انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 66 - 89 زخرف

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


هل ينظرون إ لا الساعة اءن تاءتيهم بغتة و هم لا يشعرون (66)
الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو إ لا المتقين (67)
يا عباد لاخوف عليكم اليوم و لا اءنتم تحزنون (68)
الذين ءامنوا بايتنا و كانوا مسلمين (69)

 


ترجمه :

66 - آنـهـا چـه انتظارى مى كشند؟ جز اينكه قيامت ناگهان به سراغ آنها آيد در حالى كه خبر ندارند.
67 - دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران .
68 - اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد.
69 - آنها كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند.
تفسير:
در انتظار چه هستيد؟ جز عذاب آخرت ؟
در آيـات پيشين سخن از بت پرستان لجوج ، و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى بود، و در آيات مورد بحث پايان كار آنها را مجسم مى كند.
نخست مى فرمايد: (اينها چه چيزى را انتظار مى كشند، جز اينكه ناگهان قيامت به سراغ آنـهـا آيـد در حـالى كـه مـتـوجـه نـيـستند)؟! (هل ينظرون الا الساعة ان تاءتيهم بغتة و هم لايشعرون ).
ايـن سـؤ ال كـه بـه صـورت اسـتـفـهـام انـكـارى طـرح شـده در حـقـيـقـت بـيـان حـال واقـعـى ايـنـگونه افراد است ، مثل اينكه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ نـاصـح مـشـفـقـى فـرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوئيم : او تنها در انتظار مرگ خويش است !
منظور از (ساعة ) در اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن روز قيامت است ، چرا كه حوادث آن به سرعت تحقق مى يابد، و گوئى همه در يك ساعت رخ مى دهد.
البـتـه ايـن كـلمـه گـاهـى بـه مـعنى لحظه پايان دنيا نيز آمده است ، و از آنجا كه اين دو فـاصـله زيـادى بـا هـم نـدارنـد مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـر هـر دو مـرحـله را شامل شود.
به هر حال قيام قيامت كه با پايان گرفتن ناگهانى دنيا شروع مى شود به دو وصف در آيه فوق توصيف شده است نخست همين ناگهانى بودن آن است (بغتة )، و ديگر عدم آگاهى عموم مردم از زمان وقوع آن مى باشد.
مـمـكـن است چيزى ناگهانى رخ دهد ولى قبلا انتظار آن را داشته باشيم و براى مقابله با مشكلات آن آماده شويم ، اما بدبختى آنجاست كه حادثه فوق العاده سخت و كوبنده اى به طـور نـاگـهـانـى واقـع شـود و مـا از آن بـه كـلى غافل باشيم .
حـال مـجـرمان درست اينگونه است ، چنان غافلگير مى شوند كه طبق بعضى از روايات از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): تقوم الساعة و الرجلان يحلبان النـعـجـة ، و الرجـلان يـطـويـان الثـوب ، ثـم قـراء (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ): هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون :
فـرمـود: (قـيـامـت بـه طـور نـاگـهانى رخ مى دهد در حالى كه (هر كس به كار زندگى خـويـش مـشـغـول اسـت ) مـردانـى مـشـغـول دوشـيـدن گـوسـفـنـدانـنـد، و مـردان ديـگـرى مشغول گستردن پارچه (و گفتگو براى خريد و فروش ) سپس حضرت آيه فوق را تلاوت فرمود هل ينظرون الا الساعة تاتيهم بغتة و هم لا يشعرون .
و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسـان در بـرابـر چنين رخدادى كه هيچ راه بازگشت ندارد اينچنين غافلگير گردد و بدون هيچگونه آمادگى در امواج آن فرو رود.
سـپـس از حـالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد، و يا زرق و برق دنيا، دست مودت به هـم مـى دهـنـد پـرده بـرداشـتـه مـى گـويـد: هـمـه دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران ! (الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين ).
ايـن آيه كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است به خوبى نشان مى دهد كه منظور از ساعت در آيه قبل نيز روز رستاخيز است ، روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى ، مگر پيوندهائى كه براى خدا و به نام خدا برقرار شده است .
تـبـديـل شـدن ايـنگونه دوستيها به عداوت در آن روز طبيعى است ، چرا كه هر كدام از آنها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد: تو بودى كه اين راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى ، تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به آن تـشـويـق نـمـودى ، آرى تـو بـودى كـه مـرا غـرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بيخبر كردى ، هر يك از آنها به ديگرى اينگونه مطالب را مى گويد.
تـنـهـا پـرهـيـزگارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است ، چرا كه بر محور ارزشهاى جاودانى دور مى زند، و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود و آن را استحكام بيشترى مى بخشد.
طـبـيـعـى اسـت كـه دوسـتان در امور زندگى كمك يكديگرند اگر دوستى بر اساس شر و فـسـاد بـاشـد شريك در جرم يكديگرند، و اگر بر اساس خير و صلاح باشد شريك در پـاداش يـكـديـگـر مـى بـاشـنـد، بـنـابـرايـن جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه دوسـتـى از قـسـم اول در آنجا تبديل به دشمنى گردد، و از قسم دوم به دوستى محكمتر.
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: الا كل خلة كانت فى الدنيا فى غير الله عز و جـل فـانـهـا تـصـيـر عـداوة يـوم القـيامة : (بدانيد هر دوستى كه در دنيا براى خاطر خدا نباشد در قيامت تبديل به عداوت و دشمنى مى شود).
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تفسيرى است براى اوصاف و حالات متقين و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.
در آن روز خداوند به آنها مى گويد: (اى بندگان من ! امروز نه ترسى بر شما است ، و نه غم و اندوهى خواهيد داشت ) (يا عباد لا خوف عليكم اليوم و لا انتم تحزنون ).
چه پيام جالبى ؟! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند، پيامى كه با بهترين توصيفها آغاز مى شود، اى بندگان خدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى زائل مـى كـنـد، پـيـامـى كـه هـرگـونـه غـم و انـدوه از گـذشـتـه را از دل مى زدايد، آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالا است .
در آخرين آيه مورد بحث اين پرهيزگاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخصتر سـاخته ، مى فرمايد: (همانها كه به آيات ما ايمان آوردند و در برابر فرمان و دستور ما تسليم بودند) (الذين آمنوا باياتنا و كانوا مسلمين ).
آرى آنـهـا هـسـتـنـد كـه بـه چـنـان خـطـاب پـرافـتـخـارى مـخـاطـب و مشمول چنان نعمتهائى مى شوند.
در حـقـيـقـت دو جـمـله فـوق تـعـريـف گـويـائى از اعـتـقـاد و عمل آنها است ، ايمان مبانى استوار اعتقادى آنها را روشن مى سازد، و اسلام تسليمشان را در عمل در برابر فرمان حق و اجراء دستورات او.
آيه و ترجمه


ادخلوا الجنة اءنتم و اءزواجكم تحبرون (70)
يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اءكواب و فيها ما تشتهيه الا نفس ‍ و تلذ الا عين و اءنتم فيها خالدون (71)
و تلك الجنة التى اءورثتموها بما كنتم تعملون (72)
لكم فيها فكهة كثيرة منها تاءكلون (73)

 


ترجمه :

70 - (به آنها خطاب مى شود) وارد بهشت شويد شما و همسرانتان در نهايت شادمانى .
71 - ظرفها (ى غذا) و جامها (ى شراب طهور) از طلا گرداگرد آنها مى گردانند، و در آن (بـهشت ) آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد وجود دارد، و شما در آن هميشه خواهيد ماند.
72 - اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد.
73 - بـراى شـمـا در آن مـيـوه هـاى فـراوان اسـت كـه از آن تناول مى كنيد.
تفسير:
آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد ...
ايـن آيـات پـاداش بـنـدگـان خـالص خـدا و مـؤ مـنـان صـالحـى را كـه در آيـات قبل توصيف آنها به ميان آمده بود بيان مى كند، و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.
نـخـسـت مـى فـرمـايد: (از سوى خداوند بزرگ و منان به آنها خطاب مى شود وارد بهشت شويد) (ادخلوا الجنة ).
بـه ايـن تـرتـيب پذيرائى كننده واقعى از آنها خدا است كه از ميهمانان خودش دعوت كرده مى گويد: بفرمائيد و وارد بهشت شويد!
سپس به نخستين نعمت اشاره كرده ، مى افزايد (شما و همسرانتان ) (انتم و ازواجكم ).
روشـن اسـت بـودن در كنار همسران با ايمان و مهربان هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.
بـعـضـى ازواج را در ايـنـجـا بـه معنى همرديفان و دوستان و نزديكان تفسير كرده اند كه اگر آنهم باشد خود نعمت بزرگى است ، ولى ظاهر آيه همان معنى نخست است .
سـپـس اضـافه مى كند (همگى غرق سرور و شادى باشيد، آنچنان كه سرور و شادمانى كه آثارش در چهره هاى شما پرتوافكن باشد) (تحبرون ).
(تـحـبـرون ) از مـاده (حـبـر) (بـر وزن فكر) به معنى اثر مطلوب است ، و گاه به زيـنـت و آثـار شـادمانى كه در چهره ظاهر مى شود نيز اطلاق شده ، و اگر به (علماء) (احبار) (جمع حبر بر وزن ابر) گفته مى شود به خاطر آثارى است كه از آنها در ميان مـجـتـمـعـات بـشـرى باقى ميماند، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: العلماء بـاقون ما بقى الدهر اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجوده : (دانشمندان تا پايان جهان زنده اند شخص آنها در ميان نيست اما آثارشان در قلبها موجود است ).
و در سـومـين نعمت مى فرمايد (ظرفهاى غذا و جامهاى شراب طهور از طلا مملو از بهترين غـذا و شـرابـهـاى بـهـشـتـى به وسيله خدمتكاران مخصوص گرداگرد آنها مى گردانند) (يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب ).
آنها در بهترين ظروف ، و از بهترين غذا، در نهايت آرامش و آسايش و صفا، و بدون هيچ درد سر پذيرائى مى شوند.
(صـحـاف ) جـمـع (صـحـفـة ) (بـر وزن صـفـحـه ) در اصـل از مـاده (صـحـف ) به معنى گستردن گرفته شده ، و در اينجا به معنى ظرفهاى بزرگ و وسيع است .
(اكـواب ) جـمـع (كـوب ) بـه مـعـنى ظروف آب است كه دسته اى در آن نباشد و به تعبير امروز (جام ) يا (قدح ) است .
گـر چـه در آيـه فوق تنها سخن از ظرفهاى طلا به ميان آمده ، و از غذا و نوشيدنيهاى آن بحثى نشده ، ولى پيداست ظرفهاى خالى را هرگز براى پذيرائى اطراف ميهمانها نمى گردانند.
در مـرحـله چـهـارم و پـنـجـم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه تمام نعمتهاى مادى و معنوى جـهـان در آن جـمـع اسـت مـى فـرمـايـد: (در بـهـشـت آنـچـه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد موجود است ) (و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين ).
بـه گـفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان اگر تمام خلايق جمع شوند تا توصيف انواع نعمتهاى بهشتى را كنند هرگز قادر نخواهند بود چيزى بر آنچه در اين جمله آمده بيفزايند.
چـه تـعـبـيـرى از ايـن زيباتر و جامعتر؟ تعبيرى به گستردگى عالم هستى ، و به وسعت آنـچـه امـروز در ذهن ما مى گنجد يا نمى گنجد، تعبيرى كه مافوق آن تعبيرى نمى توان يافت .
جالب اينكه مساءله خواست دل از لذت چشم جدا بيان شده است ، و اين جدائى پرمعنى است :
آيـا از قـبـيـل ذكـر خاص بعد از عام است ؟ از اين جهت كه لذت نظر اهميت فوق العاده اى دارد كه از لذات ديگر برتر و بالاتر است ، يا از اين نظر كه جمله (ما تشتهيه الانفس ) لذات ذائقه و شامه و سامعه و لامسه را بيان مى كند، ولى جمله تلذ الاعين بيانگر لذت چشم است ؟.
بعضى نيز عقيده دارند كه جمله ما (تشتهيه الانفس ) اشاره به تمام لذات جسمانى است ، در حـالى كـه جـمـله (تـلذ الاعـيـن ) بـيـانـگر لذات روحانى است ، چه لذتى در بهشت بـالاتـر از ايـنـكـه انـسـان بـا چـشـم قـلب بـه جـمـال بـى مثال پروردگار نگاه كند كه يك لحظه آن از تمام نعمتهاى مادى بهشت برتر است .
بديهى است هر قدر شوق يار بيشتر باشد لذت ديدار بيشتر است .
سؤ ال :
در اينجا سؤ الى براى مفسران مطرح شده است ، و آن اينكه آيا عموميت و گسترش مفهوم اين آيـه دليـل بـر ايـن اسـت كـه اگـر مـطـالبى را كه در دنيا حرام است در آنجا تقاضا كنند خداوند به آنها مى دهد؟.
پاسخ :
طـرح ايـن سـؤ ال در حـقـيـقـت بـه خـاطـر عـدم توجه به يك نكته است و آن اينكه محرمات و زشـتـيـها در حقيقت همچون غذائى است نامناسب براى روح انسان ، و مسلما روح سالم اشتهاى چـنـيـن غـذائى نـمـى كـنـد، و ايـن ارواح بـيـمـار اسـت كـه گـاه بـه سموم و غذاهاى نامناسب متمايل مى شود.
بـيـمـارانـى را مـى بـيـنـيـم كـه در هـنـگـام مـرض حـتـى تـمـايـل بـه خـوردن خـاك و يـا اشـيـاء ديـگـرى از ايـن قـبـيـل پيدا مى كنند، اما به مجرد اينكه بيمارى بر طرف شود آن اشتهاى كاذب ساقط مى گـردد، آرى بـهـشـتـيـان هـرگـز تـمـايـل بـه چـنـان اعـمـالى پـيـدا نـخـواهند كرد، چرا كه تمايل و كشش روح نسبت به آنها از ويژگيهاى ارواح بيمار دوزخى است .
اين سؤ ال شبيه چيزى است كه در حديث وارد شده است كه يك اعرابى نزد
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد آيا در بهشت شتر هم پيدا مى شود؟
زيـرا مـن بسيار به شتر علاقمندم !.پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى داند در آنـجـا نـعـمـتـهـائى اسـت كه با وجود آن ، مرد اعرابى شتر خود را فراموش خواهد كرد، در پـاسـخ بـا عـبـارتى كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: يا اعرابى ان ادخلك الله الجنة اصبت فـيـهـا مـا اشتهت نفسك و لذت عينك !: (اى اعرابى اگر خدا ترا وارد بهشت كند آنچه دلت بخواهد و چشمت از ديدنش لذت برد در آنجا خواهى يافت )!.
و به تعبير ديگر آنجا عالمى است كه انسان كاملا با واقعيتها هماهنگ مى شود و به گفته شاعر:

آنچه بينى دلت همان خواهد!

و آنچه خواهد دلت همان بينى !



بـه هـر حـال از آنـجـا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد، در ششمين توصيف ، بـهـشـتـيـان را از ايـن نـظـر آسوده خاطر ساخته ، مى فرمايد: (شما جاودانه در آن خواهيد ماند) (و انتم فيها خالدون ).
مبادا فكر زوال نعمت خاطر آنها را مكدر سازد و از آينده نگران كند.
در ايـنـجـا بـراى ايـنكه روشن شود اينهمه نعمتهاى بهشتى را به (بها) مى دهند و به (بهانه ) نمى دهند مى افزايد (اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد) (و تلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون ).
جـالب ايـنكه از يكسو مقابله با اعمال را مطرح مى كند، و از سوى ديگر ارث را كه معمولا در جـائى بـه كـار مـى رود كـه نـعـمـتـى بـى خـون دل و بـدون تـلاش و زحـمـت بـه انـسـان بـرسـد، اشـاره بـه ايـنـكـه اعـمـال شـمـا پـايـه اصـلى نـجـات شـمـاسـت ، ولى آنـچه دريافت مى داريد در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گوئى همه را
رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!.
بـعـضـى نـيـز ايـن تـعـبـيـر را اشـاره به همان مطلبى مى دانند كه قبلا گفته ايم كه هر انـسـانـى مـسـكـنـى در بـهـشـت و جـايـگـاهـى در دوزخ دارد، بـهـشـتـيـان وارث منازل دوزخيان مى شوند، و دوزخيان وارث منازل بهشتيان !
اما تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
در آخـريـن و هـفـتـمـيـن نـعـمـت سـخن از ميوه هاى بهشتى است كه از بهترين نعمتهاى الهى مى بـاشـد، مـى فـرمـايـد: (بـراى شـمـا در بـهـشـت مـيـوه هـاى فـراوانـى اسـت كـه از آنـهـا تناول مى كنيد) (لكم فيها فاكهة كثيرة منها تاكلون ).
در حـقـيـقـت ظـرفـهـا و جـامـهـا بـيـانـگر انواع غذاها و نوشيدنيها بود، اما ميوه ها خود حساب جداگانه اى دارد كه در آخرين آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
جالب اينكه با تعبير (منها) اين حقيقت را بيان مى كند كه ميوه هاى بهشتى آنقدر فراوان اسـت كه شما تنها جزئى از آن را تناول مى كنيد، و به اين ترتيب مجموعه فناناپذيرى است ، و درختانش هميشه پر بار و پر ثمر است .
در حـديـثـى چـنـيـن آمـده : لا يـنـزع رجل فى الجنة ثمرة من ثمرها الا نبت مثلاها مكانها: (هيچ انسانى ميوهاى از درختان بهشتى نمى چيند مگر اينكه دو چندان جاى آن مى رويد).
اينها بخشى از نعمتهاى جانپرور بهشتى بود كه در انتظار كسانى است كه ايمانى روشن و اعمالى شايسته و صالح دارند.
آيه و ترجمه


إ ن المجرمين فى عذاب جهنم خلدون (74)
لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون (75)
و ما ظلمنهم و لكن كانوا هم الظلمين (76)
و نادوا يملك ليقض علينا ربك قال إ نكم مكثون (77)
لقد جئنكم بالحق و لكن اءكثركم للحق كرهون (78)
اءم اءبرموا اءمرا فإ نا مبرمون (79)
اءم يحسبون اءنا لا نسمع سرهم و نجوئهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون (80)

 


ترجمه :

74 - مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند.
75 - هرگز عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و آنها در آنجا از همه چيز ماءيوسند.
76 - ما به آنها ستم نكرديم آنها خود ستمكار بودند.
77 - آنـهـا فـريـاد مـى كـشند اى مالك دوزخ ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم !) مى گويد: شما در اينجا ماندنى هستيد!
79 - بلكه آنها تصميم محكم بر توطئه گرفتند ما نيز اراده محكمى (درباره آنها) داريم .
80 - آنـهـا چنين مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم آرى رسولان (و فرشتگان ) ما نزد آنها هستند و مى نويسند.
تفسير:
آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم !
در اين آيات سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده تا در مقايسه با سرنوشت شوق انگيزى كه مؤ منان فرمانبردار پروردگار داشتند هر دو بعد مطلب روشنتر گردد.
نـخـست مى فرمايد: (مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند) (ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون )
(مـجـرم ) از مـاده (جـرم ) در اصـل بـه معنى قطع كردن است كه در مورد قطع ميوه از درخـت ، و هـمـچنين قطع خود درختان نيز به كار مى رود ولى بعدا در مورد انجام هر گونه اعـمـال بـد بـه كـار رفـتـه اسـت ، شـايـد بـه ايـن تناسب كه انسان را از خدا و ارزشهاى انسانى جدا مى سازد.
ولى مـسـلم اسـت كـه در ايـنـجا همه مجرمان را نمى گويد، بلكه مجرمانى كه راه كفر پيش گـرفـتـه انـد مـنـظـور اسـت ، به قرينه ذكر مساءله خلود و عذاب جاودان و هم به قرينه مـقابله با مؤ منانى كه در آيات قبل سخن از آنها بود، و اينكه بعضى از مفسران گفته اند همه مجرمان را شامل مى شود بسيار بعيد است .
ولى از آنـجـا كـه مـمـكـن اسـت (عـذاب دائم ) با گذشت زمان تخفيف يابد، و تدريجا از شدت آن كاسته گردد در آيه بعد مى افزايد: (هرگز عذاب از آنها تخفيف نخواهد يافت ، و هـيـچـگـونـه راه نـجاتى براى آنان نيست ، و آنها از همه جا ماءيوس ‍ خواهند بود) (لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب عـذاب آنـان هـم از نظر زمان دائمى است ، و هم از نظر شدت ، چرا كه (فـتـور) هـمـانـگونه كه راغب مى گويد به معنى سكون بعد از حدت ، و نرمش بعد از شدت ، و ضعف بعد از قوت است .
(مـبـلس ) از مـاده (ابـلاس ) در اصـل به معنى اندوهى است كه از شدت ناراحتى به انـسـان دسـت مـى دهـد، و از آنـجـا كـه چـنـيـن انـدوهى انسان را به سكوت دعوت مى كند ماده (ابـلاس ) بـه مـعنى سكوت و بازماندن از جواب نيز به كار رفته ، و از آنجا كه در شـدائد سـخـت ، انـسـان از نـجـات خود ماءيوس مى شود، اين ماده در مورد ياس نيز به كار رفـتـه اسـت ، و نامگذارى (ابليس ) به اين نام به خاطر همين معنى است كه ماءيوس از رحمت خدا است .
بـه هـر حـال در ايـن دو آيـه روى سـه نـكـته تكيه شده : مساءله خلود، عدم تخفيف عذاب ، و اندوه و ياس مطلق ، و چه دردناك است عذابى كه با اين امور سه گانه آميخته باشد.
در آيه بعد اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى چيزى است كه آنها خـود بـراى خـويـش فراهم ساخته اند مى فرمايد: (ما به آنها ستمى نكردهايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند) (و ما ظلمناهم و لكن كانوا هم الظالمين ).
در حـقـيـقـت هـمـانـگـونـه كـه در آيـات پـيـشـيـن سـرچـشـمـه آنـهـمـه نعمتهاى بى پايان را اعـمـال مـؤ مـنـان پـرهـيـزگـار مـعـرفـى كـرد، در ايـنـجـا نيز سرچشمه اين عذاب جاودان را اعمال خود آنها مى شمرد.
چـه ظـلم و سـتـمـى از ايـن بالاتر كه انسان آيات الهى را تكذيب كند، و تيشه بر ريشه سعادت خود زند و (من اظلم ممن افترى على الله الكذب ) (سوره صف - 7).
آرى قـرآن سـرچـشـمـه اصـلى هـمـه سـعـادتـهـا و شـقـاوتـهـا را خـود انـسـان و اعمال او مى شمرد نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.
سـپـس به بيان گوشه ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته مى گويد: (آنها فرياد مى كـشـنـد كه اى مالك دوزخ ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم )! (و نادوا يا مالك ليقض علينا ربك ).
بـا ايـنـكه هر كس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامه حيات است ، اما گاهى چنان مصائب بر انـسـان فـشـار مـى آورد كـه از خـدا تـمـناى مرگ مى كند، و اين چيزى است كه اگر در دنيا بـراى بـعـضـى واقع شود در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مى كنند.
امـا چـه سـود كه مالك دوزخ به آنها پاسخ مى گويد (شما در اينجا ماندنى هستيد)! و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد (قال انكم ماكثون ).
و عـجـب ايـنكه به گفته بعضى از مفسران مالك دوزخ اين پاسخ را با نهايت بى اعتنائى بعد از هزار سال ! به آنها مى گويد، و چه دردناك است اين بى اعتنائى .
مـمـكـن اسـت گـفته شود اين چه تقاضائى است كه آنها مى كنند با اينكه يقين دارند مرگ و مـيـرى در كـار نـيست ، ولى بايد توجه داشت كه اينگونه درخواستها از يك انسان بيچاره كـه از هـمـه جـا قـطع اميد كرده طبيعى است ، آرى آنها وقتى تمام راههاى نجات را به روى خود مسدود مى بينند چنين فريادى از دل برمى كشند!
امـا چـرا آنـهـا خـودشـان مـسـتـقيما تقاضاى مرگ از خدا نمى كنند، بلكه به مالك دوزخ مى گـويـنـد از پـروردگـارت بخواه تا به ما مرگ دهد؟ براى اينكه آنها در آن روز از خداى خـود مـحـجوبند، چنانكه در آيه 15 مطففين مى خوانيم كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ، لذا تقاضاى خود را وسيله فرشته عذاب مطرح مى كنند، يا به علت اينكه او فرشته است و نزد خداوند مقرب است .
در آيـه بـعـد كـه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش ‍ دوزخ مى گويد: (ما حق را بـراى شـمـا آورديـم ، ولى اكـثـر شما از حق كراهت داريد و در برابر آن تسليم نيستيد) (لقد جئناكم بالحق و لكن اكثركم للحق كارهون ).
در ايـنـكـه سخن از ناحيه مالك دوزخ است و منظور از (ما) جمعيت فرشتگان است كه مالك دوزخ خـود در زمـره آنـهـا مـى بـاشـد، يـا گفتار خداوند است ؟ مفسران دو نظر متفاوت اظهار داشته اند.
البـتـه سـوق كـلام ايجاب مى كند كه دنباله گفتار (مالك دوزخ ) باشد، ولى محتواى خود آيه تناسب با گفتار خداوند دارد، شاهد ديگر بر اين سخن آيه 73 سوره زمر است : و قـال لهم خزنتها ا لم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم : خازنان دوزخ به آنها مى گـويـنـد: آيـا فـرسـتـادگـانـى از مـيـان خـود شـمـا بـه سـراغ شـمـا نـيـامـدنـد كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند؟
در اينجا خازنان دوزخ رسولان را آورنده حق مى شمرند نه خودشان را.تعبير به (حق ) مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه هـمـه حـقـايـق سـرنـوشـت سـاز را شامل مى شود هر چند در درجه اول مساءله توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.
اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد اصلا شما مخالف حق بوديد، و اين مخالفت ، عذاب جاويدان را براى شما به ارمغان آورد.
در آيـه بـعـد گـوشـهـاى از كـراهـت و بـيـزارى آنـهـا را از حـق و طـرفـدارى آنـهـا را از باطل منعكس ساخته ، مى فرمايد: (بلكه آنها تصميم محكمى بر توطئه گرفتند ما نيز اراده مـحـكـم و تـغـيـيـرنـاپـذيرى درباره آنها داريم ) (ام ابرموا امرا فانا مبرمون ) آنها توطئه ها چيدند تا نور اسلام را خاموش كنند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به قتل رسانند، و از هر طريقى بتوانند ضربه بر مسلمين وارد كنند.
مـا نـيـز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر سخت كيفر دهيم . بعضى از مفسران شـان نـزول ايـن آيـه را مـسـاءله تـوطـئه قـتـل پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) قـبـل از هـجـرت دانـسـتـه انـد كـه در آيـه و اذ يـمـكـر بـك الذيـن كـفـروا ... (انفال - 30) نيز به آن اشاره شده است .
ولى ظـاهـر ايـن اسـت كـه ايـن مـطـلب از قـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـان نزول .
آيـه بعد در حقيقت بيان يكى از علل توطئه گريهاى آنها است ، مى فرمايد: (بلكه آنها چـنـيـن مـى پـنـدارنـد كـه مـا اسـرار پنهانى سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم )! (ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم ).
ولى چـنـيـن نـيـسـت ، هـم مـا مـى شنويم ، و هم (رسولان و فرشتگان ما نزد آنان حاضر و ناظرند و پيوسته سر و نجواى آنها را مى نويسند) (بلى و رسلنا لديهم يكتبون ).
(سـر) بـه مـعـنـى مـطـلبـى اسـت كه انسان در دل پنهان مى كند، و يا تنها با دوستان رازدارش مطرح مى سازد، و نجوى به معنى سخنان درگوشى است .
آرى خـداونـد نـه تنها سخنان آهسته آنها را كه در مجالس مخفى و يا درگوشى مى گويند مـى شـنـود، بـلكـه از حـديـث نـفـس و گـفـتـگـوئى كـه در دل بـا خـويـشـتـن دارنـد نـيـز آگـاه است ، چرا كه پنهان و آشكار براى او تفاوتى ندارد، فـرشـتـگـانـى كـه ماءمور ثبت اعمال و گفتار انسانها هستند نيز پيوسته اين سخنان را در نـامـه اعـمـالشـان ثبت مى كنند، هر چند بدون آن نيز حقايق روشن است ، تا در دنيا و آخرت كيفر اعمال و گفتار و توطئه هاى خود را ببينند.
آيه و ترجمه


قل إ ن كان للرحمن ولد فاءنا اءول العبدين (81)
سبحن رب السموت و الا رض رب العرش عما يصفون (82)
فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلقوا يومهم الذى يوعدون (83)
و هو الذى فى السماء إ له و فى الا رض إ له و هو الحكيم العليم (84)
و تـبـارك الذى له مـلك السـمـوت و الا رض و مـا بـيـنـهـمـا و عـنـده عـلم السـاعـة و إ ليـه ترجعون (85)

 


ترجمه :

81 - بگو اگر براى خداوند فرزندى بود من نخستين مطيع او بودم .
82 - مـنـزه اسـت پـروردگار آسمانها و زمين ، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مى كنند.
83 - آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار تا در باطل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى ، تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند (و نتيجه كار خود را ببينند).
84 - او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او حكيم و عليم است .
85 - پـر بركت و زوال ناپذير است كسى كه مالك و حاكم آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو اسـت مـى بـاشـد، و آگـاهـى از قـيـام قـيـامـت فـقط نزد او است و به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
بگذار در باطل خود غوطه ور باشند
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، مـخـصـوصـا در آغـاز سـوره ، گفتگو از مشركان عرب و اعـتـقـادشـان بـه وجـود فـرزنـد بـراى خـدا در مـيـان بـود، و فـرشتگان را دختران خدا مى پـنـداشـتـند، و نيز در چند آيه قبل از مسيح (عليه السلام ) و دعوت او به توحيد خالص و عـبـوديت پروردگار، سخن به ميان آمد، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى براى نفى اين عـقـايـد باطل وارد شده مى فرمايد: (به آنها كه دم از وجود فرزندى براى خدا مى زنند بـگـو اگـر براى خداوند رحمن فرزندى باشد من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گـذاردم و از وى اطـاعـت مـى كـردم ) (قـل ان كـان للرحـمـن ولد فـانـا اول العابدين ).
زيـرا از هـمـه شـمـا ايـمـان و اعـتـقادم به خدا بيشتر و معرفت و آگاهيم فزونتر است ، و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذارم و از وى اطاعت مى كنم .
اگـر چـه مـضـمـون ايـن آيـه براى گروهى از مفسران پيچيده آمده و به توجيهات مختلفى پرداخته اند كه بعضى بسيار عجيب به نظر مى رسد ولى محتواى آيه
هـيـچـگونه پيچيدگى ندارد، و اين روش جالبى است كه در برابر افراد لجوج به كار مـى رود، مـثـل ايـنكه به شخصى كه از روى اشتباه مى گويد فلان كس از همه اعلم است در حـالى كـه هـيـچ عـلم و دانـشى ندارد مى گوئيم : اگر او اعلم باشد اولين كسى كه از وى پيروى مى كند ما هستيم ، تا او در انديشه فرو رود و به فكر يافتن استدلالى بر مدعاى خويش بيفتد و بعدا كه سرش به سنگ خورد از خواب غفلت بيدار شود.
منتها در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت :
نـخـسـت ايـنكه : عبادت همه جا به معنى پرستش نيست ، گاه نيز به معنى اطاعت و تعظيم و احـتـرام مـى آيـد، و در ايـنـجـا بـه هـمـيـن مـعـنـى اسـت ، زيـرا بـه فـرض محال كه خدا فرزندى داشته باشد دليلى بر پرستش آن فرزند وجود ندارد، ولى چون به هر حال طبق اين فرض محال فرزند خدا است بايد مورد احترام و اطاعت قرار گيرد.
ديـگر اينكه از نظر ادبيات عرب در اينگونه موارد معمولا كلمه (لو) به جاى (ان ) به كار مى رود كه دليل بر محال بودن است اگر در آيه مورد بحث چنين كارى نشده تنها بـه خـاطـر مـمـاشـات و هـمـاهـنـگـى در سـخـن بـا طـرف مقابل است .
به اين ترتيب پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى اينكه آنها را مطمئن كند كـه مـحـال اسـت خـدا فـرزنـدى داشـتـه بـاشـد مـى گـويـد اگـر او فـرزنـدى داشـت مـن قبل از شما او را محترم مى شمردم .
بعد از اين سخن به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته ، مى فرمايد: (منزه اسـت پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن ، پـروردگـار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند) (سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون ).
كسى كه مالك و مدبر آسمانها و زمين است ، و پروردگار عرش ‍ عظيم مى باشد،
چـه نـيازى به فرزند دارد؟ او وجودى است بيانتها و محيط بر تمام عالم هستى ، و مربى هـمـه عـالم آفـريـنـش ، فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه مـى مـيـرد و ادامـه نسل او از طريق فرزند است .
فـرزنـد بـراى كـسـى لازم اسـت كـه نياز به كمك و انس براى موقع ناتوانى و تنهائى دارد.
بالاخره وجود فرزند دليل بر جسم بودن و قرار گرفتن در محدوده زمان و مكان است .
پـروردگـار عـرش و آسـمـان و زمـيـن كه از همه اينها منزه و پاك است ، نيازى به فرزند ندارد.
تـعـبـيـر بـه (رب العـرش ) بـعـد از (رب السـمـوات و الارض ) در حـقـيـقـت از قـبـيـل ذكـر عـام بـعـد از خـاص مـى بـاشد، زيرا (عرش ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به مجموعه عالم هستى كه تخت حكومت خداوند بزرگ است گفته مى شود.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (عـرش ) اشـاره بـه عـالم مـاوراء طـبـيـعـت بـاشـد در مقابل (سموات و ارض ) كه اشاره به عالم ماده است .
(بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر دربـاره مـعـنـى عـرش به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 200 ذيـل آيـه 255 و از آن گـسـتـرده تـر در جـلد بـيـسـتـم ذيل آيه 7 سوره مؤ من مراجعه فرمائيد).
سـپس به عنوان بياعتنائى و تهديد اين لجوجان كه خود نوعى ديگر از روش بحث با اين قـمـاش افـراد اسـت مـى افـزايـد: (اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت آنـهـا را بـه حـال خـود واگـذار تـا در بـاطـل غوطه ور باشند، و سرگرم بازى ! تا روزى را كه به آنـهـا وعـده داده شـده اسـت مـلاقـات كـنـنـد) (و مـيـوه هـاى تـلخ اعمال و افكار زشت
و ننگين خود را بچينند) (فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از ايـن روز مـوعـود هـمـان روز قـيـامـت اسـت ، و ايـنـكـه بـعـضـى احـتـمـال داده انـد مـنـظـور لحـظـه مرگ است بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مجازات اعمال در قيامت است نه در لحظه مرگ .
اين همان يوم موعودى است كه در سوره بروج آيه 2 به آن سوگند ياد شده است و اليوم الموعود (سوگند به روز موعود) (روز رستاخيز).
دو آيـه بـعـد ادامـه سـخـن پـيرامون مساءله توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيـات قـبـل و از يـك نـظـر دليـلى بـراى تـحـكـيـم و تـكـميل آن است ، و در آن هفت توصيف براى خداوند آمده است كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤ ثر است .
نـخـسـت در مـقـابـل مـشـركـان كـه بـراى آسـمـان و زمـيـن اله و مـعـبـود جـداگـانـه قـائل بـودنـد، و حـتـى خـداى دريـا، و خـداى صـحـرا، خـداى جنگ ، و خداى صلح ، و خدايان مختلفى مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند مى فرمايد: (او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود) (و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله ).
چـرا كـه بـا قـبـول ربـوبـيت او در آسمانها و زمين كه در آيات قبل آمده مساءله الوهيت نيز ثابت مى شود، زيرا معبود واقعى كسى است كه رب و مدير و مدبر عالم است .
نـه اربـاب انـواع ، نـه فـرشتگان ، نه حضرت مسيح (عليه السلام )، و نه بتها هيچكدام شايسته پرستش و عبوديت نيستند، چرا كه مقام ربوبيت ندارند، آنها به نوبه خود مخلوق و مربوب و روزيخوار خوان اويند، آنها نيز او را پرستش مى كنند.
سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد (او حكيم و عليم است ) (و هو الحكيم العليم ).
تـمـام كـارهـايـش روى حـسـاب و حكمت است ، و از همه چيز آگاه و با خبر، و به اين ترتيب اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفر مى دهد.
در چهارمين و پنجمين توصيف از بركات فراوان و دائم وجود او و مالكيتش نسبت به آسمان و زمـيـن سـخـن مـى گـويـد و مـى فـرمـايـد: (پـر بـركـت و زوال نـاپـذيـر اسـت كـسـى كه مالك آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد) (و تبارك الذى له ملك السموات و الارض و ما بينهما).
(تبارك ) از ماده (بركت ) به معنى داشتن خير فراوان ، و يا ثبات و بقاء، و يا هر دو اسـت و در مـورد خـداونـد هـر دو صـادق است چرا كه هم وجودش جاودانى و برقرار، و هم سرچشمه خيرات فراوان است .
اصـولا خير فراوان بدون ثبات مفهوم كاملى ندارد چرا كه خيرات و نيكيها هر قدر فراوان باشد اما موقت و زودگذر فراوان است .
و بـالاخـره در ششمين و هفتمين توصيف مى افزايد: (آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات او است ، و همگى به سوى او بازمى گرديد) (و عنده علم الساعة و الى الله ترجعون ).
بنابراين اگر خير و بركتى ميخواهيد از او بخواهيد، نه از بتها و سرنوشت شما در قيامت بـه دسـت او است ، و مرجع شما در آن روز تنها خدا است ، و بتها و معبودان ديگر هيچ نقشى در اين امور ندارند.
نكته ها:
1 - در ايـن آيـات سـمـاوات و ارض (آسـمـانها و زمين ) سه بار تكرار شده است يكبار به عـنـوان بـيـان ربـوبـيـت پـروردگـار و تـدبـيـر و تـصـرف او، و يكبار به عنوان الوهيت پـروردگـار، و يـكـبار هم مالكيت و حاكميت او، و اين هر سه با هم مربوط و در حقيقت علت و مـعـلول يـكـديـگـرنـد، او (مـالك ) اسـت و بـه هـمـيـن دليل (رب ) است ، و در نتيجه (اله ) است و توصيف او به (حكيم ) و (عليم ) نيز تكميلى است براى همين معانى .
2 - از بـعـضـى از روايـات اسـلامـى اسـتـفاده مى شود كه تعبير آيات فوق هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله دستاويزى براى بعضى از زنادقه و مشركان شده بوده است ، و بـا سـفـسـطـه آن را چـنـيـن تـفـسـير مى كردند كه در آسمان معبودى است و در زمين معبود ديـگـرى ، در حالى كه آيه فوق عكس آن را مى گويد: او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين يعنى همه جا معبود او است .
بـا ايـنـحـال هـنـگـامـى كـه ايـن مـطـلب را بـه عـنـوان يـك سـؤ ال در برابر امامان معصوم طرح مى كردند آنها با جوابهاى نقضى و حلى به آنها پاسخ مى گفتند.
از جـمـله در كـتـاب كـافـى از (هـشـام بـن حـكـم ) نقل شده است كه (ابو شاكر ديصانى ) به من گفت در قرآن آيه اى است كه سخن ما را مى گويد! گفتم : كدام آيه ؟ گفت همين آيه هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم .
در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم و نزد امام صادق (عليه السلام ) آمدم ، و ماجرا را عـرض كـردم ، فرمود: اين كلام ملحد خبيثى است ، هنگامى كه بازگشتى از او بپرس نام تو در كوفه چيست ؟ مى گويد: فلان ، بگو نام تو در بصره چيست ؟ مى گويد: فلان ، سـپـس بگو: پروردگار ما نيز همينگونه است در آسمان اله ، و معبود، او است ، و در زمين هم اله و معبود او است ، و همچنين در درياها و در صحراها و در هر مكانى اله و معبود او است .
هـشـام مـى گـويـد هنگامى كه بازگشتم به سراغ (ابوشاكر) رفتم ، و اين پاسخ را به او دادم ، گفت : اين سخن از تو نيست اين را از حجاز آورده اى !.
مـفـسر بزرگ (طبرسى ) در مورد تكرار لفظ (اله ) در آيه مورد بحث دو علت ذكر كـرده يـكـى مـسـاءله تـاءكـيـد بـر الوهـيت پروردگار در همه جا، و ديگر اشاره به اينكه فـرشـتـگـان آسـمـان او را عـبـادت مـى كـنـنـد، و انسانهاى روى زمين نيز او را مى پرستند، بنابراين او معبود فرشتگان و انسانها و همه موجودات در زمين و آسمانها است .
آيه و ترجمه


و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفعة إ لا من شهد بالحق و هم يعلمون (86)
و لئن ساءلتهم من خلقهم ليقولن الله فاءنى يؤ فكون (87)
و قيله يرب إ ن هؤ لاء قوم لا يؤ منون (88)
فاصفح عنهم و قل سلم فسوف يعلمون (89)

 


ترجمه :

86 - آنها را كه غير از او مى خوانيد قادر بر شفاعت نيستند مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند، و به خوبى آگاهند.
87 - و اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسى آنها را آفريده ؟ قطعا مى گويند: خدا، پس چگونه از عبادت او منحرف مى شويد؟
88 - آنها چگونه از شكايت پيامبر كه مى گويد: پروردگارا! اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند (غافل مى شوند؟).
89 - اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان و بگو سلام بر شما، اما به زودى خواهند دانست !.
تفسير:
چه كسى قادر بر شفاعت است ؟
در اين آيات كه آخرين آيات سوره زخرف است همچنان سخن درباره
ابـطـال عـقـيـده شـرك و سـرانـجـام تـلخ مـشـركـان اسـت ، و بـا دلائل ديگرى بطلان اعتقاد آنها را آشكار مى سازد، نخست مى فرمايد: اگر آنها به گمان شـفاعت به سراغ اين معبودان مى روند بايد بدانند كه (معبودانى كه آنها غير از خدا مى خـوانـنـد مـالك و قـادر بـر هـيـچگونه شفاعتى نيستند8) (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ).
(شـفـاعـت ) در پـيشگاه خداوند تنها به اذن و فرمان او است ، و خداوند حكيم هرگز چنين اذن و فـرمـانـى را بـه ايـن سـنـگ و چـوبـهـاى بـى ارزش و فـاقـد عقل و شعور نداده است .
ولى از آنـجـا كـه در مـيـان مـعـبـودان آنـهـا فـرشـتـگـان و مـانـنـد آنـان وجـود داشـتـنـد در ذيل آيه آنها را استثنا كرده مى فرمايد: (مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند) (الا من شهد بالحق ).
هـمانها كه توحيد و يگانگى خدا را در تمام مراحل پذيرفته اند و در برابر حق به طور كامل تسليمند، آرى اين گروه به اذن پروردگار مالك شفاعتند.
ولى چـنـان نيست كه آنها براى هر كس ، هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آئين توحيد بـاشد شفاعت كنند، بلكه (آنها به خوبى مى دانند براى چه كسى اجازه شفاعت دارند) (و هم يعلمون ).
بـه ايـن تـرتـيـب امـيـد آنـهـا را از شـفـاعـت فـرشـتـگـان بـه دو دليـل قـطـع مـى كـنـد: نـخـسـت ايـنـكـه آنها خود شهادت به وحدانيت خدا مى دهند، و به همين دليـل اجـازه شـفـاعـت پـيـدا كـرده انـد، و ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا محل و مورد شايسته شفاعت را به خوبى مى شناسند.
بـعـضـى جـمـله (و هـم يعلمون ) را مكمل (الا من شهد بالحق ) دانسته اند كه مطابق آن مـفـهوم جمله چنين مى شود تنها كسانى حق شفاعت دارند كه به توحيد شهادت دهند و از حقيقت آن آگاه باشند ولى تفسير اول مناسبتر است .
و بـه هـر حـال ايـن آيـه شرط عمده شفعاء را در پيشگاه خدا مشخص ‍ مى سازد، آنها كسانى هـسـتـنـد كـه گـواهـان حقند، و حق را در تمام مراحل مى شناسند، و از روح توحيد به خوبى آگاهند، و از شرائط شفاعت شوندگان نيز باخبرند.
سـپـس از مـعـتـقـدات خـود مـشـركان گرفته ، به آنها پاسخ دندانشكن مى دهد و مى گويد: (اگـر از آنـها سؤ ال كنى چه كسى آنها را آفريده است ؟ به طور مسلم مى گويند: الله )! (و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله ).
كرارا گفته ايم در ميان مشركان عرب و غير عرب كمتر كسى پيدا مى شد كه بتها را خالق و آفـريـننده بداند، بلكه آنها بتها را به عنوان وساطت و شفاعت در پيشگاه خدا، و يا به عنوان اينكه سمبل و نشانه اى هستند از وجودهاى مقدس اولياء الله ، به ضميمه اين بهانه كه معبود ما بايد موجود محسوسى باشد تا با آن انس ‍ بگيريم ، پرستش مى كردند، لذا هر گاه درباره خالق از آنها سؤ ال مى شد خالق را (الله ) معرفى مى كردند.
قـرآن بـارهـا ايـن حـقـيقت را يادآور مى شود كه پرستش تنها براى خالق و مدبر اين عالم شـايـسـتـه اسـت ، و شما كه خالق و مدبر را او مى دانيد راهى جز اين نداريد كه عبوديت و الوهيت را نيز مخصوص او بشمريد.
لذا در پايان آيه به عنوان ملامت و سرزنش مى گويد اكنون كه چنين است چگونه از عبادت خدا به سوى غير او بازگردانده و منحرف مى شوند؟! (فانى يؤ فكون ).
آيـه بـعـد از شـكـايـت پيامبر در پيشگاه خدا از اين قوم لجوج و بى منطق سخن گفته ، مى فرمايد: (آنها چگونه از شكايت پيامبر در پيشگاه خداوند كه مى گويد: اى پروردگار من اينها گروهى هستند كه ايمان نمى آورند غافل مى شوند)؟ (و قيله يا رب ان هؤ لاء قوم لا يؤ منون ).
او مـى گـويـد: مـن شـب و روز بـا آنـهـا سـخـن گـفتم ، از طريق بشارت و انذار وارد شدم ، سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها برشمردم ، آنها را تهديد به عذاب تو كردم ، و تـشـويـق به رحمتت در صورت بازگشت از اين راه انحرافى ، خلاصه آنچه در توان داشـتـم بـيـان كردم و آنچه گفتنى بود گفتم ، اما با اينهمه سخنان گرم من در قلب سرد آنها اثر نگذاشت و ايمان نياوردند، تو مى دانى و آنها.
و در آخرين آيه به او دستور مى دهد: اكنون كه چنين است از آنها روى برگردان (فاصفح عنهم ).
در عين حال اعراض تو به معنى قهر و جدائى تواءم با خشونت و پرخاشگرى نباشد
بلكه (به آنها بگو سلام بر شما) (و قل سلام ).
نـه سـلامى به عنوان دوستى و تحيت ، بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى ، اين سلام در حقيقت شبيه سلامى است كه در آيه 63 سوره فرقان آمده است ، و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سـلامـا: هنگامى كه جاهلان آنها را با سخنان زشت خود مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند: (سلام ) سلامى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است .
بـا ايـن حـال آنـهـا را با جملهاى پرمعنى تهديد مى كند، تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد، مى فرمايد: (اما به زودى خواهند دانست ) (فسوف يعلمون ).
آرى خواهند دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى با لجاجتهاى خود براى خويشتن فراهم ساخته اند؟!
بعضى شان نزولى براى آيه (و لا يملك الذين يدعون ...) ذكر كرده اند، و آن اينكه : (نـضـر بـن حـارث ) و چند نفر از قريش گفتند: اگر آنچه را محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد حق است ما نيازى به شفاعت او نداريم ، ما فرشتگان را دوست داريم و ولى خـود مـى شـمـاريـم ، آنـهـا سـزاوارتـر بـه شـفـاعـتند، در اينجا بود كه آيه فوق نـازل شـد (و بـه آنـهـا اخـطـار كـرد كـه ملائكه براى احدى در قيامت شفاعت نمى كنند مگر براى كسانى كه گواهى به حق بدهند يعنى مؤ منان ) و.
و در اينجا سوره زخرف پايان مى يابد.
پروردگارا! ارتباط و پيوند ما را با خودت و اوليائت روز به روز محكمتر
گردان تا مشمول شفاعتشان شويم .
خداوندا! ما را از هر گونه شرك جلى و خفى محفوظ و بركنار دار.
بـارالهـا! روز قـيـامـت بـا اوصـافـى كـه در كـتـاب آسـمـانـيـت بـيـان كرده اى روز سخت و طاقتفرسائى است در آن روز با فضلت با ما معامله كن نه با عدلت آمين رب العالمين


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -