آيه و ترجمه
اءلم تر أ ن الله أ نزل من السماء ماء فأ خرجنا به ثمرت مختلفا أ لونها و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف أ لونها و غرابيب سود (27)
و من الناس و الدواب و الا نعم مختلف أ لونه كذلك إ نما يخشى الله من عباده العلمؤ ا إ ن الله عزيز غفور (28)
|
ترجمه :
27 - آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه هائى (از زمين ) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز (به لطف پروردگار) جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف ، و (گاه ) به رنگ كاملا سياه !
28 - و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعى با الوان مختلف ، (آرى ) حقيقت چنين است ، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند، خداوند عزيز و غفور است .
تفسير:
اينهمه نقش عجب بر در و ديوار وجود!
بار ديگر در اين آيات به مساله توحيد باز مى گردد، و صفحه تازه اى از كتاب تكوين را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد، تا پاسخى دندانشكن به مشركان لجوج و منكران سرسخت توحيد باشد.
در اين صفحه زيبا از اين كتاب بزرگ آفرينش تنوع موجودات بى جان ، و چهره هاى مختلف و زيباى حيات در جهان نبات و حيوان و انسان ، مورد توجه قرار گرفته ، كه چگونه خداوند (از آب بى رنگ صد هزاران رنگ ) پديد آورده ، و از عناصر معين و محدود موجودات كاملا متنوع كه هر يكى از ديگرى زيباتر است آفريده .
اين نقاش چيره دست با يك قلم و يك مركب ، انواع نقشها را ابداع كرده كه بينندگان را مجذوب و شيفته و مفتون مى كند.
نخست مى گويد: (آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد و به وسيله آن ميوه هائى به وجود آورديم با الوان مختلف ) (ا لم تر ان الله انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها).
شروع اين جمله با استفهام تقريرى ضمن تحريك حس كنجكاوى انسانها اشاره به اين است كه اين مطلب آنچنان روشن و آشكار است كه هر كس بنگرد مى بيند، آرى مى بيند كه از آب و زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ اينهمه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى گوناگون ، گلهاى زيبا، برگها و شكوفه ها، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است .
الوان : ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد كه حتى در يكنوع ميوه مانند سيب الوان گوناگونى وجود دارد، تا چه رسد به ميوه هاى مختلف ، و ممكن است كنايه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها
بوده باشد، تا آنجا كه حتى در يكنوع ميوه باز اصناف گوناگونى وجود دارد، چنانكه مثلا در انگور شايد بيش از 50 نوع ، و در خرما حدود 70 نوع وجود دارد!
جالب اينكه در آيه فوق به صورت فعل غائب آمده ، سپس به صورت متكلم در آغاز مى گويد: (خداوند از آسمان آبى فرستاد) سپس اضافه مى كند (ما به وسيله آن ميوه هاى رنگارنگى خارج ساختيم ) اين طرز تعبير منحصر به اين آيه نيست ، در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز همانند آن ديده مى شود، گوئى بيان جمله نخست درك و معرفت جديدى درباره خدا به مخاطب مى دهد، و با اين درك و شناخت در پيشگاه خدا حاضر مى شود، و در حضور سخن با آنها مى گويد.
در دنباله آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد، و سبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده مى گويد: (از كوهها نيز جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ ، با رنگهائى متفاوت و (گاه ) به رنگ كاملا سياه ) (و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود).
اين تفاوت الوان از يكسو زيبائى خاصى به كوهها مى بخشد، و از سوى ديگر سببى براى پيدا كردن راهها و گم نشدن در جاده هاى پرپيچ و خم كوهستانى است ، و در نهايت دليل است بر قدرت خداوند بر همه چيز.
(جدد) جمع (جده ) (بر وزن غده ) به معنى جاده و طريق است .
(بيض ) جمع (ابيض ) به معنى سفيد و (حمر) جمع (احمر) به معنى سرخ است .
(غرابيب ) جمع (غربيب ) (بر وزن كبريت ) به معنى سياه پر رنگ
است ، و اينكه عرب به كلاغ (غراب ) مى گويد نيز از همين جهت است ، بنا بر اين ذكر كلمه (سود) كه آن نيز جمع اسود به معنى سياه است پشت سر آن تاءكيدى است بر معنى سياهى شديد بعضى از جاده هاى كوهستانى .
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه خود كوهها همانند خطوط و جاده هائى است كه بر سطح زمين كشيده شده است كه مخصوصا از فاصله هاى دور كاملا محسوس است ، خطوطى است كه بعضى سفيد و بعضى سرخ رنگ و بعضى سياه پر رنگ است ، خطوطى است كه دست تقدير پروردگار بر چهره زمين ترسيم كرده .
به هر حال ساختمان كوهها با رنگهاى كاملا متفاوت از يكسو، و جاده هاى كوهستانى با الوان گوناگون از سوى ديگر، نشانه ديگرى از عظمت و قدرت و حكمت او است كه هر لحظه به شكلى در مى آيد و هر زمان به لباس دگرى خود را مى آرايد.
در آيه بعد مساءله تنوع الوان را در انسانها و جانداران ديگر مطرح كرده مى گويد (از انسانها و جنبندگان و چهار پايان نيز افرادى آفريده شده كه رنگهاى متفاوتى دارند) (و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه ).
آرى انسانها با اينكه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا متفاوتند، بعضى سفيد همچون برف ، بعضى سياه همچون مركب ، حتى در يك
نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است ، بلكه فرزندان دوقلو هم كه تمام مراحل جنينى را با يكديگر طى كرده ، و از آغاز در آغوش هم بوده اند با دقت كه نگاه كنيم از نظر رنگ كاملا يكسان نيستند، با اينكه از يك پدر و يك مادر و در يك زمان نطفه آنها منعقد شده و از يكنوع غذا تغذيه كرده اند.
گذشته از چهره ظاهرى ، رنگهاى باطنى آنها، و خلق و خوهاى آنها، و صفحات و ويژگيهاى آنان و استعداد و ذوقهايشان ، كاملا متنوع و مختلف است ، تا مجموعا يك واحد منسجم با تمام نيازمنديها را به وجود آورد. در
جهان جنبندگان هزاران هزار نوع حشره ، پرنده ، خزنده ، حيوانات دريائى ، و حيوانات وحشى بيابانى وجود دارد كه هر كدام با ويژگيها و عجائب خلقتشان نشانه اى از قدرت و عظمت و علم آفريدگارند.
هنگامى كه به يك باغ وحش بزرگ قدم مى گذاريم با اينكه بيش از جزئى از هزاران جزء از موجودات زنده جهان در آنجا حضور ندارد چنان مات و مبهوت و مسحور و مجذوب مى شويم كه بى اختيار لب بستايش خداوندگارى كه اينهمه نقش عجب را بر در و ديوار وجود زده است مى گشائيم .
پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد: (آرى مطلب چنين است ) (كذلك ).
و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى
بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه مى فرمايد: (تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند) (انما يخشى الله من عباده العلماء ).
آرى از ميان تمام بندگان ، دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى (ترس از مسؤ ليت تواءم با درك عظمت مقام پروردگار) نائل مى گردند، اين حالت (خشيت ) مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است .
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (خشيت به معنى ترسى است آميخته با تعظيم ، و غالبا در مواردى به كار ميرود كه از علم و آگاهى به چيزى سرچشمه مى گيرد و لذا در قرآن مجيد اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است ).
كرارا گفته ايم ترس از خدا به معنى ترس از مسئوليتهائى است كه انسان در برابر او دارد، ترس از اينكه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند، و از اين گذشته اصولا درك عظمت آن هم عظمتى كه نامحدود و بى پايان است براى موجود محدودى همچون انسان خوف آفرين است (دقت كنيد).
از اين جمله ضمنا اين نتيجه به خوبى گرفته مى شود كه عالمان واقعى آنها هستند كه در برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر اهل علمند نه سخن چرا كه علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است ، و صاحبان آن در آيه فوق در زمره علماء محسوب نيستند.
همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: و ما العلم بالله و العمل الا الفان مؤ تلفان فمن عرف الله خافه ، و حثه الخوف على العمل بطاعة الله ، و ان ارباب العلم و اتباعهم (هم ) الذين عرفوا الله فعملوا له ، و رغبوا اليه ، و قد قال الله : انما يخشى الله من عباده العلماء: (علم و عمل دو دوست صميمى اند، كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد، و همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى كند، صاحبان
علم و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى كنند، و به او عشق مى ورزند، چنانكه خداوند فرموده : انما يخشى الله من عباده العلماء).
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير همين آيه مى خوانيم : يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم : (منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها باشد كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست ) (2).
و در حديث ديگرى آمده : اعلمكم بالله اخوفكم لله : (از همه شما عالمتر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد).
كوتاه سخن اينكه (عالمان ) در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچه آراء و افكار اين و آن ، و انباشته از قوانين و فورمولهاى علمى جهان و زبانشان گوياى اين مسائل ، و محل زندگيشان مدارس و دانشگاهها و كتابخانه هاست ، بلكه علما آن گروه از صاحبنظران و دانشمندانند كه نور علم و دانش تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته ، و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئوليت مى كنند و از همه پاى بندترند.
در سوره قصص نيز خوانديم كه وقتى كه قارون مغرور و از خود راضى كه مدعى مقام علم نيز بود، ثروت خود را به نمايش گذاشت جمعيت دنيا پرستان كه سخت تحت تاثير آن زرق و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه ايكاش آنها نيز داراى چنين بهره اى از اموال دنيا بودند، ولى (عالمان ) بنى اسرائيل بر آنها فرياد زدند واى بر شما پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهتر است ، و اين مقام تنها در اختيار شكيبايان و افراد پر استقامت قرار
مى گيرد: و قال الذين اتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقاها الا الصابرون (قصص - 80).
و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد (خداوند عزيز و غفور است ) (ان الله عزيز غفور).
(عزت ) و قدرت بى پايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است ، و (غفوريتش ) كه نشانه رحمت بى انتهاى او است سبب رجاء و اميد آنان است ، و به اين ترتيب اين دو نام مقدس ، بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگهميدارد، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست .
آيه و ترجمه
إ ن الذين يتلون كتب الله و أ قاموا الصلوة و أ نفقوا مما رزقنهم سرا و علانية يرجون تجرة لن تبور (29)
ليوفيهم أ جورهم و يزيدهم من فضله إ نه غفور شكور (30)
|
ترجمه :
29 - كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم پنهان و آشكار انفاق مى كنند، تجارت (پر سودى ) را اميد دارند كه نابودى و كساد در آن نيست .
30 - (آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند) تا خداوند اجر و پاداش كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است .
تفسير:
معامله پر سود با پروردگار!
از آنجا كه در آيات گذشته به مقام خوف و خشيت عالمان اشاره شده بود در آيات مورد بحث به مقام (اميد و رجاء) آنها اشاره مى كند، چرا كه گفتيم تنها به وسيله اين دو بال است كه انسان مى تواند به اوج آسمان سعادت پرواز كند، و مسير تكامل را طى نمايد، نخست مى فرمايد: (كسانى كه كتاب الهى
تلاوت مى كنند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست ) (ان الذين يتلون كتاب الله و اقاموا الصلاة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور).
بديهى است كه (تلاوت ) در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست ، خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يكسو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است ، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است ، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده ، از علمش ، از مال و ثروت و نفوذش ، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش ، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى .
اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد (سرا).
و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود (علانية ).
آرى علمى كه چنين اثرى دارد مايه رجاء و اميدوارى است .
با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مى گيريم كه علماى راستين داراى اين صفاتند:
از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است .
از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است .
از نظر عمل روحى و جسمى نماز مى خوانند و او را عبادت مى كنند.
از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مى نمايند.
و سرانجام از نظر هدف ، افق فكرشان آنچنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر كنده ، تنها به تجارت پر سود الهى مى نگرند كه دست فنا به
دامانش دراز نمى شود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه (تبور) از ماده (بوار) به معنى شدت كسادى است ، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مى شود (بوار) به معنى هلاكت آمده ، به اين ترتيب (تجارت خالى از بوار) تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد!
در حديث جالبى چنين آمده : مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم ؟!
فرمود: آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد آرى .
فرمود: آنرا پيش از خودت بفرست ، عرض كرد نمى توانم !
فرمود: ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به ، و ان اخره احب ان يتاخر معه : (قلب انسان همراه اموال او است ، اگر آن را پيش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود، و اگر آن را نگهدارد دوست دارد همراه آن بماند)!.
اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته ، زيرا مى گويد آنها كه نماز را برپا مى دارند و انفاق در راه خدا مى كنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند، چرا كه نيكها را قبل از خود فرستاده اند و مايلند به آن ملحق شوند.
آخرين آيه مورد بحث هدف اين مؤ منان راستين را چنين بيان مى كند: (آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند تا خداوند اجر و پاداششان را به طور كامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است ) (ليوفيهم
اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور).
اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند، هر چه مى خواهند از او مى خواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و تمجيد اين و آن گامى بر نمى دارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است .
تعبير به (اجور) (جمع اجر) به معنى (مزد) در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گوئى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مى داند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست ، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده .
و از اين تعبير محبت آميزتر جمله (و يزيدهم من فضله ) است كه به آنان نويد مى دهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى افزايد، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمى گنجد و هيچكس در اين جهان توانائى تصور آن را ندارد، از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد.
در حديثى از ابن مسعود آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير همين آيه فرمود: هو الشفاعة لمن وجبت له النار ممن صنع اليه معروفا فى الدنيا: (منظور مقام شفاعت است كه به آنها داده مى شود تا در باره كسانى كه در دنيا به آنها خوبى كرده اند ولى بر اثر اعمالشان مستحق عذابند شفاعت كنند).
به اين ترتيب آنها نه تنها خود اهل نجاتند كه براى ديگران نيز به فضل
پروردگار مايه نجاتند.
بعضى از مفسران جمله (و يزيدهم من فضله ) را اشاره به مقام (شهود) دانسته اند كه در قيامت براى مؤ منان حاصل مى شود كه به جمال و جلال پروردگار مى نگرند، و برترين لذت را از اين تماشا مى برند.
ولى ظاهرا جمله مزبور معنى وسيعى دارد كه هم محتواى حديث را شامل مى شود، و هم مواهب ناشناخته ديگر را.
جمله (انه غفور شكور) نشان مى دهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده ، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است .
بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول شكر خود قرار مى دهد يعنى از اعمالشان تشكر مى كند، و برترين جزا را به آنها مى بخشد.
در تفسير مجمع البيان ضرب المثل جالبى در اينجا از عرب نقل شده كه مى گويند: (اشكر من بروقه ): (فلانكس از درخت بروقه سپاسگزارتر است ) و اين اشاره به درخت كوچكى است كه در سرزمين عربستان وجود داشته ، و اعتقاد اعراب اين بوده هنگامى كه ابر بر سر آن سايه مى افكند به زودى سبز مى شود، و برگ بيرون مى آورد، بى آنكه ابر ببارد!، و اين ضرب المثلى است براى نهايت سپاسگزارى كه در برابر كمترين خدمت بزرگترين پاداش را بدهند.
البته خالق چنين درختى از آن هم سپاسگزارتر و بخشنده تر است .
نكته :
شرايط عجيب اين تجارت
جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه اى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح ، و بها بهشت و رحمت و رضاى او است .
و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى نظير است ، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد:
1 - تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى آيد!
2 - او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است !
3 - او (متاع قليل ) را به (بهاى گزاف ) مى خرد (يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير): اى خدائى كه عمل كم را مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى .
4 - حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ).
5 - گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن ميدهد (بقره - 261).
6 - علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم ، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمى گنجد بر آن مى افزايد (و يزيدهم من فضله ) (آيه مورد بحث ).
و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: (و انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها) بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهائى غير از بهشت نيست آنرا به غير اين بها نفروشيد.
آيه و ترجمه
و الذى أ وحينا إ ليك من الكتب هو الحق مصدقا لما بين يديه إ ن الله بعباده لخبير بصير (31)
ثم أ ورثنا الكتب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرت بإ ذن الله ذلك هو الفضل الكبير (32)
|
ترجمه :
31 - آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است ، و هماهنگ با كتب پيش از آن ، خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست .
32 - سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم ، (اما) از ميان آنها عدهاى بر خود ستم كردند، و عدهاى ميانه رو بودند، و عده اى به اذن خدا در نيكيها از همه (پيشى ) گرفتند و اين فضيلت بزرگى است .
تفسير:
وارثان حقيقى ميراث انبياء
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مؤ منان پاكدلى در ميان بود كه آيات كتاب الهى را تلاوت مى كنند و به كار مى بندند، در آيات مورد بحث ، از اين كتاب آسمانى و دلائل صدق آن و همچنين حاملان واقعى كتاب سخن مى گويد، و بحثى را كه در آيات پيشين پيرامون توحيد بود با اين بحث كه پيرامون نبوت
است تكميل مى كند.
مى فرمايد: (آنچه از كتاب بر تو وحى فرستاديم حق است ، و آنچه را در كتب پيشين آمده تصديق مى كند، خداوند نسبت به بندگانش آگاه و بينا است ) (و الذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير).
با توجه به اينكه حق به معنى چيزى است كه با واقعيت منطبق و هماهنگ است ، اين تعبير دليلى است براى اثبات اين مقصود كه اين كتاب آسمانى از سوى پروردگار نازل شده ، زيرا هر چه بيشتر در محتواى آن دقت مى كنيم آن را با واقعيتها هماهنگتر مى بينيم .
تناقضى در آن وجود ندارد، دروغ و خرافهاى در آن ديده نمى شود، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است ، و تواريخش خالى از اسطوره ها و افسانه ها، و قوانينش موافق با نيازمنديهاى انسانها، اين حقانيت دليل روشنى است بر اينكه از سوى خدا نازل شده است .
در اينجا براى تبيين موقعيت قرآن از كلمه (حق ) استفاده شده ، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن از كلمه (نور)، (برهان )، (فرقان )، (ذكر)، (موعظه ) و (هدى ) استفاده گرديده است كه هر كدام ناظر به يكى از بركات قرآن و ابعاد آن است و كلمه حق جامع همه آنهاست .
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: اصل (حق ) به معنى مطابقت و موافقت است ، و اين كلمه بر چند معنى اطلاق مى شود:
(نخست ) كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند، و به همين دليل به خداوند حق گفته مى شود فذلكم الله ربكم الحق (يونس - 32).
(دوم ) به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود، و چون عالم هستى فعل خدا است و موافق با حكمت ، تمام آن حق است ، چنانكه قرآن
مى گويد: ما خلق الله ذلك الا بالحق خداوند اين موجودات (خورشيد و ماه و منازل آنها) را جز به حق نيافريده (يونس - 5).
(سوم ) به اعتقاداتى كه مطابق واقعيتهاست حق گفته مى شود فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق (خداوند مؤ منان را به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد) (بقره - 213).
(چهارم ) به سخنان و افعالى كه بر طبق وظيفه و در وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود، همانگونه كه مى گوئيم : (سخن تو حق است و كردارت حق ).
بنابراين حق بودن قرآن مجيد هم از اين نظر است كه سخنى است مطابق مصالح و واقعيتها، و هم از اين نظر كه عقائد و معارف موجود در آن با واقعيت هماهنگ است ، و هم كار خداوندى است كه آنرا بر اساس حكمت آفريد و خود خداوند كه عين حق است در آن تجلى كرده و عقل چيزى را كه حق و واقعيت است تصديق مى كند.
جمله (مصدقا لما بين يديه ) دليل ديگرى بر صدق اين كتاب آسمانى است چرا كه هماهنگ با نشانه هائى است كه در كتب پيشين در باره آن و آورنده اش آمده است (در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه 41 از سوره بقره آورده ايم ).
جمله (ان الله بعباده لخبير بصير) بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازها است ، چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بينا است .
در اينكه فرق ميان (خبير) و (بصير) چيست ؟ بعضى گفته اند (خبير) به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان ، و (بصير)
به معنى بينائى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى او است .
بعضى ديگر (خبير) را اشاره به اصل آفرينش انسان و (بصير) را اشاره به اعمال و افعال او مى دانند.
البته تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند اراده هر دو معنى از آيه بعيد نيست .
آيه بعد به موضوع مهمى در اين رابطه ، يعنى حاملان اين كتاب بزرگ آسمانى ، همان كسانى كه بعد از نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار ديگر حفظ و پاسدارى نمودند، كرده ، مى فرمايد: (سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ارث داديم ) (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا).
روشن است كه منظور از (كتاب ) در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) و به اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است .
اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد.
تعبير به (ارث ) در اينجا، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد، به خاطر آن است كه (ارث ) به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در اختيار مسلمانان قرار داد.
در اينجا روايات فراوانى از طرق اهل بيت (عليه السلام ) وارد شده كه در همه آنها بندگان برگزيده خدا به امامان معصوم تفسير شده است .
اين روايات چنانكه بارها گفته ايم بيان مصاديق روشن و درجه اول است ، و مانع از آن نخواهد بود كه علما و دانشمندان امت ، و صالحان و شهدائى كه در طريق پاسدارى از اين كتاب آسمانى و تداوم بخشيدن به دستورات آن تلاش و كوشش كردند، در عنوان (الذين اصطفينا من عبادنا) (بندگان برگزيده خداوند) داخل باشند.
سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته ، مى گويد:
(از ميان آنها عدهاى به خويشتن ستم كردند، و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند، و اين فضيلت بزرگى است ) (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير).
ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان (برگزيدگان خداوند) كه وارثان و حاملان كتاب الهى هستند مى باشند.
به تعبير روشنتر: خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهده اين امت گذاشته ، امتى كه برگزيده خدا است ، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شود: بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده ، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند، اينها مصداق (ظالم لنفسه ) مى باشند.
گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند، هر چند لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند، اينها مصداق (مقتصد) (ميانه رو) مى باشند.
و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق از آنها به عنوان (سابق بالخيرات باذن الله )
تعبير شده .
ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه (ظالم ) با جمله (اصطفينا) كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد.
در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه 54 سوره مؤ من آمده كه مى فرمايد: و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب (ما به موسى هدايت (و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم ).
در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام ندادند.
و يا نظير آيه 110 سوره آل عمران است كه مى گويد: كنتم خير امة اخرجت للناس (شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات گذاشتيد).
و يا در آيه 16 سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد: و فضلناهم على العالمين : (ما آنها را بر جهانيان فضيلت بخشيديم ).
همچنين در آيه 26 سوره حديد مى خوانيم : و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون : (ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم ، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند).
كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود.
در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليه السلام ) رسيده سابق بالخيرات به امام معصوم تفسير شده است ، و ظالم لنفسه به كسانى كه معرفت و شناخت امام را ندارند و (مقتصد) به پيروان عارف امام (عليهالسلام ).
اين تفسيرها گواه روشنى است بر آنچه در تفسير كل آيه برگزيديم كه مانعى ندارد اين گروههاى سه گانه در ميان وارثان كتاب الهى وجود داشته باشند.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است يعنى امام معصوم در صف اول (سابقين بالخيرات ) است ، و علما و دانشمندان و پاسداران آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند.
تفسيرى كه در باره (ظالم ) و (مقتصد) در اين روايات آمده نيز از قبيل بيان مصداق است .
و اگر مى بينيم در پارهاى از روايات دخول علما در مفهوم آيه به كلى نفى شده در حقيقت براى توجه دادن به وجود امام معصوم در پيشاپيش اين صفوف است .
قابل توجه اينكه جمعى از مفسران گذشته و امروز در تفسير اين گروههاى سه گانه فوق احتمالات زياد ديگرى داده اند كه در حقيقت همه آنها از قبيل بيان مصداق است (2).
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : چرا نخست از گروه ظالمان ، سپس ميانه روان ، و بعد سابقين بالخيرات سخن مى گويد، در حالى كه از جهاتى عكس آن اولى به نظر مى رسد؟!
بعضى مفسران بزرگ در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه هدف بيان ترتيب مقامات مردم در سلسله تكاملى است ، زيرا نخستين مرحله ، مرحله عصيان و غفلت است ، بعد از آن مقام توبه و انابه ، و سرانجام توجه و قرب به خدا، هنگامى كه معصيتى از انسان سر مى زند او (ظالم ) است ، و هنگامى كه به مقام توبه برمى آيد مقتصد است ، و زمانى كه توبه او به مقام قبول رسيد و مجاهداتش در راه خداوند افزون گشت به مقام قرب او مى رسد و در سلسله (سابقين بالخيرات ) قرار مى گيرد.
بعضى نيز افزوده اند كه اين ترتيب به خاطر فزونى و كمى افراد اين سه گروه است ، ظالمان اكثريت را تشكيل مى دهند، و مقتصدان در مرحله بعد، و سابقين بالخيرات كه خاصان و پاكانند از همه كمترند، هر چند از نظر كيفيت از
همه والاترند.
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ظالم را از اين نظر مقدم داشته تا از رحمتش مايوس نگردد، و سابقين به خيرات را از اين رو مؤ خر نموده تا به عملشان مغرور نگردند و هر سه معنى ممكن است منظور باشد.
آخرين سخن در تفسير اين آيه اينكه در جمله ذلك هو الفضل الكبير (اين فضيلت بزرگى است ) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين بالخيرات مى شود، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند، ولى معنى اول با ظاهر آيه مناسبتر است .
نكته :
پاسداران كتاب الهى كيانند؟
به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها همين ميراث بزرگ الهى قرآن است .
امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده ، ولى به همان نسبت كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده ، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده است .
تنها در صورتى ميتوانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف (سابقين بالخيرات ) در آيند.
يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند، در فراگيرى علم و دانش سبقت جويند، در تقوى و پرهيزگارى ، در عبادت و خدمت به خلق ، در جهاد
و كوشش ، در نظم و حساب ، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند.
مخصوصا تعبير به (سابقين بالخيرات ) آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در همه جنبه هاى مثبت زندگى اعمال نيك را شامل مى شود.
آرى حاملان چنان ميراثى تنها چنين كسانى مى توانند باشند.
حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به مصداق (ظالم لنفسه ) بر خويشتن ستم مى كنند، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى و پيروزى آنها نيست ، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند خويشتن به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است .
در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون آيه فوق در زمره (برگزيدگان پروردگار) بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه مرحله (ظلم ) را پشت سر نهاده ، به مرحله (مقتصد) و ميانه رو گام بگذارند، و از آنجا پرواز كرده به اوج افتخار (سابقين بالخيرات ) برسند كه آنها نيز از نظر فطرت و ساختمان روحى برگزيدگان حقند.
آيه و ترجمه
جنت عدن يدخلونها يحلون فيها من أ ساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير (33)
و قالوا الحمد لله الذى أ ذهب عنا الحزن إ ن ربنا لغفور شكور (34)
الذى أ حلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب (35)
|
ترجمه :
33 - (پاداش آنها) باغهاى جاويدان بهشت است كه وارد آن مى شوند، در حالى كه به دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا از حرير است !
34 - آنها مى گويند حمد (و ستايش ) براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف ساخت ، چرا كه پروردگار ما غفور و شكور است .
35 - خداوندى كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت (جاويدان ) جاى داد كه نه در آنجا رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماند!
تفسير:
آنجا كه نه غمى است ، نه رنجى ، و نه درماندگى !
اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد: (پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها، باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند) (جنات عدن يدخلونها).
جنات جمع جنة به معنى باغ و (عدن ) به معنى استقرار و ثبات است ، و معدن را به اين جهت معدن مى گويند كه جايگاه استقرار فلزات و جواهرات است ، بنا بر اين (جنات عدن ) باغهاى جاويدان بهشتى است .
به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه نعمتهاى عظيم بهشتى جاودانى و ثابت است ، و همچون مواهب دنياى مادى آميخته به اضطراب ناشى از بيم زوال نيست ، بهشتيان نه تنها باغى از بهشت كه باغهاى بسيارى در اختيار دارند.
سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبه مادى دارد و ظاهرى ، و بعضى جنبه معنوى و باطنى ، و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره كرده ، مى گويد:
(اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است )! (يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير).
آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنائى كردند، و خود را اسير زور زيور
نساختند، و در حالى كه محرومان لباس كرباس هم در تن نداشتند در بند لباسهاى فاخر نبودند، خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسهاى و زيورها را بر آنها مى پوشاند.
آنها در اين جهان ظاهر خويش را به خيرات آراستند خدا نيز در جهان ديگر كه جهان تجسم اعمال است ظاهرشان را به انواع زيورها مى آرايد.
بارها گفته ايم : الفاظ ما كه براى زندگى محدود اين جهان وضع شده هرگز نمى تواند بيانگر مفاهيم عالم بزرگ قيامت باشد، براى بيان آن نعمتها الفباى ديگر و فرهنگ و قاموس ديگرى لازم است ، ولى به هر حال براى اينكه شبحى از آن نعمتهاى بزرگ براى ما زندانيان اين جهان نشان داده شود بايد از توانائى ناچيز همين الفاظ در تبيين آن نعمتها كمك گيريم .
بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده مى فرمايد: (آنها مى گويند حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه غم و اندوه را از ما بر طرف ساخت ) (و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ).
آنها از اين موهبت عظيم كه نصيبشان شده ، و تمام عوامل غم و اندوه به بركت لطف الهى از محيط زندگانيشان دور گشته ، و آسمان روحشان از لكه هاى ابرهاى تاريك اندوه پاك شده ، خدا را حمد و ستايش مى كنند، نه ترسى از عذاب الهى دارند نه وحشتى از مرگ و فنا، نه موجبات ناامنى خاطر فراهم است ، و نه آزار بدانديشان و تحميلات ناپاكان و جباران و همنشينى بدان و نااهلان .
بعضى از مفسران اين حزن و اندوه را اشاره به غمهائى نظير آنچه در دنيا است دانسته اند، و بعضى اشاره به اندوهى كه در محشر در باره نتيجه كار خود دارند مى دانند، در حالى كه اين دو تفسير با هم تضادى ندارند و مى تواند در معنى آيه جمع باشد.
(حزن ) (بر وزن عدم ) و (حزن ) (بر وزن مزد) چنانكه در بسيارى
از كتب لغت و تفسير آمده هر دو به يك معنى است ، و در اصل به معنى ناهموارى زمين است ، و از آنجا كه غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مى سازد، اين تعبير در اين معنى به كار رفته است .
سپس اين مؤ منان بهشتى مى افزايند: (پروردگار ما غفور و شكور است ) (ان ربنا لغفور شكور).
با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته ، و با وصف شكوريتش مواهب جاودانى كه هرگز سايه شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته .
گناهان بسيار ما را غفرانش پوشانده ، و اعمال اندك و ناچيز ما را با شكوريتش پاداش فراوان بخشيده
سرانجام به سراغ آخرين نعمت كه نبودن عوارض ناراحتى و عوامل مشقت و خستگى و رنج و تعب است رفته ، از قول آنها مى گويد: (ستايش براى آن خدائى است كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آنجا رنج و تعبى به ما مى رسد و نه خستگى و واماندگى )! (الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب ).
از يكسو آنجا سراى اقامت است و چنان نيست كه انسان تا مى خواهد به محيط آن آشنا شود و به آن دل ببندد بانگ (الرحيل ) سر داده شود.
و از سوى ديگر با اينكه عمر طولانى آن به ابديت مى پيوندد و در چنين مدتى قاعدتا انتظار تعب و درد و مشقتى مى رود مطلقا در آنجا خبرى از اين امور نيست ، حتى طول مدت نيز باعث ملال و خستگى نمى شود كه هر روز نعمت جديد و جلوه تازهاى از نعمتها و جلوه هاى پروردگار به بهشتيان ارائه مى شود.
(نصب ) (بر وزن حسب ) به معنى مشقت و زحمت است و (لغوب ) را نيز بسيارى از ارباب لغت و مفسران به همين معنى دانسته اند، در حالى كه بعضى ميان اين دو چنين فرق گذاشته اند: (نصب ) را به مشقتهاى جسمانى مى گويند، و (لغوب ) را به تعب و زحمت روحانى .
بعضى نيز (لغوب ) را به معنى سستى و واماندگى ناشى از مشقت و رنج دانسته اند، و به اين ترتيب (لغوب ) نتيجه (نصب ) مى شود.
و به اين ترتيب در آنجا نه عوامل مشقت بار جسمانى وجود دارد، نه از اسباب رنج روحى خبرى است .
آيه و ترجمه
و الذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفف عنهم من عذابها كذلك نجزى كل كفور (36)
و هم يصطرخون فيها ربنا أ خرجنا نعمل صلحا غير الذى كنا نعمل أ و لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذير فذوقوا فما للظلمين من نصير (37)
إ ن الله علم غيب السموت و الا رض إ نه عليم بذات الصدور (38)
|
ترجمه :
36 - كسانى كه كافر شدند آتش دوزخ براى آنها است ، هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنها تخفيف داده مى شود، اينگونه هر كفران كننده اى را كيفر مى دهيم .
37 - آنها در دوزخ فرياد مى زنند پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مى داديم ! (در پاسخ به آنها گفته مى شود) آيا شما را به اندازه اى
كه انسان در آن متذكر مى شود عمر نداديم ؟ و انذار كننده (الهى ) به سراغ شما نيامد؟ سپس بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست !
38 - خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و هم او آنچه را در درون دلها است مى داند.
تفسير:
ما را باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهيم !
معمولا قرآن در كنار (وعده ها) به (وعيدها) و در كنار (بشارتها) به (انذارها) مى پردازد تا دو عامل خوف و رجاء را كه انگيزه حركت تكاملى است تقويت كند چرا كه انسان به مقتضاى حب ذات تحت تاثير غريزه (جلب منفعت ) و (دفع ضرر) است ، لذا در تعقيب آيات گذشته كه از پاداشهاى عظيم و روح پرور مؤ منان پيشى گيرنده در خيرات سخن مى گفت در آيات مورد بحث از مجازات دردناك كافران سخن مى گويد.
در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است .
نخست مى فرمايد: (آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنها است ) (و الذين كفروا لهم نار جهنم ).
همانگونه كه بهشت دار مقام و سراى جاويدان است ، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است .
سپس مى افزايد: (هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند) و از اين رنج و الم رهائى يابند (لا يقضى عليهم فيموتوا).
با اينكه آن آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناك هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگ فرو برد ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز - و از جمله مرگ و حيات - به دست او است صادر نشده ، نمى ميرند، بايد زنده بمانند تا عذاب
الهى را بچشند.
مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچه نجات است ، اما با جمله گذشته اين دريچه بسته شده ، باقى مى ماند دريچه ديگر و آن اينكه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد، و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجه آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچه را نيز با جمله ديگرى مى بندد و مى گويد: (چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد) (و لا يخفف عنهم من عذابها).
و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد: (اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم )! (كذلك نجزى كل كفور).
آنها كه در درجه اول نعمت وجود انبيا و كتب آسمانى را كفران كردند، سپس سرمايه هاى خداداد را كه مى توانست براى نيل به سعادت به آنها كمك كند به باد فنا دادند، آرى جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است ، آتشى كه با دست خود آن را در زندگى دنيا افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد.
و چون (كفور) صيغه مبالغه است معنى عميقترى از (كافر) دارد، به علاوه واژه (كافر) در مقابل مؤ من به كار ميرود ولى كفور در مورد كفران تمام نعمتها، لذا مفهوم آن گسترده تر است ، به اين ترتيب (كفور) اشاره به كسانى است كه همه نعمتهاى الهى را كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت او را در اين جهان به روى خود بسته اند، لذا در آخرت نيز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مى بندد.
آيه بعد به قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها پرداخته ، و انگشت روى بعضى از نكات حساس در اين زمينه گذارده ، مى گويد: (آنها در دوزخ فرياد مى زنند كه اى پروردگار ما! ما را از اينجا خارج كن تا عمل صالحى بجا بياوريم
غير از آنچه انجام مى داديم (و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل ).
آرى آنها با مشاهده نتائج اعمال سوء خود در ندامت عميقى فرو مى روند، و از پرده دل فرياد مى كشند، و تقاضاى محالى مى كنند، تقاضاى بازگشت به دنيا براى انجام اعمال صالح .
تعبير به (صالحا) (به صورت نكره ) اشاره به اين است كه ما كمترين عمل صالحى انجام نداديم ، و لازمه اش اين است كه اينهمه عذاب و رنج براى كسانى است كه هيچ راهى به سوى خدا در زندگى نداشته اند و غرق در عصيان و گناه بودند، بنا بر اين انجام پاره اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد.
تعبير به (نعمل ) كه فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نيز تاكيدى بر همين معنى است كه ما پيوسته مشغول اعمال ناصالح بوديم .
بعضى از مفسران گفته اند: توصيف (صالح ) به جمله (كنا نعمل ) نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزيين هواى نفس و شيطان اعمال صالح مى پنداشتيم ، الان تصميم داريم بر گرديم و اعمال صالح واقعى غير از آنچه داشتيم بجا آوريم .
آرى گناهكار در آغاز كار طبق فطرت پاك انسانى زشتى اعمال خود را درك مى كند، ولى كمكم به آن خو مى گيرد و قبح آن در نظرش كاسته مى شود، كمكم از اين فراتر مى رود، و در نظرش خوب جلوه مى كند، چنانكه قرآن مى گويد: (زين لهم سوء اعمالهم ) اعمال زشتشان در نظرشان زينت داده شده است (توبه - 37).
و گاه مى گويد: و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا: (آنها چنين مى پندارند
كه عمل نيكى انجام مى دهند) (كهف - 104).
به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود، مى فرمايد: آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى و تذكر عمر نداديم ؟! (او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر).
(و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد)؟! (و جاءكم النذير).
اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد پس بچشيد كه براى ستمگران يار و ياورى نيست ! (فذوقوا فما للظالمين من نصير).
اين آيه با صراحت مى گويد: شما چيزى كم نداشتيد، زيرا به اندازه كافى فرصت در اختيارتان بود، و به مقدار لازم انذار كننده الهى به سراغ شما آمد، و اين دو ركن بيدارى و نجات حاصل گشت ، بنا بر اين عذر و بهانه اى براى شما وجود ندارد، اگر مهلت كافى نداشتيد عذرى بود، و اگر مهلت داشتيد و معلم و مربى و رهبر و هادى به سراغ شما نمى آمد باز عذرى ، اما با وجود اين دو ديگر چه عذر و بهانه اى ؟!
(نذير) (بيم دهنده ) معمولا در آيات قرآن اشاره به وجود انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى بعضى از مفسران در اينجا معنى گسترده ترى براى آن ذكر كرده اند كه هم پيامبران را شامل ميشود و هم كتب آسمانى و هم حوادث بيدار كننده همچون مرگ دوستان و نزديكان و پيرى و ناتوانى ، بخصوص كه در اشعار عرب كلمه (نذير) در معنى پيرى بسيار به كار رفته است مانند شعر زير:
راءيت الشيب من نذر المنايا |
(من موى سپيد پيرى را از انذار كنندگان مرگ براى صاحبش ديدم و همين نذير براى تو كافى است ).
اين نكته نيز شايان توجه است كه در روايات اسلامى در باره حدى از عمر كه براى بيدارى و تذكر انسان كافى است تعبيرات گوناگونى وارد شده است : در بعضى به شصت سال تفسير شده ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من عمره الله ستين سنة فقد اعذر اليه : (كسى را كه خدا شصت سال عمر به او داده راه عذر را بر او بسته ).
همين معنى از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نيز نقل شده است .
در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اذا كان يوم القيامة نودى (اين ) ابناء الستين ؟ و هو العمر الذى قال الله فيه : او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر:
(هنگامى كه روز قيامت شود منادى ندا كند انسانهاى شصت ساله كجا هستند؟ اين همان عمرى است كه خداوند در باره آن فرموده : آيا ما شما را به مقدارى كه افراد متذكر شوند عمر نداديم )؟!.
ولى در حديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مقدار آن فقط هيجده سال تعيين شده است .
البته ممكن است روايت اخير اشاره به حداقل ، و روايات قبل اشاره به حداكثر باشد، بنا بر اين منافاتى ميان اين روايات نيست ، حتى بر سنين ديگر نيز - به تفاوت افراد - قابل تطبيق است ، و به هر حال گسترده گى مفهوم آيه محفوظ خواهد بود.
در آخرين آيه مورد بحث به تقاضائى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، چنين
خدائى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است (ان الله عالم غيب السموات و الارض انه عليم بذات الصدور).
در حقيقت جمله اول دليلى است بر جمله دوم ، يعنى چگونه ممكن است خداوند از اسرار درون دلها بيخبر باشد در حالى كه تمام اسرار زمين و آسمان و غيب عالم هستى براى او آشكار است ؟
آرى او ميداند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد، همانگونه كه در آيه 28 سوره انعام صريحا آمده است : و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم الكاذبون (اگر باز گردند به سراغ همان كارهائى ميروند كه از آن نهى شده بودند، آنها دروغ مى گويند).
علاوه بر اين ، آيه هشدارى است به همه مؤ منان كه در اخلاص نيات خويش بكوشند و جز خدا كسى را در نظر نداشته باشند كه اگر كمترين ناخالصى در نيت و انگيزه آنها باشد او كه از همه غيوب آگاه است آنرا مى داند و بر طبق آن جزا مى دهد.
نكته ها:
1 - منظور از ذات الصدور چيست ؟
در آيات بسيارى از قرآن مجيد (بيش از 10 آيه ) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرى تكرار شده است : ان الله عليم بذات الصدور.
واژه (ذات ) كه مذكر آن (ذو) مى باشد در اصل به معنى (صاحب ) آمده است ، هر چند در تعبيرات فلاسفه به معنى عين و حقيقت و گوهر اشياء به كار مى رود، اما به گفته راغب در مفردات اين اصطلاحى است كه در كلام عرب وجود ندارد.
بنا بر اين جمله ان الله عليم بذات الصدور مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب و مالك دلها با خبر است ، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد و نيات انسانها است ، چرا كه اعتقادات و نيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گوئى مالك قلب انسان مى گردند، و بر آن حكومت مى كنند، و به همين دليل اين عقائد و نيات صاحب و مالك دل انسانى محسوب مى شود.
اين همان است كه بعضى از بزرگان علما از آن استفاده كرده و در اين عبارت آنرا مجسم كرده اند: (الانسان آرائه و افكاره ، لا صورته و اعضائه )! (انسان همان عقائد و افكارش ميباشد نه صورت و اعضاء پيكرش ).
2 - هيچ راه بازگشتى وجود ندارد!
مسلما قيامت و زندگى بعد از مرگ يك مرحله تكاملى نسبت به دنيا است و بازگشت از آن به اين جهان معقول نيست ، آيا ما ميتوانيم به ديروز باز گرديم ؟ آيا نوزاد مى تواند به دوران جنينى باز گردد؟ و آيا ميوه اى كه از شاخه جدا شده امكان دارد به شاخه باز گردد؟ به همين دليل بازگشت به دنيا براى اهل آخرت ممكن نيست .
تازه به فرض چنين بازگشتى امكان پذير باشد مسلما انسان فراموشكار به همان روش پيشين خود ادامه خواهد داد!
راه دور نرويم ، ما بارها خود را آزموده ايم كه در شرائط خاصى كه در تنگنا قرار مى گيريم با خداى خود مخلصانه قرارها مى گذاريم ، ولى همين كه آن شرائط تغيير كرد قول و قرارها را به كلى فراموش مى كنيم ، مگر كسانى كه به راستى تحول عميقى پيدا ميكنند، نه تحولى مشروط به همان شرائط كه با عوض شدن آن به حال اول باز مى گردد.
اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است ، از جمله در آيه 28 سوره انعام كه در بالا اشاره شد كه قرآن صريحا چنين اشخاصى را تكذيب كرده مى گويد: اگر باز گردند برنامه همان برنامه سابق است .
ولى در آيه 53 اعراف تنها به اين قناعت ميكند كه آنها افراد زيانكارى هستند ولى به درخواستشان براى بازگشت صريحا پاسخى نمى گويد: فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد نعمل غير الذى كنا نعمل قد خسروا انفسهم و ظل عنهم ما كانوا يفترون :
(آيا امروز شفيعانى براى ما پيدا مى شود تا براى ما شفاعت كنند؟ يا به ما اجازه مى دهند كه باز گرديم و غير از آنچه عمل مى كرديم انجام دهيم ؟ آنها سرمايه وجود خويش را از دست دادند و زيان كردند، و افتراهائى را كه مى بستند همه گم شدند، و اثرى از معبودهاى ساختگى آنها در آنجا پيدا نمى شود)!
همين معنى در آيات 107 و 108 سوره مؤ منون به گونه اى ديگر آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون قال اخسئوا فيها و لا تكلمون : پروردگارا ما را از دوزخ خارج كن اگر ما باز گشتيم (و همان اعمال را تكرار كرديم ) ما ستمكاريم در پاسخ آنها ميفرمايد: دور شويد و با من سخن مگوئيد!
به هر حال اينها تقاضائى است بيهوده ، و آرزوهائى است محال ، و شايد خود آنها نيز كم و بيش ميدانند اما از شدت استيصال و بيچارگى اين تقاضا را تكرار ميكنند، بايد تا امروز فرصت در دست داريم هر چه ميخواهيم انجام دهيم .
آيه و ترجمه
هو الذى جعلكم خلئف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا (39)
قل ارايتم شركاءكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض اءم لهم شرك فى السموات اءم اتيناهم كتابا فهم على بينت منه بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا (40)
ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان اءمسكهما من اءحد من بعده انه كان حليما غفورا (41)
|
ترجمه :
39 - او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد، هر كس كافر شود به زيان خودش خواهد بود و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چيزى نمى افزايد، و (نيز) كفرشان جز زيان و خسران چيزى بر آنها اضافه نمى كند.
40 - بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودانى را كه شريك خدا قرار داده ايد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند؟ يا اينكه شركتى در (آفرينش و مالكيت ) آسمانها دارند؟ يا به آنها كتابى (آسمانى ) داده ايم و دليلى از آن براى (شرك ) خود دارند؟ نه هيچيك از اينها نيست ، ظالمان فقط وعده هاى دروغين به يكديگر مى دهند!
41 - خداوند آسمانها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد او حليم و غفور است .
تفسير:
آسمانها و زمين با دست قدرت او برپاست !
به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت كفار و مشركان آمده بود، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى آنها را مورد باز خواست قرار داده ، بطلان طريقه آنها را با دلائل آشكارى روشن مى سازد:
نخست مى گويد: او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد (هو الذى جعلكم خلائف فى الارض ).
(خلائف ) در اينجا خواه به معنى جانشينان و نمايندگان خدا در زمين باشد، خواه به معنى جانشينان اقوام پيشين (هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد) دليل بر نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات زندگى را در اختيار آنها گذاشته است .
او عقل و شعور و فكر و هوش داده ، او انواع نيروهاى جسمانى را به انسان ارزانى داشته ، او صفحه روى زمين را مملو از انواع نعمتها كرده ، و او طريقه
استفاده كردن از اين امكانات را به انسان آموخته است ، با اينحال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرده ، دست به دامن معبودهاى خرافى و ساختگى مى زند؟!
در حقيقت اين جمله بيان توحيد ربوبيت است كه خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد.
اين جمله در ضمن هشدارى است به همه انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست ، همانگونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد، لذا درست بايد بنگرند كه در اين چند روز زندگى چه ميكنند؟ چه آينده اى را براى خود رقم مى زنند؟ و چگونه تاريخى از آنها در جهان يادگار مى ماند؟!
به همين دليل بلافاصله مى گويد: هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود (فمن كفر فعليه كفره ).
(و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد) (و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا).
و به هر حال (كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد) (و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا).
در حقيقت دو جمله اخير تفسيرى است بر جمله (من كفر فعليه كفره ) زيرا اين جمله مى گويد: كفر انسان تنها به زيان خود او تمام ميشود، سپس دو دليل براى اين مساله اقامه مى كند:
نخست اينكه اين كفران و بيايمانى در نزد پروردگار آنها كه بخشنده همه نعمتها است چيزى جز خشم و غضب ببار نمى آورد.
ديگر اينكه : علاوه بر خشم الهى اين كفر چيزى جز زيان بر آنها نمى افزايد سرمايه عمر و هستى خويش را از كف ميدهند، و شقاوت و انحطاط و تاريكى
و ظلمت را براى خود مى خرند، چه زيانى از اين بالاتر؟!
و هر يك از اين دو دليل براى محكوم ساختن اين روش نادرست كافى است .
تكرار (لا يزيد) (نمى افزايد) آن هم به صورت فعل مضارع كه دليل بر استمرار است اشاره اى به اين حقيقت است كه انسان طبعا در جستجوى افزايش و زياده است ، اگر در مسير توحيد قرار گيرد افزايش سعادت و كمال خواهد داشت ، و اگر در مسير كفر گام نهد افزايش خشم و غضب پروردگار و زيان و خسران نصيبش خواهد شد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه خشم و غضب در مورد پروردگار نه به آن معنى است كه در مورد انسانها مى باشد، زيرا خشم در انسان يكنوع هيجان و برافروختگى درونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن ميشود، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع ، يا گرفتن انتقام ، بسيج ميكند، ولى در مورد پروردگار هيچيك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند.
آيه بعد پاسخ قاطع ديگرى به مشركان ميدهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر انسان از چيزى تبعيت ميكند يا به آن دل ميبندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته باشد، يا دليلى از نقل قطعى ، شما كه هيچيك از اين دو را در اختيار نداريد تكيه گاهى جز فريب و غرور نخواهيد داشت .
مى فرمايد: (به آنها بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودهاى ساختگى كه شما آنها را شريك خدا پنداشته ايد به من نشان دهيد چه چيزى را از زمين آفريده اند)؟! (قل اراءيتم شركائكم الذين يدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ).
(يا اينكه در آفرينش آسمان شريكند)؟! (ام لهم شرك فى السموات ).
با اين حال پرستش آنها چه دليلى دارد؟! معبود بودن فرع بر خالق بودن است ، اكنون كه شما مى دانيد خالق آسمان و زمين منحصرا خدا است ، معبود هم غير از او نخواهد بود چرا كه هميشه توحيد خالقيت دليل در توحيد عبوديت است .
حال كه ثابت شد هيچ دليل عقلى براى مدعاى شما نيست ، آيا دليلى از نقل در اختيار داريد؟ آيا كتابى (آسمانى ) در اختيار آنها گذارده ايم و آنها دليل روشنى از آن بر كار خود دارند؟! (ام آتيناهم كتابا فهم على بينة منه ).
نه آنها هيچ دليل و بينه و برهان روشنى از كتب الهى در اختيار ندارند.
پس سرمايه آنها چيزى جز مكر و فريب نيست بلكه اين ستمگران به يكديگر وعده هاى دروغين ميدهند (بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا).
به تعبير ديگر: اگر بت پرستان و ساير مشركان از هر گروه و هر صنف ادعا دارند بتها قدرتى در انجام خواسته هاى آنها در روى زمين دارند بايد نمونه اى از خلقت زمينى آنها را ارائه دهند.
و اگر معتقدند كه اين بتها مظهر فرشتگان و ملائكه و مقدسين آسمانى هستند - همانگونه كه عقيده جمعى از آنها بود - بايد شركت آنها را در آفرينش آسمانها نشان دهند.
و اگر معتقدند كه اينها شريك در خلقت نيستند تنها مقام شفاعت به آنها واگذار شده - همانگونه كه بعضى ادعا داشتند - بايد سندى از كتب آسمانى براى اثبات اين مدعا بياورند.
حال كه هيچيك از اين مدارك را در اختيار ندارند پس ستمگران فريبكارى هستند كه در گوش يكديگر سخنان دروغين مى گويند.
قابل توجه اينكه منظور از زمين و آسمان در اينجا مجموعه مخلوقات زمينى و آسمانى است ، و تعبير به خلقت در مورد زمين و شركت در مورد آسمان اشاره به اين است كه شركت در آسمانها بايد از طريق خلقت باشد.
و تعبير به (كتابا) به صورت نكره آن هم با استناد به پروردگار، اشاره به اين است كه در هيچيك از كتب آسمانى كوچكترين دليلى بر مدعاى آنها نيست .
تعبير به (بينة ) اشاره به اين است كه دليل روشن را از كتب آسمانى مى توان يافت .
تعبير به (ظالمون ) بار ديگر تاكيدى است بر اين معنى كه شرك ظلم و ستم آشكار است .
تعبير به وعده هاى (غرور) ناظر به اين است كه بت پرستان اين خرافات و اوهام را به صورت وعده هاى تو خالى از يكديگر ميگرفتند، و به صورت شايعه و تقليدهاى بى اساس بعضى به بعض ديگر القا مى كردند.
در آيه بعد سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها و زمين است ، و در حقيقت بعد از نفى دخالت معبودهاى ساختگى در جهان هستى به اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت پرداخته ، مى فرمايد: خداوند آسمانها و زمين را نگه مى دارد تا از مسير خود منحرف نشوند و زائل نگردند (ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا).
نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت او است ، بلكه آنها هر لحظه آفرينش جديدى دارند، و هر زمان
خلقت نوينى ، و فيض هستى لحظه به لحظه از آن مبداء فياض به آنها مى رسد، كه اگر لحظه اى رابطه آنها با آن مبدء بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مى گيرند:
درست است كه آيه روى مساله حفظ نظام عالى هستى تكيه ميكند، ولى همانگونه كه در بحثهاى فلسفى به ثبوت رسيده ممكنات در بقاى خود همانگونه نيازمند به مبدء هستند كه در حدوث خود، و به اين ترتيب حفظ نظام جز ادامه آفرينش جديد و فيض الهى چيزى نيست .
قابل توجه اينكه كرات آسمانى بى آنكه به جائى بسته باشند ميليونها سال در قرارگاه خود يا مدارى كه براى آنها تعيين شده در حركتند، بى آنكه كمترين انحراف پيدا كنند، همانگونه كه نمونه آن را در منظومه شمسى مى نگريم ، كره زمين ما ميليونها بلكه ميلياردها سال است بر دور آفتاب در مسير خود با نظم دقيقى كه از تعادل نيروى جاذبه و دافعه سرچشمه مى گيرد مى چرخد و سر بر فرمان پروردگار دارند.
سپس به عنوان تاكيد مى افزايد: و هر گاه بخواهند از محل و مسير خود خارج شوند كسى غير از خداوند نمى تواند آنها را نگاهدارى كند (و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده ).
نه بتهاى ساختگى شما، نه فرشتگان ، و نه غير آنها، هيچكس قادر بر اين كار نيست .
در پايان آيه براى اينكه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازه بازگشت در هر مرحله به آنها دهد ميفرمايد: خداوند هميشه حليم و غفور است (ان الله كان حليما غفورا).
به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيل نميكند و به مقتضاى غفوريتش
توبه آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود. بنا بر اين ذيل آيه ناظر به وضع مشركان و شمول رحمت الهى نسبت به آنان به هنگام توبه و بازگشت است .
بعضى از مفسران اين دو وصف را در ارتباط با نگهدارى آسمان و زمين دانسته اند، چرا كه زوال آنها عذاب و مصيبت است ، و خداوند به مقتضاى حلم و غفرانش اين عذاب و مصيبت را دامنگير مردم نميكند، هر چند گفتار و اعمال بسيارى از آنها ايجاب ميكند كه اين عذاب نازل گردد، همانگونه كه در آيات 88 تا 90 سوره مريم آمده است و قالوا اتخذ الله ولدا لقد جئتم شيئا ادا تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا: آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود اختيار كرده ، چه سخن زشت و زننده اى ؟! نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد، و زمين شكافته شود، و كوهها به شدت فرو ريزد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله و لئن زالتا... به اين معنى نيست كه اگر آنها زائل شوند كسى جز خداوند آنها را نگهدارى نمى كند، بلكه به اين معنى است كه اگر در آستانه زوال و سقوط قرار گيرند تنها خدا مى تواند آنها را حفظ كند، و گرنه حفظ كردن بعد از زوال مفهومى ندارد.
بارها در طول تاريخ بشر اين نكته پيش آمده است كه بعضى از ستاره شناسان پيش بينى كرده اند كه ممكن است فلان ستاره دنباله دار و يا غير آن در مسير خود از كنار كره زمين بگذرد و احتمالا با آن تصادف كند، اين پيش بينيها افكار تمام جهانيان را در نگرانى فرو برده است ، در اين شرايط اين احساس براى همه پيدا ميشده كه در مقابل اين ماجرا هيچ كارى از هيچكس ساخته نيست ، چرا كه اگر فلان كره آسمانى به سوى زمين بيايد و تحت تاثير جاذبه با يكديگر بر خورد كنند اثرى از تمدن چندين هزار ساله بشر، و حتى موجودات زنده ديگر بر صفحه
زمين باقى نخواهد ماند، و هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار قادر به جلوگيرى از اين حادثه نيست .
در اين گونه حالات همگان احساس نياز مطلق به خداوند بينياز مطلق ميكنند، اما هنگامى كه خطرات احتمالى بر طرف ميشود، فراموشكارى و نسيان بر وجود انسانها سايه مى افكند.
نه تنها تصادم سيارات و كرات آسمانى فاجعه آفرين است بلكه مختصر انحراف يك سياره همچون زمين از مدارش ممكن است فاجعه ها بى افريند.
نكته :
كوچك و بزرگ در برابر قدرت او يكسان است
جالب اينكه در آيات فوق نگاهدارى آسمانها بر جاى خود به قدرت خدا استناد داده شده در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد نگهدارى پرندگان بر فراز امواج هوا آمده است : الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون : آيا آنها پرندگانى را كه بر فراز آسمان تسخير شده اند نديدند؟ هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين امر نشانه هائى است از عظمت و قدرت خدا براى آنها كه ايمان مى آورند اين هماهنگى تعبيرات نشان مى دهد كه براى قدرت بى انتهاى پروردگار نگاهدارى مجموعه كرات آسمان و زمين همچون نگاهدارى يك پرنده بر فراز امواج هوا است .
در يكجا آفرينش آسمان پهناور را نشانه وجود خود معرفى ميكند، و در جاى ديگر آفرينش حشره كوچكى همچون پشه را.
گاهى به (خورشيد) سوگند ياد مى كند كه منبع عظيم انرژى در عالم هستى است ، و گاه به ميوه بسيار ساده اى همچون (انجير) قسم مى خورد.
اشاره به اينكه در برابر قدرت او كوچك و بزرگ فرقى ندارند.
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) ميفرمايد: و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف ، و القوى و الضعيف ، فى خلقه الا سواء:
(كوچك و بزرگ ، سنگين و سبك ، قوى و ناتوان ، همه در برابر توانائى او يكسانند).
دليل همه اين مسائل يك چيز است و آن اينكه وجود خداوند وجودى است بى نهايت از هر جهت ، و دقت روى مفهوم بى نهايت اين حقيقت را به خوبى ثابت مى كند كه مفاهيمى همچون سخت و آسان ، كوچك و بزرگ ، پيچيده و ساده ، تنها در برابر موجودات محدود قابل طرح است ، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود به ميان آيد اين مفاهيم به كلى تغيير شكل مى دهند و همگى در يك صف و يك رديف قرار مى گيرند، بى آنكه كمترين تفاوتى در اين مقايسه با هم داشته باشند! (دقت كنيد).
آيه و ترجمه
و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الاءمم فلما جاءهم نذير ما زادهم الا نفورا (42)
استكبارا فى الارض و مكر السيى و لا يحيق المكر السيى الا باهله فهل ينظرون الا سنت الاولين فلن تجد لسنت الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا (43)
اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عقبة الذين من قبلهم و كانوا اءشد منهم قوة و ما كان الله ليعجزه من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا (44)
|
ترجمه :
42 - آنها با نهايت تاكيد سوگند خوردند كه اگر پيامبرى انذار كننده به سراغ آنها بيايد هدايت يافته ترين امتها خواهند بود، اما هنگامى كه پيامبرى براى آنها آمد جز فرار و فاصله گرفتن (از حق ) چيزى بر آنها نيفزود!
43 - اينها همه به خاطر آن بود كه استكبار در زمين جستند و حيله گريهاى سوء داشتند، اما اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانشان را مى گيرد، آيا آنها چيزى جز سنت پيشينيان (و عذابهاى دردناك آنها) را انتظار دارند؟ هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت ، و هرگز براى سنت الهى تغييرى نمى يابى !
44 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه شد؟ همانها كه از اينان قويتر (و پرقدرتتر) بودند، نه چيزى در آسمان و نه چيزى در زمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت ، او دانا و توانا است .
شان نزول
در تفسير (در المنثور) و (روح المعانى ) و (مفاتيح الغيب ) و تفاسير ديگر چنين آمده است كه مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند كه بعضى از امتهاى پيشين همچون يهود پيامبران الهى را تكذيب كردند، و آنها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنين نيستيم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايتپذيرترين امتها خواهيم بود! ولى همانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب بر آمدند.
آيات فوق نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.
تفسير:
استكبار و حيله گرى سر چشمه بدبختيهاى آنها بود
در آيات پيشين سخن از مشركان و سر نوشت آنها در دنيا و آخرت در ميان بود، آيات مورد بحث نيز همين مطلب را ادامه مى دهد.
نخستين آيه ميفرمايد : آنها با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند اگر انذار كننده اى به سراغشان بيايد به طور مسلم از همه امتها هدايت يافته تر خواهند بود (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم ).
(ايمان ) جمع (يمين ) به معنى سوگند است ، و در اصل يمين به معنى دست راست مى باشد، اما از آنجا كه به هنگام سوگند و بستن عهد و پيمان دست راست را به هم مى دهند، و قسم ياد مى كنند، اين كلمه تدريجا در معنى سوگند به كار رفته است .
(جهد) از ماده (جهاد) به معنى تلاش و كوشش است ، بنا بر اين تعبير (جهد ايمانهم ) اشاره به سوگند موكد است .
آرى آنها هنگامى كه تماشاگر صفحات تاريخ گذشته بودند كه از بيوفائيها و ناسپاسيها و كارشكنيها و جنايات امتهاى پيشين مخصوصا يهود نسبت به پيامبرانشان سخن ميگفت ، بسيار تعجب ميكردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مى زدند.
اما هنگامى كه محك تجربه آمد به ميان و كوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى شد نشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند، بطورى كه قرآن در دنباله همين آيه فرموده : هنگامى كه انذار كننده الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها نيفزود! (فلما جائهم نذير ما زادهم الا نفورا).
اين تعبير نشان ميدهد كه آنها قبلا نيز بر خلاف ادعاهايشان طرفدار حق نبودند، قسمتى از آئين ابراهيم را كه در ميان آنها وجود داشت محترم نمى شمردند، و هر روز به بهانه اى آن را زير پا ميگذاشتند، براى مستقلات عقليه و فرمان خرد نيز ارج و بهائى قائل نبودند، و با قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جريحه دار شدن تعصب جاهلانه آنها، و به خطر افتادن منافع نامشروعشان فاصله آنها از حق بيشتر شد، آرى هميشه از حق فاصله داشتند و اكنون بيش از هر زمان .
آيه بعد توضيحى است بر آنچه در آيه قبل گذشت ، مى گويد: دورى آنها از حق به خاطر اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند، و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسليم شوند (استكبارا فى الارض ).
و نيز به خاطر آن بود كه حيله گريهاى زشت و بد را پيشه كردند (و مكر السيئى ).
(ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد (و لا يحيق المكر السيئى الا باهله ).
جمله (لا يحيق ) از ماده (حاق ) به معنى (نازل نمى شود و اصابت نمى كند و احاطه نمى يابد) مى باشد، اشاره به اينكه حيله گريها ممكن است موقتا دامن ديگران را بگيرد، ولى سرانجام به سراغ صاحب آن مى آيد، او را در برابر خلق خدا رسوا و بينوا، و در پيشگاه الهى شرمسار ميكند، همان سرنوشت شومى كه مشركان مكه پيدا كردند.
در حقيقت اين آيه مى گويد: آنها تنها به دورى كردن از اين پيامبر بزرگ الهى قناعت نكردند، بلكه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود كمك گرفتند، و انگيزه اصلى آن كبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.
در دنباله آيه اين گروه مستكبر مكار و خيانتكار را با جمله پر معنى و تكان دهنده اى تهديد كرده ، مى گويد: آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت پيشينيان شوند؟! (فهل ينظرون الا سنة الاولين ).
اين جمله كوتاه اشاره اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنكش و طغيان گرى همچون قوم نوح ، و عاد، و ثمود، و قوم فرعون است كه هر كدام به بلاى عظيمى گرفتار شدند، و قرآن بارها به گوشه هائى از سرنوشت شوم و دردناكشان اشاره كرده ، و در اينجا با همين يك جمله كوتاه ، تمام آنها را در مقابل چشم اين گروه مجسم مى سازد.
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نمييابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت ) (فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا).
چگونه امكان دارد خداوند قوم و جمعيتى را به خاطر اعمالى كيفر دهد ولى گروه ديگرى را كه داراى همان برنامه اند معاف دارد؟ مگر او حكيم و عادل نيست ؟ و همه چيز را از روى حكمت و عدل انجام نميدهد؟
نوسان و دگرگونى سنتها در باره كسى تصور ميشود كه آگاهى محدودى دارد، و با گذشت زمان به مسائلى واقف ميشود كه او را از سنت ديرينه اش باز ميدارد، يا كسى كه آگاه است اما روى ميزان حكمت و عدالت رفتار نمى كند و تمايلات خاصى بر فكر او حاكم است ، ولى پروردگارى كه از همه اين امور منزه و پاك مى باشد سنتش در باره آيندگان همانست كه در باره پيشينيان بوده است ، سنتهايش ثابت و تغيير ناپذير است .
قرآن در آيات متعددى روى مساله تغيير ناپذير بودن سنتهاى الهى تكيه كرده است كه در ذيل آيه 62 سوره احزاب (جلد 17 ) مشروحا از آن بحث كرديم .
اجمالا در اين جهان در عالم تكوين و تشريع قوانين ثابت و لايتغيرى است كه قرآن از آنها به سنتهاى الهى تعبير كرده كه هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد، اين قوانين همانگونه كه بر گذشته حاكم بوده بر امروز و فردا نيز حاكم است ، مجازات مستكبران بى ايمان هنگامى كه اندرزهاى الهى سود نبخشد، همچنين يارى رهروان راه حق به هنگامى كه دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از اين سنتها است و هر دو در گذشته و امروز تغيير ناپذير بوده و هست .
قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن مجيد تنها سخن از عدم تبديل سنتهاى الهى آمده (احزاب - 62) و در بعضى ديگر سخن از عدم تحويل آنها (سوره اسراء - 77).
ولى در آيه مورد بحث هر دو را به صورت تاكيد پشت سر هم آورده ، ميفرمايد: نه براى سنت الهى تبديل مييابى و نه تحويلى !
آيا اين هر دو يك معنى را مى رساند كه براى تاكيد بيان شده است ، و يا هر كدام اشاره به معنى مستقلى است ؟
با توجه به ريشه اين دو واژه ظاهر اين است كه به دو معنى مختلف اشاره ميكند: (تبديل ) آن است كه چيزى را به كلى عوض كنند، يعنى آن را بردارند و چيز ديگرى جانشين آن نمايند، ولى (تحويل ) آن است كه همان موجود را از نظر (كيفى ) يا (كمى ) دگرگون سازند.
به اين ترتيب سنتهاى الهى نه به كلى عوض ميشود، و نه حتى كم و زياد و ضعيف و شديد ميشود، از جمله اينكه خداوند در مورد گناهان و جرائم مشابه مجازاتهاى مشابهى از هر جهت قائل ميشود، نه اينكه مجازاتى را براى گروهى قائل شود و گروه ديگرى را معاف سازد، و نه اينكه مجازات گروهى را كمتر و يا ضعيفتر كند، و چنين است قانونى كه از ريشه ثابتى مايه گرفته كه نه تبديل در آن است و نه دگرگونى و تغيير.
آخرين نكته اى كه در مورد اين آيه به نظر ميرسد اين است كه در يكجا سنت را به الله اضافه كرده ، و در جاى ديگر از همين آيه سنت را به اولين و پيشينيان ، ممكن است در بدو نظر منافاتى بين اين دو تصور شود، ولى
چنين نيست ، زيرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم به مفعول ، در مورد اول سخن از سنتگذار است ، و در مورد دوم سخن از كسى است كه اين سنت الهى در باره او اجرا مى شود.
آيه بعد اين گروه مشرك و مجرم را به پيگيرى آثار گذشتگان و سرنوشتى كه به آن گرفتار شدند دعوت مى كند، تا آنچه را از تاريخ درباره آنها شنيده اند با چشم در سرزمينهاى متعلق به آنها، و در لابلاى آثارشان ببينند، تا بيان به عيان تبديل گردد.
مى فرمايد: آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟! (او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ).
اگر اينها چنين تصور ميكنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند، چرا كه آنها از اينها قويتر و پر قدرتتر بودند (و كانوا اشد منهم قوة ).
فرعونيان كه سرزمين مصر را جولانگاه قدرت خويش قرار داده بودند و نمروديان كه با قدرت تمام بر پهنه سرزمين بابل و كشورهاى ديگر حكومت مى كردند آنچنان قوى بودند كه بت پرستان مكه در برابر آنها هيچ به حساب نمى آيند.
به علاوه انسانها هر قدر نيرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفر است ، چرا كه نه چيزى در آسمان ، نه در زمين ، از حوزه قدرت او فرار نخواهد كرد، و او را عاجز و ناتوان نخواهد ساخت (و ما كان الله ليعجزه من شى ء فى السموات و لا فى الارض .
او هم دانا است و هم توانا، نه چيزى از نظرش مخفى و پنهان ميماند، و نه كارى در برابر قدرتش مشكل است ، و نه كسى بر او چيره مى شود.
اين كوردلان مستكبر، و حيله گران مكار، اگر گمان ميكنند از چنگال قدرتش ميتوانند بگريزند كور خوانده اند، و اگر دست از اعمال زشت و ننگين خود بر ندارند سرانجام به همان سرنوشت مرگبار گردنكشان پيشين گرفتار خواهند شد.
بارها در قرآن مجيد به اين مطلب بر خورد ميكنيم كه خداوند افراد بى ايمان و سركش را به (سير در ارض ) و مشاهده آثار اقوامى كه گرفتار عذاب الهى شده اند دعوت مى كند.
در آيه 9 سوره روم چنين آمده است : او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جائتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون :
(آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا منتهى شد؟ همانها كه نيروئى بيشتر از اينان داشتند، و زمين را دگرگون ساختند، و بيش از آنچه اينها آباد كردند آنها عمران نمودند، و پيامبرانشان با دلائل آشكار به سراغشان آمدند، اما به خيره سرى خود ادامه دادند، و به مجازات دردناك الهى گرفتار شدند، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد ولى آنها به خويشتن ستم كردند.
شبيه همين معنى در سوره يوسف - آيه 109.
سوره حج - آيه 46.
سوره غافر آيه 21 و آيه 82.
و سوره انعام - آيه 11 و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است .
اين تاكيده اى مكرر دليل بر تاثير فوق العاده اين مشاهدات در نفوس انسانها است ، آنها بايد بروند و آنچه را در تاريخ خوانده اند و يا از مردم شنيده اند با چشم ببينند.
بروند و فلك بر تاراج رفته فراعنه ، كاخهاى ويران شده كسراها، قبرهاى درهم ريخته قيصرها، و استخوانهاى پوسيده و خاك شده نمرودها، و سرزمينهاى بلاديده قوم لوط و ثمود را از نزديك تماشا كنند، و پندهاى خموشان را بشنوند، و به خروش خفتگان در دل خاك گوش فرا دهند، و آنچه را سرانجام بر سر خودشان خواهد آمد با چشم خود ببينند!.
آيه و ترجمه
و لو يواخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة و لكن يؤ خرهم الى اءجل مسمى فاذا جاء اءجلهم فان الله كان بعباده بصيرا (45)
|
ترجمه :
45 - هر گاه خداوند مردم را به كارهائى كه انجام داده اند مجازات كند جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت ! ولى (به لطفش ) آنها را تا سر آمد معينى تاخير مى اندازد (و مهلت ميدهد تا خود را اصلاح كنند) اما هنگامى كه اجل آنها فرا رسد، (خداوند هر كس را به مقتضاى عملش جزا ميدهد) كه او نسبت به بندگانش بيناست (و از اعمال و نيات همه آگاه است ).
تفسير:
اگر لطف او نبود جنبنده اى بر پشت زمين نبود!
آيه فوق كه آخرين آيه سوره فاطر است بحثهاى تند و تهديدهاى شديد گذشته اين سوره را با بيان لطف و رحمت پروردگار بر مردم روى زمين پايان ميدهد، همانگونه كه اين سوره را با گشايش رحمت خدا بر مردم آغاز كرد.
به اين ترتيب آغاز و انجام آن در بيان رحمت الهى متفق و هماهنگ است .
افزون بر اين آيه گذشته كه مجرمان بى ايمان را تهديد به سرنوشت پيشينيان ميكرد اين سوال را براى بسيارى از آنها و ديگران مطرح مى سازد كه اگر سنت الهى در باره همه گردنكشان چنين است پس چرا اين قوم مشرك و سركش مكه را مجازات نميكند؟!
در پاسخ اين سؤ ال ميفرمايد: (اگر خداوند همه مردم را به خاطر اعمال
كه انجام داده اند مجازات كند (و هيچ مهلتى براى اصلاح و تجديد نظر و خودسازى به آنان ندهد) جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت ) (و لو يؤ اخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك علمى ظهرها من دابة ).
آنچنان مجازاتهاى پيدرپى نازل ميشود و صاعقه ها و زلزله ها و طوفانها گنهكاران ظالم را در هم ميكوبد كه زمين جاى زندگى براى كسى نخواهد بود.
ولى خداوند به لطف و كرمش آنها را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد، و به آنها فرصت براى توبه و اصلاح مى دهد (و لكن يوخرهم الى اجل مسمى ).
اما اين حلم و فرصت الهى حسابى دارد، تا زمانى است كه اجل آنها فرا نرسيده باشد، اما هنگامى كه اجل آنها فرا رسد هر كس را به مقتضاى عملش جزا ميدهد چرا كه خداوند نسبت به بندگانش بصير و بيناست هم اعمال آنها را مى بيند و هم از نيات آنها با خبر است (فاذا جاء اجلهم فان الله كان بعباده بصيرا).
در اينجا دو سوال مطرح ميشود كه پاسخ آن از آنچه گفتيم روشن مى شود: نخست اينكه اين حكم عام (اگر خداوند مردم را به اعمالشان مجازات كند كسى را بر صفحه زمين باقى نخواهد گذاشت ) شامل انبيا و اوليا و صالحان نيز مى شود؟!
پاسخ اين سوال روشن است ، زيرا اينگونه احكام نظر به توده انسانها و اكثريت قاطع آنها دارد، و پيامبران و امامان و صالحان كه در اقليتند مسلما از آن خارج مى باشند، خلاصه هر حكمى استثنائى دارد و آنها از اين حكم مستثنى هستند.
اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم اهل جهان غافلند، حريصند، و مغرورند، و منظور اكثريت آنها است ، در آيه 41 سوره روم ميخوانيم :
ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون : (فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد، خدا ميخواهد بعضى از نتائج اعمال آنها را به آنها بچشاند، شايد باز گردند)!
بديهى است فساد نتيجه اعمال همه مردم نيست ، بلكه نظر به اكثريت است .
آيه 32 همين سوره كه انسانها را به سه گروه (ظالم ) و (ميانه رو) و (سابق بالخيرات ) (نيكان و پاكان ) تقسيم ميكند شاهد ديگرى بر اين معنى است .
بنا بر اين آيه فوق هيچگونه منافاتى با مساله عصمت انبياء ندارد.
ديگر اينكه : آيا تعبير به (دابة ) (جنبنده ) در آيه فوق شامل غير انسانها نيز ميشود، يعنى آنان هم به خاطر مجازات انسانها از ميان خواهند رفت ؟!
پاسخ اين سوال با توجه به اين نكته كه فلسفه وجود جنبندگان ديگر بهره گيرى انسانها از آنان است و هنگامى كه نسل بشر بر چيده شود ضرورتى براى وجود آنها نيست ، روشن است .
سرانجام اين بحث را با حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير آيه اخير وارد شده پايان مى دهيم :
طبق اين حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: خداوند عز و جل فرموده : اى فرزند آدم به وسيله اراده و خواست من است كه تو مختار آفريده شده اى ، و مى توانى هر چه را بخواهى براى خودت بخواهى ، و به اراده من تو صاحب اراده شده اى كه مى توانى هر چه را بخواهى براى خويشتن اراده نمائى ، با نعمتهائى كه به تو دادم نيرو پيدا كرده اى و مرتكب معصيت من شدى ، و با قدرت و عافيت من توانستى فرايض مرا انجام دهى ، بنا بر اين من نسبت به حسنات تو از خودت اولى هستم ، و تو نسبت به گناهانت از من اولى هستى ، پيوسته خيرات از سوى من به وسيله نعمتهائى كه به تو داده ام واصل ميشود و همواره شر و بدى از سوى تو به خودت به خاطر جناياتت مى رسد... من هرگز از انذار و اندرز تو فروگذار نكردم ، و به هنگام غرور و غفلت تو را فورا مورد مجازات قرار ندادم (بلكه فرصت كافى براى توبه و اصلاح در اختيار تو گذاردم ) سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود اين همانست كه خدا مى فرمايد و لو يؤ اخذ الله بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة .
پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه قبل از فوت فرصتها بيدار مى شوند و به سوى تو باز مى گردند، و گذشته تاريك خود را با نور حسنات و جلب رضاى تو روشن مى سازند.
بارالها! اگر رحمتت شامل حال ما نبود آتشى كه از درون اعمال سوء ما زبانه مى كشد ما را در كام خود فرو برده بود، و اگر نور و تابش غفرانت بر قلب
ما پاشيده نميشد لشكر شيطان آن را اشغال كرده بود.
خداوندا! ما را از هر گونه شرك بركنار دار، و چراغ ايمان و توحيد خالص را در دل ما بيفروز، و فروغ تقوى را در گفتار و اعمال ما افزون گردان .