انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 26 - 51 حج

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و إ ذ بواءنا لابرهيم مكان البيت اءن لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود (26)
و اءذن فـى النـاس بـالحـج يـاءتـوك رجـالا و عـلى كل ضامر ياءتين من كل فج عميق (27)
ليـشـهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى اءيام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الا نعم فكلوا منها و اءطعموا البائس الفقير (28)

 


ترجمه :

26 - به خاطر بياور زمانى را كه محل خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم (تا اقدام بـه بـنـاى خـانـه كـنـد و بـه او گـفتيم ) چيزى را شريك من قرار مده ، و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان (از آلودگى بتها و از هر گونه آلودگى ) پاك گردان .
27 - و مـردم را دعـوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دور (به سوى خانه خدا) بيايند.
28 - تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حياتبخش ) باشند، و نام خدا را در ايام معينى بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است (هنگام قربانى كردن )
بـبـرنـد (و هـنـگامى كه قربانى كرديد) از گوشت آنها بخوريد، و بينواى فقير را نيز اطعام نمائيد.
تفسير:
دعوت عام براى حج !
به تناسب بحثى كه در آيه گذشته پيرامون مسجدالحرام و زائران خانه خدا آمد در آيات مـورد بـحـث نـخـسـت بـه تـاريـخـچـه بـنـاى كـعـبـه بـه دسـت ابـراهـيـم خليل (عليه السلام ) و سپس مساءله وجوب حج ، و فلسفه آن ، و بخشى از احكام اين عبادت بـزرگ اشـاره مـى كـنـد، و يـا به تعبير ديگر آيه گذشته مقدمه اى بود براى بحثهاى گوناگون اين آيات .
ابتدا از داستان تجديد بناى كعبه شروع كرده ، مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه مـحل خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند (و اذ بواءنا لابراهيم مكان البيت ).
(بواء) در اصل از ماده (بواء) به معنى مساوات اجزاى يك مكان و مسطح بودن آن است ، سپس به هر گونه آماده ساختن مكان اطلاق شده است .
منظور از اين جمله در آيه فوق طبق روايات مفسران اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كـه در زمـان آدم سـاخـتـه شده بود و در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود به ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) نـشان داد، طوفانى وزيد و خاكها را به عقب برد و پايه هاى خـانـه آشـكـار گـشت ، يا قطعه ابرى آمد و در آنجا سايه افكند، و يا به هر وسيله ديگر خـداونـد مـحـل اصـلى خـانه را براى ابراهيم معلوم و آماده ساخت ، و او با هميارى فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود.
سـپـس اضـافـه مـى كـند هنگامى كه خانه آماده شد به ابراهيم خطاب كرديم : اين خانه را كانون توحيد كن ، و ( چيزى را شريك من قرار مده ، و خانه ام را براى طواف كنندگان و قـيـام كـنـنـدگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك كن ) (ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود). در حقيقت ابراهيم (عليه السلام ) ماءمور بـود خـانـه كـعـبه و اطراف آن را از هر گونه آلودگى ظاهرى و معنوى و هر گونه بت و مـظاهر شرك پاك و پاكيزه دارد، تا بندگان خدا در اين مكان پاك جز به خدا نينديشند، و مـهـمـتـريـن عـبـادت ايـن سـرزمـين را كه طواف و نماز است در محيطى پيراسته از هرگونه آلودگى انجام دهند.
از مـيـان اركـان نـمـاز در آيـه فـوق بـه سـه ركـن عـمـده كـه (قـيـام ) و (ركـوع ) و (سجود) است به ترتيب اشاره شده ، چرا كه بقيه در شعاع آن قرار دارد هر چند جمعى از مـفـسـران (قـائمين ) را در اينجا به معنى (مقيمين در مكه ) تفسير كرده اند ولى با تـوجـه بـه مـسـاءله طـواف و ركـوع و سـجـود كـه قـبـل و بـعد از آن آمده است شك نيست كه قيام در اينجا به معنى قيام نماز است و اين معنى را بـسـيـارى از مـفـسـران شـيـعـه و اهـل تـسـنـن بـرگـزيـده يـا بـه عـنـوان يـك تـفـسـيـر نقل كرده اند.
ضـمنا بايد توجه داشت كه (ركع ) جمع (راكع ) (ركوع كننده ) و (سجود) جمع (ساجد) (سجده كننده ) مى باشد و اينكه در ميان اين دو (الركع السجود) واو عطف نيامده ، بلكه به صورت توصيف ذكر شده به خاطر نزديكى اين دو عبارت به يكديگر است .
بـعـد از آمـاده شـدن خـانـه كـعـبه براى عبادت كنندگان ، خدا به ابراهيم (عليه السلام ) دسـتـور مـى دهد: در ميان مردم براى حج اعلام كن تا پياده و سوار بر مركبهاى لاغر، از هر راه دور قـصـد خـانـه خـدا كـنـنـد (و اذن فـى النـاس بـالحـج يـاتـوك رجـالا و عـلى كل ضامر ياتين من كل فج عميق ).
(اذن ) از مـاده اذان بـه مـعـنـى اعـلام و (رجـال ) جـمـع (راجـل ) بـه مـعـنـى (پـيـاده )، و (ضـامـر) بـه معنى حيوان لاغر، و (فج ) در اصـل بـه مـعـنى فاصله ميان دو كوه و سپس به جاده هاى وسيع اطلاق شده و (عميق ) در اينجا به معنى دور است .
در روايتى كه در تفسير (على بن ابراهيم ) آمده مى خوانيم : (هنگامى كه ابراهيم چنين دسـتـورى را دريافت داشت عرض كرد خداوندا، صداى من به گوش مردم نمى رسد، اما خدا بـه او فـرمود: عليك الاذان و على البلاغ !:(تو اعلام كن و من به گوش آنها مى رسانم )!
(ابراهيم ) بر محل (مقام ) بر آمد، و انگشت در گوش گذارد و رو به سوى شرق و غرب كرد و صدا زد و گفت : ايها الناس كتب عليكم الحج الى البيت العتيق فاجيبوا ربكم : (اى مردم حج خانه كعبه بر شما نوشته شده ، دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد.
و خـداونـد صـداى او را بـه گـوش هـمـگـان حـتـى كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران بـودنـد رسـانـيـد، و آنها در پاسخ گفتند: لبيك اللهم لبيك !... و تمام كسانى كه از آن روز تا روز قيامت در مراسم شركت مى كنند از كسانى هستند كه در آن روز دعوت ابراهيم را اجابت كردند).
و اگـر حـجـاج پياده را مقدم بر سواره ذكر كرده به خاطر اين است كه مقام آنها در پيشگاه خـدا افـضـل اسـت چـرا كـه رنـج ايـن سـفـر را بـيـشـتـر تـحـمـل مـى كـنند، و به همين دليل در روايتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خـوانـيـم : كسى كه پياده حج مى كند در هر گام هفتصد حسنه دارد در حالى كه سواره ها در هر گام هفتاد حسنه دارند.
و يـا بـه خاطر اين است كه اهميت زيارت خانه خدا را مشخص كند كه بايد با استفاده از هر گونه امكانات به سوى او آيند و هميشه در انتظار مركب سوارى ننشينند.
تعبير به (ضامر) (حيوان لاغر) اشاره به اين است كه اين راه ، راهى است كه حيوانات را لاغـر مـى كند چرا كه از بيابانهاى سوزان و خشك و بى آب و علف مى گذرد و هشدارى است براى تحمل مشكلات اين راه .
و يـا ايـنـكـه حـيـوانـاتـى را انـتـخـاب كـنـنـد، ورزيـده و چـابـك و پـر تـحـمـل ، حـيـوانـاتى كه در ميدان تمرين ، لاغر شده و عضلاتى صفت و محكم دارند كه در ايـنـگـونه راهها حيوانات پروارى به كار نمى آيد (و انسانهاى پرورش يافته در ناز و نعمت نيز مرد اين راه نيستند).
تـعـبير به (من كل فج عميق ) اشاره به اين است كه نه فقط از راههاى نزديك بلكه از راهـهـاى دور نـيـز بـايـد بـه سـوى ايـن مـقـصـد حـركـت كـنـنـد (كـلمـه (كل ) در اينجا به معنى استقراء و فراگيرى نيست بلكه به معنى كثرت است ).
مفسر معروف (ابوالفتوح رازى ) در ذيل اين آيه سرگذشت جالبى را از مردى به نام ابـوالقـاسـم بـشـر بـن مـحـمـد نـقـل مـى كـنـد كـه مـى گـويـد: در حـال طـواف پـيـر مـردى را ديـدم در نهايت ضعف و ناتوانى كه آثار رنج سفر در چهره او نـمـايـان بـود و عصا به دست گرفته طواف مى كرد، نزديك او رفتم و از او پرسيدم از كجا
مـى آئى ؟ گـفت : از راهى بسيار دور و پنج سال است كه راه سپرده ام تا به اينجا رسيده ام ! از رنج سفر، پير و ناتوان شده ام ، گفتم به خدا سوگند اين مشقتى بزرگ و در عين حال اطاعتى نيكو و محبتى صادقانه در پيشگاه حق است .
از شنيدن اين سخن شاد شد و لبخندى بر روى من زد و اين دو بيت را قرائت كرد:


زر من هويت و ان شطت بك الدار


و حال من دونه حجب و استار!


لا يمنعنك بعد من زيارته


ان المحب لمن يهواه زوار!


(آنـكس را كه دل به او بستهاى زيارت كن ، هر چند خانه تو دور افتاده باشد و حجابها و پرده ها ميان تو و او جدائى بيفكند.
دورى راه هـرگـز نـبـايـد مـانـع تـو از زيـارتـش گـردد چـرا كـه دوسـت و عـاشـق بـه هـر حـال بـايـد بـه زيـارت مـحـبـوبش رود)! آرى جاذبه خانه خدا آنقدر زياد است كه دلهاى سـرشـار از ايمان را از تمام نقاط دور و نزديك به سوى خود جلب و جذب مى كند، پير و جـوان ، كـوچـك و بـزرگ ، از هر نژاد و قبيله از راه دور و نزديك لبيك گويان ، عاشقانه بـه سـوى او مى آيند تا جلوه هاى ذات پاك خدا را در آن سرزمين مقدس با چشم جان تماشا كنند و رحمت بى دريغش را در روح خود لمس نمايند.
در آيـه بـعد در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنى به فلسفه هاى مختلف حج پرداخته ، مى فرمايد: آنها به اين سرزمين مقدس بيايند (تا منافع خويش را با چشم
خود ببيند) (ليشهدوا منافع لهم ).
مـفـسـران در تـفـسير كلمه منافع در اينجا سخن بسيار گفته اند، ولى كاملا روشن است كه هـيچگونه محدوديتى در اين لفظ نيست تمام منافع و بركات معنوى و نتائج مادى ، فوائد فـردى و اجـتـمـاعـى ، فـلسـفـه هـاى سـيـاسـى و اقـتـصـادى و اخـلاقـى را هـمـه شامل مى شود.
آرى بـايـد مـسـلمـانـان از هـمه نقاط جهان از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند تا شاهد و نـاظـر ايـن مـنافع باشند، چه تعبير زيبائى ؟ شاهد و ناظر باشند، و آنچه را با گوش شنيده اند با چشم ببينند!.
لذا در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم ربيع بن خثيم از امام ، تفسير ايـن كلمه را خواست ، امام در پاسخ فرمود: (منافع ) دنيا و (منافع ) آخرت را هر دو در بر مى گيريد.
به خواست خدا در نكات آيه از اين منافع گوناگون بطور مشروح سخن خواهيم گفت سپس اضـافـه مـى كـنـد: (و آنـهـا بـيـايند و قربانى كنند و نام خدا را در ايام معينى بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است (به هنگام ذبح ) ببرند)
(و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام ).
از آنـجا كه توجه اصلى در مراسم حج به جنبه هائى است كه با خدا ارتباط پيدا مى كند و روح ايـن عبادت بزرگ را منعكس مى سازد در آيه فوق از مراسم قربانى ، تنها مساءله بـردن نـام خـدا را كـه يـكـى از شـرائط است بيان مى كند، اشاره به اينكه آنها به هنگام ذبـح قـربانى تمام توجهشان به خدا و قبول در گاه او است و استفاده از گوشت آن تحت الشعاع آن قرار دارد.
قـربـانـى كـردن حـيـوانات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خـدا، هـمـانـگـونـه كـه در سـرگـذشـت ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) و اسماعيل (عليه السلام ) و قربانى
او آمـده اسـت ، آنـهـا بـا ايـن عـمـل اعـلام مـى كـنـنـد كـه در راه او آماده هر گونه ايثارند حتى بذل جان .
بـه هـر حـال قـرآن بـا اين گفتار برنامه شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بتها را مى بردند، و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند.
و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: (از گوشت حيوانات قربانى ، هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نمائيد) (فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير).
ايـن احـتـمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه منظور از بردن نام خدا در (ايام معلومات ) تكبير و حمد و ثناى الهى در اين ايام است به خاطر نعمتهاى بى پايانش ، مخصوصا به خـاطـر چـهـار پايانى كه روزى انسانها كرده كه از تمام اجزاى بدن آنها در زندگى خود بهره مى گيرند.
نكته ها:
1 - ايام معلومات چيست ؟
در آيـات فـوق خـداونـد دسـتـور مـى دهـد در (ايام معلومات ) ياد او كنيد، و در آيه 203 سوره بقره همين امر به صورت ديگرى آمده است : و اذكروا الله فى ايام معدودات : (خدا را در ايام معدودى ياد كنيد).
در اينكه (ايام معلومات ) چيست ؟ و آيا با (ايام معدودات ) كه در سوره بقره آمده يكى است يا متفاوت مى باشد؟ ميان مفسران گفتگو است و روايات نيز در اين زمينه متفاوت است :
گـروهـى از مفسران ، طبق بعضى از روايات اسلامى ، معتقدند كه منظور از ايام معلومات ده روز آغـاز ذيـحـجـه اسـت ، و ايـام مـعـدودات ، (ايـام التـشـريق ) يعنى روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذيحجه مى باشد، روزهائى كه نورانى و روشنى بخش همه دلها است .
در حالى كه گروهى ديگر، طبق بعضى ديگر از روايات ، گفته اند: هر دو اشاره به ايام التشريق است ، و ايام تشريق را گاهى همان سه روز گرفته اند و گاهى روز دهم يعنى عيد قربان را نيز بر آن افزوده اند.
جمله (فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه ) (كسى كه در دو روز مراسم ذكر خدا را بجا آورد گناهى بر او نيست ) كه در سوره بقره آمده نشان مى دهد كه ايام تشريق بيش از سه روز نـيـسـت ، زيـرا تـعـجـيـل در آن ، سـبـب مـى شـود كـه يـك روز از آن كـاسـتـه و تبديل به دو روز گردد.

ولى بـا تـوجـه به اينكه در آيات مورد بحث ، بعد از ذكر ايام معلومات مساءله قربانى آمـده و مـى دانـيم قربانى معمولا در روز دهم انجام مى گيريد اين موضوع تاءييد مى شود كه ايام معلومات ده روز آغاز ذى الحجه است كه به روز دهم ، روز قربانى ختم مى گردد، و بـه ايـن تـرتـيـب تـفـسـيـر اول كه دوگانگى مفهوم ايام معلومات با ايام معدودات باشد تقويت مى گردد.
امـا بـا تـوجه به وحدت تعبيرهائى كه در دو آيه وارد شده بيشتر اين مساءله به ذهن مى رسد كه هر دو اشاره به يك مطلب است ، هدف در هر دو توجه به ياد خدا و نام خدا در ايام معينى است كه از دهم ذى الحجه شروع مى شود و به سيزدهم پايان مى يابد.
البته يكى از موارد ذكر نام خدا، ذكر نام او به هنگام قربانى است .
2 - ذكر خدا در سرزمين منى
در روايـات متعددى مى خوانيم كه منظور از ذكر خداوند در اين ايام ، تكبير مخصوصى است كـه بـعـد از نماز ظهر روز عيد قربان گفته مى شود، و تا پانزده نماز ادامه دارد (يعنى بعد از نماز صبح سيزدهم خاتمه مى يابد) و آن اين ذكر است
الله اكـبـر الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر على ما هدانا، و الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام
ضـمـنـا در پـاره اى از روايـات تـصـريـح شـده كه تكبير در اين پانزده نوبت مخصوص كسانى است كه در سرزمين (منى ) و ايام حج باشد، اما كسانى كه در ساير بلادند اين تـكـبـيـرات را تـنها بعد از ده نماز مى خوانند (از نماز ظهر روز عيد شروع مى شود و به نماز صبح روز دوازدهم ختم مى گردد).
قـابـل تـوجه اينكه روايات تكبير شاهد ديگرى است بر اينكه (ذكر) در آيات فوق ، جـنـبـه كـلى دارد و مـخـصوص ذكر خدا به هنگام قربانى كردن نيست هر چند اين مفهوم كلى شامل آن مصداق نيز مى شود (دقت كنيد).
3 - فلسفه و اسرار عميق حج !.
مراسم پرشكوه حج همچون عبادات ديگر داراى بركات و آثار فراوانى
در فـرد و جـامـعـه اسـلامـى اسـت كـه اگـر طبق برنامه صحيح انجام پذيرد و از آن بهره بـردارى درسـتـى شـود مـى تـوانـد هـر سـال مـنـشـاء تحول تازه اى در جوامع اسلامى گردد.
ايـن مـنـاسـك بـزرگ در حقيقت داراى چهار بعد است كه هر يك از ديگرى ريشه دارتر و پر سودتر است :
1 - بعد اخلاقى حج مهمترين فلسفه حج همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسانها به وجـود مـى آورد، مـراسـم (احـرام ) انـسان را به كلى از تعينات مادى و امتيازات ظاهرى و لبـاسـهـاى رنـگـارنـگ و زر و زيـور بيرون مى برد، و با تحريم لذائذ و پرداختن به خودسازى كه از وظائف محرم است او را از جهان ماده جدا كرده و در عالمى از نور و روحانيت و صفا فرو مى برد، و آنها را كه در حال عادى بار سنگين امتيازات موهوم و درجه ها و مدالها را بر دوش خود احساس مى كنند يك مرتبه سبكبار و راحت و آسوده مى كند.
سپس مراسم ديگر حج يكى پس از ديگرى انجام مى گيريد، مراسمى كه علاقه هاى معنوى انـسـان را لحـظه به لحظه با خدايش ‍ محكم تر و رابطه او را نزديك تر و قوى تر مى سازد، او را از گذشته تاريك و گناه آلودش بريده و به آينده اى روشن و پر از صفا و نور پيوند مى دهد.
مخصوصا توجه به اين حقيقت كه مراسم حج در هر قدم ياد آور خاطرات ابراهيم بتشكن ، و اسماعيل ذبيح الله ، و مادرش هاجر است ، و مجاهدتها و گذشتها و ايثارگرى آنها را لحظه به لحظه در برابر چشمان انسان مجسم مى كند، و نيز توجه به اينكه سرزمين مكه عموما و مسجدالحرام و خانه كعبه و محل طواف خصوصا ياد آور خاطرات پيامبر اسلام و پيشوايان بـزرگ و مـجـاهـدتـهاى مسلمانان صدر اول است اين انقلاب اخلاقى عميق تر مى گردد، به گـونـه اى كـه در هـر گوشهاى از مسجدالحرام و سرزمين مكه انسان ، چهره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و ساير
پيشوايان بزرگ را مى بيند، و صداى آواى حماسه هاى آنها را مى شنود.
آرى ايـنـها همه دست به دست هم مى دهند و زمينه يك انقلاب اخلاقى را در دلهاى آماده فراهم مـى سـازند، به گونه اى توصيف ناشدنى ورق زندگانى انسان را بر مى گردانند و صفحه نوينى در حيات او آغاز مى كنند.
بـى جـهـت نـيـسـت كـه در روايـات اسـلامـى مـى خـوانـيـم : (كـسـى كـه حـج را بـه طـور كـامـل انجام دهد يخرج من ذنوبه كهيئته يوم ولدته امه !): از گناهان خود بيرون مى آيد همانند روزى كه از مادر متولد شده ).
آرى حـج بـراى مـسـلمـانـان يك تولد ثانوى است ، تولدى كه آغازگر يك زندگى نوين انسانى مى باشد.
البـتـه احـتـيـاج بـه يـاد آورى نـدارد كـه ايـن بركات و آثار و آنچه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد نه براى كسانى است كه از حج تنها به پوسته اى از آن قناعت كرده ، و مغز آن را بـدور افـكـنـده انـد و نـه بـراى آنـهـا كه حج را وسيله تفريح و سير و سياحت و يا تـظـاهـر و ريـا و تـهيه وسائل مادى شخصى قرار داده و هرگز به روح آن واقف نشده اند سهم آنها همان است كه به آن رسيده اند!
2 - بـعـد سـياسى حج ـ: به گفته يكى از بزرگان فقهاى اسلام مراسم حج در عين اينكه خـالصـترين و عميقترين عبادات را عرضه مى كند، مؤ ثرترين وسيله براى پيشبرد اهداف سياسى اسلام است .
روح عبادت ، توجه به خدا، و روح سياست ، توجه به خلق خدا است ، اين دو در حج آنچنان به هم آميخته اند كه تار و پود يكپارچه !.
حج عامل مؤ ثرى براى وحدت صفوف مسلمانان است .
حج عامل مبارزه با تعصبات ملى و نژاد پرستى و محدود شدن در حصار مرزهاى جغرافيائى است .
حـج وسـيـله اى اسـت براى شكستن سانسورها و از بين بردن خفقانهاى نظامهاى ظالمانه اى كه در كشورهاى اسلامى حكمفرما مى شود.
حـج وسـيـله اى اسـت بـراى انـتـقـال اخـبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديـگـر، و بالاخره حج ، عامل مؤ ثرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين . و به همين دليل در آن ايام كه حاكمان جبار همچون بنى اميه و بنى عباس بر سـرزمـينهاى مقدس اسلامى حكومت مى كردند و هر گونه تماس ميان قشرهاى مسلمان را زير نظر مى گرفتند تا هر حركت آزاديبخش را سركوب كنند، فرا رسيدن موسم حج دريچه اى بـود بـه سـوى آزادى و تـمـاس قـشـرهـاى جـامـعـه بـزرگ اسـلامـى بـا يـكـديگر و طرح مسائل مختلف سياسى .
روى همين جهت امير مؤ منان على (عليه السلام ) به هنگامى كه فلسفه فرائض و عبادات را مـى شـمـرد در بـاره حـج مـى گـويـد: الحج تقوية للدين : (خداوند مراسم حج را براى تقويت آئين اسلام تشريع كرد).
بى جهت نيست كه يكى از سياستمداران معروف بيگانه در گفتار پر معنى خود مى گويد: (واى بـه حـال مـسـلمـانـان ! اگـر مـعـنـى حـج را نـفـهـمـنـد، و واى بـه حال دشمنانشان اگر معنى حج را درك كنند)!.
و حـتـى در روايـات اسـلامى ، حج به عنوان جهاد افراد ضعيف شمرده شده ، جهادى كه حتى پـيـر مـردان و پـيـر زنـان نـاتـوان بـا حـضـور در صحنه آن مى توانند شكوه و عظمت امت اسلامى را منعكس سازند، و با حلقه هاى تو در توى نمازگزاران
گرد خانه خدا و سر دادن آواى وحدت و تكبير، پشت دشمنان اسلام را بلرزانند.
3 - بـعد فرهنگى : ارتباط قشرهاى مسلمانان در ايام حج مى تواند به عنوان مؤ ثرترين عامل مبادله فرهنگى و انتقال فكرها در آيد.
مـخـصـوصـا بـا تـوجه به اين نكته كه اجتماع شكوهمند حج ، نماينده طبيعى و واقعى همه قشرهاى مسلمانان جهان است (چرا كه در انتخاب افراد براى رفتن به زيارت خانه خدا هيچ عـامـل مـصـنـوعـى مـؤ ثـر نـيـسـت و زوار كـعبه از ميان تمام گروهها، نژادها، زبانهائى كه مسلمانان به آن تكلم مى كنند بر خاسته و در آنجا جمع مى شوند).
لذا در روايـات اسـلامـى مـى خـوانـيـم : يـكـى از فـوائد حـج نـشـر اخـبـار و آثـار رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تمام جهان اسلامى است .
(هـشام بن حكم ) كه از دوستان دانشمند (امام صادق (عليه السلام )) است مى گويد: از آنـحـضـرت در بـاره فـلسـفـه حـج و طـواف كـعـبـه سـؤ ال كـردم ، فـرمـود: ان الله خـلق الخـلق ... و امـرهـم بـمـا يـكون من امر الطاعة فى الدين و مـصـلحـتـهـم مـن امـر دنـيـاهم فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب و ليتعارفوا و لينزع كـل قـوم مـن التـجـارات مـن بـلد الى بـلد...، و لتـعـرف آثـار رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تعرف اخباره و يذكر و لا ينسى :
(خـداونـد اين بندگان را آفريد... و فرمانهائى در طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جـمـله اجـتـمـاع مـردم شـرق و غـرب را (در آئيـن حـج ) مـقـرر داشت تا مسلمانان به خوبى يـكـديـگـر را بـشـناسند و از حال هم آگاه شوند، و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شـهـرى بـه شـهـر ديگر منتقل كنند... و براى اينكه آثار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آوردند و هرگز فراموش
نكنند).
بـه هـمـين دليل در دورانها خفقان بارى كه خلفا و سلاطين جور اجازه نشر اين احكام را به مـسـلمـانـان نـمـى دادنـد آنـهـا بـا اسـتـفـاده از ايـن فـرصـت ، مـشـكـلات خـود را حـل مـى كردند و با تماس گرفتن با ائمه هدى (عليهمالسلام ) و علماى بزرگ دين پرده از چهره قوانين اسلام و سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر مى داشتند.
از سـوى ديـگر، حج مى تواند، مبدل به يك كنگره عظيم فرهنگى شود و انديشمندان جهان اسـلام در ايـامـى كـه در مـكه هستند گرد هم آيند و افكار و ابتكارات خويش را به ديگران عرضه كنند.
اصولا يكى از بدبختيهاى بزرگ اين است كه مرزهاى كشور اسلامى سبب جدائى فرهنگى آنـهـا شـود، مـسـلمـانـان هـر كـشـور تـنها به خود بينديشند، كه در اين صورت جامعه واحد اسـلامـى پـاره پـاره و نـابـود مـى گـردد، آرى حـج مـى تـواند جلو اين سرنوشت شوم را بگيرد.
و چـه جـالب مـى فـرمـايـد: امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در ذيـل همان روايت هشام بن حكم : و لو كان كل قوم انما يتكلمون على بلادهم و ما فيها هلكوا، و خـربـت البـلاد، و سقطت الجلب و الارباح و عميت الاخبار... (اگر هر قوم و ملتى تنها از كشور و بلاد خويش سخن بگويند و تنها به مسائلى كه در آن است بينديشند همگى نابود مـى گـردند و كشورهايشان ويران مى شود، منافع آنها ساقط مى گردد و اخبار واقعى در پشت پرده قرار مى گيريد).
4 - بـعـد اقـتـصادى حج بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى نه تنها با روح
حـج مـنـافـات نـدارد بـلكـه طـبـق روايـات اسـلامـى يـكـى از فـلسـفـه آن را تشكيل مى دهد.
چه مانعى دارد مسلمانان در آن اجتماع بزرگ ، پايه يك بازار مشترك اسلامى را بگذارند، و زمـيـنـه هـاى مـبـادلاتـى و تـجـارى را در مـيـان خـود بـه گونه اى فراهم سازند كه نه مـنـافعشان به جيب دشمنانشان بريزد، و نه اقتصادشان وابسته به اجانب باشد، كه اين دنيا پرستى نيست ، عين عبادت است و جهاد.
و لذا در هـمـان روايـت (هـشام بن حكم ) از امام صادق (عليه السلام ) ضمن بيان فلسفه هـاى حـج صـريحا به اين موضوع اشاره شده بود كه يكى از اهداف حج ، تقويت تجارت مسلمانان و تسهيل روابط اقتصادى است .
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) در تفسير آيه (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فـضـلا من ربكم ) (بقره - 198) مى خوانيم كه فرمود: منظور از اين آيه كسب روزى است فاذا احل الرجل من احرامه و قضى فليشتر ليبع فى الموسم : (هنگامى كه انسان از احرام بـيـرون آيد و مناسك حج را بجا آورد در همان موسم حج خريد و فروش كند (و اين موضوع نه تنها گناه ندارد بلكه داراى ثواب است ).
هـمـيـن مـعـنـى در ذيل حديثى كه از (امام على بن موسى الرضا) (عليهماالسلام ) بطور مـشـروح در بـيـان فـلسـفه هاى حج وارد شده است آمده و در پايان آن مى فرمايد: ليشهدوا منافع لهم .
اشـاره بـه ايـنـكـه آيـه (ليـشـهـدوا مـنـافـع لهـم ) هـم مـنـافـع مـعـنـوى را شامل مى شود و هم منافع مادى را كه از يك نظر همه معنوى است .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن عـبـادت بـزرگ اگـر بـطـور صـحـيـح و كـامـل مـورد بهره بردارى قرار گيرد و زوار خانه خدا در آن ايام كه در آن سرزمين مقدس حضور
فـعـال دارنـد و دلهـايـشـان آمـاده اسـت از ايـن فـرصـت بـزرگ بـراى حـل مـشـكـلات گـونـاگون جامعه اسلامى با تشكيل كنگره هاى مختلف سياسى و فرهنگى و اقـتـصـادى اسـتـفـاده كـنـنـد، ايـن عـبـادت مـى تـوانـد از هـر نـظـر مشكل گشا باشد، و شايد به همين دليل است كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا يـزال الديـن قائما ما قامت الكعبة : (مادام كه خانه كعبه بر پا است اسلام هم بر پا است ).
و نيز على (عليه السلام ) فرمود: خانه خدا را فراموش نكنيد كه اگر فراموش كنيد هلاك خواهيد شد الله الله فى بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا: (خدا را خـدا را، در مـورد خـانـه پروردگارتان ، هرگز آن را خالى نگذاريد كه اگر آن را ترك گوئيد مهلت الهى از شما برداشته مى شود)!.
و نـيـز بـه خـاطـر اهـمـيـت ايـن مـوضـوع است كه فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گـشـوده شـده اسـت كـه اگـر يـكـسـال مـسـلمـانـان بـخـواهـنـد حـج را تعطيل كنند بر حكومت اسلامى واجب است كه با زور آنها را به مكه بفرستد.
4 - تكليف گوشتهاى قربانى در عصر ما
از آيـات فـوق بـه خـوبى اين معنى استفاده مى شود كه هدف از قربانى كردن علاوه بر جـنـبـه هـاى مـعـنـوى و روحـانـى و تـقـرب بـه درگـاه خـداونـد ايـن است كه گوشت آن به مـصـرفـهـاى لازم بـرسـد هـم قـربانى كننده از آن استفاده كند و هم قسمتى را به فقيران نيازمند برساند.
از سوى ديگر تحريم اسراف در اسلام ، چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد چرا كه قرآن و روايات اسلامى و دليل عقل آن را اثبات كرده است .
از مـجموع اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه مسلمانان مجاز نيستند گوشتهاى قربانى را در سرزمين منى بر روى زمين بيندازند تا گنديده شود و يا در زير خاكها مدفون كنند، و وجـوب قـربـانـى بـراى حـجـاج دليـل بـر چـنـيـن عـمـلى نـمـى تـواند باشد، بلكه اگر نـيـازمـنـدانـى در آن روز و در آن سـرزمـيـن پـيـدا نـشـونـد بـايـد آن را بـه مـنـاطـق ديـگـر حمل كنند و به مصرف برسانند و اين است مقتضاى جمع ميان ادله (دقت كنيد).
امـا مـتـاءسـفـانـه در عـصـر و زمـان مـا، بـسـيـارى از مـسـلمـانـان بـه حـكـم اول عـمـل كـرده ، و حـكـم دوم را بـه دسـت فـرامـوشـى سـپـرده انـد، و هـر سال ، هزاران هزار، قربانى كه گوشتهاى آنها مى تواند نيازمندى تغذيه گروه عظيمى از مـحـرومـان را تا مدتى طولانى بر طرف گرداند در آن سرزمين مقدس به وضع بسيار زنـنـده و نـامطلوبى نابود مى شود، و تاكنون بسيارى از علما و متفكران و قشرهاى ديگر اسـلامـى در اين زمينه با مقامات دولت حجاز صحبت كرده اند، و حتى داوطلب پرداخت هزينه هـاى مـؤ سـسـاتـى كه براى نگاهدارى و حمل و نقل آنها لازم است شده اند، اما جمود و خشكى روحـانـيـيـن وهـابى از يكسو، و بى اعتنائى مقامات دولت سعودى از سوى ديگر هنوز مانع انجام اين كار است .
قـطـع نـظـر از مـسـاءله تـحـريـم اسـراف كـه يـك امـر مـسـلم اسلامى است ، اصولا صحنه قـربـانگاه در روز عيد قربان در حال حاضر بقدرى زننده و غير منطقى به نظر مى رسد كـه افـراد ضـعـيـف الايـمـان را بـه تـرديـد در اصل اين برنامه مى اندازد، و به دشمنان دستاويز محكمى مى دهد، بى آنكه بدانند اين نتيجه ندانم كارى هاى روحانيون آن منطقه و نـظـام حاكم بر آن سرزمين است ، بنابراين حفظ عظمت اسلام و اصالت مناسك حج ، ايجاب مى كند كه مسلمانان جهان از همه نقاط، مقامات اين كشور را تحت فشار قرار دهند تا به اين وضع وحشتناك پايان دهد و حكم اسلام را اجرا كند.
و اگر در روايات اسلامى مى خوانيم كه بيرون بردن گوشت قربانى از سرزمين منى يا از حـرم مـكه ممنوع است ، اين مربوط به زمانهائى بوده كه مصرف كننده در آنجا به قدر كافى وجود داشته است .
لذا در روايـت صـحـيـح كـه در مـنـابـع مـعـتـبـر از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم : يـكـى از يـاران امـام (عـليـه السـلام ) از هـمين موضوع سؤ ال كـرد امـام فـرمـود: كنا نقول لا يخرج منها بشى ء لحاجة الناس اليه ، فاما اليوم فقد كثر الناس فلا باس باخراجه : (ما سابقا دستور مى داديم كه چيزى از آن را از سرزمين مـنـى بـيـرون نبرند چرا كه مردم به آن نياز داشتند اما امروز چون مردم (و قربانيان آنها) فزونى يافته اند، بيرون بردن آنها بى مانع است ).
آيه و ترجمه


 


ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق (29)
ذلك و مـن يـعـظـم حـرمـت الله فـهو خير له عند ربه و اءحلت لكم الا نعم إ لا ما يتلى عليكم فاجتنبوا الرجس من الا وثن و اجتنبوا قول الزور (30)

 


ترجمه :

29 - بعد از آن بايد آلودگيها را از خود بر طرف سازند و به نذرهاى خود وفا كنند، و بر گرد خانه گرامى كعبه طواف نمايند.
30 - مـنـاسـك حـج چنين است ، و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد نزد پروردگارش بـراى او بـهـتـر اسـت ، و چـهـار پـايـان بـراى شـمـا حـلال شـده مـگـر آنـچـه دسـتـور مـنـعش بر شما خوانده مى شود، از پليديها يعنى از بتها اجتناب كنيد و از سخن باطل و بى اساس ‍ بپرهيزيد.
تفسير:
بخش مهم ديگرى از مناسك حج
در تـعقيب بحثهائى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت ، در آيات مورد بحث به بخش ديگرى از اين مناسك اشاره كرده ، نخست چنين مى گويد: (بعد از آن بايد آلودگيها و زوائد بدن را بر طرف سازند) (ثم ليقضوا تفثهم ).
(و به نذرهاى خود وفا كنند) (و ليوفوا نذورهم ).
(و طواف خانه كعبه ، خانهاى كه خدا آن را از گزند حوادث مصون داشته و آزاد كرده است بجا آوردند) (و ليطوفوا بالبيت العتيق ).
(تـفـث ) بـه گـفته بسيارى از ارباب لغت و مفسران معروف ، به معنى چرك و كثافت و زوائد بـدن هـمـچـون نـاخـن و مـوهـاى اضـافـى اسـت و بـه گـفـتـه بـعـضـى در اصل به چركهاى زير ناخن و مانند آن گفته مى شود.
گر چه بعضى از ارباب لغت منكر وجود چنين ريشهاى در لغت عرب شده اند ولى گفته اى را كـه راغـب در مـفـردات آورده كه يك عرب بيابانى به مخاطب خود كه بسيار كثيف و آلوده بود گفت : ما اتفثك و ادرنك ؟: (چقدر كثيف و آلوده اى )؟
دليل بر اين است كه اين واژه عربى است و ريشه در لغت عرب دارد.
در روايـات اسـلامـى نـيـز كـرارا ايـن جمله ، به گرفتن ناخن و پاكيزه كردن بدن و كنار گـذاشـتـن احـرام تـفـسـيـر شـده اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن جـمله اشاره به برنامه (تقصير) است كه از مناسك حج محسوب مى شود.
در بـعـضـى از روايـات نـيـز به (تراشيدن سر) كه يكى ديگر از طرق تقصير است تفسير شده .
در (كـنـز العـرفـان ) از (ابـن عـبـاس ) نـقـل شـده كـه در تـفـسير اين آيه مى گفت : (منظور انجام تمام مناسك حج است ).
ولى هيچگونه دليلى بر گفته ابن عباس در اينجا نداريم .
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه آن حضرت ، جمله (ثم ليـقـضـوا تـفـثـهـم ) را تـفـسـيـر بـه مـلاقـات امام كرد، و هنگامى كه راوى از اين مساءله توضيح خواست و اشاره به تفسير اين آيه در مورد گرفتن ناخن و مانند آن
كرد، امام (عليه السلام ) فرمود: قرآن ، ظاهر و باطنى دارد) يعنى مساءله ملاقات امام در اينجا مربوط به باطن آيه است .
ايـن حـديـث مـمكن است اشاره به يك نكته لطيف باشد كه زوار خانه خدا بعد از انجام مناسك حـج هـمـان گـونـه كه آلودگى هاى بدن را برطرف مى سازند، بايد آلودگيهاى روح و جـان خـود را بـا مـلاقات امام (عليه السلام ) و پيشواى خود بر طرف نمايند به خصوص كه در بسيارى از اعصار، خلفاى جبار اجازه چنين ملاقاتى را در شرائط عادى نمى دادند، و مراسم حج بهترين فرصت براى رسيدن به اين هدف بود.
و بـه هـمـيـن مـنـاسـبت در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : تمام الحج لقاء الامام : (تكميل حج به آن است كه انسان امام را ملاقات كند).
در واقع هر دو تطهير است يكى تطهير ظاهر از چركها و آلودگيها، و ديگرى تطهير باطن از نا آگاهى و مفاسد اخلاقى .
و امـا مـنـظـور از وفـاى بـه نذر آن است كه بسيارى از مردم نذر مى كردند كه در صورت تـوفـيق براى حج علاوه بر مناسك حج ، قربانيهاى اضافى و صدقات يا كارهاى خيرى انـجـام دهـند و گاه مى شد كه بعد از رسيدن به مقصد نذرهاى خود را به دست فراموشى مى سپردند، قرآن تاءكيد مى كند كه در وفاى به نذر كوتاهى نكنند.
اما اينكه چرا كعبه را (بيت العتيق ) گفته اند؟ با توجه به اينكه (عتيق )
از مـاده (عـتق ) به معنى آزاد شدن از بند رقيت است ممكن است از اين نظر باشد كه خانه كـعـبـه از قـيد ملكيت بندگان آزاد است و در هيچ زمانى جز خدا مالكى نداشته است و نيز از قيد سيطره جبارانى همچون ابرهه ها آزاد شده است .
يـكـى از مـعـانـى (عـتـيـق ) گـرامـى و گرانبها است كه اين مفهوم نيز در خانه كعبه به وضـوح ديـده مـى شـود. ديـگـر از مـعانى (عتيق ) قديم است ، چنانكه راغب در مفردات مى گـويد: العتيق المتقدم فى الزمان او المكان او الرتبه : (عتيق چيزى است كه از نظر زمان يـا مـكـان و يـا مـرتـبه متقدم باشد) اين نيز روشن است كه خانه كعبه قديميترين كانون تـوحـيـد اسـت و بـه گـفـتـه قـرآن اوليـن خـانـهـاى اسـت كـه بـراى انـسـانها بر پا شده (آل عمران - 96).
به هر حال هيچ مانعى ندارد كه اطلاق اين كلمه بر خانه خدا به ملاحظه تمام اين امتيازات در آن بـاشـد، هـر چـنـد هـر يـك از مفسران به بخشى از آن اشاره كرده اند و يا در روايات مختلف در هر يك به نكته اى اشاره شده است .
و امـا ايـنـكـه منظور از (طواف ) در آخرين جمله آيه فوق كدام طواف است در ميان مفسران گـفتگو است (مى دانيم بعد از مراسم عيد قربان در منى ، حجاج بايد دو طواف بجا آورند كه طواف اول را معمولا (طواف زيارت ) و طواف دوم را (طواف نساء) مى نامند).
بـعـضـى از فـقهاء و مفسران معتقدند چون لفظ آيه قيد و شرطى ندارد مفهوم آن عام است و شامل طواف زيارت و طواف نساء و حتى طواف عمره هم مى شود.
در حـالى كـه بعضى ديگر عقيده دارند منظور از آن تنها (طواف زيارت ) است كه بعد از بيرون آمدن از احرام حج واجب مى شود.
ولى در روايـات مـتعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده تصريح شده كه مـنـظـور از آن (طـواف نـسـاء) اسـت : امـام صـادق (عـليـه السلام ) در تفسير و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق فرمود: (منظور طواف نساء است ).
هـمـيـن مـعـنـى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) نـيـز نقل شده است .
اين همان طوافى است كه اهل سنت آن را (طواف وداع ) مى نامند.
بـه هر حال تفسير اخير با توجه به احاديث فوق قويتر به نظر مى رسد به خصوص ايـنـكـه مـمـكن است از جمله (ثم ليقضوا تفثهم ) اين معنى نيز استفاده شود كه علاوه بر پـاك كـردن بـدن از چـرك و مـوهـاى زائد بـراى تـكميل آن بايد از بوى خوش نيز استفاده شود، و مى دانيم استفاده از بوى خوش در حج تنها بعد از طواف و سعى زيارت جائز است و طبعا در اينحال طواف ديگرى جز طواف نساء بر ذمه او نمانده است (دقت كنيد).
آيـه بـعـد بـه عـنـوان يـك جـمـع بـندى اشاره به بحثهاى آيات گذشته كرده مى گويد: (برنامه حج و مناسك آن چنين است كه گفته شد) (ذلك ).
بـعـد بـراى تـاءكـيـد بـر اهـمـيـت وظـائفـى كه بيان گرديد اضافه مى كند: (و هر كس بـرنـامه هاى الهى را بزرگ بشمرد و احترام آنها را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است ) (و من يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه ).
روشـن اسـت كـه (حـرمـات ) در ايـنـجـا اشـاره بـه (اعـمـال و مـنـاسـك حج ) است و ممكن است احترام خانه كعبه خصوصا و حرم مكه عموما نيز بر آن افزوده شود.
بنابراين ، تفسير آن به خصوص (محرمات ) يعنى آنچه از آن نهى شده به طور كلى ، يا تمام واجبات ، خلاف ظاهر آيات است .
ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت (حـرمـات ) جـمـع (حـرمـة ) در اصل به معنى چيزى است كه بايد احترام آن حفظ شود و در برابر آن بى حرمتى نگردد.
سـپـس بـه تـناسب احكام احرام به حلال بودن چهار پايان اشاره كرده مى گويد: (چهار پـايـان (هـمـچـون شـتـر و گـاو و گـوسـفـنـد) بـر شـمـا حلال شده است ، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود و دستور منعش صادر خواهد گشت ) (و احلت لكم الانعام الا ما يتلى عليكم ).
جمله (الا ما يتلى عليكم ) ممكن است اشاره به تحريم صيد بر محرم بوده باشد كه در سوره مائده كه بعدا نازل گرديده ، در آيه 95 به آن اشاره شده است يا ايها الذين آمنوا لا تـقـتـلوا الصـيـد و انـتـم حـرم : (اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد در حال احرام كشتار صيد نكنيد.
و نـيـز مـمـكـن اسـت اشـاره بـه جـمـلهـاى بـاشـد كـه در ذيل آيه مورد بحث راجع به تحريم قربانيانى كه براى بتها ذبح مى كردند آمده است ، زيـرا مـى دانـيـم حـلال بـودن حيوان تنها در صورتى است كه به هنگام ذبح آنها نام خدا گفته شود، نه نام بتها و نه هيچ نام ديگر.
در پـايـان ايـن آيـه دو دسـتـور ديـگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنتهاى جاهليت بيان مى كند:
نخست مى گويد: (از پليديها، از بتها اجتناب كنيد) (فاجتنبوا الرجس من الاوثان ).
(اوثـان ) جـمـع (وثـن ) (بـر وزن كـفـن ) به معنى سنگهائى است كه مورد پرستش اقوام جاهلى قرار مى گرفت ، و در اينجا اوثان توضيح كلمه رجس است كه قبلا ذكر شده ، بـه ايـن تـرتـيـب مـى گـويد: از پليدى اجتناب كنيد، بعد مى گويد: پليدى همان بتها هستند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بت پرستان عصر جاهليت خونهاى حيوانات
قـربـانـى را بـر سـر و روى بتهاشان مى ريختند و منظرهاى بسيار زشت و پليد و تنفر آميز پيدا مى كرد كه تعبير فوق ممكن است اشاره به آن نيز باشد.
دسـتـور دوم ايـن اسـت كـه : (از سـخـن بـاطـل و بـى اسـاس بـپـرهـيـزيـد) (و اجـتـنـبـوا قول الزور).
نكته :
(قول زور) چيست ؟
بعضى از مفسران اين را اشاره به كيفيت (لبيك ) گفتن مشركان در مراسم حج در جاهليت دانـسـته اند، زيرا آنها لبيك را كه آئينه تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است آنچنان تـحـريـف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود، مى گفتند: لبـيك لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ! تملكه و ما ملك : (دعوتت را اجابت كرديم و به سـويـت آمـديـم ، اى خـدائى كـه شـريكى ندارى ، جز شريكى كه مخصوص تو است ، تو مالك او و هر چه او در اختيار دارد هستى ).
ايـن جـمـله مـسـلمـا سـخـنـى بـاطـل و بـيـهـوده بـوده ، و مـصـداق قـول زور اسـت كـه در اصـل بـه مـعـنـى سـخـن دروغ و باطل و خارج از حد اعتدال مى باشد.
بـا ايـن حـال ، تـوجـه آيـه بـه اعمال مشركان در عصر جاهليت در مراسم حج ، مانع از كلى بـودن مـفـهـوم آن كـه پـرهـيـز از هـر گـونـه بـت در هـر شكل و صورت ، و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است نمى باشد.
لذا در بـعـضـى از روايـات (اوثـان ) تـفـسـيـر بـه (شـطرنج ) (نوعى از قمار) و (قـول زور) تـفـسـيـر بـه (خـوانـنـدگـى حـرام ) (غـنـا) و (شـهـادت بـه بـاطـل ) شـده است كه در واقع از قبيل بيان بعضى از افراد اين كلى مى باشد، نه به معنى انحصار مفهوم
آيه در خصوص اين امور.
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : روزى حضرت برخاست و در ميان مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: ايها الناس عدلت شهادة الزور بـالشـرك بـالله ، ثـم قـراء فـاجـتـنـبـوا الرجـس مـن الاوثـان و اجـتـنـبـوا قـول الزور: (اى مـردم شـهـادت بـه بـاطـل همطراز شرك با خدا است ) سپس اين آيه را تـلاوت فـرمـود: فـاجـتـنـبـوا الرجـس مـن الاوثـان و اجـتـنـبـوا قول الزور.
اين حديث نيز اشاره به وسعت مفهوم اين آيه است .
آيه و ترجمه


حـنـفـاء لله غـيـر مـشـركـين به و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير اءو تهوى به الريح فى مكان سحيق (31)
ذلك و من يعظم شعئر الله فإ نها من تقوى القلوب (32)
لكم فيها منفع إ لى اءجل مسمى ثم محلها إ لى البيت العتيق (33)

 


ترجمه :

31 - (بـرنـامـه و مـنـاسـك حج را انجام دهيد) در حالى كه همگى خالص براى خدا باشيد و هـيچگونه شريكى براى او قائل نشويد، و هر كس شريكى براى خدا قرار دهد گوئى از آسـمـان سـقـوط كـرده و پـرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند، و يا تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند!.
32 - (ايـنـگـونـه اسـت مـنـاسـك حـج ) و هـر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست .
33 - در حـيـوانـات قـربـانـى منافعى براى شما تا زمان معين (روز ذبح آنها) است ، سپس مـحـل آن خـانه كعبه آن خانه قديمى و گرامى است (اگر قربانى براى عمره مفرده باشد در سـرزمـيـن مـكـه و اگـر بـراى حـج بـاشـد در مـنـى نـزديـكـى مـكـه محل ذبح آن خواهد بود)
تفسير:
تعظيم شعائر الهى نشانه تقواى دلها است
از آنجا كه در آخرين آيات بحث گذشته تاءكيد روى مساءله توحيد و اجتناب از هر گونه بـت و بـت پـرسـتـى شـده بـود، آيـات مـورد بـحـث نـيـز هـمـيـن مـسـاءله مـهـم را دنبال كرده مى گويد:
(مـراسـم حـج و گـفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه قصد و برنامه شما خالص براى خدا باشد، و هيچگونه شركى در آن راه نيابد) (حنفاء لله غير مشركين به ).
(حـنـفـاء) جـمـع (حـنـيـف ) به معنى كسى است كه از گمراهى و انحراف به استقامت و اعتدال تمايل پيدا كند، و به تعبير ديگر بر صراط مستقيم گام بر دارد (زيرا (حنف ) ـ بـر وزن صـدف بـه مـعنى تمايل است ، و تمايل از هر گونه انحراف نتيجه اش قرار گرفتن بر صراط مستقيم است ).
و بـه اين ترتيب آيه فوق مساءله اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حج و عـبـادات بـه طور كلى يادآور مى شود، چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچگونه انگيزه غير خدائى و شرك در آن نباشد.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم در پـاسـخ سـؤ ال از تـفـسـيـر حـنـيـف فـرمـود: هـى الفـطـرة التـى فـطـر النـاس عـليـهـا، لا تبديل لخلق الله قال فطرهم الله على المعرفة : (حنيف آن فطرت الهى است كه مردم را بـر آن آفريده و دگرگونى در آفرينش خدا نيست سپس ‍ فرمود: خدا توحيد را در سرشت انسانها قرار داده است ).
تفسيرى كه در اين روايت وارد شده در واقع اشاره به ريشه اصلى اخلاص يعنى فطرت توحيدى است ، كه قصد قربت و محرك الهى نيز از آن سرچشمه مى گيريد.
سـپـس تـرسـيـم بـسـيـار گـويـا و زنـده اى از وضـع حال مشركان و سقوط و بدبختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد: كسى كه شريك براى خدا قرار دهد گوئى از آسمان به زمين سقوط كرده ، و در اين ميان پرندگان (مردار خوار) او را در وسط زمين و آسمان مى ربايند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مرده خـوارى مـى افتد) و يا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تندباد او را به مكان دورى پـرتاب مى كند) (و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق .
در حـقـيـقـت آسـمـان كـنـايه از (توحيد) است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد، طـبـيـعـى اسـت در ايـن آسـمـان ستارگان مى درخشند و ماه و خورشيد مى تابند و خوشا به حـال كـسـى كـه اگـر در ايـن آسـمـان هـمـچـون آفـتـاب و مـاه نـيـسـت لااقـل هـمـانـنـد سـتـاره درخـشـانـى اسـت امـا هـنگامى كه انسان از اين علو و رفعت سقوط كند گـرفـتـار يـكـى از دو سـرنـوشـت دردنـاك مـى شـود: يـا در وسـط راه قبل از آنكه به زمين سقوط كند طعمه پرندگان لاشخور مى گردد، و به تعبير ديگر با از دست دادن اين پايگاه مطمئن در چنگال هوا و هوسهاى سركش گرفتار مى شود كه هر يك از آنها بخشى از هستى او را مى ربايند و نابود مى كنند.
و يا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد به دست طوفان مرگبارى مى افتد كه او را در گوشه اى دور دست آنچنان بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى و
هـر ذره اى از آن بـه نـقطه اى پرتاب مى شود و اين طوفان گويا كنايه از شيطان است كه در كمين نشسته !.
مـسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند، قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد، با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيريد به سوى نيستى پيش مى رود و سرانجام محو و نابود مى گردد.
آرى كـسـى كه پايگاه آسمان توحيد را از دست داد ديگر نمى تواند زمام سرنوشت خود را به دست گيرد، و هر چه در اين مسير جلوتر مى رود شتابش در سقوط فزونى مى يابد و سرانجام تمام سرمايه هاى انسانى خود را از دست خواهد داد.
راستى تشبيهى گوياتر و زنده تر از اين تشبيه براى شرك پيدا نمى شود.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه اسـت كـه امـروز ثـابـت شـده كـه انـسـان در حـال سـقـوط آزاد هـيـچـگـونـه وزنـى نـدارد، و لذا بـراى تـمـرين حالت بى وزنى براى مسافران فضائى از سقوط آزاد استفاده مى كنند، حالت اضطراب فوق العاده اى كه انسان در لحظات سقوط پيدا مى كند به علت همين مساءله بى وزنى است .
آرى كـسـى كه از ايمان به سوى شرك روى مى آورد و تكيه گاه مستقر و ثابت خود را از دسـت مـى دهـد گـرفـتـار چـنـيـن حـالت بـى وزنى در درون روح و جان خود مى شود، و به دنبال آن اضطراب فوق العاده اى بر وجود او حاكم مى گردد.
آيـه بـعد بار ديگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائر الهى كرده مى گويد: (مطلب چنين است كه گفته شد) (ذلك ).
(و هـر كـس شـعـائر الهـى را بزرگ دارد و به نشانه هاى آئين خدا و پرچمهاى اطاعت او، احـتـرام بگذارد اين از تقواى دلها است ) (و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب ).
(شعائر) جمع (شعره ) به معنى علامت و نشانه است ، بنابراين (شعائر
الله ) بـه مـعـنـى (نـشـانـه هـاى پـروردگـار) اسـت كـه شـامـل سـر فـصلهاى آئين الهى و برنامه هاى كلى و آنچه در نخستين برخورد با اين آئين چشمگير است و از جمله مناسك حج مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.
گر چه بدون شك (مناسك حج ) از جمله شعائرى است كه در اين آيه مقصود بوده است ، مـخـصـوصـا مـسـاءله قـربـانـى كـه در آيـه 36 هـمـين سوره صريحا جزء شعائر محسوب گـرديـده جـزء آن اسـت ولى روشـن اسـت كـه بـا ايـن حـال عـمـوميت مفهوم آيه نسبت به تمام شعائر اسلامى به قوت خود باقى است و هيچگونه دليـلى بـر تـخـصيص آن به خصوص قربانى يا همه مناسك حج وجود ندارد، بخصوص ايـنـكـه قـرآن در مورد قربانى حج با ذكر كلمه (من ) كه براى (تبعيض ) است اين حقيقت را گوشزد كرده كه قربانى يكى از آن شعائر است ، همانگونه كه در مورد (صفا و مـروه ) نيز در آيه 158 سوره بقره مى خوانيم كه (آنهم از شعائر الهى است ) (ان الصفا و المروة من شعائر الله ).
كوتاه سخن اينكه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا و عظمت آئين او مى اندازد شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دلها است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل توجه است كه منظور از (بزرگداشت ) آنچنان كه بعضى از مـفـسـران ظـاهـر بـيـن گـفته اند بزرگى جسمانى قربانى و مانند آن نيست ، بلكه حقيقت تـعظيم آن است كه مقام و موقعيت اين شعائر را در افكار و اذهان و ظاهر و باطن بالا ببرند و آنچه درخور احترام و عظمت آنها است به جاى آورند.
ارتـبـاط ايـن عمل با تقواى دلها نيز روشن است ، زيرا علاوه بر اينكه تعظيم جزء عناوين قـصـديـه اسـت ، بـسـيار مى شود كه افراد متظاهر يا منافق تظاهر به تعظيم شعائر مى كـنـنـد، ولى چـون از تـقـواى قـلب آنـهـا سـرچـشـمـه نـمـى گيرد بى ارزش است تعظيم و بـزرگـداشـت حـقـيـقـى از آن كـسـانـى اسـت كـه تـقـواى دل دارند. و مى دانيم
تـقـوا و روح پـرهـيـزگـارى و احـساس مسؤ ليت در برابر فرمانهاى الهى چيزى است كه كـانـون آن قلب و روح آدمى است ، و از آنجا است كه به جسم سرايت مى كند، لذا مى توان گـفـت كـه احـتـرام و بـزرگـداشـت شـعـائر الهـى از نـشـانـه هـاى تـقـواى دل است .
در حـديـثـى از پـيـامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه اشاره بـه سـيـنـه مـبـارك خـود كـرد و فـرمود التقوى هاهنا: (حقيقت تقوا اينجا است )! (تفسير قرطبى جلد 7 صفحه 4448).
از بـعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شـتـرى يـا يـكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راههاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه ، و از آنجا به سوى سرزمين مكه مى آوردند، نبايد بر آن مركب سوار شد، و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند، و به كلى آن را از خود جدا مى پنداشتند، قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده ، مى گويد:(از براى شما در ايـن حـيوانات قربانى منافع و سودهائى است تا زمان معين (يعنى تا روز ذبح آنها) فرا رسد) (لكم فيها منافع الى اجل مسمى ).
در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در طريق مكه از كنار مردى عبور كرد كه با نهايت زحمت گام برمى داشت در حالى كه شترى همراه داشت و كسى بر آن سوار نبود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اركبها: (سوار بر آن شو)!
عـرض كـرد يـا رسـول الله انـهـا هـدى !: (اى پـيـامبر خدا اين قربانى است )! فرمود: اركبها ويلك !: (واى بر تو مى گويم سوار شو)!.
در روايـات مـتـعـددى كـه از طرق اهلبيت رسيده نيز روى همين مطلب تاءكيد شده است از جمله (ابـو بـصـيـر) از (امـام صـادق ) (عـليـه السـلام ) نقل مى كند كه در تفسير آيه فوق فرمود: ان احتاج الى ظهرها ركبها، من غير ان يعنف عليها و ان كان لها لبن حلبها حلابا لا ينهكها: (اگر نياز به سوارى دارد بر آن سوار شود، ولى آن حـيـوان را بـه زحمت نيفكند، و اگر شير دارد شيرش را بدوشد، اما براى دوشيدن شير آن را در فشار قرار ندهد).
در واقـع دسـتـور فـوق دسـتـورى است معتدل و حد وسط در ميان دو كار افراطى و خارج از رويـه ، از يـكـسـو بـعـضـى احـتـرام حـيـوانـات قـربانى را اصلا نگاه نمى داشتند و گاه قبل از محل آنها را ذبح كرده و از گوشتشان استفاده مى نمودند كه در آيه 2 سوره مائده از آن نهى شده (لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد).
و از سـوى ديـگـر بـعـضـى آنچنان راه افراط را پيش مى گرفتند كه به مجرد اينكه نام قربانى بر حيوان گذارده مى شد نه از شير آن استفاده مى كردند و نه بر آن سوار مى شدند، هر چند از راه دور به سوى مكه مى آمدند كه در آيه مورد بحث اين معنى مجاز شمرده شده است .
تـنـهـا ايـرادى كـه مـمكن است بر تفسير فوق گرفته شود اين است كه در آيات گذشته سخن از حيوانات قربانى در ميان نبود، چگونه ضمير به آن باز مى گردد؟
اما با توجه به اينكه حيوانات قربانى مسلما يكى از مصداقهاى شعائر الله است كه در آيه قبل به آن اشاره شده و بعدا نيز خواهد آمد پاسخ اين ايراد روشن
مى شود.
بـه هـر حـال در پـايـان آيـه در مـورد سـرانـجـام كـار قـربـانـى چنين مى گويد: (سپس محل آن خانه كعبه ، آن خانه قديمى و گرامى است ) (ثم محلها الى البيت العتيق ).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـادام كـه حـيـوانـات مـخـصـوص قـربـانـى بـه مـحـل قـربـانـگـاه نـرسـيـده انـد مـى تـوان از آنـهـا بـهـره گـرفـت و پـس از وصول به قربانگاه بايد وظيفه قربانى كردن را درباره آنها انجام داد.
البـتـه طبق آنچه فقها بر اساس مدارك اسلامى گفته اند، اگر قربانى مربوط به حج بـاشـد در سـرزمـيـن (مـنـى ) بايد ذبح شود، و اگر براى (عمره مفرده ) باشد در سرزمين (مكه )، و از آنجا كه آيات مورد بحث از مراسم حج سخن مى گويد بايد (بيت العـتـيق ) (خانه كعبه ) در اينجا به معنى وسيع كلمه باشد تا اطراف مكه (منى ) را نيز شامل گردد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و لكل اءمة جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمة الا نعام فإ لهكم إ له وحد فله اءسلموا و بشر المخبتين (34)
الذيـن إ ذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين على ما اءصابهم و المقيمى الصلوة و مما رزقناهم ينفقون (35)

 


ترجمه :

34 - بـراى هـر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را (به هنگام قربانى ) بر چهار پـايـانـى كـه بـه آنـهـا روزى داده ايـم بـبـرند، و خداى شما معبود واحدى است در برابر فرمان او تسليم شويد و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان را.
35 - همانها كه وقتى نام خدا برده مى شود دلهايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد و آنها كه در برابر مصائبى كه به آنان مى رسد شكيبا و استوارند و آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.
تفسير:
مخبتان را بشارت ده
در ارتـبـاط بـا آيـات گـذشـتـه و از جـمـله دسـتـور قـربـانـى مـمـكـن اسـت ايـن سـؤ ال پـيـش آيد كه اين چگونه عبادتى است كه در اسلام تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند مگر خداوند نياز به قربانى دارد؟ و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده ؟
قرآن براى روشن ساختن اين مطلب در نخستين آيه مورد بحث مى گويد:
ايـن مـنحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خدا داريد (ما براى هر امتى قـربـانـگـاهـى قـرار داديـم تـا نـام خـدا را بـر چـهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند) (و لكل امة جعلنا منسكا ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمة الانعام ).
(راغـب ) در مـفردات مى گويد: (نسك ) به معنى (عبادت ) و (ناسك ) به معنى (عـابـد) اسـت ، و مـنـاسك حج يعنى مواقفى كه اين عبادت در آنجا انجام مى شود، يا به معنى خود اين اعمال است .
ولى طبق گفته (طبرسى ) در (مجمع البيان ) و (ابوالفتوح رازى ) در (روح الجـنـان ) مـنـسـك (بـر وزن منصب ) طبق احتمالى به معنى خصوص قربانى كردن از ميان عبادات است .
بـنـابـرايـن مـنـسـك هـر چـنـد مـفـهـوم عـامـى دارد كـه عـبـادات ديـگر مخصوصا مراسم حج را شامل مى شود ولى در آيه مورد بحث به قرينه (ليذكروا اسم الله ...) (تا نام خدا را بر آن ببرند) به معنى خصوص قربانى است .
بـه هـر حـال مـسـاءله (قـربانى ) هميشه سؤ ال انگيز بوده است ، البته اين سؤ الات بـيـشـتر به خاطر مسائل خرافى پيش مى آمد كه با اين عبادت آميخته شده ، مانند قربانى كردن مشركان براى بتها با برنامه هاى خاصى كه داشتند، ولى ذبح حيوان به نام خدا و بـراى جلب رضاى او كه سمبلى براى آمادگى انسان براى فداكارى و قربانى شدن در راه او اسـت ، سـپـس اسـتـفـاده كردن از گوشت آن براى اطعام فقراء و مانند آن امرى است منطقى و كاملا قابل درك .
ولذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداى شما معبود واحدى است ) (و برنامه او هم برنامه واحدى است ) (فالهكم اله واحد).
اكنون كه چنين است در برابر فرمان او تسليم شويد (فله اسلموا).
(و بشارت ده متواضعان در برابر فرمانهاى پروردگار را) (و بشر المخبتين ).
سـپـس در آيـه بـعـد صفات (مخبتين ) (تواضع كنندگان ) را در چهار قسمت كه دو قسمت جنبه معنوى و روانى دارد و دو قسمت جنبه جسمانى توضيح مى دهد: نخست مى گويد: (آنها كـسـانـى هـسـتـنـد كـه وقـتـى نـام خدا برده مى شود دلهايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد) (الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ).
نه اينكه از غضب او بى جهت بترسند، و نه اينكه در رحمت او شك و ترديد داشته باشند، بـلكـه ايـن تـرس بـه خـاطـر مـسؤ ليتهائى است كه بر دوش داشتند و شايد در انجام آن كـوتـاهـى كـرده انـد، ايـن تـرس بـه خـاطـر درك مـقـام بـا عـظـمـت خـدا اسـت كـه انـسان در مقابل عظمت خائف مى گردد.
ديـگـر ايـنـكـه (آنـهـا در بـرابـر حـوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبر و شكيبائى پيش مى گيرند) (و الصابرين على ما اصابهم ).
عـظـمـت حـادثـه هـر قـدر زيـاد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد در برابر آن زانو نمى زنـنـد، خـونـسردى خود را از دست نمى دهند، از ميدان فرار نمى كنند، ماءيوس نمى شوند، لب بـه كـفـران نـمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند و پيروز مى شوند.
سـوم و چـهـارم ايـنكه آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مـى كـنـنـد (و المـقـيـمى الصلوة و مما رزقناهم ينفقون ). از يكسو ارتباطشان با خالق جهان مـحـكـم است و از سوى ديگر پيوندشان با خلق خدا مستحكم . و از اين توضيح به خوبى روشـن مى شود كه مساءله اخبات و تسليم و تواضع كه از صفات ويژه مؤ منان است تنها جـنـبـه درونـى نـدارد بـلكـه بـايـد آثـار آن در هـمـه اعمال ظاهر و آشكار شود.
آيه و ترجمه


و البدن جعلناها لكم من شعائر الله لكم فيها خير فاذكروا اسم الله عليها صواف فإ ذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اءطعموا القانع و المعتر كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون (36)
لن يـنـال الله لحـومـهـا و لا دمـاؤ ها و لكن يناله التقوى منكم كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هدئكم و بشر المحسنين (37)
إ ن الله يـدفـع عـن الذيـن اءمـنـوا إ ن الله لا يـحـب كل خوان كفور (38)

 


ترجمه :

36 - و شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم در آنها براى شما خـير و بركت است ، نام خدا را (هنگام قربانى كردن آنها) در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد، هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت (و جان دادند) از گوشت آنها
بـخـوريـد و مـسـتـمـندان قانع و فقيران معترض را نيز از آن اطعام كنيد، اينگونه ما آنها را مسخرتان ساختيم تا شكر خدا را بجا آوريد.
37 - هرگز نه گوشتها و نه خونهاى آنها به خدا نمى رسد، آنچه به او مى رسد تقوا و پـرهـيـزگـارى شـمـاست !، اينگونه خداوند آنها را مسخر شما ساخته تا او را به خاطر هدايتتان بزرگ بشمريد و بشارت ده نيكوكاران را.
38 - خـداونـد از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد.
تفسير:
قربانى براى چيست ؟
بـاز در آيـات مورد بحث سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مساءله قربانى است ، نخست مـى گـويد: (شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم (و البدن جعلناها لكم من شعائر الله ).
آنها از يكسو به شما تعلق دارند، و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عـبـادت بـزرگ هـسـتـنـد، چـرا كه قربانى حج يكى از مظاهر روشن اين عبادت است كه به فلسفه آن سابقا اشاره كرده ايم .
(بـدن ) (بـر وزن قـدس ) جـمـع بـدنة (بر وزن عجله ) به معنى شتر بزرگ و چاق و گـوشـت دار اسـت ، و از آنـجـا كـه چـنـيـن حـيـوانـى بـراى مـراسم قربانى و اطعام فقرا و نـيـازمـنـدان مناسبتر است مخصوصا روى آن تكيه شده ، وگرنه مى دانيم چاق بودن حيوان قربانى از شرائط الزامى نيست . همين مقدار كافى است كه لاغر نبوده باشد.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد (براى شما در چنين حيواناتى خير و بركت است ) (لكم فيها خير).
از يـكسو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن
بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.
سـپـس كـيفيت قربانى كردن را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: (نام خدا را به هنگام قربانى كردن آنها در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد)) (فاذكروا اسم الله عليها صواف ).
بـدون شـك ذكـر نـام خـدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هـرگـونـه نـام خـدا را بـبـرنـد كـافـى است چنانكه ظاهر آيه همان است ولى در بعضى از روايـات ذكـر مـخـصـوصـى در ايـنـجـا ذكـر شـده كـه در واقـع بـيـان فـرد كـامـل اسـت ، مـفـسران از ابن عباس آن را نقل كرده اند: الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، اللهم منك و لك .
امـا در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) جـمـله هـاى رسـاتـرى نـقـل شـده اسـت فـرمود: (هنگامى كه قربانى را خريدى آن را رو به قبله كن و به هنگام ذبـح يـا نـحـر بـگـو: وجـهـت وجـهـى للذى فـطـر السموات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المـشـركـيـن ان صـلوتـى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امـرت و انـا مـن المـسـلمـيـن ، اللهـم مـنـك و لك بـسـم الله و بـالله و الله اكـبـر، اللهـم تقبل منى .
واژه (صـواف ) جـمـع (صافه ) به معنى (صف كشيده ) است و به طورى كه در روايـات وارد شـده منظور اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.
طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست
مى شود و به روى زمين مى خوابد، و لذا در ذيل آيه مى فرمايد: هنگامى كه پهلوى آن آرام گـرفـت (كـنـايـه از جـان دادن اسـت ) از آن بـخـوريـد و فـقـيـر قـانـع وسائل معترض را نيز اطعام كنيد (فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر).
فـرق مـيان (قانع ) و (معتر) اين است كه قانع به كسى مى گويند كه اگر چيزى بـه او بـدهند قناعت مى كند و راضى و خشنود مى شود و اعتراض و ايراد و خشمى ندارد اما مـعـتـر كـسـى اسـت كـه بـه سـراغ تـو مـى آيـد و سـؤ ال و تقاضا مى كند و اى بسا به آنچه مى دهى راضى نشود و اعتراض كند.
(قـانـع ) از ماده (قناعت ) و (معتر) از ماده (عر) (بر وزن (شر) و بر وزن (حـر)) در اصـل به معنى بيمارى جرب است كه عارض بر پوست بدن انسان مى شود. سـپـس بـه سؤ ال كننده اى كه به سراغ انسان مى آيد و تقاضاى كمك مى كند (و اى بسا زبـان بـه اعـتـراض مـى گـشـايـد) (معتر) گفته شده است . مقدم داشتن (قانع ) بر (مـعـتـر) نـشانه اين است كه آن دسته از محرومانى كه عفيف النفس و خويشتن دارند بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله (كلوا منها) (از آن بخوريد) ظاهر در اين است كه واجـب اسـت (حـجـاج ) چـيـزى از قربانى خود را نيز بخورند، و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان است .
و بـالاخره آيه را چنين پايان مى دهد: (اينگونه ما آنها را مسخر شما ساختيم تا شكر خدا را بجا آوريد) (كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون ).
و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آنچنان تسليم است كه اجازه مـى دهـد كـودكـى پـاهاى او را محكم ببندد، و او را نحر كند (طريقه نحر كردن اين است كه كـاردى در گـودى گـردن او فـرو مى برند خونريزى شروع مى شود و حيوان به زودى جان مى دهد).
گاهى خداوند براى نشان دادن اهميت اين تسخير، فرمان اطاعت و تسليم
را از ايـن حـيـوانـات بـر مـى دارد و ديـده ايـم يـك شـتـر خـشـمـگـيـن و عـصـبـانـى كـه در حال عادى كودك خردسال مهار او را مى كشيد تبديل به موجود خطرناكى مى شود كه چندين انسان نيرومند از عهده او بر نمى آيند.
آيـه بـعـد در واقـع پـاسـخـى اسـت به اين سؤ ال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟ و اصـولا فـلسـفـه قـربـانـى كـردن چـيـسـت ؟ مـگـر ايـن كـار نـفـعـى بـه حال خدا دارد مى فرمايد: (گوشتها و خونهاى اين قربانيان هرگز به خدا نمى رسد) (لن ينال الله لحومها و لا دمائها).
اصولا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد، او نه جسم است و نه نيازمند، او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت .
(بـلكـه آنـچـه بـه خـدا مـى رسـد تـقـوا و پـرهـيـزكـارى و پـاكـى اعمال شما بندگان است ) (و لكن يناله التقوى منكم ).
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: هـدف آن اسـت كـه شـمـا بـا پـيـمـودن مـدارج تقوا در مسير يك انسان كـامـل قـرار گـيـريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد، همه عبادات كلاسهاى تربيت اسـت بـراى شـمـا انـسـانـهـا، قـربـانـى درس ايثار و فداكارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد، و درس كمك به نيازمندان و مستمندان .
ايـن تـعـبـيـر كـه خـون آنـهـا نـيـز بـه خـدا نـمـى رسـد بـا ايـنـكـه خـون قـابـل اسـتـفـاده نـيـسـت ظـاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هرگاه حيوانى را قـربـانـى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند، و بـعـضـى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.
متاءسفانه هنوز اين رسم جاهلى در بعضى از مناطق وجود دارد كه هر گاه
قـربـانـى بـه خـاطـر سـاخـتـن خـانـه اى مـى كنند خون آن را بر سقف و ديوار آن خانه مى پـاشـنـد، و حـتـى در سـاخـتـمـان بـعـضـى از مـسـاجـد نـيـز ايـن عـمـل زشت و خرافى را كه مايه آلودگى مسجد است انجام مى دهند كه بايد مسلمانان بيدار شديدا با آن مبارزه كنند.
سـپـس بـار ديـگـر بـه نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده مى گويد: (اين گونه خداوند چارپايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوئيد) (كذلك سخرها لكم لتكبروا الله على ما هداكم ).
هدف نهائى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد، همان خدائى كه شما را در مسير تشريع و تـكـويـن ، هـدايـت كـرده از يـكسو مناسك حج و آئين اطاعت و بندگى را به شما آموخت و از سـوى ديـگـر ايـن حيوانات بزرگ و نيرومند را مطيع فرمان شما ساخت ، تا از آنها در راه اطاعت خدا، قربانى كردن ، نيكى به نيازمندان و همچنين تاءمين زندگى خود استفاده كنيد.
و لذا در پايان آيه مى گويد: (بشارت ده نيكوكاران را) (و بشر المحسنين ).
آنـهـا كـه از ايـن نـعـمـتـهـاى الهـى در طـريـق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.
اين نيكوكاران نه تنها به ديگران نيكى مى كنند كه نسبت به خويشتن هم بهترين خدمت را انجام مى دهند.
و از آنـجـا كـه مـقـاومـت در بـرابـر خـرافـات مـشـركـان كـه در آيـات قـبـل بـه آن اشـاره شـد مـمـكـن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را برانگيزد و سبب درگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در آخرين آيه مورد بحث مؤ منان را به كمك خود
دلگـرم سـاخـتـه مـى گـويـد: (خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند) (ان الله يدافع عن الذين آمنوا).
بـگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤ منان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند، ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است ، وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت !.
ايـن وعـده الهـى مـخصوص مؤ منان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر مـشـركان نبود، حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون ، مهم آن است كه ما مصداق الذين آمنوا باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است و تخلف ناپذير، آرى خدا از مؤ منان دفاع مى كند.
و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سـازد (خـداونـد هـيـچ خـيـانـتـكـار كـفـران كـنـنـده اى را دوسـت نـدارد)! (ان الله لا يـحـب كل خوان كفور).
همانها كه براى خدا شريك قرار دادند، و حتى به هنگام گفتن لبيك تصريح به نام بتها نـمـودند، و به اين ترتيب خيانتشان مسجل است ، همچنين با بردن نام بتها بر قربانيها و فـرامـوش كـردن نـام خـدا كـفـران نـعـمـتـهـاى الهـى نـمـودنـد بـا ايـن حال چگونه ممكن است خداوند اين خائنان كفران كننده را دوست دارد؟.
آيه و ترجمه


 


اءذن للذين يقتلون بأ نهم ظلموا و إ ن الله على نصرهم لقدير (39)
الذيـن اءخـرجـوا مـن ديـارهـم بـغـيـر حق إ لا اءن يقولوا ربنا الله و لو لا دفع الله الناس بـعـضـهـم بـبـعـض لهـدمـت صـوامـع و بيع و صلوت و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره إ ن الله لقوى عزيز (40)
الذين إ ن مكناهم فى الا رض اءقاموا الصلوة و اءتوا الزكوة و اءمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عقبة الا مور (41)

 


ترجمه :

39 - به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است ، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادر بر نصرت آنها است .
40 - هـمـانـها كه به ناحق از خانه و لانه خود بدون هيچ دليلى اخراج شدند جز اينكه مى گفتند
پـروردگـار مـا الله اسـت ، و اگـر خـداوند بعضى از آنها را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شـود ويـران مـى گـردد و خـداوند كسانى را كه او را يارى كنند (و از آئينش دفاع نمايند) يارى مى كند، خداوند قوى و شكست ناپذير است .
41 - يـاران خـدا كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مـى دارنـد و زكـات را ادا مـى كـنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همه كارها از آن خدا است .
تفسير:
نخستين فرمان جهاد
در بـعـضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مـى دادنـد، و مـرتبا مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رسيدند و شكايت مى كردند (و تقاضاى اذن جهاد داشتند) اما پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه آنها مى فرمود: صبر كنيد، هنوز دستور جهاد به من داده نـشـده تـا اينكه هجرت شروع شد و مسلمين از مكه به مدينه آمدند، خداوند آيه فوق را كـه مـتـضـمـن اذن جـهـاد اسـت نـازل كـرد و ايـن نـخـسـتـيـن آيـه اى اسـت كـه در بـاره جـهـاد نازل شده .
گـر چـه در مـيـان مـفـسـران در ايـنـكـه ايـن آيـه آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است ، بـعـضـى آن را نـخـسـتـيـن آيـه جـهـاد مـى دانـند در حالى كه بعضى ديگر آيه قاتلوا فى سـبـيـل الله الذيـن يـقاتلونكم ... (بقره - 190) را نخستين آيه مى دانند و بعضى ديگر ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم ... (توبه - 111) را نخستين مى شمرند.
ولى لحن آيه ، تناسب بيشترى براى اين موضوع دارد، چرا كه تعبير (اذن )
صـريـحـا در آن آمـده ، و در آن دو آيـه ديـگـر نيامده است و به عبارت ديگر تعبير اين آيه منحصر به فرد است .
بـه هـر حال با توجه به آنچه در آخرين آيات گذشته ذكر شد كه خداوند وعده دفاع از مؤ منان را داده ، پيوند آيات مورد بحث با آن روشن مى شود.
در ايـن آيـات نـخـسـت مـى گـويـد: (خـداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تـحـمـيـل شـده اجازه جهاد داده است ، چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند) (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا).
سـپـس ايـن اجـازه را بـا وعـده پـيـروزى از سـوى خـداونـد قـادر مـتـعـال تكميل كرده مى فرمايد: (و خدا قدرت بر يارى كردن آنها دارد) (و ان الله على نصرهم لقدير).
ايـن عبارت كه متضمن وعده كمك الهى است با تعبير به (توانائى خدا) ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه اين قدرت الهى وقتى به يارى شما مى آيد كه خود نيز به مقدار تـوانـائيـتـان كسب قدرت و آمادگى دفاع كنيد تا گمان نكنند كه آنها مى توانند در خانه هاى خود بنشينند و منتظر يارى پروردگار باشند.
بـه تـعبير ديگر شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنـجـا كـه قـدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد، و اين همان برنامه اى بـود كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد.
سـپـس توضيح بيشترى درباره اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد، و منطق اسلام را در زمينه اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد مى گويد: (همان كسانى كه به ناحق از خانه و لانه خود اخراج شدند) (الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ).
(تـنها گناهشان اين بود كه مى گفتند پروردگار ما خداوند يكتا است )! (الا ان يقولوا ربنا الله ).
بـديهى است اقرار به توحيد و يگانگى خدا افتخار است نه گناه ، اين اقرار چيزى نبود كه به مشركان حق دهد آنها را از خانه و زندگيشان بيرون كنند و مجبور به هجرت از مكه به مدينه سازند، بلكه اين تعبير لطيفى است كه براى محكوم كردن طرف در اين گونه موارد گفته مى شود. فى المثل به شخصى كه در برابر خدمت و نعمت ناسپاسى كرده مى گوئيم : گناه ما اين بود كه به تو خدمت كرديم ، اين كنايه اى است از بيخبرى طرف كه در برابر خدمت ، كيفر گناه داده است .
سـپـس بـه يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد اينچنين بازگو مى كند: (اگر خداوند از مؤ مـنـان دفـاع نـكـنـد، و از طريق اذن جهاد بعضى را به وسيله بعضى دفع ننمايد، ديرها و صومعه ها و معبدهاى يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مـى گـردد) (و لو لا دفـع الله النـاس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا).
آرى اگـر افـراد بـا ايـمـان و غـيـور دسـت روى دسـت بـگـذارنـد و تـمـاشاچى فعاليتهاى ويرانگرانه طاغوتها و مستكبران و افراد بى ايمان و ستمگر باشند و آنها ميدان را خالى ببينند اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى نخواهند گذارد، چرا كه معبدها جاى بيدارى است ، و مـحراب ميدان مبارزه و جنگ است ، و مسجد در برابر خودكامگان سنگر است ، و اصولا هر گـونه دعوت به خدا پرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند! و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.
اين يكى از اهداف تشريع جهاد و اذن در مقاتله و جنگ است .
در ايـنـكـه ميان (صوامع ) و (بيع ) و (صلوات ) و (مساجد) چه تفاوتى است مفسران بيانات گوناگونى دارند، اما آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه :
(صوامع ) جمع (صومعه ) به معنى مكانى است كه معمولا در بيرون شهرها و دور از جـمـعـيـت بـراى تـاركـان دنيا و زهاد و عباد ساخته مى شد كه در فارسى به آن (دير) گـويـند (بايد توجه داشت صومعه در اصل به معنى بنائى است كه قسمت بالاى آن بهم پـيـوسـتـه اسـت ، و ظـاهـرا اشـاره بـه گـلدسته هاى چهار پهلوئى بوده كه راهبان براى صومعه خود درست مى كردند).
(بيع ) جمع (بيعة ) به معنى (معبد نصارا) است كه (كنيسه ) يا (كليسا) نيز به آن گفته مى شود.
(صـلوات ) جـمـع (صـلوة ) بـه مـعـنـى (مـعـبد يهود) است ، و بعضى آن را معرب (صلوثا) مى دانند كه در لغت عبرانى به معنى نماز خانه است .
و (مساجد) جمع (مسجد) معبد مسلمين است .
بنابراين (صوامع ) و (بيع ) گر چه هر دو متعلق به نصارا است ولى يكى از اين دو نـام مـعـبد عمومى است و ديگرى نام مركز تاركان دنيا، بعضى نيز (بيع ) را لفظ مشتركى دانسته اند كه هم بر معابد يهود گفته مى شود و هم بر معابد مسيحيان .
ضـمـنـا جـمـله يـذكـروا اسـم الله فـيـهـا كـثـيرا (نام خدا در آن بسيار برده مى شود) ظاهرا توصيفى است براى خصوص مساجد، چرا كه مساجد مسلمين با توجه به نمازهاى پنجگانه كـه در تـمام ايام سال در آن انجام مى گيريد پررونقترين مراكز عبادت در جهان است ، در حـالى كـه بـسـيـارى از مـعـابـد ديـگـر تـنـهـا يـك روز در هـفـتـه و يـا روزهـائى در سال مورد بهره بردارى قرار مى گيرد.
و در پايان آيه بار ديگر وعده نصرت الهى را تكرار و تاءكيد كرده مى گويد:
(به طور مسلم خداوند كسانى كه او را يارى كنند و از آئين و مراكز عبادتش دفاع نمايند يارى مى كند) (و لينصرن الله من ينصره ).
و بـدون شـك ايـن وعـده خـدا انـجـام شـدنـى اسـت چـرا كـه (او قـوى و قـادر و غـيـر قابل شكست است ) (ان الله لقوى عزيز).
تـا مـدافـعـان خـط تـوحـيـد تـصـور نـكـنـنـد در ايـن مـيـدان مـبـارزه حـق و باطل ، و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند.
و از پرتو همين وعده الهى بود كه مدافعان راه خدا در ميدانهاى جنگ با دشمنان با اينكه در بسيارى از صحنه ها از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقليت بودند بر آنها پيروز مـى شـدنـد، آنـچـنـان پـيـروزى كـه جـز از طـريـق نـصـرت و يـارى الهـى قابل تفسير و توجيه نبود.
و آخـريـن آيـه كـه تـفـسـيـرى اسـت در مـورد يـاران خـدا كـه در آيـه قـبـل وعـده يـارى به آنها داده شده است چنين مى گويد: (آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمـيـن بـه آنـهـا قـدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر مـى نمايند) (الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر).
آنـهـا هـرگـز پـس از پيروزى ، همچون خودكامگان و جباران ، به عيش و نوش و لهو و لعب نـمـى پـردازنـد، و در غـرور و مـسـتـى فـرو نـمـى رونـد، بـلكـه پيروزيها و موفقيتها را نـردبـانـى بـراى سـاخـتـن خـويـش و جـامـعـه قـرار مـى دهـنـد آنـهـا پـس از قـدرت يـافـتن تبديل به يك طاغوت جديد نمى شوند، ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه صلوة (نماز) سمبل پيوند با خالق است ، و زكات رمزى براى پيوند با خلق ، و امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود و همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است
و در سـايـه آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعه با ايمان و پيشرفته فراهم است .
بـايـد توجه داشت كه (مكنا) از ماده (تمكين )، و (تمكين ) به معنى فراهم ساختن وسائل و ابزار كار است ، اعم از آلات و ادوات لازم يا علم و آگاهى كافى و توان و نيروى جسمى و فكرى .
(مـعـروف ) بـه مـعـنـى كـارهـاى خـوب و حـق اسـت ، و مـنـكـر بـه مـعـنـى زشـت و باطل ، چرا كه اولى براى هر انسان پاك سرشتى شناخته شده ، و دومى ناشناس است ، و به تعبير ديگر اولى هماهنگ با فطرت انسانى است و دومى ناهماهنگ .
و در پايان آيه مى فرمايد: (و پايان همه كارها از آن خدا است ) (و لله عاقبة الامور).
يـعـنـى همانگونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيه خدا مى باشد سرانجام نيز تمام اينها به او باز مى گردد كه (انا لله و انا اليه راجعون ).
نكته ها:
1 - فلسفه تشريع جهاد
گـر چـه در گـذشـتـه پـيـرامـون اين مساءله مهم بحث بسيار كرده ايم ولى با توجه به ايـنـكـه احتمالا آيات مورد بحث ، نخستين آياتى است كه اجازه جهاد را براى مسلمانان صادر كرده است ، و محتواى آن اشاره اى به فلسفه اين حكم دارد،
تذكر مجددى در اين زمينه لازم به نظر مى رسد.
در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است :
نـخست جهاد (مظلوم ) در برابر (ظالم و ستمگر) كه حق مسلم طبيعى و فطرى و عقلى او اسـت كـه تـن بـه ظلم ندهد، برخيزد و فرياد كند، و دست به اسلحه برد، ظالم را بر سر جاى خود بنشاند و دست آلوده او را از حقوق خود كوتاه سازد.
ديـگـر جـهـاد در بـرابـر طاغوتهائى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.
در بـرابـر ايـن گـروه نيز بايد بپاخواست تا نتوانند ياد الهى را از خاطره ها محو كنند، مردم را تخدير نموده ، بنده و برده خويش سازند.
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه ويران كردن معابد و مساجد، تنها به اين نيست كه با وسـائل تـخـريـب بـه جان آنها بيفتند و آنها را در هم بكوبند، بلكه ممكن است از طرق غير مستقيم وارد شوند و آنقدر سرگرميهاى ناسالم فراهم سازند و يا تبليغات سوء كنند كه توده مردم را از معابد و مساجد، منحرف نمايند و به اين ترتيب آنها را عملا به ويرانه اى تبديل كنند.
بـنـابـرايـن آنـهـا كـه مـى گـويـنـد: چـرا اسـلام اجـازه داده اسـت كـه مـسـلمـانـان بـا تـوسـل بـه زور و نـبـرد مـسـلحـانـه ، مـقـاصـد خـود را پـيـش بـبـرنـد؟ چـرا بـا تـوسـل بـه مـنطق هدفهاى اسلامى پياده نمى شود؟ پاسخشان از آنچه در بالا گفتيم به خوبى روشن مى شود.
آيـا در بـرابـر ظـالم بيدادگرى كه مردم را به جرم گفتن (لا اله الا الله ) از خانه و كـاشـانـه شـان آواره مـى سـازد، و هـسـتـى آنها را تملك مى كند و پايبند به هيچ قانون و منطقى نيست مى توان با حرف حساب ايستاد؟!.
آيا در برابر چنين ديوانگان بى منطق جز با زبان اسلحه مى توان سخن گفت ؟.
ايـن درسـت بـه ايـن مـى مـانـد كـه بـگـويـنـد چـرا شـمـا بـا اسرائيل غاصب بر سر يك
ميز نمى نشينيد و مذاكره نمى كنيد؟ همان اسرائيلى كه تمام قوانين بين المللى و اخطارها و تـصـويـبـنـامـه هـاى سـازمانهاى جهانى را كه مورد اتفاق تمام ملتها است ، و تمام قوانين بشرى و دينى را زير پا گذاشته است ، آيا چنين كسى منطق و مذاكره مى فهمد؟!
اسـرائيـلى كـه هـزاران هـزار كـودك بـى گـنـاه و پـيـر زنان و پير مردان و حتى بيماران بـيـمـارسـتـانها در زير بمبهاى آتشزايش ، قطعه قطعه شده و سوخته اند، كسى است كه بايد از در منطق با او وارد شد؟
همچنين كسانى كه وجود يك معبد و مسجد را كه سبب آگاهى و حركت توده هاى مردم است مزاحم مـنـافـع نـامـشـروع خـود مـى بـيـنـنـد و بـه هـر قيمتى بتوانند در هدم و محو آن مى كوشند، اشخاصى هستند كه بايد از طرق مسالمت آميز با آنها وارد بحث شد؟
بـه هـر حـال اگـر مـسـائل ذهـنـى را كـنار بگذاريم و به واقعيات موجود در جوامع انسانى بـنـگـريـم يـقـيـن خـواهـيـم كـرد كـه در بـعـضـى از مـوارد چـاره اى جـز تـوسـل بـه اسـلحـه و زور نيست و اين هم از ناتوانى منطق نيست بلكه عدم آمادگى جباران براى پذيرش منطق صحيح است ، بدون شك هر جا منطق مؤ ثر افتد حق تقدم با آن است .
2 - خداوند به چه كسانى وعده يارى داده است ؟
اين تصور اشتباه است كه وعده پيروزى و يارى خدا و دفاع از مؤ منان كه در آيات فوق و سـاير آيات قرآن آمده است خارج از سنت آفرينش و قوانين حيات مى باشد، چنين نيست ، اين وعـده را خـداونـد تـنـها به كسانى داده است كه تمام نيروهاى خود را بسيج كنند، و با همه تـوان بـه مـيـدان آيـنـد، و لذا در تعبير آيات فوق مى خوانيم : (لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض ) بنابراين دفع ظالمان را خدا تنها با نيروهاى غيبى و قدرت صاعقه و زلزله (جز در موارد استثنائى ) نمى كند، بلكه به وسيله
مـؤ مـنـان راسـتـيـن دفـع شر آنها را مى نمايد، تنها چنين كسانى را زير پوشش حمايت خود قرار مى دهد.
بنابراين وعده هاى الهى نه تنها نبايد سبب سستى و برداشتن بار مسؤ ليت از دوش شود بـلكـه بـايـد مـوجـب تحرك بيشتر و فعاليت دامنه دارتر گردد، و البته در اين صورت پيروزى از ناحيه خدا تضمين شده است .
و نـيـز يـاد آورى مـى شـود كـه ايـن گـروه از مـؤ مـنـان تـنـهـا قبل از پيروزى به در خانه خدا نمى روند، بلكه بعد از پيروزى هم به مقتضاى الذين ان مـكـنـاهـم فـى الارض اقـامـوا الصلوة ... نيز رابطه خود را با او همچنان محكم مى دارند، و پيروزى بر دشمن را وسيله اى براى نشر حق و عدالت و فضيلت قرار مى دهند.
در بـعـضـى از روايات اسلامى آيه فوق به حضرت مهدى (عليه السلام ) و يارانش ، يا آل مـحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور عموم تفسير شده است ، چنانكه از حديثى از امـام بـاقـر (عـليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه (الذين ان مكناهم فى الارض ...) فرمود: اين آيه تا آخر از آن (آل محمد و مهدى و ياران او) است يملكهم الله مشارق الارض و مـغـاربـهـا، و يـظـهـر الديـن ، و يـمـيـت الله بـه و بـاصـحـابـه البـدع و البـاطل ، كما امات الشقاة الحق ، حتى لا يرى اين الظلم ، و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر:
(خـداونـد شـرق و غـرب زمـيـن را در سـيـطـره حـكومت آنها قرار مى دهد، آئينش را آشكار مى سـازد، و بـه وسـيـله مـهـدى (عـليـه السـلام ) و يـارانـش ، بـدعـت و بـاطـل را نـابـود مى كند آنچنان كه تبهكاران حق را نابود كرده بودند، و آنچنان مى شود كه بر صفحه زمين ، اثرى از ظلم ديده نمى شود (چرا كه ) آنها امر به معروف و نهى از منكر مى كنند)
در اين زمينه احاديث ديگرى نيز وارد شده است .
امـا هـمـانـگونه كه بارها گفته ايم اين احاديث بيان كننده مصداقهاى روشن و آشكار است و مـانـع عـمـوميت مفهوم آيه نيست ، بنابراين مفهوم گسترده آيه همه افراد با ايمان و مجاهد و مبارزه را شامل مى شود.
3 - (محسنين )، (مخبتين ) و (ياوران الله )
در آيـات فوق و آيات قبل از آن گاه دستور مى دهد به (محسنين ) (نيكوكاران ) بشارت ده ، و بعد آنها را به عنوان كسانى كه ايمان آورده اند و خيانت و كفران نمى كنند، معرفى مى نمايد.
و گاه سخن از مخبتين (متواضعان ) به ميان آورده ، و آنها را به عنوان كسانى كه به هنگام يـاد خـدا، دلهـايشان ترسان مى شود و در برابر مصائب ، صابر و شكيبا و برپادارنده نماز و انفاق كننده از همه مواهب هستند تفسير مى نمايد.
و سـرانجام ويژگيهاى (ياران الله ) را اين مى شمرد كه به هنگام پيروزى راه طغيان پيش نمى گيرند، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر دارند.
جـمـع بـندى اين آيات نشان مى دهد كه مؤ منان راستين كه داراى همه اين ويژگيها هستند، از يـكـسـو از نـظـر اعـتـقـاد و احـسـاس مـسـئوليـت بـسـيـار نـيـرومـند، و از سوى ديگر از نظر عمل در جنبه هاى ارتباط با خالق و خلق و مبارزه با فساد قوى و پر استقامتند.
آيه و ترجمه


و إ ن يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود (42)
و قوم إ برهيم و قوم لوط (43)
و اءصحاب مدين و كذب موسى فاءمليت للكافرين ثم اءخذتهم فكيف كان نكير (44)
فـكـاءيـن مـن قـريـة اءهـلكـنـاهـا و هـى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصر مشيد (45)

 


ترجمه :

42 - اگـر تـرا تـكـذيـب كـنـنـد (امـر تـازه اى نـيـست ) پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند.
43 - و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط.
44 - و اصـحـاب مـديـن (قوم شعيب ) و نيز (فرعونيان ) موسى را تكذيب كردند، اما من به آنـهـا مـهـلت دادم سـپـس آنـهـا را گـرفـتـم ، ديـدى چـگـونـه عمل آنها را شديداانكار كردم ؟ (و چگونه به آنها پاسخ گفتم ).
45 - چـه بـسـيار از شهرها و آباديها كه آنها را نابود و هلاك كرديم در حالى كه ستمگر بودند به گونه اى كه بر سقفهاى خود فرو ريختند (نخست سقفها ويران گشت و بعد
ديوارها به روى سقفها!) و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند و چه بسيار قصرهاى محكم و مرتفع !
تفسير:
بئر معطله و قصر مشيد!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسائى بود كه دشمنان اسلام براى مـؤ مـنان فراهم ساخته بودند، آنها را اذيت و آزار مى كردند و از خانه و كاشانه شان به جرم يكتاپرستى آواره مى ساختند لذا دستور جهاد در برابر آنها صادر شد.
در آيـات مـورد بـحـث از يكسو دلدارى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان مى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن مى سازد.
نـخـست مى گويد: (اگر تو را تكذيب كنند غمگين مباش ، چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عـاد و ثـمـود، پـيامبرانشان را تكذيب كردند) (و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود).
(و هـمـچـنـيـن قـوم ابـراهـيم و قوم لوط، اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند) (و قوم ابراهيم و قوم لوط).
و نـيـز (مـردم سـرزمـيـن مـديـن ، به تكذيب شعيب برخاستند، و موسى از سوى فرعون و فرعونيان تكذيب شد) (و اصحاب مدين و كذب موسى ).
هـمـانـگونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سـوى تـوحـيـد و حـق و عدالت نگشت ، مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد.
ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى
نـنـگين ادامه دهند: (من در گذشته به كافران مهلت دادم ، تا امتحان خود را كاملا بدهند، و بـر آنـهـا اتـمام حجت شود، و غرق ناز و نعمت گردند، سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم ) (فامليت للكافرين ثم اخذتهم ).
(ديـدى چـگـونـه مـن شديدا عملشان را انكار كردم و زشتى آن را نشان دادم ) (فكيف كان نكير).
نـعـمـتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بدبختى به آنها دادم ، حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، چـگـونـگـى مـجـازات خـدا را كـه در جـمـله قـبـل سر بسته بود به طور گسترده بيان شده است ، مى فرمايد: (چه بسيار شهرها و آبـاديـهـا كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه ظالم و ستمگر بودند) (و كاين من قرية اهلكناها و هى ظالمة ).
(آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند) (فهى خاوية على عروشها).
يـعـنـى شـدت حـادثـه بـه قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريختند و بعد ديوارها بروى سقفها!.
(و چـه بسيار چاههاى پر آبى كه صاحبانش نابود و آبهايش در زمين فرو رفته بود و مـعـطل و بى مصرف ماندند، نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد) (و بئر معطلة ).
(و چه بسيار قصرهاى پرشكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچ كارى شده ويران گشتند) و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (و قصر مشيد).
و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهائى كه مايه آبادى زمينهايشان بود.
نكته :
جـالب ايـنـكـه در روايـاتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده جمله (و بئر مـعـطـلة ) به علما و دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علومشان بهره نمى گيرد تفسير شده است !.
از امـام مـوسـى بـن جعفر (عليه السلام ) در تفسير جمله (و بئر معطله و قصر مشيد) مى خـوانـيـم : البـئر المـعـطـلة الامـام الصـامـت ، و القـصـر المـشـيـد الامـام النـاطـق : (چـاه مـعـطـل كـه از آن بـهره نمى گيرند، امام خاموش ، و قصر محكم سر برافراشته امام ناطق است ).
نـظـيـر هـمـيـن مـضـمـون از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز نقل شده است .
ايـن تـفـسـيـر در حـقيقت نوعى از تشبيه است (همانگونه كه حضرت مهدى (عليه السلام ) و عـدالت عـالمـگـيـر او در روايات به (ماء معين ) (آب جارى ) تشبيه شده است ) يعنى هـنـگـامـى كـه امـام در مـسـنـد حكومت قرار گيرد همچون قصر رفيع محكمى است كه از دور و نزديك ديده ها را به خود جلب مى كند و پناهگاهى براى همگان است ، اما هنگامى كه از مسند حكومت دور گردد و مردم اطراف او را خالى كرده ، نااهلان بجاى او بنشينند به چاه پر آبى مـى ماند كه به دست فراموشى سپرده شود، نه تشنه كامان از آن بهره مى گيرند و نه درختان و گياهان با آن پرورش مى يابند.
و در همين زمينه شاعر عرب چه جالب سروده است :


بئر معطلة و قصر مشرف


مثل لال محمد مستطرف


فالقصر مجدهم الذى لا يرتقى


و البئر علمهم الذى لا ينزف


(چـاه مـتـروك و قـصـر بـرافـراشـتـه مـثـال زيـبـائى بـراى آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
(قـصـر)، مـجد و عظمت آنها است كه كسى به آن نمى رسد، و (چاه )، علم و دانش آنها است كه هرگز پايان نمى گيرد).
آيه و ترجمه


اءفـلم يـسيروا فى الا رض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اءو اءذان يسمعون بها فإ نها لا تعمى الا بصر و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (46)
و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لن يـخـلف الله وعـده و إ ن يـومـا عـنـد ربـك كأ لف سنة مما تعدون (47)
و كأ ين من قرية اءمليت لها و هى ظالمة ثم اءخذتها و إ لى المصير (48)

 


ترجمه :

46 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند يا گـوشـهـاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد بينائى را از دست مى دهد!.
47 - آنـهـا با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تـخـلف نـخـواهـد كـرد، و يـك روز نـزد پـروردگـار تـو هـمـانـنـد هـزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد.
48 - و چـه بـسيار شهرها و آباديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (اما از اين مهلت براى اصلاح خويش استفاده نكردند) سپس آنها را گرفتم ، و همه به سوى من باز مى گيردند.
تفسير:
سير در ارض و بيدارى دلها
از آنـجـا كـه در آيات گذشته ، سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كـيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت ، در نخستين آيه مورد بحث به عنوان تاءكيد روى اين مساءله مى گويد: (آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟ يا گوشهاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند) (افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها).
آرى ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنيا پرستان كه روزى در اوج قـدرت مـى زيـسـتـنـد، هـر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبانى هزاران نكته مى گويند.
ايـن ويـرانـه هـا، كـتـابـهـاى گـويـا و زنـدهـاى اسـت از سـرگـذشـت ايـن اقوام ، از نتائج اعمال و رفتارشان و از برنامه هاى ننگين و كيفر شومشان .
ايـن زمـيـنـهـاى خـامـوش ، و آثـارى كـه در اين ويرانه ها به چشم مى خورد، چنان نغمه هاى شـورانـگـيـزى در جـان انـسـان مـى دمند كه گاه مطالعه يكى از آنها به اندازه مطالعه يك كـتـاب قـطـور بـه انـسـان درس مـى دهـد، و بـا تـوجـه بـه تـكـرار تـاريـخ كـه اصـل اسـاسـى زندگى انسانها است آينده را در برابرش مجسم مى كنند آرى مطالعه آثار گذشتگان گوش را شنوا، چشم را بينا مى سازد.
و به همين دليل در بسيارى از آيات قرآن ، دستور جهانگردى داده شده است ، اما جهانگردى الهـى و اخـلاقـى كه دل عبرت بين از ديده بيرون آيد و ايوان مدائن و قصرهاى فراعنه را آئيـنـه عـبرت بداند، گاهى از راه دجله سرى به مدائن زند و گاه سيلابى از اشك همچون دجله بر خاك مدائن جارى سازد.
از دندانه هاى قصرهاى ويران شده شاهان جبار پندهائى نو نو بشنود، و از
درون ايـن ذرات خـاك ايـن نغمه را به گوش جان دريابد كه (گامى دو سه بر، ما نه ، اشكى دو سه هم بفشان )!.
سـپـس بـراى ايـنكه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد، قرآن مى گويد: چه بسيارند كسانى كـه ظـاهـرا چـشم بينا و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند، (چرا كه چشمهاى ظـاهـر نـابـيـنـا نـمـى شود، بلكه دلهائى كه در سينه ها جاى دارد، بينائى را از دست مى دهد) (فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور).
در حـقـيـقـت آنـهـا كـه چـشـم ظـاهـرى خـويـش را از دسـت مـى دهند، كور و نابينا نيستند و گاه روشـنـدلانـى هـسـتـند از همه آگاهتر، نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند!.
لذا در روايـتـى از پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم شر العمى ، عـمـى القـلب : (بـدتـريـن نـابـيـنـائى نـابـيـنـائى دل است )!.
و اعـمـى العـمـى عـمـى القـلب : (نـابـيـنـائى تـريـن نـابـيـنـائى هـا نـابـيـنـائى دل است ).
و در روايـت ديـگـرى كـه در كـتـاب غـوالى اللئالى آمده ، مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اذا اراد الله بعبد خيرا فتح عين قلبه فيشاهد بها ما كان غائبا عـنـه : (هـنـگـامى كه خدا بخواهد در حق بندهاى نيكى كند چشمان قلب او را مى گشايد تا چيزهائى را كه از او پنهان بود مشاهده كند).
اما اين سؤ ال كه چگونه نسبت درك حقايق به قلبها كه در سينه ها قرار دارد داده شده است با اينكه مى دانيم قلب جز تلمبه اى براى گردش خون نيست ، در
جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 7 سـوره (بـقره ) مشروحا به آن پاسخ داده ايم و خلاصه و فشرده اش اين است .
يكى از معانى قلب ، عقل است و يكى از معانى صدر، ذات و سرشت انسان .
بـعـلاوه قـلب ، مـظـهـر عواطف است و هر گاه برقى از عواطف و ادراكهائى كه مايه حركت و جنبش است در روح انسان آشكار شود، نخستين اثرش در همين قلب جسمانى ، ظاهر مى گردد، ضـربـان قـلب دگرگون مى شود، خون با سرعت به تمام ذرات بدن انسان مى رسد، و نشاط و نيروى تازه اى به آن مى بخشد، بنابراين اگر پديده هاى روحى به قلب نسبت داده مى شود بخاطر آن است كه نخستين مظهر آن در بدن انسان قلب او است (دقت كنيد).
جـالب تـوجـه ايـنـكـه مـجـمـوعـه ادراكـات انـسـان در آيـه فـوق بـه (قـلب ) (عـقـل ) و (آذان ) (گوشها) نسبت داده شده است ، اشاره به اينكه براى درك حقايق دو راه بـيـشـتـر وجـود نـدارد يـا بـايـد انـسـان از درون جـانـش جـوشـشـى داشـتـه بـاشـد و مسائل را شخصا تحليل كند و به نتيجه لازم برسد، و يا گوش به سخن ناصحان مشفق ، هاديان راه و پيامبران الله و مردان حق بدهد و يا از هر دو راه به حقايق برسد.
دومين آيه مورد بحث ، چهره ديگرى از جهالت و بيخبرى كوردلان بى ايمان را ترسيم مى كند، مى گويد: (آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند و مى گويند اگر راست مى گوئى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد)؟! (و يستعجلونك بالعذاب ).
در پـاسـخ بـه آنـهـا بـگـو زيـاد عـجله نكنيد: (خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد)! (و لن يخلف الله وعده ).
عـجله كسى مى كند كه بترسد فرصت از دستش برود و امكاناتش پايان گيرد، اما خدائى كـه از ازل تـا ابد بر همه چيز قادر بوده و هست ، عجله براى او مطرح نيست و هميشه قادر بر انجام وعده هاى خود مى باشد.
براى او يكساعت و يكروز و يكسال ، فرق نمى كند: (چرا كه يك روز در نزد پروردگار تـو هـمـانـند هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد) (و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ).
بـنابراين آنها چه از روى حقيقت و چه از روى استهزاء و مسخره ، اين سخن را تكرار كنند و بگويند (چرا عذاب خدا بر سر ما نازل نمى شود)؟! بايد بدانند عذاب در انتظار آنها اسـت ، و ديـر يـا زود بـه سـراغشان مى آيد، و اگر مهلتى داده شود فرصتى است براى بـيـدارى و تـجـديـد نـظـر، ولى آنـهـا بـايـد تـوجـه كـنـنـد كـه بـعـد از نزول عذاب درهاى توبه و بازگشت به كلى بسته مى شود و راهى به سوى نجات نيست .
در مورد جمله ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون ، علاوه بر تفسير بالا (يكسان بودن يك روز و هزار سال در برابر قدرت خدا،) تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند.
از جـمـله ايـنـكـه : مـمـكـن اسـت شـمـا بـراى انـجـام دادن كـارى يـكـهـزار سـال وقـت لازم داشـتـه بـاشـيـد امـا خـداونـد در يـكـروز (بـلكـه كمتر) آن را انجام مى دهد، بنابراين مجازات او مقدمات زيادى نمى خواهد.
ديـگـر ايـنـكـه يـك روز از ايـام آخـرت ، هـمـانـنـد يـكـهـزار سـال در دنـيا است (و پاداش و كيفرش نيز به همين نسبت افزايش مى يابد) لذا در روايتى مـى خـوانـيـم : (ان الفـقـراء يدخلون الجنة قبل الاغنياء نصف يوم ، خمسماة عام : تهيدستان قبل از ثروتمندان به نصف روز پانصد سال وارد بهشت مى شوند)!.
در آخـريـن آيـه بـار ديـگـر روى هـمـان مـسـاءله اى كـه در چـنـد آيـه قبل تكيه شده بود تاءكيد مى كند و به كافران لجوج اينچنين هشدار مى دهد: (چه بسيار شـهـرهـا و آبـاديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (مهلت دادم تا اينكه بـيدار شوند و هنگامى كه بيدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند) اما نـاگـهـان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم ) (و كاين من قرية امليت لها و هى ظالمة ثم اخذتها).
آنـهـا نـيـز مـثـل شـمـا از ديـر شـدن عـذاب ، شـكـايـت داشـتـنـد و مـسـخـره مـى كردند و آن را دليـل بـر بـطـلان وعـده پـيـامـبـران مى گرفتند، ولى سرانجام گرفتار شدند و هر چه فرياد كشيدند، فريادشان به جائى نرسيد.
آرى ، (همه به سوى من باز مى گردند) و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همه اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه او است (و الى المصير).
آيه و ترجمه


قل ياءيها الناس إ نما اءنا لكم نذير مبين (49)
فالذين اءمنوا و عملوا الصلحت لهم مغفرة و رزق كريم (50)
و الذين سعوا فى اءيتنا معجزين اءولئك اءصحب الجحيم (51)

 


ترجمه :

49 - بگو اى مردم من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم .
50 - آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش و روزى پر ارزشى براى آنها است .
51 - و آنـهـا كـه (بـراى تـخريب و محو) آيات ما تلاش كردند و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى ما غالب شوند اصحاب دوزخند.
تفسير:
رزق كريم
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مساءله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در آن اختيارى نيست ، نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد: (بگو اى مردم ! من تنها براى شما انذار كننده آشكارى هستم )(قل يا ايها الناس انما انا لكم نذير مبين ).
امـا ايـنكه در صورت سرپيچى و تخلف از فرمان الهى ، كيفر و عذابش دير يا زود دامان شما را بگيرد، اين مربوط به من نيست .
بـدون شـك پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم انذار كننده است ، و هم بشارت دهند، ولى تـكـيـه كردن بر روى انذار در اينجا و عدم ذكر بشارت به خاطر تناسب با مخاطبين مورد بحث است كه آنها افراد بى ايمان و لجوجى بودند كه حتى مجازات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند.
امـا در دو آيـه بـعـد چـهـره اى از مساءله بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و از آنجا كه همواره رحمت واسعه خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت ، سخن مى گـويـد: (كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنها است ) (فالذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و رزق كريم ).
نـخـست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند، خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.
سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند.
(رزق كريم ) (با توجه به اينكه كريم به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه تـمـام نـعـمـتـهـاى گـرانـبـهـاى مـعـنـوى و مـادى را شامل مى شود.
آرى خداى كريم در آن سراى كريم ، انواع نعمتهاى كريم را به بنده هاى مؤ من و صالحش ارزانى مى دارد.
راغـب در كـتاب (مفردات ) مى گويد: (كرم ) معمولا به امور نيك و پر ارزشى گفته مى شود كه بسيار قابل توجه است ، بنابراين به نيكيهاى كوچك كرم گفته نمى شود.
و اگر بعضى (رزق كريم ) را به معنى روزى مستمر و بى عيب و نقص ، و بعضى به معنى روزى شايسته ، تفسير كرده اند همه در آن معنى جامع و كلى كه اشياء
پر ارزش و قابل توجه است جمع مى شود.
و در آيـه بـعـد اضـافه مى كند: (اما كسانى كه براى تخريب و محو آيات الهى كوشش كـردنـد و چـنـيـن مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى پروردگار غالب شوند، آنها اصحاب دوزخند) (و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم ).
حـجـيـم از مـاده (جـحـم ) (بـر وزن شرم ) به معنى شدت برافروختگى آتش است و به شـدت غـضـب نـيز گفته مى شود، بنابراين جحيم به معنى جائى است كه آتش شعله ور و برافروخته اى دارد و اشاره به دوزخ است .


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -