شمه ای از فضایل امام حسن علیه السلام
1) نقل شده است که: روزی آن حضرت سواره بود مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد وحضرت را دشنام و ناسزای بسیار گفت، آن حضرت هیچ نفرمود تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد آنگاه آن حضرت روبه آن مرد شامی کرد و بر او سلام داد و تبسم کرد و فرمود: ای مرد گمان می کنم غریب هستی و امری بر تو اشتباه شده باشد، اگر از ما استرضا جویی از تو راضی می شویم ، اگر از چیزی سؤال کنی عطا می کنیم، اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنی تو را ارشاد می کنیم، اگر بردباری بطلبی عطا می کنیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می کنیم، اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر حاجتی داری بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر بار خود را بر خانه ما فرود اوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود. ریرا که خانه ما وسیع و جاه و مال فراوان داریم.
چون مرد شامی این سخنان را از حضرت شنید گریست و گفت: شهادت می دهم تویی خلیفة الله در روی زمین هستی و خدا بهتر می داند منصب امامت را به چه کسی عطا کند و پیش از آنکه شما را ملاقات کنم شما و پدرتان دشمن ترین خلق نزد من بودید اکنون، محبوب ترین خلق خدایید در نزد من. سپس بار سفر خود را به خانه امام برد و تا مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدین به خاندان نبوت و اهل بیت رسالت گردید.
2) شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر الحلی روایت کرده که شخصی خدمت حضرت امام حسن علیه السلام آمد و عرض کرد: یا بن امیرالمومنین تو را قسم می دهم به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده که به فریاد من برسی و مرا از دست دشمن نجات دهی، چرا که دشمن ستمکاری دارم که حرمت پیران را حفظ نمی کند و کودکان را رحم نمی کند.
حضرت در آن حال که تکیه زده بودند چون این سخنان را شنیدند برخاستند و فرمودند: بگو دشمن تو کیست؟ تا او را دادخواهی نمایم.
ان مرد گفت: دشمن من فقر و پریشانی است.
حضرت لحظه ای سر به زیر افکندند سپس خادم را صدا زدند و فرمودند: انچه مال نزد تو موجود است حاضر کن، او 5هزار درهم حاضر کرد حضرت فرمود: اینها را به این مرد بده. سپس آن مرد را قسم داد و فرمود: هر گاه این دشمن نزد تو آمد و ستم کرد شکایت او را به نزد من اور تا من آن را دفع نمایم.
3) ابن شهر آشوب از کتاب محمد بن اسحاق روایت کرده بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم هیچکس به شرافت و عظمت حضرت امام حسن علیه السلام نرسیده و گاهی برای آن حضرت بر در خانه بساطی می گسترانیدند و آن حضرت از خانه بیرون می شد و بر وری آن می نشست. هر کسی از آنجا عبور می کرد به جهت جلالت آن حضرت می ایستاد و عبور نمی کرد تا آنکه راه کوچه از رفت و آمد بسته می شد.
حضرت که چنین می دید داخل خانه می شد و مردم پراکنده می شدند و در پی کار خویش می رفتند و هم چنین در راه حج هر که ان حضرت را می دید به جهت تعظیم به آن حضرت پیاده می شد.
آن حضرت 25 مرتبه پیاده به حج رفتند و سه مرتبه مالشان را با خدا تقسیم نمودند یعنی نصف آن را خود برداشته و نصف دیکر را به فقرا دادند.[شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده]
4) امام صادق علیه السلام می فرمایند: پدرم از پدرش به من حدیث کرد که: حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام از همه اهل زمان خود عابدتر بود به زهد ، و بی اعتناییش به دنیا و فضیلتش کسی نمی رسید، چون به حج می رفت پیاده می رفت و گاهی پابرهنه می رفت. چون مرگ را یاد می کرد می گریست، و چون قبر را یاد می آورد گریه می کرد، وقتی بعث و قیامت را یاد می کرد اشک می ریخت، وقتی که گذشتن از صراط را یاد می آورد می گریست وقتی در مقابل خدا قرار گرفتن را یاد می آورد فریاد می کشید و بیهوش می شد. چون به نماز می ایستاد مفصلهای بدنش به حرکت در می امد و چون بهشت و جهنم را یاد می کرد مانند انسان ما زده مضطرب می گشت هر وقت به وقت خواندن قرآن به «یا ایها الذین آمنوا» می رسید می گفت: لبیک، اللهم لبیک.
در هیچ حالی او را ندیدیند مگر آنکه خدا را ذکر می کرد در سخن گفتن راستگوترین مردم و در بیان مطلب فصیحترین آنان بود روزی به معاویه گفتند: ای کاش حسن بن علی را بگویی که به منبر برود و سخن بگوید تا معلوم شود که سخن گفتن نمی تواند، معاویه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گوید، امام علیه السلام برخاست و به منبر تشریف برد خدا را حمد و سپاس کرد و آنگاه فرمود:
«ایها الناس من عذفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا الحسن به علی بن ابیطالب و ابن سیدة النساء فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله، انا ابن خیر خلق الله، انا ابن رسول الله، انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات، الدلائلة انا ابن امیرالمومنین، انا المدفوع عن حقّی، انا و اخی الحسین سیدا شباب اهل الجنه، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکه و منی انا ابن المشعر و العرفات...»
آن حضرت در مقابل خصم، همه کمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد که یعنی: کسی به مقام آل محمد صلی الله علیه و آله نمی رسد. [خاندان وحی، سید علی اکبر قرشی]