انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 51 - 82 قصص

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون (51)
الذين ءاتينهم الكتب من قبله هم به يؤ منون (52)
و إ ذا يتلى عليهم قالوا ءامنا به إ نه الحق من ربنا إ نا كنا من قبله مسلمين (53)
اءولئك يـؤ تـون اءجـرهـم مـرتـيـن بـمـا صـبـروا و يدرءون بالحسنة السيئة و مما رزقنهم ينفقون (54)
و إ ذا سـمـعوا اللغو اءعرضوا عنه و قالوا لنا اءعملنا و لكم اءعملكم سلم عليكم لا نبتغى الجهلين (55)

 


ترجمه :
51 - ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند.
52 - كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم به آن (قرآن ) ايمان مى آورند.
53 - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است ، و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم .
54 - آنـهـا كـسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر شكيبائيشان دو بار دريافت مى دارنـد آنـهـا بـه وسـيـله نـيـكيها بديها را دفع مى كنند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.
55 - هـر گـاه سـخـن لغـو و بـيـهـودهـاى بـشـنـونـد از آن روى مـى گـردانند و مى گويند اعمال ما از آن ماست ، و اعمال شما از آن خودتان ، سلام بر شما (سلام وداع ) ما طالب جاه
شان نزول:
در مـورد شـان نـزول آيـات فـوق مـفـسـران و راويـان خـبـر، روايـات گـونـاگـونـى نقل كرده اند كه قدر مشترك همه آنها يك چيز است و آن ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نـصـارى و افـراد پـاكـدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
از (سـعـيـد بـن جـبـيـر) نـقـل شـده كـه ايـن آيـات در بـاره هـفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نـازل شـده اسـت كـه (نـجـاشـى ) آنـهـا را بـراى تـحـقـيق از (حبشه ) به (مكه ) فرستاد، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن آيـات در بـاره جمعى از نصاراى نجران (شهرى است در شـمـال يمن ) نازل شده كه نزد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و آيات قرآن را شنيدند و ايمان آوردند.
بعضى ديگر آن را در مورد (نجاشى ) و يارانش مى دانند.
و بـعـضـى نـزول آنـرا در بـاره (سلمان فارسى ) و جمعى از علماى يهود، مانند (عبد الله بن سلام ) و (تميم الدارى ) و (جارود عبدى ) دانسته اند.
و بـالاخـره بـعـضى نيز آن را اشاره به چهل نفر از علما و روشن ضميران مسيحى مى دانند كـه سـى و دو نـفرشان از حبشه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند و هشت نفر از شام كه در ميان آنها (بحيرا) راهب معروف شامى بود.
البته روايات سه گانه نخست متناسب با نزول اين آيات در مكه است ، و گفتار كسانى را كـه مـعـتـقـدنـد تـمـام ايـن سـوره مـكـى اسـت تـايـيـد مـى كـنـد، ولى روايـت چـهـارم و پـنجم دليـل بـر ايـن اسـت كـه ايـن چـنـد آيـه اسـتـثـنـاء در مـديـنـه نازل شده و گواهى است
بر قول كسانى كه آنها را (مدنى ) مى دانند.
بـه هـر حـال ايـن آيـات شـاهـد گـويـائى اسـت بـر ايـنـكـه گـروهـى از دانـشـمـنـدان اهل كتاب با شنيدن آيات قرآن ، اسلام را پذيرا شدند، زيرا ممكن نبود پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن چـيـزى را بـگـويـد در حـالى كـه كـسـى از اهـل كتاب به او ايمان نياورده باشد چرا كه مشركان فورا به نفى و انكار برمى خاستند و جار و جنجال به راه مى انداختند.
تفسير:
حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از بهانه هائى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند، آيات مورد بحث از دلهاى آمادهاى سخن مى گويد كه با شـنـيـدن ايـن آيـات ، حـق را پـيـدا كـرده و بـه آن سـخـت وفـادار مـانـدنـد، و از جـان و دل تسليم آن شدند، در حالى كه قلب هاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد!
مـى فـرمـايـد: (مـا آيـات قـرآن را يـكـى بـعـد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند) (و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ).
ايـن آيـات هـمـچـون قـطـرات بـاران پـيـوسـتـه بـه يـكـديـگـر بـر آنـهـا نـازل شـد، در شـكـلهـاى متنوع ، و كيفيات متفاوت ، گاهى وعده پاداش ، گاهى وعيد دوزخ ، گـاه نـصـيـحـت و انـدرز، گـاه تـهديد و انذار، گاه استدلالات عقلى ، و گاه تاريخ عبرت انـگـيـز و پـر بـار گـذشـتـگـان خـلاصـه مـجـمـوعـه اى كـامـل و بـسيار متجانسى كه هر قلبى مختصر آمادگى داشته باشد او را به خود جذب مى كند، اما كوردلان نپذيرفتند.
ولى (كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم (از يهود و نصارى ) به
قرآن ايمان مى آورند) (الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤ منون ).
چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هائى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند.
جـالب ايـنـكـه ايـنـهـا فـقـط گـروهـى بـودند از اهل كتاب ، اما آيه فوق از آنها به عنوان اهـل كـتـاب بـدون هـيـچ قـيـدى يـاد مـى كـنـد شـايـد اشـاره بـه ايـنـكـه اهل كتاب واقعى اينها بودند و ديگران هيچ !
سـپـس مـى افـزايد: هنگامى كه اين آيات بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها مسلما حق است ، و از سوى پروردگار ما است (و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا).
آرى تلاوت اين آيات بر آنها كافى بود كه (آمنا) بگويند و تصديق كنند.
سپس اضافه مى كند:
نـه تـنـهـا امـروز تـسـليـم سـخـنـان پـروردگـاريـم كـه (قبل از اين هم مسلمان بوديم ) (انا كنا من قبله مسلمين ).
مـا نـشـانـه هـاى ايـن پـيـامـبـر را در كـتـب آسـمـانـى خـود يـافـتـه بـوديـم ، و بـه او دل بـسـته بوديم و با بيصبرى انتظار او را مى كشيديم ، و در اولين فرصت كه گمشده خود را يافتيم آن را گرفتيم و با جان و دل پذيرفتيم .
سـپـس قـرآن بـه پـاداش عـظـيـم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد: (آنـها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دوبار دريافت مى دارند)! (اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا).
يكبار به خاطر ايمانشان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند، و يكبار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام ، پيامبر
موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود.
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه دوبار پاداش گرفتن آنها به خاطر آنست كه هم به پيامبر اسـلام قـبـل از ظـهـورش ايـمـان داشـتـنـد و هم بعد از ظهورش ايمان آوردند چنانكه از آيات گذشته اين معنى استفاده مى شود.
و آنـهـا بـراى انـجـام وظـيـفـه در هـر دو مرحله ، صبر و استقامت فراوان به خرج دادند، نه مـنـحرفان يهود و نصارى ، عمل آنها را مى پسنديدند، و نه تقليد از نياكان و جو اجتماعى بـه آنـهـا اجـازه رها كردن دين سابق مى داد، اما آنها ايستادند و پا بر سر منافع خويش و هواى نفس گذاردند و پاداش عظيم الهى را دو چندان كسب كردند.
سـپـس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزندهتر است اشاره مى كند ايـن اعـمـال عـبـارتـنـد از (دفع سيئات بوسيله حسنات ) (انفاق از نعمتهاى الهى ) و (برخورد بزرگوارانه با جاهلان ) كه به انضمام (صبر و شكيبائى ) كه در جمله قبل آمد، چهار صفت ممتاز مى شود.
نـخـسـت مـى گويد: (آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند) (و يدرئون بالحسنة السيئة ).
بـا گـفـتـار نـيـكـو، سـخـنـان زشـت را، و بـا مـعـروف ، مـنـكـر را، و بـا حـلم ، جـهـل جـاهلان را، و با محبت عداوت و كينه توزى را، و با پيوند دوستى و صله رحم ، قطع پـيـونـد را، خـلاصـه آنـها سعى مى كنند بجاى اينكه بدى را با بدى پاسخ گويند با نيكى دفع كنند!
ايـن يـك روش بـسـيـار مـؤ ثرى است در مبارزه با مفاسد، مخصوصا در برابر گروهى از لجـوجـان و قـرآن كـرارا روى آن تـكـيـه كـرده اسـت (شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد دهم صـفـحـه 190 ذيـل آيـه 22 رعـد و جـلد چـهـاردهـم سـوره مـؤ مـنـون ذيل آيه 96 داده ايم ).
ديگر اينكه (از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند) (و مما رزقناهم ينفقون ).
نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشند.
و بـالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه (هر گاه سخن لغو و بيهودهاى بشنوند از آن روى مى گردانند) (و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ).
هـرگـز (لغـو) را بـا (لغـو) پـاسـخ نـمـى گـويـنـد، و جـهـل را بـا جـهـل جـواب نـمـى دهـنـد، بـلكـه بـه بـيـهـوده گـويـان (مـى گـويـنـد اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن خودتان )! (و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ).
نـه شـمـا را بـه جـرم اعـمـال مـا مـى گـيـرنـد و نـه مـا را بـه جـرم اعـمـال شـمـا، امـا بـه زودى خـواهـيـد دانـسـت كـه عمل هر يك از ما چه محصولى به بار آورده است .
سپس مى افزايد آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكوكار را درهم بريزند، وداع مى گويند و گفتارشان اين است : (سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم )! (سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين ).
ما نه اهل زشتگوئى و جهل و فساديم ، و نه خواهان آن ، ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤ منان راستين هستيم .
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا بـجـاى ايـنـكـه نـيـروهـايـشـان را در مـقـابـله بـا جـاهـلان كوردل و زشتگويان بيخبر به هدر دهند با بزرگوارى از كنار آنها گذشته به هدفها و برنامه هاى اساسى خود مى پردازند.
قابل توجه اينكه آنها با اين گونه افراد كه روبرو مى شوند سلام تحيت
نمى گويند بلكه سلامشان سلام وداع است !
نكته :
دلهاى آماده ايمان
در آيـات فـوق ، ترسيم بسيار گويا و زيبائى از قلوبى كه بذر ايمان را در خود جاى داده و پرورش مى دهند آمده است .
آنـهـا از قـمـاش افـراد بـيـشـخـصـيـتـى كـه مـخـزنـى از جـهـل و تـعـصـب ، بـدزبـانـى و بـيـهـوده گـوئى ، بخل و كينه توزى هستند نمى باشند.
آنـهـا بـزرگـمـردان و پـاك زنـانـى هـسـتـنـد كـه قـبـل از هر چيز زنجيرهاى اسارت تقليد كـوركـورانـه را درهم شكسته اند، سپس با دقت به نداى منادى توحيد گوش فرا داده به مـحـض ايـنـكـه دلائل حـق را بـه قـدر كـافـى يـافـتـنـد، بـه آن دل مى بندند.
بـدون شـك بـايـد غـرامـت زيـادى بـراى ايـن تـقـليدشكنى و جدا شدن از انحراف محيطشان بـپـردازنـد، و مـحـرومـيـتـهـا و نـاراحـتـيـهـاى فـراوانـى را متحمل شوند، ولى آنها آنقدر صبر و شكيبائى دارند كه به خاطر هدف بزرگشان از عهده اين مشكلات بر مى آيند.
آنـهـا نـه كـيـنـه تـوزنـد كـه هـر بـدى را بـا بـدتـر پـاسـخ گـويـنـد و نـه بخيل و خسيسند كه مواهب الهى را تنها به خودشان تخصيص دهند.
آنـهـا بـزرگـوارانـى هـسـتند كه علاوه بر همه اينها از دروغ و سرگرمى ناسالم و جر و بـحـثـهـاى بـيهوده و سخنان بيمعنى و شوخيهاى ركيك و مانند آن بركنارند زبانى پاك و قـلبـى پـاكـتـر دارند، و هرگز نيروهاى فعال و سازنده خود را با درگيرى جاهلان تباه نمى كنند، و حتى در بسيارى از موارد سكوت را كه بهترين پاسخ اين نابخردان است بر سخن گفتن ترجيح مى دهند.
آنـهـا در فـكر اعمال و مسؤ ليات خويشند، آنها چون تشنه كامانى كه به سراغ چشمه آب ميروند، تشنه علم و دانش و خواهان حضور در جلسات علماء و دانشمندانند.
آرى اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و اجر خود را نه يكبار كه دوبار از پيشگاه خدا دريافت دارند.
ايـنـهـا سلمانها، بحيراها، نجاشيها و حقجويانى همسنگر و هم خط آنها هستند كه در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج مى دهند.
جـالب ايـنكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن صبراء و شـيعتنا اصبر منا و ذلك انا صبرنا على ما نعلم و صبروا على ما لا يعلمون : ما شكيبايانيم و پيروان ما از ما شكيباترند!، چرا كه ما از اسرار امور آگاهيم و شكيبائى مى كنيم (و طبعا ايـن كـار آسـانـتـر اسـت ) ولى آنها بى آنكه اسرار را بدانند صبر و شكيبائى را از دست نمى دهند.
فـكر كنيد دو نفر جانباز راه خدا قدم به ميدان جهاد مى گذارند يكى از پايان كار با خبر اسـت و مـى داند نتيجه اين جهاد پيروزى است ، اما دومى با خبر نيست ، آيا از يك نظر صبر دومـى بـيـشـتـر از صـبـر اولى نـمـى بـاشـد؟ يـا فـى المـثـل قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو شـربت شهادت مى نوشند، اما يكى مى داند كه در شهادتش چه اسرارى نهفته است و چه موجى در آينده در اعصار و قرون متمادى ايجاد مى كند و چـه الگـوئى بـراى آزادگـان مى شود، اما ديگرى از اسرار آينده آگاه نيست بدون شك دومى از اين نظر صبر بيشترى به خرج مى دهد.
در حديث ديگرى در تفسير على بن ابراهيم آمده كه منظور از (لغو) در
آيه فوق (كذب ) و (لهو) و (غنا) است ، و پرهيزكنندگان امامانند.
پيدا است كه هر دو قسمت حديث از قبيل بيان مصداق روشن است و گرنه لغو مفهوم گسترده اى دارد كـه غـيـر ايـنـهـا را نـيـز شامل مى شود، و اعراض كنندگان از لغو نيز همه مؤ منان راستين هستند، هر چند امامان در صف مقدم جاى دارند.
آيه و ترجمه


إ نك لا تهدى من اءحببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اءعلم بالمهتدين (56)
و قالوا إ ن نتبع الهدى معك نتخطف من اءرضنا اءولم نمكن لهم حرما ءامنا يجبى إ ليه ثمرت كل شى ء رزقا من لدنا و لكن اءكثرهم لا يعلمون (57)

 


ترجمه :
56 - تـو نـمـيـتـوانـى كـسـى را كه دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است .
57 - آنـهـا گفتند: ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ما را از سرزمينمان مى ربايند! آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر و ديارى ) به سوى آن آورده مى شود، ولى اكثر آنها نمى دانند!
تفسير:
هدايت تنها به دست خدا است
گرچه در شان نزول آيه نخست از اين آيات بحثهاى زيادى كرده اند اما چنانكه خواهيم ديد روايـاتـى اسـت بـى اعـتـبـار و بـيـارزش كـه گـويـا بـراى مـقـاصـد خـاصـى جـعـل شـده اسـت و لذا بـهـتر اين ديديم كه تفسير آيه را از خود قرآن مجيد بخواهيم و بعد به نقد و بررسى آن روايات مشكوك يا مجعول برويم .
با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود: گروهى
مـشـركـان لجـوج از اهـل مـكـه كه هر چند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار بـراى هـدايـت آنـهـا داشـت ، نـور ايـمـان در قـلبـشـان نـفـوذ كـرد و بـه عـكـس گـروهـى از اهـل كـتاب و افراد دوردست ، هدايت الهى را پذيرفتند و عاشقانه در راه اسلام پافشارى و ايـثـار كـردنـد حتى از مخالفت بستگان و خويشاوندان نزديك و جاهلان خودخواه وحشتى به دل راه ندادند.
بـا تـوجـه بـه اين امور نخستين آيه مورد بحث پرده از روى اين حقيقت برميدارد كه (تو نمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است ) (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين ).
او مى داند چه افرادى لايق پذيرش ايمانند، او مى داند چه قلبهائى براى حق مى طپند، او مـى دانـد در چـه سـرهـائى ، سـوداى عـشـق خدا است ، آرى او اين افراد شايسته را خوب مى شـنـاسـد و بـه آنـها توفيق مى دهد و لطفش را رفيق راه آنها مى سازد تا به سوى ايمان رهنمون شوند.
امـا تـاريـكدلان زشت سيرتى كه در دل با حق دشمنند، و با تمام قدرتشان به پيكار با فرستادگان خدا برخاستهاند، و از نظر زندگى آنقدر آلوده و ننگينند كه لايق نور ايمان نيستند، خداوند هرگز چراغ توفيق را فرا راه آنها قرار نمى دهد.
بـنـابـرايـن مـنـظـور از هـدايـت در ايـنجا (ارائه طريق ) نيست ، چرا كه ارائه طريق كار اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى دهـد، بـلكـه مـنـظـور از هـدايـت در ايـنـجـا (ايـصـال بـه مـطـلوب ) و رسـانيدن به سر مـنـزل مـقـصـود اسـت ايـن تـنـهـا كـار خـدا اسـت كه بذر ايمان را در دلها بپاشد و كار او هم بيحساب نيست او به دلهاى آماده نظر مى افكند و اين نور آسمانى را بر آنها مى پاشد.
بـه هـر حـال اين آيه يكنوع دلدارى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه به اين واقعيت
تـوجـه كـنـد نـه اصـرار بـر شـرك از نـاحـيـه گـروهـى از بـت پـرسـتـان مـكـه بـى دليـل اسـت ، و نـه ايـمـان مـخـلصـانـه مـردم حـبـشـه يـا نـجـران و امثال سلمانها و بحيراها.
هـرگـز از عـدم ايـمـان گـروه اول نـگرانى به خود راه نده ، كه اين نور الهى به سراغ دلهاى آماده مى رود و در آنجا ورود مى كند و خيمه مى زند.
نظير اين مضمون در آيات قرآن فراوان است :
در آيه 272 بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: (هدايت آنها بر تو نيست خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند).
و در آيـه 37 نـمـل مـى خـوانـيـم : ان تـحـرص عـلى هـداهـم فـان الله لا يـهـدى مـن يـضـل : (اگـر اصرار بر هدايت اين گروه داشته باشى مؤ ثر نيست ، چرا كه خدا كسى را كه گمراه كرده است هدايت نمى كند).
و در آيـه 43 يـونـس آمـده اسـت : افـانـت تـهـدى العمى و لو كانوا لا يبصرون : (تو مى خواهى نابينايان را هدايت كنى هر چند چيزى را نمى بينند و حقيقتى را درك نمى كنند)!
و بـالاخـره در آيـه 4 سـوره ابـراهـيـم بـه عـنـوان يـك قـانـون كـلى مـى فـرمـايـد: فـيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم : (خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند و او عزيز حكيم است ).
آخرين جمله آيه اخير به خوبى نشان مى دهد كه مشيت الهى درباره اين دو گروه بى حساب نـيـست بلكه بر طبق حكمت و برنامه لياقتها و تلاشها و كوششهاى افراد است ، تنها بر ايـن اسـاس اسـت كـه خـدا تـوفيق هدايت را نصيب گروهى مى كند و يا از گروهى سلب مى نمايد.
در دومـيـن آيـه مـورد بـحـث ، سـخـن از كـسـانـى مـى گـويـد كـه در دل به حقانيت
اسـلام مـعـتـرف بـودنـد ولى روى مـلاحـظـات مـنـافـع شـخـصـى ، حـاضـر بـه قبول ايمان نبودند مى فرمايد: (آنها گفتند ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم و از آن پـيـروى كـنـيـم مـا را از سرزمينمان مى ربايند)! (و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا).
در تفاسير آمده كه اين سخن را حارث بن نوفل بيان كرد، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد عرض نمود ما مى دانيم كه گفتار تو حق است اما چيزى كه مانع مى شود از بـرنـامـه تـو پيروى كنيم و ايمان بياوريم ترس از هجوم عرب بر ما است كه ما را از سرزمينمان بربايند، و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم !.
ايـن سخن را كسى مى گويد كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرد و قدرت مشتى عرب جاهلى را عظيم ، اين سخن را كسى مى گويد كه هنوز به عمق عنايتها و حمايتهاى الهى آشنا نـيـسـت ، و نمى داند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند، لذا قرآن در پـاسـخ آنـهـا چـنـيـن مـى گـويـد: آيـا مـا حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات و مـحـصـولات هـر شهر و ديارى به سوى آن آورده مى شود؟! (اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شى ء).
(ولى اكثر آنها نمى دانند) (و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
خـداونـدى كـه سـرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد، و آنچنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف
جـهـان را بـه سـوى آن مـى آورنـد، قـدرت خـود را بـخوبى نشان داده است ، كسى كه چنين قـدرتـنمائى كرده و اين همه امنيت و نعمت را در چنين سرزمينى قرار داده و با چشم خود آثار آن را مى بينيد و سالها از آن بهره گرفته ايد چگونه قادر نيست شما را در برابر هجوم مشتى اعراب بتپرست حفظ كند؟!
شما در حال كفر مشمول اين دو نعمت بزرگ الهى ، امنيت و مواهب زندگى بوديد چگونه ممكن اسـت خـداونـد بـعـد از اسـلام شـمـا را از آن مـحـروم سـازد، دل قوى داريد و ايمان بياوريد و محكم بايستيد كه خداى كعبه و مكه با شما است .
در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى مسلمانان آنقدر هم امن و امان نبود، مگر گروهى از مسلمانان را در آنجا آزار و شكنجه ندادند؟ مگر آنهمه سنگ بر بـدن پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نزدند؟ مگر بعضى از مسلمانان را در مكه نـكـشـتـنـد؟ مـگر گروهى با جعفر و بقيه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرانجام از آنجا به خاطر ناامنى هجرت نكردند؟!
در پـاسـخ مـى گـوئيم : اولا: با تمام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترى داشت ، و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود، باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگر مرتكب مى شدند نمى توانستند در آنجا انجام دهند، خلاصه حتى در عين ناامنى ، حرم مكه از امـنـيـت نـسبى قابل توجهى برخوردار بود، مخصوصا اين امنيت از ناحيه اعراب بيرون مكه بيشتر رعايت مى شد.
ثانيا: درست است كه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پارهاى از نـاامنيها شد، ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزى عـظـيـم از انـواع نـعـمـتـهـا درآمـد، بـنـابراين تحمل اين مشكلات زودگذر براى رسيدن به نعمتهاى بزرگ كار سخت و پيچيده اى نبود.
به هر حال بسيارند كسانى كه از ترس تزلزل منافع شخصيشان همچون حارث
بـن نـوفـل ، دسـت از هـدايـت و ايـمـان بـرمى دارند در حالى كه ايمان به خدا و تسليم در بـرابـر فـرمـان او، نه تنها منافع معنوى آنها را تامين مى كند كه در تامين منافع مشروع مـادى و مـحـيـط امـن و سـالم بـراى آنـهـا نـيـز فوق العاده مؤ ثر است ، ناامنيها و كشتارها و غارتگريهائى را كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز، دنيائى كه از ايمان و هدايت دور افتاده است مى بينيم گواه زنده اين مدعا است .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه خـداونـد در ايـنـجـا اول نـعـمـت امـنيت را مى شمرد و بعد جلب ارزاق را از همه جا به سوى مكه ، اين تعبير ممكن اسـت بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت بـاشـد كـه تـا امـنيت در شهر و كشورى حكمفرما نگردد وضع اقـتـصـادى آنـهـا سـامـان نـخـواهـد يـافـت ، شـرح ايـن سـخـن را ذيل آيه 35 سوره ابراهيم داده ايم (جلد 10 صفحه 366).
و نـيـز جـالب ايـنـكـه يـجـبـى بـه صـورت فـعـل مـضـارع آمـده كـه دال بـر اسـتـمرار در حال و آينده است ، و ما امروز بعد از گذشتن چهارده قرن با چشم خود شـاهـد مـفـهوم اين سخن و استمرار جلب همه نوع مواهب به سوى اين سرزمين هستيم ، كسانى كه خانه خدا را زيارت مى كنند با چشم خود مى بينند اين سرزمين خشك و سوزان و بى آب و عـلف در مـيان انواع بهترين نعمتها غرق است ، و شايد در هيچ نقطه اى از دنيا اين وفور نعمت نباشد.
نكته :
ايمان ابو طالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند!
ابـتدا اين موضوع براى كسانى كه اهل مطالعه هستند عجيب جلوه مى كند كه چرا گروهى از راويان اخبار اصرار داشتند ابو طالب عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كه به اتفاق همه مسلمانان جهان از كسانى بود كه حداكثر فداكارى و ايثار و حمايت
را در مـورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام داد، بى ايمان و مشرك جلوه دهند و كافر بميرانند؟!
چرا درباره ديگران كه نقشى در تاريخ اسلام نداشتند اين همه اصرار نيست ؟
اينجا است كه با خبر مى شويم مساءله يك مساءله عادى نيست ، سپس با كمى دقت به اينجا مـيـرسـيـم كه پشت سر اين بحثهاى تاريخى و روائى بازى سياسى خطرناكى از ناحيه رقـبـا و دشمنان على (عليه السلام ) در جريان بوده ، آنها اصرار داشتند هر فضيلتى را از او سـلب كـنـنـد و حتى پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بيايمان از دنيا بـبـرنـد! يـقـيـنـا بـنـى امـيـه و هواخواهان آنها در عصر خود، و حتى پيش از آنكه به حكومت بـرسـنـد، هـر جـا تـوانـسـتند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن است شواهدى هر چند سست و بيپايه براى اثبات اين مدعا سر هم كنند.
مـا قـطـع نـظـر از ايـن مـوج انـحـرافـى سـيـاسـى كـثـيـف و آلوده كـه خـود از جـهـاتـى قـابـل دقـت و مـطـالعـه اسـت ، مـساءله را به عنوان يك مساءله صرفا تاريخى و تفسيرى بـطـور بـسيار فشرده (آنچنانكه وضع كتاب ايجاب مى كند) مورد بررسى قرار مى دهيم تـا روشـن شـود در پـشت سر اين جنجالها هيچگونه مدرك معتبرى وجود ندارد، بلكه شواهد زندهاى بر ضد آن در دست داريم :
1 - آيـه مـورد بـحـث (انـك لا تـهـدى مـن احـببت ...) چنانكه ديديم هيچگونه ارتباطى با ابو طـالب نـدارد و آيـات قـبـل از آن بـخـوبـى دلالت مـى كـنـد كه درباره گروهى از مؤ منان اهل كتاب در برابر مشركان مكه است .
جـالب ايـنـكـه فـخـر رازى كـه خـود بـه اصـطـلاح اجـمـاع مـسـلمـيـن را بـر نزول آيه در باره ابو طالب نقل كرده ، تصريح مى كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتى بر كفر
ابو طالب نيست .
امـا بـا ايـن حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابو طالب ارتباط دهند راستى وحشت آور است .
2 - مـهـمترين دليلى كه در اين زمينه اقامه كرده اند ادعاى اجماع مسلمين است كه ابوطالب ، مشرك از دنيا رفته است !
در حـالى كـه چـنـيـن اجـمـاعـى دروغ مـحـض اسـت ، چـنـانـكـه مـفـسـر مـعـروف اهـل سـنـت (آلوسـى ) در (روح المـعـانى ) تصريح كرده است كه اين مساءله اجماعى نـيـسـت و حـكـايـت اجـمـاع مـسـلمـيـن يـا مـفـسـريـن بـر ايـنـكـه آيـه فـوق در باره ابو طالب نازل شده صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه علماى شيعه و بسيارى از مفسرين آنها معتقد بـه اسـلام ابـوطالب هستند و ادعاى اجماع ائمه اهلبيت بر اين معنى كرده اند، بعلاوه اكثر قصيده هاى ابوطالب شهادت بر ايمان او مى دهد.
3 - دقت و بررسى نشان مى دهد كه اين ادعاى اجماع از اخبار آحادى سر چشمه مى گيرد كه هيچ اعتبارى به آن نيست ، و در سند اين روايات افراد مشكوك يا كذابى هستند.
از جـمـله روايـتـى اسـت كـه ابـن مـردويـه بـا سـنـد خـودش از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده كـه آيـه (انـك لا تـهـدى مـن احـبـبـت ) در بـاره ابـو طـالب نازل شده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اصرار كرد اسلام بياورد او نپذيرفت !.
در حـالى كـه در سند اين روايت (ابوسهل سرى ) است كه بنا به تصريح بعضى از بـزرگـان عـلم رجـال ، او يـكـى از دروغـپـردازان و جـعل كنندگان و سارقان حديث بود، و همچنين (عبد القدوس ابى سعيد دمشقى ) كه باز در سند اين حديث
است ، او نيز از (كذابين ) است !.
ظـاهـر تـعـبـيـر حـديـث ، چـنـيـن گـواهـى مـى دهـد كـه ابـن عـبـاس بدون واسطه اين حديث را نـقـل كـرده و خـودش شـاهـد و نـاظـر بـوده ، در حـالى كـه مـى دانـيـم ابـن عـبـاس ، سـه سال قبل از هجرت متولد شد، بنابراين هنگام وفات ابوطالب هنوز از پستان مادر شير مى خورد! و اين نشان مى دهد كه جاعلان حديث حتى در كار خود ناشى بوده اند.
حـديـث ديـگـرى در ايـن زمـيـنـه از (ابـو هـريـره ) نـقـل كـرده انـد، مـى گـويـد: هـنگامى كه وفات ابو طالب فرا رسيد، پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه او فرمود: (اى عمو بگو لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدا بـراى تـو گواهى به توحيد دهم ) ابو طالب گفت : (اگر نه به خاطر اين بود كه قـريـش مـرا سـرزنـش مـى كـرد كـه او بـه هـنگام مرگ از روى ترس ، اظهار ايمان نمود من شـهـادت بـه تـوحـيـد مـى دادم ، و چـشم تو را روشن مى ساختم ! در اين هنگام آيه (انك لا تهدى من احببت ) نازل شد)!.
باز ظاهر حديث اين است كه (ابو هريره ) شخصا شاهد چنين مطلبى بوده است در حالى كـه مـى دانـيـم ابـو هـريـره در سـال فـتـح خـيـبـر، يـعـنـى هـفـت سـال بـعـد از هـجـرت اظـهـار اسـلام كـرد، او كـجـا و وفـات ابـوطـالب كـه قبل از هجرت واقع شد كجا؟!
بنابراين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است .
و اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره ، خود شاهد اين ماجرا نبودند، و اين داستان را از ديگرى شنيده اند، سؤ ال مى كنيم از چه كسى ؟ شخصى كه اين روايت را براى اين دو نفر بـيـان كـرده نـاشـنـاس و مـجـهـول اسـت ، و چـنـيـن حـديـثـى را مـرسـل مـى نـامـنـد و هـمـه مـى دانـنـد اعـتـبـارى بـه احـاديـث مرسل نيست .
متاسفانه جمعى از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه
احـاديـث را در كـتـابـهـاى خـود از يـكـديـگـر گـرفـتـه و نـقـل كـرده انـد، و كـمكم براى خودشان اجماعى درست كرده اند اما كدام اجماع ؟ و كدام حديث معتبر؟
4 - از همه اينها گذشته متن همين احاديث مجعول نشان مى دهد كه ابو طالب ايمان به حقانيت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) داشته ، هر چند روى ملاحظاتى بر زبان جارى نـمـى كرده ، و مى دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقت دارد، در بعضى از احاديث اسـلامـى ، وضـع ابـوطـالب بـه اصـحـاب كـهـف تـشـبـيـه شـده اسـت كـه ايـمـان در دل داشتند هر چند به عللى قدرت اظهار آن را نداشتند.
5 - مگر مى توان در مساءله اى به اين مهمى ، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسله از ابـو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟ چرا اجماع امامان اهلبيت (عليهم السلام ) و چـرا اجـمـاع عـلمـاى شـيـعه در اينجا مورد توجه قرار نمى گيرد؟! با آنكه آنها به وضع خاندان پيامبر آشناترند.
ما امروز اشعار زيادى از ابوطالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مى كند، اين اشـعـار را بـسـيـارى از بـزرگـان و دانـشـمندان در كتابهايشان آورده اند، و ما نمونه هاى گـويـائى از آن را در جـلد پـنـجـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 194 بـه بـعـد (ذيـل آيـه 26 سـوره انـعـام ) از مـنـابـع مـعـروف اهـل سـنـت نقل كرديم .
6 - از هـمـه اينها گذشته تاريخ زندگى ابوطالب و فداكارى عظيم او نسبت به پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و علاقه شديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مـسـلمـانـان نـسـبـت بـه او تـا آنـجـا كـه سـال مـرگـش را (عـام الحـزن ) (سـال انـدوه ) نـام نـهـادنـد، هـمه نشان مى دهد كه او به اسلام عشق مى ورزيد و دفاعش از پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود، بلكه به صورت دفاع يك مؤ من مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان
گـذشـته از رهبر و پيشواى خود بود، با اين حال چقدر غفلت و بيخبرى و ناسپاسى و ظلم است كه گروهى اصرار داشته باشند، اين مؤ من موحد مخلص را از دنيا ببرند؟!.
آيه و ترجمه


و كـم اءهـلكـنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مسكنهم لم تسكن من بعدهم إ لا قليلا و كنا نحن الورثين (58)
و مـا كـان ربـك مـهـلك القـرى حتى يبعث فى اءمها رسولا يتلوا عليهم ءايتنا و ما كنا مهلكى القرى إ لا و اءهلها ظلمون (59)
و مـا اءوتـيـتـم مـن شـى ء فـمـتـع الحـيـوة الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و اءبقى اءفلا تعقلون (60)

 


ترجمه :
58 - بـسـيـارى از شـهـرهـا و آباديهائى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بود هلاك كرديم .
ايـن خانه هاى آنهاست (كه ويران شده ) و بعد از آنها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد، و ما وارث آنان بوديم .
59 - پـروردگـار تـو هـرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون آنها پـيـامـبـرى مـبـعـوث كـنـد كـه آيـات مـا را بر آنان بخواند، و ما هرگز آباديهائى را هلاك نكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند.
60 - آنـچـه بـه شما داده شده متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است ، آيا انديشه نمى كنيد؟
تفسير:
دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن بـود كـه بـعـضـى از كـفـار مـكـه متوسل به اين عذر مى شدند كه اگر ما ايمان بياوريم ، عرب به ما حمله مى كند و ما را از سـرزمـيـنـمـان بـيرون مى راند و زندگى ما را مختل مى كند، و در آيات گذشته يك پاسخ گويا به اين سخن داده شد.
در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به آن داده شده است :
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: بـه فـرض كـه شـمـا ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شرك زنـدگى مرفه مادى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد: (ما بسيارى از شهرهائى را كه مست و مـغـرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم ) (فكم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها).
آرى غـرور نـعـمـت آنها را به طغيان دعوت كرد، و طغيان سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد، و ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.
(ايـن خانه ها و ديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد) (و تلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا).
آرى شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.
(و ما وارث آنها بوديم )! (و كنا نحن الوارثين ).
آيـا شـمـا مـشـركان مكه نيز مى خواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كه پايانش همانست كه گفته شد، اين چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟!
(بـطرت ) از ماده بطر (بر وزن بشر) به معنى طغيان و غرور بر اثر فزونى نعمت است .
تـعـبـيـر بـه (تـلك ) كـه اسـم اشـاره بـه دور اسـت و غـالبـا در امـور قـابل مشاهده به كار مى رود ممكن است اشاره به سرزمين عاد و ثمود و قوم لوط باشد كه در فـاصـله اى نه چندان زياد با مردم مكه قرار داشت ، يعنى در سرزمين احقاف (ميان يمن و شـام ) يـا در وادى القـرى و يـا در سـرزمين سدوم كه همه آنها در مسير كاروانهاى تجارى اعـراب مـكه به شام بود و اعراب با چشم خود اين ديار خالى را مى ديدند كه بعد از آنها كمتر كسى در آنجا سكونت گزيده بود.
جـمـله الا قـليـلا كـه بـه صـورت اسـتـثـنـاء آمـده اسـت سـه احتمال دارد: نخست اينكه استثناء از ساكنان باشد، دوم از مساكن و سوم از سكونت .
در صورت اول مفهومش اين است كه تنها گروه اندكى بعد از آنها ساكن اين ديار شد، و در صـورت دوم معنى چنين است كه تنها خانه هاى اندكى از آنها بعدا مسكون شد و در صورت سـوم مـفـهـوم ايـن اسـت كـه تنها زمان كمى در آنها سكونت شده است ، چرا كه هر كس در اين شهرهاى شوم و بلاخيز، سكونت اختيار كرد به زودى طومار زندگانيش درهم پيچيده شد.
البـتـه اراده هـر سـه مـعـنـى نـيـز طـبـق روش مـا مـشـكـل ايـجـاد نـمـى كـنـد، هـر چـنـد مـعـنـى اول به نظر نزديكتر مى رسد.
بـعـضـى نـيـز آن را اشاره به سكونت موقت مسافران به هنگام رفت و آمدشان از اين مناطق دانـسـتـه اند، و بعضى قليل را اشاره به جغدها و حيوانات وحشى دانسته اند قدر مسلم اين اسـت كـه ايـن شـهرهاى آلوده به گناه و شرك چنان ويران گشت كه ديگر روى آبادى به خود نديد.
تعبير به (كنا نحن الوارثين ) اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمى گذرد كه
همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود.
آيه بعد در حقيقت جواب سؤ ال مقدرى است و آن اينكه : اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نـابـود مـى كـنـد، پس چرا مشركان مكه و حجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.
قرآن مى گويد: (پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كـانـون و مـركـز آنـها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند) (و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آياتنا).
آرى تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.
تـازه بـعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم ، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى كنيم (و ما هرگز شهرهائى را هلاك نمى كرديم مگر آنكه اهلش ظالم و ستمگر باشند) (و ما كنا مهلك القرى الا و اهلها ظالمون ).
تعبير (ما كان ربك ) يا (ما كنا) دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى و جاودانگى خدا بوده و هست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمى دهد.
جمله (حتى يبعث فى امها رسولا) (تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند) اشاره به ايـن اسـت كه لزومى ندارد در هر شهر و روستا پيامبرى مبعوث شود، همين اندازه كه در يك كانون بزرگ كه مركز پخش اخبار و محل انديشمندان و متفكران يك قوم است پيامبرى مبعوث گـردد كـافـى اسـت ، زيـرا مـردم تمام آن منطقه بر اثر نيازهاى زندگى مرتبا به آنجا رفـت و آمـد دارنـد و هـر خبرى در آنجا باشد به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزديك پخش مى گردد، همانگونه
كه آوازه قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سرزمين مكه در مدت كوتاهى در تمام جزيره عربستان پيچيده و از آن هم فراتر رفت چون مكه ام القرى بود، هم مركز روحـانـى حـجـاز، و هـم مركز تجارى بود، و حتى در مدت كوتاهى به مراكز مهم تمدن آن زمان رسيد.
بـنـابـرايـن آيـه يـك حـكـم كـلى و عمومى را بيان مى كند، و اينكه بعضى از مفسران آن را اشـاره بـه مكه دانستهاند كاملا بيدليل است و تعبير به فى امها نيز يك تعبير عام است ، چرا كه ام به معنى مادر و مركز اصلى است و اختصاصى به مكه ندارد.
آخـريـن آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگى ما را به هم مى ريزد، قرآن مى گويد: آنـچـه را از ايـن رهـگـذر به دست مى آوريد متاع بيارزش زندگى دنيا و زينت آن است (و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحياة الدنيا و زينتها).
ولى آنـچـه نـزد خـدا اسـت (از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا) بهتر و پايدارتر است (و ما عند الله خير و ابقى ).
چـرا كـه تـمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود.
بـعـلاوه نـعمتهائى كه در نزد خدا است به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه نيست ، بنابراين هم بهتر و هم پايدارتر است .
بـه ايـن تـرتـيـب در يـك مـقايسه ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد، لذا در پايان آيه مى فرمايد: آيا تعقل نمى كنيد؟! (ا فلا تعقلون ).
(فـخـر رازى ) از يكى از فقها چنين نقل مى كند كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش را بـه عـاقـلتـرين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعت فـرمـان حـق مى كنند، زيرا عاقلترين مردم كسى است كه متاع اندك (زودگذرى ) را بدهد و سرمايه فراوان (پايدارى ) را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است .
سـپـس فـخر رازى اضافه مى كند كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استفاده كرده است .
آيه و ترجمه


اءفـمـن وعـدنـه وعـدا حـسـنـا فـهـو لقـيـه كـمن متعنه متع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة من المحضرين (61)
و يوم يناديهم فيقول اءين شركاءى الذين كنتم تزعمون (62)
قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤ لاء الذين اءغوينا اءغوينهم كما غوينا تبراءنا إ ليك ما كانوا إ يانا يعبدون (63)
و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راءوا العذاب لو اءنهم كانوا يهتدون (64)

 


ترجمه :
61 - آيـا كـسى كه به او وعده نيك داده ايم و به آن خواهد رسيد، همانند كسى است كه متاع زندگى دنيا به او داده ايم ، سپس روز قيامت (براى حساب و جزا) احضار مى شود.
62 - روزى را بـه خـاطـر بـيـاوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد، و مى گويد: كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟!
63 - گروهى (از معبودان ) كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده مى گويند: پروردگارا ما اين (عابدان ) را گمراه كرديم (آرى ) ما آنها را گمراه كرديم همانگونه كه خود
گـمـراه شـديـم ، مـا از آنها بيزارى مى جوئيم ، آنها در حقيقت ما را نمى پرستيدند (بلكه هواى نفس خويش را پرستش مى كردند).
64 - بـه آنـهـا (عـابـدان ) گـفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پنداشتيد بخوانيد (تا شما را يارى كند) آنها معبودهايشان را مى خوانند، ولى جوابى به آنها نمى دهند.
در ايـن هـنـگـام عذاب الهى را (با چشم خود) مى بينند، و آرزو مى كنند اى كاش هدايت يافته بودند.
تفسير:
آنها هواى نفس خويش را مى پرستيدند
در آيـات گـذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى از نعمتهاى دنيا كـفـر را بـر ايـمـان و شـرك را بـر تـوحيد ترجيح داده اند، در آيات مورد بحث وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤ منان راستين مشخص مى كند.
نـخـسـت بـا يـك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده ، وجدان همگان را به داورى مى طـلبـد و مـى گـويـد: (آيا كسى كه به او وعده نيك داده ايم ، و به وعده خود قطعا خواهد رسـيـد، بـا كـسـى كـه تـنـها از متاع دنيا به او بهره داده ايم ، سپس روز قيامت در پيشگاه پـروردگـار بـراى حـساب و جزاء احضار مى شود يكسان است )؟ (افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيامة من المحضرين ).
بـدون شـك ، هـر وجـدان بـيـدار، وعده هاى نيك الهى و مواهب عظيم و جاويدان او را بر بهره گـيـرى چـنـد روز از نـعـمـتـهـاى فـانـى و لذات زودگـذر كـه بـه دنبال آن درد و رنج جاويدان است ترجيح مى دهد.
جمله (فهو لاقيه ) تاءكيدى است بر اينكه وعده الهى تخلف ناپذير است و بايد چنين بـاشـد، چـرا كه تخلف از وعده يا به خاطر جهل است يا عجز، كه هيچيك از آنها در ذات خدا راه ندارد.
جـمـله (هـو يـوم القـيامة من المحضرين ) اشاره به احضار در محضر خداوند براى حساب اعـمـال اسـت ، و بـعـضـى آن را بـه احـضـار در آتـش دوزخ ، تـفـسير كرده اند ولى تفسير اول مناسبتر است ، و به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه اين آلودگان با اكراه و بدون تمايل به اين صحنه كشانده مى شوند، و بايد هم چنين باشد، چرا كه وحشت حساب و كيفر تمام وجود آنها را فرا گرفته است .
تـعـبـيـر بـه حـيات دنيا كه بارها در سورههاى مختلف قرآن مجيد آمده اشاره به پستى اين زنـدگـى در مـقـايـسـه بـا (حـيـات آخـرت ) و زنـدگـى جـاويـدان و زوال نـاپـذيـر آن اسـت ، زيـرا دنـيـا از مـاده (دنـو) (بـر وزن غـلو) در اصـل بـه مـعـنى نزديكى در مكان يا زمان يا منزلت و مقام است ، سپس دنيا و ادنى گاه به مـوجـودات كـوچـك كـه در دسـتـرس قـرار دارنـد، در مـقـابـل مـوجـودات بـزرگ اطـلاق شـده ، و گـاه در مـوضـوعـات پـسـت در مـقـابـل خوب و والا، و گاه به نزديك در مقابل دور اطلاق گرديده ، و از آنجا كه زندگى ايـن جـهـان در بـرابـر جـهـان ديـگـر هم كوچك است و هم بيارزش و هم نزديك ، نام (حيات دنيا) كاملا متناسب آن است .
و بـه دنبال اين سخن ، صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسم مى كند صحنه هائى كه از تصورش مو بر بدن راست مى شود و اندام را به لرزه در مى آورد.
مـى گـويد: (روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد: كجا هـسـتـنـد شـريـكـانـى كـه بـراى مـن مـى پـنـداشـتـيـد)؟! (و يـوم يـنـاديـهـم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون ).
بديهى است اين سؤ الى است توبيخى ، براى اينكه در قيامت كه روز كنار رفتن پرده ها و حـجـابـهـا اسـت نـه شـرك مـفـهـومـى دارد و نـه مـشـركـان بـر عـقيده خود باقيند، اين سؤ ال در حقيقت يكنوع سرزنش و مجازات است ، يكنوع توبيخ و عقوبت است .
امـا آنـها بجاى اينكه به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن در مى آيند و از آنها اظهار تـنـفـر و بيزارى مى كنند، زيرا مى دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند، و گاه مـقـدسينى همچون فرشتگان و مسيح ، و گاه جن و شياطين در اينجا گروه سوم به سخن مى آيـنـد كـه سخن آنها را در آيه بعد چنين مى خوانيم : گروهى از معبودان كه فرمان عذاب در باره آنها مسلم شده ، مى گويند: پروردگارا! ما اين عابدان را گمراه كرديم ، آرى ما آنها را گـمـراه كـرديـم هـمـانـگـونـه كـه خـود گـمـراه شـديـم (ولى آنـهـا بـه مـيـل خـويـش بـه دنبال ما آمدند) ما از آنها بيزارى مى جوئيم آنها ما را پرستش نمى كردند بـلكـه در حـقـيـقـت هـواى نـفـس خـويـش را مـى پـرسـتـيـدنـد (قـال الذيـن حق عليهم القول ربنا هؤ لاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا تبراءنا اليك ما كانوا ايانا يعبدون ).
بـنـابـرايـن آيـه فـوق شـبـيـه آيـه 28 سـوره يـونـس اسـت كـه مـى گـويـد: و قـال شـركـائهم ما كنتم ايانا تعبدون (معبودان در قيامت رو به سوى عبادت كنندگان خود مى كنند و مى گويند شما ما را پرستش نمى كرديد)! و به اين ترتيب معبودان اغواگر، هـمـچون فرعون و نمرود و شياطين و جن ، بيزارى و تنفر خود را از چنين عابدانى اعلام مى دارند، و به دفاع از خويش برمى خيزند، حتى گمراهى آنها را نيز از خود نفى مى كنند، و مى گويند: آنها به ميل خود به دنبال ما آمدند.
ولى بديهى است نه اين نفى اثرى دارد و نه آن بيزارى و تبرى ، و آنها در گناه عابدان خود قطعا شريك و سهيمند.
جالب توجه اين است كه در آن روز، هر يك از اين منحرفان خلافكار از ديگرى بيزارى مى جويند و هر كدام سعى دارند گناه خود را به گردن ديگرى افكند.
ايـن درسـت نـظير چيزى است كه نمونه كوچك آن را در دنيا با چشم خود مى بينيم كه جمعى دست به دست هم مى دهند تا امر خلافى مرتكب شوند، پس از دستگيرى و حضور در محضر دادگـاه از يـكديگر بيزارى مى جويند، و گناه را به گردن ديگرى مى افكنند، اين است ، سرنوشت گروه گمراه و خلافكار در دنيا و آخرت .
هـمـانـگـونه كه در آيه 22 سوره ابراهيم مى خوانيم كه شيطان در روز قيامت به پيروان خـود مـى گـويـد: (مـن سـلطـه اى بـر شـمـا نـداشتم ، من تنها از شما دعوت كردم شما هم مـشـتـاقانه اجابت كرديد مرا ملامت نكنيد خود را ملامت كنيد) و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم .
و در مـورد مـشـركان در آيه 30 سوره صافات مى خوانيم كه آنها به مناقشه با يكديگر بـرمـى خـيـزنـد و هـر يـك ديگرى را مقصر مى شمرد، اما اغواگران صريحا در پاسخ مى گـويـنـد: (مـا بـر شما سلطه اى نداشتيم شما خود گروهى طغيانگر بوديد) و ما كان لكم علينا من سلطان بل كنتم قوما طاغين .
به هر حال به دنبال سؤ الى كه از آنها در باره معبودهايشان مى شود و آنها
در پـاسخ عاجز مى مانند، به آنان (گفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پـنـداشـتـيـد بـخـوانـيـد) تـا بـه يـارى شـمـا بـرخـيـزنـد! (و قيل ادعوا شركائكم ).

آنـهـا با اينكه مى دانند در آنجا كارى از دست معبودان ساخته نيست ، بر اثر شدت وحشت و كوتاه شدن دستشان از همه جا، و يا به خاطر اطاعت فرمان خدا كه مى خواهد با چنين كارى مـشـركـان و مـعـبـودان گـمـراه را در بـرابـر هـمـگـان رسـوا سـازد، دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى كنند و آنها را به كمك مى خوانند (فدعوهم ).
ولى پـيـدا اسـت (جـوابـى بـه آنـها نمى دهند) و دعوت آنها را لبيك نمى گويند (فلم يستجيبوا لهم ).
در اين هنگام است كه (عذاب الهى را در برابر چشم خود مى بينند) (وراءوا العذاب ).
(و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند) (لو انهم كانوا يهتدون ).
چـرا كه هر دست و پائى در آنجا كنند جز ناكامى و رسوائى نتيجه اى نخواهد داشت ، چون تنها راه نجات ايمان و عمل صالح بوده كه آنها فاقد آنند.
آيه و ترجمه


 


و يوم يناديهم فيقول ما ذا اءجبتم المرسلين (65)
فعميت عليهم الا نباء يومئذ فهم لا يتساءلون (66)
فأ ما من تاب و ءامن و عمل صلحا فعسى اءن يكون من المفلحين (67)
و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحن الله و تعلى عما يشركون (68)
و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون (69)
و هو الله لا إ له إ لا هو له الحمد فى الا ولى و الاخرة و له الحكم و إ ليه ترجعون (70)

 


ترجمه :
65 - به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد: به پيامبران چه پاسخى گفتيد؟
66 - در ايـن هـنـگام همه اخبار بر آنها پوشيده مى ماند (حتى نمى توانند) از يكديگر سؤ الى كنند!
67 - امـا كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگارا باشد.
68 - و پـروردگـار تو هر چه را بخواهد مى آفريند، و هر چه را بخواهد برمى گزيند. آنـهـا (در بـرابـر او) اخـتـيـارى ندارند، منزه است خداوند و برتر است از شريك هائى كه براى او قائل مى شوند.
69 - پروردگار تو مى داند آنچه را كه سينه هاشان پنهان مى دارد و آنچه را كه آشكار مى كند.
70 - او خـدائى اسـت كـه مـعبودى جز او نيست ، ستايش براى اوست . در اين جهان و در جهان ديگر، حاكميت (نيز) از آن اوست ، و همه شما به سوى او باز مى گرديد.
تفسير:
آيـات مـورد بـحـث ، تـعقيبى است بر بحثى كه در آيات گذشته ، پيرامون مشركان و سؤ الاتى كه از آنها در قيامت مى شود آمده بود.
بـه دنـبـال سـؤ ال از مـعـبـودهـاى آنـهـا، سـؤ ال ديـگـرى از عـكـس العـمـل آنـان در برابر پيامبران مى شود، مى فرمايد: (روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد: در برابر پيامبران چه پاسخى گفتيد)؟! (و يوم يناديهم فيقول ما ذا اجبتم المرسلين ).
مـسلما آنها براى اين سؤ ال - همچون سؤ ال اول - پاسخى ندارند، آيا بگويند دعوت آنها را اجـابـت كـرديـم كـه ايـن دروغ اسـت و دروغ در آن صـحـنـه خـريـدار نـدارد؟ يـا بگويند تكذيبشان كرديم ، به آنها تهمت زديم ، ساحرشان ناميديم مجنونشان خوانديم ، بر ضد آنـهـا دسـت بـه پـيـكـار مـسـلحـانـه زديـم ، و آنـهـا و پـيـروانـشـان را بـه قتل رسانديم ؟! چه بگويند؟ هر چه بگويند مايه بدبختى و رسوائى است !
جـائى كـه پـيـامـبـران بـزرگ الهـى در روز قـيـامـت در بـرابـر ايـن سـؤ ال كـه مـردم چـه پاسخى به دعوت شما گفتند، مى گويند: ما در برابر علم تو علمى از خود نداريم ، تو علام الغيوبى (مائده - 109) اين كوردلان مشرك چه مى توانند در پاسخ اين سؤ ال بگويند.
لذا در آيه بعد مى فرمايد: در اين هنگام همه اخبار بر آنها پوشيده و پنهان مى ماند و هيچ پاسخى براى گفتن در اختيار ندارند (فعميت عليهم الانباء يومئذ).
(حـتـى نـمـى تـوانـنـد از يـكـديـگـر سـؤ الى كـنـند) و پاسخى از هم بشنوند (فهم لا يتسائلون ).
قابل توجه اينكه نسبت عمى و نابينائى در آيه فوق به خبرها داده شده نه به خود آنها، نـمـى گـويـد آنـهـا نابينا مى شوند، بلكه مى گويد: (خبرها از پيدا كردن آنها نابينا هـسـتند)! زيرا بسيار مى شود كه انسان خود از چيزى باخبر نيست اما گوئى خبر دهن به دهـن مى گردد و به سراغ او مى آيد، همانگونه كه بسيارى از اخبار اجتماعى از همين طريق پخش مى شود، اما در آنجا نه افراد، آگاهى دارند و نه خبرها، قابليت نشر!
و بـه ايـن تـرتـيـب همه خبرها بر آنها پوشيده مى شود، هيچ پاسخى در برابر اين سؤ ال كه جواب پيامبران را چه داديد پيدا نمى كنند و سكوتى مطلق سر تا پاى آنها را فرا مى گيرد.
و از آنـجـا كه روش قرآن اين است كه هميشه درها را به روى كافران و گنهكاران باز مى گـذارد تـا در هـر مـرحله اى از فساد و آلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند، در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (امـا كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايـمـان آورد و عـمـل صـالح انـجـام دهـد امـيـد اسـت از رسـتـگـاران بـاشـد) (فـامـا مـن تـاب و آمـن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين ).
بـنـابـرايـن راه نـجات شما در سه جمله خلاصه مى شود: بازگشت به سوى خدا ايمان و عمل صالح ، كه به دنبال آن مسلما نجات و فلاح و رستگارى است .
تـعـبـيـر بـه (عـسـى ) (امـيـد اسـت ) بـا ايـنـكـه كـسـى كـه داراى ايـمـان و عمل صالح باشد حتما اهل فلاح و رستگارى است ، ممكن است به خاطر اين باشد كه اين
رسـتـگـارى مـشـروط بـه بـقـاء و دوام اين حالت است و از آنجا كه دوام و بقاء در مورد همه توبه كنندگان مسلم نيست تعبير به عسى شده است .
بعضى از مفسران نيز گفته اند اين تعبير (عسى ) هنگامى كه از شخص كريم صادر شود مفهوم آن قطعى بودن مطلب است و خداوند اكرم الاكرمين است .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت دليـلى اسـت بـر نـفـى شـرك و بـطـلان عقيده مشركان ، مى فرمايد: (پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى كند، و هر چه را بخواهد بر مى گزيند) (و ربك يخلق ما يشاء و يختار).
آفرينش به دست او است و تدبير و اختيار و گزينش نيز به اراده و فرمان او است .
(آنها در برابر او اختيارى ندارند) (ما كان لهم الخيرة ).
اخـتـيـار آفـريـنـش بـا او اسـت ، اخـتـيـار شـفـاعـت بـه دسـت او، و اخـتـيـار ارسال پيامبران نيز به اراده او است ، خلاصه اختيار همه چيز بستگى به مشيت ذات پاك او دارد. بـنـابـرايـن نه از بتها كارى ساخته است ، و نه حتى از فرشتگان و انبياء مگر به اجازه او.
بـه هـر حـال اطلاق اختيار در اينجا دليل بر تعميم آنست ، يعنى خداوند هم صاحب اختيار در امور تكوينى است و هم تشريعى و هر دو از مقام خالقيت او سر چشمه مى گيرد.
با اينحال چگونه آنها راه شرك مى پويند و چگونه به سوى غير خدا مى روند؟!
لذا در پـايـان آيه مى فرمايد: (منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از شريكهائى كه براى او قائل مى شوند) (سبحان الله و تعالى عما يشركون ).
در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده آيه فوق به مساءله اختيار
و گـزيـنـش امام معصوم از سوى خدا تفسير شده است ، و جمله (ما كان لهم الخيرة ) (آنها اخـتـيـارى در ايـن زمـيـنـه نـدارنـد) نـيـز بـر هـمـيـن مـعـنـى تـطـبـيـق شـده و ايـن در واقع از قبيل بيان مصداق روشن است ، چرا كه مساءله حفظ دين و آئين ، و انتخاب رهبر معصوم براى اين هدف ، جز از ناحيه خدا ممكن نيست .
آيه بعد كه سخن از علم گسترده خداوند مى گويد در حقيقت تاءكيدى است و يا دليلى است براى آنچه در آيه قبل از اختيار گسترده خداوند بيان شد، مى فرمايد: (پروردگار تو مى داند آنچه را سينه هاشان پنهان مى دارد، و آنچه را كه آشكار مى كنند) (و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون ).
اين احاطه او بر همه چيز دليلى است بر اختيار او نسبت به همه چيز و ضمنا تهديدى است براى مشركان كه گمان نكنند خدا از نيّات و توطئه هاى آنها آگاه نيست .
آخـريـن آيـه مورد بحث كه در حقيقت ، حكم نتيجه گيرى و توضيح براى آيات گذشته در زمـيـنـه نـفـى شـرك دارد، چـهـار وصـف از اوصـاف الهى را منعكس مى كند كه همه فرع بر خالقيت و مختار بودن او است .
نخست مى گويد: (او خدائى است كه معبودى جز او نيست ) (و هو الله لا اله الا هو).
چـگـونـه مـمـكـن است معبودى جز او پيدا شود، در حالى كه خالق منحصر به او است ، و همه اختيارات متعلق به او مى باشد، آنها كه به بهانه شفاعت و مانند آن دست به دامن بتها مى زنند، سخت در اشتباهند.
ديگر اينكه تمام نعمتها چه در اين جهان و چه در آن جهان همه از ناحيه او است ، و اين لازمه خـالقـيـت مـطـلقـه او مـى بـاشد، لذا مى افزايد (هر حمد و ستايشى نيز به او تعلق مى گيرد چه در اين جهان و چه در آن جهان ) (له الحمد فى الاولى و الاخرة ).
سوم اينكه (حاكم در هر دو عالم او است ) (و له الحكم ).
بديهى است وقتى خالق و مختار او باشد، حاكميت تكوين و تشريع نيز در اختيار او خواهد بود.
چـهـارم ايـنـكـه : (بـازگـشـت همه شما (براى حساب و پاداش و كيفر) به سوى او خواهد بود) (و اليه ترجعون ).
او اسـت كـه شـمـا را آفـريـده ، و او است كه از اعمال شما آگاه است و او است كه حاكم يوم الجزاء مى باشد، بنابر اين حساب و جزاى شما نيز بدست او خواهد بود.
آيه و ترجمه


قـل اءرايـتم ان جعل الله عليكم اليل سرمدا الى يوم القيمة من اله غير الله ياتيكم بضياء اءفلا تسمعون (71)
قـل اءرايـتـم ان جـعـل الله عـليـكـم النـهـار سـرمـدا الى يـوم القيمة من اله غير الله ياتيكم بليل تسكنون فيه اء فلا تبصرون (72)
و من رحمته جعل لكم اليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (73)
و يوم يناديهم فيقول اءين شركائى الذين كنتم تزعمون (74)
و نـزعـنـا مـن كـل اءمـة شـهـيـدا فـقـلنـا هـاتـوا بـرهـانـكـم فـعـلمـوا اءن الحـق لله و ضل عنهم ما كانوا يفترون (75)

 


ترجمه :
71 - بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند شب را براى شما تا روز قيامت جاودان قرار دهد آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنائى براى شما بياورد؟ آيا نمى شنويد؟!
72 - بگو: به من خبر دهيد هر گاه خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند، كدام معبود غير از الله است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمى بينيد؟!
73 - از رحـمـت اوسـت كه براى شما شب و روز قرار داد، تا هم در آن آرامش داشته باشيد و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش ‍ كنيد، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد.
74 - به خاطر بياوريد روزى را كه آنها را ندا مى دهد و مى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟
75 - (در آن روز) از هـر امـتـى گـواهى برمى گزينيم و (به مشركان گمراه ) مى گوئيم دليل خود را بياوريد، اما آنها مى دانند كه حق براى خداست و تمام آنچه را افترا مى بستند از (نظر) آنها گم خواهد شد!
تفسير:
نعمت بزرگ روز و شب
آيات مورد بحث سخن از بخش عظيمى از مواهب الهى مى گويد كه هم دليلى است بر مساءله تـوحـيـد و نـفـى شـرك ، و از ايـن نـظـر بـحـث گـذشـتـه را تـكـمـيـل مـى كـنـد، و هـم نـمونه اى است از نعمتهاى خداوند كه به خاطر آن شايسته حمد و سـتـايـش اسـت ، سـتـايـشـى كـه در آيات قبل به آن اشاره شد، و هم گواهى است بر مختار بودن او در نظام آفرينش و تدبير اين جهان .
نخست به نعمت بزرگ نور و روشنائى روز كه مايه هر جنبش و حركت است اشاره كرده مى فـرمـايـد: بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند شب را بر شما تا روز قيامت جاودان قرار مى داد آيـا مـعـبـودى جـز خـدا مـى تـوانـسـت ، نـور و روشـنـائى بـراى شـمـا بياورد؟ آيا نمى شـنـويـد)؟! (قل اراءيتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بضياء ا فلا تسمعون ).
در اينجا تعبير به (ضياء) (نور) مى كند، چرا كه هدف اصلى از روز همان
نـور و روشـنـائى اسـت ، هـمان نورى كه حيات و زندگى همه موجودات زنده بسته به آن اسـت كـه اگـر نـور آفـتـاب نـبـود، نه درختى مى روئيد و نه گلى مى خنديد، و نه مرغى پـرواز مـى كـرد، نه انسان زنده اى وجود داشت و نه قطره بارانى مى باريد (سرمد) بـه مـعـنـى دائم و هميشگى است (بعضى آن را از ماده (سرد) به معنى (پى درپى ) دانـسـتـه انـد و ميم آن را زائده مى دانند، ولى ظاهر اين است كه خود اين ماده مستقلا به معنى دائم و هميشگى مى باشد).
آيه بعد سخن از نعمت (ظلمت و تاريكى ) به ميان مى آورد مى فرمايد: بگو به من خبر دهـيـد آيـا اگـر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند چه معبودى غير از الله است كه شـبـى بـراى شـمـا بـيـاورد تـا در آن آرامـش يـابـيـد؟ آيـا نـمـى بـيـنـيـد؟! (قـل ا راءيـتـم ان جـعـل الله عـليـكـم النهار سرمدا الى يوم القيامة من اله غيره الله ياتيكم بليل تسكنون فيه ا فلا تبصرون ).
و در سـومـيـن آيـه كـه در حـقـيـقـت نـتـيـجـه گـيـرى از دو آيـه قـبـل است مى فرمايد: (از رحمت الهى است كه براى شما شب و روز قرار داد، تا از يكسو در آن آرامـش پـيـدا كـنـيـد، و از سـوى ديـگـر بـراى تـامـيـن زنـدگـى و بـهـره گـيـرى از فـضـل خـداونـد تـلاش كـنـيـد، و شـايـد شـكـر نـعـمـت او را بـجـا آوريـد) (و مـن رحـمـتـه جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ).
آرى گـسـتـردگـى دامـنـه رحـمـت خـدا ايـجـاب مـى كـنـد كـه تـمـام وسـائل حـيـات شـمـا را تـامـيـن كند، شما از يكسو نياز به كار و كوشش و حركت داريد كه بدون
روشـنـائى روز مـمكن نيست ، و از سوى ديگر نياز به استراحت و آرامش كه بدون تاريكى شب كامل نمى شود.
امـروز از نـظـر عـلمـى ثـابـت شـده اسـت كـه در بـرابـر نور تمام دستگاههاى بدن انسان فـعال و سرزنده مى شوند: گردش خون ، دستگاه تنفس ، حركت قلب ، و ساير دستگاهها، و اگـر نـور بـيـش از انـدازه بـتـابـد، سـلولهـا خـسـتـه مى شوند و نشاط جاى خود را به فرسودگى مى دهد. و بر عكس ، دستگاههاى بدن در تاريكى شب در آرامش و آسايش عميقى فـرو مـى رونـد و در سـايـه آن تـجـديد قوا و نشاط مى كنند (ما شرح اين معنا را در جلد 8 صفحه 343 و جلد 12 صفحه 41 بيان كرده ايم ).
جـالب توجه اينكه هنگامى كه سخن از شب جاويدان مى گويد، در پايان آيه مى فرمايد: (آيـا نـمى شنويد)؟ و هنگامى كه سخن از روز سرمدى به ميان مى آورد مى فرمايد آيا نمى بينيد؟ اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه حس متناسب شب گوش ‍ است و شـنـوائى ، و حـس مـتناسب روز، چشم است و بينائى تا اين حد قرآن مجيد در تعبيرات خود دقت به خرج داده است .
ايـن نـيـز شايان توجه است كه در پايان اين سخن مساءله شكر را مطرح مى كند، شكر در بـرابـر نظام حساب شده نور و ظلمت ، شكرى كه خواه و ناخواه انسان را به شناخت منعم و معرفت او، وا مى دارد، و شكرى كه انگيزه ايمان در مباحث اعتقادى است .
بـار ديـگـر پـس از ذكـر گـوشـه اى از دلائل تـوحـيـد و ابـطـال شـرك بـه سراغ همان سؤ الى مى رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود، مـى فـرمـايـد: (روزى را بـه خـاطـر بـياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد كـجـايـنـد شـريـكـانـى كـه بـراى مـن مـى پـنـداشـتـيـد)؟! (و يـوم يـنـاديـهـم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون ).
آيه عينا همان آيه اى است كه در گذشته (آيه 62 همين سوره ) آمد.
ايـن تـكـرار مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر ايـن بـاشـد كـه در قـيـامـت در مـرحـله اول ، يـك سـؤ ال انـفـرادى از آنـهـا مـى شـود، تـا به وجدان خويش ‍ بازگردند و شرمنده شوند، اما در مرحله دوم سؤ الى در محضر عموم و شاهدان و گواهان كه در آيه بعد به آن اشاره شده مطرح مى شود تا در حضور آنها از كار خود، شرمنده و شرمسار گردند.
لذا در آيه بعد مى فرمايد: (در آن روز ما از هر امتى گواهى برمى گزينيم ) (و نزعنا من كل امة شهيدا).
سـپـس (بـه مـشـركـان بـيـخـبـر و گـمـراه مـى گـوئيـم : دليل خود را بر شركتان بياوريد)؟! (و قلنا هاتوا برهانكم ).
ايـنـجـا اسـت كـه هـمـه مـسـائل آفتابى مى شود (و آنها مى دانند كه حق براى خدا است ) (فعلموا ان الحق لله ).
(و تـمـام آنـچـه را افـتـرا مـى بـسـتـنـد از دسـتـشـان مـى رود، و گـم خـواهـد شـد) (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).
اين گواهان به قرينه آيات ديگر قرآن ، همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش اسـت ، و پـيـامـبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه خاتم انبياء است گواه بر همه انـبـيـاء و امـتـهـا، چـنـانـكـه در آيـه 41 سـوره نـسـاء مـى خـوانـيـم : فـكـيـف اذا جـئنـا مـن كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: (حال آنها چگونه است آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و تو را گواه آنها قرار مى دهيم )؟
بـه ايـن تـرتـيـب ، مـجـلسـى در حـضـور انـبـيـاء و پـيـامـبـران تشكيل مى شود و اين مشركان
كوردل و لجوج در آن مجلس بزرگ مورد بازخواست قرار مى گيرند، در آنجا است كه به عـمـق فـاجـعـه شرك آشنا مى شوند، و حقانيت پروردگار و پوچى بتها را به روشنى مى بينند.
جـالب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا تـعـبـير به (ضل عنهم ما كانوا يفترون ) مى كند يعنى پـنـدارهـاى بـى اسـاسـشـان در مـورد بتها همه از نظرهاشان محو و غائب مى شود، چرا كه عـرصـه قـيـامـت عـرصـه حـق اسـت و جـائى بـراى بـاطـل در آنـجـا نـيـسـت ، باطل از آن صحنه گم مى شود و محو مى گردد.
اگـر در ايـنـجـا بـاطـل پـرده اى از حـق بـر خـود مـى پوشاند و چند روزى به فريبكارى مـشـغول مى شود، در آنجا پرده هاى فريب و نيرنگ كنار مى رود و جز حق چيزى باقى نمى ماند.
در روايـتـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) در تـفـسـيـر جـمـله (و نـزعـنـا مـن كـل امـة شـهـيدا) چنين مى خوانيم (و من هذه الامة امامها) يعنى از اين امت نيز امامش را برمى گزينيم .
ايـن سـخـن اشاره به آن است كه در هر عصر و زمانى شاهد و گواه معصومى براى امت لازم است ، و حديث فوق از قبل بيان مصداق اين معنا است .
آيه و ترجمه


ان قـارون كـان مـن قـوم مـوسـى فـبـغـى عـليـهـم و ءاتـيـنه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنواء بالعصبة اءولى القوة اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين (76)
و ابتغ فيما ءاتئك الله الدار الاخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و اءحسن كما اءحسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الا رض ان الله لا يحب المفسدين (77)
قال انما اءوتيته على علم عندى اءولم يعلم اءن الله قد اءهلك من قبله من القارون من هو اءشد منه قوة و اءكثر جمعا و لا يسل عن ذنوبهم المجرمون (78)

 


ترجمه :
76 - قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم كرد، ما آنقدر از گنجها به او داده بوديم كـه حـمـل صـنـدوقـهـاى آن بـراى يـك گـروه زورمـنـد مـشـكل بود، به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد.
77 - و در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن ، بهره ات را از دنيا
مـنـمـا، و هـمانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است نيكى كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد.
78 - (قارون ) گفت : اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام ، آيا او نـمـى دانـسـت خـداونـد اقـوامـى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بـودنـد؟! (و هـنـگـامـى كـه عـذاب الهـى فـرا رسـد) مـجـرمـان از گـنـاهـانـشـان سـؤ ال نمى شوند (و مجالى براى عذرخواهى آنان نيست ).
تفسير:
ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل
سـرگـذشـت عـجـيـب مـوسـى و مـبـارزه او با فرعون در بخشى از آيات گذشته اين سوره مشروحا آمد، و گفتنيها در باره آنها گفته شد، گفتارى كه به قدر كافى الهام بخش بود.
در بـخـش ديـگـرى از آيـات ايـن سـوره سـخـن از درگـيـرى ديـگـر بـنـى اسرائيل با مردى ثروتمند و سركش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد، قارونى كه مظهر ثروت آميخته با كبر و غرور و طغيان بود.
اصـولا مـوسـى در طـول زنـدگـى خـود بـا سـه قـدرت طـاغـوتى تجاوزگر مبارزه كرد: (فـرعـون ) كـه مـظـهـر قـدرت حـكـومـت بـود، و (قـارون ) كـه مظهر ثروت بود، و (سامرى ) كه مظهر صنعت و فريب و اغفال .
گـرچـه مـهـمـترين مبارزه موسى (عليه السلام ) با قدرت حكومت بود، ولى دو مبارزه اخير نيز براى خود واجد اهميت است و محتوى درسهاى آموزنده بزرگ .
مـعـروف اسـت كـه قـارون از بـسـتـگان نزديك موسى (عليه السلام ) (پسر عمو يا عمو يا پـسـر خـاله او) بـود، و از نـظـر اطـلاعـات و آگـاهـى از تـورات مـعـلومـات قـابـل ملاحظه اى داشت ، نخست در صف مؤ منان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كـشـيـد و بـه قـعـر زمـيـن فرستاد، او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگيزش
درسى براى همگان شد، كه شرح اين ماجرا را در آيات مورد بحث مى خوانيم .
نخست مى گويد: (قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد) (ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ).
عـلت ايـن بـغـى و ظـلم آن بـود كـه ثـروت سـرشـارى به دست آورده بود، و چون ظرفيت كـافـى و ايـمان قوى نداشت ، اين ثروت فراوان او را فريب داد و به انحراف و استكبار كشانيد.
قـرآن مـى گـويـد: (مـا آنـقـدر امـوال و ذخـائر و گـنـج بـه او داديـم كـه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند، مشكل بود) (و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة ).
(مفاتح ) جمع (مفتح ) (بر وزن مكتب ) به معنى محلى است كه چيزى را در آن ذخيره مى كنند، مانند صندوقهائى كه اموال را در آن نگهدارى مى نمايند.
بـه ايـن تـرتـيـب مـفـهـوم آيـه چـنـيـن مـى شـود كـه قـارون آنـقـدر طـلا و نـقـره و اموال گرانبها و قيمتى داشت كه صندوق آنها را، گروهى از مردان نيرومند به زحمت جابجا مى كردند.
و بـا تـوجـه بـه ايـنـكه (عصبه ) به معنى جماعتى است كه دست به دست هم داده اند و نـيـرومـنـدنـد و هـمـچون اعصاب يكديگر را گرفته اند روشن مى شود كه حجم جواهرات و امـوال گـرانـقـيـمـت قـارون چـقـدر زياد بوده است (بعضى مى گويند عصبه به ده نفر تا چهل نفر مى گويند).
جـمـله (تـنـوء) از مـاده (نـوء) به معنى قيام كردن با زحمت و سنگينى است و در مورد بـارهـاى پـروزنـى بـه كـار مـى رود كـه وقـتـى انـسـان آن را حـمـل مـى كـنـد از سـنـگـيـنـى او را بـه ايـن طـرف و آن طـرف متمايل مى سازد!
آنچه در بالا در مورد تفسير (مفاتح ) گفتيم چيزى است كه گروه عظيمى
از مفسران و علماى لغت پذيرفته اند، در حالى كه بعضى ديگر (مفاتح ) را جمع مفتح (بـر وزن مـنبر به كسر ميم ) به معنى (كليد) دانسته اند، و مى گويند كليد گنجهاى قـارون آنـقـدر زيـاد بـود كـه چـنـديـن مـرد زورمـنـد از حمل آن به زحمت مى افتادند!
كـسـانـى كـه ايـن مـعـنى را برگزيدند خودشان براى توجيه آن به زحمت افتاده اند كه چـگـونـه ايـنـهـمـه كـليـد گـنـج امـكـان پـذيـر اسـت و بـه هـر حال تفسير اول روشنتر و صحيحتر است .
زيـرا گـذشـتـه از ايـن كـه اهـل لغت براى همين كلمه (مفتح به كسر ميم ) نيز معانى متعددى گـفـتـه انـد از جـمـله خـزانـه يـعـنـى مـحـل جـمـع آورى مـال اسـت ، مـعـنـى اول به واقعيت نزديكتر و دور از هر گونه مبالغه است .
و بـه هـر حـال ايـن لغـت را بـا (مفاتيح ) كه جمع (مفتاح ) به معنى كليد است نبايد اشتباه كرد.
از اين بحث بگذريم و ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟
قـرآن مـى گـويد: (به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اينهمه خوشحالى آمـيـخته با غرور و غفلت و تكبر نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد) (اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين ).
بعد از اين نصيحت ، چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به او مى دهند كه مجموعا يك حلقه پنجگانه كامل را تشكيل مى دهد.
نـخـسـت مـى گويند: (در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن ) (و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة ).
اشـاره بـه اينكه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان ، چيز بدى نيست ، مـهـم آن اسـت كـه بـبـيـنـيم در چه مسيرى به كار مى افتد، و اگر بوسيله آن (ابتغاء دار آخـرت ) شـود، چـه چـيـزى از آن بهتر است ؟، اگر وسيله اى براى غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانى و هوسبازى گردد، چه چيز از آن بدتر؟!
ايـن هـمـان منطقى است كه در جمله معروف امير مؤ منان على (عليه السلام ) در باره دنيا به روشنى از آن ياد شده است : من ابصر بها بصرته ، و من ابصر اليها اعمته : (كسى كه بـه دنـيـا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى كند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد)!.
و قـارون كـسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم ، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازه ديدن حقايق را به او نداد.
در نـصيحت دوم افزودند: (سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن ) (و لا تنس نصيبك من الدنيا).
ايـن يـك واقـعـيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بـدن او، يـا صـرف لباس و مسكن او مى شود مقدار معينى است ، و مازاد بر آن به هيچوجه قابل جذب نيست و انسان نبايد اين حقيقت را فراموش كند.
مگر يك نفر چقدر مى تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسكن و چند مركب مى تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند كفن با خود مى تواند
ببرد؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانتدار آنها!.
و چـه زيـبـا فـرمود: امير مؤ منان على (عليه السلام ): يا بن آدم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك : (اى فرزند آدم ! هر چه بيشتر از مقدار خوراكت بدست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود)!.
تـفـسـيـر ديـگـرى براى اين جمله در روايات اسلامى و سخنان مفسران ديده مى شود كه با تـفـسـيـر فـوق قـابـل جـمـع اسـت و مـمـكـن اسـت هـر دو مـعـنـى مـراد بـاشـد، (چـون استعمال لفظ در اكثر از معنى واحد جايز است )، و آن اينكه :
در مـعـانى الاخبار از (امير مؤ منان على ) (عليه السلام ) در تفسير جمله و لا تنس نصيبك من الدنيا چنين آمده است : لا تنس صحتك و قدرتك و فراغك و شبابك و نشاطك ان تطلب بها الاخـرة : (تـنـدرسـتـى و قـوت و فـراغـت و جوانى و نشاطت را فراموش مكن و بوسيله اين (پنج نعمت بزرگ ) آخرت را بطلب )!
طبق اين تفسير جمله فوق هشدارى است به همه انسانها كه فرصتها و سرمايه ها را از دست ندهند كه فرصت چون ابر در گذر است .
سـومـيـن انـدرز ايـنكه : (همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن ) (و احسن كما احسن الله اليك ).
ايـن نـيـز يـك واقـعـيـت اسـت كـه انسان هميشه ، چشم بر احسان خدا دوخته و از پيشگاه او هر گـونـه خـيـر و نـيـكـى را تـقـاضـا مـى كند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنين حالى چـگـونـه مـى تـوانـد تـقـاضـاى صـريـح يـا تـقـاضـاى حال ديگران را ناديده بگيرد و بى تفاوت از كنار همه اينها بگذرد؟!
و بـه تـعـبير ديگر همانگونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش ، شبيه اين سخن را در آيه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت مى خوانيم : و ليعفوا
و ليـصـفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم : (مؤ منان بايد عفو كنند و صرفنظر كنند آيا دوست نمى داريد خداوند بر شما ببخشد)؟
ايـن جـمـله را بـه تـعـبير ديگر چنين مى توان تفسير كرد كه گاه خداوند مواهب عظيمى به انـسـان مـى دهـد كـه در زنـدگـى شـخـصـيـش نـيـاز بـه هـمـه آن نـدارد، عقل توانائى مى دهد كه نه فقط براى اداره يك فرد، بلكه براى اداره يك كشور كارساز اسـت ، عـلمـى مـى دهـد كـه نـه يـك انـسـان ، بـلكـه يـك جـامعه مى تواند از آن استفاده كند، اموال و ثروتى مى دهد كه درخور برنامه هاى عظيم اجتماعى است .
ايـن گـونـه مـواهـب الهـى مـفهوم ضمنيش اين است كه همه آن به تو تعلق ندارد بلكه تو وكـيـل پروردگار در منتقل ساختن آن به ديگران هستى ، خدا اين موهبت را به تو داده كه با دست تو بندگانش را اداره كند.
بالاخره (چهارمين ) اندرز اينكه : (نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه (فـسـاد) و (افساد) به كارگيرى : (هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد) (و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين ).
ايـن نـيـز يـك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان بى ايمان گاه بر اثر جنون افزون طـلبـى و گـاه براى برترى جوئى دست به فساد مى زنند جامعه را به محروميت و فقر مـى كـشـانند همه چيز را در انحصار خود مى گيرند، مردم را برده و بنده خود مى خواهند، و هـر كـسـى زبـان به اعتراض بگشايد او را نابود مى كنند، و اگر نتوانند از طريق تهمت بـه وسـيله عوامل مرموز خود او را منزوى مى سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهى مى كشند.
در يك جمع بندى كوتاه به اينجا مى رسيم كه اين اندرزگويان نخست سعى كردند غرور قارون را درهم بشكنند.
در مرحله دوم اخطار نمودند كه دنيا وسيله است نه هدف .
در مـرحـله سـوم بـه او هشدار دادند كه از آنچه دارى تنها بخش كمى را مى توانى مصرف كنى .
در مـرحـله چـهارم اين حقيقت را به او گوشزد كردند كه فراموش نكن خداوند به تو نيكى كرده تو هم بايد نيكى كنى ، و گرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت .
و در مـرحـله پـنـجـم او را از فـسـاد در ارض كـه نـتـيـجـه مـسـتـقـيـم فـرامـوش كـردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند.
درسـت مـعـلوم نـيـسـت كـه ايـن نـصـيحت كنندگان چه كسانى بودند؟ قدر مسلم اينكه مردانى دانشمند، پرهيزگار، هوشيار، نكته سنج و با شهامت بودند.
امـا ايـنـكـه بـعـضى احتمال داده اند كه خود موسى بوده بسيار بعيد است چرا كه قرآن مى گويد (اذ قال له قومه ): (قوم قارون به او گفتند).
اكـنـون نـوبـت آن رسـيـده اسـت كـه بـبـيـنـيـم مـرد يـاغـى و سـتـمـگـر بـنـى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت ؟
قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بيحسابش ناشى مى شد (چنين گفت : مـن ايـن ثـروت را بـه وسـيـله عـلم و دانـش خـودم بـه دسـت آورده ام )! (قال انما اوتيته على علم عندى ).
ايـن مـربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم ! من كه با علم و آگاهيم در ايجاد آن دخالت داشته ام در مصرف آن نياز به ارشاد و راهنمائى كسى ندارم !
بـعـلاوه لابـد خداوند مرا لايق اين ثروت مى دانسته كه به من عطا كرده است راه مصرف آن را نيز به من ياد داده ، از ديگران بهتر مى دانم و لازم به دخالت شما نيست !.
و از هـمـه اينها گذشته من زحمت كشيده ام ، رنج برده ام ، خون جگر خورده ام تا اين ثروت را اندوخته ام ، ديگران هم اگر لياقت و توانائى دارند چرا زحمت نمى كشند؟ من مزاحم آنها نيستيم ! و اگر ندارند چه بهتر كه گرسنه بمانند و بميرند.
ايـنـهـا مـنـطـقـهـاى پـوسـيـده و رسـوائى اسـت كـه غـالبـا ثـروتـمـنـدان بـى ايـمـان در مقابل كسانى كه آنها را نصيحت مى كنند اظهار مى دارند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن اين معنى را سربسته گذاشته كه قارون به كدام علمش در تحصيل اين ثروت تكيه مى كند؟.
آيا به علم كيميا، آنچنان كه بعضى از مفسران گفته اند؟
يا به علم تجارت و كشاورزى و فنون صنعت ؟
و يـا بـه عـلم مـديـريـت خـاصش كه توانسته بود از طريق آن اين ثروت عظيم را به چنگ آورد؟ يا همه اينها؟
بـعـيـد نـيـسـت كـه مـفـهـوم آيـه مـعـنـى وسـيـعـى داشـتـه بـاشـد و هـمـه را شامل شود.
(البته صرف نظر از اينكه علم كيميا - علمى است كه بوسيله آن مى توان از مس و مانند آن طلا بسازند - افسانه است يا واقعيت ).
در ايـنـجا قرآن پاسخ كوبنده اى به قارون - و قارونها - مى دهد كه (آيا او نمى دانست خـداونـد اقـوامـى را قـبـل از او هـلاك كـرد كـه از او نـيـرومـنـدتـر و آگاهتر و ثروتمندتر بودند)؟! (ا و لم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة و اكثر جمعا).
تو مى گوئى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى ، اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نـيـرومـنـدتـر و ثـروتـمـنـدتـر فـراوان بـودنـد، آيـا تـوانـسـتـنـد از چنگال
مجازات الهى رهائى يابند؟
روشـن ضـمـيـران بـنـى اسـرائيـل بـه قـارون گفته بودند (ما آتاك الله ...) (خدا اين مـال و ثـروت را بـه تـو داده ) امـا ايـن بـى ادب جـسـور بـا ايـن سخن مقابله كرد و گفت : (آنـچـه را دارم از عـلم خـويـش دارم ) اما خداوند در جمله بالا كوچكى قدر و قوت او را در برابر اراده و مشيتش آشكار مى سازد.
و در پـايـان آيـه با يك جمله كوتاه و پر معنى هشدار ديگرى به او مى دهد و مى فرمايد: (بـه هـنـگـام نـزول عـذاب الهـى ، مـجـرمـان از گـنـاهـانـشـان سـؤ ال نمى شوند) اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست ، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى (و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون ).
يـعـنـى امـروز آگـاهـان بـنـى اسـرائيـل بـه قـارون نـصـيـحـت مـى كـنـنـد و مجال انديشه و پاسخ به او مى دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديـگـر مـجـالى بـراى انـديـشـه يـا سـخـنـان ناموزون و كبرآلود نيست ، عذاب الهى همان و نابودى همان !.
در ايـنـجـا ايـن پـرسـش پـيـش مـى آيـد كـه مـنـظـور از ايـن سـؤ ال كه در مورد مجرمان نفى شده كدام سؤ ال است ؟ در دنيا يا آخرت ؟
بـعضى از مفسران ، اولى را انتخاب كرده اند، و بعضى دومى را، و مانعى ندارد كه هر دو مـراد بـاشـد، يـعـنـى هـم در مـوقـع مجازات استيصال در دنيا از آنها سؤ الى نمى شود تا بخواهند پشت هم اندازى كنند و عذر تراشى نمايند و خود را بى گناه قلمداد كنند، و هم در قـيـامـت ، چـرا كه در آنجا بدون سؤ ال همه چيز روشن است و به گفته قرآن ، چهره ها خود گواهى بر وضع مجرمان مى دهد! (يعرف المجرمون بسيماهم ) (سوره رحمن آيه 41) و به ايـن تـرتـيـب آيه مورد بحث هماهنگ با آيه 39 سوره رحمان است كه مى فرمايد: فيومئذ لا يـسـئل عـن ذنـبه انس و لا جان : (در آن روز از هيچيك نه انسان و نه جن در باره گناهش سؤ ال
نمى شود).
در ايـنـجـا سـؤ ال ديـگرى مطرح است كه اين تعبير با آيه 92 سوره حجر كه مى گويد: (قـسـم بـه پـروردگـارت كـه مـا از هـمـه آنـهـا سـؤ ال مى كنيم ) (فو ربك لنسئلنهم اجمعين ) چگونه سازگار است ؟
ايـن سـؤ ال را نـيـز از دو راه مـى تـوان پاسخ گفت : نخست اينكه قيامت ، مواقف متعددى دارد بعضى از مواقف سؤ ال مى كنند، اما در بعضى از مواقف همه چيز روشن است و نياز به سؤ ال ندارد.
ديـگـر ايـنـكـه سـؤ ال دو گـونـه اسـت : (سـؤ ال تـحـقـيـق ) و (سـؤ ال سرزنش )، در قيامت نياز به سؤ ال تحقيق نيست ، چرا كه همه چيز عيان است و حاجت به بـيـان نـيـست ، ولى (سؤ ال سرزنش آميز) در آنجا وجود دارد كه اين خود يكنوع مجازات روانى براى مجرمان است .
درسـت هـمانند سؤ الى كه پدر از فرزند ناخلفش مى كند و مى گويد: آيا من اين همه به تـو خـدمـت نـكـردم ؟ و آيـا جـزاى آنـهـمـه خـدمـت خـيانت و فساد بود؟! (در حالى كه هر دو از جريانها باخبرند و منظور پدر سرزنش فرزند است ).
آيه و ترجمه


فـخـرج عـلى قـومـه فـى زيـنـتـه قـال الذيـن يـريـدون الحـيـوة الدنـيـا يـا ليـت لنـا مثل ما اءوتى قرون انه لذو حظ عظيم (79)
و قـال الذيـن اءوتـوا العـلم ويـلكـم ثـواب الله خـيـر لمـن ءامـن و عمل صالحا و لا يلقئها إ لا الصبرون (80)
فـخـسـفـنـا بـه و بـداره الارض فـمـا كـان له مـن فـئة يـنـصـرونـه من دون الله و ما كان من المنتصرين (81)
و اءصـبـح الذيـن تمنوا مكانه بالامس يقولون ويكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لو لا اءن من الله علينا لخسف بنا ويكانه لا يفلح الكافرون (82)

 


ترجمه :
79 - (قـارون ) بـا تـمـام زيـنـت خـود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم ! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!
80 - كـسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند، اما جز صابران آنرا
دريافت نمى كنند.
81 - سپس ما، او و خانه اش را در زمين فرو برديم ، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد.
82 - آنـهـا كـه ديـروز آرزو مـى كـردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گـفـتند: واى بر ما گوئى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد، يـا تـنگ مى گيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گوئى كافران هرگز رستگار نمى شوند!
تفسير:
جنون نمايش ثروت !
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى شوند، يك شاخه آن (جنون نمايش ثـروت ) اسـت ، آنـهـا از ايـنـكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند!
گـرچـه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه ها در سينه ها پرورش مى دهـد، و احـسـاسـات را بـر ضـد آنـهـا بـسـيـج مـى كـنـد، و بـسـيـار مـى شـود كـه هـمـيـن عـمـل زشت و شرم آور طومار زندگى آنها را درهم مى پيچد، و يا ثروتشان را بر باد مى دهد!.
مـمـكـن است اين كار جنون آميز انگيزه اى مانند (تطميع افراد طمعكار) و (تسليم افراد سـركـش ) داشـتـه بـاشـد، ولى آنـهـا حـتـى بـدون ايـن انـگـيـزه ايـن عمل را انجام مى دهند، اين يكنوع هوس است نه برنامه و نقشه .
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى فرمايد: (قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل ) ظاهر شد) (فخرج
على قومه فى زينته ).
تـعـبـير به (فى زينته ) گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كـار گـرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه ها مى تواند انجام دهد؟!
در تـواريـخ داسـتـانـهـا، يـا افـسـانـه هـاى زيـادى در ايـن زمـيـنـه نـقـل شـده اسـت ، بـعـضـى نـوشـتـه انـد قـارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت ، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زينهائى طلائى كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ ، و همه غرق زينت آلات طلا!
بـعـضـى عـدد نـفـرات او را هـفـتـاد هـزار نـوشـتـه انـد و مسائل ديگرى از اين قبيل .
ولى مـا حـتـى اگـر ايـنـهـا را مـبالغه آميز بدانيم باز نمى توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت .
در اينجا - طبق معمول - مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيرهكننده قـلبـشـان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يكروز، و يكساعت ، و يك لحظه ! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاط انـگـيز و لذت بخشى ؟ چنانكه قرآن مى گويد: (كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گـفـتـنـد اى كـاش مـا هـم مـثـل آنـچـه بـه قـارون داده شـده اسـت داشـتـيـم )! (قـال الذيـن يـريـدون الحـيـاة الدنـيـا يـا ليـت لنـا مثل ما اوتى قارون ).
(به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد)! (انه لذو حظ عظيم ).
آفـريـن بـر قـارون و بر اين ثروت سرشارش ! چه جاه و جلالى ؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است !... و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون
در وسـط كـوره قـرار گـرفـته ، و بايد امتحان خيره سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته اند.
و البـته مجازات دردناك ، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود!
ولى در مـقـابـل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افـق فـكـرشـان از ايـن مـسـائل بـرتـر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى سنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى كردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى زدند، و ايـن مـغزهاى پوك را تحقير مى كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنانكه قرآن مـى گويد: (كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مـى گـوئيـد؟ ثـواب و پـاداش الهـى بـراى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد و عـمـل صـالح انـجام مى دهند بهتر است ) (و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن امن و عمل صالحا).
و سـپـس افـزودنـد: (اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى گيرد كه صابر و شكيبا باشند) (و لا يلقاها الا الصابرون ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى دهند، آنها كـه در بـرابـر مـحـرومـيـتـهـا مـردانـه مـى ايـسـتـنـد، و در مـقـابـل نـاكـسـان سـر فـرو نـمـى آورنـد، آنـهـا كـه در بـوتـه آزمـايـش الهـى ، آزمـايـش مـال و ثـروت و تـرس و مـصـيبت ، همچون كوه پا بر جا مى ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.
مـسـلمـا مـنـظـور از جـمـله (الذيـن اوتـوا العـلم ) دانـشـمـنـدان مـؤ مـن بـنـى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون يوشع بودند، ولى جالب اين است
در بـرابـر جـمـله الذيـن يـريـدون الحـيـاة الدنـيـا كـه در بـاره گـروه اول آمـده ، تـعبير به (الذين يريدون الحياة الاخرة ) نمى كند بلكه تنها تكيه بر علم مـى كـنـد، چـرا كـه (عـلم ) خـمـير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است .
ضـمـنـا تـعـبـير به (الذين اوتوا العلم ) پاسخ كوبنده اى است به قارون كه خود را عالم مى دانست ، قرآن مى گويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است ، نه تو خيره سر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مى بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش ‍ حقيقى بازمى گردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه : روزى مـوسـى (عـليه السلام ) به قارون گفت : خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مـالت را بـگـيـرم ، قـارون هـنـگـامـى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فـهـميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سرباز زد، و براى تبرئه خويش به مـبـارزه بـا مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـرخـاسـت ، در مـيـان جـمـعـى از ثـروتـمـنـدان بـنى اسـرائيـل بـرخـاسـت و گـفـت : مـردم ! مـوسـى مـى خـواهـد امـوال شـما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيـرا ايـن بـار هـم مـى رويـد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه ، ولى چگونه مى توان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كرده ام ، به عـقـيـده مـن بـايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت ! بايد به سراغ زن بدكاره اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته ! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مى دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه
نامشروع داشته ! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت ، اين از يكسو. از سوى ديگر قارون به سـراغ مـوسـى آمـد و گفت : خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى ، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.
گـفـتند: اى موسى ! دستورات پروردگار را بازگو، گفت : خداوند به من دستور داده كه جـز او را پـرسـتـش نـكـنـيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود!
آنها (ثروتمندان توطئه گر بنى اسرائيل ) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى !! گفت : آرى ، حتى اگر خود من باشم !!
در ايـنـجـا وقـاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى دانيم كه تو خود مرتكب اين عـمـل شـده اى ، و بـه سـراغ فـلان زن بـدكـاره رفـتـه اى ، و فـورا بـه دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مى دهى ؟
مـوسـى (عـليـه السـلام ) رو بـه او كـرد و گفت : به خدا سوگندت مى دهم حقيقت را فاش بگو!
زن بـدكـاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت : اكنون كه چـنـيـن مـى گـوئى مـن حقيقت را فاش مى گويم ، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قـرار دادنـد كـه تـو را مـتـهـم كـنـم ، ولى گـواهـى مـى دهـم كـه تـو پـاكـى و رسول خدائى !
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه آن زن گـفت : واى بر من ، من هر كار خلافى را كرده ام اما تـهـمـت به پيامبر خدا نزده ام ، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت .
مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه سـجـده افـتـاد و گريست ، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت سيرت توطئه گر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان (خسف ) (فرو رفتن در زمين )
را در اختيار موسى (عليه السلام ) قرار داد.
در ايـنجا قرآن مجيد مى گويد: (ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم ) (فخسفنا به و بداره الارض ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤ منان تهيدست ، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خـدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى آيد و به حيات طغيانگران پـايـان مـى دهـد، چـنـان آنـهـا را درهـم مـى كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى گردد.
مـسـاءله (خسف ) كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است ، بارها در طـول تـاريـخ بـشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شـهر يا آبادى هائى را در كام خود فرو بلعيده است ، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود.
عـجـبا! فرعون در امواج نيل فرو مى رود، و قارون در اعماق زمين ، آبى كه مايه حيات است مـاءمـور نـابـودى فـرعـونـيـان مـى شـود، و زمـيـنـى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان .
مـسـلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش ، او و هم سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
(امـا او گـروهـى نـداشـت كـه وى را در بـرابـر عـذاب الهـى يارى كنند، و خود نيز نمى تـوانـسـت خـويـشـتـن را يارى دهد)! (فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين ).
نـه جـيـره خـوارانـش ، و نـه دوسـتـان صـمـيـمـيـش و نـه امـوال و ثـروتش ، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث دگـرگـونـى عـجـيـب تـمـاشـاچـيـان ديـروز را كـه از مشاهده جاه و جـلال قـارون بـه وجـد و سـرور آمده بودند و آرزو مى كردند كه اى كاش براى هميشه يا لااقـل يـك لحـظـه بـه جاى او بودند منعكس مى كند كه به راستى عجيب و آموزنده است ، مى گـويد: (آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آنگاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مى گفتند: واى بر ما! گوئى خدا روزى را بر هر كس از بـنـدگانش بخواهد گسترش مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد) و كليد آن تنها در دسـت او اسـت (فـاصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون ويكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر).
امـروز بـر مـا ثـابـت شـد كـه هـيچكس از خود چيزى ندارد، هر چه هست از ناحيه او است ، نه عـطـايـش دليـل بـر رضـايـت و خـشـنـودى از كـسـى اسـت و نـه مـنـعـش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است .
او بـا همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مى كشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مى سازد.
سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مى رسيد و خدا آنها را بجاى قارون مى گذاشت ، امروز چه خاكى بر سر مى كردند؟
لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند: (اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى برد)! (لو لا ان من الله علينا لخسف بنا).
(اى واى ! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمى شوند) (و يكانه لا يفلح الكافرون ).
الان حقيقت را با چشم خود مى بينيم ، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفر
و شهوت را.
و نـيـز مـى فـهـمـيـم كـه ايـن گـونـه زنـدگـانـيـهـائى كـه دورنـمـاى دل انگيزى دارد چه وحشتزا است ؟
ضـمـنـا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مى شود كه سرانجام ، قارون مغرور با كـفر و بى ايمانى از دنيا رفت ، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت .
نكته ها:
1 - قارونهاى ديروز و امروز!
داسـتـان قـارون - سـمـبـل ثـروتـمـند مغرور - كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بـسـيـار جـالبى بيان كرده است ، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمى دارد.
ايـن داسـتـان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مـى كـشـاند، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهيدستان !
و بـاز هـمـين غرور و مستى و عشق بى حد و حصر به سيم و زر، گاه سبب مى شود كه دست بـه زشـت تـريـن و نـنـگـيـن تـريـن گـنـاهـان بـزنـد، در مـقـابـل پـيـامـبـر پاك خدا، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد، و حتى بى شرمانه ترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جائى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد.
غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمى دهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد.
ايـن مـغـروران بـيـخـبـر، خـود را از هـمـه دانشمندتر و آگاهتر مى دانند، و به گمان اينكه ثـروتـشـان كـه گـاه از طـريـق غـصـب حـقـوق ديـگـران بـه دسـت آمـده اسـت دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است ، همه را نادان و خود را دانا مى پندارند!

حـتـى كـارشـان بـه جائى مى رسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مى كنند و دم از استقلال مى زنند و مى گويند: آنچه را پيدا كرده ايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بى نظير خودمان بوده است .
و ديـديـم سـرانـجـام ايـن گـونـه مـغـروران تـبـهـكـار بـه كجا مى رسد؟! اگر قارون با اطـرافـيـانـش و تـمـام ثـروتـش بـه قـعـر زمـيـن فـرو رفـت و نـابـود شـد ديـگـران بـه اشـكـال ديـگـرى نـابـود مـى شـونـد، و گـاه حـتـى زمـيـن ، ثـروتـشـان را بـه شـكـل ديـگـرى مـى بـلعـد، يـعـنـى ثـروتـهـاى عـظـيـم خـود را تـبـديـل به كاخها، باغها و زمينهائى مى كنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حـتـى امـوال خـود را مـى دهـنـد و زمـيـنـهـاى بـايـر و مـوات را خـريـدارى مـى كـنـنـد، به اين خـيـال كـه آن را تـقـسـيـم كـرده و بـه قـيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب ، زمين ثروتشان را مى بلعد!.
ايـن گـونـه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمى كنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مى آورند، مجموعه اى از كاسه كوزه هاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقه هاى گرانبها!، و گاه مجموعه اى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعه اى از تـمـبـرهاى پستى ، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است ، به عنوان باارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمع آورى مى كنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مى بينيم جاى آنها فقط در زباله دان است !.
آنـهـا ايـن زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آورده اند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مى خوابند، و عجب اينكه چنان وجدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين
ناراحتى از اين وضع احساس نمى كنند!
گـاه حـيوانات آنها داراى مرفه ترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مـى گـيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مـى كـنند، و يا در بستر بيمارى ناله سرداده اند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مى شود و نه قطره دوائى .
تـمـام اين بحثها گاه درباره افراد معينى در يك جامعه است و گاه درباره يك كشور، يعنى يـك كـشـور قـارونى مى شود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهائى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپائى مى بينيم .
آنـهـا مجلل ترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست بـراى خـود فراهم ساخته اند، به طورى كه گاه مواد غذائى اضافى آنها كه به زباله دانها ريخته مى شود اگر بطور صحيحى جمع آورى مى شد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.
اينكه مى گوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غـارت شـده انـد، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است ، اما اين ابر غارتگران همه را مى برند و آنها را بر خاك سياه مى نشانند.
ايـنـهـا قارونهاى زالو صفتى هستند كه پايه هاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانه هاى كـوخـهـاى مـسـتـضـعـفـيـن بنا نهاده اند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مى نـوشـنـد و خـنـده مـسـتـانـه سـر مـى دهـنـد، و ايـنـهـا بـايـد زانـوى غـم در بغل گيرند و گريه كنند!
2 - قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.
جـالب ايـنـكه از آيه 23 و 24 سوره مؤ من به خوبى استفاده مى شود كه رسالت موسى (عـليـه السـلام ) از آغـاز هـم بـراى مـبـارزه با سه كس ‍ بود: فرعون ، وزيرش هامان ، و ثـروتمند مغرور قارون : و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قـارون فـقـالوا سـاحـر كـذاب : (مـا مـوسـى را بـا آيـات خـود و دلائل و مـعـجـزات روشـنـى فـرسـتـاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگوئى است ).
از اين آيه استفاده مى شود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مى خـوانـيـم كـه او از يـكـسـو نـمـايـنـده فـرعـون در بـنـى اسرائيل بود و از سوى ديگر خزانه دار گنجهاى فرعون .
و ايـنـجـا اسـت كـه پـرونـده قـارون روشـنـتـر مـى شـود: فـرعـون بـراى ايـنـكـه بـنـى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيله باز و به انـدازه كـافـى بـيـرحـم ، از مـيان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سـپـرد، تـا بـه نـفـع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.
قـرائن نـشان مى دهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دسـت قـارون مـانـد، و مـوسـى (عـليـه السـلام ) تـا آن زمـان مـجـال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.
بـه هـر حـال خـواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيميا، و آگاهى بر فنون
تـجـارت سـالم ، يـا آشـنـائى بـه اصـول استثمار مستضعفان ، هر چه بود قارون بعد از پـيـروزى مـوسـى بـر فـرعـونـيـان ايـمـان اخـتيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبـردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذره اى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.
سـرانـجـام هـنـگامى كه موسى (عليه السلام ) تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چـهـره اش كنار رفت ، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت ؟
3 - موضع اسلام در برابر مساءله ثروت
نـبـايـد از آنـچـه گـفـتـيـم ايـن چـنـيـن اسـتـنـبـاط شـود كـه اسـلام در بـرابـر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است ، نبايد تصور كرد كه اسلام ، فقر را مى پسندد و دعوت به فقر مى كند و آن را وسيله كمالات معنوى مى داند.
بـلكـه بـه عـكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤ ثر و كارساز روى آن تكيه مى كند در آيه 180 سوره بقره از (مال ) تعبير به (خير) شده است .
و در حـديـثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : نعم العون الدنيا على طلب الاخرة : (دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت ).
بـلكـه آيـات مـورد بـحـث كـه شـديـدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى كند شاهد گـويـائى بـر اين موضوع است ، منتها اسلام ثروتى را مى پسندد كه بوسيله آن ابتغاء دار آخرت و طلب سراى ديگر شود، چنانكه دانشمندان
بنى اسرائيل به قارون گفتند: و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة .
اسـلام ثـروتـى را مـى پـسندد كه در آن (احسن كما احسن الله اليك ) و نيكى به همگان باشد.
اسـلام ثروتى را مدح مى كند كه در آن لا تنس نصيبك من الدنيا تحقق يابد بالاخره اسلام ثـروتـى را خـواهـان اسـت كـه مـايـه فـسـاد در زمـين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گـرفـتـار شـدن در مـسـابـقـه جـنـون آمـيـز (تـكـاثـر) نـگـردد، و انـسان را به (خود برتربينى ) و (تحقير ديگران ) و حتى رؤ ياروئى با پيامبر خدا نكشاند.
وسـيـله اى بـاشـد بـراى اسـتفاده همگان ، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى ، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان ، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان .
عـلاقـه بـه چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست ، علاقه به آخرت اسـت ، چـنـانـكـه در حديثى مى خوانيم يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) خدمتش آمد و شـكـايـت كـرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مى ترسيم كه دنياپرست باشيم ).
امـام (كـه پـاكـى و تـقـواى آن مـرد را مى دانست ) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى خواهى انـجـام دهـى ؟ در پـاسـخ عـرض كـرد: هـزيـنـه خـود و خـانـواده ام را تـهـيـه كـنـم ، و بـه خـويـشـاوندانم كمك نمايم ، در راه خدا انفاق كنم ، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الاخرة : (اين ، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است ).
و از ايـنـجـا فـاسـد بـودن عـقيده دو گروه : گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسـلام كـه اسـلام را حـامـى مـسـتـكبران معرفى مى كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار
فقر نشان دهند، روشن مى شود.
اصولا يك ملت فقير، نمى تواند آزاد و سربلند زندگى كند.
فقر وسيله وابستگى است .
فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است .
و فقر انسان را به گناه و آلودگى دعوت مى كند.
هـمـانـگونه كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم : (بى نيازى كه تو را از تجاوز به حق ديگران باز دارد از فقرى كه تو را وادار به گناه كند بهتر است ).
جوامع اسلامى بايد بكوشند هر چه بيشتر، غنى و بى نياز گردند، به مرحله خودكفائى بـرسـنـد و روى پـاى خـود بـايـسـتـنـد و شـرف و عـزت و اسـتـقـلال خـود را بـر اثـر فـقـر، فـداى وابـسـتـگـى بـه ديـگـران نـكـنـنـد و بدانند خط اصيل اسلام اين است .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -