آيه و ترجمه
إ نـا أ نـزلنـا عـليـك الكـتـب للنـاس بـالحـق فـمـن اهـتـدى فـلنـفـسـه و مـن ضل فإ نما يضل عليها و ما أ نت عليهم بوكيل (41)
الله يـتـوفـى الا نـفـس حـيـن مـوتـها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الا خرى إ لى أ جل مسمى إ ن فى ذلك لايت لقوم يتفكرون (42)
أ م اتخذوا من دون الله شفعاء قل أ و لو كانوا لا يملكون شيا و لا يعقلون (43)
قل لله الشفعة جميعا له ملك السموت و الا رض ثم إ ليه ترجعون (44)
|
ترجمه :
41 - مـا ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـراى مـردم بـه حـق بـر تـو نـازل كـرديـم ، هـر كـس هـدايـت را پـذيـرد بـه نـفـع خـود او اسـت ، و هـر كـس گـمراهى را برگزيند تنها به زيان خود او
خواهد بود، و تو مامور اجبار آنها به هدايت نيستى !
42 - خـداونـد ارواح را بـه هـنـگام (مرگ ) قبض مى كند، و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام (خواب ) مى گيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد، و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمد معينى ، در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند.
43 - بگو تمام شفاعت از آن خدا است ، زيرا حاكميت آسمانها و زمين از آن او است و سپس همه به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب مى گيرد
بـعـد از ذكـر دلائل توحيد، و بيان سرگذشت مشركان و موحدان ، در نخستين آيه مورد بحث اين حقيقت را توضيح مى دهد كه پذيرش و عدم پذيرش شما سود و زيانش متوجه خودتان اسـت ، و اگـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) در اين زمينه اصرار مى ورزد نه بـخـاطـر نـفـعى است كه عائد او شود، بلكه صرفا انجام وظيفه الهى است ، مى فرمايد: (مـا ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـه حـق بـراى مـردم بـر تـو نازل كرديم ) (انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق ).
(هر كس هدايت را پذيرا شود به نفع خود او است ، و هر كس گمراهى را برگزيند تنها بـه زيـان خـود او تـمـام مـى شـود) (فـمـن اهـتـدى فـلنـفـسـه و مـن ضل فانما يضل عليها).
و در هـر حـال (تـو مـامـور نـيـسـتـى كـه حـق را در قـلوب آنـهـا بـه اجـبـار داخل
كـنـى ) وظـيـفـه تـو تـنـهـا ابـلاغ و انـذار اسـت (و مـا انـت عـليـهـم بوكيل ).
ايـن سخن كه هر كس راه حق را پيش گيرد سودش عائد خود او مى شود، و هر كس در بيراهه گام نهد زيانش دامن خود او را مى گيرد، كرارا در آيات قرآن آمده است ، و تاكيدى است بر ايـن واقعيت كه نه خدا نيازى به ايمان بندگان و وحشتى از كفر آنها دارد و نه پيامبر او، او اين برنامه را تنظيم نكرده تا سودى كند، (بلكه تا بر بندگانش جودى كند.)
تـعـبـيـر (و مـا انـت عـليـهـم بـوكـيـل ) (بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه وكيل در اينجا به معنى كسى است كه موظف بر ايمان آوردن گمراهان باشد) كرارا در آيات قـرآن بـا هـمـيـن عبارت و يا شبيه به آن تكرار شده ، و بيانگر اين حقيقت است كه پيغمبر اكـرم (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسئول ايمان مردم نيست ، اصولا ايمان از طريق اجبار بـه دسـت نـمـى آيـد، و او تـنـهـا مـوظـف اسـت كه در ابلاغ فرمان الهى به مردم لحظه اى كوتاهى و سستى نكند، خواه پذيرا شوند يا رويگردان ؟
سپس براى اينكه روشن سازد همه چيز انسانها و از جمله حيات و مرگشان به دست خدا است مى گويد: خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند (الله يتوفى الانفس حين موتها).
(و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد) (و التى لم تمت فى منامها).
و بـه ايـن تـرتـيـب (خـواب ) بـرادر (مـرگ ) اسـت و شكل ضعيفى از آن ،
چـرا كـه رابـطـه روح بـا جـسـم بـه هـنـگـام خـواب بـه حداقل مى رسد و بسيارى از پيوندهاى اين دو قطع مى شود.
بـعـد مـى افـزايد: (ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد) (بـه گونه اى كه هرگز از خواب بيدار نمى شوند) و ارواح ديگرى را كه فرمان ادامه حياتشان داده به بدنهايشان باز مى گرداند تا سرآمد معينى (فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ).
(آرى در ايـن مـسـاءله آيـات و نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند) (ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون )
از اين آيه امور زير به خوبى استفاده مى شود:
1 - انسان تركيبى است از روح و جسم ، روح گوهرى است غير مادى كه ارتباط آن با جسم مايه نور و حيات آن است .
2 - به هنگام مرگ خداوند اين رابطه را قطع مى كند، و روح را به عالم ارواح مى برد و بـه هـنـگـام خواب نيز اين روح را مى گيرد، اما نه آنچنان كه رابطه به كلى قطع شود، بنابراين روح نسبت به بدن داراى سه حالت است : ارتباط تام (حالت حيات و بيدارى ) ارتـبـاط نـاقـص حـالت خـواب ) قـطـع ارتـبـاط بـه طـور كامل (حالت مرگ ).
3 - (خواب ) چهره ضعيفى از (مرگ ) است ، و مرگ نمونه كاملى از (خواب !)
4 - خـواب از دلائل استقلال و اصالت روح است ، مخصوصا هنگامى كه با رؤ يا آنهم رؤ ياهاى صادقه توأ م باشد اين معنى روشنتر مى شود.
5 - بعضى از ارواح هنگامى كه در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعيف
مى شود گاه به قطع كامل اين ارتباط مى انجامد به طورى كه صاحبان آنها هرگز بيدار نـمـى شـونـد، و امـا ارواح ديگر در حال خواب و بيدارى در نوسانند تا فرمان الهى فرا رسد.
6 - توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه مرگ قرار مى گيرد درس عبرتى است كه اگر در آن بينديشد براى بيدارى او كافى است .
7 - تـمـام ايـن امـور به دست قدرت خداوند انجام مى گيرد، و اگر در آيات ديگر سخن از قـبـض روح بـه دسـت مـلك المـوت و فـرشـتـگـان مـرگ آمـده ، بـه عـنـوان ايـن است كه آنها فرمانبران حق و مجريان اوامر او هستند و تضادى ميان اين دو وجود ندارد.
بـه هـر حـال اين كه در پايان آيه مى فرمايد: (در اين موضوع نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند منظور نشانه هائى از قدرت خداوند و مساءله مبدء و معاد و ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده او است .
از آنـجـا كـه در آيه گذشته حاكميت (الله ) بر وجود انسان و تدبير او از طريق نظام مـرگ و حـيـات و خـواب و بـيـدارى مسلم شد در آيه بعد سخن از انحراف مشركان در مساءله شفاعت به ميان مى آورد تا به آنها ثابت كند مالك شفاعت همان مالك مرگ و حيات آدمى است ، نـه بـتـهـاى فـاقد شعور، مى فرمايد: (آنها غير خدا را شفيعان خود برگزيدند) (ام اتخذوا من دون الله شفعاء).
مى دانيم كه يكى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بتها اين بود كه مى گفتند: (ما آنها را بخاطر اين مى پرستيم كه شفيعان ما نزد الله بوده
بـاشـنـد) چـنـانـكه در اوائل همين سوره خوانديم ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (زمـر - 3) خـواه از ايـن جهت كه بتها را تمثالها و مظاهرى براى فرشتگان و ارواح مقدسه مـى دانـسـتـنـد، و يـا بـراى ايـن سـنـگ و چـوبـهـاى بـيـجـان قـدرت مـرمـوزى قائل بودند.
بـه هـر حـال از آنـجـا كه شفاعت (اولا) فرع بر درك فهم و شعور است ، و (ثانيا) فـرع بـر قدرت و مالكيت و حاكميت ، در دنباله آيه در پاسخ آنها چنين مى فرمايد: (به آنـهـا بـگـو: آيـا از آنها شفاعت مى طلبيد هر چند مالك چيزى نباشند، و حتى درك و شعورى براى آنها نباشد)؟! (قل اولو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون )
اگـر شـفـيـعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانيد آنها از خود چيزى ندارند، هر چه دارنـد از ناحيه خدا است ، و اگر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبيد آنها علاوه بر عـدم مـالكـيـت كمترين عقل و شعورى ندارند، اين بهانه ها را رها كنيد، و رو به سوى كسى آوريـد كـه مـالكـيت و حاكميت تمام عالم هستى براى او است ، و تمام خطوط به او منتهى مى گردد.
لذا در آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (بـگـو تـمـام شـفـاعـت از آن خـدا اسـت ) (قل لله الشفاعة جميعا).
(چـرا كه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن او است ، و سپس همه شما به سوى او باز مى گرديد) (له ملك السماوات و الارض ثم اليه ترجعون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا را بـه كـلى خـلع سـلاح مـى كـنـد، چـرا كـه تـوحـيـدى كـه بـر كـل عـالم حـاكـم اسـت مـى گـويد شفاعت نيز جز به اذن پروردگار ممكن نيست (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ): (چه كسى است كه نزد او جز به اذن
و فرمان او شفاعت كند)؟! (بقره - 257).
يـا بـه گـفـتـه بـعـضـى از مـفـسـران اسـاسـا حـقـيـقـت شـفـاعـت هـمـان تـوسـل بـه اسـمـاء حـسـنـاى خداوند است ، توسل به رحمانيت و غفاريت و ستاريت او است ، بـنـابـرايـن هـر گـونـه شـفـاعـتـى سـرانـجـام بـه ذات پـاك او بـر مـى گـردد، بـا ايـن حال چگونه مى توان از غير او بدون اذن او شفاعت طلبيد؟.
در مـورد ارتـبـاط جـمـله (ثـم اليـه تـرجعون ) (سپس به سوى او باز ميگرديد) به ما قبل آن بيانات مختلفى از سوى مفسران ارائه شده :
1 - اين جمله اشاره به آن است كه نه تنها شفاعت در اين دنيا در اختيار خداوند است و نبايد هـمـچـون مـشـركـان حـل مـشكلات و رفع مصائب را از غير خدا طلب نمود، بلكه در آخرت نيز شفاعت و نجات از آن او، و از ناحيه او است .
2 - ايـن جـمـله دليـل دومـى اسـت بـراى اخـتـصـاص شـفـاعـت بـه خـداونـد، زيـرا در دليل اول روى (مالكيت ) خداوند تكيه شده ، و در اينجا روى (بازگشت همه اشياء به سوى او.)
3 - اين جمله تهديدى است براى مشركان ، و به آنها مى گويد شما به سوى خدا باز مى گرديد و نتيجه افكار و اعمال شوم و زشت خود را خواهيد ديد.
همه اين تفسيرها مناسب است هر چند تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
نكته ها:
1 - جهان اسرار آميز خواب
حقيقت خواب چيست ؟ و چه مى شود كه انسان به خواب مى رود؟ در اين
باره دانشمندان بحثهاى فراوانى دارند:
بعضى آن را نتيجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به ساير قسمتهاى بدن مى دانند، و به اين ترتيب براى آن (عامل فيزيكى ) قائلند.
بـعـضـى ديـگـر عـقـيـده دارنـد كـه فـعـاليـتـهـاى زيـاد جـسمانى سبب جمع شدن مواد سمى مخصوصى در بدن مى شود، و همين امر روى سيستم سلسله اعصاب اثر مى گذارد و حالت خواب به انسان دست مى دهد، و اين حال ادامه دارد تا اين سموم تجزيه و جذب بدن گردد، بـه ايـن تـرتـيـب (عـامـل شـيـمـيـائى ) بـراى آن قائل شده اند.
جـمـعـى ديـگـر يـك نـوع (عـامـل عـصـبـى ) بـراى خـواب قـائلنـد و مـى گويند: دستگاه فـعـال عـصبى مخصوصى كه در درون مغز انسان است و مبدء حركات مستمر اعضا مى باشد بر اثر خستگى زياد از كار مى افتد و خاموش مى شود.
ولى هـيـچيك از اين نظرات نتوانسته است پاسخ قانع كننده اى به مساءله خواب بدهد، هر چند تاءثير اين عوامل را بطور اجمال نمى توان انكار كرد؟
مـا فـكر مى كنيم چيزى كه سبب شده دانشمندان امروز از بيان تفسير روشنى براى مساءله خـواب عـاجـز بـمـانـنـد هـمـان تـفـكـر مـادى آنـهـا اسـت آنـهـا مـى خـواهـنـد بـدون قـبـول اصـالت و اسـتـقـلال روح ايـن مـسـاءله را تـفـسـيـر كـنـنـد، در حـالى كـه خـواب قبل از آنكه يك پديده جسمانى باشد يك پديده روحانى است كه بدون شناخت صحيح روح تفسير آن غير ممكن است .
قـرآن مـجـيـد در آيـات فـوق دقـيقترين تفسير را براى مساءله خواب بيان كرده ، زيرا مى گـويـد خـواب يـك نـوع (قـبـض روح ) و جـدائى روح از جـسـم اسـت امـا نـه جـدائى كامل .
به اين ترتيب هنگامى كه به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچيده مى شود و جز شعاع كـم رنگى از آن بر اين جسم نمى تابد، دستگاه درك و شعور از كار مى افتد، و انسان از حس و حركت باز مى ماند، هر چند قسمتى از فعاليتهائى
كـه بـراى ادامـه حـيـات او ضـرورت دارد، مـانـنـد ضـربان قلب و گردش خون و فعاليت دستگاه تنفس و تغذيه ادامه مى يابد.
در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم : ما من احد ينام الا عرجت نفسه الى السماء، و بـقـيت روحه فى بدنه ، و صار بينهما سبب كشعاع الشمس ، فان اذن الله فى قبض الا روح اجـابـت الروح النـفـس ، و ان اذن الله فـى رد الروح اجابت النفس الروح ، فهو قوله سـبـحـانه الله يتوفى الانفس حين موتها ...: (هر كس مى خوابد نفس او به آسمان صعود مـى كـنـد و روح در بـدنـش مـى مـاند، و در ميان اين دو ارتباطى همچون پرتو آفتاب است ، هرگاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر كند (روح ) دعوت نفس را اجابت مى كند، و به سوى او پرواز مى نمايد، و هنگامى كه خداوند اجازه بازگشت روح را دهد (نفس ) دعـوت (روح ) را اجـابـت مـى كـند و به تن باز مى گردد، و اين است معنى سخن خداوند سبحان كه مى فرمايد: (الله يتوفى الانفس حين موتها).
ضـمـنـا از ايـنـجـا مـسـاءله مـهـم ديـگـرى كـه مـسـاءله رؤ يـا (خـواب ديـدن اسـت نـيـز حـل مى شود، چرا كه بسيارند خوابهائى كه عينا يا با مختصر تغييرى در خارج واقع مى شوند.
تـفـسـيـرهـاى مـادى از بـيـان و تـوجيه اين گونه خوابها عاجزند، در حالى كه تفسيرهاى روحى به خوبى مى توانند اين مطلب را روشن سازند، زيرا روح انسان به هنگام جدائى از تـن و ارتباط با عالم ارواح حقايق بيشترى را مربوط به گذشته و آينده درك مى كند، و همين است كه اساس رؤ ياهاى صادقه را تشكيل مى دهد
(بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه جـلد نـهـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 312 ذيل آيه 4 سوره يوسف مراجعه فرمائيد كه مشروحا در اين زمينه بحث شده است ).
2 - (خواب ) در روايات اسلامى
از رواياتى كه مفسران در ذيل آيات فوق ذكر كرده اند نيز به خوبى روشن مى شود كه خـواب در اسـلام بـه عـنـوان حـركـت روح بـه سـوى عـالم ارواح شـمـرده شـده ، و بـيدارى بازگشت روح به بدن و نوعى حيات مجدد است .
در حديثى از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه به يارانش چنين تعليم مى داد: لا يـنـام المـسلم و هو جنب ، لا ينام الا على طهور، فان لم يجد الماء فليتمم بالصعيد، فان روح المـؤ مـن تـرفـع الى الله تـعـالى فـيقبلها، و يبارك عليها، فان كان اجلها قد حضر جـعـلهـا فـى كـنـوز رحـمـتـه ، و ان لم يـكـن اجـلهـا قـد حضر بعث بها مع امنائه من ملائكته ، فيردونها فى جسده :
(مـسلمان نبايد با حالت جنابت بخوابد، و جز با طهارت وضو به بستر نرود، هر گاه آب نـيـابـد تـيـمـم كـنـد، زيـرا روح مـؤ مـن بـه سـوى خـداونـد مـتـعـال بـالا مـى رود، او را مـى پـذيـرد و بـه او بركت مى دهد، هرگاه پايان عمرش فرا رسـيـده بـاشـد او را در گـنجهاى رحمتش قرار مى دهد، و اگر فرا نرسيده باشد او را با امنائش از فرشتگان به جسدش باز مى گرداند.)
در حديث ديگرى از امام باقر چنين مى خوانيم :
اذا قـمت بالليل من منامك فقل الحمد لله الذى رد على روحى لاحمده و اعبده : (هنگامى كه در شـب از خـواب بـر مـى خـيزى بگو حمد خدائى را كه روح مرا به من بازگرداند، تا او را حمد و سپاس گويم و عبادت كنم .)
و حديث در اين زمينه بسيار است .
آيه و ترجمه
و إ ذا ذكـر الله وحده اشمأ زت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و إ ذا ذكر الذين من دونه إ ذا هم يستبشرون (45)
قـل اللهـم فاطر السموت و الا رض علم الغيب و الشهدة أ نت تحكم بين عبادك فى ما كانوا فيه يختلفون (46)
و لو أ ن للذيـن ظـلمـوا مـا فـى الا رض جـمـيـعـا و مـثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيمة و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون (47)
و بدا لهم سيات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (48)
|
ترجمه :
45 - هـنـگـامـى كـه خـداونـد بـه يـگانگى ياد مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز (و متنفر) مى گردد، اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد
خوشحال مى شوند!
46 - بـگـو: خـداونـدا! اى آنـكه آفريننده آسمانها و زمين توئى ، و آگاه از اسرار نهان و آشكار هستى ! تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كنى .
47 - اگـر سـتمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند، و همانند آن بر آن افزوده شـود حـاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند، و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند.
48 - در آن روز اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها ظاهر مى شود و آنچه را استهزا مى كردند بر آنها واقع مى گردد
تفسير:
آنها كه از نام خدا وحشت دارند!
بـاز هـم در ايـن آيـات سخن از توحيد و شرك است ، در نخستين آيه مورد بحث يكى از چهره هـاى بسيار زشت و زننده مشركان و منكران معاد را در برخورد با توحيد منعكس ساخته ، مى فـرمـايد: (هنگامى كه نام خداوند يگانه يكتا برده مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز و متنفر مى گردد، اما هنگامى كه از معبودهاى ديگر سخن به ميان مى آيد غـرق سـرور و شـادى مـى شـونـد!) (و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون ).
گـاه انـسـان چـنـان بـه زشـتـيها خو مى گيرد و از پاكيها و نيكيها بيگانه مى شود كه از شـنـيـدن نـام حـق نـاراحت و از شنيدن باطل مسرور و شاد مى گردد، در برابر خداوندى كه آفـريـننده عالم هستى است سر تعظيم فرود نمى آورد، اما در برابر قطعه سنگ و چوبى كه خود ساخته و يا انسان و موجوداتى همانند خود زانو مى زند و تعظيم مى كند.
شبيه اين معنى در آيه 46 سوره اسراء نيز آمده است : (و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده و لو عـلى ادبـارهـم نـفـورا): (هـنگامى كه پروردگارت را در قرآن به وحدانيت ياد مى كنى فرار مى كنند!)
پيامبر بزرگ خدا نوح از دست اينگونه كج انديشان به خدا شكايت مى كند و مى گويد: و انـى كـلمـا دعـوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا: (خداوندا! هر زمان آنها را دعوت كردم تا به درگاه تو آيند، و آنها را بـيـامـرزى ، انـگـشـت در گـوشـها گذاردند و لباس بر سر و صورت خود پوشيدند تا صداى مرا نشنوند، و در مسير گمراهى اصرار ورزيدند و استكبار كردند!) (نوح - 7).
آرى چنين است حال متعصبان لجوج و جاهلان مغرور.
ضـمـنـا از ايـن آيـه بـه خـوبى استفاده مى شود كه سرچشمه بدبختى اين گروه دو چيز بوده است انكار اصل توحيد و عدم ايمان به آخرت .
نـقطه مقابل آنها مؤ منانى هستند كه از شنيدن نام خداوند يگانه چنان مجذوب نام مقدسش مى شـونـد كـه حـاضـرنـد هـر چـه دارنـد نثار راه او كنند، نام محبوب كامشان را شيرين و مشام جـانشان را معطر، و تمام قلبشان را روشن مى سازد، نه تنها نام او كه نام هر چه ارتباط و پيوندى با او دارد براى آنان سرورآفرين است .
نـبـايـد تـصور كرد كه اين صفت مخصوص مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوده است ، در هر عصر و زمان منحرفان تاريك دلى هستند كه از شنيدن نام دشمنان خـدا و مـكـتـبـهـاى الحـادى و پـيروزى ستمگران خوشحال مى شوند اما نام نيكان و پاكان و بـرنـامـه هـا و پـيروزيهايشان براى آنان دردآور است ، لذا در بعضى از روايات اين آيه تفسير به كسانى شده است كه از شنيدن فضائل اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
يا پيروى از مكتبشان ناراحت مى شوند.
هـنگامى كه سخن به اينجا مى رسد كه اين گروه لجوج و اين جاهلان مغرور حتى از شنيدن نـام خداوند يگانه متنفر و بيزارند به پيامبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند، و رو به سوى درگاه خدا آورد، با لحنى كه حاكى از ايمان عميق و سرشار از عشق او است بـا او سـخن گويد، و شكايت اين گروه را به درگاه او برد، تا هم قلب خود را كه آكنده از انـدوه اسـت آرامـش بـخـشـد، و هـم از ايـن راه تـكـانـى بـه آن ارواح خـفـتـه غـافل دهد، مى فرمايد: (بگو خداوندا! اى آنكه آفريننده آسمانها و زمين و آگاه از اسرار نـهـان و آشـكـار هـسـتـى ، تـو در مـيان بندگانت در آنچه اختلاف كردند داورى مى كنى ) (قـل اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشهادة انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون ).
آرى روز قـيـامـت كـه روز بـرچـيده شدن همه اختلافات است و روز به روز حقايق مخفى است حـاكـم مـطـلق و فـرمـانـروا تـوئى ، كـه هـم خـالق همه چيز هستى و هم آگاه از اسرار آنها آنجاست كه با داورى تو اختلافات پايان مى گيرد، و اين گمراهان لجوج به اشتباه خود پى مى برند و آنجاست كه به فكر جبران مى افتند، اما چه سود؟!
چـنانكه در آيه بعد مى گويد: (اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند و همانند آن نيز بر آن افزوده شود، حاضرند همه آنها را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهائى يابند (اما چنين چيزى ممكن نيست ))
(و لو ان للذيـن ظـلمـوا مـا فـى الارض جـمـيـعـا و مـثـله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيامة ).
(ظـلم ) در ايـنـجـا مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـم شـرك را شامل مى شود، و هم مظالم ديگر را.
سـپـس مـى افـزايـد: (و از سـوى خدا براى آنها امورى ظاهر ميشود كه هرگز گمان نمى كردند) (و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ).
و عذابهائى را با چشم خود مى بينند كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد!
بـعـلاوه آنـهـا تـنها به لطف خداوند مغرور بودند در حالى كه از خشم و غضب و قهاريت او غفلت داشتند.
و احـيـانـا اعمالى انجام مى دادند كه آن را حسنات مى پنداشتند در حالى كه گاه از گناهان بزرگ بوده ، و به هر حال مسائلى در اين جهات براى آنها ظاهر مى شود كه هرگز آن را باور نمى كردند.
ايـن درسـت نـقـطـه مقابل وعده نيكى است كه به مؤ منان داده ، و فرموده (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ): (كسى نمى داند چه پاداشهائى براى او پنهان داشته شده است كه مايه روشنى چشمها است ) (الم سجده - 17).
نقل مى كنند يكى از مسلمانان در آستانه مرگ بسيار جزع و بى تابى مى كرد هنگامى كه عـلت آن را پـرسـيـدنـد گفت من به فكر اين آيه افتادم كه خدا مى گويد: (و بدا لهم من الله مـا لم يـكـونـوا يـحـتسبون ) وحشت وجود مرا فرا گرفته و از اين مى ترسم مبادا از سوى خدا امورى بر من آشكار شود كه هرگز گمان نمى كردم .
آيـه بـعـد تـوضـيـح يـا تـكـمـيـل بـراى مـطـلبـى اسـت كـه در آيـه قـبـل گـذشـت مـى فـرمايد: در آن روز اعمال زشتى را كه انجام داده اند براى آنها ظاهر مى شود (و بدا لهم
سيئات ما كسبوا).
(و آنچه را به باد استهزا مى گرفتند بر سر آنها مى آيد) (و حاق بهم ما كانوا به يستهزئون ).
در حقيقت چهار موضوع در ارتباط با مشركان و ظالمان در اين آيات بيان شده است :
نـخست اينكه هول و وحشت عذاب الهى در آن روز به قدرى زياد است كه اگر دو چندان تمام ثـروت و امـوال روى زمـيـن را در اخـتـيـار داشـتـه بـاشند همه را مى دهند تا از عذاب رهائى يابند، اما در آنجا معاملهاى صورت نمى گيرد.
ديـگـر ايـنكه انواعى از مجازات الهى كه هرگز به فكر آنها خطور نمى كرد در برابر آنان ظاهر مى شود.
سوم اينكه سيئات اعمالشان در برابر آنها حضور پيدا مى كند و تجسم مى يابد.
چهارم آنكه آنچه را در مورد معاد شوخى مى پنداشتند به صورت واقعيت عينى مى بينند، و تمام درهاى نجات به روى آنها بسته مى شود.
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـى گـويـد (سـيـئات ) اعـمـال آنـهـا آشكار مى شود آيه فوق دليـل ديـگـر خـواهـد بـود بـر مساءله تجسم اعمال ، زيرا لزومى ندارد كه كلمه مجازات و كيفر در تقدير گرفته شود.
آيه و ترجمه
فـإ ذا مـس الانـسـن ضـر دعـانـا ثـم إ ذا خـولنـه نـعـمـة مـنـا قال إ نما أ وتيته على علم بل هى فتنة و لكن أ كثرهم لا يعلمون (49)
قد قالها الذين من قبلهم فما أ غنى عنهم ما كانوا يكسبون (50)
فـأ صـابـهـم سـيـات مـا كـسـبـوا و الذيـن ظـلمـوا من هؤ لاء سيصيبهم سيات ما كسبوا و ما هم بمعجزين (51)
أ و لم يعلموا أ ن الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر إ ن فى ذلك لايت لقوم يؤ منون (52)
|
ترجمه :
49 - هـنـگـامـى كـه انـسـان را زيـانـى رسـد مـا را (بـراى حل مشكلش ) مى خواند، سپس هنگامى كه به او نعمتى دهيم مى گويد: اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به دست آوردم ! بلكه اين وسيله آزمايش آنها است ولى اكثرشان نمى دانند.
50 - همين سخن را كسانى كه قبل از آنها بودند گفتند، ولى آنچه را به دست آوردند براى آنها سودى نداشت .
51 - سـپـس سـيـئات اعـمـالشـان بـه آنـهـا رسـيـد، و ظـالمـان ايـن گـروه (اهل مكه ) نيز به زودى گرفتار سيئات اعمالى كه انجام داده اند خواهند شد و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند.
52 - آيـا آنـهـا نـدانـسـتـنـد كـه خـداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟ در اين آيات و نشانه هائى است براى گروهى كه ايمان مى آورند.
تفسير:
در سختيها به ياد خدا هستند، اما ...
بـاز در ايـنـجـا موضوع سخن افراد بيايمان و ظالمانند، و چهره ديگرى از چهره هاى زشت آنها را منعكس مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمـايد: هنگامى كه انسان را زيان و ضررى (و درد و رنج و فقرى ) برسد براى حل مشكلش ما را مى خواند (فاذا مس الانسان ضر دعانا).
هـمـان انـسـانـى كه طبق آيات گذشته از شنيدن نام خداوند يگانه مشمئز مى شد، آرى همان انسان به هنگام گرفتارى در تنگناى حوادث به سايه لطف الهى پناه مى برد.
امـا آنـهـم مـوقـتـى است (هنگامى كه به او نعمتى از ناحيه خود عطا كنيم و درد و رنجش را برطرف سازيم لطف و عطاى ما را به دست فراموشى مى سپارد، و مى گويد: اين نعمت را خـودم دسـت و پا كردم ، و بر اثر لياقت و كاردانى خودم بوده ) (ثم اذا خولناه نعمة منا قال انما اوتيته على علم ).
نمونه اين سخن همان است كه قرآن در آيه 78 سوره قصص از زبان قارون
نـقـل مـى كند كه در برابر دانشمندان بنى اسرائيل كه به او اندرز دادند: از اين نعمتهاى خـداداد در راه رضـاى او اسـتـفـاده كـن چـنـيـن گفت : (انما اوتيته على علم عندى :) (اينها مواهبى است كه من با علم و دانش خود به دست آورده ام !)
اين غافلان بى خبر هيچ فكر نمى كنند كه آن علم و دانش نيز موهبتى از سوى خداست ، آيا آنها اين علم و دانشى را كه سبب تدبير معاش و كسب درآمدهاى فراوان مى شود خودشان به خودشان داده اند؟ يا از ازل جزء ذاتشان بوده است ؟!.
بعضى از مفسران در تفسير اين جمله احتمال ديگرى نيز داده اند و آن اينكه آنها مى گويند: اين مواهب را خدا به خاطر اين به ما داده است كه عالم به لياقت و استحقاق ما بوده .
اين احتمال گرچه در آيه مورد بحث امكان دارد ولى در آيه سوره قصص در مورد قارون با توجه به كلمه (عندى ) (نزد من ) ممكن نيست ، و مى تواند قرينه اى بر آيه مورد بحث و ترجيح تفسير اول بوده باشد.
سـپـس قـرآن در پاسخ اين افراد خودبين و كم ظرفيت كه چون به نعمتى رسند به زودى خود را گم مى كنند چنين مى گويد: (بلكه اين نعمت وسيله آزمايش آنها است ولى اكثرشان نمى دانند) (بل هى فتنة و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
هـدف ايـن اسـت كـه بـا بـروز حـوادث سـخـت ، و بـه دنبال آن رسيدن بر نعمتهاى بزرگ ، آنچه را در درون دارند آشكار كنند.
آيا به هنگام مصيبت مايوس ، و به هنگام نعمت مغرور مى گردند؟
آيا در اين تحولات بيشتر به فكر خدا مى افتند، و يا غرق دنيا مى شوند؟
آيـا خـويـشتن خويش را فراموش مى كنند و يا با توجه به ضعفهاى خود بيش از پيش به ياد خدا خواهند بود؟
ولى افسوس كه بيشتر مردم فراموشكارند و از اين حقايق آگاه نيستند.
ايـن حـقـيـقت بارها در آيات قرآن تكرار شده است كه خداوند حكيم گاه انسان را در تنگناى مـشـكـلات قـرار مـى دهـد، و گـاه در رفاه و آسايش و نعمت ، تا او را از اين طرق بيآزمايد، ارزش وجودى او را بالا ببرد، و به اين حقيقت كه همه چيز از ناحيه او است آشنا سازد.
اصـولا شـدائد زمـيـنه ساز شكوفائى فطرت است ، همانگونه كه نعمتها مقدمه معرفت مى بـاشـد (در ايـن زمـيـنـه بـحـث ديـگـرى در جـلد 16 صـفـحـه 343 ذيل آيه 65 عنكبوت آورده ايم ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه روى كـلمـه (انـسـان ) تكيه شده ، و او را به عنوان فراموشكار و مغرور معرفى كرده ، اين اشاره به انسانهائى است كه تحت تربيت مكتبهاى الهـى قـرار نگرفته اند، و مربى و راهنمائى نداشته اند، شهواتشان آزاد بوده ، در ميان هوسها غوطه ور شده ، و به صورت گياهانى خودرو بوده اند، آرى آنها هستند كه هرگاه گـرفـتـار درد و رنـجـى شـونـد بـه سوى خدا مى آيند، و هنگامى كه طوفان حوادث فرو نـشـسـت و مـشـمـول نـعـمتهائى گردند خدا را به دست فراموشى مى سپارند (شرح بيشتر پـيـرامـون ايـن مـوضـوع را تـحـت عـنـوان انـسـان در قـرآن كريم در جلد هشتم صفحه 239 ذيل آيه 12 سوره يونس مطالعه فرمائيد).
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (ايـن سـخـن را كـسـانـى كـه قبل از آنها بودند گفتند (آنها نيز ادعا مى كردند كه نعمتهاى ما زائيده علم ما و لياقت ماست ) ولى آنـچـه را بـه دسـت مى آوردند براى آنها سودى نداشت ) (قد قالها الذين من قبلهم فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ).
آرى قارونهاى مغرور اموالشان را مولود لياقت خودشان مى پنداشتند
و مـواهـب الهـى را بـر خـويـش فـرامـوش كـرده بـودنـد، از مـبـداء اصـلى نـعـمـت غـافـل شـده ، و تـنـهـا چـشـم به اسباب ظاهرى دوخته بوده اند، ولى تاريخ نشان مى دهد وقـتـى خـداونـد آنـهـا و گـنـجـهـايـشان را به زمين فرو برد كسى نبود كه به يارى آنها بـرخـيـزد، و امـوال آنـهـا كـمـتـريـن سـودى بـه حـالشان نداشت ، چنانكه قرآن مى گويد: (فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله ) (قصص - 81) نـه تـنـهـا قـارون كـه اقـوامـى هـمـچـون عـاد و ثـمود و قوم سبا و مانند آنها گرفتار همين سرنوشت شدند.
سـپـس مـى فـرمـايـد: (سـيـئات اعـمـالشـان دامان آنها را گرفت ) (فاصابهم سيئات ما كسبوا).
و هـر كـدام بـه نـوعـى از عـذابـهـاى الهـى ، طـوفان ، سيلاب ، زمين لرزه ، و صيحه هاى آسمانى ، گرفتار شدند، و از ميان رفتند.
و مـى افـزايد اين سرنوشت منحصر به آنها نبود اين مشركان و ظالمان مكه نيز به زودى گـرفـتـار سـيـئات اعـمـالشـان خـواهـنـد شـد، و هـرگـز نـمـى تـوانـنـد از چـنـگـال عـذاب الهـى بـگـريـزند (و الذين ظلموا من هؤ لاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين ).
بـلكـه از آنـهـا نـيـز فـراتـر مـى رود و همه ستمگران مغرور و بى خبر از خدا را در تمام اعصار و قرون شامل مى شود.
در ايـنـكـه مـنـظـور از جـمـله (سـيـصيبهم سيئات ما كسبوا) عذاب دنيوى است يا اخروى دو احـتـمـال داده شـده است ، اما به قرينه فاصابهم سيئات ما كسبوا (پيشينيان آنها گرفتار سيئات اعمالشان شدند، تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد).
قرآن در پاسخ اين سخن كه مى گفتند نعمتهاى ما مولود آگاهى و توانائى
خـود مـا اسـت بـه آنـها گوشزد كرد كه سرى به تاريخ گذشتگان بزنيد و ببينيد همين سـخـن را ديـگـران گـفـتـنـد، و بـه چـه مصائب و عذابهائى گرفتار شدند - اين يك جواب تاريخى است .
سـپـس در آيـه بـعـد بـه يك جواب عقلى پرداخته ، چنين مى گويد: (آيا آنها ندانستند كه خـداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟!) (اولم يعلموا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر).
چـه بـسـيـارند افراد شايسته اى كه در زندگى محروم و منزوى هستند، و چه بسيار افراد ضـعـيـف و ناتوانى كه از هر نظر متنعمند، اگر پيروزيهاى مادى همگى در سايه تلاش و كوشش خود افراد و لياقتهاى آنها به دست مى آمد نبايد شاهد چنين صحنه هائى باشيم .
اين خود مى رساند كه در پشت عالم اسباب دست نيرومند ديگرى است كه آن را طبق برنامه حساب شده اى اداره مى كند.
درسـت اسـت كـه انسان بايد در زندگى تلاش و كوشش كند، درست است كه جهاد و كوشش كـليـد حـل بـسـيـارى از مـشـكـلات اسـت ، امـا اين اشتباه بزرگى است كه ما مسبب الاسباب را فراموش كنيم و تنها چشم به اسباب بدوزيم و مؤ ثر واقعى را خودمان بدانيم .
يكى از اسرار ناكام ماندن جمعى از آگاهان لايق ، و كامياب شدن جمعى از جاهلان بى كفايت هـمـيـن اسـت كـه هـشـدارى بـراى هـمه مردم باشد تا در عالم اسباب گم نشوند و تنها بر نيروى شخصى خود تكيه نكنند.
لذا در پـايان آيه مى افزايد (در اين آيات و نشانه هائى است براى گروهى كه ايمان مى آورند) (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
نشانه هائى براى ذات پاك خدا همانگونه كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم : (من خدا را به وسيله بر هم خوردن تصميمها، گشوده شدن گره ها و در هم شكستن اراده ها شناختم .
و نـشـانـه هـائى اسـت از ضـعـف و نـاتوانى انسان تا خود را گم نكند و گرفتار غرور و خودبينى نگردد.
آيه و ترجمه
قل يعبادى الذين أ سرفوا على أ نفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إ ن الله يغفر الذنوب جميعا إ نه هو الغفور الرحيم (53)
و أ نيبوا إ لى ربكم و أ سلموا له من قبل أ ن يأ تيكم العذاب ثم لا تنصرون (54)
و اتـبـعـوا أ حـسـن مـا أ نـزل إ ليـكـم مـن ربـكـم مـن قـبـل أ ن يـأ تيكم العذاب بغتة و أ نتم لا تشعرون (55)
|
ترجمه :
53 - بـگـو: اى بـنـدگـان مـن كـه بـر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد.
54 - و بـه درگـاه پـروردگـارتـان بازگرديد، و در برابر او تسليم شويد، پيش از آنكه عذاب به سراغ شما آيد سپس از سوى هيچكس يارى نشويد.
55 - و از بـهـتـريـن دسـتـوراتـى كـه از سـوى پـروردگـارتـان بـر شـمـا نازل شده پيروى كنيد، پيش از آنكه عذاب (الهى ) ناگهانى به سراغ شما آيد در حالى كه از آن خبر نداريد.
تفسير :
خداوند همه گناهان را مى آمرزد
به دنبال تهديدهاى مكررى كه در آيات گذشته در مورد مشركان و ظالمان آمده بود در اين آيات راه بازگشت را توأ م با اميدوارى به روى همه گنهكاران
مى گشايد زيرا هدف اصلى از همه اين امور تربيت و هدايت است نه انتقامجوئى و خشونت ، با لحنى آكنده از نهايت لطف و محبت آغوش رحمتش را به روى همگان باز كرده و فرمان عفو آنها را صادر نموده مى فرمايد: (به آنها بگو اى بندگان من كه بر خودتان اسراف و سـتـم كـرده ايـد از رحـمـت خـداونـد نـومـيد نشويد كه خدا همه گناهان را مى بخشد) كه او بـخـشـنده و مهربان است (قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا).
دقـت در تـعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه از اميدبخش ترين آيات قرآن مجيد نسبت به همه گـنـهـكـاران اسـت ، شـمـول و گستردگى آن به حدى است كه طبق روايتى امير مؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: در تمام قرآن آيه اى وسيعتر از اين آيه نيست (ما فى القرآن آية اوسع من يا عبادى الذين اسرفوا ... )
دليل آن نيز روشن است زيرا:
1 - تعبير به (يا عبادى ) (اى بندگان من ! آغازگر لطفى است از ناحيه پروردگار.
2 - تعبير به (اسراف ) به جاى ظلم و گناه و جنايت نيز لطف ديگرى است .
3 - تـعـبـيـر بـه (عـلى انـفـسهم ) كه نشان مى دهد گناهان آدمى همه به خود او باز مى گـردد نـشانه ديگرى از محبت پروردگار است همانگونه كه يك پدر دلسوز به فرزند خويش مى گويد اينهمه بر خود ستم مكن !
4 - تـعـبـيـر بـه (لا تـقـنـطـوا) (مـايـوس نـشـويـد) با توجه به اينكه (قنوط) در اصـل بـه مـعـنـى مـايـوس شـدن از خـيـر اسـت بـه تـنـهـائى دليل بر اين است كه گنهكاران نبايد از (لطف الهى ) نوميد گردند.
5 - تعبير من (رحمة الله ) بعد از جمله (لا تقنطوا) بيشترى بر اين
خير و محبت مى باشد.
6 - هـنـگـامـى كـه به جمله (ان الله يغفر الذنوب ) مى رسيم كه با حرف تاءكيد آغاز شده و كلمه (الذنوب ) (جمع با الف و لام همه گناهان را بدون استثنا در بر مى گيرد سخن اوج مى گيرد و درياى رحمت مواج مى شود.
7 - هـنـگامى كه (جميعا) به عنوان تاءكيد ديگرى بر آن افزوده مى شود اميدوارى به آخرين مرحله مى رسد.
8 و 9 - تـوصـيـف خـداونـد بـه (غـفور) و (رحيم ) كه دو وصف از اوصاف اميد بخش پروردگار است در پايان آيه جائى براى كمترين ياس و نوميدى باقى نمى گذارد
آرى بـه هـمـيـن دليـل آيـه فـوق گـسـتـرده تـريـن آيـات قـرآن اسـت كـه شـمـول آن هـر گـونـه گـنـاه را در بـر مـى گـيـرد، و نـيـز بـه هـمـيـن دليل از اميدبخشترين آيات قرآن مجيد محسوب مى شود.
و بـه راسـتـى از كـسـى كـه دريـاى لطـفـش بـيـكـران و شعاع فيضش نامحدود است جز اين انتظارى نمى توان داشت .
از كـسـى كـه (رحـمتش بر غضبش پيشى گرفته ) و بندگان را براى رحمت آفريده ، نه براى خشم و عذاب ، غير از اين چشمداشتى نيست .
چه خداوند رحيم و مهربانى و چه پروردگار پر مهر و محبتى !!
در ايـنـجـا دو مـسـاءله فـكـر مـفـسـران را بـه خـود مـشـغـول سـاخـتـه كـه اتـفـاقـا راه حل آن در خود آيه و آيات بعد نهفته است .
نـخـسـت ايـنـكـه : آيـا عـمـومـيت آيه همه گناهان حتى شرك و گناهان كبيره ديگر را فرا مى گـيـرد؟ اگـر چـنـيـن اسـت پـس چـرا در آيـه 48 سـوره نـسـاء شـرك از گـنـاهـان قـابـل بـخـشش استثناء شده است ؟ (ان الله لا يغفر أ ن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء:) خداوند شرك را نمى بخشد، اما كمتر از آن را براى
هر كس كه بخواهد مى بخشد.)
ديـگـر ايـنـكـه : آيـا اين وعده غفران كه در آيه مورد بحث آمده است مطلق است يا مشروط به توبه و مانند آن ؟
البته اين دو سؤ ال به هم مربوط است . و پاسخ آن را در آيات بعد به خوبى مى توان يـافـت زيـرا سـه دستور در آيات بعد داده شده كه همه چيز را روشن مى سازد: انيبوا الى ربـكم (به سوى پروردگارتان باز گرديد) و اسلموا له (در برابر فرمان او تسليم شـويـد) و اتـبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم ( پيروى كنيد از بهترين دستوراتى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده ).
ايـن دسـتـورهـاى سـه گـانـه مـى گويد درهاى غفران و رحمت به روى همه بندگان بدون استثنا گشوده است مشروط بر اينكه بعد از ارتكاب گناه به خود آيند، و تغيير مسير دهند، رو بـه سـوى درگـاه خـدا آورنـد، در بـرابـر فـرمـانـش تـسـليـم بـاشـنـد و بـا عـمـل ، صـداقـت خـود را در ايـن تـوبـه و انابه نشان دهند، به اين ترتيب نه شرك از آن مـسـتـثـنـاست و نه غير آن ، و نيز مشروط بودن اين عفو عمومى و رحمت واسعه به شرائطى غير قابل انكار است .
و اگـر مـى بـيـنـيـم در آيـه 48 سـوره نـسـاء بخشش و عفو مشركان را استثنا كرده در مورد مـشـركـانـى است كه در حالت شرك از دنيا بروند، نه آنها كه بيدار شوند و راه حق پيش گيرند، چرا كه اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان صدر اسلام چنين بوده اند.
اگـر حـال بـسـيـارى از مـجـرمـان را در نـظر بگيريم كه بعد از انجام گناهان كبيره چنان نـاراحـت و پشيمان مى شوند كه باور نمى كنند راه بازگشتى به روى آنها باز باشد و آنـچـنـان خـود را آلوده مـى دانـنـد كـه بـا هـيـچ آبـى قـابـل شـسـتـشـو نـيـسـتـنـد مـى پـرسـنـد آيـا بـه راسـتـى گـنـاهـان مـا قابل بخشش است ؟
آيـا راهـى بـه سـوى خـدا براى ما باز است ؟ آيا پلى در پشت سر ما وجود دارد كه ويران نـشـده بـاشد؟ مفهوم آيه را به خوبى درك مى كنيم ، زيرا آنها آماده هر گونه توبه اند ولى گـنـاه خـود را قـابـل بـخشش نمى دانند، مخصوصا اگر بارها توبه كرده باشند و شكسته باشند.
اين آيه به همه آنها نويد مى دهد كه راه به روى همه شما باز است .
لذا (وحـشـى ) جـنـايـتـكـار مـعـروف تـاريـخ اسـلام و قـاتـل حـمـزه سيد الشهداء هنگامى كه مى خواست مسلمان شود از اين مى ترسيد كه توبه اش پـذيـرفـتـه نـگردد، زيرا به راستى گناه او بسيار سنگين بود، جمعى از مفسران مى گـويند: آيه فوق نازل شد و درهاى رحمت الهى را به روى وحشى و وحشى هاى توبهكار گشود!
گـر چـه ايـن سـوره از سـوره هـاى مـكـى اسـت و آن روز كـه ايـن آيـات نـازل شـد نـه جـنـگ احد رخ داده بود و نه داستان شهادت حمزه و توبه وحشى ، اين ماجرا نـمـى تـوانـد شـاءن نـزولى بـراى آيـه بـاشـد، بـلكـه از قـبـيـل تـطـبـيـق يـك قـانـون كـلى بـر يـكـى از مـصـاديـق آن اسـت ، امـا بـه هـر حال گستردگى مفهوم آيه را مى تواند مشخص كند.
از آنـچـه گـفـتـيـم روشـن شـد كه اصرار بعضى از مفسران مانند (آلوسى ) در (روح المـعـانـى ) بـر ايـنـكـه وعـده غـفـران در آيـه فـوق مـشروط به چيزى نيست ، و حتى هفده دليل براى آن ذكر كرده مطلب نادرستى است ، چرا كه با آيات بعد تضاد روشنى دارد، و ادله هـفـده گـانـه او كـه بـسـيارى از آن قابل ادغام در يكديگر است چيزى بيش از اين نمى رسـانـد كـه رحـمـت خـدا وسـيـع و گـسـتـرده اسـت كـه شامل همه گنهكاران مى شود و اين منافات با مشروط بودن اين وعده الهى به قرينه آيات بعد ندارد.
در مورد اين آيه مطالب ديگرى است كه به خواست خدا در بحث نكات
خواهد آمد.
در آيه بعد راه ورود در اين درياى بيكران رحمت الهى را به همه مجرمان و گنهكاران نشان مى دهد، مى فرمايد: به سوى پروردگارتان باز گرديد و مسير زندگى خود را اصلاح كنيد (و انيبوا الى ربكم ).
(و در بـرابـر او تسليم شويد، و فرمانش را به گوش جان بشنويد و پذيرا گرديد پيش از آنكه عذاب الهى دامانتان را بگيرد، سپس هيچكس نتواند به يارى شما برخيزد) (و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون ).
بـعـد از پـيـمـودن ايـن دو مـرحـله (مرحله (انابه ) و (اسلام ) سخن از مرحله سوم كه مـرحـله عـمـل اسـت بـه مـيـان آورده مـى افـزايـد: (از بـهـتـريـن دسـتـوراتـى كـه از سوى پـروردگـارتـان بـر شـمـا نـازل شـده پـيـروى كـنـيد، پيش از آنكه عذاب الهى به طور نـاگـهـانـى بـه سـراغـتـان آيـد در حـالى كـه از آن خـبـر نـداريـد) (و اتـبـعـوا احـسـن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياتيكم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون ).
و به اين ترتيب مسير وصول به رحمت خدا سه گام بيشتر نيست :
گام اول توبه و پشيمانى از گناه و روى آوردن به سوى خدا است .
گام دوم ايمان و تسليم در برابر فرمان او.
گام سوم عمل صالح است .
و بعد از اين سه گام ورود در درياى بيكران رحمتش طبق و عده اى كه فرموده قطعى است ، هر چند بار گناهان انسان سنگين باشد.
در ايـنـكـه مـنـظـور از اتـبـعـوا احـسن ما انزل اليكم من ربكم (از بهترين چيزى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد) چيست مفسران
احتمالات متعددى داده اند.
آنـچـه از هـمـه بـهـتـر بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه دسـتوراتى كه از سوى خداوند نـازل شـده مـخـتـلف اسـت بـعـضـى دعـوت بـه واجـبـات و بـعـضـى مـسـتـحـبات ، و بعضى مشتمل بر اجازه مباحات است ، منظور از احسن انتخاب واجبات و مستحبات مى باشد، با توجه به سلسله مراتب آنها.
بعضى نيز آن را اشاره به قرآن در ميان كتب آسمانى دانسته اند به قرينه آنچه در آيه 23 هـمـيـن سـوره زمر آمده است كه قرآن را (احسن الحديث ) (بهترين سخن ) ناميده : الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى .
البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد.
نكته ها:
1 - راه توبه به روى همه باز است
از مـشـكـلات مـهـمـى كـه بـر سـر راه مسائل تربيتى وجود دارد احساس گناهكارى بر اثر اعمال بد پيشين است ، مخصوصا زمانى كه اين گناهان سنگين باشد كه اين فكر دائما در نظر انسان مجسم مى شود كه اگر بخواهد مسير خود را به سوى پاكى و تقوا تغيير دهد، و به راه خدا باز گردد چگونه مى تواند از مسئوليت سنگين گذشته خود را برهاند، اين فـكـر مـانـنـد كـابـوسـى وحـشـتناك بر روح او سايه مى افكند، و چه بسا او را از تغيير بـرنـامـه زنـدگـى و گـرايـش به پاكى باز مى دارد به او مى گويد توبه كردن چه سود؟!
زنـجـيـر اعـمـال گذشته ات همچون يك طوق لعنت بر دست و پاى تو است ، اصلا تو رنگ گناه پيدا كرده اى ، رنگى ثابت و تغييرناپذير!
كسانى كه با مسائل تربيتى و گنهكاران توبه كار سر و كار دارند آنچه را گفتيم به خوبى آزموده اند، آنها مى دانند كه اين چه مشكل بزرگى است ؟
در فـرهـنـگ اسـلامـى كـه از قـرآن مـجـيـد گـرفـتـه شـده ايـن مـشـكـل حـل شـده ، و توبه و انابه را هر گاه با شرائط همراه باشد وسيله قاطعى براى جـدا شدن از گذشته ، و آغاز يك زندگى جديد، و حتى (تولد ثانوى ) مى داند كرارا در روايات درباره بعضى از گنهكاران مى خوانيم كمن ولدته امه : (او همانند كسى است كه از مادر متولد شده )!
بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن درهاى لطف الهى را به روى هر انسانى در هر شرائطى و با هر گـونـه بـار مـسـؤ ليـتى باز مى گذارد و نمونه زنده اش آيات فوق است كه با انواع لطـائف بـيـان مـجـرمـان و گـنـاهـكـاران را بـه سـوى خـدا دعـوت مـى كـنـد و بـه آنـهـا قول مى دهد كه مى توانند خود را از زندگى گذشته به كلى جدا كنند.
در روايـتـى از پـيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم التائب من الذنب كمن لا ذنب له : (كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه اصلا گناه نكرده است .)
هـمـيـن مـعـنـى بـا اضـافـه اى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: التـائب من الذنب كمن لا ذنب له ، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كـالمستهزء: (كسى كه از گناه توبه كند همچون كسى است كه گناه نكرده ، و كسى كه استغفار مى كند و با اينحال به گناه ادامه مى دهد مانند كسى است كه مسخره مى كند.)
ولى بـديهى است اين بازگشت به سوى رحمت الهى نمى تواند بيقيد و شرط باشد كه او حـكـيـم اسـت و كـارى بـيـحساب نمى كند، اگر آغوش رحمتش را به روى همگان گشوده و پـيوسته آنها را به سوى خود مى خواند، وجود آمادگيهائى در بندگان نيز لازم است . از يكسو بايد با تمام وجود خواهان بازگشت باشند و انقلاب درونى
و دگرگونى بنيادى پيدا كنند.
از سـوى ديگر بايد بعد از بازگشت پايه هاى ايمان و اعتقاداتشان كه بر اثر طوفان گناه فرو ريخته نوسازى و تجديد بنا شود.
و از سـوى سـوم بـايـد بـا اعـمـال صـالح نـاتوانى روحى و ضعف اخلاقى خود را جبران نـمـايـنـد، البـتـه هـر قـدر گـنـاهـان سـابـق سـنـگـيـنـتـر بـوده بـايـد اعـمـال صـالحـتـرى انـجـام دهـنـد، و اين دقيقا همانست كه قرآن در سه آيه فوق تحت عنوان انابه و اسلام و اتباع از احسن بيان كرده است .
2 - سنگين باران
بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولهـائى بـراى آيـات فوق ذكر كرده اند كه احتمالا همه از قبيل (تطبيق ) است ، نه (شاءن نزول ).
از جـمـله داستان (وحشى ) است كه در ميدان احد بزرگترين جنايت را مرتكب شد، و عموى پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حمزه آن افسر شجاعى كه جان خود را همه جا سپر بـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى ساخت به طرز ناجوانمردانهاى شهيد كرد، هنگامى كه اسلام اوج گرفت مسلمانان در همه جا پيروز شدند وحشى مى خواست اسلام بـيـاورد امـا مـى تـرسـيـد اسـلامـش مـورد قـبـول واقـع نـشـود كـه آيـه فـوق نازل گرديد و او اسلام آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از او پرسيد: عمويم حـمـزه را چـگـونـه كشتى ؟ وحشى ماجرا را شرح داد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سـخـت گـريـه كـرد، تـوبـه او را پـذيرا شد ولى به او فرمود: غيب وجهك عنى فانى لا اسـتـطـيـع النـظر اليك فلحق بالشام فمات فى الخمر در برابر چشمان من هرگز ظاهر مـشـو چـرا كـه نـمـى تـوانـم بـه تو نگاه كنم ، وحشى به سوى شام رفت و سرانجام در سرزمين خمر از دنيا رفت .
بـعـضـى سـؤ ال كـردنـد آيـا ايـن آيـه تـنـهـا دربـاره او اسـت يـا هـمـه مـسـلمـيـن را شامل
مى شود فرمود همه را شامل مى شود.
ديگر داستان مرد (نباش ) است (كسى كه قبرها را مى شكافت و كفن مردگان را باز مى كرد و با خود مى برد) كه فشرده اش چنين است :
(جوانى گريان خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و سخت ناراحت بود و مى گفت از خشم خدا مى ترسم
فرمود: شرك آورده اى ؟!
گفت : نه .
فرمود: خون ناحق ريخته اى ؟
عرض كرد: نه .
فرمود: خدا گناه تو را مى آمرزد هر قدر زياد باشد.
عرض كرد: گناه من از آسمان و زمين و عرش و كرسى بزرگتر است .
فرمود: گناهت از خدا هم بزرگتر است ؟!
عرض كرد: نه خدا از همه چيز بزرگتر است .
فرمود: برو (توبه كن ) كه خداى عظيم گناه عظيم را مى آمرزد.
بعد فرمود: بگو ببينم گناه تو چيست ؟
عـرض كـرد: اى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از روى تـو شـرم دارم كـه بازگو كنم .
فرمود: آخر بگو ببينم چه كرده اى ؟!
عرض كرد: هفت سال نبش قبر مى كردم ، و كفنهاى مردگان را برمى داشتم تا اينكه روزى بـه هـنـگـام نـبـش قـبر به جسد دخترى از انصار برخورد كردم ، بعد از آنكه او را برهنه كردم ديو نفس در درونم به هيجان در آمد ... (سپس ماجراى تجاوز خود را شرح مى دهد).
هـنـگامى كه سخنش به اينجا رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخت برآشفت و نـاراحـت شـد فـرمود: اين فاسق را بيرون كنيد، و رو به سوى او كرده اضافه نمود: تو چقدر به دوزخ نزديكى ؟!
جـوان بيرون آمد سخت گريه مى كرد، سر به بيابان گذاشت و عرض مى كرد: اى خداى مـحـمـد (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم )! اگر توبه مرا مى پذيرى پيامبرت را از آن با خـبـر كـن و اگر نه آتشى از آسمان بفرست و مرا بسوزان و از عذاب آخرت برهان ، اينجا بـود كـه پـيـك وحـى خـدا بـر پـيـامـبـر نـازل شـد و آيـه (قل يا عبادى الذين اسرفوا ...) را بر آن حضرت خواند.)
تـلاوت ايـن آيـه از سـوى جبرئيل در اينجا ممكن است به عنوان نخستين بار نباشد كه جنبه شـان نـزول پـيـدا كـنـد، بـلكـه تـكـرار آيـه اى بـاشـد كـه قـبـلا نـازل شـده بـراى تـاءكـيـد و تـوجـه بـيـشـتـر و اعـلام قبول توبه آن مرد گنهكار.
بـاز تـكـرار مـى كـنيم كه اينگونه اشخاص كه بار سنگين از گناه را به دوش مى كشند مسؤ ليت سنگينترى در مقام جبران از طريق اعمال صالح خود دارند.
فـخـر رازى شـان نـزول ديـگـرى بـراى آيـات فـوق آورده اسـت ، نـقـل مـى كـنـد بـعـضـى گـفـتـه انـد: ايـن آيـات دربـاره اهـل مـكـه نازل شده ، آنها مى گفتند: محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين فكر مى كند كـه هـر كـس پرستش بت كند يا دستش به خون انسانى آغشته شود هرگز بخشوده نخواهد شد، در عين حال به ما مى گويد اسلام بياوريد، ما چگونه اسلام بياوريم در حالى كه هم بـت پـرسـتـيـده ايـم و هـم خـون بـى گـنـاهـان ريـخـتـه ايـم ؟! (آيـات فـوق نازل شد و درهاى توبه را به روى آنان گشود).
آيه و ترجمه
أ ن تقول نفس يحسرتى على ما فرطت فى جنب الله و إ ن كنت لمن السخرين (56)
أ و تقول لو أ ن الله هدئنى لكنت من المتقين (57)
أ و تقول حين ترى العذاب لو أ ن لى كرة فأ كون من المحسنين (58)
بلى قد جاءتك ءايتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكفرين (59)
|
ترجمه :
56 - (ايـن دسـتـورها به خاطر آن است كه ) مبادا كسى روز قيامت بگويد افسوس بر من از كوتاهيهائى كه در اطاعت فرمان خدا كردم و (آيات او را) به سخريه گرفتم !
57 - و مبادا بگويد: اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزگاران بودم .
58 - يا هنگامى كه عذاب را مى بيند بگويد: آيا مى شود بار ديگر (به دنيا) بازگردم تا از نيكوكاران باشم ؟!
59 - آرى آيـات مـن بـه سراغ تو آمد اما آن را تكذيب كردى و تكبر ورزيدى و از كافران بودى
تفسير:
آن روز پشيمانى بيهوده است
در آيـات گـذشـتـه دسـتـور مـؤ كـدى بـراى تـوبـه و اصـلاح و جـبـران اعمال گذشته آمده بود، آيات مورد بحث در تعقيب آن آمده ، نخست مى گويد: (اين دستورها بـه خـاطـر آن داده شد كه مبادا كسى روز قيامت بگويد: افسوس بر من از كوتاهيهائى كه در اطـاعـت فـرمـان خـدا كـردم ! و آيـات و رسـولان او را بـه سـخـريـه گـرفـتـم )! (ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الخاسرين )
(يا حسرتا) در اصل (يا حسرتى ) بوده (حسرت به ياء متكلم اضافه شده است ) و حسرت به معنى اندوه و غم بر چيزهائى است كه از دست رفته و پشيمانى ببار آورده است .
(راغـب ) در مـفـردات مـى گـويـد: ايـن كـلمـه از مـاده (حسر) (بر وزن حبس ) به معنى بـرهـنـه كـردن و كـنـار زدن لباس است ، و از آنجا كه در موارد ندامت و اندوه بر گذشته گوئى پرده هاى جهل كنار رفته ، اين تعبير به كار مى رود.
آرى هـنـگـامـى كه انسان وارد عرصه محشر مى شود و نتيجه تفريطها، و مسامحه كاريها و خلافكاريها و شوخى گرفتن جدى ها، را در برابر چشم خود مى بيند، فريادش به (وا حسرتا) بلند مى شود، اندوهى سنگين توأ م با ندامتى عميق بر قلب او سايه مى افكند، و اين حالت درونى خود را بر زبان آورده و به صورت جمله هاى فوق بيان مى دارد.
در اينكه جنب الله در اينجا به چه معنى است ؟ مفسران احتمالات فراوانى داده اند.
واقـع ايـن اسـت كـه (جـنب ) در لغت به معنى پهلو است و سپس به هر چيزى كه در كنار چيزى قرار گرفته باشد اطلاق مى شود همانگونه كه (يمين ) و (يسار) به معنى طـرف چـپ و راسـت بدن است ، سپس به هر چيزى كه در اين ناحيه قرار گيرد يمين و يسار گـفـتـه مـى شـود در ايـنـجـا (جـنـب الله ) نـيـز بـه مـعـنـى تمام امورى است كه در جانب پـروردگـار قـرار دارد: فـرمـان او، اطـاعـت او، قـرب او، كـتـب آسـمـانـى كـه از نـاحـيـه او نازل شده است ، همه در معنى آن جمع است .
و بـه ايـن تـرتـيب گنهكاران اظهار ندامت و پشيمانى و غم و اندوه و حسرت نسبت به تمام كـوتـاهـيـهـائى كـه در بـرابـر خداوند داشتند مى كنند، مخصوصا روى مساءله سخريه و اسـتـهـزا نـسـبـت بـه آيـات و رسـولان او انـگـشـت مـى نـهـنـد، چـرا كـه عـامل اصلى تفريطهاى آنها همين بى اعتنائى و شوخى پنداشتن اين حقايق بزرگ بر اثر جهل و غرور و تعصب است .
سـپـس مـى افزايد: (و مبادا بگويد: اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزگاران بودم ) (او تقول لو ان الله هدانى لكنت من المتقين ).
ايـن سـخن را گويا زمانى مى گويد كه او را به پاى ميزان حساب مى آورند، گروهى را مـى بـيـند كه با دست پر از حسنات به سوى بهشت روانه مى شوند، او نيز آرزو مى كند در صف آنان باشد و همراه آنان به سوى نعمتهاى الهى برود.
باز مى افزايد: (و مبادا هنگامى كه عذاب الهى را مى بيند بگويد آيا مى شود بار ديگر مـرا بـه دنـيـا بـازگـردانـنـد تـا از نـيـكـوكـاران بـاشـم )؟! (او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين ).
اين هنگامى است كه او را به سوى دوزخ مى برند و چشمش به آتش سوزان
و منظره عذاب دردناك آن مى افتد، آهى از دل بر مى كشد و آرزو مى كند ايكاش به او اجازه داده مـى شـد تـا بـه دنـيـا بـازگـردد، تـبـهـكـاريـهـاى گـذشـتـه را بـا اعمال نيكش بشويد و در صف نيكوكاران جاى گيرد.
بـه ايـن تـرتـيـب هـر يـك از ايـن گفتارهاى سه گانه مجرمان در قيامت در موقفى اظهار مى شود:
با ورود در صحنه محشر اظهار حسرت مى كند.
با مشاهده پاداش پرهيزكاران آرزوى سرنوشت آنها را مى نمايد.
و با مشاهده عذاب الهى آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گذشته مى كند.
قرآن در برابر اين سه گفتار تنها به گفتار دوم چنين پاسخ مى گويد: (آرى آيات من بـه سـراغ تو آمد اما آنرا تكذيب كردى ، و تكبر ورزيدى ، و از كافران بودى ) (بلى قد جائتك آياتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين ).
يـعـنـى ايـنكه مى گوئى (اگر هدايت الهى به سراغ من آمده بود از پرهيزگاران بودم هـدايـت الهـى چـيست ؟ جز اينهمه كتب آسمانى و فرستادگان خدا و آيات و نشانه هاى حق در آفاق و انفس ؟
هـمـه ايـن آيـات را ديـدى و شـنـيـدى عـكـس العـمـل تـو در مقابل آن چه بود؟ تكذيب و استكبار و كفر!
مگر ممكن است خدا بدون اتمام حجت كسى را مجازات كند؟ مگر ميان
تو و هدايت يافتگان تفاوتى از نظر برنامه هاى تربيتى خداوند وجود داشت ؟
بنابراين مقصر اصلى خودت هستى و خود كرده اى كه لعنت بر خودت باد!
از مـيـان ايـن سـه عـمـل (اسـتـكـبـار) ريـشـه اصـلى اسـت و بـه دنبال آن (تكذيب آيات الهى ) و نتيجه آن (كفر و بى ايمانى ) است .
اما چرا از گفتار اول آنها پاسخ نمى دهد؟ زيرا واقعيتى است كه گريزى از آن نيست ، آنها بايد حسرت بخورند و غرق غم و اندوه باشند.
و امـا در مـورد گـفـتـار سـوم دائر بـه تقاضاى بازگشت به دنيا چون در موارد متعددى از آيـات قـرآن به آن پاسخ داده شده (از جمله آيه 28 سوره انعام و لو ردوا لعادوا لما نهوا عـنـه و انـهـم لكـاذبـون (اگـر بـاز گـردنـد هـمـان اعمال گذشته را تكرار خواهند كرد. و آنها دروغ مى گويند) و همچنين آيه 100 سوره مؤ منون ، ديگر نيازى به تكرار نبوده است .
از ايـن گـذشـته پاسخى را كه از گفتار دوم آنها داده است مى تواند اشاره اى به پاسخ اين سؤ ال نيز باشد، زيرا هدف از بازگشت به دنيا چيست ؟ آيا چيزى جز اتمام حجت است ، در حـالى كـه خداوند اتمام حجت بر آنان كرده ، و چيزى در اين زمينه كم نگذارده است كه بـار دوم آن را بيان كند، آن تنبه و بيدارى كه مجرمان به هنگام مشاهده عذاب پيدا مى كنند يـكـنـوع (بـيـدارى اضـطـرارى ) اسـت كـه در صـورت بـازگـشـت بـه حـال عـادى آثـار آن باقى نخواهد ماند، درست همانند مطلبى است كه قرآن درباره مشركان به هنگام گرفتار شدن در ميان امواج دريا بيان مى كند كه خدا را به اخلاص مى خوانند، امـا وقـتـى كـه بـه سـاحـل نجات رسيدند همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند فاذا ركـبـوا فـى الفـلك دعـوا الله مـخـلصـيـن له الديـن فـلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون (عنكبوت - 65).
نكته ها:
1 - تفريط در جنب الله :
گـفـتـيـم (جـنـب الله ) در آيات مورد بحث معنى وسيعى دارد كه هر گونه مطلبى را كه مـربـوط بـه خـداونـد اسـت شـامـل مـى شـود، و بـه ايـن تـرتـيـب تـفـريـط در ايـن قـسـمـت شامل تمام انواع تفريطها در اطاعت فرمان او، و پيروى از كتب آسمانى ، و اقتدا به انبياء و اولياء مى گردد.
به همين دليل در روايات متعددى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مى خوانيم كه (جنب الله ) بـه امـامـان تـفـسـيـر شـده اسـت ، از جـمـله در روايـتـى در اصول كافى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در تفسير (يا حسرتا على ما فرطت فـى جـنـب الله ) چنين آمده : جنب الله امير المؤ منين (عليه السلام ) و كذلك من كان بعده من الاوصـيـاء بـالمـكـان الرفيع الى ان ينتهى الامر الى آخرهم (جنب الله امير مؤ منان (عليه السـلام ) و هـمـچـنـين اوصياى بعد از او هستند كه مقام والائى دارند، تا به آخرين نفر آنها برسد (كه حضرت مهدى ارواحنا فداه مى باشد) ).
و نيز در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (نحن جنب الله ): (جنب الله مائيم ).
هـمـيـن مـعـنـى در روايـات ديـگـرى از ائمـه ديـگـر (عـليـهـم السـلام ) نـيـز نقل شده است .
هـمـانـگـونـه كـه بـارهـا گـفـتـه ايـم ايـن تـفـسـيـرهـا از قبيل بيان مصداقهاى روشن است ، چرا كه مسلم است پيروى از مكتب امامان پيروى از پيامبر و اطاعت فرمان خدا است چرا كه آنها از خود چيزى نمى گويند.
در حـديـث ديـگـرى مـصـداق روشـن حـسـرتـداران روز قـيـامـت را (عـالمـان بـى عمل ) معرفى مى كند، در كتاب (محاسن ) از امام باقر (عليه السلام ) آمده است :
ان اشـد النـاس حـسـرة يـوم القـيـامـة الذيـن وصـفـوا العـدل ثـم خـالفـوه ، و هـو قـول الله عـزوجـل ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله :
(از هـمه مردم متاءسف تر در روز قيامت كسانى هستند كه طريقه حق و عدالت را براى مردم تـوصـيـف كـردنـد سـپـس خـود بـه مـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد و ايـن هـمـان اسـت كـه خـداونـد متعال مى گويد: ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله .
2 - در آستانه مرگ يا در قيامت ؟
آيـا ايـن گـفـتـگوهاى سه گانه اى كه مجرمان بعد از مشاهده عذاب الهى دارند مربوط به عذاب استيصال در پايان عمرشان است ؟ يا مربوط به زمان ورود در صحنه قيامت ؟
مـعـنـى دوم صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، هـر چـنـد آيـات قـبـل از آن مـربـوط به عذاب استيصال است ، و آيه بعد از آن مربوط به قيامت ، شاهد اين سـخـن آيـه 31 سـوره انعام است كه مى فرمايد: قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جائتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها: (آنها كه لقاى پروردگار را انـكـار كـردنـد گـرفـتـار زيـان شـدنـد وضـع آنـهـا بـه هـمـيـن مـنـوال ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانى كه قيامت به طور ناگهانى فرا رسد، مى گويند: اى افسوس كه درباره آن كوتاهى كرديم ).
در روايات فوق نيز شاهدى بر اين معنى داشتيم .
آيه و ترجمه
و يـوم القـيـمـة تـرى الذيـن كـذبـوا عـلى الله وجـوهـهـم مـسـودة اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للمتكبرين (60)
و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون (61)
الله خلق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل (62)
له مقاليد السموات و الا رض و الذين كفروا بايات الله اولئك هم الخاسرون (63)
قل افغير الله تأ مرونى أ عبد أ يها الجاهلون (64)
|
ترجمه :
60 - و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است ، آيا در جهنم جايگاهى براى متكبران نيست ؟
61 - و خداوند كسانى را كه تقوى پيشه كردند با رستگارى رهائى مى بخشد هيچ بدى به آنها نمى رسد و هرگز غمگين نخواهند شد.
62 - خداوند خالق همه چيز است و حافظ و ناظر بر همه اشياء.
63 - كـليـدهـاى آسـمـان و زمـيـن از آن او است ، و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارند.
64 - آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را عبادت كنم اى جاهلان ؟!
تفسير:
خداوند آفريدگار و حافظ همه چيز است
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشركان دروغپرداز و مستكبرى بود كه
در روز قـيـامـت از كـرده خود پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به اين جهان مى كنند، تقاضائى بى حاصل و غير قابل قبول ، در آيات مورد بحث در ادامه همين سخن مى گويد: (در روز قـيـامـت كسانى را كه دروغ بر خدا بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است )! (و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة ).
سپس مى افزايد: (آيا در جهنم جايگاهى براى مستكبران نيست )؟! (اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين ).
گر چه مفهوم (كذبوا على الله ) (دروغ بر خدا بستند) وسيع و گسترده است ، ولى در مـورد آيـه بـيـشـتـر نـظـر روى نسبت دادن شريك به خدا و ادعاى وجود فرزند براى او از فرشتگان يا حضرت مسيح (عليه السلام ) و مانند آن است .
هـمـچنين واژه (مستكبر) هر چند به تمام كسانى كه خود بزرگبين هستند اطلاق مى گردد. ولى در ايـنـجـا بـيـشتر منظور كسانى است كه در برابر دعوت انبياء به آئين حق استكبار جستند، و از پذيرش دعوت آنها سر باز زدند.
روسـيـاهـى دروغـگـويـان در قيامت نشانه ذلت و خوارى و رسوائى آنها است ، و چنانكه مى دانـيـم عـرصـه قـيـامـت عـرصـه بـروز اسـرار نـهـان و تـجـسـم اعـمـال و افـكـار انـسـان اسـت ، آنـهـا كـه در ايـن دنـيـا قـلبـهائى سياه و تاريك داشتند، و اعـمـالشـان نـيـز هـمـچـون افـكـارشـان تـيـره و تـار بـود، در آنـجـا ايـن حال درونى آنها به برون منتقل مى شود، و چهره هايشان تاريك و سياه خواهد بود.
و بـه تـعـبـيـر ديگر: در قيامت ظاهر و باطن يكى مى شود، و صورتها به رنگ دلها درمى آيد، كه قلبى تاريك دارند صورتى تاريك خواهند داشت ، و آنها كه قلبهايشان نورانى است صورتهايشان نيز چنين است .
چـنـانـكـه در آيـه 106 و 107 سـوره آل عمران مى خوانيم : يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا
العـذاب بـمـا كـنـتم تكفرون - و اما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمة الله هم فيها خالدون : (در آن روز صـورتـهـائى سـفيد و صورتهائى سياه مى گردد، آنها كه صورتهايشان سـيـاه شـده به آنان گفته مى شود: آيا بعد از ايمان كافر شديد، اكنون بچشيد عذاب را بـه خـاطـر كـفـرتـان - و آنـهـا كـه چهره هايشان سفيد و نورانى است در رحمت خدا جاودانه خواهند ماند).
جـالب تـوجـه ايـنـكـه از پـاره اى از روايـات كـه از مـنـابـع اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده استفاده مى شود كه دروغ بستن بر خداوند كه مايه روسـيـاهـى در قـيـامـت اسـت مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كه ادعاى امت و رهبرى به ناحق را نيز شـامـل مـى شـود، چـنـانـكـه صـدوق در كـتـاب اعـتـقـادات از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل مـى كـنـد هـنـگـامـى كـه از تـفـسـيـر ايـن آيـه از آنـحـضـرت سـؤ ال كـردنـد فـرمـود: (مـن زعـم انـه امـام و ليـس بـامـام ) قيل و ان كان علويا فاطميا؟ قال و ان كان علويا فاطميا: (منظور كسى است كه خود را امام پـنـدارد در حـالى كـه امـام نـبـاشـد) گـفـتـنـد: هـر چـنـد از نـسـل عـلى (عـليـه السـلام ) و اولاد فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) بـاشـد؟ فـرمود: هر چند از نسل على (عليه السلام ) و اولاد فاطمه (عليهاالسلام ) باشد.
ايـن در حـقـيـقـت بـيـان يك مصداق روشن است ، چرا كه ادعاى امامت و رهبرى الهى اگر واقعيت نداشته باشد از واضحترين مصداقهاى دروغ بر خدا است .
همچنين كسانى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امام بر حق نسبت دروغ دهند آن نيز در واقع دروغ بر خدا است ، چرا كه آنها از خود چيزى نمى گويند.
لذا در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من حدث عنا بحديث فنحن سائلوه عنه يوما فان صدق علينا فانما يصدق على الله و على رسوله ،
و ان كـذب عـليـنـا فـانـه يـكـذب عـلى الله و رسـوله ، لانـا اذا حـدثـنـا لا نـقـول قـال فـلان و قـال فـلان ، انـمـا نـقـول قـال الله و قال رسوله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ثم تلا هذه الاية (و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة ...):
(هـر كـس حـديـثـى از مـا نـقـل كـنـد مـا روزى از او سـؤ ال خـواهـيم كرد: اگر راست گفته و از ما بوده ، سخن حقى را به خدا و پيامبرش نسبت داده اسـت ، و اگـر بـر مـا دروغ بـسـتـه دروغ بـر خـدا و رسول بسته است ، زيرا ما هنگامى كه حديثى مى گوئيم نمى گوئيم فلان و فلان گفته اند، بلكه مى گوئيم خدا گفته ، پيامبرش گفته است ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة ....)
ايـن حـديـث بـه خـوبـى نـشـان مـى دهد كه امامان اهلبيت (عليهم السلام ) از خود چيزى نمى گـفـتـنـد، و تـمـام احـاديـث صـحـيـح و مـعـتـبـرى كـه از آنـهـا نقل شده بازگشت به احاديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند، و اين نكته اى اسـت كـه بـراى همه دانشمندان اسلام قابل دقت است ، بنابراين افرادى هم كه امامت آنها را نپذيرفته اند بايد سخنانشان را به عنوان رواياتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـپـذيـرنـد، بـه مـضـمـون همين حديث حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در كـافـى نقل شده كه مى گويد: (حديث هر يك از ما امامان حديث ديگرى است و حديث ما حديث رسول الله است ) (كافى جلد اول باب رواية الكتب و الحديث حديث 14).
ايـن سـخـن نـيـز شـايـان تـوجـه اسـت كـه از آيـات قـرآن بـه خوبى استفاده مى شود كه سـرچـشـمـه اصـلى كفر همان كبر است چنانكه درباره شيطان مى خوانيم : ابى و استكبر و كان من الكافرين : (او سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد) (بقره آيه 34).
و به همين دليل جايگاه متكبران جز آتش سوزان جهنم نمى تواند باشد،
حـتـى در حـديـثـى از پـيـامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : ان فى جهنم لواد للمتكبرين يقال له سقر، شكى الى الله عزوجل شدة حره ، و سئله ان يتنفس فاذن له فتنفس فـاحـرق جـهنم ! (در جهنم سرزمينى است مخصوص متكبران كه به آن سقر گفته مى شود يـك وقـت از شـدت حـرارتـش به خداوند شكايت كرد و تقاضا كرد تنفسى كند به او اجازه داده شد، نفسى كشيد كه جهنم را سوزانيد!.
در آيـه بـعـد سـخـن از نـقـطه مقابل اين گروه يعنى گروه پرهيزگاران و سعادت آنها در قـيـامـت در مـيـان اسـت ، مى فرمايد: (خداوند كسانى را كه تقوى پيشه كردند رهائى مى بخشد و رستگار مى سازد) (و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم ).
سپس اين فلاح و پيروزى را با اين دو جمله كوتاه و پرمعنى توضيح مى دهد: (هيچ بدى بـه آنـهـا نـمـى رسـد و غـم و انـدوهـى به آنها راه نمى يابد) (لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون ).
در جـهـانـى زنـدگـى مـى كنند كه جز نيكى و پاكى و وجد و سرور چيزى وجود ندارد، اين تعبير كوتاه در حقيقت تمام مواهب الهى را در خود جمع كرده است .
آيـه بـعـد بار ديگر به مساءله توحيد و مبارزه با شرك باز مى گردد و گفتگوهائى را كه با مشركان داشت ادامه مى دهد.
مـى فـرمـايـد: (خداوند خالق همه چيز است و او حافظ و ناظر بر همه اشياء مى باشد) (الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ).
جمله اول اشاره به (توحيد خالقيت ) است ، جمله دوم اشاره به (توحيد ربوبيت ).
اما مساءله توحيد خالقيت چيزى است كه حتى مشركان غالبا به آن معترف بوده اند چنانكه در آيـه 38 هـمـيـن سـوره خـوانـديـم كـه (اگـر از مـشـركـان سـؤ ال كنى چه كسى آسمان و زمين را آفريده است مى گويند الله ).
ولى آنـهـا در توحيد ربوبيت گرفتار انحراف شده بودند، گاه حافظ و نگهبان و مدبر كارهاى خود را بتها مى دانستند و در مشكلات به آنها پناه مى بردند، قرآن با بيان فوق در واقـع بـه ايـن حـقـيقت اشاره مى كند كه تدبير امور عالم و حفظ و نگهدارى آن به دست كـسـى اسـت كـه آن را آفـريـده ، بـنـابـرايـن در هـمـه حال بايد به او پناه برد.
(ابـن مـنـظـور) در (لسـان العـرب ) مـعـانـى مـتـعـددى بـراى (وكـيـل ) ذكـر كـرده ، از جـمـله : كفيل ، حافظ و كسى كه به تدبير امور چيزى قيام مى كند.
به اين ترتيب ثابت مى شود كه بتها نه منشاء سودى هستند و نه زيانى ، نه گرهى را مـى گـشايند و نه گرهى به دست آنها زده مى شود، موجودات ضعيف و ناتوانى هستند كه هيچ كارى از آنها ساخته نيست .
جـمـعـى از پـيـروان مـكـتـب جـبـر از جـمـله (الله خـالق كـل شـى ء) بـراى عـقـيـده انـحـرافـى خـود اسـتـدلال كـرده انـد و مـى گـويـنـد: اعـمـال مـا نـيـز در مـفـهـوم آيـه وارد اسـت ، بـنـابـرايـن خـداونـد خـالق آن اسـت ، هـر چـنـد محل ظهور آن اعضاى تن ما است !
اشتباه بزرگ آنها اينجاست كه نتوانسته اند اين مطلب را درك كنند كه خالقيت خداوند نسبت بـه افـعـال مـا هـيـچگونه منافاتى با اختيار و آزادى اراده ما ندارد، چرا كه اين دو نسبت در طول هم است نه در عرض هم
تـوضـيـح ايـنـكه : اعمال ما نسبتى به خدا دارد، و هم نسبتى به ما از يكسو چيزى در تمام عـالم هـسـتـى از حـيـطـه قـدرت خـداونـد بـيـرون نـيـسـت ، و اعـمـال مـا از ايـن نـظـر مـخـلوق او اسـت ، زيـرا قـدرت و عـقـل و اخـتـيـار و ابـزار كـار و آزادى عـمـل را او بـه مـا داده اسـت ، و از ايـن نـظـر عـمـل مـا را مـى تـوان بـه او نـسـبـت داد، او خـواسـتـه اسـت كـه مـا آزاد بـاشـيـم و اعمال اختيارى بجا آوريم ، و تمام وسائل را او در اختيار ما گذارده .
ولى در عـيـن حـال مـا در عـمـل خـود آزاد و مـخـتـاريـم و از ايـن نـظـر افعال ما به ما منتسب است و ما در برابر آن مسئوليم .
اگـر كسى بگويد ما خالق اعمال خويش هستيم و خداوند هيچ دخالتى در آن ندارد، او مشرك اسـت ، چـون مـعـتـقـد به دو خالق شده ، خالق بزرگ و خالق كوچك ، و اگر بگويد خالق اعـمـال مـا خـداسـت و مـا هيچ دخالتى نداريم ، او منحرف است ، چرا كه حكمت و عدالت خدا را انـكـار كـرده ، مـگـر مـى شـود اعـمـال مـال او بـاشـد و مـا در مقابل آن مسئول باشيم ؟ در اين صورت مجازات و پاداش و حساب و معاد و تكليف و مسئوليت معنى ندارد.
بـنـابراين اعتقاد صحيح اسلامى كه از جمع بندى آيات قرآن به خوبى به دست مى آيد ايـن اسـت كه تمام اعمال ما هم منتسب به او است و هم منتسب به خود ما و اين دو نسبت هيچگونه منافاتى با هم ندارد چرا كه دو نسبت طولى است نه عرضى (دقت كنيد).
آيـه بـعـد بـا ذكـر تـوحـيـد مـالكـيـت خـداونـد بـحـث تـوحـيـدى آيـه قـبـل را تـكـمـيـل كـرده ، مـى گـويد: (كليدهاى آسمانها و زمين از آن او است ) (له مقاليد السماوات و الارض ).
(مـقـاليـد) بـه گفته غالب ارباب لغت جمع (مقليد) است (هر چند زمخشرى در كشاف مى گويد اين كلمه مفردى از جنس خود ندارد) و (مقليد) و (اقليد)
هـر دو بـه مـعـنـى (كـليـد) اسـت ، و بـه گـفـتـه (لسـان العـرب ) و بـعضى ديگر اصـل آن از (كـليـد) فـارسـى گـرفـتـه شـده ، و در عـربـى نـيـز بـه هـمـيـن مـعـنـى استعمال مى شود بنابراين (مقاليد السماوات و الارض ) به معنى كليدهاى آسمانها و زمين مى باشد.
ايـن تعبير معمولا كنايه از مالكيت و يا سلطه بر چيزى است چنانكه مى گوئيم : كليد اين كار به دست فلان است ، لذا آيه فوق مى تواند هم اشاره به توحيد مالكيت خداوند بوده باشد، و هم توحيد تدبير و ربوبيت و حاكميت او بر عالم هستى .
بـه هـمـيـن دليـل بـلافاصله بعد از اين جمله چنين نتيجه گيرى مى كند: (كسانى كه به آيـات خـداوند كافر شدند زيانكارند) (و الذين كفروا بايات الله اولئك هم الخاسرون ).
چـرا كـه مـنـبـع اصلى و سرچشمه واقعى همه خيرات و بركات را رها كرده و در بيراهه ها سـرگـردان شـده انـد، از كـسـى كـه تـمـام كـليـدهـاى آسـمـان و زمين به دست او است روى برتافته و به سراغ موجودات ناتوانى رفته اند كه مطلقا كارى از آنها ساخته نيست .
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت كـه از رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير (مقاليد) را پرسيدم ، فرمود: (يا على ! لقد سئلت عن عظيم المقاليد هو ان تقول عشرا اذا اصبحت ، و عشرا اذا امسيت ، لا اله الا الله و الله اكـبـر و سـبـحـان الله و الحـمـد لله و اسـتـغـفـر الله و لا قـوة الا بـالله (هو) الاول و الاخـر و الظاهر و الباطن له الملك و له الحمد (يحيى و يميت ) بيده الخير و هو على كـل شـى ء قـديـر): (از كـليـدهـاى بـزرگـى سـؤ ال كـردى آن ايـن اسـت كه هر صبح و شام ده بار اين جمله ها را تكرار كنى لا اله الا الله و الله اكبر و سبحان الله و الحمد لله ... تا آخر حديث .
سـپـس افـزود: (كـسـى كـه هـر صـبـح و شـام ده بار اين كلمات را تكرار كند خداوند شش پـاداش به او مى دهد كه يكى از آنها را اين مى شمارد كه خداوند او را از شيطان و لشكر شيطان حفظش مى كند تا سلطه اى بر او نداشته باشند).
ناگفته روشن است كه گفتن اين كلمات بصورت لقلقه لسان براى اينهمه پاداش كافى نيست بلكه ايمان به محتوى و تخلق به آن نيز لازم است .
ايـن حـديـث مـمـكن است اشاره لطيفى به اسماء حسناى خداوند بوده باشد كه مبداء حاكميت و مالكيت او بر عالم هستى است (دقت كنيد).
از مـجـمـوع آنچه درباره شاخه هاى توحيد در آيات گذشته ذكر شد به خوبى مى توان نـتـيـجـه گـرفـت كـه تـوحـيـد در عـبـادت يـك حـقـيـقـت غـيـر قـابـل انـكـار اسـت ، تـا آنجا كه هيچ انسان فهميده و عاقلى نبايد به خود اجازه دهد كه در بـرابـر بتها سجده كند، لذا به دنبال آن با لحنى قاطع و تشددآميز مى گويد: (بگو: آيـا بـه مـن دسـتـور مـى دهـيـد كـه غـيـر خـدا را عـبـادت كـنـم اى جـاهـلان )؟! (قل افغير الله تامرونى اعبد ايها الجاهلون ).
ايـن سـخـن مـخصوصا با توجه به اينكه كفار و مشركان گاهى پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را دعـوت مـى كـردنـد كـه خـدايـان آنها را احترام و پرستش كند، و يا حداقل از عيبجوئى و انتقاد نسبت به بتها بپرهيزد مفهوم عميقترى پيدا مى كند، و با صراحت اعـلام مـى دارد كـه مـسـاءله تـوحيد و نفى شرك مطلبى نيست كه بتوان بر سر آن معامله و سـازش كـرد، شـرك بـايـد در تـمـام چـهره هايش در هم كوبيده شود و از صفحه جهان محو گردد!
مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه بـت پرستان عموما مردمى جاهلند، نه تنها نسبت به پروردگار جـهـل دارنـد كـه مـقـام والاى انـسـانـى خـود را نـيـز نـشـنـاخـتـه و لگدمال كرده اند.
تـعـبير به امر و دستور در آيه فوق نيز پرمعنى است ، و نشان مى دهد كه آنها با لحنى آمـرانـه و بدون ذكر دليل و منطق ، پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دعوت بـه بـت پـرسـتـى مـى كـردنـد! ايـن مـوضـع گـيـرى از افـراد جاهل و نادان عجيب نيست .
آيـا ايـن جهل و نادانى نيست كه انسان اينهمه نشانه هاى خدا را در عالم هستى كه گواه بر عـلم و قـدرت و تـدبـيـر و حـكـمت او است رها كرده ، و به موجودات بى ارزشى بچسبد كه مبداء هيچ اثر و منشاء هيچ خاصيتى نيستند.
آيه و ترجمه
و لقـد أ وحـى إ ليـك و إ لى الذيـن مـن قـبـلك لئن أ شـركـت ليـحـبـطـن عـمـلك و لتـكونن من الخاسرين (65)
بل الله فاعبد و كن من الشاكرين (66)
و مـا قـدروا الله حـق قـدره و الا رض جـميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعلى عما يشركون (67)
|
ترجمه :
65 - بـه تـو و هـمه انبياى پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود، و از زيانكاران خواهى بود!
66 - بلكه تنها خداوند را عبادت كن ، و از شكرگزاران باش .
67 - آنها خدا را آنگونه كه شايسته است نشناختند در حالى كه تمام زمين در روز قيامت در قـبـضـه قـدرت او اسـت و آسـمـانـهـا پـيـچـيـده در دسـت او، خـداونـد منزه و بلند مقام است از شريكهائى كه براى او درست مى كنند.
تفسير:
اگر مشرك شوى اعمالت بر باد مى رود!
ايـن آيـات هـمـچـنـان مـسـائل مـربـوط بـه شـرك و تـوحـيـد را كـه در آيـات قبل از آن سخن بود تعقيب مى كند.
در آيـه نـخست با لحن قاطع خطر شرك را بازگو كرده مى فرمايد: (به تو و به همه انـبـياى پيشين وحى فرستاده شده است كه اگر مشرك شوى مسلما اعمالت حبط و نابود مى گـردد و از زيـانـكاران خواهى بود) (و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ).
بـه ايـن ترتيب شرك دو پيامد خطرناك دارد حتى در مورد پيامبران الهى اگر به فرض محال مشرك شوند.
نخست مساءله حبط اعمال است ، و دوم گرفتار خسران و زيان زندگى شدن .
امـا (حـبـط اعـمـال ) بـه مـعـنـى مـحـو آثـار و پـاداش عـمـل بـه خـاطـر شـرك اسـت چـرا كـه شـرط قـبـولى اعمال اعتقاد به اصل توحيد است و بدون آن هيچ عملى پذيرفته نيست .
شرك آتش سوزانى است كه شجره اعمال آدمى را مى سوزاند.
شرك صاعقه اى است كه تمام محصول زندگى او را به آتش مى كشد.
و شرك همچون طوفانى است كه اعمال آدمى را متلاشى مى سازد و با خود مى برد چنانكه در آيـه 18 سـوره ابـراهـيم مى خوانيم : مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريـح فـى يـوم عـاصـف لا يـقـدرون مـمـا كـسـبـوا عـلى شـى ء ذلك هـو الضـلال البـعـيد: (اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى آنها توانائى ندارند كمترين چيزى از اعمالى را كه انجام داده اند به دست آورند، و اين گمراهى دور و درازى است ).
لذا در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : ان الله تـعـالى يـحـاسـب كـل خـلق الا مـن اشـرك بـالله فـانـه لا يـحاسب و يؤ مر به الى النار: (خـداونـد هـمـه بـنـدگـان را مـحاسبه مى كند مگر كسى كه شرك به خدا آورده كه بدون حساب به آتش فرستاده مى شود).
و امـا زيـانـكـار شـدن آنـهـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه بزرگترين سرمايه هاى خود را كه عقل و خرد و عمر گرانبها است در اين بازار بزرگ تجارت دنيا از دست داده و جز حسرت و اندوه متاعى نخريدند!
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح مى شود كه مگر امكان دارد كه انبياى بزرگ الهى راه شرك پيش گيرند كه آيه فوق با اين لحن با آنها برخورد مى كند؟
پـاسـخ ايـن سؤ ال روشن است : انبيا هرگز مشرك نخواهند شد، هر چند قدرت و اختيار بر ايـن كـار را دارنـد، و مـعـصـوم بودن به معنى سلب قدرت و اختيار نيست بلكه بالا بودن سـطح معرفت آنها و ارتباط مستقيم و مستمرشان با مبداء وحى مانع از اين است كه آنها حتى در يـك لحـظـه فكر شرك به خود راه دهند، آيا طبيب هوشمند و حاذقى كه از تاثير يك ماده سـمـى بـسـيـار خـطـرنـاك و كـشـنـده بـه خـوبـى آگـاه اسـت هـرگـز مـمـكـن اسـت در حال اعتدال فكر خود را به آن آلوده سازد؟
هدف اين است كه از اهميت خطر شرك به همگان گوشزد شود تا مردم بدانند وقتى خداوند بـا پـيـامـبـران بـزرگش اينچنين سخن مى گويد تكليف ديگران روشن است ، و به تعبير ديـگـر: ايـن از قـبـيـل ضـرب المـثـل مـعـروف عـرب اسـت (اياك اعنى و اسمعى يا جارة ): (منظورم توئى ولى اى همسايه تو بشنو)!.
همين معنى در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به هنگامى كه مامون سؤ ال از آيـاتـى كرد نقل شده است كه امام فرمود: (منظور از اينگونه آيات امت است ، هر چند مخاطب رسول خدا مى باشد).
در آيـه بـعـد باز براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (بلكه تنها خداوند را عبادت كن و از شكرگزاران باش ) (بل الله فاعبد و كن من الشاكرين ).
مقدم داشتن (الله ) براى حصر است ، يعنى معبود تو بايد منحصرا ذات پاك (الله ) باشد، و به دنبال آن دستور به شكرگزارى مى دهد، چرا كه شكر در برابر نعمتهائى كـه انـسـان در آن غـوطـه ور اسـت هـميشه نردبانى است براى (معرفة الله ) و نفى هر گـونـه شـرك ، شـكـر در بـرابـر نـعـمـت فـطـرى هـر انسانى است و براى شكرگزارى قبل از هر چيز بايد شخص منعم را شناخت ، و اينجاست كه خط شكر به خط توحيد منتهى مى شود، و بتها كه مبداء هيچ نعمتى نيستند كنار مى روند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه بـيـان ديـگـرى براى نفى شرك پرداخته ، ريشه اصلى انـحـراف آنـها را ذكر كرده و مى گويد: آنها خدا را آن گونه كه شايسته است نشناختند و بـه هـمـين دليل نام مقدس او را تا آنجا تنزل دادند كه همرديف بتها قرار دادند (و ما قدروا الله حق قدره ).
آرى سـرچـشـمه شرك عدم معرفت صحيح درباره خداوند است ، كسى كه بداند (اولا) او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر (ثانيا) آفرينش همه موجودات از ناحيه او اسـت و حـتـى در بقاى خود هر لحظه به فيض وجود او نيازمندند (ثالثا) تدبير عالم هـسـتـى و گـشـودن گره تمام مشكلات و همه ارزاق به دست با قدرت او است ، و حتى اگر شـفـاعـتـى هم انجام گيرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد رو به سوى ديگرى آرد.
اصـلا چـنـيـن وجـودى بـا ايـن صـفـات دوگـانـگـى بـراى او محال است زيرا دو وجود نامحدود از جميع جهات عقلا غير ممكن است (دقت كنيد).
سپس براى بيان عظمت و قدرت او از دو تعبير كنائى زيبا استفاده كرده
مـى گـويـد: (تـمـام زمـيـن در روز قيامت در قبضه او قرار دارد، و آسمانها پيچيده در دست راست او است ) (و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السماوات مطويات بيمينه ).
(قـبـضـة ) به معنى چيزى است كه در مشت مى گيرند، و معمولا كنايه از قدرت مطلقه و سلطه كامل بر چيزى است همانگونه كه در تعبيرات روزمره مى گوئيم فلان شهر در دست من است و يا فلان ملك در قبضه و مشت من مى باشد.
(مـطـويـات ) از مـاده (طـى ) به معنى به هم پيچيدن است كه گاه كنايه از گذشتن عمر يا عبور از چيزى نيز مى باشد.
تعبير فوق در مورد آسمانها به صورت واضحترى در آيه 104 سوره انبيا آمده است يوم نـطـوى السـمـاء كـطـى السـجـل للكـتب : (در آن روز آسمانها را همچون طومارى درهم مى پيچيم ).
كـسـى كـه طومارى را درهم پيچيده و در دست راست گرفته كاملترين تسلط را بر آن دارد مخصوصا انتخاب يمين (دست راست ) به خاطر آن است كه غالب اشخاص كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند و قوت و قدرت بيشترى در آن احساس مى كنند.
كـوتـاه سـخن اينكه : همه اين تشبيهات و تعبيرات كنايه از سلطه مطلقه پروردگار بر عـالم هـسـتـى در جـهـان ديـگـر اسـت ، تـا هـمـگـان بـدانـنـد در عالم قيامت نيز كليد نجات و حـل مـشـكـلات در كـف قـدرت خداوند است ، تا به بهانه شفاعت و مانند آن به سراغ بتها و معبودهاى ديگر نروند
مگر در اين دنيا زمين و آسمان به همين صورت در قبضه قدرت او نيست ؟ چرا سخن از آخرت مى گويد؟
پـاسخ اين است كه در آن روز قدرت خداوند از هر زمان آشكارتر است و به مرحله ظهور و بـروز نهائى مى رسد، همگى به روشنى در مى يابند كه همه چيز از آن او و در اختيار او است .
بـعـلاوه مـمكن است بعضى به بهانه نجات در قيامت به سراغ غير خدا بروند، همانگونه كه مسيحيان براى مساءله پرستش عيسى مسيح (عليه السلام ) موضوع (نجات ) را پيش مى كشند بنابراين مناسب اين است كه از قدرت خداوند در قيامت سخن گفته شود.
از آنـچـه گفتيم به خوبى روشن شد كه اين تعبيرات همگى جنبه كنائى دارد و به خاطر كـوتـاهـى الفـاظ مـا در زنـدگـى روزمره ناچاريم آن معانى بلند را در قالب اين الفاظ كـوچـك بـريـزيـم و جـاى ايـن نـيـسـت كـه كـسـى از ايـنـهـا احـتـمـال تـجـسم پروردگار بدهد مگر اينكه بسيار ساده لوح و كوته بين و كوته فكر بـاشد، چه مى توان كرد؟ الفاظى كه درخور بيان مقام عظمت پروردگار باشد در اختيار نـداريـم ، بـايـد از هـمـين الفاظ با استفاده از معانى كنائى كه دامنه وسيع و گسترده اى دارند استفاده كنيم .
بـه هـر حـال بـعـد از بـيـانـات فـوق در آخر آيه در يك نتيجه گيرى فشرده و گويا مى فـرمـايـد: (مـنـزه و پـاك ، و بـلند مقام است از شريكهائى كه براى او درست مى كنند) (سبحانه و تعالى عما يشركون )
اگر انسانها با مقياسهاى كوچك انديشه هاى خود درباره ذات پاك او قضاوت نمى كردند هرگز به بيراهه هاى شرك و بت پرستى نمى افتادند
نكته ها:
1 ـ مساءله (حبط اعمال )
آيـا بـه راسـتـى مـمـكـن اسـت اعـمـال نـيـك آدمـى بـه خـاطـر اعـمـال بـدش حـبـط و نـابـود شود؟ آيا اين مساءله با عدالت خداوند از يكسو، و با ظواهر آيـاتـى كـه مـى گـويد اگر انسان ذره اى كار نيك يا بد انجام دهد آن را مى بيند منافات ندارد؟!
در ايـنـجـا بـحـث دامـنـه دارى اسـت هـم از نـظـر دلائل عـقـلى ، و هـم دلائل نـقـلى ، كـه مـا قـسـمـتـى از آن را در جـلد دوم صـفـحـه 70 (ذيـل آيـه 217 سـوره بـقـره ) مـطـرح كـرده ايـم و ذيل آيات مناسب ديگر در آينده نيز بخواست خدا بحث خواهيم كرد)
آنـچه در اينجا لازم است اشاره كنيم و در آيات مورد بحث مطرح مى باشد اين است كه اگر كـسـى در مـورد (حـبـط اعـمـال ) در بـرابـر مـعـاصى ترديد كند در مورد (شرك ) و تـاءثـيـر آن در حبط اعمال ترديدى نخواهد داشت ، چرا كه آيات بسيارى از قرآن مجيد كه در بـالا بـه بـعضى از آنها اشاره شد صراحت دارد در اينكه (موافات بر ايمان ) (با ايمان از دنيا رفتن ) شرط قبولى اعمال است ، و بدون آن هيچ علمى پذيرفته نيست .
قـلب مـشرك همچون شوره زارى است كه اگر تمام بذرهاى گلها را در آن بپاشند و باران حياتبخش بر آن ببارد استعداد پرورش گلى را ندارد و جز خس از آن نمى رويد.
2 - آيا مؤ منان خدا را شناخته اند؟
در آيـات فـوق خـوانديم كه مشركان خدا را به حق نشناختند كه اگر مى شناختند راه شرك نمى پوئيدند، مفهوم اين سخن آن است كه مؤ منان موحد او را به حق شناخته اند.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين سخن با حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى فرمايد ما عرفناك حق معرفتك ، و ما عبدناك حق عبادتك : (ما تو را چنانكه حـق مـعـرفـتـت مـى بـاشـد نـشـناختيم ، و ما تو را آن گونه كه حق عبادت تو است پرستش نكرديم )! چگونه سازگار است ؟
در پـاسـخ بـايـد گـفـت : معرفت داراى مراحلى است يكى مرحله بالاى معرفت است و آن پى بردن به كنه ذات خدا است ، اين امر براى هيچ كس ممكن نيست ،
و جز ذات پاك او از كنه ذاتش با خبر نمى باشد، حديث معروف نبوى اشاره به همين معنى است .
اما مراحلى است از اين پائينتر كه در استعداد انسانها است و آن مرحله شناخت اجمالى صفات ، و شناخت تفصيلى افعال او است ، اين مرحله براى انسان ممكن است و دستور (معرفة الله ) ناظر به همين مرحله است ، آيه مورد بحث از همين مرحله سخن مى گويد كه مشركان در آن لنگ و وامانده اند.
آيه و ترجمه
و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الا رض إ لا من شاء الله ثم نفخ فيه أ خرى فإ ذا هم قيام ينظرون (68)
|
ترجمه :
68 - و در صـور دمـيـده مـى شود، و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند مگر كـسـانـى كـه خـدا بـخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همگى بپا مى خيزند، و در انتظار (حساب و جزا) هستند.
تفسير:
(نفخه صور) و مرگ و حيات عمومى بندگان
در آخـريـن آيات بحث گذشته سخن از قيامت در ميان آمد، در آيه مورد بحث همين مساءله را با ذكـر بـسـيارى از خصوصيات تعقيب مى كند، نخست از پايان دنيا شروع كرده مى فرمايد: (و در صـور دمـيـده مـى شـود، تـمـام كـسـانـى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند، مگر كسانى كه خدا بخواهد) (و نفخ فى الصور فصعق من فى السماوات و من فى الارض الا من شاء الله ).
(سپس بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همگى بپا مى خيزند و در انتظار حساب و جزا و سرنوشت خويشند)! (ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ).
از ايـن آيـه بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در پايان جهان و آغاز رستاخيز دو حادثه ناگهانى رخ مى دهد: در حادثه اول همه موجودات زنده فورا مى ميرند، و در حادثه دوم كه بـا فـاصـله اى صورت مى گيرد همه انسانها ناگهان زنده مى شوند، و بپا مى خيزند و در انتظار حسابند.
قرآن مجيد از اين دو حادثه به عنوان (نفخ صور) تعبير كرده است كه تعبير
كـنـائى زيـبـائى اسـت از حـوادث نـاگـهـانـى و همزمان ، زيرا (نفخ ) به معنى دميدن و (صـور) بـه معنى (شيپور) يا شاخ ميان تهى است كه معمولا براى حركت قافله يا لشـكر، يا براى توقف آنها به صدا در مى آوردند، البته آهنگ اين دو با هم متفاوت بود، شـيـپـور تـوقـف ، قـافله را يكجا متوقف مى كرد، و شيپور حركت ، اعلام شروع حركت قافله بود.
اين تعبير ضمنا بيانگر سهولت امر است و نشان مى دهد كه خداوند بزرگ با يك فرمان كـه به سادگى دميدن در يك شيپور است اهل آسمان و زمين را مى ميراند و با يك فرمان كه آنهم شبيه به (شيپور رحيل و حركت ) است همه را زنده مى كند.
بـارها گفته ايم الفاظ ما كه براى زندگى روزمره محدود خودمان وضع شده عاجزتر از آن اسـت كـه بـتـوانـد حـقـايق مربوط به جهان ماوراء طبيعت يا پايان اين جهان و آغاز جهان ديـگـر را دقـيقا بيان كند، به همين دليل بايد از الفاظ معمولى معانى وسيعتر و گسترده ترى استفاده شود منتها با توجه به قرائن موجود.
تـوضـيح اينكه : در قرآن مجيد از حادثه پايان جهان و آغاز جهان ديگر تعبيرات مختلفى آمده است :
در آيات متعددى (متجاوز از ده مورد) سخن از نفخ صور به ميان آمده .
در يـك مـورد تـعـبـيـر بـه (نقر در ناقور) شده كه آن نيز به معنى دميدن در شيپور يا شبيه آن است (فاذا نقر فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير) (مدثر - 8).
و در بعضى از موارد تعبير به (قارعة ) به معنى كوبنده شديد ديده مى شود (سوره قارعه آيه 1 و 2 و 3).
و بـالاخـره در بعضى ديگر تعبير به (صيحه ) آمده است كه آن به معنى صداى عظيم اسـت ، مـانند آيه 49 سوره يس ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون ، اين آيه از صيحه پايان جهان سخن مى گويد كه مردم را غافلگير مى سازد، و آيه 53 سوره يس ان كـانـت الا صـيـحـة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون ، ولى در اين آيه سخن از صيحه رسـتـاخـيـز اسـت كـه هـمـه مـردم بـه دنـبـال آن زنـده مـى شـونـد و در مـحـضـر عدل پروردگار حضور مى يابند.
از مـجـمـوع ايـن آيـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه در پـايـان جـهـان صـيـحـه عـظـيـمـى اهل آسمانها و زمين را مى ميراند و اين (صيحه مرگ ) است .
و در آغاز رستاخيز با صيحه و فرياد عظيمى همه زنده مى شوند، و بپا مى خيزند، و اين فرياد حيات و زندگى است .
امـا ايـن دو فـريـاد دقـيـقـا چـگـونـه اسـت ؟ چـه اثـرى در صـيـحـه اول ، و چـه تـاءثـيـرى در صـيـحـه دوم اسـت ؟ جز خدا كسى نمى داند، و لذا در بعضى از روايـات در تـوصيف (صور) كه اسرافيل در پايان جهان در آن مى دمد چنين آمده است : و للصـور رأ س واحـد و طـرفـان ، و بـيـن طـرف رأ س كـل مـنـهـمـا الى الاخـر مـثـل مـا بـيـن السـمـاء الى الارض !: (شـيـپـور اسـرافـيـل يـك سـر و دو شاخه دارد كه فاصل ميان اين دو شاخه با يكديگر مانند فاصله آسمان تا زمين است )!
سـپـس در ذيـل هـمـين روايت مى خوانيم : (هنگامى كه در آن سوى زمين مى دمد موجود زنده اى بـر زمـيـن بـاقـى نـمـى مـانـد، و هـنـگـامـى كـه در آن سـر آسـمـانـى مـى دمـد اهـل آسـمـانـهـا هـمـه مـى مـيـرنـد، و بـعـد خـداونـد فـرمـان مـرگ بـه اسرافيل مى دهد و مى گويد بمير او هم مى ميرد)!.
به هر حال اكثر مفسران (نفخ صور) را به همان معنى (دميدن در شيپور) تفسير كرده انـد كـه گـفـتـيـم ايـنها كنايات لطيفى است درباره چگونگى پايان جهان و آغاز رستاخيز، ولى كمى از مفسرين (صور) را جمع (صورت ) دانسته ، و بنابراين نفخ صور را بـه مـعنى دميدن در صورت مانند دميدن روح در كالبد بشر دانسته اند، طبق اين تفسير يك مرتبه در صورتهاى انسانى دميده مى شود و همگى مى ميرند، و يكبار دميده مى شود همگى جان مى گيرند.
ايـن تـفـسـيـر عـلاوه بـر اينكه با متون روايات سازگار نيست با خود آيه نيز نمى سازد زيـرا ضمير مفرد مذكر در جمله ثم نفخ فيه اخرى به آن بازگردانده شده ، در حالى كه اگـر مـعـنى جمعى داشته باشد بايد ضمير مفرد مؤ نث به آن بازگردد و (نفخ فيها) گفته شود.
از ايـن گـذشـتـه دمـيـدن در صـورت در مـورد احـيـاء مـردگـان مناسب است (همانگونه كه در معجزات مسيح آمده ) اما اين تعبير در مورد قبض روح به كار نمى رود.
نكته ها:
نكته 1
1 - آيـا نفخ صور دو بار انجام مى گيرد يا بيشتر؟ مشهور در ميان علماى اسلام دو مرتبه اسـت ، و ظاهر آيه مورد بحث نيز همين مى باشد جمع بندى آيات ديگر قرآن نيز خبر از دو (نفخه ) مى دهد، ولى بعضى تعداد آن را سه نفخه و يا حتى چهار نفخه دانسته اند.
به اين ترتيب كه نفخه اولى را نفخه (فزع ) مى گويند.
ايـن تـعـبـيـر از آيـه 87 سـوره نمل گرفته شده : و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السماوات و من فى الارض : هنگامى كه در صور دميده مى شود همه كسانى كه در آسمان و زمين هستند در وحشت فرو مى روند.
و نـفـخـه دوم و سـوم را نـفـخـه (مـرگ ) و (حيات ) مى دانند كه در آيات مورد بحث و آيـات ديـگـر قـرآن به آن اشاره شده ، يكى را نفخه (صعق ) مى گويند (صعق هم به معنى بيهوش شدن و هم مردن آمده است ) و ديگرى را نفخه (قيام )
كسانى كه احتمال نفخه چهارمى داده اند ظاهرا از آيه 53 سوره يس گرفته اند كه بعد از نفخه حيات مى گويد ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون تنها يك صيحه خواهد بود و به دنبال آن همه آنها نزد ما حاضر مى شوند.
و اين نفخه (جمع و حضور) است .
ولى حـق ايـن اسـت كـه دو نفخه بيشتر نيست و مساءله فزع و وحشت عمومى در حقيقت مقدمه اى اسـت بـراى مـرگ جـهـانـيـان كـه بـه دنـبـال نـفـخـه اولى يـا صـيـحـه نـخـسـتـيـن حاصل مى شود، همانگونه كه نفخه جمع نيز دنباله همان نفخه حيات است و به اين ترتيب دو نفخه بيش نخواهد بود (نفخه مرگ ) و (نفخه حيات ).
شـاهـد ديـگـر ايـن سـخـن آيـه 6 و 7 سـوره نـازعـات است ، آنجا كه مى گويد: يوم ترجف الراجـفـة تـتـبـعـهـا الرادفـة : (روزى كـه زلزله كـوبـنـده هـمـه جـا را بـلرزانـد و بـه دنبال آن زلزله اى كه بندگان را زنده و همرديف مى سازد واقع مى شود).
2 - صور اسرافيل چيست ؟
چـگـونـه امـواج صوتى آن تمام جهان را فرا مى گيرد؟ با اينكه مى دانيم امواج صوتى حركت كندى دارد و از دويست و چهل متر در ثانيه تجاوز نمى كند،
در حـالى كـه حـركـت نـور بـيـش از يـك مـيليون بار از آن سريعتر است و به سيصد هزار كيلومتر در ثانيه مى رسد.
بـايـد گـفـت مـا نـسـبـت بـه ايـن مـوضـوع هـمـانـنـد بـسـيـارى از مـسـائل مـربـوط بـه قـيـامـت تنها علم اجمالى داريم ، و جزئيات آن - چنانكه گفتيم - بر ما روشن نيست .
دقت در رواياتى كه در منابع اسلامى در تفسير صور آمده نيز نشان مى دهد كه بر خلاف پندار بعضى (صور) يك شيپور معمولى نيست .
در روايـتـى از امـام عـلى بن الحسين زين العابدين عليه السلام آمده است : ان الصور قرن عـظـيم له رأ س واحد و طرفان ، و بين الطرف الاسفل الذى يلى الارض الى الطرف الاعلى الذى يـلى السـماء مثل تخوم الارضين الى فوق السماء السابعة فيه اثقاب بعدد ارواح الخلايق !: (صور شاخ بزرگى است كه يك سر و دو طرف دارد، و ميان طرف پائين كه در سـمـت زمـيـن اسـت تـا طرف بالا كه در سمت آسمان است به اندازه فاصله اعماق زمين تا فراز آسمان هفتم است ، و در آن سوراخهائى به عدد ارواح خلائق مى باشد)!.
در حـديـث ديـگـرى از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الصـور قرن من نور فيه اثقاب على عدد ارواح العباد: (صور شاخى است از نور كه در آن سوراخهائى به عدد ارواح بندگان است )!
مـطـرح شـدن مـسـاءله نـور در ايـنـجـا به سؤ ال دومى كه در بالا ذكر شد نيز پاسخ مى گـويـد، و روشـن مـى سـازد كـه ايـن فـريـاد عـظـيـم از قـبـيـل امـواج صـوتـى مـعـمولى ما نيست ، فريادى است برتر و بالاتر، با امواجى فوق العاده سريعتر از امواج نور كه پهنه زمين و آسمان را در فاصله كوتاه طى مى كند، بار اول مرگ آفرين است ، و بار ديگر زنده گر و حياتبخش !
ايـن مـسـاءله كـه چـگونه ممكن است صدا اينچنين مرگ آفرين باشد اگر در گذشته براى بـعـضـى شـگـفـت انـگـيـز بود امروز براى ما تعجبى ندارد، چرا كه بسيار شنيده ايم موج انـفـجار گوشها را كر، بدنها را متلاشى ، و حتى خانه ها را ويران مى سازد، انسانهائى را از جـاى خـود بـرداشته ، به فاصله هاى دوردست پرتاب مى كند بسيار ديده شده است كه حركت سريع يك هواپيما و به اصطلاح شكستن ديوار صوتى چنان صداى وحشتناك و امـواج ويـرانـگـرى بـه وجـود مى آورد كه شيشه هاى عمارتها را در شعاع وسيعى خرد مى كند.
جـائى كـه نـمـونـه هـاى كـوچـك امـواج صـوتـى كـه به وسيله انسانها ايجاد شده اينچنين اثـراتـى از خـودشـان مـى دهـد آن صيحه عظيم الهى ، آن انفجار بزرگ جهانى چه آثارى ببار خواهد آورد؟!
بـه هـمـيـن دليـل جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه امـواجـى هـم در نـقـطـه مـقـابـل آن تـكان دهنده و بيداركننده و احياگر باشد، هر چند تصور آن امروز براى ما ممكن نـيست ، ولى بيدار كردن افراد خواب را با فرياد و يا به هوش آوردن انسانهاى بيهوش را با شوكهاى شديد لااقل ديده ايم ، و باز تكرار مى كنيم ما با علم محدودمان تنها شبحى از اين امور از دور مى بينيم .
3 - چه كسانى مستثنى هستند؟
چـنـانـكـه ديـديـم در آيـه مـورد بـحـث مـى گـويـد: هـمـه اهـل آسـمـانها و زمين مى ميرند سپس گروهى را استثنا مى كند و مى فرمايد: الا من شاء الله (مگر كسانيكه خدا بخواهد) در اينكه اين كسان كيانند؟ در ميان مفسران گفتگو است .
گـروهـى مـعـتـقـدنـد كـه آنـهـا جـمـعـى از فـرشـتـگـان بـزرگ خـدا هـمـچـون جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل مى باشند.
در روايتى نيز به اين معنى اشاره شده است .
بعضى حاملان عرش خدا را نيز بر آن افزوده اند (چنانكه در روايت ديگرى آمده است )
و بعضى ديگر ارواح شهدا را كه به حكم آيات قرآن (احياء عند ربهم يرزقون ) زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى مى برند، مستثنا دانسته اند.
در روايتى نيز به اين معنى اشاره شده .
البـتـه ايـن روايـات مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارنـد، ولى بـه هـر حال از ذيل بعضى از همين روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه باقيمانده نيز سـرانـجام مى ميرند به گونه اى كه در سرتاسر عالم هستى موجودى زنده نخواهد بود، جز خداوند (حى لا يموت ).
در ايـنـكـه مـرگ بـراى فـرشـتـگـان يـا ارواح شـهـدا و انـبـيـا و اوليـا چـگـونـه اسـت ؟ احتمال دارد مراد از مرگ درباره آنها گسستن پيوند روح از قالب مثالى بوده باشد، يا از كار افتادن فعاليت مستمر ارواح .
4 - هر دو نفخه ناگهانى است ؟
از آيات قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه هر دو نفخه به صورت ناگهانى تحقق مـى يـابـد، امـا نـفـخـه اول چـنـان غـافـلگـيـرانـه اسـت كـه گـروه زيـادى از مـردم مـشـغـول كسب و كار و مخاصمه و جدال بر سر اموال و خريد و فروشند كه صيحه نخستين واقع مى شود، و همگى در جا مى ميرند، چنانكه در آيه 29 سوره يس خوانديم : ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون .
و در مـورد (صـيـحـه دوم ) تـعـبـيـرات آيـات قـرآن از جـمله آيه مورد بحث (فاذا هم قيام ينظرون ) نشان مى دهد كه ناگهانى صورت مى گيرد.
5 - فاصله ميان دو نفخه چه اندازه است ؟
از آيـات قرآن مجيد چيزى در اين زمينه استفاده نمى شود، فقط تعبير به (ثم ) دلالت بـر ايـن دارد كـه فـاصـله اى وجـود دارد، امـا در بـعـضـى از روايـات اسـلامى اين فاصله چهل سال ذكر شده است كه معلوم نيست معيار اين سالها چه اندازه است ، سالهاى معمولى يا ساليان و ايامى همچون ساليان و ايام قيامت ؟
بـه هـر حـال انـديشه در نفخه صور و پايان اين جهان ، و همچنين نفخه ثانى و آغاز جهان ديـگـر، بـا تـوجـه بـه اشـاراتـى كـه در قـرآن مـجـيـد آمـده ، و تـفـصيل بيشترى كه در روايات اسلامى ديده مى شود، درس تربيتى عميق به انسانها مى دهـد، مـخـصـوصـا ايـن حـقـيـقـت را روشـن مـى سـازد كـه در هـر لحـظـه و هـر حـال بـايـد آمـاده بـراى استقبال از چنين حادثه عظيم و هولناكى بود، چرا كه هيچ تاريخ مـعـيـنـى بـراى آن بـيـان نـشـده ، و وقـوع آن در هـر زمـان مـحـتـمـل اسـت ، بـعـلاوه بـدون هـيـچ مـقـدمـه اى آغـاز مـى شـود لذا در ذيـل يـكـى از احـاديـث مـربـوط بـه نـفـخ صـور كـه در بـالا خـوانـديـم راوى نقل مى كند كه وقتى سخن به اينجا رسيد: رأ يت على بن الحسين (عليه السلام ) يبكى عند ذلك بـكـاء شـديـدا: (امـام سـجـاد (عـليـه السـلام ) را در ايـنـحـال ديـدم كـه شـديـدا گـريـه مى كند، و از مساءله پايان جهان و قيامت و حضور مردم براى حساب در پيشگاه خداوند سخت نگران است .
آيه و ترجمه
و أ شـرقـت الا رض بنور ربها و وضع الكتاب و جى ء بالنبين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون (69)
و وفيت كل نفس ما عملت و هو أ علم بما يفعلون (70)
|
ترجمه :
69 - و زمـيـن (در آن روز) بـه نـور پـروردگـار روشـن مـى شـود و نـامـه هـاى اعـمـال را پـيـش مـى نهند، و پيامبران و گواهان را حاضر مى سازند، و در ميان آنها به حق داورى مى شود، و به كسى ستم نخواهد شد.
70 - و بـه هـر كـس آنـچـه انـجـام داده اسـت بيكم و كاست داده مى شود، و او نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاهتر است .
تفسير:
آن روز كه زمين به نور خدا روشن مى شود
در ايـن آيـات بـحـثـهـاى مـربـوط بـه قـيـامـت كـه در آيـات قبل شروع شده همچنان ادامه مى يابد.
در ايـن دو آيـه هـفـت جـمـله اسـت كـه هـر كـدام مـطـلبـى را پـيـرامـون مـعـاد مـى گـويـد كـه مكمل مطلب ديگر، و يا بيان دليلى براى آن است و از انسجام خاصى برخوردار مى باشد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (در آن روز زمـين به نور پروردگار روشن مى شود) (و اشرقت الارض بنور ربها).
در ايـنـكـه مـنـظور از اين اشراق و روشنائى به نور الهى چيست تفسيرهاى مختلفى گفته شده است كه مهمتر از همه سه تفسير زير است :
1 - جـمـعـى گفته اند منظور از نور رب ، حق و عدالت است كه خداوند صفحه زمين را در آن روز با آن نورانى مى كند.
مـرحـوم عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار مـى گـويـد: اى اضـائت الارض بـعـدل ربـهـا يـوم القـيـامـة لان نـور الارض بـالعـدل : (يـعـنـى زمـيـن بـه عدل پروردگار در روز قيامت روشن مى شود زيرا نور زمين به عدالت است ).
بعضى ديگر حديث معروف نبوى را كه مى گويد: الظلم ظلمات يوم القيامة (ظلم در قيامت در صورت تاريكى و ظلمت مجسم مى شود شاهد اين معنى گرفته اند).
(زمخشرى ) در (كشاف ) نيز همين معنى را برگزيده و مى گويد: (در آن روز زمين از اقامه عدل و گسترش قسط در حساب و ارزيابى حسنات و سيئات روشن مى گردد).
2 - بـعـضـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كه اين اشاره به نورى است غير از نور خورشيد و ماه كه خداوند مخصوص آن روز مى آفريند.
3 - مـفـسـر عـاليـقـدر نـويـسـنده (الميزان ) مى گويد: مراد از روشن شدن زمين به نور پـروردگـار كـه از خـصـوصيات روز قيامت است همان انكشاف غطاء و كنار رفتن پرده ها و حـجـابـهـا و ظـاهـر شـدن حقايق اشياء و اعمال انسانها از خير و شر و اطاعت و عصيان و حق و بـاطـل مـى بـاشـد، سـپـس بـه آيـه 22 سـوره ق بـر ايـن مـعـنـى اسـتدلال كرده است : لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد (تو در غـفـلت از ايـن مـوضوع بودى ، ما پرده را از برابر چشمت كنار زديم و امروز چشمت به خوبى مى بيند)!
درسـت اسـت كـه ايـن اشـراق الهـى در آن روز هـمـه چـيـز را شامل مى شود ولى
ذكـر خـصـوص زمـيـن در ايـن مـيـان بـه خـاطـر آن اسـت كـه هـدف اصـلى بـيـان حال مردم روى زمين در آن روز است .
البـتـه ايـن تـفـسـيـرهـا تـضـادى بـا هـم نـدارد و قـابـل جـمـع اسـت ، هـر چـنـد تـفـسـيـر اول و سوم مناسبتر به نظر مى رسد.
بـدون شـك ايـن آيـه مـربـوط بـه قـيـامـت اسـت و اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعضى از روايات اهـل بيت (عليهم السلام ) به قيام حضرت مهدى (عليه السلام ) تفسير شده در حقيقت نوعى تطبيق و تشبيه است ، و تاءكيدى بر اين معنى است كه به هنگام قيام مهدى (عليه السلام ) دنـيـا نـمونه اى از صحنه قيامت خواهد شد، و عدل و داد به وسيله آن امام به حق ، و جانشين پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و نماينده پروردگار در روى زمين تا آنجا كه طبيعت دنيا مى پذيرد حكمفرما خواهد شد.
(مـفـضـل بـن عـمـر) از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل مـى كـند: اذا قام قائمنا اشرقت الارض بنور ربها و استغنى العباد عن ضوء الشمس و ذهـبت الظلمة !: (هنگامى كه قائم ما قيام كند زمين به نور پروردگارش روشن مى شود، و بندگان از نور آفتاب مستغنى مى شوند و ظلمت برطرف مى گردد).
در جـمـله دوم از ايـن آيـه سـخـن از نـامـه اعـمـال اسـت مـى گـويـد: (در آن روز نـامـه هـاى اعمال را پيش مى نهند، و به آن رسيدگى مى كنند) (و وضع الكتاب )
نـامـه هائى كه تمامى اعمال انسان از كوچك و بزرگ در آن جمع است و به گفته قرآن در آيه 49 سوره كهف : لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها هيچ معصيت كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه در آن احصا شده است .
و در جـمـله بـعـد كـه سـخن از گواهان است مى افزايد: (پيامبران و گواهان را در آن روز حاضر مى كنند (وجى ء بالنبيين و الشهداء).
پـيامبران احضار مى شوند تا از اداى رسالت خود به مجرمان سخن گويند همانگونه كه در آيـه 6 سـوره (اعراف ) مى خوانيم : و لنسئلن المرسلين : (ما از رسولان به طور قطع سؤ ال خواهيم كرد).
و (گـواهـان ) بـراى ايـنكه در آن محكمه عدل گواهى دهند، درست است كه خداوند از همه چيز آگاه است ، ولى براى تاءكيد مراتب عدالت حضور شهود لازم است .
اين گواهان چه كسانى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بـعـضـى آنـهـا را نـيـكان و پاكان و عدول امتها دانسته اند كه هم گواهى بر اداى رسالت انبياء مى دهند، و هم بر اعمال مردمى كه در عصر آنها مى زيسته اند كه (امامان معصوم ) در طليعه آنها قرار دارند.
بـعـضـى ديـگـر آن را بـه فـرشـتـگـانـى تـفـسـيـر كـرده انـد كـه گـواه بـر اعمال انسانها هستند و آيه 21 سوره (ق ) را گواه اين معنى دانسته اند كه مى گويد و جائت كل نفس معها سائق و شهيد: (هر انسانى وارد صحنه محشر مى شود در حالى كه همراه او كسى است كه او را به دادگاه الهى مى راند و نيز با او گواهى است ).
بـعـضى نيز آن را به اعضاى بدن و مكان و زمان اطاعت و معصيت كه از گواهان روز قيامتند تفسير كرده اند.
ولى ظـاهـر ايـن اسـت كه (شهداء) (گواهان ) معنى گسترده اى دارد كه هر يك از مفسرين به بخشى از آن اشاره كرده اند.
بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه منظور (شهيدان راه خدا) بالخصوص بوده باشند اما اين بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، چـرا كـه سـخـن از گـواهـان مـحـكـمـه عدل الهى است نه از (شهيدان راه حق ) هر چند ممكن است آنها نيز در صف شهود باشند.
چهارمين جمله مى گويد: (در ميان آنها به حق قضاوت مى شود) (و قضى بينهم بالحق ).
و در پنجمين جمله مى افزايد: (و به آنها ستم نخواهد شد) (و هم لا يظلمون ).
بـديـهـى اسـت هـنگامى كه حاكم ، خدا باشد، و زمين به نور عدالتش روشن گردد، و نامه اعـمـال كـه دقـيـقـا بـيـانـگـر اعـمـال انـسـان اسـت مـطـرح شـود، و پـيـامـبـران و گـواهـان عـدل حـضـور يـابـند، جز به حق قضاوت نخواهد شد، و در چنين دادگاهى ظلم و بيدادگرى مفهومى ندارد.
شـشـمـيـن جمله در آيه بعد اين سخن را تكميل كرده ، مى گويد: (به هر كسى آنچه انجام داده اسـت بـى كـم و كـاسـت پـرداخـتـه مـى شـود) (و وفـيـت كل نفس ما عملت ).
نه جزا و پاداش و كيفر اعمالشان كه خود اعمالشان به آنها داده مى شود! و چه پاداش و كـيـفـرى از ايـن بـرتـر كـه عـمـل انـسـان بـه طـور كـامـل بـه او تـحـويـل داده شـود (تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد (وفـيـت ) بـه مـعـنـى ادا كـردن بـه طـور كامل است ). و براى هميشه قرين و همنشين او گردد.
چـه كـسـى مى تواند اين برنامه هاى عدالت را دقيقا اجرا كند كسى كه علم او به همه چيز احاطه دارد لذا در هفتمين و آخرين جمله مى فرمايد: (او نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاهتر است ) (و هو اعلم بما يفعلون )
حتى نيازى به شهود نيست كه او از همه شهود اعلم است ، اما لطف و عدالتش ايجاب مى كند كه گواهان را احضار كند، آرى اينچنين است صحنه قيامت كه بايد همه براى آن آماده شويم .
آيه و ترجمه
و سـيـق الذيـن كـفـروا إ لى جـهـنـم زمـرا حـتـى إ ذا جـاؤ هـا فـتـحـت أ بـوابـهـا و قال لهم خزنتها الم يأ تكم رسل منكم يتلون عليكم ايات ربكم و ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا بلى ولكن حقت كلمة العذاب على الكافرين (71)
قيل ادخلوا أ بواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (72)
|
ترجمه :
71 - و كـسـانـى كـه كـافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند وقتى به دوزخ مـى رسـنـد درهـاى آن گـشـوده مـى شـود، و نـگـهـبانان دوزخ به آنها مى گويند: آيا رسـولانـى از مـيـان شـمـا نـيـامـدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند، و از مـلاقـات ايـن روز شـما را برحذر دارند؟! مى گويند: آرى (پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شده است .
72 - بـه آنـهـا گـفـتـه مى شود: از درهاى جهنم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران ؟! (تمام تقصيرها از خود شما بوده است ).
تفسير:
آنها كه گروه گروه ، وارد دوزخ مى شوند
اين آيات نيز همچنان بحثهاى معاد را ادامه مى دهند، و آنچه را به صورت
اجـمـال در آيـات گـذشـتـه در مـورد پـاداش و كـيـفـر مـؤ مـنـان و كـافـران آمـده بـه طـور تفصيل بيان مى كند.
نـخـسـت از دوزخـيـان شـروع مى كند و مى گويد: (آنها كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند)! (و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا).
چـه كـسـانـى كـه آنـهـا را مـى رانـنـد؟ فـرشـتـگـان عـذاب كـه مـامـورنـد آنـهـا را تـا مقابل درهاى دوزخ ببرند، شبيه اين تعبير در آيه 21 سوره (ق ) نيز آمده است : و جائت كل نفس معها سائق و شهيد: (هر انسانى در صحنه قيامت وارد مى شود در حالى كه همراه او كسى است كه او را مى راند و شاهد و گواهى ).
تـعـبـيـر بـه (زمـر) بـه معنى گروه اندك ، نشان مى دهد كه آنها در دسته هاى كوچك و پراكنده به سوى جهنم رانده مى شوند.
(سيق ) از ماده (سوق ) به معنى حركت دادن است .
سـپـس مـى افـزايـد: (ايـن امـر ادامه پيدا مى كند تا هنگامى كه به دوزخ مى رسند در اين مـوقـع درهاى دوزخ گشوده مى شود و نگهبانان دوزخ از روى ملامت به آنها مى گويند: آيا پـيـامـبـرانى از شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات ايـن روز شـمـا را بـرحـذر دارنـد)؟! (حـتـى اذا جـاؤ هـا فـتـحـت ابـوابـهـا و قال لهم خزنتها الم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم و ينذرونكم لقاء يومكم هذا).
از ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه درهـاى جـهـنـم قـبـل از ورود آنـهـا بـسـتـه اسـت درست همانند درهاى زندانها هنگامى كه نزديك آن مى رسند ناگهان به روى آنان گشوده مى شود و اين مشاهده ناگهانى وحشت بيشترى در آنها ايجاب مـى كـنـد، اما قبل از هر چيز در زير رگبار ملامت خازنان دوزخ قرار مى گيرند كه به آنها مى گويند تمام اسباب هدايت براى شما فراهم بود.
پـيـامـبـرانـى از جـنـس خـود شما همراه با آيات پروردگارتان و با انذار و اعلام خطرهاى مستمر و پى درپى و تلاوت آيات به طور پيگير و مداوم به سراغ شما آمدند.
بـا ايـنـحـال چـگـونـه ايـن تـيـره روزى دامـان شما را گرفت ؟ و به راستى اين گفتگوى خـازنـان دوزخ از دردنـاكـتـريـن عـذابها براى آنها است كه به هنگام ورود در جهنم (بجاى خوش آمد بهشتيان ) با آن روبرو مى شوند.
به هر حال آنها با يك جمله كوتاه و دردآلود به آنها پاسخ داده مى گويند: آرى پيامبران آمـدنـد و آيـات الهـى را بـر مـا خواندند و به قدر كافى انذار كردند، ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شد و عذاب او دامان ما را گرفت (قالوا بلى و لكن حقت كلمة العذاب على الكافرين )
جـمـعى از مفسران بزرگ (كلمة العذاب ) را اشاره به سخن مى دانند كه به هنگام هبوط آدم بـه زمـيـن ، يا به هنگام تصميم شيطان به اغواى بنى آدم از سوى پروردگار گفته شـد، چنانكه در (آيه 39 بقره ) مى خوانيم وقتى آدم به زمين هبوط كرد خداوند فرمود: و الذيـن كـفـروا و كـذبـوا بـايـاتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون : (كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند).
و بـه هـنـگـامـى كـه شـيـطـان عرض كرد همه آنها - جز بندگان مخلصت - را اغوا مى كنم ، خـداوند فرمود: لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين (به طور مسلم دوزخ را از گنهكاران جن و انس پر خواهم كرد)! (الم سجده 13)
بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا اعـتـراف مـى كـنـنـد كه راه تكذيب انبيا و انكار آيات الهى را پيش گرفتند و طبعا سرنوشتى بهتر از اين نخواهند داشت .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه منظور از (حقت كلمة العذاب ) همان باشد كه در آيات 7 سـوره يـس آمـده اسـت : لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون : (فرمان عذاب درباره اكثر آنها محقق شده است آنها ديگر ايمان نمى آورند).
اشـاره بـه اينكه گاه انسان بر اثر گناه فراوان و دشمنى و لجاجت و تعصب در برابر حـق كـارش بـه جـائى مـى رسـد كه بر دل او مهر نهاده مى شود و راه بازگشتى براى او باقى نمى ماند، و با اين حال فرمان عذاب الهى در مورد او قطعى مى شود.
ولى بـه هـر حـال هـمـه ايـنـهـا از اعمال خود انسان سرچشمه مى گيرد، و جاى اين نيست كه كسى از اين جمله تو هم جبر و عدم آزادى اراده انسان كند.
ايـن گـفـتگوى كوتاه در آستانه جهنم پايان مى گيرد (به آنها گفته مى شود از درهاى جـهـنـم وارد شـويـد جـاودانـه در آن بـمـانـيـد، چـه بـد جـايـگاهى است جايگاه متكبران )؟! (قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين )
درهـاى جـهـنـم چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم ممكن است به معنى درهائى باشد كه بر حسب اعـمـال انـسـانـهـا تـنـظـيـم شـده اسـت و هـر گـروهـى را بـه تـنـاسـب عـمـل خود به دوزخ مى برند، همانگونه كه درهاى بهشت نيز چنين است و لذا يكى از درهاى آن (بـاب المـجـاهـديـن ) نام دارد، و در كلام امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز آمده ان الجهاد باب من ابواب الجنة : (جهاد درى از درهاى بهشت است ).
جالب اينكه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيله انسان كه او را به دوزخ مى برد روى مساءله تكبر تكيه مى كنند، اشاره به اينكه سرچشمه
اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است
آرى كـبـر است كه پرده هاى ضخيم بر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره تابناك مـحـروم مى سازد، و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر (عليه السلام ) مى خـوانـيـم : لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر: كسى كه به مقدار ذره اى از كبر در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمى شود!
آيه و ترجمه
و سـيـق الذيـن اتـقـوا ربـهـم إ لى الجـنـة زمـرا حـتـى إ ذا جـاؤ هـا و فـتـحـت أ بـوابـهـا و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (73)
و قـالوا الحـمد لله الذى صدقنا وعده و أ ورثنا الا رض نتبوأ من الجنة حيث نشاء فنعم أ جر العاملين (74)
و تـرى المـلائكـة حـافـيـن مـن حـول العـرش يـسبحون بحمد ربهم و قضى بينهم بالحق و قيل الحمد لله رب العالمين (75)
|
ترجمه :
73 - و كـسـانـى كـه تـقـواى الهـى پـيـشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى شـونـد، هنگامى كه به آن مى رسند درهاى بهشت گشوده مى شود، و نگهبانان به آنها مى گـويـنـد: سـلام بـر شـمـا! گـوارا بـاد ايـن نـعـمـتـهـا بـرايـتـان ! داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد.
74 - آنـهـا مى گويند: حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده خويش درباره ما وفا كرد و زمين (بهشت ) را ميراث ما قرار داد كه هر جا را بخواهيم منزلگاه خود قرار دهيم ، چه خوب است پاداش عمل كنندگان !
75 - (در آن روز) فرشتگان را مى بينى كه بر گرد عرش خدا حلقه زده اند (و حمد او مى گـويـنـد) و در مـيـان بـنـدگـان بـه حـق داورى مـى شـود و (سرانجام ) گفته مى شود حمد مخصوص پروردگار جهانيان است .
تفسير:
و اين جمعيت گروه گروه وارد بهشت مى شوند
ايـن آيـات كه آخرين آيات سوره (زمر) است همچنان بحثهاى مربوط به معاد را ادامه مى دهـد، و چون در آيات پيشين سخن از چگونگى ورود كافران به جهنم بود در اينجا سخن از چـگـونـگـى ورود مـؤ مـنـان پـرهـيـزگـار در بـهـشـت اسـت ، تـا بـه قـريـنـه مـقـابـله مسائل روشنتر و آشكارتر گردد.
نـخـسـت مى گويد: ( كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند) (و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا).
تـعـبـيـر بـه (سـيـق ) (از مـاده سـوق بـر وزن شـوق بـه مـعـنـى رانـدن ) در اينجا سؤ ال انـگـيـز است ، و توجه بسيارى از مفسران را به سوى خود جلب كرده ، زيرا اين تعبير در مـواردى اسـت كـه كارى بدون شوق و تمايل درونى انجام مى گيرد، اين تعبير درباره دوزخيان صحيح است اما درباره بهشتيان كه مشتاقا به سوى بهشت مى روند چرا؟
بـعـضـى ايـن تـعـبـيـر را بـه خـاطـر آن دانـسـتـه انـد كـه بـسـيارى از بهشتيان در انتظار دوستانشانند.
و بـعـضـى بـه خـاطـر ايـن مـى دانـند كه شوق لقاى پروردگار آنچنان پرهيزگاران را مجذوب خود ساخته كه به غير او - حتى بهشت - نمى پردازند.
بعضى نيز گفته اند مركبهاى آنها را به سرعت به سوى بهشت مى رانند.
در عين اينكه اين تفاسير خوب است و منافاتى با هم ندارد نكته ديگرى نيز در اينجا وجود دارد كـه مـمـكـن اسـت سـر اصـلى اين تعبير باشد و آن اينكه هر اندازه پرهيزگاران عاشق بهشتند بهشت و فرشتگان رحمت براى آمدن آنها به بهشت شائق ترند همانگونه كه گاه ميزبان آنقدر به ديدار ميهمانش شائق
اسـت كـه او را بـا سـرعـتى بيش از آنچه خودش مى آيد به سوى خويش ببرد، فرشتگان رحمت نيز آنها را به سوى بهشت مى برند.
به هر حال در اينجا نيز (زمر) كه به معنى گروه كوچك است نشان مى دهد كه بهشتيان در گـروهـهـاى مـخـتلف كه نشانگر سلسله مراتب مقامات معنوى آنهاست به سوى بهشت مى روند.
(تـا ايـنـكـه آنـهـا بـه بـهـشـت مـى رسـنـد در حـالى كـه درهـاى آن از قـبـل براى آنها گشوده شده است ، و در اين هنگام خازنان و نگهبانان بهشت ، آن فرشتگان رحـمـت بـه آنـهـا مـى گـويـنـد: سـلام بـر شـمـا! گـوارا بـاد ايـن نـعـمـتـهـا بـرايـتـان ، داخـل بـهـشـت شـويـد و جـاودانـه بـمـانـيـد)! (حـتـى اذا جـاؤ هـا و فـتـحـت ابـوابـهـا و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين )
جـالب اينكه در مورد دوزخيان مى گويد هنگامى كه به دوزخ مى رسند درهايش گشوده مى شـود، ولى در مـورد بـهـشـتـيـان مـى گـويـد درهـايـش از قبل گشوده شده ، و اين اشاره به احترام و اكرام خاصى است كه براى آنها قائلند، درست همانند ميزبان علاقمندى كه درهاى منزل خود را پيش از ورود ميهمان مى گشايد و در كنار در بـه انـتـظـار او مـى ايـسـتـد، فـرشـتـگـان رحـمـت الهـى نـيـز هـمـيـن حال را دارند.
در آيـات گـذشـتـه در مـورد دوزخـيـان خـوانـديـم كـه نخستين سخن فرشتگان عذاب ملامت و سرزنش سخت به آنها است كه با داشتن اسباب هدايت چرا به اين روز افتاده اند؟!
ولى در مـورد بـهـشتيان نخستين سخن (سلام و درود و احترام و اكرام است ) و سپس دعوت ورود به بهشت جاويدان !.
جمله (طبتم ) از ماده (طيب ) (بر وزن صيد) به معنى پاكيزگى است ، و چون بعد از سلام و درود قرار گرفته مناسب اين است كه مفهوم (انشائى ) داشته باشد، يعنى پاك و پـاكـيـزه بـاشيد و خوش و خرم بمانيد و يا به تعبير ديگر (گوارا باد بر شما اين نعمتهاى پاك اى پاك سرشتان پاكدل ).
ولى بسيارى از مفسران اين جمله را به معنى خبرى تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان بـه آنـهـا مـى گـويـنـد: شـمـا از هـر آلودگـى و پـليـدى پـاك شـده ايـد، و بـا ايـمـان و عـمـل صـالح قـلب و روح شـما پاك گرديده ، و از گناهان و معاصى نيز پاك شده ايد، و حـتـى بـعـضـى روايـتـى نـقـل كـرده انـد كـه بـر در بـهـشـت درخـتـى اسـت كـه دو چشمه آب زلال از پـاى آن مـى جوشد، مؤ منان از يك چشمه مى نوشند و باطن آنها پاك مى شود، و در چـشـمـه ديـگـرى خـود را شـستشو مى دهند و ظاهر آنها پاك مى شود، و اينجاست كه خازنان بهشت به آنها مى گويند (سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين ).
قـابـل تـوجـه ايـن كـه هـم در مـورد دوزخيان تعبير به خلود و جاودانگى شده و هم در مورد بـهـشـتـيـان ، تـا گروه اول بدانند هيچ راه نجاتى وجود ندارد، و گروه دوم نيز هيچگونه نگرانى از زوال نعمت الهى به خود راه ندهند.
در آيـه بـعـد چـهـار جـمـله كـوتـاه و پـر مـعنى كه حاكى از نهايت خشنودى و رضايت خاطر بـهـشتيان است از آنها نقل مى كند: (آنها مى گويند: حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده خويش درباره ما وفا كرد) (و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده )
در جمله هاى بعد مى افزايند: و زمين بهشت را ميراث ما قرار داد و به ما بخشيد) (و اورثنا الارض ).
منظور از زمين در اينجا زمين بهشت است و تعبير به (ارث ) به خاطر آن است كه اين همه نعمت در برابر زحمت كمى به آنها داده شده ، و مى دانيم ميراث چيزى است كه انسان براى آن مـعـمـولا زحـمتى نكشيده است ، و يا از اين نظر است كه هر انسانى مكانى در بهشت دارد و مـحـلى در دوزخ هـر گـاه بـخاطر اعمالشان دوزخى شود مكان بهشتى او را به ديگران مى سـپـارنـد و هر گاه بهشتى شود مكان دوزخيش براى ديگران باقى مى ماند و يا به خاطر ايـن اسـت كـه آنـهـا با نهايت آزادى مى توانند از آن استفاده كنند همانند ميراث كه انسان در استفاده از آن كاملا آزاد است .
ايـن جـمله در حقيقت تحقق عينى آن وعده الهى است كه در آيه 63 سوره مريم آمده : تلك الجنة التـى نـورث مـن عـبـادنـا من كان تقيا: آن بهشتى است كه به بندگان پرهيزگارمان به ميراث مى دهيم .
در جـمـله سـوم آزادى كـامل خود را در استفاده از بهشت وسيع پروردگار چنين بيان مى كنند: (ما هر جا از بهشت را بخواهيم منزلگاه خود قرار مى دهيم ) (نتبوأ من الجنة حيث نشاء).
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه بهشت مركب از باغهاى بسيارى است و لذا در قرآن تعبير به (جنات عدن ) (باغهاى جاويدان بهشت ) (توبه - 72) شده است ، و بهشتيان ، بـا تـوجه به سلسله مراتب و مقامات معنوى ساكن آنها مى شوند، بنابراين آزادى آنها در هـمـان باغهاى وسيعى از بهشت است كه در اختيار آنها است ، نه مقامات بالاترى كه خود را شايسته آن نمى بينند و اساسا هرگز چنين تقاضائى را هم ندارند.
بـالاخـره در آخـريـن جـمـله مـى گـويـنـد: (چـه خـوب و جـالب اسـت پـاداش و ثـواب عمل كنندگان به دستورات پروردگار) (فنعم اجر العاملين ).
اشاره به اينكه اين مواهب وسيع را به (بها) مى دهند، به (بهانه ) نمى دهند،
ايـمـان و عـمـل صـالح لازم اسـت تـا در پـرتـو آن چـنـيـن شـايـسـتـگـى حاصل شود.
آيـا ايـن جـمـله نـيـز گـفـتـه بـهـشـتـيـان اسـت يـا سـخـن پـروردگـار كـه بـه دنبال سخنان آنها آمده ؟
مـفـسران هر دو احتمال را داده اند ولى معنى اول يعنى ارتباط آن با گفتار بهشتيان با جمله هاى ديگر آيه ، هماهنگى بيشترى دارد.
سـرانـجـام در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره زمر است پيامبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را مخاطب ساخته مى گويد: در آن روز فرشتگان را مى بينى كه بر گـرد عـرش خـدا حلقه زده اند و طواف مى كنند و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند (و ترى الملائكة حافين من حول العرش ).
اشـاره بـه وضع فرشتگان در اطراف عرش خداوند يا به خاطر اين است كه آمادگى آنها را براى اجراى اوامر الهى بيان كند، و يا اشاره به حالت مشهود باطنى پر ارزشى است كـه بـراى خـاصـان و مـقـربـان درگـاه خـداونـد در آن روز حـاصـل مـى شـود گـر چـه ايـن مـعـانـى سـه گـانـه بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارنـد امـا معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
لذا بـه دنـبـال آن مـى گـويـد: (در آن روز در مـيان بندگان به حق داورى مى شود) (و قضى بينهم بالحق ).
و از آنـجـا كـه ايـن امـور نـشـانـه هـاى ربـوبـيـت پـروردگـار، و دلائل شـايـسـتگى ذات پاكش براى هر گونه حمد و سپاس است در آخرين جمله مى افزايد: (در آن روز گـفـتـه مـى شـود حـمـد و سـپـاس مـخـصـوص پـروردگـار عالميان است ) (و قيل الحمد لله رب العالمين ).
آيـا گـويـنده اين سخن فرشتگانند؟ يا بهشتيان و پرهيزگاران ؟ و يا همه آنها معنى اخير مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه حمد و سپاس الهى برنامه
هـمـه صـاحـبـان عـقـل و فـكـر و هـمـه خـاصـان و مـقـربـان اسـت ، و آوردن فعل مجهول قيل نيز مؤ يد همين معنى است .
خـداوندا! ما نيز با همه فرشتگان و بندگان فرمانبردارت همصدا مى شويم و تو را بر ايـنـهـمـه نـعـمتى كه به ما ارزانى داشته اى ، مخصوصا به اين نعمت بزرگ كه توفيق سير در آيات قرآن مجيدت را به ما داده اى ، شكر مى گوئيم ، و عرض مى كنيم الحمد لله رب العالمين .
بارالها! تو را به پيامبر بزرگت و حاملان عرشت و همه مقربان درگاهت سوگند مى دهيم كه ما را در اين جهان و جهان ديگر از آنها جدا مفرما.
بـارالهـا! مـا را در زمـره كـسـانـى قـرار ده كـه در پـرتـو تـقـوا و عـمـل گـروه گـروه وارد بـهـشت برينت مى شوند و با سلام و درود فرشتگانت روبرو مى گردند آمين يا رب العالمين .