انهار
انهار
مطالب خواندنی

شهادت عمّاربن یاسر در جنگ صفین

بزرگ نمایی کوچک نمایی

 

  • شهادت عمّاربن یاسر در جنگ صفین.

عمّار بن یاسر، مکنّى به اءبىیقظان ، از صحابه نزدیک رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و از یاران باوفاى امیرمؤمنان علیه السّلام است . وى حدودا 54 سال پیش از هجرت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، در مکه معظمه دیده به جهان گشود.

هنگامى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آلهبه رسالت برانگیخته شد، عمّار از نخستین افرادى بود که به آن حضرت ایمان آورد. پساز او، برادرش عبدالله ، پدرش یاسر، و مادرش سمیه نیز ایمان آورده و از اسلامآورندگان نخستین مکه شدند.

این خانواده به خاطر اظهار ایمان و علاقه به رسول خداصلّى اللّه علیه و آله مورد فشار روانى و آزار جسمى قرار گرفتند. مشرکان قریش آنانرا به همراه ایمان آورندگان دیگر، شکنجه هاى سخت و توان فرسا مى دادند. پدر و مادرشبه دست مشرکان مکه به شهادت رسیدند. مادرش نخستین زنى بود که در راه اسلام ، شربتشهادت نوشید و با خون خویش نهال اسلام را بارور کرد.

عمّار، از مهاجران به حبشهو از نمازگذاران به دو قبله بود. وى در جنگ بدر و تمامى جنگ هاى پیامبر صلّى اللّهعلیه و آله حضور یافت و در رکاب آن حضرت ، با دشمنان اسلام با تمام توان مبارزهکرد. عمّار، به هنگام ساختن مسجدالنّبى صلّى اللّه علیه و آله ، علاوه بر انجامکارهایش ، کار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را نیز بر عهده مى گرفت و دو برابردیگران تلاش مى کرد.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز به وى علاقه ویژه اى داشتو او را یکى از خواص خود مى دانست . آن حضرت درباره عمّار، سخنان فراوانى دارد. ازجمله ، آن هنگامى که مشرکان قریش ، عمّار را براى شکنجه دادن در آتشى انداختهبودند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره اش فرمود: یا نارُکُونى بَردا وَ سَلاما عَلى عَمّار کَما کُنتِ بَردا و سَلاما عَلى اِبراهیم؛ اى آتش ! براى عمّار، خنک و مایه سلامت باش ، همان طورى که براى ابراهیم علیهالسّلام ، خنک و مایه سلامت بودى.

پس از دعاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ،آتش سوزان ، بر بدن عمار اثر نمى گذاشت.

عمّار، پس از رحلتپیامبر صلّى اللّه علیه و آله از معتقدان به ولایت و خلافت امام على بن ابى طالبعلیه السّلام بود و در این راه به مانند سایر اصحاب باوفاى آن حضرت ، تلاش بلیغى بهعمل آورد. وى پیوسته در کنار امیرمؤ منان علیه السّلام و از علاقه مندان به آن حضرتبود و مقام و حق آن حضرت را به نیکى مى شناخت . به همین جهت هیچ گاه از او فاصلهنگرفت و او را در عرصه هاى مهم سیاسى و اجتماعى ، تنها نگذاشت.

وى در زمانعمربن خطاب ، حدود دو سال از سال 21 تا 22 قمرىحکومت کوفه را بر عهده داشتو با راهنمایى هاى حضرت على علیه السّلام تلاشزیادى به عمل آورد تا سنت هاى نبوى صلّى اللّه علیه و آله در جامعه برقرار ماند وروحیه عدل پرورى و ستم ستیزى در میان مسلمانان حکم فرما باشد.

عمّار پس ازبرکنارى از حکومت کوفه ، به مدینه برگشت و در جبهه امام على بن ابى طالب علیهالسّلام قرار گرفت و در برابر رفتارها و کردارهاى ناروا و غیر اسلامى زمامداران وقت، واکنش نشان داده و آنان را اندرز مى داد.

وى در زمان عثمان بن عفان به خاطراندرز دادن خلیفه در برابر رفتار ناشایست و تبعیض آمیز اوو کردار غیراسلامىفرمانروایانش در شهرها، مورد ضرب و شتم مجلس نشینان و قراولان خلیفه قرار گرفت و بهسختى بیمار گردید.

عمّار در قیام سراسرى مسلمانان انقلابى شهرها بر ضد عثمان ،با آنان همفکرى و همیارى مى کرد و در انتخاب امیرمؤ منان على بن ابى طالب علیهالسّلام به خلافت اسلامى ، نقش به سزایى داشت.

حضرت على علیه السّلام پس ازانتخاب به خلافت ، با این که بسیارى از یاران وفادار و شایسته خویش را براى حکمرانىبه شهرها اعزام کرده بود، ولى عمّار را به عنوان یک مشاور و همراز دیرین در نزد خودنگه داشت و در تمامى امور سیاسى ، اجتماعى و نظامى با او مشورت مى کرد و احترامش رابه نیکى نگه مى داشت . عمّار نیز با این که در حدود 90 سال از عمرش گذشته بود، همچون یک سرباز فداکار و پا در رکاب ، در خدمت امام على بن ابى طالب علیه السّلامقرار داشت و تمام ماءموریت ها و دستورات آن حضرت را به مانند ماءموریت ها و دستوراتپیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، به خوبى و نیکى انجام مى داد.

عمّار در دو جنگجمل و صفین از عناصر اصلى یاران حضرت على علیه السّلام بود و کارهاى مهمى در این دوجنگ بر عهده داشت.

وى پیش از جنگ جمل ، از سوى حضرت على علیه السّلام ماءموریتیافت به همراه امام حسن علیه السّلام و چند تن از یاران حضرت على علیه السّلام بهکوفه اعزام شده و مردم را براى نبرد با اصحاب جمل آماده سازند.
وجود عمّار درسپاه امام على علیه السّلام ، خنثى کننده دسیسه هاى صحابى نماهایى بود که که مىگفتند حضرت على علیه السّلام با بزرگان صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بهنبرد پرداخته است.

عمّار در جنگ صفین نیز از آغاز، در رکاب حضرت على علیهالسّلام حاضر بود.

وى در یکى از روزهاى صفین در جمع مبارزان ایستاد و خطبه اىخواند و در این خطبه ، پاسخ روشن به بهانه جویى هاى فتنه جویان در مورد انتقام خونعثمان مقتول داد.

در بخشى از خطبه خود گفت : اى بندگان خدا، بپاخیزید و با منبیایید براى مبارزه با گروهى که انتقام خون کسى را درخواست دارند - بر آن چه گماندارند - که بر خودش ستم کرده است . همان کسى که بر بندگان خدا به غیر آن چه در کتابخدا است ، حکومت مى کرد. همانا او را صالحان و شایستگان که منکران دشمن و آمران بهاحسان بوده اند کشته اند.

پس از آن ، گروه هایى پیدا شده اند که اگر دنیاى آن هاسالم بماند و به عافیت دنیوى دست پیدا کنند و دین آنان مندرس شده و به تباهى افتد،هیچ باکى ندارند. چنین کسانى مى گویند: چرا او عثمانرا کشتند؟

آنان مىگویند: او چه بدعتى را ایجاد کرد؟

در حالى که او آن قدر به آنان تمکن داد و ثروتو دارایى بخشید که هر چه مى خورند و مصرف مى کنند، باز هم کم نمى آید. حتى اگر کوهىبر سر آنان خراب شود، باز باکى ندارند.

به خدا سوگند، من گمان نمى کنم که اینها، خون او را طلب داشته باشند. زیرا خودشان مى دانند که ستم گر بود، ولى این ها بهدنیا دل بسته اند و طعم آن را چشیده اند و براى آنان بسیار خوش گوار آمد و مىخواهند همین را ادامه بدهند.

این ها دانسته اند که صاحب حق امیرمؤ منان علیهالسّلاممیان این ها و خوش گذرانى ها و دنیاطلبى شان مانعى ایجاد مى کند و نمىگذارد همانند سابق به شیوه خویش ادامه دهند.

براى این قوم خون خواهان عثمان،پیشینه اى در اسلام نیست ، تا با بازگشت به آن در برابر ولایت سر فرودآورند. پسپیروان خود را فریب داده و به آنان گفته اند: پیشواى ما مظلوم کشته شد! تا از اینراه به ستمگرى و فرمانروایى رسند. این دسیسه اى است که فراگیر شده است و شما آن رامى بینید. اگر این بهانه براى آنها نبود، حتى دو نفر نیز با آنان بیعت نمى کردند.

عمّاریاسر در جنگ صفین ، مبارزات زیادى به عملآورد و به سپاه معاویه مى گفت: ولوددتُ اءنّکم خلق واحدفذبحتکم ؛به خدا سوگند دوست داشتم که شما همه یکخلق بودید و تمامى شما را ذبح مى کردم!

سرانجام در یک عملیات بزرگ ، سپاهیانامام على علیه السّلام ضربه هاى سهمگین و مهمى بر سپاه معاویه وارد کرده و شیرازهصفوف لشکریان شامى را در هم ریختند.

در معرکه جنگ ، از دو طرف ، زنانى بودند کهپرستارى زخمیان و مددرسانى رزمندگان را بر عهده داشتند. در این میان ،یکى ازپرستاران به عمّار رسید و از وى پرسید: آیا چیزى مى خواهید؟

عمّار که بسیار تشنهبود، از وى تقاضاى آب کرد.

زن پرستار، مقدارى شیر براى عمّار آورد. عمّار هنگامىکه شیر را مى نوشید، مى گفت : بهشت در زیر گام هاى پیران است . امروز دوستان خود راملاقات مى کنم . امروز حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله و حزبش را دیدار مى نمایم. به خدا سوگند، اگر دشمنانمان آن قدر بر ما شمشیر مى زدند که ما را به حد ناتوانى مىرساندند، باز هم یقین داشتیم که ما بر حقیم و آنان بر باطل.

پس از نوشیدن شیر،دوباره به رزم بى امانش ادامه داد و صفوف دشمن را از هم گسست و بسیارى از آن سیاهبختان را به خاک مذلت انداخت . ولى در گرماگرم نبرد، فردى به نام ابوعادیه ، ازسپاهیان دشمن ، بدن عمّار را نشانه گرفت و نیزه اى بر او فرود آورد و فرمانده عالىمقام حضرت على علیه السّلام را از زین به زمین انداخت . فردى دیگر از سپاه دشمن بهنام ابن جون ، سرش را از بدن جدا کرد.

این دو نفر، در حالى که سر بریده عمّار رابه نزد معاویه بردند، از او تقاضاى پاداش و جایزه کردند و هر کدام از آن دو تلاش مىکرد که ثابت کند، او عمّار را کشته است و در این باره به نزاع برخاستهبودند.

عبدالله بن عمروبن عاص که در نزد معاویه بود و آن دو را مشاهده مى کرد،گفت : درباره سر عمّار شتاب زدگى نکنید و به آن خوشحال نباشید. زیرا از پیامبر صلّىاللّه علیه و آله شنیدم که مى فرمود: عمّار را گروه سرکشان و ستم کاران مى کشند. معاویه که سخنان وى را شنید، بسیار ناراحت و خشمگین شد و به عمروبن عاص گفت : آیانمى شود این دیوانه را از پیش چشمان ما دور کنى!

سپس به عبدالله بن عمروبن عاصگفت : تو به جاى این حرف ها، چرا جنگ نمى کنى ؟

عبدالله گفت : پیامبر صلّى اللّهعلیه و آله روزى مرا امر به فرمانبردارى از پدرم کرد. من نیز به خاطر فرمان پیامبرصلّى اللّه علیه و آله از پدرم اطاعت مى کنم و به اصرار او به این نبرد آمده ام وبا شما هستم ولى با کسى مبارزه نمى کنم.

هم چنین ، پیش از شهادت عمّار، بارهاعمربن عاص گفته بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: عمّار را گروه ستمکاران مى کشند.

از وى پرسیدند: پس چرا او با ما مى جنگد؟ آیا ما ستم کاریم؟

عمروبن عاص براى فریب آنان گفت : نه ، بلکه عمّار سرانجام به ما خواهد پیوست وبه دست یاران على علیه السّلام کشته خواهد شد.

شهادت عمّار، ضربه سهمگین و تزلزلآورى بر سپاهیان معاویه وارد کرد و بسیارى از آنان را به تردید و دودلى انداخت. ولى معاویه براى سرپوش گذاشتن بر این فضاحت آشکار، در میان سپاهیان خود شایع کرد کهعمّار را على علیه السّلام کشت . زیرا عمّار به دستور على علیه السّلام به جنگشامیان آمد و به دست شامیان کشته شده است . پس قاتل او، على علیه السّلام است!

ادعاى واهى و بى ارزش معاویه شاید برخى از دودلان شامى را ساکت مى کرد وتسکینى بر التیام آنان بود، ولى در یاران امام على علیه السّلام تاءثیرى نداشت. بلکه موجب تقویت ایمان و تثبیت بیشتر اعتقادات آنان گردید.
عمّارة بن خزیمه گفت: پدرم خزیمه بن ثابت که از یاران رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امیرمؤ منانعلیه السّلام بود در جنگ جمل ، حضور یافت و در رکاب حضرت على علیه السّلام بودولیکن شمشیرش را از غلاف بیرون نیاورد و با کسى نبرد نکرد. هم چنین در جنگ صفینحضور یافت و مى گفت : من با کسى نبرد نمى کنم تا این که عمّاربن یاسر کشته شود. آنگاه نگاه مى کنم که چه کسى او را کشته است . زیرا از رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله شنیده ام که فرمود: تقتله الفئة الباغیة؛ او راگروه سرکش و ستم کار مى کشند.

پس از آن که عمّار به دست سپاهیان معاویه کشته شد،خزیمه بن ثابت گفت : هم اکنون برایم آشکار شد که گمراه کیست ؟

آن گاه لباس رزمپوشید و به صفوف سپاهیان ستم پیشه معاویه حمله کرد، آن قدر با آنان جنگید، تا اینکه او نیز به مانند عمّار در آوردگاه صفین به دست فریب خوردگان معاویه ، شربت شهادتنوشید.

عمّاریاسر به هنگام شهادت ، 91 سال ، و به روایتى 93 سال و به روایتىدیگر 94 سال از عمرش گذشته بود.
علاوه بر ابوالعادیه ، افراد دیگرى نیز به عنوانقاتل عمّار، در منابع تاریخى بیان شده اند، مانند: عقبة بن عامرجهنى ، عمرو بن حارثخولانى ، شریک بن سلمه مرادى و ابوحراءسکسکى.

پس از فروکش کردن جنگ ، حضرت علىعلیه السّلام بدن عمّار و هاشم مرقال را که در یک نبرد به شهادت رسیده بودند، درکنار هم قرار داد و بر آنان نماز گزارد و در همان جا دفن نمود. آن حضرت در غم ازدست دادن عمّار، بسیار ناراحت بود و مى فرمود: هر کس از وفات عمّار، دلتنگ نشود، اورا از مسلمانى نصیبى نباشد.

منبع: روزشمار تاریخاسلام(ماه صفر)


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -