انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 22 قمـر

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


اقتربت الساعة و انشق القمر (1)
و إ ن يروا ءاية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر (2)
و كذبوا و اتبعوا اءهواءهم و كل اءمر مستقر (3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت .
2 - و هر گاه نشانه و معجزهاى را ببينند اعراض كرده مى گويند: اين سحرى است مستمر!
3 - آنـهـا (آيـات خـدا را) تـكـذيـب كـردنـد و از هـواى نـفـسـشـان پـيـروى نمودند و هر امرى قرارگاهى دارد.
تفسير:
ماه شكافته شد!
در آيه نخست از دو حادثه مهم سخن به ميان آمده : يكى نزديك شدن قيامت است كه عظيمترين دگرگونى را در عالم آفرينش ‍ همراه دارد و سر آغازى است براى زندگى نوين در جهان ديـگـر، جـهـانـى كـه عـظـمـت و گـسـتـردگـى آن بـراى مـا زنـدانـيـان عـالم دنـيـا قابل درك و توصيف نيست .
و حـادثـه ديگر معجزه بزرگ شق القمر است كه هم دليلى است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چيز و هم نشانه اى است از صدق دعوت پيغمبر گراميش .
مى فرمايد: (قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت )! (اقتربت الساعة و انشق القمر).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه سـوره گـذشته (سوره نجم ) با جمله هائى پيرامون نزديكى قيامت پايان گرفت (ازفت الازفة ) و اين سوره با همين معنى آغاز مى شود و اين تاكيدى است بـر ايـن مـوضـوع كـه قـيـامـت نـزديـك اسـت گـرچـه در مـقـيـاس عـمـر دنيا ممكن است هزاران سـال طـول بـكـشد، اما با توجه به مجموع عمر اين جهان از يكسو، و با توجه به اينكه تـمـام عـمر دنيا در برابر قيامت لحظه زودگذرى بيش نيست منظور از اين تعبير روشن مى شود.
ذكـر ايـن دو حـادثه با هم ، همانگونه كه جمعى از مفسران گفته اند، به خاطر آن است كه اصـولا ظـهـور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) كه آخرين پيامبران الهى است خود از نـشـانه هاى نزديكى قيامت است ، لذا در حديثى از خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى خـوانـيـم كـه فـرمـود: بـعـثت انا و الساعة كهاتين مبعوث شدن من و قيامت همچون اين دو است اشاره به دو انگشت مباركش كه در كنار هم قرار گرفته ).
از سـوى ديـگـر شـكـافتن ماه خود دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب و نمونه كـوچـكـى اسـت از حـوادث عـظـيـمى كه در آستانه رستاخيز در اين جهان رخ مى دهد، چرا كه تمامى كواكب و ستارگان و زمين در هم مى ريزند و عالمى نو به جاى آنها ايجاد مى شود.
طبق روايات مشهور كه بعضى ادعاى تواتر آن نيز كرده اند مشركان نزد
رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) آمـدند و گفتند: اگر راست مى گوئى و تو پيامبر خـدائى ماه را براى ما دو پاره كن ! فرمود: (اگر اين كار را كنم ايمان مى آوريد؟ عرض كـردنـد آرى - و آن شـب ، شب چهاردهم ماه بود - پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از پيشگاه پـروردگـار تقاضا كرد آنچه را خواسته اند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد، و رسول الله آنها را يك يك صدا مى زد و مى فرمود: ببينيد)!.
در ايـنكه چگونه ممكن است اين كره عظيم آسمانى شكافته شود، و وجود چنين حادثه اى چه تـاثـيـراتـى بـر كـره زمين و منظومه شمسى ميگذارد؟ و چگونگى جذب دو نيمه ماه بعد از شـكافتن ، و اينكه چگونه ممكن است چنين حادثه اى رخ داده باشد و تواريخ جهان ذكرى از آن بـه ميان نياورند؟ و سؤ الات ديگرى در اين زمينه به خواست خدا در بحث نكات مشروحا از آن سخن خواهيم گفت .
نـكته اى كه ذكر آن در اينجا لازم است اينكه بعضى از مفسران كه تحت تاثير پاره اى از القـائات سـوء قـرار گـرفـتـه انـد، و هـر گـونـه انـجـام عمل خارق عادتى را (جز قرآن ) براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) منكر شده اند، بـا تـوجـه بـه وضـوح آيـه فوق و كثرت رواياتى كه در اين زمينه در كتب علماى اسلام نـقل شده به زحمت افتاده اند كه چگونه اين خارق عادت را توجيه كنند و طورى از كنار آن بگذرند كه جنبه اعجاز آن نفى شود.
ولى حـق ايـن اسـت كـه مـسـاءله (شق القمر) به صورت اعجاز انجام گرفته ، و آيات بعد شواهد روشنى بر اين امر در بر دارد، چه خوب بود آنها در آن اعتقاد نادرست تجديد نـظـر مـيـكـردند تا بدانند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) نيز معجزات و خارق عادتى داشته ، و اگر آياتى از قرآن آنرا نفى مى كند اشاره به (معجزات اقتراحى ) اسـت كـه گـروهـى بـهـانهجو مطرح مى كردند، نه قصد پذيرش حق داشتند، و نه بعد از انـجـام آن تـسـليـم حـق مى شدند، ولى معجزاتى كه براى تحقيق حقيقت مطالبه مى شد از سوى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) انجام مى گرفت ، و شواهد فراوانى بر اين امر در تاريخ زندگى آن حضرت وجود دارد.
سپس قرآن مى افزايد: (مخالفان لجوج هنگامى كه نشان و معجزه اى را بر صدق دعوت تو مى بينند اعراض كرده ، مى گويند اين سحرى است مستمر)! (و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر).
تـعـبـير به (مستمر) اشاره به اين است كه آنها معجزات مكررى از پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله ) ديـده بـودنـد كـه شق القمر ادامه آن بود، آنها همه را بر تداوم سحر حـمـل مـى كـردنـد، و آنرا (سحرى مستمر) مى پنداشتند، هر چند اين تهمت بهانه اى بود براى عدم تسليم در مقابل حق .
بـعـضـى از مـفـسـران (مـسـتـمـر) را بـه معنى (قوتمند) تفسير كرده اند (چنانكه مى گويند حبل مرير يعنى طناب محكم ) و بعضى آنرا به معنى (گذرا و ناپايدار) تفسير نموده ولى ظاهر همان تفسير اول است .
در آيه بعد به نكته مخالفت آنها، و همچنين به نتيجه شوم اين مخالفت ، اشاره كرده ، مى افـزايـد: (آنـهـا تكذيب كردند، و از هواى نفسشان پيروى نمودند، و هر امرى قرارگاهى دارد) (و كذبوا و اتبعوا اهوائهم و كل امر مستقر).
سرچشمه مخالفت آنها و تكذيب پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) يا تكذيب معجزات و دلائل او، و همچنين تكذيب رستاخيز و قيامت ، پيروى از هواى نفس بود، تعصبها و لجاجتها و خودخواهيها به آنها اجازه نمى داد كه در برابر حق تسليم شوند، و از سوى ديگر علاقه بـه بـى بند و بارى براى كامجوئى از لذات بدون هيچ قيد و شرط، و آلودگى به هر گـنـاه و سـتـم ، مـانـع از ايـن بـود كـه دعـوت حـق را پـذيـرا شـونـد، چـرا كـه قبول اين دعوت مسئوليت آفرين بود.
آرى هـمـيـشـه چـنين بوده ، و همواره چنان خواهد بود كه مانع بزرگ در مسير حق هواپرستى است .
مـنـظـور از جـمـله (و كـل امر مستقر): (هر چيز قرارگاهى دارد) اين است كه هر كس به سزاى عمل خويش مى رسد، قرارگاه نيكى نيكانند، و قرارگاه شر بدانند.
ايـن تـعـبـير احتمالا اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود، و هر كار نيك و بدى ثابت و باقى مى ماند تا انسان جزاى آنرا ببيند.
اين احتمال نيز در تفسير آيه فوق داده شده است كه تكذيبها و اتهامات نمى تواند براى هـمـيـشـه چـهره حق را بپوشاند، بلكه همه چيز به سوى قرارگاه خويش پيش مى روند، و چـيـزى نـمـى گـذرد كـه چـهـره زيـبـاى حـق آشـكـار، و چـهـره زشـت و مـنـفـور باطل نيز ظاهر مى گردد، و اين يك سنت الهى در عالم هستى است .
اين تفسيرها منافاتى با يكديگر ندارد، و ممكن است همه آنها در مفهوم آيه جمع باشد.
نكته ها:
1 - شق القمر يك معجزه بزرگ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله )
گـرچـه بـعضى از كوتاه نظران اصرار دارند كه اين معجزه را طورى توجيه كنند كه از صـورت يـك خـارق العـاده خـارج شـود، چنانكه گفته اند: آيه فوق از آينده خبر مى دهد، و مـربـوط بـه (اشراط ساعت ) يعنى حوادث قبل از قيامت است ، ولى قرائن متعددى در آيه وجـود دارد كـه تـاءكـيـد بر وقوع يك اعجاز مى كند، از جمله ذكر اين موضوع به صورت (فعل ماضى ) كه نشان مى دهد (شق القمر) واقع شده است ، همانگونه كه نزديكى رستاخيز با ظهور آخرين پيامبر نيز تحقق يافته .
بـعـلاوه اگـر سـخـن از مـعـجـزه نباشد هيچ تناسبى با نسبت سحر به پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) كه در آيه بعد آمده است ندارد، و همچنين با جمله (و كذبوا و اتبعوا اهوائهم ) كه خبر از تكذيب آنها مى دهد هماهنگ نيست .
افـزون بـر ايـنـهـا روايـات فـراوانـى در كـتـب اسـلامـى در زمـيـنـه وقـوع ايـن اعـجـاز نـقـل شـده كـه در حـد شـهـرت يـا تـواتـر اسـت ، و لذا قابل انكار نمى باشد در اينجا به گفتارى از (فخر رازى ) و (طبرسى ) دو مفسر مـعروف اهل سنت و شيعه اشاره مى كنيم ، فخر رازى مى گويد: (عموم مفسران معتقدند مراد از آيه اين است كه ماه شكافته شد، و روايات صحيحى نيز بر اين معنى دلالت مى كند، و امـكـان عـقـلى آن نيز جاى ترديد نيست ، و از سوى ديگر پيامبر صادق (صلى الله عليه و آله ) از آن خـبـر داده ، بـنـابـرايـن بـايـد آنـرا پذيرفت ، اما داستان عدم خرق و التيام در افلاك (طبق عقيده ابطال شده بطلميوسى ) مطلبى بى اساس و غير علمى است ، چرا كه با دلائل عقلى ثابت شده كه خرق و تخريب در آسمانها كاملا ممكن است ).
مرحوم طبرسى نيز در (مجمع البيان ) مى گويد: مفسران اين آيه را
مربوط به معجزه شق القمر در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى دانند، سپس تـنـها كسى را كه در جهت مخالف اين عقيده نام مى برد عطا و حسن و بلخى است كه با بى اعتنائى از قول آنها مى گذرد.
بعضى نقل كرده اند كه (حذيفه ) صحابى مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع كثيرى در مسجد مدائن نقل كرد و هيچكس بر او ايراد نگرفت ، با اينكه بسيارى از حاضران عـصـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) را درك كـرده بـودند (اين حديث را در المنثور و قرطبى در ذيل آيه مورد بحث آورده اند).
بـنـابـرايـن نـه بـا تـوجـه به خود آيه و قرائن موجود در آن ، و نه از نظر روايات ، و اقوال مفسران ، موضوع شق القمر قابل انكار نيست ، البته در اينجا سؤ الاتى وجود دارد كه به پاسخ آن خواهيم پرداخت .
2 - شق القمر از نظر علوم روز
از سـؤ الات مـهـمـى كـه در اين بحث مطرح است اين است كه وقوع انشقاق و شكاف در اجرام آسـمـانـى اصـولا امـكـان دارد؟ يـا ايـنـكـه عـلم آنـرا بـه كـلى نفى مى كند؟ پاسخ اين سؤ ال بـا تـوجـه بـه مـطـالعـات و اكـتـشـافـات دانـشـمندان فلكى چندان پيچيده نيست ، زيرا اكـتـشـافـات مـى گويد: چنين چيزى نه تنها محال نيست ، بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده ، هر چند در هر كدام عوامل خاصى مؤ ثر بوده است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: كـرارا در دسـتـگاه منظومه شمسى و ساير كرات آسمانى انشقاقها و انفجارهائى روى داده است كه براى نمونه موارد زير را يادآور مى شويم :
الف - پيدايش منظومه شمسى - اين نظريه از سوى همه دانشمندان پذيرفته شده است كه تـمـام كرات منظومه شمسى در آغاز جزء خورشيد بود كه بعدا از آن جدا شده ، و هر يك در مدار خود به گردش درآمده است .
منتها درباره عامل اين جدائى گفتگو است :
(لاپـلاس ) مـعـتـقـد است عامل اين جدائى (نيروى گريز از مركز) در منطقه استوائى خورشيد بوده ، به اين معنى كه در آن هنگام كه خورشيد به صورت توده گاز سوزانى بـود (و هـم اكنون نيز چنين است ) و به دور خود گردش ميكرد سرعت اين گردش ‍ در منطقه استوائى سبب شد كه قطعاتى از آن جدا گردد، و در فضا پراكنده شود، و به دور مركز اصلى يعنى خورشيد به گردش ‍ درآيد).
ولى تـحقيقات بعضى ديگر از دانشمندان بعد از لاپلاس منتهى به فرضيه ديگرى شده كـه عـامـل ايـن جـدائى را وقـوع جـزر و مـدهـاى شديدى در سطح خورشيد بر اثر عبور يك ستاره عظيم از نزديكى آن مى شمرد.
طـرفداران اين فرضيه كه حركت وضعى خورشيد را در آن روزگار كافى براى توجيه جـدائى قـطعاتى از آن نمى دانند دست به سوى اين فرضيه دراز كرده ، مى گويند: اين جـزر و مـد، امـواج عـظيمى در سطح خورشيد به وجود آورد، درست همانند سقوط قطعه سنگ عظيمى در يك اقيانوس ، و بر اثر آن قطعاتى از خورشيد يكى پس از ديگرى به خارج پرتاب شد، و به گرد كره مادر به گردش درآمد.
در هر حال عامل جدائى هر چه باشد مانع از اين نيست كه همه معتقدند پيدايش منظومه شمسى از طريق انشقاق و جدائيها صورت گرفته است .
ب - (آسـتروئيدها) - (استروئيدها) قطعات سنگهاى عظيم آسمانى هستند كه به دور منظومه شمسى در گردشند، و گاهى از آنها به كرات كوچك
و (شـبـه سيارات ) تعبير مى كنند، بزرگى چنان است كه قطر آن به 25 كيلومتر مى رسد، ولى غالبا از اين كوچكترند.
دانـشـمـنـدان عـقـيـده دارنـد آسـتـروئيـدهـا بقاياى سياره عظيمى هستند كه در مدارى ميان مدار (مـريـخ ) و مـدار (مـشـتـرى ) در حـركـت بـوده ، سـپـس بـراثـر عوامل نامعلومى منفجر و شكافته شده است .
تـاكـنـون بـيـش از 5 هزار آستروئيد كشف و مشاهده شده ، و عده زيادى از آنها كه بزرگتر هـسـتـنـد نـامـگـذارى ، و حـجـم و مـقدار و مدت حركت آنها به دور خورشيد محاسبه شده است ، بعضى از فضاشناسان براى آستروئيدها اهميت خاصى قائلند، و معتقدند احيانا مى توان از آنـهـا بـه عـنـوان پـايـگـاهـى براى مسافرت به نقاط دور دست فضا استفاده كرد! اين نمونه ديگرى از انشقاق در اجرام آسمانى است .
ج - (شـهـابـهـا) - (شـهابها) سنگهاى بسيار كوچك آسمانى هستند كه گاه از اندازه فندق تجاوز نمى كنند، و به هر حال با سرعت شديدى در مدار خاصى بر گرد خورشيد در گـردشـنـد، و گـاه كـه مـسـير آنها با مدار كره زمين تقاطع پيدا مى كند، به سوى زمين جذب مى شوند.
ايـن سـنـگـهاى كوچك بر اثر شدت برخورد با هوائى كه زمين را احاطه كرده ، به خاطر سـرعـت سـرسـام آورى كـه دارنـد، داغ و بـرافـروخـتـه و مشتعل مى شوند، و ما به صورت يك خط نورانى زيبا در لابلاى جو زمين آنها را مشاهده مى كنيم ، و از آن به تير شهاب تعبير مى نمائيم .
و گـاه تـصـور مـى كـنيم كه ستاره دور دستى است كه سقوط مى كند، در حالى كه شهاب كوچكى است كه در فاصله بسيار نزديكى آتش گرفته ، و سپس خاكستر مى شود.
مـدار گـردش شـهـابـهـا بـا مـدار زمـيـن در دو نـقـطـه تـمـاس دارد، بـه هـمـيـن دليل
در مردادماه و آبانماه كه دو نقطه تقاطع دو مدار است شهابها بيشتر ديده مى شوند.
دانـشـمـنـدان مى گويند: اينها بقاياى ستاره دنباله دارى است كه براثر حوادث نامعلومى منفجر و از هم شكافته شده است .
اين هم نمونه ديگرى از انشقاق در كرات آسمانى .
به هر حال مساءله انفجار و انشقاق در كرات آسمانى امرى بى سابقه نيست ، و هرگز از نـظـر عـلم مـحـال نـمـى بـاشـد تـا گـفـتـه شـود اعـجـاز بـه محال تعلق نمى گيرد.
ايـنـهـا هـمـه در مـورد انـشـقـاق اسـت ولى بـازگـشـت آن بـه حال معمولى بر اثر نيروى جاذبه اى كه ميان دو قطعه وجود دارد كاملا امكانپذير است .
گـرچه در هيئت قديم كه بر محور عقيده (بطلميوس ) و افلاك نه گانه پوست پيازى اش ، دور مى زد، چنان اين افلاك بلورين به هم پيوسته بودند كه خرق و التيام آنها از نـظـر جـمـعـى محال بود، و لذا پيروان اين عقيده هم معراج جسمانى را منكر بودند، و هم شق القـمـر را، چـرا كـه مـوجـب شـكـافـتـه شـدن و سپس التيام در افلاك بود، ولى امروز كه فـرضـيه هيئت بطلميوسى به دست افسانه ها و اسطوره هاى خيالى سپرده شده ، و اثرى از آن افلاك نهگانه باقى نمانده ، زمينه اى براى اين سخنان باقى نيست .
شـايـد ايـن نـكـتـه نـيـاز بـه يـادآورى نـدارد كـه شـق القـمـر تـحـت يـك عامل طبيعى معمولى صورت نگرفت ، بلكه جنبه اعجاز داشت ، ولى چون اعجاز به محالات تعلق نمى گيرد منظور در اينجا بيان امكان اين مطلب بود (دقت كنيد).
3 - شق القمر از نظر تاريخى
ايـراد ديـگرى كه بعضى از ناآگاهان به مساءله (شق القمر) دارند اين است كه اگر ايـن امر حقيقتى داشت با آن همه اهميتى كه دارد بايد در تواريخ جهان ثبت گردد، در حالى كه چنين نيست .
ولى بـراى ايـنـكـه روشـن شـود ايـن ايـراد تـا چـه حـد قابل اهميت است ، بايد تجزيه و تحليلى روى جهات مختلف اين مساءله صورت گيرد:
الف - بـايـد تـوجـه داشـت كـه مـاه هـمـواره در نـيـمـى از كـره زمـيـن قابل رؤ يت است ، نه در تمام آن ، بنابراين نيمى از مردم روى زمين از اين حساب خارجند.
ب - در نـيـمـى از هـمـيـن نيم كره نيز اكثريت قريب به اتفاق آنها در خوابند، زيرا بعد از نـيـمـه شب است ، به اين ترتيب تنها يك چهارم مردم جهان مى توانند از چنين حادثه اى با خبر شوند.
ج - در بـخـش قـابـل رؤ يـت نـيـز هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه قـسـمـتـهـاى قابل توجهى از آسمان ابرى ، و چهره ماه با ابر پوشيده شده باشد.
د - حوادث آسمانى در صورتى جلب توجه افراد مى كند كه يا مانند صاعقه ها تواءم با سـر و صـداى شـديـد بـاشـد، يـا مـانـنـد خـسـوف و كـسـوف كـلى نـور بـه طـور كامل قطع شود، آن هم براى يك مدت نسبتا طولانى .
بـه هـمـيـن دليـل در خـسـوفهاى جزئى و ماه گرفتگيهاى مختصر اگر قبلا از طرف منجمين اعـلام نـشـود كـمتر كسى با خبر مى گردد، و حتى گاه بسيارى از مردم از خسوف كلى نيز بى خبر مى مانند.
تـنـهـا دانـشمندانى كه اجرام آسمانى و ماه را رصد مى كنند و يا كسانى كه تصادفا چشم آنـهـا بـه آسـمان بيفتد ممكن است از چنين جريانى با خبر شوند، و عده اى ديگر را نيز با خبر سازند.
بـنـابـرايـن چـنـيـن حادثه كوتاه مدتى آنطور كه ابتدا تصور مى شود مايه جلب توجه عـمـومـى مـردم جـهـان نـيـسـت ، مـخصوصا مردم آن زمان كه اصولا براى اجرام آسمانى اهميت كمترى قائل بودند.
ه - بـعـلاوه وسـائل ثـبت مطالب در تاريخ و نشر آن در آن زمانها محدود بود، و حتى تعداد بـاسـوادهـا بـسـيـار كـم بـودنـد، و كـتـابـهـا خـطـى بـود، مـثـل امروز نبود كه حوادث مهم ، برق آسا به وسيله راديوها و تلويزيونها و مطبوعات در سراسر جهان نشر شود.
بـا تـوجـه بـه ايـن جـهـات و جهات ديگر هرگز نمى توان از عدم ذكر اين حادثه در غير تواريخ اسلامى تعجب كرد، و آنرا دليل بر نفى آن گرفت .
4 - تاريخ وقوع اين معجزه بزرگ
در ايـنـكـه شـق القمر در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) واقع شده در مـيان مفسران و روات حديث بحثى نيست ، ولى از بعضى روايات استفاده مى شود اين امر در آغـاز بـعـثت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بوده در حالى كه از بعضى ديگر برمى آيد كـه اين امر نزديك هجرت و در اواخر دوران مكه روى داده است ، آنهم بنا به تقاضاى حقيقت جويانى بود كه از مدينه خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند و در عقبه با او بيعت كردند.
و نـيـز در بـعـضى روايات مى خوانيم كه علت پيشنهاد شق القمر به پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) ايـن بود كه مى گفتند سحر در امور زمينى اثر مى گذارد، ما ميخواهيم مطمئن شويم كه معجزات محمد (صلى الله عليه و آله ) سحر نيست .
حـتـى جـمـعـى از مـتـعـصـبـان لجـوج بـعـد از ديـدن ايـن مـعـجـزه بـزرگ گـفـتـنـد مـا قـبـول نـخـواهـيـم كـرد مـگـر ايـنـكـه كـاروانـهـاى شـام و يـمـن فـرارسـنـد، و از آنـهـا سـؤ ال كـنـيـم : آيـا آنها در مسير خود چنين چيزى را ديده اند، اما هنگامى كه مسافران گفتند ديده ايم باز ايمان نياوردند!.
آخرين نكتهاى كه ذكر آن نيز در اينجا لازم است اينكه : اين معجزه بزرگ همانند بسيارى از معجزات ديگر در تواريخ و روايات ضعيف با خرافاتى آميخته شده كه چهره آنرا در نظر انـديـشـمندان دگرگون ساخته است ، مانند فرود آمدن قطعه اى از ماه به روى زمين ، ولى بـايـد با دقت اين خرافات را از آن جدا كرد تا چهره اصلى معجزه كه جنبه علمى دارد لوث نشود.
آيه و ترجمه


و لقد جاءهم من الا نباء ما فيه مزدجر (4)
حكمة بلغة فما تغن النذر (5)
فتول عنهم يوم يدع الداع إ لى شى ء نكر (6)
خشعا اءبصرهم يخرجون من الا جداث كأ نهم جراد منتشر (7)
مهطعين إ لى الداع يقول الكفرون هذا يوم عسر (8)

 


ترجمه :

4 - بـه انـدازه كافى براى انزجار از بديها اخبار (انبيا و امتهاى پيشين ) به آنها رسيده است .
5 - اين آيات ، حكمت بالغه الهى است اما انذارها (براى افراد لجوج ) مفيد نيست .
6 - بنابراين از آنها روى گردان و روزى را به يادآور كه دعوت كننده الهى مردم را به امـر وحـشـتـنـاكـى دعـوت مـى كـنـد (دعـوت بـه حـسـاب اعمال ).
7 - آنـها از قبرها خارج مى شوند در حالى كه چشمهايشان از وحشت به زير افتاده و (بى هدف ) همچون ملخهاى پراكنده به هر سو مى دوند!
8 - در حالى كه (بر اثر وحشت و اضطراب ) به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند و كافران مى گويند امروز روز سخت و دردناكى است .
تفسير:
آن روز كه همه از قبرها خارج مى شوند
بـه دنـبـال بـحـثـى كـه در آيـات قبل پيرامون جمعى از كفار كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) را تكذيب كردند و در برابر هيچ معجزه اى سر تسليم فرود نمى آوردند آمده ، در آيـات مـورد بـحث تشريح بيشترى درباره اينگونه افراد و همچنين سرنوشت دردناك آنها در قيامت آمده است .
نخست مى فرمايد: چنان نيست كه اين گروه بى خبر باشند بلكه (اخبارى كه مى تواند موجب انزجار آنها از زشتيها و بديها شود به اندازه كافى براى آنها آمده است ) (و لقد جائهم من الانباء ما فيه مزدجر).
بنابراين كمبودى در تبليغ داعيان الهى نبوده ، (هر چه هست از قامت ناساز بى اندام خود آنـهـاست ) نه گوش شنوائى دارند، نه روح حقطلبى ، و نه اين مقدار از تقوى كه آنها را دعوت به تحقيق و تدبر در آيات الهى كند.
مـنـظـور از (انـبـاء) (اخـبـار) هـمـان خـبرهاى امتهاى پيشين و اقوامى است كه به عذابهاى گـوناگون هلاك شدند، و نيز اخبار قيامت و مجازات ظالمان و كافران كه در قرآن از روى آنها پرده برداشته شده است .
سـپـس مـى افـزايد: (اين آيات حكمت بالغه الهى است ، و اندرزهائى است عميق و رسا، اما ايـن انـذارهـا بـراى ايـن افـراد لجـوج مـفـيـد نـيـسـت ، و بـه حال آنها سودى ندارد) (حكمة بالغة فما تغن النذر).
خـلاصـه ايـنـكـه در (فـاعـليـت فـاعـل ) هـيـچ نـقـصـى نـيـسـت ، هـر چـه هـسـت در قابليت قـابـل ، و گـرنـه آيـات الهـى ، پـيـامـبـران بـزرگ ، اخـبـارى كه از امم پيشين رسيده ، و خبرهائى كه از قيامت به آنها داده مى شود هر كدام حكمتى بالغ و رساست كه مى تواند در روح و جان آنها اثر بگذارد اگر كمترين آمادگى روحى وجود داشته باشد.
در آيه بعد مى فرمايد: (اكنون كه اين بيگانگان از حق ابدا آمادگى پذيرش را ندارند آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار، و از آنـان روى گـردان و بـه سـراغ دلهـاى آمـاده رو) (فتول عنهم ).
(و روزى را بـه يـادآور كـه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند) دعوت به حساب و بررسى نامه اعمال (يوم يدع الداع الى شى ء نكر).
بـنـابـرايـن جـمـله (يـوم يـدع الداع ) جـمـله مـسـتـقـلى اسـت كـه از جـمـله (فـتـول عـنـهـم ) جـدا اسـت ، هـر چـنـد بـعـضـى آنـرا دنـبـاله جـمـله قـبل دانسته اند مى گويند منظور اين است در روز قيامت كه دعوت كننده الهى را مى خواند و آنـها دست به دامن تو براى شفاعت مى زنند از آنان روى بگردان ، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد.
ايـن (دعـوت كـنـنـده ) خـدا اسـت ؟ يـا فـرشـتـگـان او؟ و يـا اسرافيل كه با نفخ صور مردم را به رستاخيز دعوت مى كند؟ و يا همه اينهاست ؟ مفسران احتمالات
مـخـتـلفـى داده اند، ولى با توجه به آيه 52 سوره اسراء كه مى فرمايد: يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده : (به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند شما را از قبرهايتان فرامى خـوانـد شـمـا هـم اجـابـت مـى كـنـيـد در حـالى كـه حـمـد او مـى گـوئيـد) مـعـنـى اول مناسبتر است ، هر چند آيات آينده تناسب بيشترى با اين معنى دارد كه منظور فرشتگان و ماموران حساب و جزا بوده باشند.
مـنـظـور از (شى ء نكر) (مطلب ناشناخته ) يا حسابرسى دقيق الهى است كه تا آنروز براى آنها ناشناخته بوده ، و يا عذابهائى است ناشناخته كه هرگز باور نمى كردند، و يا همه اينها، چرا كه قيامت در همه معيارهايش براى انسانها ناشناخته است .
در آيـه بـعـد بـه تـوضـيـح بيشترى در همين زمينه پرداخته مى گويد: (آنها از قبرهاى خـارج مـى شـونـد در حـالى كـه چـشمهايشان از شدت وحشت به زير افتاده ، و بدون هدف هـمچون ملخهاى پراكنده به هر سو مى دوند)! (خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر)!
نسبت (خشوع ) به (چشمها) به خاطر آن است كه صحنه آنقدر هولناك است كه تاب تماشاى آنرا ندارند، لذا چشم از آن برمى گيرند و به زير مى اندازند.
و تـشـبيه به (ملخهاى پراكنده ) به تناسب اين است كه توده ملخها بر خلاف بسيارى از پـرنـدگـانـى كـه بـه هـنـگام حركت دستجمعى با نظم و ترتيب خاصى حركت مى كنند هـرگـز نـظـم و تـرتـيـبـى نـدارند، در هم فرومى روند و بى هدف به هر سو روانه مى شوند، بعلاوه آنها همچون ملخها در آن روز موجوداتى ضعيف
و ناتوانند.
آرى ايـن كـوردلان بـى خـبـر در آن روز چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه بـه هـر طـرف رو مـى آورنـد و بـه يـكديگر مى خورند، گوئى از خود بى خود شده اند، چـنـانكه در آيه 2 سوره حج مى خوانيم : و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى : (در آن روز مردم را مست ميبينى و مست نيستند).
در حقيقت اين تشبيه همانند مطلبى است كه در آيه 4 سوره قارعه آمده است يوم يكون الناس كـالفراش المبثوث : (به خاطر بياوريد روزى را كه مردم همچون پروانه هاى پراكنده اى هستند)!
سـپس مى افزايد: (هنگامى كه آنها به دنبال اين دعوت از قبرها خارج مى شوند از شدت وحشت به سوى فرشتگان دعوت كننده گردن مى كشند) (مهطعين الى الداع ).
(مهطعين ) از ماده (اهطاع ) به معنى گردن كشيدن است ، و بعضى آنرا به معنى خيره نگاه كردن ، يا به سوى چيزى به سرعت دويدن ، تفسير كرده اند، و هر يك از اين معانى در تفسير آيه محتمل است ، هر چند معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه وقتى انسان صداى وحشتناكى را مى شنود فورا گردن مى كشد و به مبدء صدا متوجه مى شود، البته مـانـعـى نـدارد كـه هـمـه ايـنـها با هم در مفهوم آيه جمع باشد، به اين ترتيب كه آنها با شـنـيـدن صداى دعوت كننده الهى به سوى او گردن مى كشند، سپس خيره نگاه مى كنند، و بعد با سرعت به سوى او مى روند، و در دادگاه الهى حاضر مى شوند.
اينجاست كه وحشت از حوادث سخت آن روز سراپاى آنها را فرامى گيرد، لذا در دنباله آيه مـى افـزايـد: (كـافـران مـى گـويـنـد: امـروز روز سـخـت و دردنـاكـى اسـت )! (يقول الكافرون هذا يوم عسر).
و بـه راسـتـى روز سختى است ، چرا كه خداوند نيز بر اين معنى صحه گذارده و در آيه 26 سوره فرقان مى فرمايد: و كان يوما على الكافرين عسيرا (آن روز روزى است سخت براى كافران ).
ولى از اين تعبير استفاده مى شود كه آن روز براى مؤ منان روز سختى نيست !
نكته :
چرا قيامت روز بسيار سختى است ؟
چرا روز سختى نباشد؟ در حالى كه تمام عوامل ترس و وحشت ، مجرمان را احاطه مى كند.
از يكسو، هنگامى كه نامه اعمالشان به دست آنها داده مى شود، فريادشان برمى خيزد: يا ويـلتـنـا مـا لهـذا الكـتـاب لايـغـادر صغيرة و لاكبيرة الا احصاها: (اى واى بر ما! اين نامه اعمال كيست كه هيچ كار بزرگ و كوچكى نيست مگر اينكه در آن منعكس ‍ است )؟ (كهف 49).
از سوى ديگر، اگر كمترين كار نيك يا بد انجام داده باشند حساب همه آنها با نهايت دقت بـررسـى مـى شـود: ان تـك مـثـقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يـات بـهـا الله ان الله لطـيـف خـبـيـر: اگـر بـه انـدازه وزن دانـه خـردلى (عمل نيك يا بد) در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها يا زمين نهفته باشد خداوند آنرا براى حساب حاضر مى سازد، چرا كه خداوند دقيق و آگاه است ) (لقمان 16).
از سـوى سـوم ، در آنـجا هيچگونه راه جبرانى وجود ندارد، و هيچ عذرى مسموع نيست ، و راه بازگشت مطلقا بسته است ، چنانكه قرآن مى فرمايد:
و اتـقـوا يـومـا لا تـجـزى نـفـس عـن نـفـس شـيـئا و لا يـقـبـل مـنـهـا شـفـاعـة و لا يـؤ خـذ مـنـهـا عـدل و لا هـم يـنـصـرون : (از آن روز بـتـرسـيـد كه كسى جاى ديگرى را در مجازات نمى گـيـرد، و نـه شـفـاعـتـى از او پـذيـرفـتـه مـى شـود، و نـه غـرامـت و بدل قبول خواهد شد، و نه كسى به يارى آنها برمى خيزد) (بقره - 48).
و نـيـز مـى خوانيم : و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربـنـا و نـكـون مـن المـؤ مـنـين : (اگر حال آنها را ببينى هنگامى كه در برابر آتش دوزخ ايـستاده اند و مى گويند ايكاش بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تـكـذيـب نـمـى كرديم و از مؤ منان بوديم ) (ولى از آنها پذيرفته نمى شود) (انعام 27).
و از سـوى چـهـارم عـذاب الهـى بـه انـدازه اى شـديـد اسـت كـه مـادران ، فـرزندان خود را فـرامـوش كـرده ، بـارداران سـقـط جـنـين مى كنند، و مردم گيج و مست به نظر مى رسند در حـالى كـه مـسـت نـيـسـتـنـد، ولى عـذاب خـداونـد شـديـد اسـت ) (يـوم تـرونـهـا تـذهـل كـل مـرضـعـة عـمـا ارضـعـت و تـضـع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد (حج 2).
به اين دليل (گنهكاران به قدرى گرفتار اضطراب و وحشت مى شوند كه دوست دارند هـر چـه در جـهـان اسـت بـدهـند و از عذاب الهى نجات يابند، يود المجرم لو يفتدى من عذاب يـومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى تؤ يه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه كـلا انـهـا لظى : (مجرم آرزو مى كند براى نجات از عذاب آن روز فرزندانش را بدهد، و همسر و خويشاوندانش را كه در مشكلات پناهگاه او بودند، تمام كسانى را كه در روى زمين هستند فدا كند تا از عذاب الهى رهائى يابد، اما فايده اى ندارد، آتش ‍ برافروخته جهنم
است كه در انتظار اوست ) (معارج 11 تا 15).
آيـا بـا ايـن اوصاف و اوصاف تكان دهنده ديگرى كه در ساير آيات قرآن منعكس است ممكن اسـت آن روز، روز سـخـت و دردناك و اندوه زائى نباشد؟ (خداوند همه ما را در پناه لطفش در آن روز محفوظ دارد).
آيه و ترجمه


كذبت قبلهم قوم نوح فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر (9)
فدعا ربه اءنى مغلوب فانتصر (10)
ففتحنا اءبواب السماء بماء منهمر (11)
و فجرنا الا رض عيونا فالتقى الماء على اءمر قد قدر (12)
و حملناه على ذات اءلواح و دسر (13)
تجرى بأ عيننا جزاء لمن كان كفر (14)
و لقد تركناها ءاية فهل من مدكر (15)
فكيف كان عذابى و نذر (16)
و لقد يسرنا القرءان للذكر فهل من مدكر (17)

 


ترجمه :

9 - پـيـش از آنها قوم نوح تكذيب كردند (آرى ) بنده ما (نوح ) را تكذيب كرده و گفتند: او ديوانه است و (با انواع آزارها) او را (از ادامه رسالتش ) بازداشتند.
10 - او به درگاه پروردگار عرضه داشت : من مغلوب (اين قوم طغيانگر شده ام ،
انتقام مرا از آنها بگير.
11 - در اين هنگام درهاى آسمان را گشوديم و آبى فراوان و پى در پى فروباريد.
12 - و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم ، و اين دو آب به اندازه اى كه مقدر بود با هم درآميختند.
13 - و او را بر مركبى كه از الواح و ميخهائى ساخته شده بود سوار كرديم .
14 - مـركـبـى كـه تـحـت نظارت ما حركت مى كرد اين كيفرى بود براى كسانى كه به او كافر شدند.
15 - ما اين ماجرا به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد.
16 - (اكنون بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟!
17 - ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود.
تفسير:
ماجراى قوم نوح درس عبرتى بود
سـنـت قـرآن بـر ايـن اسـت كـه در بـسـيارى از موارد بعد از انذار كفار و مجرمان شرحى از سـرگـذشـت اقـوام پـيـشـين و عاقبت دردآلود آنها را بيان مى كند، تا به اينها بفهماند كه اگر به راه نادرست خويش ادامه دهند سرنوشتى بهتر از آنان ندارند.
در ايـن سـوره نـيـز بـه دنـبـال بـحـثـى كـه در آيـات گذشته آمد اشارات كوتاه و در عين حـال پـرمـعنى به سرگذشت پنج قوم سركش از اقوام پيشين مى كند كه نخستين آنها قوم نوح (عليه السلام ) است ، مى فرمايد:
(پيش از آنها قوم نوح پيامبر خود را تكذيب كردند) (كذبت قبلهم قوم نوح ).
(آرى آنها بنده ما نوح را تكذيب كردند و گفتند: او مرد ديوانه اى است ! و سپس با انواع آزارها و شكنجه ها او را از ادامه رسالتش منع كردند)
(ا فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر).
گـاه (بـه او مـى گفتند: اگر دست از كار خود برندارى سنگسارت مى كنيم ) (قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين ) (شعراء 116).
و گـاه گـلوى او را چـنـان مـى فشردند كه بى هوش به زمين مى افتاد، اما هنگامى كه به هـوش مـى آمد مى گفت : اللهم اغفر لقومى فانهم لا يعلمون : (خداوندا قوم مرا ببخش كه نمى دانند)!.
خلاصه او را از هر طريق توانستند آزار دادند، اما او دست از تبليغ و هدايت برنداشت .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه تـكـذيـب دو بـار ذكـر شده ظاهرا به اين جهت كه دفعه اول به صورت سربسته و بار دوم شرح آن است .
تـعـبـيـر به (عبدنا) (بنده ما) اشاره به اين است كه اين قوم مغرور و طغيانگر در حقيقت با ما طرف بودند نه با شخص نوح !
جـمـله (وازدجـر) در اصـل از (زجر) به معنى دور ساختن و طرد كردن كسى با صداى بـلنـد و فـريـاد اسـت ، ولى بـه هـر گـونه عملى كه به منظور مانع شدن كسى از ادامه كـارى انـجـام مـى شـود اطـلاق مـى گـردد، و جالب اينكه در آيه مورد بحث (قالوا) به صـورت فـعـل مـعـلوم آمـده ، و (وازدجـر) بـه صـورت فـعـل مجهول شايد به اين جهت كه اعمال آنها در زجر نوح از گفته آنها بدتر و نارواتر بـود تـا آنـجـا كـه خـداونـد نـامـى از ايـن گـروه نـمـى بـرد و آنـهـا را قابل ذكر نمى شمرد.
سـپـس مـى افزايد: (هنگامى كه نوح از هدايت آنها به كلى مايوس گشت به درگاه الهى عرضه داشت : پروردگارا! اين گروه طاغى و مجرم بر من غلبه
كردند، پروردگار انتقام مرا از آنها بگير) (فدعا ربه انى مغلوب فانتصر).
آنـهـا هـرگـز در دليـل و حـجت و برهان بر من غلبه نكرده اند ولى از طريق ظلم و جنايت و تـكـذيـب و انـكـار، و انـواع زجـر و فـشار بر من غلبه كردند، اين قوم ديگر شايسته بقا نيستند از آنها انتقام بگير و مرا بر آنها پيروز كن .
آرى ايـن پـيـامـبـر بـزرگ تـا زمـانـى كه اميد به هدايت آنها داشت از خدا مى خواست آنها را ببخشد، اما هنگامى كه به كلى مايوس ‍ گشت درباره آنها نفرين نمود.
سـپـس اشـاره گـويـا و تـكـان دهـنـده اى بـه كـيـفـيـت عذاب آنها كرده مى فرمايد: (ما به دنـبـال ايـن درخـواسـت نـوح درهـاى آسـمـان را گـشـوديـم ، و بـارانى شديد و پى درپى فروباريد) (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر).
تـعـبـيـر بـه گـشـودن درهـاى آسـمـان تـعـبـيـر بـسـيـار زيـبـائى اسـت كـه بـه هـنـگـام نـزول بـارانـهاى شديد به كار مى رود، همانگونه در فارسى نيز مى گوئيم : گوئى درهاى آسمان باز شده و هر چه آب است فرومى بارد).
(مـنـهمر) از ماده (همر) (بر وزن صبر) به معنى فروريختن شديد اشك يا آب است ، اين تعبير در مورد دوشيدن پستان حيوانات تا آخرين قطره نيز به كار مى رود.
عـجـب ايـنـكـه در بـعـضـى از گفته هاى مفسران آمده است كه آنها سالها گرفتار خشكسالى بودند و در انتظار باران ، كه ناگهان بارانى فروباريد اما بارانى
مرگ زا نه احياگر.
نه تنها از آسمان آب زيادى فروريخت كه از زمين هم آب جوشيد، چنانكه در آيه آمده : (و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى از آن بيرون فرستاديم ) (و فجرنا الارض عيونا).
(و ايـن دو آب بـه انـدازه اى كـه مـقـدر بـود بـا هـم درآمـيـخـتـنـد و سـراسـر زمـيـن را فراگرفتند)! (فالتقى الماء على امر قد قدر).
بـعـضـى از مفسران جمله (قدقدر) را چنين تفسير كرده اند كه اين دو آب كاملا به اندازه يكديگر بود، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
خـلاصـه ايـنـكه از سراسر زمين آب جوشيدن گرفت و چشمه ها سر برآوردند و از تمامى آسـمـان آب بـاريـدن گـرفـت و بـه هـم پـيـوسـتـنـد و دريـائى عـظـيـم و طـوفـانـى تشكيل دادند.
در ايـنـجا قرآن دنباله مساءله طوفان را رها ساخته چرا كه آنچه بايد گفته شود در جمله هـاى قـبـل جـمـع اسـت ) و بـه سراغ كشتى نجات نوح رفته ، مى فرمايد (ما نوح را بر مـركـبـى كـه از (الواح ) و (ميخهائى ) ساخته شده بود سوار كرديم (و حملناه على ذات الواح و دسر).
(دسـر) جـمـع (دسـار) (بـر وزن كـتـاب ) چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويد در اصل به معنى راندن شديد تواءم با قهر است ، و از آنجا كه ميخ
بـا ضـربـه هـاى شـديدى كه بر آن وارد مى شود در چوب و مانند آن فرومى رود به آن (دسـار) گـفـتـه انـد، امـا بـعضى از مفسران اين كلمه را به معنى طناب تفسير كرده ، و اشـاره بـه طـنـابـهـاى بـادبـان كـشـتـى و مـانـنـد آن مـى دانـنـد، ولى مـعـنـى اول مخصوصا با توجه ذكر (الواح ) صحيحتر به نظر مى رسد.
بـه هـر حـال تـعـبـيـر قـرآن در ايـنجا جالب و پرمعنى است ، چرا كه مى گويد در ميان آن طوفان عظيم و سرتاسرى كه همه چيز را در كام خود فروبرده بود فرمان نجات نوح و يـارانـش را بـه يك مشت ميخ و قطعات چوب سپرديم ، و آنها اين وظيفه را به خوبى انجام دادند! و اين قدرت نمائى بزرگى است .
ايـن تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت ضـمـنـا اشاره به ساده بودن كشتيهاى آن زمان نسبت به كشتيهاى پـيـشرفته زمانهاى بعد باشد كه در آن وقت تشريفات و تشكيلات خاصى نداشت ، ولى كـشـتـى نوح با اينحال به اندازه كافى بزرگ بود، و طبق تواريخ سالها براى ساختن آن زحمت كشيد، تا بتواند از هر يك از حيوانات مختلف يك جفت در آن جاى دهد.
سـپـس خـداونـد بـه عـنـايـت خاصش نسبت به كشتى نجات نوح اشاره كرده مى فرمايد: اين كشتى در برابر ديدگان (علم ) ما سينه امواج را مى شكافت و تحت نظارت و حفاظت ما به حركت خود ادامه مى داد) (تجرى باعيننا).
تعبير (باعيننا) (در برابر ديدگان ما) كنايه لطيفى است از توجه مخصوص و مراقبت كامل از چيزى ، چنانكه در آيه 37 سوره هود نيز در بخش ديگرى از همين داستان مى خوانيم : و اصـنـع الفـلك بـاعيننا و وحينا: (به او وحى كرديم كه در برابر ديدگان ما و بر طبق وحى ما كشتى را بساز).
بعضى از مفسران اين تعبير را اشاره به انسانهاى با شخصيتى دانسته اند كه
سـوار بـر كـشـتـى بـودنـد بـنـابـراين جمله (تجرى باعيننا) يعنى آن كشتى بندگان خـالص و مـخـلص مـا را هـمـراه مـى بـرد، ولى بـا تـوجـه بـه مـوارد اسـتـعـمـال ايـن تـعـبـيـر در آيـات ديـگـر قـرآن تـفـسـيـر اول صحيح به نظر مى رسد.
اين احتمال نيز داده شده كه (باعيننا) اشاره به فرشتگانى است كه در امر هدايت كشتى نوح دخالت داشتند، ولى اين تفسير نيز به همان دليلى كه در بالا گفته شد ضعيف است .
سـپـس مى افزايد: (تمام اينها كيفرى بود براى كسانى كه او را تكذيب كردند و كافر شدند) (جزاء لمن كان كفر).
آرى نـوح هـمـانـنـد همه انبياء از مواهب بزرگ الهى و از نعمتهاى عظيم او بود كه بيخبران كفرانش كردند، و به آئينش كافر شدند.
سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين ماجراى عظيم مى فرمايد: (ما اين داستان را به عنوان درس عبرت و نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود)؟ (و لقد تركناها آية فهل من مدكر).
و به راستى كه همه گفتنيها در همين ماجرا گفته شده ، و آنچه بايد انسانى بيدار بفهمد از آن مى فهمند.
طبق اين تفسير كه موافق آيات قبل و بعد مى باشد ضمير (تركناها) به
قـصه طوفان و سرگذشت نوح و مخالفانش باز مى گردد، ولى بعضى آنرا اشاره به (سـفـينه نوح ) مى دانند، زيرا مدتى اين كشتى در ميان مردم جهان باقيمانده بود، و هر كس چشمش به آن مى افتاد تمام ماجراى طوفان نوح در برابرش مجسم مى شد، مخصوصا اگر اين روايت را بپذيريم كه بقاياى اين كشتى تا عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) بـاقـى بـوده ، و حـتى بعضى ادعا مى كنند كه در عصر ما نيز بقاياى آنرا در كوه هـاى (آرارات ) قفقاز مشاهده كرده اند، اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به هر دو مـعـنـى بـاشد، هم داستان نوح (عليه السلام ) آيتى بود، و هم كشتى بازمانده اش در ميان مردم .
و در آيـه بـعـد به عنوان يك سؤ ال تهديدآميز و پرمعنى نسبت به كافرانى كه همان راه كـفـار زمـان نـوح را مـى سـپـرنـد مـى گويد: اكنون (بگوئيد) عذاب و انذاره اى من چگونه بود)؟! (فكيف كان عذابى و نذر).
آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود؟!
و در آخرين آيه مورد بحث بر اين حقيقت تاءكيد مى كند كه (ما قرآن را براى تذكر آسان سـاخـتـيـم ، آيـا كـسـى هـسـت كـه پـنـد گيرد و متذكر شود؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).
آرى اين قرآن ، هيچ پيچيدگى ندارد، و شرائط تاثير، در آن جمع است ، الفاظش شيرين و جـذاب تـعبيراتش زنده و پرمعنى ، انذارها و بشارتهايش صريح و گويا، داستانهايش واقعى و پرمحتوا، دلائلش قوى و محكم ، منطقش
شيوا و متين ، خلاصه آنچه لازمه تاثير گذاردن يك سخن است در آن جمع است ، و به همين دليـل هـر زمـان دلهـاى آمـاده بـا آن تـمـاس يـابـد، مـجـذوب آن مـى شـود و در طـول تـاريـخ اسـلام نـمونه هاى عجيب و شگفت انگيزى از تاثير عميق قرآن در دلهاى آماده ديده مى شود، كه شاهد گوياى اين امر است .
ولى چه مى توان كرد هنگامى كه نطفه حياتى يك بذر مرده باشد، اگر در بهترين زمينها آنرا جاى دهند، و از آب كوثر زير نظر بهترين باغبانها آبيارى كنند، هرگز نمو نخواهد كرد و گل و گياهى از آن نمى رويد.
آيه و ترجمه


كذبت عاد فكيف كان عذابى و نذر (18)
إ نا اءرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر (19)
تنزع الناس كأ نهم اءعجاز نخل منقعر (20)
فكيف كان عذابى و نذر (21)
و لقد يسرنا القرءان للذكر فهل من مدكر (22)

 


ترجمه :

18 - قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند اكنون (ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟
19 - ما تندباد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنها فرستاديم .
20 - كه مردم را، همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده ، از جا برمى كند.
21 - (اكنون ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود؟
22 - ما قرآن را براى تذكر آسان كرديم ، آيا كسى هست كه متذكر شود؟
تفسير:
و همچنين سرنوشت قوم عاد
قـوم ديـگـرى كـه سـرگـذشـت آنـهـا در ايـن سـوره بـه دنـبـال سرگذشت فشرده قوم نوح (عليه السلام ) آمده ، (قوم عاد) است ، كه قرآن به عنوان هشدارى به كافران و مجرمان در آيات مورد بحث به طور فشرده به آن اشاره كرده ، مى گويد:
(قوم عاد نيز پيامبر خود را تكذيب كردند) (كذبت عاد).
هـر قـدر پيامبر آنها، هود (عليه السلام ) بر تبليغات خود مى افزود، و از راه هاى مختلف بـراى بـيـدار ساختن آنها تلاش مى كرد، آنها بر خيره سرى و لجاجت خود مى افزودند، و غـرور نـاشـى از ثـروت و امـكانات مادى و غفلت ناشى از غرق بودن در شهوات ، گوش ‍ شنوا و چشم بينا را از آنها گرفته بود.
سرانجام خداوند آنها را با عذاب دردناكى مجازات كرد، لذا در دنباله همين آيه به صورت سـربسته مى فرمايد بنگريد (عذاب و انذارهاى من چگونه بود)؟ (فكيف كان عذابى و نذر).
سـپـس در آيـات بـعـد بـه شـرح ايـن اجمال پرداخته ، مى افزايد: (ما تندباد وحشتناك و سـردى را در يـكـروز شـوم كـه اسـتـمرار و ادامه داشت بر آنها فرستاديم ) (انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر).
(صـرصـر) از مـاده (صـر) (بـر وزن شـر) در اصـل بـه معنى بستن و محكم كردن است ، و تكرار آن در واژه (صرصر) براى تاءكيد اسـت ، و از آنـجـا كـه اين باد هم شديد بوده است و هم سرد، هم پرسوزش و هم پر سر و صدا، اين واژه به آن اطلاق شده است .
(نحس ) در اصل به معنى سرخى شديدى است كه گاه در افق ظاهر مى شود، و همچون ، شـعله آتش بى دودى است كه عرب آنرا (نحاس ) مى گويد، سپس اين واژه به هر چيز (شوم ) در مقابل (سعد) اطلاق شده است (دقت كنيد).
(مـسـتـمـر) صـفـتـى اسـت بـراى (يـوم ) يـا (نـحـس )، در صـورت اول مـفهومش اين است كه حوادث آن روز همچنان استمرار يافت ، و چنانكه در آيه 7 در سوره حاقه آمده است (هفت شب و هشت روز اين عذاب الهى بطور مداوم بر آنها مسلط بود تا همگى را در هم كوبيد و كسى را زنده نگذاشت ).
و در صورت دوم معنايش اين است كه نحوست اين روز ادامه يافت تا همگى را هلاك كرد.
بـعـضـى نـيـز نـحس را به معنى پرگرد و غبار تفسير كرده اند، چرا كه اين تندباد به قـدرى غـبـارآلود بـود كـه يـكـديگر را نمى ديدند وقتى از دور نمايان گشت آنها تصور كـردنـد ابـر پـر بارانى به سوى آنها مى آيد! اما به زودى فهميدند كه تندبادى است مـامـور عـذاب و هـلاك آنـهـا، چـنـانـكـه در آيه 24 سوره احقاف آمده است : فلما راءوه عارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم .
اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو در معنى آيه جمع باشد.
سـپـس در تـوصـيـف ايـن تـنـدبـاد مـى فـرمـايـد: (مـردم را هـمـچـون تـنـه هـاى نـخـل ريـشـه كـن شـده از جـا بـر مـى كند و به هر سو پرتاب مى نمود) (تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر).
(منقعر) از ماده (قعر) به معنى پائين ترين نقطه چيزى است ، و لذا اين واژه در معنى ريشه كن ساختن به كار مى رود.
ايـن تعبير يا به خاطر آن است كه قوم عاد اندامى قوى و هيكلهائى درشت داشتند، و چنانكه بـعـضـى از مـفـسـران گفته اند براى حفظ خود از تندباد گودالها و پناهگاهى زيرزمينى سـاخـتـه بـودنـد، امـا قدرت تندباد در آن روز به حدى بود كه آنها را از پناهگاههايشان ريشه كن مى كرد و به اين طرف و آن طرف مى افكند! حتى گفته اند آنها را چنان با سر به زمين مى كوبيد كه سرهايشان از تنها جدا مى شد!
تـعـبـيـر بـه (اعـجـاز) جـمـع (عـجـز) (بـر وزن رجل ) به معنى قسمت عقب يا
پـائيـن چـيـزى اسـت ، و تـشبيه آنها به قسمت پائين نخلها به خاطر آن است كه به گفته بـعـضـى بـاد به قدرى شديد بود كه نخست دست و سرهاى آنها را كند و با خود برد، و بعد بقيه بدنهايشان همچون نخل بى شاخ و برگ ، از زمينى كنده شده به هر گوشه و كنار پرتاب مى گشت .
يـا بـه خـاطـر چـيـزى اسـت كـه در بـالا اشـاره كرديم كه باد آنها را با سر به زمين مى كوبيد و گردنها مى شكست و سرها جدا مى شد!
سـپـس قـرآن بـه عـنـوان هـشـدار مـى گـويد: (اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود)؟! (فكيف كان عذابى و نذر)

مـا بـا اقـوام ديـگـر كـه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم ، شما درباره خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد؟
و بـاز در پـايـان ايـن مـاجـرا مـى افـزايـد: (مـا قـرآن را بـراى تـذكـر سهل و آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود)؟ آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى ، و اين هشدارها و انذارها وجود دارد؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).
قـابل توجه اين كه جمله (فكيف كان عذابى و نذر) در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يـكـى در آغـاز بـيان اين سرگذشت ، و يكى هم در پايان آن ، اين تفاوت شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناكتر بود، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد.
نكته :
سعد و نحس ايام
در ميان مردم معمول است كه بعضى از روزها را روز سعد و مبارك ، و بعضى را روز شوم و نـحـس مـى شـمـرنـد، هـر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است ، سخن اينجا است كه اين اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذيرفته شده ؟ و يا از اسلام گرفته شده است ؟
البته اين از نظر عقل مـحـال نـيـسـت كـه اجـزاء زمان با يكديگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى ويژگيهاى نـحـوسـت ، و بـعـضـى ويـژگـيـهـاى ضـد آن ، هـر چـنـد از نـظـر اسـتـدلال عـقـلى راهـى بـراى اثـبـات يا نفى چنين مطلبى در اختيار نداريم ، همين اندازه مى گوئيم ممكن است ولى از نظر عقل ثابت نيست .
بنابراين اگر دلائل شرعى از طريق وحى كه افقهاى وسيعترى را روشن مى سازد بر اين معنى در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بى مانع بلكه لازم است .
در آيـات قرآن تنها در دو مورد اشاره به (نحوست ايام ) شده است : يكى در آيات مورد بحث ، و ديگرى در آيه 16 سوره فصلت كه درباره همين ماجراى قوم عاد سخن مى گويد در آنـجـا مـى خـوانـيـم : فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات : (ما تندبادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختيم ).
و در نـقـطـه مقابل ، تعبير (مبارك ) نيز در بعضى از آيات قرآن ديده مى شود، چنانكه دربـاره شـب قـدر مـى فـرمـايـد انـا انـزلناه فى ليلة مباركة : (ما قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم ) (دخان - 3).
همانگونه كه گفتيم (نحس ) در اصل به معنى سرخى فوقالعاده افق است كه آنرا به صورت (نحاس ) يعنى (شعله آتش ‍ خالى از دود) در مى آورد، سپس به همين مناسبت در معنى (شوم ) به كار رفته است .
بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن جـز اشـاره سـربـسـتـه اى به اين مساءله ندارد، ولى در روايات اسـلامـى بـه احـاديـث زيـادى در زمـينه (نحس و سعد ايام ) برخورد مى كنيم كه هر چند بـسـيـارى از آنـهـا روايـات ضـعـيـف اسـت و يـا احـيـانـا آمـيـخـتـه بـا بـعـضـى روايـات مـجـعـول و خـرافـات مـى بـاشـد، ولى هـمـه آنـهـا چـنـيـن نـيـسـت ، بـلكـه روايـات مـعـتبر و قـابـل قـبـولى در ميان آنها بدون شك وجود دارد، چنانكه مفسران نيز در تفسير آيات فوق بر اين معنى صحه نهاده اند.
مـحـدث بـزرگ مـرحـوم عـلامـه مجلسى نيز روايات فراوانى در (بحار الانوار) در اين زمينه آورده است .
آنچه به طور فشرده و خلاصه در اينجا مى توان گفت چند مطلب است : الف - در روايات مـتعددى سعد و نحس ايام در ارتباط با حوادثى كه در آن واقع شده است تفسير شده ، فى المـثـل در روايـتـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليه السلام ) مى خوانيم شخصى از امام (عليه السـلام ) درخـواسـت كـرد تـا دربـاره روز (چـهـارشـنـبـه ) و فال بدى كه به آن مى زنند و سنگينى آن ، بيانى فرمايد كه منظور كدام چهارشنبه است ؟ فـرمـود (آخـر اربـعـاء فـى الشـهـر و هـو المـحـاق و فـيـه قـتـل قـابـيـل هـابـيـل اخـاه ... و يـوم الاربـعـاء ارسـل الله عـز و جل الريح على قوم عاد): (منظور
چـهـارشـنـبـه آخـر مـاه اسـت كـه در مـحـاق اتـفـاق افـتـاد، و در هـمـيـن روز (قابيل ) برادرش (هابيل ) را كشت ... و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد).
لذا بسيارى از مفسران به پيروى بسيارى از روايات آخرين چهارشنبه هر ماه را روز نحس مـى دانـند، و از آن تعبير به (اربعاء لا تدور) مى كنند (يعنى چهارشنبه اى كه تكرار نمى شود).
در بـعـضـى ديـگـر از روايـات مـى خـوانـيـم كـه روز اول مـاه روز سـعـد و مـبـاركـى اسـت چـرا كـه آدم در آن آفـريده شد، همچنين روز 26 چرا كه خداوند دريا را براى موسى شكافت .
يا اين كه روز سوم ماه روز نحسى است ، چرا كه آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند، و لباس بهشتى از تن آنها كنده شد.
يـا ايـن كـه روز هفتم ماه روز مباركى است ، چرا كه نوح سوار بر كشتى شد (و از غرقاب نجات يافت ).
يـا ايـنـكـه در مـورد نوروز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: روز مـبـاركـى اسـت كـه كـشـتـى نـوح بـر جـودى قـرار گـرفـت ، و جـبرئيل بر پيامبر اسلام نازل شد، و روزى است كه على (عليه السلام ) بر دوش پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رفت بتهاى كعبه را شكست ، و داستان غدير خم مصادف با نوروز بود....
اين گونه تعبيرات ، در روايات فراوان است كه سعد و نحس ايام را با بعضى از حوادث مطلوب ، يا نامطلوب پيوند مى دهد، مخصوصا در مورد روز عاشورا
كـه بـنـى امـيـه بـه گـمـان پـيـروزى بـر اهـل بيت (عليه السلام ) آن را روز مسعودى مى شمردند، و در روايات شديدا از تبرك به آن روز نهى شده ، و حتى دستور داده اند كه آن روز را روز ذخـيـره آذوقـه سـال و مـانـنـد آن نـكـنـنـد، بـلكـه كـسـب و كـار را در آن روز تعطيل كرده ، و عملا از برنامه بنى اميه فاصله بگيرند مجموع اين روايات سبب شده كه بعضى مساءله سعد و نحس ايام را چنين تفسير كنند كه مقصود اسلام توجه دادن مسلمين به ايـن حـوادث اسـت ، تـا از نـظـر عـمـل خـود را بر حوادث تاريخى سازنده تطبيق دهند، و از حوادث مخرب و روش بنيانگذاران آنها فاصله گيرند.
اين تفسير ممكن است در مورد قسمتى از اين روايات صادق باشد ولى در مورد همه آنها مسلما صـادق نـيـسـت ، چـرا كه از بعضى از آنها استفاده مى شود تاثير مرموزى در بعضى ايام احيانا وجود دارد كه ما از آن آگاهى نداريم .
ب : ايـن نـكـتـه نيز قابل دقت است كه بعضى در مساءله سعد و نحس ايام به اندازه اى راه افـراط را پـوئيده اند كه به هر كارى مى خواهند دست بزنند قبلا به سراغ سعد و نحس ايـام مـى رونـد، و عملا از بسيارى فعاليتها باز مى مانند، و فرصتهاى طلائى را از دست مى دهند.
يـا اين كه بجاى بررسى عوامل شكست و پيروزى خود و ديگران استفاده از اين تجربيات گـرانـبها در زندگى ، گناه همه شكستها را به گردن شومى ايام مى اندازند، همانگونه كه رمز پيروزيها را در نيكى ايام جستجو مى كنند!
اين يكنوع فرار از حقيقت ، و افراط در مساله ، و توضيح خرافى حوادث زندگى است كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد، و در اين مسائل نه گوش به شايعات ميان مردم داد، نه سخن منجمان ، و نه گفته فال گيران ، اگر چيزى در حديث معتبر در اين زمينه ثابت شود بـايـد پـذيـرفت ، و گرنه بى اعتنا به گفته اين و آن بايد خط زندگى را ادامه داد، و با تلاش و سعى و كوشش به پيش محكم
گام برداشت ، و از توكل بر خدا يارى جست و از لطف او استعانت خواست .
ج : مـسـاءله تـوجـه بـه سـعـد و نحس ايام علاوه بر اينكه غالبا انسان را به يك سلسله حـوادث تـاريـخـى آمـوزنـده رهـنـمـون مـى شـود، عـامـلى اسـت بـراى توسل و توجه به ساحت قدس الهى ، و استمداد از ذات پاك پروردگار، و لذا در روايات مـتـعـددى مـى خـوانـيـم : در روزهـائى كـه نـام نـحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صـدقـه ، و يـا خـوانـدن دعـا، و استمداد از لطف خداوند، و قرائت بعضى از آيات قرآن ، و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.
از جـمله در حديثى مى خوانيم كه يكى از دوستان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) روز سه شنبه خدمتش رسيد، امام فرمود: ديروز تو را نديدم ، عرض كرد: دوشنبه بود، و من در اين روز حـركـت را نـاخـوش داشـتـم ! فرمود: من احب ان يقيه الله شر يوم الاثنين فليقراء فى اول ركعة من صلاة الغداة هل اتى على الانسان ثم قراء ابو الحسن (عليه السلام ) فوقيهم الله شـر ذلك اليـوم و لقيهم نضرة و سرورا: (كسى كه دوست دارد از شر روز دوشنبه در امـان بـمـانـد در اوليـن ركـعـت نـمـاز صـبـح سـوره هـل اتـى بـخـوانـد، سـپـس امـام (عـليـه السـلام ) ايـن آيـه از سـوره هـل اتى را (كه تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: فوقاهم الله شر ذلك اليوم ... خـداونـد نـيـكـان را از شـر روز رسـتـاخـيز نگاه مى دارد او به آنها خرمى و طراوت ظاهر و خوشحالى درون عطا مى كند).
در حـديـث ديـگـر مـى خـوانـيـم كـه يـكـى از يـاران امـام ششم (عليه السلام ) از آن حضرت پـرسيد: آيا در هيچ روزى از روزهاى مكروه چهارشنبه و غير آن سفر كردن مناسب است ؟ امام (عـليـه السـلام ) در پـاسـخ فـرمـود: سفرت را با صدقه آغاز كن و آية الكرسى را به هنگامى كه مى خواهى حركت كنى تلاوت كن ) (و هر كجا مى خواهى
برو).
در حديث ديگرى نيز آمده است كه يكى از ياران امام دهم على بن محمد الهادى (عليه االسلام ) مـى گـويـد: خدمت حضرت (عليه السلام ) رسيدم در حالى كه در مسير راه انگشتم مجروح شـده بـود، و سوارى از كنارم گذشت و به شانه من صدمه زد، و در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند، گفتم : خدا مرا از شر تو اى روز حفظ كند، عجب روز شومى هـسـتـى ! امـام فـرمـود: بـا مـا ارتباط دارى و چنين مى گوئى ؟! و روز را كه گناهى ندارد گـنـاهـكـار مـى شمرى ؟ آن مرد عرض مى كند از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به خطاى خود پى بردم ، عرض كردم اى مولاى من من استغفار مى كنم ، و از خدا آمرزش مى طلبم ، امام (عـليـه السـلام ) افـزود: مـا ذنـب الايـام حـتـى صـرتم تتشامون بها اذا جوزيتم باعمالكم فيها؟:
(روزهـا چـه گـنـاهـى دارد كـه شـمـا آنـهـا را شـوم مـى شـمـريـد هـنـگـامـى كـه كـيـفـر اعمال شما در اين روزها دامانتان را مى گيرد)؟!
راوى مـى گويد: (عرض كردم من براى هميشه از خدا استغفار مى كنم و اين توبه من است اى پسر رسول خدا).
امام (عليه السلام ) فرمود: ما ينفعكم و لكن الله يعاقبكم بذمها على ما لا ذم عليها فيه ، اما علمت ان الله هو المثيب و المعاقب ، و المجازى بالاعمال ، عاجلا و آجلا،؟ قلت : بلى يا مولاى ، قال لا تعد و لا تجعل للايام صنعا فى حكم الله !
(ايـن بـراى تـو فايده اى ندارد، خداوند شما را مجازات مى كند به مذمت كردن چيزى كه نـكـوهـش نـدارد، آيـا تـو نـمـى دانـى كـه خـداونـد ثـواب و عـقـاب مـى دهـد، و جـزاى اعـمـال را در ايـن سـرا و سـراى ديـگـر خـواهـد داد، سـپـس افـزود: ديـگـر ايـن عمل را تكرار مكن و براى روزها در برابر حكم خداوند كار و تاثيرى
قرار مده )!.
اين حديث پر معنى اشاره به اين است كه اگر روزها هم تاثيرى داشته باشد به فرمان خـدا اسـت ، هـرگـز نـبـايـد بـراى آنـهـا تـاثـيـر مـسـتـقـلى قـائل شـد، و از لطـف خداوند خود را بى نياز دانست ، و آنگهى نبايد حوادثى را كه غالبا جـنـبـه كفاره اعمال نادرست انسان دارد به تاثير ايام ارتباط داد، و خود را تبرئه كرد. و شايد اين بيان بهترين راه براى جمع ميان اخبار مختلف در اين باب است (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -