آيات 81 تا 96 سوره توبه
فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و كرهوا ان يجهدوا بامولهم و انفسهم فى سبيل الله و قالوا لا تنفروا فى الحر قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون (81)
فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون (82)
فان رجعك الله الى طائفة منهم فاستذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقتلوا معى عدوا انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخلفين (83)
و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون (84)
و لا تعجبك امولهم و اولدهم انما يريد الله ان يعذبهم بها فى الدنيا و تزهق انفسهم و هم كفرون (85)
و اذا انزلت سورة ان آمنوا بالله و جهدوا مع رسوله استذنك اولوا الطول منهم و قالوا ذرنا نكن مع القعدين (86)
رضوا بان يكونوا مع الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (87)
لكن الرسول و الذين آمنوا معه جهدوا بامولهم و انفسهم و اولئك لهم الخيرت و اولئك هم المفلحون (88)
اعد الله لهم جنت تجرى من تحتها الانهار خلدين فيها ذلك الفوز العظيم (89)
و جاء المعذرون من الاعراب ليؤ ذن لهم و قعد الذين كذبوا الله و رسوله سيصيب الذين كفروا منهم عذاب اليم (90)
ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنين من سبيل و الله غفور رحيم (91)
و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون (92)
انما السبيل على الذين يستذنونك و هم اغنياء رضوا بان يكونوا مع الخوالف و طبع الله على قلوبهم فهم لا يعلمون (93)
يعتذرون إليكم اذا رجعتم اليهم قل لا تعتذروا لن نؤ من لكم قد نبانا الله من اخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى علم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون (94)
سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم انهم رجس و ماوئهم جهنم جزاء بما كانوا يكسبون (95)
يحلفون لكم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين (96)
|
ترجمه آيات
بجا ماندگان پس از حركت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تخلف كردن خود شادمان شدند، و كراهت داشتند كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كنند و گفتند در اين گرما بيرون مرويد، بگو گرماى آتش جهنم سختتر است، اگر مى فهميدند (81)
بايد به كيفر اعمالى كه ميكردند كم بخندند و زياد بگريند (82)
(حال متوجه باش ) اگر خداوند تو را به سوى دستهاى از آنان بازگردانيد، و براى بيرون شدن از تو اجازه خواستند، بگو هرگز با من بيرون نخواهيد آمد و هرگز با من با دشمنى، كارزار نخواهيد كرد، چون شما نخستين بار به تقاعد رضايت داديد، پس با واماندگان بنشينيد (83)
هيچوقت بر احدى از آنان كه مرده، نماز مگذار و بر قبرش مايست، زيرا ايشان به خدا و رسولش كافر شدند و با حالت فسق مردند (84 )
و اموال و اولاد ايشان تو را خيره نسازد، چرا كه خدا مى خواهد بوسيله آن در دنيا عذابشان كند، و در حال كفر جانشان بدر آيد (85)
و چون سورهاى نازل شود كه به خدا ايمان بياوريد و با رسولش به جهاد برويد، توانگران ايشان از تو اجازه مى خواهند و مى گويند بگذار با واماندگان باشيم (86)
راضى شده اند كه قرين زنان و زمين گيران باشند، و خدا بر دلهايشان مهر زده و در نتيجه نمى فهمند (87)
ولى پيغمبر و كسانى كه با او ايمان آوردند با مالها و جانهاى خود جهاد كردند، و خيرات همه خاص ايشان است، و ايشان، آرى، هم ايشانند رستگاران (88)
خداوند براى آنان بهشتها آماده كرده كه از چشم انداز آن جويها روان است و جاودانه در آنند و اين است كاميابى بزرگ (89)
عذر جويان از باديه نشينان، آمدند تا به ايشان اجازه ماندن داده شود، و آنانكه به خدا و رسولش دروغ گفته باز نشستند، بزودى به آن كسان كه از ايشان كافر شدند عذابى دردناك خواهد رسيد (90)
بر ضعيفان و بر بيماران و بر كسانى كه چيزى براى خرج كردن ندارند در صورتى كه براى خدا و رسولش خيرخواهى كنند تكليفى نيست، (آرى ) نيكوكاران مورد ملامت و عذاب كسى قرار نمى گيرند، و خدا آمرزنده مهربان است (91)
و (همچنين ) بر كسانى كه چون پيش تو آمدند تا مركبشان دهى، (و تو) گفتى چيزى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، (و ايشان ) با ديدگانى پر از اشك برگشتند كه چرا چيزى براى خرج كردن نمى يابند (92)
تنها (مؤ اخذه و ملامت و عقاب ) بر كسانى است كه با اينكه مكنت دارند از تو اجازه ماندن مى خواهند، و بدين تن در مى دهند كه با زنان و زمين گيران باشند، و خدا بر دلهايشان مهر نهاده، در نتيجه نمى دانند (93)
(و) چون بازگرديد نزد شما عذر آورند، بگو عذر مياوريد كه ما هرگز شما را تصديق نمى كنيم، خدا ما را از اخبار شما خبردار كرد، و به زودى خدا عمل شما را مى بيند، و رسول او نيز، آنگاه به سوى داناى غيب و شهادت بازمى گرديد، پس شما را به آنچه مى كرديد خبر مى دهد (94)
به زودى همينكه به سوى ايشان بازگرديد برايتان به خدا سوگند مى خورند تا از ايشان صرفنظر كنيد، و شما از ايشان صرفنظر كنيد كه ايشان پليدند، و جايشان به كيفر آنچه مى كردند جهنم است (95)
برايتان سوگند مى خورند تا شما از ايشان راضى شويد، و به فرضى كه شما از ايشان راضى شويد خدا از مردم عصيانگر فاسق راضى نمى شود (96)
بيان آيات
ادامه آيات مربوط به كسانى كه از رفتن به جنگ سرباز زدند و نكوهش و تهديدآنان به عذاب آخرت
اين آيات قابل ارتباط و اتصال به آيات قبل هست، چون همان غرضى را كه آن آيات دنبال مى كرد اين آيات دنبال مى كند.
فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله...
|
فرح و سرور مقابل غم و اندوه است، و اين دو حالت نفسانى و وجدانى است كه يكى لذت بخش و ديگرى ناراحت كننده است. و كلمه (مخلفون ) اسم مفعول از ماده (خلف ) است كه به معناى باقى گذاردن براى بعد از رفتن است، و كلمه (مقعد) از ماده (قعود) مصدر (قعد، يقعد) مى باشد، و كنايه است از نرفتن به جهاد.
كلمه (خلاف ) مانند (مخالفت ) مصدر (خالف، يخالف ) است، و بطورى كه بعضيها گفته اند گاهى به معناى بعد مى آيد، و بعيد نيست كه در آيه (اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا در اين صورت نمى پايند بعد تو مگر اندكى ) به اين معنا باشد. و با اينكه از نظر سياق كلام جا داشت بفرمايد: (خلافك بمنظور مخالفت تو) اگر فرمود (خلاف رسول الله به منظور مخالفت رسول خدا) براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه منافقين از مخالفت امر خدا خوشحال مى شدند، با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لجبازى نداشتند؛ چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جز پيغام آوردن كار ديگرى نداشت.
معناى آيه اين است : منافقين كه تو آنان را بعد از رفتنت بجاى گذاشتى خوشحال شدند كه با تو بيرون نيامدند و تو را مخالفت كردند، و يا بعد از تو بيرون نيامدند، و كراهت داشتند از اينكه با مال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند.
و جمله (و قالوا لا تنفروا فى الحر) نقل خطاب منافقين است به ديگران كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را يارى نكنند، و زحمات آنجناب را در حركت دادن مردم به سوى جهاد خنثى سازند، و لذا خداى تعالى آنجناب را دستور مى دهد كه چنين جوابشان دهد: (نار جهنم اشد حرا) يعنى اگر فرار از حرارت و تقاعد ورزيدن شما را از گرما نجات مى داد، بارى، از حرارتى شديدتر از آن يعنى حرارت دوزخ نجات نمى دهد، آرى فرار از اين حرارت آسان شما را دچار آن حرارت شديد مى سازد. آنگاه با جمله (لو كانوا يفقهون ) كه با كلمه (لو) كه براى تمنى و آرزو مى باشد، ابتداء شده، نوميدى از تعقل و فهم ايشان را ميرساند.
فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون
|
فاء تفريع كه بر سر اين جمله آمده مى رساند كه مضمون اين جمله فرع تخلف ايشان از جهاد به اموال و جانها و خوشنودى به ترك اين فريضه الهى و فطرى است، كه انسان در زندگيش جز به انجام آن به سعادت نميرسد.
و جمله (جزاء بما كانوا يكسبون ) با در نظر داشتن اينكه حرف (باء) براى مقابله و يا سببيت است دلالت دارد بر اينكه منظور از كم خنديدن همان خوشحالى ناپايدار دنيوى است، كه از ناحيه ترك جهاد و امثال آن به ايشان دست داده، و منظور از گريه زياد، گريه در آخرت و در عذاب دوزخ است، كه حرارتش شديدتر است، زيرا آن چيزى كه خنده و گريه متفرع بر آن شده همان مضمونى است كه در آيه قبلى بود، و آن خوشنودى از تخلف و دورى از حرارت هوا و گرفتار شدن به حرارت دوزخ است.
پس، معناى آيه اين است كه : با در نظر داشتن آنچه كردند و كسب نمودند، لازم است در دنيا كمتر خنده و خوشحالى كنند و در آخرت بسيار بگريند و اندوهناك شوند. پس اينكه امر كرد و فرمود: (بايد كم بخندند و زياد بگريند) براى افاده همين معنا است كه آثار اعمال ايشان موجب اين شد كه كم بخندند و بسيار گريه كنند.
ممكن است بعضى اين دو امر يعنى (فليضحكوا) و (و ليبكوا) را حمل كنند بر امر مولوى و بگويند: اين دو امر دو تكليف از تكاليف شرعى را نتيجه مى دهد، و ليكن اين حمل با جمله (جزاء بما كانوا يكسبون ) سازگار نيست.
و ممكن هم هست منظور از امر به كم خنديدن و بسيار گريستن، خنديدن و گريستن در دنيا بعنوان كيفر اعمال گذشته شان باشد، زيرا آن كارهائى كه كردند دو اثر بجاى گذاشت، يكى راحتى و خوشحالى در چند روز مختصرى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف كرده بودند، و يكى ذلت و خوارى در نزد خدا و رسول و همه مؤمنين در ما بقى عمر و زندگيشان در دنيا و حرارت آتش دوزخ در قيامت و بعد از مرگ.
فان رجعك الله الى طائفة منهم فاستاذنوك للخروج...
|
مقصود از (قعود) در بار اول، تخلفى است كه در اولين بارى كه لازم شد بيرون شوند مرتكب شده، و از بيرون شدن براى جهاد سر پيچيدند، و بعيد نيست آن اولين بار، جنگ تبوك بوده، و سياق آيه هم همين را ميرساند.
و مقصود از (خالفين ) آن افرادى هستند كه طبعا از امر جهاد متخلفند، و بايد هم باشند، مانند زنان و كودكان و بيماران و كسانى كه در اعضاى خود نقصى دارند. و بعضيها گفته اند: مقصود از خالفين، متخلفينى هستند كه بدون هيچ عذرى تخلف ورزيده اند. بعضى ديگر گفته اند: خالفين عبارتند از اهل فساد، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
(فان رجعك الله الى طائفة منهم...) اين جمله دلالت دارد بر اينكه اين آيه و آن آياتى كه قبل و بعد از آن قرار دارند و داراى سياق متصلى هستند همه در سفر تبوك و قبل از مراجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه نازل شده است.
نهى از نمازگزاردن بر جنازه منافقين و ايستادن در كنار گور آنان
و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون
|
اين آيه نهى مى كند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را از اينكه نماز ميت بخواند بر كسى كه منافق بوده، و از اينكه كنار قبر منافقى بايستد، و اين نهى را تعليل كرده است به اينكه چون كفر ورزيدند و فاسق شدند و بر همين فسق خود مردند، و اين تعليل تنها در اين آيه نيامده، بلكه در هر جا كه گفتگو از لغويت استغفار به ميان آمده همين تعليل ذكر شده است، مانند آيه (80) از همين سوره، و آيه ششم از سوره منافقين كه مى فرمايد: (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم ان الله لا يهدى القوم الفاسقين).
و از همه اين موارد كه ذكر شد برمى آيد كسى كه بخاطر احاطه و استيلاى كفر در دلش فاقد ايمان به خدا گشته ديگر راهى به سوى نجات ندارد، و نيز برمى آيد كه استغفار جهت منافقين و همچنين نماز خواندن بر جنازه هاى ايشان و ايستادن كنار قبور ايشان و طلب مغفرت كردن، لغو و بى نتيجه است.
و در اين آيه اشاره است به اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر جنازه مؤمنين نماز مى خوانده و در كنار قبور ايشان مى ايستاده و طلب مغفرت و دعا مى كرده است.
و لا تعجبك اموالهم و اولادهم...
|
قبلا در تفسير آيه (55) همين سوره مطالبى مربوط به اين آيه گذشت، بدانجا مراجعه شود.
و اذا انزلت سورة ان آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله... فهم لا يفقهون
|
كلمه (طول ) به معناى قدرت و نعمت است، و كلمه (خوالف ) جمع خالف و به معناى خالفين است، كه گذشت، و ما بقى كلمات آيه روشن است.
بر خلاف منافقين، مؤمنين به ماندن در خانه و شهر راضى نشدند بلكه با اموال و انفس خود به جهاد برخاستند
لكن الرسول و الذين آمنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم
|
بعد از آنكه منافقين را در دو آيه قبلى مذمت نمود به اينكه رضايت دادند به تقاعد از جنگ و ماندن در شهر با افراد معذور، و در نتيجه خدا مهر بر دلهايشان نهاد، اينك در اين آيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤمنين با او را، استدراك و استثناء مى نمايد، و مقصود از مؤمنين، مؤمنين حقيقى هستند كه خداوند دلهايشان را از لوث نفاق پاك ساخته است. بدليل اينكه مؤمنين را در مقابل منافقين قرار داده تا مدحشان كند، و به جهاد با جان و مال بستايد، پس در نتيجه مؤمنين كسانى خواهند بود كه نسبت به تقاعد و ماندن در خانه و شهر رضا ندادند، و خدا هم مهر بر دلهايشان ننهاد، بلكه بر خلاف منافقين به سعادت زندگى نائل گشته، و به نور الهى راه زندگيشان روشن گرديد، همچنانكه فرموده : (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس )
و لذا گفتار را با جمله (و اولئك لهم الخيرات و اولئك هم المفلحون ) دنبال كرد، و فهمانيد كه مؤمنين همه خيرات را دارند. آرى، كلمه (الخيرات ) جمعى است كه الف و لام بر سرش درآمده، و مى گويند جمع داراى الف و لام افاده عموم ميكند، پس كلمه مذكور معنايش (تمام خيرات ) است، و همينطور هم هست ؛ زيرا مردان با ايمان، هم زندگى پاك را دارا هستند و هم نور هدايت را و هم درجه رفيعه شهادت و هر چيزى را كه با آن به سوى خدا تقرب بجويند، پس مؤمنين رستگار و دارندگان سعادتند.
اعد الله لهم جنات تجرى...
|
نكته موجود در جمله : (اعدّ الله لهم جنات...) و اينكه ورود به جنت براى مؤمنين مجاهد مشروط به باقى ماندن آنان به صفاى ايمان و اصلاح اعمال است
كلمه (اعداد) به معناى فراهم آوردن و تهيه ديدن است، و اگر اينطور تعبير كرد و نفرمود (خدا وعده بهشتهائى به ايشان داده كه...) براى اين است كه خاتمه امر ايشان معلوم نبود، يعنى معلوم نبود كه همه مؤمنين در آخر و سرانجام با ايمان از دنيا مى روند يا نه، لذا متناسب نبود بفرمايد: (خداوند وعده فلان و فلان داده ) زيرا وعده امرى است حتمى و واجب - الوفا، بخلاف تهيه ديدن كه منافات ندارد كه خداوند تهيه ببيند ولى مؤمنين بر آن صفاى ايمان و صلاح اعمال باقى نمانند، و خداوند هم تخلف نكرده باشد، آرى، نه اصول قرآنى ميسازد و نه فطرت سليم راضى مى شود به اينكه خداى تعالى به خود نسبت دهد كه يكى از بندگان را بخاطر عمل صالحى كه كرده است مهر مغفرت و جنت بر دلش بزند، و آنگاه يكباره رهايش كند تا هر چه مى خواهد بكند.
و لذا مى بينيم خداى سبحان هر جا وعده اى داده آن را معلق و مشروط به عنوانى از عناوين عمومى از قبيل ايمان و عمل صالح نموده تا وجود و عدمش دائر مدار وجود و عدم آن شرط باشد.
و هيچ سابقه ندارد كه در جائى از كلام خود وعده اى را به اشخاص و بخاطر خود آنان داده باشد نه بخاطر اينكه مصداق عنوانى عمومى هستند. آرى، در قرآن كريم چنين سابقه اى نيست و هيچ وقت اينطور وعده اى نداده است، چون اينطور وعده دادن و افرادى را ايمن از عذاب ساختن، با تكليف سازگار نيست، و لذا خداى تعالى همه جا وعدههاى خود را روى صاحبان عنوان مى برد، نه روى اشخاص، مثلا مى فرمايد: (وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات خدا بهشتها را به مردان و زنان با ايمان وعده داده است ) و نيز مى فرمايد: (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم... وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما).
مقايسه بين فقراء و تهيدستان كه آمادگى خود را براى جهاد اعلام نمودند، و دروغگويان منافق
و جاء المعذرون من الاعراب ليؤذن لهم...
|
ظاهرا منظور از (معذرون ) پوزش طلبانى است كه مانند اشخاص بى بضاعت و امثال آنها به نداشتن اسلحه عذر مى خواستند، چون مى فرمايد: (و قعد الذين كذبوا) و سياق كلام دلالت دارد بر اينكه مى خواهد يكى از دو طائفه را با ديگرى قياس كند تا پستى و دنائت منافقين و فساد دلها و شقاوت قلبهايشان روشنتر نمايان شود، زيرا فريضه دينى جهاد و يارى خدا و رسول، همه تهيدستان عرب را به هيجان درآورد، و به نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدند و از نداشتن اسلحه عذر خواسته و دستور طلبيدند، و اما در اين دروغگويان هيچ اثرى نگذاشت.
كسانى كه حكم وجوب جهاد از آنها برداشته شده و معذور مى باشند
ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج
|
مقصود از (ضعفاء) بدليل سياق آيه كسانيند كه نيرو و توانائى جهاد ندارند، حال يا طبعا ناتوانند مانند اشخاص فلج و زمين گير، و يا بخاطر عارضه موقتى كه فعلا دست داده، مانند كسالت و مرض. و مقصود از (الذين لا يجدون ما ينفقون ) كسانى هستند كه نيروى مالى و يا اسلحه و امثال آن را ندارند.
پس، از اينگونه افراد قلم تكليف و حكم وجوب جهاد برداشته شده، چون اگر برداشته نشود حرج و شاق است، و همچنين لوازم و توابع آن از قبيل مذمت در دنيا و عقاب در آخرت نيز برداشته شده، چون در حقيقت مخالفت در مورد اينان صدق نمى كند.
و اگر خداى تعالى اين رفع حرج را مقيد كرده به صورتى كه (نصحوا لله و رسوله خيرخواهى خدا و رسول كنند) براى اين است كه بفهماند وقتى تكليف و بدنبال تكليف مذمت و عقاب برداشته مى شود كه دلها و نياتشان از خيانت و غش دور باشد، و نخواسته باشند مانند منافقين با تخلف از امر جهاد و تقاعد ورزيدن كارشكنى كرده، روحيه اجتماع را فاسد سازند، و گر نه اگر چنين منظور فاسدى داشته باشند عينا مانند منافقين مستحق مذمت و عقاب خواهند بود.
جمله (ما على المحسنين من سبيل ) در مقام بيان علت رفع حرج از نامبردگان است، و معنايش اين است : در صورتى كه اين گونه افراد قصد خيرخواهى براى خدا و رسول را داشته باشند از اين رو تكليف ندارند كه در چنين فرضى نيكوكارند، و ديگر بر نيكوكاران مؤ اخذهاى نيست، و كسى نمى تواند به آنها آسيبى برساند.
پس اينكه كلمه (سبيل ) را بكار برد كنايه است از اينكه آنها از آسيب ديدن ايمنند، مثل اينكه در يك بست محكم و دژى مستحكم قرار گرفته اند كه كسى راه به آنجا ندارد، و نمى تواند صدمه اى به ايشان برساند، و اين جمله بحسب معنى عام است هر چند از نظر تطبيق، مخصوص طوائف معاصر با نزول آيه و عذرخواهان از اعراب آن روز است.
و لا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت...
|
در مجمع البيان گفته است : كلمه (حمل ) به معناى اين است كه به كسى مركبى از قبيل اسب و يا شتر و امثال آن بدهى، مثلا وقتى مى گوئى (حمله، يحمله، حملا) معنايش اين است كه فلانى به فلان كس مركبى داد كه بر آن سوار شود؛ شاعر عرب گفته است :
اءلا فتى عنده خفان يحملنى
|
يعنى آيا جوانمردى هست دو تا چكمه داشته باشد و به من دهد كه بپوشم چون من پير مردى در سفرم.
سپس اضافه كرده است : كلمه (فيض ) به معنى لبريز شدن بر اثر پرى است، وقتى گفته مى شود (فاض الاناء بما فيه ) معنايش اين است كه ظرف از آنچه كه در آن است لبريز شد، و كلمه (حزن ) به معناى دردى است اندر دل كه بخاطر از دست رفتن منفعت و يا امرى ديگر پيدا مى شود، و در اصل از (حزن الارض سفتى و سختى زمين ) گرفته شده.
كلمه (الذين ) در جمله (و لا على الذين ) موصول است، و صله آن جمله (تولوا...) است، و جمله (اذا ما اتوك لتحملهم ) مانند جمله شرط و جزاء است، و مجموع آن ظرف است براى (تولوا)، كلمه (حزنا) مفعول له و جمله (ان لا يجدوا) منصوب به نزع خافض است.
و معناى آن اين است كه : حرجى بر فقرا نيست، همانهائى كه نزد تو مى آيند كه تو به ايشان مركبى دهى تا سوار شوند و ساير احتياجاتشان را از قبيل اسلحه و غير آن برآورده سازى، همانهائى كه تو در جوابشان گفتى من مركبى ندارم كه به شما دهم و شما را بر آن سوار كنم و ايشان رفتند، در حالى كه چشمانشان در اشك غوطه مى خورد، و از شدت اندوه اشك مى ريختند از اينكه (و يا براى اينكه ) چرا مركب و زاد و توشه ندارند تا به جهاد بيايند و با دشمنان خدا جنگ كنند.
و اگر اين قسم اشخاص را عطف كرد بر ما قبل و در نتيجه عطف خاص بر عام نمود، براى عنايت خاصى بود كه به اينگونه افراد داشت، زيرا اينان اعلى درجه خيرخواهى را داشتند و نيكوكاريشان خيلى روشن بود.
انما السبيل على الذين يستاذنونك و هم اغنياء...
|
قصر در اين آيه قصر افراد است و معنايش روشن است.
يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم...
|
خطاب در اين آيه متوجه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) و مؤمنين است، و معناى جمله (لن نؤ من لكم ) بنابر اينكه بگوئيم ماده ايمان همچنانكه با حرف (باء) متعدى مى شود با لام هم متعدى مى شود اين است كه : ما شما را در اين عذرى كه مى خواهيد تصديق نمى كنيم. و اگر بگوئيم با لام متعدى نمى شود و لام به معناى نفع است معنايش اين است كه : شما را تصديقى كه به دردتان بخورد نمى كنيم. و جمله نامبرده تعليل جمله (لا تعتذروا) است، همچنانكه جمله (قد نبانا الله من اخباركم ) تعليل اين تعليل است.
عذرخواهى منافقين از شما بعد از جنگ مسموع ومقبول نيست و نبايد از آنها راضى شويد
و معناى آيه اين است : منافقان در موقعى كه از جنگ برگردى نزدت آمده، عذرخواهى مى كنند، تو اى محمد، به ايشان بگو نزد ما عذر نياوريد، براى اينكه ما شما را در عذرى كه مى خواهيد هرگز تصديق نمى كنيم، زيرا خداوند ما را به پارهاى از اخبار شما خبر داده كه بر نفاق شما دلالت دارد و مى رساند كه شما در اين عذر خواهيتان دروغ مى گوئيد و به زودى عمل شما ظاهر ميشود، ظهورى كه براى خدا و رسول مشهود باشد، آنگاه در قيامت باز مى گرديد به سوى خدائى كه غيب و شهادت را ميداند، و او به شما حقيقت اعمالتان را نشان ميدهد.
و در توضيح جمله (و سيرى الله عملكم و رسوله ) بيانى است كه بزودى از نظر خواننده خواهد گذشت.
سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم...
|
يعنى وقتى به سوى آنها برگرديد به خدا سوگند مى خورند تا شما دست از ايشان برداريد و ملامت و عتابشان نكنيد، شما دست از ايشان برداريد، اما نه بطورى كه ايشان را در آنچه عذر مى آورند تصديق كرده باشيد بلكه بدين جهت كه آنها رجس و پليدند، و جا دارد كه اصلا نزديكشان نشويد، و جايگاه ايشان بخاطر آن كارهائى كه كردند جهنم است.
يحلفون لكم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين
|
در آيه قبلى مى فرمود: اين سوگند ايشان براى اين است كه بدين وسيله شما را از خود منصرف كنند، و اينك در اين آيه مى فرمايد: سوگند مى خورند تا علاوه بر آن، شما را از خود راضى هم بكنند، و شما مقصود اولى ايشان را عملى بكنيد يعنى متعرضشان نشويد، براى اينكه ايشان پليدند، و براى ايمان و آن قداست و طهارتش سزاوار نيست كه متعرض پليديهاى نفاق و دروغ و قذارت كفر و فسق گرديد، و ليكن مقصود دومى ايشان را به هيچ وجه عملى نكنيد و بدانيد كه اگر هم شما از آنها راضى شويد خداوند از آنها براى آن فسقى كه دارند راضى نخواهد شد، و خداوند از مردم فاسق راضى نمى شود.
پس، منظور اين است كه : اگر شما از ايشان راضى شويد از كسانى راضى شده ايد كه خداوند از ايشان راضى نيست، و رضايت شما بر خلاف خوشنودى خداست، و براى هيچ مؤمنى سزاوار نيست از چيزى كه مايه سخط و غضب خداست راضى شود. اين نوع تعبير در رساندن مطلب بليغتر و رساتر است تا اينكه تصريح كند و بفرمايد: از منافقين راضى نشويد.
بحث روايتى
روايتى در ذيل آيه شريفه : (فرح المخلفون...)
در الدر المنثور در تفسير جمله (فرح المخلفون ) آمده كه ابن ابى حاتم از جعفر بن محمد از پدرش (عليهم السلام ) روايت كرده كه فرمود: جنگ تبوك آخرين جنگى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن شركت جست، و آن را به مناسبت اينكه در آيه شريفه فرموده : (قالوا لا تنفروا فى الحر) غزوه حر و غزوه عسرت نيز ناميده اند.
و نيز در آن كتاب است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردم را دستور داده بود تا با او حركت كنند و چون اين واقعه در تابستان رخ داد و هوا گرم بود عده اى گفتند: يا رسول الله ! هوا بسيار گرم است و ما طاقت بيرون رفتن نداريم و شما نيز بيرون نرويد. خداى تعالى در پاسخشان فرمود: (بگو آتش جهنم داغتر و سوزانتر است، اگر مى فهميديد) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را دستور داد تا بيرون رود.
مؤلف: ظاهر آيه شريفه اين است كه آن عده اين حرف را براى اين زدند كه دل مؤمنين را سرد كنند و آنها را از رفتن منصرف نمايند، در حالى كه ظاهر حديث اين است كه اين حرف را از در خير خواهى و مشورت زده اند. بنا بر اين، روايت با آيه تطبيق نمى كند.
و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى و ديگران روايت كرده كه گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شدت حرارت به جنگ تبوك رفت ؛ مردى از بنى سلمه خطاب به مردم نموده، گفت : در اين شدت گرما از شهر و خانه هاى خود بيرون نرويد، خداوند در پاسخش اين آيه را نازل كرد: (بگو آتش جهنم حرارتش شديدتر است...).
مؤلف: در ذيل آيه (و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى...) اخبارى گذشت كه دلالت مى كرد بر اينكه گوينده جمله (لا تنفروا فى الحر) جد بن قيس بوده.
رواياتى در ذيل آيه اى كه از نمازگزاردن بر جنازه ميت منافق و حضور در كنار قبر او نهى مى كند (و لا تصل احد منهم)
و نيز در الدر المنثور در ذيل جمله (و لا تصل على احد منهم ) آمده كه بخارى، مسلم، ابن ابى حاتم، ابن منذر، ابو الشيخ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلايل از ابن عمر نقل كرده اند كه گفت : بعد از آنكه عبد الله بن ابى از دنيا رفت پسرش عبد الله نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده درخواست نمود كه پيراهنش را بدهد تا پدرش را در آن كفن كند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم پيراهن خود را داد، بار ديگر آمد درخواست كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر جنازه پدرش نماز بگزارد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برخاست تا برود، عمر بن خطاب برخاست و لباس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را گرفت و گفت : يا رسول الله ! مى خواهى بر عبد الله بن ابى نماز بگزارى، با اينكه خداوند تو را از نماز گزاردن بر منافقين نهى كرده ؟ حضرت فرمود: پروردگار من اختيار اين امر را به خود من واگذار نمود و فرموده : استغفار بكنى يا استغفار نكنى اگر هفتاد بار هم استغفار كنى خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد، و من از هفتاد بار بيشتر استغفار ميكنم، و هر چه گفت آخر او منافق است، حضرت توجه نفرمود، و بر جنازه او نماز گزارد، و خداوند اين آيه را نازل فرمود: (و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ) و از آن به بعد ديگر بر منافقين نماز نگزارد.
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى است كه صاحبان كتب جامع حديث و راويان، آن را از عمر بن خطاب و جابر و قتاده نقل كرده اند، و در پاره اى از آنها دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رئيس منافقين را در پيراهن خود كفن نمود و بر بدن او دعا خواند و دميد، و در قبرش رفت.
و نيز در همان كتاب آمده كه احمد، بخارى، ترمذى، نسائى، ابن ابى حاتم، نحاس، ابن حبان، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : من از عمر شنيدم كه گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنيا رفت آمدند تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را براى نماز ببرند، حضرت برخاست، وقتى ايستاد عرض كردم : آيا بر جنازه دشمن خدا عبد الله بن ابى كه آن روز چنين گفت و آن روز ديگر چنين و چنان گفت نماز مى گزارى ؟ - آنگاه خاطرات نفاق او را برشمردم - و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم ميكرد، تا آنكه سخنم بطول انجاميد، حضرت فرمود: اى عمر دور شو از من، خداوند مرا مخير كرده و فرموده : (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة ) و من اگر بدانم خدا او را مى آمرزد بيش از هفتاد بار برايش استغفار ميكنم، آنگاه بر جنازه او نماز گزارد، و با آن تا قبرستان هم رفت، و ايستاد تا او را دفن نمودند.
من خودم از اين جراءت و جسارتم تعجب كردم كه چطور شد من اينطور جراءت پيدا كردم ؛ با خود گفتم خدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) داناتر است، ولى به خدا قسم مدتى زياد نگذشت كه اين دو آيه نازل شد: (و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ) و از آن به بعد تا زنده بود ديگر بر جنازه منافقى به نماز نايستاد.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از شعبى روايت كرده كه عمر بن خطاب گفت : من در اسلام لغزشى برايم پيش آمد كه در تمام زندگيم مانند آن پيش آمد نكرده بود، و آن اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خواست بر جنازه عبد الله بن ابى نماز بخواند من جامهاش را گرفته و گفتم : به خدا قسم خداوند چنين دستورى بتو نداده، خدا فرموده : (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اختيار اين امر را پروردگارم به من واگذار كرده و فرموده : (مى خواهى استغفار كن و مى خواهى نكن ).
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر سر قبر ابن ابى نشست و مردم به پسرش مى گفتند: حباب چنين كن، حباب چنان كن، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ( وقتى شنيد كه اسم او حباب است ) فرمود: (حباب ) اسم شيطان است تو (عبدالله )ى.
و نيز در آن كتاب آمده كه طبرانى و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب دلائل - از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : پدر عبد الله بن ابى به او گفته بود لباسى از جامه هاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) براى من تهيه كن و مرا در آن كفن نما و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بگو تا بر جنازهام نماز بخواند. پسرش نزد آنجناب آمده، عرض كرد يا رسول الله ! شما از اسم و رسم عبد الله و شخصيت او اطلاع داريد، او از شما خواهش كرده كه يكى از جامه هاى خود را مرحمت كنى تا او را در آن كفن كنيم، و نيز خواسته كه شما بر او نماز گزارى.
عمر گفت : يا رسول الله ! تو عبد الله را خوب مى شناسى و از نفاق وى اطلاع دارى، آيا با اينكه خداوند نهى كرده از اينكه به نماز بر او بايستى، مى خواهى بر او نماز گزارى ؟ حضرت فرمود: كجا نهى كرده ؟ گفت : (استغفر لهم او لا تستغفر لهم...). فرمود: من از هفتاد بار بيشتر استغفار ميكنم ؛ اين را كه فرمود آيه (و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره...) نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) شخصى نزد عمر فرستاد و او را به نزول آيه خبر داد، و نيز آيه ديگرى نازل شد كه مى فرمايد: (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم ).
بيان ضعف و جعلى بودن رواياتى كه حاكى از نمازگزاردن پيامبر (ص) بر جنازه عبدالله بن ابى و حضور او در كنار قبر او و ... مى باشد
مؤلف: درباره استغفار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبد الله بن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او، روايات ديگرى بدون سند از طرق شيعه وارد شده كه عياشى و قمى آنها را در تفسير خود آورده اند، و خبر قمى قبلا نقل شد.
و اين روايات علاوه بر تناقضى كه دارند، و با خودشان تعارض و تدافع دارند و هر كدام آن ديگرى را تكذيب مى كند، آيات قرآنى نيز بطور صريح و روشن آنها را رد مى كند.
اولا بخاطر ظهور جمله (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) كه ظهور روشنى دارد در اينكه منظور آيه، لغو بودن و اثر نداشتن استغفار است، نه اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را مخير كند ميان استغفار كردن و نكردن. ديگر اينكه عدد هفتاد بعنوان مبالغه ذكر شده، نه براى اينكه بفهماند در خصوص عدد هفتاد اين اثر هست، و ( باصطلاح خدا با هفتاد دشمنى دارد) و اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هفتاد و يك بار استغفار كند آنوقت خدا منافق مزبور را مى آمرزد.
ديگر اينكه شان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بزرگتر از آنست كه اين ظواهر و دلالتها را نفهمد و بگويد: اگر هفتاد بار قبول نمى شود من بيشتر استغفار مى كنم ؛ و هر چه هم كسى ديگر (عمر) يادآورى كند و بگويد معناى آيه اين نيست باز هم بر جهل خود پافشارى كند، تا آنكه خداوند آيه ديگرى بفرستد، و او را از خواندن نماز بر جنازه منافق نامبرده نهى كند.
علاوه، در تمامى اين آياتى كه متعرض استغفار براى منافقان و نماز خواندن بر جنازه آنان شده، از قبيل آيه (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ) و آيه (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم ) و آيه (و لا تصل على احد منهم مات ابدا) در همه، نهى از استغفار و لغويت آن را تعليل كرده به اينكه : چون ايشان كافر و فاسقند، حتى در آيه (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم ) از همين سوره هم كه نهى مى كند از استغفار براى مشركين، نهى را تعليل مى كند به اينكه چون آنها كافرند، و در آتش مخلد و جاودانه اند، و با اينحال ديگر معنا ندارد كه استغفار براى منافقين كافر و نماز خواندن بر جنازه آنان جايز باشد.
ثانيا سياق آيات مورد بحث كه يكى از آنها آيه (و لا تصل على احد منهم مات ابدا...) است، تصريح دارد بر اينكه اين آيه وقتى نازل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سفر و در راه رفتن به تبوك بوده و هنوز به مدينه مراجعت نكرده بود، و داستان تبوك در سال هشتم هجرت اتفاق افتاده، و مرگ عبد الله بن ابى در مدينه در سال نهم از هجرت بوده، و همه اين شواهد از نظر روايات مسلم است. و با اين حال ديگر چه معنا دارد - بنا به نقل اين روايات - بگوئيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر عبد الله ايستاد تا نماز بخواند، ناگهان آيه (و لا تصل على احد منهم مات ابدا...) نازل شد.
و از اين عجيب تر آن مطلبى است كه در بعضى از روايات گذشته داشت : عمر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد آيا بر جنازه او نماز مى خوانى با اينكه خدا تو را نهى كرده از اينكه بر جنازه منافقين نماز بخوانى ؟! حضرت فرمود: پروردگارم مرا مخير كرده، آنگاه اين آيه نازل شد: (و لا تصل على احد منهم...)، (زيرا آيه نهى صريح است نه تخيير).
و از اين هم عجيبتر مطلبى است كه در روايت آخرى بود، و آن اين بود: (سپس آيه (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم ) نازل شد) چون اين آيه در سوره منافقين است كه بعد از جنگ بنى المصطلق يعنى در سال پنجم هجرت نازل شد و آن روز عبد الله بن ابى زنده بود، و در خود سوره منافقين كلام او را نقل كرده كه گفته بود: (لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل اگر به مدينه بازگرديم عزيزترها، ذليل ترها را از شهر بيرون خواهند كرد).
در بعضى از اين روايات - كه متاسفانه مورد استدلال بعضى هم قرار گرفته - دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبد الله بن ابى استغفار كرد و بر جنازه اش نماز گزارد تا بدين وسيله دلهاى مردانى از منافقين از خزرج را بدست بياورد و به اسلام متمايل سازد، و اين حرف چطور درست درمى آيد؟ و چگونه صحيح است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با نص صريح آيات قرآنى مخالفت كند و بدين وسيله دلهاى منافقين را بدست بياورد؟ آيا اين مداهنه با منافقين نيست ؟ و آيا آيه شريفه (اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف المماة ) با رساترين بيان از مداهنه با دشمنان نهى نكرده و تهديد ننموده ؟ پس در باره اين روايات چه قضاوتى ميتوان كرد، جز اينكه بگوئيم و بطور قطع هم بگوئيم كه اين روايات جعلى است و بايد آن را به ملاك مخالفت و ناسازگارى با قرآن دور ريخت.
چند روايت در مورد خوالف (كسانى كه با پيامبر به قصد تبوك نرفتند)
و در الدر المنثور در ذيل آيه (رضوا بان يكونوا مع الخوالف...) آمده كه ابن مردويه از سعد بن ابى وقاص نقل مى كند كه على بن ابى طالب با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون رفتند تا به (ثنية الوداع ) رسيدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خواست به تبوك برود، على گريه مى كرد و مى گفت : آيا مرا با بازماندگان مى گذارى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: راضى نيستى كه نسبت به من مانند هارون باشى نسبت به موسى ؟ و هيچ فرقى در ميان نباشد مگر نبوت ؟.
مؤلف: اين روايت به طرق بسيار از شيعه و سنى نقل شده.
و در تفسير عياشى از جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير آيه (رضوا بان يكونوا مع الخوالف ) فرموده : يعنى راضى شدند كه از جنگ تخلف كنند و با بازماندگان و متخلفين بمانند؛ و منظور از بازماندگان زنانند.
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب (المصنف ) و ابن ابى شيبه، احمد، بخارى، ابو الشيخ و ابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ تبوك برگشت و به نزديكى مدينه رسيد فرمود: شما عده اى از مردان را در شهر گذاشتيد و به سفر رفتيد؛ ولى هيچ راهى نپيموديد و هيچ مالى در راه خدا خرج نكرديد و هيچ خستگى از راه دور و دراز نديديد، مگر اينكه آن عده هم با شما شريك هستند. پرسيدند چطور با ما شريك هستند در حالى كه آنها در مدينه بودند؟ فرمود: براى اينكه عذر موجهشان نگذاشت شركت كنند.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (ليس على الضعفاء و لا على المرضى... ما ينفقون ) دارد كه بعضى گفتهاند: آيه اولى در باره عبد الله بن زائده كه همان ابن ام مكتوم باشد نازل شده، كه مردى نابينا بود و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! من پيرمردى نابينا و فقير و بى بنيه ام و كسى هم ندارم كه دست مرا بگيرد و به ميدان جنگ بياورد، آيا جايز است در شهر بمانم و در امر جهاد شركت نكنم ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سكوت كرد تا اين آيه نازل شد - نقل از ضحاك. و بعضى ديگر گفته اند: در باره عائذ بن عمرو و اصحابش نازل شده - نقل از قتاده.
چند روايت در مورد بكائين (چند نفرى كه به سبب نداشتن مركب براى حضور يافتن درجنگ بسيار گريستند)
و آيه دوم درباره بكائين (كسانى كه بسيار مى گريستند) نازل شده، و آنها هفت نفر بودند كه عبد الرحمان بن كعب، علبة بن زيد و عمرو بن ثعلبة بن غنمة از قبيله بنى النجار، و سالم بن عمير، هرمى بن عبد الله، عبد الله بن عمرو بن عوف و عبد الله بن مغفل، از قبيله مزينه بودند. اين هفت نفر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده، عرض كردند: يا رسول الله ! ما را سوار كن، چون ما مركبى كه بر آن سوار شويم و بيائيم نداريم. حضرت فرمود: من هم مركبى كه بشما بدهم ندارم - نقل از ابى حمزه ثمالى.
بعضى ديگر گفته اند: اين آيه درباره هفت نفر از قبائل مختلف نازل شده كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده، گفتند: به ما از شتران و يا اسبان مركبى بده - نقل از محمد بن كعب و ابن اسحاق.
بعضى ديگر گفته اند: آنها جماعتى از قبيله مزينه بودند - نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: جماعتى از فقراى انصار بودند و چون به گريه و التماس افتادند، عثمان به دو نفر از آنها و عباس بن عبد المطلب هم به دو نفر، و يامين بن كعب نضرى هم به سه نفر از آنها مركب دادند - نقل از واقدى - و سپاهيانى كه در تبوك همراه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بودند سى هزار نفر بودند كه ده هزار نفر آنان مركب داشتند.
مؤلف: روايات در باره اسماء بكائين اختلاف شديدى دارد.
و در تفسير قمى آمده كه معصوم فرموده : بكائين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كفشى مى خواستند كه بپوشند.
و در معانى الاخبار به سند خود از ثعلبه از برخى از راويان شيعه از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه (عالم الغيب و الشهادة ) فرموده است : مقصود از (غيب ) آن امورى است كه واقع نشده و مقصود از (شهادت ) آنهائى است كه واقع شده است.
مؤلف: اين روايت از باب نشان دادن و انگشت نهادن بر نمونه و مصداق است در حالى كه لفظ آيه اعم است.
و در تفسير قمى دارد كه : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تبوك آمد اصحاب با ايمانش متعرض منافقين شده، آنها را اذيت مى كردند، پس خداوند اين آيه را فرستاد: (سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم ) تا آخر دو آيه.
و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: اين آيات در باره جد بن قيس و معتب بن قشير و اصحاب آن دو از ساير منافقين نازل شده، و آنها هشتاد نفر بودند، و چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تبوك بيامد و وارد مدينه شد، فرمود: با ايشان نشست و برخاست نكنيد و با آنان همكلام مشويد - نقل از ابن عباس -