انهار
انهار
مطالب خواندنی

زندگینامه (2)

بزرگ نمایی کوچک نمایی
اَبوبَکْر بن ابی قُحافه (درگذشت ۱۳ق)، از صحابه پیامبر. او پس از درگذشت رسول خدا، به همراه تعداد دیگری از صحابه در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند تا علی‌رغم وصیت رسول خدا درباره خلافت علی(ع)، دست به انتخاب خلیفه مسلمین بزنند. حاضران در سقیفه بنی ساعده، سرانجام با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا (ص) بیعت کردند. وی اولین خلیفه از خلفای راشدین از نگاه اهل سنت است. او در نخستین سال‌های ظهور اسلام در مکه، مسلمان شد و در دیدگاه مشهور تاریخ‌نویسان، در هنگام هجرت پیامبر به مدینه، با آن حضرت هم‌سفر بود و به همراه ایشان در غار ثور پنهان شد. در طول حکومت کوتاه او، حوادث بحث‌برانگیزی در تاریخ اسلام رخ داد؛ از جمله گرفتن فدک از حضرت زهرا (س)، جنگ‌های ردّه و شروع فتوحات.
ولادت، نسب، کنیه و القاب
ابوبکر بنابر برخی از روایات[۱] و قرائن (مدت عمر و تاریخ وفات وی)، دو سال و چند ماه پس از عام الفیل (احتمالا در ۵۰ قبل از هجرت/۵۷۳ م) در مکه زاده شد.
اسم وی در جاهلیت، عبدالکعبه بود و پس از اسلام، پیامبر (ص) وی را عبدالله خواند[۲]پدرش ابوقُحافه عثمان (درگذشت ۱۴ق) و مادرش امّ الخیر سَلْمی، بنت صخر بن عمرو بن کعب، هر دو از تیره تیم بودند و از طریق مرّه، نیای پنجم‌شان، با پیامبر(ص) نسبت داشتند.[۳] در برخی روایات اهل سنت، نام وی عتیق ذکر شده[۴] اما ظاهرا عتیق لقب وی باشد.
کنیه وی ابوبکر است. اما در این که وی پسری به نام بکر داشته است، اختلاف وجود دارد. در هیچ کدام از منابعی که فرزندان ابوبکر را برشمرده‌اند، نامی از بکر نیامده است. ولی در ابیاتی که در نکوهش ابوبکر از زبان برخی از مرتدان نقل شده از پسری به نام «بکر» برای وی یاد شده است[۵]، ولی مخالفان او، مثلا ابوسفیان، ابوبکر (بکر = شتر جوان) را از باب استهزا به ابوفصیل (فصیل = بچه‌شتر بازگرفته از شیر مادر) بدل کرده‌اند[۶].
وی چند لقب دارد:
۱- عتیق؛ اکثر منابع اهل سنت، عتیق را از القاب وی دانسته و نوشته‌اند که پیامبر او را به سبب زیبایی چهره‌اش ملقب به عتیق ساخت[۷]. بنابر روایتی از عایشه، پیامبر او را «عتیق الله من النار» خواند[۸] دلایل دیگری درباره نا‌گذاری وی به عتیق نقل شده است[۹].
۲- دیگر لقب مشهور وی بین اهل سنت، صدّیق است که بر پایه منابع اهل سنت، در پی تصدیق بی چون و چرای خبر اسراء (معراج) به او داده شده است[۱۰] و در روایتی از مولای ابوهریره سخن از این است که جبرئیل در لیلة الاسراء، وی را صدّیق خوانده است[۱۱] برخی گفته‌اند که وی از دوره جاهلی به این لقب شهرت داشته، تا آنجا که لقب عتیق نیز در سایه آن قرار گرفته است[۱۲].
۳- لقب «اَوّاه» به سبب رأفت و غمخوارگی او [۱۳]
۴- لقب «صاحب رسول الله» به مناسبت همراهی‌اش با پیامبر[۱۴]
علمای شیعه نه ‌تنها تعلق لقب صدّیق را به ابوبکر مردود می‌شمارند، بلکه با استناد به منابع اهل سنت[۱۵]، این لقب و همچنین لقب فاروق را از القاب علی(ع) می‌دانند و عقیده دارند که این القاب می‌بایست در همان روزگار نخستین تاریخ اسلام به ابوبکر نسبت داده شده باشد؛ زیرا علی (ع) در هنگام خلافت و بر منبر بصره آنها را از آن خویش دانسته است[۱۶].
همسران و فرزندان
منابع تاریخی، همسران ابوبکر را چنین برشمرده‌اند:
امّ رومان دختر عامر بن عویمر (با عمیر بن عامر) از بنی کنانه، مادر عبدالرحمن و عایشه
قُتیله دختر عبدالعزّی بن اسعد از بنی عامر بن لؤی، مادر عبدالله و اسماء (مادر عبدالله بن زبیر)
اسماء دختر عمیس، مادر محمد بن ابی‌بکر
حبیبه دختر خارجه بن زید بن ابی زهیر مادر ام کلثوم[۱۷]
دوران مکه
بر پایه برخی روایات، ابوبکر پیش از اسلام مردی نرم‌خوی معرفی شده که قریش او را دوست داشتند و او را محترم می‌شمردند[۱۸] نقل شده که وی از جوانی به بازرگانی (بزازی) اشتغال داشته است.[۱۹].
زمان اسلام آوردن
درباره اسلام آوردن ابوبکر، در میان اهل سنت اختلاف دیده می‌شود. برخی از عالمان اهل سنت، ابوبکر را چهارمین فرد مسلمان بعد از خدیجه و امام علی (ع) و زید بن حارثه می‌دانند.[۲۰] از این رو برخی از اهل سنت گفته‌اند که ابوبکر، اولین نفر از این چهار تن بود که مرد آزاد بوده و مسلمان شده است[۲۱] طبری از محمد بن سعد نقل می‌کند که ابوبکر بعد از ۵۰ نفر اسلام آورد.[۲۲] سید جعفر مرتضی قول اخیر را قول محققان می‌داند و می گوید: گویا ادعای اولین مسلمان بودن ابوبکر به دوران بعد از خلافت خلفای اربعه می‌­رسد و بعد از شهادت علی (ع) وضع شده است و چه بسا معاویه دستور این کار را داده باشد و در اقصی نقاط سرزمین­‌های اسلامی پخش کرده باشد. وی سپس با دلایل زیادی این ادعا را رد می‌کند [۲۳] برخی اخبار نقل شده از راویان اهل سنت، حاکی از مسلمان شدن ابو قحافه در روز فتح مکه است[۲۴]، اما برخی دیگر از راویان، این اخبار را مورد نقد قرار داده‌اند[۲۵]. ابوجعفر اسکافی معتزلی نیز می‌گوید: اگر ابوبکر سبقت در اسلام داشته؛ چرا خودش به این موضوع به عنوان یک فضیلت در هیچ موردی از جمله در سقیفه احتجاج و استدلال نکرده و هیچ یک از هواداران او از صحابه نیز چنین ادعایی را مطرح نکرده‌­اند.[۲۶]
در برخی کتب اهل سنت بیان شده است که به سبب مقام اجتماعی ابوبکر در میان قریش، تنی چند از مردم مکه پس از اسلام آوردن او مسلمان شدند؛ عثمان بن عفّان، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، و طلحة بن عبیدالله[۲۷]، اما برخی در این روایت و در اسلام آوردن این گروه به دعوت ابوبکر تردید کرده‌اند و معتقدند که اختلاف سنی برخی از اینان (زبیر، سعد و طلحه) با ابوبکر نزدیک به ۲۰ سال بوده و نمی‌توانسته‌اند از معاشران وی[۲۸] بوده باشند. دیگر آنکه از مقایسه روایات ابن سعد[۲۹] برمی‌آید که عبدالرحمن بن عوف جزء کسانی بوده که با عثمان بن مظعون اسلام آورده‌اند، نه در گروه ابوبکر. پس می‌توان احتمال داد که عضویت اینان در شورای شش نفره عمر و برخی ملاحظات دیگر، راویان بعدی را بر آن داشته که اسلام آوردن ایشان را به ارشاد ابوبکر و مقدم بر کسان دیگر بدانند. آنچه این گمان را تقویت می‌کند، روایاتی است[۳۰] که افراد دیگری را بر اینان مقدم می‌دارند.[۳۱]
دوران شکنجه مسلمانان
با آغاز دشمنی مشرکان و آزار و شکنجه مسلمانان از سوی آنان، ابوبکر هم متحمل آزار شد. منابع اهل سنت از مجروح شدن وی به دست مشرکان سخن گفته‌اند.[۳۲] وی هنگامی که این آزارها با طرد بنی هاشم از مکه شدت یافت، ناگزیر شد با اذن پیامبر، مکه را به قصد مهاجرت به حبشه ترک کند، ولی با پیشنهاد جِوار و حمایت ابن الدُّغُنّه (از متنفذان قریش) از او، به مکه بازگشت و چون بار دیگر آشکارا به تبلیغ پرداخت، آزارها نیز از نو آغاز شد.[۳۳] برخی درباره سبب ماندن ابوبکر در مکه و همراه نشدن با دیگر مهاجران به حبشه، احتمال داده‌اند که افراد طایفه تیم (طایفه ابوبکر)، مانند دیگر اعضای گروه معروف به حلف الفضول از تعقیب و شکنجه برکنار بوده‌اند، ولی هنگامی که بنی تیم نخواسته، یا نتوانسته است از افراد مسلمان خود دفاع کند[۳۴] و ابوبکر عملا در معرض شکنجه قرار گرفته، ناگزیر شده که به قصد مهاجرت از مکه خارج شود[۳۵].
برخی منابع نوشته‌اند که وی با صرف بخشی از دارایی خویش، ۷ تن از بردگان مسلمان شده را از بردگی شکنجه اربابان مشرک آزاد ساخت، تا آنجا که آماج سرزنش پدرش ابوقحافه قرار گرفت.[۳۶]
هجرت به مدینه و آیه غار
برجسته‌ترین حادثه زندگی ابوبکر در مکه، همراهی وی با پیامبر (ص) در هجرت به مدینه و پنهان شدن در غار ثور است.[۳۷] این رخداد، شب پنجشنبه اول ربیع‌الاول سال اول ق (سال ۱۴ بعد از بعثت، ۱۳ سپتامبر ۶۲۲) انجام گرفت. قول مشهور آن است که وقتی پیامبر (ص) از طریق وحی از توطئه قتل خویش آگاه شد، با ابوبکر از مکه خارج شد و از بیراهه به سوی یثرب رفتند تا به غار رسیدند.[۳۸]
آیه غار به ماجرای اقامت پیامبر و ابوبکر در غار اشاره دارد. عالمان اهل سنت این آیه را دلیلی بر فضیلت ابوبکر دانسته‌اند اما درباره نحوه تفسیر این آیه درباره وی با پیامبر (ص)‌ در غار ثور بین مفسرین مسلمان اختلاف است.[۳۹]
چگونگی همراهی ابوبکر با پیامبر (ص) چندان مشخص نیست و برخی گفته‌اند پیامبر (ص) در راه اتفاقی ابوبکر را دید و همراه خود برد.[۴۰] همچنین نقل دیگری است که پیامبر (ص) در شب حمله مشرکان، به خانه ابوبکر رفت و از آنجا به همراه ابوبکر به طرف غار ثور رهسپار شد.[۴۱] قول سوم بیان می‌دارد ابوبکر به سراغ پیامبر (ص) آمد و علی (ع) او را به مخفیگاهش راهنمایی کرد.[۴۲]
ابوبکر پس از هجرت به مدینه، در سُنْخ، محله‌ای از اطراف مدینه و یک میلی آن، در خانه خبیب بن اِساف (حبیب بن یساف) یا خارجه بن زید بن ابی زهیر (از بنی الحارث بن الخزرج) ساکن شد[۴۳]. بر اساس برخی منابع، او در مدینه، در هر جا و هر کار در کنار پیامبر(ص) بود و ۸ ماه بعد که رسول خدا، میان مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادری نهاد، وی را با عمر برادر خواند[۴۴]؛ اما در ترجمه فارسی رفیع‌الدین همدانی از سیره ابن اسحاق، آمده است که «ابوبکر... با خارجه بن (زید بن ابی) زهیر که از انصار بود، برادری گرفت».[۴۵]
ابوبکر در مدینه یک روز در میان با پیامبر دیدار می‌کرد[۴۶] و بنابر برخی از روایات در همه غزوات در کنار وی بود.[۴۷]
حضور در غزوات
واقدی به حضور ابوبکر در غزوات بدر[۴۸]، احد[۴۹]، حَمراءُ الاسد[۵۰]، بنی النَضیر[۵۱]، بَدرُ المَوعِد[۵۲]، مُرَیسیع[۵۳]، خندق[۵۴]، بنی قُرَیظه[۵۵]، بنی لِحیان[۵۶]، حدیبیه[۵۷]، خیبر[۵۸]، فتح مکه[۵۹]، حُنَین[۶۰]،طائف[۶۱]، تَبوک[۶۲] و همچنین سرایای نجد[۶۳] و ذاتُ السَلاسِل[۶۴] تصریح کرده است.
بنابر نقل ابن ابی الحدید از استادش ابوجعفر اسکافی، «ابوبکر نه تیری انداخت و نه شمشیری کشید و نه خونی ریخت.»[۶۵]
پیامبر (ص) در غزوه خیبر، ابوبکر و همچنین عمر بن خطاب را برای فتح خیبر فرستاد، اما هیچ کدام موفقیتی در فتح قلعه‌ خیبر به دست نیاوردند. سپس رسول خدا (ص) فرمود: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند که به دست وی خیبر فتح خواهد شد. آن گاه امام علی (ع) را صدا زد و پرچم را به دست وی داد و امام علی (ع) توانست قلعه‌ خیبر را فتح کند.[۶۶]
پیامبر (ص) در اواخر حیات خود، سپاهی را برای نبرد با رومیان آماده کرد و در حالی که اشخاص مطرحی مانند ابوبکر در بین سپاهیان بودند، فرماندهی سپاه را به اسامه بن زید سپرد.[۶۷]
ماجرای ابلاغ سوره برائت
یکی از مأموریت‌های بحث‌انگیز ابوبکر، امارت حج در سال نهم هجرت و ابلاغ سوره برائت است. به روایت ابن اسحاق، پیامبر پس از غزوه تبوک در ذیحجه سال نهم ابوبکر را به عنوان امیرالحاج رهسپار مکه ساخت. چون وی از مدینه حرکت کرد، سوره برائت نازل شد و پیامبر (ص) با بیان این سخن که «فقط مردی از خاندان من این پیام را از سوی من می‌رساند»، علی (ع) را با شتر خویش برای ابلاغ آن به مکه فرستاد.[۶۸] میان مفسران و مورخان در مورد شمار آیات خوانده شده در موسم حج، محل خواندن آنها، زمان نزول آنها (پیش از حرکت ابوبکر یا پس از آن) و عزل ابوبکر از امارت حج و نصب علی (ع) به جای وی، اختلاف نظر بسیار وجود دارد.[۶۹]
ماجرای سپاه اسامه
آخرین مأموریت ابوبکر، عمر، ابوعُبَیده جَرّاح و جمعی دیگر از بزرگان صحابه در زمان حیات پیامبر (ص)، شرکت در سپاه اسامه به قصد مؤته شام بود.[۷۰] به روایت واقدی[۷۱] و ابن سعد[۷۲]، پیامبر (ص) دوشنبه ۴ شب مانده از صفر پس از حجة الوداع و چند روز پیش از رحلت خود، فرمان داد که برای جنگ با روم آماده شوند و فردای آن روز اسامه را فراخواند و فرماندهی سپاه را بدو سپرد[۷۳]، اما حرکت این سپاه، به رغم تأکید فراوان رسول خدا (ص) انجام نشد. نخست به سبب اعتراض برخی از صحابه نسبت به جوانی اسامه، سپس به بهانه تهیه ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسیدن خبر شدت یافتن بیماری پیامبر به اسامه و بازگشت او به مدینه. ابوبکر، عمر و برخی دیگر با وجود دستورات صریح پیامبر (ص)،از اردوگاه جُرف به مدینه بازگشتند.[۷۴]
ماجرای نماز جماعت در اواخر عمر پیامبر(ص)
در زمانی که پیامبر می‌کوشید تا سپاه اسامه را روانه شام سازد، بیماری وی چنان شدت یافت که هنگامی که بلال بانگ نماز سر داد، توانایی برخاستن و حضور در مسجد و برگزاری نماز نداشت، پس بر آن شد تا کسی را برای اقامه نماز به جای خویش گسیل دارد. در اخبار مربوط به چگونگی برگزاری این نماز، کسی که به امامت تعیین شد، شمار نمازهایی که بی‌حضور پیامبر برگزار گردید و اینکه حتی یک نماز به‌طور کامل به امامت ابوبکر برگزار شد یا نه، اختلاف وجود دارد.[۷۵]
در روایتی آمده که پیامبر در روزی که بیماریش شدت یافت، فرمود: «کسی پیش علی فرستید و او را فراخوانید». عایشه پیشنهاد کرد که کسی را پیش ابوبکر فرستند و حفصه گفت که کسی را پیش عمر فرستند و همگی پیش پیامبر گرد آمدند. پس پیامبر فرمود: بروید، اگر نیازی به شما داشتم، شما را فرا می‌خوانم[۷۶].
با وجود همه اختلافات موجود در روایات، نقل شده که ابوبکر در مسجد به جای پیامبر به نماز ایستاد. اما واکنش پیامبر در قبال این نماز با اختلاف بسیار روایت شده است. در خبری از عایشه روایت شده که هنگامی که ابوبکر در نماز بود، پیامبر بهبودی در خویش یافت و برخاست و در حالی که بر دو تن تکیه کرده بود و پاهایش بر زمین کشیده می‌شد، به مسجد آمد. همین که ابوبکر به حضور پیامبر پی برد، خود را کنار کشید، اما پیامبر به وی اشاره کرد که همان جا که هستی باش. پس پیامبر پیش آمد و در سمت چپ ابوبکر نشست. آنگاه پیامبر نشسته نماز گزارد و ابوبکر ایستاده. ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا کرد و مردم به نماز ابوبکر.[۷۷] برخی از علمای اهل سنت در برجسته‌تر کردن امامت نماز ابوبکر به جای پیامبر، به عنوان یکی از ادله مهم اولویت ابوبکر در امامت عامه، یعنی خلافت، تا آنجا پیش رفته‌اند که گفته‌اند پیامبر در این نماز به ابوبکر اقتدا کرده است.[۷۸] این سخن حتی بر برخی از بزرگان اهل سنت گران آمده و ابوالفرج عبدالرحمن ابن جوزی، مفسر و فقیه بزرگ حنبلی (۵۱۱-۵۹۷ق، ص۱۱۱۷-۱۲۰۱م) را بر آن داشته تا کتابی به نام آفة اصحاب الحدیث در ردّ آن تألیف کند.[۷۹]
دیدگاه شیعه
علمای شیعه، داستان نماز ابوبکر در روزهای بیماری پیامبر را از چند جهت به مناقشه کشیده‌اند:
با آنکه احادیث منقول از عایشه تقریبا بر این موضوع اتفاق دارند، ولی به هر حال این خبر به تواتر نمی‌رسد و نمی‌توان در هیچ مورد بدان احتجاج کرد. از سوی دیگر احتمال دارد که عایشه در این روایت به سود خویش سخن گفته باشد.
به اجماع صاحبان سیر و مورخان[۸۰]، ابوبکر در این ایام می‌بایست به فرمان پیامبر در اردوگاه جرف و در جیش اسامه بوده باشد، نه در مدینه. از این رو اگر نمازی با مردم در مدینه گزارده باشد، به فرمان پیامبر نبوده است. قراینی چند این مطلب را تأیید می‌کند:
الف) خبری که بر اساس آن، پیامبر فرمان فراخواندن علی (ع) را می‌دهد، ولی مسموع نمی‌افتد و به جای وی ابوبکر، عمر و عباس احضار می‌شوند.[۸۱] ب) حضور پیامبر با ناتوانی و به یاری دو تن (علی(ع) و فضل بن عباس) در مسجد و گزاردن نماز به تن خویش.[۸۲]
با این همه، به نظر علمای شیعه، به فرض پذیرفتن صحت روایات مربوط به نماز ابوبکر در روزهای بیماری پیامبر، این امر دلیل بر تقدم ابوبکر در خلافت نخواهد بود. زیرا پیش از این روزها، پیامبر بارها، دیگر صحابه چون ابوعبیده جراح، عمرو عاص، خالد بن ولید، اسامه بن زید، علی (ع) و حتی یک بار دیگر ابوبکر را مأمور کرده بود که با مردم نماز گزارند[۸۳]
واقعه سقیفه بنی ساعده
پیامبر(ص) روز دوشنبه ۱۲ ربیع‌الاول سال یازدهم و به روایت محدثان شیعه در دوشنبه ۲۸ صفر همان سال درگذشت. خبر درگذشت پیامبر (ص) بسیار زود مدینه کوچک آن روز را در نوردید و ظاهراً کسانی که از همان روزهای شدت یافتن بیماری پیامبر و احتمال درگذشت وی در پی این بیماری، نیاتی برای دستیابی به قدرت در دل داشتند، تقریباً بلافاصله پس از شنیدن این خبر و هنگامی که هنوز علی(ع)، فضل بن عباس و تنی چند سرگرم غسل دادن پیکر پاک رسول خدا بودند، دست به کار شدند. سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب، میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) در سقیفه بنی ساعده نشسته بود و سخنگویی از سوی او در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافت سخن می‌گفت.
اخبار مربوط به آنچه در سقیفه رخ نمود و سخنانی که میان مهاجر و انصار بر زبان آمد، مشهور است. منابع تصریح دارند بر اینکه انتخاب ابوبکر با گفت‌وگو و درگیری بسیار همراه بوده است، تا آنجا که حباب بن منذر، از انصار، بر روی مهاجران شمشیر کشید و سعد بن عباده که نزدیک بود در زیر دست و پا لگدمال شود، ریش عمر را گرفته بود و می‌کشید.[۸۴] پس از آن قبیله بنی اسلم که وابسته مهاجران بودند، وارد مدینه شدند و با ابوبکر بیعت نمودند و همین قبیله بود که کار بیعت مردم با مدینه را تسهیل کرد.[۸۵] از عمر[۸۶] روایت شده است که بیعت با ابوبکر کاری بی‌رویه و شتابزده (فلته) بود که خدا مردم را از شرّ آن نگه داشت.[۸۷]
شیخ مفید علل این پیروزی را بسیار فشرده در چند جمله چنین خلاصه کرده است: سرگرم بودن علی بن ابی‌طالب (ع) به کار پیامبر؛ دور بودن بنی هاشم از صحنه، به سبب مصیبتی که بدانان رسیده بود؛ اختلاف انصار؛ کراهیت «طلقا و مؤلفه قلوبهم» از تأخیر کار.[۸۸]
آغاز خلافت
یک روز پس از ماجرای سقیفه ابوبکر به مسجد رفت و پس از ستایش خدا گفت:‌
«ای مردم، در حالی که بهترین شما نیستم، بر شما ولایت یافتم. در کار خوب مرا یاری دهید و اگر کج شدم، مرا هدایت کنید... ناتوان شما پیش من ناتوان است تا ان شاء الله حق را بدو رسانم و نیرومند شما نزد من ناتوان است تا ان شاء الله حق را از او بستانم. هیچ کس جهاد در راه خدا را فرو نگذارد. چه، هر قومی که جهاد را فرو نهند، خدا آنان را خوار می‌گرداند... مادام که پیروی خدا و پیامبر او می‌کنم، اطاعتم کنید و اگر از فرمان خدا و پیامبر سرپیچیدم، حق اطاعت بر شما ندارم. به نماز برخیزید که خدا شما را رحمت کند.»[۸۹]
وی در خطبه دیگر پس از ستایش خدا گفت:‌
«ای مردم، من نیز چون شمایم. شاید آنچه پیامبر خدا می‌توانست کرد، از من توقع دارید. خدا محمد (ص) را از جهانیان برگزید و از آفات مصون داشت، اما من تابعم نه مبدع. اگر به راه راست رفتم اطاعتم کنید و اگر خطا کردم، راستم کنید... آگاه باشید که مرا شیطانی است که گاهی مرا فرو می‌گیرد، هرگاه پیش من آمد، از من بپرهیزید....[۹۰]
این خطبه‌ها از دیدگاه دانشمندان و محققان اهل سنت نشانه‌ای از ادب، تواضع و پای‌بندی ابوبکر به سنت‌های نبوی و رهنمودی باارزش در شیوه حکومت برای آیندگان به شمار آمده است[۹۱]، ولی علمای شیعه برخی از بخش‌های آنها را از مطاعن ابوبکر و دلیلی بر ناشایستگی او در امر خلافت دانسته و در این باب بر مبنای اعتقادات خویش (اصل امامت) به بحث پرداخته‌اند.[۹۲]
با اینکه خلافت ابوبکر در آن مجلس قطعی شد، ولی گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با وی امتناع ورزیدند. نام چند تن از آنان که در منابع آمده عبارتند از: علی(ع)، سعد بن عباده، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب، ابی بن کعب، حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابت، ابو ایوب انصاری، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابوالهیثم بن التیهان، سعد بن ابی وقاص و ابوسفیان بن حرب.[۹۳] از این میان جز سعد بن عباده که خود مدعی خلافت بود و کسانی چون ابوسفیان و هوادارانش که مقاصد دنیوی داشتند[۹۴]، گروهی به استناد سابقه علی (ع) در اسلام، خدمات درخشان و قرابت و خویشی او با پیامبر یعنی همان ادله‌ای که در سقیفه برای اولویت ابوبکر در امر خلافت بدانها استناد شده بود و علی (ع) و بنی هاشم نیز صرفاً از باب الزام مخالفان بدان احتجاج می‌کردند[۹۵] خلافت را حق علی (ع) می‌دانستند و گروهی دیگر شیعیان علی (ع) مسأله جانشینی و رهبری جامعه اسلامی را والاترین مقام مذهبی می‌دانستند و با استناد به آیه «اِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ، ذُرّیهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ…»[۹۶] و اینکه حضرت محمد (ص) و خاندان او از ذریه ابراهیم‌اند و دارای همان فضایل و شایستگی‌ها[۹۷] و نیز آیه «اِنَّما وَلیکُمُ اللّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذینَ آمَنوا الّذینَ یقیمونَ الصّلوهَ وَ یؤتونَ الزّکوهَ وَهُمْ راکِعونَ»[۹۸] و آیاتی دیگر[۹۹]، همچنین به استناد اخبار متواتری چون، حدیث‌دار[۱۰۰]، حدیث منزلت[۱۰۱] و حدیث غدیر[۱۰۲]، قائل به «نص و تعیین» در خلافت بودند.[۱۰۳]
سعد بن عباده تا پایان عمر خود با ابوبکر و عمر بن خطاب بیعت نکرد. وی در خلافت عمر به شام کوچ کرد و در حوران نیم‌شبی او را کشته یافتند.[۱۰۴] اما بلاذری به روایت از مدائنی، ابومخنف و کلبی آورده است که عمر مردی را به حوران گسیل کرد و بدو فرمان داد که او را تطمیع کن و به بیعت فرا خوان و اگر نپذیرفت، از خدا بر ضد او یاری خواه. آن مرد با سعد دیدار کرد و چون نتوانست از او بیعت بگیرد، با تیری وی را کشت. بلاذری سپس به روایت مشهوری که بر طبق آن «سعد به دست جنیان کشته شده»، اشاره می‌کند.[۱۰۵]
بیعت گرفتن از امام علی(ع)
بیشتر روایات تاریخی بر عدم‌رضایت امام علی (ع) به بیعت با ابوبکر اشاره دارند و متضمن امتناع علی(ع) از بیعت و اعمال فشار و خشونت بر وی، خانواده و یارانش برای اخذ بیعت از او و اشاره با تصریح به خودداری از بیعت هستند.[۱۰۶]
دو روایت ابن قتیبه دینوری
در الامامه والسیاسه دو خبر در این‌باره روایت شده که از دیگر اخبار جامع‌تر است:
در خبر اول چنین آمده: عمر با گروهی که اسید بن حضیر و سلمه بن اسلم در میان آنان بودند، به در خانه علی(ع) رفتند و از او و بنی هاشم خواستند که برای بیعت با ابوبکر راهی مسجد شوند، ولی آنان نپذیرفتند و زبیر بن عوام با شمشیربیرون آمد. سلمه به فرمان عمر برجست و شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آنان زبیر را با خود بردند و او بیعت کرد و بنی‌هاشم نیز بیعت کردند، اما علی(ع) در برابر ابوبکر ایستاد و با استناد بر ادعا و احتجاج ابوبکر بر انصار، خلافت را حق خویش خواند. عمر گفت: دست از تو بر نمی‌داریم تا بیعت کنی. علی بدو گفت: شیر خلافت را نیک بدوش که ترا نیز نصیبی خواهد بود و امارت را امروز برای او استوار ساز تا فردا آن را به تو سپارد. پس ابوبکر به او گفت: اگر بیعت نمی‌کنی، ترا بدان مجبور نمی‌سازم، آنگاه ابوعبیده جراح به علی(ع) توصیه کرد که خلافت را به ابوبکر واگذارد. پس علی(ع) سخنانی در حقانیت خویش و اهل بیت در امر خلافت خطاب به مهاجران بیان کرد و آنان را از پیروی هوای نفس و انحراف از راه خدا برحذر داشت. بشیربن سعد انصاری خطاب به علی(ع) گفت: اگر انصار پیش از بیعت با ابوبکر این سخنان را از تو شنیده بودند، حتی دو تن درباره تو با هم اختلاف نمی‌کردند. شبانگاه علی(ع)، فاطمه(ع)، دخت پیامبر خدا(ص) را بر چارپایی نشاند و برای طلب یاری از انصار بدانان مراجعه کرد، ولی آنان می‌گفتند:‌ای دخت پیامبر خدا، اگر همسرت پیش از ابوبکر از ما خواسته بود، وی را با او برابر نمی‌داشتیم....[۱۰۷]
در خبر دوم که احتمالاً باید بخشی جا به جا شده از خبر اول باشد، چنین آمده است: ابوبکر درباره گروهی که از بیعت با او خودداری کرده و پیرامون علی(ع) گرد آمده بودند، پرسش کرد و عمر را پیش آنان فرستاد. عمر به در خانه علی(ع) آمد و آنان را آواز داد، ولی آنان بیرون نیامدند. پس عمر هیزم خواست[۱۰۸] و گفت: سوگند به آنکه جان عمر در دست اوست، اگر بیرون نیایید، خانه را با هر که در آن است، به آتش خواهم کشید. بدو گفتند:‌ای ابوحفص، اگر فاطمه در آنجا باشد، چه؟ گفت: حتی اگر او در آنجا باشد.[۱۰۹] پس همه، جز علی(ع) بیرون آمدند و بیعت کردند....[۱۱۰] در دنبال این مطالب، جزئیات آنچه روی داده، یعنی پیام علی(ع)، سخنان عتاب‌آلود فاطمه(ع)، گسیل داشتن پی در پی گروه‌ها به تحریک عمر برای اخذ بیعت از علی(ع)، بردن علی(ع) به مسجد، تهدید او به قتل، سخنان تند علی(ع)، آه و نفرین فاطمه(ع) و سرانجام گریستن ابوبکر و درخواست اقاله بیعت از سوی او گزارش شده است.[۱۱۱]
هواداران امام علی (ع) در هنگام بیعت، عقیده یا احساس خویش را نسبت به علی(ع) و خلافت به زبان آوردند. سخن سلمان را که بخشی از آن به فارسی و بخش دیگر آن به عربی است، منابع اهل سنت نیز آورده‌اند. وی گفت: کرداذ و ناکرداذ، یعنی کردید و نکردید، اگر با علی بیعت کرده بودند، سراپا بهره‌مند می‌شدند.[۱۱۲]
برخی از منابع اگرچه بنابر ملاحظات سیاسی یا اعتقادی از نقل کامل این خبر یا حتی اشاره بدان در جای خود اجتناب کرده‌اند، ولی آگاهانه یا ناآگاهانه با ذکر سخنان ابوبکر در بستر بیماری، این حادثه را تأیید کرده‌اند. بنابراین روایات، ابوبکر در آخرین روزهای زندگانی گفته است: آری، از آنچه در دنیا رخ داده، تأسف ندارم، جز اینکه سه کار کردم که کاش نکرده بودم و سه کار نکردم که کاش کرده بودم... کاش خانه فاطمه را، اگر هم به قصد جنگ بسته بودند، برنگشوده بودم....[۱۱۳] نیز هنگامیکه بنیهاشم از بیعت با عبدالله بن زبیر خودداری کردند و وی آنها را تهدید به سوزاندن کرد، برادرش عروه بن زبیر در توجیه این کار به جریان هجوم به خانه حضرت زهرا(س) استناد کرد.[۱۱۴]
با آنکه عمر بن خطاب در خطبه خویش بر منبر مسجد مدینه ضمن گزارش جریان سقیفه می‌گوید: «علی و زبیر و عده‌ای دیگر، از ما رو تافته و در خانه فاطمه گرد آمده بودند»[۱۱۵] و با این سخن به امتناع علی(ع) و پیوستن گروهی به وی اعتراف می‌کند، اما مورخان اهل سنت، جز تنی چند، تمایلی به ذکر یا تفصیل این مطلب نشان نداده‌اند. حتی در یکی از این روایات که نام سیف نیز در سلسله اسناد آن دیده می‌شود[۱۱۶]، چنین آمده است: هنگامی که علی(ع) شنید که ابوبکر برای بیعت نشسته است، از بیم تأخیر در این کار شتابان، بی‌اِزار و ردا، با پیراهنی بر تن به مسجد آمد، تا بیعت کند و پس از آنکه در کنار او نشست، کسی را به خانه فرستاد تا جامه‌هایش را به مسجد آورند.[۱۱۷]
زمان بیعت
اخبار درباره امتناع علی(ع) از بیعت و چگونگی و زمان بیعت او با ابوبکر مختلف و گاه متناقض است و با توجه به اینکه شرح این حادثه جسته و گریخته در منابع گزارش شده است. از آنجا که هر خبر در این‌باره جدا و بی‌ارتباط با خبر دیگر ثبت شده است و ترتیب وقایع معین نیست، نمی‌توان دانست که درخواست بیعت از علی(ع) و یارانش بلافاصله پس از اجتماع سقیفه و آمدن به مسجد انجام گرفته است، یا پس از بیعت عمومی، یا پس از دفن پیامبر(ص).[۱۱۸]
این اخبار را می‌توان به دو دسته عمده تقسیم کرد: یک دسته با اندک اختلافی در لفظ و محتوا متضمن این مطلب است که علی(ع) ساعاتی پس از بیعت عمومی، به طوع یا اجبار با ابوبکر بیعت کرده است[۱۱۹]، بنابر برخی نقل‌های تاریخی، علی(ع) تا ۶ ماه، از بیعت با ابوبکر خودداری کرد[۱۲۰]، حتی در برخی از روایات آمده است که هیچ‌یک از بنی هاشم تا هنگامی که علی(ع) بیعت نکرد، دست بیعت به ابوبکر ندادند.[۱۲۱] از این پس یا کمی زودتر از این بود که اینان و گروهی از پیروان و هواداران علی(ع) همچون حُذیقه بن الیمان، خزیمه بن ثابت، ابوایوب انصاری، سلمان، ابوذر، خالدبن سعید و... با ابوبکر بیعت کردند.[۱۲۲]
علت بیعت
به نظر می‌رسد آنچه علی(ع) را بر بیعت با ابوبکر واداشت، گسترش سریع ارتداد، طغیان قبایل و ظهور مدعیان پیامبری در جزیره‌العرب بود.[۱۲۳] برخی از منابع نیز احتمال داده‌اند که جو فشار و بیم جان در قبول بیعت بی‌تأثیر نبوده است، زیرا روایت شده که روزی ابوحنیفه از مؤمن طاق پرسید اگر خلافت حق مشروع علی بود، چرا برای گرفتن حق خویش قیام نکرد؟ وی پاسخ داد: ترسید جنیان او را نیز چون سعدبن عباده بکشند!.[۱۲۴]
فدک و خطبه فدکیه
یکی از اقدامات ابوبکر در همان روزهای نخستین خلافت، مصادره قهرآلود فدک بود.[۱۲۵] برخی از منابع اهل سنّت به مصادره فدک، اعتراض فاطمه(ع) و طلب حق خویش، پاسخ ابوبکر و خشم دخت پیامبر نسبت به وی اشاره کرده‌اند[۱۲۶] و برخی نیز با نقل روایاتی مختلف مشروح‌تر به موضوع پرداخته‌اند.[۱۲۷]
محققان شیعه براساس منابع اهل سنّت نشان داده‌اند که فاطمه(ع) از هنگامی که فدک به فرمان ابوبکر مصادره شد، بارها تا پایان زندگانی کوتاه خویش در پیش روی مردم مدینه، بر سر حق خویش بر فدک با وی احتجاج کرده است. رفتار و همچنین برخورد کارگزاران ابوبکر در حمله به خانه علی(ع) برای اخذ بیعت چنان فاطمه(ع) را از خود ناخشنود ساخت که تا پایان زندگی با ابوبکر سخن نگفت و او و عایشه را از حضور بر سر جنازه و شرکت در مراسم دفن خویش ممنوع کرد.[۱۲۸]
گفته‌اند که ابوبکر خود یک بار پس از استماع دلیل‌های فاطمه(ع) در حالی که می‌گریست، سند در تملیک فاطمه را بر فدک نگاشت. اما عمر پس از اطلاع از موضوع سند، به ابوبکر اعتراض کرد. سپس سند را گرفت و پاره کرد.[۱۲۹]
برخی از علمای اهل سنت مصادره و تصرف فدک را از مقوله اجتهاد و در حدود صلاحیت خلیفه دانسته‌اند. ولی شیعیان باتوجه به اینکه این تنها مصادره در زمان ابوبکر بوده و در مقابل آن بذل و بخشش‌هایی از بیت‌المال در جهت استوار کردن پایه‌هایی خلافت در منابع گزارش شده، این عمل را سخت نکوهش کرده و رنجاندن فاطمه(ع) را که به فرموده پیامبر اکرم برابر با رنجانیدن خدا و پیامبر خداست، گناهی بزرگ و از مطاعن ابوبکر می‌شمرند.[۱۳۰]
اعزام سپاه اسامه
نخستین یا دومین اقدام رسمی و حکومتی ابوبکر پس از ضبط فدک، تجهیز لشکر اسامه بود. خلیفه به رغم آشفتگی جزیره العرب (ارتداد برخی از قبایل، ظهور پیامبران دروغین، سرکشی‌های یهود و نصارا و آشوب‌های احتمالی دیگر) و برخلاف نظر دو مشاور خود عمر و ابوعبیده که اعزام لشکر اسامه را در این موقع حساس دور از احتیاط می‌دیدند، ظاهراً برای اجرای اوامر پیامبر این کار را ضروری دانست و در پاسخ به مخالفان گفت: «به خدایی که جان ابوبکر به فرمان اوست، اگر بیم آن باشد که درندگان مرا بربایند، گروه اسامه را چنانکه پیامبر فرموده است، روانه می‌کنم...».[۱۳۱]
جنگ‌های رده
هنوز خبر رحلت پیامبر(ص) به سراسر جزیره‌العرب نرسیده بود که در بسیاری از نقاط آن، واکنش‌هایی به شکل‌های مختلف رخ نمود. برخی از منابع حکایت از این دارند که بسیاری از کسانی که ابوبکر با نام ارتداد با آنان جنگید، نماز می‌خواندند، یعنی به توحید و نبوت اعتقاد داشتند. به ظاهر، اینان ابوبکر را به رسمیت نشناخته بودند یا از پرداخت زکات به او خودداری می‌کردند. به گفته ابن کثیر[۱۳۲]، جز ابن ماجه همه اهل حدیث آورده‌اند که عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چگونه برخلاف سنّت پیامبر با مردمی که بر یگانگی خدا و رسالت محمد(ص) شهادت داده‌اند، می‌جنگی؟ ابوبکر پاسخ داد:... به خدا سوگند با کسی که میان نماز و زکات تفاوت نهد، خواهم جنگید. طبری نیز آورده است که گروه‌هایی از اعراب به مدینه می‌آمدند که به نماز اقرار داشتند، ولی از دادن زکات خودداری می‌کردند[۱۳۳] و در میان مخالفان کسانی بودند که با اعتراض به خلافت ابوبکر، از پرداخت زکات به وی امتناع داشتند.[۱۳۴]
برخی از صاحب‌نظران برآنند که در این ایام مردم جزیره‌العرب، جز مسلمانان ثابت قدم، ۳ گروه بودند: ۱. گروهی که به کلی از اسلام برگشته بودند؛ ۲. گروهی که فقط از دادن زکات امتناع می‌کردند، ولی نماز را قبول داشتند؛ ۳. اکثریت که در انتظار بودند.[۱۳۵]
کسانی برخی از این جنگ‌ها و همچنین کشته شدن مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر از خالد را مغایر با کتاب و سنت و از مطاعن وی شمرده‌اند.[۱۳۶] نظر برخی از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابوقتاده انصاری، عبدالله بن عمر و حتی عمر در مورد قتل مالک منطبق با نظر علمای شیعه است.[۱۳۷]
ابوبکر چنانکه به سران لشکرها فرمان داده بود، خود نیز به رغم ظاهر نرم و ملایمش در سرکوب سرکشان و کیفر دادن بدانها سخت جدی بود. بنا به روایاتی برخورد وی با فُجائه سُلَمی (ایاس بن عبد یالیل) روشنگر این سخن است: ایاس پیش ابوبکر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد، اما با این ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبکر پس از شکست و دستگیری وی فرمان داد تا آتشی بزرگ در مصلای مدینه برافروختند و او را در جامه پیچیده، در آتش انداختند.[۱۳۸]
بدین‌سان ابوبکر سرکوب مخالفان حکومت و دشمنان اسلام را آغاز کرد و با یاری مسلمانان توانست سرکشی‌های مناطق نزدیک‌تر را در مدتی بسیار کوتاه، تقریباً در دو ماه و نیم (از جمادی‌الاول یا جمادی‌الآخر ۱۱ق تا اواخر همین سال) و آشوب‌های نواحی دوردست‌تر و فتنه پیامبران دروغین اسود عنسی، طلیحه بن خویلد، سجاح و مسیلمه را نیز تا نیمه سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت یک سال جزیره‌العرب را چون زمان پیامبر یکسره زیر لوای اسلام درآورد.[۱۳۹]
فتوحات در خارج از جزیره‌العرب
ابوبکر پس از جنگ‌های رده و فرو نشاندن آشوب‌های داخلی، به قصد تصرف عراق و شام اقدام به کشورگشایی کرد.
حمله به ایران
در زمان خلافت ابوبکر، دولت ساسانی بر اثر آشفتگی‌های داخلی و تبدلات پی در پی شاهان در تیسفون دستخوش ناتوانی گشته و رو به انقراض نهاده بود. یکی از مسلمانان به نام مثنی بن حارثه به مدینه آمد و از خلیفه خواست که بر ایران بتازد. ابوبکر نخست وی را بر این امر گماشت، ولی بعد به خالد بن ولید فرمان داد که به عراق رود و به مثنی نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمانبردار او باشد.[۱۴۰] در این جنگ‌ها با پیروزی سریع بر سرداران ساسانی در نبردهای مختلف، بر نقاطی از ایران مسلّط گشتند و توانستند شهر حیره را نیز در ماه صفر سال ۱۲ تصرف کنند.[۱۴۱]
حمله به شام
ابوبکر، در سال ۱۲ق[۱۴۲]، تجهیز نیرو برای گسیل داشتن به شام را آغاز کرد و لشکری مهیا کرد و این لشکر پیروزی‌هایی را در منطقه شام به دست آورد.[۱۴۳] در پی این پیروزی‌ها، امپراتور بیزانس، لشکری عظیم فراهم آورد و به مقابله مسلمانان فرستاد. دو لشکر در یرموک با هم روبه‌رو شدند. مسلمانان از ابوبکر یاری جستند و خلیفه به خالد بن ولید فرمان داد که از عراق رهسپار شام شود.[۱۴۴] خالد پس از فتح برخی مناطق و پیروزی بر گروهی از سپاهیان روم در بُصری (از ایالت حوران) و اجنادین به یرموک رسید. در گیرودار جنگ پیکی از مدینه با نامه‌ای از عمر حاکی از مرگ ابوبکر، خلافت یافتن عمر، عزل خالد از فرماندهی سپاه و امارت یافتن ابوعبیده بر نبردهای شام، به یرموک رسید، ولی تا پیروزی مسلمانان خبر را مکتوم داشتند.[۱۴۵]
جمع‌آوری قرآن
پس از رحلت پیامبر(ص) و رویدادهایی چون واقعه یمامه (۱۱ق) و کشته‌شدن بسیاری از صحابه و قاریان قرآن، مسلمانان نیاز به گردآوری قرآن را بیش از پیش احساس کردند. شناخت دقیق اقداماتی که در این زمینه به عمل آمده، از میان روایات گونه‌گون، بسیار دشوار است، تا آنجا که حتی نمی‌توان با اطمینان نقش ابوبکر را در این‌باره معین کرد. براساس روایتی که بخاری از زید بن ثابت نقل می‌کند، پس از کشتار یمامه، ابوبکر به پیشنهاد عمر، زید را فرا می‌خواند و او را مأمور جمع‌آوری قرآن می‌سازد و زید نیز پس از مدتی تأمل در این زمینه، کار را آغاز می‌کند و سور و آیات را از همه‌جا گرد می‌آورد. برخی از این سور و آیات بر روی شاخه‌های خرما و سنگ‌های سفید ثبت شده بود و برخی در سینه‌های مردم، مثلاً زید دو آیه آخر سوره توبه را نزد خزیمه بن ثابت (ذوشهادتین) می‌یابد.[۱۴۶] بنابراین روایت این صحف نزد ابوبکر بود، تا درگذشت، سپس پیش عمر بود و پس از وی نزد حفصه، دختر عمر.[۱۴۷] با مطالعه روایات دیگر اطلاعات بیشتری درباره چگونگی گردآوری نسخه زید، یاوران و مشاوران زید، جنس و نوع صحیفه‌های مورد استفاده و... می‌توان به دست آورد. بنا بر همین روایات، عثمان این مصحف را برای تدوین نهایی قرآن از حفصه امانت گرفت و برخلاف دیگر مصاحف که سوزاند، آن را سالم به حفصه بازگرداند. مروان بن حکم (حک ۶۴-۶۵ق، ص۶۸۳-۶۸۴م) که در زمان خلافت معاویه والی مدینه بود، یک‌بار آن مصحف را از حفصه خواست، ولی او نداد. پس از فوت حفصه (۴۵ق، ص۶۶۵م) مصحف به دست عبدالله بن عمر افتاد و مروان بار دیگر کس فرستاد و این‌بار آن را از عبدالله ستاند و فرمان داد که آن را از میان ببرند تا شبهه‌ای در باب مصاحف عثمانی پدید نیاید.[۱۴۸]
شیوه حکومت
ابوبکر در مدت کوتاه خلافت که بیشتر آن در جنگ سپری شد، هیچ برنامه یا نظام مهمی بنیاد ننهاد.[۱۴۹] وی ضمن استوار ساختن پایه‌های حکومتش می‌کوشید تا نشان دهد که در حکومت، پیرو قرآن و سنت پیامبر است. برخی اقدامات او چون اعزام سپاه اسامه، به رغم مخالفت دیگر صحابه، مؤید این سخن است. البته وی هرگاه مصالح حکومت اقتضا می‌کرد، با اجتهاد به رأی مشکلات را از پیش پا برمی‌داشت. ابن سعد به نقل از ابن سیرین می‌نویسد ابوبکر پس از پیامبر(ص) دلیرترین کس در اجتهاد به رأی بود. ابوبکر می‌گفت به رأی خویش اجتهاد می‌کنم، اگر صواب باشد، از آنِ خداست و اگر خطا باشد، از آنِ من است و از او آمرزش می‌خواهم.[۱۵۰]
هرچند مشهور است که دیوان عطا نخستین‌بار در روزگار خلافت عمر بنیاد یافته است[۱۵۱]، ولی بنا بر آنچه در منابع آمده، به گونه‌ای دیوان عطا در زمان ابوبکر وجود داشته است. به گفته ابن سعد[۱۵۲] و ابن اثیر[۱۵۳] بیت‌المال او تا به مدینه منتقل شود، در سنح بود و نگهبانی نیز بر آن نگمارده بود، زیرا هرچه بدانجا می‌رسید، میان مسلمانان تقسیم می‌کرد و چیزی باقی نمی‌گذاشت. پس از انتقال به مدینه، بیت‌المال را در خانه خویش نهاد. به گزارش ابویوسف در آغاز سال اول خلافت ابوبکر، مبلغی از بحرین به بیت‌المال رسید. او مقداری از آن را به کسانی که پیامبر(ص) بدانها وعده پرداخت چیزی داده بود، پرداخت و باقیمانده را به تساوی میان همگان از کوچک و بزرگ، بنده و آزاد و زن و مرد تقسیم کرد که به هر تن ۷ درهم و ثلث درهم رسید. سال بعد نیز که مال بیشتری رسید، همچنان به تساوی به هر تن ۲۰ درهم پرداخت. ابوبکر در این کار نیز بر سنت پیامبر(ص) عمل می‌کرد و پیشنهاد دیگران را که خواستار تقسیم بر پایه سابقه و شرافت و جز آن بودند، نپذیرفت.[۱۵۴] ابن سعد می‌گوید پس از فوت وی عمر در حضور بزرگان و معتمدان بیت‌المال را گشود، در آن جز دیناری که از کیسه‌ای فرو افتاده بود، چیزی نیافتند.[۱۵۵]
کارگزاران
دو سال و چند ماه خلافت ابوبکر در جنگ سپری شد و در حالی که نبرد با ایران و شام ادامه داشت، وی درگذشت. از این‌رو، غالب کارگزاران حکومت وی، جز تنی معدود، فرماندهان و سران لشکری بودند. در منابع کارگزاران وی را بدین شرح معرفی کرده‌اند: عمر بن خطاب متصدی قضا؛ ابوعبیده متولی بیت المال؛ عتّاب بن اسید عامل مکه؛ عثمان بن ابی‌العاص عامل طائف و.... زید بن ثابت و عثمان بن عفان کار کتابت او را انجام می‌دادند.[۱۵۶] به روایت طبری، کاتب او زید بود و عثمان فقط اخبار را برای او می‌نوشت.[۱۵۷] ابوبکر هرگاه در مدینه حضور نداشت، برگزاری نماز را به عمر می‌سپرد و کسی چون عثمان و اسامه را به جانشینی خود در مدینه می‌گماشت.[۱۵۸] یعقوبی فقهای عصر ابوبکر را بدین شرح نام برده است: علی(ع)، عمر بن خطاب، معاذ بن جبل، اُبّی بن کعب، زید بن ثابت و عبدالله بن مسعود.[۱۵۹]
تعیین جانشینی
گزارش‌های مربوط به گزینش و انتصاب عمر برای جانشینی، همانند دیگر گزارش‌های آن عصر مختلف است. با آنکه در غالب این اخبار سخن از مشورت ابوبکر با برخی از صحابه چون عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و دیگران و نیز زن و دخترش عایشه و پسرانش در میان است، از مجموعه این روایات آشکارا برمی‌آید که ابوبکر بر انتصاب عمر به جانشینی خود مصمم بوده است؛ زیرا به همه اعتراضات مشاوران نسبت به عمر استوار پاسخ رد می‌دهد.[۱۶۰] قراین دیگری نیز در دست است که نشان می‌دهد ابوبکر از پیش چنین نیتی داشته است، از آن جمله است: جریان سقیفه و پیشنهاد او برای خلافت عمر؛ سپردن امامت نماز و امر قضا به عمر که از نظر وی یکی از دلایل عمده برتری و اولویت بر دیگران و تالی تلو امامت بر جامعه است؛ کسب اجازه از اسامه مبنی بر ماندن عمر در مدینه به عنوان یار و مددکار خلیفه.
به گزارش طبری[۱۶۱] و ابن حبان[۱۶۲] ابوبکر عثمان را در خلوت فراخواند و گفت: «بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم. این پیمان ابوبکر بن ابی قحافه با مسلمانان است، اما بعد...». ابوبکر در همین حال و در همین‌جا از هوش رفت و عثمان از پیش خود نوشت: «اما بعد، من عمر بن خطاب را به جانشینی بر شما گماشتم و در نیک‌خواهی بر شما چیزی فرو نگذاشتم». آنگاه که ابوبکر به خود آمد، گفت: برایم بخوان. عثمان آنچه را نوشته بود، خواند. ابوبکر چون نام عمر را شنید، تکبیر بر زبان آورد و گفت: آیا بیم داشتی که اگر در بیهوشی جان بدهم، مردم دستخوش اختلاف شوند؟ عثمان پاسخ داد: آری. در روایات یعقوبی[۱۶۳] و ابن قتیبه[۱۶۴]، سخنی از بیهوش شدن ابوبکر در میان نیست و متن پیمان‌نامه ابوبکر در این دو روایت هم با دیگر منابع متفاوت است و هم با یکدیگر اختلاف بسیار دارد. این متن در روایت ابن قتیبه مفصل‌تر و حاوی این نکته است که من غیب نمی‌دانم، گمان و امید من آن است که وی مردی عادل باشد، اگر خلاف این گردد (خدا داند) که من نیت خیر داشته‌ام.[۱۶۵] ابن حبان در روایت خویش آورده است که ابوبکر پس از شنیدن متن پیمان‌نامه از زبان عثمان او را دعا کرد و سپس دو دست خویش رو به آسمان برد و گفت: خدایا، بی‌آنکه فرمانی از پیامبرت داشته باشم، او را ولایت دادم و در این کار قصدی جز صلاح مردم و جلوگیری از بروز فتنه نداشتم... اجتهاد به رأی خویش کردم و بهترین، نیرومندترین آنان را بر ایشان گماشتم و هرگز قصد هواداری از عمر را نداشتم.[۱۶۶] در روایت الامامه عبارتی دیگر در سخنان ابوبکر خطاب به مردم هست که وی گفت: اگر دوست دارید، گرد آیید و مشورت کنید و هر که را می‌خواهید، ولایت دهید و اگر مایلید به رأی خویش اجتهاد کنم... سپس گریست و مردم نیز گریستند و گفتند:‌ای جانشین پیامبر خدا، تو از ما نیک‌تر و داناتری... آنگاه عمر را فرا خواند و نامه را بدو داد تا بر مردم بخواند. همانجا آمده است که مردی در راه به عمر گفت: ابوحفص، در نامه چیست؟ پاسخ داد نمی‌دانم، اما هرچه باشد، من نخستین کسم که می‌شنود و اطاعت می‌کند. مرد گفت: ولی به خدا سوگند، من می‌دانم در آن چیست، سال اول تو او را امیر کردی و امسال او ترا امیر کرد.[۱۶۷]
سیما، شخصیت و شیوه زندگی
ابوبکر مردی بلند قامت، لاغر، سپید چهره، با پیشانی برجسته، چشمان گود و فرونشسته، گونه‌های کم‌گوشت و ریشی اندک بود که آن را با حنا و کَتَم رنگ می‌کرد و گاه از بسیاری رنگ به سرخی می‌زد.[۱۶۸]
ابوبکر را مردی نرم‌خو، دوست داشتنی و خوش برخورد وصف کرده‌اند[۱۶۹] و بنابر آنچه در برخی منابع تاریخی آمده، بسیار رقیق القلب و اشک در آستین بوده است.[۱۷۰] بول نیز نوشته است که جز در چند مورد، رفتاری خشونت‌آمیز از وی دیده نشده است و همو رفتار مسالمت‌آمیز وی را با مرتدان سبب اعاده آرامش به جزیره‌العرب می‌داند.[۱۷۱]
در برابر این دیدگاه، لامنس به استناد منابع اهل سنت نظری بسیار متفاوت درباره ابوبکر دارد. وی می‌نویسد: ابوبکر در روایات مؤمنی ساده و انسانی خوب و حساس معرفی شده است که زود اشکش جاری می‌شد، اما درحقیقت، وی مردی نیرومند، جدی و چندان خشن، یا خشمگین بود که حتی مردی سرسخت چون عمر را گاه به عقب‌نشینی وا می‌داشت. همو به استناد روایتی از بلاذری[۱۷۲] می‌نویسد که پیامبر (ص) نیز چنین نظری درباره ابوبکر داشته، زیرا عایشه را در خشونت دختر واقعی پدرش خوانده است. لامنس عقیده دارد که ابوبکر نه تنها به سبب برتری سِنّی، بلکه به برکت ظاهری آرام‌تر و نرم‌تر و دوراندیشی و خویشتن‌داری، بر عمر تسلط داشت[۱۷۳] و او را در روز سقیفه چون شاگردی دست‌آموز رهبری کرد. در سرکوبی سرکشان مرتد، با تصمیم استوار خویش به رغم نظر بزرگان صحابه اقدام کرد و بیمی از هجوم شورشیان به مدینه به دل راه نداد.[۱۷۴]
تندخویی ابوبکر را، خبری که واقدی از اسماء دختر او و از آل نَضْاء روایت کرده است، تأیید می‌کند. بنابراین خبر، ابوبکر در حضور پیامبر و در حال احرام غلامش را به جرم گم کردن شتر و زاد و برگ سفر به باد کتک گرفته است.[۱۷۵] به گفته لامنس تصویری که از شخصیت نخستین جانشین پیامبر (ص) در روایات اسلامی ارائه گردیده، بر اثر عوامل گوناگون پدید آمده و از وسایل مختلف دینی، سیاسی، خانوادگی و قبیله‌ای برای گسترش وسیع و سریع آن استفاده شده است. این تصویر که از طریق همین منابع بر تاریخ‌نگاری اسلامی و نیز بر پژوهش‌های خاورشناسان تحمیل شده، به هیچ روی نمایانگر شخصیت واقعی ابوبکر نیست. وی می‌نویسد: از لحاظ اصول اعتقادی، ابوبکر بایست بهترین و کامل‌ترین مسلمان باشد، از این روی، مکتب نیرومند مدینه و نویسندگانی مؤثر از خانواده زبیریان (از بستگان ابوبکر) در راه پرداختن چنین چهره‌ای از او گام نهادند و سرانجام توفیق یافتند تا نام ابوبکر با «فضایل» و «خصایص» همراه گردد.[۱۷۶]
در منابع اهل سنت، اعم از کتاب تاریخ و تراجم و سِیر، فصول و بخش‌هایی به فضایل و مناقب ابوبکر اختصاص یافته و در این جهت به آیاتی از قرآن که به زعم آنان در‌شأن ابوبکر نازل شده و احادیثی که به اعتقاد آنان پیامبر(ص) در فضیلت وی بر زبان آورده، استشهاد شده است. از این قبیل است این آیات: اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ المُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ الْجَنَّهَ[۱۷۷]؛ فَاَمّا مَنْ اَعْطی وَاتَّقی[۱۷۸]؛ ثانی اثْنَینِ... فَاَنْزِلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ[۱۷۹] و...[۱۸۰] و این احادیث: لوکنت متخذاً من امتی خلیلاً لاتخذت ابابکر و لکن اخی وصاحبی[۱۸۱]؛ مَثَل ابوبکر کمثل میکائیل ینزل برضاءاللّه...[۱۸۲] و بسیاری حدیث‌های دیگر.[۱۸۳] علامه امینی بخش عمده مجلد هفتم کتاب الغدیر را به نقد روایات مربوط به این فضایل اختصاص داده است.[۱۸۴]
روایاتی چند حکایت دارد که ابوبکر در تعبیر خواب دست داشته است و خواب کسانی و از آن میان، خواب پیامبر (ص) را تعبیر کرده است.[۱۸۵] واقدی در خبری به شعرشناسی وی نیز اشاره‌ای کرده است.[۱۸۶] ابن اثیر چند تن از صحابه چون عمر، عثمان، علی (ع)، عبدالرحمن بن عوف، ابن مسعود و... را از راویان ابوبکر شمرده است.[۱۸۷] اما با اینکه وی جزء معدود کسانی است که بیش از دیگران با پیامبر (ص) مصاحبت داشته، فقط ۱۴۲ حدیث از او روایت شده است.
ابوبکر در سنح با همسرش حبیبه دختر خارجه در اتاقی از شاخه خشک درخت خرما زندگی می‌کرد و تا ۶ یا ۷ ماه پس از بیعت که به مدینه آمد، چیزی بر آن نیفزود. روزها گاه پیاده و گاه با اسب به مدینه می‌آمد و پس از نماز عشا پیش خانواده‌اش باز می‌گشت. در سنح برای همسایگان شیر می‌دوشید و گوسفندانش را به چرا می‌برد و تا مدت‌ها پس از بیعت نیز بدین کار ادامه می‌داد.[۱۸۸] همچنین از همین روایات برمی‌آید که وی تا چندی پس از خلافت، بامدادان در حالی که جامه‌هایی بر دوش افکنده بود، برای کسب و کار به بازار می‌رفت. این وضع تا آنگاه که ابوعبیده متولی بیت‌المال، حقوقی برای وی تعیین کرد، ادامه داشت.[۱۸۹] در باب مقدار حقوق ابوبکر اختلاف است: گفته‌اند که برای وی چیزی در حد یکی از مهاجران تعیین شده بود: یعنی نیمی، یا به روایتی، پاره‌ای از یک گوسفند برای خوراک روزانه و جامه تابستانی و زمستانی. همچنین سخن از ۵۰۰‘۲، ۰۰۰‘۶ درهم در سال نیز به میان آمده است.[۱۹۰]
وفات
ابوبکر در دوشنبه ۷ جمادی‌الثانی سال ۱۳ هجری که روزی سرد بود، غسل کرد و در پی آن تب کرد و بستری شد و از نماز گزاردن با مردم باز ماند. در این بیماری که ۱۵ روز ادامه یافت، عمر به جای وی با مردم نماز می‌گزارد و مردم در منزلش از او عیادت می‌کردند. تا سرانجام در شامگاه سه‌شنبه ۲۲ همان ماه، پس از ۶۲ سال عمر و ۲ سال و ۳ ماه و ۲۲ روز خلافت درگذشت.[۱۹۱] بنابر وصیت ابوبکر، همسرش اسماء جنازه‌اش را غسل داد و عمر همان شب در مسجد پیامبر بر وی نماز گزارد و طبق وصیت او به عایشه، به یاری عثمان، طلحه و... در کنار پیامبر (ص) به خاکش سپردند.[۱۹۲]
افسوس او در پایان عمر
از ابوبکر در بستر بیماری سخنانی به عنوان وصایای وی نقل شده که برخی از آن‌ها مربوط به جانشینی عمر و اعتراضاتی است که در این زمینه به وی می‌شد و برخی دیگر مربوط به مسائل شخصی و ماترک و تسویه حساب با بیت‌المال است.[۱۹۳] در کنار این سخنان، سخنی ممتاز از آن‌ها و با اختلاف کمی در لفظ و معنی در منابع از وی نقل شده که از جهت شناخت نهان وی در پایان زندگی و تبیین برخی از حوادث تاریخ اسلام دارای ارزشی خاص است. این سخنان را وی در پاسخ آخرین جملات عبدالرحمن به او گفته بود: «... تو پیوسته صالح و مصلح بوده‌ای، بر چیزی از دنیا اندوه مخور» و ابوبکر پاسخ داده است: «آری، بر چیزی از دنیا افسوس نمی‌خورم، مگر برای سه کار که کرده‌ام و کاش نکرده بودم و سه کار که نکردم و کاش کرده بودم و سه چیز که کاش خود پاسخ آن‌ها را از پیامبر (ص) پرسیده بودم. اما آنچه دوست دارم که نمی‌کردم یکی آن است که کاش خانه فاطمه (ع) را حتی اگر به قصد جنگ بر ضد من بسته بودند، نگشوده بودم و دیگر آنکه کاش فجائه سلمی را نسوزانده بودم، کشته بودم یا آزاد کرده بودم، سوم آنکه کاش در روز سقیفه بنی ساعده کار خلافت را به گردن یکی از این دو مرد عمر و ابو عبیده افکنده بودم که یکی از آن دو امیر می‌شد و من وزیر؛...[۱۹۴]کاش از پیامبر خدا (ص) پرسیده بودم که خلافت از آن کیست تا هیچ‌کس بر سر آن به ستیزه برنخیزد و کاش پرسیده بودم که آیا دختر برادر و عمه ارث می‌برند یا نه؟ زیرا در این‌باره مطمئن نیستم».[۱۹۵]
ابوبکر از زبان ابوبکر
در منابع اهل سنت نقل شده که ابوبکر گفت:
«من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالی که بهترین شما نیستم، اگر درستکار بودم، یاری‌ام کنید؛ اگر بد کردم، جلوی مرا بگیرید؛ چرا که من شیطانی دارم که همواره مرا گول می‌زند.»[۱۹۶]
این روایت در بسیاری از منابع اهل سنت با مضامین مشابه آمده است از جمله: ابن سعد در طبقات کبری[۱۹۷]؛ طبری در تاریخ طبری.[۱۹۸]؛ صنعانی در کتاب المصنف[۱۹۹]؛ ابن جوزی در کتاب المنتظم[۲۰۰]؛ ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة[۲۰۱]؛ سیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء[۲۰۲]
ابن کثیر پس از نقل این حدیث، آن را حدیثی صحیح دانسته است.[۲۰۳]
پانویس
  1.  ابن اثیر، اسدالغابه، ۳، ص۲۲۳؛ حارثی، ۹
  2.  ابن قتیبه، ۱۶۷؛ نیز نک: سقا، ج۱، ص۲۶۶
  3.  ابن سعد، ج۳، ص۱۶۹؛ ابن قتیبه، ص۱۶۷-۱۶۸
  4.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۰، به نقل از ابن سیرین؛ ابن اثیر، أسد الغابه، ج۳، ص۲۰۵
  5.  نک: طبری، تاریخ، ۳، ص۲۴۶؛ ابن کثیر، ۶، ص۳۱۳
  6.  بلاذری، انساب، ج۱، ص۵۸۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۵۳، ۲۵۵؛ مفید، الارشاد، ص۱۰۲
  7.  ابن قتیبه، ص۱۶۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۷
  8.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۰؛ قسک ابن قتیبه، ص۱۶۷
  9.  مثلا نک: ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۰۵؛ نویری، ج۱۹، ص۸-۹؛ سیوطی، تاریخ، ص۲۸-۲۹
  10.  ابن قتیبه، ص۱۶۷؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۲۰۶
  11.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۰
  12.  دروزه، ص۲۶
  13.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۱؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۲۰۵
  14.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۱؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۲۰۵
  15.  بلاذری، انساب ج۲، ص۱۴۶؛ ابن قتیبه، ص۱۶۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۰؛ ابن ماجه، ج۱، ص۴۴؛ نسائی، ۲۱-۲۲؛ جوینی، ج۱، ص۱۴۰، ۲۴۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۲۸؛ ابن کثیر، ج۳، ص۲۶؛ سیوطی، الجامع، ج۲، ص۵۰
  16.  عاملی، ج۲، ص۲۶۳-۲۷۰؛ امینی، ج۲، ص۳۱۲-۳۱۴
  17.  ابن سعد، ج۸، ص۲۴۹، ۲۷۶، ۲۸۰-۲۸۵، ۳۶۰؛ ابن قتیبه، ص۱۷۲-۱۷۳؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۹۱
  18.  ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۲۰۶
  19.  ابن هشام، ج۱، ص۲۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ ابن رسته، ج۷، ص۲۱۵
  20.  تفسیر قرطبی، ج ۵، ص ۳۰۷۵
  21.  ابن هشام، ج۱، ص۲۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۰؛ قس: حاکم، ج۳، ص۱۱۲؛ ابن عبدالبر، ج۳، ص۳۲؛ ابن هشام، ج۱، ص۲۶۲؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۶۸؛ ابن حبان، ج۱، ص۵۲؛ ابن قتیبه، ص۱۶۸، ۱۰۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۵۷-۵۹؛ ابن قتیبه، ص۱۶۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۶؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ مسعودی، التنبیه، ص۱۹۸؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۱۶-۱۲۵؛ قسک وات، ص۸۹
  22.  تاریخ الطبری، ج‌۲، ص:۳۱۶
  23.  الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۲، ص۳۲۴-۳۳۰
  24.  احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۴۹؛ حاکم، ج۳، ص۲۴۳-۲۴۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۶-۱۱۷
  25.  نک: ذهبی، ج۱، ص۲۲۸، ج۲، ص۱۸، ۵۵، ۸۶، ج۳، ص۵۸، ۱۲۵، ۲۱۴، ۳۴۵؛ ابن حجر، تهذیب، ج۹، ص۲۲۰، ج۱۲، ص۴۶
  26.  شرح نهج البلاغه، ص۲۲۴
  27.  ابن اسحاق، سیره، ص۱۲۱؛ ابن هشام، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸؛ ابن حبان، ج۱، ص۵۲-۵۳
  28.  نک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۷
  29.  ۳، ص۱۲۴، ۴۰۰
  30.  ابن سعد، ج۳، ص۱۳۹
  31.  وات، ص۸۶-۸۸؛ نیز نک: EI۲؛ زریاب، ص۱۱۵-۱۱۶
  32.  ابن هشام، ج۱، ص۳۱۰؛ احمدبن حنبل، ج۲، ص۲۰۴
  33.  ابن هشام، ج۲، ص۱۱-۱۳؛ ابن حبان، ج۱، ص۶۷-۶۹
  34.  ص ۹۵
  35.  EI۲
  36.  ابن هشام، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۱؛ ابن سعد، ج۳، ص۲۳۰، ۲۳۲
  37.  ابن سعد، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۸، ۲۳۲؛ قس: مقدسی، ج۴، ص۱۷۷
  38.  ابن هشام، ج۲، ص۱۲۶-۱۲۹؛ ابن سعد، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹
  39.  ر.ک به مدخل آیه لا تحزن
  40.  طبری، تاریخ، ج۲، ص ۳۷۴
  41.  بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص ۲۶۰
  42.  ابن کثیر،‌ البدایه و النهایه، ج۳،‌ ص ۱۷۹
  43.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۳-۱۷۴؛ ابن هشام، ج۲، ص۱۳۶-۱۳۸؛ یاقوت، ج۳، ص۱۶۳
  44.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۴
  45.  ابن اثیر، سیرت رسول الله، ص۴۸۵
  46.  EI۱
  47.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۵؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۲۱۲
  48.  ج۱، ص۲۶، ۵۵، جم‌
  49.  ۱، ص۲۴۰
  50.  ۱، ص۳۳۶
  51.  ۱، ص۳۶۴
  52.  ۱، ص۳۸۶
  53.  ۱، ص۴۰۵
  54.  ۱، ص۴۴۸، ۴۴۹، جم‌
  55.  ۱، ص۴۹۸
  56.  ۱، ص۵۳۶
  57.  ۱، ص۵۸۰
  58.  ۲، ص۶۴۴
  59.  ۲، ص۷۸۲، ۸۱۳
  60.  ۲، ص۹۰۰
  61.  ۲، ص۹۳۰-۹۳۱
  62.  ۲، ص۹۹۱-۹۹۶
  63.  ۲، ص۷۲۲
  64.  ۲، ص۷۷۰
  65.  إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ ق)، شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۱۷۰، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر:‌ دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة الأولی، ۱۴۱۸هـ - ۱۹۹۸م./الجاحظ، أبی عثمان عمرو بن بحر (متوفای۲۵۵هـ)، العثمانیة، ص۲۳۰، ناشر:‌دار الکتب العربی ـ مصر.)
  66.  الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای۷۴۸هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج۲، ص۴۱۲، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، بیروت،‌دار الکتاب العربی، الطبعه الأولی، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م و نیز إبن أبی شیبه الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای۲۳۵ هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج۶، ص۳۶۷، ح ۳۲۰۸۰، تحقیق کمال یوسف الحوت، ریاض، مکتبه الرشد، الطبعه الأولی، ۱۴۰۹ه؛ و النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای۴۰۵ هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۹، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، الطبعه الأولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م؛ الإیجی، عضد الدین (متوفای۷۵۶هـ)، کتاب المواقف، ج۳، ص۶۳۴، تحقیق عبد الرحمن عمیره، بیروت،‌دار الجیل، الطبعه الأولی، ۱۴۱۷هـ، ۱۹۹۷م.
  67.  تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۳
  68.  ابن هشام، ج۴، ص۱۸۸-۱۹۱
  69.  نک: واقدی، ج۲، ص۱۰۷۷؛ ابن سعد، ج۲، ص۱۶۸-۱۶۹، ج۳، ص۱۷۷؛ ترمذی، ج۵، ص۲۷۲-۲۷۶؛ طبری، تاریخ، ج۱۰، ص۴۱-۴۷؛ طوسی، ج۵، ص۱۶۹؛ ابن حزم، ص۲۰۶؛ طبرسی، فضل، ج۵، ص۶
  70.  ابن حجر، فنح، ج۸، ص۱۲۴
  71.  ۲، ص۱۱۱۷
  72.  ۲، ص۱۸۹-۱۹۰
  73.  قس: طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۸۴؛ ابن هشام، ج۴، ص۲۵۳
  74.  طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۸۶؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۲
  75.  نک: ابن سعد، ج۲، ص۲۱۵-۲۲۴، ج۳، ص۱۷۸-۱۸۱؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۹۷؛ ابن سلام، ص۷۰؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۳۰-۱۳۲
  76.  طبری، تاریخ، ۳، ص۱۹۶؛ قس: احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۵۶؛ مفید، الارشاد، ۹۹
  77.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۳۰-۱۳۲؛ بلعمی، ج۱، ص۳۳۶
  78.  نک: ابن جوزی، ص۴۹-۵۰؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۳۲
  79.  نیز نک: بخاری، ج۱، ص۱۷۴، ۱۷۵، ۱۸۳؛ احمد بن حنبل، ج۶، ص۲۳۴
  80.  ابن سعد، ج۲، ص۱۸۹-۱۹۰؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۸۴، ۱۸۶؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۳۴؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۰؛ نیز نک: مفید، الارشاد، ص۹۸
  81.  احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۵۶؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۹۶
  82.  ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۳۱؛ نیز نک: مفید، الارشاد، ص۹۸
  83.  میلانی، ص۲۸
  84.  طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۲۰-۲۲۳؛ حلبی، ج۳، ص۳۵۹
  85.  طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۰۵؛ فیاض، ص۱۳۱
  86.  بلاذری، انساب، ج۱، ص۵۹۰-۵۹۱: از ابوبکر
  87.  طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۰۴-۲۰۶، بلاذری، انساب ج۱، ص۵۸۳، ۵۸۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۲۶-۳۲۷؛ قس: نهج‌البلاغه، خطبه ۱۳۶
  88.  مفید، الارشاد، ص۱۰۱
  89.  ابن هشام، ج۴، ص۳۱۱؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۱۰؛ قس: بلاذری، انساب ج۱، ص۵۹۰-۵۹۱؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۵۹-۱۶۱
  90.  ابن سعد، ج۳، ص۲۱۲؛ الامامه، ج۱، ص۱۶؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۲۳-۲۲۴؛ قس: بلاذری، ج۱، ص۵۹۰-۵۹۱
  91.  عظم، ص۹۰-۹۱؛ دروزه، ص۳۰
  92.  کنتوری، ج۱، ص۱۹۷-۲۲۴؛ فیروزآبادی، ص۹-۱۱
  93.  یعقوبی، ج۲، ص۱۲۳-۱۲۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۵۸۸؛ ابن عبدربه، ج۴، ص۲۵۹-۲۶۰؛ طبرسی، احمد، ج۱، ص۹۷؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۴-۶۱
  94.  بلاذری، ج۱، ص۵۸۸؛ حسین، علی و فرزندانش، ص۳۳-۳۴
  95.  الامامه، ج۱، ص۱۱-۱۲؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۵۸۲؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶؛ نهج‌البلاغه، خطبه ۶۷؛ آیتی، حواشی، ص۱۰۸-۱۰۹
  96.  آل عمران، آیه ۳۳-۳۴
  97.  جعفری، ص۱۴
  98.  مائده، آیه ۵۵
  99.  نک: مفید، الجمل، ص۳۲-۳۳؛ نیز طباطبائی، شیعه، ص۱۱۳؛ ابومجتبی، ص۴۸۸
  100.  طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۹-۳۲۱؛ احمدبن حنبل، ج۱، ص۱۱۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۶۲-۶۳؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۱۲؛ هندی، ج۱۳، ص۱۳۱-۱۳۳
  101.  گنجی، ص۲۸۱؛ هندی، ج۱۳، ص۱۵۰-۱۵۱؛ ابن سعد، ج۳، ص۲۳-۲۴؛ مفید، الجمل، ص۳۳-۳۴؛ ترمذی، ج۶، ص۶۴۰-۶۴۱؛ ابن صباغ، ص۳۹
  102.  محب طبری، ذخائر، ص۶۷-۶۸؛ ابن کثیر، ج۵، ص۲۰۸-۲۱۴، ج۷، ص۳۴۶-۳۵۱
  103.  طباطبائی، شیعه، ص۱۱۳-۱۱۴
  104.  الامامه، ج۱، ص۱۰؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۲۲-۲۲۳؛ ابن سعد، ج۳، ص۶۱۶-۶۱۷
  105.  بلاذری، ج۱، ص۵۸۹؛ قس: ابن عبدربه، ج۴، ص۲۶۰؛ لامنس، ۱۴۲
  106.  یعقوبی، ۲، ص۱۲۶؛ بلاذری، انساب، ۱، ص۵۸۶؛ الامامه، ۱، ص۱۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۰۷؛ مسعودی، مروج، ۲، ص۳۰۸
  107.  الامامه، ۱، ص۱۱-۱۲؛ قس: مفید، الاختصاص، ۱۸۴-۱۸۷؛ طبرسی، احمد، ۱، ص۹۵-۹۶
  108.  به روایت بلاذری، انساب، ۱، ص۵۸۶؛ عمر با فروزینه آتش در دست آمد
  109.  قس: بلاذری، ج۱، ص۵۸۶
  110.  الامامه، ۱، ص۱۲
  111.  الامامه، ۱، ص۱۳-۱۴؛ قس: ابن عبدربه، ۴، ص۲۵۹-۲۶۰؛ یعقوبی، ۲، ص۱۲۶؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۲۰۲؛ مفید، الارشاد، ۱۸۵-۱۸۷، الجمل، ۵۶-۵۷
  112.  بلاذری، انساب، ۱، ص۵۹۱؛ طبرسی، احمد، ۱، ص۹۹
  113.  طبری، تاریخ، ۳، ص۴۳۰-۴۳۱؛ مسعودی، مروج، ۲، ص۳۰۸؛ قس: یعقوبی، ۲، ص۱۳۷؛ ابن عبدربه، ۴، ص۲۶۸؛ هندی، ۵، ص۶۳۱-۶۳۲
  114.  مروج‌الذهب،ج‌۳، ص:۷۷
  115.  ابن هشام، ۴، ص۳۰۸-۳۱۰؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۲۰۴-۲۰۵
  116.  برای اطلاع از مردود بودن روایات سیف، نک: عسکری، ۱، ص۶۹-۸۶، ۲، ص۲۹-۳۴
  117.  طبری، تاریخ، ۳، ص۲۰۷
  118.  نک: بلاذری، انساب، ۱، ص۵۸۲؛ یعقوبی، ۲، ص۱۲۴-۱۲۶
  119.  بلاذری، انساب، ۱، ص۵۸۵، ۵۸۷؛ الامامه، ۱، ص۱۱
  120.  طبری، تاریخ، ۳، ص۲۰۸؛ یعقوبی، ۲، ص۱۲۶؛ بلاذری، ج۱، ص۵۸۶؛ ابن عبدربه، ۲، ص۲۲، ۴، ص۲۶۰؛ ابن حبان، ۲، ص۱۷۰-۱۷۱؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ۳، ص۲۲۲-۲۲۳؛ مسعودی، التنبیه، ۲۵۰
  121.  طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۰۸
  122.  بلاذری، انساب، ۱، ص۵۸۸؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۳۸۷؛ جعفری، ۵۱-۵۳؛ طبرسی، احمد، ۱، ص۹۵-۱۰۵
  123.  بلاذری، انساب، ۱، ص۵۸۷؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۲۰۷
  124.  طبرسی، احمد، ۲، ص۳۸۱
  125.  طریحی، ۳، ص۳۷۱؛ نیز نک: ابن ابی الحدید، ۱۶، ص۲۶۸-۲۶۹
  126.  مثلاً طبری، تاریخ، ۳، ص۲۰۷-۲۰۸
  127.  مثلاً بلاذری، فتوح، ۴۴-۴۶
  128.  محقق کرکی، ۷۸؛ امین، ۱، ص۳۱۴؛ نیز نک: بخاری، ۵، ص۸۲؛ مسلم، ۲، ص۱۳۸۰؛ ابن حجر هیثمی، ۲۵؛ ابن ابی الحدید، ۱۶، ص۲۱۸
  129.  حلبی، ۳، ص۳۶۲
  130. نک: ابن ابی الحدید، ۱، ص۲۲۲؛ مفید، الجمل، ۵۹
  131. واقدی. ۲، ص۱۱۲۱؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۲۲۵-۲۲۶؛ ابن حبّان، ۲، ص۱۶۱؛ عظم، ۲۴-۲۵؛ فیاض، ۱۳۳
  132. ابن کثیر، ج۶، ص۳۱۱
  133. ابن کثیر، ج۶، ص۳۱۱
  134. طبری، تاریخ، ج۳، ص۲۴۶؛ ابن کثیر، ج۶، ص۳۱۱
  135. طبری، تاریخ، ۳، ص۲۴۱؛ فیاض، ص۱۳۳؛ برای اطلاع از تفصیل رویدادها و مسائل مربوط به اهل ردّه، نک‌: طبری، تاریخ، ۳، ص۲۴۱-۳۴۲
  136. سیدمرتضی، ۴، ص۱۶۱-۱۶۷؛ طباطبائی، شیعه، ۱۱
  137. یعقوبی، ۲، ص۱۳۱-۱۳۲؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۲۷۸-۲۸۰؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ۴، ص۲۹۵-۲۹۶؛ ابوالفداء، ۲، ص۶۵
  138. طبری، تاریخ، ۳، ص۲۶۴؛ ابوعلی مسکویه، ۱، ص۱۶۸؛ ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۳۵۰-۳۵۱
  139. برای اطلاع از جزئیات این پیروزی‌ها، نک: بلاذری، فتوح، ۸۹-۱۱۵؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۲۲۷-۳۴۲؛ ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۳۳۶-۳۸۳؛ اوچ اوک، جم؛ دروزه، ۳۸--۶۵
  140. فتوح، ۲۴۲؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۳۴۳، ۳۴۴، ۳۴۶
  141. نک: بلاذری، فتوح، ۲۴۳-۲۴۴؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۳۴۴، ۳۴۵، ۳۴۸، ۳۵۱، ۳۵۳، ۳۵۵، ۳۵۸؛ ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۳۸۴-۳۸۹؛ زرین‌کوب، ۳۴۶-۳۵۰
  142. طبری، تاریخ، ۳، ص۳۸۷، قس: ۳، ص۳۸۶
  143. طبری، تاریخ، ج۳، ۱۱۵-۱۱۶؛ قس: طبری، تاریخ، ۳، ص۴۰۶
  144. بلاذری، فتوح، ۱۴۰-۱۴۱؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۳۹۲-۳۱۴
  145. بلاذری، فتوح، ص۱۱۸-۱۲۲؛ طبری، تاریخ ۳، ص۳۹۵، ۴۰۶-۴۰۷، ۴۳۴؛ ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۴۰۷--۴۱۸
  146. بخاری، ج۶، ص۹۸
  147. بخاری، ج۶، ص۹۸-۹۹؛ رامیار، ۳۰۴ به بعد
  148. رامیار، ۳۰۴ به بعد
  149. نک: EI۱
  150. ابن سعد، ج۳، ص۱۷۷-۱۷۸
  151. ابوعبید، ۲۳۱-۲۳۱؛ ماوردی، ۲۴۹
  152. ابن سعد، ج۳، ص۲۱۳
  153. ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۴۲۲
  154. ص ۴۲
  155. ابن سعد، ج۳، ۲ ۲۱۳؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۴۲۲؛ یعقوبی، ۲، ص۱۳۴، ۱۵۴
  156. ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۴۲۰-۴۲۱
  157. طبری، تاریخ، ۳، ص۴۲۶؛ برای دیگر نام‌ها، نک: طبری، تاریخ، ۳، ص۴۲۷؛ ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۴۲۰-۴۲۱؛ ابن حبان، ۲، ص۱۹۵؛ یعقوبی، ۲، ص۱۳۸
  158. ابن حبان، ۲، ص۱۸۲، ۱۹۱؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۲۴۱، ۲۴۷
  159. یعقوبی، ج۲، ص۱۳۸
  160. ابن حبان، ۲، ص۱۹۱-۱۹۲؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۴۲۸؛ الامامه، ۱، ص۱۹؛ ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۴۲۵
  161. طبری، تاریخ، ۳، ص۴۲۹
  162. ۲، ص۱۹۲
  163. یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶، ۱۳۷
  164. الامامه، ج۱، ص۱۹
  165. الامامه، ج۱، ص۱۹؛ نیز نک: مبرد، ۱، ص۱۷، قریب به همین مضمون
  166. ۲، ص۱۹۲-۱۹۳
  167. الامامه، ج۱، ص۱۹-۲۰؛ قس: ابن سعد، ۳، ص۱۹۹-۲۰۰؛ طبری، تاریخ، ۳، ص۴۲۸-۴۳۰؛ ابن اثیر، الکامل، ۲، ص۴۲۵-۴۲۷
  168. ابن سعد، ج۳، ص۱۸۸-۱۹۱؛ ابن قتیبه، ص۱۷۰؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۲۴
  169. واقدی، ج۱، ص۱۰۸، ۱۰۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ ابن عبدربه، ج۳، ص۲۸۴
  170. ابن سعد، ج۳، ص۱۷۹؛ ۱۸۰؛ الامامه، ج۱، ص۱۳-۱۵
  171.  EI۱
  172. انساب، ج۱، ص۴۱۵
  173. قس: یعقوبی، ج۲، ص۱۳۸، که نظری کاملاً مخالف دارد
  174. نک: ص۱۲۵-۱۲۷
  175. ۲، ص۱۰۹۴
  176. ص ۱۱۴-۱۱۵
  177. توبه، ص۹، ص۱۱۱
  178. لیل، ص۹۲، ص۵
  179. توبه، ص۹، ص۴۰
  180. عظم، ص۱۴-۱۵؛ نیز نک: ابن حجر هیتمی، ص۹۸-۱۰۲
  181. بخاری، ج۴، ص۱۹۱
  182. واقدی، ۱، ص۱۰۹
  183. مثلاً، نک: ابن ماجه، ج۱، ص۳۶-۳۸؛ بخاری، ج۴، ص۱۸۹-۱۹۸؛ نیز نک: ابن سعد، ج۳، ص۱۷۵-۱۷۸؛ سیوطی، تاریخ، ص۳۸-۶۸
  184. ۷، ص۸۷-۳۱۲
  185. واقدی، ج۱، ص۵۰۷، ۵۴۳-۵۴۴، ج۲، ص۷۴۷، ۹۳۶؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۷
  186. ۱، ص۸۰۷
  187. اسدالغابه، ج۳، ص۲۰۵
  188. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۳۲؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۳، ص۲۱۹؛ عظم، ص۸۹، به نقل از ابن عساکر
  189. ابن سعد، ج۳، ص۱۸۴-۱۸۵
  190. ابن سعد، ج۳، ص۱۸۴-۱۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۳۲
  191. یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶-۱۳۸؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۱۹-۴۲۰؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۹۱، ۱۹۴
  192. ابن سعد، ج۳، ص۲۰۳، ۲۰۸، ۲۰۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۲۱-۴۲۲؛ ابن حیان، ج۲، ص۱۹۳، ۱۹۵
  193. ابن سعد، ج۳، ص۱۹۲-۲۰۰؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۲۸-۴۳۰؛ ابن حبان، ج۲، ص۱۹۱-۱۹۴
  194. اما آن سه کار که نکردم و کاش کرده بودم، یکی اینکه اشعث بن قیس را که به اسارت  پیش من آوردند، کاش گردنش را زده بودم، زیرا به گمان من، وی هرجا شرّی می‌بیند به یاری‌اش می‌شتابد و دیگر آنکه کاش هنگامی که خالد بن ولید را به نبرد مرتدان فرستادم،  خود در ذوالقصه مانده بودم و آماده نبرد و یاری بودم، و سوم آنکه کاش وقتی که خالد را به شام گسیل داشتم، عمر را نیز به عراق فرستاده بودم تا بدین‌سان دو دست خویش را در راه خدا گشوده بودم». سپس دست‌های خویش گشوده و افزوده است: «
  195. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۲۹-۴۳۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ الامامه، ج۱، ص۱۸-۱۹؛ مسعودی، مروج، ج۲، ص۳۰۸-۳۰۹؛ مبرد، ج۱، ص۱۱؛ ابن عبدربه، ج۴، ص۲۶۸- ۲۶۹؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۶-۴۷
  196. سجستانی، الزهد، ص۵، ح۸،
  197. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۱۲
  198. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۴
  199. الصنعانی، المصنف، ج۱۱، ص۳۳۶
  200. المنتظم، ج۴، ص۶۹
  201. منهاج السنة النبویة، ج۸، ص۲۶۶
  202. تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۷۱
  203. البدایة والنهایة، مکتبة المعارف، بیروت، ج۶، ص۳۰۱

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -