آغاز خلافت عمربن عبدالعزیز هشتمین خلیفه اموى
عمربن عبدالعزیز، هشتمین نفرى استکه از خاندان بنى امیه به خلافت دست یافت . وى گرچه از این طایفه ناحق و ضدولایتاست ، ولیکن نسبت به خلفاى پیش از خود و پس از خود از بنى امیه ، نام نیکى از خودبرجاى گذاشت و بسیارى از کردارهاى وى ، مورد ستایش دوستان و مخالفان بنى امیه ، ازجمله مورخان و سیره نگاران اهل سنت قرار گرفته است.
ابن عساکر، تاریخ نگارشافعى مذهب درباره شخصیت عمر بن عبدالعزیز گفت: و کان عمربنعبدالعزیز ثقة ماءمونا، له فقه ، و عِلم ، و ورع ، و روى حدیثا کثیرا، و کان امامَعدل...
عمربن عبدالعزیز، مکنّى بهابوحفصدر سال 61 و به روایتىسال 63 قمرى ، همان سالى که ام المؤ منینمیمونههمسر پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله بدرود حیاتگفت ، دیده به جهان گشود.
پدرش عبدالعزیزبن مروان بن حکم و مادرش ام عاصم بنتعاصم بن عمر بن خطاب است. بنابراین ، وى ازسوى پدر با یک واسطه به مروان بن حکم و از سوى مادر، با دو واسطه به عمربن خطابمنتهى مى گردد.
وى در مدینه منوره به تحصیل علم و معارف پرداخت و در همین شهررشد و نمو یافت . پدرش عبدالعزیز به خاطر نزدیکى به خلفاى اموى ، در شام زندگى مىکرد و در سالى فرماندارى مصر را به دست آورد و از شام عازم مصر گردید و خانواده اشرا به همراه خود به مصر منتقل کرد. ولى عُمَر حاضر نشد به همره آنان برود و از پدرشتمنا کرد که به او اجازه دهد به جاى مصر، به مدینه برود و در نزد فقها و علماىمعروف این شهر به کسب علوم و معارف پردازد. پدرش به وى اجازه داد و او راهى مدینهگردید.
وى در مدینه از اساتید متعددى استفاده برد، از جمله ، از عبیداللّه بنعبداللّه که از دوستداران اهل بیت علیهم السّلام و از ارادتمندان به امیرمؤ منانعلى بن اءبى طالب علیه السّلام بود.
این استاد، هنگامى که متوجه شد عمربنعبدالعزیز بسان سایر بنى امیه ، فاسدالعقیده است و نسبت به امیرمؤ منان علیهالسّلام دشنام و ناسزا روا مى دارد، درصدد اصلاح وى برآمد و با شگرد ویژه خود، وىرا تاءدیب کرد و از وى تعهد ستاند که دیگر هیچ گاه نسبت به آن حضرت اسائه ادبنکند.
عمربن عبدالعزیز به تعهدش پاى بند ماند و از آن زمان به بعد، هیچ گاهشنیده نشد که وى مرتکب این گناه عظیم گردیده باشد. و بالعکس ،از ارادتمندان آن حضرتگردید و بنا به گفته مورخان اهل سنّت ، همیشه از آن حضرت به نیکى یاد مى کرد. فما سمع بعد ذلک یذکر علیّا الّا بخیر.
هم چنین روایت شده است که عمربنعبدالعزیز در عرفه ، چنین نیایش و مناجات مى کرد: اللّهم زِدمحسن آل محمد صلّى اللّه علیه و آله إ حسانا، اللّهم راجع بمسیئهم الى التّوبة ،اللّهم حط من اءوزارهم برحمتک.
بنا بهگواهى تاریخ ، پس از شهادت امیرمؤ منان علیه السّلام و صلح تحمیلى امام حسن مجتبىعلیه السّلام با معاویة بن ابى سفیان در سال 41 قمرى و استقرار کامل معاویه برسراسر عالم اسلام ، دشنام و ناسزاگویى به امیرمؤ منان علیه السّلام روز به روز درمیان صاحبان قدرت و سیاست و سپس در میان توده مردم گسترش پیدا کرد، به طورى که آنرا از جمله عبادت به شمار مى آوردند و در عصر تمام خلفاى سفاک اموى ، این رویهناپسند رواج داشت ، مگر در عصر عمربن عبدالعزیز.
ابن خلدون در این باره گفت : همچنین بنى امیه تا آن هنگام امیرمؤ منان على علیه السّلام را سب مى کردند. عمر بهسرتاسر بلاد نوشت تا از این کار بازایستند.
به هر تقدیر،پدرش در سنین کودکى عمر وفات یافت و سرپرستى وى را عمویش عبدالملک بن مروان پنجمینخلیفه اموىبر عهده گرفت و وى را به جمع فرزاندان خود افزود و حتى بر برخى ازآنان ، او را ترجیح مى داد.عبدالملک ، یکى از دختران خود، بنام فاطمه را به عقدعمر بن عبدالعزیز درآورد
عمر بنعبدالعزیز در 25 سالگى از سوى پسرعمویش ولید بن عبدالملک به فرماندارى مکه ، مدینهو طائف منصوب گردید و این مقام را از سال 86 تا 93 قمرى بر عهده داشتوى در آغاز فرماندارى خود بر حجاز، ده تن ازفقهاى برجسته مدینه را گردآورد و آنان را مشاور خود ساخت و به آنان سوگند داد که اورا در احقاق حق و نهى از باطل یارى دهند و خود را موظف ساخت که از رایزنى وپیشنهادات آنان ، لحظه اى غافل نسازد
سرانجام باحسادت حجاج بن یوسف ثقفى عامل ولید در عراقو شکایت وى در نزد خلیفه نسبت بهعمربن عبدالعزیز، مبنى بر این که وى مخالفان دولت بنى امیه را در مکه و مدینه پناهمى دهد و آنان را در ابراز عقیده خویش آزاد مى گذارد، خلیفه از او ناخرسند شد و وىرا در سال 93 قمرى ، از امارت حجاز معزول ساخت و به جاى وى ، عثمان بن حیان رامنصوب کرد
امّا پس از آن که سلیمان بن عبدالملک ، پس ازبرادر خود ولید به خلافت رسید، از عمربن عبدالعزیز دل جویى کرد و مقام اش را در نزدخود گرامى ساخت و وى را از مشاوران عالى رتبه خویش قرارداد تلاش کرد از اندیشه ها ونظرات وى پیروى کند.
عمربن عبدالعزیز بر این عقیده بود که با سفارش ها واندرزهاى خویش ، سلیمان بن عبدالملک را به اصلاح وادارد و از منکرات و رفتارهاىناپسند بازدارد
سلیمان بن عبدالملک در دهم و به روایتى دربیستم صفر سال 99 قمرى در شهر دابق ، در سرزمین قشرین ، وفات کرد و در هنگام وفاتش، طى وصیت نامه اى ، عمربن عبدالعزیز را ولى عهد و جانشین خود معرفى کرد
عمربن عبدالعزیز پس از به دست گرفتن خلافت ،نخستین کارش این بود که هر چه از همسرش فاطمه بنت عبدالملک ، از قبیل جواهرات ،زینت آلات ، اراضى و دارایى هاى دیگر در نزدش بود به بیت المال بازگردانید و بههمسرش گفت : من و تو و این اموال در یک خانه نمى گنجیم!
ولى هنگامى که وفات کردو یزید، برادر همسرش به خلافت رسید، همه آن دارایى ها را به خواهرش بازگردانید. فاطمه نپذیرفت و گفت : نمى خواهم به هنگام زنده بودن همسرم از او اطاعت کرده باشم وپس از مرگش نافرمانى کنم . آن گاه ، یزید همه آن دارایى ها را در میان اهل خانه وکسان خود تقسیم کرد
یکى از رویدادهاى مهم عصر خلافت عمربنعبدالعزیز، عزل یزید بن مهلب از خراسان بود. ماجراى آن ، پس از این خواهدآمد
گفتنى است که دعوت بنى عباس و جنبش هاى عباسیان بر ضد امویان ، در عصرخلافت عمربن عبدالعزیز، از منطقه خراسان آغاز گردید،و پس از حدود 30 سال در عصر خلافت مروان حمار بهپیروزى نایل آمد.
سرانجام عمربن عبدالعزیز، پس از دو سال و پنج ماه خلافت ، در39 سالگى بدرود حیات گفت.
تاریخ درگذشت وى ، رجب سال 101 و بنا به روایتى جمادىسال 102 هجرى قمرى دردیرسمعاناز مناطق شام است.
عمربن عبدالعزیز، پیش از وفات، به مدت بیست روز بیمار بود و پس از آن وفات کرد و در همان دیر سمعان به خاک سپردهشد
پس از او، یزیدبن عبدالملک به عنوان نهمینخلیفه اموى بر تخت خلافت تکیه زد و آن چه را که عمربن عبدالعزیز انجام داده بود،همه را دگرگون ساخت ،و روش نابخردانه خلفاى پیشین بنى امیه را در پیشگرفت
منبع: روزشمار تاریخ اسلام(ماه صفر)