرمايد: (كسانى كه در راه خدا و براى خدا مهاجرت كنند، در اين جهان پهناور خدا، نقاط امن فراوان و وسيع پيدا مى كنند كه مى توانند حق را در آنجا اجرا كنند و بينى مخالفان را به خاك بمالند.)
(
و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا و سعة ).
بايد توجه داشت كه (مراغم ) از ماده رغام (بر وزن كلام ) به معنى خاك گرفته شده و ارغام به معنى بخاك ماليدن و ذليل كردن است و مراغم هم صيغه اسم مفعول است و هم اسم مكان و در آيه فوق به معنى اسم مكان آمده يعنى مكانى كه مى توانند در آن حق را اجرا كنند و اگر كسى با حق از روى عناد مخالفت كند، او را محكوم سازند و بينى او را به خاك بمالند!
سپس به جنبه معنوى و اخروى مهاجرت اشاره كرده مى فرمايد: اگر كسانى از خانه و وطن خود به قصد مهاجرت به سوى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خارج شوند و پيش از رسيدن به هجرتگاه ، مرگ آنها را فرا گيرد، اجر و پاداششان بر خدا است ، و خداوند گناهان آنها را مى بخشد.
(
و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله و كان الله غفورا رحيما).
بنابراين مهاجران در هر صورت به پيروزى بزرگى نائل مى گردند، چه بتوانند خود را به مقصد برسانند و از آزادى و حريت در انجام وظائف بهره گيرند، و چه نتوانند و جان خود را در اين راه از دست بدهند، و با اينكه تمام پاداشهاى نيكوكاران بر خدا است ، ولى در اينجا به خصوص تصريح به اين موضوع شده است كه فقد وقع اجره على الله : (پاداش او بر خدا لازم شده است و اين نهايت عظمت و اهميت پاداش مهاجران را روشن مى سازد.)
اسلام و مهاجرت
طبق اين آيه و آيات فراوان ديگر قرآن ، اسلام با صراحت دستور مى دهد كه اگر در محيطى بخاطر عواملى نتوانستيد آنچه وظيفه داريد انجام دهيد، به محيط و منطقه امن ديگرى (هجرت ) نمائيد، زيرا با وسعت جهان هستى
(نتوان مرد به ذلت كه در اينجا زادم !.)
و علت اين دستور روشن است ، زيرا اسلام جنبه منطقه اى ندارد، و وابسته و محدود به مكان و محيط معينى نيست .
و به اين ترتيب علاقه هاى افراطى به محيط تولد و زادگاه و ديگر علائق مختلف از نظر اسلام نمى تواند مانع از هجرت مسلمان باشد.
و لذا مى بينيم در صدر اسلام ، همه اين علاقه ها بخاطر حفظ و پيشرفت اسلام بريده شد، و به گفته يكى از مورخان غرب (قبيله و خانواده تنها شجره و درختى است كه در صحرا مى رويد و هيچ فردى جز در پناه آن نمى تواند زندگى كند، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هجرت خويش شجره اى را كه از گوشت و خون خانواده اش پرورده شده بود براى پروردگارش قطع كرد.) (و با قريش رابطه خود را بريد).
از اينها گذشته در ميان همه موجودات زنده به هنگامى كه موجوديت خود را در خطر مى بينند، هجرت وجود دارد. بسيارى از انسانهاى گذشته ، پس از تغيير شرائط جغرافيائى زمين ، از زادگاه خود براى ادامه حيات به نقاط ديگر كوچ كردند. نه تنها انسانها، بلكه در ميان جانداران ديگر انواع بسيارى به عنوان مهاجر شناخته شده اند مانند پرندگان مهاجر كه براى ادامه حيات گاهى تقريبا سرتاسر كره زمين را سير مى كنند، و بعضى از آنها از منطقه قطب شمال تا منطقه قطب جنوب را طى مى نمايند، و به اين ترتيب گاهى براى حفظ حيات خود در سال حدود 18 هزار كيلومتر پرواز مى نمايند و اين خود مى رساند كه هجرت يكى از قوانين جاودانه حيات و زندگى است .
آيا انسان ممكن است از يك پرنده كمتر باشد؟!
و آيا هنگامى كه حيات معنوى و حيثيت و اهداف مقدسى كه از حيات مادى انسان ارزشمندتر است ، به خطر افتاد، مى تواند به عذر اينكه اينجا زادگاه من است تن به انواع تحقيرها و ذلتها و محروميت ها و سلب آزاديها و از ميان رفتن اهداف خود، بدهد!! و يا اينكه طبق همان قانون عمومى حيات بايد از چنين نقطهاى مهاجرت كند، و به محلى كه آمادگى براى نمو و رشد مادى و معنوى او است ، انتقال يابد؟.
جالب اين است كه هجرت - آن هم نه براى حفظ خود بلكه براى حفظ آئين اسلام - مبدا تاريخ مسلمانان مى باشد، و زير بناى همه حوادث سياسى ، تبليغى و اجتماعى ما را تشكيل مى دهد.
اما چرا سال هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان مبدا تاريخ اسلام انتخاب شد!
اين موضوع جالب توجهى است ، زيرا مى دانيم كه هر قوم و ملتى براى خود مبدا تاريخى دارند مثلا مسيحيان مبدا تاريخ خود را سال ميلاد مسيح
قرار داده اند، و در اسلام با اينكه حوادث مهم فراوانى مانند ولادت پيغمبر اسلام ، بعثت او، فتح مكه و رحلت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده ، ولى هيچ كدام انتخاب نشده ، و تنها زمان هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان مبدا تاريخ انتخاب شده است .
تاريخ مى گويد: مسلمانان در زمان خليفه دوم كه اسلام طبعا توسعه يافته بود، به فكر تعيين مبدا تاريخى كه جنبه عمومى و همگانى داشته باشد، افتادند، و پس از گفتگوى فراوان نظر على (عليه السلام ) را دائر بر انتخاب هجرت به عنوان مبدا تاريخ پذيرفتند.
در واقع مى بايست چنين هم باشد، زيرا هجرت درخشنده ترين برنامه اى بود كه در اسلام پياده شد، و سر آغاز فصل نوينى از تاريخ اسلام گشت . مسلمانان تا در مكه بودند و دوران آموزش خود را مى ديدند، در ظاهر هيچ گونه قدرت اجتماعى و سياسى نداشتند، اما پس از هجرت بلافاصله دولت اسلامى تشكيل شد، و با سرعت فراوانى در همه زمينه ها پيشرفت كرد، و اگر مسلمانان به فرمان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست به چنين هجرتى نمى زدند، نه تنها اسلام از محيط مكه فراتر نمى رفت ، بلكه ممكن بود در همان جا دفن و فراموش مى شد.
روشن است كه (هجرت ) يك حكم مخصوص به زمان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبوده است ، بلكه در هر عصر و زمان و مكانى اگر همان شرائط پيش آيد، مسلمانان موظف به هجرتند.
اساسا قرآن هجرت را مايه پيدايش آزادى و آسايش مى داند همانطور كه در آيه مورد بحث صريحا آمده است و در سوره نحل آيه 41 نيز به بيان ديگرى اين حقيقت ذكر شده :
و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوءنهم فى الدنيا حسنة :
و آنها كه مورد ستم واقع شدند و به دنبال آن در راه خدا مهاجرت اختيار كردند جايگاه پاكيزه اى در دنيا خواهند داشت .
اين نكته نيز لازم به تذكر است ، كه هجرت از نظر اسلام تنها هجرت مكانى و خارجى نيست ، بلكه بايد قبل از اين هجرت هجرتى از درون آغاز شود، و آن هجرت و دورى از چيزهائى است كه منافات با اصالت و افتخارات انسانى دارد، تا در سايه آن براى هجرت خارجى و مكانى آماده شود. و اين هجرت لازم است ، تا اگر نيازى به هجرت مكانى نداشت ، در پرتو اين هجرت درونى در صف مهاجران راه خدا در آيد.
اصولا روح هجرت همان فرار از ظلمت به نور و از كفر به ايمان ، از گناه و نافرمانى به اطاعت فرمان خدا است ، و لذا در احاديث مى خوانيم : مهاجرانى كه جسمشان هجرت كرده اما در درون و روح خود هجرتى نداشته اند، در صف مهاجران نيستند، و به عكس ‍ آنها كه نيازى به هجرت مكانى نداشته اند، اما دست به هجرت در درون وجود خود زده اند، در زمره مهاجرانند. امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد:
و يقول الرجل هاجرت ، و لم يهاجر، انما المهاجرون الذين يهجرون السيئات و لم ياتوابها :
(بعضى مى گويند مهاجرت كرده ايم در حالى كه مهاجرت واقعى نكرده اند مهاجران واقعى آنها هستند كه از گناهان هجرت مى كنند و مرتكب آن نمى شوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
من فر بدينه من ارض الى ارض و ان كان شبرا من الارض استوجب الجنة و كان رفيق محمد وابراهيم عليهماالسلام :
كسى كه براى حفظ آئين خود از سرزمينى به سرزمين ديگر حتى به اندازه يك وجب مهاجرت كند استحقاق بهشت مى يابد و يار و همنشين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ابراهيم (عليه السلام ) خواهد بود (زيرا اين دو پيامبر بزرگ پيشواى مهاجران جهان بودند).

آيه 101

و إ ذا ضربتم فى الا رض فليس عليكم جناح أ ن تقصروا من الصلوة إ ن خفتم أ ن يفتنكم الذين كفروا إ ن الكافرين كانوا لكم عدوا مبينا (101)

ترجمه :
101 -
و هنگامى كه سفر كنيد گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد اگر از فتنه (و خطر) كافران بترسيد، زيرا كافران براى شما دشمن آشكارى هستند.
تفسير :
نماز مسافر
در تعقيب آيات گذشته كه درباره جهاد و هجرت بحث مى كرد در اين آيه به مسئله (نماز مسافر) اشاره كرده ، مى فرمايد: (هنگامى كه مسافرت كنيد مانعى ندارد كه نماز را كوتاه كنيد اگر از خطرات كافران بترسيد، زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند.)
(
و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة ان خفتم ان يفتنكم الذين كفروا ان الكافرين كانوا لكم عدوا مبينا).
در اين آيه از سفر تعبير به ضرب فى الارض شده است ، زيرا مسافر
زمين را به هنگام سفر با پاى خود مى كوبد.

در اينجا سوالى پيش مى آيد و آن اينكه در آيه فوق مسئله نماز قصر، مشروط به ترس از خطر دشمن شده است ، در حالى كه در مباحث فقهى مى خوانيم نماز قصر يك حكم عمومى است و تفاوتى در آن ميان سفرهاى خوفناك يا امن و امان نمى باشد، روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن در زمينه نماز قصر وارد شده است نيز اين عموميت را تاييد مى كند.
در پاسـخ بايد گفت : ممكن است مقيد ساختن حكم قصر به مسئله خوف به خاطر يكى از چند جهت باشد:
الف - اين قيد ناظر به وضع مسلمانان آغاز اسلام است و به اصطلاح قيد غالبى است ، يعنى غالبا سفرهاى آنها توام با خوف بوده و همانطور كه در علم اصول گفته شده قيود غالبى مفهوم ندارند، چنانكه در آيه و ربائبكم اللاتى فى حجوركم (دختران همسرانتان كه در دامانتان بزرگ مى شوند بر شما حرامند).
نيز با همين مسئله روبرو مى شويم زيرا (دختران همسر) مطلقا جزء محارمند، خواه در دامان انسان بزرگ شده باشند يا نه ، ولى چون غالبا زنان مطلقه اى كه شوهر مى كنند جوانند و فرزندان خرد سالى دارند كه در دامان شوهر دوم بزرگ مى شوند قيد فى حجوركم (در دامانتان ) در آيه مزبور ذكر شده است .
ب - بعضى از مفسران معتقدند كه مسئله نماز قصر نخست به هنگام خوف (طبق آيه فوق ) تشريع شده است ، سپس اين حكم توسعه پيدا كرده و به همه
موارد عموميت يافته است .
ج - ممكن است اين قيد، جنبه تاكيد داشته باشد يعنى نماز قصر براى مسافر همه جا لازم است اما به هنگام خوف از دشمن تاكيد بيشترى دارد.
و در هر حال شك نيست كه با توجه به تفسير آيه در روايات فراوان اسلامى نماز مسافر اختصاصى به حالت ترس ندارد و به همين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در مسافرتهاى خود و حتى در مراسم حج (در سرزمين منى ) نماز شكسته مى خواند.
سوال ديگرى كه پيش مى آيد اين است كه آيه فوق مى گويد: لا جناح عليكم (گناهى بر شما نيست ) و نمى گويد حتما نماز را شكسته بخوانيد، پس چگونه مى توان گفت نماز قصر واجب عينى است نه واجب تخييرى .
در پاسـخ بايد گفت :
عين اين سوال از پيشوايان اسلام شده است و در جواب اشاره به دو نكته كرده اند:
نخست اينكه : تعبير به لا جناح (گناهى بر شما نيست ...) در خود قرآن مجيد در بعضى موارد در معنى وجوب به كار رفته است مانند:
ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت اواعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما. (بقره : 158)
صفا و مروه از شعائر الهى است بنابراين هر كس حج يا عمره بجا آورد مانعى ندارد كه به اين ، دو طواف كند (سعى صفا و مروه بجا آورد) در حاليكه مى دانيم سعى صفا و مروه هم در حج واجب است و هم در عمره .
و لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مسلمانان آن را بجا مى آورند - عين اين مضمون در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است .
به عبارت ديگر: تعبير به لا جناح در آيه مورد بحث و هم در آيه حج براى نفى تو هم تحريم است ، زيرا در آغاز اسلام بتهائى روى صفا و مروه قرار داشت و به خاطر آنها بعضى از مسلمانان فكر مى كردند سعى بين صفا و مروه از آداب بتپرستان است ، در حالى كه چنين نبود، لذا براى نفى اين توهم مى فرمايد: مانعى ندارد كه سعى صفا و مروه كنيد و همچنين در مورد مسافر جاى اين توهم هست كه بعضى چنين تصور كنند كوتاه كردن نماز در سفر يك نوع گناه است لذا قرآن با تعبير لا جناح اين توهم را از بين مى برد.
نكته ديگر اينكه در بعضى از روايات نيز به اين موضوع اشاره شده است كه كوتاه خواندن نماز در سفر يك نوع تخفيف الهى است ، و ادب ايجاب مى كند كه انسان اين تخفيف را رد نكند و نسبت به آن بى اعتنائى به خرج ندهد در روايات اهل تسنن از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه درباره نماز قصر فرمود:
صدقة تصدق الله بها عليكم فاقبلوا صدقته
(اين هديه اى است كه خداوند به شما داده است آنرا بپذيريد.)
نظير اين حديث در منابع شيعه نيز وارد شده است ، امام صادق (عليه السلام ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه مى فرمود: افطار در سفر و نماز قصر از هداياى الهى است ، كسى كه از اين كار صرفنظر كند هديه الهى را رد كرده است .
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه بعضى چنين تصور كرده اند كه آيه فوق حكم نماز خوف (نماز در مى دان جنگ و مانند آن ) را بيان مى كند و تعبير به ان خفتم (اگر بترسيد...) را گواه بر اين مطلب گرفته اند.
ولى جمله اذا ضربتم فى الارض (هر گاه مسافرت كنيد) مفهوم
عامى دارد كه هر گونه مسافرتى را شامل مى شود خواه مسافرت عادى باشد يا مسافرت براى جهاد، به علاوه حكم نماز خوف به طور جداگانه و مستقل در آيه بعد آمده است ، و تعبير به ان خفتم همانطور كه گفتيم يك نوع قيد غالبى است كه در غالب مسافرتهاى آن زمان براى مسلمانان وجود داشته است بنا بر اين دلالتى بر نماز خوف ندارد، به علاوه در ميدان جنگ هميشه خوف از حملات دشمن وجود دارد و جاى اين نيست كه گفته شود اگر بترسيد كه دشمن به شما حمله كند و اين خود گواه ديگرى است كه آيه اشاره به تمام سفرهائى مى كند كه ممكن است كه خطراتى در آن وجود داشته باشد. ضمنا بايد توجه داشت كه شرائط نماز مسافر، مانند شرائط و خصوصيات ساير احكام اسلامى در قرآن نيامده است بلكه در سنت به آن اشاره شده است .
از جمله اينكه نماز قصر در سفرهاى كمتر از هشت فرسخ نيست ، زيرا در آن زمان مسافر در يك روز معمولا هشت فرسخ راه را طى مى كرد.
و نيز افرادى كه هميشه در سفرند و يا سفر جزء برنامه زندگانى آنها شده است از اين حكم مستثنى هستند زيرا مسافرت براى آنها جنبه عادى دارد نه جنبه فوق العاده .
و نيز كسانى كه سفرشان سفر معصيت است مشمول اين قانون نمى باشند زيرا اين حكم يك نوع تخفيف الهى است و كسانى كه در راه گناه ، راه مى سپرند نمى توانند مشمول آن باشند.
و نيز مسافر تا به حد ترخص نرسد (نقطه اى كه صداى اذان شهر را نشنود و يا ديوارهاى شهر را نبيند) نبايد نماز قصر بخواند، زيرا هنوز از قلمرو شهر بيرون نرفته و عنوان مسافر به خود نگرفته است و همچنين احكام ديگرى كه در كتب فقهى مشروحا آمده و احاديث مربوط به آن را محدثان در كتب حديث ذكر كرده اند.

آيه 102

و إ ذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلوة فلتقم طائفة منهم معك و ليأ خذوا أ سلحتهم فإ ذا سجدوا فليكونوا من ورائكم و لتأ ت طائفة أ خرى لم يصلوا فليصلوا معك و ليأ خذوا حذرهم و أ سلحتهم ودالذين كفروا لو تغفلون عن أ سلحتكم و أ متعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدة و لا جناح عليكم إ ن كان بكم أ ذى من مطر أ و كنتم مرضى أ ن تضعوا أ سلحتكم و خذوا حذركم إ ن الله أ عد للكفرين عذابا مهينا (102)

ترجمه :
102 -
و هنگامى كه در ميان آنها باشى و (در ميدان جنگ براى آنها نماز برپا كنى بايد دسته اى از آنها با تو (به نماز) برخيزند و بايد سلاحهاى خود را با خود برگيرند و هنگامى كه سجده كردند (و نماز را به پايان رسانيدند) بايد به پشت سر شما (به ميدان نبرد) بروند و آن دسته ديگر كه نماز نخوانده اند (و مشغول پيكار بوده اند) بيايند و با تو نماز بخوانند و بايد آنها وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را با خود (در حال نماز) حمل كنند (زيرا) كافران دوست دارند كه شما از سلاحها و متاعهاى خود غافل شويد و يك مرتبه به شما هجوم كنند - و اگر از باران ناراحت هستيد و يا بيمار (و مجروح ) باشيد مانعى ندارد كه سلاحهاى خود را بر زمين بگذاريد ولى وسايل دفاعى (مانند زره و خود) را با خود برداريد، خداوند براى كافران عذاب خوار كننده اى فراهم ساخته است .
شان نزول :
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با عده اى از مسلمانان به عزم مكه وارد سرزمين حديبيه شدند و جريان به گوش قريش ‍ رسيد، خالد بن وليد به سرپرستى
يك گروه دويست نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى مكه در كوههاى نزديك مكه مستقر شد، هنگام ظهر بلال اذان گفت و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا كردند، خالد از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت در موقع نماز عصر كه در نظر آنها بسيار پرارزش است و حتى از نور چشمان خود آن را گرامى تر مى دارند بايد از فرصت استفاده كرد و با يك حمله برق آسا و غافلگيرانه در حال نماز كار مسلمانان را يكسره ساخت در اين هنگام آيه فوق نازل شد و دستور نماز خوف را كه از هر حمله غافلگيرانهاى جلوگيرى مى كند به مسلمانان داد، و اين خود يكى از نكات اعجاز قرآن است كه قبل از اقدام دشمن ، نقشه هاى آنها را نقش بر آب كرد، و لذا گفته مى شود خالد بن وليد با مشاهده اين صحنه ايمان آورد و مسلمان شد.
تفسير :
در تعقيب آيات مربوط به جهاد، اين آيه كيفيت نماز خوف را كه به هنگام جنگ بايد خوانده شود به مسلمانان تعليم مى دهد، آيه خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى فرمايد: هنگامى كه در ميان آنها هستى و براى آنها نماز جماعت بر پا مى دارى بايد مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند، نخست عده اى با حمل اسلحه با تو به نماز بايستند.
(
و اذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلوة فلتقم طائفة منهم معك و لياخذوااسلحتهم ).
سپس هنگامى كه اين گروه سجده كردند (و ركعت اول نماز آنها تمام شد، تو در جاى خود توقف مى كنى ) و آنها با سرعت ركعت دوم را تمام
نموده و به ميدان نبرد باز مى گردند و در برابر دشمن مى ايستند) و گروه دوم كه نماز نخوانده اند، جاى گروه اول را مى گيرند و با تو نماز مى گزارند.
(
فاذا سجدوا فليكونوا من ورائكم و لتات طائفة اخرى لم يصلوا فليصلوا معك ).
گروه دوم نيز بايد وسائل دفاعى و اسلحه را با خود داشته باشند و بر زمين نگذارند.
(
و لياخذوا حذرهم و اسلحتهم ).
اين طرز نماز گزاردن براى اين است كه دشمن شما را غافلگير نكند، زيرا دشمن همواره در كمين است كه از فرصت استفاده كند و دوست مى دارد كه شما از سلاح و متاع خود غافل شويد و يكباره به شما حمله ور شود.
(
ود الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدة ).
ولى از آنجا كه ممكن است ضرورتهائى پيش بيايد كه حمل سلاح و وسائل دفاعى هر دو با هم به هنگام نماز مشكل باشد، و يا به خاطر ضعف و بيمارى و جراحاتى كه در ميدان جنگ بر افراد وارد مى شود، حمل سلاح و وسائل دفاعى توليد زحمت كند، در پايان آيه چنين دستور مى دهد:
(و گناهى بر شما نيست اگر از باران ناراحت باشيد و يا بيمار شويد كه در اين حال سلاح خود را بر زمين بگذاريد.)
(
و لا جناح عليكم ان كان بكم اذى من مطر او كنتم مرضى ان تضعوا اسلحتكم ).
ولى در هر صورت از همراه داشتن وسائل محافظتى و ايمنى (مانند زره و خود و امثال آن ) غفلت نكنيد و حتى در حال عذر حتما آنها را با خود داشته باشيد كه اگر احيانا دشمن حمله كند بتوانيد تا رسيدن كمك خود را حفظ كنيد (و خذوا حذركم ).
شما اين دستورات را به كار بنديد و مطمئن باشيد پيروزى با شما است (زيرا خداوند براى كافران مجازات خوار كننده اى آماده كرده است .)
(
ان الله اعد للكافرين عذابا مهينا).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 -
روشن است كه منظور از بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان مسلمانان براى بپا داشتن نماز خوف اين نيست كه انجام اين نماز مشروط به وجود شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، بلكه منظور وجود امام و پيشوائى براى انجام جماعت در ميان سربازان و مجاهدان است ، و لذا على (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) نيز نماز خوف بجاى آوردند و حتى جمعى از فرماندهان لشگرهاى اسلامى همانند حذيفه اين برنامه اسلامى را به هنگام لزوم انجام دادند.
2 -
در آيه به گروه اول دستور مى دهد كه اسلحه را به هنگام نماز خوف داشته باشند ولى به گروه دوم مى گويد وسائل دفاعى (مانند زره ) و اسلحه را هيچ كدام بزمين نگذارند.
ممكن است تفاوت اين دو گروه بخاطر آن باشد كه بهنگام انجام نماز توسط دسته اول دشمن هنوز كاملا آگاه از برنامه نيست و لذا احتمال حمله ضعيف تر است ولى در مورد دسته دوم كه دشمن متوجه انجام مراسم نماز مى شود، احتمال هجوم بيشتر است .
3 -
منظور از حفظ امتعه اين است كه علاوه بر حفظ خويش بايد مراقب حفظ وسائل ديگر جنگى و وسائل سفر و مواد غذائى و حيواناتى كه براى تغذيه همراه داريد نيز باشيد.
4 -
مى دانيم كه نماز جماعت در اسلام واجب نيست ولى از مستحبات فوق العاده مؤ كد است و آيه فوق يكى از نشانه هاى زنده تاكيد اين برنامه اسلامى است كه حتى در ميدان جنگ براى انجام آن از روش نماز خوف استفاده
مى شود، اين موضوع هم اهميت اصل نماز و هم اهميت جماعت را مى رساند و مطمئنا تاثير روانى خاصى هم در مجاهدان از نظر هماهنگى در هدف ، و هم در دشمنان از نظر مشاهده اهتمام مسلمانان به وظائف خود حتى در ميدان جنگ ، دارد.
كيفيت نماز خوف
در آيه فوق درباره كيفيت نماز خوف ، توضيح زيادى به چشم نمى خورد، و اين روش قرآن است كه كليات را بيان كرده و شرح آن را به سنت واگذار مى كند.
طريقه نماز خوف آنچنان كه از سنت استفاده مى شود اين است كه نمازهاى چهار ركعتى تبديل به دور ركعت مى شود، گروه اول ، يك ركعت را با امام مى خوانند و امام پس از اتمام يك ركعت توقف مى كند، و آن گروه يك ركعت ديگر را به تنهائى انجام مى دهند، و به جبهه جنگ باز مى گردند، سپس گروه دوم جاى آنها را مى گيرند و يك ركعت نماز خود را با امام و ركعت دوم را به طور فرادى انجام مى دهند (درباره كيفيت نماز خوف نظرهاى ديگرى نيز هست اما آنچه در بالا گفتيم مشهورترين نظر است ).

آيه 103

فإ ذا قضيتم الصلوة فاذكرواالله قياما و قعودا و على جنوبكم فإ ذا اطمأ ننتم فأ قيموا الصلوة إ ن الصلوة كانت على المؤ منين كتبا موقوتا (103)

ترجمه :
103 -
و هنگامى كه نماز را به پايان رسانيديد خدا را ياد كنيد در حال ايستادن و نشستن و به هنگامى كه به پهلو خوابيده ايد، و هر گاه آرامش يافتيد (و حالت خوف زايل گشت ) نماز را (به صورت معمول ) انجام دهيد، زيرا نماز وظيفه ثابت و معينى براى مؤ منان است .
تفسير :
اهميت فريضه نماز
بدنبال دستور نماز خوف در آيه گذشته و لزوم بپاداشتن نماز حتى در حال جنگ در اين آيه مى فرمايد: پس از اتمام نماز ياد خدا را فراموش نكنيد، و در حال ايستادن و نشستن و زمانيكه بر پهلو خوابيده ايد به ياد خدا باشيد و از او كمك بجوئيد.
(
فاذا قضيتم الصلوة فاذكروا الله قياما و قعودا(1) و على جنوبكم )
منظور از ياد خدا در حال قيام و قعود و بر پهلو خوابيدن ، ممكن است همان حالات استراحت در فاصله هائى كه در ميدان جنگ واقع مى شود باشد و نيز ممكن است به معنى حالات مختلف جنگى كه سربازان گاهى در حال ايستادن و زمانى نشستن و زمانى به پهلو خوابيدن ، سلاحهاى مختلف جنگى از جمله وسيله تيراندازى را بكار مى برند، بوده باشد.
آيه فوق در حقيقت اشاره به يك دستور مهم اسلامى است ، كه معنى نماز خواندن در اوقات معين اين نيست كه در ساير حالات انسان از خدا غافل بماند بلكه ، نماز يك دستور انضباطى است كه روح توجه به پروردگار را در انسان زنده مى كند و مى تواند در فواصل نمازها خدا را به خاطر داشته باشد خواه در ميدان جنگ باشد و خواه در غير ميدان جنگ .
آيه فوق در روايات متعددى به كيفيت نماز گزاردن بيماران تفسير شده كه اگر بتوانند ايستاده و اگر نتوانند نشسته و اگر باز نتوانند به پهلو بخوابند و
نماز را بجا آورند، اين تفسير در حقيقت يكنوع تعميم و توسعه در معنى آيه است اگر چه آيه مخصوص به اين مورد نيست .
سپس قرآن مى گويد: دستور نماز خوف يك دستور استثنائى است و به مجرد اينكه حالت خوف زائل گشت ، بايد نماز را به همان طرز عادى انجام دهيد.
(
فاذا اطماننتم فاقيموا الصلوة ).
و در پايان سر اين همه سفارش و دقت را درباره نماز چنين بيان مى دارد: زيرا نماز وظيفه ثابت و لايتغيرى براى مؤ منان است .
(
ان الصلوة كانت على المؤ منين كتابا موقوتا).
كلمه موقوت از ماده وقت است بنابراين معنى آيه چنين است كه اگر ملاحظه مى كنيد حتى در ميدان جنگ مسلمانان بايد اين وظيفه اسلامى را انجام دهند به خاطر آن است كه نماز اوقات معينى دارد كه نمى توان از آنها تخلف كرد.
ولى در روايات متعدى كه در ذيل آيه وارد شده است موقوتا به معنى ثابتا و واجبا تفسير شده است كه البته آن هم با مفهوم آيه سازگار است ، و نتيجه آن با معنى اول تقريبا يكى است .
سوال :
بعضى مى گويند ما منكر فلسفه و اهميت نماز و اثرات تربيتى آن نيستيم اما چه لزومى دارد كه در اوقات معينى انجام شود آيا بهتر نيست كه مردم آزاد
گذارده شوند و هر كس به هنگام فرصت و آمادگى روحى اين وظيفه را انجام دهد.
پاسـخ :
تجربه نشان داده كه اگر مسائل تربيتى تحت انضباط و شرائط معين قرار نگيرد عده اى آن را به دست فراموشى مى سپارند، و اساس ‍ آن به كلى متزلزل مى گردد، اين گونه مسائل حتما بايد در اوقات معين و تحت انضباط دقيق قرار گيرد تا هيچكس عذر و بهانه اى براى ترك كردن آن نداشته باشد به خصوص اينكه انجام اين عبادات در وقت معين مخصوصا به صورت دسته جمعى داراى شكوه و تاثير و عظمت خاصى است كه قابل انكار نمى باشد و در حقيقت يك كلاس بزرگ انسان سازى تشكيل مى دهد.

آيه 104

و لا تهنوا فى ابتغاء القوم إ ن تكونوا تأ لمون فإ نهم يأ لمون كما تأ لمون و ترجون من الله ما لا يرجون و كان الله عليما حكيما (104)

ترجمه :
104 -
و از تعقيب دشمن سست نشويد (چه اينكه ) اگر شما درد و رنج مى بينيد آنها نيز همانند شما درد و رنج مى بينند، ولى شما اميدى از خدا داريد كه آنها ندارند و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
در برابر هر سلاحى سلاح مشابهى
از ابن عباس و بعضى ديگر از مفسران چنين نقل شده كه پس از حوادث دردناك جنگ احد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر فراز كوه احد رفت و ابو سفيان نيز بر
كوه احد قرار گرفت و با لحنى فاتحانه فرياد زد: اى محمد! يك روز پيروز شديم و روز ديگر شما يعنى اين پيروزى ما در برابر شكستى كه در بدر داشتيم ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مسلمانان فرمود: فورا به او پاسـخ گوئيد (گويا مى خواهد به ابوسفيان اثبات كند كه پرورش يافتگان مكتب من همه آگاهى دارند) مسلمانان گفتند:
(هرگز وضع ما با شما يكسان نيست شهيدان ما در بهشتند و كشتگان شما در دوزخ ) ابو سفيان فرياد زد و اين جمله را به صورت يك شعار افتخار آميز گفت :
لنا العزى و لا عزى لكم .
(
ما داراى بت بزرگ عزى هستيم و شما نداريد) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود شما هم در برابر شعار آنها بگوئيد:
الله مولينا و لا مولى لكم
(سرپرست و تكيه گاه ما خدا است و شما سرپرست و تكيه گاهى نداريد) ابو سفيان كه خود را در مقابل اين شعار زنده اسلامى ناتوان مى ديد، دست از بت (عزى ) برداشت و به دامن بت (هبل ) در آويخت و فرياد زد اعل هبل ! (سربلند باد هبل .)
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه اين شعار جاهلى را نيز با شعارى نيرومندتر و محكمتر بكوبند و بگويند الله اعلى و اجل !:
(خداوند برتر و بالاتر است ) ابو سفيان كه از اين شعارهاى گوناگون خود بهره اى نگرفت فرياد زد: ميعادگاه ما سرزمين بدر صغرى است .
مسلمانان از ميدان جنگ با زخمها و جراحات فراوان بازگشتند در حالى كه از حوادث دردناك احد سخت ناراحت بودند در اين هنگام آيه بالا نازل شد و به آنها هشدار داد كه در تعقيب مشركان كوتاهى نكنند و از اين حوادث دردناك ناراحت نشوند، مسلمانان با همان حال به تعقيب دشمن برخاستند و
هنگامى كه خبر به مشركان رسيد با سرعت از مدينه دور شدند و به مكه بازگشتند.
اين شان نزول به ما مى آموزد كه مسلمانان بايد هيچيك از تاكتيكهاى دشمن را از نظر دور ندارند و در برابر هر وسيله مبارزه اعم از مبارزه جسمى و روانى وسيله اى محكمتر و كوبنده تر فراهم سازند، در برابر منطق دشمنان ، منطقهاى نيرومندتر، و در برابر سلاحهاى آنها سلاحهاى برتر و، حتى در برابر شعارهاى آنها شعارهاى كوبنده تر فراهم سازند و گرنه حوادث به نفع دشمن تغيير شكل خواهد داد.
و بنابراين در عصرى همچون عصر ما بايد به جاى تاسف خوردن در برابر حوادث دردناك و مفاسد وحشتناكى كه مسلمانان را از هر سو احاطه كرده به طور فعالانه دست به كار شوند، در برابر كتابها و مطبوعات ناسالم ، كتب و مطبوعات سالم فراهم كنند، و در مقابل وسائل تبليغاتى مجهز دشمنان از مجهزترين وسائل تبليغاتى روز استفاده كنند، در مقابل مراكز ناسالم ، وسائل تفريح سالم براى جوانان خود فراهم سازند و در مقابل طرحها و تزها و دكترين هائى كه مكتبهاى مختلف سياسى و اقتصادى و اجتماعى ارائه مى دهند طرحهاى جامع اسلامى را به شكل روز در اختيار همگان قرار دهند، تنها با استفاده از اين روش است كه مى توانند موجوديت خود را حفظ كرده و به صورت يك گروه پيشرو در جهان در آيند.
تفسير :
به دنبال آيات مربوط به جهاد و هجرت ، آيه فوق براى زنده كردن روح فداكارى در مسلمانان چنين مى گويد:(هرگز از تعقيب دشمن سست نشويد.)
(
و لا تهنوا فى ابتغاء القوم ).
اشاره به اينكه هرگز در برابر دشمنان سرسخت حالت دفاعى به خود نگيريد، بلكه هميشه در مقابل چنين افرادى روح تهاجم را در خود حفظ كنيد، زيرا از نظر روانى اثر فوق العادهاى در كوبيدن روحيه دشمن دارد، همانطور كه در حادثه احد بعد از آن شكست سخت ، استفاده كردن از اين روش سبب شد كه دشمنان اسلام كه با پيروزى ميدان نبود را ترك گفته بودند فكر بازگشت به ميدان را كه در وسط راه براى آنها پيدا شده بود از سر بدر كنند و با سرعت از مدينه دور شوند.
سپس استدلال زنده و روشنى براى اين حكم بيان مى كند و مى گويد: چرا شما سستى به خرج دهيد در حالى كه اگر شما در جهاد گرفتار درد و رنج مى شويد دشمنان شما نيز از اين ناراحتيها سهمى دارند، با اين تفاوت كه شما اميد به كمك و رحمت وسيع پروردگار عالم داريد و آنها فاقد چنين اميدى هستند.
(
ان تكونوا تالمون فانهم يالمون كما تالمون و ترجون من الله ما لايرجون ).
و در پايان براى تاكيد بيشتر مى فرمايد فراموش نكنيد كه تمام اين ناراحتيها و رنجها و تلاشها و كوششها و احيانا سستيها و مسامحه كاريهاى شما از ديدگاه علم خدا مخفى نيست (و كان الله عليما حكيما) و بنابراين نتيجه همه آنها را خواهيد ديد.

آيات 105 و 106

إ نا أ نزلنا إ ليك الكتب بالحق لتحكم بين الناس بما أ رئك الله و لا تكن للخائنين خصيما (105)

و استغفر الله إ ن الله كان غفورا رحيما (106)

ترجمه :
105 -
ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته ، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمائى .
106 -
و از خداوند طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان است .
شان نزول :
در شان نزول آيات فوق جريان مفصلى نقل شده كه خلاصه اش اين است : طايفه بنى ابيرق طايفه اى نسبتا معروف بودند، سه برادر از اين طايفه بنام بشر و بشير و مبشر نام داشتند، بشير به خانه مسلمانى به نام رفاعه دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد غذائى را به سرقت برد، فرزند برادر او به نام (قتاده ) كه از مجاهدان بدر بود جريان را به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض ‍ كرد، ولى آن سه برادر يكى از مسلمانان با ايمان را به نام لبيد كه در آن خانه با آنها زندگى مى كرد در اين جريان متهم ساختند.
(لبيد) از اين تهمت ناروا سخت برآشفت ، شمشير كشيد و به سوى آنها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت مى كنيد! در حالى كه شما به اين كار سزاوارتريد شما همان منافقانى هستيد كه پيامبر خدا را هجو مى كرديد و اشعار هجو خود را به قريش نسبت مى داديد، يا بايد اين تهمت را كه بمن زده ايد ثابت كنيد يا شمشير خود را بر شما فرود مى آورم .
برادران سارق كه چنين ديدند با او مدار كردند، اما چون با خبر شدند كه جريان به وسيله قتاده به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيده يكى از سخنوران قبيله
را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بروند و با قيافه حق بجانب سارقان را تبرئه كنند، و قتاده را به تهمت ناروا زدن متهم سازند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق وظيفه عمل به ظاهر شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بيگناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تاسف فراوان بيان كرد، عمويش او را دلدارى داد و گفت : نگران مباش خداوند پشتيبان ما است .
آيات فوق نازل شد و اين مرد بيگناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد.
شان نزول ديگرى براى آيه نقل شده كه زرهى از يكى از انصار در يكى از جنگها به سرقت رفت ، آنها به يك نفر از طايفه بنى ابيرق ظنين شدند، سارق هنگامى كه متوجه خطر شد، زره را به خانه يكنفر يهودى انداخت و از قبيله خود خواست كه نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواهى به پاكى او بدهند و وجود زره را در خانه يهودى دليل بر برائت او بگيرند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه چنين ديد طبق ظاهر او را تبرئه فرمود مرد يهودى محكوم شد، آيات فوق نازل گشت و حقيقت را روشن ساخت .
تفسير :
از خائنان حمايت نكنيد
در اين آيات خداوند نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) توصيه مى كند كه هدف از فرستادن اين كتاب آسمانى اين است كه اصول حق و عدالت در ميان مردم اجرا شود، ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كنى .)
(
انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله ).
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هشدار مى دهد كه هرگز از خائنان حمايت نكند
(
و لا تكن للخائنين خصيما).
گرچه روى سخن در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ولى شك نيست كه اين حكم يك حكم عمومى نسبت به تمام قضات و داوران مى باشد، و به همين دليل چنين خطابى مفهومش اين نيست كه ممكن است چنين كارى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر بزند، چه اينكه حكم مزبور ناظر به همه افراد است .
در آيه بعد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه از پيشگاه خدا طلب آمرزش كند (و استغفر الله ) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است .
(
ان الله كان غفورا رحيما).
در اينكه استغفار در اينجا براى چيست ، احتمالاتى وجود دارد:
نخست اينكه (استغفار) براى آن ترك اولى است كه به خاطر عجله در قضاوت در مورد شان نزول آيات صورت گرفت ، يعنى گرچه آن مقدار از اعتراف و گواهى طرفين براى قضاوت تو كافى بود، ولى بهتر اين بود كه باز هم تحقيق بيشترى در اين مورد بشود.
ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد اين شان نزول طبق قوانين قضائى اسلام داورى كرد، و از آنجا كه مدارك خائنان از نظر ظاهر محكمتر بود، حق به جانب آنها داده شد، پس از آشكار شدن واقع و رسيدن حق به حقدار دستور مى دهد كه از خداوند طلب آمرزش كند، نه بخاطر اينكه گناهى صورت گرفته است بلكه بخاطر اينكه بر اثر صحنه سازيهاى بعضى ، حق مسلمانى در معرض نابودى قرار گرفته است (يعنى به اصطلاح استغفار بخاطر حكم واقعى است نه حكم ظاهرى ).
اين احتمال را نيز داده اند كه استغفار در اينجا براى طرفين دعوا بوده است كه در طرح و تعقيب دعوا خلافگوئى هائى انجام دادند.
در حديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود:
انما انا بشر و انكم تختصمون الى و لعل بعضكم يكون الحن بحجته من بعض فاقضى بنحو ما اسمع فمن قضيت له من حق اخيه شيئا فلا ياخذه فانما اقطع له قطعة من النار!
(من بشرى همانند شما هستم (و مامور به ظاهرم ) شايد بعضى از شما به هنگام بيان دليل خود قويتر از بعضى ديگر باشيد، و من هم بر طبق همان دليل قضاوت مى كنم ، در عين حال بدانيد داورى من كه بر طبق ظاهر دليل طرفين صورت مى گيرد، حق واقعى را تغيير نمى دهد، بنابراين اگر من به سود كسى (طبق ظاهر) قضاوت كنم و حق ديگرى را به او بدهم پاره اى از آتش جهنم در اختيار او قرار داده ام و بايد از آن بپرهيزد.)
از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وظيفه دارد مطابق ظاهر و بر طبق دليل طرفين دعوا قضاوت كند، البته در چنين داورى معمولا حق به حقدار مى رسد، ولى گاهى هم ممكن است ظاهر دليل و گواهى گواهان با واقع تطبيق نكند، اينجا است كه بايد توجه داشت كه حكم داور بهيچوجه واقع را تغيير نمى دهد، و حق ، باطل ، و باطل حق نمى شود.

آيات107 تا 109

و لا تجدل عن الذين يختانون أ نفسهم إ ن الله لا يحب من كان خوانا أ ثيما (107)

يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم إ ذ يبيتون ما لا يرضى من القول و كان الله بما يعملون محيطا (108)

هأ نتم هؤ لاء جدلتم عنهم فى الحيوة الدنيا فمن يجدل الله عنهم يوم القيمة أ م من يكون عليهم وكيلا (109)

ترجمه :
107 -
و از آنها كه به خود خيانت كردند دفاع مكن زيرا خداوند افراد خيانت پيشه گنهكار را دوست ندارد.
108 -
اعمال زشت خود را از مردم پنهان مى دارند اما از خدا پنهان نمى دارند، و به هنگامى كه در مجالس شبانه سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود و خدا به آنچه عمل مى كنند احاطه دارد.
109 -
آرى شما همانها هستيد كه در زندگى اين جهان از آنها دفاع كرديد، اما كيست كه در برابر خداوند در روز رستاخيز از آنها دفاع كند و يا چه كسى است كه وكيل و حامى آنها باشد؟!
تفسير :
بدنبال دستورهاى گذشته درباره عدم حمايت از خائنان در اين آيات چنين ادامه مى دهد كه : هيچگاه از خائنان و آنها كه به خود خيانت كردند، حمايت نكنيد.
(
و لا تجادل عن الذين يختانون انفسهم ).
چرا كه خداوند، خيانت كنندگان گنهكار را دوست نمى دارد.
(
ان الله لا يحب من كان خوانا اثيما).
قابل توجه اينكه : در اين آيه مى فرمايد: كسانى كه بخود خيانت كردند در حالى كه مى دانيم طبق شان نزول آيه ، خيانت نسبت به ديگران انجام شده بود، و اين اشاره به همان معنى لطيفى است كه قرآن بارها آن را تذكر داده كه هر عملى از انسان سر بزند، آثار خوب و بد آن اعم از معنوى و مادى ، قبل از هر كس متوجه خود او مى شود، همانطور كه در جاى ديگر فرموده :
ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها :
اگر نيكى كنيد بخود نموده ايد و اگر بدى كنيد نيز به خودتان بد كرده ايد و يا اينكه اشاره به مطلب ديگرى است كه باز هم قرآن آن را تاييد كرده و آن اينكه همه افراد بشر بسان اعضاء يك پيكرند و اگر كسى زيانى به ديگرى برساند همانند آن است كه بخود زيان رسانده باشد، درست مثل كسى كه با دست خود سيلى به صورت خود مى زند. نكته ديگر اينكه آيه در مورد كسانى نيست كه مثلا يكبار مرتكب خيانت شده اند و از آن پشيمان گشته اند زيرا در مورد چنين كسانى نبايد شدت عمل بخرج داد بلكه بايد ارفاق نمود، آيه در مورد كسانى است كه خيانت جزء برنامه زندگى آنان شده است ، به قرينه يختانون كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد و به قرينه خوان كه صيغه مبالغه است به معنى بسيار خيانت كننده و اثيم كه بمعنى گناهكار است و به عنوان تاكيد براى خوان ذكر شده ، و در آيه گذشته نيز از آنها تعبير بخائن كه اسم فاعل است و معنى وصفى دارد و نشانه تكرار عمل است شده است .
سپس اين گونه خائنان را مورد سرزنش قرار داده ، مى گويد: آنها شرم دارند كه باطن اعمالشان براى مردم روشن شود ولى از خدا، شرم ندارند!
(
يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله )
خداوندى كه همه جا با آنها است ، و در آن هنگام كه در دل شب ، نقشه هاى خيانت را طرح مى كردند و سخنانى كه خدا از آن راضى نبود مى گفتند، با آنها بود به همه اعمال آنها احاطه دارد.
(
و هو معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول و كان الله بما يعملون محيطا).
سپس روى سخن را به طايفه شخص سارق كه از او دفاع كردند، نموده ، مى گويد: گيرم كه شما در زندگى اين جهان از آنها دفاع كنيد ولى كيست كه در روز قيامت بتواند از آنها دفاع نمايد و يا به عنوان وكيل كارهاى آنها را سامان بخشد، و گرفتاريهاى آنها را بر طرف سازد؟!
(
ها انتم هؤ لاء جادلتم عنهم فى الحيوة الدنيا فمن يجادل الله عنهم يوم القيامة ام من يكون عليهم وكيلا).
بنابراين دفاع شما از آنها بسيار كم اثر است ، زيرا در زندگى جاويدان آن هم در برابر خداوند، هيچگونه مدافعى براى آنها نيست .
در حقيقت در سه آيه فوق ، نخست به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه قاضيان به حق توصيه شده كه كاملا مراقب باشند، افرادى با صحنه سازى و شاهدهاى دروغين حقوق ديگران را پايمال نكنند.
سپس به افراد خيانتكار، و بعد به مدافعان آنها هشدار داده شده است كه مراقب نتائج سوء اعمال خود در اين جهان و جهان ديگر باشند.
و اين يكى از اسرار بلاغت قرآن است كه در يك حادثه هر چند به ظاهر كوچك باشد و بر محور يك زره و مقدارى مواد غذائى دور بزند و يا پاى يك نفر يهودى و دشمن اسلام در ميان باشد تمام جوانب مطلب را بررسى كرده و يادآورى و اخطار لازم را در هر مورد مى كند از پيامبر بزرگ خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه به حكم عصمت دامنش از هر گونه آلودگى به گناه پاك است گرفته ، تا به افراد خيانت پيشه گنهكار و كسانى كه به حكم تعصبهاى خويشاوندى از اين
گونه افراد دفاع مى كنند، هر كدام به تناسب خود، مورد بحث قرار گرفتهاند.

آيات 110 تا 112

و من يعمل سوءا أ و يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما (110)

و من يكسب إ ثما فإ نما يكسبه على نفسه و كان الله عليما حكيما (111)

و من يكسب خطية أ و إ ثما ثم يرم به بريا فقد احتمل بهتنا و إ ثما مبينا (112)

ترجمه :
110 -
كسى كه كار بدى انجام دهد يا به خود ستم كند سپس از خداوند طلب آمرزش نمايد خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت .
111 -
و كسى كه گناهى مرتكب شود به زيان خود كار كرده و خداوند دانا و حكيم است .
112 -
و كسى كه خطا يا گناهى مرتكب شود سپس بيگناهى را متهم سازد بار بهتان و گناه آشكارى بر دوش گرفته است .
تفسير :
در اين سه آيه در تعقيب بحثهاى مربوط به خيانت و تهمت كه در آيات قبل گذشت سه حكم كلى بيان شده است :
1 -
نخست اشاره به اين حقيقت شده كه راه توبه ، به روى افراد بدكار به هر حال باز است و كسى كه به خود يا ديگرى ستم كند و بعد حقيقتا پشيمان شود و از خداوند طلب آمرزش كند و در مقام جبران بر آيد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت .
(
و من يعمل سوء او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما.)
بايد توجه داشت كه در آيه دو چيز عنوان شده يكى سوء و ديگرى ظلم به نفس ، و با توجه به قرينه مقابله و همچنين ريشه لغوى سوء كه به معنى زيان رسانيدن به ديگرى است ، چنين استفاده مى شود كه هر نوع گناه اعم از اينكه انسان به ديگرى زيان برساند يا به خود، به هنگام توبه حقيقى و جبران ، قابل آمرزش است .
ضمنا از تعبير به يجد الله غفورا رحيما:
خدا را آمرزنده و مهربان مى يابد استفاده مى شود كه توبه حقيقى آنچنان اثر دارد كه انسان در درون جان خود نتيجه آنرا مى يابد، از يكسو اثر ناراحت كننده گناه با توجه به غفور بودن خداوند از بين ميرود، و از طرف ديگر دورى خود را از رحمت و الطاف خداوند كه نتيجه معصيت بود، به مقتضاى رحيميت او، مبدل به نزديكى احساس مى كند.
2 -
آيه دوم توضيح همان حقيقتى است كه اجمال آن در آيات قبل گذشت و آن اينكه : هر گناهى كه انسان مرتكب مى شود بالمآل و در نتيجه به خود ضرر زده و به زيان خود گام برداشته است .
(
و من يكسب اثما فانما يكسبه على نفسه ).
و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند عالم است و از اعمال بندگان با خبر، و هم حكيم است و هر كس را طبق استحقاق خود مجازات ميكند.
(
و كان الله عليما حكيما).
و به اين ترتيب گناهان اگر چه در ظاهر مختلفند، گاهى زيان آن به ديگرى ميرسد و گاهى زيان آن به خويشتن است ، اما پس از تحليل نهائى همه به خود انسان باز ميگردد و آثار سوء گناه قبل از همه در روح و جان خود شخص ظاهر ميشود.
3 -
و در آخرين آيه اشاره به اهميت گناه تهمت زدن نسبت به افراد
بى گناه كرده ، مى فرمايد: هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود و آن را به گردن بى گناهى بيفكند، بهتان و گناه آشكارى انجام داده است .
(
و من يكسب خطيئة او اثما ثم يرم به بريئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا).
در اين آيه گناهانى را كه انسان مرتكب ميشود و به گردن ديگرى مى افكند به دو قسم تقسيم شده يكى خطيئة و ديگر اثم - درباره تفاوت ميان اين دو ، مفسران و اهل لغت سخن بسيار گفته اند، اما آنچه نزديكتر به نظر ميرسد اين است كه خطيئة از خطا در اصل به معنى لغزشها و گناهانى است كه بدون قصد از انسان سر ميزند و گاهى داراى كفاره و غرامت است ، ولى تدريجا در معنى خطيئه توسعه اى داده شده و هر گناه اعم از عمد و غير عمد را در بر مى گيرد، زيرا هيچگونه گناهى (اعم از عمد و غير عمد) با روح سليم انسان سازگار نيست و اگر از او سر بزند در حقيقت يكنوع لغزش و خطا است كه شايسته مقام او نيست ، نتيجه اينكه خطيئة معنى وسيعى دارد كه هم گناه عمدى و هم غير عمدى را شامل ميشود، ولى اثم معمولا به گناهان عمدى و اختيارى گفته ميشود - و در اصل اثم به معنى چيزى است كه انسان را از كارى باز ميدارد و از آنجا كه گناهان آدمى را از خيرات ، باز ميدارند به آنها اثم گفته شده است .
ضمنا بايد توجه داشت كه در آيه در مورد تهمت ، تعبير لطيفى به كار برده شده و آن اينكه گناه را بمنزله تير قرار داده و انتساب آن را به ديگرى به منزله پرتاب بسوى هدف اشاره به اينكه همانطور كه تيراندازى به سوى ديگرى ممكن است باعث از بين رفتن او شود پرتاب تير گناه هم به كسى كه مرتكب نشده ممكن است آبروى او را كه بمنزله خون او است از بين ببرد، بديهى است وزر و وبال اين كار براى هميشه بر دوش فردى كه تهمت زده است باقى خواهد ماند، و تعبير به احتمل (بر دوش مى گيرد) نيز اشاره به سنگينى
و دوام اين مسئوليت است !.
جنايت تهمت
تهمت زدن به بيگناه از زشتترين كارهائى است كه اسلام آن را به شدت محكوم ساخته است ، آيه فوق و روايات متعدد اسلامى كه درباره اين موضوع وارد شده نظر اسلام را در اين زمينه روشن مى سازد، امام صادق (عليه السلام ) از حكيمى چنين نقل ميكند:
البهتان على البرى ء اثقل من جبال راسيات :
تهمت زدن به بيگناه از كوههاى عظيم نيز سنگينتر است !
تهمت زدن به افراد بيگناه با روح ايمان سازگار نيست چنانكه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده :
(
اذا اتهم المؤ من اخاه انماث الايمان فى قلبه كما ينماث الملح فى الماء)
كسى كه برادر مسلمانش را متهم كند، ايمان در قلب او ذوب ميشود همانند ذوب شدن نمك در آب !
در حقيقت بهتان و تهمت ، بدترين انواع دروغ و كذب است ، زيرا هم مفاسد عظيم كذب را دارد، و هم زيانهاى غيبت ، و هم بدترين نوع ظلم و ستم است ، و لذا از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود:
من بهت مؤ منا او مؤ منة او قال فيهما ما ليس فيه اقامه الله تعالى يوم القيامة على تل من نار حتى يخرج مما قاله :
كسى كه به مرد يا زن با ايمان تهمت بزند و يا درباره او چيزى بگويد.
كه در او نيست ، خداوند در روز قيامت او را بر تلى از آتش قرار مى دهد تا از مسئوليت آنچه گفته است در آيد.
در حقيقت رواج اين كار ناجوانمردانه در يك محيط، سبب به هم ريختن نظام و عدالت اجتماعى و آلوده شدن حق به باطل و گرفتار شدن بيگناه و تبرئه گنهكار و از ميان رفتن اعتماد عمومى مى شود.

آيه 113

و لو لا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة منهم أ ن يضلوك و ما يضلون إ لا أ نفسهم و ما يضرونك من شى ء و أ نزل الله عليك الكتب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما (113)

ترجمه :
113 -
اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود طايفه اى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند اما جز خودشان را گمراه نمى كنند و هيچگونه زيانى به تو نمى رسانند و خداوند كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و فضل خدا بر تو بزرگ بود.
تفسير :
اين آيه اشاره به گوشه ديگرى از حادثه بنى ابيرق است كه در چند آيه قبل تحت عنوان شان نزول اشاره شد، آيه چنين مى گويد: اگر فضل و رحمت پروردگار شامل حال تو نبود جمعى از منافقان يا مانند آنها تصميم داشتند ترا از مسير حق و عدالت ، منحرف سازند، ولى لطف الهى شامل حال تو شد
و تو را حفظ كرد.
(
و لو لا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك ).
آنها مى خواستند با متهم ساختن يك فرد بيگناه و سپس كشيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين ماجرا، هم ضربه اى به شخصيت اجتماعى و معنوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزنند و هم اغراض سوء خود را درباره يك مسلمان بيگناه عملى سازند، ولى خداوندى كه حافظ پيامبر خويش است ، نقشه هاى آنها را نقش بر آب كرد. بعضى براى اين آيه شان نزول ديگرى ذكر كرده اند و آن اينكه هيئتى از طايفه بنى ثقيف خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده و گفتند ما با دو شرط با تو بيعت مى كنيم نخست اينكه بتهاى خود را با دست خود نشكنيم و ديگر اينكه بر ما مهلت دهى تا يك سال ديگر بت عزى را پرستش كنيم !، خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود دستور داد كه در برابر پيشنهادهاى آنها به هيچوجه انعطافى نشان ندهد، آيه فوق نازل شد و به پيامبر اعلام كرد كه لطف خدا او را در برابر اين وسوسه ها حفظ مى كند.
سپس قرآن مى گويد: اينها فقط خود را گمراه مى كنند و هيچگونه زيان به تو نميرسانند.
(
و ما يضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شى ء)
سرانجام علت مصونيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از گمراهى و خطا و گناه ، چنين بيان مى كند كه خدا، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت .
(
و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم ).
و در پايان آيه ميفرمايد: فضل خداوند بر تو بسيار بزرگ بوده است
(
و كان فضل الله عليك عظيما).
سرچشمه معصوم بودن پيامبران
آيه فوق ، از آياتى است كه اشاره بمسئله مصونيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خطا و اشتباه و گناه ميكند و مى گويد: اگر امدادهاى الهى شامل حال تو نبود تو را گمراه مى ساختند ولى با وجود اين امدادها قادر به اين كار نخواهند بود و هيچگونه زيانى در اين راه به تو نمى رسانند.
به اين ترتيب خداوند براى اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بتواند در هر چيز سرمشقى براى امت باشد و الگوئى براى نيكيها و خيرات گردد، و از عواقب دردناك لغزشهائى كه ممكن است دامن يك رهبر بزرگ را بگيرد، بركنار باشد و امت از سرگردانى در مسئله اطاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در امان باشند و گرفتار تضاد در ميان اطاعت و عدم اطاعت نشوند پيامبر خود را در برابر خطا و گناه بيمه ميكند تا اعتماد كامل مردم را كه از نخستين شرطهاى رهبرى الهى است بخود جلب نمايد.
و در ذيل آيه يكى از دلائل اساسى مسئله عصمت بطور اجمال آمده است و آن اينكه : خداوند علوم و دانشهائى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آموخته كه در پرتو آن در برابر گناه و خطا بيمه مى شود، زيرا علم و دانش (در مرحله نهائى ) موجب عصمت است مثلا پزشكى كه آب آلودهاى را كه به انواع ميكربهاى : وبا، مالاريا، و دهها بيمارى خطرناك ديگر آلوده است و آن را در آزمايشگاه در زير ميكروسكوپ مطالعه كرده و اثر كشنده آن را به روشنى دريافته است ، ممكن نيست از آن آب بنوشد، يعنى اين علم به او مصونيت در برابر ارتكاب اين عمل ميدهد، در حالى كه جهل به آن ممكن است موجب ارتكاب گردد.
همچنين سرچشمه بسيارى از اشتباهات جهل به مقدمات يا لوازم و عواقب يك كار است ، بنابراين كسى كه از طريق وحى الهى و تعليم پروردگار آگاهى
كامل از مسائل مختلف دارد، نه گرفتار لغزش ميشود، نه گمراهى و نه گناه .
ولى اشتباه نشود با اينكه چنان علمى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه خدا است ولى باز جنبه اجبارى بخود نمى گيرد، يعنى هيچگاه پيامبر مجبور نيست به علم خود عمل كند بلكه از روى اختيار به آن عمل ميكند، همانطور كه طبيب مزبور با داشتن آگاهى از وضع آن آب آلوده اجبارى به ننوشيدن آن ندارد بلكه از روى اراده از شرب آن خوددارى ميكند.
و اگر گفته شود چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشمول چنين فضل الهى شده است نه ديگران ، بايد گفت اين به خاطر مسئوليت سنگين رهبرى است كه بر دوش او گذاشته شده است و بر دوش ديگران نيست زيرا خداوند به همان مقدار كه مسئوليت ميدهد، توان و نيرو مى بخشد. (دقت كنيد).

آيه 114

لا خير فى كثير من نجوئهم إ لا من أ مر بصدقة أ و معروف أ و إ صلح بين الناس و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤ تيه أ جرا عظيما (114)

ترجمه :
114 -
در بسيارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه ) آنها خير و سودى نيست مگر كسى كه (به اين وسيله ) امر به كمك به ديگران يا كار نيك يا اصطلاح در ميان مردم كند، و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند پاداش بزرگى به او خواهيم داد.
تفسير :
سخنان در گوشى
در آيات گذشته اشاره اى به جلسات مخفيانه شبانه و شيطنت آميز بعضى از منافقان يا مانند آنها شده بود، در اين آيه بطور مشروحتر از آن تحت عنوان نجوا بحث مى شود.
نجوا تنها بمعنى سخنان در گوشى نيست بلكه هر گونه جلسات سرى و مخفيانه را نيز شامل مى شود، زيرا در اصل از ماده نجوة (بر وزن دفعة ) بمعنى سرزمين مرتفع گرفته شده است ، چون سرزمينهاى مرتفع از اطراف خود جدا هستند، و از آنجا كه جلسات سرى و سخنان در گوشى از اطرافيان جدا مى شود، به آن نجوى گفته اند و بعضى معتقدند كه همه اينها از ماده نجات بمعنى رهائى گرفته شده است ، زيرا يك نقطه مرتفع از هجوم سيلاب در امان است ، و يك مجلس سرى يا سخن در گوشى از اطلاع ديگران بركنار مى باشد.
به هر حال آيه مى گويد: در غالب جلسات محرمانه و مخفيانه آنها كه بر اساس نقشه هاى شيطنت آميز بنا شده خير و سودى نيست .
(
لا خير فى كثير من نجويهم )
سپس براى اينكه گمان نشود هر گونه نجوا و سخن در گوشى يا جلسات سرى مذموم و ممنوع است ، چند مورد به عنوان مقدمه بيان يك قانون كلى ، به صورت استثناء در ذيل آيه ذكر كرده مى فرمايد:
مگر اينكه كسى در نجواى خود، توصيه به صدقه و كمك به ديگران ، يا انجام كار نيك ، و يا اصلاح در ميان مردم مى نمايد.
(
الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس )
و اين گونه نجويها اگر به خاطر تظاهر و رياكارى نباشد بلكه منظور از آن كسب رضاى پروردگار بوده باشد، خداوند پاداش بزرگى براى آن مقرر خواهد فرمود.
(
و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤ تيه اجرا عظيما)
اصولا نجوا و سخنان درگوشى و تشكيل جلسات سرى در قرآن به عنوان يك عمل شيطانى معرفى شده است .
انما النجوى من الشيطان :
نجوى از شيطان است زيرا اين كار غالبا براى اعمال نادرست صورت مى گيرد، چون انجام كار خير و مفيد و مثبت معمولا چيز محرمانه و مخفيانه اى نيست كه مردم بخواهند با سخنان در گوشى آن را انجام دهند.
ولى از آنجا كه گاهى شرائط فوق العادهاى پيش مى آيد كه انسان مجبور ميشود در كارهاى نيك از روش نجوا استفاده كند اين استثناء مكرر در قرآن آمده است

يا ايها الذين آمنوا اذا تناجيتم فلا تتناجوا بالاثم و العدوان و معصية الرسول و تناجوا بالبر و التقوى :
اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه نجوا مى كنيد براى گناه و ستم و نافرمانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نجوا نكنيد و تنها براى كار نيك و پرهيز كارى نجوا داشته باشيد.
اساسا نجوا اگر در حضور جمعيت انجام پذيرد سوء ظن افراد را بر مى انگيزد، و گاهى حتى در ميان دوستان ايجاد بدبينى ميكند، به همين دليل بهتر است
كه جز در موارد ضرورت از اين موضوع استفاده نشود و فلسفه حكم مزبور در قرآن نيز همين است .
البته گاهى حفظ آبروى انسانى ايجاب ميكند كه از نجوا استفاده شود، و از جمله آن كمكهاى مالى است كه در آيه فوق به عنوان صدقه از آن ياد شده است .
و يا امر به معروف كردن كه گاهى اگر آشكارا گفته شود، طرف ، در برابر جمعيت شرمنده مى شود، و شايد به همين علت از پذيرش ‍ آن امتناع ورزد و مقاومت كند، كه در آيه فوق از آن تعبير به معروف شده است .
و يا در موارد اصلاح بين مردم كه گاهى آشكارا گفتن مسائل جلو اصلاح را مى گيرد، و بايد با هر كدام از طرفين دعوا جداگانه و به صورت نجوا صحبت شود تا نقشه اصلاحى پياده گردد.
در اين سه مورد و آنچه مانند آنست ، ضرورت اقتضا مى كند كه كار مثبت در زير چتر نجوا قرار گيرد.
قابل توجه اينكه موارد سه گانه فوق همه در عنوان صدقه مندرج است زيرا آنكس كه امر به معروف مى كند، زكات علم مى پردازد و آن كس كه اصلاح ذات البين مى نمايد زكات نفوذ و حيثيت خود را در ميان مردم ادا ميكند چنانكه از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
ان الله فرض عليكم زكاة جاهكم كما فرض عليكم زكاة ما ملكت ايديكم :
خداوند بر شما واجب كرده است زكات نفوذ و حيثيت اجتماعى بپردازيد همانطور كه بر شما واجب كرده كه زكات مال بدهيد.
و از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه به ابو ايوب فرمود:
الا ادلك على صدقة يحبها الله و رسوله تصلح بين الناس اذا تفاسدوا و تقرب بينهم اذا تباعدوا :
آيا تو را از صدقه اى آگاه كنم كه خدا و پيامبرش آن را دوست دارند:
هنگامى كه مردم با يكديگر دشمن شوند آنها را اصلاح ده و زمانى كه از هم دور گردند آنها را به هم نزديك كن .

آيه 115

و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و ساءت مصيرا (115)

ترجمه :
115 -
كسى كه بعد از آشكار شدن حق از در مخالفت با پيامبر در آيد و از راهى جز راه مومنان پيروى كند ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ داخل مى كنيم و جايگاه بدى دارد.
شان نزول :
در شان نزول آيات سابق گفتيم كه بشير بن ابيرق ، پس از سرقت از مسلمانى ، شخص بيگناهى را متهم ساخت و با صحنه سازى در حضور پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود را تبرئه كرد ولى با نزول آيات گذشته رسوا شد، و بدنبال اين رسوائى بجاى اينكه توبه كند و به راه باز گردد، راه كفر را پيش گرفت و رسما از زمره مسلمانان خارج گرديد، آيه فوق نازل شد و ضمن اشاره به اين موضوع ، يك حكم كلى و عمومى اسلامى را بيان ساخت .
تفسير :
هنگامى كه انسان مرتكب خلافى ميشود، پس از آگاهى دو راه در
پيش دارد راه بازگشت و توبه كه اثر آن در شستشوى گناه در چند آيه پيش بيان گرديد، راه ديگر، راه لجاجت و عناد است كه به نتيجه شوم آن در اين آيه اشاره شده و مى فرمايد:
(كسى كه بعد از آشكار شدن حق از در مخالفت و عناد در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيد و راهى جز راه مؤ منان انتخاب نمايد، ما او را به همان راه كه ميرود مى كشانيم و در قيامت به دوزخ مى فرستيم و چه جايگاه بدى در انتظار او است .)
(
و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤ منين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا).
بايد توجه داشت كه يشاقق از ماده شقاق بمعنى مخالفت آگاهانه توام با عداوت و دشمنى است ، و جمله من بعد ما تبين له الهدى :
پس از روشن شدن هدايت و راه راست نيز اين معنى را تاكيد مى كند و در واقع چنين افرادى سرنوشتى بهتر از اين نميتوانند داشته باشند، سرنوشتى كه هم عاقبت شوم در اين جهان و هم عاقبت دردناك در آن جهان دارد.
اما در اين جهان همانطور كه قرآن مى گويد: روز به روز در مسير غلط خود راسختر مى شوند و زاويه انحراف آنها از جاده حق ، با پيشروى در بيراهه بيشتر مى شود و اين سرنوشتى است كه خود آنها براى خويشتن انتخاب كرده اند، و بنائى است كه پايه گذارى آن به دست خودشان شده است و بنابراين هيچگونه ستمى درباره آنها به عمل نيامده ، و اين كه مى فرمايد: نوله ما تولى : ما او را به همان راه كه مى رود مى كشانيم اشاره بهمين سلب توفيق معنوى ، و عدم تشخيص حق و پيشروى در بيراهه است (شرح اين موضوع را در تفسير هدايت و ضلالت در جلد اول صفحه 50 بيان كرده ايم ).
و آنجا كه مى گويد نصله جهنم اشاره به سرنوشت آنها در رستاخيز است .
درباره جمله نوله ما تولى تفسير ديگرى نيز هست و آن اينكه : ما چنين افراد را تحت سرپرستى معبودهاى ساختگى كه براى خود انتخاب كرده اند، قرار مى دهيم .
حجيت اجماع
يكى از دلائل چهارگانه فقه ، اجماع بمعنى اتفاق علماء و دانشمندان اسلامى در يك مسئله فقهى است ، در اصول فقه براى اثبات حجيت اجماع دلائل مختلفى ذكر كرده اند، از جمله آيه فوق است كه جمعى آن را دليل بر حجيت اجماع مى دانند، زيرا مى گويد:
هر كس طريقى غير از طريق مؤ منان انتخاب كند، سرنوشت شومى در دنيا و آخرت دارد و بنابراين هنگامى كه مؤ منان راهى را در مسئله اى برگزيدند همه بايد از آن پيروى كنند.
ولى حق اين است كه آيه فوق هيچگونه ارتباطى با مسئله حجيت اجماع ندارد (البته ما اجماع را حجت مى دانيم مشروط به اينكه از آن كشف قول معصوم كنيم و يا معصوم شخصا، ولو بطور ناشناس ، در ضمن اصحاب اجماع باشد، ولى دليل حجت چنين اجماعى همان حجيت سنت و قول معصوم است نه آيه فوق ) زيرا:
اولا مجازاتهائى كه در آيه تعيين شده براى كسانى است كه آگاهانه ، مخالفت با پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنند و راهى غير راه مؤ منان را انتخاب نمايند، يعنى اين دو بايد دست به دست هم بدهند تا چنان ثمره شومى داشته باشد وانگهى بايد از روى علم و آگاهى صورت گيرد، و اين موضوع هيچگونه ارتباطى با مسئله حجيت اجماع ندارد و اجماع را به تنهائى حجت نمى كند.
ثانيا منظور از سبيل المؤ منين ، راه توحيد و خدا پرستى و اصل اسلام
است نه فتاواى فقهى و احكام فرعى ، همانطور كه ظاهر آيه علاوه بر شان نزول آن به اين حقيقت گواهى ميدهد.
و در حقيقت ، پيروى از غير طريق مؤ منان چيزى جز مخالفت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست و هر دو بازگشت به يك مطلب مى كند.
لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم :
هنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در كوفه بود، جمعى خدمت او آمدند، و تقاضا كردند كه براى آنها امام جماعتى انتخاب كند (تا در ماه رمضان نمازهاى مستحبى معروف به تراويح را كه در زمان عمر به جماعت مى خواندند با او بخوانند) امام از اين كار امتناع ورزيد و از چنين جماعتى نهى كرد (زيرا جماعت در نافله مشروع نيست ) اين جمعيت با اينكه اين حكم قاطع را از امام و پيشواى خود شنيده بودند لجاجت بخرج داده و جار و جنجال بلند كردند كه بيائيد و در اين ماه رمضان ، اشك بريزيد!، جمعى از دوستان على (عليه السلام ) به خدمتش رسيدند و عرض كردند: عده اى در برابر اين دستور شما تسليم نيستند، فرمود: آنها را به حال خود وابگذاريد هر كس را مى خواهند انتخاب كنند تا اين جماعت (نامشروع ) را بجا آورد و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.
اين حديث نيز آنچه را كه در مورد تفسير آيه گفتيم تاييد مى كند.

آيه 116

إ ن الله لا يغفر أ ن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد ضل ضللا بعيدا (116)

ترجمه :
116 -
خداوند شرك به او را نمى آمرزد (ولى ) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بيند) مى آمرزد و هر كس براى خدا شريكى قائل شود در گمراهى دورى افتاده است .
تفسير :
شرك گناه نابخشودنى
در اينجا بار ديگر بدنبال بحثهاى مربوط به منافقان و مرتدان يعنى كسانى كه بعد از قبول اسلام به سوى كفر باز مى گردند، اشاره به اهميت گناه شرك مى كند كه گناهى است غير قابل عفو و بخشش و هيچ گناهى بالاتر از آن متصور نيست .
مضمون اين آيه با تفاوت در همين سوره گذشت (آيه 48).
البته اينگونه تكرار در مسائل تربيتى لازمه بلاغت است زيرا مسائل اساسى و مهم بايد در فواصل مختلفى تكرار شود تا در نفوس و افكار، راسخ گردد.
در حقيقت گناهان همانند بيماريهاى گوناگونند، مادام كه بيمارى به مراكز اصلى بدن حمله ور نشده و آنها را از كار نينداخته است نيروى دفاعى تن اميد بهبودى را همراه دارد اما اگر فى المثل بيمارى ، مركز اصلى بدن يعنى مغز را مورد هجوم قرار داد و فلج ساخت درهاى اميد بسته خواهد شد
مرگ حتمى بدنبال آن فرا مى رسد، شرك چيزى است كه مركز حساس روح آدمى را از كار مى اندازد، و تاريكى و ظلمت در جان او مى پاشد و با وجود آن هيچگونه اميد نجات نيست ، اما اگر حقيقت توحيد و يكتاپرستى كه سرچشمه هر گونه فضيلت و جنبش و حركت است ، زنده باشد اميد بخشش در مورد بقيه گناهان وجود دارد.
(
ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)
همانطور كه گفتيم در همين سوره دو بار اين آيه تكرار شده است تا آثار شرك و بت پرستى كه ساليان دراز در اعماق نفوس آن مردم لانه كرده بود، براى هميشه شستشو گردد، و آثار معنوى و مادى توحيد بر شاخسار وجود آنها آشكار شود، منتها ذيل دو آيه با هم تفاوت مختصرى دارد در اينجا مى فرمايد: هر كس براى خدا شريكى قائل شود در گمراهى دورى گرفتار شده .
(
و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا)
ولى در گذشته فرمود: كسى كه براى خدا شريك قائل شود دروغ و افتراى بزرگى زده است .
(
و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما).
در حقيقت در آنجا اشاره به مفسده بزرگ شرك از جنبه الهى و شناسائى خدا شده و در اينجا زيانهاى غير قابل جبران آن براى خود مردم بيان گرديده است ، آنجا جنبه علمى مساله را بررسى مى كند و اينجا جنبه عملى و نتائج خارجى آن را، و روشن است كه اين هر دو به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند (توضيحات ديگرى در زمينه اين آيه در جلد سوم همين تفسير صفحه 409 داده ايم ).

آيات 117 تا 121

إ ن يدعون من دونه إ لا إ نثا و إ ن يدعون إ لا شيطنا مريدا (117)

لعنه الله و قال لا تخذن من عبادك نصيبا مفروضا (118)

و لا ضلنهم و لا منينهم و لامرنهم فليبتكن ءاذان الا نعم و لامرنهم فليغيرن خلق الله و من يتخذ الشيطن وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا (119)

يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطن إ لا غرورا (120)

أ ولئك مأ وئهم جهنم و لا يجدون عنها محيصا (121)

ترجمه :
117 -
آنها غير از خدا تنها بتهائى را ميخوانند كه اثرى ندارند و (يا) فقط شيطان سركش و ويرانگر را مى خوانند.
118 -
خداوند او را از رحمت خويش بدور ساخته و او گفته است كه از بندگان تو سهم معينى خواهم گرفت .
119 -
و آنها را گمراه ميكنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها دستور مى دهم كه (اعمال خرافى انجام دهند و) گوش چهارپايان را بشكافند و آفرينش (پاك ) خدائى را تغيير دهند، (فطرت توحيد را به شرك بيالايند) و آنها كه شيطان را به جاى خدا ولى خود برگزينند زيان آشكارى كرده اند.
120 -
شيطان به آنها وعدهها(ى دروغين ) ميدهد و به آرزوها سرگرم ميسازد و جز فريب و نيرنگ به آنها وعده نمى دهد.
121 -
آنها (پيروان شيطان ) جايگاهشان جهنم است و هيچ راه فرارى ندارند.
تفسير :
نقشه هاى شيطان
آيه نخست توضيحى است براى حال مشركان ، كه در آيه قبل به سرنوشت شوم آنها اشاره شد و در حقيقت علت گمراهى شديد آنها را بيان مى كند و مى گويد: آنها بقدرى كوتاه فكرند كه خالق و آفريدگار جهان پهناور هستى را رها كرده و در برابر موجوداتى سر تعظيم فرود مى آورند كه كمترين اثر مثبتى ندارند بلكه گاهى همانند شيطان ، ويرانگر و گمراه كننده نيز مى باشند.
(
ان يدعون من دونه الا اناثا و ان يدعون الا شيطانا مريدا)
قابل توجه اينكه : معبودهاى مشركان در اين آيه منحصر بدو چيز شناخته شده اناث و شيطان مريد.
اناث جمع انثى از ماده انث (بر وزن ادب ) به معنى موجود نرم و قابل انعطاف است ، و لذا هنگامى كه آهن در آتش نرم شود، عرب مى گويد انث الحديد و اگر به جنس زن اناث و مؤ نث گفته ميشود به خاطر آن است كه جنس لطيفتر و انعطاف پذيرترى است .
ولى در اينجا بعضى از مفسران معتقدند كه قرآن اشاره به بتهاى معروف قبائل عرب مى كند كه هر كدام براى خود بتى انتخاب كرده ، اسم مؤ نثى را بر آن نهاده بودند:
اللات بمعنى الهه مؤ نث الله ، عزى مؤ نث اعز، و همچنين منات و اساف و نائله و مانند آنها - ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ عقيده دارند كه منظور از اناث در اينجا معنى معروف مؤ نث نيست بلكه منظور همان ريشه لغوى آن است ، يعنى آنها معبودهائى را مى پرستيدند كه مخلوق ضعيفى
بيش نبودند و به آسانى در دست آدمى به هر شكل در مى آمدند، تمام وجودشان تاثر و انعطاف پذيرى و تسليم در برابر حوادث بود، و به عبارت روشنتر، موجودهائى كه هيچگونه اراده و اختيارى از خود نداشتند و سرچشمه سود و زيان نبودند.
و اما كلمه مريد از نظر ريشه لغت از ماده مرد (بر وزن زرد) بمعنى ريختن شاخ و برگ درخت است و بهمين مناسبت به نوجوانى كه هنوز مو در صورتش نروئيده امرد گفته ميشود.
بنابراين شيطان مريد، يعنى شيطانى كه تمام صفات فضيلت از شاخسار وجودش فرو ريخته و چيزى از نقاط قوت در او باقى نمانده است .
و يا از ماده مرود (بر وزن سرود) بمعنى طغيان و سركشى است يعنى معبود آنها شيطان طغيانگر و ويرانگر است .
در حقيقت قرآن معبودهاى آنها را چنين دسته بندى كرده كه يك دسته بياثرند و بى خاصيت و دسته ديگر طغيانگرند و ويرانگر و كسى كه در برابر چنين معبودهائى سر تسليم فرود مى آورد در گمراهى آشكار است !.
سپس در آيات بعد اشاره به صفات شيطان و اهداف او و عداوت خاصى كه با فرزندان آدم دارد كرده و قسمتهاى مختلفى از برنامه هاى او را شرح ميدهد و قبل از هر چيز مى فرمايد: خداوند او را از رحمت خويش دور ساخته (لعنه الله ) و در حقيقت ريشه تمام بدبختيها و ويرانگريهاى او همين دورى از رحمت خدا است كه بر اثر كبر و نخوت دامنش را گرفت ، بديهى است چنين موجودى كه بر اثر دورى از خدا از هر گونه خير و خوبى خالى است نمى تواند اثر مفيدى در زندگى دگران داشته باشد و ذات نايافته از هستى بخش چگونه ممكن است هستى آفرين گردد، نه تنها مفيد نخواهد بود، زيانبخش نيز خواهد بود.
سپس ميفرمايد: شيطان سوگند ياد كرده كه چند برنامه را اجرا ميكند:
1 -
از بندگان تو نصيب معينى خواهم گرفت :
(
و قال لاتخذن من عبادك نصيبا مفروضا).
او ميداند قدرت بر گمراه ساختن همه بندگان خدا ندارد، و تنها افراد هوسباز و ضعيف الايمان و ضعيف الاراده هستند كه در برابر او تسليم ميشوند.
2 -
آنها را گمراه ميكنم (و لاضلنهم ).
3 -
با آرزوهاى دور و دراز و رنگارنگ آنها را سرگرم ميسازم (و لامنينهم )،
4 -
آنها را به اعمال خرافى دعوت مى كنم ، از جمله فرمان ميدهم كه گوشهاى چهار پايان را بشكافند و يا قطع كنند.
(
و لامرنهم فليبتكن اذان الانعام ).
و اين اشاره به يكى از اعمال زشت جاهلى است كه در ميان بت پرستان رائج بود كه گوش بعضى از چهارپايان را مى شكافتند و يا بكلى قطع مى كردند و سوار شدن بر آن را ممنوع مى دانستند و هيچگونه از آن استفاده نمى نمودند.
5 -
آنها را وادار ميسازم كه آفرينش پاك خدائى را تغيير دهند.
(
و لامرنهم فليغيرن خلق الله )
اين جمله اشاره به آن است كه خداوند در نهاد اولى انسان توحيد و يكتاپرستى و هر گونه صفت و خوى پسنديده اى را قرار داده است ولى وسوسه هاى شيطانى و هوى و هوسها انسان را از اين مسير صحيح منحرف مى سازد و به بيراهه ها مى كشاند، شاهد اين سخن آيه 30 سوره روم است .
فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل
لخلق الله ذلك الدين القيم :
روى خود را متوجه آئين خالص توحيد كن همان سرشتى كه خداوند از آغاز، مردم را بر آن قرار داده و اين آفرينشى است كه نبايد تبديل گردد اين است دين صاف و مستقيم .
از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده كه منظور از آن تغيير فطرت توحيد و فرمان خدا است .
و اين ضرر غير قابل جبرانى است كه شيطان بر پايه سعادت انسان ميزند زيرا حقايق و واقعيات را با يك سلسله اوهام و وساوس قلب ميكند و بدنبال آن سعادت بشقاوت تبديل ميگردد.
و در پايان يك اصل كلى را بيان كرده ، مى فرمايد: هر كس شيطان را بجاى خداوند بعنوان ولى و سرپرست خود انتخاب كند زيان آشكارى كرده .
(
و من يتخذ الشيطان وليا من دون الله فقد خسر خسرانا مبينا).
در آيه بعد چند نكته كه به منزله دليل براى مطلب سابق است بيان شده : شيطان پيوسته به آنها وعده هاى دروغين مى دهد، و به آرزوهاى دور و دراز سرگرم ميكند ولى جز فريب و خدعه كارى براى آنها انجام نميدهد.
(
يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا).
و در آخرين آيه از آيات مورد بحث ، سرنوشت نهائى پيروان شيطان چنين بيان شده : آنها جايگاهشان دوزخ است و هيچ راه فرارى از آن ندارند.
(
اولئك ماويهم جهنم و لا يجدون عنها محيصا).

آيه 122

و الذين ءامنوا و عملوا الصلحت سندخلهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها أ بدا وعد الله حقا و من أ صدق من الله قيلا (122)


ترجمه :
122 -
و كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بزودى آنها را در باغهائى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختان آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند، خدا وعده حق به شما ميدهد و كيست كه در گفتار و وعده هايش از خدا صادقتر باشد؟!.
تفسير :
در آيات گذشته چنين خوانديم : كسانى كه شيطان را ولى خود انتخاب كنند، در زيان آشكارى هستند، شيطان به آنها وعده دروغين ميدهد و با آرزوها سرگرم ميسازد، و وعده شيطان جز فريب و مكر نيست ، در برابر آنها در اين آيه سرانجام كار افراد با ايمان بيان شده كه : آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى در باغهائى از بهشت وارد ميشوند كه نهرها از زير درختان آن مى گذرد.
(
و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار).
اين نعمت همانند نعمتهاى اين دنيا زودگذر و ناپايدار نيست ، بلكه مؤ منان براى هميشه آن را خواهند داشت (خالدين فيها ابدا).
اين وعده همانند وعده هاى دروغين شيطان نيست ، بلكه وعده اى است حقيقى و از ناحيه خدا(وعد الله حقا)
بديهى است هيچ كس نميتواند صادقتر از خدا در وعده ها و سخنانش باشد.
(
و من اصدق من الله قيلا)
زيرا تخلف از وعده ، يا به خاطر ناتوانى است ، يا جهل و نياز، كه تمام اينها از ساحت مقدس او دور است .

آيات 123 و 124

ليس بأ مانيكم و لا أ مانى أ هل الكتب من يعمل سوءا يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا (123)

و من يعمل من الصلحت من ذكر أ و أ نثى و هو مؤ من فأ ولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا (124)

ترجمه :
123 - (
فضيلت و برترى ) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست ، هر كس كه عمل بد كند كيفر داده ميشود، و كسى را جز خدا، ولى و ياور خود نخواهد يافت
124 -
و كسى كه چيزى از اعمال صالح انجام دهد خواه مرد باشد يا زن ، اما ايمان داشته باشد، چنان كسانى داخل در بهشت ميشوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و تفاسير ديگر چنين آمده است كه مسلمانان و اهل كتاب هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند، اهل كتاب مى گفتند پيامبر ما قبل از پيامبر شما بوده است ، كتاب ما از كتاب شما سابقه دارتر است ، و مسلمانان مى گفتند پيامبر ما خاتم پيامبران است ، و كتابش آخرين و كاملترين كتب آسمانى است ، بنابراين ما بر شما امتياز داريم .
و طبق روايت ديگرى يهود مى گفتند: ما ملت برگزيده ايم ، و آتش دوزخ جز روزهاى معدودى به ما نخواهد رسيد.
(
و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ).
و مسلمانان مى گفتند ما بهترين امتها هستيم ، زيرا خداوند درباره ما گفته است .
(
كنتم خير امة اخرجت للناس )
آيه فوق نازل شد و بر اين ادعاها قلم بطلان كشيد، و ارزش هر كس را به اعمالش معرفى كرد.
تفسير :
امتيازات واقعى و دروغين
در اين دو آيه يكى از اساسى ترين پايه هاى اسلام بيان شده است ، كه ارزش وجودى اشخاص و پاداش و كيفر آنها هيچ گونه ربطى به ادعاها و آرزوهاى آنها ندارد، بلكه تنها بستگى به عمل و ايمان دارد، اين اصلى است ثابت و سنتى است تغييرناپذير، و قانونى است كه تمام ملتها در برابر آن يكسانند لذا در آيه نخست مى فرمايد: فضيلت و برترى به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست .
(
ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب ).
سپس اضافه مى كند: هر كس عمل بدى انجام دهد كيفر خود را در برابر آن خواهد گرفت و هيچ كس را جز خدا ولى و ياور خويش ‍ نمى يابد.
(
من يعمل سوءا يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا).
و هم چنين كسانى كه عمل صالح بجا آورند و با ايمان باشند اعم از مرد و زن آنها وارد بهشت خواهند شد و كمترين ستمى به آنها نمى شود.
(
و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤ من فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا).
و به اين ترتيب قرآن به تعبير ساده معمولى به اصطلاح آب پاك به روى دست همه ريخته است و وابستگيهاى ادعائى و خيالى و اجتماعى و نژادى و مانند آن را نسبت به يك مذهب به تنهائى بيفايده ميشمرد، و اساس را ايمان به مبانى آن مكتب و عمل به برنامه هاى آن معرفى مى كند.
در ذيل آيه اول حديثى در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده كه پس از نزول اين آيه بعضى از مسلمانان آنچنان در وحشت فرو رفتند كه از ترس به گريه افتادند زيرا ميدانستند انسان خطا كار است و بالاخره ممكن است گناهانى از او سرزند، اگر بنا باشد هيچگونه عفو و بخششى در كار نباشد، كيفر همه اعمال بد خود را ببيند كار، بسيار مشكل خواهد شد و لذا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند كه اين آيه چيزى براى ما باقى نگذارده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: قسم به آن كس كه جانم به دست او است مطلب همان است كه در اين آيه نازل شده ، ولى اين بشارت را به شما بدهم كه موجب نزديكى شما به خدا و تشويق به انجام كارهاى نيك گردد، مصائبى كه به شما ميرسد كفاره گناهان شما است حتى خارى كه در پاى شما ميخلد!.
سوال :
ممكن است كسانى از جمله و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا:
هيچكس را سرپرست و ياور در برابر گناهان نمى بيند چنين استدلال كنند كه با وجود اين جمله مساله شفاعت و مانند آن به كلى منتفى خواهد بود و آيه را دليل نفى مطلق شفاعت بگيرند.
پاسـخ :
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، معنى شفاعت اين نيست كه شفيعان همانند پيامبران و امامان و صالحان دستگاه مستقلى در برابر خداوند دارند، بلكه شفاعت آنها نيز به فرمان خدا است و بدون اجازه او، و شايستگى و لياقت شفاعت شوندگان ، هيچگاه اقدام به شفاعت نخواهند كرد، بنابراين چنين شفاعتى سرانجام به خدا باز مى گردد، و شعبهاى از ولايت و نصرت و كمك و يارى خداوند محسوب ميشود.

آيات 125 و 126

و من أ حسن دينا ممن أ سلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة إ برهيم حنيفا و اتخذ الله إ برهيم خليلا (125)

و لله ما فى السموت و ما فى الا رض و كان الله بكل شى ء محيطا (126)

ترجمه :
125 -
و دين و آئين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد و پيرو آئين خالص و پاك ابراهيم گردد و خدا ابراهيم را بدوستى خود انتخاب كرد.
126 -
و آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و خداوند به هر چيزى احاطه دارد.
تفسير :
در آيات قبل ، سخن از تاثير ايمان و عمل بود و اينكه انتساب به هيچ مذهب و آئينى ، به تنهائى اثرى ندارد، در عين حال در آيه مورد بحث براى اينكه سوء تفاهمى از بحث گذشته پيدا نشود، (برترى آئين اسلام را بر تمام آئينها به اين تعبير بيان كرده است : چه آئينى بهتر است از آئين كسى كه با تمام وجود خود، در برابر خدا تسليم شده ، و دست از نيكوكارى بر نمى دارد و پيرو آئين پاك خالص ‍ ابراهيم است ).
(
و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا).
البته آيه به صورت استفهام بيان شده ، ولى منظور از آن گرفتن اقرار از شنونده ، نسبت به اين واقعيت است .
در اين آيه سه چيز مقياس بهترين آئين شمرده شده :
نخست تسليم مطلق در برابر خدا (اسلم وجهه لله ).
ديگر نيكوكارى (و هو محسن ) منظور از نيكو كارى در اينجا هر گونه نيكى با قلب و زبان و عمل است ، و در حديثى كه در تفسير نور الثقلين در ذيل اين آيه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده در پاسـخ اين سوال كه منظور از احسان چيست ! چنين مى خوانيم :
ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك :
(احسان (در اين آيه ) به اين است كه هر عملى در مسير بندگى خدا انجام مى دهى آنچنان باشد كه گويا خدا را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او ترا مى بيند و شاهد و ناظر تو است .
و ديگر پيروى از آئين پاك ابراهيم است .
(
و اتبع ملة ابراهيم حنيفا).
در پايان آيه دليل تكيه كردن روى آئين ابراهيم را چنين بيان مى كند كه خداوند ابراهيم را به عنوان خليل خود انتخاب كرد.
(
و اتخذ الله ابراهيم خليلا).
خليل يعنى چه !
(خليل ) ممكن است از ماده (خلت ) (بر وزن حجت ) به معنى (دوستى ) بوده باشد و يا از ماده (خلت ) (بر وزن ضربت ) به معنى (نياز و احتياج ) و در اينكه كداميك از اين دو معنى به مفهوم آيه فوق نزديكتر است در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه معنى دوم نزديكتر به حقيقت آيه مى باشد، زيرا ابراهيم به خوبى احساس مى كرد كه در همه چيز بدون استثنا نيازمند بپروردگار است .
ولى از آنجا كه آيه فوق مى گويد: خداوند اين مقام را به ابراهيم داد استفاده مى شود كه منظور همان معنى دوستى است ، زيرا اگر بگوئيم خداوند
ابراهيم را بعنوان دوست خود انتخاب كرد بسيار مناسب به نظر مى رسد، تا اينكه بگوئيم خداوند ابراهيم را نيازمند خود انتخاب كرد، به علاوه نيازمندى مخلوقات خدا اختصاصى به ابراهيم ندارد.
(
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله - فاطر - 15)
به خلاف دوستى خداوند كه همگى در آن يكسان نيستند.
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : كه خداوند اگر ابراهيم را به عنوان خليل (دوست ) انتخاب كرد نه به خاطر نياز به دوستى او بود، بلكه به خاطر اين بود كه ابراهيم بنده مفيد پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود اين روايت نيز شاهد بر اين است كه خليل در اينجا به معنى دوست مى باشد.
و اما اينكه ابراهيم چه امتيازاتى داشت كه خداوند اين مقام را به او بخشيد، در روايات علل مختلفى براى آن ذكر شده كه همه آنها ميتواند دليل اين انتخاب بوده باشد.
از جمله اينكه : در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده
انما اتخذ الله ابراهيم خليلا لانه لم يرد احدا و لم يسئل احدا قط غير الله :
(خداوند ابراهيم را به عنوان خليل خود انتخاب كرد زيرا هرگز تقاضا كننده اى را محروم نساخت و هيچگاه از كسى نيز تقاضا نكرد) و از بعضى از روايات ديگر استفاده مى شود كه اين مقام بر اثر كثرت سجود و اطعام گرسنگان و نماز در دل شب و يا بخاطر كوشا بودن در راه اطاعت پروردگار بوده است .
سپس در آيه بعد اشاره به مالكيت مطلقه پروردگار و احاطه او به همه اشياء مى كند و مى فرمايد: (آنچه در آسمانها و زمين است ملك خدا است زيرا خداوند به همه چيز احاطه دارد).
(
و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كان الله بكل شى ء محيطا).
اشاره به اينكه اگر خداوند ابراهيم را دوست خود انتخاب كرد نه بخاطر نياز به او بود زيرا خدا از همگان بى نياز است بلكه به خاطر سجايا و صفات فوق العاده و برجسته ابراهيم بود.

آيه 127

و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتب فى يتمى النساء التى لا تؤ تونهن ما كتب لهن و ترغبون أ ن تنكحوهن و المستضعفين من الولدن و أ ن تقوموا لليتمى بالقسط و ما تفعلوا من خير فإ ن الله كان به عليما (127)

ترجمه :
127 -
از تو درباره زنان سوال مى كنند، بگو خداوند در اين زمينه به شما پاسـخ مى دهد و آنچه در قرآن درباره زنان يتيمى كه حقوق آنها را به آنها نمى دهيد و مى خواهيد با آنها ازدواج كنيد و همچنين درباره كودكان صغير و ناتوان براى شما بيان شده است (قسمتى از سفارشهاى خداوند در اين زمينه مى باشد، و نيز به شما سفارش مى كند كه ) با يتيمان به عدالت رفتار كنيد و آنچه از نيكيها انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است (و به شما پاداش مناسب مى دهد).
تفسير :
باز هم حقوق زنان
آيه فوق به پارهاى از سوالات و پرسشهائى كه درباره زنان (مخصوصا دختران يتيم ) از طرف مردم مى شده است پاسـخ مى گويد و مى فرمايد: (اى
پيامبر از تو درباره احكام مربوط به حقوق زنان ، سوالاتى ميكنند بگو خداوند در اين زمينه به شما فتوا و پاسـخ ميدهد).
(
و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهن ).
سپس اضافه مى كند: (آنچه در قرآن مجيد درباره دختران يتيمى كه اموال آنها را در اختيار ميگرفتيد، نه با آنها ازدواج مى كرديد و نه اموالشان را به آنها مى سپرديد كه با ديگران ازدواج كنند، به قسمتى ديگر از سوالات شما پاسـخ مى دهد و زشتى اين عمل ظالمانه را آشكار مى سازد.
و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء اللاتى لا تؤ تونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن ).
سپس درباره پسران صغير كه طبق رسم جاهليت از ارث ممنوع بودند توصيه كرده و مى فرمايد: (خداوند به شما توصيه مى كند كه حقوق كودكان ضعيف را رعايت كنيد).
(
و المستضعفين من الولدان ).
بار ديگر درباره حقوق يتيمان به طور كلى تاكيد كرده و مى گويد: (و خدا به شما توصيه ميكند كه در مورد يتيمان به عدالت رفتار كنيد).
(
و ان تقوموا لليتامى بالقسط).
و در پايان به اين مسئله توجه مى دهد كه (هر گونه عمل نيكى مخصوصا درباره يتيمان و افراد ضعيف ، از شما سر زند از ديدگاه علم خداوند مخفى
نمى ماند، و پاداش مناسب آن خواهيد يافت ).
(
و ما تفعلوا من خير فان الله كان به عليما).
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله يستفتونك در اصل از ماده (فتوى )و (فتيا) گرفته شده كه بمعنى پاسـخ به مسائل مشكل است و از آنجا كه ريشه اصلى اين لغت (فتى ) بمعنى جوان نورس مى باشد ممكن است نخست در مسائلى كه انسان پاسـخ هاى جالب و تازه و نورسى براى آن انتخاب كرده به كار رفته باشد و سپس در مورد پاسـخ به تمام مسائل انتخاب شده است .

آيه 128

و إ ن امرأ ة خافت من بعلها نشوزا أ و إ عراضا فلا جناح عليهما أ ن يصلحا بينهما صلحا و الصلح خير و أ حضرت الا نفس الشح و إ ن تحسنوا و تتقوا فإ ن الله كان بما تعملون خبيرا (128)

ترجمه :
128 -
و اگر زنى از طغيان و سركشى يا اعراض شوهرش ، بيم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند (و زن يا مرد از پارهاى از حقوق به خاطر صلح صرفنظر كنند) و صلح بهتر است ، اگر چه مردم (طبق غريزه حب ذات در اينگونه موارد) بخل ميورزند، و اگر نيكى كنيد و پرهيزگارى پيشه سازيد (و بخاطر صلح ، گذشت نمائيد) خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است (و پاداش شايسته به شما خواهد داد).
شان نزول :
در بسيارى از تفاسير اسلامى و كتب حديث ، در شان نزول آيه چنين نقل شده : كه رافع بن خديج دو همسر داشت يكى مسن و ديگرى جوان (بر اثر
اختلافاتى ) همسر مسن خود را طلاق داد، و هنوز مدت عده ، تمام نشده بود به او گفت : اگر مايل باشى با تو آشتى مى كنم ، ولى بايد اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم صبر كنى و اگر مايل باشى صبر ميكنم ، مدت عده تمام شود و از هم جدا شويم ، زن پيشنهاد اول را قبول كرد و با هم آشتى كردند، آيه شريفه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت .
تفسير :
صلح بهتر است
همانطور كه در ذيل آيات 34 و 35 همين سوره گفتيم نشوز در اصل از ماده (نشز) به معنى (زمين مرتفع ) مى باشد و هنگامى كه در مورد زن و مرد به كار مى رود به معنى سركشى و طغيان است ، در آيات مزبور احكام مربوط به نشوز زن بيان شده بود، ولى در اينجا اشارهاى به مسئله نشوز مرد كرده و مى فرمايد: (هر گاه زنى احساس كند كه شوهرش بناى سركشى و اعراض دارد، مانعى ندارد كه براى حفظ حريم زوجيت ، از پارهاى از حقوق خود صرفنظر كند، و با هم صلح نمايند).
(
و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا).
از آنجا كه گذشت كردن زن از قسمتى از حقوق خود، روى رضايت و طيب خاطر انجام شده ، و اكراهى در ميان نبوده است ، گناهى ندارد و تعبير به لا جناح (گناهى ندارد) نيز اشاره به همين حقيقت است . ضمنا از آيه با توجه به شان نزول دو مساله فقهى استفاده مى شود: نخست
اينكه احكامى مانند تقسيم ايام هفته در ميان دو همسر، جنبه حق دارد نه حكم ، و لذا زن مى تواند با اختيار خود از اين حق به طور كلى يا به طور جزئى صرفنظر كند، ديگر اينكه عوض صلح ، لازم نيست مال بوده باشد، بلكه مى تواند اسقاط حقى عوض صلح واقع شود.
سپس براى تاكيد موضوع مى فرمايد: (به هر حال صلح كردن بهتر است )
(
و الصلح خير).
اين جمله كوتاه و پر معنى گرچه در مورد اختلافات خانوادگى در آيه فوق ذكر شده ولى بديهى است يك قانون كلى و عمومى و همگانى را بيان مى كند كه در همه جا اصل نخستين ، صلح و صفا و دوستى و سازش است ، و نزاع و كشمكش و جدائى بر خلاف طبع سليم انسان و زندگى آرام بخش او است ، و لذا جز در موارد ضرورت و استثنائى نبايد به آن متوسل شد، بر خلاف آنچه بعضى از ماديها مى پندارند كه اصل نخستين در زندگى بشر همانند ساير جانداران ، تنازع بقاء و كشمكش است و تكامل از اين راه صورت ميگيرد، و همين طرز تفكر شايد سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى قرون اخير شده است ، در حالى كه انسان بخاطر داشتن عقل و هوش ، حسابش از حيوانات درنده جدا است ، و تكامل او در سايه تعاون صورت ميگيرد نه تنازع ، و اصولا تنازع بقاء حتى در ميان حيوانات ، يك اصل قابل قبول براى تكامل نيست .
و بدنبال آن اشاره به سرچشمه بسيارى از نزاعها و عدم گذشتها كرده و ميفرمايد: (مردم ذاتا و طبق غريزه حب ذات ، در امواج بخل قرار دارند، و هر كسى سعى ميكند تمام حقوق خود را بيكم و كاست دريافت دارد، و همين سرچشمه نزاعها و كشمكشها است ).
(
و احضرت الانفس الشح )
بنابراين اگر زن و مرد به اين حقيقت توجه كنند كه سرچشمه بسيارى از اختلافات بخل است ، بخل يكى از صفات مذموم است ، سپس در اصلاح خود بكوشند و گذشت پيشه كنند، نه تنها ريشه اختلافات خانوادگى از بين مى رود، بلكه بسيارى از كشمكشهاى اجتماعى نيز پايان ميگيرد.
ولى در عين حال براى اينكه مردان از حكم فوق سوء استفاده نكنند، در پايان آيه روى سخن را به آنها كرده و توصيه به نيكوكارى و پرهيزكارى نموده و به آنان گوشزد ميكند كه مراقب اعمال و كارهاى خود باشند و از مسير حق و عدالت منحرف نشوند، زيرا خداوند از همه اعمال آنها آگاه است .
(
و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيرا).

آيات 129 و 130

و لن تستطيعوا أ ن تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة و إ ن تصلحوا و تتقوا فإ ن الله كان غفورا رحيما (129)

و إ ن يتفرقا يغن الله كلا من سعته و كان الله وسعا حكيما (130)

ترجمه :
129 -
و هرگز نميتوانيد (از نظر محبت قلبى ) در ميان زنان ، عدالت كنيد، هر چند كوشش نمائيد، ولى به كلى تمايل خود را متوجه يكطرف نسازيد كه ديگرى را به صورت بلا تكليف در آوريد، و اگر راه اصلاح و پرهيزگارى پيش گيريد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
130 -
و اگر (راهى براى اصلاح در ميان خود نيابند و) از هم جدا شوند، خداوند هر كدام از آنها را از فضل و كرم خود، بى نياز مى كند و خداوند صاحب فضل و كرم و حكيم است .
تفسير :
عدالت شرط تعدد همسر
از جمله اى كه در پايان آيه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوى و پرهيزگارى داده شده بود، يك نوع تهديد در مورد شوهران استفاده مى شود، كه آنها بايد مراقب باشند كمترين انحرافى از مسير عدالت در مورد همسران خود پيدا نكنند، اينجا است كه اين توهم پيش ميايد كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكانپذير نيست ، بنابراين در برابر همسران متعدد چه بايد كرد؟.
آيه مورد بحث به اين سوال پاسـخ ميگويد كه (عدالت از نظر محبت ، در ميان همسران امكانپذير نيست ، هر چند در اين زمينه كوشش شود.)
(
و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم ).
از جمله و لو حرصتم استفاده ميشود كه در ميان مسلمانان ، افرادى بودند كه در اين زمينه سخت كوشش مى كردند و شايد علت كوشش آنها دستور مطلق به عدالت در آيه 3 همين سوره بوده است ، آنجا كه ميفرمايد:
فان خفتم الا تعدلوا فواحدة .
بديهى است يك قانون آسمانى نميتواند بر خلاف فطرت باشد، و يا تكليف به (ما لا يطاق ) كند، و از آنجا كه محبتهاى قلبى ، عوامل مختلفى دارد كه بعضا از اختيار انسان بيرون است ، دستور به رعايت عدالت در مورد آن داده نشده است ، ولى نسبت به اعمال و رفتار و رعايت حقوق در ميان همسران كه براى انسان ، امكانپذير است روى عدالت تاكيد شده است .
در عين حال براى اينكه مردان از اين حكم ، سوء استفاده نكنند بدنبال
اين جمله ميفرمايد: (اكنون كه نميتوانيد مساوات كامل را از نظر محبت ، ميان همسران خود، رعايت كنيد لا اقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يكى از آنان نسازيد، كه ديگرى بصورت بلا تكليف در آيد و حقوق او نيز عملا ضايع شود).
(
فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة ).
و در پايان آيه به كسانى كه پيش از نزول اين حكم ، در رعايت عدالت ميان همسران خود كوتاهى كرده اند هشدار ميدهد كه (اگر راه اصلاح و تقوا پيش گيرند و گذشته را جبران كنند خداوند آنها را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد).
(
و ان تصلحوا و تتقوا فان الله كان غفورا رحيما).
در روايات اسلامى مطالبى درباره رعايت عدالت در ميان همسران نقل شده كه عظمت اين قانون را مشخص مى سازد، از جمله اينكه : در حديثى ميخوانيم على (عليه السلام ) در آن روزى كه متعلق به يكى از دو همسرش بود، حتى وضوى خود را در خانه ديگرى نمى گرفت و درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم كه حتى به هنگام بيمارى در خانه يكى از همسران خود، توقف نميكرد و درباره معاذ بن جبل نقل شده كه دو همسر داشت و هر دو در بيمارى طاعون با هم از دنيا رفتند، او حتى براى مقدم داشتن دفن يكى بر ديگرى از قرعه استفاده كرد، تا كارى بر خلاف عدالت انجام نداده باشد.
پاسـخ به يك سوال لازم
همانطور كه در ذيل آيه 3 همين سوره يادآور شديم بعضى از بى خبران از ضميمه كردن آن آيه با آيه مورد بحث چنين نتيجه ميگيرند كه تعدد زوجات
مشروط به عدالت است ، و عدالت هم ممكن نيست ، بنابراين تعدد زوجات در اسلام ممنوع است .
اتفاقا از روايات اسلامى بر ميايد كه نخستين كسى كه اين ايراد را مطرح كرد ابن ابى العوجاء از ماديين معاصر امام صادق (عليه السلام ) بود كه اين ايراد را با هشام بن حكم دانشمند مجاهد اسلامى در ميان گذاشت ، او كه جوابى براى اين سوال نيافته بود از شهر خود كه ظاهرا كوفه بود بسوى مدينه (براى يافتن پاسـخ همين سوال ) حركت كرد، و به خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد ، امام صادق (عليه السلام ) از آمدن او در غير وقت حج و عمره به مدينه تعجب كرد، ولى او عرض كرد كه چنين سوالى پيش آمده است ، امام (عليه السلام ) در پاسـخ فرمود: منظور از عدالت در آيه سوم سوره نساء عدالت در نفقه (و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار) است و اما منظور از عدالت در آيه 129 (آيه مورد بحث ) كه امرى محال شمرده شده ، عدالت در تمايلات قلبى است (بنابراين تعدد زوجات با حفظ شرائط اسلامى نه ممنوع است و نه محال ) هنگامى كه هشام از سفر، بازگشت ، و اين پاسـخ را در اختيار ابن ابى العوجاء گذاشت ، او سوگند ياد كرد كه اين پاسـخ از خود تو نيست .
معلوم است كه اگر كلمه عدالت را در دو آيه به دو معنى تفسير مى كنيم به خاطر قرينه روشنى است كه در هر دو آيه وجود دارد، زيرا در ذيل آيه مورد بحث ، صريحا مى گويد: تمام تمايل قلبى خود را متوجه به يك همسر نكنيد، و به اين ترتيب انتخاب دو همسر مجاز شمرده شده منتها به شرط اينكه عملا درباره يكى از آن دو ظلم نشود اگر چه از نظر تمايل قلبى نسبت به آنها تفاوت داشته باشد، و در آغاز آيه 3 همين سوره صريحا اجازه تعدد را نيز داده است .
سپس در آيه بعد اشاره به اين حقيقت ميكند: اگر ادامه همسرى براى طرفين طاقت فرسا است ، و جهاتى پيش آمده كه افق زندگى براى آنها تيره و تار است و به هيچوجه اصلاحپذير نيست ، آنها مجبور نيستند چنان ازدواجى را ادامه دهند، و تا پايان عمر با تلخكامى در چنين زندگى خانوادگى زندانى باشند بلكه ميتوانند از هم جدا شوند و در اين موقع بايد شجاعانه تصميم بگيرند و از آينده وحشت نكنند، زيرا (اگر با چنين شرائطى از هم جدا شوند خداوند بزرگ هر دو را با فضل و رحمت خود بى نياز خواهد كرد و اميد است همسران بهتر و زندگانى روشنترى در انتظار آنها باشد.
(
و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته ).
زيرا خداوند فضل و رحمت وسيع آميخته با حكمت دارد.
(
و كان الله واسعا حكيما)


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -