آيه و ترجمه
اءلم يـَان للذيـن ءامـنـوا اءن تـخـشـع قـلوبـهـم لذكـر الله و مـا نـزل مـن الحـق و لا يـكـونـوا كـالذيـن اءوتـوا الكـتـاب مـن قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون (16)
اعلموا اءن الله يحى الارض بعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون (17)
ان المصدقين و المصدقات و اءقرضوا الله قرضا حسنا يضاعف لهم و لهم اءجر كريم (18)
|
ترجمه :
16 - آيـا وقـت آن نـرسـيـده اسـت كـه دلهـاى مـؤ مـنـان در بـرابـر ذكـر خـدا و آنـچـه از حق نـازل شـده اسـت خـاشع گردد؟ و مانند كسانى نباشند كه قبلا به آنها كتاب آسمانى داده شـد، سـپـس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهاى آنها قساوت پيدا كرد، و بسيارى از آنها گنهكارند.
17 - بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند، ما آيات (خود) را براى شما بيان كرديم شايد انديشه كنيد.
18 - مـردان و زنان انفاق كننده و آنها كه (از اين طريق ) به خدا قرض الحسنه دهند براى آنها مضاعف مى شود و پاداش پرارزشى دارند.
شاءن نزول :
بـراى نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث شـاءن نـزولهـاى مـتـعـددى نقل شده از جمله اينكه :
آيـه مـزبـور يـكـسـال بـعـد از هـجـرت دربـاره مـنـافـقـان نازل شده است به خاطر اينكه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است بـراى مـا سـخـن بـگـو!، چـرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى خـواسـتـنـد نـسـبـت بـه قـرآن بـى اعـتـنـائى كـنـنـد) در ايـن هـنـگـام آيات آغاز سوره يوسف نازل شد، سلمان به آنها گفت اين قرآن (احسن القصص ) و بهترين سرگذشتها است ، و براى شما از غير آن نافعتر است .
مدتى از تكرار سؤ ال خوددارى كردند باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند: در اين هنگام آيه الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يـخشون ربهم ... (خداوند بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيـبـائى و مـعـنـى ) هـمـانند يكديگر است آياتى مكرر دارد (اما تكرارى شوقانگيز) كه از شـنـيـدن آيـاتـش لرزه بـر انـدام كـسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد ...). (زمر - 23).
باز مدتى از تكرار اين سؤ ال خوددارى كردند و بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخـواسـت را تـكـرار كـردنـد: در ايـن هـنـگـام آيـه مـورد بـحـث نـازل شد (و آنها را مؤ اخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد).
در شـاءن نـزول ديـگـرى آمـده اسـت كـه يـاران پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مكه در خشكسالى و زندگى سختى به سر مى بردند هنگامى كه مهاجرت كردند به فراوانى و نعمت رسيدند وضع آنها دگرگون شد و قساوت بر قلوب عده اى چيره گشت ، در حالى
كـه لازم بود بر ايمان و يقين و اخلاص آنها به خاطر مصاحبت با قرآن افزوده شود (آيه فوق نازل شد و به آنها هشدار داد).
پاره اى از شاءن نزولهاى ديگر نيز در زمينه اين آيه به چشم مى خورد كه چون حكايت از مكى بودن آيه مى كند قابل اعتماد نيست ، زيرا مشهور اين است كه تمام اين سوره در مدينه نازل شده است .
تفسير:
غفلت و بيخبرى تا كى ؟!
بـعـد از ذكـر آنـهـمـه انـذارهـاى كـوبـنـده و هـشـدارهاى بيدارگر در آيات گذشته و بيان سـرنـوشـت دردنـاك مـنـافـقان و كافران در قيامت در نخستين آيه مورد بحث به صورت يك نـتيجه گيرى مى فرمايد: (آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى افراد باايمان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد. و همانند كسانى نباشند كه در گذشته كـتـاب آسـمـانـى بـه آنـهـا داده شـد (مـانـند يهود و نصارى ) سپس در ميان آنها و پيامبران فـاصـله افـتـاد، عـمـرهـاى طولانى يافتند و خدا را فراموش كردند و قلبهاى آنها قساوت پـيـدا كـرد، و بـسيارى از آنها فاسق و گنهكار بودند) (الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قـلوبـهـم لذكـر الله و مـا نـزل مـن الحـق و لا يـكـونـوا كـالذيـن اوتـوا الكـتـاب مـن قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون ).
(تخشع ) از ماده (خشوع ) به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه در برابر حقيقت مهم يا شخص بزرگى به انسان دست مى دهد.
روشـن اسـت ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرد و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر (صـلى الله عليه و آله ) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايه خشوع گـردد، ولى قرآن گروهى از مؤ منان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امـور خـاشع نمى شوند؟، و چرا همچون بسيارى از امتهاى پيشين گرفتار غفلت و بيخبرى شـده انـد؟ هـمـان غفلتى كه نتيجه آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمره آن فسق و گناه است !
آيـا تـنـهـا بـه ادعـاى ايـمـان قـنـاعـت كـردن و از كـنـار ايـن مسائل مهم به سادگى گذشتن و تن به زندگى مرفه سپردن ، در ناز و نعمت زيستن ، و پيوسته مشغول عيش و نوش بودن با ايمان سازگار است ؟!
جـمـله (طـال عليهم الامد) (زمان بر آنها طولانى شد) ممكن است اشاره به فاصله زمانى مـيـان آنـهـا و پـيـامـبـرانـشـان بـاشـد، و يـا طـول عـمـر و درازى آرزوهـا، و يـا عـدم نـزول عـذاب الهـى در زمـان طولانى ، و يا همه اينها چرا كه هر يك مى تواند عاملى براى غفلت و قساوت و آن هم سببى براى فسق و گناه گردد.
در حـديـثـى از عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : لا تـعـاجـلوا الامـر قـبـل بـلوغـه فـتـنـدمـوا و لا يـطـولن عـليـكـم الامـد فـتـقـسـو قـلوبـكـم : (در هـيـچـكـارى قـبـل از فرارسيدن زمانش عجله نكنيد كه پشيمان مى شويد، و فاصله ميان شما و حق نبايد طولانى گردد كه قلوب شما قساوت مى يابد).
در حديث ديگرى از زبان حضرت عيسى مسيح (عليه السلام ) مى خوانيم : لا تكثروا الكلام بـغـيـر ذكـر الله فـتـقسو قلوبكم ، فان القلب القاسى بعيد من الله ، و لا تنظروا فى ذنوب العباد كانكم ارباب ، و انظروا فى ذنوبكم كانكم عبيد، و الناس رجلان : مبتلى ، و مـعافى ، فارحموا اهل البلاء، و احمدوا الله على العافية : (بدون ذكر خداوند زياد سخن مـگـوئيـد كـه مـوجـب قـسـاوت قـلب اسـت ، و قـلب قساوتمند از خدا دور است ، و به گناهان بـنـدگـان هـمچون ارباب نسبت به بنده اش نگاه نكنيد، بلكه به گناهان خويش بنگريد هـمـچـون بـنـده اى در بـرابـر مـولى ، مـردم دو دسـتـه انـد: گـروهـى مـبـتـلا، و گـروهـى اهل عافيت ، نسبت به مبتلايان ترحم كنيد، و خدا را بر عافيت سپاس گوئيد.
و از آنـجـا كـه زنـده شـدن قـلبهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در پرتو خـشـوع و خـضـوع در مـقـابـل قـرآن ، شـبـاهـت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت قـطـرات حياتبخش باران دارد در آيه بعد مى افزايد: (بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند) (اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها).
(مـا آيات خود را در صحنه آفرينش و نيز در صحنه وحى براى شما تبيين كرديم شايد انديشه كنيد) (قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون ).
در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران ، و هم زنده شـدن دلهـاى مـرده بـه وسيله ذكر الله و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك محمد (صـلى الله عـليـه و آله ) نـازل شـده اسـت و هـر دو شـايـسـتـه تـدبـر و تعقل است .
و لذا در روايات اسلامى اشاره به هر دو شده است :
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه در تـفـسـير اين آيه فرمود: العدل بعد الجور (منظور زنده شدن زمين به وسيله عدالت است بعد از آنكه با جور مرده باشد).
و در حـديـث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير (اعلموا ان الله يـحـيـى الارض بـعـد مـوتـهـا) فـرمـود: يـحـيى الله تعالى بالقائم بعد موتها، يعنى بموتها كفر اهلها، و الكافر ميت !: (خداوند زمين را به وسيله حضرت مهدى (عليه السلام ) زنـده مـى كـنـد بـعـد از آنـكـه مـرده بـاشـد، و مـنـظـور از مـردن زمـيـن كـفـر اهل آن است و كافر مرده است )!.
نـاگـفـته پيدا است كه اين تفسيرها در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آيه است و هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند.
در حـديـث ديـگـرى از امـام كـاظـم (عـليه السلام ) آمده است : فان الله يحيى القلوب الميتة بنور الحكمة كما يحيى الارض الميتة بوابل المطر: (خداوند دلهاى مرده را به نور حكمت زنده مى كند همانگونه كه زمينهاى مرده را به بارانهاى پربركت ).
در آيـه بـعـد بار ديگر به مساءله انفاق كه از ميوه هاى شجره ايمان و خشوع است بازمى گـردد، و هـمـان تـعـبـيـرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار مى كند و مى فـرمـايـد: (مـردان و زنـانـى كه در راه خدا انفاق كنند، و آنها كه از اين طريق به خداوند قرض الحسنه دهند، خداوند آنرا مضاعف و چند برابر كرده و براى آنها پاداش پرارزشى اسـت ) (ان المـصـدقـيـن و المـصـدقات و اقرضوا الله قرضا حسنا يضاعف لهم و لهم اجر كريم ).
در اينكه چرا مساءله (انفاق ) به عنوان (قرض الحسنه ) به خداوند مطرح شده ، و هـمـچـنـيـن پـاداش مـضـاعـف و اجـر كـريـم بـراى چـيـسـت ؟ ذيل آيه 11 همين سوره بحث كرديم .
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه منظور از (قرض الحسنه به خداوند) در اين آيه و آيات مشابه آن به معنى وام دادن به بندگان است ، زيرا خدا نيازى به وام ندارد، اين بندگان مـؤ مـن هـستند كه نياز به وام دارند، ولى با توجه به سياق آيات چنين به نظر مى رسد كـه مـنـظـور از (قـرض الحـسـنـه ) در هـمـه ايـن آيـات هـمـان (انـفـاق فـى سـبـيـل الله ) اسـت ، هـر چـنـد وام دادن بـه بـنـدگـان خـدا نـيـز از افضل اعمال است و در آن حرفى نيست .
فـاضـل مـقـداد نـيـز در (كـنزالعرفان ) اشاره به اين معنى كرده ، هر چند آنرا به همه اعمال صالح تفسير مى كند.
نكته :
افراد گنهكارى كه با شنيدن اين آيه توبه كردند
آيه الم ياءن للذين آمنوا ... از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تـسخير خود قرار مى دهد، پرده هاى غفلت را مى درد و فرياد مى زند آيا موقع آن نرسيده اسـت كـه قـلبـهـاى بـاايـمـان در بـرابـر ذكـر خـدا و از آنـچـه از حـق نـازل شـده خـاشـع گـردد؟ و هـمـانـنـد كـسـانـى نـبـاشـنـد كـه قـبـل از آنـهـا آيـات كـتـاب آسـمـانـى را دريـافـت داشـتـنـد امـا بـر اثـر طول زمان قلبهاى آنها به قساوت گرائيد؟
لذا در طـول تـاريـخ افـراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چنان تكان خـوردنـد كـه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند، و حتى بعضا در صف زاهدان و عـابـدان قـرار گـرفـتـنـد، از جـمـله سـرگـذشـت مـعـروف فضيل بن عياض است .
(فضيل ) كه در كتب رجال به عنوان يكى از راويان موثق از امام صادق (عليه السلام ) و از زهـاد مـعـروف مـعـرفـى شـده و در پايان عمر در جوار كعبه مى زيست و همانجا در روز عـاشـورا بـدرود حـيـات گـفـت در آغـاز كـار راهـزن خـطرناكى بود كه همه مردم از او وحشت داشتند.
از نـزديـكـى يـك آبـادى مـيـگـذشت دختركى را ديد و نسبت به او علاقه مند شد عشق سوزان دخـتـرك فـضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوار خانه او بالا رود و تصميم داشت به هر قيمتى كه شده به وصال او نائل گردد، در اين هنگام بود كه در يكى از خانه هاى اطراف شـخـص بـيـدار دلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همين آيه رسيده بود: الم ياءن للذين آمـنـوا ان تـخـشـع قـلوبـهـم لذكـر الله ... ايـن آيـه هـمـچـون تـيـرى بـر قـلب آلوده فـضـيـل نـشـست ، درد و سوزى در درون دل احساس كرد، تكان عجيبى خورد، اندكى در فكر رفت اين كيست كه سخن مى گويد؟ و به چه كسى اين پيام را مى دهد؟ به من مى گويد: اى فـضـيـل ! (آيـا وقـت آن نـرسـيده است كه بيدار شوى ، از اين راه خطا برگردى ، از اين آلودگـى خـود را بـشـوئى ، و دسـت بـه دامـن تـوبـه زنـى ؟! نـاگـهـان صـداى فـضـيـل بـلنـد شـد و پيوسته مى گفت : بلى و الله قد آن ، بلى و الله قد آن !: به خدا سوگند وقت آن رسيده است ، به خدا سوگند وقت آن رسيده است )!
او تـصـمـيـم نـهـائى خودش را گرفته بود، و با يك جهش برق آسا از صف اشقيا بيرون پـريـد، و در صفوف سعدا جاى گرفت ، به عقب برگشت و از ديوار بام فرود آمد، و به خـرابـه اى وارد شـد كـه جمعى از كاروانيان آنجا بودند، و براى حركت به سوى مقصدى با يكديگر مشورت مى كردند، مى گفتند فضيل و دار و دسته او در راهند، اگر برويم راه را بـر مـا مـى بـنـدنـد و ثـروت مـا را بـه غـارت خـواهـنـد بـرد! فضيل تكانى خورد و خود را سخت ملامت كرد، و گفت چه بَد مردى هستم ! اين چه شقاوت است كـه بـه مـن رو آورده ؟ در دل شـب به قصد گناه از خانه بيرون آمده ام ، و قومى مسلمان از بيم من به كنج اين خرابه گريخته اند!
روى بـه سـوى آسـمـان كـرد و بـا دلى توبه كار اين سخنان را بر زبان جارى ساخت : اللهم انى تبت اليك و جعلت توبتى اليك جوار بيتك الحرام !: (خداوندا من به سوى تو بازگشتم ، و توبه خود را اين قرار مى دهم كه پيوسته در جوار خانه تو باشم ، خدايا از بـدكـارى خـود در رنجم ، و از ناكسى در فغانم ، درد مرا درمان كن ، اى درمان كننده همه دردها! و اى پاك و منزه از همه عيبها! اى بى نياز از خدمت من ! و اى بى نقصان از خيانت من ! مرا به رحمتت ببخشاى ، و مرا كه اسير بند هواى خويشم از اين بند رهائى بخش )!
خـداونـد دعـاى او را مـسـتجاب كرد، و به او عنايتها فرمود، و از آنجا بازگشت و به سوى (مكه ) آمد، سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اوليا گشت !
** گداى كوى تو از هشت خلد مستغنى است @@اسير عشق تو از هر دو كون آزاد است !\\
بـعـضـى از مـفسران نقل كرده اند كه يكى از رجال معروف بصره مى گويد من از راهى مى گذشتم ناگهان صيحه اى شنيدم به دنبال آن رفتم مردى را مشاهده كردم بيهوش بر زمين افـتـاده بـود گـفـتـم ايـن چـيـسـت ؟ گـفـتـنـد: مـردى اسـت بيداردل ،
آيـه اى از قـرآن را شـنـيد و مدهوش شد، گفتم : كدام آيه ؟ گفتند: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله ...
نـاگـهان آن مرد مدهوش كه صداى ما را شنيد به هوش آمد، و شروع به خواندن اين اشعار سوزناك نمود:
** اما آن للهجران ان يتصرما @@و للغصن غصن البان ان يتبسما\\
** و للعاشق الصب الذى ذاب و انحنى @@الم يان ان يبكى عليه و يرحما\\
** كتبت بماء الشوق بين جوانحى @@كتابا حكى نقش الوشى المنمنما\\
(آيا موقع آن نرسيده است كه زمان هجران به سر آيد؟!
و شاخه بلند و خشبوى اميد من خندان شود؟
و آيا زمان آن نيامده كه براى عاشق بيقرارى كه آب شده و منحنى گشته ، بر او بگريند و مورد ترحمش قرار دهند؟
آرى بـا آب شـوق در درون قـلبـم نـوشـتم : نامه اى نوشتم كه صفحه زيبا و رنگارنگ و جالبى را حكايت مى كند).
سپس گفت : مشكل است ، مشكل است مشكل ! اين را گفت و بار ديگر مدهوش بر زمين افتاد، او را حركت داديم ولى ديديم جان به جان آفرين تسليم كرده !.
آيه و ترجمه
و الذيـن ءامـنـوا بـالله و رسـله اءولئك هـم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اءجرهم و نورهم و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اءولئك اءصحاب الجحيم (19)
اعـلمـوا اءنـمـا الحـيـوة الدنـيـا لعـب و لهـو و زيـنـة و تـفـاخـر بـيـنـكـم و تـكـاثـر فـى الا موال و الا ولاد كمثل غيث اءعجب الكفار نباته ثم يهيج فترئه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا إ لا متاع الغرور (20)
|
ترجمه :
19 - كـسـانـى كـه بـه خـدا و رسـولانـش ايـمـان آوردنـد آنـهـا صـديـقـيـن ، و شـهـداء نزد پروردگارشان هستند، بر آنها است پاداش (اعمال )شان ، و نور (ايمان )شان ، و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند.
20 - بـدانـيـد زنـدگـى دنـيـا تـنـهـا بـازى و سـرگـرمـى ، و تـجـمـل پـرسـتـى و تـفـاخـر در مـيـان شـمـا و افـزون طـلبـى در امـوال و فـرزنـدان اسـت ، هـمـانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى بـرد سـپـس خـشـك مـى شـود بـه گـونـه اى كـه آن را زرد رنـگ مـى بـيـنـى ، سـپـس تبديل به كاه مى شود، و در آخرت يا عذاب شديد است ، يا مغفرت و رضاى الهى ، و (به هر حال ) زندگى دنيا چيزى جز متاع غرور نيست !
تفسير:
دنيا چيزى جز متاع غرور نيست !
در ادامـه بـحـث آيـات گـذشته پيرامون مؤ منان و اجر و پاداششان در پيشگاه خدا، در آيات مـورد بـحـث مـى افـزايـد: (كـسانى كه ايمان به خدا و رسولان او آوردند آنها صديقين و شـهـدا نـزد پـروردگـارشان هستند) (و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم ).
(صديق ) صيغه مبالغه از (صدق ) است و به معنى كسى است كه سرتاپا راستى اسـت ، كـسـى كـه عـلمـش گـفـتـارش را تـصـديـق مـى كـنـد، و نـمـونـه كامل صداقت است .
(شهداء) جمع (شهيد) از ماده (شهود) به معنى (حضور تواءم با مشاهده ) است ، خواه با چشم ظاهر باشد يا چشم دل ، و اگر به گواه ، شاهد و شهيد اطلاق مى شود به خـاطـر حـضـور و مـشاهده صحنه است ، همانگونه كه اطلاق اين واژه بر شهيدان راه خدا به خاطر حضورشان در ميدان جهاد است .
امـا در آيـه مـورد بـحـث مـمـكـن اسـت بـه مـعـنـى (شـهـادت بـر اعـمـال ) بـوده بـاشـد، هـمـانگونه كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبران گـواه اعـمـال امـتـهاى خود هستند، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) گواه بر آنها، و بـر امـت اسـلامـى اسـت ، و مـسـلمـانـان نـيـز شـاهـد و گـواه بـر اعمال مردمند.
بـنـابراين مقام (شهداء) (گواهان بر اعمال ) مقام والائى است كه براى افراد باايمان است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه (شهداء) در اينجا به همان معنى شهيدان
راه خـدا اسـت ، يعنى افراد مؤ من اجر و پاداش شهيدان را دارند، و به منزله شهداء محسوب مـى شـونـد، لذا در حـديـثـى داريـم كسى خدمت امام صادق (عليه السلام ) آمد و عرض كرد: (ادع الله ان يرزقنى الشهادة ) (از خدا بخواه كه شهادت را به من روزى كند)! امام (عـليـه السلام ) فرمود ان المؤ من شهيد، و قرا هذه الاية (مؤ من شهيد است ، سپس همين آيه (و الذين آمنوا بالله و رسله ...) را قرائت فرمود).
البـتـه جـمـع ميان هر دو معنى نيز ممكن است ، به خصوص اينكه در قرآن مجيد واژه شهيد و شهداء غالبا به گواهان بر اعمال و مانند آن اطلاق شده است .
بـه هـر حـال خـداونـد مـؤ منان راستين را در اينجا به دو وصف توصيف مى كند: نخست وصف (صـديـق ) و ديـگـرى (شـهـيد)، و اين نشان مى دهد كه منظور از مؤ منان در آيه مورد بـحـث مـقام بالائى از ايمان است ، و الا يك مؤ من عادى چگونه مى تواند اين دو وصف را به خود اختصاص دهد؟
سـپـس مـى افـزايـد: (بـراى آنـهـاست پاداش اعمالشان و نور ايمانشان ) (لهم اجرهم و نورهم ).
اين تعبير سربسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العاده آنهاست .
و در پايان مى فرمايد: (اما كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند) (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).
تـا بـا مـقـابـله ايـن دو گـروه بـا يـكـديـگـر مـقـام والاى گـروه اول ، و انحطاط و بدبختى گروه دوم آشكار گردد.
و از آنـجـا كه در گروه اول ، سطح بالاى ايمان مطرح بود، در اين گروه نيز كفر شديد مطرح است ، لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده .
و از آنـجـا كـه حـب و عـلاقـه دنـيـا سـرچـشـمـه هـر گـنـاه و (راءس كـل خـطـيـه ) اسـت در آيـه بـعـد تـرسـيـم گـويـائى از وضـع زنـدگـى دنـيـا و مـراحـل مـخـتـلف ، و انـگـيـزه هـاى حـاكـم بـر هـر مرحله را ارائه داده ، مى گويد: (بدانيد زنـدگـى دنـيـا تـنـهـا بـازى ، و سـرگـرمى ، و تجمل پرستى ، و تفاخر در ميان شما، و افـزون طـلبـى در امـوال و فـرزندان است ) (اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد).
بـه ايـن تـرتـيـب (غـفـلت ) و (سـرگـرمـى ) و (تـجـمـل ) (تـفـاخـر) و (تـكـاثـر) دورانـهـاى پـنـجـگـانـه عـمـر آدمـى را تشكيل مى دهند.
نـخـسـت (دوران كودكى ) است كه زندگى در هاله اى از غفلت و بيخبرى و لعب و بازى فرو مى رود.
سـپـس مـرحـله (نوجوانى ) فرامى رسد، و سرگرمى جاى بازى را مى گيرد، و در اين مـرحـله انـسـان بـه دنـبـال مـسـائلى اسـت كـه او را بـه خـود سـرگـرم سـازد و از مسائل جدى دور دارد.
مـرحـله سـوم مـرحـله (جـوانـى ) و شـور و عـشـق و تجمل پرستى است .
از ايـن مـرحـله كـه بـگـذرد مـرحـله چـهارم فرامى رسد و احساسات (كسب مقام و فخر) در انسان زنده مى شود.
و سـرانـجـام بـه مـرحـله پـنـجـم مـى رسـد و در ايـن مـرحـله بـه فـكـر افـزايـش مال و نفرات و جمع ثروت مى افتد.
مـراحـل نـخـسـتـيـن تـقـريـبـا بـر حـسـب سـنـيـن عـمـر مـشـخـص اسـت ولى مـراحـل بـعـد در افـراد كـامـلا مـتـفـاوت مـى بـاشـد، و بـعـضـى از آنها، مانند مرحله تكاثر امـوال ، تـا پـايـان عـمـر ادامـه دارد، هر چند بعضى معتقدند كه هر دوره اى از اين دوره هاى پـنـجـگـانـه هـشـت سـال از عـمـر انـسـان را مـى گـيـرد، و مـجـمـوعـا بـه چهل سال بالغ مى گردد، و هنگامى كه به اين سن رسيد شخصيت انسان تثبيت مى گردد.
ايـن امـر نـيـز كـامـلا مـمـكـن اسـت كـه بـعـضـى از انـسـانـهـا شـخـصـيـتـشـان در هـمـان مرحله اول و دوم متوقف گردد، و تا پيرى در فكر بازى و سرگرمى و معركه گيرى باشند، و يا در دوران تجمل پرستى متوقف گردد، و ذكر و فكرشان تا دم مرگ فراهم كردن خانه و مـركـب و لبـاس زيـنـتـى بـاشـد، اينها كودكانى هستند در سن كهولت و پيرانى هستند با روحيه كودك !
سـپـس بـا ذكـر يـك مـثـال آغـاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانها مجسم سـاخـتـه ، مـى فـرمـايـد: (هـمـانـنـد بـارانـى اسـت كـه از آسـمـان نـازل مـى شـود، و چـنـان زمـين را زنده مى كند كه گياهانشان زارعان را در شگفتى فرومى برد، سپس خشك مى گردد، به گونه اى كه آنرا زرد رنگ مى بينى ، سپس درهم شكسته و خـرد و تـبـديل به كاه مى شود)! (كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاما).
(كفار) در اينجا به معنى افراد بى ايمان نيست ، بلكه به معنى كشاورزان است ، زيرا اصـل مـعـنـى (كـفر) به معنى پوشاندن است ، و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آنرا زيـر خـاك مـى پـوشاند از اين رو به او (كافر) مى گويند، لذا گاهى كفر به معنى قـبـر نـيـز آمده است چون بدن ميت را مى پوشاند، و گاه به شب نيز (كافر) گفته مى شود چرا كه تاريكيش همه جا را مى پوشاند.
در حـقـيقت آيه مورد بحث همانند آيه 29 سوره فتح كه وقتى سخن از نمو فراوان گياه مى كـنـد مـى گويند: يعجب الزراع : (زارعان را به شگفتى در مى آورد) (يعنى بجاى كفار زارع گفته شده ).
بـعـضـى از مـفـسـران نيز احتمال داده اند كه منظور از كفار در اينجا همان كافران نسبت به خداوند است ، و پاره اى توجيهات براى آن ذكر كرده اند، ولى اين تفسير چندان مناسب به نظر نمى رسد، زيرا مؤ من و كافر در اين شگفتى شريكند.
(حـطـام ) از ماده (حطم ) به معنى شكستن و خردكردن است ، و به اجزاى پراكنده كاه حطام گفته مى شود كه همراه تند باد به هر سو مى دود.
آرى مراحلى را كه انسان در طى هفتاد سال يا بيشتر طى مى كند در چند ماه در گياهان ظاهر مى شود، و انسان مى تواند بر لب كشتزار بنشيند و گذشت عمر، و آغاز و پايان آنرا در ديدارى كوتاه بنگرد.
سـپـس بـه بـازده عـمـر و نـتيجه و محصول نهائى آن پرداخته مى افزايد: (اما در سراى آخرت از دو حال خارج نيست : يا عذاب شديد است و يا مغفرت و رضا و خشنودى او) (و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان ).
و سـرانـجـام آيـه را بـا ايـن جـمله پايان مى دهد: (و زندگى دنيا جز متاع غرور و فريب چيزى نيست )! (و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور).
(غرور) در اصل از ماده (غر) (بر وزن حر) به معنى اثر ظاهر چيزى
است ، و لذا به اثر ظاهر در پيشانى اسب (غرة ) گفته مى شود، سپس به حالت غفلت اطلاق شده است كه در ظاهر انسان هوشيار است ، اما در حقيقت بيخبر است ، و به معنى فريب و نيرنگ نيز استعمال مى شود.
(مـتـاع ) بـه مـعنى هر گونه وسائل بهره گيرى است ، بنابراين جمله دنيا متاع غرور اسـت مفهومش اين است كه وسيله و ابزارى است براى فريبكارى ،فريب دادن خويشتن ، و هم فريب ديگران و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قرار مى دهند و به آن دل مـى بـنـدنـد، و بـر آن تـكـيـه مـى كـنـنـد و آخـريـن آرزويـشـان وصـول بـه آن اسـت ، امـا اگـر مـواهـب ايـن جـهـان مـادى وسـيـله اى بـراى وصـول بـه ارزشـهـاى والاى انـسـانـى و سـعـادت جـاودان باشد هرگز دنيا نيست ، بلكه مزرعه آخرت ، و قنطره و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است .
بديهى است توجه به دنيا و مواهب آن به عنوان يك (گذرگاه ) يا يك (قرارگاه ) دو جهتگيرى مختلف به انسان مى دهد كه در يكى مايه نزاع و فساد و تجاوز و بيدادگرى و طـغـيـان و غـفـلت اسـت و در ديـگـرى وسـيـله بـيـدادى اسـت و آگاهى و ايثار و فداكارى و برادرى و گذشت .
نكته ها:
1 - مقام صديقين و شهداء
در قـرآن مـجـيـد جمعى از پيامبران بزرگ و مانند آنان به عنوان (صدق ) توصيف شده انـد از جـمـله ابـراهـيـم : انـه كـان صـديـقا نبيا (سوره مريم آيه 41) درباره (ادريس ) پـيـامـبـر بـزرگ خدا نيز همين تعبير آمده است (مريم - 56) در مورد مريم مادر حضرت مسيح نيز مى خوانيم : و امه صديقة (مائده 75).
و در بعضى از آيات قرآن صديقين همرديف پيامبران ذكر شده اند،
چـنـانـكـه در آيـه 69 نـسـاء مـى خـوانـيـم : و مـن يـطـع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا: (كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند (در قيامت ) همنشينى كسانى خواهد بـود كه خدا نعمتش را بر آنها تمام كرده ، از پيامبران و صديقين و شهداء و صالحين ، و آنها رفيقهاى خوبى هستند).
و چـنـانكه گفتيم اين واژه صيغه مبالغه از ماده (صدق ) است و به كسى گفته مى شود كه صدق و راستى سراسر وجودش را احاطه كرده ، و صداقت در فكر و گفتار و كردار و تمام زندگى او منعكس است ، و اين اهميت مقام صدق را نشان مى دهد.
و امـا (شـهـداء) چـنـانـكـه گـفـتـيـم گـاه بـه مـعـنـى گـواهـان بـر اعـمـال ، و گـاه به معنى شهيدان راه خدا است ، و در آيه مورد بحث جمع ميان هر دو نيز ممكن است .
البـتـه (شـهـيد) در فرهنگ اسلامى منحصر به كسانى نيست كه در ميدان جهاد كشته مى شـونـد، هـر چـند آنها از روشنترين مصداق آنند، بلكه تمام كسانى كه عقيده حق دارند و در مسير حق گام بر مى دارند و در همين راه از دنيا ميروند، طبق روايات اسلامى ، در زمره شهدا هستند.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانيم كه فرمود: العارف منكم هذا الامر، المـنـتـظـر له ، المـحـتـسـب فـيـه الخـيـر كـمـن جـاهـد و الله مـع قـائم آل مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) بـسـيـفـه ، ثـم قـال : بـل و الله كـمـن جـاهـد مـع رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـسـيـفـه ، ثـم قـال الثـالثـة : بـل و الله كـمـن اسـتـشـهـد مـع رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فى فـسـطـاطـه ! و فـيـكـم آيـة مـن كـتـاب الله ، قـلت : و اى آيـة جـعـلت فـداك ؟ قال : قول الله عز و جل : و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربـهـم ... ثـم قـال : صـرتـم و الله صـادقـيـن شهداء عند ربكم : (آنكس از شما كه به مساءله ولايت آشنا باشد و در انتظار ظهور مهدى (عليه السلام ) به سربرد و خود را آماده (حكومت عدل جهانى
او) سـازد مـانـنـد كـسـى است كه با مهدى آل محمد (صلى الله عليه و آله ) با سلاحش جهاد كـرده بـاشـد، سـپـس فـرمـود: بـلكـه بـه خـدا سـوگـنـد مـانـنـد كـسـى اسـت كـه هـمـراه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با سلاحش جهاد كرده باشد، سپس براى مرتبه سوم افـزود: بـلكـه بـه خـدا سـوگـنـد هـمـانـنـد كـسـى اسـت كـه بـا رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) و در خيمه او شهيد شده باشد! سپس افزود: درباره شـمـا آيـه اى از قـرآن نـازل شـده اسـت ، راوى مـى گويد: كدام آيه فدايت شوم ؟ فرمود: (ايـن سـخـن خـداونـد كـه مـى فـرمـايـد: آنها كه ايمان به خدا و فرستادگانش آورده اند صـديـقين و شهداء نزد پروردگارشان هستند ... سپس افزود: به اين ترتيب شما به خدا سوگند هم صديقين و هم شهداء نزد پروردگارتان هستيد).
ايـن سخن را با حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم : در آن هنگام كه گروهى از يارانش براى فرارسيدن وقت جهاد و شهادت در راه خدا بيتابى مى كردند، اين جمله را فرمود: و لاتستعجلوا بما لم يعجله الله لكم ، فانه من مات منكم على فراشه و هو عـلى مـعـرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا!: (به آن چيزى كه خداوند در آن عـجـله روانـداشـتـه تـعـجـيـل مـكـنـيد، چرا كه هر كس از شما در بستر بميرد ولى معرفت حق پـروردگـار و حـق پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) و اهلبيتش را داشته باشد، شهيد مرده است .
2 - زندگى دنيا مجموعه اى از اين انگيزه ها است
در آيـات مـخـتلف قرآن ، گاه زندگى دنيا توصيف (لعب و لهو) شده ، مانند و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو: (زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست ) (انعام - 32).
و گاه توصيف به (لعب و لهو و زينت و تفاخر و تكاثر) شده (مانند آيات مورد بحث ) و گـاه از آن بـه (مـتـاع غـرور) تـعـبـيـر شـده (مـانـنـد آل عـمـران - 185 - و آيـات مـورد بـحـث ) و گـاه بـه عـنـوان (مـتـاع قليل ) (نساء - 77).
و گاه به عنوان امرى عارضى و ظاهرى و زودگذر (نساء - 94).
از مجموعه اين تعبيرات و تعبيرهاى ديگر قرآن به خوبى ديدگاه اسلام در مورد زندگى مـادى و مـواهـب آن روشـن مـى شـود كـه بـراى آن ارزشـى نـاچـيـز قـائل اسـت ، و تـمـايـل و دلبـسـتگى به آنرا ناشى از حركتهاى بيهدف (لعب ) و هدفهاى سـرگـرم كـنـنـده (لهـو) و تـجـمـل پـرستى (زينة ) و حب مقام و رياست و برترجوئى بر ديـگـران (تـفـاخـر) و حـرص و آز و افـزونـطـلبـى (تـكـاثـر) مـى شمرد، و عشق به آنرا سرچشمه انواع مظالم و گناهان مى داند.
امـا اگـر اين مواهب مادى تغيير جهت دهند و نردبانى براى رسيدن به اهداف الهى گردند، سرمايه هائى مى شوند كه خدا آنها را از مؤ منان مى خرد و بهشت جاويدان و سعادت ابدى بـه آنـهـا مـى بـخـشد، (ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ...) (توبه - 111)
آيه و ترجمه
سـابـقـوا إ لى مـغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الا رض اءعدت للذين ءامنوا بـالله و رسـله ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذوالفضل العظيم (21)
مـا اءصـاب مـن مـصـيـبـة فـى الا رض و لا فـى اءنـفـسـكـم إ لا فـى كـتـاب مـن قبل اءن نبراءها إ ن ذلك على الله يسير (22)
لكـيـلا تـأ سـوا عـلى مـا فـاتـكـم و لاتـفـرحـوا بـمـا ءاتـئكـم و الله لايـحـب كل مختال فخور (23)
الذيـن يـبـخـلون و يـأ مـرون النـاس بـالبـخـل و مـن يتول فإ ن الله هو الغنى الحميد (24)
|
ترجمه :
21 - بـر يـكـديـگـر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پـهـنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است ، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايـمـان آورده انـد، ايـن فـضـل الهـى اسـت بـه هـر كـس بـخـواهـد مـى دهـد، و خـداونـد صاحب فضل عظيم است .
22 - هـيـچ مـصـيـبـتـى در زمـيـن و نـه در وجـود شـمـا روى نـمـى دهـد مـگر اينكه همه آنها را قبل از آنكه زمين را بى افرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداوند آسان است .
23 - ايـن به خاطر آن است كه براى آنچه از شما فوت شده تاسف نخوريد، و به آنچه بـه شـمـا داده اسـت دلبـسـته و شادمان نباشيد، و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد.
24 - هـمـانـهـا كـه بـخـل مـى كـنـنـد و مـردم را نـيـز دعـوت بـه بـخل مى نمايند، و هر كس (از اين فرمان ) روى گردان شود (به خدا زيانى نمى رساند) چرا كه خداوند بينياز و شايسته ستايش است .
تفسير:
يك مسابقه بزرگ معنوى
بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن ، و اينكه مردم در سرمايه هاى كم ارزش اين جهان نـسـبـت بـه يكديگر تفاخر و تكاثر مى جويند، در آيات مورد بحث مردم را به يك مسابقه عـظـيـم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش و كوشش دعوت كـرده مـى فـرمايد: (براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن همچون پـهـنـه آسـمـان و زمـين است و آماده براى كسانى است كه ايمان به خداوند فرستادگان او آورده انـد بـر يـكـديـگر سبقت جوئيد) (سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله و رسله ).
در حـقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرامى گيرد، و از هم اكنون آماده براى پذيرائى مؤ منان است ، تا كسى نگويد بهشت نسيه است ، و بـر نـسـيـه دل نـبايد نهاد، گرچه به فرض نسيه بود از هر نقدى نقدتر محسوب مى شد، چرا كه از سوى خدائى وعده داده شده كه قادر
بر همه چيز است ، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است .
شـبـيه همين معنى در آيه 133 سوره آل عمران آمده ، با اين تفاوت كه در اينجا سابقوا (از مـاده (مـسـابـقـه ) و در آنجا (سارعوا) (از ماده (مسارعه ) به معنى سرعت گرفتن بـر يـكـديـگـر) آمـده اسـت كه با هم قريب الافق هستند (با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مى كند).
تفاوت ديگر اينكه : در آنجا عرضها السموات و الارض است و در اينجا (كعرض السماء و الارض ) و بـا كـمـى دقـت روشـن مى شود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مى كند.
و نـيـز در آنـجـا مـى گـويـد (آمـاده بـراى پـرهـيـزكاران است ) و در اينجا مى فرمايد: (براى مؤ منان ).
از آنـجـا كـه پـرهـيـزكـارى ثـمـره درخـت ايـمـان راستين است اين دو تعبير نيز لازم و ملزوم يكديگرند.
بـه ايـن تـرتـيـب هـر دو آيـه يـك حـقـيـقـت را تـعـقـيـب مـى كند با دو بيان متفاوت ، به همين دليـل آنـچـه از بـعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به بهشت (مقربان ) دانسته اند و آيه مورد بحث را اشاره به بهشت (مؤ منان ) صحيح به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال تـعـبـيـر بـه (عـرض ) در ايـنـجـا در مـقـابـل (طـول ) نـيـسـت آنـچـنـانـكـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد، و بـه دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است ، و از اين نظر به زحمت افتاده اند! بلكه (عرض ) در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است ، مانند تعبير (پهنه ) در فارسى مى گوئيم پهنه دشت ، يعنى وسعت صحرا.
تـعـبـيـر بـه (مـغـفـرت ) و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دو آيه آمده اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود
به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود.
اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسـبـاب آن اسـت ، مـانـنـد (تـوبـه ) و (جبران طاعات فوت شده ) و اصولا (اطاعت پروردگار، پرهيز از معاصى ) است .
و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند (پـيـشـى گـرفـتـن در جـمـاعـت در صـف اول ) و يـا (صـف اول در جـهـاد) و يـا (تـكـبـيـرة الاحـرام بـا امـام جـمـاعـت ) و يـا (نـمـاز اول وقت ) به خاطر ذكر مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمى كاهد.
و در پايان آيه مى افزايد: (اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صـاحـب فـضـل عـظـيـم اسـت ) (ذلك فـضـل الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذو الفضل العظيم ).
يـقـيـنـا آنـچـنـان بـهـشـت گـسـتـرده بـا آن مـواهـب عـظـيـمـش چـيـزى نـيـسـت كـه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده ، و از او نيز جز اين انتظار نيست .
چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است .
و بـه هـر حـال ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه ثـواب و جـزا مـزد عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است .
سـپـس بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر در زمـيـنـه عـدم دلبـسـتـگـى بـه دنـيـا، و شـاد نشدن به اقبال آن ، و غمگين نگشتن به ادبار آن ، مى افزايد: (هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمى شود مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه شما و زمين را
بـى افـريـنـيـم در كـتاب (لوح محفوظ) ثبت است ، و اين امر براى خداوند آسان است ) (ما اصـاب مـن مـصـيـبـة فـى الارض و لا فـى انـفـسـكـم الا فـى كـتـاب مـن قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير).
آرى مصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف ، و هـمـچـنـيـن مـصـائبـى كـه در نفوس انسانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها، و انواع حوادث دردنـاكـى كـه دامـان انـسـان را مـى گـيـرد هـمـه آنـهـا از قبل مقدر شده است ، و در لوح محفوظ ثبت است .
ولى بـايـد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده ، تنها مصائبى است كـه بـه هـيـچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشد (و به تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است ).
شاهد اين سخن آنكه در آيه 30 سوره (شورى ) مى خوانيم : و ما اصابكم من مصيبة فبما كـسبت ايديكم و يعفوا عن كثير: (هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى را نيز عفو مى كند)!
با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مى كنند، هنگامى كه اين دو آيه در برابر هم قرار گيرد نشان مى دهند مصائبى كه دامنگير انسان مى شود بر دو گونه است : مصائبى است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند، ظلمها، بيدادگريها، خيانتها، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما است .
ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت
يـك امـر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعه اى را مى گيرد، حساب اين دو از هم جدا است ، و لذا بسيارى از انبياء، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مى شدند، اين مـصـائب فـلسـفـه دقـيـقـى دارد كـه در بـحـثـهـاى خـداشـنـاسـى و عدل الهى و مساءله آفات و بلاها به آن اشاره كرده ايم .
لذا در حـديـثـى مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه امـام عـلى بـن الحـسـيـن (عليهم السلام ) را با غـل و زنـجـيـر وارد مـجلس يزيد كردند يزيد رو به امام (عليه السلام ) كرد و آيه سوره شـورى را خـواند: ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم (و مى خواست چنين وانمود كند كه مـصـائب شـمـا خـانـواده نـتيجه اعمال خودتان است ، و از اين طريق زخم زبان بزند) اما امام فـورا كـلام او را نفى كرد و فرمود: كلا، ما نزلت هذه فينا، انما نزلت فينا: ما اصاب من مـصـيـبـة فـى الارض و لا فـى انـفـسـكـم الا فـى كـتـاب مـن قـبـل ان نـبـراهـا: (چـنـيـن نـيـسـت ، ايـن آيـه دربـاره مـا نـازل نـشـده ، آنـچه درباره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مى گويد): هر مصيبتى در زمـيـن يـا وجـود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است (و فلسفه و حكمتى دارد).
بـحث مشروحترى در اين زمينه ذيل همان آيه 30 سوره شورى (جلد 20 صفحه 440) داشته ايم .
شـاگـردان مـكـتـب ائمـه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز همين معنى را از آيه فهميده اند، چنانكه نـقـل مـى كـنـنـد هـنـگـامـى كـه (سعيد بن جبير) را نزد (حجاج ) آوردند و تصميم به قـتـل وى گـرفت مردى از حضار گريه كرد، سعيد گفت : چرا گريه مى كنى ؟ در پاسخ گفت به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده ، گفت گريه نكن اين
در علم خدا بوده است كه چنين شود، آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها.
البـتـه تـمـام حوادثى كه در عالم رخ مى دهد در لوح محفوظ و علم بى پايان خداوند ثبت است ، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به خاطر ايـن است كه موضوع سخن همين معنى بوده ، و چنانكه خواهيم ديد نتيجه گيرى در آيه بعد از همين موضوع مى شود.
ضمنا جمله ان ذلك على الله يسير اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح محفوظ با كثرت فوق العاده اى كه دارد براى خداوند آسان است .
و مـنظور از لوح محفوظ علم بى پايان خداوند است ، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است (دقت كنيد) اكنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست ؟ آيه بعد پرده از روى اين راز مـهـم بـرداشـته ، مى گويد: (اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد غمگين نـشـويـد، و بـه آنچه خداوند به شما داده شاد و دلبسته نباشيد) (لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ).
ايـن دو جـمـله كـوتـاه در حـقـيـقـت يـكـى از مـسـائل پـيـچـيـده فـلسـفـه آفـريـنـش را حل مى كند، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها
و حـوادث نـاگـوارى روبـرو اسـت ، و غـالبـا از خـود سـؤ ال مى كند: با اينكه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست ؟!
قـرآن مـى گـويـد: (هـدف ايـن بـوده كـه شـمـا دلبـسـتـه و اسـيـر زرق و برق اين جهان نباشيد).
منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است ، و همچنين موقعيت خودتان را در ايـن جـهـان گـم نـكـنيد، دلباخته و دلداده آن نشويد، و آنرا جاودانه نپنداريد كه اين دلبـسـتـگـى فـوق العـاده بـزرگـتـريـن دشـمـن سـعـادت شـمـا اسـت ، شـمـا را از يـاد خدا غافل مى كند و از مسير تكامل باز مى دارد.
اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است ، بر ارواح خفته ، و رمزى است از ناپايدارى جهان ، و اشارهاى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى .
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين دار الغرور زود انسان را به خود جذب و سرگرم ، و از يـاد حـق غـافـل مـى كـنـد، نـاگـهـان بـيدار مى شود كه كاروان رفته ، و او در خواب ، و بيابان در پيش .
اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم نـتـوانـسـتـه و نـخـواهـد تـوانـست جلو حوادث دردناكى همچون زلزله ها، طوفانها، سيلها و بـيـمـاريها و امثال آنرا بگيرد درسى است از بيمهرى زمانه رسوا و به انسان فرياد مى زند:
(اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را)!
ايـن بـدان مـعـنـى نـيـسـت كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند، و يا از آنها بهره نگيرد، مهم اين است كه اسير آن نگردد، و آنرا هدف و بهره اصلى خود نشمرد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در مـورد آنـچـه از دسـت مـى رود تبديل به (فاتكم ) (از
شما فوت شده ) مى كند، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آنرا به خدا نسبت مى دهد و (بـمـا آتـاكـم ) مـى گـويد، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است ، اين وجود است كه از فيض خداوند سرچشمه مى گيرد.
آرى ايـن مـصـائب شكننده تفاخر و غرور است ، لذا در پايان آيه مى افزايد: (خداوند هيچ مـتـكـبـر فـخـرفـروشـى را دوسـت نـدارد) (و الله لا يـحـب كل مختال فخور).
(مـخـتـال ) از مـاده (خـيـال ) گرفته شده و به معنى (متكبر) است ، زيرا تكبر از خيال فضيلت ، و پندار برترى بر ديگران ، پيدا مى شود، و (فخور) صيغه مبالغه از ماده (فخر) به معنى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مى كند.
تـنـهـا كـسـى گـرفـتـار ايـن حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.
افراد با ايمان با توجه به اصل فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دادند، نه از رفتن آن غمگين مى شوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در حقيقت آنـهـا خـود را هـمـچـون مـسـئولان بـيـت المـال مـى دادنـد كـه يـكـروز امـوال زيـادى را دريـافـت ، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مى كنند، نه از دريافتش ذوق زده مى شوند و نه از پرداختش غمگين .
و چـه تـعـبـيـر جـالبـى دارد امير مؤ منان على (عليه السلام ) درباره همين آيه آنجا كه مى گـويـد: الزهـد كـله بين كلمتين من القرآن : قال الله تعالى لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لاتـفـرحـوا بـمـا آتـاكـم و مـن لم يـاس عـلى المـاضى ، و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بـطـرفـيـه !: (تـمـام زهـد در مـيـان دو جـمـله از قـرآن اسـت ، آنـجـا كـه خـداونـد متعال مى فرمايد):
(ايـن بـراى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شـمـا داده دلبـسـته و مغرور نباشيد)، بنابراين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته .
نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده ، و طـبـق سـنـت حـكـيـمانه اى مقدر شده است ، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد، انسان را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت ، صبور و مقاوم مى سازد، به او آرامش خاطر مى دهد، و از بيتابيها و جزع مانع مى گردد.
ولى بـاز تـاءكـيـد مـى كـنـيـم ايـن تـنـهـا در مـورد مـصـائب غـيـر قـابـل اجـتـنـاب اسـت ، و گـرنـه مـصـيـبـتـهـا و نـاكـامـيـهـائى كـه تـنـهـا مـعـلول گـنـاهـان و سهل انگارى خود انسان است از اين بحث خارج مى باشد و راه مقابله با آنها موضعگيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است .
ايـن بـحـث را بـا سـرگذشتى كه بعضى از مفسران آورده اند پايان مى دهيم : (قتيبة بن سعيد) مى گويد: وارد يكى از قبايل عرب شدم ، صحرائى ديدم پر از شترانى كه همه مـرده بـودنـد كـه به شماره در نمى آمد، در آنجا پيرزنى بود، پرسيدم اين شتران از آن كـه بـوده اسـت ؟ گـفـت : آن پـيـرمـرد را كـه بـالاى آن تـل مـى بـيـنى كه نشسته و پشم مى تابد، به سراغ او آمدم ، گفتم : اينها همه از آن تو بـوده ؟! گـفـت : بـنام من بوده است ! گفتم : چه شده كه به اين روزگار افتاده اند؟ او در جـواب (بـى آنـكـه اشـاره اى بـه آفت و علت مرگ و مير آنها كند) گفت : آنكس كه داده بود گرفت ، گفتم : (ناراحت نيستى و) در اين باب چيزى گفته اى ؟
گفت : بلى ، اين دو بيت را گفته ام :
لا والذى انا عبد من خلائقه و المرء فى الدهر نصب الرزء و المحن
ما سرنى ان ابلى فى مباركها و ما جرى من قضاء الله لم يكن !
(سـوگـنـد به آنكس كه من بنده اى از مخلوقات او هستم - كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنتها است ).
(اگـر شـتـرانم در خوابگاه خود بودند - و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمى داد خـوشـحـال نمى شدم ) (من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مى پسندم ).
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث تـوضـيـح و تـفـسـيـرى اسـت بـر آنـچـه در آيـه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور (متكبر فخرفروش ) را معرفى مى كند، مى فرمايد: (آنها كـسـانـى هـسـتـنـد كـه بـخـل مـى ورزنـد و مـردم را نـيـز بـه بـخـل دعـوت مـى كـنـنـد) (الذيـن يـبـخـلون و يـامـرون النـاس بالبخل ).
آرى لازمـه دلبـسـتـگـى شـديـد بـه مـواهـب دنـيـا تكبر و غرور است ، و لازمه تكبر و غرور بـخـلكـردن ، و دعـوت ديـگـران بـه بـخـل اسـت ، امـا بـخـل كـردن بـه ايـن دليـل كـه سـرمـايـه كـبـر و غـرور خـود را ايـن امـوال مـى دانـد، و هـرگـز نـمـى خـواهـد آنـرا از دسـت دهـد، و امـا دعـوت ديـگـران بـه بـخـل بـراى ايـن اسـت كـه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى شود، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد!
و بـراى ايـنـكـه تـصـور نـشـود اصـرار و تـاءكـيـد خـداونـد در مـسـاءله انـفـاق و تـرك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به وام گرفتن خداوند از بندگان كه همه براى تـشـويـق آنـهـا بـه انـفـاق اسـت از نياز ذات پاك او سرچشمه مى گيرد، در پايان آيه مى افـزايد: (هر كس از اين دستور رويگردان شود به خدا زيانى نمى رساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است ) (و من يتول فان الله هو الغنى الحميد).
همه به او نيازمندند و او از همگان بينياز است ، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است ، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مى باشد.
گـرچـه (بـخـل ) در آيـه فـوق بـيـشـتـر نـاظـر به بخل در انفاق مالى است ولى اين واژه مفهوم گـسـتـرده اى دارد كـه بـخـل در عـلم و اداى حـقـوق و مـانـنـد آن را نـيـز شامل مى شود.
آيه و ترجمه
لقـد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و اءنـزلنـا الحـديـد فـيـه بـأ س شـديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب إ ن الله قوى عزيز (25)
|
ترجمه :
25 - مـا رسـولان خـود را بـا دلائل روشـن فرستاديم ، و با آنها كتاب (آسمانى ) و ميزان (شـنـاسـائى حـق و قـوانـيـن عادلانه ) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند، و آهن را نـازل كـرديـم كـه در آن قـوت شـديدى است ، و منافعى براى مردم ، تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كنند بى آنكه او را ببينند، خداوند قوى و شكست ناپذير است .
تفسير:
هدف اصلى بعثت انبياء
از آنـجـا كـه سـبـقـت بـه سـوى رحـمـت و مـغـفـرت و بـهـشـت پـروردگـار كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـده بـود نـيـاز بـه رهـبرى رهبران الهى دارد در آيه مورد بحث كه از پـرمـحـتـواتـريـن آيـات قـرآن اسـت بـه ايـن مـعـنـى اشـاره كـرده و هـدف ارسـال انـبـيـاء و برنامه آنها را دقيقا بيان مى كند و مى فرمايد: (ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ) (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ).
(و با آنها كتاب آسمانى و ميزان فرستاديم ) (و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ).
(تا مردم به عدل و داد قيام كنند) (ليقوم الناس بالقسط).
(بـيـنـات ) (دلائل روشـن ) مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه شـامـل (مـعـجـزات ) و (دلائل عـقـلى ) مـى شـود كـه انـبيا و رسولان الهى با آن مجهز بودند.
مـنـظـور از (كـتـاب ) هـمان كتب آسمانى است ، و از آنجا كه روح و حقيقت همه يك چيز است تـعـبـيـر بـه (كـتـاب ) بـه صـورت مـفـرد مـى كـنـد، هـر چـنـد بـا گـذشـت زمـان و تكامل انسانها، محتواى آن كاملتر مى شود.
و امـا (مـيـزان ) بـه مـعـنـى (وسـيـله وزن كـردن و سـنـجـش ) است كه مصداق حسى آن تـرازوهـائى اسـت كـه وزن اجـنـاس را بـا آن مـى سنجند، ولى مسلما در اينجا منظور مصداق مـعـنوى آن است ، يعنى چيزى كه تمام اعمال انسانها را مى توان با آن سنجيد، و آن احكام و قوانين الهى ، و يا آئين او به طور كلى است ، كه معيار سنجش نيكيها و بديها، و ارزشها و ضدارزشها است .
بـه ايـن تـرتـيـب پـيـامـبـران بـا سـه وسـيـله مـجـهـز بـودنـد: دلائل روشـن ، كـتـب آسـمـانـى ، و مـعـيـار سـنـجـش حـق از باطل و خوب از بد، و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيد هم (بينه ) (معجزه ) باشد، و هم كتاب آسمانى ، و هم بيان كننده احكام و قوانين ، يعنى سه بعد در يك محتوى .
و بـه هـر حـال هـدف از اعـزام ايـن مـردان بـزرگ بـا ايـن تـجـهـيـزات كامل همان اجراى (قسط و عدل ) است .
در حقيقت اين آيه به يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران اشاره مى كند، زيرا مى دانيم انبيا اهداف متعددى را پيگيرى مى كردند.
تعليم و تربيت چنانكه در آيه 2 سوره جمعه آمده است هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يـتـلوا عـليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة : (او كسى است كه از ميان مردم درس نـخـوانـده رسـولى فـرستاد تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را تزكيه كند، و كتاب و حكمت بياموزد).
هـدف ديـگـر شـكـسـتـن غـلهـا و زنجيرهاى اسارت است چنانكه در آيه 157 سوره اعراف مى خوانيم : و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم : (پيامبر اسلام بارهاى سنگين را از دوش آنان را برمى دارد و غل و زنجيرهائى را كه بر دست و پا و گردنشان بود مى شكند).
هدف ديگر تكميل ارزشهاى اخلاقى است چنانكه در حديث معروف آمده است : بعثت لاتمم مكارم الاخلاق : (من براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده ام ).
و بالاخره هدف ديگر (اقامه قسط) است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره ، شده و به اين ترتيب اهداف بعثت انبيا را در هدفهاى (فرهنگى ) و (اخلاقى ) و (سياسى ) و (اجتماعى ) مى توان خلاصه كرد.
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه مـنـظـور از (رسـولان ) در آيـه مـورد بـحـث بـه قـريـنـه انزال كتب همان انبياء اولو العزم و مانند آنها مى باشند.
نـكـته جالب ديگر در جمله (ليقوم الناس بالقسط) اين است كه از (خود جوشى مردم ) سخن مى گويد، نمى فرمايد: هدف اين بوده كه انبياء انسانها را وادار به اقامه قسط كـنـنـد، بـلكـه مـى گـويـد: هـدف ايـن بـوده كـه مـردم مـجـرى قـسـط و عـدل باشند! آرى مهم اين است كه مردم چنان ساخته شوند كه خود مجرى عدالت گردند، و اين راه را با پاى خويش بپويند.
ولى از آنـجـا كه به هر حال در يك جامعه انسانى هر قدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا بـاشـد بـاز افـرادى پيدا مى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى بر مى دارند و مانع اجـراى قـسـط و عـدل خـواهـنـد بـود لذا در ادامـه آيـه مـى فـرمـايـد: مـا آهـن را نازل كرديم كه در آن قوت شديدى است ، و نيز منافعى براى مردم !
(و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس ).
آرى تجهيزات سه گانه انبياء الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و (باس شديد) آن برخوردار باشد.
گرچه بعضى تصور كرده اند كه تعبير (انزلنا) نشان مى دهد كه آهن از كرات ديگر بـه زمـيـن آمـده اسـت ولى حـق ايـن اسـت كـه تـعـبـيـر بـه انـزال در ايـنـگونه موارد اشاره به مواهبى است كه از مقام بالائى به مقامات پائينتر داده مـى شـود، و از آنـجـا كـه خـزائن هـمـه چـيـز نـزد خـدا اسـت و او است كه آهن را براى منافع گـونـاگـونـش آفريده تعبير به انزال شده است لذا در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السـلام ) آمـده اسـت كـه در تـفـسـيـر ايـن جـمـله فـرمـود: انـزاله ذلك خـلقـه اياه : منظور از نـازل كـردن آهـن خلقت آن است ). همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر در مورد چهار پايان مى خـوانـيـم : و انـزل لكـم مـن الانـعام ثمانية ازواج : (و براى شما از چهار پايان هشت زوج نازل كرد).
بـعـضـى نـيز (انزلنا) را از ماده (نزل ) (بر وزن شتر) به معنى چيزى كه براى پـذيـرائى مـيـهـمـان آمـاده مـى كـنـنـد تـفـسـيـر كـرده انـد ولى ظـاهـر هـمـان مـعـنـى اول است .
(باس ) در لغت به معنى شدت و قوت و قدرت است و به مبارزه و جنگ نيز باس گفته مـى شـود، و لذا بـعـضـى از مـفـسـران آنـرا بـه مـعـنـى وسـائل جـنـگـى اعـم از دفـاعـى و تـهاجمى تفسير كرده اند، در روايتى از امير مؤ منان على (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده در تفسير اين آيه فرمود: يعنى السلاح و غير ذلك : (منظور اسلحه و غير آن است ).
روشن است كه اين از قبيل بيان مصداق است .
منظور از (منافع ) هرگونه بهره اى است كه انسان از آهن مى برد، و مى دانيم اهميت آهن در زنـدگى انسانها به اندازه اى زياد است كه با كشف آن دوران تازه اى در تاريخ بشر شـروع شد كه به دوران آهن معروف است چرا كه با اين كشف چهره زندگى انسان در تمام زمينه ها دگرگون گشت ، و اين خود بيانگر ابعاد واژه (منافع ) در آيه فوق است .
در قـرآن مجيد نيز در آيات مختلف اشاره به اين معنى شده : در يكجا مى گويد هنگامى كه ذو القرنين تصميم بر ساختن سد عظيم خود گرفت گفت : آتونى زبر الحديد: (قطعات عظيم آهن براى من بياوريد) (كهف - 96).
و هنگامى كه خداوند داود را مشمول لطف خود قرار داد آهن را براى او نرم كرد تا بتواند با آن زره بـسـازد، و از خـطـرات جـنـگـهـا و حـمـلات دشـمـنـان بـكـاهـد و النـا له الحـديـد ان اعمل سابغات (سبا 10 و 11).
سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبياء و نزول كتب آسمانى و همچنين آفرينش وسائلى هـمـچـون آهـن اشـاره كـرده ، مـى فـرمايد: (هدف اين است كه خداوند بداند چه كسانى او و فرستادگانش را در غياب او يارى مى كنند) (و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ).
منظور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم او است ، يعنى تا آشكار شود چه كسانى به يـارى خـدا و مـكـتـب او بـپـا مـى خـيـزنـد و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفه بـزرگ سـر بـاز مـى زنـنـد در حـقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيه 179 سوره آل عـمـران آمـده : مـا كـان الله ليـذر المـؤ مـنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب : (مـمـكـن نـبـود كـه خـداونـد مـؤ منان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگر اينكه ناپاك را از پاك جدا كند)!
به اين ترتيب مساءله آزمون و امتحان انسانها، و جداسازى صفوف و تصفيه ،
يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است .
تعبير به (يارى خداوند) مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او و بسط آئين حـق و قـسـط و عـدل اسـت ، و گـرنـه خـداونـد نيازى به يارى كسى ندارد، و همگان به او نـيازمندند، لذا براى اثبات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه (خداوند قوى و شكست ناپذير است ) (ان الله قوى عزيز).
بـراى او مـمـكـن اسـت بـا يك اشاره همه جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليـائش را پـيـروز گـردانـد، ولى هـدف اصـلى كـه تـربـيـت و تـكـامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد، لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است .
نكته ها:
1 - قلمرو (منطق ) و (زور)!
آيـه فـوق تـرسـيـم گـويـائى از چـهـره اسـلام در زمـيـنـه تعليم و تربيت ، و گسترش عدل و داد، و اجراى قسط در جامه انسانى است .
نخست از بينات و دلائل روشن و (كتب آسمانى ) و (معيار سنجش ارزشها، و بيان احكام و قـوانـيـن ) كـمـك مى گيرد، يعنى پايه را بر انقلاب فكرى و فرهنگى مى گذارد، و از عقل و منطق استمداد مى جويد.
امـا اگر اينها مؤ ثر نيفتاد و كار به بن بست كشيد، يعنى زورمندان قلدرى پيدا شدند كه نـه در بـرابـر بـيـنـات سـر تـسـليـم فرود مى آورند و نه براى كتاب و ميزان ارزشى قـائلنـد، در ايـنـجـا نـوبـت به (حديد) كه در آن (باس شديد) است مى رسد، و با سـلاح بـر مـغـز ايـن گـردنـكـشـان مـى كـوبـنـد تـا در بـرابـر قـسـط و عدل تسليم شوند، و البته از يارى مردم با ايمان در اين مسير كمك گرفته مى شود.
و ايـنـكـه در حـديـثـى از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده كـه فـرمود: بعثت بالسيف بين يدى الساعة ، حتى يعبد الله وحده لاشريك له و جعل رزقى تحت ظل
رمـحـى : (مـن در آسـتـانـه رسـتـاخـيز مبعوث به شمشير شده ام تا مردمان خداى يگانه را پـرسـتش كنند، و روزى من در سايه نيزه من است ) اشاره به همين است يعنى مامورم سلاح را در مـقـابـل ايـن گـروه بـه كـار گـيـرم نـه بـه عـنـوان اصل و اساس كار همانگونه كه در آيه فوق صريحا آمده است .
در حـديـث ديـگـرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : الخير كله فى السيف ، و تحت السـيـف ، و فـى ظـل السـيـف (خـوبـيـهـا تمام در شمشير است ، و زير شمشير و در سايه شمشير)!.
و در حـديـثـى از امـام امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : ان الله عـز و جـل فـرض الجهاد و عظمه ، و جعله نصره و ناصره ، و الله ما صلحت دنيا و لادين الا به : (خداوند جهاد را واجب كرده و آنرا بزرگ شمرده ، و آنرا يار و ياورش قرار داده ، به خدا سوگند نه دنيا و نه دين جز با جهاد اصلاح نمى شود).
اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا پايان مى دهيم : فرمود: لايقيم الناس الا السيف ، و السـيـوف مـقـاليـد الجـنـة و النـار: (مـردم را جز شمشير برپا نمى دارد، و شمشيرها كليدهاى بهشت و دوزخند).
بـنابراين رهبران الهى در يكدست كتب آسمانى ، و در دست ديگر شمشير دارند، نخست مردم را با منطق به سوى حق و عدل دعوت مى كنند، هرگاه زورگويانى تسليم منطق نشوند در برابر آنها به زور متوسل مى شوند.
2 - نيازهاى عمده زندگى وابسته به آهن است
بعضى از مفسران در آيه فوق تحليلى دارند كه خلاصه اش چنين است :
اصـول زنـدگى انسان چهار چيز است كشاورزى بافندگى (صنعت )؛ مسكن و حكومت ، و اين بـه خـاطـر آن اسـت كـه انـسـان نـيـاز به غذا و لباس و مسكن دارد، و از آنجا كه يك موجود اجـتـمـاعـى اسـت بـه تـنـهـائى نـمـى تـوانـد مـشـكـلات زنـدگـى را حل كند، يا به تعبير ديگر مصالح اجتماع به وسيله اجتماع تامين مى شود.
و از آنجا كه هر اجتماعى خواه ناخواه خالى از برخورد و تزاحم منافع نيست بنابراين نياز بـه حـكـومـتـى دارد كـه عـدالت را در مـيـان آنـهـا اجـرا كـنـد، و عـجـب ايـنـكـه ايـن چـهـار اصـل هـمـه نـيـازمند به حديد و آهن است ، و اگر اين وسيله نبود زندگى بر انسان بسيار مـشـكـل مـى شـد، و از آنـجـا كـه نـيـاز بـه آن زيـاد اسـت خـداونـد آن را فـراوان و سـهـل الوصول آفريده است (درست است كه فلزات ديگر در زندگى انسان هر كدام نقشى دارند ولى نقش اصلى از آن آهن است ) و از اينجا مفهوم (فيه باس شديد و منافع للناس ) روشن مى شود.
آيه و ترجمه
و لقـد اءرسـلنـا نـوحا و إ برهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون (26)
ثـم قـفـيـنـا عـلى آثـارهـم بـرسـلنـا و قـفـيـنـا بـعـيـسـى ابـن مـريـم و ءاتـيـنـاه الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه راءفة و رحمة و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم إ لا ابـتـغـاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها فاتينا الذين ءامنوا منهم اءجرهم و كثير منهم فاسقون (27)
|
ترجمه :
26 - ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم بعضى از آنها هدايت يافته اند، و بسيارى از آنها گنهكارند.
27 - سپس به دنبال آنها رسولان ديگر خود را فرستاديم ، و بعد از آنها عيسى بن مريم را مـبـعـوث كـرديـم ، و بـه او انـجـيـل عـطـا كـرديـم ، در دل كسانى كه از او پيروى كردند رافت و رحمت قرار داديم ، و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند، و ما بر آنها مقرر نداشته بوديم ، گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آنرا
رعايت نكردند، لذا ما به آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم ، و بسيارى از آنها فاسقند.
تفسير:
پيامبران را يكى بعد از ديگرى فرستاديم
چـنـانـكـه مـى دانـيـم شـيـوه قـرآن ايـن اسـت كـه بـعـد از بـيـان يـك سـلسـله اصـول كـلى تـعـليـمـات خـود اشاره به سرنوشت اقوام پيشين مى كند تا شاهد گويائى بـراى آن بـاشـد، در ايـنـجـا نـيـز بـعـد از ذكـر مـسـائل پـيـشـيـن دربـاره ارسـال رسـولان هـمـراه بـيـنـات و كتاب و ميزان ، و همچنين لزوم سبقت مردم بر يكديگر در وصول به غفران پروردگار و سعادت جاويدان ، از بعضى از اقوام و پيامبران پيشين نام مى برد و اين اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد.
نـخـسـت از (نـوح ) و (ابـراهـيـم ) كـه شـيخ الانبيا و سر سلسله رسولان حق بودند شـروع كـرده ، مـى فـرمـايد: (ما نوح و ابراهيم را فرستاديم ، و در دودمان آنها نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ) (و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب ).
اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند، (گروهى در پرتو آن هدايت يافتند، و بسيارى از آنها فاسق و گنهكار و بى ايمانند) (فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون ).
آرى نبوت توام با شريعت و آئين از نوح (عليه السلام ) شروع شد، و بعد از او ابراهيم (عـليـه السـلام ) پـيـامـبـر اولو العـزم ديـگـر، ايـن خـط را تـداوم بـخـشـيـد، و هـمـچنان در طـول اعـصـار و قـرون در فرزندان و دودمان آنها ادامه يافت ، اما هميشه اقليتى از اين نور هدايت بهره گرفتند در حالى كه اكثريت راه خطا پوئيدند!
سـپـس اشـاره سـربـسـتـه اى بـه سـلسـله انـبـيـاى ديـگـر، و آخـريـن آنـهـا قـبـل از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) كـرده مـى افـزايـد: سـپـس بـه دنبال آنها رسولان ديگر خود را آورديم (ثم قفينا على آثارهم برسلنا).
يـكـى بـعـد از ديـگـرى قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح (عليه السلام ) رسيد.
(ما بعد از آنها عيسى بن مريم را آورديم ) (و قفينا بعيسى بن مريم ).
(قفينا) از ماده (قفا) به معنى پشت است ، و قافيه را از اين رو قافيه مى گويند كه قـسـمـتـهاى آخر شعر مشابه يكديگر و پشت سر هم قرار مى گيرد، و در جمله فوق منظور ايـن اسـت كـه پيامبران با آهنگى يكسان و يكنواخت ، و اهدافى هماهنگ ، يكى بعد از ديگرى قـدم بـه عـرصـه وجـود گـذاشـتـنـد، و تـعـليـمـات يـكـديـگـر را تـايـيـد و تكميل كردند، و در حقيقت اين تعبير اشاره زيبائى به توحيد نبوت است .
سـپـس بـه كـتـاب آسـمـانـى مـسـيـح (عـليه السلام ) اشاره كرده ، مى افزايد: (ما به او انجيل عطا كرديم ) (و آتيناه الانجيل ).
بـعـد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد و مى فرمايد: (ما در قلوب كسانى كه از او پـيـروى كـردنـد رافـت و رحـمت قرار داديم ) (و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة ).
بـعـضـى از مفسران اين دو واژه (رافت و رحمت ) به يك معنى دانسته اند، ولى جمعى از ميان اين دو تفاوتى قائلند و آن اينكه : (رافت ) به معنى محبت در زمينه دفع ضررها است ، و (رحـمـت ) بـه مـعـنـى مـحـبـت بـراى جـلب مـنـافـع اسـت ، و لذا غـالبـا رافـت قـبـل از رحـمت ذكر مى شود چرا كه نخست بايد دفع ضرر كرد و سپس به فكر جلب منفعت افتاد، و نيز به همين دليل در آيه مجازات زناكاران
مـى فـرمايد: و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله (مبادا در اجراى حد و انجام فرمان خدا در مـورد آنـهـا گرفتار رافت شويد، و حكم خدا را به دست فراموشى بسپاريد) (نور - 2).
مساءله رافت و رحمت پيروان راستين مسيح چيزى نيست كه تنها در اين آيه به آن اشاره شده بـاشـد، بـلكه در آيه 82 مائده نيز مى خوانيم : و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قـالوا انـا نـصـارى ذلك بـان مـنـهـم قـسـيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون (نزديك ترين دوسـتان را به مؤ منان (از غير مسلمانان ) كسانى مييابى كه مى گويند مسيحى هستيم ، اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم ، و تارك دنيا، هستند، و آنها (در برابر حق ) تكبر نمى ورزند).
گـرچـه ايـن آيـه بـيـشـتـر نـاظـر بـه مـسيحيان حبشه و شخص (نجاشى ) است كه به مـسـلمـانـان پـنـاه دادند، و با مهر و محبت خاصى به آنها رفتار كردند، ولى به طور كلى اشـاره اى بـه رافـت و رحـمـت و عواطف مثبت به مسيحيان راستين دارد، البته نه آن گرگان خونخوار و ديوان آدمنمائى كه در عصر ما نام مسيحيت را بر خود گذارده ، و دنيا را به خاك و خون و غارت و چپاول كشيده اند!
سـپـس مـى افـزايـد: (در قـلوب آنـهـا عـلاقـه به رهبانيتى افكنديم كه آن را ابداع كرده بودند و ما آن را بر آنها مقرر نداشته بوديم هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آنرا رعـايـت نـكـردند لذا ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم ، ولى بسيارى از آنها فاسق و گنهكارند) (و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها فاتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون ).
بـه ايـن تـرتـيب آنها نه تنها آئين توحيدى مسيح را رعايت نكردند و آن را با انواع شرك آلودند، بلكه حق آن رهبانيتى را كه خودشان ابداع كرده بودند نيز رعايت ننمودند، و به نـام زهـد و رهـبـانـيـت دامـهـا بـر سـر راه خـلق خـدا گـستردند، و ديرها را مركز انواع فساد نمودند، و ناهنجاريهائى را در آئين مسيح (عليه السلام ) به وجود آوردند.
مطابق اين تفسير (رهبانيت ) جزء آئين مسيح نبود، بلكه پيروانش بعد از او آن را ابداع كردند، و در آغاز چهره معتدل و ملايمى داشت ، اما بعدا به انحراف گرائيد و سر از مفاسد بسيارى در آورد.
اما طبق تفسير ديگرى نوعى رهبانيت و زهد در آئين مسيح بود، آنچه پيروان مسيح بعد از او بـدعـت گـذاردنـد نـوع ديـگـرى از رهبانيت بود كه هرگز خداوند براى آنها مقرر نداشته بود.
ولى تفسير اول مشهورتر و از بعضى جهات مناسبتر است .
بـه هـر حـال از آيـه فـوق در مـجموع چنين استفاده مى شود كه رهبانيت در آئين مسيح نبوده و پـيـروانش آن را بعد از او ابداع كردند، ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك مـحـسوب مى شد، مانند بسيارى از مراسم و سنتهاى حسنهاى كه هم اكنون در ميان مردم رائج اسـت ، و كـسـى نـيز روى آن به عنوان تشريع و دستور خاص شرع تكيه نمى كند، ولى ايـن سـنـت بـعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.
تـعـبـيـر قـرآن بـه جـمـله فـمـا رعـوهـا حـق رعـايـتـهـا (حـق آنـرا رعـايـت نـكـردنـد) دليل بر اين است كه اگر حق آن ادا مى شد سنت خوبى بود، و تعبير آيه 82 مائده كه از (رهبانها) و (عالمان ) مسيحيان راستين با نظر موافق و مثبت ياد مى كند نيز شاهد اين مدعا است (دقت كنيد).
و هرگاه كلمه (رهبانيت ) را رافت و رحمت بدانيم نيز شاهد ديگرى براى اين مدعى پيدا مـى شـود، چـرا كـه هـمـرديـف رافـت و رحـمـتـى مى شود كه خداوند آنرا به عنوان يك صفت پسنديده در قلوب آنها افكنده است .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه اگـر سـنـت حـسـنـهـاى در مـيـان مـردم رائج شـود كـه اصـول كـلى آن (مـانـند دستور زهد) در آئين حق باشد، و مردم آن سنت را به طور خاص به دسـتور الهى نسبت ندهند، بلكه آن را مصداقى از مصاديق دستورات كلى بدانند، و حق آنرا ادا نمايند كار بدى نيست ، بدبختى آنجا شروع مى شود كه افراطها و تفريطها پيش آيد و آنرا به سنت سيئهاى تبديل كند.
مثلا هم اكنون در ميان ما مراسمى براى عزادارى و سوگوارى و اعياد و وفاتهاى پيشوايان بزرگ دين ، و همچنين بزرگداشت شهيدان و عزيزانى كه از دست مى روند در روز شهادت و يا هفتمين و چهلمين و سالگرد آنها معمول است كه مصداقى است از دستورات كلى اسلام در مورد تعظيم شعائر، و بزرگداشت
پـيـشـوايـان ديـن و شـهـيـدان و عـمـوم مـسـلمـيـن ، و هـمـچـنـيـن مـصـداقـى اسـت از اصـل كـلى (سـوگـوارى بـر شـهـداى كـربـلا) و مـانـنـد آنـهـا، بـى آنـكـه جـزئيات و تفاصيل اين مراسم يك دستور خاص شرع تلقى شود، بلكه صرفا به عنوان يك مصداق از آن اصل كلى انجام مى شود.
هـرگـاه در ايـن مراسم از حدود شرع تجاوز نشود و آلوده با گناه و خرافهاى نگردد مسلما مصداق (ابتغاء رضوان الله ) و مصداق سنت حسنه است ، در غير اين صورت بدعت شوم و سنت سيئهاى خواهد بود.
به نظر مى رسد (رهبانيت ) كه از ماده (رهبه ) به معنى ترس از خدا گرفته شده در آغـاز مـصـداقـى از زهـد و بـى اعـتـنـائى نـسبت به دنيا بود، ولى بعدا به تحريفهاى گـسـتـرده اى كشيده شد و اگر مى بينيم اسلام به شدت با اين رهبانيت مبارزه مى كند نيز بـه خـاطـر هـمـيـن چـهـره نـهـائى آن است ، چنانكه در نكته ها شرح بيشترى به خواست خدا پيرامون آن خواهيم داد.
نكته ها:
1 - اسلام و رهبانيت
چـنـانـكـه گفتيم (رهبانيت ) از ماده رهبه به معنى خوف و ترس است كه در اينجا خوف و تـرس از خـدا منظور است ، و به گفته راغب در مفردات ترسى است كه آميخته با پرهيز و اضطراب باشد و (ترهب ) به معنى (تعبد) و عبادت كردن و رهبانيت به معنى شدت تعبد است .
آيـه فـوق را هر گونه تفسير كنيم نشان مى دهد كه نوعى رهبانيت مطلوب در ميان مسيحيان وجـود داشـت ، هر چند در آئين مسيح چنين دستور الزامى به آنها داده نشده بود، ولى پيروان مسيح آن رهبانيت را از حد و مرز آن بيرون برده
و به انحراف و تحريف كشاندند.
بـه هـمـيـن دليـل اسلام به شدت آن را محكوم كرده ، و حديث معروف لارهبانية فى الاسلام : (در اسلام رهبانيت وجود ندارد) در بسيارى از منابع اسلامى ديده مى شود.
از جـمـله بـدعـتهاى زشت مسيحيان در زمينه رهبانيت (تحريم ازدواج ) براى مردان و زنان تارك دنيا بود، و ديگر (انزواى اجتماعى ) و پشتپا زدن به وظائف انسان در اجتماع ، و انـتـخـاب صـومـعـه ها و ديرهاى دورافتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بـود، سـپـس مـفـاسـد زيـادى در ديـرهـا و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد كه بعدا به گوشه اى از آن براى تكميل اين بحث به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.
درسـت است كه زنان و مردان تارك دنيا (راهبها و راهبه ها) خدمات مثبتى نيز انجام مى دادند، از جـمـله پـرسـتـارى بـيماران صعب العلاج و خطرناك ، همچون جذاميان ، و تبليغ در نقاط بـسـيـار دوردسـت و در مـيـان اقوام وحشى ، و مانند اينها، و همچنين برنامه هاى مطالعاتى و تـحقيقاتى ، ولى اين امور در برابر كل اين برنامه مساءله ناچيز و كم اهميتى بود، و در مجموع مفاسد آن به مراتب برترى داشت .
اصـولا انـسـان مـوجـودى اسـت كـه بـراى زنـدگـى در اجـتـمـاع سـاخـتـه شـده ، و تكامل معنوى و مادى او نيز در همين است كه زندگى جمعى داشته باشد، و لذا هيچيك از مذاهب آسمانى اين معنى را از انسان نفى نمى كند، بلكه پايه هاى آنرا محكمتر مى سازد.
خـداونـد در انـسـان (غـريـزه جـنـسـى ) بـراى حـفـظ نسل آفريده ، هر چيزى
كه آنرا به طور مطلق نفى كند مسلما باطل است .
زهـد اسـلامـى كـه بـه مـعـنـى سـادگـى زنـدگـى و حـذف تـجـمـلات و عـدم اسـارت در چـنـگـال مـال و مـقام است هيچ ارتباطى به مساءله رهبانيت ندارد، زيرا رهبانيت معنى جدائى و بـيـگـانگى از اجتماع است ، و زهد به معنى آزادگى و وارستگى به خاطر اجتماعيتر زيستن است .
در حـديـث مـعروفى مى خوانيم (عثمان بن مظعون ) فرزندش از دنيا رفته بود، بسيار غـمـگـيـن شـد، تـا آنـجـا كـه خـانـه اش را مـسـجـد قـرار داد و مـشـغـول عـبـادت شـد (و هـر كـار را جـز عـبـادت تـرك گـفـت ) ايـن خـبـر بـه رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد، او را احضار كرده ، فرمود: يا عثمان ! ان الله تـبـارك و تـعـالى لم يـكـتـب عـليـنـا الرهـبـانـيـة ، انـمـا رهـبـانـيـة امـتـى الجـهـاد فـى سـبـيـل الله ! (اى عثمان ! خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته ، رهبانيت امت من جهاد در راه خدا است ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر مـى خـواهـى پـشـت پـا بـه زنـدگـى مـادى بـزنـى ايـن عمل را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام مده ، بلكه در يك مسير مثبت ، يعنى جهاد در راه خدا، آن را جستجو كن .
سـپـس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بحث مشروحى درباره فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود كه تاييدى است بر نفى رهبانيت و انزوا.
در حـديـث ديـگـرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه برادرش (على بـن جـعفر) از محضرش پرسيد الرجل المسلم هل يصلح ان يسيح فى الارض او يترهب فى بـيـت لا يـخـرج مـنه ؟ قال (عليه السلام ) لا:(آيا براى مرد مسلمان سزاوار است دست به سياحت بزند، يا رهبانيت اختيار كند، و در خانهاى بنشيند
و از آن خارج نگردد؟ امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: نه ).
تـوضـيـح ايـنـكـه : سـيـاحـتى كه در اين روايت از آن نهى شده چيزى همرديف رهبانيت يعنى يـكـنـوع رهـبـانـيـت سـيـار بـوده اسـت ، به اين معنى كه بعضى از افراد بى آنكه خانه و زنـدگـى بـراى خـود تـهـيـه كنند، يا كسب و كارى داشته باشند، به صورت جهانگردى بـدون زاد و تـوشـه ، دائمـا از نـقطه اى به نقطه ديگر مى رفتند، و با گرفتن كمك از مردم و گدائى زندگى مى كردند، و آنرا يكنوع زهد و ترك دنيا مى پنداشتند، ولى اسلام هم رهبانيت ثابت را نفى كرده است و هم رهبانيت سيار را، آرى از نظر تعليمات اسلام مهم آن است كه انسان در دل اجتماع وارسته و زاهد باشد نه در انزوا و بيگانگى از اجتماع !
2 - سرچشمه تاريخى رهبانيت
تـواريـخ مـوجـود مـسـيـحـيـت نـشـان مـى دهـد كـه رهـبـانـيـت بـه صـورت فـعـلى در قـرون اول مسيحيت وجود نداشته ، و پيدايش آن را بعد از قرن سوم ميلادى ، هنگام ظهور امپراطورى رومـى به نام (ديسيوس ) و مبارزه شديد او با پيروان مسيح (عليه السلام ) مى دادند، آنها بر اثر شكست از اين امپراطور (خونخوار) به كوهها و بيابانها پناه بردند.
در روايـات اسـلامـى نـيـز هـمين معنى به صورت دقيقترى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده كـه روزى آن حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله ) به (ابن مـسـعـود) فـرمـود: (مـى دانـى رهـبـانـيت از كجا پيدا شد)؟ عرض كرد: خدا و پيامبرش آگـاهـتـرنـد، فـرمود: بعد از عيسى (عليه السلام ) جمعى از جباران ظهور كردند و مؤ منان سه مرتبه با آنها پيكار
نـمـوده و شكست خوردند، لذا به بيابانها متوارى شدند، و به انتظار ظهور پيامبر موعود عـيـسـى (حـضـرت مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) در غـارهـاى كـوهـهـا بـه عـبـادت مشغول گشتند، بعضى از آنها بر دين خود باقى ماندند و بعضى راه كفر پيش گرفتند.
سپس افزود آيا مى دانى رهبانيت امت من چيست ؟ عرض كرد: خدا و رسولش آگاهترند، فرمود: الهـجـرة و الجهاد، و الصلاة ، و الصوم ، و الحج ، و العمرة : رهبانيت امت من هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره است .
مورخ مشهور مسيحى (ويل دورانت ) در تاريخ معروف خود در جلد 13 بحث مشروحى راجع به رهبانان نقل مى كند، او معتقد است پيوستن (راهبه ها) (زنان تارك دنيا) به (راهبان ) از قرن چهارم ميلادى شروع شد و روز به روز كار رهبانيت بالا گرفت تا در قرن دهم ميلادى به اوج خود رسيد.
بدون شك اين پديده اجتماعى ، مانند هر پديده ديگر، علاوه بر ريشه هاى تاريخى ريشه هـاى روانـى نـيـز دارد كـه از جـمـله مـيـتـوان بـه ايـن واقـعـيـت اشـاره كـرد كـه اصـولا عكس العمل روانى افراد و اقوام مختلف در برابر شكستها و ناكاميها كاملا متفاوت است ، بعضى تمايل به انزوا و درونگرائى پيدا مى كنند و خود را كاملا از اجتماع و فعاليتهاى اجتماعى دور مى كشند، در حالى كه گروه ديگر از شكست درس استقامت مى آموزند و صلابت و مقاومت بـيشترى پيدا مى كنند، گروه اول به رهبانيت يا چيزى شبيه به آن رو مى آورند و گروه دوم به عكس اجتماعيتر مى شوند.
3 - مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت
انـحـراف از قـوانـيـن آفـريـنـش هـمـيـشـه واكـنـشـهـاى مـنـفـى بـه دنـبـال دارد، بـنـابراين جاى تعجب نيست كه وقتى انسان از زندگى اجتماعى كه در نهاد و فطرت او است فاصله بگيرد گرفتار عكس العملهاى منفى شديد مى شود، لذا رهبانيت به حـكـم ايـنـكه بر خلاف اصول فطرت و طبيعت انسان است مفاسد زيادى به بار مى آورد از جمله :
1 - رهـبـانـيت با روح مدنى بالطبع بودن آدمى مى جنگد و جوامع انسانى را به انحطاط و عقبگرد مى كشاند.
2 - رهبانيت نه تنها سبب كمال نفس و تهذيب روح و اخلاق نيست .
بـلكـه مـنجر به انحرافات اخلاقى ، تنبلى ، بدبينى ، غرور، عجب و خود برتربينى و مـانـنـد آن مـى شـود، و بـه فـرض كـه انـسـان بـتـوانـد در حـال انـزوا بـه فـضـيـلت اخلاقى برسد فضيلت محسوب نمى شود، فضيلت آن است كه انسان در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگيهاى اخلاقى بره اند.
3 - تـرك ازدواج كـه از اصـول رهـبـانـيـت اسـت نـه فـقـط كمالى نمى آفريند بلكه موجب پيدايش عقده ها و بيماريهاى روانى مى گردد.
در دائرة المـعـارف قـرن بـيـستم مى خوانيم : (بعضى از رهبانها تا آن اندازه توجه به جـنـس زن را عـمـل شيطانى مى دانستند كه حاضر نبودند حيوان ماده اى را به خانه ببرند! مبادا روح شيطانى آن به روحانيت آنها صدمه بزند)!!
امـا بـا ايـنـحـال تـاريخ فجايع زيادى را از ديرها به خاطر دارد، تا آنجا كه به گفته (ويـل دورانـت ) (پـاپ انـيـوسـان ) سـوم يـكـى از ديـرها را به عنوان فاحشه خانه توصيف كرد!.
و بعضى از آنان مركزى براى اجتماع شكم پرستان و دنياطلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا كه بهترين شرابها در ديرها پيدا مى شد.
البـتـه طـبـق گـواهـى تاريخ ، حضرت مسيح هرگز ازدواج نكرد، اما اين هرگز به خاطر مـخـالفـت او بـا ايـن امـر نـبـود، بـلكـه عـمـر كـوتـاه مـسـيـح بـه اضـافـه اشتغال مداوم او به سفرهاى تبليغى به نقاط مختلف جهان به او اجازه اين امر را نداد.
بـحـث دربـاره رهـبانيت درخور كتاب مستقلى است كه اگر بخواهيم به آن بپردازيم از بحث تفسيرى بيرون مى رويم .
ايـن بـحـث را بـا حـديـثـى از عـلى (عـليـه السـلام ) پـايـان مـى دهـيـم : در حـديـثـى در ذيـل آيـه قـل هـل نـنـبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا: (بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند؟ آنها هستند كـه تـلاشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا گـم شـده بـا ايـن حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند).
عـلى (عـليـه السلام ) در تفسير آن فرمود: هم الرهبان الذين حبسوا انفسهم فى السوارى : (يكى از مصاديق بارز آن رهبانها هستند كه خود را در ارتفاعات كوهها و بيابانها محبوس داشتند و گمان كردند كار خوبى انجام مى دهد.
4 - (انجيل ) يا (اناجيل )
(انـجـيـل ) در اصل يك واژه يونانى به معنى (بشارت ) يا (آموزش جديد) است و نام كتابى است كه بر حضرت مسيح نازل گرديده .
ايـن واژه 12 بـار در قـرآن مـجـيـد بـه هـمـيـن مـعـنـى اسـتـعـمـال شـده اسـت ، و هـمـه جـا بـه صـورت مـفـرد اسـت ، ولى قـابـل تـوجـه اينكه آنچه به نام انجيل امروز معروف است كتابهاى زيادى است كه از آنها بـه انـاجيل تعبير مى شود و معروف از ميان آنها انجيلهاى چهارگانه (لوقا) و (مرقس ) و (مـتـى ) و (يـوحـنـا) اسـت و مـسـيـحـيـان مـعـتـقـدنـد كـه ايـن چـهـار انـجـيـل بـه وسـيـله اين چهار تن از ياران مسيح (عليه السلام ) يا شاگردان آنها نگاشته شده ، و تاريخ تاليف آنها به 38 سال بعد از حضرت مسيح تا حدود يك قرن بعد از او مـى رسـد، و بـنـابـرايـن كـتـاب اصـلى مـسـيـح بـه عـنـوان يـك كـتـاب آسـمـانـى مـستقل به دست فراموشى سپرده شده ، و تنها بخشهائى از آن كه در حافظه اين چهار تن بـوده اسـت آمـيـخـتـه بـا افـكـار خـودشـان در ايـن چـهـار انجيل تحرير يافته است .
بحث مشروحترى در اين زمينه در ذيل آيه 3 آل عمران داشتيم .
آيه و ترجمه
يـا ايـهـا الذيـن ءامـنـوا اتـقـوا الله و ءامـنـوا بـرسـوله يـؤ تـكـم كـفـليـن مـن رحـمـتـه و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم (28)
لئلا يـعـلم اءهـل الكـتـاب اءلا يـقـدرون عـلى شـى ء مـن فـضـل الله و اءن الفـضـل بـيـد الله يـؤ تـيـه مـن يـشـاء و الله ذوالفضل العظيم (29)
|
ترجمه :
28 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد، و به رسولش ايمان ، بياوريد، تا دو سـهـم از رحمتش به شما ببخشد، و براى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد، و گناهان شما را ببخشد، و خداوند غفور و رحيم است .
29 - تـا اهـل كـتـاب بـدانـنـد كـه آنـهـا قـادر بـر چـيـزى از فـضـل خـدا نيستند، و فضل (و رحمت ) تماما به دست او است به هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى فضل عظيم است .
شاءن نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران بـراى آيـات فـوق شـاءن نـزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جعفر بن ابى طالب را با هفتاد نفر به سوى نجاشى (بـه حـبـشـه ) فـرسـتـاد، او بر نجاشى وارد شد، و وى را دعوت به اسلام كرد، و اجابت نـمـود و ايـمـان آورد، بـه هـنـگـام بـازگـشـت از حـبـشـه چـهـل تـن از اهـل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفر گفتند به ما اجازه ده كه خدمت اين پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم ، و همراه جـعـفـر بـه مـديـنـه آمـدنـد، هـنـگـامـى كـه فـقـر مـالى مـسـلمـانـهـا را مـشـاهـده كـردنـد، بـه رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) عـرض كـردنـد مـا امـوال فـراوانـى در ديـار خـود داريـم ، اگـر اجـازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و امـوال خـود را هـمـراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم كنيم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه فرمود رفتند و اموال خود را آوردند، ميان خود و مسلمين تقسيم كردند، در اين هنگام آيه (الذيـن آتـيـنـاهـم الكـتـاب مـن قـبـله هـم بـه يـؤ مـنـون ...) (قـصـص 52 تـا 54) نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.
افـرادى از اهـل كـتـاب كـه ايـمـان نـيـاورده بـودنـد هـنـگـامـى كـه ايـن جـمـله را كـه در ذيل آيات فوق است شنيدند: (اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا): (آنها پاداش خـود را بـه خـاطـر صـبـر و اسـتـقـامـتشان دو بار دريافت مى دارند) در برابر مسلمانان ايـسـتـادنـد و گـفـتـنـد: اى مـسلمانان كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پـاداش دارنـد، بـنـابـرايـن كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد هـمـانـنـد پـاداش شـما! بنابراين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد! اينجا بـود كـه آيـات فـوق (يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا اتـقـوا الله ) نازل شد، و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند، علاوه بر نور الهى و مغفرت ، و سـپـس افـزود: (اهـل كـتـاب بـدانـنـد آنـهـا تـوانـائى بـر بـدسـت آوردن چـيـزى از فضل و رحمت الهى ندارند)!.
تفسير:
آنها كه دو سهم از رحمت الهى دارند
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از اهل كتاب و مسيحيان در ميان بود، آيات مورد بحث تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است :
نـخـسـت مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و ايمان به رسول او بياوريد) (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله ).
در ايـنـكـه مـخـاطـب در ايـن آيـه كـيـسـت ؟ در مـيـان مـفـسـران دو قول است :
اول ايـنـكـه مخاطب ، مؤ منانند، منتهى به آنها گفته مى شود كه ايمان ظاهرى كافى نيست ، بلكه بايد ايمانى عميق تواءم با تقوى در عمل داشته باشند، تا پاداشهاى متعددى را كه در ذيل آيه مى آيد به دست آوردند.
ديـگـر ايـنـكه مخاطب ، مؤ منان اهل كتابند، يعنى اى كسانى كه به انبياء و كتب پيشين ايمان آورده ايـد بـه پـيـامـبـر اسـلام ايـمـان بـيـاوريـد و تـقـواى الهـى پـيـشـه كـنـيـد تـا مشمول انواع پاداشهاى او شويد.
آنـچـه مـى تـوانـد شـاهـدى بـر تـفـسـيـر دوم بـاشـد هـمـان پـاداش مـضـاعـفـى است كه در ذيل آيه آمده ، پاداشى براى ايمان به انبياى پيشين ، و پاداشى براى ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ).
ولى اين تفسير علاوه بر اينكه با آيه بعد - چنانكه توضيح خواهيم داد - سازگار نيست ، با شاءن نزول آيه ، و همچنين با اطلاق (يا ايها الذين آمنوا) نيز هماهنگ نمى باشد.
بـنـابـراين بايد قبول كرد كه مخاطب همه مؤ منانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ ، ايمانى كه اعماق جان آنها
را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود، پيدا نكرده بودند.
سـپـس در دنـبـاله آيـه بـه سـه مـوهـبـت بـزرگ كـه در سـايـه ايـمـان عـمـيـق و تـقـوا حـاصـل مـى شـود اشـاره كـرده ، مـى فـرمـايد: (اگر چنين كنيد خداوند دو سهم و نصيب از رحمتش به شما مى دهد، و به شما نور و روشنائى مى بخشد، نورى كه در پرتو آن راه زندگى را پيدا كنيد، و شما را مى بخشد، و خداوند غفور و رحيم است ) (يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم ).
(كـفـل ) (بر وزن طفل ) به معنى بهره اى است كه نياز انسان را بر طرف كند، و ضامن را از ايـن رو (كـفـيـل ) گـويـنـد كـه مـشـكـل طـرف مقابل را كفايت كرده و بهره و نصيب او را به او مى دهد.
بـه هـر حـال مـنـظور از اين دو بهره همان است كه در آيه 201 سوره بقره آمده : ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة : (خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما، و در آخرت نيز نيكى عنايت كن ).
ايـن احـتـمـال نـيز داده شده است كه اين دو بهره يكى براى ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) است ، و ديگرى براى ايمان به انبياى پيشين ، چرا كه هر مسلمانى موظف است به همه انبياى گذشته و كتب آسمانى آنها مؤ من باشد و همه را محترم بشمارد.
بـعـضـى نـيـز گـفته اند كه منظور اجرهاى پى درپى و مضاعف و مداوم است ، جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .
در مـورد دومـيـن پـاداش آنـهـا (و يـجعل لكم نورا تمشون به ) بعضى از مفسران گفته اند مـنـظور همان نور ايمان است كه در قيامت در پيش روى مؤ منان و از سمت راست آنها حركت مى كند، و ظلمات محشر را با آن مى شكافند و به سوى بهشت و سعادت ابدى پيش مى روند، چـنـانـكـه در آيـه 12 همين سوره آمده است يوم ترى المؤ منين و المؤ منات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم .
در حالى كه بعضى ديگر آنرا اشاره به نور قرآن مى دانند كه در دنيا به سراغ مؤ منان مـى آيـد، چـنـانـكـه در آيـه 15 مـائده مى خوانيم : قد جائكم من الله نور و كتاب مبين : (از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد).
ولى ظـاهـر ايـن است كه آيه مفهوم مطلق و گسترده اى دارد، نه اختصاصى به دنيا دارد، و نـه آخـرت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـمـان و تـقوى سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤ من بـرچـيده شود، و چهره حقايق را بى پرده ببيند، و در پرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مـى شـود كـه افـراد بـى ايـمـان از آن مـحـرومـنـد. و ايـنـكـه در روايـات اهـل بـيت (عليهم السلام ) آمده است كه منظور از نور در آيه فوق امام معصومى است كه مردم به او اقتدا كنند در حقيقت بيان يكى از مصداقهاى روشن است .
و بـالاخـره سـومـيـن پـاداش مـؤ منان پرهيزگار همان غفران و آمرزش گناهان است ، چرا كه بـدون آن هـيـچ مـوهـبـتى براى انسان گوارا نيست ، نخست بايد ايمن از عذاب الهى گردد و سـپـس بـا نـور ايـمـان و تـقـوا راه خـويـش را پـيـدا كند، و سرانجام به رحمت مضاعف الهى نائل گردد.
آيـه بـعـد كـه آخـريـن آيـه ايـن سـوره اسـت بـيـان دليـلى اسـت بـراى آنـچـه در آيـه قـبـل آمـده ، مى فرمايد: (اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت و مغفرت به خاطر آن اسـت كـه اهـل كـتـاب بـدانـنـد كـه آنـهـا قـادر بـر چـيـزى از فـضـل الهـى نـيـسـتند و اينكه فضل و رحمت همه به دست او است ، و به هر كس بخواهد مى بـخـشـد و خـداونـد داراى فـضـل و رحـمـت عـظـيـم اسـت ) (لئلا يـعـلم اهـل الكـتـاب الا يـقـدرون عـلى شـى ء مـن فـضـل الله و ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ).
ايـن پـاسـخـى اسـت بـه آنـهـا كـه مـى گـفـتـنـد: خـداونـد بـه گـروهـى از اهـل كـتـاب كه ايمان به محمد آورده اند (طبق عقيده مسلمانان ) دو پاداش مى دهد، بنابراين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان !
قـرآن بـه آنـهـا پـاسـخ مـى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند، چرا كه همه آنها ايـمـان بـه رسـول خـدا و تـمـام انـبـيـاء پـيـشـيـن دارنـد و امـا گـروهـى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى ندارند تا بدانند كه رحمت الهى در اختيار
آنان نيست كه به هر كس بخواهند بدهند و از هر كس بخواهند دريغ دارند!
ايـن آيـه ضـمـنـا مـى تـواند پاسخى به بلندپروازيها و ادعاهاى بى اساس گروهى از يـهـود و نصارى باشد كه بهشت و رحمت الهى را منحصر به خود مى دانستند، و ديگران را از آن مـحـروم مـى پـنـداشـتند: و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قـل هـاتـوا بـرهـانـكـم ان كـنـتـم صـادقـيـن : (آنـهـا گـفـتـنـد هـيـچـكـس داخـل بـهـشـت نـمـى شـود مگر اينكه يهودى يا نصرانى باشد! اين آرزوى آنها است ، بگو اگر راست مى گوئيد دليل خود را بياوريد)؟!
نكته :
رابطه تقوى و روشن بينى
قرآن مجيد براى تقوا آثار فراوانى بيان كرده كه از جمله آنها برطرف شدن حجابها از فكر و قلب آدمى است .
رابـطـه (ايـمان و تقوا) با (روشن بينى ) در آيات مختلف قرآن به آن اشاره شده اسـت ، از جـمـله در آيـه 29 انـفـال مـى خـوانـيـم يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا ان تـتـقـوا الله يـجـعـل لكـم فـرقـانا: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقواى الهى پيشه كنيد و از گـنـاهـان بـپـرهـيـزيـد خـداونـد وسـيـله اى بـراى شـنـاخـت حـق از باطل براى شما قرار مى دهد.
و در آيـه 282 بـقـره آمده است : و اتقوا الله و يعلمكم الله : (تقواى الهى پيشه كنيد و خـداونـد شـمـا را عـلم و دانـش مى آموزد) و در آيات مورد بحث نيز با صراحت اين معنى آمده بـود كه اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد خداوند نورى براى شما قرار مى دهد كه در پرتو آن بتوانيد گام برداريد)!
رابطه اين دو علاوه بر جنبه هاى معنوى كه بعضا براى ما ناشناخته است ،
از نظر تحليل عقلى نيز قابل درك است ، چرا كه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بـر قـلب آدمـى هـوا و هـوسـهـاى سـركـش ، و آمـال و آرزوهـاى دور و دراز، و اسـارت در چـنـگـال مـاده و زرق و بـرق دنـيـاست ، كه به انسان اجازه نمى دهد قضاوت صحيح كند، و چـهـره حـقـايـق را آنچنانكه هست ببيند، هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فـرونـشـست ، و اين ابرهاى تيره و تار و ظلمانى از آسمان روح انسان كنار رفت ، آفتاب حـقـيـقـت بر صفحه قلب مى تابد، و حقايق را آنچنانكه هست در مى يابد، و لذتى توصيف نـاشـدنـى از ايـن درك صـحـيـح و عـمـيـق نصيب مؤ من مى شود، و راه خود را به سوى اهداف مقدسى كه دارد مى گشايد و پيش مى رود.
آرى تـقـوا اسـت كـه بـه انـسـان آگاهى مى دهد، همانگونه كه آگاهيها به انسان تقوا مى بـخـشـد، يـعنى اين دو در يكديگر تاءثير متقابل دارند، لذا در حديث معروفى مى خوانيم : لو لا ان الشـيـاطين يحوطون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات : (هرگاه شـيـاطـين و خوهاى شيطانى بر قلبهاى آدميان مسلط نمى شدند مى توانستند به ملكوت و باطن آسمان و جهان هستى بنگرند).
بـراى درك بـهـتـر ايـن سخن پاى گفتار على (عليه السلام ) مى نشينيم فرمود: لا دين مع هوى - لا عقل مع هوى - من اتبع هواه اعماه و اصمه ، و اذله و اضله : (دين با هواى نفس جمع نـمـى شـود ... همچنين عقل با هوس يكجا نخواهد بود ... هر كس از هواى نفسش پيروى كند او را كور و كر مى كند و ذليل و گمراه مى سازد).
پروردگارا! ما را از هواى نفس حفظ كن و به ما توفيق تقوى و روشن بينى مرحمت فرما.
خـداونـدا! تـمـام فـضـل و رحـمـتـهـا بـه دسـت تـو اسـت مـا را از ايـن فضل بى دريغت محروم مگردان .
بـارالهـا! بـه مـا تـوفـيـق اقـامـه حـق و عدل و قسط و پاسدارى از حريم كتاب و ميزان در پـرتـو بـهـره گيرى از (بينات ) و ايستادگى در برابر افراد زورگو عنايت فرما آمين يا رب العالمين