یکی از روزنامه های صدر مشروطیت صوراسرافیل به مدیریت میرزا جهانگیرخان شیرازی است که به سبب انتشار این روزنامه به صوراسرافیل معروف شد . وی ، پسر آقا رجبعلی ، در سال 1292 هجری در یک خانواده فقیر شیرازی متولد شد .
در کودکی پدر خود را از دست داد و سرپرستی او را عمه و جده اش بر عهده گرفتند . در سال 1297 هجری قمری با عمه اش به تهران آمد و در 1306 هجری قمری دوباره به شیراز بازگشت .
میرزا جهانگیرخان تحصیلات مقدماتی را در مکتب خانه های شیراز و تهران گذراند و در 19 سالگی به تهران آمد و در مدرسه دارالفنون به تحصیل علوم جدید پرداخت و هنگامی که زمزمه ی مشروطه در تهران شنیده شد تحصیلاتش را در دارالفنون تمام کرد و به انجمن های مخفی مشروطه خواهان پیوست . در همان زمان با میرزا علی اکبر قزوینی ( دهخدا که با تخلص " دخو " مقاله می نوشت ) و میرزا ابوالقاسم تبریزی آشنا شد .در ربیع الثانی 1325 هجری قمری امتیاز روزنامه ی صور اسرافیل به نام میرزا قاسم خان تبریزی از وابستگان دربار مظفرالدین شاه و محمد علی شاه صادر گشت ، ولی میرزا جهانگیرخان شیرازی به سردبیری روزنامه منصوب شد.
وقتی که با استفاده از نفوذ میرزا قاسم خان تبریزی در زیر نام جهانگیرخان قرار گرفت ، او به اتفاق علی اکبر خان دهخدا مقالات کوبنده ای بر ضد استبداد محمد علیشاهی می نوشت ، علی اصغر خان شمیم مورخ معاصر درباره ی میرزا جهانگیرخان شیرازی چنین می نویسد :
" یکی از برجسته ترین نشریه های دوران مشروطه بود و میرزا جهانگیرخان در دو جبهه با محمد علی شاه و روحانیون ضد مشروطه مبارزه می کرد ، این نشریه در حقیقت در حکم مجله ای بود که هفته ای یک بار منتشر می شد ."
نخستین شماره ی صوراسرافیل در پنج شنبه 17 ربیع الثانی 1325 هجری قمری و آخرین شماره ی آن ، که در حقیقت سی و دومین شماره محسوب می شد ، در 21 جمادی الاول 1326 هجری سه روز پیش از بمباران مجلس شورای ملی و چهار روز قبل از اعدام میرزا جهانگیرخان شیرازی منتشر شد .
این روزنامه در هشت صفحه و به قطع وزیری و با چاپ سربی در چاپخانه سنگی پارسیان به طبع می رسید . سر لوحه ی روزنامه ی صوراسرافیل به خط نسخ درشت نوشته می شد و با خط ریز کلمه ی صوراسرافیل ، تصویر فرشته ی آزادی بود که در صور می دمید و گروهی او را به یکدیگر نشان می دادند و در بالا و پایین آن دو آیه از قرآن کریم از سوره ی یس ، و مؤمنون نوشته شده بود .
از شماره ی اول تا پانزدهم در پایین تیتر عنوان مراسلات به ترتیب نامهای میرزا جهانگیرخان شیرازی و میرزا قاسم تبریزی نوشته می شد ، در سر مقاله های نخستین شماره علی اکبر دهخدا که یکی از نویسندگان معروف بود مقاله ای با امضای " دخو " می نوشت . به دلیل مقالات افشاگرانه ی میرزا جهانگیرخان و مطالب کوبنده ای که دهخدا به صورت فکاهی می نوشت شماره ی 14، سال اول این روزنامه در روز پنج شنبه 10 شعبان 1325 هجری قمری مدتی توقیف شد و شماره ی پانزدهم آن در تاریخ چهارشنبه 29 رمضان 1325 هجری قمری مجدداً چاپ شد . از آن به بعد زیر عنوان مراسلات نام میرزا علی اکبرخان قزوینی به عنوان دبیر و نگارنده نوشته شده است ، محل اداره روزنامه خیابان ناصری ( ناصر خسرو فعلی ) کتابخانه تربیت قیمت روزنامه 4 شاهی بود .
میرزا جهانگیرخان از شماره ی اول به بعد به ویژه شماره ی دوم ، مبحثی از روزنامه را به کلمه حق و حقوق اختصاص داد . در مملکتی که ناصرالدین شاه و سپس فرزندش مظفرالدین شاه می گفتند که حرف ما قانون و عین حق است و اخیراً محمد علی میرزا نیز می خواست همان شیوه را دنبال کند ، عنوان کردن چنین مقاله ای بی دردسر نبود . در شماره ی دوم به تاریخ 21 دی 1276 هجری شمسی ، میرزا جهانگیرخان درباره ی حقوق در صفحه ی اول روزنامه چنین می نویسد : " هنوز وقتی در ایران از حقوق می گویند فلان مستوفی مواجب یعنی مزد تقلب و غلط کاریهای خودش ترجمه می کند ، فلان طلبه معنی آن را دنا و حق شناختن می داند ، فلان عوام با لفظ عقوق به جای حقوق اشتباه می کند . میمونهای استرالی [ استرالیایی ] موافق یک قانون نامعلوم کلبه ی خود را اداره می کنند اما یک مشت مردم بدبخت ایران برای آنکه آدم باشند و استیفای حقوق آدمیت کنند منتظرند مجدداً جبرئیل از آسمان نازل شود ، فلان پادشاه امضاءکند. چرا برای اینکه کامبیز پادشاه هخامنشی دل پسر وزیرش را هدف تیر کرد . برای آنکه فلان شاهزاده خانم می گوید " عمله چه داخل آدم است " ، برای آنکه چه فرمان یزدان ، چه فرمان شاه " از اشعار فردوسی است .
" برای اینکه فلان حاکم رعیت را گاو شیرده خود حساب می کرد . برای آنکه ملت ایران به انقیاد کورکورانه آقا میرزا کدخدا و اوباش عادت کرده اند . آدمی که یک ذره شعور داشته باشد می داند افراد بشر در زندگی به کمک یکدیگر محتاجند . "
صوراسرافیل نوک تیز حمله ی خود را با رد کردن چه فرمان یزدان چه فرمان شاه آغاز کرد و هفته ای نبود که مقاله ای درباره ی حاکم شهری یا یکی از عناصر حکومت در روزنامه ننویسد . علاوه بر آن در روزنامه ی صوراسرافیل دهخدا ، به عنوان نویسنده ، هر حادثه و پیشامدی را دستاویز قرار می داد و فساد سلطنتی ، بی شرمی و خیانت رجال دولت ، ظلم و ستم اغنیا ، مالکان و ریاکاری سیاسیون و بعضی روحانیون را به باد استهزا می گرفت .
در شماره ی چهارم صوراسرافیل که در 8 جمادی الاول 1325 منتشر شد شعری از زبان دختران قوچانی درج گردید که نشان می داد دختران قوچانی را راهزنان می دزدیدند و به روسها می فروختند و این کار با موافقت آصف الدوله انجام می گرفت .
موضوع ربودن دختران آن قدر حاد شد که مجلس شورای ملی آصف الدوله را احضار و از او بازخواست کرد . در شماره ی 22 صوراسرافیل در آخر ذیحجه ی 1325 چنین نوشته است : " یکی از افراد ایرانی که از قدیم از همه مشروطه خواه تر بود و از روز اول به سفارت و شاه عبدالعظیم و بعد پای پیاده همراه آقایان به قم رفته و از روز اول آقایان فرنگی مآبها به او حالی کرده اند که مشروطه یعنی عدالت ، مشروطه یعنی رفع ظلم ، مشروطه یعنی آسایش رعیت ، مشروطه یعنی آسایش رعیت ، مشروطه یعنی آبادی مملکت و همین که انتخابات مجلس انجام می گیرد وکلای ملت را خوب می شناسند و می بینند وکلاً به قطر شکم ، کلفتی گردن و گرفتن کالسکه به چیز دیگری فکر نمی کنند ."
در شماره ی 25 این روزنامه که نهم صفر 1326 منتشر گردید ، علی اکبر دهخدا هرچه بیشتر و آشکارتر به رؤسای حکومت و نمایندگان طبقه ی حاکمه و مجلسیان می تازد و می گوید نزدیک است یخه [یقه] خودم را پاره کنم ، نزدیک است کافر شوم ، نزدیک است چشم هایم را بگذارم روی هم ، دهنم را بازکنم و بگویم " اگر کارهای ما همه اش را باید تقدیر درست کند و امور ما را باید باطن شریعت اصلاح کند ، اعمال ما را دست غیبی به نظام بیاندازد ، پس شما رییس ها ، آقاها ، بزرگترها از جان ما بیچاره ها چه می خواهید ، پس شما کرورها ، سردارها ، سالارها و خانمها چرا ما را دم کوره ی خورشید کباب می کنید ، پس چرا مثل زالو به تن ما چسبیده اید و خون ما را به این سمجی می مکید ؟ هفته ای نیست که یک کاتالوگ ادبی ، کتابخانه فرنگ ، یک روزنامه خیلی پست امریکا اعلان چند کتاب در رد اسلام بیرون ندهد . یک نفر از علمای ما نیست که برای ابطال مذاهب غیر حقه ، بلکه لا اقل برای دفاع از مذهب حنیف اسلام یک رساله دو ورقی چاپ کند . "
میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل در روزنامه اش به کمک قزاقان روسیه دست به کودتا زد . در همان زمان که مشیر السلطنه نخست وزیر مشروطه بود مجلس به دستور محمد علی شاه و توسط لیاخوف گلوله باران شد ، عده ای از نمایندگان مجلس و آزادیخواهان و ارباب جراید ، از جمله میرزا جهانگیرخان شیرازی وملک المتکلمین ، از طریق بهارستان مخفیانه به پارک امین الدوله چهار راه فخرآباد پناه بردند .
میرزا محسن خان امین الدوله شوهر خانم فخر الدوله موضوع پناهندگی صوراسرافیل و عده ای دیگر را تلفنی در باغشاه به اطلاع محمد علی شاه رسانید و چند ساعت بعد میرزا جهانگیر خان شیرازی ، ملک المتکلمین و سلطان العلمای خراسانی مدیر روح القدس را محاکمه کردند .
رئیس دادگاه محسن صدرالاشراف بود که با نهایت بی رحمی و برای خوش آیند محمد علی شاه در بازجویی به دستگیر شدگان بسیار سخت می گرفت . بالاخره در سوم تیر ماه 1287 شمسی میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین و مدیر روح القدس به گردن آنها طناب انداخته شد و آنها را با طناب خفه کردند .
محمد علی شاه که پادشاهی سنگدل و کینه توز بود ناظر خفه کردن آنان بود . موقع طناب انداختن ملک المتکلمین خود را باخته و تقاضایی داشته ، اما صوراسرافیل به او نهیب زده و گفته بود : " ای ملک از پسر " ام الخاقان " تقاضای رحم داشتن بیجاست ."
صور اسرافیل هنگام طناب انداختن گفت : " زنده باد مشروطه " و اشاره به زمین کرد و گفت : " ای خاک ، ما برای تو کشته شدیم ."
جسد جهانگیرخان را در باغشاه در چاهی انداختند .
میرزا جهانگیرخان که در دادگاه باغشاه به وسیله ی صدر الاشراف محاکمه و محکوم به اعدام شد ، هنگام مرگ 34 سال بیشتر نداشت . محسن صدر الاشراف بعدها چندین دوره نخست وزیر ، وزیر دادگستری و رئیس مجلس سنای مشروطیت شد.[1]
دوره ی دوم صوراسرافیل
بعد از کودتای محمد علی شاه و قتل میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل ، علی اکبر دهخدا ، به کمک ابوالحسن خان معاضد السلطنه پیرنیا ، از کشور خارج شد و خود را به کشور سویس رسانید و در شهر " ایورون " روزنامه ای منتشر ساخت . در آخرین شماره ی صوراسرافیل که علامه دهخدا در 15 صفر 1327 منتشر کرد شعری در رثای دوست از دست رفته ی خود جهانگیر خان شیرازی سروده و درباره ی انگیزه ی سرودن این شعر می گوید:
" شبی مرحوم جهانگیر خان را به خواب دیدم در جامه ی سپید و به من گفت " چرا نگفتی دو جوان افتاده ." من از این عبارت چنان فهمیدم که می گوید چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته یی و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد :" یادآرزشمع مرده یادآر."
صوراسرافیل و ملکالمتکلمین به قتل رسیدند
تاریخ ایرانی: در روز ۳ تیر ۱۲۸۷ هجری شمسی، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین دو روزنامهنگار مشروطهخواه توسط نیروهای هوادار محمدعلی شاه در باغشاه تهران به قتل رسیدند.
این واقعه دو سال پس از امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه و پیرو به توپ بستن مجلس توسط قوای قزاق به رهبری لیاخوف روسی اتفاق افتاد. لیاخوف در آغاز میپنداشت که مجلسیان و هواداران آزادی بدون هیچ درگیری تسلیم خواهند شد، ولی وقتی خبر مقاومت آنها و عقبنشینی نیروی ۱۲۰ نفری خود را شنید، شخصا با ۲۵۰ قزاق سواره و ۲۵ پیاده و تعدادی توپ دیگر به بهارستان رفت و پس از ایجاد استحکامات و سنگرهای لازم و صدور فرمان آتش، به اتفاق ۶ نفر از فرماندهان قزاق با درشکه عازم باغشاه شد تا گزارش ماموریتش را به شاه بدهد. پس از بازگشت از حضور شاه با شنیدن اخبار درگیریهای پراکنده، شتابزده خود را به میدان رساند. توپهای تازهای هم از باغشاه آوردند. آنگاه لیاخوف فرمان داد تا از چپ و راست مجلس و مسجد را هدف قرار دهند. مجلس به توپ بسته شد. حدود یک ساعت پس از این حمله و هجوم مجاهدان و مجلسیان از پای درآمدند و طعم شکست را چشیدند. گروهی کشته و زخمی شدند، گروهی گریختند، گروهی هم تسلیم شدند.
بر اساس برآورد انگلیسیها نزدیک به ۲۵۰ نفر در درگیریهای تهران به دنبال به توپ بسته شدن مجلس توسط کلنل لیاخوف روسی و به دستور محمدعلی شاه قاجار کشته شدند. به گفته ناظمالاسلام کرمانی در روز کودتا بسیاری از عوام با قزاقها همراه شدند و جمعیت بسیاری از انجمنهای مشروطهخواهان، تلگرافخانه و منازل مشروطهخواهان را غارت کردند. ملکالشعرای بهار که خود در این روزها در تهران حضور داشته در خصوص نقش طبقات اجتماعی در آغاز استبداد صغیر مینویسد: «در این جریانات طبقه بالا و پایین از استبداد پشتیبانی کردند. تنها طبقه متوسط بود که به انقلاب وفادار باقی ماند.»
با این وجود شاه بعد از شکست مشروطهخواهان در مجلس، کلنل لیاخوف روسی را به فرمانداری نظامی تهران گمارد و هرگونه تجمع از جمله مراسم عزاداری را ممنوع کرد. در این مقطع بود که بسیاری از سران مشروطه که موفق به فرار نشده بودند توسط قزاقها بازداشت شدند. در این میان سرشناسترین آنها میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین دو روزنامهنگار برجسته عهد مشروطه به دستور محمدعلی میرزا در باغشاه خفه شدند. این دو را به همراه قاضی ارداقی و برادرش به باغشاه برده بودند.
مامونتوف وقایعنگار روس نوشته است: «این دو نفر را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم که مامور قتل آنها بودند طناب به گردن آنها انداختند و از دو سو کشیدند تا خفه شدند و خون از دهانشان بیرون زد و در همین حال دژخیم سوم خنجر به سینه و شکم آنها فرو میکرد. برادر قاضی گفته است: چون اندکی گذشت دو نفر فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده به گردن هر یک زنجیر دستی (شکاری) زده گفتند: "برخیزید بیایید!" گویا هر دو دانستند که برای کشتن میبرندشان. ملکالمتکلمین دم در با آواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند: "ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما/ بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان." این را خوانده پا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامی که دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که به گردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اتاق به روی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آن بیچارگان به پایان رسیده.»
میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل که بود؟
میرزا جهانگیرخان شیرازی پسر آقا رجبعلی در سال ۱۲۹۲ قمری در شیراز متولد شد. در اوان کودکی پدرش آقا رجبعلی درگذشت و عمه وی سرپرستی او را برعهده گرفت. پنج ساله بود که با عمه و جده خود به تهران آمد. چهارده ساله بود که به شیراز بازگشت و در آنجا به تحصیل پرداخت. مقدمات ادبیات و منطق و ریاضی را نزد اساتید زمان فرا گرفت و به سال ۱۳۱۱ به تهران رفت و در دارالفنون و دیگر مدارس عالیه تهران به تحصیل علوم و فنون جدید پرداخت. در این هنگام بود که نهضت مشروطهخواهی آغاز شده بود. وی نیز در همین دوران به انجمنهای سری و مجامع ایرانیان راه یافت. میرزا جهانگیر خان با سرمایه میرزا قاسمخان تبریزی و همکاری میرزا علیاکبرخان قزوینی (دهخدا) روزنامهای موسوم به «صور اسرافیل» منتشر کرد که در زمان خود منشأ تحولات فراوانی شد. روزنامه صوراسرافیل به مشکلاتی دچار شد؛ چندین بار نویسندگان آن را تکفیر کردند و چند بار بساط به محاق توقیف رفت. میرزا جهانگیرخان که به واسطه انتشار روزنامهای به همین نام به جهانگیرخان صوراسرافیل مشهور شده بود، در باغشاه به قتل رسید. دهخدا شعر معروف «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» خود را به یاد او سروده است.
[1] محمود ستایش ، کشتار نویسندگان در ایران ، نشر البرز ، 1378