انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 51 - 69 نحل

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و قال الله لا تتخذوا إ لهين اثنين إ نما هو إ له وحد فإ يى فارهبون (51)
و له ما فى السموت و الا رض و له الدين واصبا اء فغير الله تتقون (52)
و ما بكم من نعمة فمن الله ثم إ ذا مسكم الضر فإ ليه تجرون (53)
ثم إ ذا كشف الضر عنكم إ ذا فريق منكم بربهم يشركون (54)
ليكفروا بما ءاتينهم فتمتعوا فسوف تعلمون (55)

 


ترجمه :

51 - و خداوند فرمان داده دو معبود انتخاب نكنيد، معبود (شما) تنها يكى است ، تنها از (كيفر) من بترسيد.
52 - آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ، و همواره دين (و قوانين دينى ) از او مى باشد و آيا از غير او مى ترسيد؟!
53 - آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست ، سپس هنگامى كه ناراحتيها به شما مى رسد او را مى خوانيد.
54 - و هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قائل مى شوند.
55 - (بگذار) نعمتهائى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و چند روزى (از اين متاع دنيا) بهره گيرند، اما بزودى خواهيد دانست (سرانجام كارتان به كجا خواهد
تفسير :
دين يكى و معبود يكى ! در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش ، آيات مورد بحث به نفى شرك مى پردازد، تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارتر شود.
در آغاز مى گويد: خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد (و قال الله لا تتخذوا الهين اثنين ).
(معبود تنها يكى است ) (انما هو اله واحد).
وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن ، خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است .
اكنون كه چنين است ، تنها از كيفر من بترسيد و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد نه غير آن ) (فاياى فارهبون ).
مقدم شدن كلمه (اياى ) دليل بر حصر است مانند اياك نعبد يعنى تنها و تنها بايد از مخالفت و كيفر من ترس داشته باشيد.
جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است ، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب ، بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته ، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشكال بتهاى مختلف بود، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكات زير باشد:
1 - آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبير ديگر حداقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤ كدترى نفى شوند، زيرا هر عددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم .
2 - در اينجا همه معبودهاى باطل ، يكى محسوب شده ، مى گويد آنها را در مقابل حق قرار ندهيد، و دو معبود (حق و باطل ) را نپرستيد.
3 - عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند: معبودى كه خالق و آفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند، و ديگر معبودى كه او را واسطه ميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند، يعنى بتها.
4 - ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده ثنويين (دوگانه پرستان ) همانها كه قائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرست براى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف را هم نداشتند.
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكماء نقل مى كند و آن اينكه پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست ، اما تو آنهمه معبود براى خود ساختى ، نفس سركش تو بتى است ، و هوى و هوست بت ديگر، و دنيا و هدفهاى ماديت بتهاى ديگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونه يگانه پرستى ؟!)
و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه ، دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند:
نخست مى گويد: آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است (و له ما فى السماوات و الارض ).
آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟
سپس اضافه مى كند نه تنها آسمانها و زمين از آن او است كه همواره دين
و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد (و له الدين و اصبا).
هنگامى كه ثابت شد عالم هستى از آن او است و قوانين تكوينى را او ايجاد كرده مسلم است كه قوانين تشريعى هم بايد به وسيله او تعيين گردد و طبعا اطاعت نيز مخصوص او است .
(واصب ) در اصل از ماده (وصوب ) به معنى دوام گرفته شده است ، و بعضى آنرا به معنى خالص تفسير كرده اند (طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد) و ممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد، يعنى هميشه و هر زمان دين خالص از آن خدا است ، و كسانى كه دين را به معنى اطاعت گرفتهاند، واصب را به معنى واجب دانسته اند يعنى تنها بايد اطاعت فرمان خدا كرد.
در روايتى مى خوانيم كه شخصى از تفسير اين جمله از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كرد، امام فرمود: واصب يعنى واجب .
ولى روشن است كه اين معانى همه لازم و ملزوم يكديگرند:
و در پايان اين آيه مى فرمايد: آيا با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خدا است (از غير او پرهيز مى كنيد؟) (ا فغير الله تتقون ).
مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟ يا نعمتى به شما ببخشند؟ كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟!
با اينكه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خدا است (و ما بكم من نعمة فمن الله ).
اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى الله ، و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است ، كه بتها به شما
نعمتى نداده اند كه شكرش لازم باشد، بلكه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فرا گرفته است ، با اين حال بندگى او را رها مى كنيد و به سراغ بتها مى رويد! علاوه بر اين هنگامى كه ناراحتيها، مصائب ، بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد براى دفع آنها تنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد (ثم اذا مسكم الضر فاليه تجئرون ).
بنابر اين اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است ، آنهم كه از ناحيه خدا است و شما نيز عملا ثابت كرده ايد كه در سختترين حالات زندگى همه چيز را رها مى كنيد و تنها به در درگاه او مى رويد.
و اين چهارمين بيان براى مساءله توحيد عبادت است .
(تجئرون ) در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پايان و وحوش است كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه ناله هائى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است ، انتخاب اين تعبير در اينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مى شود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد، آيا در آن زمان جز الله را مى خوانيد؟!
پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟!
آرى در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد و مشكلاتتان را بر طرف مى سازد سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما بر طرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان شريك قرار مى دهند و به سراغ بتها مى روند (ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون ).
در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست ، ولى در حال عادى ، پردههاى غفلت و غرور و جهل و تعصب
و خرافات آنرا مى پوشاند، اما به هنگامى كه تند باد حوادث و طوفانهاى بلا مى وزد اين پردهها كنار مى روند و نور فطرت آشكار مى گردد و مى درخشد، درست در همين حال است كه خدا را با تمام وجود و با اخلاص كامل مى خوانيد، خدا نيز پردههاى بلا و رنج و مصيبت را از شما دور مى سازد كه اين گشودن پردههاى رنج ، نتيجه گشوده شدن پردههاى غفلت است (توجه داشته باشيد در آيه تعبير به كشف الضر شده است كه به معنى كنار زدن پردههاى مشكلات است ).
ولى هنگامى كه طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش باز گشتيد، از نو همان غفلت و غرور، و همان شرك و بت پرستى خودنمائى مى كند.
در آخرين آيه مورد بحث ، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت ، با لحنى تهديد آميز چنين مى گويد: نعمتهائى را كه به شما دادهايم كفران كنيد و چند روزى از اين متاع دنيا بهرهمند شويد ولى بزودى خواهيد دانست نتيجه و پايان كارتان چيست (ليكفروا بما آتينا هم فتمتعوا فسوف تعلمون ).
اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف ، نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را بزودى خواهى ديد.
بنابر اين (لام ) در (ليكفروا) لام امر است ، امرى كه براى تهديد بيان شده ، همانند (تمتعوا) كه آنهم امر است به عنوان تهديد، با اين تفاوت كه ليكفروا صيغه غائب است و تمتعوا مخاطب ، گوئى نخست آنها را غائب فرض كرده ، مى گويد اينها بروند و همه اين نعمتها را كفران كنند، و با اين
تهديد، حالت توجه مختصرى براى آنها پيدا شده به طورى كه به صورت مخاطب در آمده اند و به آنها مى گويد چند روزى از اين نعمتهاى دنيا بهره گيريد اما روزى خواهيد ديد كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده ايد و سرانجام كارتان به كجا مى رسد!
در واقع اين آيه شبيه به آيه 30 سوره ابراهيم است : قل تمتعوا فان مصيركم الى النار: بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كه سر انجام كار شما آتش دوزخ است !
آيه و ترجمه


و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقنهم تالله لتسلن عما كنتم تفترون (56)
و يجعلون لله البنت سبحنه و لهم ما يشتهون (57)
و إ ذا بشر اءحدهم بالا نثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم (58)
يتورى من القوم من سوء ما بشر به اء يمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء ما يحكمون (59)
للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الا على و هو العزيز الحكيم (60)

 


ترجمه :

56 - آنان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند سهمى از آنچه به آنان روزى دادهايم قرار مى دهند، به خدا سوگند (در دادگاه قيامت ) از اين دروغ و تهمتها بازپرسى خواه
57 - آنها (در پندار خود) براى خداوند دخترانى قرار مى دهند، منزه است او (از اينكه فرزندى داشته باشد) ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى شوند.
58 - در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دخترى نصيب تو شده صورتش (از فرط ناراحتى ) سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد!
59 - از قوم و قبيله خود بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده متوارى مى گردد (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد حكمى مى كنند؟!
60 - براى آنها كه ايمان به سراى آخرت ندارند صفات زشت است ، و براى خدا صفات عالى است و او عزيز و حكيم است .
تفسير :
آنجا كه تولد دختر ننگ بود!
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهائى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى آمده بود، اين آيات به بخشى از بدعتهاى شوم و عادتهاى زشت مشركان مى پردازد تا دليل ديگرى باشد براى محكوم ساختن شرك و بت پرستى ، و در همين رابطه به سه قسمت از اين بدعتها و عادات شوم اشاره مى كند.
نخست مى گويد:
(اين مشركان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنها روزى دادهايم قرار مى دهند) (و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم ).
اين سهم ، قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه از زيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار، رفع خطر كنند، و اين احمقانهترين معاملهاى بود كه آنها انجام مى دادند.
سپس اضافه مى كند به خدا سوگند در دادگاه عدل قيامت از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد! (تا لله لتسئلن عما كنتم تفترون ). و به دنبال اين بازپرسى و اعتراف كردن كه در آنجا چارهاى از اعتراف نيست ، مجازات خواهيد شد، بنابر اين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان در جهان ديگر.
دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هر گونه آلايش جسمانى پاك است ، دخترانى قائل ميشدند و معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند) (و يجعلون لله البنات سبحانه ).
ولى نوبت خودشان كه مى رسد آنچه را ميل دارند براى خود قائل ميشوند (و لهم ما يشتهون ).
يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ و مايه سرشكستگى و بدبختى محسوب مى شد!
آيه بعد براى تكميل اين مطلب اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مى گويد هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آنچنان از فرط ناراحتى چهرهاش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود!
(و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا).
(و مملو از خشم و غضب مى گردد (و هو كظيم ).
كار به همينجا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش ، دامنش را گرفته از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد (يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ).
باز هم ، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطهور است كه آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آنرا زنده در زير خاك پنهان سازد! (اء يمسكه على هون ام يدسه فى التراب ).
در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده و مى گويد: بدانيد حكمى را كه آنها مى كردند، حكم زشت و بدى بود (الا ساء ما يحكمون ).
سرانجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه اينها همه زائيده عدم ايمان به آخرت است آنهائى كه ايمان به سراى ديگر ندارند صفات زشت و شوم خواهند داشت (للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء).
(اما براى خداوند صفات عالى است ) (و لله المثل الاعلى ).
(و او قادر حكيم است ) (و هو العزيز الحكيم ).
و به همان نسبت كه انسان به اين خداوند بزرگ و عزيز و حكيم نزديك مى شود، شعاع نيرومندى از صفات عاليش ، از علم و قدرت و حكمتش ، در جان او
پرتوافكن مى گردد، و از خرافات و زشتكاريها و بدعتهاى شوم فاصله مى گيرد، اما هر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود.
فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است ، و يادآورى اين دو اصل اصيل منبع اصلى احساس مسئوليت و مبارزه با جهل و خرافات ، و عامل توانائى و دانائى است .
نكته ها :
1 - چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟
مى خوانيم كه مشركان عرب ، فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، يا بدون ذكر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند، در سوره زخرف آيه 19 مى خوانيم و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا: فرشتگان را كه بندگان خدا هستند زن مى پنداشتند و در سوره اسراء آيه 40 مى فرمايد ا فاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا: آيا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان ، دخترانى انتخاب كرده است ).

اين پندار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود، و نيز ممكن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت ، و لذا به گفته بعضى اينكه عرب ، شمس (خورشيد) را مؤ نث مجازى و قمر (ماه ) را مذكر مجازى مى گويد به خاطر اين است كه قرص آفتاب در ميان نور خيره كننده اش آنچنان پوشيده
است كه نگاه كردن به آن آسان نيست در حالى كه قرص ماه كاملا نمايان است . اين احتمال نيز وجود دارد كه لطافت وجود فرشتگان ، سبب اين توهم شده بود چرا كه زن نسبت به مرد جنس لطيفترى است .
و به هر حال اين يك خرافه و پندار غلط قديمى است كه متاسفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فكرى بعضى ديده مى شود و حتى در ادبيات زبانهاى مختلف نيز وجود دارد، از جمله اينكه هنگامى كه يك زن خوب را مى خواهند توصيف كنند فرشتهاش ‍ مى گويند، و عكسهائى كه از فرشتگان مى اندازند غالبا به صورت زن است در حالى كه فرشتگان اصولا جسم مادى ندارند كه مرد و زن و مذكر و مؤ نث داشته باشند.
2 - چرا عرب جاهلى دختران را زنده بگور مى كرد؟
اين واقعا وحشت آور است كه انسان ، آنقدر عاطفه خود را زير پا بگذارد كه به كشتن انسان آن هم در زشتترين صورتش افتخار و مباهات نمايد، انسانى كه پاره تن خود او است انسانى كه بى دفاع و ضعيف است ، او را با دست خويش زنده زنده به خاك بسپارد.
اين يك امر ساده نيست كه انسان هر چند نيمه وحشى دست به چنين جنايت وحشتناكى بزند، قطعا داراى ريشه هاى اجتماعى و روانى و اقتصادى بوده است .
مورخان مى گويند: شروع اين عمل زشت در جاهليت از آنجا بود كه جنگى ميان دو گروه در آن زمان اتفاق افتاد، گروه فاتح ، دختران و زنان گروه مغلوب را اسير كردند، پس از مدتى كه صلح بر قرار شد، خواستند اسيران جنگى را به قبيله خود بازگردانند، ولى بعضى از آن دختران اسير با مردانى از گروه غالب ازدواج كرده بودند، آنها ترجيح دادند كه در ميان دشمن بمانند و هرگز
به قبيله خود باز نگردند، اين امر، بر پدران آن دخترها سخت گران آمد و مايه شماتت و سرزنش آنها گرديد، تا آنجا كه بعضى سوگند ياد كردند كه هرگاه در آينده دخترى نصيبشان شود او را با دست خود نابود كنند تا بدست دشمن نيفتند!.
خوب ملاحظه مى كنيد كه وحشتناكترين جنايات زير پوشش دروغين دفاع از ناموس و حفظ شرافت و حيثيت خانواده انجام مى گرفت ، و عاقبت اين بدعت زشت و ننگين مورد استقبال گروهى واقع شد، و مساءله وئاد (زنده بگور كردن دختران ) يكى از رسوم جاهليت شد و همانست كه قرآن شديدا آنرا محكوم ساخته و مى گويد و اذا الموؤ دة سئلت باى ذنب قتلت : در قيامت در باره دختران زنده بگور شده سؤ ال مى شود كه به چه گناهى آنها كشته شدند؟ (تكوير - 9).
اين احتمال نيز وجود دارد كه توليد كننده بودن پسران ، و مصرف كننده بودن دختران ، در آن جوامع ، نيز به اين جنايت كمك كرده باشد، زيرا پسر براى آنها، سرمايه بزرگى محسوب مى شد كه در غارتگريها و نگهدارى شتران و مانند آن از وجودش استفاده مى كردند، در حالى كه دختران چنين نبودند.
از سوى ديگر وجود جنگها و نزاعهاى دائمى قبيلگى ميان آنها سبب فقدان سريع مردان و پسران جنگجو مى شد و طبعا تناسب و تعادل ميان تعداد دختران و پسران به هم يخورد، و تا آنجا وجود پسران عزيز شده بود كه تولد يك پسر، مايه مباهات بود و تولد يك دختر، مايه ناراحتى و رنج يك خانواده !.
اين امر تا آنجا رسيد كه به گفته بعضى از مفسران ، به محض اينكه حالت وضع حمل به زن دست مى داد شوهر، از خانه متوارى مى گشت ، مبادا دخترى براى او بياورد و او در خانه باشد! سپس اگر به او خبر مى دادند، مولود پسر است ، با خوشحالى و هيجان وصفناپذيرى به خانه باز مى گشت ، اما واى اگر به او
خبر مى دادند كه نوزاد دختر است آتش خشم و اندوه جان او را در بر مى گرفت . داستان وئاد پر از حوادث بسيار دردناك و چندش آور است .
از جمله نقل كرده اند مردى خدمت پيامبر آمد، اسلام آورد، اسلامى راستين ، روزى خدمت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و سؤ ال كرد آيا اگر گناه بزرگى كرده باشم توبه من پذيرفته مى شود، فرمود: خداوند تواب و رحيم است ، عرض كرد اى رسولخدا گناه من بسيار عظيم است ، فرمود: واى بر تو هر قدر گناه تو بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگتر است .
عرض كرد اكنون كه چنين مى گوئى بدان : من در جاهليت به سفر دورى رفته بودم ، در حالى كه همسرم باردار بود، پس از چهار سال باز گشتم ، همسرم به استقبال من آمد، نگاه كردم دختركى در خانه ديدم ، پرسيدم دختر كيست ؟ گفت دختر يكى از همسايگان است !.
من فكر كردم ساعتى بعد به خانه خود مى رود اما با تعجب ديدم نرفت ، غافل از اينكه او دختر من است و مادرش اين واقعيت را مكتوم مى دارد، مبادا بدست من كشته شود.
سرانجام گفتم راستش را بگو اين دختر كيست ؟ گفت : به خاطر دارى هنگامى كه به سفر رفتى باردار بودم ، اين نتيجه همان حمل است و دختر تو است !.
آن شب را با كمال ناراحتى خوابيدم ، گاهى به خواب مى رفتم و گاهى بيدار مى شدم ، صبح نزديك شده بود، از بستر برخاستم و كنار بستر دخترك رفتم در كنار مادرش به خواب رفته بود، او را بيرون كشيدم و بيدارش كردم و گفتم همراه من به نخلستان بيا.
او به دنبال من حركت مى كرد تا نزديك نخلستان رسيديم ، من شروع
به كندن حفرهاى كردم و او به من كمك مى كرد كه خاك را بيرون آورم ، هنگامى كه حفره تمام شد من زير بغل او را گرفتم و در وسط حفره افكندم ... در اين هنگام هر دو چشم پيامبر پر از اشك شد... سپس دست چپم را به كتف او گذاشتم كه بيرون نيايد و با دست راست خاك بر او مى افشاندم ! و او پيوسته دست و پا مى زد، و مظلومانه فرياد مى كشيد پدر جان ! چه با من مى كنى ؟ در اين هنگام ، مقدارى خاك به روى ريشهاى من ريخت او دستش را دراز كرد و خاكرا از صورت من پاك نمود، ولى من همچنان قساوتمندانه خاك به روى او مى ريختم ، تا آخرين ناله هاايش در زير قشر عظيمى از خاك محو شد!
در اينجا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حالى كه بسيار ناراحت و پريشان بود و اشكها را از چشم پاك مى كرد، فرمود: اگر نه اين بود كه رحمت خدا بر غضبش پيشى گرفته ، لازم بود هر چه زودتر انتقام از تو بگيرد!.
و نيز در حالات قيس بن عاصم كه از اشراف و رؤ ساى قبيله بنى تميم در جاهليت بود و پس از ظهور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اسلام آورد مى خوانيم : روزى به خدمت پيامبر آمد تا بار گناه سنگينى را كه بر دوش مى كشيد شايد سبك كند، عرض ‍ كرد در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بيگناه خود را زنده بگور كردند، من نيز دوازده دختر نصيبم شد كه همه را به اين سرنوشت شوم مبتلا ساختم ! هنگامى كه سيزدهمين دخترم را همسرم مخفيانه به دنيا آورد و چنين وانمود كرد كه نوزادش مرده بدنيا آمده ، اما در خفا آنرا نزد اقوام خود فرستاده بود موقتا فكرم از ناحيه اين نوزاد راحت شد.
اما بعدا كه از ماجرا آگاه شدم او را با خود به نقطهاى بردم و به تضرع و التماس و گريه او اعتنا نكرده و زنده بگورش ساختم !
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شنيدن اين ماجرا سخت ناراحت شد و در حالى اشك
مى ريخت فرمود من لا يرحم لا يرحم كسى كه رحم نكند به او رحم نخواهد شد سپس رو به سوى قيس كرد و گفت : روز بدى در پيش دارى ، قيس عرض كرد چه كنم تا بار گناهم سبك شود؟ پيامبر فرمود: به تعداد دخترانى كه كشتهاى بندگانى آزاد كن (شايد بار گناهت سبك شود).
و نيز در حالات صعصعة بن ناجيه جد فرزدق شاعر معروف ) كه انسان آزاده و شريفى بود مى خوانيم در عصر جاهليت با بسيارى از عادات زشت آنها مبارزه مى كرد تا آنجا كه 360 دختر را از پدرانشان خريد و از مرگ نجات داد، و حتى در يك مورد براى نجات نوزاد دخترى كه پدرش تصميم بر قتل او داشت ، مركب سوارى خود، و دو شتر، به پدر آن دختر داد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كار بسيار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است !.
(فرزدق ) به اين كار نياى خود افتخار كرده مى گفت :
و منا الذى منع الوائدا فاحيا الوئيد فلم توائد
از دودمان ما كسى را سراغ داريم كه جلو زنده بگور كردن دختران را گرفت آنها را زنده كرد تا در خاك دفن نشوند.
به زودى خواهيم ديد كه چگونه اسلام به همه اين فجايع و جنايات وحشتناك پايان داد و به زن شخصيتى عطا كرد كه در تاريخ سابقه نداشت .
3 - نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن
تحقير و در هم شكستن شخصيت زن ، تنها در ميان عرب جاهلى نبود، بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز، زن شخصيتى
ناچيز داشت ، و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى شد، ولى مسلما عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زنندهتر و وحشتناكترى انجام مى داد. تا آنجا كه اصلا نسب را به مرد مربوط مى دانست و مادر را تنها ظرفى براى نگاهدارى و پرورش جنين ، محسوب مى كرد! چنانكه در شعر معروف جاهلى منعكس است .
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الاباعد
(فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند و اما فرزندان دختران ما پسران مردان بيگانهاند).
اين را نيز مى دانيم كه آنها براى زن حقى در ارث قائل نبودند و براى تعدد زوجات حد و مرزى قائل نمى شدند، به سادگى خوردن آب ، ازدواج مى كردند و به آسانى آنها را طلاق مى دادند.
ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد، مخصوصا تولد دختر را كه ننگ مى دانستند در احاديث اسلامى به عنوان گشوده شدن ناودانى از رحمت خدا به خانواده معرفى كرد.
و خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنقدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) احترام مى گذاشت كه مردم تعجب مى كردند، با تمام مقامى كه داشت ، دست دخترش را مى بوسيد، و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى كرد، دخترش فاطمه بود، و به عكس هنگامى كه مى خواست به سفر برود آخرين خانهاى را كه خدا حافظى مى كرد، باز خانه فاطمه (عليهاالسلام ) بود.
در حديثى مى خوانيم كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خبر دادند خدا به او دخترى داده است ، ناگهان نگاه به صورت يارانش كرد ديد آثار ناخشنودى در آنها نمايان گشت ! (گوئى هنوز رسوبات افكار جاهلى از مغز آنها بر چيده نشده ) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فورا فرمود: ما لكم ؟ ريحانة اشمها، و رزقها على الله عز و جل !:
(اين چه حالتى است در شما مى بينم ؟! خداوند گلى به من داده آنرا مى بويم ، و اگر غم روزى او را مى خوريد، روزيش با خدا است ).
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود: نعم الولد البنات ، ملطفات ، مجهزات ، مونسات مفليات : چه فرزند خوبى است دختر! هم پر محبت است ، هم كمك كار، هم مونس است و هم پاك و پاك كننده ).
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل الصدقة الى قوم محاويج و ليبدء بالاناث قبل الذكور، فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسماعيل :
كسى كه بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند (همان پاداش را دارد) و هنگامى كه مى خواهد تحفه را تقسيم كند نخست بايد به دختر و بعد به پسران بدهد، چرا كه هر كس دخترش را شاد و مسرور كند چنان است كه گوئى كسى از فرزندان اسماعيل (عليه السلام ) را آزاد كرده باشد.
در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است .
گر چه در اين زمينه سخن بسيار است و در ذيل آيات مناسب بحث خواهد شد ولى از اين واقعيت نمى توان به آسانى گذشت كه با نهايت تاءسف هنوز در جوامع اسلامى ، آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد، و هنوز كم نيستند خانوادههائى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند، و يا لااقل تولد پسر را بر دختر ترجيح مى دهند.
البته ممكن است شرائط خاص اقتصادى و اجتماعى در رابطه با وضع زنان در جوامع كنونى يكى از علل اينگونه عادات و رسوم غلط بوده باشد، ولى هر چه هست بايد عموم مسلمانان راستين با اين طرز فكر مبارزه كنند، و ريشه هااى اجتماعى و اقتصادى آنرا بسوزانند كه اسلام نمى پسندد كه بعد از چهارده قرن پيروانش به افكار جاهلى باز گردند، و اين يكنوع جاهليت ثانوى است .
حتى در جوامع غربى كه تصور مى كنند براى زن شخصيت والائى قائلند عملا مى بينيم او را آنچنان تحقير كرده اند كه بصورت يك عروسك بى ارزش يا وسيله اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا كالائى براى تبليغ كالاهايشان در آورده اند.
آيه و ترجمه


 


و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤ خرهم إ لى اءجل مسمى فإ ذا جاء اءجلهم لا يستخرون ساعة و لا يستقدمون (61)
و يجعلون لله ما يكرهون و تصف اءلسنتهم الكذب اءن لهم الحسنى لا جرم اءن لهم النار و اءنهم مفرطون (62)
تالله لقد اءرسلنا إ لى اءمم من قبلك فزين لهم الشيطن اءعملهم فهو وليهم اليوم و لهم عذاب اءليم (63)
و ما اءنزلنا عليك الكتب إ لا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه و هدى و رحمة لقوم يؤ منون (64)

 


ترجمه :

61 - و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد!، ولى آنها را تا زمان معينى بتاخير مى اندازد، اما هنگامى كه اجلشان فرا رسد نه ساعتى تاءخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند.
62 - آنها براى خدا چيزهائى قرار مى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند (يعنى
فرزندان دختر) با اينحال بدروغ مى گويند سرانجام نيكى دارند، ناچار براى آنها آتش است و آنها از پيشگامان (در آتش دوزخ ) هستند.
63 - بخدا سوگند، پيامبرانى به سوى امتهاى پيش از تو فرستاديم اما شيطان اعمالشانرا در نظرشان زينت داد، و امروز او ولى و سرپرستشان است ، و مجازات دردناك براى آنها است .
64 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها تبيين كنى و مايه هدايت و رحمت است براى گروهى كه ايمان دارند.
تفسير :
گر حكم شود كه مست گيرند!...
بعد از ذكر آيات گذشته كه از جنايات وحشتناك مشركان عرب در زمينه بدعتهاى زشت و زنده بگور كردن دختران سخن مى گفت ممكن است اين سؤ ال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوند بندگان گنهكار را با اينهمه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى دهد؟!
نخستين آيه مورد بحث گوئى در مقام پاسخ به همين سؤ ال است . مى گويد: (اگر بنا شود خداوند مردم را به ظلمها و ستمهائى كه مرتكب مى شوند كيفر دهد، جنبنده اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد)! (و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابه ).
دابه به معنى هرگونه موجود زنده و جنبنده است ، در اينجا ممكن است به قرينه (على ظلمهم ) كنايه از انسانها باشد. يعنى اگر خداوند، انسانها را به خاطر ظلمشان مؤ اخذه كند انسانى بر صفحه كره خاك باقى نخواهد ماند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه جنبندگان باشد، زيرا مى دانيم جنبندگان روى زمين معمولا براى انسان آفريده شده اند چنانكه قرآن مى گويد: هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا (او خدائى است كه آنچه را در روى زمين است به خاطر شما آفريد) (بقره - 29).
هنگامى كه انسانها از ميان بروند، فلسفه وجود جنبندگان ديگر، نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى شود.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر ما به عموميت و وسعت مفهوم آيه بنگريم نتيجه اش آن خواهد بود كه هيچ انسانى در روى زمين ، غير ظالم وجود ندارد، و هر كسى به سهم خود مرتكب ستمى شده است ، كه اگر بنابر مجازات سريع و فورى باشد، دامان همه را خواهد گرفت ، با اينكه مى دانيم نه تنها پيامبران و امامان كه معصومند مصداق چنين ظلمى نيستند، بلكه در هر عصر و زمان گروهى از نيكان و پاكان و مجاهدان راستين هستند كه حسنات آنها مسلما بر سيئات كوچكشان برترى دارد و قطعا مستحق مجازات نابود كننده نيستند.
پاسخ اين سؤ ال را چنين مى توان گفت كه آيه يك حكم نوعى را بيان مى كند، نه عمومى و همگانى و نظير اين تعبير در ادبيات عرب و غير عرب نيز ديده مى شود، اين شعر معروف را غالبا شنيده ايم :
گر حكم شود كه مست گيرند در شهر هر آنچه هست گيرند!
و نيز شاعر مى گويد:
گفت بايد حد زند هشيار، مرد مست را گفت هشيارى بيار، اينجا كسى هشيار نيست !
شاهد اين استثناء آيه 32 سوره فاطر است كه مى فرمايد: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم
سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير: طبق اين آيه مردم سه گروهند: گروهى ستمگر و گروهى ميانه رو كه گناهان خفيفى دارند و گروهى پيشگيرى كنندگان به نيكيها يعنى نيكان و پاكان ، مسلما از اين سه گروه تنها گروه اولند كه مشمول آيه مورد بحثند نه گروه دوم و سوم و از آنجا كه گروه اول معمولا اكثريت جوامع را تشكيل مى دهند، ذكر چنين عمومى جاى تعجب نخواهد بود.
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه آيه هيچگونه دلالتى بر نفى عصمت انبياء نمى كند و آنها كه چنين پنداشته اند توجه به ساير آيات قرآن و قرائن موجود در كلام ندارند.
سپس قرآن به ذكر اين نكته مى پردازد (كه خداوند به همه ظالمان و ستمگران مهلت مى دهد و تا اجل مسمى (زمان معينى ) مرگ آنها را به تاءخير مى اندازد) (و لكن يؤ خرهم الى اجل مسمى ).
(اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد، نه ساعتى تاءخير مى كنند، و نه ساعتى پيشى مى گيرند) (فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).
بلكه درست در همان لحظه موعود، مرگ دامانشان را فرا مى گيرد و لحظه اى پيش و پس نخواهد داشت .
اجل مسمى چيست
در اينكه منظور از اجل مسمى چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند، ولى با توجه به ساير آيات قرآن از جمله آيه 2 سوره انعام و آيه 34 سوره اعراف به نظر مى رسد كه منظور همان فرا رسيدن مرگ است ، يعنى خداوند مردم را براى اتمام حجت تا پايان عمرشان مهلت مى دهد، شايد ظالمان به فكر اصلاح خويش بيفتند، در برنامه زندگى خود تجديد نظر به عمل آورند، و به سوى خدا
و حق و عدالت باز گردند.
هنگامى كه اين مهلت پايان گرفت ، فرمان مرگشان فرا مى رسد و از همان لحظه مرگ مجازاتها و كيفرها شروع مى شود.
براى توضيح بيشتر درباره اجل مسمى به جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 مراجعه فرمائيد.
بار ديگر با بيان تازه اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند (در زمينه تنفر از فرزندان دختر و اعتقاد به اينكه فرشتگان دختران خدايند) محكوم كرده مى گويد: (آنها از يكسو از فرزندان دختر كراهت دارند ولى از سوى ديگر آن را براى خدا قائل مى شوند)! (و يجعلون لله ما يكرهون ).
اين تناقض عجيبى است و همانگونه كه در سوره نجم آيه 22 آمده است اين يك تقسيم ناهنجار است ! اگر فرشتگان دختران خدايند، پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است ، چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟
(و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سرانجام نيك و پاداش خير از براى آنها است ) (و تصف السنتهم الكذب ان لهم الحسنى ).
با كدام عمل ، انتظار چنين پاداشى را دارند؟ با زنده بگور كردن دختران معصوم و بيگناه و بى دفاع ؟ و يا با تهمت و افتراء به ساحت مقدس پروردگار؟ با كدامين عمل ؟
كلمه (حسنى ) كه مؤ نث (احسن ) است و به معنى نيكوتر يا نيكوترين مى آيد در اينجا به معنى بهترين پاداشها و يا بهترين عاقبتها است كه اين قوم مغرور گمراه با همه جناياتشان براى خود قائل بودند، و در اين صورت اين سؤ ال پيش
مى آيد: با اينكه عرب جاهلى عقيده به معاد نداشت ، چگونه چنين سخنى را مى گفتند؟!.
ولى بايد توجه داشت كه همه آنها منكر معاد بطور مطلق نبودند، بلكه معاد جسمانى را نفى مى كردند و از اينكه انسان بار ديگر به حيات مادى باز گردد، تعجب داشتند؟ به علاوه اين تعبير ممكن است به صورت قضيه شرطيه بوده باشد يعنى آنها مى گفتند: (اگر جهان ديگرى هم در كار باشد ما در آنجا بهترين پاداش را خواهيم داشت ) و همين گونه است طرز تفكر بسيارى از جباران و منحرفان لجوج كه در عين دورى از خدا خود را به خدا از همه نزديكتر مى دانند و ادعاهاى پوچ و مسخره اى دارند.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه از (حسنى ) همان نعمت حسنى يعنى پسران است ، چرا كه دختران را شوم و بد مى دانستند، ولى پسران را خوب و نعمت عالى مى دانستند.
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد، لذا بلافاصله مى گويد: (ناچار براى آنها آتش دوزخ است ) (لا جرم ان لهم النار).
يعنى نه تنها عاقبت نيكى ندارند، بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست .
(و آنها از پيشگامان در آتشند) (و انهم مفرطون ).
(مفرط) از ماده (فرط) (بر وزن فقط) معنى پيشگام و متقدم است .
و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤ ال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگر گوشه خود را با آن قساوت ، زنده به زير خاكها بفرستد مگر چنين چيزى امكان پذير است ؟ در آيه
بعد گوئى به پاسخ سؤ ال پرداخته مى گويد:
(به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم ، ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد) (تالله لقد ارسلنا الى امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم ).
آرى شيطان آنچنان در وسوسه هاى خود، مهارت دارد كه زشتترين و بدترين جنايات را گاهى در نظر انسان چنان زينت مى دهد كه آنرا يك افتخار مى پندارد، همانگونه كه عرب جاهلى زنده بگور كردن دختران خود را سند افتخار مى دانست و آنرا به عنوان حمايت از ناموس و حفظ حيثيت و آبروى قبيله ! مدح و تمجيد مى كرد، و مى گفت : من امروز دخترم را به دست خود زير خاك مى فرستم تا فردا در يك جنگ بدست دشمن نيفتد.
جائى كه ننگين ترين اعمال را در زير فريبنده ترين ماسكها بر اثر تزيين و وسوسه شيطان امكان پذير باشد، حال بقيه كارها روشن است .
و ما امروز نمونه هاى بسيارى از اين تزيينات شيطانى را در اعمال بسيارى از افراد مى بينيم كه دزديها و غارتگريها و تجاوزها و جنايات خود را با تعبيرات مختلفى توجيه مى كنند و در زير لفافه هاى فريبنده قرار مى دهند.
سپس اضافه مى كند گروه مشركان فعلى نيز دنباله رو همان برنامه هاى انحرافى امتهاى پيشين اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود. (و شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنها است )! (فهو وليهم اليوم ).
و از رهنمودهاى او الهام مى گيرند.
و به همين جهت (عذاب دردناك الهى در انتظار آنها است ) (و لهم عذاب اليم ).
در تفسير جمله (فهو وليهم اليوم ) (شيطان امروز سرپرست آنها است )
مفسران بيانات گوناگونى دارند كه شايد از همه روشنتر همانست كه در بالا گفتيم ، يعنى اين جمله اشاره به وضع مشركان عرب در عصر جاهليت است كه اينها هم از برنامه هاى امتهاى منحرف پيشين پيروى كردند، و شيطان سرپرست آنها است همانگونه كه سرپرست گمراهان گذشته بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از جمله مزبور آن باشد كه هنوز بازماندگان امتهاى منحرف پيشين وجود دارند، و به راه انحرافى خود ادامه مى دهند و شيطان نيز امروز ولى و سرپرست آنها است ، همانگونه كه در گذشته بود.
آخرين آيه مورد بحث هدف بعثت پيامبران را بيان مى كند تا روشن شود كه اگر اقوام و ملتها، هوى و هوسها، و سليقه هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمائى پيامبران بزنند، اثرى از اينگونه خرافه ها، اختلافها، و اعمال ضد و نقيض ‍ باقى نمى ماند، مى گويد:
(ما قرآنرا بر تو نازل نكرديم مگر به خاطر اينكه آنچه را در آن اختلاف داشته اند براى آنها تبيين كنى ) (و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه ).
(و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است ، براى آنها كه ايمان دارند) (و هدى و رحمة لقوم يؤ منون ).
وسوسه هاى شيطان را از دل آنها مى زدايد، پرده هاى فريبنده نفس اماره و شيطان صفتان را از چهره حقايق كنار مى زند، خرافات و جناياتى كه در زير ماسكهاى فريبنده پنهان شده آشكار مى سازد، اختلافاتى را كه در سايه هوى و هوس پديد آمده بر مى چيند، به قساوتها پايان مى دهد، و نور هدايت و رحمت را در همه جا مى پاشد.
آيه و ترجمه


و الله اءنزل من السماء ماء فأ حيا به الا رض بعد موتها إ ن فى ذلك لاية لقوم يسمعون (65)
و إ ن لكم فى الا نعم لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشربين (66)
و من ثمرت النخيل و الا عنب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا إ ن فى ذلك لاية لقوم يعقلون (67)

 


ترجمه :

65 - خداوند از آسمان آبى فرستاد، و زمين را بعد از آنكه مرده بود حيات بخشيد در اين نشانه روشنى است براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند!
66 - و در وجود چهار پايان براى شما (درسهاى ) عبرتى است ، از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده ، و خون ، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم !
67 - و از ميوه هاى درختان نخل و انگور مسكرات (ناپاك ) و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد در اين روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند.
تفسير :
آبها، ميوه ها، دامها
بار ديگر به بيان نعمتها و مواهب گوناگون پروردگار باز مى گردد، كه
هم تاءكيدى است بر مساءله توحيد و شناخت خدا، و هم در لابلاى آن اشاره اى به مساءله معاد است ، و هم با ذكر اين نعمتها، حس ‍ شكرگزارى بندگان را تحريك كرده ، آنها را از اين طريق به خدا نزديكتر مى سازد، مجموع اين جهات سه گانه پيوند اين آيات و آيات گذشته را روشن مى سازد.
از سوى ديگر در آخرين آيه بحث گذشته ، سخن از نازل كردن آيات قرآن كه حيات جان آدمى است در ميان بود، و در نخستين آيه مورد بحث ، سخن از نزول باران از آسمان كه مايه حيات جسم آدمى است به ميان آمده .
نخست مى گويد: (خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين را بعد از آنكه مرده بود بوسيله آن حيات بخشيد) (و الله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها).
(در اين امر نشانه روشنى است از عظمت خدا، براى آنها كه گوش شنوا دارند) (ان فى ذلك لاية لقوم يسمعون ).
مساءله حيات و زندگى زمين به وسيله نزول آب باران از آسمان ، در آيات متعددى از قرآن ، بيان شده است ، زمينه اى خشكيده و خاموش و بى روح كه گاهى خشكسالى آنها را چنان از كار انداخته كه انسان هرگز باور نمى كند در گذشته در آغوشش گياهى پرورش يافته ، و يا در آينده ، موجود زنده اى در دامانش تولد خواهد يافت ، اما چند باران پى در پى و به دنبال آن تابش اشعه حياتبخش آفتاب ، آنرا به حركت در مى آورد، گوئى خفته اى است كه بيدار مى شود و يا صحيحتر مرده اى است كه بادم مسيحائى باران به حيات باز گردد، انواع گلها و گياهها در آن آشكار مى شود و به دنبال آن حشرات و پرندگان و انواع حيوانات از هر طرف به سوى آن مى آيند و زمزمه حيات و زندگى سر مى دهند.
خلاصه در آن سرزمين كه سابقا مرده و خاموش بود چنان غلغله اى بر پا
مى شود كه آدمى را مبهوت مى كند، و اين راستى يكى از شاهكارهاى آفرينش است .
هم نشانه اى است از قدرت و عظمت آفريدگار، و هم دليلى است بر امكان معاد كه چگونه مردگان بار ديگر لباس حيات در تن مى كنند، و هم نعمت بزرگى است از نعمتهاى خداوند، مخصوصا نعمتى مانند باران كه بندگان كمترين زحمتى براى ايجاد آن متحمل نمى شوند!.
بعد از نعمت آب كه مسلماء نخستين پايه حيات است ، به نعمت وجود چهار پايان و مخصوصا ماده غذائى بسيار مفيدى مانند شير كه از آنها گرفته مى شود اشاره كرده مى گويد: (و در وجود چهار پايان درس عبرت بزرگى براى شما قرار دارد) (و ان لكم فى الانعام لعبرة ).
چه عبرتى از اين برتر كه : (از درون شكم اين حيوانات از ميان غذاهاى هضم شده ، و خون ، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم ) (نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين ).
(فرث ) در لغت به معنى غذاهاى هضم شده درون معده است كه به مجرد رسيدن به روده ها ماده حياتى آن جذب بدن مى گردد، و تفاله هاى آن به خارج فرستاده مى شود، در آن حال كه اين غذاى هضم شده در درون معده است به آن (فرث ) مى گويند و هنگامى كه تفاله هاى آن خارج شد روث (سرگين ) گفته مى شود.
مى دانيم كه مقدار كمى از غذا مانند بعضى از مواد قندى و همچنين آب از همان ديواره هاى معده جذب بدن مى شود، اما قسمت عمده هنگامى كه غذاى هضم شده منتقل به روده ها شد وارد خون مى گردد، و نيز مى دانيم كه شير از غده هاى مخصوصى كه درون پستان است تراوش مى كند و مواد اصلى آن از خون
و غده هاى چربى ساز گرفته مى شود.
به اين ترتيب اين ماده سفيد رنگ تميز خالص ، اين غذاى نيرو بخش گوارا، از ميان غذاهاى هضم شده مخلوط با تفاله ها، و از لابلاى خون بدست مى آيد، و اين براستى عجيب است ، سرچشمه اى آنچنان آلوده و تنفرآميز، اما محصولش اين چنين خالص و زيبا و دل انگيز و گوارا!.
بعد از حيوانات و شير آنها به بخشى از مواهب گياهان پرداخته مى گويد: خداوند از ميوه هاى درختان نخل و انگور، غذاى پر بركتى نصيب شما ساخت كه گاه آن را به صورت زيانبار در مى آوريد و از آن شراب مى سازيد و گاه رزق پاك و پاكيزه از آن مى گيريد (و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا).
(در اين امر نشانه ديگرى است از قدرت پروردگار براى آنها كه عقل و خرد دارند) (ان فى ذلك لاية لقوم يعقلون ).
(سكر) گرچه در لغت معانى مختلفى دارد، ولى در اينجا به معنى مسكرات و مشروبات الكلى است ، و معنى مشهور آن همين است .
روشن است كه قرآن در اين آيه هرگز اجازه شرابسازى از خرما و انگور نداده بلكه با توجه به اينكه (مسكرات ) را در مقابل (رزق حسن ) قرار داده اشاره كوتاهى به تحريم خمر و نامطلوب بودن آن نموده است ، بنابراين نياز به اين نداريم كه بگوئيم اين آيه قبل از نزول تحريم شراب نازل شده و اشاره اى به حلال بودن آن است ، بلكه به عكس آيه ، اشاره به حرام بودن آن مى كند و شايد اولين اخطار در زمينه تحريم خمر باشد.
در حقيقت گوئى در يك جمله معترضه و در ميان پرانتز قرآن مجيد
مى خواهد ضمن بر شمردن نعمتهاى الهى به سوء استفاده از آن نيز اشاره كند.
نكته ها :
1 - پيدايش شير چگونه است ؟
قرآن مجيد چنانكه در آيات فوق خوانديم مى گويد شير از ميان (فرث ) (غذاى هضم شده داخل معده ) و دم (خون ) خارج مى شود.
(فيزيولوژى امروز) اين مطلب را ثابت كرده است كه هنگامى كه غذا در معده ، هضم و آماده جذب مى گردد، در سطحى بسيار وسيع و گسترده در داخل معده و روده ها در برابر مليونها رگهاى موئين قرار مى گيرد، و عناصر مفيد و لازم آن را جذب كرده و به درخت ريشه دارى كه نوك انتهائيش در نوك پستان خلاصه مى شود مى رساند.
مادر غذا مى خورد، عصاره اش به خون وارد مى گردد، شاخ و برگهاى انتهائى دستگاه خون و عروق ، در مجاور شاخ و برگهاى انتهائى دستگاه گردش خون (جنين ) قرار مى گيرد، و تا بچه در شكم مادر است بدين طريق او را تغذيه مى كند، اما همينكه از مادر جدا شد، نوك عقربه اين قطبنماى تغذيه كننده متوجه نوك پستان مادر مى شود در اين حالت ، مادر ديگر نمى تواند، خون خود را به خون نوزاد برساند، از اين رو بايد تغيير حالت و تصفيه اى انجام پذيرد كه محصول جديد را براى كودكش گوارا و سازگار سازد، اينجاست كه شير به وجود مى آيد، از ميان (فرث ) و (دم ) يعنى از ميان آنچه مى خورد و تبديل به فرث ، و بعد از آن تبديل به خون مى شود.
و اتفاقا تركيب شير نيز چيزى است حد وسط ميان خون و فرث ، نه خون تصفيه شده است و نه غذاى هضم شده ، از دومى فراتر مى رود و به اولى نمى رسد!.
پستانها براى ساختن مواد پروتوئينى شير، تنها از اسيدهاى امينه ذخيره شده بدن استفاده مى كند.
بعضى از مواد شير در خون وجود ندارند و در غده هاى پستانى ساخته مى شوند (مانند كازوئين ).
بعضى قسمتهاى ديگر موجود در شير بدون تغيير از پلاسماى خون ، از طريق ترشح وارد شير مى شوند (مانند انواع ويتامينها، نمك طعام و فسفاتها).
بعضى ديگر از مواد مانند قند موجود در شير (لاكتوز) از قند موجود در خون گرفته مى شود كه پستانها روى آن فعاليت داشته و در اين تغيير و تبديل سهم مؤ ثرى دارند.
به طورى كه ملاحظه مى كنيد توليد شير نتيجه جذب مواد غذائى بوسيله خون و ارتباط مستقيم خون با غده هاى پستانها مى باشد، ولى جالب اينكه نه بوى خاص فرث و نه رنگ مخصوص خون هيچكدام به شير منتقل نمى شود بلكه با رنگ و عطر و بوى تازه اى از نوك پستان تراوش مى كند.
جالب توجه اينكه دانشمندان مى گويند براى توليد يك ليتر شير در پستان حداقل بايد پانصد ليتر خون از اين عضو عبور كند، تا بتواند مواد لازم براى آن يك ليتر شير را از خون بگيرد و براى توليد يك ليتر خون در عروق ، بايد مواد غذائى زيادى از روده هاى بگذرد و اينجاست كه مفهوم من بين فرث و دم كاملا مشخص مى گردد.
2 - مواد غذائى مهم شير
شير سرشار است از مواد مختلف حياتى كه رويهمرفته يك مجموعه كامل
غذائى را تشكيل مى دهد.
مواد معدنى شير عبارت است از سديم ، پتاسيم ، كلسيم ، منيزيم ، روى ، مس و كمى آهن و همچنين فسفر و كلر و يد و گوگرد.
در شير گازهاى اكسيژن و ازت و اسيد كربنيك نيز وجود دارد.
مواد قندى شير به قدر كافى و به صورت لاكتوز مى باشد.
ويتامينهاى محلول در شير ويتامين (ب ) و (پ ) و (آ) و (د) مى باشد، امروز ثابت شده است كه اگر حيوان خوب چرا شده باشد تمام اقسام ويتامينها در شير آن وجود دارد كه شرح همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، و اين مساءله نيز تقريبا مورد اتفاق است كه شير تازه يك غذاى كامل محسوب مى شود.
و شايد به همين دليل است كه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم ليس يجزى مكان الطعام و الشراب الا اللبن : (تنها چيزى كه مى تواند جاى آب و غذا را كاملا بگيرد شير است ).
و نيز در روايات مى خوانيم شير عقل انسان را زياد مى كند و ذهن انسانرا صفا مى بخشد روشنائى چشم را مى افزايد و نسيان و فراموشكارى را برطرف مى كند، قلب را تقويت كرده و پشت را محكم مى گرداند (و مى دانيم هر يك از اين آثار ارتباط نزديكى با مواد حياتى موجود در شير دارد).
3 - شير غذاى خالص و گوارا
در آيات فوق مخصوصا روى (خالص بودن ) و (گوارا بودن ) شير تكيه شده است ، و اين در بدو نظر براى هر كس ‍ روشن است كه شير غذائى است كم حجم و پر نيرو و خالص از مواد اضافى و در عين حال آنچنان گوارا است كه براى هر انسان ، در هر سن و سال ، از كودكى تا پيرى ، مفيد و سازگار است ، و به خاطر
همين جهات بسيارى از بيماران از اين غذا استفاده مى كنند، مخصوصا براى رشد استخوانها اثر فوق العاده اى براى آن قائلند و به همين دليل در موارد شكستگى استخوانها، توصيه مى شود.
يكى از معانى خلوص پيوند است ، و شايد به خاطر همين معنى است كه بعضى اين تعبير قرآنى را در مورد شير اشاره به تاءثير فوق العاده آن در استخوانسازى مى دانند.
و جالب اينكه در احكام اسلامى كه در زمينه مساءله رضاع (شيرخوارگى ) وارد شده نيز اين معنى به وضوح ديده مى شود.
زيرا از يكسو مى بينيم فقهاء مى گويند: اگر كودكى از مادرى بمقدارى شير بخورد كه استخوانش محكم گردد و گوشتش برويد اين كودك به آن مادر محرم مى شود (و همچنين نسبت به شوهر آن زن و بعضى ديگر از كسان آنها) اما از سوى ديگر مى گويند 15 بار شير نوشيدن متوالى و حتى يكشبانه روز پى در پى نوشيدن شير سبب اين محرميت مى گردد، آيا اگر اين دو سخن را به يكديگر ضميمه كنيم مفهومش اين نمى شود كه حتى تغذيه از شير در يكشبانه روز اثر در تقويت استخوانها و روياندن گوشت دارد؟!
اين نكته نيز لازم به تذكر است كه در دستورات اسلامى به شير (آغوز) كه در لغت عرب به آن (لباء) مى گويند اهميت فوق العاده اى داده شده است تا آنجا كه در كتب فقهى اسلامى مى خوانيم حيات كودك بستگى به آن دارد، و به همين دليل دادن شير آغوز را به كودك از واجبات شمرده اند.
و نيز شايد به همين جهت است كه درباره موسى (عليه السلام ) در سوره قصص آيه 7 چنين مى خوانيم و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم : (به مادر موسى وحى فرستاديم كه او را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را به آغوش امواج بسپار)!.
آيه و ترجمه


و اءوحى ربك إ لى النحل اءن اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون (68)
ثم كلى من كل الثمرت فاسلكى سبل ربك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف اءلونه فيه شفاء للناس إ ن فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (69)

 


ترجمه :

68 - پروردگار تو به زنبور عسل وحى (الهام غريزى ) فرستاد كه از كوهها و درختان و داربستهائى كه مردم مى سازند خانه هائى برگزين !.
69 - سپس از تمام ثمرات تناول كن ، و راههائى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما، از درون شكم آنها نوشيدنى خاصى خارج مى شود، به رنگهاى مختلف ، كه در آن شفاى مردم است در اين امر نشانه روشنى است براى جمعيتى كه اهل فكرند!
تفسير :
پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد!
در اينجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مى يابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمينه نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش سخن از (زنبور عسل ) (نحل ) و سپس خود عسل به ميان مى آورد، اما در شكل يك
ماءموريت الهى و الهام مرموز كه نام وحى بر آن گذارده شده است ، نخست مى گويد:
(پروردگار تو به زنبور عسل ، وحى كرد كه خانه هائى از كوهها و درختان و داربستهائى كه مردم مى سازند انتخاب كن ) (و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ).
در اين آيه به چند تعبير برخورد مى كنيم كه همه درخور دقت است :
1 - كلمه وحى در اصل چنانكه راغب در مفردات مى گويد: به معنى اشاره سريع است سپس به معنى القا كردن مخفيانه سخنى آمده است ، ولى در قرآن مجيد وحى در معانى مختلفى به كار رفته ، كه همه بازگشت به همان معنى اصلى مى كند:
از آن جمله وحى نبوت است كه در قرآن ، فراوان از آن ياد شده است ، در آيه 51 سوره شورى مى خوانيم : و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا... (خداوند با هيچ انسانى جز از طريق وحى سخن نمى گويد...)
و نيز وحى به معنى الهام است ، خواه الهام خود آگاه باشد (در مورد انسانها) مانند و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم (قصص - 7): (ما به مادر موسى الهام كرديم كه نوزادت را شير ده و هرگاه از دستيابى دشمنان بر او ترسيدى او را به آغوش امواج دريا بسپار)
و خواه به صورت ناآگاه و الهام غريزى باشد، چنانكه در مورد زنبور عسل در آيات فوق خوانديم ، زيرا مسلم است ، وحى در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزه هاى ناخودآگاهى است كه خداوند در جانداران مختلف آفريده است .
و نيز وحى به معنى اشاره است چنانكه در داستان ذكريا مى خوانيم فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا (ذكريا به مردم با اشاره گفت صبح
و شام ، تسبيح خدا گوئيد) (مريم - 11).
و نيز به معنى رساندن مخفيانه پيام و خبر آمده است ، چنانكه در آيه 112 سوره انعام مى خوانيم يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: (شياطين انسانى و غير انسانى مطالب فريبنده و گمراه كننده را بطور مرموز به يكديگر مى رسانند).
2 - آيا الهام غريزى مخصوص زنبوران عسل است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه غرائز و يا الهام غريزى منحصر به زنبوران عسل نيست و در همه حيوانات وجود دارد، چرا تنها در اينجا اين تعبير آمده است ؟
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : امروز كه زندگى زنبوران عسل دقيقا از طرف دانشمندان مورد بررسى عميق قرار گرفته ثابت شده است كه اين حشره شگفت انگيز آنچنان تمدن و زندگى اجتماعى شگفت انگيزى دارد كه از جهات زيادى بر تمدن انسان و زندگى اجتماعى او پيشى گرفته است .
البته كمى از زندگى شگرفش در گذشته روشن بوده ، ولى هرگز مثل امروز ابعاد مختلف آن كه هر يك از ديگرى عجيبتر است شناخته نشده بود، قرآن به طرز اعجازآميزى با كلمه وحى به اين موضوع اشاره كرده است ، تا اين واقعيت را روشن سازد كه زندگى زنبوران عسل را هرگز نبايد با انعام و چهار پايان و مانند آنها مقايسه كرد، و شايد همين انگيزه اى شود كه به درون جهان اسرار آميز اين حشره عجيب گام بگذاريم و به عظمت و قدرت آفريدگارش آشنا شويم ، و اين است رمز دگرگون شدن لحن كلام در اين
آيه نسبت به آيات گذشته .
3 - قبل از هر چيز خانه سازى
نخستين ماموريت زنبوران در اين آيه ماموريت خانه سازى ذكر شده ، و اين شايد به خاطر آن است كه مساءله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود، و يا به خاطر آنكه ساختمان خانه هاى شش ضلعى زنبوران عسل كه شايد مليونها سال است به همين شكل در شرق و غرب جهان ادامه دارد از عجيبترين برنامه هاى زندگى آنها است و حتى شايد از ساختن خود عسل عجيبتر است ، چگونه اين ماده مومى مخصوص را تهيه مى كند؟ و چگونه اين خانه هاى شش ضلعى را با ظرافت و مهندسى فوق العاده دقيقى مى سازد؟ خانه هائى كه نقشه آن بسيار حساب شده و زواياى آن كاملا دقيق و يكسان است ، اساسا براى استفاده كامل از يك سطح به گونه اى كه هيچ قسمتى از آن ، هدر نرود و يا زواياى تنگ و تاريكى پيدا نكند، راهى بهتر از انتخاب خانه هاى شش ضلعى با زواياى مساوى نيست ، به اضافه اين نوع خانه از استحكام خاصى برخوردار است .
4 - انتخاب اين خانه ها، چنانكه قرآن در آيه فوق مى گويد: گاهى در كوهها است ، در لابلاى صخره هاى غير قابل عبور، و شكاف هاى مخصوص سنگهائى كه آمادگى براى اين هدف دارند و گاهى در لابلاى شاخه هاى درختان ، و گاهى در كندوهائى كه انسانها بر فراز داربستها در اختيارشان مى گذارند.
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه لانه و كندوى عسل بايد در نقطه مرتفعى از كوه و درخت و داربست باشد تا به خوبى بتواند از آن استفاده كند.
بعد دومين ماموريت زنبور عسل شروع مى شود چنانكه قرآن مى گويد: (سپس ما به او الهام كرديم كه از تمام ثمرات تناول كن ) (ثم كلى من كل الثمرات ).
(و راههائى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما) (فاسلكى سبل ربك ذللا).
(ذلل ) جمع ذلول به معنى تسليم و رام باشد، و توصيف راهها به ذلل به خاطر آنست كه اين جاده ها آنچنان دقيقا تعيين شده كه در برابر زنبوران عسل كاملا رام و تسليمند كه بعدا به چگونگى آن اشاره خواهيم كرد.
سرانجام آخرين مرحله ماموريت آنها را (به صورت يك نتيجه ) اينچنين بيان مى كند: (از درون زنبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مى شود كه رنگهاى مختلفى دارد) (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه ).
(در اين شراب حلال ، داروى شفا بخش مهمى براى مردم است ) (فيه شفاء للناس ).
(و در اين ماجراى برنامه زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مى آورند، كه هم غذا است ، هم شفا و هم درس زندگى ، نشانه روشنى از عظمت و قدرت پروردگار است براى آنهائى كه تفكر و انديشه مى كنند) (ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون ).
در اين آيه نيز نكات پر معنى و قابل ملاحظه اى است :
1 - عسل از چه ساخته مى شود؟
زنبوران عسل معمولا از ماده قندى مخصوصى كه در ريشه گلها قرار داده شده است مى مكند و آنرا جمع آورى مى كنند، ولى زنبورشناسان مى گويند كار زنبوران تنها استفاده از اين ماده قندى بن گلها نيست ، بلكه احيانا از تخمدان گلها و دمبرگها و ميوه ها نيز استفاده مى كنند كه قرآن از همه اينها تعبير به (من كل الثمرات ) (همه ميوه ها) كرده است .
جمله عجيبى كه از (مترلينگ ) دانشمند زيست شناس نقل شده ، اهميت تعبير قرآن را آشكار مى سازد آنجا كه مى گويد: (همين امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشى و اهلى ) از بين برود يكصد هزار نوع از گياه ها و گلها و ميوه هاى ما از بين خواهد رفت ، و از كجا كه اصولا تمدن ما از بين نرود)؟ (زيرا نقش زنبوران عسل در جابجا كردن گرده هاى نر گلها و بارور ساختن گياهان ماده و به دنبال آن پرورش يافتن ميوه ها آنقدر عظيم است كه بعضى از دانشمندان حتى آنرا از عسل سازى زنبوران هم مهمتر مى دانند).
در حقيقت آنچه را زنبوران عسل از آن مى خورند، بالقوه انواع ميوه هائى است كه به كمك آنها، شكل مى گيرد و با اين حال چه پر معنى است كلمه (كل الثمرات ).
2 - راههاى مطمئن و رام !
زنبورشناسان با مطالعاتى كه روى اين حشره انجام داده اند به اين نتيجه رسيده اند كه صبحگاهان گروهى از زنبوران كه ماموران شناسائى گلها هستند از كندو بيرون مى آيند و مناطق مختلف پر گل را كشف كرده و به كندو باز مى گردند و به اطلاع ديگران مى رسانند، حتى سمت و جهت آنرا مشخص كرده و فاصله آن را نيز از كندو به اطلاع هموطنان خود مى رسانند.
زنبوران براى رسيدن به منطقه گلها گاهى راه خود را نشانه گذارى مى كنند، و از طريق پراكندن بوهاى مختلف در مسير راه ، و مانند آن ، چنان راه را مشخص مى كنند كه كمتر امكان دارد زنبورى سرگردان شود!
جمله فاسلكى سبل ربك ذللا (در جاده هاى پروردگارت كه رام و تسليم تو است گام بگذار) گويا اشاره به اين واقعيت است .
3 - عسل در كجا ساخته مى شود؟
شايد هنوز بسيارى از افراد فكر مى كنند كه برنامه كار زنبوران عسل اين است كه شيره گلها را مكيده و در دهان خود جمع و در كندو ذخيره مى كنند، در حالى كه چنين نيست آنها شيره هاى گلها را به بعضى از حفره هاى درون بدن خود كه زنبورشناسان به آن ، چينه دان مى گويند مى فرستند، و در آنجا كه حكم يك كارخانه كوچك مواد شيميائى دارد تغيير و تحولهاى مختلفى پيدا كرده ، شهد گلها به عسل تبديل مى گردد، و مجددا زنبور، عسل ساخته شده را از بدن خود بيرون مى فرستد.
عجيب اينكه سوره نحل ، از سوره هاى مكى است و مى دانيم در منطقه مكه نه گل و گياهى وجود دارد و نه زنبوران عسل ، ولى قرآن با اين دقت و ظرافت از آن سخن مى گويد و با تعبير جالبى مانند يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه : (از درون زنبوران مايعى خارج مى شود به رنگهاى مختلف ) حتى به ريزه كاريهاى ساختن عسل نيز اشاره كرده است .
4 - رنگهاى مختلف عسل
رنگ عسل ، بر حسب آنكه زنبور بر چه گل و ثمره اى نشسته و از آن بهره گيرى كرده باشد تفاوت مى كند، به همين جهت در پاره اى از موارد قهوه اى تيره ، و گاهى نقره اى سفيد، و گاهى بيرنگ ، و گاهى زرد رنگ ، گاهى شفاف ، زمانى
تيره ، گاهى زرد طلائى ، زمانى خرمائى و حتى گاهى ، مايل به سياهى است !.
اين تنوع رنگها علاوه بر اين كه گوياى تنوع سرچشمه هاى بدست آوردن عسل است ، تنوعى براى ذوقها و سليقه هاا نيز محسوب مى شود زيرا امروز ثابت شده است كه رنگ غذا در تحريك اشتهاى انسان بسيار مؤ ثر است ، قديمى ها نيز گويا اين مساءله روانى را شناخته بودند كه غذاهاى خود را با زعفران و زردچوبه و رنگهاى ديگر رنگين مى ساختند، تا از طريق بصرى نيز ميهمانانشان را به خوردن غذا تشويق نمايند، در كتب غذاشناسى در اين زمينه بحث فراوان كرده اند كه نقل همه آنها مناسب با بحث فشرده تفسيرى ما نيست .
5 - عسل يك ماده فوق العاده شفا بخش

مى دانيم در گلها و گياهان ، داروهاى حياتبخشى نهفته شده است كه هنوز معلومات ما - با اطلاعات وسيعى كه از داروهاى گياهى داريم - نسبت به آن ناچيز است ، و جالب اينكه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده اند كه زنبوران به هنگام ساختن عسل آنچنان ماهرانه عمل مى كنند كه خواص درمانى و داروئى گياهان كاملا به عسل منتقل شده و محفوظ مى ماند!.
روى همين جهت عسل داراى بسيارى از خواص درمانى گلها و گياهان روى زمين بطور زنده است .
دانشمندان براى عسل ، خواص بسيار زيادى گفته اند كه هم جنبه درمانى دارد و هم پيشگيرى و نيرو بخش .
عسل زود جذب خون مى شود و به همين جهت نيرو بخش است و در خونسازى فوق العاده مؤ ثر.
عسل از ايجاد عفونت در معده و روده جلوگيرى مى نمايد.
عسل بر طرف كننده يبوست است .
عسل براى كسانى كه دير بخواب مى روند اثر بسيار مطلوبى دارد (مشروط بر اينكه كم نوشيده شود زيرا زياد آن خواب را كم مى كند).
عسل براى رفع خستگى و فشردگى عضلات اثر قابل ملاحظه اى دارد.
عسل اگر به زنان بار دار داده شود، شبكه عصبى فرزندانشان قوى خواهد شد.
عسل ميزان كلسيم خون را بالا مى برد.
عسل براى كسانى كه دستگاه گوارش ضعيفى دارند نافع است ، مخصوصا براى كسانى كه به نفخ شكم مبتلا هستند توصيه مى شود.
عسل به علت اينكه زود وارد مرحله سوخت و ساز بدن مى شود، مى تواند بفوريت انرژى ايجاد كند و ترميم قوا نمايد.
عسل در تقويت قلب مؤ ثر است .
عسل براى درمان بيماريهاى ريوى كمك كننده خوبى است .
عسل به خاطر خاصيت ميكرب كشى اش براى مبتلايان به اسهال مفيد است .
عسل در درمان زخم معده و اثنى عشر عامل مؤ ثرى شمرده شده است .
عسل به عنوان داروى معالج رماتيسم ، نقصان قوه نمو عضلات ، و ناراحتيهاى عصبى شناخته شده .
عسل براى رفع سرفه مؤ ثر است ، و صدا را صاف مى كند.
خلاصه خواص درمانى عسل بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.
علاوه بر اين از عسل داروهائى براى لطافت پوست و زيبائى صورت ، طول عمر ورم دهان و زبان ، ورم چشم ، خستگى و ترك خوردگى پوست و مانند آن مى سازند.
مواد و ويتامينهاى موجود در عسل بسيار است ، از مواد معدنى : آهن ، فسفر، پتاسيم ، يد، منيزيم ، سرب ، مس ، سولفور، نيكل ، روى ، سديم ، و غير آنست ،
از مواد آلى : صمغ ، پولن ، اسيدلاكتيك ، اسيدفورميك ، اسيدسيتريك ، اسيد تاتاريك و روغنهاى معطر، و از ويتامينها داراى ويتامينهاى ششگانه - آ - ب - ث - د - كا - ا - مى باشد، بعضى نيز قائل به وجود ويتامين پ ب در عسل هستند.
عسل در خدمت درمان ، بهداشت ، و زيبائى انسانها است .
در روايات اسلامى نيز روى خاصيت درمانى عسل تكيه شده است ، در روايات متعددى از امام على (عليه السلام ) و امام صادق (عليهالسلام ) و بعضى ديگر از معصومين نقل شده كه فرمودند ما استشفى الناس بمثل العسل : (مردم به چيزى مانند عسل استشفاء نمى كنند) و به تعبير ديگر: لم يستشف مريض بمثل شربة عسل : (هيچ بيمارى به مانند شربت عسل درمان نكرده است ).
و نيز در احاديث عسل براى درمان دل درد توصيه گرديده و از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده من شرب العسل فى كل شهر مرة يريد ما جاء به القرآن عوفى من سبع و سبعين داء: (كسى كه (لااقل ) هر ماه يكبار عسل بنوشد، و شفائى را كه قرآن از آن ياد كرده بطلبد، خدا او را از 77 نوع بيمارى شفا مى بخشد)!.
ولى البته از آنجا كه هر حكم عامى ، استثنائى دارد، موارد نادرى وجود دارد كه نوشيدن عسل در آن نهى شده است .
6 - براى انسانها (للناس )
جالب اينكه زنبورشناسان مى گويند زنبور عسل براى رفع گرسنگيش كافى است كه دو و يا سه گل را بمكد در حالى كه در هر ساعت بطور متوسط روى دويست و پنجاه گل مى نشيند و كيلومترها راه مى رود و آنقدر پر كار است كه در مدت عمر كوتاهش ‍ هر يك مقدار معتنابهى عسل توليد مى كنند.
و به هر حال اين تلاش و فعاليت چشمگير او دليل اين است كه او تنها براى خود كار نمى كند بلكه آنچنانكه قرآن مى گويد للناس ‍ و براى همه انسانها تلاش مى كند.
7 - مسائل جالب ديگرى درباره عسل
اين نكته امروز ثابت شده است كه عسل هرگز فاسد نمى شود، يعنى از غذاهائى است كه هميشه تازه و زنده بدست ما مى رسد، و حتى ويتامينهاى موجود خود را هرگز از دست نمى دهد، علت اين موضوع را دانشمندان وجود پتاسيم مى دانند كه در آن بطور فراوان وجود دارد و مانع رشد ميكربها است ، و علاوه بر آن داراى مقدارى مواد ضدعفونى كننده مانند اسيدفورميك نيز هست لذا عسل هم خاصيت جلوگيرى از رشد ميكرب دارد و هم ميكرب كش است ، و به همين جهت مصريان قديم كه از اين خاصيت عسل آگاه بودند براى موميائى كردن مردگان خود از آن استفاده مى كردند!.
عسل را نبايد در ظرفهاى فلزى ذخيره كرد، اين مطلبى است كه دانشمندان به ما مى گويند و جالب اينكه قرآن به هنگامى كه از زنبوران عسل سخن مى گويد مى فرمايد (من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ) يعنى خانه هاى زنبوران عسل را تنها در سنگها و چوبها خلاصه مى كند.
نكته مهم ديگر اينكه براى رسيدن به خواص درمانى و بهداشتى عسل بايد هرگز آنرا حرارت ندهند و به صورت پخته در ميان غذاهاى ديگر استفاده نكنند، بعضى معتقدند تعبير قرآن به شراب (نوشيدنى ) در مورد عسل اشاره به همين نكته كه آنرا بايد نوشيد.
و نيز اين نكته قابل ملاحظه است كه نيش زنبوران عسل نيز خاصيت درمانى دارد البته زنبور عسل با آن طبع لطيفى كه دارد بى جهت به كسى نيش
نمى زند، اين ما هستيم كه آنها را تحريك كرده و به نيش زدن وادار مى كنيم .
از جمله اينكه زنبوران عسل از بوى بد ناراحت مى شوند و هر گاه صاحب زنبوران با دست آلوده و لباس بد بو به كندو نزديك شود او را از نيش بى بهره نمى گذارند، مخصوصا اگر صاحب زنبوران قبلا دست خود را در كندوى ديگرى كرده باشد و بوى كندوى بيگانه در دست او است ، به مجرد اينكه دست در كندوى ديگرى مى كند به او حمله ميكنند! و به همين جهت بايد قبلا دست خود را كاملا بشويد.
البته زنبور به هنگامى كه نيش بزند مى ميرد و بنابر اين نيش زدن او يكنوع خودكشى است !، استفاده از نيش زنبور عسل براى بيماريهائى مانند رماتيسم ، مالاريا، درد اعصاب و بعضى ديگر از امراض بايد طبق برنامهاى باشد كه دانشمندان اين فن بيان كرده اند، و گرنه نيش زنبوران عسل احيانا ممكن است زيان و حتى خطر هم داشته باشد!.
گزش يك يا چند زنبور معمولا قابل تحمل است ، ولى دويست تا سيصد عدد زنبور باعث مسموميت و ناراحتى قلبى مى شود و اگر تعدادشان به پانصد عدد برسد، موجب فلج دستگاه تنفسى و احتمالا مرگ خواهد شد.
8 - زندگى عجيب زنبوران عسل
در گذشته كمتر و امروز بر اثر مطالعات پيگير دانشمندان بسيار بيشتر، اين نكته ثابت شده است كه زنبوران عسل داراى زندگى بسيار منظم توام با برنامه ريزى و تقسيم كار و مسئوليت و نظام بسيار دقيق است .
شهر زنبوران از پاكترين ، منظمترين و پركارترين شهرها است ، شهرى است كه بر خلاف همه شهرهاى انسانها، بيكار و فقير ندارد و از تمدن درخشانى برخوردار است از افراد متخلف و وظيفه نشناس در اين شهر كمتر اثر ديده مى شود، و اگر
زنبورانى ندرتا در بيرون كندو بر اثر سهل انگارى از گلهاى بدبو و زيانبخش استفاده كنند در همان دروازه كندو بازرسى و ضمن يك محاكمه صحرائى محكوم به اعدام ميگردند!.
(مترلينگ دانشمند زيستشناس بلژيكى كه مطالعات فراوانى در رابطه با زندگى زنبوران عسل كرده ، درباره نظام عجيبى كه بر شهر آنها حكمفرما است چنين مى گويد: ملكه (يا صحيحتر مادر كندو) در شهر زنبوران عسل آنطور كه ما تصور مى كنيم فرمانفرما نيست ، بلكه او نيز مثل ساير افراد اين شهر مطيع قواعد و نظامات كلى مى باشد.
ما نمى دانيم كه اين قوانين و نظامات از كجا وضع مى شود، و به انتظار اين هستيم شايد روزى بتوانيم به اين موضوع پى ببريم ، و واضع اين مقررات را بشناسيم ، ولى فعلا بطور موقت آنرا به نام (روح كندو) مى خوانيم !
ملكه نيز مانند ديگران از روح كندو اطاعت مى كند.
ما نمى دانيم روح كندو در كجاست ؟ و در كداميك از سكنه شهر عسل حلول كرده است ؟
ولى ميدانيم روح كندو شبيه به غريزه پرندگان نيست ، و نيز مى دانيم كه روح كندو يك عادت و اراده كوركورانه نژاد زنبور عسل نمى باشد، روح كندو وظيفه هر يك از سكنه شهر را بر طبق استعدادشان معلوم مى كند و هر كس را به يك كار مى گمارد.
روح كندو به زنبوران مهندس و بنا و كارگر دستور مى دهد خانه بسازند روح كندو در روز و ساعت معين به تمام سكنه شهر دستور مى دهد كه از شهر مهاجرت نمايند، و براى بدست آوردن مسكن و ماواى جديد، خود را بدست حوادث نامعلوم و انواع مشقتها بسپارند!
ما نمى توانيم بفهميم قوانين شهر عسل كه بوسيله روح كندو وضع شده در كدام مجمع شورا مطرح مى گردد و تصميم به اجراى آن مى گيرند و كيست كه فرمان حركت را در روز معين صادر مى كند؟
آرى در كندو مقدمات مهاجرت براى اطاعت خدائى كه سرنوشت زنبور عسل را در دست گرفته فراهم مى شود).
اگر دانشمند مزبور به خاطر رسوباتى كه از مكتب مادى گرايان در فكر او وجود داشته با ابهام از اين مساءله سخن مى گويد ما با توجه به راهنمائى قرآن ، بسيار خوب درك مى كنيم كه اين همه آوازه ها و برنامه هاا از كجاست و تنظيم كننده و فرمان دهنده كيست ؟!
چه تعبير زيبائى قرآن دارد و اوحى ربك الى النحل ...:(پروردگارت به زنبور عسل وحى و الهام فرستاد...)!
از اين رساتر و جامعتر و گوياتر تصور نمى شود.
هر چند آنچه درباره زنبوران عسل ناگفته ماند بسيار بيش از آنست كه گفتيم اما روش تفسيرى ما اجازه نمى دهد كه بيش از اين مقدار، موضوع فوقرا دنبال كنيم .
ولى آيا همين مقدار كه گفتيم براى پى بردن به عظمت پروردگار براى آنها كه اهل فكر و انديشه اند كافى نيست ؟ آرى ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -