انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 20 نبــأ

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


عم يتساءلون (1)
عن النبإ العظيم (2)
الذى هم فيه مختلفون (3)
كلا سيعلمون (4)
ثم كلا سيعلمون (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آنها از چه چيز از يكديگر سؤ ال مى كنند؟!
2 - از خبر بزرگ و پر اهميت (رستاخيز).
3 - همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند.
4 - چنين نيست كه آنها فكر مى كنند، و به زودى مى فهمند.
5 - باز هم چنين نيست كه آنها مى پندارند، و به زودى مى فهمند.
تفسير:
خبر مهم !
در نخستين آيه سوره به عنوان يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد:
(آنها از چه چيز از يكديگر سؤ ال مى كنند؟) (عم يتساءلون ).
سـپـس بـى آنـكـه در انتظار پاسخ آنها باشد خود به پاسخگويى پرداخته مى افزايد: (آنها از خبر بزرگ و پر اهميت سؤ ال مى كنند) (عن النبا العظيم ).
(همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند) (الذى هم فيه مختلفون ).
در ايـنـكه منظور از اين خبر بزرگ (نبا عظيم ) چيست ؟ مفسران پاسخهاى متعددى گفته اند: گـروهـى آن را اشـاره بـه روز رسـتـاخـيـز، و بـعـضـى اشـاره بـه نزول قرآن مجيد، و بعضى به همه اصول دين از توحيد گرفته تا معاد، و در رواياتى نيز تفسير به مساءله ولايت و امامت شده است كه در نكته هاى آينده به آن اشاره خواهد شد.
دقـت در مـجـمـوع آيـات ايـن سوره مخصوصا تعبيراتى كه در آيات بعد آمده و جمله ان يوم الفصل كان ميقاتا كه بعد از ذكر نشانه هاى قدرت خداوند در زمين و آسمان آمده ، و توجه به اين حقيقت كه شديدترين مخالفت مشركان در مساءله (معاد) بود، رويهمرفته تفسير اول يعنى معاد و رستاخيز را تاييد مى كند.
(نـبـا) به گفته (راغب ) در (مفردات ) به معنى خبرى است كه (مهم ) باشد و داراى (فايده ) و انسان نسبت به آن (علم ) يا (ظن غالب ) پيدا كند، و اين امور
سه گانه در معنى نبا شرط است .
بـنابراين توصيف به (عظيم ) تاءكيد بيشترى را مى رساند و رويهمرفته نشان مى دهد كه اين خبر كه گروهى در آن ترديد داشتند واقعيتى بوده است شناخته شده ، پر اهميت ، و با عظمت ، و چنانكه گفتيم مناسبتر از همه اين است كه منظور خبر رستاخيز باشد.
جمله (يتساءلون ) (از يكديگر سؤ ال مى كنند) ممكن است تنها اشاره به كفار باشد كه آنـهـا هـمـواره دربـاره مـعـاد از يـكـديـگـر سـؤ ال مـى كـردنـد، نـه سـؤ ال براى تحقيق و درك حقيقت .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـنـظـور از آن سـؤ ال از مـؤ مـنـان بـاشـد، و يـا سـؤ ال از شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ).
در ايـنـجـا سـؤ الى مـطـرح شـده كـه اگر منظور از (نبا عظيم ) رستاخيز است ، اين امر ظاهرا مورد انكار همه كفار بوده ، چرا مى فرمايد: (آنها در آن اختلاف دارند)؟
در پاسخ مى گوييم : اولا انكار معاد به صورت مطلق حتى در ميان مشركان قطعى نيست ، چـه ايـنـكه بسيارى از آنها بقاى روح را بعد از بدن و به تعبير ديگرى معاد روحانى را اجمالا قبول داشتند.
اما در مورد معاد جسمانى بعضى در آن اظهار ترديد و شك مى كردند كه لحن آيات قرآن آن را منعكس كرده است (نمل 66) و بعضى شديدا منكر بوده و حتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) را به خاطر ادعاى معاد جسمانى (نعوذ بالله ) ديوانه ، يا مفترى بر خدا، مى دانـسـتـنـد (سـبـا 7 و 8) و بـه ايـن تـرتـيـب اخـتـلاف آنـهـا در مـسـاءله مـعـاد قابل انكار نيست .
سـپـس مـى افزايد: (اينچنين نيست كه آنها درباره قيامت مى گويند و فكر مى كنند، و به زودى مى فهمند) (كلا سيعلمون ).
باز هم چنين نيست كه آنها مى پندارند، و به زودى آگاه خواهند شد (ثم كلا سيعلمون ).
(آن روز با خبر مى شوند كه فرياد واحسرتاى آنها بلند است ، و از تفريط و كوتاهى خـود سخت پشيمان مى شوند) (ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله ) (زمر - 56).
آن روز كـه امـواج عـذاب گـرداگرد آنها را مى گيرد، و تقاضاى بازگشت به دنيا را مى كنند (هل الى مرد من سبيل ): (آيا راهى به بازگشت وجود دارد) (شورى - 44).
حـتى در لحظه مرگ كه حجابها از برابر چشم انسان كنار مى رود، و حقايق عالم ديگر در بـرابـر او آشـكـار مـى شـود، و بـه بـرزخ و مـعـاد يـقـيـن پيدا مى كند در همان لحظه نيز فـريـادش بـلنـد مـى شـود كـه مـرا بـاز گـردانـيـد تـا عـمـل صـالحـى انـجـام دهـم (رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ) (مؤ منون 99 - 100).
تـعـبـير به (سيعلمون ) (با (س ) كه معمولا براى آينده نزديك مى آيد) اشاره به اين است كه قيامت امرى است نزديك ، و تمام عمر دنيا در برابر آن ساعتى بيش نيست !
در ايـنـكـه دو آيـه فـوق كـه به صورت تكرار آمده به منظور تاءكيد يك واقعيت (آگاهى آنها در آينده نزديك از قيامت و رستاخيز) است ، يا بيان دو مطلب جداگانه (اولى اشاره به ايـن است كه در آينده نزديك عذاب دنيا را مى بينند، و دومى اشاره به اينكه عذاب آخرت را بـعـد از آن خـواهـنـد ديـد) مـفـسـران دو احـتـمـال داده انـد، ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد.
ايـن احـتـمـال نـيـز داده شـده كـه مـنـظور اين است كه با پيشرفت علم و دانش بشر شواهد و دلائل بـر وجـود رستاخيز آنقدر فراوان مى شود كه حتى منكران چاره اى جز اعتراف به آن نمى بينند.
ولى اشكال اين تفسير آن است كه چنين آگاهى براى آيندگان از نوع بشر خواهد بود نه بـراى آن گروهى كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زيستند و در امر قيامت اختلاف داشتند، در حالى كه آيه درباره آنها سخن مى گويد.
نكته ها:
1 - مساءله (ولايت ) و (نبا عظيم ):
چـنـانـكـه گـفـتـيـم نـبـا عـظـيـم بـه چـنـد مـعـنـى تـفـسـيـر شـده : قـيـامـت ، قـرآن ، تـمـام اصول عقائد دينى اعم از مبدا و معاد، ولى قرائن موجود در مجموعه آيات اين سوره نشان مى دهد كه تفسير آن به معاد از همه برترى دارد.
ولى در روايـات زيـادى كـه از طـرق اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) و بـعـضـى از طـرق اهـل سـنـت نـقـل شده ، (نبا عظيم ) (خبر بزرگ ) به مساءله ولايت و امامت امير مؤ منان على (عليه السلام ) كه مورد اختلاف و گفتگو از سوى جمعى بود، يا به مساءله (ولايت به طور اعم ) تفسير شده است .
ايـن روايـات گـاه از خـود عـلى (عـليـه السـلام )، و گـاه از امـامـان ديگر (عليهم السلام ) نقل شده كه به عنوان نمونه سه روايت را در اينجا مى آوريم :
1 - روايـتـى اسـت كـه حـافـظ مـحـمـد بـن مـؤ مـن شـيـرازى كـه از عـلمـاى اهـل سـنـت اسـت نـقـل كـرده كـه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) در تـفسير عم يـتساءلون عن النبا العظيم فرمود: منظور ولايت على است كه از آنها درباره آن در قبر سؤ ال مـى شـود، و هـيـچـكـس در شـرق و غرب عالم ، در بر و بحر از دنيا نمى رود مگر اينكه فـرشتگان از او درباره ولايت امير مؤ منان (عليه السلام ) بعد از مرگ پرسش مى كنند، و به او مى گويند: دينت چيست ؟ پيامبرت كيست ؟ و امامت كيست ؟.
2 - در حديث ديگرى آمده است كه روز جنگ صفين مردى از لشكر شام در حالى كه سلاح بر تـن پـوشـيـده ، و قـرآنـى حمايل كرده بود، وارد ميدان شد، و سوره عم يتساءلون عن النبا العـظـيـم را تـلاوت مـى كرد، على (عليه السلام ) شخصا به ميدان او آمد و به او فرمود: اتـعـرف النـبـا العـظيم الذى هم فيه مختلفون (آيا مى دانى نبا عظيمى كه در آن اختلاف دارند چيست ؟!)
آن مرد در جواب گفت : نه ، نمى دانم !
امام فرمود: انا و الله النبا العظيم الذى فيه اختلفتم و على ولايته تنازعتم ، و عن ولايتى رجعتم بعد ما قبلتم ... و يوم القيامة تعلمون ما علمتم
(منم آن نبا عظيم كه درباره آن اختلاف داريد! و در ولايت او به نزاع برخاسته ايد، شما از ولايـت مـن باز گشتيد بعد از آنكه پذيرفتيد، و در قيامت بار ديگر آنچه را قبلا در اين زمينه دانسته ايد خواهيد دانست !).
3 - در روايـتـى از امـام صـادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: النبا العظيم الولاية : (نبا عظيم همان مساءله ولايت است ).
جـمـع ميان محتواى اين روايات و آنچه در مورد تفسير آيه به مساءله معاد ذكر كرديم از دو راه مـمـكـن اسـت : نخست اينكه (نبا عظيم ) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه اينها را شـامـل مـى شـود هـر چند به هنگام نزول اين آيات تكيه قرآن بيش از همه در بيان اين جمله روى مساءله معاد بود، ولى اين مانع نمى شود كه آيه مصداقهاى ديگرى نيز داشته باشد ديگر اينكه همانگونه كه مى دانيم و بارها نيز گفته ايم قرآن داراى بطون مختلفى است ، يـعـنى يك آيه ممكن است معانى متعددى داشته باشد كه از ميان آنها يك معنى ظاهر است ، و مـعانى ديگر بطون قرآن است كه به كمك قرائن مختلفى از آن استفاده مى شود، و يا به تعبير ديگر نوعى دلالت التزامى است كه براى همه كس جز خاصان روشن نيست .
تـنها اين آيه نيست كه داراى ظاهر و باطنى است ، آيات زياد ديگرى در قرآن كريم داريم كـه در روايـات اسـلامـى تفسيرهاى گوناگونى براى آن آمده كه بعضى هماهنگ با ظاهر است ، و بعضى معنى باطن را بيان مى كند.
ولى ايـن نـكـته را مؤ كدا يادآور مى شويم كه فهم باطن قرآن بدون وجود قرائن روشن ، يا تفسيرهايى كه از شخص پيغمبر و امامان معصوم (عليهم السلام ) رسيده است جائز نيست ، و وجود بطون براى قرآن نبايد دستاويزى براى هوسبازان
و مـنـحـرفـان شـود كـه آيـات قـرآن را هـرگـونـه بـخـواهـنـد بـه ميل خود تفسير كنند.
2 - اين همه تكيه بر معاد براى چيست ؟
گـفتيم از مهم ترين مسائلى كه در جزء سيام قرآن مجيد كه اكثريت قريب به اتفاق سوره هـاى آن مـكـى اسـت روى آن تـكـيـه شـده مـسـاءله (مـعـاد) و شـرح احوال انسان در روز رستاخيز است .
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه بـراى اصـلاح انـسان نخستين گام اين است كه بداند حساب و كتابى در كار است .
دادگاهى وجود دارد كه چيزى بر دادرسان آن مخفى نمى ماند.
محكمه اى كه نه ظلم و جور در آن راه دارد و نه خطا و اشتباه .
نـه تـوصـيـه و رشـوه در آن كـارسـاز است ، و نه امكان دروغ و انكار و بالاخره هيچ راهى براى فرار از چنگال مجازات در آنجا نيست ، تنها راه ترك گناه در اينجاست .
ايـمـان بـه وجـود چـنـين محكمه و دادگاهى انسان را تكان مى دهد، و ارواح خفته را بيدار مى كـنـد، روح تـقـوى و تـعهد و احساس ‍ مسؤ وليت را زنده مى كند، و او را به وظيفه شناسى دعوت مى نمايد.
اصـولا در هـر محيطى فساد رخنه كند عامل آن يكى از دو چيز است : ضعف نيروى مراقبت ، يا ضـعـف تـشـكـيـلات قـضـايـى اگـر مراقبين تيزبين اعمال انسانها را زير نظر بگيرند، و دادگـاه ها دقيقا به جرائم متخلفان برسند، و هيچ (جرمى ) بدون (جريمه ) نماند، در چـنـيـن مـحـيـطـى مـسـلمـا فـسـاد و گـنـاه و تـجـاوز و تـعـدى و طـغـيـان بـه حداقل خواهد رسيد
جـايـى كـه زنـدگـى مـادى در پـرتـو مـراقبين و دادگاه هاى آن چنين باشد تكليف زندگى معنوى و الهى انسان روشن است . ايمان به وجود مبديى كه همه جا با او است لا يعزب عنه مـثـقـال ذرة : (بـه انـدازه سـنگينى ذره اى چيزى از علم او مخفى نمى گردد) (سبا - 3) و ايمان به وجود معادى كه به مصداق فمن يعمل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره و مـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة شـرا يـره (زلزال - 7 و 8) ذره اى كار خوب و بد به دست فراموشى سپرده نمى شود، و در آنجا در برابر او قرار مى گيرد، چنين ايمانى ، چنان تقوايى در انسان ايجاد مى كند كه در تمام زندگى مى تواند راهنماى او در مسير خير باشد.
آيه و ترجمه


اءلم نجعل الا رض مهدا (6)
و الجبال اءوتادا (7)
و خلقنكم اءزوجا (8)
و جعلنا نومكم سباتا (9)
و جعلنا اليل لباسا (10)
و جعلنا النهار معاشا (11)
و بنينا فوقكم سبعا شدادا (12)
و جعلنا سراجا وهاجا (13)
و اءنزلنا من المعصرت ماء ثجاجا (14)
لنخرج به حبا و نباتا (15)
و جنات الفافا (16)

 


ترجمه :

6 - آيا ما زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم ؟
7 - و كوهها را ميخهاى زمين ؟
8 - و شما را به صورت زوجها آفريديم .
9 - و خواب شما را مايه آرامشتان قرار داديم .
10 - و شب را پوششى (براى شما).
11 - و روز را وسيله اى براى زندگى و معاش .
12 - و بر فراز شما هفت (آسمان ) محكم بنا كرديم .
13 - و چراغى روشن و حرارت بخش آفريديم .
14 - و از ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم .
15 - تا به وسيله آن دانه و گياه بسيار برويانيم .
16 - و باغهايى پر درخت .
تفسير:
همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار...
ايـن آيـات در حـقـيقت پاسخى است به سؤ الاتى كه منكران معاد، و اختلاف كنندگان در اين نـبـا عـظيم داشته اند، زيرا در اين آيات گوشه اى از نظام حكيمانه اين عالم هستى و مواهب حـسـاب شـده اى كـه نـقـش بـسيار مؤ ثرى در زندگى انسانها دارد بيان شده است ، كه از يـكسو دليل روشنى بر قدرت خدا بر همه چيز و از جمله تجديد حيات مردگان است ، و از سـوى ديـگـر اشاره به اين است كه اين نظام حكيمانه نمى تواند بيهوده و عبث باشد، در حـالى كـه اگـر با پايان اين زندگى مادى دنيا همه چيز پايان يابد، مسلما طرحى عبث و بيهوده خواهد بود.
و بـه ايـن تـرتـيـب از دو جـهـت ، اسـتـدلال بـراى مـسـاءله مـعـاد مـحسوب مى شود، از طريق (برهان قدرت ) و (برهان حكمت ).
در ايـن آيـات يـازده گـانـه بـه دوازده نـعمت مهم ، با تعبيراتى آميخته با لطف و محبت ، و تواءم با استدلال و تحريك عواطف ، اشاره شده است ، چرا كه اگر در كنار استدلالات عقلى ، احساس و نشاط روحى نباشد كارايى آن كم است .
نـخـسـت از زمـيـن شـروع كـرده ، مـى فـرمـايـد: (آيـا زمـيـن را گـاهـواره و محل آرامش شما قرار نداديم ؟!) (الم نجعل الارض ‍ مهادا).
(مهاد) به طورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به معنى مكان آماده و صاف و مـرتـب اسـت ، و در اصل از (مهد) به معنى محلى كه براى استراحت كودك آماده مى كنند (اعـم از گـاهـواره و يـا بـسـتـر) گـرفته شده و جمعى از ارباب لغت و مفسران ، آن را به فراش يعنى (بستر) تفسير كرده اند كه هم صاف و نرم است و هم راحت .
انتخاب اين تعبير براى زمين ، بسيار پرمعنى است ، چرا كه از يك سو قسمتهاى زيادى از زمـيـن آنـچـنان نرم و صاف و مرتب است كه انسان به خوبى مى تواند در آن خانه سازى كند، زراعت و باغ احداث نمايد.
از سوى ديگر همه نيازمنديهاى او بر سطح زمين يا در اعماق آن به صورت مواد اوليه و معادن گرانبها نهفته است .
و از سـوى سـوم مـواد زائد او را بـه خـود جذب مى كند، و اجساد مردگان با دفن در آن به زودى تـجـزيـه و مـتـلاشـى مـى شـونـد، و انـواع ميكربها بواسطه اثر مرموزى كه دست آفرينش در خاك نهاده است نابود مى گردد.
و از سـوى چـهـارم با حركت نرم و سريع خود. به دور آفتاب ، و به دور خود گردش مى كند، شب و روز و فصول چهارگانه را كه نقش عمده اى در حيات انسان دارند مى آفريند.
از سـوى پـنـجـم قـسمت زيادى از آبهايى كه بر سطح آن مى بارد در درون خود ذخيره مى كند و به صورت چشمه ها و قناتها بيرون مى فرستد.
خـلاصـه در اين بستر آرام همه وسائل آسايش و آرامش فرزندان اين زمين آماده و مهيا است ، و هـنـگـامـى اهـمـيـت ايـن نـعـمـت آشـكـارتـر مـى گـردد كـه مـخـتـصـر تزلزل و دگرگونى در آن رخ دهد.
و از آنـجـا كـه مـمـكـن اسـت در برابر نرمى زمينهاى مسطح ، اهميت كوهها و نقش حياتى آنها، فراموش شود، در آيه بعد مى افزايد: (آيا، ما كوهها را ميخهاى زمين قرار نداديم ؟) (و الجبال اوتادا)
كوهها علاوه بر اينكه ريشه هاى عظيمى در اعماق زمين دارند، و در آنجا به هم پيوسته اند و هـمـچـون زرهـى پوسته زمين را در برابر فشار ناشى از مواد مذاب درونى ، و تاءثير جاذبه جزر و مد آفرين ماه از بيرون حفظ مى كنند، ديوارهاى بلندى در برابر طوفانهاى سـخت و سنگين محسوب مى شوند، و پناهگاه مطمئنى براى مهد آسايش انسان مى سازند كه اگر نبودند دائما زندگى انسان زير ضربات كوبنده طوفانها دستخوش ناآرامى بود.
و از سوى سوم كانونى هستند براى ذخيره آبها و انواع معادن گرانبها.
عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا در اطـراف كره زمين قشر عظيمى از هوا وجود دارد كه بر اثر وجود كـوهـهـا كـه بـه صـورت دنده هاى يك چرخ ، پنجه در اين قشر عظيم افكنده اند همراه زمين حـركت مى كنند، دانشمندان مى گويند اگر سطح زمين صاف بود، قشر هوا به هنگام حركت زمـيـن روى آن ميلغزيد، و طوفانهاى عظيم ايجاد مى شد، و هم ممكن بود اين اصطكاك دائمى سطح زمين را داغ و سوزان و غير قابل سكونت كند.
بـعد از بيان اين دو نمونه از مواهب و آيات آفاقى به سراغ مواهب درونى وجودى انسان و آيات انفسى مى رود و مى فرمايد: (ما شما را زوجها آفريديم ) (و خلقناكم ازواجا).
(ازواج ) جـمـع زوج بـه معنى جفت ، و جنس (مذكر و مؤ نث ) است ، و آفرينش انسان از ايـن دو جـنـس عـلاوه بـر اينكه ضامن بقاى نسل او است ، سبب آرامش جسم و جان او محسوب مى شـود، چـنـانـكه در آيه 21 سوره روم مى خوانيم : و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتـسـكـنـوا اليـهـا و جـعـل بينكم مودة و رحمة : (از نشانه هاى (عظمت ) خداوند اين است كه هـمسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد، تا در كنار آنها آرامش بيابيد، و در ميان شما محبت و رجعت قرار داد).
و به تعبير ديگر جنس مذكر و مؤ نث هر كدام مكمل وجود ديگرى و بر طرف كننده كمبودهاى طرف مقابل مى باشد.
و از آنجا كه (ازواج ) در لغت به معنى (اصناف و انواع ) نيز آمده ، بعضى اين آيه را اشـاره بـه اصـنـاف مـخـتـلف انـسانها مى دانند، و تفاوتهايى كه از نظر رنگ و نژاد و روحـيـات و استعدادهاى مختلف در ميان انسانها است كه آن نيز از نشانه هاى عظمت حق و مايه تكامل جامعه انسانى است .
سـپـس بـه پـديـده (خـواب ) كـه از مواهب بزرگ الهى بر انسان است اشاره كرده ، مى افزايد: (ما خواب شما را مايه آرامش و آسايش شما قرار داديم ) (و جعلنا نومكم سباتا)
(سـبـات ) از مـاده سـبـت (بر وزن وقت ) در اصل به معنى قطع نمودن است ، و سپس به مـعـنـى تـعـطـيـل كار به منظور استراحت آمده ، و اينكه (روز شنبه ) در لغت عرب (يوم السـبـت ) نـامـيـده شـده ، بـه خاطر آن است كه اين نامگذارى متاءثر از برنامه هاى يهود بوده كه روز شنبه را روز تعطيلى مى دانستند.
تـعـبـيـر بـه (سـبـات ) اشـاره لطـيـفـى بـه تـعـطـيـل قـسـمـتـهـاى قـابـل تـوجـهـى از فـعـاليـتـهـاى جـسـمـى و روحـى انـسـان در حـال خـواب است ، و همين تعطيل موقت سبب استراحت و بازسازى اعضاى فرسوده ، و تقويت روح و جـسـم ، و تـجـديـد نـشـاط انـسان ، و رفع هرگونه خستگى و ناراحتى ، و بالاخره آمادگى براى تجديد فعاليت مى شود.
بـا ايـنـكـه يـك سـوم زنـدگى انسان را (خواب ) فرا گرفته ، و هميشه انسان با اين مـسـاءله مـواجـه بـوده ، هـنوز اسرار خواب به خوبى شناخته نشده است ، و حتى اينكه چه عـامـل سـبـب مـى شـود كـه در لحظه معينى بخشى از فعاليتهاى مغزى از كار بيفتد، و سپس پـلك چشمها بر هم آمده ، و تمام اعضاى تن در سكون و سكوت فرو رود، هنوز به درستى روشن نيست !
ولى ايـن مـسـاءله روشـن اسـت كـه خـواب نـقـش عـظـيـمـى در سـلامـت انـسان دارد، و به همين دليـل پـزشـكـان روانى تلاش مى كنند كه خواب بيماران خود را به صورت عادى تنظيم كنند، چرا كه بدون آن ، تعادل روانى آن ممكن نيست .
افرادى كه به صورت طبيعى نمى خوابند افرادى پژمرده ، عصبانى ، افسرده ، غمگين و نـاراحـتـنـد، و بـه عـكـس كـسـانى كه از خواب معتدلى بهره مندند به هنگامى كه بيدار مى شوند نشاط و توان فوق العاده اى در خود مى بينند.
مـطـالعه بعد از يك خواب آرام بخش بسيار سريع پيش مى رود، و كارهاى فكرى و جسمى بـعـد از چـنين خوابى هميشه قرين موفقيت است ، و اينها همه بيانگر نقش پر اهميت خواب در زندگى انسان است .
كمتر شكنجه اى براى انسان به اندازه (بى خوابى اجبارى و اضطرارى )
دردنـاك و جـانـكاه است و تجربه نشان داده تحمل انسان در برابر بى خوابى بسيار كم است ، و بعد از مدت كوتاهى سلامت خود را از دست مى دهد و بيمار مى شود.
البـتـه آنـچـه دربـاره اهـمـيـت خـواب گـفـتـه شـد، مـنـظـور از آن يـك خـواب متعادل و مناسب است و گرنه پر خوابى مانند پرخورى از صفات زشت و موجب بيماريهاى مختلف است .
و عـجـب اينكه مقدار خواب طبيعى براى انسانها يكسان نيست ، و هيچگونه حد معينى براى آن نـمـى تـوان در نـظـر گـرفت و لذا هر كس بايد با تجربه نياز خويش را به خواب با توجه به ميزان فعاليتهاى جسمى و روحى خود دريابد.
و عـجـيـب تـر ايـنـكه به هنگام بروز حوادث سخت كه انسان ناچار است مدتها بيدار بماند مقاومت انسان در برابر بى خوابى موقتا افزايش مى يابد، خواب از سر انسان مى پرد، و گـاه بـه حـداقـل لازم يعنى يك يا دو ساعت مى رسد، ولى بسيار ديده شده كه اين كمبود بـه هـنـگـام عـادى شـدن اوضاع جبران مى گردد، و جسم و روح انسان طلب خود را از خواب باز مى ستاند!.
البته به ندرت كسانى يافت مى شوند كه ماه ها پشت سر هم بيدار بمانند، و لحظه اى خواب به چشمانشان نرود، و به عكس افرادى هستند كه حتى در موقع راه رفتن در كوچه و خيابان و حتى موقعى كه با شما سخن مى گويند خواب به آنها دست مى دهد و اگر كسى هـمـراه آنـها نباشد خطرناك است ، ولى اين افراد مسلما افراد سالمى نيستند، و خواه ناخواه گرفتار ضايعات جسمى و روحى مى گردند.
خـلاصـه ايـن تـحول و دگرگونى عجيبى كه به نام (خواب ) در انسان پيدا مى شود شگفتيهاى زيادى دارد كه آن را شبيه يك (معجزه ) مى كند.
گـرچـه آيـه فـوق نـاظر به خواب به عنوان يك نعمت الهى است ، ولى از آنجا كه خواب شـبـاهتى به (مرگ ) و (بيدارى ) شباهتى به (رستاخيز) دارد، مى تواند اشاره اى به اين مطلب نيز باشد.
سپس در رابطه با مساءله (خواب ) سخن از موهبت (شب ) به ميان آورده ، مى فرمايد: (مـا شـب را پـوشـشـى قـرار داديـم ) (و جـعـلنـا الليل لباسا).
و بـلافـاصـله مـى افـزايد: (و روز را وسيله اى براى زندگى قرار داديم ) (و جعلنا النهار معاشا)
به عكس آنچه (ثنويين ) (دو گانه پرستان ) بر اثر بى اطلاعى از اسرار آفرينش مـى پـنـداشـتـند كه نور و روشنايى روز نعمت است ، و ظلمت و تاريكى شب شر و عذاب ، و بـراى هـر كـدام خـالقـى قـائل بـودنـد، يكى را از (يزدان ) و ديگرى را از اهريمن مى دانـستند، با كمى دقت روشن مى شود كه هر يك در جاى خود نعمتى است بزرگ و سرچشمه نعمتهايى ديگر.
مـطـابـق آيات فوق پرده شب لباس و پوششى است بر اندام زمين ، و تمام موجودات زنده اى كـه روى آن زيـسـت مـى كـنـنـد، فـعـاليـتـهـاى خـسـتـه كـنـنـده زنـدگى را به حكم اجبار تـعـطيل مى كند، و تاريكى را كه مايه سكون و آرامش و استراحت است بر همه چيز مسلط مى سـازد، تا اندامهاى فرسوده مرمت گردد و روح خسته تجديد نشاط كند، چرا كه خواب آرام جز در تاريكى ميسر نيست .
از اين گذشته با فرو افتادن پرده شب ، نور آفتاب بر چيده مى شود كه اگر به طور مداوم بتابد تمام گياهان و حيوانات را مى سوزاند، و زمين جاى زندگى نخواهد بود! به هـمـيـن دليـل قـرآن مـجـيـد كـرارا روى ايـن مـسـاءله تـكـيـه كـرده ، در يـك جـا مـى فـرمـايد: قـل اءراءيـتـم ان جـعـل الله عـليـكـم النـهـار سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بليل تسكنون فيه : (بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاويدان كـنـد، چـه كـسـى غـيـر از خـدا است كه (شب ) براى شما آورد تا در آن آرامش يابيد)؟! (قـصـص 72) و بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد: و مـن رحـمـتـه جـعـل لكـم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله : (از رحمت او است كه براى شـمـا شـب و روز قـرار داد تـا هـم در آن آرامـش يـابـيـد، و هـم بـراى بـهـره گـيـرى از فضل خدا تلاش كنيد) (قصص 73).
قـابـل تـوجـه ايـنكه در قرآن مجيد به بسيارى از موضوعات مهم يكبار قسم ياد شده ، در حـالى كـه بـه (شـب ) هفت بار سوگند ياد شده است ! و مى دانيم سوگند به امور مهم ياد مى شود، و اين خود نشانه اهميت پرده ظلمت شب است .
آنها كه (شب ) را با نور مصنوعى روشن مى سازند، و تمام شب را بيدارند و بجاى آن روز را مى خوابند، افرادى رنجور و ناسالم و فاقد نشاط مى باشند. در روستاها كه به عكس شهرها شب را زود مى خوابند، و صبح زود برمى خيزند مردمى سالم تر زندگى مى كنند.
شـب مـنـافع جنبى نيز دارد چرا كه سحرگاهانش بهترين وقت براى راز و نياز به درگاه مـحـبـوب ، و عبادت و خودسازى و تربيت نفوس است ، همانگونه كه قرآن مجيد در توصيف پـرهـيـزگـاران مـى گـويـد: و بـالاسحار هم يستغفرون (آنها در سحرگاهان استغفار مى كنند) (ذاريات - 18).
روشـنـايـى روز نـيز خود نعمتى است بى نظير، جنب و جوش و حركت مى آفريند، انسان را براى كار و تلاش آماده مى سازد، گياهان را در پرتو نور خود مى روياند، و حيوانات در پـرتـو آن رشـد مـى كـنـنـد، و به حق تعبير بالا كه مى فرمايد: (روز را وسيله معاش و زنـدگـى شـمـا قـرار داديـم تـعـبـيـرى است از هر نظر رسا كه نياز به شرح و توصيف ندارد).
آخـريـن سـخـن ايـنكه آمد و شد شب و روز و نظام دقيق تغييرات تدريجى آنها يكى از آيات خلقت و نشانه هاى خدا است ، بعلاوه سرچشمه پيدايش يك تقويم طبيعى براى نظام بندى زمانى زندگى انسانها محسوب مى شود.
سـپس از زمين به (آسمان ) پرداخته ، مى فرمايد: (ما بالاى سر شما هفت آسمان محكم بنا كرديم ) (و بنينا فوقكم سبعا شدادا).
عدد (هفت ) در اينجا ممكن است عدد (تكثير)، و اشاره به كرات متعدد آسمان ، و مجموعه هـاى مـنـظـومـه هـا و كـهـكـشـانـهـا و عـوالم مـتعدد جهان هستى باشد، كه داراى خلقتى محكم و سـاخـتـمـانـى عـظـيـم و قـوى هـسـتـنـد، و يـا عـدد (تـعداد) به اين ترتيب كه آنچه ما از سـتـارگـان مـى بـيـنـيـم هـمه به حكم (آيه 6 سوره صافات ) انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب : (ما آسمان پايين را با ستارگان زينت
بـخشيديم ) متعلق به آسمان اول است و ماوراى آن شش عالم و آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشر بيرون است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه منظور طبقات متعدد هواى اطراف زمين باشد كه در عين رقيق بـودن ظـاهـرى ، از چـنـان اسـتـحـكـامـى برخوردار است كه اين كره خاكى را از هجوم مستمر سـنـگهاى آسمانى حفظ مى كند، و به محض اينكه يكى از آنها جذب كره زمين شود بر اثر تـصـادم شديد با قشر هوا چنان داغ مى شود كه آتش مى گيرد، و مى سوزد، و خاكستر آن به طور ملايم بر زمين مى نشيند، و اگر اين قشر هوا نبود شهرها و آباديهاى ما شب و روز در معرض پرتاب اين سنگها قرار داشت .
بعضى از دانشمندان محاسبه كرده اند كه استقامت قشر هواى اطراف زمين كه بيش از يكصد كـيـلومـتـر ضـخامت دارد به اندازه يك (سقف پولادين به ضخامت ده متر) است ! و اين است يكى از تفسيرهاى سبع شده اند.
بعد از اشاره اجمالى به آفرينش آسمانها به سراغ نعمت بزرگ آفتاب عالمتاب مى رود و مى فرمايد: (ما چراغى نورانى و حرارتبخش آفريديم ) (و جعلنا سراجا وهاجا).
(وهـاج ) از مـاده (وهـج ) (بـر وزن كـرج ) بـه معنى نور و حرارتى است كه از آتش صادر مى شود بنابراين ذكر اين وصف براى اين چراغ پر فروغ آسمانى اشاره اى به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايه همه مواهب مادى اين جهان است (نور) و (حرارت ).
نـور خـورشـيـد نـه تنها صحنه زندگى انسان و تمام منظومه شمسى را روشن مى سازد، بلكه تاءثير عميقى در پرورش موجودات زنده دارد.
حرارت آن نيز علاوه بر تاءثيرى كه در حيات انسان و حيوان و گياه به طور مستقيم دارد، منبع اصلى وجود ابرها، و وزش بادها، و نزول بارانها و آبيارى سرزمينهاى خشك است .
خـورشـيد به خاطر اشعه مخصوص (ماوراء بنفش ) تاءثير فراوانى در كشتن ميكربها دارد، كـه اگـر نـبـود كـره زمـيـن بـه بـيـمـارسـتـان عـظـيـمـى تبديل مى شد، و چه بسا در مدت كوتاهى نسل موجودات زنده از ميان مى رفت .
خـورشيد نورى سالم و مجانى و دائمى و از فاصله اى مناسب ، نه چندان گرم و سوزان ، و نه سرد و بى روح ، در اختيار همه ما مى گذارد.
اگر قيمت انرژى حاصل از خورشيد را با قيمت منابع ديگر انرژى محاسبه كنيم عدد بسيار عظيمى را تشكيل مى دهد، و اگر فرضا بخواهيم درخت سيبى را با نور و انرژى مصنوعى پـرورش دهـيـم قـيـمـت هر دانه سيب سرسام آور خواهد بود، آرى اين (سراج وهاج ) عالم آفرينش همه اينها را رايگان در اختيار ما مى گذارد.
جـرم خـورشـيـد كـه حدود (يك ميليون و سيصد هزار) برابر كره زمين است و فاصله آن حدود (يكصد و پنجاه ميليون ) كيلومتر مى باشد، و حرارت برونى سطح خورشيد كه بالغ بر شش هزار درجه سانتيگراد، و حرارت درونى آن كه در حدود بيست ميليون درجه ! تـخـمـيـن زده شده است ، همه آنچنان حساب شده است كه اگر كمى كمتر يا بيشتر مى بود، عرصه زندگى را بر اهل زمين تنگ مى كرد و ادامه حيات را غير ممكن مى ساخت كه شرح آن در حوصله اين بيان مختصر نمى گنجد.
و بـه دنـبـال نعمت نور و حرارت از ماده حياتى مهم ديگرى كه ارتباط نزديكى با تابش خـورشـيـد دارد سـخن به ميان آورده ، مى افزايد: (و ما از ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم ) (و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا).
(مـعـصـرات ) جـمـع مـعـصـر از مـاده (عـصـر) بـه مـعـنـى فـشار است ، كه اشاره به (ابـرهـاى بـاران زا) اسـت ، گـويـى خـودش را مى فشارد تا آب از درونش فرو ريزد توجه داشته باشيد كه (معصرات ) اسم فاعل است ).
بعضى نيز آن را به معنى ابرهايى كه آماده ريزش باران است تفسير كرده اند.
زيرا اسم فاعل گاه به معنى آمادگى براى چيزى مى آيد.
بعضى نيز گفته اند (معصرات ) صفت ابرها نيست بلكه صفت بادها است كه از هر سو ابرها را تحت فشار براى ريزش باران قرار مى دهد.
و (ثـجاج ) از ماده (ثج ) (بر وزن حج ) به معنى فرو ريختن آب به صورت پى در پـى و فـراوان اسـت ، و بـا تـوجـه به اينكه (ثجاج ) صيغه مبالغه است كثرت و فـزونـى بـيـشـتـرى را بـيان مى كند، و در مجموع معنى آيه چنين مى شود كه ما از ابرهاى باران زا آبى فراوان و پى در پى فرو فرستاديم .
گـرچه نزول باران به خودى خود مايه خير و بركت است ، هوا را لطيف مى كند، آلودگيها را مـى شـويد، كثافات را با خود مى برد، گرماى هوا را فرو مى نشاند، و حتى سرما را تعديل مى كند، از عوامل بيمارى مى كاهد، و به انسان روح و نشاط مى دهد، ولى با اينهمه در آيـات بـعـد بـه سـه فـايـده مـهـم آن اشـاره كـرده ، مـى فـرمـايـد: (هـدف از نـزول بـاران اين است كه دانه هاى غذايى و گياهان را به وسيله آن از زمين خارج كنيم ) (لنخرج به حبا و نباتا).
(و باغهايى پر درخت ) (و جنات الفافا).
(الفـاف ) بـه گـفـتـه راغـب در (مـفردات ) اشاره به اين است درختان اين باغها به قدرى زياد و انبوه است كه به يكديگر پيچيده شده .
در حـقـيـقت در اين دو آيه به تمام مواد غذايى كه انسان و حيوان از آن استفاده مى كنند، و از زمـيـن رويـد، اشـاره شـده اسـت ، زيـرا قـسـمـت مـهـمـى از آنـهـا را دانـه هـاى غـذايـى تـشـكـيـل مى دهد (حبا) و قسمت ديگرى سبزيجات و ريشه ها است (و نباتا) و بخش ‍ ديگرى نيز ميوه ها مى باشد (و جنات ).
درسـت اسـت كـه در ايـن دو آيـه تـنـهـا هـمـيـن سـه مـنـفـعـت بـزرگ بـراى نزول باران ذكر شده ، ولى بدون شك منافع باران منحصر به اينها نيست ، اصولا حدود هـفـتـاد درصـد بـدن انـسان را آب تشكيل مى دهد، و سرچشمه پيدايش همه موجودات زنده طبق صـريـح قـرآن آب اسـت : و جـعـلنـا مـن الماء كل شى ء حى (انبياء - 30) بنابراين آب نقش اصلى و اساسى را در مورد موجودات زنده مخصوصا انسان دارد.
نه تنها بدن انسان كه غالب كارخانه ها نيز بدون آب فلج مى شود و نظام صنايع نيز فرو مى ريزد
زيـبـايى چهره طبيعت و نشاط آن با آب است ، و بهترين جاده هاى تجارى و اقتصادى دنيا را راه هاى آبى تشكيل مى دهد.
نكته :
پيوند اين آيات با مساءله (معاد)
در يـازده آيه فوق به مهم ترين مواهب الهى ، و اساسيترين اركان زندگى انسان ، يعنى (نور) و (ظلمت ) و (حرارت ) و (آب ) و (خاك ) و (گياهان ) اشاره شده است .
بـيـان اين نظام دقيق از يكسو دليل روشنى است بر قدرت خداوند بر همه چيز، بنابراين جـايـى بـراى اين سخن باقى نمى ماند كه چگونه ممكن است خداوند بار ديگر مردگان را به زندگى و حيات باز گرداند همانگونه كه در پاسخ
مـنـكـران مـعـاد در آيـات آخـر سـوره (يـس ) نـيـز بـا كـمـال وضـوح بـيـان شـده اسـت كه مى فرمايد: (آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر نيست همانند آن را بيافريند) (يس - 81).
از سـوى ديگر اين تشكيلات عظيم حتما هدفى دارد، و اين هدف مسلما زندگى چند روزه دنيا نـمى تواند باشد، و به همين خوردنها و آشاميدنها و خواب و بيداريها اكتفاء شود، بلكه حكمت خداوند ايجاب مى كند كه هدفى والاتر براى آن باشد يا به تعبير ديگر (نشاءه اولى ) تـذكـرى اسـت بـراى (نـشـاءه آخـرت ) و مـنزلگاهى است براى سير طولانى بـشـر، همانگونه كه در آيه 115 سوره مؤ منون مى فرمايد: افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون (آيا گمان كرديد كه شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما باز نمى گرديد؟!)
و از سـوى سـوم مـسـاءله خـواب و بـيدارى كه خود نمونه اى از مرگ و حيات مجدد است ، و مـسـاءله زنـده شـدن زمـيـنـهـاى مـرده بـر اثـر نـزول بـاران كـه صـحـنـه مـعـاد را هـمـه سـال در بـرابـر چـشـمـان انـسـانـها جلوه گر مى كند، اشاراتى است پر معنى به مساءله رستاخيز و زندگى پس از مرگ ، همانگونه كه در آيه 9 سوره فاطر بعد از ذكر تجديد حـيـات زمـينهاى مرده با نزول باران مى فرمايد: كذلك النشور: (رستاخيز نيز چنين است ).
آيه و ترجمه


إ ن يوم الفصل كان ميقتا (17)
يوم ينفخ فى الصور فتاءتون اءفواجا (18)
و فتحت السماء فكانت اءبوبا (19)
و سيرت الجبال فكانت سرابا (20)

 


ترجمه :

17 - روز جدايى ميعاد همگان است .
18 - روزى كه در (صور) دميده مى شود، و شما فوج فوج وارد محشر مى شويد.
19 - و آسمان گشوده مى شود، و به صورت درهاى متعددى در مى آيد
20 - و كوهها به حركت در مى آيد و به صورت سرابى مى شود!
تفسير:
سـرانـجـام روز مـوعـود فـرا مـى رسـد در آيـات قـبـل اشـاراتـى بـه دلائل مـخـتـلف مـعـاد آمـده بـود، در نـخـسـتـين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى ، مى فـرمـايـد: (روز جـدايـى (روز رسـتـاخـيـز) روز وعـده هـمـگـان اسـت ) (ان يـوم الفصل كان ميقاتا).
تعبير به (يوم الفصل ) تعبير بسيار پر معنايى است كه بيانگر جداييها در آن روز عظيم
جدايى حق از باطل .
جدايى صفوف مؤ منان صالح از مجرمان بدكار.
جدايى پدر و مادر از فرزند، و برادر از برادر.
(مـيـقات ) از ماده (وقت ) مانند (ميعاد) و (وعد) به معنى وقت معين و مقرر است ، و ايـنكه به مكانهاى معينى كه زائران خانه خدا از آنجا محرم مى شوند ميقات گفته مى شود به خاطر آن است كه در وقت معينى در آنجا اجتماع مى كنند.
سـپـس بـه شرح بعضى از ويژگيها و حوادث آن روز بزرگ پرداخته مى گويد (همان روزى كـه در صـور دمـيـده مـى شود، و شما فوج فوج وارد محشر مى شويد) (يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا).
از آيـات قـرآن بـه خـوبى استفاده مى شود كه دو حادثه عظيم به عنوان (نفخ صور) واقـع مـى شـود، در حـادثـه اول نـظـام جـهـان هـسـتـى بـه هـم مـى ريـزد، و تـمـام اهـل زمـيـن و همه كسانى كه در آسمانها هستند مى ميرند، و در حادثه دوم جهان ، نوسازى مى شود، و مردگان به حيات جديد باز مى گردند، و رستاخيز بزرگ انجام مى گيرد.
(نـفـخ ) به معنى (دميدن ) و (صور) به معنى شيپور است كه معمولا آن را براى تـوقـف قـافـله و لشـكـر، يـا بـراى حـركـت آن بـه صـدا در مـى آورنـد، و اهـل قـافله و لشكريان از آهنگ مختلف اين دو صدا مى فهمند كه بايد توقف كنند، يا حركت نمايند.
اين تعبير كنايه لطيف و زيبايى از آن دو حادثه عظيم است ، و آنچه در آيه بالا آمده اشاره به (نفخ صور دوم ) است كه (نفخه حيات و زندگى مجدد و رستاخيز) مى باشد.
(دربـاره نـفـخ صـور و نـكـات مـربـوط بـه آن بـه طـور مـشـروح در جـلد 19، ذيـل آيـه 68 زمـر، صـفحه 534 تا 542 بحث كرده ايم ) آيه مورد بحث مى گويد: در آن روز فـوج فـوج وارد محشر مى شويد، در حالى كه آيه 95 مريم مى گويد: (هر كس در آن روز تـنـهـاسـت ) و كـلهـم آتـيـه يـوم القـيامة فردا و آيه 71 اسراء مى گويد: (هر گـروهـى بـا پـيـشـواى خـودشـان وارد عـرصـه مـحـشـر مـى شـونـد) يـوم نـدعـوا كل اناس بامامهم .
جمع ميان اين آيات چنين است كه فوج فوج بودن مردم منافاتى با اين ندارد كه هر فوج بـا رهـبرش وارد محشر شود، و اما فرد بودن آنها به خاطر اين است كه قيامت مواقف متعددى دارد، مـمـكـن اسـت در مـواقـف نـخـسـتـيـن مـردم گـروه گـروه بـا رهـبـران هـدايـت و ضـلال وارد مـحـشـر شـونـد، امـا بـه هـنـگـام قـرار گـرفـتـن در پـاى مـحـكـمـه عـدل الهـى فـرد فـرد بـاشند، و به تعبير قرآن در آيه 21 سوره ق هر كدام با يك نفر مـاءمـور و يـك گـواه در آنـجـا حـاضـر مـى گـردنـد (و جـائت كل نفس معها سائق و شهيد).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه منظور از فرد بودن جدا شدن از دوستان و حاميان و يار و يـاور بـاشـد، چـرا كـه انـسـان در آنـجـا خـودش ‍ هـسـت و عـمـلش . و بـه دنـبـال آن مى افزايد: (آسمان گشوده مى شود، و به صورت درهاى متعددى در مى آيد) (و فتحت السماء فكانت ابوابا).
منظور از اين (درها) چيست ؟ و گشوده شدن چه مفهومى دارد؟
بعضى گفته اند: منظور اين است كه درهاى عالم (غيب ) به عالم (شهود) گشوده مى شود، حجابها كنار مى رود، و عالم فرشتگان به عالم انسان راه مى يابد.
ولى جـمـعـى ايـن آيـه را اشـاره بـه چـيزى دانسته اند كه در آيات ديگر قرآن آمده كه مى گويد: (در آستانه قيامت آسمان شكافته مى شود) و اذا السماء انشقت (انشقاق - 1) و در جاى ديگر همين معنى را به تعبير ديگرى بيان فرمود: اذا السماء انفطرت (انفطار - 1).
در حـقـيـقـت آنـقـدر در كـرات آسـمـانـى شـكـافـهـا ظـاهـر مى شود كه گويى سرتاسر آن تبديل به درهايى شده است .
ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه انسان در شرائط موجود در دنيا قادر به حركت در آسمانها نـيـسـت ، و اگـر هـم براى او امكان داشته باشد بسيار محدود است ، گويى شرائط موجود تمام درهاى آسمان را به روى او بسته ، ولى در قيامت انسان از كره خاكى آزاد مى شود، و درهاى سفر به آسمانها به روى او گشوده ، و شرائط آن فراهم مى گردد.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: در آن روز نـخـسـت آسـمـانـهـا از هـم مـتـلاشـى مـى شـونـد، و بـه دنبال آن طبق آيه 48 سوره ابراهيم آسمانهايى نوين و زمينى نو جاى آن را مى گيرد: يوم تـبـدل الارض غـيـر الارض و السـمـوات و در ايـن حال درهاى آسمانها به روى زمينيان گشوده مى شود، و راه آسمانها به روى انسان باز مى گـردد، بهشتيان به سوى بهشت مى روند، و درهاى بهشت به روى آنها گشوده خواهد شد: حـتـى اذا جاءوها و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام عليكم : (تا زمانى كه بهشتيان بـه سـوى بهشت مى آيند و درهاى آن گشوده مى شود: و خازنان بهشت به آنها مى گويند درود بر شما) (زمر - 73).
و در هـمـيـن جـا اسـت كـه فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند و تبريك و تهنيت مى گويند و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب (رعد - 23).
و درهـاى دوزخ نـيـز بـه روى كـافران گشوده مى شود: و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاءوها فتحت ابوابها (زمر - 71).
و بـه اين ترتيب انسان در عرصه اى قدم مى گذارد كه پهنايش به پهناى زمين و آسمان كـنـونـى اسـت : و جـنـة عـرضـهـا السـمـوات و الارض (آل عمران - 133).
و بـالاخـره در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، وضع كوهها را در قيامت ، منعكس كرده مى فرمايد: (كـوهـهـا بـه حـركـت در آورده مـى شـود و سـرانـجـام سـرابـى مـى گـردد) (و سـيـرت الجبال فكانت سرابا).
بـه طـورى كـه از جمع بندى آيات مختلف قرآن درباره سرنوشت كوهها در قيامت به دست مـى آيـد، كـوهـهـا مـراحـلى را طـى مـى كـنـد، نـخـسـت كـوهـهـا بـه حـركت در مى آيد: و تسير الجبال سيرا (طور - 10).
سـپـس از جـا كـنـده مـى شـود، و سـخـت درهـم كـوفـتـه خـواهـد شـد و حـمـلت الارض و الجبال فدكتا دكة واحدة (حاقه - 14).
و بـعـدا بـه صـورت (تـوده اى از شـنـهـاى مـتـراكـم ) در مـى آيـد: و كـانـت الجبال كثيبا مهيلا (مزمل - 14).
و بـعـد بـه صـورت (پشم زده شده ) در مى آيد كه با تند باد حركت مى كند و تكون الجبال كالعهن المنفوش (قارعه - 5).
و سـپـس بـه صـورت (گـرد و غـبـار) در مـى آيد كه در فضا پراكنده مى شود و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا (واقعه - 5 و 6 ).
و بـالاخـره چـنـانـكـه در آيـه مـورد بـحـث آمـده تـنـهـا اثـرى از آن بـاقى مى ماند و همچون (سرابى ) از دور نمايان خواهد شد.
و به اين ترتيب سرانجام كوهها از صفحه زمين برچيده مى شود، و زمين هموار مى گردد و يـسـئلونـك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا: از تو درباره كوهها سؤ ال مـى كـنـند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد و زمين را صاف و هموار مى سازد! (طه - 105 - 106).
(سراب ) از ماده (سرب ) (بر وزن طرف ) به معنى راه رفتن در سراشيبى است ، و از آنجا كه در بيابانها در هواى گرم به هنگامى كه انسان در سراشيبى حركت مى كند از دور تـلاءلؤ ى به نظرش مى رسد كه گمان مى كند آب وجود دارد در حالى كه چيزى جز (شـكـسـت نـور) نـيـسـت ، سپس به هر چيزى كه ظاهرى دارد اما حقيقتى در آن نيست سراب گـفـتـه مـى شـود. بـه ايـن تـرتيب آيه فوق آغاز اين حركت و پايان آن را بيان مى كند و مراحل ديگر در آيات ديگر آمده است .
در حـقـيـقت كوهها به شكل غبارى در فضا، به وضعى سراب مانند در مى آيند آنجا كه كوه بـا آن عـظـمـت و صلابت ، سرنوشتى اين چنين پيدا كند، پيداست چه دگرگونيها در جهان بـه مـوازات آن روى مى دهد؟ همچنين افراد يا قدرتهايى كه در زندگى اين جهان ، ظاهرى همچون كوه داشتند، در آنجا سرابى بيش نخواهند بود!
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيش مى آيد كه آيا اين حوادث در (نفخه اولى ) كه مربوط به پايان جهان است صورت مى گيرد؟ يا در (نفخه ثانيه ) كه آغاز رستاخيز است ؟
ولى بـا تـوجـه به اينكه آيه (يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا) مسلما مربوط بـه (نـفـخـه ثـانـيه ) است كه انسانها زنده شده ، و فوج فوج وارد عرصه محشر مى شـونـد ايـن آيـه نـيـز قـاعدتا بايد مربوط به همين نفخه باشد، منتهى ممكن است آغاز اين (حـركـت كـوهـهـا) در (نـفـخـه نـخـسـت ) صـورت گـيـرد، و پـايـان آن (تبديل به سراب شدن ) در (نفخه ثانيه ) باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام مراحل متلاشى شدن كوهها مربوط به نفخه اولى باشد مـنتهى چون در ميان اين دو فاصله زيادى نيست ، با هم ذكر شده ، همانگونه كه در بعضى ديـگـر از آيـات قرآن نيز حوادث نفخه اولى و ثانيه با هم ذكر شده (نمونه آن در سوره تكوير و انفطار ديده مى شود - دقت كنيد).
قـابـل تـوجـه ايـن كه در آيات گذشته ، كوهها به عنوان ميخها، و زمين به عنوان گهواره معرفى شده بود، و در آيات مورد بحث مى گويد آن روز كه فرمان فناى جهان صادر مى شـود آن گـهـواره بـه هـم مـى خـورد، و ايـن مـيـخهاى عظيم از جا كنده خواهد شد، روشن است هنگامى كه ميخهاى چيزى را بكشند از هم متلاشى مى شود.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -