آيات 41 تا 55
مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون (41)
ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم (42)
و تلك الامثل نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (43)
خلق الله السموات و الارض بالحق ان فى ذلك لايه للمؤمنين (44)
اتل ما اوحى اليك من الكتاب و اقم الصلوه ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر و الله يعلم ما تصنعون (45)
و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون (46)
و كذلك انزلنا اليك الكتاب فالذين آتيناهم الكتاب يومنون به و من هولاء من يومن به و ما يجحد بآياتنا الا الكافرون (47)
و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (48)
بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم و ما يجحد بآياتنا الا الظالمون (49)
و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه قل انما الايات عند الله و انما انا نذير مبين (50)
اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ان فى ذلك لرحمه و ذكرى لقوم يومنون (51)
قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا يعلم ما فى السموات و الارض و الذين آمنوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون (52)
و يستعجلونك بالعذاب و لولا اجل مسمى لجاءهم العذاب و لياتينهم بغته و هم لا يشعرون (53)
يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطه بالكافرين (54)
يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون (55)
|
ترجمه آيات
مثل كسانى كه به جاى خدا اوليايى ديگر اتخاذ مى كنند مثل عنكبوت است و خانه ساختنش و به درستى سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر بدانند (41).
خدا مى داند كه به جاى او چه چيزها مى خوانند و او عزيز و حكيم است (42).
اين مثلها را براى همه مردم مى زنيم اما در آنها تعقل نمى كنند مگر دانايان (43).
خدا آسمان و زمين را به حق خلقت كرد كه در اين خود آيتى است براى مردم با ايمان (44).
آنچه از كتاب به تو وحى شده بخوان و نماز به پادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مى كند و ذكر خدا بزرگتر است و خدا مى داند كه چه مى سازيد (45).
و با اهل كتاب جز به وجه احسن مجادله مكنيد مگر افرادى از ايشان كه ظلم كرده باشند، به ايشان بگوييد ما به آنچه براى خودمان نازل شده و آنچه براى شما نازل شده ايمان داريم، معبود ما و شما يكى است و ما تسليم آن معبوديم (46).
و اين چنين نازل كرديم كتاب را به تو، پس پاره اى از اهل كتاب و بعضى از اين مشركين بدان ايمان مى آورند و آيات ما را انكار نمى كنند مگر كافران (47).
تو پيش از قرآن هيچ كتابى را نتوانستى بخوانى و نيز خودت آن را ننوشتى و گرنه مبطلان در نبوتت به شك مى افتادند (48).
بلكه آياتى است روشن در سينه كسانى كه علم داده شده اند و آيات ما را انكار نمى كنند مگر ستمگران (49).
حرفها زدند از آن جمله گفتند چرا معجزه ها بر او نازل نشد بگو آيات تنها نزد خداست و من تنها بيم رسانى روشنگرم (50).
آيا اين معجزه برايشان كافى نيست كه ما بر تو كتاب نازل كرديم و اينك بر آنان تلاوت مى شود، بدرستى كه در اين، رحمت و تذكرى است براى مردمى كه ايمان مى آورند (51).
بگو خدا كافى است كه در ميان من و شما گواهى دهد او مى داند آنچه كه در آسمانها و زمين است و كسانى كه به باطل مى گروند و به خدا كفر مى ورزند زيانكارند (52).
از تو عذاب زودرس مى خواهند و اگر نبود آن مدتى كه مقرر شده عذاب زودتر ايشان را ناگهان و بدون اطلاع مى گرفت (53).
از تو عذاب زودرس مى طلبند نمى دانند كه جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است (54).
روزى كه عذاب احاطه شان مى كند از بالاى سر و پايين پا، و خدا به ايشان مى گويد بچشيد آنچه را كه مى كرديد (55).
بيان آيات
اين آيات متضمن دنباله اى است براى داستانهايى كه از امت هاى سابق نقل فرمود، و آن مثلى است كه خداى سبحان براى معبودهاى موهوم آنان آورده، مى فرمايد: اينگونه اعتقادات خرافى آنان آن قدر بى اساس و سست بنياد است كه خلقت آسمانها و زمين به بانگ بلند به فساد آن فرياد مى زنند، و اعلام مى كنند كه بغير از خدا ولى و سرپرستى ندارند، و اين اعلام عالم خلقت همان است كه اين كتاب كريم اعلام مى دارد.
و چون سخن بدين جا مى رسد ناگهان روى سخن را به رسول گرامى خود نموده دستورش مى دهد تا اين كتاب را تلاوت كند، و نماز به پا بدارد، و اهل كتاب را با زبان نرم و مجادله به بهترين وجه به سوى دين اسلام دعوت كند، و مشركين را كه از او خواستند به غير از قرآن معجزه اى بياورد، و عذابى را كه وعده مى دهد زودتر بياورد پاسخ دهد.
تمثيل اتخاذ ارباب و آلهه و روى آوردن به غير خدا به اتخاذ سست ترين خانه ها،خانه عنكبوت
مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا...
|
كلمه عنكبوت معنايش معلوم است، اين كلمه هم بر يك عدد از آن حشره اطلاق مى شود، و هم بر جمع آن، هم در مذكر به اين صورت مى آيد، و هم در مونث، يعنى عنكبوت ماده را هم عنكبوت مى گويند.
از آنجايى كه در جمله (مثل الذين اتخذوا) عنايت همه در اين است كه مشركين بغير از خدا اوليايى براى خود گرفته اند، لذا همين معنا را در قالب صله و موصول آورد، و نفرمود: مثل مشركين مثل عنكبوت است، بلكه فرمود مثل كسانى كه بغير از خدا اولياء مى گيرند مثل عنكبوت است، كه براى خود خانه مى گيرد. همچنان كه در جمله (كمثل العنكبوت اتخذت بيتا)، نيز عنايت در اتخاذ عنكبوت بيت مزبور است، در نتيجه برگشت معنا به اين مى شود كه صفت مشركين در گرفتن اوليايى به غير از خدا، چون صفت عنكبوت است در گرفتن خانه اى كه چنين و چنان است و كلمه (بيتا) را نكره آورد تا دلالت كند بر اينكه خانه عنكبوت خبرى درباره اش هست، و آن خبر را بعدا خواهيم گفت.
آن وقت جمله (و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت ) بيان آن خبر، و صفت آن بيت است، و اگر نفرمود (و ان اوهن البيوت لبيتها - سست ترين خانه ها خانه اوست ) براى اين است كه خواست جمله مذكور را به عنوان يك مثل رايج به كار برده باشد، و مثل را كسى تغيير نمى دهد.
و معناى آيه اين است كه : اتخاذ مشركين اوليايى به غير از خدا، مثل اتخاذ عنكبوت است خانه اى را، خانه اى كه سست ترين خانه ها است، چون هيچ يك از آثار خانه به جز اسم بر آن صادق نيست، زيرا خانه را براى اين مى سازند كه صاحبش را از سرما و گرما حفظ كند، و چيزى كه اين خواص را ندارد و صاحبش را از هيچ مكروهى حفظ نمى كند خانه نيست. اوليايى هم كه مشركين براى خود گرفته اند تنها از ولايت، اسمى دارند، براى اينكه نه نفعى مى رسانند و نه ضررى، نه مالك مرگى هستند و نه حياتى، و نه نشورى.
مورد مثل، همان مساله اتخاذ آلهه است، پس اگر در آيه مورد بحث به جاى كلمه آلهه اولياء را آورد، براى اين است كه بفهماند كه اصولا داعى مشركين در پرستش خدايان مساله ولايت است، زيرا مشركين مى پنداشتند كه بت ها در كار آنان ولايت دارند، و امور آنان را تدبير مى كنند، خير را به سوى آنان جلب نموده و شر را از ايشان دور مى سازند، و درباره آنان شفاعت مى كنند.
در آيه مورد بحث علاوه بر نكته اى كه گذشت، نكته ديگرى هست، و آن اين است كه : با اطلاقى كه دارد تمامى اقسام شرك را شامل مى شود، و روى سخنش با تمامى كسانى خواهد بود كه حتى در يك امرى از امور خود به غير از خدا وليى بگيرند و به آن تكيه كنند، و آن را مستقل در اثر خود بدانند، البته آن اثرى كه از وى توقعش را دارد، هر چند كه آن ولى بت نباشد.
بلكه آيه شريفه شامل ولايت كسى نمى شود كه برگشت ولايتش به ولايت خدا باشد، مانند ولايت رسول، و امام و مؤمنين، چون اگر كسى رسول و يا امام و يا مومنى را ولى خود بداند، در حقيقت خدا را ولى خود خوانده، براى اينكه ولايت آنان در طول ولايت خدا است، و خود خدا ايشان را ولايت داده، و آيه (و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) اين اطلاق را تأييد مى كند.
(لو كانوا يعلمون ) - بعضى گفته اند: (يعنى اگر مى دانستند كه مثلشان در گرفتن اولياء مثل عنكبوت است.
معنى و مفاد آيه شريفه : (ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شىء...)
ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم
|
ممكن است بگوييم كلمه (ما) در جمله (ما يدعون ) موصوله است، يعنى آنچه مى خوانند، و ممكن است بگوييم نافيه است، يعنى (و نمى خوانند) و نيز ممكن است آن را استفهامى يا مصدرى بگيريم، و كلمه (من ) بنا بر احتمال دوم زايد است، كه صرفا براى تاءكيد آورده شده، و بنابر سه احتمال ديگر بيانى است، و از اين چهار احتمال دو احتمال اول قوى تر است، و از آن دو، اولى قوى تر است.
و بنابر احتمال دوم معنا چنين مى شود كه : خدا مى داند مشركين هيچ چيزى به جاى او نمى خوانند، يعنى آنچه به عنوان آلهه به جز خدا مى پرستند هيچ حقيقتى ندارد، در نتيجه به قول صاحب كشاف آيه شريفه تاكيد همان مثل است و زيادتى است براى اينكه در آن مثل آن آلهه را حداقل چون خانه عنكبوت دانست، ولى در اين جمله مى فرمايد بلكه خانه عنكبوت هم نيست، چون عدم محض است.
و بنابر احتمال اول معناى آيه چنين مى شود: خدا مى داند آن چيزهايى را كه به جاى او مى پرستند، و جاهل به آن نيست، و بنابراين جمله مورد بحث كنايه مى شود از اينكه آن مثلى كه زديم مثلى به جا بود، چون براى اولياى آنان از ولايت چيزى به جز اسم نيست.
اين معنا - همان طور كه گفتيم - از همه احتمالات قوى تر است، چون دو كلمه عزيز و حكيم آن را تاكيد مى كند، و مى فهماند كه وقتى خدايان مشركين از ولايت چيزى به جز اسم نداشتند، پس در نتيجه تنها عزيزى كه هيچ چيز بر او غلبه نمى كند، و در تدبير ملكش شريك نيست، و نيز در خلقت و ايجاد شركت ندارد، خدا است، و نيز تنها حكيمى كه هر چه مى كند و هر تدبيرى كه به كار مى بندد متقن و محكم است، خدا است، و چون تنها او عزيز و حكيم است، هيچ وقت تدبير خلق خود را به كسى واگذار نمى نمايد (فراموش نشود كه واگذارى غير از دادن ولايت به انبياء و اولياء است، چون گفتيم ولايت انبياء در طول ولايت خدا است نه به عنوان واگذارى و تفويض مترجم )، آن وقت آيه مورد بحث به منزله زمينه اى مى شود براى بيان بعد كه مى فرمايد (خلق الله السموات و الارض بالحق ).
و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون
|
اين جمله به مثلهايى كه در قرآن زده شده اشاره مى كند، و مى فرمايد كه هر چند آنها را همه مردم مى شنوند، و ليكن حقيقت معانى آن و لب مقاصدش را تنها اهل دانش درك مى كنند، آن كسانى كه حقايق امور را مى فهمند، و بر ظواهر هر چيزى جمود نمى كنند.
دليل بر اين معنا جمله (لا يعقلها) است، براى اينكه ممكن بود بفرمايد: (و لا يومن بها)، و يا تعبيرى نظير آن بياورد، پس اينكه فرمود: (لا يعقلها) دليل بر آن است كه منظور درك حقيقت و مغز آن مثلها است، و گرنه بسيارى از غير دانايان هستند كه به ظواهر آن مثلها ايمان دارند.
پس درك مثلهايى كه در كلام خدا زده شده نسبت به فهم و شعور مردم مختلف است، بعضى از شنوندگان هستند كه به جز شنيدن الفاظ آن و تصور معانى ساده اش هيچ بهره اى از آن نمى برند، چون در آن تعمق نمى كنند، بعضى ديگر هستند كه علاوه بر آنچه كه دسته اول مى شنوند و مى فهمند، در مقاصد آن تعمق هم مى كنند، و حقايق باريك و دقيقش را درك مى نمايند.
در اين آيه اشاره است به اينكه مثل زدن بت پرستى به تار تنيدن عنكبوت، صرف مثل شعرى و ادعاى خالى از دليل نيست، بلكه پايه اى از حجت و برهان عقلى دارد، و حقيقت حقه و ثابته اى دارد، كه آيه بعد به آن اشاره مى كند.
خلقت، تدبير و ولايت ملازم يكديگرند و هر سه مختص به خداى تعالى است
خلق الله السموات و الارض بالحق ان فى ذلك لايه للمومنين
|
مراد از حق بودن خلقت آسمانها و زمين اين است كه : بفهماند در خلقت آنها بازيچه در كار نيست، همچنان كه جاى ديگر اين معنا را صريحا اعلام نموده و فرموده : (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لا عبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون.)
پس خلقت آسمانها و زمين بر اساس نظامى ثابت و تغيير ناپذير است، و سنت الهى نه اختلاف مى پذيرد و نه تخلف، تدبير هم خود از خلقت است، و اين دو با يكديگر اختلاف ندارند، و هيچ كس از ديگرى تخلف نمى كند.
براى اينكه تدبير حوادث جاريه در عالم، معنايش اين است كه : يك حادثى را دنبال حادثى ديگر به وجود بياورد، حادثى باشد كه وقتى دنبال حادث اول پديد آورد، نظامى اتم به وجود آيد، و آن چنان حوادث را ترتيب دهد كه به غايت ها و نتايجى منتهى شود كه حق و حقيقت باشد، پس در حقيقت تدبير عبارت شد از خلقت بعد از خلقت، اما خلقت هر چيزى با رعايت خلقت هاى قبل و بعد، كه چون تك تك هر ايجادى در نظر گرفته شود خلقت است، و چون رابطه و اتصال بين همه خلقها در نظر گرفته شود تدبير است، پس تدبير، چيزى سواى خلقت نيست.
و چون خلقت و صنع همه به خداى تعالى منتهى مى شود، و اين منتهى شدنش ضرورى و غير قابل انكار است، ناگزير تدبير هم منتهى به اوست، و به هيچ وجه نمى شود به غير او دانست، و غير خداى تعالى هر چه هست مخلوق خدا، و قائم به خدا، و مملوك او است، خودش مالك هيچ نفعى و ضررى نيست، و محال است كه قائم به غير از او باشد، و آن غير، مستقل در تدبير او، و مستغنى از خدا باشد، و اين همان معناى حق بودن، و بازيچه نبودن، و جد بودن، و شوخى نبودن خلقت است.
پس اگر بعضى از مخلوقات خدا مدبر بعضى از مخلوقات ديگرش بوده باشد، اين ولايت در تدبير ولايت حقيقى نيست، چون ولى نامبرده باز هم مالك واقعى، و به حقيقت معناى كلمه نيست، و به اين معنا چيزى را مالك نمى باشد، و در نتيجه آنچه دخل و تصرف مى كند جنبه بازى را دارد، و اگر فرضا خدا چنين ولايتى را به بعضى از مخلوقات خود بدهد، او هم با مخلوقات خود بازى كرده است، و ساحت او منزه از لعب و بازى است، و فرض مذكور تنها و تنها فرض است، و حقيقتى نمى تواند داشته باشد، و ولايت فرض شده فقط اسمى از ولايت را دارد، و به كلى از حقيقت معناى كلمه تهى است، همچنان كه تار عنكبوت اينچنين است.
(ان فى ذلك لايه للمومنين ) - در اين جمله آيت بودن خلقت را اختصاص داد به مؤمنين، با اينكه براى عموم مردم آيت است، و اين بدان جهت است كه : تنها مؤمنين از اين آيت سود مى برند، و از آن به صاحب آيت يعنى خداى تعالى راه مى يابند.
اتل ما اوحى اليك من الكتاب و اقم الصلوه ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر...
|
بعد از آنكه اجمال داستانهاى امم سابق را بيان كرد، كه شرك و گناهان و منكراتشان، كارشان را به چه شقاوتى كشانيد، شقاوتى ابدى، و خسرانى دائم، اينك در اين آيه از آن مطالب منتقل شده به اينكه رسول گرامى خود را دستور مى دهد به تلاوت آنچه به وى وحى شده، - البته در عين حال كلام را استينافى گرفت يعنى به ما قبل عطف نكرد - چون تلاوت قرآن بهترين رادع است از شرك و ارتكاب فحشاء و منكرات، زيرا در آن آيات روشنى است كه متضمن حجت هايى نورانى است، كه حق را آن طور كه بايد روشن مى سازد، و هم مشتمل است بر داستانهاى عبرت آور، و مواعظ و بشارت ها و انذار و وعده و وعيدها كه شنونده و خواننده را از گناهان باز مى دارد.
و سپس آن امر را ضميمه كرد به امر به نماز كه بهترين اعمال است، چون كه نماز از فحشاء و منكر باز مى دارد.
چگونه نماز ايستادن را از فحشا و منكر باز مى دارد
و سياق آيات شاهد بر اين است كه : مراد از اين بازدارى، بازدارى طبيعت نماز از فحشاء و منكر است، البته بازدارى آن به نحو اقتضاء است نه عليت تامه، كه هر كس نماز خواند، ديگر نتواند گناه كند.
خواهى گفت چطور نماز از فحشاء و منكرات نهى مى كند؟ در جواب مى گوييم اين عمل مخصوصا كه بنده خدا آن را در هر روز پنج بار به جا بياورد، و همه عمر ادامه دهد، و مخصوصا اگر آن را همه روزه در جامعه اى صالح به جا بياورد، و افراد آن جامعه نيز مانند او همه روزه به جا بياورند، و مثل او نسبت به آن اهتمام بورزند، طبعا با گناهان كبيره سازش ندارد.
آرى توجه به خدا از در بندگى، آنهم در چنين محيط و از چنين افراد، طبيعتا بايد انسان را از هر معصيتى كبيره و هر عملى كه ذوق دينى آن را شنيع مى داند، از قبيل قتل نفس، تجاوز به جانها و به مال ايتام، زنا، و لواط، باز بدارد، بلكه نه تنها از ارتكاب آنها، بلكه حتى از تلقين آن نيز جلوگيرى كند.
براى اينكه نماز مشتمل است بر ذكر خدا، و اين ذكر، اولا ايمان به وحدانيت خداى تعالى، و رسالت و جزاى روز قيامت را به نمازگزار تلقين مى كند، و به او مى گويد كه خداى خود را با اخلاص در عبادت مخاطب قرار داده و از او استعانت بنما، و درخواست كن كه تو را به سوى صراط مستقيم هدايت نموده، و از ضلالت و غضبش به او پناه ببر.
و ثانيا او را وادار مى كند بر اينكه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و كبريايى خدا شده، پروردگار خود را با حمد و ثنا و تسبيح و تكبير ياد آورد، و در آخر بر خود و هم مسلكان خود و بر همه بندگان صالح سلام بفرستد.
علاوه بر اين او را وادار مى كند به اينكه از حدث (كه نوعى آلودگى روحى است )، و از خبث يعنى آلودگى بدن و جامه، خود را پاك كند، و نيز از اينكه لباس و مكان نمازش غصبى باشد، بپرهيزد، و رو به سوى خانه پروردگارش بايستد.
پس اگر انسان مدتى كوتاه بر نماز خود پايدارى كند، و در انجام آن تا حدى نيت صادق داشته باشد، اين ادامه در مدت كوتاه به طور مسلم باعث مى شود كه ملكه پرهيز از فحشاء و منكر در او پيدا شود، به طورى كه اگر فرضا آدمى شخصى را موكل بر خود كند، كه دائما ناظر بر احوالش باشد، و او را آنچنان تربيت كند كه اين ملكه در او پيدا شود و به زيور ادب عبوديت آراسته گردد، قطعا تربيت او موثرتر از تربيت نماز نيست، و به بيش از آنچه كه نماز او را دستور مى دهد دستور نخواهد داد، و به بيش از آن مقدار كه نماز به رياضت وادارش مى كند وادار نخواهد كرد.
جواب به اين اشكال كه چرا بسيارى از نمازگزاران مرتكب كبائر و منكرات مى شوند؟
در اينجا لازم است اشكالى كه به آيه شريفه شده، و جوابش را خاطرنشان سازيم، بعضى بر اين آيه اشكال كرده اند كه : (اين آيه مى فرمايد نماز از فحشاء و منكرات نهى مى كند، و حال آنكه ما بسيارى از نمازگزاران را مى بينيم كه از ارتكاب گناهان بزرگ پروايى ندارند، چرا نماز آنان از فحشاء و منكرات بازشان نمى دارد؟).
در جواب از اين اشكال بعضى از علماء گفته اند: (اصلا كلمه (صلوه ) در آيه شريفه به معناى نماز نيست، بلكه به معناى دعا است، و مراد از دعا هم دعوت به سوى امر خدا است، و معناى آيه اين است كه : اى پيغمبر من، بر دعوت به سوى امر خدا پايدارى كن، كه اگر چنين كنى اين دعوت مردم را از فحشاء و منكرات باز مى دارد). ليكن اين جواب اشكال دارد، براى اينكه در حقيقت براى رفع اشكال و فرار از آن، آيه را از ظاهرش برگردانيده.
بعضى ديگر گفته اند: (كلمه (صلوه ) در آيه شريفه در معناى نكره است، و معناى آيه اين است كه يك قسم از نمازها باعث مى شود كه نمازگزار از فحشاء و منكرات اجتناب بورزد، و درست هم هست، پس مراد همه نمازها نيست، تا آن اشكال وارد شود.)
بعضى ديگر گفته اند: (نماز مادام كه نمازگزار مشغول آن است اين اثر را دارد، يعنى شخص نمازگزار مادام كه مشغول نماز است كارهاى زشت نمى كند، چون همين اشتغال به نماز او را از كارهاى ديگر باز مى دارد).
بعضى ديگر گفته اند: (آيه به همان ظاهرى كه دارد معنايى دارد كه آن اشكال متوجهش نمى شود، و آن اين است كه : نماز مانند يك انسانى كه ديگرى را از فحشاء و منكرات نهى مى كند، به شخص نمازگزار مى گويد: زنا مكن، ربا مخور، دروغ مگو، و... و ليكن همان طور كه در آن انسان لازمه نهى اين نيست كه شنونده گوش هم بدهد،و از گفته او منتهى هم بشود، در نماز نيز چنين است، يعنى نماز مرتب به نمازگزار مى گويد كه چنين و چنان مكن، و ليكن لازمه اين نهى اين نيست كه نمازگزار منتهى هم بشود، و از آن كارها دست بردارد. مگر نهى نماز از نهى خدا مهم تر و موثرتر است، خداى تعالى در آيه شريفه (ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر)، به عدل و احسان و صله رحم امر مى كند، و از فحشاء و منكر نهى مى فرمايد، و مع ذلك مردم همچنان نافرمانى اش مى كنند، و نهى او باعث انتهاى مردم نمى شود، نهى نماز هم مثل آن، پس اشكالى كه بر آيه شده ناشى از اين توهم است كه نهى همواره مستلزم انتهاء است، و اين توهمى است باطل ).
از بعضى از مفسرين نقل شده كه در پاسخ از اين اشكال گفته اند: (نماز را براى اين مى خوانند كه به ياد خدا بيفتند، همچنان كه خود خداى تعالى هم فرموده : (اقم الصلوه لذكرى - نماز را براى ياد من به پا دار)، و كسى كه به ياد خدا باشد، مسلما از اعمالى كه خوشايند خدا نيست پرهيز مى كند، و آن اشخاصى كه در اشكال مورد نظرند، اشخاصى هستند كه اگر نماز نخوانند گناه بيشتر مى كنند، و نماز در آنها اين مقدار اثر گذاشته كه منكرات را كمتر مرتكب شوند).
حق مطلب در پاسخ اشكال فوق
ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه هيچ يك از اين جوابها با سياق حكم، و تعليلى كه در آيه شريفه آمده نمى سازد، براى اينكه آنچه از سياق برمى آيد اين است كه : اگر دستور داده اند به اينكه مردم نماز بخوانند، براى اين است كه نماز آنان را از فسق و فجور باز مى دارد، و اين تعليل مى فهماند كه نماز عملى است عبودى، كه به جا آوردنش صفتى در روح آدمى پديد مى آورد كه آن صفت به اصطلاح معروف، پليسى است غيبى، و صاحبش را از فحشاء و منكرات باز مى دارد، و در نتيجه جان و دلش را از قذارت گناهان و آلودگى هايى كه از اعمال زشت پيدا مى شود، پاك مى نمايد.
پس معلوم مى شود مقصود از نماز رسيدن به آن صفت است، يعنى صفت بازدارى از گناه، چيزى كه هست در جواب از آن اشكال مى گوييم : پيدايش اين صفت اثر طبيعى نماز هست، و ليكن به نحو اقتضاء، نه به نحو عليت، پس اينكه در جواب دومى گفتند در بعضى افراد اثر دارد صحيح نيست، بلكه در همه اثر دارد، و ليكن به نحو اقتضاء و نيز اينكه در جواب سوم گفتند اثرش تا وقتى است كه انسان مشغول نماز است، صحيح نيست، بلكه اثرش در همه احوال است اما به نحو اقتضاء و اينكه در جواب چهارم گفتند: نهى مستلزم انتهاء نيست و گويا در آيه شريفه فرموده نماز بخوان تا نهى نماز را بشنوى صحيح نيست، بلكه نهى مستلزم انتهاء هست چيزى كه هست گفتيم به نحو اقتضاء و اينكه در جواب پنجم گفتند نماز ياد خدا است و ياد خدا انسان را از فحشاء باز مى دارد باز درست نيست، براى اينكه اشكال بر گناهكارى نمازگزار است، چه ياد خدا باشد و چه نباشد.
پس حق در جواب همان است كه گفتيم بازدارى از گناه اثر طبيعى نماز است، چون نماز توجه خاصى است از بنده به سوى خداى سبحان، ليكن اين اثر تنها به مقدار اقتضاء است، نه عليت تامه، تا تخلف نپذيرد، و نمازگزار ديگر نتواند گناه كند، نه، بلكه اثرش به مقدار اقتضاء است، يعنى اگر مانع و يا مزاحمى در بين نباشد اثر خود را مى بخشد، و نمازگزار را از فحشاء باز مى دارد، ولى اگر مانعى و يا مزاحمى جلو اثر آن را گرفت، ديگر اثر نمى كند، و در نتيجه نمازگزار آن كارى كه انتظارش را از او ندارند مى كند، خلاصه ياد خدا، و موانعى كه از اثر او جلو مى گيرند، مانند دو كفه ترازو هستند، هر وقت كفه ياد خدا چربيد، نمازگزار گناه نمى كند، و هر جا كفه آن موانع چربيد كفه ياد خدا ضعيف مى شود، و نمازگزار از حقيقت ياد خدا منصرف مى گردد، و گناه را مرتكب مى شود. و اگر خواننده عزيز بخواهد اين معنا را لمس كند، بايد حال بعضى از افراد كه نام مسلمان دارند، و در عين حال نماز نمى خوانند، در نظر بگيرد، كه اگر رفتار آنها را زير نظر قرار دهد، مى بيند كه به خاطر نخواندن نماز، روزه را هم مى خورد، و حج هم نمى رود و زكات هم نمى دهد، و بالاخره ساير واجبات را هم ترك مى كند، و هيچ فرقى بين پاك و نجس، و حلال و حرام نمى گذارد، و خلاصه در راه زندگى همچنان پيش مى رود، هر چه پيش آيد خوش آيد، و هيچ چيزى را در راه خود مانع پيشرفت خود نمى بيند، نه ظلم، نه زنا، نه ربا، نه دروغ، و نه هيچ چيز ديگر.
آن وقت اگر حال چنين شخصى را با حال كسى مقايسه كنى كه نماز مى خواند، و در نمازش به حداقل آن يعنى آن مقدارى كه تكليف از گردنش ساقط شود اكتفاء مى كند، خواهى ديد كه او از بسيارى از كارها كه بى نماز از آن پروا نداشت پروا دارد، و اگر حال اين نمازگزار را با حال كسى مقايسه كنى كه در نمازش اهتمام بيشترى دارد، خواهى ديد كه دومى از گناهان بيشترى پروا دارد، و به همين قياس هر چه نماز كاملتر باشد، خوددارى از فحشاء و منكرات بيشتر خواهد بود.
معناى (ذكر) و مقصود از اينكه درباره نماز فرمود: (و لذكر الله اكبر)
(و لذكر الله اكبر) - راغب در مفردات مى گويد: كلمه (ذكر) گاهى در معناى ياد، خاطر به كار برده مى شود، مثلا مى گويند (افى ذكرك - آيا به ياد دارى و آيا به خاطر دارى ). و اين ياد و خاطر هيئتى است در نفس، كه با داشتن آن انسان مى تواند آنچه از معلومات كسب كرده حفظ كند، و از دست ندهد، مانند حافظه، با اين تفاوت كه حفظ را در جايى به كار مى برند كه مطلبى را در حافظه خود داشته باشد، هر چند كه الان حاضر و پيش رويش نباشد، به خلاف ذكر كه در جايى به كار مى رود كه علاوه بر اينكه مطلب در صندوق حافظه اش هست، در نظرش حاضر هم باشد.
و گاهى كلمه ذكر را در حضور قلب و يا حضور در زبان استعمال مى كنند، مثلا مى گويند: ذكر خدا دو نوع است، يكى ذكر به زبان، و يكى هم ذكر به قلب، يعنى حضور در قلب، و به همين جهت است كه گفته اند: ذكر دو نوع است، ذكر از نسيان، - يعنى ذكر به معناى اول -، و ذكر بدون نسيان، - يعنى ذكر به معناى دوم - كه به معناى ادامه حفظ است، معناى سوم ذكر هم عبارت است از سخن، چون هر سخنى را ذكر هم مى گويند.
و ظاهرا اصل در معناى اين كلمه همان معناى اول است، و اگر معناى دوم را (نام خدا را بردن ) هم ذكر ناميده از اين بابت است كه ذكر لفظى مشتمل بر معناى قلبى نيز هست، و ذكر قلبى نسبت به ذكر لفظى اثرى را مى ماند كه بر سبب مترتب مى شود، يا نتيجه اى است كه از عمل عايد مى گردد.
و اگر نماز را ذكر ناميده اند، براى اين است كه : نماز هم مشتمل است بر ذكر زبانى از تهليل، و حمد، و تسبيح، و هم به اعتبارى ديگر مصداقى است از مصاديق ذكر، چون مجموعه آن عبوديت بنده خدا را مجسم مى سازد، و لذا خداى تعالى نماز را ذكر الله ناميده و فرموده : (اذا نودى للصلوه من يوم الجمعه فاسعوا الى ذكر الله ) و هم به اعتبارى ديگر امرى است كه ذكر بر آن مترتب مى شود، ترتب غايت بر صاحب غايت، يعنى نتيجه نماز ياد خدا است، همچنان كه آيه (و اقم الصلوه لذكرى ) به آن اشاره مى كند. و ذكرى كه گفتيم، غايت و نتيجه نماز است، ذكر قلبى است، البته آن ذكرى كه گفتيم به معناى استحضار است، يعنى استحضار ياد خدا در ظرف ادراك، بعد از آنكه به خاطر فراموشى از ذهن غايب شده بود، و يا به معناى ادامه استحضار است، و اين دو قسم از ذكر بهترين عملى است كه صدورش از انسان تصور مى شود، و از همه اعمال خير قدر و قيمت بيشترى دارد، و نيز از همه انحاى عبادتها اثر بيشترى در سرنوشت انسان دارد، چون ياد خدا به اين دو نوع كه گفته شد، آخرين مرحله سعادتى است كه براى انسانها در نظر گرفته شده، و نيز كليد همه خيرات است.
و به هر حال از ظاهر سياق آيه (و اقم الصلوه ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر) بر مى آيد كه جمله (و لذكر الله اكبر) متصل به آن است، و اثر ديگرى از نماز را بيان مى كند، و اينكه آن اثر، بزرگتر از اثر قبلى است، در نتيجه جمله (و لذكر الله اكبر) به منزله ترقى دادن مطلب است، و البته منظور از ذكر در آن جمله نيز همان ذكر قلبى است، كه گفتيم از نماز حاصل مى شود.
پس گويا فرموده : نماز بگزار تا تو را از فحشاء و منكر باز بدارد، بلكه آنچه عايد تو مى كند بيش از اين حرفها است، چون مهم تر از نهى از فحشاء و منكر اين است كه : تو را به ياد خدا مى اندازد، و اين مهم تر است، براى اينكه ذكر خدا بزرگترين خيرى است كه ممكن است به يك انسان برسد، چون ذكر خدا كليد همه خيرات است، و نهى از فحشاء و منكرات نسبت به آن فايده اى جزئى است.
البته اين احتمال هم هست كه مراد از (ذكر) همان اذكار زبانى نماز باشد، ولى در اين صورت باز هم جمله مذكور در معناى ترقى است، چون معناى آيه اين مى شود: نماز بخوان، تا تو را از فحشاء و منكر باز دارد، بلكه همان اذكارى كه در نماز است، و يا خود نماز، مهمتر از آن بازدارى است، چون بازدارى مذكور يكى از آثار نيك ذكر است، و به هر تقدير كلمه (ذكر الله ) بنابر هر دو احتمال، مصدرى است كه اضافه به مفعول خود شده، و آن چيزى كه ذكر الله از آن بزرگتر است عبارت است از نهى از فحشاء و منكر.
وجوه مختلفى كه مفسرين در معناى (و لذكر الله اكبر) گفته اند
مفسرين در معناى (ذكر)، و اينكه كلمه (الله ) فاعل آن است، و يا مفعول آن، و اين كه مفضل عليه خاص است يا عام، (يعنى ذكر خدا از همه اقسام نهى از فحشاء مهم تر است، يا بعضى از اقسام آن ) اقوال و نظريه هايى ديگر دارند.
بعضى گفته اند: (معنايش اين است كه : اينكه خدا به ياد بنده اش باشد، مهم تر از آن است كه بنده به ياد خدا باشد، براى اينكه هر چند فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) ولى در اين معامله تنها بنده سود مى برد).
بعضى ديگر گفته اند: (معنايش اين است كه : خدا به ياد بنده اش باشد مهم تر است از نماز بنده بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : خدا به ياد بنده اش باشد از هر چيزى مهم تر است ).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : ذكر كردن بنده، خدا را در نماز از ساير اركان نماز مهمتر است. بعضى ديگر گفته اند: (ذكر كردن بنده، خدا را در نماز مهمتر است از اينكه او را در خارج نماز ذكر كند) بعضى ديگر چنين معنا كرده اند: (كه ذكر كردن بنده، خدا را از ساير كارهايش مهم تر است ).
بعضى ديگر چنين گفته اند: درست است كه نماز از فحشاء و منكرات نهى مى كند، اما اينكه بنده خدا در هنگام رويارويى با گناه به ياد خدا بيفتد كه او را از آن گناه نهى كرده مهم تر است.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (اكبر) از معناى برترى عارى است، و با اينكه براى آن درست شده، در اينجا آن را افاده نمى كند، پس لازم نيست چيزى باشد كه ذكر الله از آن مهم تر باشد، و از اين قبيل (افعل التفضيل ) ها در قرآن آمده، كه معناى تفضيل و برترى را نمى دهد مانند آيه (ما عند الله خير من اللهو - آنچه نزد خدا است از لهو بهتر است )، چون مى دانيم لهو خوب نيست، تا آنچه نزد خدا است خوبتر باشد.
اينها اقوال و نظريه هايى است مختلف كه ما از بحث پيرامون آنها خوددارى نموديم، چون اختصار را ترجيح داديم، و دقت در آيه براى خواننده كافى است از بحث كردن ما، علاوه بر اين خود خواننده مى داند كه بعضى از اين وجوه تحكم و بيهوده حرف زدن است.
(و الله يعلم ما تصنعون ) - يعنى خدا مى داند آنچه را كه شما از خير و شر انجام مى دهيد، و چون مى داند بر شما لازم است كه مراقب او باشيد، و از او غافل نگرديد، و بنابراين جمله مورد بحث مخصوصا بنابر قول اول مردم را تحريك و تشويق بر مراقبت مى كند.
مقصود از مجادله نيكو با اهل كتاب كه بدان امر فرموده است
و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم
|
بعد از آنكه در جمله (اتل ما اوحى اليك )، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مأمور كرد تا از طريق تلاوت قرآن دعوت و تبليغ كند، اينك در جمله مورد بحث كيفيت دعوت را بيان مى كند، و از مجادله با اهل كتاب - كه اطلاق آن شامل يهود و نصارى مى شود، و مجوس و صابئين هم ملحق به آن دو مى شوند - نهى مى كند، و مى فرمايد: با اين طوايف چندگانه مجادله مكن، مگر به طريقى كه بهترين طريق مجادله بوده باشد، و از آن بهتر تصور و امكان نداشته باشد.
و مجادله وقتى نيكو به شمار مى رود، كه با درشتخويى و طعنه و اهانت همراه نباشد، پس يكى از خوبيهاى مجادله اين است كه : با نرمى و سازش همراه باشد، و خصم را متاذى نكند كه در اين صورت مجادله داراى حسن و نيكى است، يكى ديگر اينكه شخص مجادله كننده از نظر فكر با طرفش نزديك باشد، به اين معنا كه هر دو علاقه مند به روشن شدن حق باشند، و در نتيجه هر دو با كمك يك ديگر حق را روشن سازند، و لجاجت و عناد به خرج ندهند، پس وقتى اين شرط با شرط اول جمع شد، حسن و نيكويى مجادله دو برابر مى شود، آن وقت است كه مى توان گفت اين مجادله بهترين مجادله ها است.
و به همين جهت وقتى مؤمنين را نهى مى كند از مجادله با اهل كتاب، مگر آن مجادله كه احسن و بهترين طرق مجادله باشد، از اهل كتاب جمعى را استثناء مى كند، و مى فرمايد مگر آن عده از اهل كتاب را كه ستم كردند.
و مراد از ستم به قرينه سياق اين است كه : آن اهل كتاب كه شما مى خواهيد با او مجادله كنيد معاند نباشد، و نرمى و ملاطفت در سخن را حمل بر ذلت و خوارى نكند، كه در اين صورت مجادله به طريق احسن نيز فايده اى به حال آنان ندارد، چون هر چه بيشتر نرمى به خرج دهى، او خيال مى كند اين نرمى از بيچارگى و ضعف تو است، و يا مى پندارد كه مى خواهى با اين خلق خوشت او را به دام بيندازى، و از راه حقش به راه باطل ببرى، اين قسم افراد ظالمند، كه مجادله هر قدر هم احسن باشد سودى نخواهد بخشيد.
و نيز به همين جهت است كه دنبال كلام مساله نزديك شدن با ايشان را بيان كرد، كه چطور با اهل كتاب نزديك شويد، كه هم شما و هم ايشان در روشن كردن حق هم آهنگ شويد، و طرف بحث شما نيز مانند خود شما علاقه مند به روشن شدن حق شود، و آن اين است كه نخست به ايشان بگوييد: (و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون - ما هم به آنچه به ما نازل شده ايمان داريم، و هم به آنچه به شما نازل شده، و ما معتقديم كه معبود ما و شما يكى است، و ما تسليم آن معبوديم ).
و كذلك انزلنا اليك الكتاب، فالذين آتيناهم الكتاب يومنون به و من هولاء من يومن به، و ما يجحد بآياتنا الا الكافرون
|
يعنى اين چنين و بر اين صفت ما كتاب و قرآن را بر تو نازل كرديم، يعنى بر صفت اسلام و تسليم شدن براى خدا، و اينكه ساير كتابهاى آسمانى و پيغمبران او را تصديق داشته باشى.
بعضى از مفسرين گفته اند: (معناى آيه اين است كه : همان طور كه كتاب بر موسى و عيسى نازل كرديم، بر تو نيز نازل كرديم كه قرآن است ).
و بنابراين جمله (فالذين آتيناهم الكتاب...)، تفريعى است بر چگونگى نازل شدن قرآن، و معنايش اين است كه : از آنجايى كه قرآن درباره تسليم خدا شدن، و تصديق كتب و پيامبران خدا نازل شده، طبعا اهل كتاب هم به آن ايمان خواهند آورد، براى اينكه اگر ايشان به كتاب آسمانى، و پيغمبر خود ايمان آورده اند، به خاطر همين است كه : خواسته اند تسليم خدا باشند، و هر دستورى كه خدا بدهد فرمان ببرند.
البته بعضى از اينان يعنى مشركين و بت پرستان نيز كسانى هستند كه به اين كتاب ايمان مى آورند، و هر كس آيات ما را انكار كند و به آن ايمان نياورد كافر است كه همه جا و همواره مى خواهد با باطل روى حق را بپوشاند.
بعضى احتمال داده اند كه : (مراد از (الذين آتيناهم الكتاب ) خود مسلمانان باشند، و مراد از مشاراليه (هولاء)، اهل كتاب بوده باشد). ليكن اين احتمال بعيد است، و مانند آن در بعد، اين احتمال است كه بگوييم ضمير در (يومن به ) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر مى گردد.
اين نكته بر خواننده پوشيده نماند، كه جمله (و من هولاء من يومن به - و از اينان كسى است كه به آن ايمان مى آورد) مى فهماند كه اينگونه افراد از ميان مشركين نوعى استقلال دارند.
احتجاج بر اثبات اينكه قرآن نازل از ناحيه خداى سبحان است
و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون
|
كلمه (تتلوا) از ماده تلاوت است، كه به معناى خواندن است، چه خواندن از روى كتاب، و چه از حفظ، و مراد از آن در آيه مورد بحث به قرينه مقام همان اول است.
كلمه (تخطه ) از ماده (خط) است، كه به معناى نوشتن است، كلمه (مبطلون ) جمع مبطل است، و مبطل كسى را گويند كه قول باطلى را آورده باشد، و نيز به كسى مى گويند كه حق را باطل كند، يعنى ادعا كند كه باطل است، از اين دو معنا معناى دوم با آيه مناسب تر است، هر چند كه ممكن است معناى اول مراد باشد.
و ظاهر تعبير در جمله (و ما كنت تتلوا...) اين است كه مى خواهد عادت را نفى كند، و بفرمايد: عادت تو چنين نبوده كه قبل از اين كتابى بخوانى، و يا بنويسى، و آيه شريفه (فقد لبثت فيكم عمرا من قبله )، نيز بر اين معنا دلالت دارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: (جمله مذكور مى خواهد قدرت را نفى كند، و بفرمايد: تو قبل از اين نمى توانستى بخوانى، و بنويسى، ولى وجه اول با سياق حجت و استدلال سازگارتر است )، چون آيه شريفه در مقام اقامه حجت بر حقانيت قرآن است، و مى خواهد اثبات كند كه اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده و در اثبات اين مدعا كافى است كه نفى عادت از وى بشود و لازم نيست كه نفى قدرت بشود.
و اگر كلمه (تخطه ) را مقيد به قيد (بيمينك ) كرد، و فرمود: تو عادت نداشتى كه كتابى را با دست خود بنويسى، خواست تا نوعى تمثيل آورده در نتيجه مطلب را تاكيد كرده باشد، مثل اينكه كسى بگويد: من فلانى را با چشم خود ديدم، و يا فلان مطلب را با اين دو گوش خود شنيدم.
و معناى آيه اين است كه : عادت تو قبل از نزول قرآن چنين نبود كه كتابى را بخوانى، و نيز اين نبود كه كتابى را با دست خود بنويسى - خلاصه تو نه مسلط بر خواندن بودى، و نه مسلط بر نوشتن، چون امى و بى سواد بودى - و اگر غير اين بود يعنى بر خواندن و نوشتن مسلط مى بودى، مبطلان كه همواره مى خواهند حق را باطل معرفى كنند بهانه به دست آورده، براستى در حقانيت دعوت تو به شك مى افتادند، ليكن از آنجايى كه خوب نمى توانستى بخوانى و بنويسى، و سالها است كه مردم تو را به اين صفت مى شناسند، چون با تو معاشرت دارند، ديگر هيچ جاى شكى برايشان باقى نمى ماند، كه اين قرآن كتاب خدا است، و خدا آن را بر تو نازل كرده، از بافته هاى خودت نيست، و چنين نيست كه از كتابهاى قديمى، داستانها و مطالبى اقتباس كرده، و به اين صورت درآورده باشى، و ديگر مبطلان نمى توانند آن را ابطال نموده، و به اين عذر اعتذار جويند.
بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم، و ما يجحد بآياتنا الا الظالمون
|
اين آيه اعراض از مطلبى تقديرى است كه از آيه قبل استفاده مى شد، چون بعد از آنكه تلاوت و نوشتن را با هم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نفى كرد، و فرمود تو نه مى خواندى، و نه مى نوشتى، چنين استفاده مى شد كه قرآن كتابى نيست كه جمع آورى شده و با خطوطى نوشته شده باشد، لذا اين سوال پيش مى آمد كه پس قرآن چيست ؟ از اين سوال تقديرى و فرضى با كلمه اعراض (بل ) پاسخ داده و فرموده : (بل هو - بلكه او - قرآن - آياتى است روشن، در سينه هاى كسانى كه بهره اى از علم داده شده اند).
و در جمله (و ما يجحد بآياتنا الا الظالمون )، مراد از ظلم، بقرينه مقام، ظلم به آيات خدا و تكذيب آنها، و استكبار از پذيرفتن آنها، از روى عناد و تعنت است.
و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه، قل انما الايات عندالله، و انما انا نذير مبين
|
بعد از آنكه نام كتاب را برد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را دستور داد تا آن را بر مردم بخواند، و به سوى خدا دعوت كند، و نيز بعد از آنكه خاطرنشان ساخت كه بعضى از ايشان به آن ايمان مى آورند، و بعضى كه كافر و ظالمند ايمان نمى آورند، اينك در اين آيه و دو آيه بعد اشاره مى كند به اينكه دسته دوم اعتنايى به قرآن ندارند، با اينكه قرآن آيت و معجزه نبوت است، و از آن جناب معجزه اى دلخواه خود مى خواهند، و به پاسخ از آن مى پردازد.
پس جمله (و قالوا لولا انزل عليه آيات من ربه )، همان پيشنهاد ايشان است كه چرا غير از قرآن معجزات ديگرى به او نازل نشد؟ و اين در حقيقت طعنه و تعريضى است كه به قرآن كريم زده اند، مى خواسته اند بگويند: قرآن معجزه نيست، و پيش خود خيال كرده اند كه يك فرد وقتى مى تواند پيامبر خدا باشد كه نيرويى الهى و غيبى داشته باشد، و با آن بر هر كارى كه بخواهد قادر باشد.
و اگر گفتند (لولا انزل عليه - چرا بر او نازل نشد)، و نگفتند (لولا ياتينا بآيات - چرا براى ما معجزاتى نمى آورد)؟ خواستند نوعى استهزاء كرده باشند، همچنان كه در آيه (يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون لو ما تاتينا بالملائكه ان كنت من الصادقين ) به اين سخريه تصريح شده است (چون با اينكه او را ديوانه مى خوانند مع ذلك مى گويند اى كسى كه ذكر بر او نازل شده ).
و جمله (قل انما الايات عند الله - بگو تنها آيات نزد خدا است )، پاسخ از آن پندار است، و مى فرمايد: اين طور كه شما مى پنداريد نيست، كه هر كس دعوى رسالت كند بايد نيرويى غيبى و الهى داشته باشد كه هر كارى دلش خواست بتواند انجام دهد، بلكه آيات تنها نزد خدا است، هر وقت بخواهد و بر هر كس بخواهد و به هر نحو كه بخواهد نازل مى كند، و در قدرت بر نازل كردن آن هيچ كس شريك او نيست، پس يك فرد پيغمبر هم هيچ اختيارى و قدرتى ندارد، مگر آنكه خدا بخواهد.
آنگاه در بيان همين معنا اضافه فرمود كه پيغمبر جز انذار هيچ پستى ندارد، تنها وظيفه او انذار است و بس (و انما انا نذير مبين ).
اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم...
|
اين آيه زمينه چينى مى كند براى پاسخ از تعريض و طعنه اى كه به قرآن زدند، كه قرآن آيت نيست، و استفهام در آن انكارى، و خطاب در آن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، مى فرمايد: آيا براى آنان كافى نيست معجزه بودن اين كتاب كه برايشان خوانده مى شود؟ و ايشان آن را با دو گوش خود مى شنوند، و معجزه بودنش را به حس در مى يابند؟ علاوه بر اين سرشار از رحمت و تذكر براى مؤمنين است ؟.
قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا...
|
در اين جمله به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تلقين مى كند كه اين طور جوابشان بده، و بگو كه خداى سبحان بين من و شما در مساله مورد نزاع يعنى مساله رسالتم گواه است، چون در كتابى كه بر من نازل كرده بر رسالتم شهادت داده، و او خدايى است كه آنچه در آسمانها و زمين است مى داند، بدون اينكه چيزى از او پوشيده باشد، و همين شهادت او، در دلالت بر صدق دعوى من كافى است.
با اين حال ديگر نمى توانند بگويند قرآن كلام خدا نيست، چون خداى تعالى قبلا چند بار در قرآنش عرب را تحدى كرد كه اگر مى پنداريد اين كتاب كلام خدا نيست، همه دست به دست هم دهيد، و يك سوره مثل آن را بياوريد، بنابراين جمله مورد بحث ديگر صرف دعوى و يا كلامى خطابى نيست، بلكه بيانى است استدلالى، و حجتى است قاطع، بر دعوى آن جناب.
در جمله (و الذين آمنوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون )، خسران را منحصر در كفار مى كند، به خاطر اينكه به خدا و كتاب او ايمان نمى آورند، با اينكه در آن بر رسالت او شهادت داده كفر مى ورزند، و به خاطر كفر به خداى حق قهرا به باطل ايمان مى آورند، و در نتيجه در ايمانشان خاسر و بى بهره مى شوند.
و يستعجلونك بالعذاب و لولا اجل مسمى لجاءهم العذاب و لياتينهم بغته و هم لا يشعرون
|
اينكه مى فرمايد: از تو عذاب فورى مى خواهند، اشاره است به كلام ايشان كه مانند گذشتگان خود مى گفتند: (ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين - براى ما بياور آن عذاب خدا را اگر از راستگويانى ) و اين پيشنهاد، و شتاب كردن نسبت به عذاب را خداى تعالى در جاى ديگر نيز از ايشان حكايت كرده، و فرموده : (و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امه معدوده ليقولن ما يحسبه ).
و مراد از (اجل مسمى ) همان اجلى است كه خداوند براى يك يك بنى آدم مقدر كرد، و همان روزى كه آدم را به زمين فرستاده به او و ذريه اش فرمود: (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين )، و نيز فرمود: (و لكل امه اجل، فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون ).
و اين عذابى كه اجل معين جلو آن را گرفته، آن عذابى است كه به كيفر همه اعمال زشتشان مستحق شدند، چيزى كه هست اجل ميان آنان و آن عذاب حائل شده، همچنان كه در جاى ديگر كلام بى نظيرش فرموده : (و ربك الغفور ذوالرحمه لو يواخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا).
اين آيات با آيات ديگرى كه حكايت مى كند از فرستادن عذاب به محض تقاضاى آن، منافات ندارد مانند آيه (و ما منعنا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ).
يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطه بالكافرين يوم يغشيهم العذاب...
|
تكرار كلمه (يستعجلونك ) براى اين است كه بر كمال جهل و نادانى كفار و تباهى فهمشان دلالت كند، و بفهماند كه استعجال آنان، استعجال به امرى است كه به طور قطع خواهد آمد، و به هيچ وجه دروغ نمى شود، چون كيفر اعمالشان است. و كيفر اعمال از صاحب عمل جدا شدنى نيست.
كلمه (يغشيهم ) از (غشاوت ) و (غشايت ) است، و اين دو كلمه به معناى پوشاندن به طور احاطه است، و (يوم ) در جمله (يوم يغشيهم )، ظرف براى كلمه (محيطه ) است، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
بحث روايتى
در مجمع البيان در ذيل آيه (و ما يعقلها الا العالمون ) مى گويد: واحدى به سند خود از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين آيه را تلاوت كرد، و سپس فرمود: منظور از (عالمون )، آن كسانى هستند كه وظايف را از خدا الهام مى گيرند و به طاعات او عمل و از سخط او اجتناب مى كنند.
رواياتى در ذيل آيه : (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر)
و در همان كتاب در ذيل آيه (ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر)، مى گويد: انس بن مالك از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: كسى كه نمازش او را از فحشاء و منكر باز ندارد، جز دورتر شدن از خدا اثرى برايش ندارد.
مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از عمران بن حصين، و ابن مسعود، و ابن عباس، و ابن عمر، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده، و نيز قمى در تفسير خود آن را از آن حضرت (نام آنحضرت را نبرده ) بدون ذكر سند، روايت كرده.
و نيز در مجمع البيان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرموده : (لا صلوه لمن لم يطع الصلوه و طاعه الصلوه ان تنتهى عن الفحشاء و المنكر - نماز نيست نماز كسى كه نماز خود را اطاعت نمى كند، و اطاعت نماز اين است كه از فحشاء و منكر دست بردارد).
مؤلف: اين روايت را صاحب الدر المنثور نيز از ابن مسعود و غير او آورده.
و نيز در همان كتاب است كه انس روايت كرده كه جوانى از انصار نمازهاى خود را با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى خواند، و در عين حال مرتكب فحشاء هم مى شد اين خبر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد، فرمود نماز او روزى او را از فحشاء باز خواهد داشت.
و نيز در همان كتاب است كه علماى اماميه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند، كه فرمود: هر كه دوست مى دارد بداند نمازش قبول شده يا نه، به خود بنگرد، كه آيا نمازش او را از فحشاء و منكر باز مى دارد يا نه ؟ به همان مقدار كه بازش مى دارد قبول شده.
رواياتى درباره ياد خدا و در ذيل (و لذكر الله اكبر)
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و لذكر الله اكبر) مى گويد: در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) آمده كه آن جناب در معناى اين جمله مى فرمود: يعنى، اينكه خدا به ياد نمازگزاران است مهم تر است از اينكه نمازگزاران از او ياد مى كنند، مگر نشنيدى كه فرمود: (اذكرونى اذكركم - مرا به ياد آوريد تا شما را به ياد آورم )؟.
مؤلف: اين يكى از همان چند معنايى است كه در ذيل آيه شريفه نقل كرديم.
و در تفسير نور الثقلين از مجمع البيان نقل كرده كه گفته است : اصحاب ما اماميه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده اند، كه فرمود: منظور از (ذكرالله ) ياد خدا است، در هنگام برخورد به حلال و حرام او، (يعنى در برابر حلالش شكر گفتن، و از حرامش پرهيز كردن ).
و در همان كتاب از معاذ بن جبل روايت كرده كه گفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم كدام يك از اعمال محبوب ترين عمل نزد خدا است ؟ فرمود: اينكه بميرى در حالى كه زبانت از ذكر خداى عز و جل تر باشد.
و نيز در همان كتاب است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به معاذ فرمود: اى معاذ سابقين كسانى هستند كه شبها را با ذكر خدا زنده مى دارند، و كسى كه دوست دارد در باغهاى بهشت گردش كند، زياد ذكر خداى عز و جل بگويد.
چند روايت حاكى از اينكه مراد از (الذين اوتوا العلم) ائمه (عليهم السلام) هستند و درباره شأن نزول آيه : (اولم يكفهم انا انزلنا عليك ...)
و در كافى به سند خود از عبدى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه (بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم )، فرمود: منظور از اينان كه علم داده شده اند، ائمه اند.
مؤلف: اين معنا در كافى و در بصائر الدرجات به چند طريق روايت شده، و منظور در همه آنها تطبيق كلى بر فرد بارز آن است، به دليل اينكه در روايت بعدى خواهيد ديد كه آيه را منحصر در ائمه ندانسته اند.
و در بصائر الدرجات به سند خود از بريد بن معاويه، از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب معناى آيه (بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ) را پرسيدم، فرمود: شماييد آن كسانى كه علم داده شده اند، شما نباشيد چه كسى ممكن است باشد؟.
و در الدر المنثور است كه : اسماعيلى در معجم خود، و ابن مردويه از طريق يحيى بن جعده، از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : مردمى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از تورات چيزهايى مى نوشتند اين خبر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد، فرمود: احمق ترين احمقان، و گمراه ترين گمراهان، مردمى هستند كه از كتابى كه خداوند بر پيغمبرشان نازل كرده، روى گردان شوند، و علاقمند به كتابى شوند كه خدا بر غير پيغمبر آنان نازل كرده و براى امتى غير از آنان فرستاده، در همين جريان بود كه آيه شريفه (اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم...) نازل شد.
و در همان كتاب است كه ابن عساكر، از ابى مليكه روايت كرده كه گفت : عبدالله بن عامر بن كريز هديه اى براى عايشه فرستاد، عايشه خيال كرد فرستنده آن عبدالله عمر است، لذا هديه را برگردانيد، و گفت : اين پسر عمر قرآن كريم را رها كرده، و كتابهاى ديگر را تتبع مى كند، با اينكه خداى تعالى فرمود: (اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ) اطرافيان به او گفتند: هديه از عبدالله بن عامر است، آن وقت هديه را پذيرفت.
از ظاهر دو روايت و مخصوصا روايت اخير برمى آيد كه آيه شريفه درباره بعضى از صحابه نازل شده، ولى سياق آيه با اين حرف نمى سازد.