به گزارش ایسنا، امروز چهارم آبان ماه هشتاد و دومین سالگرد درگذشت میرزا سیدیحیی دولت آبادی در سال ۱۳۱۸ شمسی است.
سید یحیی کیست؟
سید یحیی در تاریخ ۱۹ دی ۱۲۴۱ از سید هادی معروف به حاج میرزا سید هادی و خاتمه بیگم در دولت آباد اصفهان متولد شد. پدرش از روحانیون سرشناس دولت آباد در عصر ناصری و مظفری بود که اصالت شوشتری داشت. او چهار برادر و یک خواهر به نام صدیقه داشت.
او در توصیف خود آورده است: پدرم از روحانیان و از دانشمندان بزرگ معروف ایران و از نوادگان سید نورالله حسینی مرعشی شوشتری معروف به قاضی نورالله شوشتری ملقب به شهید ثالث از علمای شیعه عهد صفوی بود. … جد اعلای من میرعبدالکریم از شوشتر به اصفهان آمد و در دولتآبادِ بُرخوار که به دو فرسنگ مسافت در شمال شهر اصفهان واقع است، اقامت گزید و کتاب «غینة العابدین» را در اخبار و آثار دیانت اسلامی امامی مشتمل بر ۱۲ جلد تالیف کرد. ...
پدرم در ابتدا برای تحصیل در شهر اصفهان اقامت داشت، گاهی به دولت آباد رفت و آمد داشت. پس از آنکه از تحصیلات معمول آن عهد فراغت یافت، با سلسله میرمحمد صادق واعظ که در محله بیدآباد اصفهان ساکن بودند، وصلت نمود و مادرم از طرف پدر، از آن سلسله و از طرف مادر، نوه ملا علی بن جمشید نوری مازندرانی اصفهانی فیلسوف و عالم اسلامی قرون ۱۲ و ۱۳ هجری قمری است که در عصر خود، اول حکیمِ متشرع بود.
من تا سال ۱۲۷۱ شمسی که ۳۰ سال قمری از عمرم گذشت و شروع به نگارش کتابی در شرح حال خودم کردم، پدرم پنج پسر و یک دختر داشت ،البته پسر ششمی هم داشت که در ۶ سالگی وفات کرد. من پسر دوم هستم که در ۱۹ دی ۱۲۴۱ شمسی مصادف با روز جمعه ۱۸ رجب سال ۱۲۹۷ قمری در دولت آباد متولد شدم. از پنج سالگی مرا به تحصیل خط و سواد واداشتند. به این ترتیب که تا مدتی نزد زنهایی که عبارت ساده میتوانستند بخوانند و قرآن را از روی عقیده مذهبی به زحمت فرا میگرفتند و اغلب از نوشتن محروم بودند، عمرم را صرف کردم بیآنکه بدانم از آنها چه آموختهام. از این قبیل زنها در شهرها بیشتر و در دهات کمتر یافت میشد. شغلشان پرستاری کودکان در خانه خودشان و یا در خانههای محترمین بود. ... به هر صورت این مدت را نمیتوانم جزو دوره تحصیلم شمارش کنم، تا هفت ساله میشوم، پدرم، من و برادر بزرگم را که آن وقت ۹ ساله بود جداً به تحصیل وا داشت. ...
سید هادی علاوه بر به تن داشتن لباس روحانیت و ارتباطات وسیع با رجال سرشناس دربار عصر ناصری و مظفری، به شغل ملاکی اشتغال داشت و املاک متعددی در دولت آباد، اصفهان و تهران داشت.
سیدیحیی در ۱۱ سالگی به همراه خانواده چندین سفر به عتبات عالیات، مشهد و تهران کرد و در سال ۱۲۶۰ به اصفهان برگشت و در همین شهر با میرزای کرمانی و شیخ احمد روحی آشنا شد.
او تا سال ۱۲۷۶ چند سفر دیگر به نجف، اصفهان و تهران انجام داد. به عراق رفت و پای درس میرزا سید محمدحسن حسینی شیرازی معروف به میرزای بزرگ و صاحب فتوای تحریم تنباکو و آیت الله محمدتقی فرزند محبعلی شیرازی مشهور به میرزای کوچیک، رهبر ضداستعماری انقلاب عراق و صاحب فتوای جهادیه و وجوب مبارزه با انگلستان شرکت کرد و پس از برگشت به ایران به اصفهان و تهران رفت و در محضر درس میرزا سید ابوالحسن زوارهای اصفهانی معروف به میرزای جلوه به تحصیل پرداخت.
سیدیحیی جوان در ۳۵ سالگی به استانبول رفت و با میرزا حسن خان دانش اصفهانی و حاجی زینالعابدین مراغهای از آزادیخواهان عصر مشروطه آشنا شد و در همین شهر با همکاری علی اکبر دهخدا، روزنامه سروش را تاسیس کرد. او ۱۱ سال بعد در سال ۱۲۸۷ به تهران آمد و نماینده دوم و پنجم شورای ملی شد و چندین سفر به کشورهای اروپایی رفت.
پس از انقضای دوره پنجم، دولتآبادی با خانواده عازم اروپا شد و در آنجا به تألیف کتابهای ادبی و اجتماعی پرداخت. او اوایل تیر ۱۳۱۷ بار دیگر به تهران برگشت و در باغ قلهک، ملک موروثی پدرش ساکن شد.
از مهم ترین اقدامات او تلاش برای تاسیس مدارس جدید، مدیریت، نوشتن و نشر کتابهای درسی ابتدایی بود. سیدیحیی از این طریق خدمات زیادی به بخش آموزش و پرورش کشورمان کرد.
خود در تشریح چرایی تاسیس مدارس جدید نوشت: «در این حال مصمم میگردم مکتبی مخصوص ذریه طیبه رسالت پناهی تاسیس نموده اطفال فقیر سادات را که در معابر و مجالس به وضعهای ناپسند دست تکدی به نزد خودی و بیگانه دراز کرده از هیچگونه بی احترامی دیدن و نمودن، دریغ نمی دارند در آنجا جمع نموده نگهداری و تربیت نماید.»
ریشه های یک چالش
جو خشک مدارس و حوزه های علمیه در دهه ۱۲۵۰ شمسی و روحیه حساس سیدیحیی رفته رفته بر بی میلی او برای درس خواندن در محیطه بسته و محافظه کار علوم دینی در مدرسه صدر اصفهان و مدرسه معتمد الدوله نجف اشرف در سال ۱۲۵۲ افزود. پس از بازگشت خانواده اش به اصفهان در ۱۵ سالگیِ سید یحیی، بین پدرش و برخی علمای بانفوذ شهر به خصوص محمدباقر نجفی مسجدشاهی رییس حوزه علمیه اصفهان و پسرش محمدتقی مشهور به آقا نجفی از یک طرف و سلطان مسعود میرزا ملقب به ظلالسلطان بزرگترین پسر ناصرالدین شاه و حاکم وقت اصفهان از سوی دیگر، منازعه ای پیچیده بر سر مسائل اجتماعی و اداره شهر پیدا شد.
اما تعلق فکری میرزا هادی به فرقه بابیه و پنهان نداشتن این موضوع توسط او روز به روز موجب عمیق تر شدن شکاف بین او و نجفی مسجدشاهی شد. میرزا هادی از سوی نجفی مرتد خوانده شد و این حکم به مذاق ظل السلطان خوش آمد. حاکم زورگوی اصفهان با استفاده از این حکم زمینهای پدری سیدیحیی را تصاحب کرد و به تدریج مورد نفرت مردم اصفهان و دولت آباد قرار گرفت.
سیدیحیی با وجود تلاش برای فاصله گرفتن از فرقه بهاییت ادامه اقامت در اصفهان را روز به روز خطرناک تر دید. او پس از یک سال و نیم تبعید خودخواسته در تهران و مشهد، به دلیل تکفیر شدن از سوی علمای دیگر در سال ۱۲۶۱ به اصفهان برگشت و با تحصیلکردگان آن دیار به صورت مستمر مراوده داشت.
دیدار سیدیحیی دولت آبادی، نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین و جمال الدین واعظ اصفهانی با شیخ محمد منشادی یزدی، خطیب زاهد بابی که در دهه ۱۲۸۰ از چهره های مطرح نهضت مشروطه شدند، اثرگذار بود. یحیی تحت تأثیر میرزا آقا خان کرمانی که در آن زمان از استان کرمان به اصفهان پناه آورده بود، قرار گرفت. مشرب و گفتار روشنفکرانه آقا خان که تلفیق اندیشه مدرنیسم و علوم خفیه بود، الگویی پذیرا برای سیدیحیی شد.
میرزا یحیی بین سالهای ۱۲۶۴ تا ۱۲۶۶ شمسی پس از تکفیر مجدد از سوی علما و حاکم وقت اصفهان به دلیل مخالفت و نافرمانی آنان برای دومین بار از اصفهان اخراج شد. او مدت کوتاهی به حلب سوریه رفت و از آنجا به نجف رفت و یک سال در درس فقه میرزای بزرگ شرکت کرد. بعد از آن از طریق اسکندریه و قاهره برای انجام مناسک حج به عربستان رفت و در سال ۱۲۵۴ از طریق بوشهر به کشور برگشت اما اخبار دور جدید سرکوب بابی ها در اصفهان او را مجبور به ترک مجدد ایران و بازگشت به عتبات کرد. او نهایتا در سال ۱۲۶۷ به اصفهان برگشت، اما باز نتوانست آنجا بماند. او به همراه پدر تحت حمایت ناصرالدین شاه و میرزا علیاصغر خان اتابک ملقب به امینالسلطان، صدراعظم شاه به تهران مهاجرت کرد.
سید یحیی در تهران به خانواده های اشراف خطاطی آموزش داد. او در دروس فقیه برجسته میرزا حسن آشتیانی شرکت کرد و همزمان قدرت فزاینده علما در امور سیاسی را ملاحظه کرد. او به همراه جمع بزرگی از معترضان به انحصار تنباکو توسط شرکت رژی اعتراض کرد.
تاسیس مدرسه
قرنطینه اجتماعی اعمال شده بر سید یحیی به دلیل پیوندهای بابیت او در دوره سلطنت مظفرالدین شاه پایان یافت. میرزا علی خان امین الدوله، صدراعظم سلطان در سال ۱۲۷۵ او را تشویق کرد شیوه و راه پدرش را تغییر دهد.
صدراعظم خطاب به سیدیحیی گفت: «طبق مایحتاج زمانه در جهت کنشهای بنیادینی حرکت کن که بتواند ترقی، توسعه و آزادی کشور را بیاورد.»
اگرچه سیدیحیی در شمار علمای شیعه همعصر خود باقی ماند اما ایجاد مدارس سکولار و پیشبرد آموزش مدرن طی ۱۰ سال بعد از آن توجه او را به همراه داشت. سید یحیی به عنوان یکی از اعضای موسس انجمن معارف که از سوی امین الدوله در تاریخ ۱۲۷۶ به عضویت آن درآمد در کنار محمود خان احتشام السلطنه، اریستوکرات، میرزا حسن رشدیه و دیگران ابتکار فوقالعادهای به همراه داشت.
احتشام السلطنه او را همکاری صدیق که خود را وقف کار میکند توصیف کرده که هرگز دچار «خودخواهی مفرت و خودپسندی بیاندازه» نبود.
سیدیحیی در سال ۱۲۷۷ مدرسه متبرکه سادات را تاسیس و وقف آموزش سیدهای فقیر کرد. او با ترویج آموزش مدرن نه تنها آموزش سنتی را به چالش کشید بلکه تلاش کرد دانش آموزان را به صورت یک طبقهای شکل دهد که بتوانند با طلاب آموزش دیده در مدارس سنتی رقابت کنند. او حداقل در تاسیس سه مدرسه دیگر به نامهای ادب، کمالیه و دانش نقش داشت.
سیاست
وقایع منتهی به انقلاب مشروطه فصل جدیدی در زندگی سید یحیی و برادر کوچکترش علی محمد گشود. آنان در میان اولین اعضای حلقهای کوچک ولی اثرگذار از معتقدین ازلی بودند که جمال الدین واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین را نیز شامل میشد. یحیی بهطور همزمان پیوندهای دوستانهای با شمس الدین بیگ، سفیر عثمانی که امیدوار بود همدلی او، جنبش مشروطه خواهی در ایران را برانگیزد، برقرار کرد. در جریان اعتراض مهم علما در حرم شاه عبدالعظیم که نهایتاً منجر به صدور فرمان مشروطیت در سال ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ شد، یحیی در نقش واسطه بین جناح اصلاح گرا به رهبری آیت الله عبدالله بهبهانی و دولت عین الدوله ایفای نقش کرد.
بنا بر نقل خودش از آن دوران، او نخستین کسی بود که در درخواستهای ارسال شده توسط علما درخواستی کلی مبنی بر «اصلاح در تمام امور» را گنجاند که بدون آن جذابیت چندانی نداشت. این اصل به زودی توسط او و همکارانش به عنوان اساسی برای ایجاد دیوان عدالت و مشورت خانه ملی درآمد تا قانون مساوات در همه بخشهای ایران اجرا شود.
پس از پیروزی انقلاب مشروطه به دلیل متهم بودن دولتآبادی به بابیگری آیت الله سید محمد طباطبایی از ارکان نهضت مشروطه اجازه نامزدن شدن برای نمایندگی مجلس شورای ملی را به او نداد. با وجود حمایت راسخ دولتآبادی از مشروطیت، نقش عمومی او تحت الشعاع پیش زمینه بابیش قرار داشت و به خاطر آن از حلقههای پیرامون علمای بانفوذ مشروطه خواه یعنی آیات عظام بهبهانی و طباطبایی کنار گذاشته شد. علاوه بر این، امیدهای او برای همکاری با اعضای اشراف اصلاحطلب یعنی احتشام السلطنه و مهدیقلی مخبر السلطنه برای مبارزه با مخالفت سلطنتطلبان به نتایج محدودی رسید.
داغ بابی بودن او و مخالفت آیت الله سید محمد طباطبایی او و همراهانش را از انتخاب به نمایندگی اولین دوره مجلس شورای ملی بازداشت اما سیدیحیی در تلاش برای تحکیم جایگاه سیاسیش تلاش کرد تا اختلافات قدیمیش با شیخ فض الله نوری، دشمن سرسخت بهبهانی و رهبر بعدی علمای ضد مشروطه را ترمیم کند اما این ناکامیها تاثیری در فرو نشاندن شور انقلابی او نداشت.
دولتآبادی در دومین دوره مجلس شورای ملی از کرمان به نمایندگی انتخاب شد ولی به دلیل تهمتهای بعضی انقلابیون اعتبارنامهاش تصویب نشد و او استعفا داد.
در جنگ جهانی اول همانند بسیاری از رجال دیگر کشور مهاجرت کرد و پس از بازگشت، در دوره پنجم مجلس شورای ملی که ۲۲ بهمن ۱۳۰۲ تشکیل شد، به نمایندگی از مردم اصفهان وارد مجلس شد.
میرزا یحیی در این مقطع پر سن و سالترین نماینده مجلس شورای ملی بود و مجلس با ریاست سنی او آغاز شد.
آیت الله سید حسن مدرس به اعتبارنامه اش اعتراض وعنوان کرد او با اعمال نفوذ رضا خان سردارسپه در اصفهان انتخاب شد اما نمایندگان به اعتبارنامهاش رای موافق دادند.
در ۹ آبان ۱۳۰۴ جناح اکثریت مجلس طی ماده واحده ای اننقراض سلطنت قاجار و خلع احمد شاه از سلطنت را با قید دو فوریت به شور گذاشت که از ۸۵ نماینده حاضر ۸۰ نفر رای موافق و پنج نفر رای ممتنع دادند. تنها سید یحیی دولتآبادی و سید حسن تقی زاده، محمد مصدق و حسین علاء در مخالفت علنی با این طرح در مجلس نطق کردند.
دولتآبادی سخنان خود را چنین آغاز کرد: «با قاجاریه مخالفم و سلطنت قاجاریه را منقرض میدانم و هر کس هم جمع شود و بخواهد سلطنت قاجاریه را برگرداند دیگر نمیتواند»
او استدلال کرد که «اگر قرار است قدرت به رضاخان انتقال یابد، این انتقال قدرت باید پایه و اساس قانونی و مستحکم داشته باشد.»
او و سایر نمایندگان مخالف، مجلس را ترک کردند و در رایگیری شرکت نکردند.
عرصه بین المللی
در ۱۹۱۱ بعنوان نماینده ایران در اولین کنفرانس جهانی نژادی در لندن شرکت کرده مقالهای ارائه میدهد. در آنجا در دومین روز کنفرانس، پیشنهاد میدهد که این کنفرانس با اینکه مرکز آن در لندن است، هر سه یا چهار سال، یکبار، در یکی از پنج قاره جهان، برگزار شود که البته این پیشنهاد، مورد توجه حاضران قرار میگیرد؛ بهطوری که اعضای کنفرانس در ادامه جلسات به بحث درباره نحوه اجرایی کردن این پیشنهاد پرداختند.
ممانعت از نسلکشی ارامنه
دولتآبادی در سال ۱۲۹۵ شمسی در طول مسیر خود که از حلب سوریه به استانبول ترکیه انجام شد، شاهد بدرفتاری سربازان عثمانی با زنان و کودکان ارمنی بود. او در استانبول به دیدار محمد پاشا ملقب به طلعت پاشا پادشاه عثمانی رفت و اولین مطلبی را که با او در میان گذاشت، رسیدگی به وضعیت آوارگان ارمنی بود.
او در این دیدار گفت: «با ارامنه اینطور رفتار نکنید. این رفتار اگر برای عثمانیت و اسلامیت شما مضر نباشد، برای انسانیت شما مضر است.» طلعت پاشا برآشفته شد و گفت: «آیا شما میدانید اینها در شهر وان و سایر شهرها با مسلمانان چه معامله کرده چه بی رحمی ها نسبت به زنان و کودکان مسلمان کرده اند؟». دولت آبادی پاسخ می دهد: «میگویم هرچه کردهاند مردان آنان کردهاند و اطفال کوچک آنها مانند اطفال کوچک ما بیگناه هستند.»
پادشاه عثمانی با تعجب از او می پرسد: «چه دیدهاید که اینطور آزرده خاطر شدهاید؟» که او پاسخ می دهد: «شمه ای از مشاهدات خود را که پیش از این نگارش یافته، برای او نقل کردم.» پاشا اندوهناک شده، گفت: «باید اعتراف کنیم که نظامیان ما بیش از آنکه دستور داشتهاند با ارامنه بدرفتاری کردهاند.» دولت آبادی جواب داد: «این مذاکره در اتاق خلوت، برای من ثمری ندارد، خوب است به گوش عامه برسد که دولت به این اندازه ستمکاری درباره زن و مرد و کوچک و بزرگ ارامنه متواری شده را نمی پذیرد. دستور بفرمایید ماموران رفتار خود را ملایمتر کنند و روزی چند قمری مقرری که برای هر یک قرار داده اند و قوت لایموت آنهاست، من بعد مرتب به آنها برسانند.»
طلعت نصیحت مرا پذیرفت و اقدام کرد و به وعده خود وفا کرد.
رسم الخط خط خوانا
در سال ۱۲۹۹ تمرکز خود را بر روی اصلاح خط فارسی و عربی قرار داد و خطی ارائه کرد که اصوات را در خود داشت. خطی به نام خط خوانا و آن را به همراه دیگر نظریات از جمله تغییر خط به لاتین در سمیناری بیان کرد که مورد استقبال بعضی و مخالف بعضی دیگر قرار گرفت.
دولت آبادی در این باره گفت: «این موضوع روزی باید حل شود و الفبای ما به صورتی درآید که با نداشتن معانی الفاظ و مفاد عبارت و لغت هم بشود آن را صحیح خواند و توانستن خواندن، فرع دانستن معنی عبارت نباشد، چنان که اکنون هست و دانشمندان می گویند ما باید همه چیز خود را اصلاح کنیم و از الفبا شروع کنیم. آری چنان که در میدان جنگ فتح و غلبه با کسی است که توپ و تفنگش یک ذرع بیشتر بزند، تفوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که همه مربوط به دولتمندی است، برای کسی است که الفبای او یک روز زودتر طفل او را باسواد کند.»
مبدع واژه
سید یحیی دولت آبادی اولین سیاستمدار و متفکری است که برای اشاره به کانونهای قدرت و ثروتِ دوران مشروطه از لفظ آقازاده استفاده کرد.
او در جلد چهارم کتاب حیات یحیی نوشت: «ملیون بر دو قسمند. یک قسم اشخاصی هستند غیر رسمی به نام آقا و آقازاده. سردسته مشروطه چی حزب ساز، وزیر تراش، کابینه آور و کابینه انداز. این جمع در هر کار دخالت کرده برای این و آن واسطه شغل شده مداخل و معاش میکنند. ...»
اختراع اولین نمایشگاه کالاهای ایرانی
در پاییز ۱۳۰۲ شمسی که از کارهای سیاسی اندکی فراغت یافت، دست به کار برگزاری نمایشگاهی به نام نمایشگاه امتعه وطنی زد که این نمایشگاه به مدت ۴۵ روز بر پا بود و کالاهای ایرانی از سراسر کشور در این نمایشگاه در معرض دید خریداران قرار گرفت و بستر بازاریابی و بهبود کیفیت تولیدات کالاهای وطنی را به وجود آورد.
رضاخان، رییس الوزرای احمد شاه از نمایشگاه بازدید کرد و از روند مدیریت نمایشگاه اظهار خرسندی کرد و مقداری از مایحتاج خود را از نمایشگاه خریداری کرد.
از دیگر آثار مشهور سیدیحیی دولت آبادی میتوان به شهرناز اشاره کرد که از نخستین رمانهای ایرانی به زبان فارسی است.
او همچنین خوشنویسی زبردست بود، در نستعلیق مهارت داشت و از شاگردان میرزا غلامرضا اصفهانی بود.
میرزا یحیی علاوه بر فارسی و عربی، به زبان فرانسه نیز مسلط بود و فرهنگ غرب را میشناخت. وی دایی هماین صنعتی زاده، نویسنده و کارآفرین عصر ناصری و مظفری بود.
تشکیک در بابی بودن دولتآبادی
سید یحیی دولتآبادی خود در کتاب «حیات یحیی» درباره موضوع بابی بودنش نوشت: «از بعد از ظهور باب، هرکس که دم از آزادی و حریت زد و از علوم و معارف سخن به میان آورد فی الفور دشمنان آزادی او را به فساد عقیده و لامذهبی متهم میکنند.»
دکتر عیسی صدیق در کتاب «یادگار عمر» اقدامات دولتآبادی در این زمینه را ستود.
او در اثر خود نوشت: «حاج میرزا یحیی دولتآبادی اغلب اوقات با کمال وقار و با روی گشاده به مدرسه کمالیه میآمد و به اتفاق مرتضی خان مدیر مدرسه به کلاسها سرکشی میکرد و از درسهایی که داده شده بود سوال میفرمود و کسانی را که نیکو از عهده جواب برمیآمدند مورد تشویق قرار میداد و شاگردان را نصیحت میکرد. در تمام کوچههایی که به مدخل مدرسه کمالیه ختم میشد بر دیوارها با گچ و زغال به خط درشت نوشته بودند «مرتضی خان مدیر مدرسه کمالیه، بابی است» بعضی از اراذل را نیز تحریک میکردند که در موقع عبور از کوچه و بازار کلمات زشت بر زبان آوردند.»
میرزا محمد ناظمالاسلام کرمانی نیز در «تاریخ بیداری ایرانیان» نوشت: «متجاوز از ۱۰ سال است که من با دولتآبادیها معاشرت داشته ام و در این مدت حتی ترک اولی هم از حاج میرزا یحیی ندیدهام و تنها تقصیر او کمالات صوری و معنوی وی میباشد که او را محسود خلایق کرده است و شأن حاج میرزا یحیی اجل از آن است که از باب و ازل تبعیت کند.»
علیرضا ملایی توانی، مورخ و استاد دانشگاه نیز نوشت: «داستان بابی و ازلی بودن دولتآبادیها که در عهد قاجار همه جا پیچیده بود، بنابر اقوال متواتر در اصل، ساخته و پرداخته ظل السلطان می داند، زیرا او همچون پدرش روحانیان نوگرا را که با حکومت همکاری نمیکردند، با چنین اتهاماتی منزوی میساخت.»
وفات و تخریب قبر
سیدیحیی دولت آبادی روز جمعه چهارم آبان ۱۳۱۸ سکته قلبی کرد و چشم از جهان فروبست و در قبرستان امام زاده اسماعیل روستای زرگنده تهران دفن شد.
اما ماجرای تخریب قبر او نیز خواندنی است.
علی خدایی، نویسنده داستانهای کوتاه در روایتی از سرنوشت قبر سیدیحیی و سیده صدیقه دولت آبادی و سیدمحمود نریمان در دوره ریاست محمود احمدی نژاد بر شهرداری تهران مدعی شد«یک صبح خیلی زود، در هنگامه جنگ تاریکی و روشنایی در آسمان، روی زمین، در گوشه ای از شهر تهران، یعنی در محله "زرگنده" سینه چند قبر را شتابزده گشودند و استخوان های باقی مانده در آنها را به همراه سنگ قبرهایی که روی این استخوانها بودند، بردند. احمدی نژاد تازه شهردار تهران شده بود و بهانه شکافتن آن چند قبر، وسعت دادن به محوطه «امام زاده اسماعیل» و تبدیل آن به تفرجگاه بود.
کسی خبر نشد که آن استخوانها که از زیر خاک بیرون کشیده شد، باقی مانده پیکر چه کسانی است؟ اما احمدی نژاد و تیمش در شهرداری تهران، آن روز استخوانهای حاج میرزا یحیی دولت آبادی، محمود نریمان و صدیقه دولت آبادی را از زیر خاک بیرون کشیدند اما، آنها را کجا بردند؟
شاید باور کردنش دشوار باشد، اما از من بپذیرید و نخواهید که بگویم ناظر این صحنه ها چه کسی بود. آن استخوانها و سنگ قبرها را بردند و ریختند به دره جاجرود، رودی که روزگاری رودخانه بود و حالا دره ای خشک است. سنگ سیاه روی استخوانهای صدیقه دولت آبادی آنقدر سنگین بود که نتوانستند تا پیش از روشن شدن هوا، آن را هم برده و در جاجرود بیاندازند. سنگ در گوشه ای از محوطه پارک زرگنده باقی ماند و هنوز هم هست. گرچه تمام اشعار و نوشته های روی آن را تراشیدند و پاک کردند و حالا این سنگ قبر سکویی است برای بازی بچه هایی که نمی دانند آن سنگ از روی سینه چه کسی کنار زده شده است.
منابع:
انقلاب مشروطه، تألیف پرفسور برون
تاریخ بیداری ایرانیان، محمد ناظم الاسلام کرمانی
تاریخ احمد کسروی و تاریخ دکتر مهدی ملکزاده
تاریخ مشروطه ایران، دکتر نور الله خان دانشور علوی
تاریخ ری و اصفهان، حاج میرزا حسن خان جابری انصاری
حیات یحیی، سیدیحیی دولت آبادی، جلد یک، ص ۱۱، جلد سه ص ۱۷۶، جلد چهار ص ۳۳، ۱۶۷ و ۱۶۸ و ۱۷۹
منبع