اشعاری زیبا در مورد نماز
نور عشق
دل را به نور عشق صفا مي دهد نماز
جان را به ياد دوست جلا مي دهد نماز
از خارزار شرك اگر بگذري به صدق
باغ تو را ز جلوه صفا مي دهد نماز
تا بنگري جمال حقيقت ز معرفت
سرچشمه ات ز آب بقا مي دهد نماز
پاي تو را ز قيد تعلق رها كند
دست تو را به دست دعا مي دهد نماز
هر دم كه سر به سجده اخلاص مي نهي
روشندلي ز ياد خدا مي دهد نماز
چون بشنوي صلاي مؤذن ، شتاب كن
كز بارگاه قدس ندا مي دهد نماز
هديه به معبود
ارزنده ترين گوهر مقصود نماز است
زيبنده ترين هديه به معبود نماز است
فرمود علي شير خدا ، ساقي موثر
در مكتب ما شاهد و مشهودنماز است
اين نكته رسول مدني گفت به سلمان
سري كه به توفيق تو افزود نماز است
در دادگه عدل خدا روز قيامت
از صلح حسن مقصد و مقصود ، نماز است
از آمدن كرب و بلا آنچه به عالم
مقصود حسين بن علي بود نماز است
آن روز كه آيد ز پس پرده غيبت
اول هدف مهدي موعود نماز است
جواد محدثي
هنگام نماز
برخيز به هنگام ، كه هنگام نماز است
صبح است و در رحمت حق ، بر همه باز است
گلبانگ اذان برشنو از خانه الله
آواي فرشته است كه در راز و نياز است
از قله سرگشتگي خويش فرود آي
سر نِه به سر سجده كه معراج نماز است
كوتاه كن اين قصه و از رنگ تعلق
بگريز و مگو راه به الله دراز است
الحمد سفيري است سفرساز و خوش آهنگ
تا بارگه دوست كه او بنده نواز است
جواد محدثي
نور عشق
دل را به نور عشق صفا مي دهد نماز
جان را به ياد دوست جلا مي دهد نماز
از خارزار شرك اگر بگذري به صدق
باغ تو را ز جلوه صفا مي دهد نماز
تا بنگري جمال حقيقت ز معرفت
سرچشمه ات ز آب بق مي دهد نماز
پاي تو را ز قيد تعلق رها كند
دست تو را به دست دعا مي دهد نماز
هر دم كه سر به سجده اخلاص مي نهي
روشندلي ز ياد خدا مي دهد نماز
چون بشنوي صلاي مؤذن ، شتاب كن
كز بارگاه قدس ندا مي دهد نماز
مشفق كاشاني
نماز آدينه
اي به آيين پاك آيينه
ساده و بي ريا و بي كينه
اين همه روشني ، مگر داري
جاي دل آفتاب در سينه
ازدحامت حضور بيداري است
در صفوف نماز آدينه
دستهايت كليد معبد عشق
با خدا آشناي ديرينه
آرمان بلند شعر من است
درك آن دستهاي پر پينه
آشنا كن مرا به آيينت
اي آئينه ، آي آئينه !
فاطمه راكعي
اول دفتر...!
اولِ دفتر به نام ايزد دانا !
صانع ِ پروردگارِ حيّ توانا !
اكبر و اعظم ، خداي عالَم و آدم
صورت هوب آفريد و سيرت زيبا
از در بخشندگي و بنده نوازي
مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا
قسمت خود مي خورند منُعم و درويش
روزي خود مي برند پشّه و عنقا !
شربت نوش آفريد از مگسِ نحل
نخل تناور كند ز دانة خرما
هركه نداند سپاسِ نعمت امروز
حيف خورَد بر نصيب رحمت فردا
بار خدايا مهيمنّي و مدبّر
وز همه عيبي مقدسّي و مبرّا !
ما نتوانيم حقّ حمد تو گفتن
با همه كرّوبيان عالم بالا
سعدي از آنجا كه فهم اوست سخن گفت
ور نه كمال تو و وهم كي رسد آنجا ؟!
مصلح الدين سعدي شيرازي
لحظة سبز دعا
چشمه ها در زمزمه، رودها در شستشو
موجها در همهمه، جويا در جستجو
باغ ، در حالِ قيام ،كوه ، در حالِ ركوع
آفتاب و ماهتاب در غروب و در طلوع
سنگ، پيشاني به خاك ، ابر سر برآسمان
مثل گنبد خم شده ، قامتِ رنگين كمان
ابر در حالِ سفر ، آسمان غرقِ سكوت
برسرِ گلدسته ها ، بالِ مرغان در قنوت
كاسة شبنم به دست ، لاله مي گيرد وضو
بيدها گرمِ نماز ، بادها در هاي و هو
سرو سر خَم مي كند ، غنچه لب وا مي كند
در ميان شاخه ها، باد غوغا مي كند
شاخه ها گل مي كنند لحظة سبز دعا
دستها پُل مي زنند ، بين دلها و خدا
قيصر امين پور