انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 1 - 10 نور

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 1 تا 10 

 بسم الله الرّحمن الرّحيم

 سوره انزلنها و فرضنها و انزلنا فيها آيات بينت لعلكم تذكّرون (1)

 الزّانية و الزانى فاجلدوا كل وحد منهما مائة جلدة و لا تاءخذكم بهما رافة فى دين الله ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين (2)

 الزّانى لا ينكح الا زانية او مشركة و الزّانية لا ينكحها الا زان او مشرك و حرم ذلك على المؤمنين (3)

 و الّذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلده و لا تقبلوا لهم شهده ابدا و اولئك هم الفاسقون (4)

 الا الّذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم (5)

 و الّذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم فشهادة احدهم اربع شهادت بالله انه لمن الصّادقين (6)

 و الخامسة ان لعنت اللّه عليه ان كان من الكاذبين (7)

 و يدرؤ ا عنها العذاب ان تشهد اربع شاهدت بالله انه لمن الكاذبين (8)

 و الخمسة ان غضب اللّه عليها ان كان من الصادقى (9)

 و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة و ان اللّه تواب حكيم (10)

ترجمه آيات

به نام خداى بخشنده مهربان. اين سوره را فرستاديم و (احكامش را) آيات روشن نازل ساختيم براى اين كه بندگان متذكر آن حقايق شوند (1).

بايد شما مؤمنان هر يك از زنان و مردان زناكار را به صد تازيانه مجازات و تنبيه كنيد و هرگز درباره آنان در دين خدا رافت و ترحم روا مداريد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد و بايد عذاب آن بدكاران را جمعى از مؤمنان مشاهده كنند (2).

مرد زناكار جز با زن زناكار و مشرك نكاح نكند و زن زناكار هم جز با مرد زانى و مشرك نكاح نخواهد كرد و اين كار بر مردان مؤمن حرام است (3).

و آنان كه به زنان با عفت نسبت زنا بدهند آنگاه چهار شاهد عادل بر ادعاى خود نياورند آنان را به هشتاد تازيانه كيفر دهيد و ديگر هرگز شهادت آنها را نپذيريد كه مردمى فاسق و نادرستند (4).

مگر آنهائى كه بعد از آن فسق و بهتان به درگاه خدا توبه كردند و در مقام اصلاح خود بر آمدند در اين صورت خدا آمرزنده و مهربان است (5).

و آنان كه به زنان خود نسبت زنا دهند و جز خود بر آن شاهد نداشته باشند بايد هر يك از آنها چهار مرتبه شهادت وقسم به نام خدا ياد كه او در اين ادعاى زنا از راستگويان است (6).

و بار پنجم قسم ياد كند كه لعن خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد (7).

پس براى رفع عذاب حد، آن زن نيز نخست چهار مرتبه شهادت و قسم به نام خدا ياد كند كه البته شوهرش دروغ مى گويد (8).

و بار پنجم قسم ياد كند كه غضب خدا بر او اگر اين مرد در اين ادعا از راستگويان باشد (9).

و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما مؤمنان نبود و اگر نه اين بود كه خداى مهربان البته توبه پذير و درستكار است حدود و تكليف را چنين آسان نمى گرفت و با توبه از شما رفع عذاب نمى كرد(10).

بيان آيات

غرض اين سوره همان است كه سوره با آن افتتاح شده و آن بيان پاره اى از احكام تشريع شده، و سپس پاره اى از معارف الهى مناسب با آن احكام است، معارفى كه مايه تذكر مؤمنين مى شود.

معنا و مورد استعمال كلمه (سورة) و مقصود از اينكه فرمود: (سورة انزلناها وفرضناها)

سوره انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آيات بينات لعلّكم تذكّرون

كلمه (سوره ) به معناى پاره اى از كلمات و جمله بندى هايى است كه همه براى ايفاى يك غرض ريخته شده باشد، و به همين جهت در اين آيه شريفه يك بار مجموع آيات سوره به اعتبار معنايى كه دارند يك سوره ناميده شده، و فرموده : (اين سوره را نازل كرديم ) و بار ديگر ظرف براى بعضى آياتش اعتبار شده، از باب ظرفيت مجموع براى بعض و فرموده : (در آن آياتى روشن نازل كرديم ).

و اين كلمه از كلماتى است كه قرآن كريم آن را وضع كرده و هر دسته از آياتش را يك سوره ناميده، و استعمال آن در كلام خداى تعالى مكرر آمده، و مثل اينكه وجه اين نامگذارى معناى لغوى آن است، كه همان ديوار دور شهر باشد كه بر شهر احاطه مى كند، چون سوره قرآن نيز حصارى است كه چند آيه و يا يك غرض معينى را كه در مقام ايفاى آن است در بر گرفته است.

راغب مى گويد كلمه (فرض ) به معناى بريدن چيز محكم و تاءثير در آن مى باشد، مانند، فرض آهن و... سپس گفته : فرض، همان معناى ايجاب را مى دهد، با اين تفاوت كه واجب كردن چيزى را به اعتبار وقوع و ثباتش ايجاب مى گويند، و به اعتبار بريده شدن، و يك طرفى شدن تكليف در آن، فرض مى گويند، همچنان كه خداى تعالى فرموده : سوره (انزلناها و فرضناها)، يعنى سوره اى كه ما عمل به آن را بر تو واجب كرديم.

و نيز مى گويد: اين كلمه هر جا كه در جمله (فرض اللّه عليه - خدا بر او فرض كرد) واقع شده باشد، معناى ايجابى را مى دهد كه خداى تعالى مكلف را بدان وارد و تكليف كرده، و هر جا در جمله (فرض اللّه له ) واقع شده باشد، معناى توسعه و رخصت را مى دهد، مانند: (ما كان على النبى من حرج فيما فرض اللّه له ) - در آنچه خدا نصيب كرده براى پيغمبر حرجى بر او نيست.

پس اينكه فرمود: سوره (انزلناها و فرضناها)، معنايش اين است كه اين سوره را ما نازل كرديم، و عمل به آن احكامى كه در آن است واجب نموديم، پس اگر آن حكم ايجابى باشد، عمل به آن اين است كه آن را بياورند، و اگر تحريمى باشد عمل به آن اين است كه ترك كنند و از آن اجتناب نمايند.

و اينكه فرمود: (و انزلنا فيها آيات بينات لعلّكم تذكرون ) مراد از آن - به شهادت سياق - آيه نور، و آيات بعد از آن است كه حقيقت ايمان و كفر و توحيد و شرك را ممثل مى سازد، و اين معارف الهى را تذكر مى دهد.

بيان حد زناى زانى و زانيه  

الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة... المؤمنين

كلمه (زنا) به معناى جماع بدون عقد يا بدون شبه عقد يا بدون خريد كنيز است، و كلمه (جلد) به معناى زدن تازيانه است و كلمه (راءفت ) به معناى دلسوزى و تحريك شدن عواطف است، بعضى از لغويين گفته اند: به معناى رحمت آميخته با دلسوزى است و كلمه (طائفه ) در اصل به معناى جماعت است وقتى كه كوچ مى كنند، بعضى گفته اند: اين كلمه بر دو نفر و حتى بر يك نفر هم اطلاق مى شود.

(الزانية و الزانى... جلدة ) - مراد مرد و زنى است كه اين عمل شنيع از آن دو سر زده، كه بايد به هر يك از آن دو صد تازيانه بزنند، و صد تازيانه حد زنا است به نص اين آيه شريفه، چيزى كه هست در چند صورت تخصيص خورده، اول اينكه زناكاران محصن باشند، يعنى مرد زناكار داراى همسر باشد، و زن زناكار هم شوهر داشته باشد، يا يكى از اين دو محصن باشد كه در اين صورت هر كس كه محصن است بايد سنگسار شود، دوم اينكه برده نباشند كه اگر برده باشند حد زناى آنان نصف حد زناى آزاد مى باشد.

بعضى از مفسرين گفته اند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده، براى اين بوده كه اين عمل از زنان شنيع تر و زشت تر است و نيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قويتر و بيشتر است.

و خطاب در آيه متوجه به عموم مسلمين است، در نتيجه زدن تازيانه كار كسى است كه متولى امور مسلمانان است، كه يا پيغمبر است و يا امام، و يا نايب امام.

(و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله...) - اين نهى كه از رافت شده از قبيل نهى از مسبب است به نهى از سبب، چون رقت كردن به حال كسى كه مستحق عذاب است باعث مى شود كه در عذاب كردن او تساهل شود، و در نتيجه نسبت به او تخفيف دهند، و يا به كلى اجراى حدود را تعطيل كنند، و به همين جهت كلام را مقيد كرد به قيد (فى دين اللّه ) تا جمله چنين معنا دهد كه در حالتى كه اين سهل انگارى در دين خدا و شريعت او شده است.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (دين اللّه ) همان حكم خدا است، همچنان كه در آيه (ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك ) بدين معنا است، يعنى رافت، شما را در اجراى حكم خدا و اقامه حد او نگيرد.

(ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر) - يعنى اگر شما چنين و چنان هستيد در اجراى حكم خدا دچار رافت نشويد و اين خود تأكيد در نهى است.

(و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين ) - يعنى و بايد جماعتى از مؤمنين ناظر و شاهد اين اجراى حد باشند، تا آنان نيز عبرت گيرند و نزديك عمل فحشاء نشوند.

الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة، و الزانية لا ينكحها الا زان او مشرك، و حرم ذلك على المؤمنين

ظاهر آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن سياق ذيل آن، كه مرتبط با صدر آن است، چنين مى رساند كه : آيه شريفه در مقام بيان حكمى تشريعى تحريمى است، هر چند كه از ظاهر صدر آن بر مى آيد كه از مسأله اى خبر مى دهد، چون مراد از اين خبر تأكيد در نهى است، چون امر و نهى وقتى به صورت خبر بيان شود. امر و نهى موكد مى شود، و اين گونه تعبيرها زياد است، (مثلا مى گوييم فلانى اين كار را مى كند، و يا ديگر از اين كارها نمى كند، يعنى به هيچ وجه نبايد كند).

معناى اينكه فرمود: (زانى جز با زانيه يا مشركه نكاح نمى كند، و با زانيه جززانى يا مشرك ازدواج نمى كند...)

و حاصل معناى آيه با كمك روايات وارده از طرق اهل بيت (عليهم السلام) اين است كه : زناكار وقتى زناى او شهرت پيدا كرد، و حد بر او جارى شد، ولى خبرى از توبه كردنش نشد، ديگر حرام است كه با زن پاك و مسلمان ازدواج كند، بايد يا با زن زناكار ازدواج كند و يا با زن مشرك، و همچنين زن زناكار اگر زنايش شهرت يافت، و حد هم بر او جارى شد ولى توبه اش آشكار نگشت، ديگر حرام مى شود بر او ازدواج با مرد مسلمان و پاك، بايد با مردى مشرك، يا زناكار ازدواج كند.

پس اين آيه، آيه اى است محكم و باقى بر احكام خود كه نسخ نشده و احتياج به تاءويل هم ندارد، و اگر در روايات حكم را مقيد كرده اند به صورت اقامه حد و ظهور توبه، ممكن است اين قيد را از سياق آيه نيز استفاده كرد، براى اينكه حكم به تحريم نكاح، در آيه شريفه بعد از امر به اقامه حد است، و همين بعد واقع شدن ظهور در اين دارد كه مراد از زانى و زانيه، زانى و زانيه حد خورده است و همچنين اطلاق زانى و زانيه ظهور در كسانى دارد كه هنوز به اين عمل شنيع خود ادامه مى دهند، و شمول اين اطلاق به كسانى كه توبه نصوح كرده اند، از داءب و ادب قرآن كريم بعيد است.

وجوهى كه درباره اين آيه گفته شده است  

مفسرين در معناى آيه مشاجراتى طولانى و اقوالى مختلف دارند.

يكى اينكه گفتار در آيه به منظور اخبار از مقدار لياقت مرتكبين اين عمل زشت است، و مى خواهد بفرمايد: افراد پليد همان پليدى ها را دوست مى دارند، و لياقت بيش از آن را ندارند آدم زناكار به خاطر خباثت و پليدى ذاتش جز به زنى مثل خود ميل نمى كند، او از زنى خوشش مى آيد كه چون خودش زناكار و پليد، و يا بدتر از خودش زنى مشرك و بى دين باشد و همچنين زن زناكار جز به مردى مثل خود متعفن و پليد، و يا بدتر از خودش مشرك و بى دين تمايل ندارد. پس آيه شريفه در مقام بيان اعم اغلب است، همچنان كه در آيه ديگر از همين سوره فرموده : (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ).

يكى ديگر اينكه مراد از آيه شريفه تقبيح اينگونه افراد است، و معنايش اين است كه لايق به حال مرد زناكار اين است كه جز زن زناكار و يا بدتر از او را نگيرد و لايق به حال زن زناكار هم اين است كه جز به مرد زناكار و يا بدتر از او يعنى مشرك، شوهر نكند و مراد از (نكاح ) عقد نكاح و ازدواج مشروع است و جمله (و حرم ذلك على المؤمنين ) عطف است بر اول آيه، و مراد اين است كه زنا بر مؤمنين حرام شده، (نه ازدواج با زناكار).

ولى اين دو وجه از اين رو صحيح نيستند كه با سياق آيه و مخصوصا با اتصال صدر و ذيل آن به يكديگر كه قبلا بدان اشاره رفت سازگار نيستند.

وجه سوم اينكه اصلا اين آيه شريفه نسخ شده، و ناسخ آن آيه (وانكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم است ).

جواب اين وجه هم اين است كه نسبت ميان آيه مورد بحث و اين آيه نسبت عموم و خصوص مطلق است، يعنى اين آيه عام است و آيه مورد بحث آن را تخصيص زده،فرموده : اينكه در آنجا به طور عموم گفتيم (دختران خود و صالحان از برده و كنيزان خود را همسر دهيد) مخصوص است به غير زناكاران مصر در زنا و در اينگونه موارد كه عامى بعد از خاص وارد مى شود آن را نسخ نمى كند.

بله اگر هم بگوييم نسخ شده مناسب تر آن است كه بگوييم ناسخ آن، آيه 221 سوره بقره است، كه مى فرمايد: (و لا تنكحوا المشركات حتى يؤمن و لامه مؤمنة خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الى النار و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه ).

به اين بيان كه كسى ادعا كند كه اين آيه نيز هر چند عامى است بعد از خاص، و ليكن لسان آن لسانى است كه تخصيص نمى پذيرد و وقتى آيه خاص آن را تخصيص نزد، قهرا آيه عام، ناسخ خاص مى شود، بعضى از مفسرين هم ادعا كرده اند كه نكاح كافر با زن مسلمان تا سال ششم از هجرت جايز بوده، بعد از آن در آيه 221 سوره بقره تحريم آن نازل شده، پس شايد آيه مورد بحث كه مربوط به زانى و زانيه است و ازدواج زن زناكار مسلمان را با مشرك جايز دانسته قبل از نزول تحريم بوده، و آيه تحريم بعد از آن نازل شده (در نتيجه آيه 221 سوره بقره ازدواج زناكار با مشرك را نسخ كرده ) البته درباره اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون فسادش روشن بود متعرض نقل آنها نشديم.

تشريع حد قذف  

و الّذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة...

معناى (رمى ) (انداختن ) معروف است ولى به عنوان استعاره در نسبت دادن امرى ناپسند به انسان نيز استعمال مى شود، مانند نسبت زنا و دزدى دادن، كه آن را (قذف ) هم مى گويند.

و از سياق آيه بر مى آيد كه مراد از رمى نسبت زنا دادن به زن محصنه و عفيفه است و مراد از آوردن چهار شاهد كه ناظر و گواه زنا بوده اند، اقامه اين شهود است براى اثبات نسبتى كه داده و در اين آيه خداى تعالى دستور داده در صورتى كه نسبت دهنده چهار شاهد نياورد او را تازيانه بزنند و از آن به بعد شهادت او را نپذيرند و در ضمن حكم به فسق او نيز كرده است و معناى آيه اين است كه كسانى كه به زنان عفيف نسبت زنا مى دهند و چهار شاهد بر صدق ادعاى خود نمى آورند،بايد هشتاد تازيانه به ايشان بزنيد و چون ايشان فاسق شده اند، ديگر تا ابد شهادتى از آنان قبول نكنيد.

و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از نظر نسبت دهنده مطلق است، يعنى هم شامل مرد مى شود و هم زن، هم حر و هم برده، روايات اهل بيت (عليهم السلام) هم همين طور تفسير كرده.

الا الدين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم

اين استثناء هر چند راجع به جمله اخير يعنى حكم به فسق نامبردگان است. و ليكن از آنجايى كه به شهادت سياق براى جمله و (هرگز شهادتى از ايشان نپذيريد) جنبه تعليل را دارد، لازمه اش ارتفاع حكم به ارتفاع فسق است، كه حكم ابدى نپذيرفتن شهادت هم برداشته شود، در نتيجه لازمه رفع دو حكم اين مى شود كه استثناء به حسب معنا به هر دو جمله مربوط باشد، و معنا چنين باشد كه هرگز از آنان شهادت نپذيريد، چون فاسقند، مگر آنان كه توبه نموده و عمل خود را اصلاح كنند، چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است، و چون چنين است گناهشان را مى آمرزد، و به ايشان رحم مى كند، يعنى حكم به فسق و نپذيرفتن ابدى شهادت آنان را بر مى دارد.

بعضى از مفسرين گفته اند كه استثناء مزبور تنها و تنها راجع به جمله اخير است، در نتيجه اگر قذف كننده بعد از اقامه حد توبه كند و اصلاح نمايد، گناهش آمرزيده مى شود، ولى باز هم شهادتش تا ابد پذيرفته نيست، ولى بنا به گفته كسى كه استثناء را راجع به هر دو جمله مى داند نتيجه اش اين مى شود كه هم گناهش آمرزيده مى شود و هم شهادتش پذيرفته مى گردد.

و ظاهر امر چنين است كه اين اختلاف مفسرين از يك مسأله اصولى كه در علم اصول عنوان شده است منشاء مى گيرد، و آن اين است كه آيا استثنايى كه بعد از چند جمله واقع مى شود به همه آنها بر مى گردد و يا تنها به جمله آخرى ؟ و حق مطلب اين است كه استثناء فى نفسه صلاحيت براى هر دو را دارد، و تعين يكى از آن دو وجه، محتاج قرينه است، تا ببينى از قرائنى كه در كلام است چه استفاده شود و در آيه مورد بحث آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه استثناء به جمله اخير بر مى گردد، ولى چون افاده تعليل مى كند - همانطور كه گفتيم - به ملازمه، جمله قبلى را هم به معناى خود مقيد مى كند.

و الّذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم... من الكاذبين

شهادتشان را تأييد كند (فشهادة احدهم اربع شهادات باللّه) چنين كسانى شهادتشان كه يك شهادت از چهار شاهد است، چهار بار خواهد بود و شهادتش را متعلق به خدا كند كه راست مى گويد.

بيان حكم (لعان)  

معناى مجموع اين دو آيه چنين است كه : كسانى كه به همسران خود نسبت زنا مى دهند، و چهار شاهد ندارند - و طبع قضيه هم همين است، چون تا برود و چهار نفر را صدا بزند كه بيايند و زناى همسر او را ببينند تا شهادت دهند غرض فوت مى شود و زناكار اثر جرم را از بين مى برد - پس شهادت چنين كسانى كه بايد آن را اقامه كنند چهار بار شهادت دادن خود آنان است كه پشت سر هم بگويند: خدا را گواه مى گيرم كه در اين نسبتى كه مى دهم صادقم و بار پنجم بعد از اداى همين شهادت اضافه كند كه لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم.

و يدرو عنها العذاب ان تشهد... ان كان من الصادقين

كلمه (درء) به معناى دفع است و مراد از (عذاب ) همان حد زنا است، و معناى آيه اين است كه اگر زن همان پنج شهادتى را كه مرد داد عليه او اداء كند، حد زنا از وى بر داشته مى شود و شهادتهاى چهارگانه زن اين است كه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كه اين مرد از دروغگويان است، و در نوبت پنجم اضافه كند كه (لعنت خدا بر من باد اگر اين مرد از راستگويان باشد). و به اين سوگند دو طرفى در فقه اسلام لعان مى گويند، كه مانند طلاق مايه انفصال زن و شوهر است.

و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة و ان اللّه تواب حكيم

جواب كلمه لولا در اين آيه حذف شده و قيودى كه در فعل شرط اخذ شده آن جواب را مى فهماند، چون معناى آيه اين است كه اگر فضل خدا و رحمتش نبود و اگر توبه و حكمتش نمى بود، هر آينه بر سرتان مى آمد آنچه كه فضل و رحمت و حكمت و توبه خدا از شما دور كرد. پس به طورى كه قيود ماخوذ در شرط مى فهماند، تقدير آيه چنين است (لولا ما انعم الله عليكم من نعمة الّذين و توبة لمذنبيكم و تشريعه الشرايع لنظم امور حياتكم، لزمتكم الشقوة، و اهلكتكم المعصية و الخطيئة و اختل نظام حياتكم بالجهالة ) يعنى اگر نعمت دين و توبه بر گنهكارانتان و تشريع شرايع براى نظم امور زندگيتان را خدا بر شما ارزانى نمى داشت، هرگز از شقاوت رهايى نداشتيد، و هميشه به معصيت و خطا دچار بوديد، و به خاطر جهالت، نظام امورتان مختل مى گشت، (خدا داناتر است ).

بحث روايتى

چند روايت در باره آيه حد زنا و آيه: (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة...) و شأن نزول آن

در كافى به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: سوره نور بعد از سوره نساء نازل شده، و شاهد صدق اين سخن اين است كه خداى تعالى در سوره نساء فرمود: (و آن دسته از زنان شما كه عمل زنا مرتكب مى شوند عليه آنان استشهاد كنيد به چهار نفر از خودتان، كه اگر شهادت دادند ايشان را در خانه ها زندانى كنيد تا بميرند، و يا خداى تعالى راه نجاتى بر ايشان قرار دهد) و در سوره نور به عنوان جعل و قرار داد راه نجات فرموده : (سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آيات بيّنات لعلكم تذكّرون الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلده و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين ).

و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام) در ذيل جمله (و ليشهد عذابهما) فرموده اند: يعنى ببينند تازيانه زدن به ايشان را (طائفة من المؤمنين ) و مردم را براى اين ديدن دعوت و جمع كنند.

و در تهذيب به سند خود از غياث بن ابراهيم از جعفر از پدرش از اميرالمؤمنين روايت كرده كه در ذيل جمله (و لا تاخذكم بهما رافة فى دين اللّه ) فرمود: مقصود از دين الله اقامه حدود خدا است و در ذيل جمله (و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين ) فرمود: طائفه، يك نفر را هم شامل مى شود.

و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود آيه (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة...) در مدينه نازل شد، و در اين آيه خداى تعالى زناكار از زن و مرد را مؤمن نناميد، و هيچ اهل علمى شك ندارد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: زناكار در حالى كه زنا مى كند مؤمن نيست، و دزد هم در حالى كه دزدى مى كند مؤمن نيست، چون اين گونه افراد وقتى به چنين عملى دست مى زنند ايمان از وجودشان كنده مى شود، آنطور كه پيراهن از تن كنده مى شود.

و در همان كتاب به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) از معناى آيه (الزّانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) سؤ ال كردم، فرمود: اينها زنان و مردانى معروف به زنا بودند كه به اين عمل شهرت داشتند، و مردم به اين عنوان آنها را مى شناختند، مردم امروز هم مانند مردم عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله) مى باشند پس هر كس كه حد زنا بر او جارى شد و يا متهم به زنا شد سزاوار نيست مردم با او ازدواج كنند تا او را به توبه بشناسند و توبه اش شهرت پيدا كند.

مؤلف: مثل اين روايت را كافى به سند خود از ابى الصباح نيز نقل كرده. و به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر (عليه السلام) به اين عبارت آورده : ايشان مردان و زنانى بودند كه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مشهور به زنا بودند. پس خداى تعالى مردم را از اين مردان و زنان نهى فرمود، و مردم امروز هم به مانند مردم آن روز مى باشند پس كسى كه معروف به زنا شده و يا حد بر او جارى شده باشد، بايد از ازدواج با او خوددارى كنند تا وقتى كه توبه اش شناخته و معروف شود.

و در همان كتاب به سند خود از حكم بن حكيم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود : اين تنها مربوط به زنا كارهاى علنى است، و اما اگر كسى احيانا زنايى كند و توبه نمايد، هر جا بخواهد مى تواند ازدواج كند.

و در الدرالمنثور است كه احمد و عبد بن حميد و نسايى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در سنن خود، و ابو داوود در ناسخش از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه گفت : زنى بود كه او را ام مهزول مى ناميدند، و به مردى زنا مى داد، به شرطى كه خرجى او را بدهد، پس يكى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خواست او را تزويج كند خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (زن زناكار را نمى گيرد مگر مرد زناكار يا مشرك ).

مؤلف: قريب به اين معنا از عده اى از نويسندگان جوامع از مجاهد نقل شده.

باز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از مقاتل روايت كرده كه گفت : وقتى مهاجرين مكه به مدينه آمدند به جز چند نفر انگشت شمار همه در شدت تنگى بودند، در شهر مدينه هم گرانى و قحطى بود، و نيز در بازار مدينه فاحشه هاى علنى و رسمى بود از اهل كتاب، و اما از انصار يكى اميه دختر كنيز عبداللّه بن ابى بود، و يكى ديگر نسيكه دختر اميه بود، كه از مردى از انصار بود، و از اين كنيز زادگان انصار عده اى بودند كه زنا مى دادند، و هر يك به در خانه خود بيرقى افراشته بود تا مردان بفهمند اينجا خانه يكى از آن زنان است، و اين زنان از همه اهل مدينه زندگى بهترى داشتند، و بيش از همه به ديگران كمك مى كردند.

پس جمعى از مهاجرين براى نجات از قحطى و گرسنگى با اشاره بعضى تصميم گرفتند با اين زنان ازدواج كنند، تا به اين وسيله معاششان تأمين شود. يكى گفت خوب است قبلا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دستور بگيريم، پس نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) شده گفتند: يا رسول الله گرسنگى بر ما شدت كرده، و چيزى كه سد جوع ما كند پيدا نمى كنيم، و در بازار فاحشه هايى از اهل كتاب و كنيز زادگانى از ايشان و از انصار هستند كه با زنا كسب معاش مى كنند، آيا صلاح هست ما با آنان ازدواج كنيم و از زيادى آنچه به دست مى آورند استفاده كنيم البته هر گاه زندگى خودمان راه افتاد، و بى نياز از ايشان شديم، رهايشان مى كنيم ؟ در اين هنگام خدا اين آيه را فرستاد: (الزّانى لا ينكح...) - و بر مؤمنين حرام كرد ازدواج با زناكاران را كه علنى زنا مى دادند.

مؤلف: اين دو روايت سبب نزول آيه (الزّانية لا ينكحها الا زان او مشرك ) را بيان كرده، نه شان نزول جمله (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) را.

رواياتى درباره آيات راجع به قذف و لعان و شأن نزول آنها

و در مجمع البيان در ذيل آيه (الا الّذين تابوا) گفته : مفسرين در اين استثناء اختلاف كرده اند كه به كجا بر مى گردد و در آن دو قول گفته اند: يكى اينكه تنها به فسق بر مى گردد، و نه به جمله (و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا) تا آنجا كه مى گويد: دوم اينكه به هر دو جمله بر مى گردد، پس اگر قذف كننده اى توبه كند شهادتش قبول مى شود، چه حد خورده باشد و چه نخورده باشد (نقل از ابن عباس ) تا آنجا كه مى گويد: اين نظريه قول امام باقر و امام صادق (عليه السلام) نيز هست.

و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق و عبد بن حميد و ابن منذر از سعيد بن مسيب روايت كرده كه گفت : سه نفر عليه مغيره بن شعبه شهادت به زنا دادند، و زياد كه چهارمى بود از دادن شهادت خوددارى كرد، در نتيجه آن سه نفر به دستور عمر حد خوردند، و عمر به ايشان گفت : توبه كنيد تا شهادتتان پذيرفته شود دو نفر توبه كردند و ابوبكرة توبه نكرد، و هيچ وقت هم شهادتش پذيرفته نشد، و اين ابوبكرة برادر مادرى زياد بود، و چون زياد كرد آنچه را كه كرد (و خود را پسر ابوسفيان و مادرش را زناكار معرفى نمود) ابوبكرة سوگند خورد كه تا هر چند كه زنده است با او حرف نزند و حرف نزد تا مرد.

و در تهذيب به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: اگر برده به حر نسبت زنا دهد هشتاد تازيانه مى خورد، و آنگاه فرمود: اين از حقوق النّاس است.

روايتى در شأن نزول آيه لعان  

و در تفسير قمى در ذيل جمله (و الّذين يرمون ازواجهم... ان كان من الصادقين ) روايت كرده كه اين آيه درباره لعان نازل شده، و سبب نزولش اين بوده كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از جنگ تبوك برگشت عويمر بن ساعدة عجلانى كه از انصار است نزدش آمد، و گفت : يا رسول اللّه همسر من به شريك بن سمحاء زنا داده، و از او حامله شده، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از او روى بگردانيد، عويمر مجددا سخن خود را تكرار كرد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روى گردانيد، تا چهار مرتبه اين كار تكرار شد.

پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به خانه اش رفت و آيه لعان بر او نازل شد. پس براى نماز عصر بيرون شد و بعد از نماز به عويمر فرمود: برو همسرت را بياور كه خدا آيه قرآنى درباره شما زن و شوهر نازل كرده. پس مرد نزد زن آمد و گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تو را مى خواهد، زن كه زن آبرومندى بود با جمعى از قوم خود آمد، همينكه داخل مسجد شد رسول خدا به عويمر فرمود: برويد نزديك منبر و آنجا ملاعنه كنيد !عويمر پرسيد چگونه ملاعنه كنيم ؟ فرمود پيش بيا و بگو: خدا را شاهد مى گيرم كه من در آنچه به اين زن نسبت داده ام از راستگويانم، عويمر جلو منبر آمد و يكبار صيغه لعان را جارى كرد، حضرت فرمود: اعاده كن دوباره خواند، تا چهار بار، فرمود: در نوبت پنجم بگو كه لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم : آنگاه حضرت فرمود (مواظب باش كه لعنت، دعاى مستجابى است، اگر دروغ بگويى تو را خواهد گرفت ).

آنگاه باو فرمود: برو كنار و به همسرش فرمود: مثل او شهادت بده، و گرنه حد خدا را بر تو جارى مى كنم، زن به صورت افراد فاميلش ‍ نگريست و گف ت : من اين رويها را در اين شبانگاه سياه نمى كنم، پس نزديك منبر آمد و گفت خدا را شاهد مى گيرم كه عويمر در اين نسبت كه به من بسته از دروغگويان است، حضرت فرمود: اعاده كن، تا چهار نوبت اعاده كرد سپس فرمود: حالا خودت را لعنت كن اگر او از راستگويان باشد، زن در نوبت پنجم گفت غضب خدا بر من باد اگر چنانچه عويمر در نسبتى كه به من داده از راستگويان باشد، حضرت فرمود: واى بر تو! اين نفرين مستجاب است ! اگر دروغگو باشى تو را مى گيرد.

پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به شوهرش فرمود: برو كه ديگر تا ابد اين زن بر تو حلال نيست، گفت پس آن مالى كه من به او داده ام چه مى شود؟ حضرت فرمودند. اگر تو در اين نسبت كه به او دادى دروغگو باشى كه آن مال از خود اين زن نيز از تو دورتر شده است، و اگر راست گفته باشى آن مال مهريه اين زن، و عوض كامى است كه از او گرفته اى، و رحم او را براى خود حلال كرده اى، (تا آخر حديث).

و در مجمع البيان در روايت عكرمه از ابن عباس آمده كه گفت : سعد بن عباده وقتى آيه قذف را شنيد از تعجب گفت : (به به )، اگر به خانه درآيم و ببينم كه مردى ميان رانهاى فلانى است هيچ سر و صدايى نكنم، تا بروم چهار بيگانه ديگر را بياورم، جريان را نشان آنان بدهم ؟ اگر چنين چيزى پيش بيايد به خدا سوگند كه تا من بروم چهار نفر را بياورم، آن مرد كارش را تمام كرده، مى رود، در نتيجه اگر از دهانم بيرون كنم هشتاد تازيانه به پشتم فرود خواهد آمد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به مردم مدينه كه سعد بزرگ ايشان بود فرمود: اى گروه انصار نمى شنويد كه سعد چه مى گويد؟ گفتند: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) بزرگ ما را ملامت مكن، چون او مردى بسيار غيرتمند است، و به همين جهت جز با دختران باكره ازدواج نكرده، و هيچگاه زنى را طلاق نگفته، تا مبادا كسى از ما جراءت كند و مطلقه او را بگيرد، خود سعد بن عباده گفت : يا رسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من اين حكم را جز حكم خدا نمى دانم، و ليكن به خاطر همان اشكالى كه به ذهنم آمد و عرض كردم از اين حكم تعجب كردم، حضرت فرمود خدا غير از اين را نخواسته، سعد گفت صدق اللّه و رسوله، به گفته خدا و رسول ايمان دارم.

پس چيزى نگذشت كه پسر عمويى داشت به نام هلال بن اميه از باغ آمد در حالى كه ديد مردى با زنش جمع شده، پس صبح نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) رفت و گفت :

ديروز عصر به خانه آمدم و ديدم كه مردى با او است، و با دو چشم خود ديدم و با دو گوش خود شنيدم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خيلى ناراحت شد، به طورى كه كراهت از رخساره اش مشاهده گشت، هلال گفت مثل اينكه مى بينم ناراحت شديد، به خدا قسم كه من راست مى گويم، و اميدوارم كه خدا فرجى فراهم كند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) تصميم گرفت او را بزند.

راوى مى گويد: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى كه ديروز سعد مى گفت : مبتلا شديم، آيا راضى شويم كه هلال تازيانه بخورد، و براى ابد شهادتش مردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همين كه شنيدند وحى نازل شده سكوت كردند، آن وحى عبارت بود از آيه (و الّذين يرمون ازواجهم...)

پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) فرمود: اى هلال بشارت باد تو را كه خداوند فرج قرار داد، همان فرجى كه آرزويش مى كردى، پس فرمود، بفرستيد تا همسر او بيايد، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) ميان اين زن و شوهر ملاعنه كرد بعد از آن كه لعان تمام شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ميان آن دو تفرقه افكند، و حكم كرد كه فرزند از آن زن باشد، در حالى كه پدر معينى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند.

آنگاه فرمود:( اگر چنين و چنان بياورد براى شوهرش آورده، و اگر چنين و چنان بياورد براى كسى آورده كه درباره اش اين حرفها زدند).

احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد يعنى حكم خدا چنين است آيا به رسم جاهليت عمل كنيم كه قيافه شناس بگويد اگر چنين و چنان است از شوهر اوست و گرنه از ديگران ؟.

مؤلف: اين روايت را در الدرالمنثور از عده اى از ارباب جوامع از ابن عباس روايت كرده است.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -