آيات 15 تا 30
انما يومن بآياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون (15)
تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون (16)
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون (17) افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون (18)
اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى نزلا بما كانوا يعملون (19)
و اما الذين فسقوا فماويهم النار كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون (20)
و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون (21)
و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثم اعرض عنها انا من المجرمين منتقمون (22)
و لقد آتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مريه من لقائه و جعلناه هدى لبنى اسرائيل (23)
و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون (24)
ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون (25)
اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ان فى ذلك لايات افلا يسمعون (26)
اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم افلا يبصرون (27)
و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين (28)
قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون (29)
فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون (30)
|
ترجمه آيات
به آيات ما فقط آن كسانى ايمان دارند كه چون بدان اندرزشان دهند سجده كنان بيفتند، و به ستايش پروردگارشان تسبيح گويند، بدون اينكه تكبر بورزند (15).
پهلوهايشان را از رختخوابها دور مى كنند، پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند، و از آنچه روزيشان كرديم انفاق مى كنند (16).
هيچ كس نداند به سزاى آن عملها كه مى كرده اند چه مسرتها براى ايشان نهان كرده اند (17).
آنكه مومن است با آنكه عصيان پيشه است چگونه همانند و يكسانند (18).
(هرگز نيستند)، اما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به پاداش اعمال صالح، منزلگاه پر نعمت در بهشت ابد يابند (19).
اما كسانى كه عصيان ورزيده اند، جايشان جهنم است، و هر وقت بخواهند از آن برون شوند، بدان جا بازشان گردانند و گويند: عذاب جهنمى را كه تكذيبش مى كرديد بچشيد (20).
ما عذاب نزديك را زودتر از عذاب بزرگ به آنها مى چشانيم، شايد باز گردند (21).
ستمگرتر از آن كس كه چون به آيه هاى پروردگارش پندش دهند از آن روى برمى گرداند، كيست ؟ ما به يقين از تبهكاران انتقام مى گيريم (22).
موسى را آن كتاب داديم، از ديدار او به شك مباش، و آن را براى بنى اسرائيل هدايتى كرديم (23).
و از آنان پيشوايانى كرديم، كه چون صبور بودند و به آيه هاى ما يقين داشتند، به فرمان ما هدايت مى كردند (24).
پروردگارت روز رستاخيز در مورد چيزهايى كه در آن اختلاف داشته اند ميانشان حكم مى كند (25).
مگر ندانسته اند كه پيش از آنان چه نسلهايى را هلاك كرده ايم ؟ كه اينان در مسكنهايشان گام مى زنند، و بدرستى كه در اين هلاك پيشينيان عبرتهاست، چرا نمى شنوند؟ (26).
مگر نمى بينند كه ما اين آب را به زمين باير مى رانيم و با آن روئيدنى پديد مى آوريم، كه حيواناتشان و خودشان نيز از آن مى خورند، چرا نمى بينند؟ (27).
گويند اگر راست مى گوييد پى روزى موعودتان كى مى رسد؟ (28).
روز پيروزى، كافران را ايمان آوردنشان سود ندهد، و مهلتشان ندهند (29).
از آنان روى بگردان و منتظر باش كه آنها نيز منتظرند (30).
بيان آيات
اين آيات بين مؤمنين واقعى و به حقيقت معناى ايمان، و بين فاسقان و ظالمان فرق مى گذارد، و آثار و لوازم هر يك را بيان نموده سپس ظالمان را به عذاب دنيا تهديد مى كند، و رسول گرامى اش را دستور مى دهد كه منتظر باشد تا فتح و پيروزى فرا رسد، آنگاه سوره مورد بحث ختم مى شود.
انما يومن باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون
|
بعد از آنكه مقدارى درباره كفار و منكرين معاد سخن گفت، كه اينان در دنيا از ايمان و عمل صالح استكبار مى ورزند، اينك در اين فصل از آيات شروع مى كند به بيان خصوصيات افرادى كه به پروردگار خود ايمان دارند، كه وقتى حق را به يادشان بياورند، و پند و اندرزشان دهند، دلهايشان در برابر آن خاضع مى شود.
پس جمله (انما يومن باياتنا)، ايمان به حقيقت معناى كلمه را منحصر در آنان مى كند، و معنايش اين است كه علامت آمادگى براى ايمان حقيقى چنين و چنان است.
از نظر اوصافشان
و جمله (الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا)، بيان پاره اى از اوصاف و رفتار مؤمنين است، اما آنچه مربوط به اوصاف ايشان است، اين است كه نسبت به مقام ربوبيت پروردگارشان تذلل دارند، و از خضوع در برابر آن مقام و تسبيح و حمد او استكبار نمى ورزند، (اذا ذكروا بها) يعنى وقتى به آيات پروردگارشان - كه دلالت بر وحدانيت او در ربوبيت و الوهيت دارد - تذكر داده مى شوند، و همچنين لوازم ربوبيت او را كه همان مساله معاد و دعوت نبى به سوى ايمان و عمل صالح است به يادشان بياورند (خروا سجدا)، بى اختيار به زمين مى افتند، و به حالت سجده براى خدا در مى آيند تا تذلل و استكانت خود را اظهار كنند. (و سبحوا بحمد ربهم )، و او را توام با ثناى جميل از هر نقصى منزه مى دارند.
و اين سجده و تسبيح و تحميد هر چند مربوط به اف عال است، ليكن در عين حال مظاهر همان صفات مؤمنين است، يعنى صفت تذلل و خضوعشان در برابر مقام ربوبيت و الوهيت، و به همين جهت دنبال اين سه عمل با اينكه از مقوله عمل بودند صفتى آورد كه ملازم آنهاست، و آن اين است كه (و هم لا يستكبرون ) در حالى كه استكبار نمى كنند.
معرفى مؤمنين از نظر اعمالشان
تتجا فى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون
|
اين آيه معرف مؤمنين است از نظر اعمالشان، همچنانكه آيه قبلى معرف ايشان بود از نظر اوصاف.
و بنابراين جمله (تتجافى جنوبهم عن المضاجع )، با در نظر گرفتن اينكه (تجافى ) به معناى اجتناب و دورى است، و (جنوب ) جمع جنب به معنى پهلو است و (مضاجع ) جمع مضجع به معناى رختخواب و محل استراحت است، كنايه مى شود از اينكه مؤمنين خواب خود را ترك مى كنند، و به عبادت خدا مى پردازند.
(يدعون ربهم خوفا و طمعا) - اين جمله حال از ضمير در (جنوبهم ) است، و مراد اين است كه از بستر دورى مى كنند، در حالى كه مشغول به دعاى پروردگارشانند، در دل شب، آن هنگامى كه چشمها به خواب و بدنها بى حركت افتاده، خدا را مى خوانند، اما نه تنها از خوف، تا نوميدى از رحمت خدا بر آنان مسلط شود، و نه تنها به طمع رحمت، تا از غضب و مكر خدا ايمن باشند، بلكه هم از ترس و هم به طمع، او را مى خوانند، و در دعاى خود ادب عبوديت را بيشتر رعايت مى كنند، تا در خواست آن حوائجى كه هدايت براى آدمى پديد مى آورد، و اين تجافى از بستر و دعا، با نوافل شبانه و نماز شب، منطبق است.
(و مما رزقناهم ينفقون ) - اين جمله يك عمل ديگرى از مؤمنين واقعى را يادآور شده، و آن اين است كه براى خدا و در راه او انفاق مى كنند.
بشارت به مؤمنين به پاداشى مافوق علم و تصور همگان (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين)
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون
|
اين جمله تفريع اوصاف و اعمالى است كه مؤمنين دارند، مى فرمايد: به خاطر آن اوصاف و اعمالى كه دارند خداوند چنين ثوابى برايشان فراهم كرده.
در اين جمله كلمه (نفس ) كه نكره است و در سياق نفى قرار گرفته عموميت را مى رساند، يعنى هيچ كس نمى داند، و اگر كلمه (قره ) را اضافه به كلمه (اعين ) كرده، نه به (اعينهم )، براى اين است كه بفهماند آن نعمت ها آن قدر بزرگ و خيره كننده است، كه تنها يك چشم و دو چشم از ديدنش روشن نمى شود، بلكه هر صاحب چشمى كه آن را ببيند چشمش روشن مى گردد.
و معنايش اين است كه هيچ نفسى از نفوس بشر نمى داند كه خدا چه نعمتهايى كه مايه روشنى ديده هر صاحب ديده اى است در قبال اعمال نيكى كه در دنيا كردند پنهان نموده، و اين ندانستنشان به خاطر اين است كه آن نعمت ها مافوق علم و تصور ايشان است.
مقايسه مومن و كافر از نظر عاقبت آنها، پاداش و جزاى الهى
افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون
|
(ايمان ) عبارت است از سكون و آرامش علمى خاصى در نفس، نسبت به هر چيزى كه ايمان به آن تعلق گرفته، و لازمه اين آرامش التزام عملى نسبت به آن چيزى است كه به آن ايمان دارد، حال اگر كسى اين التزام را نداشته باشد، و بر خلاف ايمانش عمل كند، چنين كسى را فاسق گويند، چون كلمه (فسق ) به معناى بيرون شدن است، وقتى مى گويند: (فسقت التمره ) كه خرما از پوست خود بيرون شده باشد، كه برگشت معنايش بيرون شدن از زيبندگى است.
و استفهامى كه در آيه شريفه شده استفهام انكارى است، و جمله (لا يستوون ) برابرى دو طائفه را نفى مى كند، تا تاكيد همان استفهام انكارى باشد.
اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى نزلا بما كانوا يعملون
|
كلمه (ماوى ) به معناى مكانى است كه انسان در آن منزل كند و مسكن خود قرار دهد. و كلمه (نزل ) به ضمه (ن ) و (ز) به معناى هر چيزى است كه براى شخصى كه وارد خانه اى مى شود آماده شود، مانند طعام و آب، ولى از معناى لغوى آن تجاوز شده، به هر عطيه اى هم نزل مى گويند و بقيه الفاظ آيه روشن است.
و اما الذين فسقوا فماواهم النار... كنتم به تكذبون
|
لازمه اينكه فرمود: آتش، ماواى ايشان است اين است كه جاودانه در آتش باشند، و به همين جهت دنبالش فرمود (كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها - هر چه بخواهند از آن بيرون شوند به سوى آن برگردانده مى شوند).
و اينكه فرمود: (و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون )، دليل بر اين است كه مراد از فاسقان، منكرين معادند، و اينكه منكرين معاد را در داخل آتش چنين خطابى مى كنند، براى شماتت ايشان است، چون خود ايشان همواره در دنيا مؤمنين را شماتت مى كردند، كه چرا شما به قيامت نديده ايمان داريد.
و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون
|
در اين آيه شريفه نتيجه چشاندنشان عذاب دنيا را اميد بازگشت قرار داده، و اين بازگشتى كه آرزويش كرده همان بازگشت به خدا، يعنى توبه و انابه است، در نتيجه مراد از عذاب (ادنى ) عذاب دنيا خواهد بود، كه خداوند برايشان نازل كرد، تا زهر چشمى بگيرد، و از عذاب بزرگ قيامت بترساند، و در نتيجه قبل از رسيدن عذاب استيصال توبه كنند، و بنابراين مراد از عذاب (اكبر) هم عذاب قيامت خواهد بود.
و معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم كه به زودى از عذاب ادنى يعنى عذاب نزديكتر، از عذاب قيامت چيزى از قبيل قحطى و مرض و جنگ و خونريزى و امثال آن به ايشان مى چشانيم، باشد، كه قبل از عذاب روز قيامت به سوى ما برگردند، و از شرك و لجبازيشان توبه نمايند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر عذاب دنيا را عذاب نزديكتر خواند، و عذاب قيامت را عذاب بزرگتر، با اينكه جا داشت عذاب دنيا را در مقابل عذاب بزرگتر قيامت، عذاب كوچكتر بخواند، براى اين است كه مقام، مقام تهديد و تخويف بود، و در چنين مقامى مناسب نبود عذاب را كوچكتر بخواند، لذا آن را عذاب نزديك تر خواند، و به همين علت عذاب قيامت را هم در مقابل عذاب نزديكتر دنيا عذاب دورتر نخواند، چون با مقام تهديد مناسب نبود.
و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثم اعرض عنها انا من المجرمين منتقمون
|
گويا اين آيه در مقام بيان علت مطالب قبل يعنى چشاندن عذاب ادنى قبل از عذاب اكبر است، مى فرمايد به اين علت ايشان را عذاب مى كنيم كه مرتكب شديدترين ظلم شدند، و آن اين است كه از آيات ما بعد از تذكر اعراض مى كردند، پس اينان مجرمينند، و خدا از مجرمين انتقام خواهد گرفت.
پس جمله (و من اظلم...)، تعليل عذاب است به اينكه شديدترين ظلم را مرتكب شدند، آنگاه جمله (انا من المجرمين منتقمون ) تعليل عذاب ظالمان است، به اينكه چون مجرمند، و عذاب هم انتقام از مجرمين است، و خدا هم انتقام گيرنده از مجرمين است.
و لقد آتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مريه من لقائه و جعلناه هدى لبنى اسرائيل
|
مراد از (الكتاب )، تورات است. و كلمه (مريه ) به معناى شك و بدگمانى است.
وجوه مختلف درباره مراد از (بلقائه) در آيه (و لقد آتينا موسى الكتاب فلا تکن فى مربة من لقائه...)
مفسرين در مرجع ضمير در كلمه (لقائه )، و نيز در معناى كلمه مزبور اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: ضمير به موسى (عليه السلام) برمى گردد. و مفعول كلمه، لقاء است، و تقدير كلام (فلا تكن فى مريه من لقائك موسى ) است، يعنى شك نكن در ديدارت با موسى، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - به طورى كه در روايات هم آمده - شب معراج موسى را ديدار كرد، پس در نتيجه اگر سوره مورد بحث، بعد از معراج نازل شده باشد، آيه شريفه يادآورى خاطرات شب معراج است، و اگر قبل از شب معراج نازل شده باشد وعده اى از خدا به آن جناب است كه به زودى موسى را خواهى ديد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به موسى برمى گردد، ولى معناى آيه اين است كه شك مكن در اينكه روز قيامت موسى را مى بينى.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به كتاب برمى گردد، و تقدير كلام (فلا تكن فى مريه من لقاء موسى الكتاب ) است يعنى شك مكن در اينكه موسى كتاب را خواهد ديد، بعضى ديگر تقدير را (من لقائك الكتاب ) و يا (من لقاء الكتاب اياك ) گرفته اند، كه بنا به تقدير اول معنا چنين مى شود: شك مكن از اينكه كتاب را خواهى ديد، و بنا به تقدير دوم : در شك مباش از اينكه كتاب تو را خواهد ديد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به آزار و شكنجه اى برمى گردد كه موسى از دست قومش ديد، و معناى آيه اين است كه : تو در شك مباش از ديدن اذيت، همانطور كه موسى آن را از قومش بديد، ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه طبع و سليقه سالم هيچ يك از اين وجوه را نمى پذيرد، علاوه بر اين، اين وجوه نمى تواند اتصال آيه را به ماقبلش حفظ كند.
اما آنچه به نظر ما مى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه مى گوييم ممكن است ضمير (لقائه ) به خداى تعالى برگردد، و مراد از لقاى خدا مساله بعث و قيامت باشد، به اين عنايت كه روز بعث روزى است كه همه در برابر خدا قرار مى گيرند، در حالى كه - بطورى كه گذشت - حجابى بين آنان و بين پروردگارشان نيست. شاهد و مويد اين معنايى كه ما براى لقاء كرديم، اين است كه قبلا هم در جمله (بل هم بلقاء ربهم كافرون ) گفتگو از لقاى پروردگارشان به ميان آورده، و سپس در جمله (ناكسوا روسهم عند ربهم )، نيز از سرافكندگى كفار در برابر پروردگارشان كه آن نيز در معناى لقاء است سخن گفت.
در نتيجه معناى آيه شريفه اين مى شود كه : ما به موسى هم كتاب داديم همانطور كه به تو داديم، پس تو درباره مساله بعث كه قرآن از آن سخن مى گويد در شك مباش كه اين شك مستلزم شك در قرآن است.
و اين تاييد حقانيت قرآن به وسيله نزول تورات، تنها در اين آيه نيامده، بلكه در چند جا از قرآن خاطرنشان شده، و نيز مويد اين معنا جمله بعد است كه مى فرمايد: (و جعلناه هدى لبنى اسرائيل و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا...).
ممكن هم هست مراد از لقاى خدا، دل بريدن از هر چيز به س وى خدا تعالى باشد، هنگام وحى قرآن، و يا بعضى از آن، همچنان كه از روايات نى ز اين معنا استفاده مى شود، و بنابر اين، در آيه شريفه به صدر سوره برگشت شده،كه مى فرمود: (تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين )، و ذيل آيه بعد كه مى فرمايد: (و كانوا باياتنا يوقنون )، بيشتر اين وجه را تاييد مى كند، چون در آن مى فرمايد: آنان كه پيشوايان هدايت بودند به آيات ما يقين داشتند، پس تو هم با شك در مساله قيامت، در قرآن شك مكن، (و به هر حال خدا داناتر است ).
(و جعلناه هدى لبنى اسرائيل ) - يعنى ما تورات را هادى بنى اسرائيل قرار داديم، و بنابراين كلمه (هدى ) مصدر به معناى اسم فاعل، و يا به معناى خود مصدر آمده، ولى به عنوان مبالغه (مثل اينكه در فارسى مى گوييم فلانى عين سخاوت است ).
و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
|
يعنى ما بعضى از بنى اسرائيل را پيشوايان قرار داديم، تا مردم را به امر ما هدايت كنند و وقتى ايشان را به امامت و پيشوايى هدايت نصب كرديم، كه در دين صبر كردند، و قبلا هم به آيات ما يقين داشتند.
در تفسير آيه قال (انى جاعلك للناس اماما) و نيز در تفسير آيه (و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا) و نيز در مواردى ديگر كه مناسب بوده بحثهايى پيرامون مساله امامت، و اينكه هدايت امام به امر خدا چه معنايى دارد گذرانديم.
اين دو آيه از رحمت گسترده به وسيله تورات متضمن اين است كه تورات فى نفسه هدايت است، و پيروان خود را به سوى حق هدايت مى كند، آنچنان كه در دامن تربيت خود افرادى را بار آورد، كه در پيشرفتگى و لياقت به حدى رسيدند كه خدا براى امامتشان برگزيد، و آنان را به مقامى رسانيد كه مردم را به امر او هدايت مى كردند، پس تورات كتاب پربركتى است براى عمل كردن، و نيز بعد از عمل كردن.
ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمه فيما كانوا فيه يختلفون
|
منظور از اين اختلاف، اختلاف مردم در دين است، و اين اختلاف را به راه نينداختند مگر از باب ستم، ستمى كه به يكديگر مى كردند، همچنان كه در چند جا از كلامش به اين معنا اشاره نموده، از آن جمله فرموده : (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب. فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ).
و بنابراين، مراد از جمله (يفصل بينهم ) قضاء و داورى بين حق و باطل، و محق و مبطل است، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم...
|
كلمه او در اول آيه، جمله را عطف مى كند به چيزى كه از كلام حذف شده، گويا فرموده : آيا براى آنان روشن نشد كه چه و چه و آيا برايشان روشن نگرديد كه چقدر از قرون گذشته و ماقبل ايشان را كه اينان سرگرم قدم زدن در محل آنان مى باشند هلاك كرديم ؟ كلمه هدايت در آيه شريفه به معناى بيان كردن و يا به همان معناى راهنمايى است، ولى متضمن معناى بيان كردن نيز هست، چون مى بينيم كه با حرف (ل ) متعدى شده، و اگر متضمن معناى بيان نبود مى بايستى با (الى ) متعدى شود.
(كم اهلكنا من قبلهم من القرون ) - اين جمله اشاره به فاعل هدايت، و قائم مقام آن است، چون همين اهلاك امت هاى گذشته است كه بايد نسل حاضر را هدايت كند، و معناى آيه اين است : آيا برايشان بيان و هدايت نكرد، كثرت اهلاك ما امت هاى گذشته را، در حالى كه اينان در مساكن آنان راه مى روند؟
(ان فى ذلك لايات افلا يسمعون ) - در اين سرگذشتها آيت ها هست، آيا باز هم نمى شنوند، و مراد از (سمع ) شنيدن مواعظى است كه آدمى را به اطاعت حق و قبول آن وا بدارد.
اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم...
|
در مجمع البيان گفته اصل كلمه (سوق ) به معناى وادار كردن كسى است به راه رفتن، و از ماده (ساق، يسوق ) است. و نيز گفته كلمه (جرز) زمين خشكى را گويند كه به خاطر نيامدن باران بدون گياه باشد و كلمه (زرع ) در اصل مصدر بوده، و مراد از آن در اينجا مزروع (زراعت ) است .
اين آيه يكى ديگر از آيات خداى سبحان را تذكر مى دهد كه بر حسن تدبير او نسبت به موجودات و مخصوصا موجودات زنده از قبيل چارپايان و انسان دلالت مى كند، و مراد از سوق آب به سوى زمين خالى از گياه، راندن ابرهاى حامل باران به سوى آن سرزمين است.
پس، از نزول باران از ابر، حيات زمين، و بيرون شدن زرع، و تغذى انسان و چارپايان تامين مى شود، چارپايانى كه خداوند آنها را رام انسانها كرده، تا براى رسيدن به مقاصد حيات خود تربيتشان كنند.
جمله (افلا يبصرون ) تنبيه و توبيخ كفار است، كه چرا اين آيات را نمى بينند، و اگر خصوص آيت باران را اختصاص به ديدن داد، و آيت سابق، يعنى اهلاك امت هاى گذشته را اختصاص به شنيدن، براى اين است كه علم به هلاكت اقوام گذشته از راه شنيدن تاريخ و اخبار گذشتگان است، كه به وسيله گوش حاصل مى شود. و اما علم به راندن ابرها به اين سرزمين و آن سرزمين، و بيرون آوردن زراعت از زمين هاى مرده، و تغذى انسانها و چارپايان از آن زراعت، از راه ديدن حاصل مى شود.
و يقولون متى هذا الفتح... و لا هم ينظرون
|
مقصود از (فتح) در آيه : (و يقولون متى هذا الفتح...)
راغب گفته : كلمه (فتح ) به معناى برداشتن قفل و حل اشكال است، - تا آنجا كه مى گويد - و وقتى گفته مى شود (فتح القضيه فتحا) معنايش اين است كه فلانى فلان كار را حل كرد، و گره از آن برداشت، همچنان كه در آيه (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ) به همين معنا است.
در آيات سابق نيز مطالبى گذشت كه فتح به معناى فصل و حل بر آنها صادق است، يكى فصل بين مردم در روز قيامت است، كه درباره آن فرمود: (ان ربك يفصل بينهم يوم القيمه ) و دوم، چشاندن عذاب نزديك تر، و يا انتقام از مجرمين در دنيا است، كه معناى فتح بر آن نيز صادق است، و لذا بعضى از مفسرين فتح را به روز قيامت تفسير كرده اند.
و بنابراين، معناى كلام كفار كه گفته اند: اين فتح چه وقت است اگر راست مى گوييد؟ همان مطلبى است كه مكرر در قرآن از ايشان حكايت شده، كه گفته اند: (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين - اين وعده چه وقت است اگر راست مى گوييد)؟.
بعضى از مفسرين آيه را به فتح در جنگ بدر تفسير كرده اند، چون در آن روز مشركين كه كشته شدند، از ايمان، بعد از كشته شدن خود بهره مند نگشتند. و بعضى از مفسرين آيه را به فتح مكه تفسير كرده اند، ولى جوابى كه در آيه آمده با آن نمى سازد، چون در جواب فرمود: بگو روز فتح، ديگر ايمان آوردن كفار سودى به حالشان ندارد، و ديگر مهلت داده نمى شوند، و حال آنكه اگر كافرى در روز فتح مكه ايمان مى آورد، ايمانش سود داشت.
مگر آنكه كسى بگويد اگر هم ايمان مى آوردند، بدين جهت سود نداشت كه معاند حق بودند، و بارها با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جنگيدند، و در خاموش كردن نور حق كوشش ها كردند، و معلوم است كه ايمان چنين اشخاصى ايمان واقعى نيست، بلكه نفاق و دورويى است، ايمانى نيست كه در دلشان وارد شده باشد، و دلهايشان را اصلاح كرده باشد، در چنين وقتى چاره اى جز ايمان ندارند، و به همين جهت مهلت داده نمى شوند.
ممكن هم هست كه مراد از فتح، قضاى ما بين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و امت باشد، كه در آخر الزمان همانطور كه در تفسير جمله (و لكل امه رسول ) گذشت، عملى مى شود. و به هر حال مراد از اين دو آيه اين است كه مشركين عجله مى كردند در آمدن فتح، و حال آنكه اين فتح سودى به حال كفار ندارد، هر چند كه در آن روز ايمان بياورند، چون آن روز، روزى است كه ايمان احدى نفعى به صاحبش نمى بخشد، و عذاب مهلتشان نمى دهد.
فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون
|
در اين جمله به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) امر مى كند به اينكه از كفار اعراض كند، و منتظر فتح باشد، همچنان كه كفار منتظر آن مى باشند، چون كفار منتظر مرگ و يا كشته شدن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند، و كوتاه سخن، اينكه منتظر بودند دعوت حقه اش به آخر نرسد و نيمه كاره از بين برود، پس او هم منتظر باشد، همچنان كه آنان منتظرند، تا خدا حق را بر باطل و محق را بر مبطل غلبه دهد.
از اين سياق بر مى آيد كه مراد از فتح، فتح دنيوى است.
بحث روايتى
رواياتى دز ذيل آيه (تتجافى جنوبهم عن المضاجع) و (فلا تعلم نفس ما اخفىلهم من قرة اعين ...)
در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در معناى آيه (تتجافى جنوبهم عن المضاجع )، فرمود: اينان كسانى هستند كه قبل از عشاء نمى خوابند، خداى تعالى ثنايشان گفته، از آن به بعد صحابه از رفتن در بستر خواب خوددارى مى كردند، مبادا خواب بر چشم آنان غلبه كند، پس وقت عشاء عبارت است از آن هنگامى كه هنوز بچه ها به خواب نرفته، و بزرگسالان كسل نشده باشند.
مؤلف: اين روايت را الدر المنثور به چند طريق ديگر كه بعضى سندش تمام و بعضى ناتمام است نقل كرده، و صدر آن را شيخ طوسى - رحمه الله - در امالى به سند خود از امام صادق (عليه السلام) در ذيل همين آيه آورده، چيزى كه هست عبارتش چنين است : صحابه ديگر نمى خوابيدند، مگر اينكه نماز عشاء را مى خواندند.
و در كافى به سند خود از سليمان بن خالد از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: مى خواهى تو را خبر دهم از اصل و فرع و بلندى مقام اسلام ؟ عرضه داشتم : بله، فدايت شوم، فرمود: اصل آن نماز، و فرعش زكات، و مقام بلندش جهاد است.
آنگاه فرمود: اگر بخواهى تو را از ابواب خير خبر مى دهم، عرضه داشتم : بفرماييد، فدايت شوم، فرمود: روزه سپر از آتش دوزخ، و صدقه از بين برنده خطايا، و نماز در دل شب ياد آورنده خدا است، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).
مؤلف: اين معنا را برقى نيز در محاسن به سند خود از على بن عبد العزيز از امام صادق (عليه السلام) و در مجمع البيان از واحدى به سند خود از معاذ بن جبل، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و در الدر المنثور از ترمذى و نسائى و ابن ماجه، و ديگران از معاذ از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از مجاهد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مساله شب زنده دارى را براى ما مى گفت، ديدگانش پر از اشك شد، بطورى كه اشك از ديدگانش فرو ريخت، و همى خواند: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى شيبه، احمد، مسلم، طبرانى، ابن جرير، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه، و محمد بن نصر در كتاب صلوه، از طريق ابى صخر، از ابى حازم از سهل بن سعد، روايت كرده اند، كه گفت در جمعى كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم، و ايشان اوصاف بهشت را برايمان مى گفت، صحبت بدين جا كشيد كه در بهشت نعمتهايى هست كه نه هيچ چشمى ديده و نه هيچ گوشى شنيده و نه به قلب كسى خطور كرده، آنگاه اين آيه را تا آخر آيه بعدى اش تلاوت كرد: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).
رواياتى در عظمت نماز شب و فضيلت شب و روز جمعه
و در مجمع البيان گفته : از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هيچ حسنه اى نيست مگر آنكه ثوابى براى آن بيان شده، مگر نماز شب، كه خداى عز و جل ثواب آن را بيان نكرده و به خاطر عظمتى كه داشته، همين قدر فرموده : (فلا تعلم نفس...).
و در تفسير قمى آمده كه : پدرم از عبد الرحمان بن ابى نجران، از عاصم بن حميد، از امام صادق (عليه السلام) برايم حديث كرد، كه فرمود: هيچ عمل نيكى از بنده خدا سر نمى زند مگر آنكه در قرآن ثوابى برايش معين شده، جز نماز شب كه خداى عز و جل ثوابى برايش بيان نكرده. بس كه ثوابش عظيم بوده، همينقدر فرموده : (تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون... يعملون ).
آنگاه فرمود: خداى عز و جل براى بندگان مومنش در هر جمعه كرامتى دارد، چون روز جمعه مى شود خداوند فرشته اى به سوى بنده اش روانه مى كند، كه با او دو جامه است، فرشته اى آن جامه را به باغ بهشتى آن بنده مى برد، و از دربان اجازه ورود مى خواهد، خادمان از صاحب باغ اجازه مى خواهند، از همسران خود مى پرسد مگر بهتر از اين نعمتها كه دارم نعمت ديگرى وجود دارد كه اين فرشته برايم آورده ؟ همسرانش مى گويند: اى آقا و مولاى ما، به آن خدايى كه اين بهشت را بر تو مباح كرده سوگند، هديه اى آورده كه از آن زيباتر چيزى نديده ايم، پس بنده مومن يكى از آن دو جامه را لنگ، و ديگرى را سردوشى مى كند، به هيچ چيز عبور نمى كند مگر آنكه از نور آن دو جامه روشن مى شود، تا به مكان مقرر برسد.
همين كه به آن قرارگاه رسيد، و با ساير مومنان در آنجا گرد آمدند، پروردگارشان برايشان تجلى مى كند، چون به او نظر مى كنند، يعنى به رحمت او، بى اختيار به سجده مى افتند پروردگارشان خطاب مى كند كه سرها از سجده بر داريد، اين جا ديگر جاى سجده نيست، و امروز روز عبادت نيست، من از شما زحمت هر عملى و عبادتى را برداشتم، مى گويند: پروردگارا آخر هيچ چيزى بهتر از اين كه به ما داده اى نيست، (چگونه به شكرانه اش به سجده نيفتيم ؟) به ما بهشت ارزانى داشته اى، مى فرمايد: شما هفتاد برابر آنچه داريد نيز نزد من داريد.
پس مومن در هر روز جمعه آنچه دارد هفتاد برابر مى شود، و اين است معناى جمله (و لدينا) مزيد كه مربوط است به روز جمعه، آرى، شب آن روز، شبى بسيار بزرگ، و روزش روزى بسيار تابناك است، تا مى توانيد در شب و روز جمعه تسبيح و تهليل و تكبير و ثناى خداى عزوجل بگوييد، و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درود بفرستيد.
آنگاه فرمود: پس مومن از آن قرارگاه مى رود و به هيچ چيز عبور نمى كند، مگر آنكه روشنش مى سازد، تا به همسرانش مى رسد، همسرانش مى گويند: به آن خدايى كه اين بهشت را در اختيارمان گذاشت، اى مولاى ما، هرگز تو را زيباتر از اين ساعت نديده ايم، مى گويد: من به نور پروردگارم نظر كردم، تا آنجا كه گفت : عرضه داشتم : فدايت شوم، باز هم برايم بگو، فرمود: خداى تعالى بهشتى را به دست خود آفريد، كه هيچ چشمى آن را نديده، و احدى از آن خبر ندارد، همه روزه صبح درب آن بهشت را باز مى كند، و به آن فرمان مى دهد كه بوى خوشت را زيادتر كن، و نسيمت را جانفزاتر ساز، اين است كه خداى عزوجل درباره اش فرموده : (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون ).
مؤلف: ذيل روايت صدرش را تفسير مى كند، كه منظور از اينكه گفت : چون به او نظر مى كنند، همان است كه در ذيلش فرمود: من به نور پروردگارم نظر كردم، و اما جمله (يعنى به رحمت او) جزو روايت نيست، بلكه تفسيرى است كه راوى خودش براى آن جمله كرده.
و در كافى به سند خود از عبدالله بن ميمون قداح، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: كسى كه مومنى را طعام دهد تا سير شود، هيچ كس از خلق خدا نمى داند كه چه اجرى در آخرت دارد، نه هيچ ملكى مقرب، و نه هيچ پيغمبرى مرسل، مگر خود رب العالمين.
چند روايت در ذيل آيه (افمن كان مؤمنا كمن فاسقا ...) و (لنذيقنهم من العذاب الادنى ...)
و در تفسير قمى در روايتى از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده : كه در ذيل آيه (افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون ) فرمود: على بن ابى طالب (عليه السلام) و وليد بن عقبه بن ابى معيط با هم مشاجره كردند، فاسق، يعنى همان وليد بن عقبه، مى گفت به خدا سوگند زبان من از تو گوياتر، نيره ام از نيره تو تيزتر، و در صف تيراندازان ثابت قدم ترم، على (عليه السلام) فرمود ساكت باش، تو تنها فاسقى و بس، پس خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون ).
مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان از واحدى از ابن عباس و نيز سيوطى در الدر المنثور از كتاب اغانى و واحدى و ابن عدى و ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر از ابن عباس، و نيز از ابن اسحاق و ابن جرير از عطاء بن يسار، و از ابن ابى حاتم از اسدى از ابن عباس نقل كرده، و نيز از ابن ابى حاتم از ابن ابى ليلى، نظير آن را روايت كرده.
و در كتاب احتجاج از حسن بن على (عليهمالسلام) در حديثى كه راجع به احتجاج آن جناب با عده اى از اطرافيان معاويه است، آمده كه فرمود: اما تو اى وليد بن عقبه، به خدا سوگند من تو را به خاطر دشمنى ات با على ملامت نمى كنم، زيرا آن جناب تو را به خاطر مى گسارى ات هشتاد تازيانه زد، و پدرت را هم در جنگ بدر با دست خود به سخت ترين وجهى بكشت، ولى فقط از تو مى پرسم چگونه او را ناسزا مى گويى ؟ با اينكه خدا او را در ده آيه از قرآن مومن خوانده و تو را در قرآن فاسق معرفى كرده و فرموده : (افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا يستوون ).
و در الدر المنثور است كه : ابن مردويه، از ابن ادريس خولانى، روايت كرده كه گفت : من از عباده بن صامت، از آيه (و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر) پرسيدم، گفت : من معناى اين آيه را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم، فرمود: منظور از عذاب نزديكتر، مصائب و بيماريها و دشواريهاست، كه به سوى اسرافگران در دنيا روى مى آورد، نه عذاب آخرت، عرضه داشتم : يا رسول الله عذاب ادناى ما چيست ؟ (ما كه نه مصيبت ديده ايم و نه بيمار شده ايم و نه گرفتارى سختى ديده ايم )، فرمود: عذاب ادناى شما زكات و طهارت است.
و در مجمع البيان گفته : در روايت از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) آمده كه فرمودند: عذاب ادنى دابه و دجال است.