انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 35 نمـل

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


طس تلك ءايت القرءان و كتاب مبين (1)
هدى و بشرى للمؤ منين (2)
الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم يوقنون (3)
إ ن الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم أ عمالهم فهم يعمهون (4)
أ ولئك الذين لهم سوء العذاب و هم فى الاخرة هم الا خسرون (5)
و إ نك لتلقى القرءان من لدن حكيم عليم (6)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - طس ، اين آيات قرآن ، و كتاب مبين است .
2 - وسيله هدايت و بشارت براى مؤ منان است .
3 - هـمـان كـسـانـى كـه نـمـاز را بـر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند.
4 - كـسـانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال (سوء) آنها را براى آنان زينت مى دهيم به طورى كه آنها سرگردان مى شوند.
5 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه عـذاب بـد (و دردنـاك ) بـراى آنـهـا اسـت و آنـهـا در آخـرت زيانكارترين مردمند.
6 - و بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود.
تفسير:
قرآن از سوى حكيم دانائى است
بـاز در آغـاز ايـن سـوره به حروف مقطعه قرآن برخورد مى كنيم ، و با توجه به اينكه بـلافـاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظر مى رسد كه يكى از اسرار آن ايـن بـاشـد كـه ايـن كـتـاب بـزرگ و آيـات مـبـيـن از حـروف سـاده الفـبـاء تـشكيل يافته ، و زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد سـاده اى بـه وجـود آورده ، و مـا در ايـن زمـيـنـه بـحـثـهـاى مـشـروحـى در آغاز سوره بقره و آل عمران و اعراف داشته ايم ، (به جلد اول و دوم و ششم تفسير نمونه مراجعه كنيد).
سپس مى افزايد: اين آيات قرآن و كتاب مبين است (تلك آيات القرآن و كتاب مبين ).
اشـاره بـه دور (با لفظ تلك ) براى بيان عظمت اين آيات آسمانى است و تعبير به مبين تاكيدى است بر اينكه قرآن ، هم آشكار است و هم آشكار
كننده حقايق .
گـر چـه بـعـضـى از مـفسران احتمال داده اند كه تعبير به قرآن و كتاب مبين اشاره به دو مـعنى جداگانه باشد، و دومى لوح محفوظ را بيان مى كند ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه هر دو بيان يك واقعيت است يكى در لباس الفاظ و تلاوت ، و ديگرى در لباس نوشتن و كتابت .
در دومين آيه مورد بحث ، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده قرآنى كه مايه هدايت ، و وسيله بشارت براى مؤ منان است (هدى و بشرى للمؤ منين ).
هـمـان كـسـانـى كـه نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند (الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و بالاخرة هم يوقنون ).
و به اين ترتيب ، هم اعتقاد آنها به مبدء و معاد محكم است ، و هم پيوندشان با خدا و خلق ، بنابراين اوصاف فوق اشاره اى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنها است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر اين گروه از مؤ منان ، هم از نظر مبانى اعتقادى و هم عملى راه صاف را برگزيده اند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد.
ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحله اى مقدمه اى است براى بالاتر، و بالاتر، پاسخ اين سؤ ال ، روشن مى شود.
بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است و همان چيزى است كه ما شب
و روز در نـمـازهـاى خـود بـا گفتن اهدنا الصراط المستقيم از خدا مى خواهيم كه ما را در اين مسير ثابت دارد و تداوم بخشد كه بى لطف او اين تداوم ممكن نيست .
از اين گذشته ، استفاده از آيات قرآن و كتاب مبين ، تنها براى كسانى ميسر است كه روح حـقـيـقـت طـلبـى و حـق جـوئى در آنـهـا بـاشـد، هـر چـنـد هـنـوز بـه هـدايـت كامل نرسيده باشند، و اگر مى بينيم در يكجا قرآن مايه هدايت پرهيزگاران معرفى شده (بـقـره آيـه 2) و در جـاى ديـگـر مـايـه هـدايـت مـسـلمـيـن (سـوره نـحـل آيـه 102) و در ايـنـجـا مـايـه هـدايـت مـؤ مـنـيـن ، يـك دليـلش هـمـيـن اسـت كـه لااقـل تـا مـرحـله اى از تـقـوى و تـسـليـم و ايـمـان بـه واقـعـيـتـهـا در دل انـسـان نـبـاشـد بـه دنـبـال حق نمى رود، و از نور اين كتاب مبين ، بهره نمى گيرد كه قابليت محل نيز شرط است .
از همه اينها گذشته ، هدايت و بشارت توأ م با يكديگر تنها براى مؤ منان است و ديگران را چنين بشارتى نيست .
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه اگـر در بـعضى از آيات قرآن ، هدايت به طور وسيع و گسترده براى عموم مردم شمرده است (هدى للناس ) (بقره - 185) منظور همه كسانى است كه زمينه مساعدى براى پذيرش حق دارند، و گرنه لجوجان متعصب و سرسخت ، كوردلانى هـسـتـنـد كـه اگر بجاى يك خورشيد هزاران آفتاب بر آنها بتابد، كمترين بهره اى از آن نمى گيرند.
سـپـس بـه بـيـان حـال گـروهـى كـه در نقطه مقابل مؤ منان قرار دارند پرداخته و يكى از خـطـرنـاكـتـريـن حـالاتـشـان را چـنـيـن بازگو مى كند: كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعـمـال سـوئشـان را بـراى آنـهـا زيـنت مى دهيم و در طريق زندگى حيران و سرگردان مى شوند (ان الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم فهم يعمهون ).
آلودگـى در نـظر آنها پاكى ، زشتيها نزد آنها زيبا، پستيها افتخار، و بدبختيها و سيه روزيها سعادت و پيروزى محسوب مى شود.
آرى چنين است حال كسانى كه در طريق غلط گام مى نهند و بر آن ادامه مى دهند، واضح است وقـتـى انـسـان كـار زشـت و نـادرستى را انجام داد تدريجا قبح و زشتيش در نظر او كم مى شـود، و بـه آن عادت مى كند، پس از مدتى كه به آن خو گرفت توجيهاتى براى آن مى تراشد، كم كم به صورت زيبا و حتى به عنوان يك وظيفه در نظرش جلوه مى كند، و چه بـسـيـارنـد افـراد جـنـايـتـكـار و آلوده اى كـه بـه راسـتـى بـه اعمال خود افتخار مى كنند و آن را نقطه مثبتى مى شمرند.
ايـن دگـرگـونـى ارزشها، و بهم ريختن معيارها در نظر انسان ، كه نتيجه اش سرگردان شدن در بيراهه هاى زندگى است از بدترين حالاتى است كه به يك انسان دست مى دهد.
جالب اينكه در آيه مورد بحث و يكى ديگر از آيات قرآن (انعام - 108) اين تزيين به خدا نـسـبـت داده شـده اسـت ، در حـالى كـه در هـشـت مـورد بـه شيطان ، و در ده مورد به صورت فعل مجهول (زين ) آمده است ، و اگر درست بينديشيم همه بيانگر يك واقعيت است .

اما اينكه به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه او مسبب الاسباب در عالم هستى است ، و هـر مـوجـودى تـاثـيـرى دارد به خدا منتهى مى شود، آرى اين خاصيت را خداوند در تكرار عـمـل قـرار داده كـه انـسـان تـدريجا به آن خو مى گيرد، و حس تشخيص ‍ او دگرگون مى شـود، بـى آنـكـه مـسـئوليت انسان از بين برود و يا براى خدا ايراد و نقصى باشد (دقت كنيد).
و اگـر بـه شـيـطـان يـا هـواى نـفـس نـسـبـت داده شـود بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه عامل نزديك و بدون واسطه ، آنها هستند.
و اگـر گـاه بـه صـورت فـعـل مـجـهـول آمـده اشـاره بـه ايـن اسـت كـه طـبـيـعـت عمل
چنين اقتضا مى كند كه بر اثر تكرار، ايجاد حالت و ملكه و عشق و علاقه مى كند.
سـپس به نتيجه تزيين اعمال پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند: آنها كسانى هستند كه عذابى بد و شديد و دردناك دارند (اولئك لهم سوء العذاب ).
در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك .
و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند (و هم فى الاخرة هم الاخسرون ).
دليـل بـر ايـنكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در سوره كهف آيه 103 آمده است : قـل هـل نـنـبـئكـم بـالاخـسـريـن اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يـحـسـنـون صـنـعـا: بـگـو آيـا زيانكارترين مردم را به شما معرفى كنم ؟ آنها هستند كه تـلاشـهـا و كـوشـشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا نـابـود شـده در عـيـن حال گمان مى كنند عمل نيك انجام مى دهند!
چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد به گمان اينكه كار مثبتى انجام مى دهد، اما سرانجام ببيند جز بدبختى و سيه روزى ببار نياورده است .
و در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قـرآن ، و مـقـدمـه اى بـراى داسـتانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد: بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود (و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم )
گر چه حكيم و عليم هر دو اشاره به دانائى پروردگار است ، ولى حكمت
مـعـمولا جنبه هاى عملى را بيان مى كند، و علم جنبه هاى نظرى را، به تعبير ديگر عليم از آگاهى بى پايان خدا خبر مى دهد، و حكيم از نظر و حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است
و چـنـيـن قـرآنـى كـه از نـاحـيـه چـنـان پـروردگـارى نـازل مـى شـود، بـايـد كـتـاب مـبـيـن و روشـنگر باشد، و مايه هدايت و بشارت مؤ منان ، و داستانهايش خالى از هر گونه خرافه و تحريف .
نكته :
واقع نگرى و ايمان
مـسـاله مهم در زندگى انسان اين است كه واقعيات را آنچنان كه هست درك كند، و در برابر آن مـوضع گيرى صريح داشته باشد، پندارها، پيشداوريها، و تمايلات انحرافى ، حب و بغضها، مانع از درك و ديد واقعيات آنچنان كه هست نگردد، و مهمترين تعريفى كه براى فلسفه شده است همين است ، درك حقايق اشياء آنچنان كه هست .
به همين دليل يكى از مهمترين تقاضاهائى كه معصومين از خدا داشتند اين بود اللهم ارنى الاشـيـاء كـمـا هـى : خـداونـدا واقـعـيـتها و موجودات را آن گونه كه هست به من نشان ده (تا ارزشها را به درستى بشناسم و حق آن را ادا كنم ).
و ايـن حـالت بـدون ايمان ميسر نيست ، چرا كه هوا و هوسهاى سركش ، و تمايلات نفسانى بـزرگـتـريـن حـجـاب و سـد ايـن راه اسـت ، و رفـع ايـن حـجـاب جـز در پـرتـو تـقـوى و كنترل هواى نفس ، امكان پذير نيست .
لذا در آيـات فـوق خـوانـديـم : كـسـانـى كـه بـه آخـرت ايـمـان نـدارنـد، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم ، و سرگردان مى شوند.
نـمـونـه آشـكـار و عـيـنـى ايـن مـعنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مى بينيم
آنـهـا بـه مـسائلى افتخار مى كنند، و جزء تمدنش مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ و آلودگى و رسوائى نيست .
لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه آزادى .
برهنگى و آلودگى زنان را دليل بر تمدن
مسابقه در تجمل پرستى را نشانه شخصيت .
غرق شدن در انواع فساد را، مظهر حريت .
آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر قدرت .
خرابكارى و غصب سرمايه هاى ديگران را، استعمار (آبادسازى !).
بـه كـار گـرفـتـن وسائل ارتباط جمعى را در مسير زننده ترين برنامه هاى ضد اخلاقى دليل بر احترام به خواست انسانها.
زير پا گذاردن حقوق محرومان را، نشانه احترام به حقوق بشر!
اسـارت در چـنـگال اعتيادها هوسها، ننگها و رسوائيها را، شكلى از آزادى تقلب و تزوير و بـدسـت آوردن امـوال و ثـروت از هـر طـريـقـى كـه بـاشـد دليل بر استعداد و لياقت !
رعايت اصول عدل و داد و احترام به حق ديگران نشانه بى عرضگى و عدم لياقت .
دروغ و پيمان شكنى دو روئى و تزوير را نشان سياست .
خـلاصـه اعـمـال سوء و ننگينشان آنچنان در نظرشان زينت داده شده است كه نه تنها از آن احـسـاس شـرم نـمـى كنند بلكه به آن افتخار و مباهات نيز مى كنند، و پيدا است چهره چنين جهانى چگونه خواهد بود، و راهى را كه به سوى آن مى رود كدام سو است ؟!
آيه و ترجمه


 


إ ذ قـال مـوسـى لا هـله إ نـى ءانـسـت نارا ساتيكم منها بخبر أ و ءاتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون (7)
فلما جاءها نودى أ ن بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين (8)
يا موسى إ نه أ نا الله العزيز الحكيم (9)
و أ لق عـصـاك فـلما راءها تهتز كأ نها جان ولى مدبرا و لم يعقب يا موسى لا تخف إ نى لا يخاف لدى المرسلون (10)
إ لا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فإ نى غفور رحيم (11)
و أ دخـل يـدك فـى جـيبك تخرج بيضاء من غير سوء فى تسع ايات إ لى فرعون و قومه إ نهم كانوا قوما فاسقين (12)
فلما جاءتهم ءاياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين (13)
و جحدوا بها و استيقنتها أ نفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين (14)

 


ترجمه :

7 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگـامى را كه موسى به خانواده خود گفت : من آتشى از دور ديدم (همينجا توقف كنيد) من به زودى خبرى براى شما مى آورم يا شعله آتشى تا گرم شويد.
8 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندائى برخاست كه مبارك باد آنكس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است !، و منزه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است .
9 - اى موسى ! من خداوند عزيز و حكيم .
10 - و عـصـايـت را بـيفكن هنگامى كه آنرا مشاهده كرد ديد (با سرعت ) همچون مارهاى كوچك بـه هـر سـو مـى دود (تـرسـيـد و) بـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد، اى موسى ! نترس ، كه رسولان در نزد من نمى ترسند.
11 - مـگـر كـسـى كـه سـتـم كـنـد، سـپـس بـدى را بـه نـيـك تبديل نمايد كه (توبه او را مى پذيرم و) من غفور و رحيمم .
12 - و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى شود نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن وجود داشته باشد، اين در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها به سوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى كه آنها قومى فاسق و طغيانگرند.
13 - و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند، اين سحرى است آشكار.
14 - و آنـرا از روى ظـلم و سـركـشـى انـكـار كـردنـد در حـالى كـه در دل به آن يقين داشتند.
تفسير:
موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد!
چـنانكه گفتيم در اين سوره بعد از بيان اهميت قرآن ، گوشه اى از سرگذشت پنج تن از پيامبران بزرگ و قوم آنها به ميان آمده است ، و وعده پيروزى مؤ منان
و مجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده .
نـخـسـت از پـيـامـبـر اولواالعـزم مـوسى (عليه السلام ) شروع مى كند و مستقيما به سراغ حـسـاسـتـريـن لحـظـات زنـدگـانـى او، يـعـنـى لحـظـه اى كـه نـخـسـتـيـن جـرقـه وحـى در دل او درخـشـيـد، و بـا پـيـام و سـخن الهى آشنا شد، مى رود، و مى گويد: به خاطر بياور هـنـگـامـى را كـه مـوسـى بـه خـانـواده خـود گـفـت : مـن آتـشـى از دور ديـدم (اذ قال موسى لاهله انى آنست نارا).
هـمـينجا توقف كنيد، من به زودى خبرى براى شما مى آورم و يا شعله اى از آتش ، تا گرم شويد (ساتيكم منها بخبر او آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون ).
و ايـن در هـمـيـن شـبـى بـود كـه مـوسـى با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تـاريـك و ظلمانى گرفتار آمد، راه را گم كرد، و باد و طوفان وزيدن گرفت ، و در همين حـال درد وضـع حـمـل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش و استفاده از گرماى آن مى كرد، ولى در آن بيابان چيزى پيدا نبود.
هـمـيـن كـه شـعـله آتـشـى را از دور ديـد خـوشـحـال شـد، و آن را دليل بر وجود
انـسـان يـا انـسـانـهـائى گرفت ، و گفت مى روم ، يا براى شما خبرى مى آورم و يا شعله آتشى كه با آن گرم شويد.
قابل توجه اينكه : موسى مى گويد: من براى شما خبرى مى آورم يا شعله آتشى (ضمير شـمـا به صورت جمع است ) اين تعبير ممكن است به خاطر اين بوده كه علاوه بر همسرش فـرزنـد يـا فـرزنـدانـى نـيـز بـا او هـمـراه بـوده اسـت ، چـرا كـه ده سـال از ازدواج او در مـديـن گـذشـته ، و يا به اين جهت كه در بيابان وحشتناك اين تعبير آرامش بيشترى به مخاطب مى دهد.
مـوسـى خـانـواده اش را در همانجا گذاشت و از آن سو كه آتش ديده بود حركت كرد هنگامى كـه نـزد آتـش رسـيد، ندائى برخاست كه مباركباد آن كس كه در آتش است ، و كسى كه در اطـراف آن اسـت ، و مـنـزه اسـت خـداونـدى كـه پروردگار عالميان است (فلما جائها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين ).
در ايـنـكـه مـنظور از كسى كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن كيست ؟ مفسران احتمالات گـوناگونى بيان كرده اند، آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از كسى كـه در آتـش اسـت مـوسى (عليه السلام ) بوده كه به آن شعله آتش كه از ميان درخت سبز نـمـايان شده بوده ، آنقدر نزديك گرديده كه گوئى در درون آن قرار داشت ، و منظور از كسى كه اطراف آن قرار دارد فرشتگان مقرب پروردگار است كه در آن لحظه خاص ، آن سرزمين مقدس را احاطه كرده بودند.
و يـا ايـنكه به عكس منظور از كسانى كه در آتشند فرشتگان الهى مى باشند و كسى كه در گرد آن قرار دارد موسى (عليه السلام ).
بـه هـر حال در پاره اى از روايات آمده است كه وقتى موسى (عليه السلام ) به نزديكى آتش رسيد ايستاد و خوب دقت كرد، ديد از درون شاخه سبزى شعله آتش مى درخشد
شـعله لحظه به لحظه پرفروغتر و درخت سبزتر و زيباتر مى گردد، نه حرارت آتش درخت را مى سوزاند، و نه رطوبت درخت شعله آتش را خاموش مى كند! تعجب كرد، با شاخه كوچكى كه در دست داشت ، خم شد تا كمى از آن بگيرد، آتش به سوى او آمد، او وحشت كرد و عـقـب رفـت ، گـاه او بـه سـوى آتش مى آمد و گاه آتش به سوى او، كه ناگهان ندائى برخاست و بشارت وحى به او داده شد.
منظور اين است آنقدر موسى به آتش نزديك شد كه با جمله من فى النار تناسب پيدا كرد.
تفسير سومى كه براى اين جمله گفته اند اين است كه منظور از من فى النار نور خدا است كه در شعله آتش خودنمائى مى كرد، و منظور از من حولها موسى است كه نزديكى آن قرار داشت ، ولى در هر صورت براى اينكه توهمى در مورد جسميت خداوند در اينجا پيدا نشود، در آخر آيه جمله سبحان الله رب العالمين آمده كه منزه بودن خدا را از هر گونه عيب و نقص و جسميت و عوارض جسم ، روشن مى سازد.
بـار ديـگـر نـدائى بـرخاست و موسى را مخاطب ساخته گفت : اى موسى من خداوند عزيز و حكيمم (يا موسى انى انا الله العزيز الحكيم ).
ايـن جـمـله بـراى اين بود كه هر گونه شك و ترديد از موسى ، بر طرف شود، و بداند كه اين خداوند عالميان است كه با او سخن مى گويد نه شعله آتش يا درخت ؛ خداوندى كه شكست ناپذير و صاحب حكمت و تدبير است .
ايـن تـعـبـيـر در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بيان معجزه اى كه در آيه بعد مى آيد، چرا كه اعـجـاز از ايـن دو صـفـت پـروردگـار سـرچـشـمـه مـى گـيـرد، قـدرت و حـكـمـت او، ولى قـبـل از آنـكـه بـه آيـه بعد برسيم اين سؤ ال در اينجا مطرح است كه موسى از كجا يقين پيدا كرد كه اين ندا، نداى الهى است و نه غير آن .
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـى تـوان گفت كه توأ م بودن اين صدا با يك اعجاز روشن يعنى درخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز، گواه زنده اى بود كه اين يك امر الهى است .
بـعـلاوه چـنانكه در آيه بعد خواهيم ديد، به دنبال اين ندا دستورى به موسى داده شد كه مـعـجـزه عـصـا و يـد بيضاء را در برداشت ، و اين دو گواه صادق ديگر بر واقعيت اين ندا بود.
از هـمـه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى و خصوصيتى دارد كه آن را از هر نداى ديـگـر مـمـتـاز مـى كند و به هنگامى كه انسان آن را مى شنود چنان در قلب و جانش اثر مى گـذارد كـه هـيـچـگـونـه شك و ترديدى در اينكه اين ندا، از سوى خداوند است باقى نمى ماند.
از آنجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم و جبارى همچون فرعون نياز به قدرت و قـوت ظـاهـرى و بـاطـنـى و سـنـد حـقـانيت محكم دارد، در اينجا به موسى (عليه السلام ) دستور داده شد عصايت را بيفكن (و الق عصاك ).
مـوسـى عـصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد هنگامى كه موسى نظر به آن افـكـند، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود و حركت مى كند ترسيد و بـه عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد (فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه عـصـا در آغـاز كـار تبديل به مار كوچكى شد و در مراحل بعد تبديل به اژدهائى عظيم !
در ايـنـجا بار ديگر به موسى خطاب شد اى موسى نترس كه رسولان در نزد من ترس و وحشتى ندارند (يا موسى لا تخف انى لا اخاف لدى المرسلون ).
ايـنـجـا مـقـام قـرب اسـت ، و حـريـم امـن پـروردگـار قـادر مـتـعـال ايـنـجـا جـائى نـيست كه ترس و وحشتى وجود داشته باشد، يعنى اى موسى تو در حضور پروردگار بزرگ هستى ، و حضور او ملازم با امنيت مطلق است !.
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر را در سـوره قـصـص آيـه 31 نـيـز مـى خـوانـيـم : يـا مـوسـى اقبل و لا تخف انك من الامنين : اى موسى نترس و برگرد كه تو در امنيتى .
امـا در آيـه بـعـد استثنائى براى جمله انى لا يخاف لدى المرسلون بيان كرده مى گويد: مـگـر كـسـانـى كـه سـتـم كـرده انـد و سـپـس در مـقـام تـوبـه و جـبـران بـرآيـند و بدى را تـبـديل به نيكى كنند كه من غفور و رحيمم ، توبه آنها را پذيرا مى شوم و به آنان نيز امنيت مى بخشم (الا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فانى غفور رحيم ).
در اينكه اين استثناء چگونه با جمله قبل ارتباط دارد دو نظر متفاوت از سوى مفسران ابراز شده است .
نـخـسـت ايـنـكـه در ذيـل آيـه گـذشته محذوفى وجود دارد و آن اينكه : غير پيامبران در امان نـيستند، سپس استثناء كرده مى گويد: مگر كسانى كه بعد از ظلم و گناه توبه و اصلاح كنند كه آنها نيز مشمول امنيت الهى هستند.
ديـگـر اينكه استثناء از خود جمله مزبور باشد و ظلم اشاره به ترك اولائى كه گاهى از پـيـامـبـران سـر مـى زنـد و با مقام عصمت منافات ندارد، يعنى اگر پيامبران ترك اولائى انجام دهند، آنها نيز در امنيت نيستند، و خداوند بر آنها سخت مى گيرد همانگونه كه درباره آدم و يونس در آيات قرآن آمده است .
مگر آن دسته از پيامبران كه به زودى متوجه ترك اولاى خويش شوند،
و بـه دامـان پـر مهر پروردگار درآيند و با اعمال صالح و حسنات خود آن را جبران كنند، چنانكه در مورد موسى در داستان كشتن آن مرد قبطى آمده است كه موسى به ترك اولاى خود اعـتـراف كـرد و عـرض نـمـود: رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى : پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم و مرا ببخش (قصص - 16).
سـپـس دومـيـن مـعـجـزه مـوسـى (عـليـه السـلام ) را بـه او ارائه كـرد و فـرمود: دستت را در گريبانت داخل كن و هنگامى كه خارج مى شود، نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن ، وجود داشته باشد (و ادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن سـفيدى ، سفيدى ناشى از بيمارى برص نيست ، بلكه نورانيت و درخشندگى و سفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه و امر خارق عادت است .
بـاز بـراى ايـنـكـه بـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) لطف بيشترى كند و به منحرفان امكان بـيـشـتـرى بـراى هـدايت دهد مى گويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست ، بلكه اين دو مـعـجـزه در زمـره نـه مـعجزه قرار گرفته كه تو همراه با آنها به سوى فرعون و قومش فـرسـتاده مى شوى چرا كه آنها قوم ياغى و فاسقى بوده اند و نياز به راهنمائى دارند مـجـهـز بـا مـعجزات بزرگ فراوان (فى تسع آيات الى فرعون و قومه انهم كانوا قوما فاسقين ).
از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزه
مـعـروف مـوسـى بوده است و در بحث مشروحى كه در تفسير سوره اسراء آيه 101 داشتيم چنين نتيجه گرفتيم كه هفت معجزه ديگر عبارتند از طوفان ، آفات گياهان ، ملخ خوراكى ، فـزونـى قـوربـاغـه ، دگـرگـون شـدن رنـگ رود نيل به شكل خون كه هر يك از اين پنج حادثه ، به عنوان يك هشدار، دامن فرعونيان را مى گرفت ، هنگامى كه در تنگنا قرار مى گرفتند دست به دامن موسى مى زدند تا رفع بلا كند.
و دو معجزه ديگر خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها بود كه در آيه 130 سوره اعراف به آن اشـاره شده است : و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون : ما آل فرعون را گرفتار خشكسالى و كمبود انواع ميوه ها كرديم ، شايد بيدار شوند (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 12 صفحه 309 به بعد مراجعه نمائيد).
بالاخره موسى (عليه السلام ) با قويترين سلاح معجزه ، مسلح شد، و به سراغ فرعون و فرعونيان آمد و آنها را به سوى آئين حق دعوت كرد قرآن در آيه بعد مى گويد: هنگامى كـه آيـات روشـنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحر آشكارى است ( فلما جائتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين ).
و مى دانيم اين تهمت تنها در مورد موسى (عليه السلام ) نبود، بلكه متعصبان لجوج براى توجيه مخالفتهاى خود با انبياء و براى اينكه سدى بر سر راه ديگران ايجاد كنند تهمت سحر را مطرح مى نمودند كه خود نشان روشنى بر عظمت كار خارق العاده آنها بود.
در حـالى كـه مـى دانـيـم پـيـامـبـران مردانى وارسته و حق طلب و پارسا بودند و ساحران افرادى منحرف ، مادى و واجد تمام صفاتى كه يك انسان تزويرگر دارد.
بـعـلاوه سـاحـران هـمـيـشـه قدرت بر انجام كارهاى محدودى داشتند اما پيامبران كه محتواى دعوت و همچنين راه و رسم آنها بيانگر حقانيتشان بود و به گونه اى
نامحدود دست به اعجاز مى زدند و هيچ شباهتى به ساحران نداشتند.
جـالب ايـنكه در آخرين آيه مورد بحث قرآن اضافه مى كند، اين اتهامها به خاطر آن نبود كـه راسـتـى در شك و ترديد باشند، بلكه آنها معجزات را از روى ظلم و برترى جوئى انـكـار كـردنـد، در حـالى كـه در دل بـه آن يقين و اطمينان داشتند (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا).
و از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم و يقين دارد، و ممكن است كفر از روى جحود و انكار در عين علم و آگاهى سر زند.
و به تعبير ديگر حقيقت ايمان تسليم در ظاهر و باطن در برابر حق است ، بنابراين اگر انـسـان بـه چـيـزى يـقـيـن دارد امـا در بـاطـن يـا ظـاهـر تـسـليـم در مـقـابـل آن نـيست ايمان ندارد، بلكه داراى كفر جحودى است ، و اين مطلبى است دامنه دار كه فعلا با همين اشاره از آن مى گذريم .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه ضمن برشمردن اقسام پنجگانه كـفـر يـكـى از اقـسام آن را كفر جحود مى شمرد، و يكى از شعبه هاى جحود را چنين بيان مى فـرمـايـد: هو ان يجحد الجاحد و هو يعلم انه حق قد استقر عنده : آن عبارت از چيزى است كه انـسـان آن را انكار كند در حالى كه مى داند حق است و نزد او ثابت است سپس به آيه مورد بحث استشهاد مى كند.
قـابـل تـوجه اينكه قرآن انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مى شمرد: يكى ظلم و ديگرى برترى جوئى .
مـمـكـن اسـت ظـلم اشـاره بـه غـصب حقوق ديگران باشد، و برترى جوئى اشاره به تفوق طلبى آنها نسبت به بنى اسرائيل ، يعنى آنها مى ديدند اگر در برابر آيات
و مـعـجـزات مـوسى سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان به خطر مى افتد، و هم بـايـد هـمـرديـف بـردگـانـشان بنى اسرائيل قرار گيرند، و هيچ يك از اين دو براى آنها قابل تحمل نبود.
و يا منظور از ظلم ، ظلم بر خويشتن يا ظلم بر آيات بوده و منظور از علو ظلم بر ديگران ، همانگونه كه در سوره اعراف آيه 9 آمده بما كانوا باياتنا يظلمون به خاطر آنكه آنها به آيات ما ستم مى كردند.
بـه هـر حـال در پـايـان اين آيه به عنوان يك درس عبرت با يك جمله كوتاه و بسيار پر معنى به سرانجام شوم فرعونيان و غرق و نابودى آنها اشاره كرده چنين مى گويد بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود؟ (فانظر كيف كان عاقبة المفسدين ).
قـرآن در ايـنـجـا پرده از روى اين مطلب بر نمى دارد، چرا كه سرگذشت دردناك اين قوم كـافـر را در آيـات ديـگـر خـوانـده بـودنـد، و با همين اشاره كوتاه آنچه بايد بفهمند مى فهميدند.
ضمنا در اينجا از تمام صفات زشت آنها روى عنوان مفسد تكيه مى كند كه مفهوم جامعى دارد هـم افـسـاد در عـقـيـده را شـامـل مـى شـود و هـم در گـفـتـار و عـمـل ، هـم افـسـاد در فـرد و هـم در نـظـام جـامـعـه و در حـقـيـقـت تـمـام اعمال آنها در واژه افساد جمع است .
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا داود و سليمن علما و قالا الحمدلله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين (15)
و ورث سـليـمـن داود و قـال يـا اءيـهـا النـاس عـلمـنـا مـنـطـق الطـيـر و أ وتـيـنـا مـن كل شى ء إ ن هذا لهو الفضل المبين (16)

 


ترجمه :

15 - ما به داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم ، و آنها گفتند حمد از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ منش برترى بخشيد.
16 - و سـليـمـان وارث داود شد، و گفت اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم داده شده است و از هر چيز به ما عطا گرديده اين فضيلت آشكارى است .
تفسير:
حكومت داود و سليمان
بـه دنبال نقل گوشه اى از داستان موسى (عليه السلام ) به بحث پيرامون دو تن ديگر از پـيـامـبـران بـزرگ الهـى ، داود و سليمان مى پردازد، البته در مورد او اشاره اى بيش نيست ، اما در مورد سليمان ، بحث مشروحترى آمده است .
ذكـر گـوشه اى از داستان اين دو پيامبر، بعد از داستان موسى (عليه السلام ) به خاطر آن اسـت كـه ايـنـهـا نـيـز از پيامبران بنى اسرائيل بودند، و تفاوتى كه تاريخ آنها با تـواريـخ پـيـامـبـران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى و اجتماعى بنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تاسيس حكومت عظيمى بزنند، و آئين الهى
را با استفاده از نيروى حكومت ، گسترش دهند، لذا از لحن سرگذشت پيامبران ديگر كه با مـخـالفـت شـديـد قـوم خـود روبرو مى شدند و گاه آنها را از شهر و ديارشان بيرون مى كردند، در اينجا خبرى نيست ، و تعبيرات به كلى با آنها فرق دارد.
ايـن بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه اگـر دعـوت كـنـنـدگـان الهـى تـوفـيـقـى بـراى تشكيل حكومت بيابند تا چه اندازه مشكلات حل مى شود، و راه آنها صاف و هموار مى گردد.
به هر حال در اينجا سخن از علم و قدرت و توانائى و عظمت است ، سخن از تسليم و اطاعت ديـگـران حـتـى جـن و شياطين در برابر حكومت الهى است ، سخن از تسليم پرندگان هوا و موجودات ديگر است ، و بالاخره سخن از مبارزه شديد با بت پرستى از طريق دعوت منطقى و سپس بهره گيرى از قدرت حكومت است .
و اينها است كه داستان اين دو پيامبر را از ديگر پيامبران جدا مى سازد. جالب اينكه قرآن سـخـن را از مـساله موهبت علم كه زير بناى يك حكومت صالح و نيرومند است شروع كرده مى گـويـد: مـا بـه داود و سليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم (و لقد آتينا داود و سليمان علما)
گـر چـه بـسـيـارى از مفسران در اينجا خود را به زحمت انداخته اند كه ببينند اين كدام علم بـوده كـه در ايـنـجـا بـه صـورت سربسته بيان شده ، و خداوند به داود و سليمان عطا فـرمـوده ، بـعـضـى آن را به قرينه آيات ديگر علم قضاوت و داورى دانسته اند و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب : ما به داود، حكمت و راه پايان دادن به نزاعها آموختيم (سوره ص - آيه 20) و كلا آتينا حكما و علما: ما به هر يك از داود و سليمان مقام داورى و علم عطا كرديم (انبياء - 79).
بـعـضـى نـيـز بـه قـريـنه آيات مورد بحث كه از منطق طير (گفتار پرندگان ) سخن مى گويد: اين علم راعلم گفتگوى با پرندگان دانسته اند، و بعضى ديگر
به قرينه آياتى كه از علم بافتن زره و مانند آن سخن مى گويد خصوص اين علم را مورد توجه قرار داده اند.
ولى روشـن اسـت كـه عـلم در ايـنـجـا مـعنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقادات مـذهـبـى و قـوانـيـن ديـنـى ، و هـمـچـنـيـن عـلم قـضـاوت ، و تـمـام عـلومـى را كـه بـراى تـشـكـيـل چـنـان حـكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است در بر مى گيرد، زيرا تاسيس يك حـكـومـت الهـى بـر اسـاس عـدل و داد، حـكـومـتـى آبـاد و آزاد، بـدون بهره گيرى از يك علم سـرشـار امـكـان پـذيـر نـيـسـت ، و بـه ايـن ترتيب قرآن مقام علم را در جامعه انسانى و در تشكيل حكومت به عنوان نخستين سنگ زير بنا مشخص ساخته است .
و بـه دنـبـال ايـن جـمـله از زبـان داود و سـليـمـان چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: و آنـهـا گـفـتـنـد حـمـد و سـتايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ منش برترى بخشيد (الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين )
جـالب ايـنـكـه بـلافـاصـله بـعد از بيان موهبت بزرگ علم سخن از شكر به ميان آمده ، تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است ، و حقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود و اين دو پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حداكثر بهره را گرفتند.
ضمنا آنها معيار برترى خود را بر ديگران در علم خلاصه كردند، نه در قدرت و حكومت ، و شكر و سپاس را نيز در برابر علم شمردند نه بر مواهب ديگر چرا كه هر ارزشى است براى علم است و هر قدرتى است از علم سرچشمه مى گيرد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه آنها از حكومت بر يك ملت با ايمان شكر مى كنند چرا كه حكومت بر گروهى فاسد و بى ايمان افتخار نيست .
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اينكه چرا آنها در مقام شكرگزارى
گـفـتـند ما را بر بسيارى از مؤ منان فضيلت بخشيده ، نه بر همه مؤ منان ؟ با اينكه آنها پيامبرانى بودند كه افضل مردم عصر خويش ‍ بودند.
ايـن تـعبير ممكن است براى رعايت اصول ادب و تواضع باشد كه انسان در هيچ مقامى خود را برتر از همگان نداند.
و يـا بـخـاطـر ايـن اسـت كـه آنـهـا بـه يـك مـقـطـع خـاص زمـانـى نگاه نمى كردند، بلكه كـل زمـانـهـا را در نـظـر داشـتـنـد، و مـى دانـيـم پـيـامـبـرانـى از آنـهـا بـزرگـتـر در طول تاريخ بشريت بوده اند.
در آيـه بـعد، نخست اشاره به ارث بردن سليمان از پدرش داود كرده مى گويد: سليمان وارث داود شد (و ورث سليمان داود).
در اينكه منظور از ارث در اينجا ارث چه چيز است ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
بـعـضـى آن را مـنـحصر به ميراث علم و دانش دانسته اند، چرا كه به پندار آنها پيامبران ارثى از اموال خود نمى گذارند.
بـعـضـى ديـگـر مـنـحـصـرا مـيـراث مـال و حـكـومـت را ذكـر كـرده انـد، چـرا كـه ايـن كـلمـه قبل از هر چيز آن مفهوم را به ذهن تداعى مى كند.
و بعضى علم سخن گفتن با پرندگان را (منطق الطير).
ولى با توجه به اينكه آيه مطلق است و در جمله هاى بعد هم سخن از علم به ميان آمده و هم از تـمـام مـواهـب (اوتـينا من كل شى ء) دليلى ندارد كه مفهوم آيه را محدود كنيم ، بنابراين سليمان وارث همه مواهب پدرش داود شد.
در رواياتى كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده نيز به اين آيه در برابر كسانى كه مى گفتند پيامبران ارثى نمى گذارند و به حديث نحن معاشر الانبياء لا نورث مـا پـيـامـبـران ارثـى نـمـى گـذاريـم ، تـكـيـه مـى كـردنـد استدلال شده ، و دليل بر اين
گرفته شده كه حديث مزبور چون مخالف كتاب الله است از درجه اعتبار ساقط است .
در حـديثى كه از طرق اهلبيت نقل شده چنين مى خوانيم : هنگامى كه ابوبكر تصميم گرفت فـدك را از فاطمه (عليهاالسلام ) بگيرد اين سخن به فاطمه (عليهاالسلام ) رسيد، نزد ابـوبـكـر آمـده و چـنـين گفت : افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ، لقد جئت شيئا فـريـا، فـعـلى عـمـد تـركـتـم كـتـاب الله و نـبـذتـمـوه وراء ظـهـوركـم اذ يقول : و ورث سليمان داود: آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ اين چيز عجيبى است ! آيا كتاب خدا را فراموش كرده و پشت سر افكنده ايد آنجا كه مى فرمايد: سليمان از داود ارث برد.
سـپـس قرآن مى افزايد: سليمان گفت : اى مردم ! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده (و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير).
و از هـمـه چـيـز بـه مـا داده شـده اسـت ، و ايـن فـضـيـلت آشـكـارى اسـت (و اوتـيـنـا مـن كل شى ء ان هذا لهو الفضل المبين ).
گر چه بعضى مدعى هستند كه تعبير نطق و سخن گفتن در مورد غير انسانها جز به عنوان مـجـاز ممكن نيست ، ولى اگر غير انسان نيز اصوات و الفاظى از دهان بيرون بفرستد كه بـيـانـگـر مطالبى باشد دليل ندارد كه آن را نطق نگوئيم ، چرا كه نطق هر لفظى است كه بيانگر حقيقتى و مفهومى باشد.
البـتـه نـمـى خـواهيم بگوئيم كه آن صداهاى مخصوصى كه گاه بعضى از حيوانات به هنگام خشم و غضب ، يا رضايت و خشنودى ، يا از درد و رنج ، و يا اظهار و اشتياق نسبت به بـچـه هـاى خـود سر مى دهند نطق است نه اينها اصواتى است كه مقارن با حالتى از دهان آنها بر مى خيزد، ولى به طورى كه در آيات بعد مشروحا خواهد آمد مى بينيم كه سليمان بـا هدهد مطالبى را رد و بدل مى كند، پيامى به وسيله او مى فرستد، و بازتاب پيامش را از او جويا مى شود.
ايـن نـشـان مـى دهـد كه حيوانات علاوه بر اصواتى كه بيانگر حالات آنها است توانائى دارنـد كـه بـه فرمان خدا در شرايط خاصى سخن بگويند، همچنين است بحثى كه درباره سخن گفتن مورچه در آيات آينده خواهد آمد.
البته گاه نطق در معنى وسيعى در قرآن به كار رفته است كه در حقيقت روح و نتيجه نطق را بيان مى كند و آن بيان ما فى الضمير است ، خواه از طريق الفاظ و سخن باشد و خواه از طريق حالات ديگر، مانند آيه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق : اين كتاب ما است كه به حق براى شما سخن مى گويد (جاثيه - 29) ولى نيازى نيست كه ما نطق را در مورد گفتگوى سـليمان با پرندگان به اين معنى تفسير كنيم ، بلكه سليمان طبق ظاهر آيات فوق مى تـوانـسـت الفـاظ خـاص پرندگان را كه براى انتقال مطالب به كار مى برند تشخيص دهد، و با آنها سخن بگويد.
در اين باره در بحث نكات نيز به خواست خدا سخن مى گوئيم .
امـا جـمـله اوتـيـنـا مـن كـل شـى ء: (از هـمـه چيز به ما داده شده ) بر خلاف محدوديتهائى كه گـروهـى از مفسران براى آن قائل شده اند مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و تمام وسائلى را كـه از نـظـر مـعـنـوى و مـادى بـراى تـشـكـيـل آن حـكـومـت الهـى لازم بـوده اسـت شامل مى شود، و اصولا بدون آن اين كلام ناقص خواهد بود، و پيوند روشنى با گذشته نخواهد داشت .
در اينجا فخر رازى سؤ الى عنوان كرده و آن اينكه آيا تعبير علمنا و اوتينا (به ما تعليم داده شده و به ما بخشيده شده ) آيا از قبيل كلام متكبران نيست ؟
سـپس چنين پاسخ مى گويد: منظور از ضمير جمع در اينجا خود سليمان و پدرش ، يا خود او و مـعاونانش در حكومت است ، و اين معمول است كه هر گاه كسى در رأ س تشكيلاتى قرار گيرد با ضمير جمع از خود ياد مى كند.
نكته ها:
1 - رابطه دين و سياست
بر خلاف آنچه بعضى از كوته بينان مى انديشند دين مجموعه اى از اندرزها و نصايح و يـا مسائل مربوط به زندگى شخصى و خصوصى نيست ، دين مجموعه اى از قوانين حيات و بـرنـامـه فـراگـيـرى اسـت كـه تـمـام زنـدگـى انـسـانـهـا مـخـصـوصـا مسائل اجتماعى را در بر مى گيرد.
بعثت انبياء براى اقامه قسط و عدل است (سوره حديد آيه 25).
ديـن بـراى گـسـسـتـن زنـجيرهاى اسارت انسان و تامين آزادى بشر است (سوره اعراف آيه 157).
دين براى نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و ستمگران و پايان دادن به دوران سلطه آنها است .
و بـالاخـره ديـن مـجـمـوعـه اى اسـت از تـعـليـم و تـربـيـت در مـسير تزكيه و ساختن انسان كامل (سوره جمعه آيه 2).
بديهى است اين هدفهاى بزرگ بدون تشكيل حكومت امكان پذير نيست . چه كسى مى تواند بـا تـوصـيـه هـاى اخـلاقـى اقـامـه قـسط و عدل كند، و دست ظالمان را از گريبان مظلومان كوتاه سازد؟
چه كسى مى تواند زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى انسانهاى در بند بردارد و بشكند، بى آنكه متكى به قدرت باشد؟
و چـه كـسـى مـى تـوانـد در جامعه اى كه وسائل نشر فرهنگ و تبليغ در اختيار فاسدان و مـفـسـدان اسـت اصـول صـحـيـح تـعـليـم و تربيت را پياده كند؟ و ملكات اخلاقى را در دلها پرورش دهد؟
و اين است كه ما مى گوئيم دين و سياست دو عنصر تفكيك ناپذير است اگر دين از سياست جـدا شـود بـازوى اجـرائى خـود را بـكـلى از دسـت مى دهد، و اگر سياست از دين جدا گردد مبدل به يك عنصر مخرب در مسير منافع خود - كامگان مى شود.
اگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) موفق شد اين آئين آسمانى را با سرعت در جـهـان گسترش دهد دليل آن اين بود كه در اولين فرصت دست به تاسيس حكومت زد، و از طريق حكومت اسلامى هدفهاى الهى را تعقيب نمود.
بعضى از پيامبران ديگر كه نيز چنين توفيقى يافتند، بهتر موفق به نشر دعوت الهى خـود شـدنـد، امـا آنـهـا كـه در تـنـگـنـا قـرار گـرفـتـنـد و شـرائط بـه آنـهـا اجـازه تشكيل حكومت نداد موفق به كار زيادى نشدند.
2 - ابزار حكومت الهى
جـالب اينكه در داستان سليمان و داود به خوبى مى بينيم كه آنها به سرعت آثار شرك و بـت پـرسـتـى را ريـشـه كـن سـاخـتـنـد، و نظامى الهى بر پا كردند، نظامى كه ابزار اصليش طبق آيات مورد بحث علم و دانش و آگاهيها در زمينه هاى مختلف بود.
نظامى كه نام خدا در سر لوحه همه برنامه هايش قرار داشت .
نظامى كه تمام نيروهاى لايق را به كار مى گرفت ، حتى از نيروى يك پرنده
براى رسيدن به اهدافش استفاده مى كرد.
نظامى كه ديوها را دربند كرده و ظالمان را بر سر جاى خود نشانده بود.
و بـالاخره نظامى كه هم قدرت نظامى كافى داشت ، و هم دستگاه اطلاعاتى ، و هم افرادى كه در زمينه هاى مختلف اقتصادى و توليد تخصص و آگاهى كافى داشتند، و همه اينها را زير چتر ايمان و توحيد قرار داده بود.
3 - نطق پرندگان
در آيات فوق ، و آياتى كه بعد از اين در داستان هدهد و سليمان خواهد آمد صريحا اشاره به نطق پرندگان و ميزانى از درك و شئون براى آنان شده است .
بى شك پرندگان - مانند ساير حيوانات - در حالات مختلف صداهاى گوناگونى از خود ظـاهر مى سازند كه با دقت و بررسى ، مى توان از نوع صدا به وضع حالات آنها پى بـرد، كـدام صـدا مـربـوط بـه حـالات خـشـم اسـت و كـدام رضـا، كـدام صـدا دليـل بـر گـرسـنگى است ، و كدام نشانه تمنى ؟ با كدام صدا بچه هاى خود را فرا مى خواند و با كدام صدا آنها را از بروز حادثه وحشتناكى خبر مى دهد؟
اين قسمت از صداى پرندگان ، مورد هيچگونه شك و ترديد نيست ، و همه كم و بيش با آن آشنا هستيم .
ولى آيات اين سوره ظاهرا مطلبى بيش از اين را بيان مى كند، بحث از سخن گفتن آنان به نحو مرموزى است كه مطالب دقيقترى در آن منعكس است ، و بحث از تفاهم و گفتگوى آنها با يـك انـسـان است ، گر چه اين معنى براى بعضى عجيب مى آيد، ولى با توجه به مطالب مختلفى كه دانشمندان در كتابها نوشته اند و مشاهدات شخصى بعضى در مورد پرندگان مطلب عجيبى نيست .
مـا از هـوش حيوانات مخصوصا پرندگان مطالبى عجيبتر از اين سراغ داريم . بعضى از آنها چنان مهارتى در ساختن خانه و لانه دارند كه گاه از مهندسين ما پيشى مى گيرند!
بـعـضـى از پـرندگان چنان اطلاعاتى از وضع نوزادان آينده خود و نيازها و مشكلات آنها دارند و چنان دقيقا براى حل آنها عمل مى كنند كه براى همه ما اعجاب انگيز است !.
پـيـش بـيـنـى آنـها درباره وضع هوا حتى نسبت به چند ماه بعد، و آگاهى آنها از زلزله ها قـبـل از وقـوع آن ، و حـتـى پـيـش از آنـكـه زلزله سنجهاى ما خفيفترين لرزشها را ثبت كنند معروف است .
تـعـليـمـاتـى كـه در عـصـر ما به حيوانات داده مى شود، و كارهاى خارق العاده آنها را در سيركها بسيارى ديده اند، كه حاكى از هوش ‍ شگفت انگيز آنها است .
كارهاى شگفت آور مورچگان و تمدن شگرف آنها.
عجائب زندگى زنبوران عسل و رديابى حيرت انگيز آنها.
آگـاهـى پـرنـدگـان مـهـاجـر كـه گـاه فـاصـله مـيـان قـطـب شمال و جنوب را طى مى كنند، از وضع راهها در اين مسير فوق العاده طولانى .
اطـلاعات فوق العاده ماهيان آزاد در مهاجرت دستجمعى در اعماق درياها عموما از مسائلى است كـه از نـظـر عـلمـى مسلم و دليل بر وجود مرحله مهمى از درك و يا غريزه و يا هر چه آن را بناميم در اين حيوانات است .
وجـود حـواس فـوق العـاده اى در حـيـوانات همچون دستگاه رادار مانند شبپره و شامه بسيار قـوى بـعـضـى از حـشـرات ، و ديـد فـوق العـاده نـيـرومـنـد بـعـضـى از پـرنـدگـان و امثال آن نيز دليل ديگرى است بر اينكه آنها در همه چيز از ما عقب مانده تر نيستند!
بـا در نظر گرفتن اين امور جاى تعجب نيست كه آنها تكلم مخصوصى نيز داشته باشند، و بتوانند با كسى كه از الفباى كلام آنها آگاه است ، سخن گويند.
در آيـات قـرآن نيز به عناوين مختلف به اين امر اشاره شده است از جمله در آيه 38 سوره انعام مى خوانيم : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير
بـجـنـاحـيـه الا امـم امـثـالكـم : هـيـچ جـنـبـنـده اى در زمـيـن و پـرنـده اى كـه بـا دو بال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند!.
در روايـات اسـلامـى نـيـز مـطالب زيادى وجود دارد كه بيانگر نطق حيوانات و مخصوصا پـرنـدگـان اسـت ، و حـتـى بـراى هـر يـك از آنـهـا سـخـنـى شـعـار مـانـنـد نقل شده است كه شرح آنها به درازا مى كشد.
در روايـتـى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) بـه ابـن عـبـاس فـرمـود: ان الله عـلمـنـا مـنـطـق الطـيـر كـمـا عـلم سـليـمان ابن داود، و منطق كـل دابـة فى بر او بحر: خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت همانگونه كه به سليمان بن داود، و سخن گفتن هر جنبنده اى را در خشكى و دريا.
4 - روايت نحن معاشر الانبياء لا نورث
اهل سنت حديثى در كتابهاى مختلف خود از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ايـن مـضـمـون نـقـل كـرده انـد كه فرمود: نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقة : ما پـيـامـبـران ارثـى از خود به يادگار نمى گذاريم ، و آنچه از ما بماند بايد به عنوان صـدقـه در راه خـدا مـصـرف شـود و گـاه آن را بـا حـذف جـمـله اول ، به صورت ما تركناه صدقة نقل كرده اند.
سـنـد اين حديث غالبا در كتب معروف اهل سنت به ابوبكر منتهى مى شود كه بعد از پيامبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زمام امور مسلمين را به دست گرفت ، و هنگامى كه حضرت فـاطـمـه (عليهاالسلام ) و يا بعضى از همسران پيامبر ميراث خود را از او خواستند او به استناد
اين حديث از دادن ميراث به آنان سر باز زد!
ايـن حديث را مسلم در صحيح خود (جلد 3 - كتاب الجهاد و السير - صفحه 1379) و بخارى در جزء هشتم كتاب الفرائض ‍ (صفحه 185) و گروهى ديگر در كتابهاى خود آورده اند.
قابل تـوجـه ايـنكه در مدرك اخير در حديثى از عايشه چنين مى خوانيم : فاطمه (عليهاالسلام ) و عباس (بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد ابوبكر آمدند و ميراثشان از پـيـامـبـر را مـى خـواسـتـنـد، و آنـها در آن موقع زمينشان را در فدك و سهمشان را از خيبر مـطـالبه مى كردند، ابوبكر گفت : من از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه گفت : ما چيزى را به ارث نمى گذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است ... هنگامى كه فـاطـمـه (عـليهاالسلام ) اين سخن را شنيد با حالتى خشمگين ابوبكر را ترك كرد و تا آخر عمر با او يك كلمه سخن نگفت .
البـتـه ايـن حـديـث از جـهـات مـخـتلفى قابل نقد و بررسى است ولى آنچه در حوصله اين تفسير مى گنجد امور زير است :
1 - ايـن حـديـث بـا مـتـن قـرآن سـازگـار نـيست ، و طبق قواعد اصولى كه در دست داريم هر حـديـثـى كـه مـوافـق كتاب الله نباشد از درجه اعتبار ساقط است ، و نمى توان به عنوان حـديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا سائر معصومين (عليهم السلام ) روى آن تكيه كرد.
در آيـات فـوق خـوانـديـم سـليـمـان از داود ارث بـرد، و ظـاهـر آيـه مـطـلق اسـت و امـوال را نـيـز شـامـل مـى شـود. و در مـورد يـحـيـى و زكريا مى خوانيم : يرثنى و يرث من آل يـعـقـوب : فـرزنـدى بـه مـن عـنـايـت كـن كـه از مـن و از آل يعقوب ارث برد (مريم - 6)
مخصوصا در مورد زكريا بسيارى از مفسران روى جنبه هاى مالى تكيه كرده اند.
بـعـلاوه ظـاهـر آيـات ارث در قـرآن مـجـيـد عـام اسـت و هـمـه را شـامـل مـى شـود. و شـايـد بـه هـمـيـن دليـل قـرطـبـى از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل سـنـت نـاچـار شـده اسـت كـه حـديـث را بـه عـنـوان فعل غالب و اكثر بگيرد نه عام و گفته است اين مانند جمله اى است كه عرب مى گويد انا مـعـشر العرب اقرى الناس للضيف : ما جمعيت عرب از همه مردم مهمان نوازتريم (در حالى كه اين يك حكم عمومى نيست ).
ولى روشن است كه اين سخن ارزش اين حديث را نفى مى كند، زيرا اگر در مورد سليمان و يحيى به اين عذر متوسل شويم مشمول آن نسبت به موارد ديگر نيز قطعى نيست .
2 - روايـت فوق معارض با روايات ديگرى است كه نشان مى دهد ابوبكر تصميم گرفت فـدك را بـه فاطمه (سلام الله عليها) بازگرداند، ولى ديگران مانع شدند، چنانكه در سيره حلبى مى خوانيم :
فـاطـمـه دختر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد ابوبكر آمد در حالى كه او بر مـنـبر بود، گفت : اى ابوبكر آيا اين در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث ببرد و من از پدرم ارث نبرم ، ابوبكر گريه كرد و اشكش جارى شد سپس از منبر پائين آمد، و نامه اى دايـر بـه واگـذارى فـدك بـه فـاطـمـه (سـلام الله عـليـهـا) نـوشـت ، در ايـن حال عمر وارد شد گفت : اين چيست ؟ گفت : نامه اى نوشتم كه ميراث فاطمه (عليهاالسلام ) را از پـدرش بـه او واگـذارم ، عـمـر گـفـت : اگـر ايـن كار را كنى از كجا هزينه نبرد با دشمنان را فراهم مى سازى در حالى كه عرب بر ضد تو قيام كرده است ؟ سپس عمر نامه را گرفت و پاره كرد!.
چـگـونـه مـمـكـن اسـت نـهـى صـريـحـى از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد و ابوبكر به خود جرات مخالفت را بدهد؟ و چرا عمر استناد به نيازهاى جنگى كرد و استناد به
روايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ننمود؟
بـررسـى دقـيـق روايـت فوق نشان مى دهد كه مساله نهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) مـطرح نبوده ، مهم در اينجا مسائل سياسى روز بوده است ، و همينها است كه انسان را بـه يـاد گـفـتـار ابن ابى الحديد دانشمند معتزلى مى اندازد مى گويد: از استادم على بن فارقى پرسيدم : آيا فاطمه (عليهاالسلام ) در ادعاى خود راست مى گفت ؟ پاسخ داد آرى گفتم پس چرا ابوبكر فدك را به او نداد، با اينكه وى را صادق و راستگو مى شمرد؟!
اسـتـادم تـبـسـم پـر مـعـنـائى كـرد و سخن لطيف زيبائى گفت ، با اينكه او عادت به مزاح شـوخـى نـداشـت گـفت : لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجائت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافة ! و زحزحته عن مقامه و لم يمكنه الاعتذار و الموافقة بشى ء:
اگـر امـروز فدك را به ادعاى فاطمه (عليهاالسلام ) به او مى داد، فردا مى آمد و خلافت را بـراى هـمـسـرش ادعـا مـى كـرد! و ابـوبـكـر را از مـقـامـش متزلزل مى ساخت و او نه عذرى براى بازگو كردن داشت و نه امكان موافقت !.
3 - روايـت مـعـروفـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـسـيـارى از كـتـب اهل سنت و شيعه آمده است كه العلماء ورثة الانبياء: دانشمندان وارثان پيامبرانند.
و نـيـز از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه : ان الانـبـيـاء لم يـورثـوا ديـنارا و لا درهما: پيامبران درهم و دينارى از خود بيادگار نگذاردند.
از مـجـمـوع ايـن دو حـديث چنين به نظر مى رسد كه هدف اصلى اين بوده كه روشن سازند افـتـخـار انـبـيـاء و سـرمـايـه آنـها علم و دانش ‍ بوده است ، و مهمترين چيزى كه از خود به يادگار گذاشتند، برنامه هدايت بود، و كسانى كه سهم بيشترى از
ايـن عـلم و دانـش را بـر گـرفـتـنـد، وارثـان اصلى پيامبرانند، بى آنكه نظر به اموالى داشـتـه بـاشـد كـه از آنـان بـه يـادگـار بـاقـى مـى مـانـد، بـعـدا ايـن حـديـث نـقل به معنى شده و سوء تعبير از آن گرديده و احتمالا جمله ما تركناه صدقه كه استنباط بعضى از روايت بوده است بر آن افزوده اند.
بـراى ايـنـكـه سـخـن بـه درازا نـكـشـد گـفـتـار خـود را بـا بـحـثـى از مـفـسـر مـعـروف اهل سنت فخر رازى كه در ذيل آيه 11 سوره نساء آورده است پايان مى دهيم :
او مى گويد: يكى از تخصيصهائى كه بر اين آيه (آيه ارث فرزندان ) وارد شده است ، چـيـزى است كه مذهب اكثر مجتهدين (اهل سنت ) است كه پيامبران عليهم السلام چيزى به ارث نـمـى گـذارنـد و شـيـعـه (عـموما) در اين بحث مخالفت كرده اند روايت شده است هنگامى كه فاطمه (عليهاالسلام ) ميراث خود را مطالبه كرد، آنها به استناد حديثى از پيامبر (صلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه ، او را از ارث خود بـاز داشتند، در اين هنگام فاطمه (عليهاالسلام ) به عموم آيه فوق (آيه ارث فرزندان ) اسـتـدلال كـرد، گـوئى مـى خواست به اين حقيقت اشاره كند كه عموم قرآن را نمى شود با خبر واحد تخصيص زد.
سـپـس فـخـر رازى مـى افزايد: شيعه مى گويند: به فرض كه تخصيص قرآن به خبر واحد جايز باشد در اينجا به سه دليل جايز نيست :
نـخـسـت ايـنـكـه ايـن بـر خلاف صريح قرآن است كه مى گويد زكريا از خدا تقاضا كرد فرزندى به او بدهد كه از وى و آل يعقوب ارث ببرد، و همچنين قرآن مى گويد: سليمان از داود ارث بـرد، زيـرا نـمـى تـوان ايـن آيـات را حـمـل بـر وراثـت علم و دين كرد، چون اين يكنوع وراثت مجازى است ، چرا كه اين پيامبران ، علم و دين را به فرزندان خود آموختند نه آنكه از خود گرفتند و به آنها واگذار كردند، وراثت حقيقى تنها در مال تصور مى شود (كه از كسى بگيرند و به ديگرى بدهند).
ديـگـر ايـنـكـه چـگـونه ممكن است ابوبكر از اين مساله كه نيازى به آن نداشته است آگاه بـاشـد، اما فاطمه و على و عباس كه از بزرگترين زاهدان و دانشمندان بودند و با مساله وراثـت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سر و كار داشتند از آن بيخبر بمانند؟ چگونه ممكن است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين حديث را به كسى تعليم كرده باشد كه نيازى نداشته و از كسى كه نياز داشته دريغ دارد؟.
سوم اينكه : جمله ما تركناه صدقه دنباله لا نورث است و مفهومش اين است اموالى را كه به عنوان صدقه اختصاص داده ايم در دائره ميراث قرار نمى گيرد نه غير آن ...
سـپـس فـخـر رازى جـواب كـوتـاهـى به استدلال مشهور فوق مى دهد و مى گويد: فاطمه (عليهاالسلام ) بعد از گفتگو با ابوبكر، به آن گفتگو راضى شد، علاوه بر اين اجماع بر اين منعقد شده است كه سخن ابوبكر درست است !.
ولى روشن است كه پاسخ فخر رازى درخور استدلالهاى فوق نيست ، زيرا همانگونه كه از منابع معروف و معتبر اهل سنت در بالا نقل كرديم فاطمه (عليهاالسلام ) نه تنها راضى نشد بلكه چنان خشمگين گشت كه تا پايان عمر يك كلمه با ابوبكر سخن نگفت .
از اين گذشته چگونه ممكن است اجماعى در اين مساله باشد با اينكه شخصيتى همچون على و فـاطـمه (عليهماالسلام ) و عباس ‍ كه در كانون وحى پرورش يافته اند با آن مخالفت كرده باشند؟! .
آيه و ترجمه


و حشر لسليمن جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون (17)
حـتـى إ ذا أ تـوا عـلى واد النـمـل قـالت نـمـلة يـا اءيـهـا النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمن و جنوده و هم لا يشعرون (18)
فتبسم ضاحكا من قولها و قال رب أ وزعنى أ ن أ شكر نعمتك التى أ نعمت على و على والدى و أ ن أ عمل صلحا ترضئه و أ دخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين (19)

 


ترجمه :

17 - لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند آنقدر زياد بودند كه بايد توقف كنند تا به هم ملحق شوند.
18 - تـا بـه سـرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت : اى مورچگان ! به لانه هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!.
19 - (سـليـمان ) از سخن او تبسمى كرد و خنديد و گفت : پروردگارا! شكر نعمتهائى را كـه بـر مـن و پـدر و مـادرم ارزانـى داشـتـه اى بـه مـن الهـام فـرما و توفيق مرحمت كن تا عـمـل صـالحـى كـه مـوجـب رضـاى تـو گـردد انـجـام دهـم و مـرا در زمـره بـندگان صالحت داخل نما.
تفسير:
سليمان در وادى مورچگان !
از آيـات ايـن سـوره ، و هـمـچـنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستان حـكـومـت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت ، بلكه توأ م با خارق عادات و معجزات مختلفى بـود كـه قـسـمـتى از آن (مانند حكومت سليمان بر جن و پرندگان و درك كلام مورچگان ، و گفتگوى با هدهد) در اين سوره ، و بخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است .
در حـقـيـقـت خـداونـد قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوائى كه مسخر آن بود نـشـان داد و مـى دانـيـم از نـظـر يـك فـرد مـوحـد، ايـن امـور در بـرابـر قـدرت خـداونـد سهل و ساده و آسان است .

در آيـات مـورد بـحـث نخست مى گويد: لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند (و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير).
جمعيت لشكريانش به قدرى زياد بود كه براى نظم سپاه دستور داده مى شد كه صفوف اول را متوقف كنند و صفوف آخر را حركت دهند تا همه به هم برسند (فهم يوزعون ).
يـوزعـون از ماده وزع (بر وزن جمع ) به معنى بازداشتن است ، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد و از پراكندگى و تشتت آنها جلو - گيرى شود.
واژه وزع به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده است كه انسان را از امور ديگر باز مى دارد.
از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفاده مى شود كه لشكريان سليمان ، هم بسيار زياد بودند و هم تحت نظام خاص .
حـشـر از مـاده حـشـر (بر وزن نشر) به معنى بيرون ساختن جمعيت از قرارگاه و حركت دادن آنـهـا بـه سـوى مـيـدان مبارزه و مانند آن است ، از اين تعبير و همچنين از تعبيرى كه در آيه بـعد مى آيد استفاده مى شود كه سليمان به سوى نقطه اى لشكركشى كرده بود، اما اين كداميك از لشكركشيهاى سليمان است ؟ به درستى معلوم نيست بعضى از آيه بعد كه سخن از رسيدن سليمان به وادى نمل (سرزمين مورچگان ) مى گويد چنين استفاده كرده اند كه آن مـنـطـقـه اى بوده است در نزديكى طائف ، و بعضى گفته اند منطقه اى بوده است در نزديك شام .
ولى بـه هـر حـال چـون بـيـان ايـن مـوضوع تاثيرى در جنبه هاى اخلاقى و تربيتى آيه نداشته ، سخنى از آن به ميان نيامده است .
ضمنا اين بحث كه ميان جمعى از مفسران درگير شده كه آيا همه انسانها و جن و پرندگان از لشكريان او بوده اند (بنابراين كلمه من بيانيه است ) و يا اينكه قسمتى از آنها لشكر او را تشكيل مى داده اند و در اين صورت من تبعيضيه است تقريبا بحث زائدى به نظر مى رسد، چون بدون شك ، سليمان بر كل روى زمين حكومت نداشت و قلمرو حكومتش منطقه شام و بيت المقدس و احتمالا بعضى نواحى اطراف بود.
و حتى از آيات بعد استفاده مى شود كه او سلطه اى بر سرزمين يمن هنوز پيدا نكرده بود و بعد از ماجراى هدهد و تسليم ملكه سباء بر آنجا تسلط يافت .
جمله تفقد الطير در آيات بعد نشان ، مى دهد كه در ميان پرندگانى كه سر بر فرمان او بـودنـد، يـك هـدهـد وجـود داشت كه وقتى سليمان او را نديد جوياى حالش شد، اگر تمام پرندگان بودند و از جمله هزاران هدهد، اين
تعبير صحيح نبود (دقت كنيد).
بـه هـر حـال ، سـليـمـان بـا اين لشكر عظيم حركت كرد تا به سرزمين مورچگان رسيدند (حتى اذا اتوا على وادى النمل ).
در ايـنـجـا مـورچـه اى از مـورچـگـان ، هـمـنـوعـان خـود را مـخـاطـب ساخت و گفت : اى مورچگان داخـل لانـه هـاى خـود شـويـد تـا سـليـمـان و لشـكـريـانـش شـمـا را پـايـمـال نـكـنـنـد در حـالى كـه نـمـى فـهـمـنـد! (قـال نـمـلة يـا ايـهـا النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ).
در ايـنـكـه چـگـونـه ايـن مـورچه از حضور سليمان و لشكريانش در آن سرزمين آگاه شد و چـگـونه صداى خود را به گوش ديگران رسانيد سخن داريم كه در نكته ها بخواست خدا خواهد آمد.
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه عدالت سليمان حتى بر مورچگان ظاهر و آشكار بود چـرا كـه مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه اگـر آنـهـا مـتـوجـه بـاشـنـد حـتـى مـورچـه ضـعـيـفـى را پايمال نمى كنند، و اگر پايمال كنند بر اثر عدم توجه آنها است .
سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد و خنديد (فتبسم ضاحكا من قولها:
در ايـنـكـه چـه چيز سبب خنده سليمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند: ظاهر اين است كـه نفس اين قضيه مطلب عجيبى بود كه مورچه اى همنوعان خود را از لشكر عظيم سليمان بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد، اين امر عجيب سبب خنده سليمان شد.
بعضى نيز گفته اند اين خنده شادى بود چرا كه سليمان متوجه شد حتى
مورچگان به عدالت او و لشكريانش معترفند و تقواى آنها را مى پذيرند!
و بعضى گفته اند شادى او از اين جهت بود كه خداوند چنين قدرتى به او داده بود كه در عـيـن شـور و هـيـجـان عـظـيـم لشـكـر از صـداى مـورچـه اى نـيـز غافل نمى ماند!.
به هر حال در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود.
نـخـسـت ايـنـكـه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مـادرم ارزانـى داشـتـه اى به من الهام فرما (و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ).
تا بتوانم اينهمه نعمتهاى عظيم را در راهى كه تو فرمان داده اى و مايه خشنودى تو است بـه كـار گـيـرم و از مسير حق منحرف نگردم كه اداى شكر اينهمه نعمت جز به مدد و يارى تو ممكن نيست .
ديـگـر ايـنكه مرا موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى (و ان اعمل صالحا ترضاه ).
اشاره به اينكه آنچه براى من مهم است بقاى اين لشكر و عسكر و حكومت و تشكيلات وسيع نـيـسـت ، مـهـم ايـن است كه عمل صالحى انجام دهم كه مايه رضاى تو گردد، و از آنجا كه اعمل فعل مضارع است دليل آن است كه او تقاضاى استمرار اين توفيق را داشت .
و بـالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت پروردگارا! مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان (و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ).
نكته ها:
1 - آگاهى سليمان از سخن حيوانات
مـا از جـهـان حـيوانات اطلاعات زيادى در دست نداريم ، و با تمام پيشرفتهائى كه در اين زمينه شده ، هنوز ابهامهاى فراوانى بر روى آن سايه افكنده است .
مـا آثـار هـوش و دقـت و ذكـاوت و مهارت در كارهاى بسيارى از آنها مى بينيم : خانه سازى زنبوران عسل ، نظمى كه بر كندو حكم فرما است ، دقت مورچگان در جمع آورى نيازمنديهاى زمـسـتـان ، طـرز ذخـيـره و انبار آنها، دفاع كردن حيوانات از خود در برابر دشمن ، و حتى آگـاهـى آنـهـا از درمـان بـسـيارى از بيماريها، پيدا كردن لانه و خانه خود از فاصله هاى بـسـيار دور دست ، و پيمودن راههاى طولانى و رسيدن به مقصد، پيش بينى آنها از حوادث آيـنـده ، و مانند آن همه از چيزهائى است كه نشان مى دهد، در دنياى مرموز حيوانات بسيارى از وسائل هنوز براى مالاينحل است .
از اين گذشته بسيارى از حيوانات بر اثر آموزش و تربيت ، كارهاى شگفت انگيزى انجام مى دهند كه حتى انسانها از آن عاجزند.
امـا بـدرسـتـى روشن نيست كه آنها تا چه حد از دنياى انسانها باخبرند؟ آيا واقعا آنها مى دانند كه ما كيستيم و چه مى كنيم ؟ ممكن است ما در آنها چنين هوش و ادراكى را سراغ نداشته باشيم ، ولى آيا اين به معنى نفى آن است ؟!
روى ايـن حـساب اگر در داستان فوق خوانديم كه مورچگان از آمدن لشكر سليمان به آن سـرزمـيـن بـا خـبـر شـدنـد و اعلام رفتن به لانه ها نمودند تا زير دست و پاى لشكر له نشوند، و سليمان نيز از اين ماجرا آگاه شد زياد جاى تعجب نيست .
از ايـن گـذشـتـه ، حـكومت سليمان - همانگونه كه گفتيم - توأ م با خارق عادات و كارهاى اعجازآميزى بود، روى همين اصل ، بعضى از مفسران اظهار عقيده كرده اند
كه دارا بودن اين سطح آگاهى از ناحيه قشرى از حيوانات در عصر سليمان خود يك اعجاز و خارق عادت بوده است ، و مانعى ندارد كه عين آن را در ساير اعصار و قرون احيانا نبينيم .
غـرض ايـن اسـت كه هيچ دليلى در كار نيست كه ما داستان سليمان و مور يا سليمان و هدهد را بـر كـنـايـه و مـجـاز و يـا زبـانـحـال ، و مـانـنـد آن حمل كنيم ، هنگامى كه حفظ ظاهر آن و حمل بر معنى حقيقى امكان پذير است .
2 - سليمان و الهام شكر پروردگار
يـكـى از بهترين نشانه ها براى شناخت حاكمان الهى از حكمرانان جبار، اين است كه دسته دوم بـه هـنـگـام رسيدن به قدرت غرق غرور و غفلت مى شوند و همه ارزشهاى انسانى را به دست فراموشى سپرده ، در خودكامگى ، سخت فرو مى روند.
امـا حـاكـمـان الهـى بـه هـنـگام نيل به قدرت ، بار سنگينى از مسئوليتها را بر دوش خود احساس مى كنند، بيش از هميشه به درگاه خدا روى مى آورند، و توانائى بر اداى رسالت خـويش را از او مى طلبند، همانگونه كه سليمان بعد از آنهمه قدرت مهمترين چيزى كه از خدا تقاضا مى كند اداى شكر او و استفاده از اين مواهب در مسير رضاى او و آسايش بندگان خدا است .
جالب اينكه با جمله اوزعنى اين تقاضا را شروع مى كند كه مفهومش الهامى از درون و جمع كـردن تـمام نيروهاى باطنى براى انجام اين هدف بزرگ است يعنى خدايا آنچنان قدرتى بـه من عنايت كن تا تمام نيروهاى درونيم را براى اداى شكر و انجام وظيفه بسيج كنيم ، و راه را نـيـز تو به من نشان ده كه راهى است بسيار سخت و طولانى و پر خوف و خطر، راه اداى حقوق همه مردم ، در چنان حكومت
وسيع و گسترده !.
او نـه تـنـها تقاضاى توانائى بر شكر نعمتهائى كه به خود او داده شده است مى كنند، بلكه در عين حال تقاضا دارد كه اداى شكر مواهبى كه بر پدر و مادرش ارزانى شده بود انـجـام دهـد، چرا كه بسيارى از مواهب وجود انسان از پدر و مادر به ارث به او مى رسد، و بدون شك امكاناتى كه خداوند به پدر و مادر مى دهد كمك مؤ ثرى براى فرزندان در راه نيل به هدفها مى كند.
3 - سليمان و عمل صالح
جـالب ايـنكه سليمان با داشتن آن قدرت و حكومت بى نظير، تقاضايش از خدا اين است كه عمل صالح را به طور مداوم انجام دهد، و از آن بالاتر در زمره بندگان صالح خدا باشد.
از ايـن تـعـبـيـر روشـن مـى شـود كـه اولا هـدف نـهـائى بـدسـت آوردن قـدرت ، انـجـام عـمـل صـالح است ، عملى شايسته و ارزشمند، و بقيه هر چه هست مقدمه اى براى آن محسوب مى شود.
عـمـل صـالح نـيـز مـقـدمـه اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهائى و غاية الغايات همين است .
ثـانـيـا داخـل بـودن در زمـره صـالحـان مـرحـله اى اسـت فـراتـر از انـجـام عـمـل صـالح كـه اولى صـلاح ذاتـى اسـت و دومـى صـلاح عمل (دقت كنيد).
به تعبير ديگر گاه انسان عمل صالحى را انجام مى دهد، اما اين معنى جزء ذات و روح او و بـافـت وجـودش نـشـده اسـت ، سـليـمـان از خـدا ايـن مـى خـواهـد كـه آنـقـدر مشمول عنايت پروردگار قرار گيرد كه صالح بودن از عملش فراتر رود و در درون جان و اعماق وجودش نفوذ كند و اين جز به رحمت الهى امكان پذير نيست .
راسـتى بنده صالح خدا بودن چه گرانبها و گرانقدر است كه سليمان با آن حشمت و جاه و جلالش كه براى احدى جاى شك نبوده باز تقاضايش اين است كه خدا به رحمتش او را در خـط بـنـدگـان صـالح قـرار دهـد، و از لغـزشـهـائى كـه هر زمان براى انسان مخصوصا انسانى كه در رأ س يك تشكيلات عظيم باشد امكان پذير است او را حفظ كند.
آيه و ترجمه


 


و تفقد الطير فقال مالى لا أ رى الهدهد أ م كان من الغائبين (20)
لا عذبنه عذابا شديدا اولا ذبحنه أ وليا تينى بسلطان مبين (21)
فمكث غير بعيد فقال أ حطت بمالم تحط به و جئتك من سبإ بنبإ يقين (22)
إ نى وجدت امرأ ة تملكهم و أ وتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم (23)
وجـدتـهـا و قـومـهـا يـسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان أ عمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون (24)
أ لا يـسـجـدوا لله الذى يـخـرج الخـب ء فـى السـمـوات و الا رض و يـعـلم مـا تـخـفون و ما تعلنون (25)
الله لا اءله إ لا هو رب العرش العظيم (26)

 


ترجمه :

20 - (سـليمان ) در جستجوى پرنده (هدهد) برآمد و گفت چرا هدهد را نمى بينم يا اينكه او از غايبان است .
21 - مـن او را قـطـعـا كـيـفـر شـديـدى خـواهـم داد و يـا او را ذبـح مـى كـنـم و يـا دليل روشنى (براى غيبتش ) براى من بياورد.
22 - چـنـدان طـول نـكـشـيـد (كـه هدهد آمد و) گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين سبا يك خبر قطعى براى تو آورده ام .
23 - مـن زنى را ديدم كه بر آنها حكومت مى كند و همه چيز در اختيار داشت (مخصوصا) تخت عظيمى دارد.
24 - (امـا) مـن او و قـومـش را ديـدم كـه بـراى غـير خدا - خورشيد - سجده مى كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت نخواهند شد.
25 - چـرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند؟ و آنچه را مخفى مى كنيد و آشكار نمى سازيد، مى داند؟
26 - خداوندى كه معبودى جز او نيست ، و پروردگار و صاحب عرش عظيم است .
تفسير:
داستان هدهد و ملكه سبا
در ايـن قـسـمـت از آيـات به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده ، و ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مى كند.
نخست مى گويد: سليمان هدهد را نديد، و در جستجوى او برآمد (و تفقد الطير).
ايـن تـعـبـير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند!.
بـدون شـك مـنـظـور از پـرنـده در ايـنـجـا هـمان هدهد است ، چنانكه در ادامه سخن ، قرآن مى افـزايـد، سـليـمـان گـفـت : چـه شـده اسـت كـه هـدهـد را نـمـى بـيـنـم (و قال ما لى لا ارى الهدهد).
يا اينكه او از غائبان است (ام كان من الغائبين ).
در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست ؟ بعضى گفته اند به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مى افكندند، و او از وجود روزنه اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد.
و بـعـضـى ديـگـر مـامـوريـتـى بـراى هـدهـد در تـشـكـيـلات او قـائل شـده انـد، و او را مـامـور يـافتن مناطق آب مى دانند، و به هنگام نياز به جستجوگرى براى آب او را غائب ديد.
به هر حال اين تعبير كه ابتدا گفت : من او را نمى بينم سپس افزود يا اينكه او از غائبان اسـت مـمـكن است اشاره به اين باشد كه آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است ؟
در هـر صورت يك حكومت سازمان يافته و منظم و پر توان ، چاره اى ندارد جز اينكه تمام فـعل و انفعالاتى را كه در محيط كشور و قلمرو او واقع مى شود زير نظر بگيرد، و حتى بود و نبود يك پرنده ، يك مامور عادى را از نظر دور ندارد، و اين يك درس ‍ بزرگ است .
سليمان براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان ، تا چه رسد به انسانهائى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد! (لاعذبنه عذابا شديدا).
و يا او را ذبح مى كنم ! (او لاذبحنه ).
يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد (اوليا تينى بسلطان مبين ).
منظور از سلطان در اينجا دليلى است كه مايه تسلط انسان ، بر اثبات مقصودش گردد، و تـاكـيـد آن بـوسـيـله مـبـيـن بـراى ايـن اسـت كـه ايـن فـرد مـتـخـلف حـتـمـا بـايـد دليل كاملا روشنى بر تخلف خود اقامه كند.
در حـقـيـقـت سليمان (عليه السلام ) بى آنكه غائبانه داورى كند تهديد لازم را در صورت ثـبـوت تـخـلف نـمـود، و حـتـى بـراى تـهـديـد خـود دو مـرحـله قائل شد كه متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام ، و مرحله مجازات اعدام .
ضـمـنـا نـشـان داد كـه او حـتـى در بـرابـر پـرنـده ضـعـيـفـى تـسـليـم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمى كند.
ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد (فمكث غير بعيد).
بـازگـشـت و رو بـه سـليمان كرد و چنين گفت : من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگـاهـى نـدارى ، مـن از سـرزمـيـن سـبـاء يـك خـبـر قـطـعـى (و دسـت اول ) براى تو آورده ام ؟ (فقال احطت بما لم تحط به و جئتك بنبا يقين ).
هـدهد گويا آثار خشم را در چهره سليمان مشاهده كرد، و براى بر طرف كردن ناراحتى او نخست به صورت كوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمى داد كه حتى سليمان با تمام علم و دانشش از آن آگاهى ندارد! و هنگامى كه خشم سليمان فرو نشست ، به شرح آن پرداخت كه در آيات بعد خواهد آمد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : لشكريان سليمان و حتى پرندگانى كه مطيع فرمان او بودند آنـقـدر عـدالت سـليمان به آنها آزادى و امنيت و جسارت داده بود، كه هدهد بدون ترس بى پرده و با صراحت به او مى گويد: من به چيزى آگاهى يافتم كه
تو از آن آگاه نيستى .
بـر خـورد او بـا سـليمان ، همچون برخورد درباريان چاپلوس با سلاطين جبار نبود، كه بـراى بـيـان يـك واقـعيت ، نخست مدتى تملق مى گويند، و خود را ذره ناچيزى قلمداد كرده سـپـس بـه خـاك پاى ملوكانه ، مطلب خود را در لابلاى صد گونه چاپلوسى عرضه مى دارنـد و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمى دهند و هميشه از كنايه هاى نازكتر از گل استفاده مى كنند، مبادا گرد و غبارى بر قلب سلطان بنشيند!
آرى هدهد با صراحت گفت : غيبت من بى دليل نبوده ، خبر مهمى آورده ام كه تو از آن با خبر نيستى !
ضـمـنـا ايـن تـعـبـير درس بزرگى است براى همگان كه ممكن است موجود كوچكى چون هدهد مـطـلبـى بداند كه داناترين انسانهاى عصر خويش از آن بيخبر باشد تا آدمى به علم و دانش خود مغرور نگردد، هر چند سليمان باشد و با علم وسيع نبوت .
بـه هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت : من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند، و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت ! (انى وجدت امرأ ة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم ).
هـدهـد بـا اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد.
نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب و امكانات .
ديـگـر ايـنـكـه يـك زن بـر آن حـكـومـت مـى كـنـد، و دربـارى بـسـيـار مـجلل دارد حتى شايد مجللتر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان عرش عظيم ياد مى كند!.
و با اين سخن به سليمان فهمانيد مبادا تصور كنى تمام جهان در قلمرو حكومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو مى باشد.
سـليـمـان از شـنـيـدن ايـن سـخـن در فـكـر فـرو رفـت ولى هـدهـد بـه او مـجـال نـداد و مـطلب ديگرى بر آن افزود مساله عجيب و ناراحت كننده اى كه من در آنجا ديدم ايـن بود كه : مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد - نه در برابر الله - سجده مى كنند! (وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله ).
شـيطان بر آنها تسلط يافته و اعمالشان را در نظرشان زينت داده (و افتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند!) (و زين لهم الشيطان اعمالهم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب شـيـطـان آنـهـا را از راه حـق بـاز داشـتـه (فـصـدهـم عـن السبيل ).
آنـهـا چـنـان در بـت پـرسـتـى فـرو رفـته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه برگردند آنها هدايت نخواهند شد (فهم لا يهتدون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب وضـع مـذهـبـى و مـعـنوى آنها را نيز مشخص ساخت كه آنها سخت در بت پـرسـتـى فرو رفته اند و حكومت ترويج آفتاب پرستى مى كند و مردم بر دين ملوكشان اند.
بـتـكـده هـاى آنـها و اوضاع ديگرشان چنان نشان مى دهد كه آنان در اين راه غلط پافشارى دارند، و به آن عشق مى ورزند و مباهات مى كنند، و در چنين شرائطى كه توده مردم و حكومت در يك خط قرار گرفته اند هدايت يافتن آنها بسيار بعيد است .
سـپـس افـزود آنـهـا چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند، و آنچه را مخفى مى داريد و آشكار مى سازيد
مـى دانـد (الا يسجدوا لله الذى يخرج الخبا فى السماوات و الارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون ).
واژه خـبـا (بـر وزن صـبـر) به معنى هر چيز پنهانى و پوشيده است و در اينجا اشاره به احـاطـه عـلم پـروردگـار بـه غيب آسمان و زمين است ، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مى داند.
و اينكه بعضى آن را به خصوص باران (در مورد آسمانها) و گياه (در مورد زمين ) تفسير كرده اند، در حقيقت از قبيل بيان مصداق روشن است .
و همچنين آنها كه به معنى خارج ساختن موجودات از غيب عدم به وجود تفسير كرده اند.
جـالب ايـنـكـه نـخـسـت از عـلم خدا به اسرار نهفته زمين و آسمان سخن مى گويد و سپس از اسرار نهفته درون قلب انسانها!
امـا اينكه چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روى مساله عالم بودن او به غيب و شهود در جـهـان كـبـيـر و صـغـيـر، تـكـيـه كـرد، ممكن است به تناسب اين باشد كه سليمان با همه تـوانـائى قدرتش از وجود كشور سبا با آن ويژگيهايش بيخبر بود، او مى گويد بايد دست به دامن لطف خدائى زد كه چيزى از او پنهان نيست .
و يـا به تناسب اينكه - طبق معروف - هدهد داراى حس ويژه اى بود كه از وجود آب در درون زمين با خبر مى شد، لذا سخن از خداوندى مى گويد كه از
همه آنچه در عالم هستى پنهان است آگاهى دارد.
و سـرانـجـام سـخـن خـود را چـنـيـن پـايـان مـى دهـد: هـمان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است (الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ).
و به اين ترتيب روى توحيد عبادت و توحيد ربوبيت پروردگار، و نفى هر گونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد.
نكته ها:
الف - درسهاى آموزنده
آنچه در اين بخش از آيات خوانديم نكته هاى فراوانى دارد كه مى تواند در زندگى همه انسانها و روند همه حكومتها مؤ ثر باشد:
1 - رئيـس حـكـومت يا يك مدير بايد آنچنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پيگيرى كند.
2 - مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد، محكم كارى كند، و پيشگيرى لازم را به عمل آورد.
3 - هـرگـز نـبـايـد كـسـى را غيابا محاكمه كرد، بايد اجازه داد در صورت امكان از خودش دفاع كند.
4 - بايد جريمه به مقدار جرم باشد، و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته شود، و سلسله مراتب رعايت گردد.
5 - بـايـد هـر كـس و لو بـزرگـتـريـن قـدرتـهـاى اجـتـمـاعـى ، تـسـليـم دليل و منطق باشند هر چند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد.
6 - در محيط جامعه بايد آنقدر صراحت و آزادى حكمفرما گردد حتى يك
فـرد عـادى بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد: من از چيزى آگاهم كه تو نمى دانى !
7 - مـمـكـن اسـت كـوچـكـتـريـن افـراد از مـسـائلى آگـاه شـونـد كه بزرگترين دانشمندان و قدرتمندان از آن بيخبر باشند تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور نگردد.
8 - در سـازمـان اجـتـماعى بشر نيازهاى متقابل آنقدر زياد است كه گاه سليمانها محتاج يك پرنده مى شوند.
9 - گـر چـه در جنس زنان شايستگيها بسيار است ، و حتى خود اين داستان نشان مى دهد كه مـلكـه سـبـا از فـهـم و درايت فوق العاده اى برخوردار بود، ولى با اينهمه رهبرى حكومت چندان با وضع روح و جسم آنها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مساله تعجب كرد و گفت : من زنى را بر آنها حكمران ديدم !
10 - مـردم غـالبـا بر همان آئينى هستند كه زمامدارانشان مى باشند، لذا در اين داستان مى خـوانـيـم كـه هـدهد مى گويد من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى خورشيد سجده مى كنند (نخست سخن از سجده ملكه سپس از ملتش مى گويد).
ب - پاسخ به چند سؤ ال
بعضى از مفسران در اينجا سؤ الاتى مطرح كرده اند:
از جـمـله ايـنـكـه : سليمان با آن علم و دانش و امكانات حكومتش چگونه از وجود چنين كشورى بـى اطـلاع بـود، وانـگهى فاصله اى ميان يمن و مركز حكومت سليمان را كه ظاهرا سرزمين شـام بـوده ، چـگـونه هدهد پيمود و از اين گذشته هدهد، راه را گم كرده بود كه به آنجا رفت يا منظور ديگرى داشته ؟
در مورد سؤ ال اول ممكن است چنين پاسخ گفت كه : سليمان قاعدتا از وجود
چـنـيـن كـشورى با خبر بوده ولى ويژگيها و خصوصيات آن را نمى دانسته است ، بعلاوه بـيـابـان حـجـاز مـيـان ايـن دو كـشـور فـاصـله بـوده ، و وسـائل ارتباطى در آن زمان هرگز مانند زمان ما نبوده است (البته آگاهى از طريق علم غيب و الهام الهى مساله ديگرى است ).
و اما طى اين مسافت براى هدهد مساله غير ممكن نيست ، چرا كه ما پرندگانى را سراغ داريم كـه فـاصـله قطب شمال و قطب جنوب زمين را طى مى كنند در حالى كه فاصله يمن تا شام در برابر آن فاصله ناچيزى است .
آمـدن هـدهـد بـه ايـن سـرزمـين ممكن است به اين جهت بوده باشد كه طبق بعضى از تواريخ سليمان از سرزمين شام براى زيارت خانه خدا به سرزمين مكه آمده بود، تا آئين ابراهيم (حـج ) را بـجـا آورد، سـپـس در مـسـيـر خود متمايل به طرف جنوب شد به حدى كه فاصله زيادى تا سرزمين يمن نداشت و هدهد در هنگامى كه سليمان در استراحت به سر مى برد از فـرصـت استفاده كرد و به نزديكى قصر ملكه سبا آمد و اين صحنه عجيب توجه او را به خود جلب كرد.
آيه و ترجمه


قال سننظر أ صدقت أ م كنت من الكاذبين (27)
اذهب بكتابى هذا فأ لقه إ ليهم ثم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون (28)
قالت يا اءيها الملؤ ا إ نى أ لقى إ لى كتاب كريم (29)
إ نه من سليمن و إ نه بسم الله الرحمن الرحيم (30)
أ لا تعلوا على و أ تونى مسلمين (31)
قالت يا اءيها الملؤ ا أ فتونى فى أ مرى ما كنت قاطعة أ مرا حتى تشهدون (32)
قالوا نحن أ ولوا قوة و أ ولوا بأ س شديد و الا مر إ ليك فانظرى ما ذا تأ مرين (33)
قالت إ ن الملوك إ ذا دخلوا قرية أ فسدوها و جعلوا أ عزة أ هلها أ ذلة و كذلك يفعلون (34)
و إ نى مرسلة إ ليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون (35)

 


ترجمه :

27 - (سليمان ) گفت : ما تحقيق مى كنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟!.
28 - ايـن نـامـه مـرا ببر و بر آنها بيفكن سپس برگرد (و در گوشه اى توقف كن ) ببين آنها چه عكسالعملى نشان مى دهند.
29 - (ملكه سبا) گفت : اى اشراف ! نامه پر ارزشى به سوى من افكنده شده !.
30 - اين نامه از سليمان است و چنين مى باشد: به نام خداوند بخشنده مهربان ...
31 - تـوصـيـه مـن اين است برترى جوئى نسبت به من نكنيد و به سوى من آئيد در حالى كه تسليم حق هستيد.
32 - (سـپـس ) گفت : اى اشراف (و اى بزرگان ) نظر خود را در اين امر مهم بازگو كنيد كه من هيچ كار مهمى را بدون حضور شما انجام نداده ام .
33 - گفتند: ما داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان هستيم ، ولى تصميم نهائى با تو است ببين چه دستور مى دهى ؟
34 - گـفـت : پـادشـاهـان هـنـگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند و عزيزان آنجا را ذليل مى كنند، (آرى ) كار آنها همين گونه است .
35 - و مـن ( اكـنون جنگ را صلاح نمى بينم ) هديه گرانبهائى براى آنها مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند.
تفسير:
پادشاهان ويرانگرند!
سـليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فكر فرو رفت ، ممكن است بيشترين گـمـان سـليـمـان اين بوده كه اين خبر راست است ، و دليلى بر دروغى به اين بزرگى وجود ندارد، اما از آنجا كه مساله ساده اى نبود و با سرنوشت يك
كـشـور و يـك مـلت بـزرگ گـره مـى خورد، مى بايست تنها به گفتار يك مخبر اكتفا نكند، بـلكـه بـايـد تـحـقـيـقـات بـيـشـتـرى در زمـيـنـه ايـن مـوضـوع حـسـاس بـه عمل آورد.
لذا چنين گفت : ما تحقيق به عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟! (قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين ).
اين سخن به خوبى ثابت مى كند كه در مسائل مهم و سرنوشت ساز بايد حتى به اطلاعى كـه از نـاحـيـه يـك فرد كوچك مى رسد توجه كرد و به زودى (همانگونه كه سين در جمله سـنـنـظـر اقـتـضـا مـى كـنـد) پـيـرامـون آن تـحـقـيـقـات لازم را بـه عمل آورد.
سـليـمـان نـه هـدهـد را مـتـهـم سـاخـت و مـحـكـوم كـرد، و نـه سـخـن او را بـى دليل تصديق نمود، بلكه آن را پايه تحقيق قرار داد.
بـه هـر حـال سـليمان نامه اى بسيار كوتاه و پر محتوى نوشت و به هدهد داد و گفت : اين نـامـه مـرا بـبـر و نـزد آنـهـا بـيـفكن سپس برگرد و در گوشه اى توقف كن ببين آنها چه عـكـسـالعـمـلى نـشـان مـى دهـنـد؟ (اذهـب بـكـتـابـى هـذا فـالقـه اليـهـم ثـم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون ).
از تعبير القه اليهم (به سوى آنها بيفكن ) چنين استفاده مى شود كه آن را به هنگامى كه ملكه سبا در ميان جمع خويش حضور دارد بر آنها افكن ، تا جاى فراموشى و كتمان باقى نـمـانـد، و از ايـنجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند هدهد وارد قصر ملكه سبا و خوابگاه او شد و نامه را بر سينه يا گلوى او
افكند! چندان دليلى ندارد، هر چند با جمله اى كه در آيه بعد مى آيد انى القى الى كتاب كريم : نامه اى به سوى من افكنده شده بى تناسب نيست .
مـلكـه سـبـا نامه را گشود و از مضمون آن آگاهى يافت و چون قبلا اسم و آوازه سليمان را شـنـيـده بـود و مـحتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى درباره سرزمين سبا گـرفـتـه ، سـخـت در فـكـر فـرو رفـت ، و چـون در مـسـائل مـهم مملكتى با اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعوت كرد، رو به سوى آنها نموده گفت : اى اشراف و بزرگان ! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است (قالت يا ايها الملا انى القى الى كتاب كريم ).
آيـا بـه راسـتـى مـلكه سبا پيك نامه رسان را نديده بود ولى از قرائن كه در نامه وجود داشت اصالت نامه را احساس كرد، و هيچ احتمال نداد كه نامه مجعولى باشد؟
و يـا بـه چـشـم خـودش پـيـك را ديـد و وضـع اعـجـاب آور او خـود دليـل بـر ايـن بـود كـه واقعيتى در كار است و مساله يك مساله عادى نيست ، هر چه بود با اطمينان روى نامه تكيه كرد.
و اينكه ملكه مى گويد: اين نامه كريم و پر ارزشى است ممكن است به خاطر محتواى عميق آن ، يـا ايـنكه آغازش به نام خدا، و پايانش به مهر و امضاى صحيح بود يا فرستنده آن كـه شـخـص بـزرگـوارى بـوده - كـه هـر يـك از ايـنـهـا را بـعـضـى از مـفـسـران احتمال داده اند - و يا همه اينها زيرا هيچگونه منافاتى بين اين امور نيست و ممكن
است همه در اين مفهوم جامع جمع باشد.
درسـت اسـت كـه آنها آفتاب پرست بودند، ولى مى دانيم بسيارى از بت پرستان نيز به الله اعتقاد داشتند و او را رب الارباب مى ناميدند و تعظيم و احترام او را مهم مى شمردند.
سـپـس مـلكـه سـبـاء به ذكر مضمون نامه پرداخت و گفت : اين نامه از سوى سليمان است و مـحـتـوايـش چـنـين است : به نام خداوند بخشنده مهربان ... (انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم )
تـوصـيـه ام بـه شـمـا اين است برترى جوئى در برابر من نكنيد، و به سوى من آئيد و تسليم حق شويد (الا تعلوا على و أ تونى مسلمين ).
بعيد به نظر مى رسد كه سليمان نامه را با همين عبارات و الفاظ عربى نوشته باشد، بـنـابـرايـن جـمـله هـاى فـوق مـى توانند نقل به معنى و يا به صورت خلاصه گيرى و فشرده نامه سليمان بوده باشد كه ملكه سبا براى ملت خود بازگو كرد.
جالب اينكه : مضمون اين نامه در واقع سه جمله بيش نبود:
يك جمله نام خدا و بيان وصف رحمانيت و رحيميت او.
جـمـله دوم تـوصـيه به كنترل هواى نفس و ترك برترى جوئى كه سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى و اجتماعى است .
و سوم تسليم در برابر حق شدن !.
و اگر دقت كنيم چيز ديگرى وجود نداشت كه نياز به ذكر داشته باشد.
بـعـد از ذكـر مـحـتـواى نـامه سليمان ، براى ملت خود رو به سوى آنها كرده چنين گفت اى اشـراف و صـاحب نظران ! رأ ى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مـهـمـى را بـى حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده ام ! (قالت يا ايها الملا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون ).
او مـى خـواسـت با اين نظر خواهى موقعيت خود را در ميان آنها تثبيت كرده و نظر آنها را به سـوى خـويـش جـلب نـمـايـد، ضـمـنـا ميزان هماهنگيشان را با تصميمات خود مورد مطالعه و بررسى قرار دهد.
افـتـونـى از مـاده فـتـوا اسـت ، در اصـل بـه مـعـنـى حـكـم كـردن دقـيـق و صـحـيـح در مسائل پيچيده است ، ملكه سبا با اين تعبير، هم پيچيدگى مساله را به آنها گوشزد كرد، و هـم آنـهـا را به اين نكته توجه داد كه بايد در اظهار نظر دقت به خرج دهند تا راه خطا نپويند.
تشهدون از ماده شهود به معنى حضور است ، حضورى كه توأ م با همكارى و مشورت بوده باشد.
اشـراف قوم در پاسخ او چنين گفتند: ما قدرت كافى داريم و مرد جنگيم اما تصميم نهائى بـا تـو اسـت ، ببين چه فرمان مى دهى ؟ (قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و الامر اليك فانظرى ما ذا تامرين ).
بـه ايـن تـرتـيـب هـم تـسـليـم خـود را در بـرابـر دسـتـورات او نـشـان دادنـد، و هـم تمايل خود را به تكيه بر قدرت و حضور در ميدان جنگ !
مـلكـه هـنـگـامـى كـه تـمـايـل آنـهـا را بـه جـنـگ مـشـاهـده كـرد، در حـالى كـه خـود بـاطـنـا تـمـايـل به اين كار نداشت براى فرونشاندن اين عطش ، و هم براى اينكه حساب شده با اين جريان برخورد كند، چنين گفت : پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه
آبـادى شـونـد آن را بـه فـسـاد و ويـرانـى مـى كـشانند! (قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها).
و عزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند (و جعلوا اعزة اهلها اذلة ).
جـمـعـى را مـى كشند، عده اى را اسير مى كنند، و گروهى را آواره و بى خانمان ، و تا آنجا كه مى توانند دست به غارت و چپاول مى زنند.
سپس براى تاكيد بيشتر گفت : آرى اين چنين مى كنند (و كذلك يفعلون )
در حقيقت ملكه سبا كه خود پادشاهى بود، شاهان را خوب شناخته بود كه برنامه آنها در دو چـيـز خـلاصـه مـى شـود: فـسـاد و ويـرانـگـرى و ذليـل سـاخـتـن عـزيـزان ، چـرا كـه آنها به منافع خود مى انديشند، نه به منافع ملتها و آبادى و سر بلندى آنها و هميشه اين دو بر ضد يكديگرند.
سـپـس مـلكـه افـزود: ما بايد قبل از هر كار سليمان و اطرافيان را بيازمائيم و ببينيم به راسـتـى چـه كـاره انـد؟ سليمان پادشاه است يا پيامبر؟ ويرانگر است يا مصلح ؟ ملتها را بـه ذلت مـى كـشـانـنـد يا عزت ؟ و براى اين كار بايد از هديه استفاده كرد، لذا من هديه قـابـل ملاحظه اى براى آنها مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه واكنشى را از ناحيه آنها براى ما مى آورند (و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون ).
پـادشـاهـان عـلاقـه شـديدى به هدايا دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نيز همين جا است آنها را مى توان با هداياى گرانبها تسليم كرد، اگر ديديم سليمان با اين هدايا تسليم شـد، مـعـلوم مـى شـود شاه است ! در برابر او مى ايستيم و تكيه بر قدرت مى كنيم كه ما نـيـرومنديم ، و اگر بى اعتنائى به ما نشان داد و بر سخنان خود و پيشنهادهايش اصرار ورزيد معلوم مى شود، پيامبر خدا است در اين صورت
بايد عاقلانه برخورد كرد.
در ايـنـكـه مـلكـه سـبا چه هدايائى براى سليمان فرستاد، قرآن سخنى نگفته و تنها با نـكـره آوردن كـلمـه هـديـه ، عـظـمـت آن را نـشـان داده ، ولى مـفـسـران مسائل زيادى ذكر كرده اند، كه گاه خالى از اغراق و افسانه نيست .
بـعـضـى نـوشته اند پانصد غلام و پانصد كنيز ممتاز براى سليمان فرستاد، در حالى كه به غلامها لباس زنانه و به كنيزها لباس مردانه پوشانيده بود، در گوش غلامان گوشواره و در دستشان دستبند و بر سر كنيزان كلاههاى زيبا گذارده بود، و در نامه خود تاكيد كرده بود تو اگر پيامبرى غلامان را از كنيزان بشناس !
و آنـهـا را بـر مـركـبـهـاى گـرانـبـها كه با زر و زيور آراسته بودند سوار كرد، و مقدار قابل ملاحظه اى از جواهرات نيز همراه آنها فرستاد.
ضـمـنـا به فرستاده خود سفارش كرد، اگر به محض ورود نگاه سليمان را به خود خشم آلود ديـدى بـدان ايـن ژسـت پادشاهان است ، و اگر با خوشروئى و محبت با تو برخورد كرد بدان پيغمبر است
نكته ها:
1 - آداب نامه نگارى
آنچه در آيات فوق در مورد نامه سليمان به مردم سبا آمده الگوئى است براى طرز نامه نگارى كه گاه از مسائل مهم و سرنوشت ساز است ، با نام خداوند رحمان و رحيم شروع مى شود و با دو جمله حساب شده جان سخن را بيان مى كند.
از تـواريـخ اسـلامـى و روايـات بـه خـوبـى بـر مـى آيـد كه پيشوايان بزرگ ما هميشه اصـرار داشـتـنـد نـامـه هـا را فـشـرده و مـخـتصر، خالى از حشو و زوائد و كاملا حساب شده بنگارند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) به كارمندان و نمايندگانش در يك بخشنامه چنين نوشت :
ادقوا اقلامكم ، و قاربوا بين سطوركم ، و احذفوا عنى فضولكم و اقصدوا قصد المعانى ، و ايـاكـم و الاكـثـار، فـان امـوال المـسـلمـيـن لا تـحتمل الاضرار: نوك قلمها را تيز كنيد، و سطرها را به هم نزديك سازيد، و مطالب زائد و اضافى را از نامه هايتان براى من حذف كـنـيـد، بـيـشـتـر بـه مـعـنـى تـوجـه كـنـيـد و از پـر گـوئى بـپـرهـيـزيـد كـه اموال مسلمانان توانائى اين هزينه و ضرر را ندارد.
تـيـز كردن نوك قلمها كه سبب مى شود كلمات را كوچكتر بنويسند و نزديك ساختن سطور بـه يـكـديـگـر و حـذف تـشـريـفـات و اضـافـات ، نـه تـنـهـا صـرفـه جـوئى در امـوال بيت المال يا اموال خصوصى است كه صرفه جوئى در وقت نويسنده و خواننده نيز هـسـت و حـتى گاه سبب مى شود كه هدف اساسى نامه در لابلاى جمله بنديهاى تشريفاتى از بين برود و نويسنده و خواننده به هدف خود نرسند.
در ايـن اواخـر مـعـمـول شـده بـود كـه بـر خـلاف رويه صدر اسلام ، نامه ها را با القاب فـراوان و الفـاظ زيـاد و مـقـدمـات و حـواشـى و اضـافـات پـر مـى كـردند، و چه وقتهاى گرانبهائى كه بيهوده از اين راه تلف مى شد و چه سرمايه هائى كه از بين مى رفت .
مخصوصا اين نكته قابل توجه است كه در شرائط آن زمان كه فرستادن يك نامه بوسيله يك پيك مخصوص ، گاه هـفـتـه هـا طـول مـى كـشـيـد و هـزيـنـه هـا داشـت تـا بـه مـقـصـد بـرسـد، در عـيـن حـال نـهـايـت اخـتـصـار به كار مى رفت كه نمونه هاى آن را در نامه هاى پيامبر اسلام به خسرو پرويز و قيصر روم و مانند آن مى توان ملاحظه كرد.
اصـولا نـامـه انـسـان دليـل بـر چـگـونـگـى شـخـصـيـت او اسـت هـمـانـگونه كه پيام آور و رسول انسان چنين است ، چنانكه در نهج البلاغه از على (عليه السلام ) مى خوانيم :
رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ من ينطق عنك : فرستاده تو
بازگو كننده عقل تو است و نامه ات گوياترين چيزى است كه از تو سخن مى گويد.
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: يـسـتـدل بـكـتـاب الرجـل عـلى عـقـله ، و مـوضـع بـصـيـرتـه ، و بـرسوله على فهمه و فطنته : نامه انسان دليلى است بر ميزان عقل او و مقدار بصيرت او و فرستاده او نشانه اى است از مقدار فهم و ذكاوت او.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه از روايات اسلامى استفاده مى شود كه پاسخ نامه لازم است همانگونه كه پاسخ سلام .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانيم كه فرمود: رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام : پاسخ نامه واجب است همانگونه كه پاسخ سلام واجب مى باشد.
و از آنـجـا كـه هـر نـامـه اى مـعـمـولا بـا تـحـيـتـى هـمـراه اسـت بـعـيـد نـيـسـت مـشمول آيه شريفه اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها: هنگامى كه به شما تحيتى گـفته شود پاسخ آن را به صورت بهتر يا همانند آن بدهيد (سوره نساء آيه 86) بوده باشد.
2 - آيا سليمان دعوت به تقليد كرد؟
بـعـضـى از مـفـسران گويا از ظاهر نامه سليمان چنين استفاده كردند كه او مى خواست مردم كـشـور سـبـا را بـه پـذيـرش دعـوت خـود بـدون ذكـر دليل وادارد.
سـپـس پاسخ داده اند كه آمدن هدهد به آن صورت معجزآسا خود دليلى بر حقانيت دعوت او بوده است .
ولى مـا فـكـر مـى كـنـيـم نيازى به اين گونه جوابها نيست ، وظيفه پيامبر دعوت است ، و وظـيـفـه ديـگـران تـحـقـيـق كردن ، و به تعبير ديگر: دعوت انگيزه اى براى تحقيق است ، هـمـانگونه كه ملكه سباء اين كار را انجام داد، و در مقام تحقيق و آزمايش سليمان برآمد تا روشن شود آيا او يك پادشاه است يا پيامبر؟!
3 - اشارات پر معنى در ماجراى سليمان
در اين بخش از داستان سليمان نيز اشارات كوتاه ، به مطالب مهمى ديده مى شود:
1 - روح دعـوت انـبـيـاء در نـفـى بـرتـرى جوئى كه نفى هر گونه استعمار و تسليم در برابر قانون حق است خلاصه مى شود.
2 - در حالى كه اطرافيان ملكه سباء، اعلام آمادگى براى جنگ كردند طبع ظريف زنانه او موافق جنگ نبود، لذا نظر آنها را به مسائل ديگر معطوف داشت !
3 - از ايـن گذشته اگر او تسليم جنگ طلبى اطرافيان خود مى شد از حقيقت دور مى ماند و خـواهـيـم ديـد كـه اقـدام او بـراى آزمايش ‍ سليمان از طريق فرستادن هديه ، نتيجه بسيار خـوبـى بـراى خـودش و هـم بـراى مـردم كـشور سبا بار آورد و سبب شد كه آنها راه حق را بيابند و متوسل به خونريزى نشوند.
4 - ضـمـنـا از اين ماجرا روشن مى شود كه برنامه هاى شورائى چنان نيست كه هميشه به حـق مـنـتـهـى شـود، چـرا كـه در ايـنـجـا عـقـيـده اكـثـريـت اطـرافـيـان او ايـن بـود كـه تـوسـل بـه نـيـروى نـظـامى مقدم است در حالى كه عقيده ملكه سباء بر عكس آن بود، و در پايان ماجرا مى بينيم كه حق با او بوده است .
و مـى تـوان گـفـت كـه ايـن نـوع مـشـورت غير از آن است كه امروز در ميان ما رائج است ، ما نظريه اكثريت را معيار قرار مى دهيم و حق تصميم گيرى را براى
آنـهـا قائل هستيم ، در حالى كه در اين نوع مشورت حق تصميم گيرى با رهبر جمعيت است و مـشـاوريـن تـنـهـا اظـهـار نـظـر مـى كـنـنـد، و آيـه شـاورهـم فـى الامـر فـاذا عـزمـت فـتـوكل على الله : با آنها در كارها مشورت كن و به هنگامى كه تصميم گرفتى بر خدا توكل نما (آل عمران - 159) نيز اشاره به اين قسم دوم از شورا است در حالى كه آيه 38 شـورى و امـرهـم شـورى بـيـنـهـم كـار مؤ منان بايد به صورت مشورت انجام يابد ظاهرا اشاره به قسم اول است .
5 - مـشاوران ملكه سبا به او گفتند: ما صاحبان قوة و صاحبان باس شديد هستيم ممكن است تـفـاوت ايـن دو در اين باشد كه قوة اشاره به كميت عظيم لشكر و باس شديد اشاره به كـيـفـيـت كـار آزمـودگـى و روح شـجـاعت و شهامت لشكريان باشد، يعنى ما هم از نظر كميت لشكر و هم از نظر كيفيت آمادگى كامل براى رزم با دشمن داريم
6 - نشانه پادشاهان !
از ايـن آيـات بـه خـوبى استفاده مى شود كه سلطنت و حكومت استبدادى همه جا مايه فساد و تباهى ، و ذليل كردن عزيزان يك قوم است ، چرا كه افراد با شخصيت را كنار مى زنند، و مـتـمـلقـان چـاپـلوس را به خدمت دعوت مى كنند، و در همه چيز منفعت و سود خود را مى جويند اهـل هـديـه و رشوه و زر و زيورند و طبعا ظالمان زورگو كه دسترسى به اين امور دارند نزد آنها محبوبترند.
شـاهـان ، فـكر و قلبشان در گرو مقام و هدايا و زر و زيورها است ، در حالى كه پيامبران جز به صلاح امتها نمى انديشند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -