در اين روز، سنه 23، (ابو لولو)، (عمر) را زخم زد و اين بسبب آن بود كه گويند:
او غلام (مغيره) بود و (مغيره) ضري به بر او بسته بود كه هر ماه صد درهم باوبدهد. (ابو لولو) نزد (عمر) از (مغيره ) شكايت كرد و درخواست كرد كه عمرشفاعتى در تخفيف ضريبه او كند.
(عمر) گفت صنعت تو چيست ؟. گفت: درودگرم و نقاشم و آهنگرم و آسياى بادى رانيكوتر، توانم ساخت. (عمر) گفت: بايد اين همه صنعت كه تو دارى اين قرار داد برتو زياد نيست. پس از او خواست كه آسياى بادى براى او بسازد.
(ابو لولو) گفت: از براى تو آسيائى بسازم كه آوازه آن گوش تا گوش جهان رافرو گيرد. اين بگفت و برفت.
عمر گفت: كه اين غلام مرا تهديد بقتل كرد و سينه او را از كينه خويش آكنده يافتم. پس روزى چند نگذشت كه (ابو لولو) تصميم قتل عمر كرد و خنجر را كه دو سر داشت و دسته اش در ميان بود، با خود برداشت و چيزى بر سر پيچيده كه كمتر شناخته شود و صبح زود بمسجد آمد، در صف اول از براى نماز بامداد بايستاد. و بقولى در سر راه (عمر) در كمين نشست ، تا(عمر) رسيد. خود را باو رسانيد و او را از چپ و راست ، شش ضربت زد و بازو و شكم و از آن زخمها، زخمى گران بزير ناف آمد و (عمر) از پاى در آمد.
(ابولولو) فرار كرد. مردم از قفاى او بتاختند و بانگ بگيريد بگيريد در دادند. هركس باو نزديك مى شد، (ابو لولو) روى بر مى تافت و او را خنجرى مى زد تا سيزده كس را خنجر زد، كه شش تن از ايشان بمردند و از اينجا حديث ذوشجون مى شود كه آخرالامر مأخوذ و بدست خود، مقتول شد يا آنكه فرار كرد از راه و بيراه ، خود را بكاشان رسانيد و ببود تا بمرد.
كلمات فريقين در اين مقام مختلف است و در بيرون دروازه كاشان قبرى را باو نسبت دهند و اورا (بابا شجاع الدين) گويند و (ميرزا مخدوم شريفى) در (نواقض الروافض) قضيه اى از عادت اهل كاشان در اين مقام ذكر كرده كه ذكرش در اينجا مناسب نيست .
(عمر) را پس از زخمى شدن ، بخانه بردند و طبيب حاضر كردند. طبيب هر چه باو خورانيد از شربت (47) و شير، بعينه بدون تغيير از همان زخم بيرون آمد. لاجرم طبيب گفت اين زخم بهبودى ندارد. وصيت خود بكن. (عمر) تصديق او كرد و سخت بگريست.
آنگاه پسرش، (عبدالله ) را گفت كه مردم را بخواند تا در آيند. چون اصحاب درآمدند، در امر خلافت گفتگو كرد. پس امر خلافت را در ميان شش نفر بشورى افكند و ايشان: اميرالمؤمنين (علیه السلام)، عثمان ، طلحه ، زبير، سعد، و عبدالرحمن بن عوف بودند.
پس (ابو طلحه انصارى) را بخواند و گفت: از پس آنكه مرا بخاك سپردند، پنجاه مرد از انصار، انتخاب كن تا با شمشيرهاى كشيده حاضر باشند و اين شش تن را در سراى (عائشه) بازدار و سه روز مهلت گذار تا مشورت كنند و يكتن را بخلافت بردارند. اگر پنج تن در امرى متفق شدند و يك نفر مخالفت كرد، سر او را از گردن دور كن . اگرچهار كس در كارى همدست شدند و دو تن بر خلاف شد، آندو تن را بكش. اگر سه تن براهى رفت و سه تن طريق ديگر گرفت آن سه تن كه (عبدالرحمن بن عوف ) در آناست بر صواب باشند، طرف ديگر را گردن بزن . اگر سه روز بنهايت شد و هنوز ايشان در امرى اتفاق نكردند، هر شش تن را گردن بزن و بگذار مسلمين را تا از براى خود، اختيار كنند.
پس به نزد (عائشه) فرستاد و خواستار شد كه اذن بدهد در رواق رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بخاك رود. (عائشه) قبول كرد. (عمر) وصاياى خود را كرد و دراواخر ماه، وفات نمود.
امير المؤ منين (عليه السلام) در خطبه شقشقيه كه بعضى دردهاى دل خود را اظهار فرموده از جمله از شوراى عمر درد دل كرده در قول خود كه في الله و للشورى الخ... .
منبع: وقایع الأیّام مرحوم شیخ عبّاس قمی