انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 17 - 40 نبأ

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 17 تا 40 سوره نباء 

 ان يوم الفصل كان ميقاتا (17)

 يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا (18)

 و فتحت السماء فكانت ابوابا (19)

 و سيرت الجبال فكانت سرابا (20)

 ان جهنم كانت مرصادا (21)

 للطاغين مابا (22)

 لابثين فيها احقابا (23)

 لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا (24)

 الا حميما و غساقا (25)

 جزاء وفاقا (26)

 انهم كانوا لا يرجون حسابا (27)

 و كذبوا بايتنا كذابا (28)

 و كل شى ء احصيناه كتابا (29)

 فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا (30)

 ان للمتقين مفازا (31)

 حدائق و اعنابا (32)

 و كواعب اترابا (33)

 و كاسا دهاقا (34)

 لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا (35)

 جزاء من ربك عطاء حسابا (36)

 رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن لا يملكون منه خطابا (37)

 يوم يقوم الروح والملئكه صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا (38)

 ذلك اليوم الحق فمن شاء اتخذ الى ربه مابا (39)

 انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافرياليتنى كنت ترابا (40)

ترجمه آيات

همانا روز فصل (يعنى روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود) وعده گاه خلق است (17).

آن روزى كه در صور دميده مى شود تا شما فوج به محشر وارد شويد (18).

و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود (تا هر فوجى از درى شتابند) (19).

و كوهها به حركت در آيد و مانند سراب گردد (20).

همانا دوزخ در انتظار بدكاران است (21).

آن دوزخ جايگاه مردم سركش و ستمكار است (22).

كه در آن دوران هاى متمادى عذاب كشند (23).

هرگز در آنجا قطره اى آب سرد و شراب طهور نياشامند (چنانكه در دنيا از علوم انبيا بهره نيافتند) (24).

مگر آبى پليد سوزان كه از چرك و خون جهنم است به آنها دهند (25).

كه با كيفر اعمال آنها موافق است (26).

زيرا آنها به روز حساب اميد نداشتند (27).

و آيات ما را از فرط جهالت سخت تكذيب كردند (28).

و حال آنكه هر چيز را ما در كتابى به احصاء و شماره رقم كرده ايم (29).

پس بچشيد (كيفر تكذيب و بدكارى را) كه هرگز بر شما چيزى جز رنج و عذاب دوزخ نيفزاييم (چنانكه شما در دنيا هيچ متنبه نشده و جز بر بدى نيفزوديد) (30).

براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است (31).

باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها (32).

و دختران (زيباى دلربا) كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند (33).

و جامهايى پر (از شراب طهور) (34).

هرگز سخن بيهوده و دروغ نشنوند (35).

اين (نعمتهاى ابدى ) مزدى به عطا و حساب پروردگار تو است (36).

خدايى كه آسمانها و زمين و همه مخلوقاتى كه در بين آسمان و زمين است بيافريده خدايى مهربان است كه در عين مهربانى كسى از قهر و سطوتش با او به گفتگو لب نتواند گشود (37).

روزى كه آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخيزند و هيچ كس سخن نگويد جز آن كس كه خداى مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گويد (38).

چنين روز محقق خواهد شد پس هر كه مى خواهد، نزد خداى خود (در آن روز) مقام و منزلتى يابد (در راه ايمان و اطاعت بكوشد) (39).

ما شما را از روز عذاب كه نزديك است ترسانيده و آگاه ساختيم روزى كه هر كس هر چه (از نيك و بد) كرده در پيش روى خود حاضر بيند و كافر در آن روز (از فرط عذاب ) آرزو مى كند كه ايكاش خاك بود (تا چنين به آتش كفر خود نمى سوخت ) (40).

بيان آيات

اين آيات يوم الفصل را كه در جمله (كلا سيعلمون ) به طور اجمال بدان اشاره كرده بود توصيف نموده، شرح مى دهد كه در آن روز به طاغيان و متقيان چه مى گذرد، و در آخر، سوره را با تهديدى كه به منزله نتيجه است ختم مى كند.

 

ان يوم الفصل كان ميقاتا

در مجمع البيان مى گويد: كلمه (ميقات ) به معناى آخرين لحظه از مدتى است كه براى حدوث امرى از امور معين شده و اين كلمه از ماده وقت است همچنان كه كلمه ميعاد از ماده وعد و كلمه (مقدار) از قدر گرفته شده اند.

اوصاف قيامت، نباء عظيمى كه واقع خواهد شد

از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبا عظيمى كه خبر از وقوع آن در آينده داده و فرمود: (كلا سيعلمون ) آنگاه براى اثبات مطلب چنين استدلال نمود كه (الم نجعل الارض مهادا... - مگر ما نبوديم كه زمين را بستر و گهواره كرديم...) و آن را يوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بين مردم فصل قضا مى شود و هر طايفه اى بدانچه با عمل خود مستحق آن شده مى رسد، پس يوم الفصل، ميقات و آخرين روزى است كه براى فصل قضا معين شده بود و تعبير به لفظ (كان ) كه مخصوص رساندن ثبوت است مى فهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معين شده بود حجت قبلى هم بدان ناطق است و به همين جهت جمله را با كلمه (ان ) موكد كرد.

و معناى جمله اين است كه : محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين شده بود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مى آفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم مى كرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت عمر عالم ماده هم تمام مى شود چون خداى تعالى مى دانست كه اين نشاه جز با انتهايش به يوم الفصل تمام نمى شود، چون خودش نشاه دنيا را آفريده بود مى دانست كه اگر آن را بخواهد بيافريند لازمه اش اين است كه نشاه قيامت را هم به پا كند.

 

يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا

در سابق گفتار در معناى (نفخ صور) مكررا گذشت. و كلمه (افواج ) جمع فوج است كه - به گفته راغب - به معناى جمعيتى است كه به سرعت از پيش روى ما بگذرند.

و در جمله (فتاتون افواجا) سياق را طبق سياق سابق خطابى كرد، تا حق وعيد و تهديدى كه جمله (كلا سيعلمون ) متضمن آن است را ادا كرده باشد، و مثل اينكه آيه مورد بحث نظرى هم به آيه (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) دارد، كه آن نيز دلالت مى كند بر اينكه در روز قيامت مردم فوج فوج مى آيند.

 

و فتحت السماء فكانت ابوابا

و وقتى دربهاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مى شود.

بعضى گفته اند: در اين آيه چيزى در تقدير است، و تقدير كلام (فكانت ذات ابواب ) است، يعنى آسمان داراى ابواب خواهد بود. بعضى ديگر گفته اند: در آسمان راههايى پيدا مى شود، در حالى كه قبلا چنين راههايى وجود نداشت. ليكن اين دو وجه به بى دليل حرف زدن شبيه تر است تا تفسير (دقت بفرماييد).

 

و سيرت الجبال فكانت سرابا

كلمه (سراب ) به معناى آب موهوم است كه در بيابان از دور برق مى زند و انسان خيال مى كند آنجا آب است، و هر امر بى حقيقت را كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان استعاره سراب مى گويند، و شايد مراد از سراب در آيه به معناى دوم باشد.

توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه ها و سراب شدنشان (و سيرت الجبال فكانت سرابا)

توضيح اينكه به راه انداختن كوهها و متلاشى كردنشان، بالاخره طبعا به اينجا منتهى مى شود كه شكل كوهى خود را از دست داده اجزايش متفرق شود، همچنان كه در چند جا از كلام مجيدش وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى كند، از كوهها هم خبر داده مى فرمايد: (و تسير الجبال سيرا) و نيز مى فرمايد: (و حملت الارض و الجبال فدكتا دكه واحده )، و نيز مى فرمايد: (و كانت الجبال كثيبا مهيلا) و نيز مى فرمايد: (و تكون الجبال كالعهن المنفوش ) و نيز مى فرمايد: (و بست الجبال بسا) و نيز فرموده : (و اذا الجبال نسفت ).

پس به راه انداختن كوهها و خرد كردن آنها بالاخره منتهى مى شود به پراكنده شدن و پاره پاره شدن آنها و به صورت تپه هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه چون پشم حلاجى شده ساختن شان. و اما سراب شدنشان به چه معنا است ؟ و چه نسبتى با به راه انداختن آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد نسبتى با به راه انداختن كوهها ندارد.

بله اين را مى توان گفت كه وقتى كوهها به راه افتادند، و در آخر حقيقتشان باطل شد و ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن (جبال را سيات ) كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن را تكان نمى داد با به حركت در آمدن و باطل شدن، سرابى مى شود خالى از حقيقت، پس به اين اعتبار مى توان گفت : (و سيرت الجبال فكانت سرابا) و نظير اين بيان در كلام خداى تعالى آمده، آنجا كه در باره اقوام هلاك شده مى فرمايد: (فجعلناهم احاديث )، و يا مى فرمايد: (فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث ) و يا در باره بت ها مى فرمايد: (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و اباوكم ).

پس آيه شريفه به وجهى نظير آيه زير است كه مى فرمايد: (و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب )، كه اگر بگوييم درباره صفت زلزله قيامت است، شباهتى با آيه مورد بحث خواهد داشت.

 

ان جهنم كانت مرصادا

راغب در مفردات گفته : كلمه (رصد) به معناى آماده شدن براى مراقبت است، - تا آنجا كه مى گويد - و (مرصد) به معناى آن محلى است كه براى مراقبت در آنجا قرار بگيرى، و اين كلمه در قرآن آمده. تا آنجا كه مى فرمايد: (و اقعدوا لهم كل مرصد - براى دستگيرى آنان در هر كمين گاهى به كمين بنشينيد). كلمه (مرصاد) هم شبيه به مرصد است، اما مرصاد تنها به آن محلى كه براى اين كار آماده شده اطلاق مى شود،

و اين كلمه نيز در قرآن آمده مى فرمايد: (ان جهنم كانت مرصادا)، و اين آيه اين نكته را مى فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است، و از همين باب است آيه زير كه مى فرمايد (و ان منكم الا واردها - هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد).

 

للطاغين مابا

طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و كلمه (ماب ) اسم مكان از ماده (اوب ) است، كه به معناى رجوع است، و اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواى خود كردند، پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مى گردند.

معناى (احقاب) كه درباره ماندن طاغيان در جهنم فرمود: (لابثين فيها احقابا)

لابثين فيها احقابا

كلمه (احقاب ) به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن مشخص نباشد.

و اين كلمه جمع است و اما در اينكه مفردش چيست ؟ آيا حقب - به ضمه اول و سكون دوم است - و يا حقب - به دو ضمه - است، اختلاف كرده اند، و حقب - به دو ضمه - در قرآن كريم آمده، مى فرمايد: (او امضى حقبا). بعضى هم گفته اند: مفردش ‍ (حقب ) - به فتح اول و سكون دوم - است، و واحد حقب هم حقبه - به كسر اول و سكون دوم - است. راغب گفته : حق اين است كه حقبه به معناى مدت نامعلومى از زمان است.

بعضى هم كلمه (حقب ) را به هشتاد و يا هشتاد و چند سال تحديد كرده اند. و بعضى ديگر اضافه كرده اند كه : هر سال از اين حقب سيصد و شصت روز و هر روزش برابر هزار سال است. و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: حقب به معناى چهل سال است. و از بعضى ديگر آمده كه گفته اند: هفتاد سال است. و اقوالى ديگر در معناى حقب گفته اند، اما از خود قرآن كريم دليلى بر هيچ يك از اين تحديدها وارد نشده، علم لغت هم چيزى در اين باب نگفته.

و از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از طاغيان، معاندين از كفار هستند، مؤيد اين ظهور ذيل سوره است كه مى فرمايد: (انهم كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا) و مفسرين كلمه (احقاب ) در آيه را به حقب بعد از حقب تفسير كرده اند، كه در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند: جهنم برگشتگاه طاغيان است، در حالى كه در جهنم حقبى بعد از حقب ديگر مى مانند، بدون اينكه اين حقب ها آخرى داشته باشد. پس آيه شريفه با آيات ديگر قرآن كه تصريح دارد بر خلود كفار در جهنم منافات ندارد.

بعضى گفته اند: آيه (لا يذوقون فيها...) صفت احقاب است، و معناى آيه اين است كه طاغيان در دوزخ احقابى ميمانند كه صفتش ‍ اين است كه در آن اثرى از خنكى و نوشيدنى نيست، مگر حميم و غساق، و آنگاه بعد از اين احقاب وضعى غير آن وضع را خواهند داشت، و جاودانه به وضعى كه معلوم نيست چگونه است در دوزخ خواهند بود. و اين معنا در صورتى كه سياق آيه با آن مساعدت كند معناى خوبى است .

 

لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا

در اين آيه بين (برد) و (شراب ) مقابله افتاده، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از برد مطلق هر چيز غير نوشيدنى باشد، كه آدمى با آن خنك شود، نظير سايه اى كه بتوانند در آن استراحت كنند، پس مراد از چشيدن خنكى مطلق دسترسى و تماس با خنكى است، نه خصوص چشيدنيهاى آن.

 

الا حميما و غساقا

كلمه (حميم ) به معناى آب بسيار داغ است، و كلمه (غساق ) به معناى چرك و خون اهل دوزخ است .

اشاره به مطابقت جزا با اعمال، اعمالى كه ثبت و ضبط شده اند 

جزاء وفاقا... كتابا

كلمه (وفاقا) مصدرى است به معناى اسم فاعل. و معناى آيه اين است كه ايشان جزا داده مى شوند جزايى موافق با اعمالى كه كردند. ممكن هم هست مضافى در تقدير گرفته بگوييم : تقدير آيه (جزاء ذاوفاق ) است، يعنى جزايى داراى وفاق. و يا بگوييم اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است، مثل اينكه وقتى مى خواهيم در عدالت زيد مبالغه كنيم مى گوييم زيد عدل است (انهم كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا) - كلمه (كذابا) مفعول مطلق است، براى (كذبوا)، در نتيجه معناى آيه (و كذبوا باياتنا تكذيبا عجيبا) مى شود، يعنى كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مى كنند، چون بر تكذيب خود اصرار مى ورزند. و اين آيه مطابقت جزا با اعمال ايشان را تعليل مى كند، به اين بيان كه كفار اميد حساب در يوم الفصل را ندارند، در نتيجه از حيات آخرت مايوسند، و به همين جهت آيات داله بر وجود چنين روزى را انكار مى كنند، و به دنبال آن آيات توحيد و نبوت را هم انكار نموده، در اعمال خود از حدود عبوديت تجاوز مى ك نند، و نتيجه همه اينها اين شده كه به كلى خدا را از ياد ببرند، خدا هم آنان را از ياد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحريم كرد، در نتيجه براى آنان نماند مگر شقاوت، و در آن عالم چيزى به جز مكروه نمى يابند، و جز با صحنه هاى عذاب مواجه نمى شوند، و همين است معناى اينكه فرمود (فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا).

و جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (جزاء وفاقا) دلالت دارد بر مطابقت كامل بين جزا و عمل، پس انسان با عمل خود نمى جويد مگر جزايى را كه مو به مو مطابق آن باشد، پس رسيدن به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است، همچنان كه فرمود: (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ).

(و كل شى ء احصيناه كتابا) - يعنى هر چيزى را - كه اعمال شما هم از آن جمله است - ضبط كرده و در كتابى جليل القدر بيان نموده ايم، بنابراين آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ).

ممكن هم هست مراد (و كل شى ء حفظناه مكتوبا) باشد، يعنى هر چيزى را ما با نوشتن در لوح محفوظ و يا در نامه اعمال حفظ كرده ايم. اين هم جائز است كه احصا به معناى كتابت باشد، و هم كتاب به معناى احصا باشد، چون هر دو در معناى ضبط مشتركند، و معناى آيه يا (كل شى ء احصيناه احصائا) باشد، (و يا كل شى ء كتبناه كتابا).

و به هر حال آيه شريفه حالى است كه تعليل سابق را تكميل مى كند، و معناى آن با آيه قبل چنين مى شود: جزاى آنها موافق با اعمال ايشان است، به علت اينكه چنين حال و وضعى داشتند، در حالى كه ما حال و وضعشان را عليه آنان ضبط كرديم، و جزايى موافق با آن به ايشان مى دهيم.

 

فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا

فاى تفريع كه در آغاز اين آيه آمده، آن را نتيجه مطلب قبل كرده، كه عذاب كفار را تفصيل مى داد، و مى خواهد ايشان را از اين اميد ماءيوس كند كه روزى از شقاوت نجات يافته به راحتى برسند، و التفاتى كه از غيبت (انهم ) به خطاب (نزيدكم ) بكار رفته اين نكته را مى رساند كه خداى تعالى ايشان را حاضر فرض كرد تا توبيخ و سركوبيشان بدون واسطه انجام شود.

و مراد از جمله (فلن نزيدكم الا عذابا)، اين است كه آنچه مى چشيد عذابى است بعد از عذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب، عذابى است بعد از عذاب، و عذابى است روى عذاب، و همچنان عذابها دو چندان مى شود، و عذابى به عذابتان افزوده مى گردد، پس از اينكه به آرزوى خود برسيد ماءيوس باشيد، و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراد از جمله (لابثين فيها احقابا) خلود در آتش است، و اينكه عذاب از شما قطع نخواهد شد.

پاداش نيك متقين : نعمت هاى بهشتى

ان للمتقين مفازا... كذابا

كلمه (فوز) - به طورى كه راغب گفته - به معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و كلمه (مفاز) مصدر ميميو يا اسم مكان از فوز است، و در آيه شريفه هر دو احتمال راه دارد.

و در جمله (حدائق و اعنابا) كلمه (حدائق ) جمع حديقه است، و حديقه به معناى بوستان داراى ديوار است، و كلمه (اعناب ) جمع عنب است، كه نام ميوه درخت مو است، و چه بسا به خود درخت هم عنب گفته مى شود.

و كلمه (كواعب ) جمع كاعب است كه به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو به رشد نهاده، و دائره اى تشكيل داده، و كمى از اطرافش بلندتر شده. و (اتراب ) جمع ترب است، كه به معناى مثل است، و (كواعب اتراب ) به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند.

(و كاسا دهاقا) - يعنى و قدحهايى پر از شراب، پس كلمه (دهاق ) مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى دهد.

(لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا) - يعنى در بهشت سخن لغو نمى شنوند، سخنى كه هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى گويند تكذيب نمى كنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است.

 

جزاء من ربك عطاء حسابا

يعنى رفتارى كه با متقين مى شود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده، و عطيه اى از ناحيه پروردگار تو است، پس كلمه (جزاء) و همچنين كلمه (عطاء) حال است، و كلمه (حسابا) مصدرى است به معناى اسم مفعول، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه (عطاء) تميز و يا مفعول مطلق باشد.

بعضى گفته اند: در اين آيات جزاى متقين را به (رب ) نسبت داده، و (رب ) را به ضمير راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اضافه كرده، تا به اين وسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان اين كار را نكرد و آن را به (رب ) نسبت نداد و نفرمود: (جزاء وفاقا من ربك ) تا بفهماند خداى تعالى منزه از رساندن شر است، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ذلك بما قدمت ايديكم و ان اللّه ليس بظلام للعبيد.)

نكته اينكه كلمه (حسابا) را بعد از جزاى طاغيان نياورد، و گذاشت تا بعد از جزاى آنان و جزاى متقين بياورد، اين است كه مفاد آيه (ان يوم الفصل كان ميقاتا) را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده، بفهماند فصل در آن روز خرافى نيست، بلكه با حساب است .

 

رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن

اين آيه كلمه (ربك ) را كه در آيه قبل بود تفسير و بيان مى كند، مى خواهد بفهماند ربوبيت خداى تعالى عمومى است و همه چيز را شامل است، و آن ربى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) رب خود اتخاذ كرده و او را مى خواند رب اختصاصى نيست، بلكه رب هر مو جودى است، پس اينكه مشركين مى گويند كه براى هر طايفه اى از موجودات ربى جداگانه است، و خدا رب آن ارباب، و يا به قول بعضى از آنان رب آسمان است سخن درستى نيست. و توصيف رب به صفت رحمان - با در نظر گرفتن اينكه اين كلمه صيغه مبالغه است -، اشاره دارد به سعه رحمت او، و اينكه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است، ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، همچنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت او خارج باشد، مگر آنكه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او را نپذيرد، كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند، ولى رحمت او را نپذيرفته از زى عبوديتش خارج شدند.

بيان مقصود از اينكه فرمود: (لا يملكون منه خطابا...) 

لا يملكون منه خطابا يوم يقوم الروح و الملئكه صفا لا يتك لمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا

از اينكه اول اين آيه دنبال آيه (رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن ) واقع شده، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مى دهد، وربوبيت تدبير و شأن رحمانيت بسط رحمت است، معلوم مى شود منظور از خطاب در جمله (از ناحيه او مالك خطابى نيستند) بگو مگو و اعتراض به خداى تعالى درباره بعضى از رفتارهاى اوست، مثلا بپرسند علت فلان عمل چه بود؟ چرا فلان كار را اينطور كردى و آنطور نكردى ؟ همانطور كه ما از يكديگر مى پرسيم : چرا چنين كردى و چنان نكردى ؟، در نتيجه جمله (لا يملكون منه خطابا) در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) كه بحث پيرامونش گذشت.

اين از نظر وقوع صدر آيه بعد از آيه (رب السموات و الارض...) بود، و ليكن از نظر وقوع ذيل آن كه مى فرمايد: (يوم يقوم الروح و الملئكه صفا) بعد از جمله (لا يملكون منه خطابا) كه از ظاهرش بر مى آيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين، بر مى آيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مى راند و رفتارى كه معمول مى دارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند. سؤالى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چرا ملائكه استثنا نشدند، و به طور كلى فرمود: (لا يملكون منه خطابا) با اينكه ملائكه منزه از اينند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند، و خداى تعالى درباره آنان فرموده : (عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون )، و نيز در سوره نحل آيه 40 بعضى از ايشان را روح و كلمه خود خوانده و در سوره انعام آيه 73 كلام خود را حق خوانده و در سوره نور آيه 25 خود را حق مبين دانسته، و حق، هيچ گاه معارض و مناقض ‍ حق واقع نمى شود.

پس معلوم مى شود مراد از خطابى كه فرموده مالك آن نيستند اعتراض به حكم و رفتار او نيست، بلكه تنها همان مسأله شفاعت و ساير وسائل تخلص از شر است، نظير عدل ، بيع، دوستى، دعاء و درخواست، كه در جاى ديگر هم فرموده : (من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه ) و نيز فرموده : (و لا يقبل منها عدل ولا تنفعها شفاعه )، و نيز فرموده : (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ).

و كوتاه سخن اينكه : ضمير فاعل در (يملكون ) به تمامى حاضران در يوم الفصل بر مى گردد، چه ملائكه، چه روح، چه انس و چه جن، چون سياق آيه سياق حكايت از عظمت و كبريايى خداى تعالى است، و در چنين سياقى همه مشمولند نه خصوص ملائكه و روح، و نه خصوص طاغيان. علاوه بر اين ملائكه و روح قبلا نامشان به ميان نيامده بود تا ضمير به آنان برگردد، و طاغيان هم هر چند نامشان برده شده، ولى فاصله طولانى اجازه نمى دهد ضمير به آنان برگردد، پس ضمير به همه بر مى گردد، و به دليلى كه گفته شد منظور از خطاب، شفاعت و يا شبيه به آن است.

و كلمه (يوم ) ظرف است براى جمله (لا يملكون ).

بعضى گفته اند: ظرف است براى جمله (لا يتكلمون ) ولى با اينكه (لا يملكون ) جلوتر از (يوم ) واقع شده، بعيد است كه (يوم ) ظرف باشد براى يتكلمون كه بعد از ظرف قرار گرفته.

مراد از (روح) در: (يوم يقوم الروح و الملائكه....) 

و مراد از (روح) مخلوقى امرى است كه آيه (قل الروح من امر ربى) به آن اشاره دارد. و بعضى گفته اند: مراد از (روح) اشراف از فرشتگان است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد ملائكه حفظه است. و بعضى گفته اند: مراد فرشته موكل بر ارواح است.

و ليكن هيچ يك از اين اقوال دليلى بر گفته خود ندارند.

بعضى هم گفته اند: مراد از آن جبرئيل است. و بعضى گفته اند: ارواح مردم است، كه با ملائكه در يك صف مى ايستند، و اين در خصوص ايامى است كه نفخه اول دميده شده، و نفخه دوم دميده نشده، و ارواح به اجساد برنگشته اند. بعضى هم گفته اند: مراد قرآن است، و منظور از ايستادن قرآن، ظهور آثار آن در آن روز است كه سعادت مؤمنين و شقاوت كفار به وسيله قرآن در آن روز ظاهر مى شود.

ولى اين سه نظريه صحيح نيست، براى اينكه هر چند كه كلمه روح در كلام خداى تعالى بر هر سه معنا اطلاق شده، و ليكن در هر جا با يك قيد آمده، مثلا فرموده : (و نفخت فيه من روحى )، و يا فرموده : (نزل به الروح الامين )، و يا فرموده : (قل نزله روح القدس )، و يا فرموده : (فارسلنا اليها روحنا)، و يا فرمود: (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا)، و ليكن در آيه مورد بحث روح مطلق آمده، علاوه بر اين دو قول اخير تحكمى است روشن.

و كلمه (صفا) حالى است از روح و ملائكه، و اين كلمه مصدرى است كه اسم فاعل از آن اراده شده ، و حالت صافين را مى رساند، و چه بسا از مقابله اى كه ميان روح و ملائكه انداخته استفاده شود كه روح به تنهايى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف را تشكيل مى دهند.

منظور از كسانى كه در قيامت (لا يتكلمون) و مراد از استثناء: (الا من اذن له الرحمن...)

و جمله (لا يتكلمون ) بيانى است براى جمله (لا يملكون منه خطابا) و ضمير فاعل در آن به همه اهل محشر بر مى گردد، چه روح، چه ملائكه، چه انس، و چه جن، و سياق بر اين معنا شاهد است.

ولى بعضى گفته اند: ضمير به روح و ملائكه بر مى گردد. بعضى ديگر گفته اند: به مردم بر مى گردد، ولى اينكه جمله (لا يتكلمون ) با جمله (لا يملكون ) در يك سياق قرار دارند، با هيچ يك از اين دو قول نمى سازد.

و جمله (الا من اذن له الرحمن ) بدل است از ضمير فاعل در (لا يتكلمون ) و مى خواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخن مى گويند، پس جمله مذكور به ظاهر اطلاقش در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ).

(و قال صوابا) يعنى (قال قولا صوابا)، تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند، سخنى كه حق محض باشد، و آميخته با باطل و خطا نباشد، و اين جمله در حقيقت قيدى است براى اذن خدا، گويا فرموده و خدا اذن نمى دهد مگر به چنين كسى. و در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون ).

و بعضى گفته اند: جمله (الا من اذن ...) استثنايى است از كسانى كه در باره آنان سخن گفته مى شود، و مراد از صواب، توحيد و كلمه (لا اله الا الله ) است. و معناى آيه چنين است : آن روز درباره حق كسى سخن نمى گويند مگر درباره حق كسى كه خدا براى او اجازه داده باشد، و آن شخص در دنيا صواب گفته باشد، يعنى به كلمه (لا اله الا الله ) شهادت داده باشد، و اين آيه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (ولا يشفعون الا لمن ارتضى ).

ليكن اين نظريه درست نيست، به دليل اينكه عنايت كلامى در اين مقام به نفى اصل خطاب و تكلم است، حال متكلم هر كه مى خواهد باشد، و نمى خواهد تكلم درباره تمامى افراد را حتى آنهايى را كه جواز تكلم در موردشان مسلم است نفى كند، پس استثنا شدگان متكلمينى هستند كه در اصل تكلم ماذونند، و آيه متعرض اين معنا كه درباره چه كسانى تكلم مى شو

گفتارى درباره معناى روح و مراتب آن در قرآن

در قرآن كريم كلمه (روح ) كه متبادر از آن مبداء حيات است - مكرر آمده، و آن را منحصر در انسان و يا انسان و حيوان به تنهايى ندانسته، بلكه در مورد غير اين دو طايفه نيز اثبات كرده،مثلا در آيه (فارسلنا اليها روحنا)، و در آيه (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا)، و در آياتى ديگر در غير مورد انسان و حيوان استعمال كرده پس معلوم مى شود روح يك مصداق در انسان دارد، و مصداقى ديگر در غير انسان.

و در قرآن چيزى كه صلاحيت دارد معرف روح باشد نكته اى است كه در آيه (يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى ) است، كه مى بينيم آن را 0به طور مطلق و بدون هيچ قيدى آورده، و در معرفيش فرموده : روح از امر خداست، آنگاه امر خدا را در جاى ديگر معرفى كرده كه (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء)، و فرموده كه امر او همان كلمه و فرمان ايجاد است، كه عبارت است از هستى اما نه از اين جهت كه (هستى فلان چيز و) مستند به فلان علل ظاهرى است، بلكه از اين جهت كه منتسب به خداى تعالى است و قيامش به اوست.

و به اين عنايت است كه مسيح (عليه السلام) را به خاطر اينكه از غير طرق عادى و بدون داشتن پدر به مريم داده شده كلمه او و روحى از او معرفى نموده، فرموده : (و كلمته القيها الى مريم و روح منه ) و قريب به همين عنايت است آيه زير كه مى فرمايد: (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ) چون در اين آيه داستان عيسى را تشبيه كرده به داستان پيدايش ‍ آدم.

و خداى تعالى هر چند اين كلمه را در اغلب موارد كلامش با اضافه و قيد ذكر كرده ، مثلا فرموده : (و نفخت فيه من روحى )، و يا فرمود: (و نفخ فيه من روحه )، و يا فرموده : (فارسلنا اليها روحنا)، و يا فرموده : (و روح منه )، و يا فرموده : (و ايدناه بروح القدس )، و آياتى ديگر (كه در آنها تعبير كرده به (روحم )، (روح خود)، (روحمان )، (روحى از او)، (روح القدس ) و غيره ).

ليكن در بعضى از موارد هم بدون قيد ذكر كرده، مثلا فرموده : (تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر)، كه از ظاهر آن بر مى آيد روح موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است. و نظير اين آيه به وجهى آيه زير است كه مى فرمايد: (تعرج الملئكه و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه ).

و اما روحى كه متعلق به انسان مى شود از آن تعبير كرده به (من روحى - از روح خودم ) و يا (من روحه - از روح خودش )، و در اين تعبير كلمه (من ) را آورده كه بر مبدئيت دلالت دارد، و نيز از تعلق آن به بدن انسان تعبير به نفخ كرده، و از روحى كه مخصوص به مومنينش كرده به مثل آيه (و ايدهم بروح منه ) و يا تعبير نموده و در آن حرف (باء) را بكار برده كه بر سببيت دلالت دارد، و روح را تأييد و تقويت خوانده، و از روحى كه خاص انبيائش كرده به مثل جمله (و ايدناه بروح القدس )، تعبير نموده، روح را به كلمه (قدس ) اضافه نموده كه به معناى نزاهت و طهارت است، و اين را هم تأييد انبياء خوانده.

و اگر آيه سوره قدر را ضميمه اين آيات كنيم معلوم مى شود نسبتى كه روح مضاف در اين آيات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است كه افاضه به مفيض و سايه به چيزى كه به اذن خدا صاحب سايه شده است دارد.

و همچنين روحى كه متعلق به ملائكه است، از افاضه روح به اذن خداست، و اگر در مورد روح ملك تعبير به تأييد و نفخ نفرموده، و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده، در مورد ملائكه فرموده : (فارسلنا اليها روحنا) و يا فرموده : (قل نزله روح القدس )، و يا فرموده : (نزل به الروح الامين )، براى اين بود كه ملائكه با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محضند، و اگر احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى آيند تمثلى است كه به خود مى گيرند، نه اينكه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند، همچنان كه مى بينيم در داستان مريم (عليهاالسلم) مى فرمايد: (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا)، و ما در سابق يعنى در ذيل همين آيه بحثى درباره تمثيل داشتيم.

به خلاف انسان كه روح محض نيست بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده، و روحى زنده، پس در مورد او مناسب همان است كه تعبير به نفخ (دميدن ) بكند، همچنان كه در مورد آدم فرمود: (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى ).

و همانطور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، همچنين اختلافى كه در اثر روح يعنى حيات هست كه از نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود، يكجا تعبير به نفخ كند، و جاى ديگر تعبير به تأييد نمايد، و روح را داراى مراتب مختلفى از نظر اختلاف اثرش بداند.

آرى يك روح است كه در آدميان نفخ مى شود، و درباره اش مى فرمايد: (و نفخت فيه من روحى )، و روحى ديگر به نام روح تأييد كننده است، كه خاص مؤمن است، و در باره اش فرموده : (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه )، كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريف تر و قوى تر از روحى است كه در همه انسانهاى زنده است، به شهادت اينكه در آيه زير كه در معناى آيه سوره مجادله است مى فرمايد: (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس ‍ بخارج منها).

ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه مؤمن را زنده به حياتى داراى نور دانسته، و كافر را با اينكه جان دارد مرده و فاقد آن نور مى داند، پس ‍ معلوم مى شود مؤمن روحى دارد كه كافر آن را ندارد، و روح مؤمن اثرى دارد كه در روح كافر نيست.

از اينجا معلوم مى شود روح مراتب مختلفى دارد، يك مرحله از روح آن مرحله اى است كه در گياهان سبز هست، و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مى دهد، و آيات داله بر اينكه زمين مرده بود، و ما آن را زنده كرديم درباره اين روح سخن مى گويد.

مرحله اى ديگر از روح آن روحى است كه به وسيله آن انبيا تأييد مى شوند، و جمله (و ايدناه بروح القدس ) از آن خبر مى دهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اينكه اين روح شريف تر است و مرتبه اى عالى تر از روح انسان دارد.

و اما آيه (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق )، و آيه (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا)، هم مى تواند باروح ايمان تطبيق شود، و هم با روح القدس. و خدا داناتر است.

اين را هم يادآورى كنيم كه ما در تفسير هر يك از اين آيات كريمه مطالبى در باره روح گذرانديم كه به درد اينجا مى خورد.

ذلك اليوم الحق

كلمه (ذلك ) اشاره است به (يوم الفصل ) كه در اين سوره ذكر شد، و در ضمن آياتى توصيف گر ديد، و اين جمله در حقيقت خاتمه كلام و معطوف به ابتداى سوره و مطالب بعد از آن است و آيه بعدى كه مى فرمايد: (فمن شاء اتخذ الى ربه مابا...) تفريع بيشترى از بيان سابق است.

و اگر اشاره را با لفظ (ذلك ) آورد كه مخصوص اشاره به دور است، براى اين بوده كه به عظمت مسأله دلالت كند، و مراد از (حق بودن آن روز) ثبوت حتمى و رانده شدن قضاى آن، و تخلف ناپذيرى وقوع آن است.

 

فمن شاء اتخذ الى ربه مابا

يعنى هر كس بخواهد مى تواند به سوى پروردگار خود مرجعى بگيرد، كه به وسيله آن به ثواب متقين برسد، و از عذاب طاغيان نجات يابد، و اين جمله همانطور كه اشاره كرديم تفريعى است بر اخبارى كه در سابق از يوم الفصل داده و بر آن احتجاج نموده و آن را توصيف كرده بود، و معنايش اين است كه حال كه وضع بدين منوال است پس هر كس بخواهد مى تواند به سوى پروردگارش برگردد.

 

انا انذرناكم عذابا قريبا...

مراد از اين (عذاب ) عذاب آخرت است، و نزديك بودن آن به اعتبار حق بودن، و بدون شك، حق بودن، وقوع آن است چون هر چه آمدنى باشد نزديك است.

علاوه بر اين، وقتى قيامت عبارت باشد از تجسم اعمال آدمى، و جزا ديدن انسان در برابر اعمال، اين اعمال همواره با آدمى هست، و از هر چيز ديگرى به انسان نزديكتر است.

 

يوم ينظر المرء ما قدمت يداه

- يعنى روزى كه انسان منتظر ديدن جزاى اعمالى است كه در زندگى دنيا انجام داده ، و از پيش ‍ فرستاده است. بعضى گفته اند. معنايش اين است كه در آن روز انسان به اعمال خود نظر مى كند، چون همه اعمال خود را نزد خود حاضر مى بيند همچنان كه در جاى ديگر همين مطلب را خاطر نشان نموده، فرموده است : (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء).

(و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا) - يعنى كافر در آن روز از شدت آن روز آرزو مى كند اى كاش خاكى بود فاقد شعور و اراده، و در نتيجه آنچه كرده نكرده بود، و جزا داده نمى شد.

بحث روايتى

رواياتى درباره معناى (احقاب)، مراد از (روح)، و... در ذيل آيات گذشته

در تفسير قمى در ذيل (جمله وفتحت السماء فكانت ابوابا) امام فرموده : يعنى ابواب بهشت باز مى شود. و در معناى آيه (و سيرت الجبال فكانت سرابا) فرمود: كوهها چون سراب مى شود، كه در بيابان از دور برق مى زند.

و نيز در همان كتاب در معناى آيه (لابثين فيها احقابا) فرموده احقاب به معناى سالها، و (حقب ) به معناى يك سال است، و يك سال، سيصد و شصت روز است، و يك روز قيامت برابر هزار سال از سالهاى دنيا است كه شما مى شماريد).

و در مجمع البيان است كه نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت : رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه داخل آتش ‍ شود از آن خارج نمى شود، تا آنكه احقابى در آن بماند، و حقب عبارت است از شصت و اندى سال، و سال سيصد و شصت روز است، و هر روز قيامت برابر هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد، پس كسى اين دلگرمى را نداشته باشد كه به اين زوديها از آتش خارج شود.

مؤلف: سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور با عبارتى ديگر آورده، و در آن به جاى شصت، عدد هشتاد آمده. و ابن عمر در آن روايت گفته : احدى دلگرم نباشد... و نيز روايتى ديگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرموده : حقب چهل سال است.

و نيز در مجمع البيان آمده كه عياشى به سند خود از حمران روايت كرده كه گفت : از امام باقر (عليه السلام) معناى اين آيه را پرسيدم، فرمود: اين آيه در باره كسانى است كه از آتش خارج مى شوند، و نظير اين روايت را از احول نقل كرده.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان للمتقين مفازا) آمده كه متقيان در آن روز رستگار مى شوند و جمله (كواعب اترابا) به معناى كنيزانى شبيه به هم است، كه در خدمت اهل بهشتند، و در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) در معناى جمله (ان للمتقين مفازا) آمده كه امام فرمود: متقين كراماتى دارند، و در معناى (كواعب اترابا) فرمود: يعنى دختر نورس.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، و ابو الشيخ (در كتاب العظمه ) و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: روح، لشكرى است از لشكريان خدا، كه از ملائكه نيستند، و داراى سر و دست و پايند، آنگاه اين آيه را خواندند (يوم يقوم الروح و الملئكه صفا) و سپس فرمود: اينها لشكريانى، و اينها لشكريانى ديگر هستند.

مؤلف: اين روايت در ذيل آيات كه مشتمل بر مسأله روح است، از ائمه اهل بيت (عليهم السلم) نقل شد، و در آن آمده بود كه روح خلقى است از جبرئيل و ميكائيل عظيم تر، و ما اين روايت را كه از على (عليه السلام) هم نقل شده بود آورديم، و در آن آمده بود كه روح غير ملائكه است، و استدلال شده بود به آيه شريفه (ينزل الملئكه بالروح من امره على من يشاء من عباده...)

بله، در روايت قمى كه از حمران نقل كرده آمده كه روح فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، و او همواره با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و با ائمه (عليهم السلم) بوده و هست، و شايد مراد از فرشته مطلق موجود آسمانى بوده. و يا اين قسمت اضافه اى است كه بعضى از راويان به تو هم خود و در نقل به معناى حديث آورده اند، دليلى هم نداريم كه موجودات امرى و آسمانى منحصر در فرشتگان باشد، بلكه دليل بر خلاف آن داريم، همچنان كه از كلام خداى تعالى با ابليس وقتى كه از سجود بر آدم امتناع ورزيد، و ملائكه براى او سجده كردند استفاده مى شود، در آن كلام فرموده : (يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين )، كه توضيحش در تفسير همين آيه گذشت.

ما هستيم آنها كه در قيامت اجازه سخن داشته شفاعت مى كنيم

و در اصول كافى به سند خود از محمد بن فضيل از ابى الحسن ماضى (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : از آن جناب از آيه (يوم يقوم الروح و الملئكه صفا لا يتكلمون...) پرسيدم، فرمود به خدا سوگند ماييم آنهايى كه در قيامت اذن دارند و صواب مى گويند. پرسيدم : وقتى به سخن آييد چه مى گوييد فرمود: پروردگار خود را ثنا گفته و بر پيامبران درود مى فرستيم، و براى شيعيان خود شفاعت مى كنيم، و پروردگار ما شفاعت ما را رد نمى كند (تا آخر حديث ).

مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان هم از عياشى نقل كرده، كه او بدون ذكر راويان وسط، از معاويه بن عمار از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است.

و اين روايت از باب ذكر بعضى از مصاديق است، و گر نه در روز قيامت شفيعان ديگر نيز وجود دارند، مثل ملائكه و انبيا و مومنين، البته آن مومنينى كه اجازه تكلم مى يابند، و باز شهدايى از امتهاى ديگر هستند كه آنان نيز به حكم نص قرآن كريم و احاديث اجازه سخن مى يابند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -