یکی از شخصیت های برجسته شیعه که طی سده اخیر بر حیات علمی و سیاسی شیعیان تأثیر انکارناپذیری دارد و کتاب فقهی ایشان یکی از مهم ترین منابع فقهی شناخته شده، مرحوم سید محمدکاظم یزدی است. معمولاً مرحوم سید با بینش های عمیق فقهی اش شناخته و شناسانده می شود؛ امّا بعد سیاسی ایشان تحریف شده یا در هاله ای از ابهام مانده است. سید یکی از کسانی است که طرح تحریف و ترور شخصیت در مورد او اجرا و تلاش شد تا از وی چهره ای منفی به نسل های بعدی معرفی گردد. هدف اساسی این مقاله بررسی موضع سیاسی سید یزدی در قبال نهضت و نظام مشروطه ایران، و نیز فقه سیاسی این مرجع بزرگ جهان تشیع است. در همین جهت با ذکر برخی شبهات و نسبت هایی که به ایشان داده شده، به ارزیابی آن ها می پردازیم.
أ) مقام علمی و اجتماعی سید یزدی
مرحوم آیت الله سید محمدکاظم طباطبائی یزدی، معروف به صاحب عروه، به سال 1247 ق (یا 1256، بنا به اختلاف اقوال) در ده کَسْنَویّه یزد که اینک جزو شهر شده در خانواده ای کشاورز چشم به جهان گشود.[1]
وی دروس مقدماتی را در مدرسه علمیه دو منار یزد گذراند؛ سپس برای فراگیری سطوح بالاتر راهی مشهد شد. در آن جا، هیأت و ریاضیات را آموخت و آن گاه به اصفهان آمد و از محضر علمای وقت؛ شیخ محمدباقر نجفی، (پدر بزرگوار آقانجفی اصفهانی و حاج آقا نورالله)، سید محمدباقر خوانساری (صاحب «روضات الجنّات»)، آیت اللّه میرزا محمّدهاشم چهارسوقی و آیت اللّه ملامحمّد جعفرآبادی، کسب علم و فضل نمود و از مرحوم نجفی اجازه اجتهاد گرفت.
سید در سال 1281 ق وارد حوزه نجف اشرف شد. ورودش با وفات شیخ اعظم مرتضی انصاری و انتقال مرجعیت به میرزای شیرازی مصادف بود. آن بزرگوار از محضر فقهای بزرگی هم چون میرزای شیرازی، شیخ مهدی جعفری، شیخ راضی نجفی (فرزند شیخ محمد جعفر)، شیخ مهدی جعفری و آیت الله شیخ مهدی آل کاشف الغطا[2] کسب فیض کرد تا آن که خود مستقلاً در نجف به تدریس و تعلیم فقه و سایر علوم پرداخت و دیری نگذشت که از بزرگ ترین مراجع عصر خود شد؛ بویژه پس از در گذشت مرحوم آخوند خراسانی، اکثریت قاطع شیعیان جهان، مقلد و مطیع فتوای او شدند.[3] در خصوص مقام علمی سید همین بس که در دوران اخیر، تمام فقهای عظام آغاز مرجعیت خویش را نوعاً با نشر حواشی خویش بر کتاب فقهی ایشان، یعنی «عروة الوثقی» اعلام می کنند.
وی را سید عالمان امت و شیخ طائفه، پرچم دار تشیع و قطب آسیای شریعت شمرده اند. او را فقیهی دانسته اند که هیچ کس را یارای رقابت با وی نبود.[4] حوزه درسش آن قدر پربار و گیرا بود که نزدیک به دویست تا سیصد عالم در سر درس فقه حاضر می شدند.[5]
درباره موقعیت و نفوذ بالای ایشان در میان مردم، مخالفان مرحوم یزدی نیز، سخن به اعتراف گشوده اند. احمد کسروی در این باره می نویسد:
سید یزدی در رده آخوند خراسانی و حاج شیخ [عبد الله] مازندرانی شمرده می شدی و گروهی انبوه از ایرانیان، از مقلّدان او می بودی.[6]
مهدی ملک زاده می نویسد:
مریدان و مقلدین زیاد در ایران داشت و عشایرشیعه عراق عرب، از او تقلید می کردند و او را پیشوای مطلق خود می دانستند و هرگاه ضرورت ایجاب می کرد ممکن بود هزارها عرب مسلح تحت اختیار او گذارند و احکامش را با آهن و آتش پیش ببرند.[7]
یحیی دولت آبادی هم با اشاره به نفوذ تمام عیار سید در میان مردم می نویسد:
اکنون که خود رئیس مسلّم شده، طرفی ندارد که مخالف یا موافق شناخته شود.[8]
سرهنگ لاثر، یکی از مأموران انگلیس در منطقه خاورمیانه، در گزارش 4 اگوست 1909 خود به انگلستان می آورد:
موسیو ماسچکوف، یکی از کارمندان سفارت روسیه، به من اطلاع داده است که متنفذترین شخصیت روحانی در خارج باکو و درمیان مسلمانان قفقاز، سید کاظم یزدی است.[9]
میزان عشق واعتقاد مردم به سید به اندازه ای بود که صحرانشینان از خاک پای او برداشته و با خود به چادر می بردند و در کیسه ریخته، هنگام سوگند خوردن برای اثبات حقانیت خود به آن قسم می خوردند.
آیت اللّه یزدی، در روز 28 رجب سال 1337 / 18 اردیبهشت 1297 در اوج رهبری مبارزات شیعیان عراق علیه سلطه استعمار انگلیس، بر اثر بیماری ذات الریّه درگذشت و در شهر نجف در باب طوسی صحن مرتضوی به خاک سپرده شد.[10]
ب) سید یزدی و مشروطه
سیره مستمر سید در امور سیاسی اجتماعی، تحصیل اطلاع دقیق و کامل از جوانب، آثار و تبعات حوادث و رویدادها و سپس تأمل در صحیح ترین راه و پخته ترین نوع برخورد با آن ها بود.
وی در اتخاذ نوع برخورد با جریان ها و جناح های گوناگون، از اقدامات شتابزده و صرفاً احساساتی سخت پرهیز داشت و اگر کسانی مغرضانه یا ساده لوحانه، سید را در قبال حوادثی که بر جوامع اسلامی و تشیع می گذشت، عنصری بی تفاوت! و کناره گیر! شمرده اند، سخت به خطا رفته اند. نامه ای که مرحوم سید، در ایام تحصن علمای تهران در صدر مشروطه در قم، به دو تن از علمای تهران (مرحوم حاج میرزا ابوتراب شهیدی و حاج شیخ روح الله قزوینی) نوشته، به وضوح نشان گر اهتمام وی به اصلاح امور جامعه اسلامی و در عین حال متانت و احتیاط اوست.
سید هرجا که احساس تکلیف شرعی می نمود اقدام می کرد، با جوّسازی و توهین و تهدید مخالفان، صحنه را خالی نمی گذاشت و در عین حال، به آن چه که به شخص او بر می گشت، سعه صدر و گذشت بسیار نشان می داد. چنان که در گرماگرم مشروطه اول، جمعی در مقام توهین و تهدید او برآمدند و پخش این خبر موجب تحریک شدید احساسات دینی عشایر دجله و فرات شد. آنان مسلحانه وارد نجف شدند و به تعقیب توطئه چینان پرداختند. حکومت عثمانی هم از سید حمایت می کرد؛ اما سید از انبوه هواداران مسلّح خویش مصرّانه خواست که از تعقیب اشخاص باز ایستند.[11]
به طور کلی رابطه سید با مشروطه را می توان به سه دوره تقسیم کرد:
1. دوره عدالت طلبی (نهضت عدالت خانه)؛
2. دوره مشروطه خواهی؛
3. دوره مشروعه خواهی.
سید در هر دوره، سیاستی خاص را در پیش گرفت که در خور تأمل است.
1. دوره عدالت طلبی
اولین حضور عینی مرحوم سید یزدی و آخوند خراسانی در نهضت مردمی، به جنبش عدالت خواهی برمی گردد. در جریان واقعه «مسیونوزبلژیکی» آخوند خراسانی و سیدیزدی مشترکا در تاریخ 9 ربیع الثانی 1323 طی تلگرافی، اعتراض خود را نسبت به اقدامات ظالمانه نام برده اعلام می کنند.[12]
سید در دوران تحصن معترضانه علمای تهران و برخی علمای بلاد در قم (در صدر مشروطه) جهت رفع مظلومیت علما و تحریض دربار به قبول درخواست های مشروع آنان، دست به اقداماتی زده که احتمالاً در صدور دستخط مظفرالدین شاه بی تاثیر نبوده است.[13]
2. دوره مشروطه خواهی
اقدامات علمای تهران به رهبری شیخ فضل الله نوری، سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی «دوره اول» جنبش عدالت خواهی را که بر اساس خواسته هایی چون پایه ریزی بنیاد عدالت خانه در تمام نقاط ایران و اجرای قوانین اسلامی قرار داشت، وارد «دوره دوم» جنبش نمود. دوره دوم مبارزه که در نهایت به مهاجرت علما به قم منجر شد، بستر سیاسی جنبش را برای ظهور جریان جدیدی از روشن فکران غرب گرا که با حضور علمای دین جرأت اظهار وجود نداشتند، فراهم ساخت و در نهایت، اهداف مرحله اول که در بنیاد عدالت خانه و اجرای قوانین اسلام تجلّی داشت، در دوره دوم و هنگام هجرت رهبران جنبش، به خواسته هایی چون بازگشت علمای اعلام از قم، عزل صدر اعظم و افتتاح مجلس تبدیل شد. در این مرحله مفهوم عدالت خانه و اجرای قوانین اسلام جای خود را به مجلس شورا و مفهوم مشروطه داده و خبر از بروز شرایط جدیدی در بستر سیاسی جنبش می دهد. از زمان ظهور دوره دوم تا پیروزی نهایی جنبش و صدور فرمان مشروطیت، هیچ گونه اعلامیه ای از سوی علمای نجف در تأیید و حمایت از جنبش مشروطه صادر نمی شود.[14] سیاست سید یزدی در این دوره، سیاست سکوت است.
3. دوره مشروعه خواهی
در این دوره که طی آن دغدغه پیروزی به دلهره نگارش قانون اساسی تبدیل می شود، به منزله نقطه جدایی علمای شیعه و تبدیل آنان به دو گرایش سیاسی است. با ظهور این دو گرایش، در حقیقت سه جریان سیاسی در جنبش مشروطه ظهور می کند که دو جریان، متأثر از علمای شیعه است و یک جریان، تلاش گروه نوپای روشن فکری برای سلطه بر میراث مجاهدت های علمای شیعه در جنبش می باشد. بدین ترتیب جنبش مشروعه به رهبری پیروان مکتب سامرا (شیخ نوری و سید یزدی) در قلب جنبش مشروطه پایه ریزی می شود.
پس از ظهور مفهوم جدیدی به نام «مشروطه»، مرحوم سید یزدی با کسب اطلاعات لازم از مجاری مختلف، چنین استحاله خطرناکی را به مصلحت نظام اجتماعی ایران و دین داری مردم نمی بیند.
سید مهدی موسوی اصفهانی که شاگرد مرحوم آیت اللّه یزدی و نائینی بود، می نویسد:
مشروطه خواهان کوشش کردند که یزدی را در انقلاب درگیر سازند تا از پشتیبانی و نفوذ او برخوردار گردند. مشروطه گران می خواستند یزدی را گمراه کنند؛ ولی یزدی به وسیله آشنایانش در تهران، اصفهان، تبریز و همدان به تحقیقات سرّی پیرامون اصول مشروطه گری پرداخت و ... خواسته های مشروطه گران را نادرست یافت.[15]
سید در این بلوای جدید، سکوت را روا ندانسته و مخالفت را اظهار کرده، در این مسیر، دست به حمایت بی دریغ از شیخ فضل الله نوری می زند؛ چنان چه مرحوم سید یزدی در نامه ای که در روز 17 جمادی الثانی 1325 خطاب به ملاّ محمد آملی که در اعتراض به مفاسد مشروطه در تحصن عبدالعظیم شرکت کرده بود می نویسد، به این دو دوره و همچنین به سیاست خود در قبال آن ها اشاره می کند.[16] او در این نامه می نویسد:
در این حوادث واقعه و فتن مستحدثه ناچار سکوت را اصلح دانسته، مداخله در این قسم امور را که مستتبع بعض لوازم است برخود روا نداشتم؛ ولی از تواتر ناملایمات و اصغای نشر کفر و زندقه و الحاد در سواد اعظم ایران به قدری ملول و متأثر شده که لابد شدم دیگر بر حسب وقت آن چه تکلیف الهی است، ادا نمایم.[17]
بنابراین در جریان نهضت مشروطه بر اثر اشاعه افکار ضدّ دینی، ابتدا ادامه این حرکت را به مثابه شبی ظلمانی و آسمانی تیره و تار در افقی نامعلوم و مبهم یافت و برای کشف حقایق سکوت کرد، و در تحولات بعدی در ایران بویژه اعلام اعتراض شیخ فضل الله نوری به قانون اساسی و مجلس به انتقاد از آن روی آورد و از تأیید مجلس شورا خودداری کرد و حمایت از آن نهاد قانون گذاری را منوط به انطباق کامل مصوّبات آن با موازین شرع انور نمود. زمانی که موج فتنه و آشوب بالا زد و جمعی از عناصر مشکوک هم چون تقی زاده در نقاب هواداری از آزادی و ضدیت با استبداد به «مبارزه با دین و روحانیان» پرداختند، به جلوگیری کوشید و در این راه سختی ها و رنج ها کشید.
بر پایه نامه های باقی مانده از سید در مشروطه، باید گفت که تمام تلاش وی دفع کفریات و حفظ عقیده و اجرای قوانین محکم قرآنی و شریعت ابدی محمدی، همراه با ملاحظه موجبات صلاح و صیانت دین و دمای مسلمانان بوده است.
مرحوم سید یزدی در جریان حمایت از جنبش مشروعه، چند تلگراف و نامه به برخی علما فرستاد که در روزنامه های وابسته به جنبش مشروعه که شیخ فضل الله نوری در حرم حضرت عبدالعظیم آن ها را به چاپ می رسانید، منعکس شده است. سید در این نوشته ها، مبانی جنبش مشروعه را بر اساس چند اصل اساسی مورد تأیید قرار می داد:
1. جلوگیری از بدعت در دین در پناه قانونی به نام قانون مشروطه؛
2. جلوگیری از اشاعه کفریات به وسیله جریان سکولاریسم روشن فکری؛
3. مبارزه با آزادی های متأثر از غرب؛
4. اجرای قوانین کامل و متعالی قرآن؛
5. حفظ عقاید و اندیشه های مسلمانان.[18]
همکاری سید با شیخ فضل الله نوری
سید هم سو با شیخ فضل الله نوری به دنبال تحقق مشروطه مشروعه بود و زمانی که شیخ به حرم حضرت عبدالعظیم (در شهر ری) پناهنده شد، سید مجدانه به حمایت از اهداف او برخاست. نامه ای که شهید نوری در محرم 1327 (هشت ماه پیش از اعدام خویش، و نزدیک به یک ماه پس از ترورش به وسیله کریم دواتگر) به مرحوم سید نگاشته، گواه پایمردی آن دو بزرگوار در دفاع بی امان از ساحت اسلام و تشیع است. در این نامه شیخ از دل جویی های سید تشکر کرده، می نویسد:
... مرقومه شریفه مبنی بر اظهار محبت و تفقدات صمیمانه، دو هفته رفته زیارت گردید... .از این که شرحی مندرج، صدمات وارده بر وجود شریف بود، نهایت تأسف و تحصّر حاصل گردید. البته خاطر شریف بهتر از همه کس مسبوق است که در طی این مراحل که جزء ایام الله معدود است، جهاد اکبری است از امثال حضرتعالی در اعلای کلمه حقّه. بدیهی است صدمات و لطماتی هم دارد که باید تأسیاً باللأسلاف تحمل نمود و رنج را برای بزرگی مطلب و مقصد، راحت شمرد...[19]
نامه ارسالی سید به شیخ در دسترس نیست؛ ولی از جواب شیخ به روشنی پیداست که سید نیز همانند شیخ در معرض انواع آزار و اذیت قرار داشته و احتمالاً شرحی از رنج های وارده را برای شیخ نوشته بود.
شواهد تاریخی گواهی می دهد که مرحوم سیّد از کجروی های عناصر به اصطلاح مشروطه خواه، متألّم و متأثر بوده و به عنوان مرجع تقلید و عالم شیعی نمی توانست مفاسد مشروطه در مقابله با شریعت و مسخ آن را نادیده بگیرد. وی سرانجام، بر اساس وظیفه الهی، سکوت خود را شکست و در حمایت از مواضع شیخ فضل اللّه نوری در فضایی پر از خطر و ترور، دست به اقداماتی زد.
نخستین بیانیه وی در 23 جمادی الاول سال 1325 به آخوند ملامحمد آملی در تهران مخابره شد و در روز یکشنبه هفدهم جمادی الثانی 1325 در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظیم چاپ و منتشر گردید. در این بیانیه، انگیزه سکوت پیشین خود و شکستن آن را در این زمان اعلام داشت.
سید در تلگرافی دیگر که به سیدحسین قمی (یکی دیگر از علمای متحصن در عبدالعظیم) به تاریخ 26 جمادی الثانی 1325 می نویسد، از وضع نابسامان روزنامه ها در نشر مطالب کفرآمیز، ابراز نارضایتی کرده و همگان را به حفظ دین اسلام و نگهبانی از عقاید مسلمانان فراخوانده و غم و اندوه خود را از مهاجرت علما به آستان حضرت عبدالعظیم و اذیت و آزار نمایندگان خود در یزد ابراز می دارد. متن تلگراف به این شرح است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم. و لا حول ولا قوة الاّ باللّه العلی العظیم. فی الحقیقه، این اوقات مصداق آیه شریفه «ظهرَ الفسادُ فِی البرِّ والبحرِ بما کسبت اَیدِی النّاسِ» می باشد. علی التّوالی، ناملایمات در تزاید؛ و عمده آن از تجرّی بی اندازه مبدعین و ملحدین و اشاعه کفریات و زندقه، که ناشی از گمان حریّت قلم و لسان است که منشأ خرابی ها شده. چندی قبل قرة العیون محترم، آقا سیّد محمّد حفظه اللّه تعالی بعضی از آن را معروض داشته، باعث مزاحمت فعلیّه آن است که جنابان مستطابان عمدتی العلماء العاملین، آقای آخوند ملّا حسن مالمیری و آقای حاجی میرزا آقا دام تأییدهما که از علمای به قاعده موجّه مسموع الکلمه عند عامة اهل البلد و در حقیقت، مورد اطمینان این جانب می باشد، در دارالعباده یزد توهینات به ایشان وارد آمده؛ دور نیست آن جناب قضایای ایشان را مستحضر باشد، چنان که ممکن باشد، تدارکی بفرمایید. دیگر آن که هفته گذشته تلگرافی مشوّش خاطر مشوّه الامضا به عنوان این جانب رسید. محصل آن تشکّی از وضع زمان، ضعف ایمان خلق و تجری ملحدین به اشاعه کفر و زندقه علناً بر منابر مسلمین است و اخبار به این که به آن واسطه، نوع علما به حضرت عبدالعظیم سلام الله علیه حرکت فرموده، بی نهایت از آن متألم گردید و چنین ظاهر بود که امضا از جناب ثقة الاسلام آخوند آملی دام تأییده بوده، لازم دانسته تلگرافی روز گذشته نوشته، فرستادم تلگراف خانه رأساً به تهران بزنند. البته به نظر شریف رسیده، امیدوارم از اهتمامات صحیحه آن جناب با نهایت متانت، موجبات حفظ دین مبین و عقاید مسلمین را منظور دارید و ملتفت باشید مبادا آثار فتنه در این مقام شده. کیفیت حالات را مرقوم دارید و از بشارت سلامتی مستحضرم دارید. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، الاحقر سیّد محمّدکاظم الطباطبائی.[20]
بازتاب حمایت سید از جنبش مشروعه
نامه ای که یکی از پیروان سید یزدی به نام شیخ عبد الحسین یزدی به سید احمد (فرزند مرحوم سید یزدی) که در تحصّن عبدالعظیم همراه شیخ فضل الله بود، نوشته به خوبی منعکس کننده تهدیدها به جان مرحوم یزدی می باشد:
به عرض می رساند، امید که خداوند وجود جناب عالی را از جمیع آلام و اسقام مصون و محروس بدارد. تلواً فی الجمله، شرح بعضی وقایع را به عرض می رسانم که حضرات مفسدین آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض خبیثه خود، که فی الحقیقه هدم اسلام و پایمال کردن کلمه طیبه لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله بود، از حضرت مستطاب حجت الاسلام و آیت اللّه فی الانام حضرت آقا بگیرند، امتناع شدید می فرمودند؛ لذا مفسدین در مقام صدمه و اذیت آن وجود مبارک برآمدند، حتی تهدید به قتل و در صورتی (اعلامیه ای) که مشتمل بر این معنا و دو شکل شش لول بر آن کشیدند، نوشتند و بر درهای صحن مقدس چسبانیدند.
اهل نجف از عرب و عجم که این معنا را دیدند، از بطلان این امر و اغراض مفسدین مطلّع شدند، به کلمه واحده آن ها را لعن کردند و این معنا موجب شد که متدینین و علما و اهل علم مُتمکّن از بدگویی و انکار این امر مشوءوم شدند و بحمداللّه، اهل حق قوّتی گرفتند لاینقطع شیوخ اعراب و علمای ایشان از حضرت آقا و اصحاب ایشان سوءال از مرتکبین این امر شنیع می نمودند که آن ها را به مجازات خود برسانند و تلف کنند. از خود حضرت آقا جوابی به غیر آن که «به خدا واگذاشتم و احدی را نمی شناسیم» شنیده نشد و یک روز خود آقا هم بر منبر درس به محضر همه آقایان طلّاب فرمودند که «امر راجع به دین اسلام است و حفظ نفوس و اعراض مسلمین باید بشود و حفظ شوکت مذهب جعفری صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین و ابنائه المعصومین و دما باید بشود و این معنا جز به مطابقت با شریعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم، چیزی از عمر من باقی نمانده که از آن خائف باشم و از دین خود دست بردارم.[21]
ج) موضع مشروطه خواهان تندرو در برابر سید
موضع تند برخی مشروطه خواهان در برابر آیت الله یزدی، به سه صورت انجام می گرفت:
1. آزار و اذیت
که به دو نحو انجام می شد:
11. به صورت فیزیکی که به ایشان جسارت روا می داشتند؛ به عنوان نمونه آیت الله محسن ملایری نقل کرده که پدرم فرمودند:
یک روز مرحوم سید یزدی در حرم حضرت علی علیه السلام دعای سمات می خواند، ناگاه یکی از روحانیان مشروطه طلب که سیگار می کشید (اسمش را نمی خواهم بگویم)، رفت و سیگارش را گذاشت پشت گردن آقا سید محمد کاظم یزدی. او گردنش سوخت و یک نگاهی کرد و هیچ نگفت. بعدها همان شخص دستش قانقاریا پیدا کرد و دستش قطع شد.[22]
21. در موارد زیادی نقل شده که مشروطه طلبان حضوراً به ایشان اسائه ادب نموده و سعی می کردند با زخم زبان و دادن نسبت های ناروا، سید را وادار به عکس العمل کنند؛ ولی ایشان در تمام این موارد، خونسردی خود را حفظ نموده و از خود سعه صدر نشان می داد.[23]
2. تهدید و ارعاب
به دنبال موضع گیری صریح سید، مشروطه خواهان تندرو تصمیم به تهدید و ارعاب ایشان می گیرند. در پی این تصمیم اطلاعیه ای دال بر ترور سید که بر روی آن تصویر دو عدد ششلول کشیده بودند به در و دیوار حرم مقدس چسبانیدند.[24]
نقل شده که روزی یکی از اهالی یزد به بهانه پرسشی خدمت سیّد یزدی رسید و به محض حضور، نامه ای دالّ بر تأیید مشروطه جلوی آقا نهاده و با تهدید اسلحه خواستار امضای آن شد. سید سینه را سپر کرده و گفت:
من سال هاست آماده شهادتم.
آقای مدرسی در «النجوم المسرده» به نقل از سیّد هاشم بن سیّد عبدالحی می نویسد:
یکی از اشرار به چنین کاری مبادرت کرده و سیّد در پاسخ گفته: جان فدا کردن پیش من آسان تر از امضا کردن این مشروطه است.[25]
3. ترور شخصیت
با آن که دوست و دشمن به زهد و پارسایی سید و بی اعتنایی او به دنیا، معترفند، برخی از مشروطه طلبان به جهت بغض و عداوتی که به وی داشتند، می کوشیدند شخصیتی وارونه و دنیاگرایانه از او ارائه دهند. تاریخ نویسانی هم چون کسروی، ناظم الاسلام کرمانی و یحیی دولت آبادی در این دسته قرار دارند.
کسروی می نویسد:
سید کاظم جز سود خود را نمی جست و جز در پی دستگاه آیت اللهی نبود.[26]
در حالی که سید از مرجعیت گریزان بود. چنان چه نقل می کنند که او در ابتدا از پذیرش مرجعیت اجتناب می ورزید. مردم و علمای نجف که به مقام علمی و معنوی وی بخصوص پس از رحلت میرزای شیرازی در سال 1312 پی برده بودند، مصرانه از ایشان، پذیرش مرجعیت را می خواستند. پس از رحلت میرزا عده زیادی از مردم برای آن فقید سعید مجلس ترحیم اقامه کردند. به طور معمول اگر عالمی بزرگ، برای مرجعِ از دست رفته مجلس ترتیب دهد، مدّعی مرجعیت شناخته می شود. سید محمد کاظم پس از فوت میرزای شیرازی از این عمل اجتناب ورزید و به مسجد سهله رفت و مجلس ترحیم ترتیب نداد. این تواضع و فروتنی سید باعث شد که مردم به تقوای وی، بیش از پیش پی ببرند.[27] سرانجام با اصرار زیاد مردم، ایشان مرجعیت را پذیرفت.
ملک زاده نیز خردورزی سیّد در کشف موضوعات و مخالفت او با روند ضد دینی مشروطه را، ناشی از فریب خوردن سیّد از نظام اطلاع رسانی طرف دار شیخ فضل اللّه دانسته، می نویسد:
سید کاظم یزدی که یکی از اعلم روحانیون نجف بود، فریب نمایندگان شیخ فضل اللّه را خورد و علناً بر خلاف مشروطیت قیام کرد و در نتیجه، آشوب ضد انقلاب در تهران برپا شد.[28]
این در حالی است که از کلمات سید چنین برمی آید که او خودش بر اثر مطالعه و تحقیق به ماهیت واقعی مشروطه پی برده و با آن به مخالفت برخاسته است؛ چنان چه نقل شده که او می گفت:
چرا این ها دست از سر یک مشت ایرانی بیچاره بر نمی دارند، یک روز به نام مستبد و مشروطه... تمام این ها با دست کفار و دشمنان دین اسلام تحریک و قیام می شود و مردم بیچاره رعیت اطلاعی ندارند... چرا به عوض این گونه حرکات، در صدد عمران و آبادی مملکت و آسایش زارعین برنمی آیند؟ این زد و خوردها جز از بین رفتن زارعین و خرابی قُرا و قصبات چیز دیگر دربر دارد؟ آخر آن کسی که دین دارد، این کارها را می نماید؟ مسلمان پیشوا و عالم خود را به دار می زند و خود پای دارد او که بالای دار است، دست می زند و شادی می کند!...[29]
ملک زاده که درجه زهد و پارسایی سید را نمی توانست منکر شود، برای خدشه دار کردن پارسایی او می نویسد:
سید کاظم یزدی که در ریاکاری بی نظیر بود و به قول طرفدارانش در زهد و تقوا مانند نداشت و مریدان و مقلدین زیاد در ایران داشت و عشایر شیعه عراق عرب از او تقلید می کرند و او را پیشوای مطلق خود می دانستند... طرفدار استبداد بود و بیش از هرکس نسبت به مشروطه اظهار تنفر می کرد و آن ها را بی دین و خدانشناس می خواند.[30]
البته این شگرد مشروطه خواهان سکولار بود که می خواستند حریف را با ترفند «هرکه با ما نیست پس طرفدار محمد علی شاه و استبدادطلب است»، ترور شخصیت کنند.
ملک زاده همچنین تهمت رشوه گرفتن از محمدعلی شاه و دیگر مستبدان را به مرحوم یزدی می زند.[31]
متأسفانه نویسنده کتاب «تشیع و مشروطیت» نیز در کتاب خود، مطالبی را برای ترور شخصیت مرحوم یزدی ذکر می کند.[32]
برخی از نویسندگان معاصر عرب نیز، از شگرد دیگری در جهت تخریب شخصیت مرحوم یزدی استفاده کرده و نوشته اند:
اکثر مقلدین سیدکاظم از عوام بودند و مقلدین آخوند از قشر فرهیختگان.[33]
اینان برای این که مخالفت سید با مشروطه را سطحی و به دور از تیزبینی های لازم قلمداد کنند، معتقدند ابوالقاسم شیروانی توانست بر یزدی تأثیر بگذارد و او را از این که انگلیس در پشت مشروطیت قرار دارد یا مشروطیت به آزادی از قید سنت ها و عادات دینی منجر شود، بترساند.[34]
این که سید تا آخر عمر در مخالفت خود با مشروطه استوار بود، نشان از این امر دارد که مخالفت او جدی بوده و در تحقیق و مطالعه ریشه داشته است. برعکس، این علمای موافق مشروطه بودند که اکثرا پشیمان شدند؛ چنان چه شیخ عبدالله مازندرانی، از مراجع سه گانه موافق مشروطه، در نامه ای که مدتی بعد از فتح تهران نوشته، می آورد:
عوض اشک خون گریه کنید که این همه زحمات را برای چه فدا کردیم و آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودی... گرفتار شدیم.[35]
او می نویسد:
از انجمن سری مذکور به شعبه ای که در نجف اشرف و غیره دارند، رأی درآمده که نفوذ ما دو نفر [ آخوند خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی] تا حالا که استبداد در مقابل بود، نافع و از این به بعد مضر است، باید سلب این نفوذ بکوشند و مجالس سریه خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردید. اشخاص عوامی که به صورت طلبه محسوب می شوند، در این شعبه داخل و به همین اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. این گونه اشخاص طریق سلب نفوذ را به نشر اکاذیب دانسته، چه کاغذ پرانی ها به اطراف کردند و در جراید درج کردند و ظاهراً این شعبه در همه جا مشغول است.[36]
تهمت زدن به سید و ترور شخصیت مرحوم یزدی، به روشن فکران سکولار اختصاص نداشت؛ بلکه برخی از روحانیان نیز به دلیل حب و بغض ها و عدم آشنایی دقیق با روحیات و منش سید، قضاوت های نادرستی درباره او داشتند که بعضا در نوشته های خود منعکس کرده اند. آقا نجفی قوچانی، یکی از این روحانیان بوده است. آقا نجفی از یک سو از طلاب مشروطه طلب نجف بود، و از سوی دیگر، علاقه شدیدی به آخوند خراسانی داشت که نتیجه آن، بدبینی به شخص مقابل آخوند است. از طرفی تأمل در روحیات آقا نجفی (مانند عزت نفس شدید و عصبی بودن) و نیز دقت در منش و ویژگی های سید یزدی (مانند محتاط بودن در امور اجتماعی)، می تواند تا حدودی توضیح دهنده علت قضاوت های نادرست وی درباره سید یزدی باشد.[37]
شایان ذکر است که به رغم برخی برخوردهای تأمل برانگیزی که شاگردان مرحوم آخوند خراسانی و سید یزدی داشته اند، رابطه شخصی سید و آخوند بسیار خوب بوده است. هیچ گاه دیده نشد که این دو حرفی در تنقیص هم زده باشند؛ بلکه عکس آن گزارش شده است؛ به عنوان نمونه سید در تشیع جنازه آخوند شرکت کرده بود و با آن که بعضی در همان تشییع جنازه زخم زبان می زدندند، ایشان اهمیتی بدان ها نمی داد. نمونه دیگر این که شخصی نزد آیت الله آخوند خراسانی آمده، عرض می کند: من مقلّد سید محمدکاظم یزدی هستم و می خواهم با فلان کس معامله ای انجام دهم. مهر و امضای اجازه سید محمدکاظم یزدی را برای خریدار برده ام؛ ولی چون خریدار مقلّد شماست، قبول نکرده و اجازه شما را طلب می کند. هنوز کلام آن مرد تمام نشده بود که مرحوم آخوند با ناراحتی می فرمایند: ای مرد، برو از قول من به او بگو، اگر تو واقعا مقلّد من هستی، باید مُهر و امضای آقای سید محمدکاظم یزدی را روی سرت بگذاری.[38]
د) ولایت فقیه از منظر سید یزدی
در بحبوحه مشروطیت، مباحثی که مستقیما به حکومت و نوع حکومت مربوط می شد، مورد سوء استفاده قرار می گرفت؛[39] از این رو علمای طراز اول همانند سید که مرجع تقلید شیعیان جهان بودند، می کوشیدند، مطلب یا سخنی از آنان دستاویز سوء استفاده چیان نشود. شاید به همین دلیل باشد که سید یزدی بر خلاف اساتید خود، میرزای شیرازی و شیخ انصاری بسیار محتاطانه با این نوع مباحث برخورد می کند و هنگام نوشتن حاشیه بر «مکاسب» شیخ در بحث ولایت فقیه، از آن دست بر می دارد. از این رو لازم است برای دستیابی به اندیشه های سیاسی اجتماعی ایشان، به مطالعه و تأمل در مباحثی مانند قضا، زکات و خمس از کتاب «عروة الوثقی» بپردازیم.
سید در کتاب قضا، منصب قضاوت را از طرف شارع و منصبی از مناصب شرعی می داند.[40] برخی معتقدند که منصب قضا «حکمی از احکام شرعی مثل سایر واجبات» است؛ اما وی به استناد حدیث «فانّی قد جعلته حاکماً» این قول را رد می کند. ایشان معتقد است که منصب قضا، به اقتضای حدیث مذکور، ولایت است، و ولایت، همان سلطنت بر جان، مال و امور شخصی دیگران می باشد که در قضا محقّق است.[41]
از نظر سید، ترافع نزد غیر مجتهد جامع الشرایط، حرام است،[42] و بر فرد غیر مجتهد نیز جایز نیست که عهده دار قضاوت شود. ایشان بعد از ذکر آیات و روایات، در این خصوص می فرماید:
مقتضای این روایات، عدم جواز عهده دار بودن غیر مجتهد برای حکم و مرافعه می باشد؛ حال فرقی نیست که این غیر مجتهد آیا از اهل علم باشد یا نه.[43]
در ادامه مبحث قضا می نویسد:
ثم انه منصب جلیل، ومرتبة عالیة، فانه إمارة شرعیة وغصن من دوحة الریاسة العامة الثابتة للنبی صلی الله علیه و آله و الائمة و خلافه عنهم.[44]
چنین به نظر می رسد که در نظر ایشان منصب ریاست عامه، شاخه های زیادی دارد که در زمان وی رسیدن به همه آن ها امکان ندارد؛ ولی یک شاخه از آن را که منصب قضا باشد، باید احیا کرد.
در خصوص این که چه کسی حق حکومت (به معنای مصطلح آن) دارد، ذکری از سلطان در کلمات سید به میان نمی آید.[45] بلکه در همه موارد فقیه عادل جامع الشرایط را در مقابل حاکم جور قرار می دهد.
به نظر می رسد ایشان «قدر مقدور» از حکومت فقیه را همان عهده داری منصب قضا می داند؛ اما از سایر بخش های ولایت عامه، تنها از آن جهت بحث نمی کند که آن ها را غیر مقدور و غیر قابل دستیابی می داند. مؤیدات این مطلب عبارتند از:
1. احادیثی که وی برای وجوب اجتهاد قاضی ذکر می کند، دارای عمومیت می باشد؛ به طوری که موضوع بعضی از آن ها، ولایت و حکومت است، و این امر بر ایشان مخفی نبوده و احتمالاً حکایت از این مطلب دارد که خواسته نظر خود را درباره شرایط حاکم، در ضمن شرایط قاضی ابراز دارد. ترجمه مطالب ایشان چنین است:
جواز قضا برای غیر امام، متوقف است بر اذن امام و اخباری که بر اذن امام دلالت دارند، به علما و راویانی اختصاص دارد که ظاهراً به استنباط حکم شرعی قادر باشند؛ مثل مقبوله عمربن حنظله[46] و توقیع بلند مرتبه امام زمان علیه السلام : «در حوادثی که واقع می شود، به راویان حدیث ما رجوع کنید. آن ها حجت من بر شما و من حجت خدا بر شما هستم.» و خبر تحف العقول: «مجاری امور و احکام بر دست علماست» و مرسله رسول اکرم: «بارالها! بیامرز خلفای مرا» گفته شد که «یا رسول الله... خلفای شما کیانند»؟ فرمود: «کسانی که بعد از من می آیند و حدیث و سنّت مرا رعایت می کنند.» و حدیثی که در فقه الرضوی روایت شده: «فقها در این زمان، همانند انبیای بنی اسرائیل می باشند».[47]
در ادامه این احادیث می فرماید:
معلوم است که بر عامی اسم عالم و راوی صدق نمی کند و مصلحت نیست که عامی خلیفه رسول الله... باشد و مجاری امور نباید به دست او باشد و عامی به منزل انبیا شمرده نمی شود.[48]
وقتی جمله «مجاری امور نباید به دست عامی باشد» را در کنار این جمله قرار دهیم که از قول امام علیه السلام که فرمود: "فانی قد جعلته حاکما" استفاده می شود که قضاوت، ولایت است» زیرا ولایت همان حاکمیت و سلطنت بر غیر در جان و مالش می باشد[49] چنین برداشت می شود که از منظر سید، اجتهاد از شرایط حاکم است. بویژه اگر توجه داشته باشیم که ایشان مقام قضاوت را منصوب از ناحیه ائمه علیهم السلام می داند، نه واجبی در ردیف امر به معروف و نهی از منکر که باید ادای تکلیف شود.
2. در کتاب زکات عنوان می کند که دادن زکات به فقیه جامع الشرایط، مستحب است؛ اما اگر فقیه زکات را مطالبه کرد، بر مالک واجب است که زکات خود را انحصاراً به فقیه جامع الشرایط پرداخت کند[50] و اگر مال در دست فقیه تلف شود (حتی با افراط و تفریط او) مالک و دهنده زکات، ضامن نیست.[51] با توجه به این که این مورد جزء امور حسبیه نیست (و به همین دلیل بعضی از فقها مانند آقا ضیا اشکال کرده اند که این مورد از امور حسبه خارج است)، شاید بتوان گفت که سید به ولایت عامه قائل بوده است.
3. از مواردی که سید بر آن تأکید کرده، این است که حکم فقیه جامع الشرایط قابل نقض نیست؛ ولو از طرف مجتهد دیگر.[52] روشن ترین فرد در این خصوص، وقتی است که ولی فقیه، حکمی صادر کند. در این صورت بر سایر فقها اگر چه خودشان را اعلم از او بدانند واجب است از آن حکم اطاعت نمایند.
کتاب نامه
1. ابوالحسنی (منذر)، علی، سلطنت علم و دولت فقر، چ 1، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش.
2. ، آیت الله العظمی سید محمد کاظم طباطبائی یزدی پرچم دار عرصه جهاد و اجتهاد، یزد، ستاد بزرگداشت آیت الله آقا سید محمد کاظم یزدی، 1417ق.
3. ، آخرین آواز قو بازکاوی شخصیت و عملکرد شیخ فضل الله نوری براساس آخرین برگ زندگی او و فرجام مشروطه، چ 1، تهران، عبرت، 1380ش.
4. اعظام قدسی، حسن، خاطرات من، ج 1، تهران، ابوریحان، 1349ش.
5. بذر افشان، مرتضی، سید محمدکاظم یزدی فقیه دور اندیش، قم، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، 1376ش.
6. ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات و روزنامه شیخ شهید فضل الله نوری، ج 1، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی، 1362ش.
7. رضوانی، هما، (به کوشش) لوایح آقا شیخ فضل الله نوری، تهران، تاریخ ایران، 1362ش.
8. حائری، عبدالهادی، تشیّع و مشروطیت در ایران، تهران، امیر کبیر، 1381ش.
9. الحر العاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 11، موسسة آل البیت لاحیاء التراث، ط 2، قم، 1414ق.
10. حرزالدین، شیخ محمد، معارف الرجال، ج 2، قم، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، 1405ق.
11. دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، بنیاد فرهنگی امام رضا علیه السلام ، 1360ش.
12. دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 4، چ 3، تهران، عطار، 1361ش.
13. ذبیح زاده، علی نقی، «نقش آیت اللّه سید محمدکاظم یزدی در نهضت مشروطه»، مجله معرفت، ش50، بهمن 1380ش.
14. امین، محسن، اعیان الشیعه، تحقیق و اخراج دکتر حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق.
15. السیف، توفیق، استبداد ستیزی، ترجمه محمد نوری و دیگران، اصفهان، کانون پژوهش، 1379ش.
16. فرمانداری شهرستان یزد، شکوه و پارسایی و پایداری، چ 1، یزد، فرمانداری شهرستان یزد، 1375ش.
17. کسروی، احمد؛ تاریخ مشروطه ایران، چ 5، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات امیر کبیر، 1340ش.
18. الکهنوی الکشمیری، میرزا محمدمهدی، نجوم السماء، ج 2، قم، بصیرتی.
19. مدرسی تبریزی، محمدعلی، ریحانة الادب، ج 4، چاپخانه شرکت سهامی طبع کتاب، 1328 ش.
20. معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت، ج 2، چ 2، ابن سینا.
21. ملک زاده، مهدی، تاریخ مشروطه ایران، ج 3، چ 2، تهران، علمی، 1363ش.
22. نجفی، موسی و موسی حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، چ 2، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1382ش.
23. الموسوی الاصفهانی الکاظمی، محمدمهدی، احسن الودیعه، ج 1، چاپ بغداد.
24. قوچانی، آقانجفی، سیاحت شرق، چ 2، تهران، امیرکبیر، 1362ش.
25. ، برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی أحوال آیت الملک العلام)، تصحیح رمضانعلی شاکری، چ 1، تهران، هفت، 1378ش.
26. نامدار، مظفر، «اسوه فقاهت و سیاست»، تاملاتی سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، به اهتمام موسی نجفی، ج 5، چ 1، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377ش.
27. طباطبائی یزدی، سید محمد کاظم، تکملة العروة الوثقی، قم، مکتبة داوری.
28. ، العروة الوثقی، ج 1، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1409 ق.
[1] علی ابوالحسنی، آیت الله العظمی سید محمدکاظم طباطبائی یزدی پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 1.
[2] مرتضی بذرافشان، سید محمدکاظم یزدی فقیه دوراندیش، ص 38.
[3] محمدعلی مدرسی تبریزی، ریحانة الادب، ج 4 و سید محسن امین، اعیان الشیعه، ص 1043.
[4] شیخ محمد حرزالدین، معارف الرجال، ص 326.
[5] مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، مندرج در: موسی نجفی، تأملاتی سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، ج 5، ص 27.
[6] احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 496498.
[7] مهدی ملک زاده، تاریخ مشروطه ایران، ص 512.
[8] یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ص 13.
[9] مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 30.
[10] فصلنامه تراثنا، س اول، ش 4، ص 163165.
[11] علی ابوالحسنی، آیت الله العظمی سیدمحمدکاظم طباطبائی یزدی پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 56.
[12] مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 64 و 65، به نقل از محمد مهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، ص 2425.
[13] علی ابوالحسنی، سلطنت علم و دولت فقر، ص 719.
[14] مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 4344.
[15] عبدالهادی حائری، تشیّع و مشروطیت، ص 201، به نقل از محمد مهدی موسوی اصفهانی، احسن الودیعه، ج 1، ص 5354.
[16] عبدالهادی حائری، تشیّع و مشروطیت، ص 201، به نقل از محمد مهدی موسوی اصفهانی، احسن الودیعه، ج 1، ص 5354.
[17] هما رضوانی، لوایح آقا شیخ فضل الله نوری، ص 65.
[18] مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 4546.
[19] علی ابوالحسنی، آخرین آواز قو...، ص 151.
[20] محمد ترکمان، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات...، ص 304305.
[21] احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 383.
[22] ابوالفضل شکوری، خط سوم در انقلاب مشروطیت، ص 322323.
[23] به عنوان نمونه: آیت الله جناتی از یکی از علما که خود شاهد ماجرا بود، نقل کردند که سید در تشیع جنازه آخوند شرکت کرده بودند. یکی از علمای مشروطه طلب خودش را به سید رساند و با اهانت گفت: «گبری، (زردشتی) گبری، خوشحال باش که رقیبت مرده، خوشحال باش»! ایشان با کمال متانت و با همان لهجه یزدی او را نصیحت می کردند.
[24] احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 381.
[25] فرمانداری شهرستان یزد، شکوه پارسایی و پایداری، ص 19و20.
[26] احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 381.
[27] مرتضی بذرافشان، سید محمدکاظم یزدی فقیه دوراندیش، ص 42 و 107.
[28] مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج3، ص 478.
[29] حسن اعظام قدسی، خاطرات من، ج1، ص 387.
[30] مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطه ایران، ج1، ص 512.
[31] مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطه ایران، ج1، ص 512.
[32] عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت، ص 113، 160، 161 و...
[33] توفیق السیف، استبداد ستیزی، ص83.
[34] توفیق السیف، استبداد ستیزی، ص83.
[35] موسی نجفی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 312.
[36] موسی نجفی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 312.
[37] جهت اطلاع از برخی موارد ر.ک: آقا نجفی قوچانی، سیاحت شرق، ص 329، 460، 519، 524528، 538539 و آقا نجفی قوچانی، برگی از تاریخ معاصر...، ص 57.
[38] مرتضی بذرافشان، سید محمدکاظم یزدی فقیه دوراندیش، ص 106.
[39] شواهد تاریخی بی شماری دال بر این نوع سوء استفاده هاست؛ همانند سوء استفاده از کتاب نائینی که منجر شد ایشان شخصا به جمع آوری کتاب خود بپردازند.
[40] سید محمدکاظم طباطبائی یزدی، تکملة العروة الوثقی، ج 2، ص 5.
[41] عین عبارت ایشان چنین است: «إذا المستفاد من قوله علیه السلام : «فانی قد جعلته حاکما أو قاضیا» کونه ولایة إذ الولایة هی الامارة والسلطنة علی الغیر فی نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهی متحققة فیه».
[42] عین عبارت ایشان چنین است: «إذا المستفاد من قوله علیه السلام : «فانی قد جعلته حاکما أو قاضیا» کونه ولایة إذ الولایة هی الامارة والسلطنة علی الغیر فی نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهی متحققة فیه».
[43] عین عبارت ایشان چنین است: «إذا المستفاد من قوله علیه السلام : «فانی قد جعلته حاکما أو قاضیا» کونه ولایة إذ الولایة هی الامارة والسلطنة علی الغیر فی نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهی متحققة فیه».
[44] همانا منصب قضاوت شکوفه ای است از درخت ریاست عامه ای که برای پیامبر و ائمه ثابت بوده و جانشینی، از آنِ بزرگواران می باشد.
[45] خصوصاً در حاشیه مکاسب، ج 1، ص 4649 مبحث اراضی خراجیه و مبحث جوائزالسلطان، ص 3238.
[46] متن مقبوله چنین است: «انظروا إلی من کان منکم قد روی حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا».
[47] سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، تکملة العروة الوثقی، ج 2، ص 67.
[48] سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، تکملة العروة الوثقی، ج 2، ص 67.
[49] عین عبارت سید چنین است: «إذا المستفاد من قوله علیه السلام «فانی قد جعلته حاکما. ..» «کونه ولایة إذ الولایة هی الامارة والسلطنة علی الغیر فی نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهی متحققة فیه» (همان).
[51] همان، ص 326 و ج 4، ص 226.
[52] سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، العروة الوثقی، ج 1، ص20.