انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 64 - 74 توبه

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيات 64 تا 74 سوره توبه

 يحذر المنفقون ان تنزل عليهم سوره تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزؤا ان الله مخرج ما تحذرون (64)

 و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب قل ابالله و آيته و رسوله كنتم تستهزؤن (65)

 لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمنكم ان نعف عن طائفه منكم نعذب طائفه بانهم كانوا مجرمين (66)

 المنفقون و المنفقت بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنفقين هم الفاسقون (67)

 وعد الله المنفقين و المنفقت و الكفار نار جهنم خلدين فيها هى حسبهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم (68)

 كالذين من قبلكم كانوا اشد منكم قوة و اكثر امولا و اولدا فاستمتعوا بخلقهم فاستمتعتم بخلقكم كما استمتع الذين من قبلكم بخلقهم و خضتم كالذى خاضوا اولئك حبطت اعملهم فى الدنيا و الاخره و اولئك هم الخسرون (69)

 الم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحب مدين و الموتفكت اتتهم رسلهم بالبينت فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون (70)

 و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم (71)

 وعد الله المؤمنين و المومنات جنت تجرى من تحتها الانهر خلدين فيها و مسكن طيبه فى جنت عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم (72)

 يا ايها النبى جهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير (73)

 يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمه الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغنيهم الله و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الاخرة و ما لهم فى الارض ‍ من ولى ولا نصير (74)

ترجمه آيات

منافقين حذر دارند از اينكه بر ايشان سوره اى نازل شود كه از آنچه در دلهايشان است خبرشان دهد، بگو مسخره كنيد كه خدا آنچه را كه از آن حذر داريد بيرون خواهد افكند (64)

و اگر از ايشان بپرسى (كه داشتيد چه مى كرديد) بطور مسلم خواهند گفت داشتيم تفريح و بازى مى كرديم، بگو آيا خدا و آيات و رسول او را مسخره مى كنيد (65)

عذر نياوريد، كه بعد از ايمانتان كافر شديد، (و ما) اگر از طائفه اى از شما بگذريم بارى طائفه ديگرتان را بخاطر اينكه گناه پيشه بودند عذاب خواهيم كرد (66)

مردان و زنان منافق بعضى از بعض ديگرند، مردم را به كار زشت واميدارند و از كار نيك نهى مى كنند و دستهاى خود را (از انفاق در راه خدا) باز مى گيرند، خدا را فراموش كرده اند، خدا هم ايشان را فراموش كرده، آرى، منافقين همان عصيان پيشگانند (67)

خدا به مردان و زنان منافق و به كفار، آتش جهنم وعده داده، كه جاودانه در آنند، و همان بسشان است، خدا لعنتشان كرده، و براى آنان عذابى است هميشگى (68)

مانند آن كسانى كه قبل از شما بودند، و نيرومندتر از شما بوده و اموال و اولادشان بيش از شما بود، و از بهره خود، برخوردار شدند، شما نيز از بهره خويشتن برخوردار شديد، چنانكه اسلاف شما از نصيب خويش برخوردار شدند، شما ياوه گفتيد همانطور كه ايشان ياوه گفتند، ايشان اعمالشان در دنيا و آخرت بى نتيجه شد، و ايشان، آرى، هم ايشانند زيانكاران (69)

مگر اين منافقين داستان آن كسانى كه قبل از ايشان بودند، يعنى معاصرين نوح و عاد و ثمود و معاصرين ابراهيم و اصحاب مدين و دهكده هاى واژگون شده را نشنيده اند، كه پيغمبرانشان با معجزات بيامدند (و ايشان زير بار نرفته و در نتيجه دچار عذاب شدند)، پس ‍ چنين نبوده كه خدا ستمشان كرده باشد، بلكه آنان به خود ستم مى كرده اند (70)

مردان و زنان مؤمن بعض از ايشان اولياء بعض ديگرند، امر به معروف مى كنند و از منكر نهى مى نمايند و نماز به پا مى دارند و زكات مى پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند، آنها را خدا به زودى مشمول رحمت خود مى كند، كه خدا مقتدريست شايسته كار (71)

خداوند مؤمنين و مومنات را به بهشت هائى وعده داده كه از چشم انداز آنها جويها روان است، و آنها در آن جاودانه اند، و قصرهاى پاكيره اى در بهشتهاى عدن و از همه بالاتر رضاى خود را وعده داده كه آن خود رستگارى عظيمى است (72)

اى پيغمبر! با كافران و منافقان كارزار كن، و بر آنان سخت بگير، و جاى ايشان (در آخرت ) جهنم است، كه سرانجاميست بد (73)

به خدا سوگند مى خورند كه (چيزى ) نگفته اند و حال آنكه كلمه كفر را بزبان راندند و بعد از اسلامشان كافر شدند، و به امرى همت گماردند كه بدان نائل نشدند، و اين غرور و سرمستى علتى نداشت جز اينكه خدا و رسولش ايشان را از كرم خود توانگر و بى نياز كرده بود، حال اگر توبه كنند برايشان بهتر است، و اگر همچنان روى بگردانند خدا در دنيا و آخرت عذابشان كند، عذابى دردناك، و در روى زمين دوست و ياورى نخواهند داشت (74).

بيان اين دسته از آيات مربوط به منافقين و توطئه آنها براى قتل پيامبر (ص) در راه تبوك

اين آيات به ذكر يك خصوصيت ديگرى از خصوصيات منافقين و زشتى ديگرى از زشتيها و جرائم آنان مى پردازد كه همواره سعى داشتند با پرده نفاق آن را بپوشانند. آنان كمال مراقبت را داشتند كه مبادا آن زشتى از پرده بيرون بيفتد و سوره اى از قرآن در باره آن نازل شود و نقشه شوم آنان را نقش بر آب كند.

اين آيات خبر مى دهد از اينكه منافقين جمعيتى معتنابهى بوده اند، چون مى فرمايد: (ان نعف عن طائفه منكم نعذب طائفه اگر ما از طائفه اى از شما بگذريم طائفه ديگرى از شما را عذاب خواهيم كرد). و نيز دلالت دارد بر اينكه منافقين با يك باند ديگرى از منافقين ارتباط داشته اند، چون مى فرمايد: (المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض مردان و زنان منافق با يكديگر ارتباط دارند) و نيز دلالت دارد بر اينكه همه ادعاى مسلمانى و ايمان داشتند، حتى آن روزى كه زبان به كلمه كفر باز كردند و كفر درونى خود را بيرون ريختند، چون آيه (قد كفرتم بعد ايمانكم ) بخوبى بر اين معنا دلالت دارد.

و نيز برمى آيد همه براى پياده كردن نقشه اى كه با هم ريخته بودند فعاليت مى كردند و در موقع طرح آن به كفر خود تصريح كرده و تصميم بر امر بزرگى گرفته بودند، كه خداى تعالى ميان آنان و انجام تصميمشان حائل شد و اميدشان نااميد و نقشه ها و فعاليتهايشان خنثى گرديد، و اين معنا را از آيه (و لقد قالوا كلمه الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا) بخوبى مى توان فهميد.

و نيز برمى آيد كه پاره اى از حركات و عمليات كه از تصميم خطرناك آنها حكايت كند از ايشان سرزده بود، كه وقتى بازخواست شدند اين چه كارى بوده كه كرديد بهانه آورده اند به عذرى كه بدتر از گناه بوده و اين معانى را از آيه (ولئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب ) مى توان استفاده كرد:

آيات بعد از اين آيه در يك سياق متصل و مربوط بهم، دلالت دارند بر اينكه اين واقعه در ايامى اتفاق افتاده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى رفتن به جنگ تبوك از مدينه خارج شده و هنوز برنگشته بود، اين معنا را از آيه (فان رجعك الله الى طائفه منهم ) و آيه (سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم ) مى توان فهميد.

پس خلاصه آيات اين مى شود: جماعتى از كسانى كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون آمدند توطئه چيدند كه آسيبى به آن حضرت برسانند، و در همين موقع بود كه به كلمات كفرآميزى كه كفر ايشان را بعد از آنكه اسلام آورده بودند ثابت مى كرد، سخن گفته، آن را مخفى داشتند، آنگاه تصميم گرفتند نقشه اى كه براى كشتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چيده اند پياده كنند، يا بدون خبر بر سرش بريزند، و يا بنحوى ديگر آن حضرت را به قتل برسانند، خداوند كيد ايشان را باطل نمود و رسواشان كرد، و پرده از روى اسرار خطرناكشان برداشت، بعد از آنكه مورد بازجوئى قرار گرفتند گفتند: ما داشتيم آهسته با هم صحبت و بازى مى كرديم، خداى تعالى به زبان پيغمبرش مورد عتابشان قرار داد كه شما خدا را مسخره و آيات او و پيغمبرش را استهزاء مى كنيد، آنگاه تهديدشان مى كند به اينكه اگر توبه نكنند عذاب خواهند شد و پيغمبرش را امر مى كند تا به جهاد عليه ايشان و عليه كفار قيام كند.

با اين معنا، انطباق اين آيات با روايت عقبه روشن تر از روايات ديگرى است كه داستانهاى ديگرى براى شان نزول اين آيات نقل مى كند، و ان شاء الله به زودى بيشتر آن روايات را در بحث روايتى ايراد خواهيم نمود.

نگرانى منافقين از جهت افشاء توطئه پليدشان توسط رسول الله (ص)

يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سوره تنبئهم بما فى قلوبهم...

منافقين اين معنا را مى ديدند كه آنچه و يا بيشتر آنچه كه از اسرار خود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پنهان مى دارند و در فاش ‍ نشدنش سعى بليغ بكار مى برند و كفر و نفاق و حرفهاى مفت و خرده گيريها و استهزاءها كه به خيال خود پنهانش مى دارند به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى رسد و آنجناب از آن اسرار خبر دارد و در ضمن آيات قرآن به مردم هم مى رساند، چيزى كه هست رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن را وحى آسمانى مى داند ولى منافقين كه قطعا ايمان به وحى نازل شده توسط روح الامين نداشتند پيش خود مى گفتند در ميان ما جاسوسى وجود دارد كه حرفهاى ما را براى او نقل مى كند، و او هم به صورت كتابى آسمانى براى مردم مى خواند و مردم را از اسرار شبكه ما خبردار مى كند.

و بهمين جهت از نفاق و كفرى كه در دلهاى ناپاك خود پنهان مى داشتند بسيار بيمناك بودند، و مى ترسيدند روزى اسرارشان فاش ‍ شود و در آن صورت رسوائى و هلاكتشان حتمى است، چون رسول خدا بر آنان حكومت دارد و هر امرى در باره آنها صادر كند قابل اجراء خواهد بود.

مى ترسيدند سوره اى نازل شود كه كفر آنها و نقشه هاى شومى را كه عليه پيشرفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و دعوت او و تماميت كلمه او دارند همه را بر ملا كند؛ خدا به پيغمبرش دستور داد كه به ايشان ابلاغ كن كه خدا به آنچه كه در دلها داريد واقف است و به زودى آنچه را كه از بروز آن مى ترسيديد اظهار مى كند و سوره اى نازل مى كند كه در آن پليديهاى شما را بر ملا كند.

با اين بيان، معناى آيه مورد بحث روشن مى شود؛ پس اينكه فرمود: (يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة ) خطاب به پيغمبر و روى سخن با آن جناب است، و آن جناب به تعليم الهى عالم شده به اينكه اين كلام كه آن را براى مردم مى خواند كلام الهى و قرآنى نازل از ناحيه اوست، و لذا خداى تعالى در اين آيه كلامى را كه منافقين از آن مى ترسيدند اين چنين توصيف كرده : (سوره اى است نازل شده از ناحيه خدا بر مردم كه يك دسته از ايشان منافقين هستند)؛ نه آنطور كه منافقين تلقى مى كنند و مى پندارند كه قرآن كلامى است بشرى كه به عنوان كلامى الهى بخورد مردم داده شده.

پس، منافقين مى ترسيدند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كلامى را به عنوان سوره نازل شده و مربوط به منافقين بر مردم بخواند و اسرارشان را براى همه فاش ساخته، كفر و نقشه هاى خائنانه و خطرناكى را كه به زحمت در زير روپوشها پنهان داشته بودند همه را بر ملا نمايد، پس در حقيقت از اين بر ملا شدن مى ترسيدند.

و اينكه فرمود: (قل استهزوا ان الله مخرج ما تحذرون ) گويا منظور از (استهزاء) همان نفاق درونى ايشان و آثار عملى آن است كه از نفاق درونى سرچشمه مى گرفت، چرا كه خداوند نفاق ايشان را استهزاء ناميده، و در سوره بقره گفتار ايشان را كه حكايت از نفاق درونيشان مى كند استهزاء خوانده، و فرموده : (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن ).

پس، به شهادت اين آيه معلوم شد كه مقصود از استهزاء همان پنهان داشتن چيزى است كه از برملا شدنش پره يز دارند، و با در نظر داشتن اينكه صيغه امر در (استهزوا) براى تعجيز آمده، معناى آيه چنين مى شود: (بر نفاق خود ادامه دهيد و بپوشانيد آن چيزى را كه از بر ملا شدنش در مرئى و منظر مردم ترس داريد، ولى بدانيد كه خدا همه آنها را از پرده بيرون مى افكند و آنچه را پنهان مى داشتيد بر ملا مى كند و مردم را به آنچه كه در دلها نهان داشتيد خبردار مى سازد).

بنابراين، هر چند در صدر آيه مى فرمايد: (منافقين از نزول سوره اى چنين و چنان مى ترسيدند) و ليكن در حقيقت ترسشان از اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مردم از راز دلشان آگاه شوند، پس آيه شريفه مثل اين مى ماند كه بفرمايد: (منافقين از نازل شدن سوره بيمناكند، به ايشان بگو كه خدا آن را نازل خواهد كرد)، و يا اينكه بفرمايد: (منافقين مى ترسند راز دلشان بيرون افتد، بگو هر چه مى خواهيد دين خدا را استهزاء نمائيد كه خدا به زودى راز شما را فاش كرده، همه را از آنچه در دل نهان داشته ايد اطلاع خواهد داد).

اين را بدين جهت گفتيم تا معلوم شود هيچ اشكالى در آيه نيست، و اشكالاتى هم كه كرده اند ساقط و بى اعتبار است.

مثلا يكى از آن اشكالات اين است كه : منافقين با اينكه در حقيقت كافر بودند و قرآن را نازل از ناحيه خدا نمى دانستند چطور در اين آيه فرموده است منافقين مى ترسند سوره اى برايشان نازل شود.

اشكال دوم : با اينكه در واقع ايمان نداشتند، چطور صحيح است كه بفرمايد: (سوره برايشان نازل شود) مگر بر غير پيغمبر و مؤمنين (يعنى بر منافقين ) هم سوره نازل مى شود؟

اشكال سوم : ترسيدن از نزول سوره كه خود يك حالت درونى جدى است چطور ممكن است با استهزاء جمع شود؟.

اشكال چهارم : صدر آيه مى فرمايد (منافقين مى ترسند كه سوره اى نازل شود) آنوقت در ذيل آن مى فرمايد: (خدا بيرون مى كند آنچه را كه از آن مى ترسيد) و اين در حقيقت مثل اين مى ماند كه بفرمايد: (و خدا خارج مى كند سوره اى را و يا خدا خارج خواهد كرد تنزيل سوره را و در هر حال معنى ندارد.

بعضى ها از اشكال اول چنين جواب داده اند كه جمله (يحذر المنافقون...) انشائى است در صورت خبر، و معنايش انشاء است نه خبر، و آن اين است كه منافقين بايد بترسند از اينكه سوره اى برايشان نازل شود...

ليكن اين وجه ضعيف است ؛ چون هيچ دليلى بر آن نيست، علاوه بر اينكه ذيل آيه با اين وجه نمى سازد، زيرا معنا ندارد بفرمايد: (منافقين بايد از چنين و چنان بترسند، بگو استهزاء كنيد كه خدا آنچه را كه از آن مى ترسيد بيرون خواهد افكند) يعنى آنچه را كه واجب شد كه از آن بترسيد افشاء خواهد كرد، و اين هيچ معنائى ندارد.

بعضى ديگر گفته اند: منافقين از روى استهزاء اظهار ترس مى كردند، نه اينكه جدا بترسند.

لازمه اين جواب اين است كه منافقين نسبت به فاش نشدن كفر و فسق درونيشان اطمينان داشتند، و اين چيزى نيست كه انسان نسبت به آن اطمينان پيدا كند كه احدى نمى تواند بر آنها اطلاع يابد. علاوه بر اين، قرآن اين حرف را تكذيب نموده و در آيات بيشمارى داستانهائى از منافقين نقل مى كند كه كفر و فسق و نقشه هاى شومشان را از ترس بر ملا شدن سخت در پنهان داشتن آن سعى مى كرده اند، مانند آيات سوره بقره و سوره منافقين و غير آندو.

آرى، منافقين چون مى ديدند اسرارشان يكى پس از ديگرى فاش مى شود يقينا از فاش شدن آن بيم داشته اند، و معنا ندارد كه نسبت به آن اطمينان داشته باشند كه الى الابد احدى بدانها راه نمى يابد، و اگر اظهار ترس مى كرده اند بمنظور استهزاء بوده، چطور چنين چيزى ممكن است با اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (يحسبون كل صيحه عليهم ).

بعضى ديگر از اين اشكال چنين جواب داده اند: اكثر منافقين در باره دعوت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شك بودند - نه اينكه يقين به دروغ بودن آن داشتند - و اين عده احتمال مى دادند كه سوره اى نازل شود و مردم را از منويات ايشان خبردار كند، و اين ترس و هراس كه از ايشان نقل شده خود اثر طبيعى شك و ترديد است ؛ زيرا اگر يقين مى داشتند به اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، رسول خدا نيست و از ناحيه خدا آيه اى نازل نمى شود، ديگر معنى نداشت كه چنين ترسى در خاطرشان خطور كند، و اگر هم يقين به رسالت او مى داشتند باز هم جا نداشت كه چنين ترسى به خود راه دهند، چون دلهايشان به نور ايمان آرام و مطمئن مى بود.

اين جواب - كه تنها جوابى است كه بيشتر مفسرين بر آن اعتماد كرده اند - هر چند بظاهرش جواب روبراهى است، الا اينكه وقتى مى تواند ماده اشكال را از بيخ بركند كه تعبير آيه، (يخاف المنافقون ان تنزل عليهم سورة ) و يا نظير آن مى بود، كه در اين صورت صحيح بود بگوئيم خوف، با شك و ترديد مى سازد نه با يقين.

و ليكن تعبير آيه شريفه (يخاف المنافقون ) نيست، بلكه (يحذر المنافقون ) است. مى فرمايد منافقين از نزول چنين سوره اى حذر داشتند نه ترس، و حذر حالتى است كه با احتراز و پره يز آميخته است، و چنين حالتى صدق نمى كند مگر بر كسى كه دست به وسائلى زده باشد كه خود را از آنچه كه مى ترسد حفظ كند، و از شرى كه احتمال مى دهد روى بياورد نگه بدارد.

و اگر صرفا شك مى داشتند و اثرى از آن خطر احتمالى نديده بودند و دست به وسائلى كه حفظشان كند نزده بودند، ديگر پره يز و احتراز در حقشان معنا نداشت ؛ پس اينكه قرآن تعبير كرده به اينكه (منافقين در حذر و احتراز بودند) خود شاهد اين است كه منافقين مى ترسيدند اين بار هم مثل دفعات قبلى كه آيات سوره بقره و غير آن نازل شد و رسوايشان كرد آيه ديگرى نازل شود و رسوايشان كند، و بهمين جهت تعبير كرد به (حذر) نه خوف و شك و ترديد؛ پس، جواب صحيح و بى اشكال همان جوابى است كه ما داديم.

اشكال دوم در ارتباط با آيه (يحزر المنافقون...) و پاسخ هايى كه به آن داده شده است

اما اشكال دوم كه با اينكه منافقين ايمان به خدا و قرآن نداشتند چطور مى ترسيدند آيه و يا سوره اى در باره شان نازل شود؟ بعضى ها از اين اشكال چنين جواب داده اند كه كلمه (على ) در جمله (ان تنزل عليهم ) به معناى كلمه (فى در) است همچنانكه در آيه (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) على به معناى (فى ) آمده ؛ و معناى آيه اين است : (منافقين مى ترسيدند كه در باره ايشان و در بيان حالشان سوره اى نازل شود و از منويات آنها خبر دهد).

و اين جواب اگر جمله (تنبئهم بما فى قلوبهم ) نبود جواب بى عيبى بود - چنانچه توضيحش خواهد آمد -.

بعضى ديگر در جواب اين اشكال گفته اند: ضميرى كه در كلمه (عليهم ) است به مؤمنين برمى گردد، نه به منافقين، و معنايش اين است : (منافقين مى ترسند از اينكه سوره اى بر مؤمنين نازل شود و آنها را از آنچه در قلوب منافقين است خبر دهد، و يا خود منافقين را از منوياتشان خبر دهد).

بعضى ديگر اين جواب را رد كرده و گفته اند اگر ضمير (عليهم ) را به مؤمنين برگردانيم تفكيك در ضمائر لازم مى آيد. از اين نيز جواب داده اند كه تفكيك ضمائر عيبى ندارد و منافاتى با بلاغت كلام ندارد، بله، اگر باعث شود كه معناى كلام در هم و بر هم و غير مفهوم بشود البته اشكال دارد؛ نه در همه جا.

بعضى ديگر اين جواب را پسنديده و چنين تاييد كرده اند كه : اصلا تفكيك ضماير لازم نمى آيد، براى اينكه قبلا هم ضميرى به مؤمنين برگشته بود و آن ضمير (ليرضوهم ) بود كه مى فرمود: منافقين براى مؤمنين سوگند مى خورند تا بدينوسيله ايشان را راضى كنند، پس ‍ از آن خدا توبيخشان كرد كه اگر ايمان داريد خدا و رسول سزاوارترند كه شما آنها را راضى كنيد.

اينك در اين آيه به طريق استيناف مطلب را از سرگرفته و مى فرمايد: منافقين در احترازند كه مبادا سوره اى بر مؤمنين نازل شود و آنها را از آنچه منافقين در دل نهفته دارند آگاه نمايد و در نتيجه وثوق و اطمينانى كه مؤمنين به ايشان دارند از بين برود، با اين حال كه سياق كلام درباره مؤمنين است اگر ضمير (عليهم ) را هم به ايشان برگردانيم تفكيكى در ضماير بوجود نمى آيد.

و ليكن اين تاييد صحيحى نيست، زيرا پر واضح است و جاى هيچ ترديدى نيست كه موضوع بحث در اين آيات و آيات بسيارى كه قبل و بعد از آنها و مربوط به آنها است همه منافقين اند، نه مومنين، و سياق، سياق خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است نه به مومنين ؛ و اگر در جمله (يحلفون بالله لكم ليرضوكم ) خطاب متوجه مؤمنين شده، در حقيقت التفاتى بوده كه بمنظور تذكر به يك غرض خاصى كه قبلا شرح داديم بكار رفته، و بعد از آن، جمله دوباره به سياق قبلى و اصلى برگشته و خطاب را متوجه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نموده، پس معنا ندارد بگوئيم سياق آيات، سياق خطاب به مؤمنين است.

و اگر سياق مربوط به مؤمنين بود جا داشت بفرمايد: (ان تنزل عليكم سورة تنبوكم بما فى قلوبهم مى ترسند سوره اى بر شما نازل شود و شما را به آنچه آنان در دل نهفته دارند خبر دهد). و هيچ جا نداشت از اين تعبير عدول نموده و ضمير را ضمير غايب (عليهم ) بياورد، در حالى كه قبلا هم در باره مؤمنين سياق غايبانه اى نگذشته بود.

علاوه، اينكه گفته است : (اينك در اين آيه بطرق استيناف مطلب را از سر گرفته ) بكلى اتصال و ارتباطى را كه در ميان آيات مورد بحث بچشم مى خورد از بين مى برد؛ چون در اول گفتار گفتيم اين طائفه از آيات يك غرض اصلى و استقلالى دارند كه همه مطالبشان در پيرامون آن است.

پس آيه شريفه (يحذر المنافقون ) بيان علت سوگند خوردن منافقين نيست، بلكه مطلب تازه اى را شروع كرده تا غرضى را برساند كه مجموع آيات يازده گانه در مقام رساندن آن غرضند.

و كوتاه سخن، آيات قبل از اين آيه اسمى از مؤمنين نبرده بود تا ذهن آدمى به آن منعطف و مشغول باشد، و بمحض برخورد به ضميرى احتمال دهد كه شايد به ايشان برگردد؛ با اين حال اگر ضمير را به مؤمنين برگردانيم حق همان است كه آن شخص گفته بود كه تفكيك ضمير لازم مى آيد، و انصاف هم اين است كه اين تفكيك با بلاغت منافات دارد، زيرا باعث ابهام و پيچيدگى گفتار مى شود.

پس، حق اين است كه ضمير (عليهم ) به منافقين برمى گردد - همچنانكه ما هم قبلا گفته بوديم - و اين اشكال كه با نداشتن ايمان چطور ممكن است خداوند بفرمايد: (نازل شود سوره اى بر ايشان، يعنى منافقين ) وارد نيست، زيرا منافقين در ميان مؤمنين مى زيستند و از آنها جدا و متمايز نبودند، و با چنين آميختگى مانعى ندارد نزول سوره بر مؤمنين را نزول بر منافقين نيز بدانيم، همچنانكه نظير اين تعبير را در مورد مؤمنين كرده و فرموده : (و اذكروا نعمه الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمه يعظكم به ).

و نظير آن را در باره اهل كتاب هم تعبير كرده و فرموده : (يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء) و نيز در باره مشركين در حكايتى از ايشان چنين فرموده : (و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه ).

و نسبت منافقين با اينكه در ميان مؤمنين قرار داشتند و جزو ايشان بحساب مى آمدند در نزول قرآن بر ايشان دورتر از نسبت مشركين و اهل كتاب كه نبود، پس چطور قرآن نزول آيه را بر مشركين و اهل كتاب نسبت ميدهد و شما هيچ وحشتى نميكنيد، اما اينجا كه نزول آن را به منافقين نسبت داده تعجب و اشكال ميكنيد ؟.

نزول و انزال و تنزيل گاهى به عنايت انتهاء با كلمه (الى ) متعدى ميشود و گاهى به عنايت بلندى و آمدن از بالا با كلمه (على ) متعدى ميگردد، و در تعبيرات قرآن هر دو جورش بسيار آمده. و منظور از نازل شدن كتاب به قومى و يا بر قومى اين است كه آن كتاب ( آن آيه، آن سوره ) متعرض حال آن قوم و بيان مطلبى در باره ايشان شده، كه در دنيا و آخرتشان سودمند ميباشد.

و اما اشكال سوم كه بر حذر بودن كه يك حالت درونى و جدى است با استهزاء چطور ميسازد؟ بعضى از آن اينطور جواب دادهاند كه از جمله (قل استهزؤ ا) برمى آيد كه حذر ايشان جدى نبوده بلكه بعنوان استهزاء حالت حذر و ترس به خود ميگرفته اند.

و اين جواب صحيح نيست، زيرا آيات بسيارى كه قبل از اين آيات در سوره بقره و نساء و سورههاى ديگر در باره ايشان نازل شده و بسيارى از نيات سوء آنان را فاش كرده بود همه دلالت دارند بر اينكه حذر و ترس منافقين جدى بوده نه بعنوان استهزاء.

علاوه، خداى تعالى تعبيراتى در باره ايشان كرده كه همه از ترس واقعى آنان حكايت ميكند، مثلا در سوره منافقين فرموده : (يحسبون كل صيحة عليهم از هر صدائى ميترسند و خيال ميكند عليه آنهاست ) و در سوره (بقره ) آيه (19) مثلى در باره ايشان آورده و فرموده : (يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت انگشتان خود را در گوش خود ميگذارند از ترس ‍ صاعقه كه مبادا عذابى باشد كه بر ايشان نازل ميشود).

و حق مطلب اين است كه استهزاء منافقين همان نفاقشان بوده، كه در ظاهر و به زبان اظهاراتى ميكرده اند كه مخالف با عقيده باطنيشان بوده، آيه شريفه (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزن ) هم اين معنا را تاييد ميكند.

و اما اشكال چهارم كه صدر و ذيل آيه با هم نميسازد، جوابش اين است كه آن چيزى كه از آن احتراز داشتند در حقيقت فاش شدن نفاق، و برملا شدن نيات و عقائد درونيشان بوده، و اگر از نزول سوره ميترسيده اند براى همين بوده، پس محذورى كه در صدر و ذيل آيه آمده يكى است، و معناى جمله (ان الله مخرج ما تحذرون ) اين است كه خدا ظاهر و فاش خواهد كرد آن نفاقى را كه پنهان كردهايد و از آنچه در دلها نهفته داريد خبر خواهد داد.

جواب منافقين به سؤال از رفتار توطئه گرانه شان

و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب قل ابالله و آياته و رسوله كنتم تستهزؤن

كلمه (خوض ) بطورى كه در مجمع البيان گفته به معناى فرو رفتن پا در مايعى از قبيل آب و يا گل است، و ليكن استعمالش در غير آن دو شايع شده.

راغب در مفردات ميگويد: كلمه (خوض ) به معناى عبور در آب است و ليكن بطور كنايه در اقدام به امور هم استعمال ميشود و در قرآن در بيشتر مواردى كه آمده مواردى است كه اقدام و شروع در آنها مذموم است.

در اين آيه نفرموده كه از منافقين چه چيز را بپرسى، همينقدر فرموده كه اگر از آنها بپرسى، و بيان نكرده آن چيست كه اگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ايشان پرسشى كند، از آن چيز پرسش خواهد كرد، و ليكن جمله (ليقولن انما كنا نخوض و نلعب ) با در نظر گرفتن سياقى كه دارد، و كلمه (انما) كه در آن هست دلالت دارد بر اينكه كارى بوده كه از ايشان سر زده و تا اندازهاى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ارتباط داشته و عملى مرئى بوده كه بيننده را به سوء ظن وا ميداشته، و منافقين نمى توانسته اند با عذر و بهانه آن را توجيه كنند، مگر اينكه بگويند داشتيم بازى ميكرديم و قصد ديگرى نداشتيم.

و اين خوض و لعب كه با آن عذر خواستند از اعمال زشتى است كه هيچ انسانى در حال عادى به آن اعتراف نميكند تا چه رسد به مؤمنين و كسانى كه تظاهر به ايمان ميكنند، آنهم مخصوصا در عملى كه راجع و مربوط به خدا و رسول باشد؛ چيزى كه هست منافقين وجه ديگرى كه عمل خود را با آن توجيه كنند نيافتند مگر اينكه بگويند مقصود ما بازى و خوض بوده.

بهمين جهت به رسول گرامى اش دستور ميدهد كه بر عذرى كه آورده اند توبيخشان كند، و چنين فرموده : (بگو آيا به خدا و آيات و فرستاده او استهزاء مى كرديد) آنگاه در آخر آيات عملشان را تفسير نموده و چنين فرموده : (اينها به خدا قسم مى خورند كه نگفتند، و حال آنكه به تحقيق كلمه كفر را گفتند و بعد از اينكه اسلام آوردند كافر شدند و به كارى دست زدند كه از آن مى ترسيدند...).

و از مجموع همه اين قرائن بدست مى آيد كه منافقين قصد سوئى نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) داشتند و مى خواستند آن حضرت را به قتل برسانند، و حتى دست به كار نيز شده بودند و در حين عمل حرف كفرآميزى هم زده بودند و ليكن تيرشان به خطا رفت و شرشان از آن جناب برگرديد، و چون به نتيجه نرسيدند و نقشه شان فاش گرديد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيد كه مى خواستيد چه بكنيد؟ چنين عذر آوردند كه ما داشتيم بازى ميكرديم، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) توبيخشان كرد و به آنها چنين فرمود: (آيا به خدا و رسول او و آياتش استهزاء ميكرديد؟) خداوند هم عذرشان را رد نمود و قصد واقعى آنان را بر ملا ساخت.

و كوتاه سخن، معناى آيه اين است : (من سوگند ميخورم كه اگر از ايشان بپرسى كه چه ميكرديد، و مقصودتان از اين حركات بى هنگام چه بوده است ؟) با اينكه كاملا هويدا بود كه قصد جان تو را داشتهاند مع ذلك خواهند گفت : ما قصد سوئى نداشتيم، و منظورمان از اين كارهائى كه تو را به گمان بد انداخته اين بود كه تفريحى كرده باشيم، به همين منظور داشتيم مانند سواران بازى ميكرديم.

اين اعتذار از ايشان در حقيقت استهزاء به خدا و آيات و رسول او بود؛ براى اينكه خود اعتراف دارند به اينكه آن كار را كه كردند از راه بازى و خوض كرده اند، حال كه خودشان اعتراف دارند پس به ايشان بگو: (آيا به خدا و آيات او و رسولش استهزاء ميكرديد؟) يعنى آيا از عمل زشتى كه كرده ايد با يك عمل زشت ديگر كه خود كفر به خدا است عذر خواهى ميكنيد؟

و بعيد هم نيست كه غرض اصلى بيان اين جهت باشد كه اين خوض و لعب استهزاء به رسول است، و اگر خدا و آياتش را هم ذكر كرده براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكه استهزاء به رسول كه خود آيتى از آيات خدا است استهزاء به آيات خدا نيز هست، و استهزاء به آيات خدا استهزاء به خداى عظيم است، پس استهزاء به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) استهزاء به خدا و آياتش نيز هست.

معناى كلمه (طائفة)

لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة...

راغب در مفردات در معناى كلمه (طائفة ) مى گويد: (طوف ) به معناى گشتن دور چيزى است و به همين جهت پاسبانى را كه در اطراف خانه هاى يك محله مى گردد و حراست مى كند (طائف ) مى نامند - تا آنجا كه مى گويند - و طائفه از مردم، جماعتى از ايشان است، و طائفه از هر چيز يك قطعه از آن است.

بعضى ها در آيه (فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ) گفته اند: اين كلمه گاهى به يك نفر و بيش از يك نفر گفته مى شود و بر همين قول آيه (و ان طائفتان من المؤمنين ) و آيه (اذ همت طائفتان منكم ) را حمل كرده اند.

و طائفه اگر در معناى جمع استعمال شود، جمع طائف مى باشد، و اگر در معناى مفرد باشد در آن صورت مى توان گفت كه اين كلمه، كلمه جمعى است كه بطور كنايه در واحد بكار رفته، و صحيح هم هست كه بگوئيم (طائفة ) مانند (راوية ) و (علامة ) و امثال اينها است (كه حرف (تاء) در آنها علامت تاكيد و كثرت است ).

يكى از مفسرين اين قول را كه كلمه طائفه بر يكى و دو تاى از مردم نيز اطلاق ميشود همچنانكه بر سه تا به بالا اطلاق مى شود، تخطئه كرده، و آنقدر مبالغه كرده كه آن را غلط خوانده است و حال آنكه هيچ دليلى بر گفتهاش ندارد، و در ماده اين كلمه هيچ عدد معينى قرار نگرفته و اطلاقش بر يك قطعه از هر چيز خود مؤ يد اين است كه در يكى استعمال ميشود.

آيه مورد بحث نهى مى كند منافقين را از عذر خواهى و اينكه اين عذر خواهى فائده ندارد و لغو است، براى اينكه شما بعد از ايمانتان كافر شديد و بعد از حكم به كفر، ديگر چه فائدهاى ممكن است در عذر خواهى بوده باشد.

مراد از ايمان منافقين در جمله : (لقد كفرتم بعد ايمانكم)

و اينكه فرمود: (بعد از ايمانتان ) منظور از ايمان منافقين، ايمان ظاهرى آنان است، يعنى همان تظاهرى كه به ايمان مى كرده اند ( و از نظر فقه دين محكوم به مسلمانى شده بودند)، و گر نه اگر براستى داراى حقيقت ايمان و آن هدايت الهى بودند ديگر دچار گمراهى نمى شدند؛ آيه (و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم ) كه در آخر آيات مورد بحث قرار دارد و بجاى ايمان اسلام را آورده - كه معنايش گفتن شهادتين است - اين معنا را تاييد مى كند.

ممكن هم هست بگوئيم يكى از مراتب ايمان، اعتقاد و اذعان خيلى ضعيفى است كه احتمال از بين رفتن هم دارد، مانند ايمان بيماردلان كه خداى تعالى آنها را در شمار مؤمنين آورده، و آنوقت ايشان را با منافقين دانسته نه از منافقين، و اگر ما بتوانيم چنين مرتبه ضعيفى از ايمان را كه قابل زوال باشد فرض كنيم، ديگر چه مانعى دارد افرادى داراى ايمان باشند و بعد از ايمانشان به طرف كفر بروند.

و چطور چنين فرضى ممكن نيست، و حال آنكه خداى تعالى كسانى را سراغ داده كه از ايمانى قوى دست برداشته و به طرف كفر گرائيده اند، مانند آن كسى كه در آيه (و اتل عليهم نباء الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواء) داستانش را آورده.

و نيز آيه (ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا...) و آيات بسيارى ديگر كه در آنها متعرض كفر بعد از ايمان شده، همه وجود چنين مرتبهاى از ايمان را ممكن مى دانند، پس چه مانعى دارد كه اعتقاد، مادام كه اعتقاد است و به مرحله اوج نرسيده از قلب زايل شود.

بله، آن ايمان مستقر و اعتقاد راسخ است كه ديگر ممكن نيست از بين برود و خدا هم در بارهاش فرموده : (من يهد الله فهو المهتدى ) و نيز فرموده : (فان الله لا يهدى من يضل ).

و جمله (ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة ) دلالت دارد بر اينكه منافقين نامبرده و مورد گفتگوى اين آيات، عده زيادى بوده اند و كلمه عذاب برايشان حتمى شده، و ديگر قابل برگشت نبوده اند حال، اگر بخاطر پارهاى مصالح عده اى از ايشان مورد عفو قرار گيرند، بارى، بقيه بايد عذاب شوند؛ آنچه از نظم و سياق آيه استفاده مى شود اين است. و به عبارت ديگر در اين جمله رابطهاى كه ميان شرط ( ن ) و جزا (نعذب ) هست در حقيقت رابطه ايست تبعى و طفيلى و اصل آن رابطه اى است كه ميان جزا و يك امر ديگرى برقرار است كه شرط متعلق آن است، و آن اين است كه عذاب بر همه آنان واجب است، حال اگر بعضى از ايشان عفو شوند بقيه بدون تخلف عذاب خواهند شد.

از آنچه گذشت معلوم شد كه اولا وجه ترتب جمله (نعذب طائفة ) بر جمله (ان نعف عن طائفة ) چيست،

اشكالى به آيه در مورد عفو بعضى منافقين و عذاب بعضى ديگر و پاسخ به آن

و اين اشكال كه بعضيها بر آيه كرده و گفته اند (چه ملازمه اى ميان عفو از بعضى و عذاب بعضى هست و اين شرطيت چه معنائى دارد؟) وارد نيست.

و جوابش اين است كه : ملازمه و لزوم در اصل، ميان وجوب نزول عذاب بر جماعت و ميان نزول بر بعض بوده، سپس اين ملازمه از اين دو طرف بجاى ديگرى يعنى به ميان عفو از بعض و نزول بر بعض منتقل شده است.

و ثانيا، منظور از عفو ترك عذاب است بخاطر مصلحتى از مصالح دين، نه اينكه به معنى آمرزش باشد كه مستند به توبه است، چون هيچ وجهى بنظر نميرسد كه بخاطر آن صحيح باشد بگوئيم (اگر طائفهاى از شما را بخاطر توبهشان بيامرزيم، طائفه ديگر را بخاطر جرمشان عذاب خواهيم كرد) با اينكه اگر منافقين همهشان توبه كنند بطور قطع همه آمرزيده خواهند شد.

به شهادت اينكه خود خداى تعالى همه را دعوت به توبه كرده و فرموده : (فان يتوبوا يك خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الاخرة ).

ثالثا، عفو و بلكه عذاب مذكور در آيه، عفو كردن و نكردن از عذاب دنيوى است ؛ چون به نص آيات قرآنى عفو از عذاب اخروى ممكن نيست مگر بوسيله توبه يا بوسيله شفاعت، و فرض اينجاست كه در مورد منافقين نه توبهاى در كار است و نه شفاعتى ؛ اما توبه، مشخص شد كه مورد نظر آيه نيست. و اما شفاعت، آنهم با آيات شفاعت ثابت شده كه شفاعت در آخرت جز به مؤمنينى كه ايمانشان مورد رضايت باشد نمى رسد، و ما بحث از آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم، پس، قطعا مقصود از عفو، عفو دنيوى و مقصود از عذاب، عذاب دنيوى است.

و رابعا، هيچ مانعى نيست كه بگوئيم آيه (لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة...) تتمه كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و منظور از عفو و عذاب، عفو و عذاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ايشان است، كه يكى را سياست كند، و آنديگرى را عفو نمايد.

ليكن ظاهر آيات بعدى اين است كه اين جمله كلام خود خداى تعالى و خطاب به منافقين است، و بدين جهت بايد گفت : در آيه التفاتى بكار رفته، چون قبلا روى سخن با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود، اينك در اين جمله خطاب را از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به منافقين برگردانيده تا بفهماند كه بخاطر اين عملشان در شدت خشم و غضب است، آنقدر كه اكتفا نكرد به اينكه ديگران او را رسول خدا معرفى كنند، بلكه خودش برخاست و شخصا مردم را مخاطب قرار داد و آنان را از عذابى واقع شدنى و عذابى كه مفرى از آن نيست بترسانيد.

اوصاف عمومى و جامع منافقين

المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض... و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم

مفسرين گفتهاند كه اين دو آيه جمله مستانفه هستند كه حال عموم منافقين را متعرض شده و اوصاف عمومى و جامع ايشان را به عنوان معرفى برميشمارند، و كيفرى را كه خداوند در عاقبت امرشان به ايشان مى دهد نام برده آنگاه متعرض حال عموم مؤمنين شده ايشان را هم به صفات جامعى كه دارند معرفى نموده و مطالبى كه مايه تنبيه و بيدارى ايشان است ذكر مى كند. تا سخن در باره آنان درست در مقابل سخنانى باشد كه درباره منافقين به ميان آمده، دليل اين معنا اين است كه جزاى كفار را با منافقين يكجا آورده و فرموده : (وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار...).

ظاهر امر اين است كه اين آيه در مقام تعليل جمله (ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة ) است كه در آيه قبلى بود، و سياق مخاطب بودن منافقين هنوز باقى است و قطع نشده.

پس آيه قبلى چون دلالت ميكرد بر اينكه (خداوند منافقين را رها نمى كند تا آنكه بجرم نفاقشان عذابشان كند و اگر بعضى از ايشان را بخاطر حكمت و مصلحتى عفو كند، ديگران را عذاب خواهد كرد) لذا جاى اين سؤ ال بود كه كسى بپرسد: چه معنا دارد كه عدهاى را بخاطر عفو رها كند و عده ديگرى را دستگير و عذاب كند؟ و آيا اين از باب:

 

ستم كرد در بلخ آهنگرى 

 

به شوشتر زدند گردن مسگرى 

نيست ؟ و چون جاى اين سؤ ال بوده سبب را ذكر كرده تا جواب اين اشكال داده شده باشد. و سبب اين است كه چون منافقين همه سر و ته يك كرباسند و در صفات خبيث و اعمال زشت با هم شركت دارند، قهرا در كيفر اعمال و عاقبت احوال نيز با هم شريكند.

و اگر زنان منافق را هم ذكر كرده با اينكه قبلا صحبتى از زنان منافق به ميان نيامده بود، بعيد نيست براى اين باشد كه شدت ارتباط و كمال اتحاد ميان آنان را برساند و بفهماند كه در صفات نفسانى همه يك جورند، و نيز اشاره كرده باشد به اينكه پارهاى از زنان نيز اعضاى مؤ ثرى هستند در اجراء برنامه هاى منافقين و رلهاى مهمى را ميتوانند در اين جامعه فاسد بازى كنند.

پس، معناى آيه اين شد كه : نبايد كسى تعجب كند كه چطور خداوند بعضى از منافقين را به علتى رها كرد و بعضى ديگر را عذاب مى كند، زيرا زنان و مردان منافق محكوم به نوعى وحدت روحى هستند كه همه را بصورت يك فرد درمى آورد و همه را در اوصاف و اعمال و كيفر الهى شريك مى سازد، و به همين جهت صحيح است كه گفته شود: (اگر ما بعضى را عفو كنيم بعض ديگر را عذاب خواهيم كرد).

آرى، همه منافقين امر به منكر و نهى از معروف مى كردند و از انفاق در راه خدا خوددارى مى نمودند. و به عبارت ديگر با اعراض از ياد خدا، خدا را فراموش كرده بودند، و چون مردمى فاسق و خارج از زى بندگى بودند خدا هم آنان را فراموش كرد و آن پاداشهائى كه به بندگان خود - كه همواره به ياد مقام پروردگارشان بودند - داده بود به آنها نداد.

آنگاه وعده اى را كه به منافقين داده بيان نمود و فرمود: (وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار - اگر كفار را عطف به منافقين كرد براى اين است كه منافقين نيز كافرند - نار جهنم خالدين فيها هى حسبهم ) همين كيفر ايشان را بس است، كيفرى است كه بغير ايشان نميرسد (و لعنهم الله ) و ايشان را دور كرد (و لهم عذاب مقيم ) ايشان را است عذابى ثابت كه هرگز زايل نمى شود و تمامى ندارد.

از اين بيان روشن گرديد كه جمله (نسوا الله فنسيهم...)، بيان جمله قبلى است كه فرمود: (يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم ) و از اين بيان اين نتيجه استفاده ميشود كه امر به معروف و نهى از منكر و انفاق در راه خدا، ذكر خداست.

 

كالذين من قبلكم كانوا اشد منكم قوة و اكثر اموالا و اولادا فاستمتعوا بخلاقهم...

راغب گفته است : كلمه (خلاق ) فضيلتى است كه آدمى آن را با خلق خود كسب نمايد، و به همين معنا است در آنجا كه مى فرمايد: (و ما له فى الاخرة من خلاق ). و سايرين، كلمه نامبرده را به مطلق بهره و نصيب معنا كرده اند.

اين آيه تتمه خطابى است كه در جمله (لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ) منافقين مخاطب آن بودند، و هر دو آيه در يك سياق متصل قرار دارند. در اين آيه حال منافقين تشبيه شده به حال كفار و منافقينى كه قبل از ايشان بودند و اين قياس را بدان جهت آورد تا بر مطلبى كه در جمله (المنافقين و المنافقات بعضهم من بعض ) و اينكه منافقين و كفار در اعراض از ياد خدا و سرگرمى به متاع دنيا و استهزاء به آيات خدا و سرانجام بى نتيجه ماندن اعمالشان در دنيا و آخرت مثل همند، استشهاد كند.

و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : شما منافقين مانند كفار و منافقينى هستيد كه قبل از شما بودند، آنها داراى نيرو و ثروت و اولاد بودند، بلكه ثروت و اولاد آنها از شما بيشتر بود، سرگرم بهره خود از دنيا شدند و از زندگى، سعادتى كسب نكردند.

نتيجه اين همانندى اين است كه شما سرگرم لذت مادى شديد همانطور كه آنها شدند، شما آيات خدا را استهزاء كرديد همچنانكه آنها استهزاء كردند، اعمالتان در دنيا و آخرت حبط و بى نتيجه شد همچنانكه از آنان شد، شما زيانكار شديد همچنانكه آنها شدند، و به همين جهت به شما وعده آتش جاودانه داد و از رحمت خود دور كرد.

اينكه فرمود (آنها از شما از نظر نيرو و مال و اولاد قويتر بودند) اشاره به اين است كه آنها نتوانستند خدا را عاجز كنند و اين قوت و نيرو بلاى حبط عمل و خسران را از آنها دفع نكرد پس شما چطور ميتوانيد با اينكه قوت و اموال و اولادتان از آنها كمتر است ؟!

 

الم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و المؤ تفكات...

در اين آيه به سياق چند آيه قبل كه خطاب در آنها به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود برگشته و منافقين غايب فرض شدهاند و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حاضر، تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) داستانهائى را كه قرآن از امم گذشته آورده برايشان بخواند و تذكر دهد كه مگر داستان قوم نوح را نشنيديد كه چگونه خداى سبحان تمامى آنها را غرق كرد؟ و قوم هود كه خداوند بوسيله بادى صرصر و بى رحم همه را زنده بگور ساخت و قوم صالح كه خدا با زلزله زير و رويشان كرد و قوم ابراهيم كه خدا پادشاهشان نمرود را بكشت و نعمت خود را از آنان سلب فرمود، و مؤ تفكات، يعنى شهرها و دهاتى از دهات قوم لوط كه زير و رو شدند - كلمه مؤ تفكات از (ائتفكت الارض ) است، كه به معناى زير و رو شدن زمين است.

(اتتهم رسلهم بالبينات ) - يعنى با آيات و ادله و براهين واضح. اين جمله بيان اجمالى همان نباى است كه در صدر آيه بود، پس ‍ معنا چنين ميشود: داستان قوم نوح و عاد و ثمود و سايرين اين بود كه پيغمبران آنان هر يك براى قوم خود آيات بينه و برهانهاى روشن آوردند ولى آنها تكذيب كردند و عاقبت امرشان به هلاكتشان انجاميد، و اين از سنت خدا نيست كه به قومى ستم كند، اين خود آنان بودند كه به خود ستم كردند، زيرا خداى تعالى حق و باطل را براى آنان روشن ساخت و راه رشد را از بيراهه جدا كرد و هدايت را از ضلالت مشخص نمود، و ليكن اين اقوام و امتها خودشان به خود ستم كردند، يعنى سرگرم تمتع از بهره دنيائيشان شده آيات خدا را استهزاء و انبياى او را تكذيب نمودند

بيان حال عامه مؤمنين

و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض...

بعد از آن تذكر و بيان حال منافقين، اينك حال عامه مؤمنين را بيان ميكند و مى فرمايد: (مردان و زنان با ايمان اولياى يكديگرند)، تا منافقين بدانند نقطه مقابل ايشان مؤمنين هستند كه مردان و زنانشان با همه كثرت و پراكندگى افرادشان همه در حكم يك تن واحدند، و به همين جهت بعضى از ايشان امور بعضى ديگر را عهده دار مى شوند.

و به همين جهت است كه هر كدام ديگرى را به معروف امر ميكند و از منكر نهى مى نمايد. آرى، بخاطر ولايت داشتن ايشان در امور يكديگر است - آنهم ولايتى كه تا كوچكترين افراد اجتماع راه دارد - كه به خود اجازه مى دهند هر يك ديگرى را به معروف واداشته و از منكر باز بدارد.

آنگاه مؤمنين را به وصف ديگرى توصيف نموده مى فرمايد: (و يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة ) نماز به پا ميدارند و زكات مى پردازند؛ و اين نماز و زكات دو ركن وثيق در شريعت اسلام است، اما نماز ركن عبادات غير مالى است كه رابط ميان خدا و خلق است، و اما زكات رابطه اى است كه در معاملات ميان خود مردم برقرار است.

سپس وصف ديگرى از ايشان را برشمرده، مى فرمايد: (و يطيعون الله و رسوله )، در اين جمله تمامى احكام شرعى را در يك جمله كوتاه (اطاعت خدا) و تمامى احكام ولايتى كه پيغمبر در اداره امور امت و اصلاح شؤ ون ايشان دارد، از قبيل فرامين جنگى و احكام قضائى و اجراى حدود و امثال آن را در يك جمله كوتاه (اطاعت رسول ) جمع كرده است.

هر چند مى توان گفت كه اطاعت احكام خدا كه از آسمان نازل شده از يك نظر ديگر اطاعت رسول است، زيرا اين رسول است كه براى دعوت به اصول و فروع دين قيام نموده، پس اطاعت احكام خدا اطاعت او نيز هست.

(اولئك سيرحمهم الله ) - در اين جمله از اين معنا خبر مى دهد كه قضاى الهى شامل حال اين گونه افراد شده و رحمت او اشخاص متصف به اين صفات را در برخواهد گرفت. و گويا اين جمله را آورد تا مقابل آن جمله اى قرار گيرد كه در باره منافقين فرموده بود: (نسوا الله فنسيهم ). و نيز ظاهرا جمله (ان الله عزيز حكيم ) را آورد تا رحمت خود را تعليل كرده، بفرمايد رحمت من هيچ منافاتى با عزت و سلطنتم ندارد و به هيچ وجه حكمتم را نيز دچار اختلال و وهن و آميخته با جزاف نمى سازد.

 

وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار...

كلمه (عدن ) مصدر و به معناى اقامت و استوار است، مثلا گفته مى شود (فلان عدن بالمكان ) معنايش اين است كه فلانى در فلانجا ماندگار شد؛ و (معدن ) را به اين جهت معدن ميگويند كه جواهر و فلزات در آن قطعه از زمين مستقر گشته است. و بنابراين، معناى (جنات عدن ) بهشتهاى ماندنى و از بين نرفتنى خواهد بود.

رضوان خدا، حقيقت رستگارى است و حتى در بهشت رضاى خدا نباشد بهشت هم عذاب خواهد بود

و معناى جمله (و رضوان من الله اكبر) بطورى كه سياق آن را افاده مى كند اين است كه خوشنودى خدا از ايشان از همه اين حرفها بزرگتر و ارزنده تر است. و اگر رضوان را نكره آورد براى اشاره به اين معنا است كه معرفت انسان نمى تواند آن را و حدود آن را درك كند، چون رضوان خدا محدود و مقدر نيست تا وهم بشر بدان دست يابد، و شايد براى فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشتها بزرگتر است، البته نه از اين جهت كه اين بهشتها نتيجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست - هر چند اين ترشح در واقع صحيح است - بلكه از اين جهت كه حقيقت عبوديت كه قرآن كريم بشر را بدان دعوت مى كند عبوديتى است كه بخاطر محبت به خدا انجام شود، نه بخاطر طمعى كه به بهشتش و يا ترسى كه از آتشش داريم، و بزرگترين سعادت و رستگارى براى يك نفر عاشق و دوستدار اين است كه رضايت معشوق خود را جلب كند، بدون اينكه در صدد ارضاء نفس خويش بوده باشد.

و شايد به منظور اشاره به اين نكته است كه آيه را به جمله (ذلك هو الفوز العظيم ) ختم نموده و اين جمله دلالت بر معناى حصر دارد و چنين افاده مى كند كه اين رضوان حقيقت هر فوز و رستگارى بزرگى است، حتى رستگارى بزرگى هم كه با رسيدن به جنت خلد دست مى دهد حقيقتش همان رضوان است، زيرا اگر در بهشت حقيقت رضاى خدا نباشد همان بهشت هم عذاب خواهد بود، نه نعمت.

 

يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماواهم جهنم و بئس المصير

(جهاد) و (مجاهدت ) به معناى سعى و بذل نهايت درجه كوشش در مقاومت است - چه به زبان باشد و چه به دست - تا آنجا كه منتهى به كارزار شود.

و ليكن در قرآن كريم بيشتر در معناى كارزار استعمال شده، هر چند در غير قتال نيز استعمال شده مانند آيه (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا...)، ليكن در آن معنا شايع است.

و هر جا كه اين كلمه در قتال استعمال شده تنها كفار منظورند كه تظاهر به مخالفت و دشمنى دارند،

مراد از جهاد با منافقين مقاومت و خشونت در برابر آنها است

و اما منافقين هر چند در واقع كافر و حتى از كفار هم خطرناك ترند، چون از راه كيد و مكر وارد شده و كارشكنى مى كنند، ليكن آيات جهاد ايشان را شامل نمى شود، براى اينكه ايشان تظاهر به كفر و دشمنى نداشته، در عوض از ساير مسلمانان هم خود را مسلمان تر جلوه مى دهند، و با اين حال ديگر معنا ندارد كه با ايشان جهاد شود.

و لذا چه بسا از استعمال جهاد در خصوص منافقين اين معنا بذهن برسد كه منظور از آن هر رفتاريست كه مطابق مقتضاى مصلحت باشد، اگر مصلحت اقتضاء داشت معاشرتشان تحريم و ممنوع شود و اگر اقتضاء داشت نصيحت و موعظه شوند و اگر اقتضاء داشت بسرزمين ديگرى تبعيد شوند، و يا اگر ردهاى از ايشان شنيده شد كشته گردند، و اگر طور ديگرى اقتضاء داشت در حقشان عملى كنند.

خلاصه معناى جهاد با منافقين مقاومت در برابر كارشكنيها و نقشه كشيهاى ايشان است بهر وسيله اى كه مصلحت باشد.

و چه بسا جمله (و اغلظ عليهم ) در دنبال جمله (جاهد الكفار و المنافقين ) شاهد بر اين معنا باشد كه مقصود از جهاد غلظت و خشونت است.

جمله (و ماواهم جهنم و بئس المصير) عطف است بر امرى كه قبل از آن گذشت، و شايد اگر جمله خبريه به عطف بر جمله انشائيه (امر) شده، مصحح آن اين بوده كه امر (اغلظ) در معناى خبر است، و معنايش اين است كه اين كفار و منافقين مستوجب غلظت و خشونت و جهادند - و خدا داناتر است.

 

يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا...

سياق آيه اشعار دارد به اينكه منافقين عمل بسيار زشتى انجام داده و در ضمن عمل كلام زشتى هم به زبان آوردهاند و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را مؤ اخذه نموده كه چرا چنين گفته ايد. در پاسخ به خدا سوگند خورده اند كه ما چنين نگفته ايم، همچنانكه در آيه (و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب...) گذشت كه منافقين كار زشتى كرده بودند كه آن را عنوان خوض و لعب داده و مى خواستند بگويند جز بازى منظور ديگرى نداشتيم.

خداى تعالى در هر دو قضيه تكذيبشان كرده، درباره انكار قولشان فرموده : (و لقد قالوا كلمة الكفر) آنگاه همين تكذيب را دوباره تفسير نموده و فرموده : (و كفروا بعد اسلامهم ) تا كسى خيال نكند از راه مبالغه گفتيم كافر شدند، نه، جدا كافر شدند، و محكوم به كفر، بعد از اسلام گشتند.

و شايد اگر در اينجا فرموده : (و كفروا بعد اسلامهم ) با اينكه قبلا فرموده بود: (قد كفرتم بعد ايمانكم ) براى اين باشد كه آيه قبلى كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است كه بر حسب ظاهر حال منافقين كه همان ايمان ادعائى خود آنان است جريان يافته و فرموده (شما بعد از ايمانتان كافر شديد) و اما اين آيه كلام خود خداى تعالى است كه عالم به غيب و شهادت است ؛ پس اگر بفرمايد منافقين كافر شدند، صرف ظاهر حال را نمى گويد بلكه حقيقت حال را مى رساند، و او شهادت داده به اينكه منافقين از اصل ايمان نداشتند - نه اينكه بعد كافر شدند - و از شهادت زبانى تجاوز نكردند. پس، ايشان از همان اول مسلم بودند، نه مؤمن، و با اين حرفهائى كه زدند از اسلام خارج شدند.

و اين خود اشاره است به اينكه آن كلمه كفرى كه گفتند كلمه اى بوده كه يا هر دو شهادت را و يا يكى از آندو را رد مى كرد.

ممكن هم هست بگوئيم در اول كه فرمود: (قد كفرتم...) در مقابل عملى است (كشتن رسول خدا) كه ميخواستند انجام دهند، و اين عمل با ايمان منافات دارد، نه با اسلام ؛ زيرا عملى كه هيچ كلام رده اى همراه ندارد و آنطور هم كه مى خواستند صورت نگرفت ضرر و منافاتى با اسلام ندارد، چون اسلام همان مرحله لفظ و شهادت دادن است، نه مرحله عمل ؛ بخلاف دومى كه فرمود: (و كفروا بعد اسلامهم ) كه در مقابل آن، كلام رده اى است كه به زبان آوردند، و معلوم است كه كلام رده با اسلامى كه قوامش با لفظ و كلام است منافات دارد، و با ايمان درونى و اعتقاد قلبى منافاتى ندارد.

و اما در رد اين گفتارشان كه در انكار عمل زشت خود گفته اند: ما داشتيم بازى مى كرديم، فرمود: (و هموا بما لم ينالوا).

آنگاه در مقام سرزنش ايشان فرمود: (و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله )، يعنى سبب اين كينهشان اين بود كه خداوند آنها را از فضل خود و به بركت دينش توانگر نمود و غنيمتهائى روزيشان كرد، امنيت و آسايش ارزانيشان داشت و توانسته بودند در زير سايه آن امنيت ثروت جمع آورى نموده و از هر طرف مال دنيا به آنها روى بياورد، و همچنين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را به زندگى شايستهاى كه در آن زندگى دره اى بركات آسمان و زمين باز است هدايت كرده بود، و غنيمتها را ميان آن تقسيم كرده، همه را از عدالت برخوردار كرده بود، (و اين مردم ناسپاس بجاى شكرگزارى دست به دشمنى و كينه توزى زدند).

پس در اين سرزنش سبب سلم و رضا را سبب خشم و كينه قرار داده، و يا به عبارتى احسان و نيكى را بجاى بدى بكار برده، و در اين قسم تعبير نوعى گلايه آميخته با مذمت نهفته است. و نظير اين تعبير در جاى ديگر قرآن نيز آمده و آن آيه (و تجعلون رزقكم انكم تكذبون ) است كه مى فرمايد: رزقى را كه خدا به شما داده علت تكذيب خدا و آيات او قرار ميدهيد، با اينكه طبعا ميبايستى رزق خدا باعث شكر نعمت او در شما بشود، همچنانكه بعضى از مفسرين نيز گفته اند كلمه (بدل ) در آيه در تقدير است و تقدير آيه : (و تجعلون بدل شكر رزقكم ) است.

ضميرى كه در (من فضله ) است به خداى سبحان برميگردد. صاحب مجمع البيان گفته : اگر نفرمود (من فضلهما از فضل خدا و رسول ) براى اين بوده كه پاس عظمت خداى تعالى رعايت شود، و با اسم او اسم كس ديگر جمع نشود و به همين جهت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وقتى مى شنود كه گويندهاى مى گويد: (اى مردم هر كس خدا و رسول را اطاعت كند هدايت يافته و هر كس آن دو را نافرمانى كند گمراه شده است ) ناراحت مى شود و مى فرمايد تو چه بد خطيبى هستى براى مردمت ؟ پرسيد: يا رسول الله ! پس چطور ميبايستى بگويم. فرمود: بگو (و هر كس خدا و رسول را نافرمانى كند) نه اينكه بگوئى (هر كس آندو را)، مگر نديدى كه در قرآن كريم خداى سبحان اينطور فرموده : (و الله و رسوله احق ان يرضوه ).

بعضى ديگر در جواب اينكه چرا نفرمود (من فضلهما) گفته اند: براى اينكه فضل خدا از خود خداست، ولى فضل رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از خودش نيست، فضل او هم از خداست، پس همه فضلها از خداست.

البته در اين ميان غير از مساله تعظيم خداى سبحان نكته ديگرى نيز هست كه ما در تفسير آيه (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة ).

در جلد ششم اين كتاب به آن اشاره نموديم، و آن اين بود كه وحدت خداى سبحان از جنس وحدت عددى نيست تا صحيح باشد با يك وحدت ديگرى عدد ديگرى را بنام (دو) تشكيل دهد.

سپس خداى تعالى براى اين منافقين بيان مى كند كه با همه اين گناهان مهلكه و كفر صريح و تصميمى كه به آن موفق نشدند اگر به سوى پروردگار خود بازگشت كنند خداوند توبه شان را مى پذيرد، و نيز عاقبت امر اين توبه و عاقبت اعراض از آن را بيان داشته و فرموده : (اگر توبه كنند براى خودشان خوب است ) چون منجر به آمرزش و بهشت مى شود، (و اگر اعراض كنند، و توبه نكنند خداوند به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت مبتلايشان مى كند).

اما عذاب دنيوى ايشان با سياست و مجازات بدست پيغمبر است، و يا به استدراج و مكر خدائى، و اگر هيچ عذابى نبينند مگر همينكه دارند با نفاق خود بر خلاف نظام عالم كه بر اساس راستى و ايمان تنظيم شده سير مى كنند، همين سلسله اسباب ايشان را خرد و رسوا مى كند، و همين عذاب براى آنان بس است، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (و الله لا يهدى القوم الفاسقين ). و اما عذاب آخرت ايشان معلوم است كه آتش دوزخ خواهد بود.

و اينكه فرمود: (و ما لهم فى الارض من ولى و لا نصير) معنايش اين است كه اين مردم در زمين كسى را نخواهند داشت كه سرپرست امورشان شود، و عذاب را از ايشان برگرداند، و همچنين ياورى نخواهند داشت كه در دفع عذاب موعود كمكشان كند، براى اينكه ساير منافقين هم مثل خود اينان گرفتارند و در فساد در يك صف قرار داشته، همه بر روى يك ريشه استوارند كه از ساير اسباب جهان منقطع و جداست، و در برابر آن اسباب محكوم به فنا است، پس در نتيجه نه سرپرستى دارند و نه ناصرى. و بعيد نيست اين جمله از آيه اشاره باشد به آن بيانى كه ما در معناى عذاب دنيا كرديم.

بحث روايتى

روايات مختلفى كه در ذيل آيه : (يحذر المنافقون...) و شأن نزول آن نقل شده اند

در مجمع البيان در ذيل آيه (يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة...)، گفته است : بعضى گفته اند اين آيه در باره دوازده نفر نازل شده كه در عقبه كمين كرده بودند، تا وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در مراجعت از تبوك بدانجا مى رسد بر سرش بتازند و او را از پاى درآورند، و ليكن جبرئيل رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را از اين جريان خبردار كرد و دستور داد افرادى را بفرستند تا با تازيانه به سر و صورت شتران آنان بزنند.

در آن موقع عمار ياسر زمام مركب رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را مى كشيد و حذيفه آن را از عقب مى راند، حضرت به حذيفه فرمود: به سر و صورت مركبهاى آنها بزن. عرض كرد: من هيچ يك از ايشان را نمى شناسم. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اينها فلانى و فلانى هستند - و همه آنان را اسم برد. حذيفه عرض كرد: چرا نمى فرستى ايشان را بكشند. فرمود: دوست ندارم فردا عرب بگويد همينكه قدرتى بدست آورد ياران خود را كشت - نقل از ابى كيسان.

نظير اين روايت از حضرت ابى جعفر امام باقر (عليهالسلام ) نيز روايت شده، ولى در آن دارد كه : در ميان خود مشورت كردند كه آنجناب را به قتل برسانند، يكى به ديگرى گفت اگر در اين بين فهميد و پرسيد چكار مى كنيد، مى گوئيم مشغول بازى بوديم، و اگر هم نفهميد او را به قتل مى رسانيم.

بعضى گفته اند: جماعتى از منافقين در جنگ تبوك به يكديگر مى گفتند اين مرد خيال كرده كه قصرهاى شام و قلعه هاى آن را فتح ميكند، ولى هيهات ! هيهات ! كه بتواند. خداى تعالى اين حرف را به اطلاع رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسانيد، حضرت فرمود: آن چند نفرى را كه مى روند توقيف نموده نزد من آريد، وقتى حاضرشان كردند فرمود: داشتيد اين حرفها را مى زديد. گفتند: اى پيغمبر خدا ما مشغول بازى بوديم. و بر اين ادعايشان سوگند هم خوردند، و بدين جهت اين آيه نازل شد: (و لئن سالتهم ليقولن...) نقل از حسن و قتاده.

و گفته شده كه اين واقعه در موقع مراجعت از جنگ تبوك به سوى مدينه اتفاق افتاد، و داستانش چنين بود كه : سه و يا چهار نفر پيشاپيش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) راه مى رفتند و استهزاء و خنده مى كردند، و ليكن تنها خنده بود و حرفى نمى زدند. جبرئيل نازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را از اين قضيه خبر داد، حضرت به عمار ياسر فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه اين چند نفر مرا و قرآن را استهزاء مى كنند، و اگر از آنان بپرسى كه چه مى كنيد مى گويند: داشتيم جريان اين سفر و افراد آن را تعريف مى كرديم. عمار ياسر خود را به ايشان رسانيد و پرسيد از چه مى خنديد؟ گفتند: داريم جريان سوارگان را تعريف مى كنيم. عمار گفت : (صدق الله و رسوله ) خود را آتش زديد، خدا شما را آتش بزند. لاجرم همگى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمدند و عذرخواهى كردند، خداوند اين آيات را نازل كرد - نقل از كلبى و على بن ابراهيم و ابى حمزه.

و نيز گفته شده كه : مردى در غزوه تبوك گفته بود من مردى دروغگوتر و ترسوتر در جنگ از اينها - يعنى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و يارانش - نديده ام. عوف بن مالك در پاسخش گفته بود: دروغ ميگوئى، اينطور نيست، و ليكن اين حرفها را بدان جهت مى زنى كه منافقى. آنگاه برخاست كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) گزارش دهد؛ وقتى آمد ديد قبل از او جبرئيل با وحى آسمانى خبردارش كرده است، لاجرم مرد به عذرخواهى پرداخت و گفت : ما داشتيم بازى ميكرديم و آيه (كنا نخوض و نلعب ) در اين باره نازل شد - نقل از ابن عمر و زيد بن اسلم و محمد بن كعب.

قول ديگرى كه گفته اند اين است كه : مردى از منافقين گفته بود محمد به ما خبر مى دهد كه شتر فلانى در فلان و فلان بيابان است، و او از غيب چه خبر دارد؟ پس اين آيه نازل شد - نقل از مجاهد.

و نيز گفته شده كه اين آيه در باره عبد الله بن ابى و گروهش نازل شده است - نقل از ضحاك.

و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه (يحلفون بالله ما قالوا) آمده كه در شان نزول اين آيه اختلاف است، بعضى گفته اند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در زير سايه درختى نشسته بود پس فرمود: بزودى مردى نزد شما مى آيد كه با دو چشم شيطانى به شما نگاه مى كند. چيزى نگذشت كه مردى چشم كبود وارد شد، حضرت فرمود: بر سر چيست كه اينقدر تو و اصحابت مرا بدگوئى مى كنيد؟ مرد رفت و رفقاى خود را بياورد و همگى به خدا سوگند ياد كردند كه چنين حرفى نزده اند، بى درنگ اين آيه نازل شد - نقل از ابن عباس.

و گفته شده كه در جنگ تبوك منافقين با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حركت كرده بودند، در بين راه هر وقت با يكديگر خلوت مى كردند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را ناسزا مى گفتند و اصحابش را دشنام مى دادند و دين اسلام را مورد طعنه قرار مى دادند. حذيفه اين قضيه را به گوش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسانيد، حضرت ايشان را خواست و پرسيد اين حرفها چيست كه از شما براى من نقل مى كنند. آنها قسم خوردند كه ما چنين سخنانى نگفته ايم - نقل از ضحاك.

و نيز گفته شده كه اين آيه در باره جلاس بن سويد بن صامت نازل شده، و جهتش اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روزى در تبوك خطابه اى ايراد فرمود و در آن خطابه منافقين را پليد خواند و سرزنش كرد. جلاس گفت : به خدا سوگند اگر محمد در آنچه كه مى گويد راستگو باشد ما از خران بدتر باشيم. عامر بن قيس اين سخن را بشنيد و در جواب گفت : آرى، به خدا سوگند محمد راستگو است و شما هم از خران بدتريد. بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به مدينه بازگشت عامر بن قيس به حضورش ‍ شتافته، جريان را به عرضش رسانيد. جلاس در جواب گفت : اى رسول خدا! او دروغ ميگويد.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به آنها دستور داد تا كنار منبر سوگند ياد كنند. جلاس برخاست و كنار منبر ايستاده، قسم خورد كه چنين حرفى نزده است. عامر هم برخاست و سوگند ياد كرد كه او چنين حرفى را زده و اضافه كرد بار الها در باره هر يك از ما كه راستگو هستيم آيهاى بر پيغمبر صادقت نازل فرما.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و همه مؤمنين آمين گفتند؛ پس قبل از آنكه جمعيت متفرق شود جبرئيل نازل شد و اين آيه را بياورد، تا رسيد به جمله (فان يتوبوا يك خيرا لهم ).

جلاس گفت : يا رسول الله ! خدا حقيقت اين مطلب را كه من آماده توبه هستم به تو رسانيد؛ عامر بن قيس هر آنچه گفت راست بود و من آن حرف را زده بودم و اينك استغفار مى كنم و به درگاه خدا توبه مى برم. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) توبه اش را پذيرفت - نقل از كلبى و محمد بن اسحاق و مجاهد.

و از قتاده نقل شده كه گفته است : آيه مورد بحث در باره عبد الله بن ابى بن سلول نازل شده كه گفته بود: (لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل )، اگر به مدينه مراجعت كرديم البته بايد اربابان عزت و ثروت (يهوديان ) مسلمانان ذليل (فقير) را از شهر بيرون كنند.

و از زجاج و واقدى و كلبى نقل شده كه گفته اند: اين آيه در شان اهل عقبه نازل شده كه با يكديگر مشورت كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را در مراجعتش از تبوك در عقبه از پاى درآورند و نقشهشان اين بود كه نخست تنگ زين مركب آنجناب را پاره كرده و سپس آن را سيخ بزنند تا در نتيجه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيفتد. خداى تعالى رسول خود را از نقشه آنان آگاه ساخت ؛ و همين، خود يكى از معجزات آنحضرت بشمار آمده، چون مشورت منافقين بسيار محرمانه و سرى بود و ممكن نبود احدى آنهم بلافاصله از آن خبردار شود.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به عقبه رسيد در حالى كه عمار و حذيفه با او بودند كه يكى از جلو و ديگرى از عقب شتر آنجناب را سوق مى دادند؛ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به مردم دستور داد كه از ته دره عقبه عبور كنند. و آن عدهاى كه تصميم گرفته بودند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را به قتل برسانند، دوازده و يا پانزده نفر بودند؛ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را شناخت و يك يك آنان را اسم برد - مشروح اين داستان در كتاب واقدى آمده است.

امام باقر (عليه السلام ) فرموده است : عده نامبرده هشت نفر از قريش و چهار نفر از طوائف ديگر عرب بودند.

كداميك از روايات با آيات مورد بحث تطبيق مى كند؟

مؤلف: اين بود آنچه صاحب مجمع البيان - رحمة الله عليه - در ذيل آيه مورد بحث آورده، و آنچه كه ايشان آورده از روايات مرويه در كتب تفسير و جوامع حديث از كتابهاى دو فريق است، و در اين ميان روايات ديگرى است كه ايشان آنها را نياورده و نياوردنش هم بهتر است، لذا ما هم از نقل بيشتر آنها خوددارى مى كنيم.

و اما آنچه كه از روايات نقل كرده هيچ يك از آنها با آيات مورد بحث تطبيق نمى كند، مگر حديث عقبه. كه يك بار آن را در تفسير آيه اولى نقل كرده و يك بار هم در تفسير آيه دومى، يعنى آيه (يحلفون بالله ما قالوا...).

و اما ساير روايات وارده رواياتى است كه قصص و وقايع متفرقى را متضمن است كه اگر صحيح باشد و چنين وقايعى رخ داده باشد از قصه هاى منافقين خواهد بود و نسبت به آيات مورد بحث كمترين ارتباطى ندارد.

و اين آيات - همچنانكه در بيان سابق از نظرتان گذشت - يازده آيه است كه بهم مربوط و متصلند و غرض واحدى را افاده مى كنند و آن عبارتست از نقل يكى از داستانهاى منافقين كه مى خواستند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را ترور كنند، و در ضمن سخنى گفته بودند كه از كفر درونيشان حكايت داشت، و خداى تعالى ميان ايشان و انجام نقشه شومشان حائل گرديد، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ايشان از آنچه تصميم داشته و آنچه كه گفته بودند پرسيد و بازجوئى فرمود. آنها عمل خود را تاويل و گفته خود را انكار نموده، بر آن سوگند ياد كردند، پس خداى تعالى انكار و قسمشان را تكذيب كرد.

اين آن مقدار مطلبى است كه از خلال آيات استفاده مى شود، و اين معنا در ميان همه روايات جز بر روايت مربوط به داستان عقبه تطبيق نمى كند.

و هيچ مجوزى نيست كه ما در تفسير آيات به آن روايات استناد جوئيم، مگر اينكه مسلك آقايان را داشته باشيم كه مضمون روايات را بر آيات تحميل مى كنند. چه اينكه الفاظ آيات با اين تطبيق مساعد باشد و چه اينكه نباشد و هر چند در ميان خود روايات اختلاف فاحش كه خود موجب سوء ظن به صدور آنها است وجود داشته باشد، و هر كه مراجعه كند خواهد ديد كه وضع روايات نامبرده اين بحث چنين است.

مضافا بر اينكه، در اين روايات نقطه ضعف ديگرى وجود دارد و آن اين است كه از آنها استفاده مى شود كه مى خواهند بگويند آيات مورد بحث در سياق واحد و در مقام بيان يك غرض واحد نيستند، بلكه هر چند آيه آن، در مقام بيان غرضى غير از غرض چند آيه ديگر است و هر دسته براى خود شان نزول جداگانه اى دارد - با اينكه خواننده محترم توجه فرمود كه آيات مذكور يك سياق واحد و متصل است و جز بيان يك غرض، هدف ديگرى ندارد.

و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن منذر و ابو الشيخ از كلبى روايت كرده اند كه گفته است : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از جنگ تبوك برمى گشت، در روبرويش سه دسته در حركت بودند كه خدا و رسول و قرآن را استهزاء مى كردند. راوى مى گويد: يكى از آنها مردى بود به نام يزيد بن وديعه كه خيلى در اين گفتگوها با ايشان مخلوط و همراه نبود و خود را از آنها كنار مى كشيد، و به همين جهت آيه نازل شد كه (اگر از طائفه اى از شما بگذريم طائفه ديگر شما را عذاب خواهيم نمود) و آن يك نفر را طائفه ناميد.

مؤلف: همين روايت منشا شده كه بعضيها بگويند كلمه طائفه بر يك نفر هم اطلاق مى شود، با اينكه آيه شريفه به منزله كنايه است، نه تسميه (نامگذارى )، و نظير اين كنايات در آيات قرآن بسيار است، و ما قبلا بدان اشاره كرديم.

و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : اين آيه در شان عده اى از منافقين قبيله بنى عمرو بن عوف كه يكى از ايشان وديعة بن ثابت و ديگر مردى از اشجع - همسوگند بنى عمرو بن عوف - به نام محشى بن حمير بود نازل شد، نامبردگان در موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رهسپار تبوك بود با آنحضرت راه مى پيمودند؛ يكى از ايشان به ديگرى گفت شما خيال مى كنيد مردم روم هم مثل ساير مردم كارزار مى كنند؟ به خدا قسم فردا مى بينيم همه شما را كه با طناب دستهايتان را بسته باشند و به اسيرى ببرند.

محشى بن حمير گفت : من حاضر و راضيم به هر نفر ما صد تازيانه بزنند و در عوض آيه قرآنى نازل نشود و گفته هاى ما را فاش نكند.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به عمار فرمود: خودت را برسان به اين چند نفر، كه خود را آتش زدند، و از ايشان بپرس چه گفتگو مى كردند، اگر بكلى منكر شدند و گفته هاى خود را كتمان كردند بگو شما چنين و چنان گفتيد. عمار خود را به ايشان رسانيد و پرسيد چه مى گفتيد؟ نفرات يكسره به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمده، عذرخواهى كردند و آيه شريفه (لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم ) نازل شد، و آن شخصى كه خداى تعالى از او عفو فرمود محشى بن حمير بود كه بعدا به نام عبد الرحمان ناميده شد، و از خدا خواست تا او را موفق به شهادت بفرمايد وكسى هم محل شهادتش را نداند. خداوند دعايش را مستجاب نموده، او در يمامه به شهادت رسيد و كسى نفهميد قاتلش كه بود و در كجا به خاك سپرده شد عينى و اثرى از او باقى نماند.

مؤلف: داستان محشى بن حمير در تعدادى از روايات وارد شده، چيزى كه هست به فرضى هم كه صحيح باشند مستلزم آن نيست كه بگوئيم آيه شريفه در باره آن نازل شده. علاوه بر اينكه، ميان مضمون اين روايات و مضمون آيات تفاوت بسيارى است. و بر ما هم واجب نيست كه بهر داستانى از داستانهاى زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) برمى خوريم - و آن داستان هر چه باشد - آن را به يكى از آيات قرآن ببنديم، آنگاه آيه را به همان داستان تفسير نموده و آن را حاكم بر آيه قرار دهيم.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : چقدر امشب شبيه ديشب است. آنگاه آيه (كالذين من قبلكم كانوا اشد منكم قوة... و خضتم كالذين خاضوا) را تلاوت نموده، گفت : مقصود بنى اسرائيل اند كه اينك ما مسلمانان هم داريم مثل آنها ميشويم، و به آن خدائى كه جان من در دست اوست روش يهود را آنچنان پيروى خواهيد كرد كه حتى اگر ايشان به سوراخ سوسمارى بروند شما هم بدنبالشان خواهيد رفت.

مؤلف: اين روايت را مجمع البيان نيز از ابن عباس نقل كرده است.

و نيز در مجمع البيان از تفسير ثعلبى از ابى هريره از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود: شما مسلمانان نيز روشى را پيش خواهيد گرفت كه امم گذشته پيمودند، ذراع به ذراع وجب به وجب و باع به باع، حتى اگر يكى از ايشان به درون سوراخ سوسمارى درآيد شما نيز در خواهيد آمد. گفتند: يا رسول خدا همانطورى كه فارسيان و روميان و اهل كتاب كردند؟ فرمود: پس اينكه گفتم امم گذشته مقصودم چه بود، مگر غير از اينها كه نام بردى مردم ديگرى هم هستند؟

و نيز در همان كتاب از تفسير ثعلبى از حذيفه منقول است كه : منافقينى كه امروز در بين شما هستند بدترند از منافقينى كه در زمان رسول خدا بودند. پرسيديم : چطور؟ گفت : منافقين معاصر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نفاق خود را پنهان ميداشتند، و ليكن منافقين امروز نفاق خود را آشكار مى كنند.

چند روايت در بيان مقصود از جمله: (نسوا الله فنسيهم )

و در عيون به سند خود از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزيز بن مسلم روايت مى كند كه گفت : من از حضرت رضا (عليه السلام ) معناى جمله (نسوا الله فنسيهم ) را پرسيدم ؛ فرمود: خداى تعالى دچار فراموشى و سهو نمى شود، نسيان و سهو از خصوصيات مخلوق حادث است، مگر نشنيده اى كه خداوند فرموده : (و ما كان ربك نسيا پروردگار تو فراموش كار نيست ). معناى اينكه در آن آيه فرمود: (خدا را فراموش كردند خدا هم ايشان را فراموش كرد) اين است كه به كيفر اينكه خدا را فراموش كردند خدا هم خود ايشان را از ياد خودشان برد و در نتيجه خود را فراموش كردند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون و نباشيد مثل كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا هم خودشان را از يادشان برد، ايشان همان مردم فاسقند) و اگر در آن آيه ديگر فرموده : (فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا) معنايش اين است كه ما امروز ايشان را وا مى گذاريم همانطورى كه ايشان خدا را ترك گفته و خود را براى ديدار امروزشان آماده نساختند.

و در تفسير عياشى از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه از آيه (نسوا الله ) سؤ ال شد، ايشان در جواب فرمود: اطاعت خدا را ترك كردند، پس ايشان را فراموش كرد يعنى ترك كرد.

و در همان كتاب از ابى معمر سعدانى روايت شده كه گفت : على (عليه السلام ) در معناى آيه (نسوا الله فنسيهم ) فرمود: مقصود اين است كه ايشان خدا را در دار دنيا فراموش كردند و او را اطاعت ننموده، به او و رسولش ايمان نياوردند، خدا هم ايشان را در روز قيامت فراموش كرد، يعنى از ثواب خود بهره اى براى آنان نگذاشت و در نتيجه مانند كسانى شدند كه در تقسيم خير از قلم افتاده باشند.

مؤلف: اين روايت را مرحوم صدوق هم در كتاب معانى به سند خود از ابى معمر از امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) نقل كرده است.

و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى در معناى (و المؤ تفكات اتتهم رسلهم بالبينات ) فرمود: مقصود از ايشان قوم لوط است كه (ائتفكت عليهم ) يعنى زمين برايشان زير و رو شد، و پائين و بالا گرديد

و در تهذيب به سند خود از صفوان بن مهران آورده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم زن مسلمان نزد من مى آيد، او مرا به شغلم (چارپادار) ميشناسد و من او را به مسلمانى مى شناسم، و او محرمى ندارد، آيا او را حمل بكنم ؟ فرمود: عيب ندارد، حمل كن، زيرا مؤمن براى زن مؤمن محرم است، آنگاه اين آيه را تلاوت نمود: (و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ).

رواياتى در مورد خشنودى و رضاى الهى درذيل جمله : (و رضوان من الله اكبر)

مؤلف: اين روايت را عياشى در تفسير خود از صفوان جمال از آن حضرت نقل كرده.

و در تفسير عياشى از ثوير از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى اهل بهشت وارد بهشت شده و ولى خدا به جنات و قصرهاى خود درآيد و هر مؤمنى بر اريكه (تخت ) خود تكيه زند، خدمت گزارانش به دورش حلقه مى زنند، و شاخه هاى پر ميوه، خود را به طرفش خم مى كنند و در پيرامونش چشمه سارها جوشيدن مى گيرد و از چشم اندازش نهرها به جريان مى افتد و برايش بساطها گسترده مى گردد و پشتيها برايش مى گذارند و هر چه را كه بخواهد و اشتها كند قبل از آنكه به زبان آورد خدامش ‍ برايش حاضر مى سازند و برايش حور العين از جنان بيرون مى آيند و بندگان خدا آنچه كه خدا بخواهد در اين حالت و در اين تنعم بسر مى برند.

تا آنكه پروردگار جبار براى آنان تجلى نموده مى فرمايد: اى اولياء و اى اهل طاعت من ! و اى ساكنان بهشت من كه در جوار من منزل گرفته ايد! ميل داريد به شما از كرامتى بالاتر از آنچه داريد خبر دهم ؟ عرض مى كنند: پروردگارا آن چيست كه از اين بهشت كه هر چه بخواهيم در آن مى يابيم بهتر و بالاتر است ؟.

بار ديگر همان پرسش تكرار ميشود و عرض مى كنند: پروردگارا، بله ؛ آن كدام خير مى باشد كه بهتر از اين بهشت است ؟ خداى تعالى فرمايد: رضايت من از شما و دوستى من نسبت به شما است كه از آن لذتها و نعمتها كه در آنيد بهتر است. بعرض ميرسانند: آرى، پروردگار ما! رضايت تو از ما، و محبت تو، به ما، بهتر و گواراتر است.

آنگاه على بن الحسين (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود: (وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم ).

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: وقتى اهل بهشت به بهشت درمى آيند خداى تعالى مى فرمايد: آيا بيش از اين، چيز ديگرى مى خواهيد تا برايتان آماده سازم ؟ عرض مى كنند: پروردگارا مگر چيز ديگرى هم مانده كه در اينجا فراهم نشده باشد؟ مى فرمايد: آرى (بالاتر از همه اين نعمتها) رضاى من است كه تا ابد بر شما خشم نمى گيرم.

مؤلف: اين معنا در روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وارد شده است.

در جامع الجوامع از ابى درداء از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود: عدن خانه خدا است كه هيچ چشمى آن را نديده و صورتش به قلب هيچ بشرى خطور نكرده و غير از سه طائفه كسى را در آن راه نيست : انبياء، صديقين و شهداء. خداى تعالى فرموده : خوشا بحال كسى كه بدرون تو درآيد.

مؤلف: عموميت بهشت كه روايت آن را ميرسانيد منافاتى با اختصاص آن براى سه طائفه ندارد، زيرا از آيه (و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم كسانى كه ايمان آوردند به خدا و فرستادگانش، ايشانند همان صديقين و شهداء نزد پروردگارشان ) استفاده ميشود كه خداى سبحان عموم مؤمنين را به شهدا و صديقين ملحق ميكند.

در تفسير قمى در ذيل آيه (يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين...) گفته است : پدرم از ابن ابى عمير از ابى بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: با كفار و منافقين جهاد كن و ايشان را ملزم به انجام فرائض ساز.

و در الدر المنثور است كه بيهقى در كتاب شعب الايمان از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه آيه (يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين ) نازل شد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دستور داده شد تا بدست خود با كفار و منافقين مبارزه كنند، و اگر نتوانست با قلب خود و اگر آن را نيز نتوانست به زبان خود و اگر آنهم برايش مقدور نبود با برخورد خشن و ترش روئى با ايشان مبارزه كند.

مؤلف: در اين روايت از حيث ترتيب اجزاء جهاد و امر به معروف تشويشى است، چون جهاد با قلب بعد از همه انواع جهاد است نه قبل از آن.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  



پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -