انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 40 - 64 نور

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و الذيـن كـفـروا اءعـمـالهـم كـسـراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى إ ذا جاءه لم يجده شيئا و وجدالله عنده فوفئه حسابه و الله سريع الحساب (39)
اءو كظلمات فى بحر لجى يغشئه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إ ذا اءخرج يده لم يكديرئها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور (40)

 


ترجمه :

39 - و كـسـانـى كـه كـافـر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تـشـنه آن را از دور آب مى پندارد، اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد! و خدا را نزد آن مى يابد و حساب او را صاف مى كند، و خداوند سريع الحساب است !
40 - يـا هـمچون ظلماتى است در يك درياى پهناور، كه موج آن را پوشانيده ، و بر فراز آن مـوج ديـگـرى است ، و بر فراز آن ابرى تاريك ، ظلمتهائى است يكى بر فراز ديگر آنچنان كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده ، نورى براى او نيست !
تفسير:
اعمالى همچون سراب !
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از نـور خـدا، نـور ايـمـان و هـدايـت ، بـود، بـراى تكميل اين بحث ، و روشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران ، در آيات مورد بحث سخن از ظـلمـت كـفر و جهل و بى ايمانى ، و كافران تاريكدل و منافقان گمراه مى گويد، سخن از كـسانى مى گويد كه به عكس مؤ منان كه زندگى و افكارشان (نور على نور) بود، وجود آنها (ظلمات بعضها فوق بعض ) است !
سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه در بـيـابـان خـشـك و سـوزان زنـدگـى بـجـاى آب بـه دنـبـال سـراب مـى رونـد، و از تـشـنگى جان مى دهند، در حالى كه مؤ منان در پرتو ايمان چشمه زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.
نـخـست مى گويد: (كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد) (و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان مااء).
(اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد) (حتى اذا جائه لم يجده شيئا).
(اما خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند)! (و وجدالله عنده فوفاه حسابه ).
(و خداوند سريع الحساب است )! (و الله سريع الحساب ).
(سـراب ) در اصـل از مـاده (سـرب ) (بـر وزن شـرف ) بـه مـعـنـى راه رفـتـن در سـراشـيـبـى اسـت و (سـرب ) (بـر وزن حـرب ) به معنى راه سراشيبى است ، به همين مـنـاسـبـت (سـراب ) بـه تـلالؤ ى مـى گـويـند كه از دور در بيابانها و سراشيبى ها نمايان مى شود و به نظر مى رسد كه در آنجا آب وجود دارد، در حالى كه چيزى
جز انعكاس نور آفتاب نيست .
(قيعه ) به عقيده بعضى جمع (قاعه ) به معنى زمين گسترده و وسيعى است كه آب و گياه ندارد و به تعبير ديگر به زمينهاى كوير مانند مى گويند كه سراب نيز غالبا در آنجا به چشم مى خورد.
ولى جـمـعـى از مـفـسران و ارباب لغت اين كلمه را مفرد مى دانند كه جمع آن (قيعان ) يا (قيعات ) است .
گـر چـه از نـظر معنى در اينجا تفاوت چندانى وجود ندارد ولى تناسب آيه ايجاب مى كند كـه مـفـرد بـاشـد زيرا (سراب ) به صورت مفرد ذكر شده و طبعا چنين سرابى در يك بيابان خواهد بود نه در بيابانها (دقت كنيد).
سـپـس بـه مـثـال دوم مـى پـردازد و مـى گـويـد: (و يـا اعـمـال اين كافران همانند ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده ، و بـر فـراز مـوج مـوج ديـگرى است و بر فراز آن ابر تاريكى قرار گرفته است ) (او كظلمات فى بحر لجى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ).
و بـه ايـن تـرتيب (ظلمتهائى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته )! (ظلمات بعضها فوق بعض ).
(آنـچـنـان كـه هـر كس در ميان آن گرفتار شود آنقدر تاريك و ظلمانى است كه اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند)! (اذا اخرج يده لم يكد يراها).
آرى نـور حـقـيقى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تـار و ظـلمـانـى خواهد بود، اما اين نور ايمان تنها از سوى خدا است و كسى كه خدا نورى بـرايـش قـرار نـداده نـورى بـراى او نـيـسـت (و مـن لم يجعل الله له نورا فما له من نور).
براى درك عمق اين مثال قبلا لازم است به معنى واژه (لجى ) توجه شود.
(لجـى ) (بـر وزن گـرجـى ) بـه مـعـنـى دريـاى عـمـيـق و پـهـنـاور اسـت و در اصـل از مـاده لجـاج بـه معنى پيگيرى كردن كارى است (كه معمولا در مورد كارهاى نادرست گـفته مى شود) سپس به پيگيرى امواج دريا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم گفته شده است .
و از آنـجا كه دريا هر قدر عميقتر و گسترده تر باشد امواجش بيشتر است اين واژه در مورد درياهاى عميق و پهناور به كار مى رود.
اكـنون درياى خروشان و مواجى را در نظر بگيريد كه بسيار عميق و ژرف است و مى دانيم نـور آفـتـاب كـه قـويترين نورها است تا حد معينى در دريا نفوذ مى كند و آخرين اشعه آن تـقريبا در عمق هفتصد متر محو و نابود مى گردد، بطورى كه در اعماق بيشتر ظلمت دائم و شب جاويدان حكمفرما است ، چرا كه مطلقا در آنجا نورى نفوذ نمى كند.
ايـن را نـيـز مى دانيم كه آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعكس مى كند ولى امـواج مـتـلاطـم شـعـاع نـور را در هـم مـى شـكـنـد و مـقـدار كـمـتـرى از آن به اعماق آب منتقل مى گردد.
اگـر بـر ايـن امواج خروشان اين موضوع را نيز اضافه كنيم كه ابرى تيره و تار بر بـالاى آنـهـا سـايـه افـكـنـده بـاشـد ظـلمـتـى كـه از آن حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراكم .
ظلمت اعماق آب از يكسو، ظلمت امواج خروشان از سوى ديگر، ظلمت ابر تاريك از سوى سوم ، ظـلماتى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است ، و بديهى است كه در چنين ظلمتى نزديكترين اشياء قابل رؤ يت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزديك چشمش قرار دهد آن را نمى بيند.
كـافـرانـى كـه از نـور ايـمـان بـى بهره اند به كسى مى مانند كه در چنين ظلمت مضاعفى گرفتار شده است ، بعكس مؤ منان روشن ضمير كه مصداق نور على نورند.
بعضى از مفسران گفته اند كه اين ظلمتهاى سه گانه اى كه افراد بى ايمان در آن غوطه ورنـد عـبـارتـنـد از ظـلمت اعتقاد غلط، و ظلمت گفتار نادرست ، و ظلمت كردار بد، و به تعبير ديگر اعمال افراد بى ايمان هم از نظر زير بنا تاريك است و هم از نظر انعكاسى كه در سـخـنـان آنـهـا دارد و هـم بـه خـاطـر هـمـاهـنـگـيـش بـا سـائر اعمال زشتشان از هر نظر ظلمانى است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن ظـلمـتـهـاى سـه گـانـه عـبـارت از مراحل جهل آنها است : نخست اينكه نمى دانند، دوم اينكه نمى دانند كه نمى دانند، سوم اينكه با اينحال فكر مى كنند مى دانند كه همان جهل مركب و مضاعف است .
بعضى ديگر گفته اند از آنجا كه عامل اصلى شناخت ، طبق تصريح قرآن ، سه چيز است : قـلب و چـشـم و گـوش (البـتـه قـلب بـه مـعـنـى عـقـل ) چـنـانـكـه در آيـه 78 سـوره نـحـل آمـده : و الله اخـرجـكـم مـن بـطـون امـهـاتـكـم لا تـعـلمـون شـيـئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده : (خداوند شما را از شكم مادران برون فرستاد در حـالى كـه چـيـزى نـمـى دانـسـتـيـد، و بـراى شـمـا گـوش و چـشـم و دل قرار داد) ولى كفار هم نور قلب را از دست داده اند و هم نور سمع و بصر را و در اين ظلمتها غوطه ورند!.
اما روشن است كه اين سه تفسير منافاتى با هم ندارند، و ممكن است آيه ناظر به همه آنها باشد.
بـه هـر حـال در دو آيـه فـوق در يـك جـمـع بـنـدى نـهـائى بـه ايـنـجـا مـى رسـيـم كـه اعمال افراد بى ايمان نخست به نور كاذبى تشبيه شده كه همچون يك سراب در بيابان خـشـك و سـوزان ظاهر مى شود، سرابى كه نه تنها عطش تشنه كامان را فرو نمى نشاند بلكه به خاطر دوندگى بيشتر آن را افزايش مى دهد.
سـپـس از ايـن نـور كاذب كه اعمال ظاهر فريب منافقان بى ايمان است وارد مرحله باطن اين اعـمـال مـى شود، باطنى هولناك مملو از ظلمتها و تاريكيهاى متراكم و هراس انگيز، باطنى وحـشـتـنـاك كـه تـمـام حواس انسانى در آن از كار مى افتد و نزديكترين اشياء محيط بر او پنهان مى گردد، حتى خودش را نمى تواند ببيند تا چه رسد به ديگران را!
بـديـهـى اسـت در چـنـيـن ظـلمـت هـول انـگـيـزى ، انـسـان در تـنـهـائى مـطـلق و جـهـل و بـى خبرى كامل فرو مى رود، نه راه را پيدا مى كند، نه همسفرانى دارد، نه موضع خـود را مـى شـنـاسـد، نـه وسـيـله اى در اخـتـيـار دارد، چـرا كـه از منبع نور يعنى الله كسب روشنائى نكرده ، و در حجاب خودخواهى و جهل و نادانى فرو رفته است .
اگـر فـرامـوش نـكـرده بـاشـيـد گـفتيم نور سرچشمه تمام زيبائيها، روشنائيها، حيات و زنـدگـى و جـنـبـش و حـركـت اسـت ، امـا بـه عكس ظلمت منبع زشتيها، مرگ و نيستى ، سكون و سكوت مى باشد، ظلمت كانون وحشت و نفرت است ، ظلمت همراه با سردى و افسردگى است ، و چنين است حال كسانى كه نور ايمان را از دست مى دهند و در ظلمت كفر فرو مى روند.
آيه و ترجمه


اءلم تـر اءن الله يـسـبـح له مـن فـى السـمـوت و الا رض و الطـيـر صـافـات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون (41)
و لله ملك السموت و الا رض و إ لى الله المصير (42)

 


ترجمه :

41 - آيـا نـديـدى كه براى خدا تسبيح مى كنند تمام آنان كه در آسمانها و زمينند و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند، هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند، و خداوند به آنچه انجام مى دهند عالم است .
42 - و از بـراى خـداسـت حـكـومـت و مـالكـيت آسمانها و زمين و بازگشت تمامى موجودات به سوى اوست .
تفسير:
همه تسبيحگوى او هستند
در آيات گذشته سخن از نور خدا، نور هدايت و ايمان و ظلمات متراكم كفر و ضلالت بود، و در آيـات مـورد بحث از دلائل توحيد كه نشانه هاى انوار الهى و اسباب هدايت است ، سخن مى گويد:
نـخـسـت روى سـخـن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (آيا نديدى كه تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند براى خدا تسبيح مى كنند)؟! (الم تر ان الله يسبح له من فى السماوات و من فى الارض ).
(و پـرنـدگـان در حـالى كـه بـالهـا را بـر فـراز آسـمـان گـسـتـرده انـد مشغول تسبيح او هستند)؟! (و الطير صافات ).
(هـمـه آنـهـا از نـمـاز و تـسـبـيـح خـود، آگـاه و بـاخـبـرنـد) (كل قد علم صلوته و تسبيحه ).
(و خداوند از تمام اعمالى كه آنها انجام مى دهند آگاه است ) (و الله عليم بما يفعلون ).
و از آنـجـا كـه اين تسبيح عمومى موجودات دليلى بر خالقيت پروردگار است و خالقيت او دليـل بـر مـالكـيـت او نـسـبـت بـه مـجـمـوعـه جـهـان هـسـتـى اسـت ، و نـيـز دليـل بـر آن اسـت كه همه موجودات به سوى او باز مى گردند، اضافه مى كند: (و از بـراى خـدا است مالكيت آسمانها و زمين ، و بازگشت تمامى موجودات به سوى او است )(و لله ملك السماوات و الارض و الى الله المصير).
اين احتمال نيز در پيوند اين آيه با آيه قبل وجود دارد كه در آخرين جمله آيه گذشته سخن از عـلم خـداونـد بـه اعـمـال هـمـه انـسانها و تسبيح كنندگان بود، و در اين آيه به دادگاه عدل او در جهان ديگر، و مالكيت خداوند نسبت به همه آسمان و زمين و حق قضاوت و داورى او اشاره مى كند.
نكته ها:
1 - جمله الم تر آيا نديدى به گفته بسيارى از مفسران به معنى الم تعلم (آيا نمى دانى ) است ، زيرا تسبيح عمومى موجودات جهان چيزى نيست كه با چشم ديده شود، بلكه به هر مـعنى كه باشد با قلب و عقل ، درك مى گردد، اما از آنجا كه اين مساءله آنقدر واضح است كه گوئى با چشم ديده مى شود، تعبير به (الم تر) شده است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه مخاطب در اين آيه گرچه شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد اما به گفته جمعى از مفسران منظور از آن عموم مردم است ،
و اين در قرآن امثال و نظائر فراوان دارد.
اما بعضى گفته اند اين خطاب در مرحله رؤ يت و مشاهده مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) اسـت ، چـرا كـه خـداونـد درك و ديـدى بـه او داده بـود كه تسبيح و حمد همه مـوجـودات ايـن عـالم را مشاهده مى كرد، و همچنين بندگان خاص خدا كه پيرو مكتب اويند به مـقـام شـهـود عينى مى رسند، ولى در مورد عموم مردم جنبه شهود عقلى و علمى دارد نه شهود عينى .
2 - تسبيح عمومى موجودات عالم
آيـات مـخـتـلف قرآن سخن از چهار عبادت در مورد همه موجودات اين جهان بزرگ مى گويد: تسبيح ، حمد، سجده و نماز، در آيه مورد بحث سخن از نماز و (تسبيح ) بود.
و در آيـه 15 سـوره رعـد سخن از (سجود) عمومى است و لله يسجد من فى السماوات و الارض .
و در آيـه 44 سـوره اسـراء سـخـن از (تـسبيح ) و (حمد) تمامى موجودات عالم هستى است و ان من شى ء الا يسبح بحمده .
دربـاره حـقـيـقت (حمد) و (تسبيح ) عمومى موجودات جهان ، و تفسيرهاى گوناگونى كـه در ايـن زمـيـنـه گـفته شده است در ذيل آيه 44 سوره اسراء مشروحا بحث كرده ايم كه فشرده آن را در اينجا مى آوريم :
در اينجا دو تفسير قابل توجه وجود دارد:
1 - تـمـامـى ذرات ايـن عـالم اعـم از آنـچـه آن را عـاقـل مـى شـمـاريـم يـا بـى جـان يـا غير عـاقـل همه داراى نوعى درك و شعورند، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر به درك آن نيستيم ، شواهدى از آيات قرآن نيز براى
اين تفسير اقامه شده است .
2 - مـنـظـور از تـسـبـيـح و حـمـد هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا آن را (زبـان حـال ) مـى نـاميم ، يعنى مجموعه نظام جهان هستى و اسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است ، با زبان بيزبانى ، با صراحت و به طور آشكار از قدرت و عـظمت خالق خود، و علم و حكمت بى انتهاى او سخن مى گويند، چرا كه هر موجود بديع و هر اثر شگفت انگيزى ، حتى يك تابلو نفيس ‍ نقاشى يا يك قطعه شعر زيبا و نغز، حمد و تـسـبـيـح ابـداع كـنـنده خود مى گويد، يعنى از يكسو صفات بر جسته او را بيان مى دارد (حـمد) و از سوى ديگر عيب و نقص را از او نفى مى كند (تسبيح ) تا چه رسد به اين جهان با عظمت و آنهمه عجائب و شگفتى هاى بى پايانش .
(براى شرح بيشتر به جلد 12 تفسير نمونه صفحه 133 به بعد مراجعه فرمائيد).
البـته اگر جمله (يسبح له من فى السماوات و الارض ) به معنى تسبيح گفتن كسانى كـه در آسـمـانـهـا و زمـيـن هـسـتـنـد بـگـيـريـم و ظـاهـر كـلمـه (مـن ) را در ذوى ـ العـقـول حـفـظ كـنـيـم ، (تـسـبـيـح ) در ايـنـجـا بـه مـعـنـى اول خواهد بود كه يك تسبيح آگاهانه و اختيارى است ولى لازمه اين سخن آن است كه براى پرندگان نيز چنين شعورى قائل باشيم زيرا پرندگان در آيه فوق در كنار (من فى السماوات ) قرار گرفته اند، البته اين موضوع عجيب نيست ، زيرا در بعضى ديگر از آيـات قـرآن چـنـيـن دركـى بـراى بـعـضـى از پـرنـدگـان آمـده اسـت (بـه تـفسيرى كه در ذيل آيه 38 سوره انعام جلد 5 صفحه 221 آورديم مراجعه فرمائيد).
3 - تسبيح ويژه پرندگان
در اينكه چرا در آيه فوق از ميان تمام موجودات جهان روى تسبيح
پـرنـدگان ، آنهم در حالتى كه بالهاى خود را بر فراز آسمان گسترده اند تكيه شده نـكـتـه اى وجـود دارد و آن ايـنـكـه : پـرنـدگـان عـلاوه بـر تـنـوع فوق العاده زيادشان ، ويژگيهائى دارند كه چشم و دل هر عاقلى را به سوى خود جذب مى كنند، اين اجسام سنگين بـر خـلاف قـانـون جـاذبـه بـر فراز آسمانها با سرعت زياد و برق آسا حركت مى كنند، مخصوصا هنگامى كه بالهاى خود را صاف نگه داشته اند و بر امواج هوا سوارند و بى آنـكـه فـشـارى بـه خـود آورنـد بـا سـرعـت بـه هـر سـو كـه مايل باشند مى چرخند و پيش مى روند وضع جالبى دارند.
آگـاهـيهاى عجيب آنها در مسائل هواشناسى و اطلاعات عميقشان از وضع جغرافيائى زمين به هـنـگـام مـسـافـرت و مـهـاجـرت از قـاره اى بـه قـاره ديـگـر حـتـى از مـنـاطـق قـطـب شمال به قطب جنوب ، و دستگاه هدايت كننده مرموز و عجيبى كه آنان را در اين سفر طولانى حـتـى بـه هـنـگـامـى كه آسمان پوشيده از ابر است راهنمائى مى كند از شگفت انگيزترين مسائل ، و از روشنترين دلائل توحيد است .
رادار مخصوصى كه در وجود شب پره ها قرار دارد كه به وسيله آن در ظلمت و تاريكى شب تـمـام مـوانـع را بـر سـر راه خـود مـى بـيـند، و حتى گاه ماهى را در زير امواج آب نشانه گيرى كرده و با يك حركت برق آسا او را بيرون مى كشد، از ويژگيهاى حيرت انگيز اين پرنده است !!
بـه هـر حال عجائبى در وجود پرندگان نهفته شده كه قرآن به خاطر آن مخصوصا روى آنها تكيه كرده است .
4 - تفسير جمله (كل قد علم صلاته و تسبيحه )
جـمـعـى از مـفـسران ضمير (علم ) را به (كل ) بر گردانده اند كه طبق آن مفهوم جمله فـوق چنين مى شود: (هر يك از كسانى كه در زمين و آسمان هستند و همچنين پرندگان ، از نماز و تسبيح خود آگاهند.
ولى بـعـضى ديگر آن را به خدا باز گردانده اند، يعنى خداوند از نماز و تسبيح هر يك از آنان آگاه است ، اما تفسير اول با معنى آيه متناسبتر مى باشد، به اين ترتيب هر يك از تـسـبـيـح كنندگان راه و رسم تسبيح و شرائط و ويژگى هاى نماز خود را مى داند، اگر مـنـظـور (تـسـبـيـح آگـاهـانـه ) بـاشـد مـفـهـوم ايـن سـخـن روشن است اما اگر با زبان حـال بـاشـد مـفـهـومش اين است كه هر كدام نظام ويژه اى دارند كه به نوعى گوياى عظمت پروردگار است و هر كدام چهرهاى از قدرت و حكمت اويند.
5 - منظور از (صلاة ) چيست ؟
جـمـعـى از مـفـسـران مـانند مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) و (آلوسى ) در (روح البيان ) صلاة را در اينجا به معنى (دعا) تفسير كرده اند كه مفهوم اصلى آن در لغت هـمـيـن اسـت . و بـه ايـن تـرتـيـب مـوجـودات زمـيـن و آسـمـان بـا زبـان حال ، يا زبان قال ، در پيشگاه خدا دعا مى كنند، و از محضر او تقاضاى فيض دارند، و او هم كه فياض مطلق است بر حسب استعدادهايشان به آنها مى بخشد و دريغ ندارد.
منتهى هر كدام در عالم خود مى دانند چه نيازى دارند و چه بايد بخواهند و چه دعائى كنند.
بعلاوه آنها طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم در پيشگاه با عظمت او خاضعند و در برابر قـوانـيـن آفـريـنـش تـسـليـم ، و از سـوى ديـگـر با تمام وجود خود صفات كماليه خدا را بـازگـو مـى كـنـنـد، و هر گونه نقصى را از او نفى مى نمايند، و به اين ترتيب عبادات چهارگانه آنها حمد و تسبيح و دعا و سجود تكميل مى شود.
آيه و ترجمه


اءلم تر اءن الله يزجى سحابا ثم يؤ لف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من خـلاله و يـنـزل مـن السـماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالا بصار (43)
يقلب الله اليل و النهار إ ن فى ذلك لعبرة لا ولى الا بصار (44)
و الله خـلق كـل دابـة من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يـمـشـى عـلى اءربـع يـخـلق الله مـا يـشـاء إ ن الله عـلى كل شى ء قدير (45)

 


ترجمه :

43 - آيـا نـديـدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى ميراند، سپس ميان آنها پيوند مى دهد و بعد آن را متراكم مى سازد، در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از
آن خـارج مـى شـود، و از آسـمـان از كـوهـهـائى كـه در آنـسـت دانـه هـاى تـگـرگ نـازل مـى كـنـد، و هـر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند و از هر كس بخواهد اين زيان را برطرف مى كند، نزديك است درخشندگى برق آن (ابرها) چشمها را ببرد!.
44 - خـداونـد شـب و روز را دگـرگـون مـى سـازد، و در ايـن عـبـرتـى است براى صاحبان بصيرت .
45 - و خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد، گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند، و گـروهـى بر دو پاى خود، و گروهى بر چهار پا راه مى روند، خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند، چرا كه خدا بر همه چيز تواناست .
تفسير:
گوشه اى ديگر از شگفتيهاى آفرينش
بـاز در ايـن آيـات بـه گـوشـه ديـگـرى از شگفتيهاى آفرينش و علم و حكمت و عظمتى كه مـاوراى آن نـهـفـتـه اسـت بـرخـورد مـى كـنـيـم كـه هـمـه دلائل توحيد ذات پاك اويند.
بـاز روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: (آيا نـديـدى كـه خـداونـد ابـرهائى را به آرامى مى راند، سپس آنها را با هم پيوند مى دهد، و بـعـد مـتـراكـم مـى سـازد)؟! (الم تـر ان الله يـزجى سحابا ثم يولف بينه ثم يجعله ركاما).
(و در ايـن حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند) و بر كوه و دشت و باغ و صحرا فرو مى بارند (فترى الودق يخرج من خلاله ).
(يـزجـى ) از مـاده (ازجـاء) بـه معنى راندن با ملايمت است ، راندنى كه براى رديف كـردن مـوجـودات پـراكـنـده مـى باشد، و اين تعبير دقيقا در مورد ابرها صادق است كه هر قـطـعـه اى از آن از گوشه اى از درياها برمى خيزد، سپس دست قدرت پروردگار آنها را به سوى هم مى راند و پيوند مى دهد، و متراكم مى سازد.
(ركام ) (بر وزن غلام ) به معنى اشيائى است كه روى هم متراكم شده اند.
و امـا (ودق ) (بـر وزن شـرق ) بـه عـقـيده بسيارى از مفسران به معنى دانه هاى باران اسـت كـه از خـلال ابـرهـا بـيرون مى آيد، ولى به گفته (راغب ) در (مفردات ) معنى ديـگـرى نـيـز دارد، و آن ذرات بـسـيـار كـوچـكى از آب است كه به صورت غبار به هنگام نـزول بـاران در فـضـا پـراكـنـده مـى شـود، ولى مـعـنـى اول در ايـنجا مناسبتر است ، زيرا آنچه بيشتر نشانه عظمت پروردگار است همان دانه هاى حياتبخش باران مى باشد نه آن ذرات غبار مانند آب .
بـعـلاوه در هـر مـورد كـه قـرآن مساءله ابرها و نزول بركات را از آسمان مطرح كرده به مساءله باران اشاره مى كند.
آرى باران است كه زمينهاى مرده را زنده مى كند، لباس حيات در پيكر درختان و گياهان مى پوشاند، و انسان و حيوانات را سيراب مى كند.
سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده مى گويد: (و خـدا از آسـمـان ، از كـوهـهـائى كـه در آسـمـان اسـت ، دانـه هـاى تـگـرگ نازل مى كند) (و ينزل من السماء من جبال فيها من برد).
(تگرگهائى كه هر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند) شكوفه هاى درختان ، مـيـوه هـا و زراعتها، و حتى گاه حيوانها و انسانها از آسيب آن در امان نيستند (فيصيب به من يشاء).
(و از هر كس بخواهد اين عذاب و زيان را بر طرف مى سازد) (و يصرفه عمن يشاء).
آرى او اسـت كـه از يـك ابـر گـاهـى بـاران حـيـاتـبـخـش نـازل مـى كند و گاه با مختصر تغيير آن را مبدل به تگرگهاى زيانبار و حتى كشنده مى كند، و اين نهايت قدرت و عظمت او را نشان مى دهد كه سود و زيان و مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده بلكه در دل هم قرار داده است !
و در پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده مـى گـويـد: (نـزديـك است درخشندگى برق ابرها، چشمهاى انسان را ببرد) (يكاد سنا برقه يذهب بالابصار).
ابـرهـائى كـه در حـقـيـقـت از ذرات آب تـشـكـيـل شـده اسـت بـه هـنـگـامـى كـه حـامل نيروى برق مى شود، آنچنان (آتشى ) از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشمها را خـيـره ، و رعـدش گوشها را از صداى خود پر مى كند، و گاه همه جا را مى لرزاند، اين نيروى عظيم در لابلاى اين بخار لطيف راستى شگفت انگيز است !
پاسخ به يك سؤ ال تنها
سـؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اين كدام كوه در آسمان است كه تگرگها از آن فرو مى ريزند، در اينجا مفسران بيانات مختلفى دارند:
1 - بـعـضـى گـفـتـه انـد (جـبال ) (كوهها) در اينجا جنبه كنائى دارد، همانگونه كه مى گوئيم كوهى از غذا، يا كوهى از علم ، بنابراين مفاد آيه فوق اين است كه در واقع كوهى و تـوده عـظـيـمـى از تـگـرگ بـه وسـيـله ابـرهـا در دل آسمان به وجود مى آيد، و از آنها بخشى در شهر، و بخشى در بيابان فرو مى ريزد، و حتى كسانى مورد اصابت آن قرار مى گيرند.
2 - بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد مـنـظـور از كوهها، توده هاى عظيم ابر است كه در عظمت و بزرگى بسان كوه است .
3 - نـويـسـنـده تفسير (فى ظلال ) در اينجا بيان ديگرى دارد كه مناسبتر به نظر مى رسـد و آن ايـنـكـه توده هاى ابر در وسط آسمان به راستى شبيه كوهها هستند گر چه از طرف پائين به آنها مى نگريم صافند. اما كسانى كه با هواپيما بر فراز ابرها حركت كرده اند غالبا با چشم خود اين منظره را ديده اند كه ابرها از آن سو به كوهها و دره ها و پستيها و بلنديهائى مى مانند كه در روى زمين است ،
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر سـطـح بـالاى ابرها هرگز صاف نيست ، و همانند سطح زمين داراى نـاهـمـواريـهـاى فـراوان اسـت ، و از ايـن نـظـر اطـلاق نـام جبال بر آنها مناسب است .
بـر ايـن سـخـن مـى توان اين نكته دقيق را افزود كه به عقيده دانشمندان تكون تگرگ در آسمان به اين طريق است كه دانه هاى باران از ابر جدا مى شود، و در قسمت فوقانى هوا بـه جـبـهـه سـردى بـرخـورد مـى كند و يخ مى زند، سپس طوفانهاى كوبنده اى كه در آن مـنـطـقـه حكمفرما است گاهى اين دانه ها را مجددا به بالا پرتاب مى كند، و بار ديگر اين دانـه هـا بـه داخـل ابـرهـا فرو مى رود و لايه ديگرى از آب به روى آن مى نشيند كه به هـنگام جدا شدن از ابر مجددا يخ مى بندد، و گاهى اين موضوع چندين بار تكرار مى شود و هـر زمـان لايـه تـازه اى روى آن مى نشيند تا تگرگ به اندازه اى درشت شود كه ديگر طوفان نتواند آن را به بالا پرتاب كند، اينجا است كه راه زمين را به پيش مى گيريد و فرود مى آيد، و يا اينكه طوفان فرو مى نشيند و بدون مانع به طرف زمين حركت مى كند.
بـا تـوجـه بـه ايـن مـطـلب ، نـكـتـه عـلمـى كـه در كـلمـه جـبال در اينجا نهفته است روشنتر مى شود، زيرا به وجود آمدن تگرگهاى درشت و سنگين در صـورتـى امـكـان پـذيـر است كه توده هاى ابر متراكم گردند، تا هنگامى كه طوفان دانه يخ زده تگرگ را به ميان آن پرتاب مى كند مقدار بيشترى آب به خود جذب نمايد، و ايـن تـنـها در آنجاست كه توده هاى ابر بسان كوههاى مرتفع در جهت بالا قرار گيرد و منبع قابل ملاحظه اى براى تكون تگرگ شود (دقت كنيد).
در اينجا تحليل ديگرى از بعضى از نويسندگان مى خوانيم كه خلاصه آن چنين است :
(در آيـات مـورد بـحـث ابرهاى بلند صريحا به كوههائى از يخ اشاره مى كند و يا به تعبير ديگر كوههائى كه در آن نوعى از يخ وجود دارد و اين بسيار جالب است ، زيرا بعد از اخـتـراع هـواپـيما و امكان پروازهاى بلند كه ديد دانش بشر را وسعت بخشيد، دانشمندان به ابرهائى متشكل و مستور از سوزنهاى يخ رسيدند كه درست عنوان كوههائى از يخ بر آنـهـا صـادق اسـت ، و بـاز هم عجيب است كه يكى از دانشمندان شوروى در تشريح ابرهاى رگـبـارى طـوفـانـى ، چـنـديـن بار از آنها به عنوان (كوههاى ابر) يا (كوههائى از برف ) ياد كرده است ، و به اين ترتيب روشن مى شود كه براستى در آسمان كوههائى از يخ وجود دارد.
در آيه بعد به يكى ديگر از آيات خلقت و نشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و روز و ويـژگـيـهـاى آنها است اشاره كرده مى فرمايد: (خداوند شب و روز را دگرگون مـى سـازد، و در ايـن ، عـبـرتـى اسـت بـراى صـاحـبـان بـصـيـرت ) (يـقـلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار).
در اينكه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده اند:
بـعـضـى آن را به معنى آمد و شد شب و روز گرفته اند كه يكى مى آيد و ديگرى را محو مى كند.
و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى كـوتـاه شـدن يـكـى و طولانى شدن ديگرى كه به صورت تـدريـجـى انـجـام مـى يـابـد دانـسـتـه انـد كـه پـيـدايـش فصول نيز با آن مربوط است .
و بـالاخـره بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى دگـرگـونـيـهـائى از قبيل گرما و سرما و حوادث ديگرى كه در شب و روز صورت مى گيريد دانسته اند.
ولى نـاگـفـتـه پيدا است كه اين تفسيرها هيچگونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است همه آنها در مفهوم جمله (يقلب ) جمع باشد.
بـدون شـك هـمـانـگـونـه كـه عـلم ثـابـت كرده است هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات تـدريـجـى آنـهـا بـراى انـسـان جـنـبـه حـيـاتـى دارد، و درس عـبـرتى است براى (اولى الابصار).
تـابـش يكنواخت آفتاب ، درجه حرارت هوا را بالا مى برد و موجودات زنده را مى سوزاند، اعـصـاب را خـسـته مى كند، اما هنگامى كه در لابلاى اين تابش پرده هاى ظلمت شب قرار مى گيريد آن را كاملا تعديل مى كند.
تـغـيـيـرات تـدريـجـى روز و شـب كـه سـرچـشـمـه پـيـدايـش فـصـول چـهـارگـانـه اسـت عـامـل بـسيار مؤ ثرى براى بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول بارانها و ذخيره آب در زمينها است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از مـهـمـتـرين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل تـوحـيـد اسـت يـعـنـى مـسـاءله حـيـات در صـورتـهـاى مـتنوعش اشاره كرده مى گويد: (خـداونـد هـر جـنـبـنـده اى را از آبـى آفـريـد) (و الله خـلق كل دابة من ماء).
و بـا ايـنـكـه اصـل هـمـه آنـهـا بـه آب بـاز مـى گـردد بـا ايـن حـال خلقتهاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند: (گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند) (خزندگان ) (فمنهم من يمشى على بطنه ).
(و گـروهـى بر روى دو پا راه مى روند) (انسانها و پرندگان ) (و منهم من يمشى على رجليه ).
(و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند) (چهارپايان ) (و منهم من يمشى على اربع ).
تـازه مـنحصر به اينها نيست و حيات چهره هاى فوق العاده متنوع دارد اعم از موجوداتى كه در دريـا زنـدگـى مـى كـنـنـد و يـا حـشـرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت لذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند) (يخلق الله ما يشاء).
(چـرا كـه خـدا بـر هـمـه چـيـز تـوانـا اسـت ) (ان الله عـلى كل شى ء قدير).
نكته ها:
منظور از (ماء) در اينجا چيست ؟
در ايـنـكـه كـلمـه (مـاء) (آب ) در آيـه مـورد بحث اشاره به چه آبى است در ميان مفسران گفتگو است ، و در واقع سه تفسير براى آن ذكر شده .
1 - مـنـظور آب نطفه است ، بسيارى از مفسران اين تفسير را انتخاب كرده اند، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است .
مـشـكـلى كـه در ايـن تفسير وجود دارد اين است كه همه جنبندگان از آب نطفه به وجود نمى آيـنـد، زيـرا حـيـوانـات تـك سـلولى و بعضى ديگر از حيوانات كه مصداق جنبنده (دابه ) هـسـتـنـد، از طـريـق تقسيم سلولها به وجود مى آيند نه از نطفه مگر اينكه گفته شود حكم بالا جنبه نوعى دارد نه عمومى .
2 - ديگر اينكه منظور پيدايش نخستين موجود است ، زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اوليـن مـوجـودى را كـه خـدا آفـريـده آب بـوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق فـرضـيـه هـاى عـلمـى جـديـد نـخـسـتـيـن جـوانـه حـيـات در دريـاها ظاهر شده ، و اين پديده قبل از همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است .
(البـته آن نيروئى كه موجود زنده را با آنهمه پيچيدگى در نخستين مرحله به وجود آورد و در مراحل بعد هدايت كرد، يك نيروى ما فوق طبيعى يعنى اراده پروردگار بوده است ).
3 - آخـريـن تـفـسـيـر ايـن اسـت كـه مـنـظـور از خـلقـت مـوجـودات زنـده از آب ايـن است كه در حـال حـاضر آب ماده اصلى آنها را تشكيل مى دهد و قسمت عمده ساختمان آنها آب است و بدون آب هيچ موجود زندهاى نمى تواند به حيات خود ادامه دهد.
البـتـه ايـن تـفـسـيـرهـا مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارنـد امـا در عـيـن حال تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
2 - پاسخ به يك سؤ ال
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه حيوانات منحصر به اين سه گروه نيستند (خزندگان و دو پايان و چهارپايان ) بلكه جنبندگان زيادى هستند كه بيش از چهار پا دارند؟
پاسخ اين سؤ ال در خود آيه نهفته است زيرا در جمله بعد مى فرمايد: يخلق الله
مـا يـشـاء: (خـدا هر چه را بخواهد مى آفريند بعلاوه مهمترين حيواناتى كه انسان با آن سر و كار دارد همين سه گروه است ، از اين گذشته بعضى معتقدند كه حتى حيواناتى كه بيش از چهار پا دارند تكيه گاه اصلى آنها تنها بر چهار پا است و بقيه بازوهاى كمكى آن محسوب مى شود و.
3 - چهره هاى متنوع حيات
بـدون شـك عـجيبترين پديده اين جهان پديده حيات است ، همان مساءله اى كه هنوز معماى آن براى دانشمندان گشوده نشده ، همه مى گويند موجودات زنده از مواد بى جان اين عالم به وجـود آمـده ، امـا هـيـچكس نمى تواند دقيقا تحت چه شرائطى چنين جهشى صورت گرفته ، زيرا در هيچ آزمايشگاهى تبديل موجودات بى جان به موجودات زنده هنوز مشاهده نشده است ، هـر چـنـد هـزاران هـزار دانشمند در طول ساليان دراز در اين باره انديشيده و آزمايش كرده اند

البـتـه شـبحى از دور در اين زمينه در برابر چشم دانشمندان نمايان است ، اما تنها شبحى اسـت ، آنـچه مسلم است اسرار حيات و زندگى آنقدر پيچيده است كه علوم و دانشهاى بشرى با تمام گستردگيش از كشف و درك آن هنوز عاجز است .
در شـرائط فـعـلى جـهـان ، مـوجـودات زنده تنها از موجودات زنده به وجود مى آيند، و هيچ مـوجـود زنـده اى از مـوجـودى بـى جـان پـا نمى گيرد، ولى مسلما در گذشته هاى دور چنين نبوده ، و به تعبير ديگر حيات در كره زمين تاريخچه پيدايشى دارد، اما چگونه و با چه شرائطى معمائى است كه بر هيچكس روشن نيست .
و از آن عـجـيـبـتـر تـنـوع حيات است در اينهمه چهره هاى كاملا متفاوت ، از موجودات زنده تك سلولى كه تنها زير ميكروسكوپ پيدا مى شوند گرفته ، تا والهاى دريائى كوه پيكر كه طول قامتشان از سى متر تجاوز مى كند، و كوهى است از گوشت شناور!
از حشرات كه صدها هزار نوع در آنها مشاهده شده گرفته ، تا پرندگانى كه در هزاران هزار چهره ظاهر مى شوند، و هر كدام براى خود عالمى و جهانى پر اسرار دارند.
كـتـابـهـاى حـيـوانـشـنـاسـى كـه امـروز بـخـش عـظـيـمـى از كـتابخانه هاى بزرگ جهان را تـشـكـيـل مـى دهـنـد تـنـهـا گوشه اى از اين اسرار را براى ما بازگو مى كنند، مخصوصا حـيـوانـات دريائى كه هميشه دريا ديار عجائب بوده ، و با تمام اطلاعاتى كه اخيرا از آن داريم معلوماتمان در اين زمينه بسيار ناچيز است .
به راستى چه بزرگ است خدائى كه اينهمه موجودات زنده را با اين تنوع وسيع آفريده ، و بـه هـر كدام آنچه را نياز داشتند بخشيده ؟ و چه عظيم است قدرت و علمش كه براى هر كدام متناسب با شرائط و نيازهايش آنچه را لازم بوده قرار داده است ، و عجب اينكه همه آنها در آغاز از يك آب و كمى از مواد ساده زمين آفريده شده است .
آيه و ترجمه


 


لقد اءنزلنا اءيات مبينات والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (46)
و يقولون اءمنا بالله و بالرسول و اءطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك و ما اءولئك بالمؤ منين (47)
و إ ذا دعوا إ لى الله و رسوله ليحكم بينهم إ ذا فريق منهم معرضون (48)
و إ ن يكن لهم الحق يأ توا إ ليه مذعنين (49)
اءفـى قـلوبـهـم مـرض اءم ارتـابـوا اءم يـخـافـون اءن يـحـيـف الله عـليـهـم و رسـوله بل اءولئك هم الظالمون (50)

 


ترجمه :

46 - مـا آيـات روشـنـگرى نازل كرديم و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند.
47 - آنـهـا مى گويند به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم ، ولى بعد از اين ادعا گروهى از آنها رويگردان مى شوند، آنها (در حقيقت ) مؤ من نيستند.
48 - و هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان
داورى كند گروهى از آنها رويگردان مى شوند.
49 - ولى اگر (داورى به نفع آنها بوده باشد و) حق داشته باشند با نهايت تسليم به سوى او مى آيند.
50 - آيـا در دلهـاى آنـهـا بـيـمـارى اسـت ؟ يـا شـك و تـرديـد دارنـد؟ يـا مى ترسند خدا و رسولش بر آنها ستم كند؟ اما خود اينها ستمگرند!
شاءن نزول :
مـفـسـران بـراى بـخـشـى از ايـن آيات دو شاءن نزول ذكر كرده اند: نخست اينكه : يكى از مـنـافـقـان بـا يـك مـرد يـهـودى نزاعى داشت ، مرد يهودى ، منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند، اما منافق زير بار نرفت ، و او را به داورى كعب بن اشرف يهودى ! دعوت كرد (و حتى طبق بعضى از روايات صريحا گفت ممكن اسـت مـحـمـد در مـورد مـا عـدالت را رعـايـت نـكـنـد!) آيـات فـوق نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش و مذمت قرار داد.
ديگر اينكه در ميان امير مؤ منان على (عليه السلام ) و عثمان (يا طبق روايتى ميان آنحضرت و مـغـيـرة بـن وائل ) بـر سـر زمـيـنـى كـه از عـلى (عـليـه السـلام ) خريدارى كرده بود و سـنـگـهـائى از آن بـيـرون آمـد و خـريـدار مـى خواست آن را به عنوان معيوب بودن رد كند، اخـتـلافـى در گـرفـت ، عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود: مـيـان مـن و تـو رسـول الله داورى كند، اما حكم بن ابى العاص كه از منافقان بود به خريدار گفت : اين كار را مكن ، چرا كه اگر نزد پسر عموى اويعنى پيامبربروى مسلما به نفع او داورى خواهد كرد! آيه فوق نازل شد و او را سخت نكوهش كرد.
تفسير:
ايـمـان و پـذيـرش داورى خـدا از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، سـخـن از ايمان به خدا و دلائل توحيد و نشانه هاى او در جهان تكوين بود، در آيات مورد بحث سخن از آثار ايمان و بازتابهاى توحيد در زندگى انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (مـا آيـات روشـن و روشـنـگـرى نازل كرديم ) (لقد انزلنا آيات مبينات ).
آياتى كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند، افكار انسانها را نور و صفا مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند.
البته وجود اين (آيات مبينات ) زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد، ولى نقش اصلى را هـدايـت الهى دارد، چرا كه (خدا هر كس ‍ را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند) (و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).
و مـى دانـيـم كـه اراده خـداونـد و مـشـيت او بى حساب نيست ، او نور هدايت را به دلهائى مى افـكـنـد كـه آمـاده پـذيرش آن هستند، يعنى مجاهده را آغاز كرده اند و گامهائى به سوى او برداشته اند.
سـپـس بـه عـنـوان مـذمـت از گـروه مـنـافـقـان كـه دم از ايـمـان مـى زنـنـد و ايـمـان در دل آنـهـا پـرتوافكن نيست مى فرمايد: (آنها مى گويند: به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم ، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مـؤ مـن نـيـسـتند) (و يقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك و ما اولئك بالمؤ منين ).
ايـن چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود؟ و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى گردد؟
بـعـد بـه عـنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد: (هنگامى كه از آنها دعـوت شـود كـه بـه سـوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند، گروهى از آنـهـا روى گـردان مى شوند) (و اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون ).
براى تاءكيد بيشتر و روشن شدن شرك و دنياپرستيشان اضافه مى كند: (اما اگر اين داورى بـه نـفـع آنـهـا بوده باشد با نهايت تسليم به سوى او مى آيند) (و ان يكن لهم الحق ياتوا اليه مذعنين ).
قابل توجه اينكه در يك عبارت ، سخن از دعوت به سوى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) اسـت ولى عـبـارت بعد يعنى جمله (ليحكم ) به صورت مفرد آمده كه تنها اشـاره بـه داورى پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، اين به خاطر آن است كه داورى پيامبر از داورى خدا جدا نيست و هر دو در حقيقت به امر واحدى باز مى گردد.
ضمنا بايد توجه داشت كه ضمير (اليه ) به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا داورى او باز مى گردد.
ايـن نـكـتـه نـيـز بـايـد مـورد توجه قرار گيرد كه در آيات فوق اين تخلف و اعراض از داورى پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده اسـت ، شايد به دليل اينكه گروه ديگر تا اين حد بى حيا و جسور نبودند، چرا كه نفاق هم مانند ايمان داراى درجات مختلفى است .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ريـشـه هـاى اصـلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در سه جمله بيان مى كند و مى گويد: (آيا در دلهاى آنها بيمارى است ) (بيمارى نفاق ) ( فى قلوبهم مرض ).
ايـن يـكـى از صـفـات مـنـافـقـان اسـت كـه اظهار ايمان مى كنند اما بخاطر انحرافى كه در دل از اصل توحيد دارند هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيستند
يـا اگـر بـيمارى نفاق بر دلهاى آنها چيره نشده (به راستى در شك و ترديدند)؟ (ام ارتابوا).
و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آئين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود.
يـا ايـنـكـه اگر نه آن است و نه اين و از مؤ منانند (آيا براستى مى ترسيدند كه خدا و رسولش بر آنها ظلم و ستم كند)؟! (ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله ).
در حالى كه اين تناقض آشكارى است كسى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فـرسـتـاده خـدا و بـيـانـگـر رسالت او مى داند و حكمش را حكم خدا مى شمرد ممكن نيست احـتـمـال ظـلم و سـتـم دربـاره او دهـد، مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند؟ مگر ظلم زائيده جهل يا نياز يا خود خواهى نيست ؟ ساحت مقدس خداوند از همه اينها پاك است .
(بـلكـه در واقـع خـود ايـنـهـا ظـالم و سـتـمـگـرنـد) (بل اولئك هم الظالمون ).
آنـهـا نـمـى خواهند به حق خودشان قانع باشند، و چون مى دانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد تسليم داورى او نمى شوند.
بـه گـفـتـه نـويـسـنـده تـفـسـيـر (فـى ظـلال ): ايـن سـه تـعـبـيـر در واقع هر كدام در شـكـل خـاصـى عـرضـه شـده اسـت : اولى براى اثبات است ، دومى براى تعجب ، و سومى براى انكار.
در جـمـله اول مـى خـواهد علت حقيقى را كه بيمارى نفاق است روشن كند، و در جمله دوم ، هدف بيان تعجب از ترديد آنها در عدالت پيامبر است و صحت داورى او با اين كه مدعى ايمانند، و جمله سوم اشاره به تناقض روشنى است كه ميان ادعاى ايمان و عملشان ديده مى شود.
تـنـهـا ايـرادى كـه به گفته اين مفسر در اين سخن متوجه مى شود اين است كه او جمله (ام ارتابوا) را به معنى شك در عدالت و صحت داورى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گـرفـتـه ، در حـالى كـه ظـاهـر ايـن اسـت كـه شـك در اصل نبوت را مى گويد همانگونه كه بسيارى از مفسران پذيرفته اند.
نكته ها:
1 - بيمارى نفاق
ايـن نـخـسـتين بار نيست كه در قرآن مجيد به تعبير (مرض ) در مورد نفاق برخورد مى كـنـيـم ، قـبـل از آن در اوائل سـوره بـقـره ، ضمن بيان صفات منافقان ، چنين آمده بود: فى قلوبهم مرض فزاد هم الله مرضا: (در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است ، و خداوند هم بر بيمارى آنها مى افزايد)!
هـمـانـگـونه كه در جلد اول ذيل آيه مزبور گفتيم ، نفاق در حقيقت بيمارى و انحراف است ، انـسـان سـالم ، يـك چـهـره بـيـشـتـر ندارد، روح و جسم او هماهنگ است ، اگر مؤ من است تمام وجودش فرياد ايمان مى كشد، و اگر منحرف است ظاهر و باطنش بيانگر انحراف است ، اما اينكه ظاهرش دم از ايمان بزند و باطنش بوى كفر دهد، اين يكنوع بيمارى است .
و از آنجا كه اين گونه افراد بر اثر لجاجت و پافشارى در برنامه هايشان مستحق لطف و هـدايـت خـدائى نـيـسـتـنـد، خداوند آنان را به حال خود مى گذارد تا اين بيماريشان افزون گردد.
و بـراسـتـى خـطـرنـاكـتـريـن افـراد در يـك جـامعه همين منافقانند، چرا كه تكليف انسان در بـرابـر آنـهـا روشن نيست ، نه واقعا دوستند و نه ظاهرا دشمن !، از امكانات مؤ منين استفاده مـى كـنـنـد و از مـجـازات كـفـار ظـاهـرا مـصـونـنـد، ولى اعـمـالشـان از اعمال كفار بدتر.
و چـنـانـكـه مـى دانـيـم چـون ايـن نـاهـمـاهـنـگـى ظـاهـر و بـاطـن بـراى هـمـيـشـه قابل ادامه نيست سر انجام پرده ها كنار مى رود و باطن آلوده آنان ظاهر مى شود، چنانكه در آيـات مورد بحث و شاءن نزول آن ملاحظه كرديم كه پيش آمدن يك صحنه داورى ، مشت آنها را باز كرد و خبث درونشان را آشكار ساخت .
2 - حكومت عدل تنها حكومت خدا است
بـى شـك انـسان هر قدر بتواند خود را از حب و بغض و خودخواهى و خود دوستى خالى كند بـاز مـمـكن است به طور ناآگاه گرفتار اين امور بشود، مگر اينكه معصوم باشد و بيمه شده از سوى پروردگار.
بـه هـمـيـن دليـل مى گوئيم : قانونگذار حقيقى تنها خدا است ، زيرا علاوه بر اينكه تمام نيازهاى انسان را با علم بى پايانش مى داند، و بهترين راه رفع اين نيازها را مى شناسد هرگز گرفتار انحراف به خاطر نيازها و حب و بغضها نمى گردد.
در مقام قضاوت و داورى نيز عادلانه ترين داوريها، داورى خدا و پيامبر و امام معصوم است ، و بعد از آن داورى كسانى كه راه آنها را مى پويند و شباهتى به آنان دارند.
ولى اين بشر خود خواه تن به اين داوريهاى عادلانه نمى دهد، و اين قوانين عدالتگستر را نـمـى پـسـنـدد، دنـبـال قانون و حكومت و قضاوتى مى رود كه حرص و طمع و شهوت او را بـيـشـتـر اشـبـاع كـنـد، و چه تعبير جالبى در مورد اين گروه در آيات فوق آمده اولئك هم الظالمون : (ستمگران واقعى آنها هستند)!
ضـمـنـا قـرار گرفتن در برابر چنين صحنه هائى محكى است براى سنجش معيار ايمان هر انسان تا سيه روى شود هر كه در او غش ‍ باشد)!
جالب اينكه قرآن در جالى ديگر مى گويد: مؤ منان حقيقى نه تنها در ظاهر
تـسليم داورى تواند بلكه در اعماق دل نيز هيچگونه سنگينى و ناراحتى از داوريهاى تو نمى كنند هر چند ظاهرا به زيانشان باشد فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بـيـنـهـم ثـم لا يـجـدوا فـى انـفـسـهـم حـرجـا مـمـا قـضيت و يسلموا تسليما: (سوگند به پروردگارت آنها ايمان نمى آورند مگر آن زمانى كه تو را داور اختلافاتشان قرار دهند، و بـعـد از صـدور حـكـم تـو هـيـچـگـونـه نـاراحـتـى و سـنـگـيـنـى از نـتـيـجـه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و باطن تسليم حق گردند).
امـا آنـهـا كـه حـكـم خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فقط در آنجا كه حافظ مـنـافعشان است پذيرا هستند در حقيقت مشركانى مى باشند كه برده و بنده منافع خويشند، هر چند دم از ايمان بزنند و در صفوف مؤ منين باشند!
آيه و ترجمه


إ نـمـا كـان قـول المـؤ مـنين إ ذا دعوا إ لى الله و رسوله ليحكم بينهم اءن يقولوا سمعنا و اءطعنا و اءولئك هم المفلحون (51)
و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فأ ولئك هم الفائزون (52)
و اءقـسـمـوا بـالله جـهـد اءيـمـانـهـم لئن اءمـرتـهـم ليـخـرجـن قل لا تقسموا طاعة معروفة إ ن الله خبير بما تعملون (53)
قـل اءطـيـعـوا الله و اءطـيـعـوا الرسـول فـإ ن تـولوا فـإ نـمـا عـليـه مـا حـمـل و عـليـكـم مـا حـمـلتـم و إ ن تـطـيـعـوه تـهـتـدوا و مـا عـلى الرسول إ لا البلاغ المبين (54)

 


ترجمه :

51 - مؤ منان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند
سخنشان تنها اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم .
52 - و هـر كـس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از پروردگار بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد آنها رستگارند.
53 - آنـهـا بـا نهايت تاءكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى (از خانه و امـوال خـود) بـيرون مى روند (و جان در طبق اخلاص ‍ گذارده تقديم مى كنند) بگو سوگند يـاد نـكـنـيـد، شـمـا طـاعـت خـالصـانـه نـشـان دهـيـد كـه خـداونـد بـه آنـچـه عمل مى كنيد آگاه است .
54 - بـگـو اطـاعـت خـدا و اطـاعـت پـيـامـبـرش كـنـيـد، و اگـر سـرپـيـچـى كـنـيـد پـيـامـبـر مسئول اعمال خويش است و شما مسئول اعمال خود، اما اگر از او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد، و بر پيامبر چيزى جز ابلاغ آشكار نيست .
تفسير:
ايمان و تسليم مطلق در برابر حق
در آيـات گـذشـتـه عـكـس العـمـل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم و بعضها فوق بـعـض قرار داشتند، در برابر داورى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديديم كه چگونه از داورى عدل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر باز مى زدند گوئى مـى تـرسـيـدنـد خـدا و پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) حـق آنـهـا را پايمال كند!.
آيـات مـورد بـحـث نقطه مقابل آن يعنى بر خورد مؤ منان را با اين داورى الهى تشريح مى كـنـد و مى گويد: (هنگامى كه مؤ منان براى داورى به سوى خدا و رسولش فرا خوانده شـونـد يـك سـخـن بـيشتر ندارند و آن اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم (انما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا).
چه تعبير جالبى (سمعنا و اطعنا) (شنيديم و اطاعت كرديم ) كوتاه و پر معنى . جالب ايـنكه كلمه (انما) كه براى حصر است مى گويد: آنها جز اين سخنى ندارند و سر تا پايشان همين يك سخن است و راستى حقيقت ايمان نيز همين است و بس (سمعنا و اطعنا).
كـسـى كـه خـدا را عـالم به همه چيز مى داند، و بى نياز از هر كس ، و رحيم و مهربان به هـمـه بـنـدگـان ، چـگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد؟ و چگونه ممكن اسـت عـكس العملى جز شنيدن و اطاعت كردن در برابر فرمان و داوريهايش نشان دهد؟ و چه وسيله خوبى است براى پيروزى مؤ منان راستين و چه آزمون بزرگى ؟!
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (رستگاران واقعى آنها هستند) (و اولئك هم المفلحون ).
كـسـى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد، و او را حاكم و داور قرار دهد بدون شك در همه چيز پيروز است ، چه در زندگى مادى و چه معنوى .
دومين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده مى فرمايد: (كسانى كه اطاعت خدا و پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنند و از خدا بترسند و تقوى پيشه نمايند آنها نـجـات يـافتگان و پيروزمندانند) (و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون ).
در ايـن آيـه مـطـيـعـان و پـرهـيـزگـاران را به عنوان (فائز) توصيف كرده ، و در آيه قـبـل كـسـانـى كـه در بـرابـر داورى خـدا و پـيـامـبـر تـسـليـمـنـد بـه عـنـوان (اهل فلاح ) توصيف شده اند، به طورى كه از منابع لغت استفاده مى شود (فوز) و (فلاح ) تقريبا يك معنى دارد، (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (فوز به معنى پـيـروزى و رسـيـدن بـه كـار خـيـر اسـت تـواءم بـا سلامت ) و در مورد فلاح مى گويد: (فـلاح هـمـان ظـفـر و رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت ) (البـتـه در اصل به معنى شكافتن مى باشد و از آنجائى
كـه افـراد پـيـروزمند موانع را برطرف مى سازند و مسير خود را براى رسيدن به مقصد مى شكافند و پيش مى روند، فلاح در معنى پيروزى به كار رفته است ) و از آنجا كه در آيـه اخـيـر سـخـن از اطـاعـت بـه طـور مـطـلق اسـت و در آيـه قـبـل از تـسـليـم در برابر داورى خدا كه يكى عام است و ديگرى خاص ، نتيجه هر دو نيز بايد يكى باشد.
قابل توجه اينكه : در آيه اخير براى (فائزون )، سه وصف ذكر شده است : اطاعت خدا و پـيامبر، خشيت ، و تقوى ، بعضى از مفسران گفته اند كه اطاعت يك معنى كلى است و خشيت شـاخـه درونـى آن ، و تقوى شاخه بيرونى آن است ، و به اين ترتيب نخست از اطاعت به طور كلى سخن گفته شده ، سپس از شاخه درونى و بعد برونيش .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در روايتى در تفسير جمله و اولئك هم المفلحون از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده ان المعنى بالايه امير المؤ منين (على ) (عليه السلام ) مقصود از اين آيه على (عليه السلام ) است .
بـدون شـك عـلى (عـليـه السـلام ) بارزترين مصداق آيه است و منظور از روايت فوق همين است و هرگز عموميت مفهوم آن از بين نمى رود.
لحـن آيـه بـعـدو هـمـچـنين شاءن نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شده ـ نـشـان مـى دهـد كـه جـمـعـى از مـنـافـقـان بـعـد از نـزول آيـات قبل و ملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آمـدنـد و شـديـدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت : (آنها با نهايت تاءكيد سوگند ياد كردند كه اگـر بـه آنـهـا فـرمان بدهى از خانه و اموال خود بيرون مى روند (يا جان خود را بر كف گـرفـته به سوى ميدان جهاد گام بر مى دارند) بگو سوگند لازم نيست ، شما عملا طاعت خالصانه و صادقانه
نـشـان بدهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است ) (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن امر تهم ليخرجن قل لا تقسموا طاعة معروفة ان الله خبير بما تعملون ).
بـسـيارى از مفسران ، منظور از خروج را در جمله ليخرجن خارج شدن براى جهاد دانسته اند در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر بـه مـعـنـى خـارج شـدن از امـوال و زنـدگـى و يـا هـمـراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هر جا رفتن و در خدمت او بودن تفسير كرده اند.
البته كلمه خروج يا مشتقات آن در قرآن مجيد هم به معنى خروج به سوى ميدان جهاد آمده و هـم بـه مـعـنـى رهـا كـردن خـانـه و زنـدگـى و وطـن ، البـتـه تـنـاسـب بـا آيـات قـبـل كـه سـخـن از داورى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مسائل مورد اختلاف مى گفت ايجاب مى كند كه تفسير دوم را بپذيريم به اين معنى كه آنها بـراى اظـهـار تـسـليـم در برابر داوريهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خدمتش رسيدند و سوگند ياد كردند كه يك قسمت از اموال سـهـل اسـت اگـر دسـتـور فـرمـائى تـمـام زنـدگى را رها كنيد را خواهيم كرد ولى با اين حـال مـانـعـى نـدارد كه هر دو در معنى آيه جمع باشد يعنى هم حاضريم در راه فرمان تو مال و زندگى خود را رها كنيم و هم حاضريم جان بر كف به ميدان جهاد بشتابيم .
امـا از آنـجـا كه افراد منافق در برخورد با جو نامساعد اجتماعى گاه تغيير چهره مى دهند و مـتـوسـل بـه سـوگـنـدهـاى غـلاظ و شـداد مـى شوند و گاهى سوگندشان خود دليلى بر دروغـشـان اسـت قـرآن صـريـحـا بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت كـه سـوگـنـد لازم نـيـسـت ، عـمـل نـشـان دهـيـد، ولى خدا از اعماق دل شما آگاه است مى داند كه در اين سوگند دروغ مى گوئيد و يا واقعا تغيير جهت مى دهيد.
لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است مجددا روى همين معنى تاءكيد كرده و مى گويد بـه آنـهـا بـگـو اطـاعـت خـدا و اطـاعـت پـيـامـبـرش را كـنـيـد (قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ).
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد در بـرابـر ايـن فـرمـان از دو حـال خـارج نـيست (اگر سرپيچى كنيد و روى گردان شويد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) مـسـئول اعـمـال خـويـش اسـت (و وظـيـفـه خـود را انـجـام داده ) و شـمـا هـم مـسـئول اعـمـال خـود (و وظـيـفـه شـمـا اطـاعـت صـادقـانـه است ) (فان تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم ).
اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد (و ان تطيعوه تهتدوا)
زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى كند.
و در هـر حـال بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى جز ابلاغ آشكار نيست (و ما على الرسول الا البلاغ المبين ).
او مـوظـف اسـت فـرمـان خـدا را آشـكـارا بـه هـمـگـان بـرساند خواه بپذيرند يا نپذيرند و پـذيـرش و عـدم پـذيـرش ايـن دعـوت ، سـود و زيانش ‍ متوجه خود آنها خواهد شد و پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هـرگـز مـوظـف نـيـسـت كـه مـردم را اجـبـار بـه هـدايـت و قبول دعوت و اجبار كند.
جـالب ايـنـكـه : از مـسئوليتها در آيه فوق تعبير به بار (سنگين ) شده است ، و در واقع چـنين است هم وظيفه رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و هم اطاعت صادقانه از دعـوت او بـارى اسـت بـر دوش كـه بـايـد آن را بـه مـنـزل رسـانـد و جـز مـردم مـخـلص توانائى حمل آن را ندارند، لذا در روايتى از امام باقر (عـليـه السـلام ) در وصف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه از پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند كه فرمود: يا معاشر قراء القرآن اتقوا الله عـز و جـل فـيـمـا حـمـلكـم مـن كـتـابـه فـانـى مـسـئول و انـتـم مـسـئولون : انـى مسئول عن تبليغ الرسالة ، و اما انتم فتسئلون عما حملتم من كتاب الله و سنتى :
(اى خـوانـنـدگان قرآن ! از خداوند بزرگ بترسيد، بپرهيزيد نسبت به كتابش كه بر دوش شـمـا نـهاده است ، چرا كه من مسئولم و شما هم مسئوليد: من در برابر تبليغ رسالت مسئولم ، اما شما در برابر كتاب الله و سنت من كه بر دوشتان نهاده شده است ).
آيه و ترجمه


وعد الله الذين اءمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الا رض كما استخلف الذين مـن قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيا و من كفر بعد ذلك فأ ولئك هم الفاسقون (55)
 


ترجمه :

55 - خـداونـد بـه كـسـانـى كـه از شـمـا ايـمـان آورده انـد و اعـمـال صـالح انـجـام داده انـد وعـده مـى دهـد كـه آنـهـا را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد، هـمـانـگـونـه كـه پـيـشـيـنـيـان را خلافت روى زمين بخشيد. و دين و آئينى را كه براى آنها پـسـنـديـده پـا بـر جـا و ريـشـه دار خـواهـد ساخت و خوف و ترس آنها را به امنيت و آرامش مـبـدل مـى كند، آنچنانكه تنها مرا مى پرستند و چيزى را براى من شريك نخواهند ساخت . و كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقند.
شاءن نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران از جـمـله (سـيـوطـى ) در (اسـبـاب النـزول ) و (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) و سـيـد قـطـب در (فـى ظـلال ) و (قـرطـبـى ) در تـفـسـيـر خـود (بـا تـفـاوت مـخـتـصـرى ) در شـاءن نـزول ايـن آيـه چـنـين نقل كرده اند: (هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مـسـلمـانـان بـه مـدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند و آنچنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را
از خـود دور نـكـنـنـد، شـب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند (و حالت آماده بـاش دائم داشـتـه بـاشـنـد) ادامـه ايـن حـالت بـر مسلمانان سخت آمد، بعضى اين مطلب را آشـكـارا گفتند كه تا كى اين حال ادامه خواهد يافت ؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با خـيـال آسـوده ، شـب اسـتـراحت كنيم و اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد، و جز از خدا از هـيچكس نترسيم ؟ آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد).
تفسير:
حكومت جهانى مستضعفان
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، سـخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) بود، آيه مورد بحث همين موضوع را ادامه داده و نتيجه اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند، و به صورت مؤ كد مى گويد: (خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قـطـعـا خـليـفـه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد) (وعـد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم ).
(و ديـن و آئيـنـى را كـه بـراى آنها پسنديده ، به طور ريشه دار و پا بر جا در صفحه زمين مستقر سازد) (و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم ).
(و خـوف و ترس آنها را، به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد) (و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا).
(و آنچنان مى شود كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار
نخواهند داد) (يعبدوننى لا يشركون بى شيئا).
مـسـلم اسـت بـعـد از ايـن سيطره حكومت توحيد و استقرار آئين الهى و از ميان رفتن هرگونه اضـطـراب و نـاامـنـى و هـر گـونـه شـرك (كـسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند) (و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ).
به هر حال از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت هستند ايمان و عمل صالح سه نويد داده است :
1 - استخلاف و حكومت روى زمين .
2 - نـشـر آئيـن حق به طور اساسى و ريشه دار در همه جا (كه از كلمه (تمكين ) استفاده مى شود).
3 - از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى .
و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند.
البته در نكته هايى كه ذيلا بيان خواهيم كرد روشن مى شود كه اين وعده الهى كى تحقق يافته و يا كى تحقق خواهد يافت ؟!
نكته ها:
1 - تفسير جمله (كما استخلف الذين من قبلهم ).
در ايـنـكـه ايـن جـمـله اشـاره بـه چـه اشـخـاصـى اسـت كـه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين شدند؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بـعـضـى آن را اشـاره بـه آدم و داود و سـليمان دانسته اند چرا كه قرآن در آيه 30 سوره بـقـره دربـاره آدم مى فرمايد: انى جاعل فى الارض ‍ خليفة : (من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم ).
و در آيه 26 سوره ص درباره (داود) مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض : (اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم ).
و از آنـجـا كـه (سـليـمـان ) بـه مـقـتـضـاى آيـه 16 سـوره نمل وارث حكومت داود بود، خليفه در روى زمين شد.
امـا بـعـضـى ديـگر مانند مفسر عاليقدر (علامه طباطبائى ) در الميزان اين معنى را بعيد شـمـرده اسـت ، زيـرا تـعـبير الذين من قبلهم را متناسب انبياء ندانسته ، چرا كه در قرآن اين تـعـبير در مورد پيامبران به كار نرفته است ، لذا آن را اشاره به امتهاى پيشين كه داراى ايمان و عمل صالح بودند و حكومت در روى زمين پيدا كردند مى داند.
امـا جـمـعـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه ايـن آيـه اشـاره بـه بـنـى اسـرائيـل اسـت ، زيـرا آنـهـا بـا ظـهور موسى (عليه السلام ) و در هم شكسته شدن قدرت فـرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند، چنانكه قرآن در آيه 127 سوره اعراف مى فرمايد: و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فـيـهـا: (ما آن جمعيت مستضعف (مؤ منان بنى اسرائيل ) را وارث مشارق و مغارب زمينى را كه پر بركت كرديم قرار داديم ).
و نـيـز دربـاره هـمـانـهـا مـى فرمايد: و نمكن لهم فى الارض : (ما اراده كرده ايم كه قوم مـسـتـضـعـف (مـؤ مـنـان بـنـى اسـرائيل ) را در روى زمين تمكين دهيم ) (و صاحب نفوذ و مسلط سازيم ).
درسـت اسـت كـه در ميان بنى اسرائيل حتى در عصر موسى (عليه السلام ) افراد ناباب و فـاسـق و حـتـى احـيـانـا كـافـرى بـودنـد، ولى بـه هـر حـال حـكـومـت بـدسـت مـؤ منان صالح بود (بنابراين ايرادى كه بعضى از مفسران به اين تفسير كرده اند با اين بيان دفع مى شود) تفسير سوم نزديكتر به نظر مى رسد.
2 - اين وعده الهى از آن كيست ؟
در آيـه خـوانـديـم خـدا وعـده حـكـومـت روى زمـيـن و تـمـكـيـن ديـن و آئيـن و امـنـيـت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده است اما در اينكه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است ؟ باز در ميان مفسران گفتگو است :
بعضى آن را مخصوص صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صاحب حكومت در زمين شدند (البـتـه مـنـظـور از (ارض ) تـمـام روى زمـيـن نـيـسـت بـلكه مفهومى است كه بر جزء و كل صدق مى كند).
بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهار گانه نخستين .
و بـعـضـى مـفـهـوم آن را چـنـان وسـيـع دانـسـتـه انـد كـه ايـن وعـده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند.
و گـروهـى آن را اشاره به حكومت مهدى (عليه السلام ) مى دانند كه شرق و غرب جهان در زير لواى حكومتش قرار مى گيريد، و آئين حق در همه جا نفوذ مى كند و ناامنى و خوف و جنگ از صفحه زمين بر چيده مى شود، و عبادت خالى از شرك براى جهانيان تحقق مى يابد.
بـدون شـك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و بدون شك حكومت مهدى (عليه السلام ) كه طـبـق عـقـيـده عـمـوم مـسـلمـانـان اعـم از شـيـعـه و اهـل تـسـنـن سـراسـر روى زمـيـن را پـر از عـدل و داد مـى كـنـد بـعـد از آنـكـه ظـلم و جـور هـمـه جـا را گـرفـتـه بـاشـد مـصـداق كـامـل ايـن آيـه اسـت ، ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نـتـيـجـه ايـنـكـه در هـر عـصـر و زمـان پـايـه هـاى ايـمـان و عـمـل صـالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد.
و ايـنـكـه بـعـضـى مـى گـويـنـد: كـلمـه (ارض ) مـطـلق اسـت و تـمـام روى زمـيـن را شامل مى شود و اين منحصرا مربوط به حكومت مهدى (ارواحنا له الفداء) است
بـا جـمـله كـمـا اسـتـخـلف ...) سازگار نيست زيرا خلافت و حكومت پيشينيان مسلما در تمام پهنه زمين نبود.
بـعـلاوه شـاءن نـزول آيـه نـيـز نـشـان مـى دهـد كـه حـداقـل نـمـونـه اى از ايـن حـكـومـت در عـصـر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آنحضرت ) حاصل شده است .
ولى بـاز تـكـرار مـى كنيم كه محصول تمام زحمات پيامبران ، و تبليغات مستمر و پيگير آنـهـا، و نـمـونـه اتـم حاكميت توحيد و امنيت كامل و عبادت خالى از شرك در زمانى تحقق مى يـابـد كـه مـهـدى آن صلاله انبياء و فرزند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ظاهر شود، همان كسى كه همه مسلمانان اين حديث را درباره او از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل كـرده انـد: لو لم يـبـق مـن الدنـيـا الا يـوم لطـول الله ذلك اليـوم حـتى يلى رجل من عترتى ، اسمه اسمى ، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا:
(اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن يك روز را آنقدر طولانى مى كند تا مـردى از دودمـان مـن كـه نـامـش نـام مـن اسـت حـاكـم بـر زمـيـن شـود، و صـفحه زمين را پر از عدل و داد كند، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد).
جـالب ايـنـكه : مرحوم طبرسى در ذيل آيه مى گويد: از اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) ايـن حـديـث نـقـل شـده اسـت : (انـهـا فـى المـهـدى مـن آل محمد): (اين آيه درباره مهدى آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد).
در تـفـسـيـر (روح المـعانى ) و بسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد (عليه السلام ) چـنـيـن نـقـل شـده اسـت كـه در تـفـسـيـر آيـه فـرمـود: هـم و الله شـيـعـتـنـا اهل البيت ، يفعل الله
ذلك بـهـم عـلى يـدى رجـل منا، و هو مهدى هذه الامة ، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جـورا، و هـو الذى قـال رسـول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لو لم يبق من الدنيا الا يـوم ...: (آنـهـا بـه خـدا سـوگند شيعيان ما هستند، خداوند اين كار را براى آنها به دست مـردى از مـا انـجـام مـى دهـد كـه مـهـدى ايـن امـت اسـت ، زمـيـن را پـر از عـدل و داد مـى كند آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است كه پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در حـق وى فـرمـوده : اگـر از عـمـر دنـيـا جـز يـك روز بـاقـى نماند...).
هـمـانـگـونـه كه گفتيم اين تفسيرها به معنى انحصار معنى آيه نيست ، بلكه بيان مصداق كـامل است ، منتها چون بعضى از مفسران همچون (آلوسى ) در روح المعانى به اين نكته توجه نكرده اند اين احاديث را مردود شناخته اند.
(قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل تـسـنـن از (مـقـداد بـن اسـود) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد كـه از رسـولخـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم فرمود: ما على ظهر الارض بـيـت حـجـر و لا مدر الا ادخله الله كلمة الاسلام : (بر روى زمين خانه اى از سنگ يا گـل بـاقـى نمى ماند مگر اينكه اسلام در آن وارد مى شود) (و ايمان و توحيد در سر تا سر روى زمين نفوذ مى كند).
بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر پـيـرامـون حـكـومـت مـهـدى (عـليـه السـلام ) و مـدارك مـشـروح و مـسـتـدل آن در كـتـب عـلمـاى سـنـت و شـيـعـه بـه جـلد 7 تفسير نمونه صفحه 372 تا 389 ذيل آيه 33 سوره توبه مراجعه فرمائيد.
3 - هدف نهائى ، عبادت خالى از شرك است
جـمـله (يـعـبـدونـنـى لا يـشـركـون بـى شـيـئا) چـه از نـظـر ادبـى ، حـال بـاشـد و چـه (غـايـت ) مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه هـدف نـهـائى فـراهـم آمـدن حـكـومـت عدل
و ريـشـه دار شـدن آئيـن حق و گسترش امن و آرامش همان استحكام پايه هاى عبوديت و توحيد است ، كه در آيه ديگر قرآن به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : (من جن و انس را نيافريدم مگر به خاطر اينكه مرا عبادت كنند) (زاريات ـ 56) عـبـادتى كه مكتب عالى تربيت انسانها و پرورش دهنده روح و جان آنها است ، عبادتى كـه خـدا از آن بـى نـيـاز و بـنـدگـان بـراى پـيـمـودن راه تكامل و ترقى سخت به آن نيازمندند.
بـنـابـرايـن در بـيـنـش اسـلامى بر خلاف بينشهاى مادى كه هدفش در آخرين مرحله رفاه و بـرخوردارى از يك زندگى مادى در سطح عالى است ، هرگز چنين چيزى را هدف خود قرار نـمـى دهـد، بـلكـه حـتـى زنـدگـى مـادى هـم در صـورتـى ارزش دارد كـه وسـيـله اى در نيل به آن هدف معنوى گردد.
مـنـتـهـا تـوجه به اين نكته لازم است كه عبادت خالى از هر گونه شرك و نفى هر گونه قـانـون غـيـر خـدا و حـاكـمـيـت اهـواء، جـز از طـريـق تـاءسـيـس يـك حـكـومـت عدل امكان پذير نيست .
مـمـكـن اسـت بـا استفاده از تعليم و تربيت و تبليغ مستمر گروهى را متوجه حق نمود ولى تـعـمـيـم ايـن مساءله در جامعه انسانى جز از طريق تاءسيس حكومت صالحان با ايمان امكان پـذيـر نـيـسـت ، بـه هـمـيـن دليـل انـبـيـاء بـزرگ هـمـتـشـان تـشـكـيـل چـنـيـن حـكومتى بوده ، مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در نـخـسـتـيـن فـرصـت مـمـكـن يـعـنـى بـه هـنـگـام هـجـرت بـه مـديـنـه اقـدام بـه تشكيل نمونه اى از اين حكومت كرد.
از ايـنجا نيز مى توان نتيجه گرفت كه چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صـلح گـرفـتـه تـا بـرنـامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى ، همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه معنى حكومت صالحان و تمكين آئين حق و عبادت خالى از شرك اين نيست كه در چنان جامعه اى هيچ گنهكار و منحرفى وجود نخواهد داشت ، بلكه مفهومش اين اسـت كـه نـظـام حكومت در دست مؤ منان صالح است ، و چهره عمومى جامعه خالى از شرك ، و گـرنـه مـادام كـه انـسـان داراى آزادى اراده است ممكن است در بهترين جوامع الهى و انسانى احيانا افراد منحرفى وجود داشته باشد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و اءقـيـمـوا الصـلوة و اءتـوا الزكـوة و اءطـيـعـوا الرسول لعلكم ترحمون (56)
لا تحسبن الذين كفروا معجزين فى الا رض و مأ وئهم النار و لبئس المصير (57)

 


ترجمه :

56 - و نـمـاز را بـر پـا داريـد و زكـات را بـدهـيـد و رسول (خدا) را اطاعت كنيد تا مشمول رحمت (او) شويد.
57 - گـمـان نـبـر كـافران مى توانند از چنگال مجازات الهى ، در زمين فرار كنند، جايگاه آنها آتش است و چه بد جايگاهى است ؟!
تفسير:
فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست !
در آيـه گذشته وعده خلافت روى زمين به مؤ منان صالح داده شده بود و اين دو آيه ، مردم را بـراى فـراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند، در ضمن نفى موانع بزرگ را نيز خـودش تـضـمين مى نمايد، در حقيقت يكى از اين دو آيه در صدد بيان مقتضى است و آيه دوم نفى موانع .
نخست مى گويد: (نماز را بر پا داريد) (و اقيموا الصلوة ).
هـمـان نمازى كه رمز پيوند خلق با خالق است ، و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمين مى كند، و ميان آنها فحشاء و منكر حائل مى شود.
(و زكات را ادا كنيد) (و آتوا الزكاة )
هـمـان زكـاتـى كه نشانه پيوند با (خلق خدا) است ، و وسيله مؤ ثرى براى كم كردن فاصله ها، و سبب استحكام پيوندهاى عاطفى است .
و بـه طـور كـلى (در هـمـه چـيـز مـطـيـع فـرمـان رسـول بـاشـيـد) (و اطـيـعـوا الرسول ).
اطاعتى كه شما را در خط مؤ منان صالح كه شايسته حكومت بر زمينند قرار مى دهد.
(تا در پرتو انجام اين دستورات مشمول رحمت خدا شويد) (لعلكم ترحمون ).
و شايسته پرچمدارى حكومت حق و عدالت .
و اگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند و مانع تحقق وعـده الهـى شـونـد، چنين امرى امكان پذير نيست ، چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا نـاچـيـز اسـت ، بـنـابـرايـن (گـمـان نـبـر كـه افـراد كـافـر مـى تـوانـنـد از چنگال مجازات الهى در پهنه زمين فرار كنند) (لا تحسبن الذين كفروا معجزين فى الارض ).
نـه تنها در اين دنيا از مجازات خدا مصون نيستند بلكه در آخرت جايگاهشان آتش است و چه بد جايگاهى است (و ماواهم النار و لبئس المصير).
(معجزين ) جمع (معجز) از ماده (اعجاز) به معنى ناتوان ساختن است و از آنجا كه گاه انسان در تعقيب كسى است و او از دستش فرار مى كند و هر چه كوشش مى نمايد به او دسـتـرسـى پـيـدا نـمـى كند و از قلمرو قدرتش بيرون مى رود، و اين امر او را ناتوان مى سـازد لذا كـلمـه (مـعجز) گاه در همين معنى استعمال مى شود و آيه فوق نيز اشاره به همين معنى است و مفهومش اين است كه شما نمى توانيد از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد.
آيه و ترجمه


يأ يها الذين اءمنوا ليستذنكم الذين ملكت اءيمنكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلث مرت من قـبـل صـلوة الفـجـر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء ثلث عورت لكم ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن طوفون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الايت و الله عليم حكيم (58)
و إ ذا بـلغ الا طـفـل مـنـكـم الحـلم فـليستذنوا كما استذن الذين من قبلهم كذلك يبين الله لكم اءيته و الله عليم حكيم (59)
و القوعد من النساء التى لا يرجون نكاحا فليس عليهن جناح اءن يضعن ثيابهن غير متبرجت بزينة و اءن يستعففن خير لهن و الله سميع عليم (60)

 


ترجمه :

58 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايد بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بـلوغ نـرسـيـده انـد در سـه وقـت از شـمـا اجـازه بـگـيـرنـد: قبل از نماز فجر، و در نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى ) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء، اين سه وقت خصوصى براى شما است ، اما بعد از اين سه وقت گناهى بر شما و بر آنها نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر طواف كنيد (و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نمائيد) اينگونه خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است .
59 - و هـنـگـامـى كـه اطـفـال شـمـا به سن بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همانگونه كه اشـخاصى كه پيش از آنها بودند اجازه مى گرفتند، اينچنين خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است .
60 - و زنـان از كـار افـتـاده اى كـه امـيـد بـه ازدواج نـدارنـد گـنـاهـى بـر آنـها نيست كه لبـاسـهـاى (روئين ) خود را بر زمين بگذارند به شرط اينكه در برابر مردم خود آرائى نكنند و اگر خود را بپوشانند براى آنها بهتر است . و خداوند شنوا و دانا است .
تفسير:
آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر
هـمانگونه كه قبلا هم گفته ايم مهمترين مساله اى كه در اين سوره ، تعقيب شده مساءله عفت عـمومى و مبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته ، آيات مورد بحث نيز به يكى از امورى كه با اين مساءله ارتباط دارد پرداخته و خـصـوصـيـات آن را تشريح مى كند و آن مساءله اذن گرفتن كودكان بالغ و نابالغ به هنگام ورود به اطاقهائى است كه مردان و همسرانشان ممكن است در آن خلوت كرده باشند.
نـخـسـت مـى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد بايد مملوكهاى شما (بردگانتان ) و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما
اجازه بگيرند) (يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات ).
(قبل از نماز فجر و در نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى ) خود را بيرون مى آوريد، و بـعـد از نـمـاز عـشاء) (من قبل صلوة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء).
(ظهيرة ) چنانكه راغب در مفردات و فيروزآبادى در قاموس مى گويند: به معنى نيمروز و حـدود ظـهـر اسـت كه مردم در اين موقع معمولا لباسهاى روئى خود را در مى آورند و گاه مرد و زن با هم خلوت مى كنند.
(اين سه وقت ، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شما است ) (ثلاث عورات لكم ).
(عـورة ) در اصل از ماده (عار) به معنى (عيب ) است و از آنجا كه آشكار شدن آلت جنسى مايه عيب و عار است در لغت عرب به آن عورت اطلاق شده .
كلمه (عورة ) گاه به معنى شكاف در ديوار و لباس و مانند آن نيز آمده است و گاه به مـعـنـى مـطلق عيب مى باشد، و به هر حال اطلاق كلمه عورت بر اين اوقات سه گانه به خـاطـر آن اسـت كـه مـردم در ايـن اوقـات خود را زياد مقيد به پوشانيدن خويش مانند ساير اوقات نمى كنند و يك حالت خصوصى دارند.
بـديـهـى اسـت ايـن دستور متوجه اولياى اطفال است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كـنـنـد، چـرا كـه آنـهـا هـنـوز بـه حـد بـلوغ نـرسـيـده انـد تـا مشمول تكاليف الهى باشند، و به همين دليل مخاطب در اينجا اولياء هستند.
ضمنا اطلاق آيه هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود، و كلمه الذين كه براى جـمـع مـذكـر اسـت مـانع از عموميت مفهوم آيه نيست ، زيرا در بسيارى از موارد اين تعبير به عـنـوان تـغـليـب بـر مـجـمـوع اطلاق مى گردد همانگونه كه در آيه وجوب روزه تعبير به الذين شده و منظور عموم مسلمانان است
(سوره بقره آيه 83).
ذكـر ايـن نـكـته نيز لازم است كه آيه از كودكانى سخن مى گويد كه به حد تميز رسيده انـد و مـسـائل جـنـسـى و عـورت و غـير آن را تشخيص مى دهند، زيرا دستور اذن گرفتن خود دليـل بـر ايـن اسـت كـه ايـن انـدازه مـى فـهـمـنـد كـه اذن گـرفتن يعنى چه ؟ و تعبير به (ثلاث عورات ) شاهد ديگرى بر اين معنى است .
امـا ايـنـكـه ايـن حـكـم در مـورد بـردگان مخصوص به بردگان مرد است يا كنيزان را نيز شـامـل مـى شـود روايـات مـخـتـلفـى وارد شـده هـر چـنـد ظـاهـر عـام اسـت و شامل هر دو گروه مى شود و به همين دليل روايت موافق ظاهر را مى توان ترجيح داد.
در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: (بر شما و بر آنها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بـدون اذن وارد شـونـد، و بـعـضـى بـه ديگرى خدمت كنند و گرد هم (با صفا و صميميت ) بگردند) (ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن طوافون عليكم بعضكم على بعض ).
آرى (ايـن چـنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است ) (كذلك يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم ).
واژه (طـوافـون ) در اصـل از مـاده (طواف ) به معنى گردش دور چيزى است ، و چون به صورت صيغه مبالغه آمده به معنى كثرت در اين امر مى باشد، و با توجه به اينكه بعد از آن (بعضكم على بعض ) آمده مفهوم جمله اين مى شود كه در غير اين سه وقت شما مجاز هستيد بر گرد يكديگر بگرديد و رفت و آمد داشته باشيد و به هم خدمت كنيد.
و بـه گـفـتـه (فاضل مقداد) در (كنز العرفان ) اين تعبير در حقيقت به منزله بيان دليـل بـراى عـدم لزوم اجـازه گـرفـتن در سائر اوقات است ، چرا كه اگر بخواهند مرتبا رفـت و آمـد داشـتـه بـاشـنـد و در هـر بـار اذن دخـول بـخـواهـنـد كـار مشكل
مى شود.
در آيـه بـعـد حـكـم بـالغـان را بـيـان كـرده ، مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همه اوقات اجازه بگيرند، همانگونه كه اشخاصى كـه قـبـل از آنـهـا بـودنـد اجـازه مـى گـرفـتـنـد) (و اذا بـلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم ).
واژه (حـلم ) (بـر وزن (كـتـب )) بـه مـعـنـى عـقـل آمـده است و كنايه از بلوغ است كه معمولا با يك جهش عقلى و فكرى توام است ، و گاه گـفـتـه انـد (حـلم ) بـه مـعـنى رؤ يا و خواب ديدن است ، و چون جوانان ، مقارن بلوغ ، صـحـنـه هـائى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آنها مى شود اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است .
بـه هـر حـال از آيـه فـوق چـنـيـن اسـتـفـاده مـى شـود كـه حـكـم بـالغـان بـا اطـفـال نـابـالغ مـتـفـاوت اسـت ، زيـرا كـودكـان نـابـالغ طـبـق آيـه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مـادران آنـقـدر آمـيـخـتـه اسـت كـه اگـر بـخـواهـنـد در هـمـه حـال اجـازه بـگـيـرند مشكل خواهد بود، و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز به طور كـامـل بـيـدار نـشـده ، ولى نـوجـوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.
ايـن حـكـم مـخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند، و هيچگونه مانع و رادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.
ذكـر اين نكته نيز لازم است كه جمله كما استاذن الذين من قبلهم اشاره به بزرگسالان است كـه در هـمـه حـال بـه هـنـگـام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند، در اين آيه افرادى را كه تازه به حد بلوغ رسيده اند همرديف بزرگسالان قرار داده كه موظف به استيذان بودند.
در پـايـان آيـه براى تاءكيد و توجه بيشتر مى فرمايد: (اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است ) (كذلك يبين الله لكم آياته و الله عليم حكيم ).
ايـن هـمان تعبيرى است كه در ذيل آيه قبل بود بدون هيچگونه تغيير، جز اينكه در آن آيه (الايات ) بود و در اينجا (آياته ) كه از نظر معنى تفاوت چندانى ندارد.
البته پيرامون خصوصيات اين حكم و همچنين فلسفه آن در (نكات ) بحث خواهيم كرد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث اسـتـثـنائى براى حكم حجاب زنان بيان مى كند و زنان پير و سـالخـورده را از اين حكم مستثنى مى شمرد و مى گويد: (زنان از كار افتاده اى كه اميدى بـه ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى (روئين ) خود را بر زمين بگذارند در حـالى كـه در بـرابـر مردم خود آرائى نكنند) (و القواعد من النساء اللاتى لا يرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة ).
در واقع براى اين استثناء دو شرط وجود دارد:
نـخـسـت ايـنـكـه بـه سـن و سالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند، و به تعبير ديگر جاذبه جنسى را كاملا از دست داده اند.
ديگر اينكه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند .
روشـن اسـت كـه بـا اين دو قيد مفاسد كشف حجاب در مورد آنان وجود نخواهد داشت و به همين دليل اسلام اين حكم را از آنان برداشته است

ايـن نـكـته نيز روشن است كه منظور برهنه شدن و بيرون آوردن همه لباسها نيست بلكه تنها كنار گذاشتن لباسهاى رو است كه بعضى روايات از آن تعبير به چادر و روسرى كرده است (الجلباب و الخمار).
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه السلام ) در ذيل همين آيه مى خوانيم كه فرمود: الخمار و الجـلبـاب ، قـلت بـيـن يـدى مـن كان ؟ قال : بين يدى من كان غير متبرجة بزينة : (منظور روسـرى و چـادر اسـت ، راوى مـى گـويـد از امـام پـرسـيدم : در برابر هر كس كه باشد؟ فرمود: در برابر هر كس باشد، اما خود آرائى و زينت نكند).
روايـات ديـگـرى نـيـز بـه هـمـيـن مـضمون يا نزديك به آن از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده است .
در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد كـه بـا هـمه احوال (اگر آنها تعفف كنند و خويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است ) (و ان يستعففن خير لهن ).
چرا كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعايت كند پسنديده تر و به تقوا و پاكى نزديكتر است .
و از آنـجـا كـه مـمكن است بعضى از زنان سالخورده از اين آزادى حساب شده و مشروع سوء اسـتـفـاده كـنـنـد، و احـيـانـا بـا مـردان بـه گـفـتـگـوهـاى نامناسب بپردازند و يا طرفين در دل افـكـار آلوده اى داشـتـه بـاشند در آخر آيه به عنوان يك اخطار مى فرمايد: (خداوند شنوا و دانا است ) (و الله سميع عليم ).
آنچه را مى گوئيد مى شنود و آنچه را در دل داريد و يا در سر مى پرورانيد
مى داند.
نكته ها:
1 - فلسفه استيذان و مفاسد عدم توجه به آن
بـراى ريـشـه كـن سـاخـتـن يـك مـفـسـده اجـتـمـاعـى مـانـنـد اعـمـال مـنـافـى عـفـت تـنـهـا تـوسـل بـه اجـراى حـدود و تـازيـانـه زدن مـنـحـرفـان كـافـى نـيـسـت ، در هـيـچ يـك از مـسـائل اجتماعى چنين برخوردى نتيجه مطلوب را نخواهد داد، بلكه بايد مجموعه اى ترتيب داد از آمـوزش فـكـرى و فـرهـنـگـى آمـيـخـته با آداب اخلاقى و عاطفى ، و همچنين آموزشهاى صـحـيـح اسـلامـى ، و ايـجـاد يـك مـحـيـط اجـتـمـاعـى سـالم ، سپس ‍ مجازات را به عنوان يك عامل در كنار اين عوامل در نظر گرفت .
بـه هـمـيـن دليـل در اين سوره نور كه در واقع سوره عفت است از مجازات تازيانه مردان و زنـان زنـاكـار شـروع مـى كـنـد، و بـه مـسـائل ديـگـر مـانـنـد فـراهـم آوردن وسـائل ازدواج سـالم ، رعـايـت حـجـاب اسـلامـى ، نهى از چشمچرانى ، تحريم متهم ساختن افـراد بـه آلودگـى نـامـوسـى ، و بـالاخـره اجـازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران ، گسترش مى دهد.
ايـن نشان مى دهد كه اسلام از هيچ يك از ريزه كاريهاى مربوط به اين مساءله غفلت نكرده است .
خدمتكاران موظفند به هنگام ورود در اطاقى كه دو همسر قرار دارند اجازه بگيرند.
كـودكـان بـالغ نـيـز مـوظفند در هر وقت بدون اجازه وارد نشوند، حتى كودكان نابالغ كه مـرتـبـا نـزد پـدر و مـادر هـسـتـنـد نـيـز آمـوزش داده شـونـد كـه لااقـل در سـه وقـت (قـبـل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر كه پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.
ايـن يك نوع ادب اسلامى است هر چند متاسفانه امروز كمتر رعايت مى شود و با اينكه قرآن صريحا آن را در آيات فوق بيان كرده است ، در نوشته ها و سخنرانيها و بيان احكام نيز كـمتر ديده مى شود كه پيرامون اين حكم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نيست به چه دليل اين حكم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته ؟!
گـر چـه ظـاهـر آيـه وجـوب رعـايت اين حكم است حتى اگر فرضا آن را مستحب بدانيم باز بايد از آن سخن گفته شود، و جزئيات آن مورد بحث قرار گيرد.
بـر خـلاف آنـچـه بـعـضـى از سـاده انـديـشـان فـكـر مـى كـنـنـد كـه كـودكـان سـر از اين مـسـائل در نـمـى آورنـد و خـدمتكاران نيز در اين امور باريك نمى شوند ثابت شده است كه كودكان (تا چه رسد به بزرگسالان ) روى اين مساءله فوق العاده حساسيت دارند، و گاه مى شود سهل انگارى پدران و مادران و بر خورد كودكان به منظره هائى كه نمى بايست آن را ببينند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بيماريهاى روانى شده است .
ما خود با افرادى بر خورد كرديم كه به اعتراف خودشان بر اثر بى توجهى پدران و مـادران به اين امر و مشاهده آنان در حال آميزش ‍ جنسى يا مقدمات آن به مرحله اى از تحريك جـنـسـى و عـقـده روانـى رسـيـده بـودنـد كـه عـداوت شـديـد پـدر و مـادر در سـر حـد قتل ! در دل آنها پيدا شده بود، و خود آنها نيز شايد تا مرز انتحار پيش رفته بودند!
ايـنـجـا اسـت كه ارزش و عظمت اين حكم اسلامى آشكار مى شود كه مسائلى را كه دانشمندان امروز به آن رسيده اند از چهارده قرن پيش در احكام خود پيش - بينى كرده است .
و نـيـز در هـمـيـن جـا لازم مـى دانـيـم بـه پـدران و مـادران تـوصـيـه كـنـيـم كـه ايـن مسائل را جـدى بـگـيـرنـد، و فـرزنـدان خـود را عـادت بـه گرفتن اجازه ورود بدهند، و همچنين از كـارهـاى ديـگرى كه سبب تحريك فرزندان مى گردد از جمله خوابيدن زن و مرد در اطاقى كه بچه هاى مميز مى خوابند تا آنجا كه امكان دارد پرهيز كنند، و بدانند اين امور از نظر تربيتى فوق العاده در سرنوشت آنها مؤ ثر است .
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و ان يجامع الرجل امرئته و الصبى فى المهد ينظر اليهما: (مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى نگرد آميزش جنسى كنيد)!.
2 - حكم حجاب براى زنان سالخورده
اصـل اسـتـثـنـاء ايـن گـروه از حـكـم حـجـاب در مـيـان عـلمـاى اسـلام مـحـل بـحـث و گـفـتـگـو نـيـسـت ، چـرا كـه قـرآن نـاطـق به آن است ، ولى در خصوصيات آن گفتگوهائى وجود دارد از جمله اينكه :
در مـورد سـن اين زنان و اين كه تا چه حد برسند حكم (قواعد) را دارند گفتگو است در بعضى از روايات اسلامى تعبير به (مسنه ) شده (زنان سالخورده ).
در حالى كه در بعضى ديگر تعبير به (قعود از نكاح ) (بازنشستگى از ازدواج ) آمده .
امـا جـمـعـى از فـقـهـاء و مـفـسـرين ، آن را به معنى پايان دوران قاعدگى و رسيدن به حد نازائى و عدم رغبت كسى به ازدواج با آنها دانسته اند.
ولى ظاهر اين است كه همه اين تعبيرات به يك واقعيت اشاره مى كند و آن
ايـنـكـه بـه سـن و سـالى بـرسـنـد كـه مـعـمـولا در آن سـن و سـال كـسـى ازدواج نـمـى كـند، هر چند ممكن است به طور نادر چنين زنانى اقدام به ازدواج بنمايند.
و نـيـز در مـورد مـقـدارى از بدن كه جايز است آنها آشكار كنند، در احاديث اسلامى تعبيرات مختلفى آمده ، در حالى كه قرآن به طور سر بسته گفته است مانعى ندارد كه لباسهاى خود را فرو نهند كه البته اين تعبير ظاهر در لباس رو است .
در بعضى از روايات در پاسخ اين سؤ ال كه كداميك از لباسهايشان را مى توانند فرو نهند؟ امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: (الجلباب ) (چادر).
در حـالى كـه در روايـت ديـگـرى تـعـبير به (جلباب و خمار) شده است (خمار به معنى روسرى است ).
ولى ظـاهـر ايـن اسـت كه اين گونه احاديث نيز با هم منافاتى ندارند، منظور اين است كه مانعى ندارد آنها سر خود را برهنه كنند و موها و گردن و صورت خود را نپوشانند و حتى در بـعضى از احاديث و كلمات فقهاء، مچ دستها نيز استثناء شده است ، اما بيش از اين مقدار، دليلى درباره استثناء آن نداريم .
و به هر حال همه اينها در صورتى است كه آنها خود آرائى نكنند (غير متبرجات بزينة ) و زيـنـتـهـاى پـنهانى خود را كه ديگران هم واجب است بپوشانند بايد مستور دارند، و همچنين لباسهاى زينتى كه جلب توجه مى كند در تن نكنند و به تعبير ديگر آنها مجازند بدون چادر و روسرى با لباس ساده و بدون آرايش بيرون آيند.
امـا بـا هـمـه ايـنـهـا اين يك حكم الزامى نيست ، بلكه اگر آنها مانند زنان ديگر پوشش را رعـايـت كـنـنـد تـرجـيـح دارد، چـنـانـكـه در ذيـل آيـه فـوق صريحا آمده است ، زيرا به هر حال احتمال لغزش - هر چند به صورت نادر - در مورد اين گونه افراد نيز هست .
آيه و ترجمه


 


ليـس على الا عمى حرج و لا على الا عرج حرج و لا على المريض حرج و لا على اءنفسكم اءن تـأ كـلوا مـن بـيـوتـكم اءو بيوت اءبائكم اءو بيوت اءمهتكم اءو بيوت إ خونكم اءو بيوت اءخـوتـكـم اءو بيوت اءعممكم اءو بيوت عمتكم اءو بيوت اءخولكم اءو بيوت خلتكم اءو ما مـلكـتـم مـفـاتحه اءو صديقكم ليس عليكم جناح اءن تأ كلوا جميعا اءو اءشتاتا فإ ذا دخلتم بـيوتا فسلموا على اءنفسكم تحية من عند الله مبركة طيبة كذلك يبين الله لكم الايت لعلكم تعقلون (61)
 


ترجمه :

61 - بـر نـابـيـنا و افراد شل و بيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند) و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان (خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانه خود شـما محسوب مى شود بدون اجازه خاصى ) غذا بخوريد، و همچنين خانه هاى پدرانتان ، يا خانه هاى مادرانتان ، يا خانه هاى برادرانتان ، يا خانه هاى خواهرنتان
يـا خـانه هاى عموهايتان ، يا خانه هاى عمه هايتان ، يا خانه هاى دائيهايتان ، يا خانه هاى خـاله هـايـتـان ، يـا خـانه اى كه كليدش در اختيار شما است ، يا خانه هاى دوستانتان ، بر شـمـا گـنـاهـى نـيـسـت كـه بـطـور دسـتـه جـمـعـى يا جداگانه غذا بخوريد، و هنگامى كه داخل خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از سوى خداوند، سلام و تحيتى پـر بـركـت و پـاكـيـزه ، اينگونه خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند شايد انديشه كنيد.
تفسير:
خانه هائى كه غذا خوردن از آنها مجاز است
از آنـجـا كـه در آيـات سـابـق سـخـن از اذن ورود در اوقات معين يا به طور مطلق به هنگام داخـل شـدن در مـنـزل اختصاصى پدر و مادر بود، آيه مورد بحث در واقع استثنائى بر اين حـكـم اسـت كـه گـروهـى مـى تـوانـنـد در شـرائط مـعـيـنـى بـدون اجـازه وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون استيذان غذا بخورند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (بـر نـابـينا و افراد شل و بيمار گناهى نيست كه با شما هم غذا شود) (ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج ).
چـرا كـه طـبـق صـريـح بـعضى از روايات ، اهل مدينه پيش از آنكه اسلام را پذيرا شوند افـراد نـابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفره غذا منع مى كردند و با آنها هم غذا نمى شدند و از اين كار نفرت داشتند.
و بـه عـكس بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مى دادند نه به اين عـلت كـه از هـم غـذا شـدن بـا آنـهـا تـنـفـر داشـتـنـد، بـلكـه بـه ايـن دليـل كـه شـايد اعمى ، غذاى خوب را نبيند و آنها ببينند و بخورند و اين بر خلاف اخلاق اسـت ، و هـمـچنين در مورد افراد لنگ و بيمار كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند و افراد سالم پيشى بگيرند.
به هر دليل كه بود با آنها هم غذا نمى شدند، و روى همين جهت افراد اعمى
و لنگ و بيمار نيز خود را كنار مى كشيدند، چرا كه ممكن بود مايه ناراحتى ديگران شوند و اين عمل را براى خود گناه مى دانستند.
ايـن مـوضـوع را از پـيـامـبـر خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه سـؤ ال كردند آيه فوق نازل شد و گفت : هيچ مانعى ندارد كه آنها با شما هم غذا شوند.
البـتـه در تـفـسـير اين جمله مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند از جمله اينكه آيه ناظر به استثناى اين سه گروه از حكم جهاد است .
و يـا ايـنـكه منظور اين است كه شما مجازيد اين گونه افراد ناتوان را با خود به خانه هـاى يـازده گـانـه اى كـه در ذيـل آيـه بـه آن اشـاره شـده ببريد و آنها نيز از غذاى آنها بخورند.
ولى اين دو تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد و با ظاهر آيه سازگار نيست (دقت كنيد).
سپس قرآن مجيد اضافه مى كند: (بر خود شما نيز گناهى نيست كه از اين خانه ها بدون گـرفـتن اجازه غذا بخوريد: خانه هاى خودتان ) (منظور فرزندان يا همسران است كه از آن تعبير به خانه خود شده است ) (و لا على انفسكم ان تاكلوا من بيوتكم ).
(يا خانه هاى پدرانتان ) (او بيوت آبائكم ).
(يا خانه هاى مادرانتان ) (او بيوت امهاتكم ).
(يا خانه هاى برادرانتان ) (او بيوت اخوانكم ).
(يا خانه هاى خواهرانتان ) (او بيوت اخواتكم ).
(يا خانه هاى عموهايتان ) (او بيوت اعمامكم ).
(يا خانه هاى عمه هايتان ) (او بيوت عماتكم ).
(يا خانه هاى دائيهايتان ) (او بيوت اخوالكم ).
(يا خانه هاى خاله هايتان ) (او بيوت خالاتكم ).
(يا خانه اى كه كليدش در اختيار شما است ) (او ما ملكتم مفاتحه ).
(يا خانه هاى دوستانتان ) (او صديقكم ).
البته اين حكم شرائط و توضيحاتى دارد كه بعد از پايان تفسير آيه خواهد آمد.
سـپـس ادامـه مـى دهـد: (بـر شـمـا گـنـاهـى نـيـست كه به طور دستجمعى يا جداگانه غذا بخوريد) (ليس عليكم جناح ان تاكلوا جميعا او اشتاتا).
گـويـا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهائى ، ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند مدتى گرسنه مى ماندند، قرآن به آنها تعليم مى دهد كه غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است .
بـعـضى نيز گفته اند كه گروهى از عرب مقيد بودند كه غذاى مهمان را به عنوان احترام جداگانه ببرند و خود با او هم غذا نشوند (مبادا شرمنده يا مقيد گردد) آيه اين قيدها را از آنها برداشت و تعليم داد كه اين يك سنت ستوده نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه : جمعى مقيد بودند كه اغنياء با فقيران غذا نخورند، و فاصله طـبـقاتى را حتى بر سر سفره حفظ كنند، قرآن اين سنت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.
مانعى ندارد كه آيه ناظر به همه اين امور باشد.
سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده مى گويد:
(هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از
نـزد خـداونـد، سـلام و تـحـيـتـى پـر بركت و پاكيزه ) (و اذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة ).
و سـر انـجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد: (اين گونه خداوند آيات خويش را براى شـمـا تـبـيـيـن مـى كـنـد، شايد انديشه و تفكر كنيد) (كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تعقلون ).
در اينكه منظور از اين (بيوت ) (خانه ها) چه خانه هائى است ؟ بعضى از مفسران آن را اشاره به خانه هاى يازده گانه فوق مى دانند.
و بعضى ديگر آن را مخصوص مساجد دانسته اند.
ولى پـيـدا اسـت كـه آيـه مـطـلق اسـت و هـمـه خـانـه هـا را شـامـل مـى شـود، اعـم از خانه هاى يازده گانه اى كه انسان براى صرف طعام وارد آن مى شـود، و يـا غـيـر آن از خـانه هاى دوستان و خويشاوندان يا غير آنها، زيرا هيچ دليلى بر تقييد مفهوم وسيع آيه نيست .
و اما اينكه منظور از سلام كردن بر خويشتن چيست ؟ باز در اينجا چند تفسير ديده مى شود:
بعضى آن را به معنى سلام كردن بعضى بر بعضى ديگر دانسته اند، همانگونه كه در داسـتـان بنى اسرائيل (سوره بقره آيه 54) خوانديم فاقتلوا انفسكم : (بعضى از شما، بعضى ديگر را به عنوان مجازات بايد بقتل برسانند).
بـعـضـى از مفسران آن را به معنى سلام كردن بر همسر و فرزندان و خانواده دانسته اند، چـرا كـه آنـهـا بـه منزله خود انسانند، و لذا تعبير به (انفس ) شده است ، در آيه مباهله (سـوره آل عـمـران آيـه 61) نـيـز ايـن تـعـبـيـر ديـده مـى شود، و اين نشان مى دهد كه گاه نـزديـكـى شـديـد يـك فـرد بـه ديگرى سبب مى شود كه از او تعبير به (نفس ) (خود انـسـان ) كـنـنـد، آن گـونـه كه نزديك بودن على (عليه السلام ) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سبب اين تعبير شد.
بعضى از مفسران نيز آيه فوق را اشاره به خانه هائى مى دانند كه شخصى در آن ساكن نيست ، انسان به هنگام ورود در آنجا با اين عبارت بر خويشتن سلام مى كند: السلام علينا مـن قـبـل ربـنـا (درود بـر مـا از سـوى پـروردگـار مـا)ياالسلام علينا و على عباد الله الصالحين (درود بر ما و بر بندگان صالح خدا).
مـا فكر مى كنيم منافاتى در ميان اين تفسيرها نباشد، به هنگام ورود در هر خانه اى بايد سـلام كـرد، مـؤ مـنـان بـر يـكـديگر، و اهل منزل بر يكديگر، و اگر هم كسى نباشد، سلام كردن بر خويشتن ، چرا كه همه اينها در حقيقت باز گشت به سلام بر خويش دارد.
لذا در حـديـثـى از امـام بـاقر (عليه السلام ) مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤ ال كـردنـد در جـواب فـرمـود: هـو تـسـليـم الرجـل عـلى اهـل البيت حين يدخل ثم يردون عليه فهو سلامكم على انفسكم : (منظور سلام كردن انسان بـر اهل خانه است ، به هنگامى كه وارد خانه مى شود، آنها طبعا به او پاسخ مى گويند، و سلام را به خود او باز مى گردانند و اين است سلام شما بر خودتان .
و بـاز از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه مـى فـرمـود: اذا دخـل الرجـل مـنـكـم بـيـتـه فـان كـان فـيـه احـد يـسـلم عـليـه ، و ان لم يـكـن فـيـه احـد فـليـقـل السـلام عـليـنـا مـن عـنـد ربـنـا يـقـول الله عـز و جل تحية من عند الله مباركة طيبة : (هنگامى كه كسى از شما وارد خانه اش مى شود اگر در آنـجـا كـسـى بـاشـد بـر او سـلام كـنـد، و اگر كسى نباشد بگويد: سلام بر ما از سوى پروردگار ما، همانگونه كه خداوند در قرآن فرموده : تحية من عند الله مباركة طيبة .
نكته ها:

1ـ آيا خوردن غذاى ديگران مشروط به اجازه آنها نيست ؟
چـنـانكه در آيه فوق ديديم خداوند اجازه داده است كه انسان از خانه هاى بستگان نزديك و بعضى از دوستان و مانند آنها - كه مجموعا يازده مورد مى شود - غذا بخورد، و در آيه اجازه گرفتن از آنها شرط نشده بود، و مسلما مشروط به اجازه نيست چون با وجود اجازه از غذاى هر كس مى توان خورد و اين يازده گروه خصوصيتى ندارد.
ولى آيـا احـراز رضـايـت بـاطـنـى (بـه اصـطـلاح از طـريـق شـاهـد حال ) به خاطر خصوصيت و نزديكى كه ميان طرفين است شرط است ؟
ظـاهـر اطـلاق آيـه ايـن شـرط را نـيـز نـفـى مـى كـنـد، هـمـيـن انـدازه كـه احتمال رضايت او باشد (و غالبا رضايت حاصل است ) كافى مى شمرد.
ولى اگـر وضع طرفين به صورتى در آمده كه يقين به عدم رضايت داشته باشند گر چـه ظـاهـر آيـه نيز از اين نظر اطلاق دارد اما بعيد نيست كه آيه از چنين صورتى منصرف بـاشـد، بـه خـصـوص ايـنـكـه ايـنـگـونـه افـراد، نـادرنـد و مـعـمـولا اطـلاقـات شامل اين گونه افراد نادر نمى شود.
بـنـابـرايـن آيـه فـوق ، در مـحـدوده خـاصـى ، آيـات و روايـاتـى را كـه تـصـرف در اموال ديگران را مشروط به احراز رضايت آنها كرده است تخصيص مى زند، ولى تكرار مى كنيم اين تخصيص در محدوده معينى است ، يعنى غذا خوردن به مقدار نياز، خالى از اسراف و تبذير.
آنـچـه در بـالا ذكـر شـد در مـيـان فـقـهـاى مـا مـشهور است ، و قسمتى از آن نيز صريحا در روايات آمده .
در روايـت مـعـتـبـرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم هنگامى كه از اين آيه - جمله او صـديـقـكـماز آنـحـضـرت سـؤ ال كـردنـد فـرمـود: هـو و الله الرجل يدخل بيت صديقه
فـيـاكـل بـغـيـر اذنـه : (بـه خـدا قـسـم مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان داخل خانه برادرش مى شود و بدون اجازه غذا مى خورد).
روايـات مـتعدد ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده كه در آنها آمده است اذن گرفتن در اين موارد شرط نيست (البته اختلافى در ميان فقهاء نيست كه با نهى صريح يا علم به كراهت جايز نيست و آيه از آن انصراف دارد).
در مورد (عدم افساد) (و عدم اسراف ) نيز در بعضى از روايات تصريح شده است .
تـنـهـا چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه روايتى كه در همين باب وارد شده مى خـوانـيـم : تـنها از مواد غذائى خاصى مى توان استفاده كرد نه هر غذائى ولى از آنجا كه اين روايت مورد اعراض فقهاء است ، سند آن معتبر نخواهد بود.
بـعـضـى ديـگـر از فـقهاء طعامهاى نفيس و عالى كه صاحبخانه احيانا براى خود يا مهمان مـحـتـرمـى و يـا مـواقـع خـاصـى ذخـيـره كـرده است استثناء كرده اند، و اين استثناء به حكم انصراف آيه از اين صورت بعيد به نظر نمى رسد.
2 - فلسفه اين حكم اسلامى
مـمـكـن اسـت ايـن حـكـم اسـلامـى در مـقـايـسه با احكام شديد و محكمى كه در تحريم غصب در بـرنـامه هاى اسلامى آمده سؤ ال انگيز باشد كه چگونه اسلام با آنهمه دقت و سختگيرى كه در مساءله تصرف در اموال ديگران نموده چنين امرى را مجاز شمرده است ؟!
ما فكر مى كنيم اين سؤ ال متناسب با محيطهاى صددرصد مادى همچون محيط اجتماعى غربيها است كه حتى فرزندان خود را كمى كه بزرگ شوند از خانه بيرون مى كنند! و عذر پدر و مادر را به هنگام پيرى و از كار افتادگى مى خواهند! و هرگز حاضر نيستند در برابر آنـهـا حـقـشناسى و محبت كنند، چرا كه تمام مسائل در آنجا بر محور روابط مادى و اقتصادى دور مى زند، و از عواطف انسانى خبرى نيست !.
ولى ايـن مـسـاءله بـا توجه به فرهنگ اسلامى و عواطف ريشه دار انسانى ، مخصوصا در زمـيـنه نزديكان و بستگان و دوستان خاص ، كه حاكم بر اين فرهنگ است به هيچوجه جاى تعجب نيست .
در حـقـيـقـت اسـلام پـيـونـدهـاى نـزديـك خـويـشـاونـدى و دوسـتـى را مـا فـوق ايـن مـسـائل دانـسـتـه اسـت ، و ايـن در حـقـيـقـت حـاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعه اسـلامـى بـايـد حـاكـم بـاشـد، و تـنـگ نظريها و انحصارطلبيها و خودخواهى ها از آن دور گردد.
بـدون شـك احـكـام غـصـب در غـيـر ايـن مـحـدوده حـاكـم اسـت ، ولى اسلام در اين محدوده خاص مـسـائل عـاطـفى و پيوندهاى انسانى را مقدم شمرده ، و در واقع الگوئى است براى ساير روابط خويشاوندان و دوستان .
3 - منظور از صديق كيست ؟
بدون شك صداقت و دوستى معنى وسيعى دارد و منظور از آن در اينجا مسلما دوستان خاص و نـزديـكـنـد كـه رفـت و آمـد بـا يـكـديـگـر دارند، و ارتباط ميان آنها ايجاب مى كند كه به مـنـزل يـكـديـگـر بـرونـد و از غـذاى هـم بـخـورنـد، البـتـه هـمـانـگـونـه كـه در اصـل مـسـاءله يـاد آور شـديم در اين گونه موارد احراز رضايت شرط نيست همان اندازه كه يقين به نارضائى نداشته باشد كافى است .
لذا بـعـضـى از مـفـسـران در ذيـل ايـن جـمـله گـفـتـه انـد: منظور دوستى است كه در دوستيش صادقانه با تو رفتار مى كند، و بعضى ديگر گفته اند: دوستى است كه ظاهر و باطنش با تو يكى است ، و ظاهرا همه اشاره به يك مطلب دارند.
ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر اجمالا روشن مى شود آنها كه تا اين اندازه در برابر دوستانشان گذشت ندارند در واقع دوست نيستند!
در اينجا مناسب است گسترش مفهوم دوستى و شرائط جامع آن را كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده بشنويم : امام (عليه السلام ) فرمود:
لا تـكـون الصـداقـة الا بـحـدودهـا، فـمـن كـانت فيه هذه الحدود او شى ء منها فانسبه الى الصداقة و من لم يكن فيه شى ء منها فلا تنسبه الى شى ء من الصداقة :
فاولها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدة .
و الثانى ان يرى زينك زينه و شينك شينه .
و الثالثة ان لا تغيره عليك ولاية و لا مال .
و الرابعة ان لا تمنعك شيئا تناله مقدرته .
و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لا يسلمك عند النكبات :
(دوسـتـى جـز بـا حـدود و شـرائطـش امـكان پذير نيست ، كسى كه اين حدود و شرائط يا بـخـشـى از آن در او بـاشـد او را دوسـت بدان ، و كسى كه هيچيك از اين شرائط در او نيست چيزى از دوستى در او نيست :
نخستين شرط دوستى آنست كه باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد.
دومـين شرط اين است كه زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود ببيند.
سوم اين است كه مقام و مال ، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد!
چهارم اين كه آنچه را در قدرت دارد از تو مضايقه ننمايد!
و پنجم كه جامع همه اين صفات است آنست كه تو را به هنگام پشت كردن
روزگار رها نكند)!.
4 - تفسير (ما ملكتم مفاتحه )
در پـاره اى از شـاءن نـزولهـا آمده است كه در صدر اسلام هنگامى كه مسلمانها به جهاد مى رفـتند گاهى كليد خانه خود را به افراد از كار افتادهاى كه قادر بر جهاد نبودند داده ، و حتى به آنها اجازه مى دادند كه از غذاهاى موجود در خانه بخورند اما آنها احيانا از ترس اينكه مبادا گناهى باشد، از خوردن امتناع مى ورزيدند.
طـبـق ايـن روايـت منظور از ما ملكتم مفاتحه (خانه هائى كه مالك كليدهاى آنها شده ايد) همين است .
از (ابـن عـبـاس 9 نـيـز نـقـل شـده كه منظور وكيل انسان و نماينده او نسبت به آب و ملك و زراعـت و چهارپايان است كه به او اجازه داده شده است از ميوه باغ به مقدار نياز بخورد و از شـيـر حيوانات بنوشد، بعضى نيز آن را به (شخص انباردار) تفسير كرده اند كه حق دارد كمى از مواد غذائى تناول كند.
ولى بـا تـوجه به ساير گروههائى كه در اين آيه ، نام آنها برده شده ، ظاهر اين است كه منظور از اين جمله ، كسانى است كه كليد خانه خود را به خاطر ارتباط نزديك و اعتماد، بـه دسـت ديـگـرى مـى سـپـارند، ارتباط نزديك ميان اين دو سبب شده كه آنها نيز در رديف بستگان و دوستان نزديك باشند، خواه رسما وكيل بوده باشد يا نه .
و اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات ايـن جـمله به وكيلى كه عهده دار سرپرستى اموال كسى است تفسير شده در واقع از قبيل بيان مصداق است و منحصر به آن نيست .
5 - سلام و تحيت
(تحيت ) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل از ماده (حيات ) است ، و به معنى دعا كردن بـراى سـلامـت و حـيـات ديـگـرى مى باشد، خواه اين دعا به صورت (سلام عليكم ) يا (السلام علينا) و يا مثلا (حياك الله ) بوده باشد، ولى معمولا هر نوع اظهار محبتى را كه افراد در آغاز ملاقات نسبت به يكديگر مى كنند، (تحيت ) مى گويند.
منظور از (تحية من عند الله مباركة طيبة ) اين است كه تحيت را به نوعى با خدا ارتباط دهـنـد، يـعـنـى مـنـظـور از (سـلام عـليـكم ) اين باشد كه (سلام خدا بر تو باد) با (سـلامـتـى تـو را از خـدا مـى خـواهـم ) چرا كه از نظر يك فرد موحد، هر گونه دعائى بالاخره به خدا باز مى گردد و از او تقاضا مى شود و طبيعى است دعائى كه چنين باشد، هم پر بركت (مبارك ) و هم پاكيزه و (طيبه ) است .
(دربـاره سـلام و اهـمـيـت آن و وجـوب پـاسـخ دادن به هر گونه تحيت در جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 41ذيل آيه 86 سوره نساءبحث كرده ايم ).
آيه و ترجمه


إ نـما المؤ منون الذين اءمنوا بالله و رسوله و إ ذا كانوا معه على اءمر جامع لم يذهبوا حتى يـسـتـذنـوه إ ن الذيـن يـسـتـذنـونك اءولئك الذين يؤ منون بالله و رسوله فإ ذا استذنوك لبعض شأ نهم فأ ذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله إ ن الله غفور رحيم (62)
لا تـجـعـلوا دعـاء الرسـول بـيـنكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن اءمره اءن تصيبهم فتنة اءو يصيبهم عذاب اءليم (63)
اءلا إ ن لله مـا فـى السـمـوت و الا رض قـد يـعـلم مـا اءنـتـم عـليـه و يـوم يرجعون إ ليه فينبئهم بما عملوا و الله بكل شى عليم (64)

 


ترجمه :

62 - مـؤ مـنـان واقـعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كـار مـهـمـى بـا او بـاشـنـد بـدون اجازه او بجائى نمى روند، كسانى كه از تو اجازه مى گـيـرنـد آنـها براستى ايمان به خدا و پيامبرش آورده اند، در اين صورت هر گاه از تو بـراى بـعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند، هر كس از آنها را مى خواهى (و صلاح مى بينى ) اجازه ده ، و براى آنها استغفار كن كه خداوند غفور و رحيم است .
63 - دعوت پيامبر را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نـكـنـيـد، خـداونـد كـسـانـى را كـه از شما پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كند مى داند، آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد.
64 - آگـاه بـاشيد كه براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است ، او مى داند آنچه را كه شـمـا بـر آن هـسـتـيد، و روزى كه به سوى او باز مى گردند آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد، و خدا به هر چيزى آگاه است .
شاءن نزول :
دربـاره نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث شـان نـزولهـاى گـونـاگـونـى نقل كرده اند:
در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم كـه ايـن آيـه در مـورد حـنـظـلة بـن اءبـى عـيـاش نـازل شـده اسـت كـه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى كند، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا اصـحـاب و يـاران مـشـغـول بـه مشورت درباره جنگ بود، او نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اجازه داد.
صـبـحـگـاهـان بـه قـدرى عـجـله بـراى شـركـت در بـرنـامه جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد، و سرانجام شربت شهادت نوشيد.
پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره او فرمود: فرشتگان را ديدم كه حنظله را در مـيـان آسـمـان و زمـيـن غـسـل مـى دهـنـد!، لذا بـعـد از آن حـنـظـله بـه عـنـوان غسيل الملائكه ناميده شد.
در شـاءن نـزول ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه آيـه در داسـتـان جـنـگ خـنـدق نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با انبوه مسلمانان با سـرعـت مشغول كندن خندق در اطراف مدينه بودند گروهى از منافقين به ظاهر در صف آنها بـودنـد ولى كـمـتـر كـار انـجـام مـى دادنـد، و تـا چـشـم مـسـلمـانـان را غـافـل مـى ديـدند بدون اجازه گرفتن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آهسته به خـانـه هـاى خـود مى آمدند، اما هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مى كردند نزد پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) آمده اجازه مى خواستند و به محض اينكه كار خود را انجام مى دادند باز مى گشتند و به حفر خندق ادامه مى دادند، تا از اين كار خير و مهم عقب نمانند، آيه فوق گروه اول را مذمت و گروه دوم را ستايش مى كند.
تفسير:
پيامبر را تنها نگذاريد!
در چـگـونـگـى ارتـبـاط اين آيات با آيات قبل بعضى از مفسران از جمله مرحوم طبرسى در مـجـمـع البيان و نويسنده تفسير فى ظلال گفته اند كه چون در آيات گذشته بخشى از نـحـوه مـعـاشـرت افـراد بـا دوسـتان و خويشاوندان مطرح شده بود، آيات مورد بحث كيفيت مـعـاشـرت مـسلمانان را با پيشوايشان پيامبر مطرح نموده و لزوم انضباط را در برابر او تـاءكـيد مى كند، تا در همه چيز گوش به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشند و در كارهاى مهم بدون ضرورت ، و بدون اجازه او از جمعيت جدا نشوند.
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه در چند آيه قبل ، سخن از لزوم اطاعت خدا و پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـيـان بود و يكى از شئون اطاعت آن است كه بدون اذن و فرمان او كارى نكنند، لذا در آيات مورد بحث از اين مطلب سخن مى گويد.
بـه هـر حـال در نـخـسـتين آيه مى فرمايد: مؤ منان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسـولش آورده انـد و هـنـگـامـى كـه در كـار مـهمى كه حضور جمعيت را ايجاب مى كند با او بـاشـنـد، بـدون اذن و اجـازه او بـه جـائى نـمى روند (انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاءذنوه ).
مـنـظـور از (امـر جـامـع ) هـر كـار مـهـمـى اسـت كه اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و هـمـكـاريـشان ضرورت دارد، خواه مساءله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد و مـبـارزه بـا دشـمن ، و خواه نماز جمعه در شرائط فوق العاده ، و مانند آن ، بنابراين اگر مـى بـيـنـيـم بـعـضـى از مـفـسـران آن را به خصوص مشورت ، يا خصوص مساءله جهاد، يا خـصـوص نماز جمعه يا نماز عيد تفسير كرده اند بايد گفت : بخشى از معنى آيه را منعكس ساخته اند، و شاءن نزولهاى گذشته نيز مصداقهائى از اين حكم كلى هستند.
در حـقـيـقـت ايـن يـك دسـتـور انـضـبـاطـى اسـت كـه هـيـچ جـمـعـيـت و گـروه متشكل و منسجم نمى تواند نسبت به آن بى اعتنا باشد، چرا كه در اين گونه مواقع گاهى حتى غيبت يك فرد گران تمام مى شود و به هدف نهائى آسيب مى رساند، مخصوصا اگر رئيـس جمعيت ، فرستاده پروردگار و پيامبر خدا و رهبر روحانى نافذ الامر باشد. توجه بـه ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يك اجـازه صورى بگيرد و به دنبال كار خود برود، بلكه براستى اجازه گيرد، يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مى دهد و در غير اين صورت بايد بماند و گـاهـى كـار خـصـوصـى خـود را فـداى هـدف مـهـمـتـر كـنـد. لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند: كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها براستى ايمان به خدا و رسولش آورده اند ايمانشان تنها با زبان نيست ، بلكه با روح
و جان مطيع فرمان تواند (ان الذين يستاذنونك اولئك الذين يؤ منون بالله و رسوله ).
(در ايـن صـورت هـر گـاه از تـو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كـس از آنـهـا مـى خـواهـى (و صـلاح مـى بينى ) اجازه ده ) (فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم ).
روشـن اسـت كـه اينگونه افراد با ايمان با توجه به اينكه براى امر مهمى اجتماع كرده انـد هـرگـز بـراى يـك كـار جـزئى اجـازه نـمـى طلبند، و منظور از شانهم در آيه كارهاى ضرورى و قابل اهميت است .
و از سوى ديگر، خواست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مفهومش اين نيست كه بدون در نظر گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آنـسـت كـه دست رهبر باز باشد و در هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مى كند به آنها اجازه رفتن را ندهد.
شـاهد اين سخن اينكه در آيه 43 سوره توبه ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بـه خـاطـر اجـازه دادن بـه بعضى از افراد مؤ اخذه مى كند و مى گويد: عفى الله عنك لمن اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين : (خداوند تو را عفو كرد چرا به آنـها اجازه دادى پيش از آنكه راستگويان از دروغگويان براى تو شناخته شوند؟!). اين آيه نشان مى دهد كه حتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اجازه دادن افراد بايد دقت كند و تمام جوانب كار را در نظر گيرد و در اين امر مسئوليت الهى دارد.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: هنگامى كه به آنها اجازه مى دهى براى آنان استغفار كن كه خـداونـد غـفـور و رحـيـم اسـت (و اسـتـغـفـر لهـم الله ان الله غـفور رحيم ). در اينجا اين سؤ ال پـيـش مـى آيـد كه اين استغفار براى چيست ؟ مگر آنها با اجازه گرفتن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باز گنهكارند كه نياز به استغفار دارند؟!.
اين سؤ ال را از دو راه مى توان پاسخ گفت : نخست اينكه آنها گر چه ماذون
و مجازند ولى بالاخره كار شخصى خود را بر كار جمعى مسلمين مقدم داشته اند و اين خالى از يـكـنـوع تـرك اولى نـيـسـت و لذا نـيـاز بـه اسـتـغـفـار دارنـد (هـمـانـنـد استغفار بر يك عمل مكروه ).
ضمنا اين تعبير نشان مى دهد كه تا مى توانند از گرفتن اجازه خوددارى كنند و فداكارى و ايـثـار نـمـايند كه حتى پس از اجازه باز عمل آنها ترك اولى است ، مبادا حوادث جزئى را بهانه ترك گفتن اين برنامه هاى مهم قرار دهد.
ديگر اينكه آنها به خاطر رعايت ادب در برابر رهبرشان درخور لطف الهى هستند و پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه عـنـوان تـشـكـر از ايـن عمل براى آنها استغفار مى كند.
در عين حال اين دو پاسخ با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو منظور باشد.
البـتـه ايـن دسـتـور انـضباطى مهم اسلامى مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است بلكه در بـرابر تمام رهبران و پيشوايان الهى اعم از پيامبر و امام و علمائى كه جانشين آنها هستند رعـايـت آن لازم اسـت ، چرا كه مساءله سرنوشت مسلمين و نظام جامعه اسلامى در آن مطرح مى بـاشـد، و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد، عقل و منطق نيز حاكم به آن است ، زيرا اصولا هيچ تشكيلاتى بدون رعايت اين اصل پا بر جا نمى ماند، و مديريت صحيح بدون آن امكان پذير نيست .
عـجـب ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران مـعـروف اهـل سـنـت ايـن آيـه را دليل بر جواز اجتهاد و واگذارى حكم به راى مجتهد دانسته اند، ولى ناگفته پيدا است آن اجـتـهـادى كه در مباحث اصول و فقه مطرح است مربوط به احكام شرع است نه مربوط به موضوعات ، اجتهاد در موضوعات قابل انكار نيست ، هر فرمانده لشكر، هر رئيس اداره و هر سرپرست گروهى به هنگام تصميمگيرى در مسائل اجرائى و موضوعات
خارجى راءيش محترم است ، اين دليل بر آن نيست كه در احكام كلى شرع بتوان اجتهاد كرد و با مصلحت انديشى ، حكمى وضع يا حكمى را نفى نمود.
سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمانهاى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـيـان كـرده مـى گويد: دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در ميان خود مانند دعـوت بـعـضـى از شـمـا نـسـبـت بـه بـعـضـى ديـگـر تـلقـى نـكـنـيـد (لا تـجـعـلوا دعـاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا). او هنگامى كه شما را براى مسالهاى فرا مى خواند حـتـمـا يك موضوع مهم الهى و دينى است ، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد، و به طور جدى روى آن بـايـسـتـيـد، دعـوتـهاى او را ساده نگيريد كه فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پـروردگـار اسـت . سـپـس ادامـه مـى دهـد: خـداونـد كسانى را كه از شما براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پشت سر ديگران پنهان مى شوند، و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند و مى بيند (قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لو اذا).
(امـا آنـهـا كـه مـخـالفـت فـرمـان او مـى كـنـند بايد از اين بترسند كه فتنهاى دامنشان را بـگـيـرد، يـا عـذاب دردنـاك به آنها برسد (فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم ).
(يـتـسـللون ) از مـاده (تـسلل ) در اصل به معنى بر كندن چيزى است (مثلا گفته مى شـود (سـل السـيـف مـن الغـمـد) يـعنى شمشير را از غلاف كشيد) و معمولا به كسانى كه مخفيانه و به طور قاچاقى از جائى مى گريزند، متسللون گفته مى شود.
(لواذا) از (مـلاوزه ) بـه مـعـنـى اسـتـتـار اسـت ، و در ايـنـجـا بـه مـعـنـى عـمـل كـسـانى است كه پشت سر ديگرى خود را پنهان مى كنند يا در پشت ديوارى قرار مى گـيـرنـد و بـه اصـطلاح افراد را خواب مى كنند و فرار مى كنند، اين عملى بوده است كه منافقين به هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مردم را براى جهاد يا امر مهم ديگرى فرا مى خواند انجام مى دادند.
قرآن مجيد مى گويد: اين عمل زشت منافقانه شما اگر از مردم پنهان
بـمـانـد از خـدا هرگز پنهان نخواهد ماند، و اين مخالفتهاى شما در برابر فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مجازات دردناكى در دنيا و آخرت دارد.
در ايـنـكـه مـنـظـور از (فـتـنـه ) در ايـنـجـا چـيـسـت ؟ بـعـضـى از مفسران آن را به معنى قـتـل و بـعـضـى بـه مـعـنى گمراهى و بعضى به معنى تسلط سلطان ظالم ، و سر انجام بعضى به معنى بلاى نفاق كه در قلب انسان آشكار مى شود دانسته اند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه منظور از فتنه ، فتنه هاى اجتماعى و نابسامانيها و هرج و مـرج و شـكـسـت و ساير آفتهائى است كه بر اثر تخلف از فرمان رهبر دامنگير جامعه مى شود.
ولى بـه هـر حـال فـتـنـه مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـمـه ايـن امـور و غـيـر ايـنـهـا را شـامـل مى شود. همانگونه كه (عذاب اليم ) ممكن است عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را در بر گيرد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در تـفـسـيـر آيـه فـوق غـيـر از آنـچـه گـفـتـيـم دو احتمال ديگر ذكر كرده اند:
نـخـست اينكه : منظور از (لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا) اين است كـه هـنـگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را صدا مى زنيد با ادب و احترامى كـه شـايـسـتـه مـقام او است وى را بخوانيد، نه همچون صدا زدن يكديگر، زيرا بعضى از كـسـانـى كـه بـا ادب اسلامى آشنا نبودند خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رسيدند و در ميان جمع يا تنهائى مرتب : يا محمد ! يا محمد!... مى گفتند به گونه اى كه شـايـسـتـه يـك رهـبـر بـزرگ آسمانى نبود، هدف اين است كه او را با تعبيراتى مانند يا رسول الله و يا نبى الله و با لحنى معقول و مؤ دبانه صدا بزنند.
در بـعـضـى از روايـات نيز اين تفسير وارد شده است ، ولى با توجه به آيه گذشته و تعبيرات ذيل خود اين آيه كه سخن از اجابت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و غـائب نـشدن از محضر او بدون اذن مى گويد اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست ، مگر اينكه
بگوئيم هر دو مطلب مراد است ، و تفسير اول و دوم را در مفهوم آيه جمع بدانيم .
تـفسير سومى نيز براى آيه نقل شده كه بسيار ضعيف به نظر مى رسد و آن اينكه دعا و نـفـريـنـهـاى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را همچون نفرين خودتان در باره يكديگر نگيريد).
چرا كه دعا و نفرين او روى حساب است و برنامه الهى و مسلما كارگر خواهد شد.
امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن تـفـسـيـر تـنـاسـبـى بـا صـدر و ذيـل آيـه نـدارد و روايـتـى نـيـز در بـاره آن نـرسـيـده قابل قبول نيست .
ذكـر ايـن نـكـته نيز لازم است كه علماى اصول از جمله فليحذر الذين يخالفون عن امره ... چـنـيـن اسـتـفـاده كرده اند كه اوامر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلالت بر وجوب دارد ولى اين استدلال اشكالاتى دارد كه در اصول به آن اشاره شده است .
آخرين آيه مورد بحث كه (آخرين آيه سوره نور) است اشاره لطيف و پر معنائى است به مـسـاءله مـبـدء و معاد كه انگيزه انجام همه فرمانهاى الهى است و در واقع ضامن (اجراى همه اوامر و نواهى مى باشد، از جمله اوامر و نواهى مهمى كه در سر تا سر اين سوره آمده است ، مى فرمايد:
آگـاه بـاشـيـد كـه بـراى خـدا اسـت آنـچه كه در آسمانها و زمين است ) (الا ان لله ما فى السماوات و الارض ).
خدائى كه علم و دانش او همه جهان را در بر مى گيريد و مى داند آنچه را شما بر آن هستيد (روش شما، اعمال شما، عقيده و نيت شما، همه براى او آشكار است ) (قد يعلم ما انتم عليه ).
و تـمـام ايـن امـور بـر صـفـحـه عـلم او ثبت است و آن روز كه انسانها به سوى او باز مى گـردنـد آنـهـا را از اعـمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد و نتيجه آن را هر چه باشد به آنها مى دهد (و يوم يرجعون اليه فينبئهم بما عملوا).
(و خـدا بـه هـر چـيـز عـالم و آگـاه اسـت (و الله بكل شى ء عليم ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه سـه بـار بـر روى عـلم خـدا نـسـبـت بـه اعـمـال انـسـانـهـا تـكـيه شده است و اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند، كـسى به طور دائم مراقب او است ، و ذره اى از پنهان و آشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعـتـقـاد و بـاور اثـر تـربـيـتـى فـوق العـاده روى او مـى گـذارد و ضـامـن كنترل انسان در برابر انحرافات و گناهان است .
بـار الهـا! (مصباح قلب ما را به نور علم و ايمان روشن فرما، و مشكاة وجودمان را براى حفظ ايمان تقويت نما، تا صراط مستقيم پيامبرانت را به سوى رضاى تو ره سپر شويم و به مصداق لا شرقية و لا غربيه از هر گونه انحراف در سايه لطفت مصون بمانيم .
بار الها! چشم ما را به نور عفت ، قلب ما را به نور معرفت ، روح ما را به نور تقوى ، و تـمـام وجـودمـان را بـه نـور هـدايـت روشن فرما و از سرگردانى و غفلت و گرفتارى در چنگال وسوسه هاى شيطان محفوظ دار.
خداوندا! پايه هاى حكومت عدل و داد اسلامى را براى اجراى حدودت محكم كن و جامعه ما را از سقوط در دامان بيعفتى ها مصون دار انك على كل شى ء قدير.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -