انهار
انهار
مطالب خواندنی

عزم شاه تهماسب برای نبرد با عثمانیان

بزرگ نمایی کوچک نمایی
طبق نوشته‌ی برخی تاریخ‌نگاران، شاه تهماسب در جمادی‌الثانی سال ۹۵۵ هجری قمری راهی نبرد با سلطان سلیمان عثمانی شد... شاه تهماسب اول، فرزند ارشد و جانشین شاه اسماعیل اول مؤسس سلسله‌ی صفوی بود. وی دومین پادشاه سلسله‌ی صفوی بود که پایه‌های حکومت نوپا را مستحکم و مستقر ساخت. شاه تهماسب اول در اسفندماه ۸۹۲ش در روستای شهاباد اصفهان به‌دنیا آمد و در سال ۹۲۹ق - در سن ده سالگی - به سلطنت رسید و بدین‌‌ترتیب به‌علت کم بودن سن و سال شاه جدید، فرصتی برای کسب قدرت برای امرای قدرت‏‌طلب قزلباش فراهم شد. ده سال نخست سلطنت تهماسب، درواقع عرصه‌ی رقابت امرای قزلباش برای کسب قدرت بود. اما شاه جوان به‌‏علت شجاعت و تدبیر، کم‌‏کم توانست خود را به‌‏عنوان پادشاه مقتدر ایران مطرح کند و زمام قدرت را در دست گیرد. شاه تهماسب صفوی، پادشاهی صاحب کمالات و شیفته‌ی هنر بود و در هنر خوشنویسی و نقاشی دست داشت. در نقاشی شاگرد استاد سلطان محمد مصور بوده است. هرچند قاضی احمد منشی در کتاب «گلستان هنر» از هنر تصویرسازی شاه تهماسب مفصل یاد کرده اما اثر چندان ممتازی از او دیده نشده است. پس از به سلطنت رسیدن تهماسب، کپک‌‏سلطان استاجلو امیر قبیله استاجلو که در تبریز (پایتخت) حاضر بود، به صدارت شاه منصوب شد. در همین زمان، دیوسلطان روملو که در بلخ حکومت می‌‌کرد، وصیت‌‏نامه‌ای را از شاه اسماعیل در دست داشت که طبق آن، سرسلسله‌ی صفوی، وی را به‌‌‏عنوان نایب‏‌السلطنه منصوب کرده بود. وی لقب اتابک را پس از مدت‌‏‌ها دوباره زنده کرد و خود را اتابک تهماسب نامید. دیوسلطان روملو از بلخ به سمت تبریز حرکت کرد اما زمانی که به تبریز رسید، کپک‌‏سلطان خود را وکیل نامیده بود و پایتخت تحت قدرت استاجلو‌ها بود. به این سبب به بهانه‌ی دفع تهاجم ازبکان، از تبریز به خراسان بازگشت و امرای قزلباش خراسان و عراق عجم را به‌‏همراهی خود برای دفع تهاجم ازبکان فراخواند. از امرای نام‌‌دار، بسیاری به یاری او شتافتند از جمله جوهه‌‏سلطان تکلو حاکم اصفهان، قراجه‌‏سلطان تکلو و علی‌‏سلطان حاکم شیراز. وی با بذل و بخشش و احسان، امرا را به وکالت خود راضی نمود. در این زمان خبر رسید که ازبکان، خراسان را ترک کرده‌‌اند. کپک‌‏سطان از فرصت استفاده کرده و با لشکریان زیادی که از اطراف بر گرد او جمع شده بودند، به سمت تبریز حرکت کرد. پس از رسیدن دیوسلطان و سپاهیان به نزدیکی تبریز، دیوسلطان، کپک‌‏سلطان را به قبول وکالت خود فراخواند و او هم برای جلوگیری از جنگ با وی از تبریز خارج شده و به استقبالش رفت. سپس هردو به نزد شاه تهماسب رفته و دیوسلطان حکم وکالت را از شاه دریافت کرد. دیوسلطان سپس برای تضعیف استاجلو‌ها و کپک‌‏سلطان، آن‌‏‌ها را برای جنگ به سرحدات گرجستان فرستاد و خود و جوهه‌‌سلطان، آن‌‏‌ها را میان دیگر قبایل تقسیم کردند. این امر موجب بازگشت کپک‏‌سلطان و نخستین جنگ داخلی قزلباشان شد. در نخستین جنگ، استاجلو‌ها شکست خورده و به گیلان گریختند. مدتی بعد باز هم به یاری حاکم رشت برای جنگ بازگشتند ولی این‌‏بار نیز به‌سختی شکست خوردند. در نوبت سوم، سال بعد مجدداً کپک‌‏سلطان تدارک سپاه نموده بازگشت. این‌‏بار استاجلو‌ها به‏شدت مقاومت کردند و اگر کپک‌‏سلطان در میانه‌ی جنگ کشته نمی‌‌شد، قدرت مجدداً به وی بازمی‌‏گشت. مدتی بعد دیوسلطان نیز به تحریک جوهه‌ به حکم شاه تهماسب جوان - که حدود پانزده سال داشت - کشته شد. جوهه‌‏سطان به شاه این‌‏طور القا کرده بود که دیوسلطان موجب تفرقه در میان قزلباشان است. پس از این واقعه، جوهه‌‏سلطان به منصب نایب‌‏السلطنگی رسید. در مدتی که میان امرای قزلباش جنگ قدرت جریان داشت تا به قدرت رسیدن جوهه‌‏سلطان، ازبکان به سرکردگی عبیدخان، چهار مرتبه برای تصرف خراسان و به‌‏ویژه هرات به ایران حمله کردند. بار اول با حمله‌ی متقابل شاملو‌ها شکست خورده، بازگشتند. بار دوم با وجود تصرف برخی از قلعه‌‌های خراسان با ایستادگی شاملو‌ها، تصرف هرات برای ازبکان میسر نشده و بازگشتند. بار سوم، شاه تهماسب شخصاً و با وجود جوانی (حدود شانزده سال سن) تدارک سپاه دیده، به سمت خراسان حرکت کرد. میان دو سپاه در خسروجرد جام نبردی سخت رخ داد. این نبرد در عاشورای سال ۹۳۵ق رخ داد. در ابتدای نبرد، جناح راست سپاه ایران (شامل تکلو‌ها و شاملو‌ها) به فرماندهی جوهه‌‏سلطان در هم شکست. اندکی بعد، جناح چپ نیز از هم پاشیده و متفرق شد اما قلب سپاه به فرماندهی شاه تهماسب جوان شامل سه هزار نفر از جوانان شاملو و ذوالقدر هم‌‌چنان به‌‏جای مانده و مقاومت می‌‌کرد. ازبکان به تعقیب پراکنده‌‏شدگان سپاه ایران در دشت پراکنده شدند و در میان گرد و خاک و هیاهو، شاه تهماسب خود را روبه‌‏روی قلب سپاه ازبکان به فرماندهی عبیدخان دید. وی با شجاعت به سربازان دستور حمله داد و خود نیز با آنان به قلب سپاه ازبکان هجوم برد. در این حمله‌ی غافلگیرانه و برق‌‏آسا، قلب سپاه ازبکان از هم پاشد و عبیدخان و فرماندهان ازبک راه فرار پیش گرفتند. به این صورت با شجاعت و تهور شخص شاه تهماسب، یک شکست مسلم به یک پیروزی تبدیل شد. ازبکان به سرکردگی عبیدخان دو نوبت دیگر به خراسان حمله کردند اما هر دو مرتبه به‌‏دلیل مقابله‌ی سپاه ایران مجبور به بازگشت شدند تا این‌‏که عبیدخان شاه خون‌‏ریز ازبک‌ها به مرگ طبیعی درگذشت و خراسانیان چند صباحی از نحب و غارت خون‏‌خواران ازبک ایمن شدند. پس از عبیدخان، مرز خراسان تا ۱۱ سال در آرامش به‌‏سر می‌‌برد تا این‌‏که بار دیگر یکی از امرای ازبک به هرات حمله کرد و ناکام ماند. از آن پس دیگر تا زمان مرگ شاه اسمائیل دوم، ازبکان خیال فتح خراسان را از سر به در کردند.
 
در هنگامی ‏که شاه تهماسب پس از دفع پنجمین فتنه‌ی عبیدخان ازبک، در هرات به‌‏سر می‌‌برد و قصد فتح ماوراءالنهر را داشت، خبر ورود سپاهیان عثمانی به آذربایجان به وی رسید. عامل تحریک سلطان عثمانی الامه‌‏سلطان تکلو بود. وی که آرزوی وکالت شاه را در سر داشت در پی مغضوب شدن تکلو‌ها، از رسیدن به آرزویش به‌‏کلی ناامید شد. الامه امیرالامرای آذربایجان بود و هنگام عدم حضور شاه تهماسب، سلطان سلیمان را تشویق کرد که تا از غیبت شاه استفاده کرده و آذربایجان و بخش‌‌های مرکزی ایران را به‌سادگی تصرف کند. شاه سلیمان، ابراهیم پاشای وزیر را با ۸۰ هزار نیرو به‌‏سرعت روانه‌ی آذربایجان کرد. ابراهیم پاشا با همکاری الامه تقریباً تمام آذربایجان را تصرف نمود. در این هنگام، خبر حمله به شاه تهماسب رسید. وی به‌‏سرعت از هرات به سمت قزوین حرکت کرد. سرعت حرکت وی به‌‏قدری زیاد بود که بیش‌‌تر سپاه وی دیگر قادر به ادامه‌ی مسیر نبودند. وی نیز به‌‏ناچار بسیاری از آن‏‌‌ها را برای استراحت آزاد گذاشت به‌‏طوری‌‏که تنها ۷۰۰۰ سپاهی در قزوین (پایتخت) با وی ماندند درحالی‌‏که در وفاداری برخی امرای باقی‌مانده هم تردید وجود داشت. در پی اعلام خبر بازگشت شاه تهماسب، سلطان سلیمان نیز به‌‏سرعت با سپاهیان کمکی در تبریز به ابراهیم پاشا پیوست. پس از رسیدن این خبر به قزوین، گروهی از امرای خیانت‌‌کار قزلباش از اردو گریخته و در تبریز به الامه پیوستند. سپاه بی‌‏شمار عثمانی برای وارد کردن ضربه‌ی نهایی و اشغال مرکز ایران از تبریز به سمت دشت سلطانیه حرکت کرد اما در دشت سلطانیه سرما و برف شدید آن‌‏‌ها را غافلگیر نموده و بسیاری از آنان را کشت به‌‏طوری‌‏که سلطان سلیمان دستور عقب‌‏نشینی به سوی موصل را صادر کرد. این هجوم‌‏‌ها و درگیری‌‏‌ها چندین‌‏بار دیگر هم تکرار شد و لشکریان دو کشور بار‌ها در مقابل هم صف‌‏آرایی کردند که در پایان، عثمانیان در تنگنا قرار گرفتند و مجبور به عقب‌‏نشینی تا سرزمین خود شدند و قرارداد صلحی بین دو کشور منعقد گردید که تا پایان دوران شاه اسماعیل دوم پابرجا ماند. شاه تهماسب اول صفوی به نوشته‌ی مورخان؛ فردی جنگاور مدیر و کاردان بود. وی توانست پس از یک دوره‌ی جنگ و درگیری با دشمنان داخلی و خارجی - و به‌‌‏ویژه عثمانی‌ها - صلح و ثبات و آرامش را برای کشور به ارمغان آورد. او پنجاه و چهار سال سلطنت کرد که در سال ۹۵۵ش، دورانش به پایان رسید و فرزند تندخوی او، شاه اسماعیل دوم بر تخت سلطنت نشست.

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -