انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 9 صــف

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


سبح لله ما فى السموت و ما فى الا رض و هو العزيز الحكيم (1)
ياءيها الذين ءامنوا لم تقولون ما لا تفعلون (2)
كبر مقتا عند الله اءن تقولوا ما لا تفعلون (3)
إ ن الله يحب الذين يقتلون فى سبيله صفا كاءنهم بنين مرصوص (4)


ترجمه :

1 - آنچه در آسمانها و زمين است همه تسبيح خدا مى گويند و او قدرتمند و آگاه است .
2 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! چـرا سـخـنـى مـى گـوئيـد كـه عمل نمى كنيد؟
3 - نـزد خـدا بـسـيـار مـوجـب خـشـم اسـت كـه سـخـنـى بـگـوئيـد كـه عمل نمى كنيد؟
4 - خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهن .
شاءن نزول :
مـفـسـران بـراى آيـه لم تـقـولون مـا لا تفعلون ، شاءن نزولهاى متعددى ذكر كرده اند كه تفاوت زيادى با هم ندارد از جمله اينكه :
1 - جمعى از مؤ منان بودند كه مى گفتند: بعد از اين هر وقت با دشمن روبرو شويم پشت نـخـواهـيـم كـرد، و فرار نمى كنيم ، ولى به گفته خود وفا نكردند، و در روز احد فرار نـمـودنـد، تـا آنـجـا كـه پـيشانى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دندان مبارك او شكسته شد.
2 - هـنـگـامـى كـه خـداونـد ثـواب شـهـداى بـدر را بـيـان كـرد، جـمعى از صحابه گفتند: حال كه چنين است ما در جنگهاى آينده ، تمام نيروى خود را به كار خواهيم گرفت ، ولى در احد فرار كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود.
3 - جـمـعـى از مؤ منان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند: اى كاش خداوند بهترين اعـمـال را بـه مـا نـشـان مـى داد تا عمل كنيم ، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه (افـضـل اعـمـال ايـمـان خـالص و جـهـاد اسـت )، امـا ايـن خـبـر آنـهـا را خـوش ‍ نـيـامـد، و تعلل ورزيدند، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد.
تفسير:
پيكارگرانى همچون سد فولادين !
آغاز اين سوره نيز از تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى (مسبحات ) (سورههائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.
مـى فـرمايد: (آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، همه تسبيح خدا مى گويند) (سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض ).
چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اينكه (او قادرى است شكست ناپذير، و حكيمى است آگاه از همه چيز) (و هو العزيز الحكيم ).
چنانكه قبلا نيز گفتيم اين سوره ، سوره ايمان و توحيد و معرفت است ، توجه به مساءله تـسـبـيـح عـمـومى موجودات كه با زبان حال و قال صورت مى گيرد، و نظام شگفت انگيز حـاكـم بـر آنـها كه بهترين دليل بر وجود خالق عزيز و حكيم است پايه هاى ايمان را در قلوب مستحكم مى سازد، و راه را براى فرمان جهاد استوار مى كند.
سـپـس بـه عـنـوان مـلامـت و سـرزنـش از كـسـانـى كـه بـه گـفـتـه هـاى خـود عـمـل نـمـى كـنـند، مى فرمايد (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد)؟! (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ).
گـرچـه مـطابق شاءن نزول ، اين آيات در مورد گفتگوهاى جهاد، و سپس فرار در روز جنگ احد نازل شده ، ولى مى دانيم هيچگاه شاءن نزولها مفهوم گسترده آيات را محدود نمى كند، بـنـابـرايـن هـرگـونـه گـفـتـار بـى عمل درخور سرزنش و ملامت است ، خواه در رابطه با پايمردى در ميدان جهاد باشد، و يا در هر عمل مثبت و سازنده ديگر.
بـعـضـى از مـفـسران ، مخاطب را در اين آيات مؤ منان ظاهرى و منافقان واقعى دانسته اند، در حالى كه خطاب (يا ايها الذين آمنوا) و تعبيرات آيات بعد همگى نشان مى دهد كه مخاطب مـؤ مـنـان واقـعـى هـسـتـنـد امـا مـؤ مـنـانـى كـه هـنـوز بـه سـر حـد كمال ايمان نرسيده و گفتار و كردارشان هماهنگ نشده است .
سـپـس در ادامـه هـمـين سخن مى افزايد: (اين كار موجب خشم عظيم نزد خدا است كه سخنانى بگوئيد كه عمل نمى كنيد) (كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ).
در مـجـالس انـس مـى نـشـيـنـيـد و داد سـخـن مـى دهـيـد، امـا هـنـگـامـى كـه مـيـدان عمل فرا مى رسد هر كس به گوشه اى فرار كند.
از نشانه هاى مهم مؤ منان راستين اين است كه گفتار و كردارشان صددرصد هماهنگ باشد، و هر قدر انسان از اين اصل دور شود از حقيقت ايمان دور شده است .
(مـقـت ) در اصـل بـه مـعـنى (بغض شديد است نسبت به كسى كه كار قبيحى انجام داده اسـت ) و لذا در مـيـان عـرب جـاهـلى كـسـى كـه هـمـسر پدرش را به نكاح خود در مى آورد (نـكـاح مـقـت ) مـى گـفـتـنـد، در جمله (كبر مقتا) واژه (مقت ) با (كبر) كه آن نيز دليل بر شدت و عظمت است توام شده و دليل بر خشم عظيم خدا است نسبت به گفتار خالى از عمل .
(علامه طباطبائى ) در (الميزان ) مى گويد: (فرق است بين اينكه انسان سخنى را بـگـويـد كـه انـجـام نـخـواهـد داد، و بـيـن ايـنـكـه انـجـام نـدهـد كارى كه مى گويد، اولى دليل بر نفاق است و دومى دليل بر ضعف اراده ).
ظـاهـرا مـنـظـور ايـن اسـت كـه گـاه انـسـان سـخـنـى مـى گـويـد كـه از اول تـصـمـيـم دارد انـجـام نـدهـد ايـن يـك نـوع نـفـاق اسـت ، امـا گـاه از اول تـصـمـيـم بـر عـمـل دارد ولى بـعـدا پـشـيـمـان مـى شـود، ايـن دليل ضعف اراده است .
بـه هـر حـال آيـه فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده ، و حتى به گفته بعضى نـذر را نـيز شامل مى شود، و لذا در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على (عليه السلام ) به او فرمود: اياك پ .. ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك پ .. و الخلف يوجب المقت عند الله و النـاس ، قـال الله تعالى : (كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ): (از اينكه بـه مـردم وعـده بـدهـى و تـخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا اين موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنانكه قرآن مى گويد: كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ).
و در حـديـثـى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : عدة المؤ من اخاه نذر لا كفارة فيه ، فـمـن اخـلف فـبـخـلف الله بـداء و لمـقته تعرض ، و ذلك قوله ، (يا ايها الذين آمنوا لم تـقـولون مـا لا تـفـعـلون كـبـر مـقـتـا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ): (وعده مؤ من به برادرش نوعى نذر است ، هر چند كفاره ندارد، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده ، و خـويـش را در مـعـرض خشم او قرار داده ، و اين همان است كه قرآن مى گويد: (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ).
در آيه بعد مساءله اصلى را كه مساءله جهاد است پيش كشيده ، مى فرمايد:
(خـداونـد كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهنين و سدى فولادين ) (ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ).
بـنـابـرايـن نـفـس پـيـكـار مـطـرح نـيـسـت ، آنـچـه مـهـم اسـت ايـنـكـه پـيـكـار (فـى سـبـيـل الله ) بـاشـد، و آنـهـم بـا اتـحـاد و انـسـجـام كامل همانند سدى فولادين .
(صف ) در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى قرار دادن چيزى در خط صاف است ، ولى در اينجا معنى اسم فاعل را دارد.
(مـرصـوص ) از مـاده (رصـاص ) بـه مـعـنـى سـرب است ، و از آنجا كه گاه براى اسـتـحكام و يكپارچگى بناها سرب را آب مى كردند و در لابلاى قطعات آن مى ريختند به طـورى كـه فـوق العـاده محكم و يكپارچه مى شد به هر بناى محكمى مرصوص ‍ اطلاق مى شود.
و در ايـنـجـا مـنـظـور ايـن اسـت كـه مـجـاهـدان راه حـق در بـرابـر دشـمـن يـك دل و يـك جـان و مـسـتحكم و استوار بايستند، گوئى همه يك واحد بهم پيوسته اند كه هيچ شكافى در ميان آن نيست . لذا در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه در توضيح اين آيه فـرمـود: يصطفون كالبنيان الذى لا يزول : (مجاهدان راه خدا صف مى كشند همانند بنائى كه هرگز ويران نمى گردد).
در حديثى آمده است كه اءمير مؤ منان على (عليه السلام ) در ميدان (صفين ) هنگامى كه مى خواست ياران خود را آماده پيكار كند فرمود:
(خـداونـد عـز و جـل شـمـا را بـه ايـن وظـيفه راهنمائى كرده است ... و فرموده ان الله يحب الذيـن يـقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ، بنابراين صفوف خود را همچون يك بناى آهنين محكم كنيد، آنها كه زره
پـوشـنـد مـقـدم شوند، و آنها كه بى زره اند پشت سر آنان قرار گيرند، دندانها را محكم بـه هـم بفشاريد كه ... و در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه براى رد كردن نيزه دشـمـن مـؤ ثرتر است ، به انبوه دشمن خيره نگاه نكنيد تا قلبتان قويتر و روحتان آرامتر بـاشـد، سـخـن كـمـتـر بـگـوئيـد كـه سستى را دور مى كند، و با وقار شما مناسبتر است ، پرچمهاى خود را كج نكنيد و آنها را از جا تكان ندهيد، و جز به دست دليران مسپاريد)!
نكته ها:
1 - ضرورت وحدت صفوف
از مـهـمـترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نـبـرد اسـت ، نـه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست .
در حـقـيـقت قرآن دشمنان را به سيلاب ويرانگرى تشبيه مى كند كه تنها با سد فولادين آنها را مى توان مهار كرد، تعبير به (بنيان مرصوص ) جالب ترين تعبيرى است كه در اين زمينه وجود دارد، در يك بنا يا سد عظيم هر كدام از اجزاء نقشى دارند، ولى اين نقش در صورتى مؤ ثر مى شود كه هيچگونه فاصله و شكاف در ميان آنها نباشد، و چنان متحد گـردنـد كـه گـوئى يـك واحـد بـيـش ‍ نـيـسـتـنـد، هـمـگـى تـبـديـل بـه يـك دسـت و يـك مـشـت عـظـيـم و محكم شوند كه فرق دشمن را درهم مى كوبد و متلاشى مى كند!
افـسـوس كـه ايـن تـعليم بزرگ اسلام امروز فراموش شده ، و جامعه بزرگ اسلامى نه تـنـهـا شـكـل (بـنـيـان مـرصـوص ) نـدارد، بـلكـه بـه صـفـوف پـراكـنـده اى تـبـديـل گـشـتـه كـه در مـقـابـل هـم ايـسـتـاده انـد، و هـر كـدام هـوائى در سـر، و هـوسى در دل دارند.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه وحـدت صـفـوف بـا گـفـتار و شعار به دست نمى آيد، نياز به (وحـدت هـدف ) و (وحدت عقيده ) دارد، و اين چيزى است كه بدون خلوص نيت و معرفت واقعى و تربيت صحيح اسلامى و احياى فرهنگ قرآن ممكن نيست .
اگر خدا مجاهدينى را دوست دارد كه همچون بنيان مرصوصند، پس اين جمعيتهاى پراكنده را دشـمن مى دارد، و هم اكنون آثار خشم خدا و غضب الهى را در اين جامعه چند صدمليونى ، با چـشـم خـود مـى بـيـنـيـم كـه يـك نمونه آن تسلط گروه كوچك صهيونيستها بر سرزمينهاى اسلامى است ، خدايا! به ما آگاهى و بيدارى و آشنائى به قرآن و تعليمات حياتبخش آن مرحمت فرما.
2 - گفتار بى عمل
زبـان تـرجـمـان دل اسـت ، و اگـر راه ايـن دو از يكديگر جدا شود نشانه نفاق است ، و مى دانيم يك انسان منافق از سلامت فكر و روح برخوردار نيست .
از بـدتـريـن بـلاهـائى كـه ممكن است بر يك جامعه مسلط شود بلاى سلب اطمينان است ، و عـامـل اصـلى آن جـدائى گـفـتـار از كـردار اسـت ، مـردمـى كـه مـى گـويـنـد و عـمـل نـمـى كـنـنـد هـرگـز نمى توانند به يكديگر اعتماد كنند و در برابر مشكلات هماهنگ بـاشـنـد، هـرگـز بـرادرى و صميميت در ميان آنها حاكم نخواهد شد، هرگز ارزش و قيمتى نخواهند داشت ، و هيچ دشمنى از آنها حساب نمى برد.
هـنـگامى كه غارتگران لشكر شام مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و خبر به گوش على (عليه السلام ) رسيد سخت ناراحت شد، خطبه اى خواند و چنين فرمود: ايها النـاس المـجـتـمـعـة ابـدانـهم المختلفة اهواؤ هم ، كلامكم يوهى الصم الصلاب ، و فعلكم يـطـمـع فـيـكـم الاعـداء، تـقـولون فـى المـجـالس كـيـت و كـيـت ، فـاذا جـاء القتال قلتم حيدى حياد!:
عـلى (عـليـه السـلام ) در ايـن گـفـتـار كـه از سـوز دل مـباركش حكايت مى كند به مردم عراق مى گويد: (اى مردمى كه بدنهايتان جمع و دلها و افـكـارتـان پـراكـنـده اسـت ، سـخـنـان داغ شـمـا سـنـگـهاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعـمـال سـسـت شـمـا دشـمـنـانـتـان را بـه طـمـع وا مـى دارد، در مـجـالس و مـحـافـل چـنـيـن و چنان مى گوئيد و اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو).
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يعنى بالعلماء من صدق فـعـله قـوله ، و مـن لم يـصـدق فـعـله قـوله فـليس ‍ بعالم : (عالم كسى است كه عملش ، گفتارش را تصديق كند، و هر كس عملش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست ).
يـكـى از شـعـراى مـعـاصـر سـرنـوشـت مـلتـهـائى را كـه اهـل سـخـنـنـد و نـه اهـل عـمـل ، و بـه هـمـيـن دليـل هـمـيـشـه اسـيـر چـنـگـال دشـمـنـانـنـد در داسـتـان زيـبـائى كـه از زبـان بلبل و باز شكارى مطرح كرده مجسم ساخته است :

دوش مى گفت بلبلى با باز

كز چه حال تو خوشتر است از من !

تو كه زشتى و بد عبوس و مهيب

تو كه لالى و گنگ و بسته دهن !

مست و آزاد روى دست شهان

با دوصد ناز مى كنى مسكن !

من بدين ناطقى و خوشخوانى

با خوش اندامى و ظريفى تن

قفسم مسكن است و روزم شب

بهره ام غصه است و رنج و محن !

باز گفتا كه راست مى گوئى

ليك سرش بود بسى روشن :

داءب تو گفتن است و ناكردن

خوى من كردن است و ناگفتن !


آيه و ترجمه


و إ ذ قـال مـوسـى لقـومـه يـقـوم لم تـؤ ذونـنـى و قـد تـعـلمـون اءنـى رسول الله إ ليكم فلما زاغوا اءزاغ الله قلوبهم و الله لا يهدى القوم الفسقين (5)
و إ ذ قـال عـيـسـى ابـن مـريـم يـبـنـى إ سـرءيـل إ نـى رسـول الله إ ليـكـم مـصـدقـا لمـا بـيـن يـدى مـن التـورئة و مـبـشـرا برسول ياءتى من بعدى اسمه اءحمد فلما جاءهم بالبينت قالوا هذا سحر مبين (6)

 


ترجمه :

5 - بـيـاد آوريـد هـنـگـامى را كه موسى به قومش گفت اى قوم من ! چرا مرا آزار مى دهيد با ايـنـكـه مـى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟ هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت ، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند.
6 - و بـه يـاد آوريـد هـنـگـامـى را كـه عـيـسـى پـسـر مـريـم گـفـت : اى بـنـى اسـرائيـل ! مـن فـرسـتـاده خـدا بـه سـوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده كتابى كه قـبـل از مـن فـرسـتـاده شده يعنى تورات مى باشم ، و بشارت دهنده به رسولى هستم كه بـعـد از مـن مـى آيـد، و نـام او احـمـد اسـت ، هـنـگـامـى كـه او (احـمـد) بـا مـعـجـزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند اين سحرى است آشكار!
تفسير:
من بشارت ظهور احمد را آورده ام !
در تـعـقـيـب دو دسـتـورى كـه در آيـات قبل درباره (هماهنگى گفتار و كردار) و (وحدت صـفـوف ) آمـده بـود در ايـن آيـات بـراى تـكـميل اين معنى به گوشه اى از زندگى دو پـيامبر موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) اشاره مى كند كه متاءسفانه نمونه هـاى روشـنـى از (جدائى گفتار و عمل ) و (عدم انسجام صفوف ) در زندگى پيروان آن دو ديـده مـى شـود، بـا سـرنـوشـت شـومـى كـه بـه دنبال آن پيدا كردند.
نـخـست مى فرمايد: (به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت : اى قوم من ! چرا مـرا آزار مـى دهـيـد بـا ايـنـكـه مـى دانـيـد مـن فـرسـتـاده خـدا به سوى شما هستم )؟! (و اذ قـال مـوسـى لقـومـه يـا قـوم لم تـؤ ذونـنـى و قـد تـعـلمـون انـى رسول الله اليكم ).
ايـن آزار مـمـكـن اسـت اشـاره بـه تـمـام مـخـالفـتـهـا و بـهـانـه جـوئيهائى باشد كه بنى اسرائيل در طول حيات موسى (عليه السلام ) با اين پيامبر بزرگ داشتند، و يا اشاره به مـاجـرائى هـمچون ماجراى (بيت المقدس ) كه به موسى گفتند ما حاضر نيستيم وارد اين شهر شويم و با (عمالقه ) كه جمعى نيرومند و جبارند بجنگيم ، تو و پروردگارت برويد و آنجا را فتح كنيد تا ما وارد شويم ! (مائده - 24):
و همين امر سبب شد كه ساليان دراز در وادى (تيه ) بمانند، و طعم تلخ ادعاهاى واهى و سستى در امر جهاد را بچشند.
ولى با توجه به آنچه در آيه 69 سوره احزاب وارد شده به نظر مى رسد كه اين ايذا، و آزار اشـاره بـه نـسبتهاى ناروائى است كه به موسى مى دادند و خداوند موسى را از آن مـبرا ساخت ، در اين آيه مى خوانيم يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى فبراءه الله مـمـا قـالوا و كـان عـنـد الله وجـيـهـا: (اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را (از آنچه در حق او مى گفتند) مبرا ساخت ).
اين نسبتها بسيار بود، گاه او را متهم به قتل بـرادرش هـارون كـردنـد! و گـاه (العـيـاذ بـالله ) به روابط نامشروع با يك زن بدكار (توطئه اى كه توسط قارون حيله گر چيده شده بود تا زير بار فرمان زكات نرود!) و گـاه او را مـتـهـم بـه سـحـر و جـنـون ، و يـا پـاره اى از عـيـوب جـسـمـانـى كـه شـرح آن ذيل آيه فوق در سوره احزاب آمده است كردند.
چـگـونـه ممكن است كسى مدعى ايمان به پيامبرى باشد، و چنين نسبتهائى را به او بدهند؟ آيـا اين روشنترين نمونه جدائى گفتار از كردار نيست ؟ و لذا موسى مى گويد: با اينكه شما يقين داريد من رسول خدا هستم اين سخنان ناروا چيست ؟!
ولى ايـن عـمـل بـدون مجازات نماند چنانكه در پايان آيه مورد بحث مى خوانيم : (هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت ، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا يهدى القوم الفاسقين ).
چـه مـصـيبتى از اين بزرگتر؟ كه انسان از هدايت الهى محروم گردد و قلبش از حق منحرف شود؟
از اين تعبير استفاده مى شود كه هدايت و ضلالت ، هر چند از ناحيه خداوند است اما زمينه ها و مـقـدمـات و عـوامـل آن ، از ناحيه خود انسان است ، زيرا از يكسو مى فرمايد: (هنگامى كه آنـهـا از حـق مـنـحـرف شـدنـد، خـداونـد قـلوب آنـهـا را مـنـحـرف سـاخـت ) يـعـنـى گـام اول را آنـهـا بـرداشـتـنـد، و از سـوى ديـگر مى گويد: (خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كـنـد) نـخـسـت فـسـق و گناهى سرمى زند كه انسان مستحق سلب توفيق و هدايت الهى مى گردد و سپس گرفتار اين محروميت بزرگ مى شود.
بـحـث مـشروحى در اين زمينه در ذيل آيه 36 سوره زمر آمده است (به جلد 19 تفسير نمونه از صفحه 461 تا 468 مراجعه فرمائيد).
در آيـه بـعد به مساءله رسالت حضرت عيسى (عليه السلام ) و كارشكنى و تكذيب بنى اسـرائيـل در مـقابل او اشاره كرده ، مى افزايد: (و به ياد آوريد هنگامى را كه عيسى بن مـريم گفت : اى بنى اسرائيل ! من فرستاده خدا به سوى شما هستم ، اين در حالى است كه تـصـديـق كـنـنـده كـتـابـى كـه قـبـل از مـن فـرسـتـاده شـده (تـورات )، مـى باشم ) (و اذ قـال عـيـسـى بـن مـريـم يـا بـنـى اسـرائيـل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة ).
(و نيز بشارت دهنده به رسولى هستم كه بعد از من مى آيد و نام او (احمد) است ) (و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد).
بـنـابراين من حلقه اتصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را، به امت پيامبر آينده (پيامبر اسلام ) و كتاب او، پيوند مى دهم .
بـه ايـن تـرتيب ، حضرت مسيح (عليه السلام ) ادعائى جز رسالت الهى ، آن هم در مقطع خـاصـى از زمان نداشت ، و آنچه به او درباره الوهيت يا فرزند خدا بودن بسته اند، همه كذب و دروغ است .
گـرچـه جـمـعـى از بـنـى اسـرائيـل بـه ايـن پـيامبر موعود ايمان آوردند، اما گروه عظيمى سـرسـخـتـانـه در بـرابـر او ايـسـتادند، و حتى معجزات آشكار او را انكار كردند و لذا در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (هـنـگـامـى كـه او (احـمـد) بـا مـعـجـزات و دلائل روشـن بـه سـراغ آنـهـا آمد گفتند: اين سحرى است آشكار)! (فلما جاءهم بالبينات قالوا هذا سحر مبين ).
عـجب اينكه : طايفه يهود، قبل از مشركان عرب ، اين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شـنـاخـتـه بـودنـد و حـتـى بـراى شـوق ديدار او ترك وطن نموده ، و طوائفى از آنها در سـرزمـيـن مـدينه ساكن شدند، اما با اينهمه بسيارى از بت پرستان ، سرانجام اين پيامبر مـوعـود را شـنـاخـتـه و ايـمـان آوردند ولى بسيارى از يهود بر لجاج و عناد و انكار باقى ماندند.
گـروهى از مفسران ضمير در فلما جائهم را به پيامبر اسلام (احمد) همانگونه كه در بالا آورديم ، برگردانده اند، ولى بعضى معتقدند كه ضمير به حضرت عيسى (عليه السلام ) بـرمـى گـردد، يـعـنـى هـنـگـامى كه عيسى (عليه السلام ) معجزات روشن را براى بنى اسرائيل آورد آنرا انكار كرده ، سحرش خواندند.
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه تفسير اول صحيحتر است ، چرا كه در اين آيات تكيه روى اسلام و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده است .
نكته ها:
1 - رابطه بشارت و تكامل دين
تـعـبـير (بشارت ) در مورد خبر دادن مسيح (عليه السلام ) از ظهور اسلام اشاره لطيفى بـه تـكـامـل اين آئين نسبت به آئينهاى پيشين است ، بررسى آيات قرآن و مقايسه معارف و تـعـليـمـات اسـلام در زمـيـنـه عـقـائد، احـكـام ، قـوانـيـن و مـسـائل اخـلاقـى و اجـتـمـاعـى بـا آنـچـه در كـتـب عـهـديـن (تـورات و انجيل ) آمده است اين برترى را به وضوح نشان مى دهد.
گرچه در آيه فوق ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه اين بشارت در متن كتاب آسمانى مـسـيـح بـوده يـا نـه ، ولى آيـات ديـگـر قـرآن گـواه بـر ذكـر آن در خـود انـجـيـل اسـت در آيـه 156 اعـراف مـى خـوانـيـم : الذيـن يـتـبـعـون الرسـول النـبـى الامـى الذى يـجـدونـه مـكـتـوبـا عـنـدهـم فـى التـوراة و الانجيل ...: (آنها كه از فرستاده خدا، پيامبر امى پيروى مى كنند، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى بينند...) و بعضى آيات ديگر.
2 - بشارات عهدين و تعبير ( فارقليطا)
بـدون شـك آنـچـه امـروز در دسـت يـهـود و نـصـارى بـه نـام تـورات و انـجـيـل است كتابهاى نازل شده بر پيامبران بزرگ خدا يعنى موسى و مسيح نيست ، بلكه مـجـمـوعـه اى اسـت از كـتـبـى كـه بـه وسـيله ياران آنها يا افرادى كه بعد از آنها پا به عـرصـه وجـود گـذاشتند تاليف يافته ، يك مطالعه اجمالى در اين كتابها گواه زنده اين مدعا است ، خود مسيحيان و يهود نيز ادعائى جز اين ندارند.
ولى بـا ايـن حـال شـك نـيست كه قسمتى از تعليمات موسى و عيسى و محتواى كتب آسمانى آنـهـا در ضـمـن گـفـتـه هـاى پـيـروانـشـان بـه ايـن كـتـابـهـا انتقال يافته است ، به همين دليل نمى توان همه آنچه را در عهد قديم (تورات و كتابهاى وابسته به آن ) و عهد جديد (انجيل و كتب وابسته به آن ) آمده است پذيرفت ، و نه همه آن قـابـل انـكـار اسـت ، بـلكـه مـخـلوطى است از تعليمات اين دو پيامبر بزرگ ، با افكار و انديشه هاى ديگران .
بـه هـر حـال در كـتـابـهـاى موجود تعبيرات فراوانى كه بشارت به ظهور بزرگى كه نشانه هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى كند ديده مى شود.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : غـيـر از پـيشگوئيهائى كه در اين كتب ديده مى شود، و بر شخص پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) صـدق مـى كـنـد، در سـه مـورد از انـجـيـل (يوحنا) روى كلمه (فارقليط) تكيه شده است كه در ترجمه هاى فارسى ، بـه (تـسـلى دهـنـده ) تـرجـمـه شـده اسـت ، اكـنـون بـه مـتـن انجيل يوحنا توجه كنيد:
(و من از پدر خواهم خواست و او (تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند).
و در بـاب بـعـد آمـده : (و چـون آن (تـسـلى دهـنده ) بيايد كه من از جانب پدر به شما خـواهـم فـرسـتـاد، يـعـنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد).
و در بـاب بـعد نيز مى خوانيم : (ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم ، آن (تسلى دهنده ) به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد)!
مـهـم ايـن اسـت كـه در مـتـن سـريـانـى انـاجـيـل كـه از اصـل يـونـانـى گـرفـتـه شـده بجاى تسلى دهنده (پارقليط)ا آمده ، و در متن يونانى (پيركلتوس ) آمده كه از نظر فرهنگ يونانى به معنى (شخص مورد ستايش ) است (معادل محمد، احمد).
ولى هـنـگـامـى كـه ارباب كليسا ديدند انتشار چنين ترجمه اى به تشكيلات آنها ضربه شديدى وارد مى كند، بجاى (پيركلتوس )، (پاراكلتوس ) نوشتند!، كه به معنى (تـسـلى دهـنـده ) است ، و با اين تحريف آشكار، اين سند زنده را دگرگون ساختند، هر چند با وجود اين تحريف ، نيز بشارت روشنى از يك ظهور بزرگ در آينده است .
در جـلد اول تـفـسـير نمونه ، شهادت گوياى يكى از كشيشان معروف مسيحى را كه بعد از مـدتـى اسـلام را پـذيـرا شـده (فـخـرالاسـلام نـويـسـنـده كـتـاب معروف انيس الاعلام ) به نـقـل از اسـتـاد بـزرگـش در تـفـسـيـر (فـارقـليـطـا)، نـقـل كـرديـم ، كـه روشـن مـى سـازد، ايـن بـشـارتها درباره شخصى به نام (احمد) و (محمد) (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است .
در ايـنـجا شما را به ترجمه مطلبى كه در دائرة المعارف بزرگ فرانسه ، در اين باره آمده است جلب مى كنيم :
(مـحمد مؤ سس دين اسلام و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است ، كلمه (محمد) به معنى بـسـيـار حـمـد شـده اسـت ، و از ريـشـه (حـمـد) كـه بـه مـعـنـى تـجـليـل و تـمـجـيـد است مشتق گرديده ، و بر اثر تصادف عجيب ، نام ديگرى كه آن هم از ريـشـه (حـمـد) اسـت و مـرادف لفـظ مـحـمـد مـى بـاشـد، يـعـنـى (احمد) ذكر شده كه احـتـمـال قـوى مـى رود، مـسيحيان عربستان ، آن لفظ را بجاى (فارقليط) به كار مى بـردنـد، احـمـد يـعـنـى بـسـيـار سـتـوده شـده و بـسـيـار مـجـلل ، تـرجمه لفظ (پيركلتوس ) است كه اشتباها لفظ (پاراكلتوس ) را جاى آن گـذاردند، به اين ترتيب نويسندگان مذهبى مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از ايـن لفـظ بـشـارت ظـهـور پـيـامبر اسلام است ، قرآن مجيد نيز آشكار در آيه شگفت انگيز سوره صف به اين موضوع اشاره مى كند).
كـوتـاه سـخن اينكه معنى (فارقليطا) روح القدس يا تسلى دهنده نيست ، بلكه مفهومى معادل (احمد) دارد (دقت كنيد).
3 - مگر نام پيامبر اسلام (احمد) است ؟
سؤ ال مهمى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه نام معروف پيامبر اسلام (محمد) مى باشد، در حالى كه در آيه مورد بحث به عنوان (احمد) ذكر شده ، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟
در پاسخ اين سؤ ال لازم است به نكات زير توجه شود:
الف - در تـواريخ آمده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) از كودكى دو نـام داشـت ، و حـتـى مـردم او را بـا هـر دو نـام خـطـاب مى كردند، يكى (محمد) و ديگرى (احمد) اولى را جدش عبدالمطلب براى او برگزيده بود و دومى را مادرش ‍ آمنه .
اين مطلب در سيره حلبى مشروحا ذكر شده است .
ب - از كـسـانـى كـه مـكـرر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با اين نام ياد كـردنـد عـمويش ابوطالب بود، هم امروز در كتابى كه به نام (ديوان ابوطالب ) در دسـت مـا اسـت اشـعـار زيـادى ديـده مـى شـود كـه در آن از پـيغمبر گرامى اسلام به عنوان (احمد) ياد شده مانند:

ارادوا قتل احمد ظالموهم

و ليس بقتلهم فيهم زعيم


(ستمگران آنها تصميم قتل او را داشتندولى براى اين كار رهبرى نيافتند).

و ان كان احمد قد جائهم

بحق و لم ياتهم بالكذب


(قطعا احمد آئين حقى براى آنها آوردو هرگز آئين دروغ نياورد).
در غـيـر ديـوان ابـوطـالب نـيـز اشـعـارى از اءبـوطـالب در ايـن زمـيـنـه نقل شده مانند:

لقد اكرم الله النبى محمدا

فاكرم خلق الله فى الناس احمد


خـداونـد پـيامبر خود محمد را گرامى داشتو لذا گرامى ترين خلق خدا در ميان مردم احمد است .
ج - در اشـعـار (حـسـان بـن ثـابـت ) شـاعر معروف عصر پيامبر نيز اين تعبير ديده مى شود:

مفجعة قد شفها فقد احمد    فظلت لالاء الرسول تعدد 

(مـصـيبت زده اى كه فقدان احمد او را لاغر كرده بودو پيوسته عطايا و مواهب رسولخدا را برمى شمرد).
اشـعـارى كه از ابوطالب يا غير او نام احمد (به جاى محمد) در آن آمده آن قدر فراوان است كـه مـجـال نـقـل هـمـه آنـهـا در ايـنـجـا نـيست ، اين بحث را با شعر جالب ديگرى از فرزند ابوطالب يعنى على (عليه السلام ) پايان مى دهيم :

اتاءمرنى بالصبر فى نصر (احمد)

و والله ما قلت الذى قلت جازعا

ساسعى لوجه الله فى نصر (احمد)

نبى الهدى المحمود طفلا و يافعا


(آيـا به من مى گوئى در يارى احمد شكيبائى كنم ؟به خدا سوگند من آنچه را گفتم از روى جزع و بى صبرى نگفتم ).
(مـن بـراى خـاطـر خدا در يارى (احمد) مى كوشمهمان پيامبر هدايت كه در طفوليت و جوانى پيوسته محمود و ستوده بود).
د - در روايـاتـى كـه در مساءله معراج وارد شده بسيار مى خوانيم كه خداوند پيامبر اسلام (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) را در شب معراج بارها به عنوان (احمد) خطاب كرد، و شايد از اينجا است كه مشهور شده نام آن حضرت در آسمانها (احمد) و در زمين (محمد) (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
در حـديـثـى از امـام (بـاقـر) (عليه السلام ) نيز آمده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) ده نـام داشـت كـه پـنـج نـام آن در قـرآن آمـده (محمد) و (احمد) و (عبدالله ) و (يس ) و (ن ).
ه - هـنـگـامـى كـه پـيـامبر آيات فوق (آيات سوره صف را) براى مردم مدينه و مكه خواند و قـطـعـا بـه گـوش اهـل كـتـاب نـيـز رسـيـد هـيـچـكـس از مـشـركـان و اهـل كتاب ايراد نكردند كه انجيل بشارت از آمدن (احمد) داده نام تو (محمد) است ، اين سـكـوت خـود دليـل بـر شـهـرت اين اسم در آن محيط است ، زيرا اگر اعتراضى شده بود بـراى ما نقل مى شد، چه اينكه اعتراضهاى دشمنان ، حتى در مواردى كه بسيار زننده بوده ، نيز در تاريخ ثبت است .
از مـجـمـوع ايـن بـحـث نتيجه مى گيريم كه نام احمد از نامهاى معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است .
آيه و ترجمه


و مـن اءظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله الكـذب و هـو يـدعـى إ لى الاسلم و الله لا يهدى القوم الظلمين (7)
يريدون ليطفوا نور الله باءفوههم و الله متم نوره و لو كره الكفرون (8)
هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ( 9)

 


ترجمه :

7 - چـه كـسـى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد (و تكذيب كند) در حالى كه دعوت به اسلام مى شود، خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند.
8 - آنـهـا مـى خـواهـنـد نـور خـدا را بـا دهـان خـود خـامـوش سـازنـد، ولى خـدا نـور خـود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند!
9 - او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند.
تفسير:
مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؟!
در آيـات گـذشـتـه خـوانـديـم كه چگونه گروهى معاند و لجوج على رغم بشارت پيامبر پـيـشين حضرت مسيح (عليه السلام ) درباره ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سـلم )، و عـلى رغـم تـوام بـودن دعـوت پـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با (بينات ) و دلائل روشن و معجزات ، چگونه به مقابله و انكار برخاستند، در آيات مورد بحث عاقبت كار اين افراد، و سرنوشت آنها را تشريح مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمايد: (چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بندد در حالى كه دعـوت بـه سـوى اسـلام مى شود) (و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام ).
آرى چـنـيـن كـسـى كـه دعـوت پـيـامـبـر الهـى را دروغ ، و مـعـجـزه او را سـحـر، آئيـن او را بـاطـل ، مـى شـمـرد سـتـمـكارترين مردم است ، چرا كه راه هدايت و نجات را به روى خود و ساير بندگان خدا مى بندد، و آنها را از اين سرچشمه فيض الهى كه ضامن سعادت ابدى آنها است محروم مى سازد.
و در پـايـان آيـه مـى افـزايد: (خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند) (و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
كـار خـدا هـدايـت اسـت ، و ذات پـاكـش نـور و روشنائى معنوى است (الله نور السموات و الارض ) ولى هدايت زمينه مى خواهد، و اين زمينه در كسانى كه دشمن حقيقت اند وجود ندارد.
اين آيه بار ديگر تاءكيدى است بر اين حقيقت كه هدايت و ضلالت هر چند از ناحيه خدا است ولى مـقـدمـات آن از نـاحـيـه خـود انـسـان شـروع مـى شـود، و بـه هـمـيـن دليل هرگز جبر لازم نمى آيد.
جمله (و هو يدعى الى الاسلام ) اشاره به اين است كه دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) مـتـضـمـن سـلامـت دنـيـا و آخـرت و نـجـات انـسـانـهـا اسـت ، بـا اينحال چگونه انسان تيشه بر ريشه سعادت خويش مى زند؟
تـعبير به من اظلم (چه كسى ستمكارتر است ...) پانزده بار در قرآن مجيد تكرار شده كه آيـه مـورد بـحـث آخـرين آنها است ، گرچه موارد آنها ظاهرا متفاوت است ، و همين امر ممكن است منشاء اين سؤ ال شود كه مگر (ظالمترين مردم ) بيش از يك گروه مى تواند باشد؟ اما دقت در اين آيات نشان مى دهد كه همه بازگشت به تكذيب آيات الهى و مانع شدن مردم از راه حق است و در واقع ستمى بالاتر از اين نيست كه مردم را از رسيدن به چنين برنامه اى كه راه خوشبختى در همه زمينه ها است بازدارند.
سـپـس بـراى ايـن كـه نـشـان دهـد دشـمـنـان حـق قادر نيستند آئين او را برچينند ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد: (آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولى خداوند نـور خـود را كـامـل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند)! (يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون ).
آنها به كسى مى مانند كه مى خواهد نور آفتاب عالمتاب را با پف كردن خاموش سازد، آنها خـفاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند مى توانند به مقابله با اين چشمه نور برخيزند.
تـاريـخ اسـلام سـند زنده اى است بر تحقق عينى اين پيشگوئى بزرگ قرآن ، چرا كه از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چيده شد:
گاه از طريق سخريه و ايذاء و آزار دشمنان .
گاه از طريق محاصره اقتصادى و اجتماعى .
گاه از طريق تحميل جنگهاى گوناگون در ميدان هاى احد و احزاب و حنين و...
گاه از طريق توطئه هاى داخلى منافقان .
گاه از طريق ايجاد اختلاف در ميان صفوف مسلمين .
گاه از طريق جنگهاى صليبى .
گاه از طريق اشغال سرزمين قدس و قبله اول مسلمين .
گـاه از طـريـق تـقـسـيـم كـشـور عـظـيـم اسـلامـى بـه بـيـش از چهل كشور!
گاه از طريق برنامه تغيير خط و بريدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خويش .
گاه از طريق نشر فحشاء و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقيده در ميان قشرهاى جوان .
گاه از طريق استعمار نظامى و سياسى و اقتصادى .
و گاه از طرق ديگر...
ولى هـمـانـگونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روز به روز در گسترش است و دامـنه اسلام هر زمان به گذشته وسيعتر مى شود، و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جـهـان عـلى رغـم تلاشهاى مشترك (صهيونيستها) و (صليبيها) و (ماترياليستهاى شرق ) رو به افزايش است ، آرى آنها پيوسته مى خواهند كه نور خدا را خاموش سازند ولى خداوند اراده ديگرى دارد.
و اين يك معجزه جاودانى قرآن است .
قـابـل تـوجـه اينكه اين مضمون دو بار در آيات قرآن مجيد ذكر شده با اين تفاوت كه در يـك مـورد (يـريـدون ان يـطـفـئوا) آمـده اسـت (تـوبـه 32) ولى در ايـنـجـا (يـريـدون ليطفئوا) مى باشد.
(راغب ) در (مفردات ) در توضيح اين تفاوت مى گويد: آيه نخست اشاره به خاموش كـردن بـدون مـقـدمـه اسـت ، ولى دومـى اشـاره بـه خـامـوش كـردن بـا توسل به مقدمات است .
يعنى خواه آنها مقدمه چينى كنند يا نكنند قادر به خاموش كردن نور الهى نيستند!
در آخـريـن آيـه مـورد بحث براى تاءكيد بيشتر با صراحت مى گويد: (او كسى است كه فـرسـتـاده خـود را بـا هـدايـت و دين حق فرستاده تا او را بر همه اديان غالب كند، هر چند مـشـركـان كـراهـت داشته باشند) (هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).
تـعـبـيـر به (ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ) به منزله بيان رمز پيروزى و غلبه اسـلام اسـت ، زيـرا در طـبـيعت (هدايت ) و (دين حق ) اين پيروزى نهفته است ، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مايه پيروزى است ، و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدى در اين راه ايجاد كند.
جالب اينكه اين آيه نيز با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجيد آمده : يك بار در سوره توبه (آيه 33) و يك بار در سوره فتح (آيه 38) و يك بار در همين سوره صف .
ولى نبايد فراموش كرد كه اين تكرار و تاءكيد در زمانى بود كه هنوز اسلام در جزيره عـربـسـتـان جا نيفتاده بود، تا چه رسد به نقاط ديگر جهان ، اما قرآن در همان وقت مؤ كدا روى ايـن مـسـاءله تـكـيـه كرد و حوادث آينده صدق اين پيشگوئى بزرگ را ثابت نمود و سـرانـجام اسلام هم از نظر منطق ، و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد، و دشـمـنـان را از قـسـمـتـهـاى وسـيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است .
البته مرحله نهائى اين پيشروى به عقيده ما با ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است .
دربـاره مـحتواى اين آيه و اينكه منظور غلبه منطقى يا غلبه قدرت است ؟ و ارتباط آن با ظـهـور حـضـرت مـهـدى (عـليـه السـلام ) چـگـونـه اسـت ؟ بـحـثـهـاى بـيـشـتـرى ذيل آيه 23 سوره توبه آورده ايم .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -