حضرت فاطمه عليهاالسلام در خانه خود در بستر بيمارى
هنگامي كه حضرت فاطمه عليهاالسلام در خانه خود در بستر بيمارى قرار گرفت و غم و اندوه ديگرى بر آن خانه سايه افكند. فرزندان صغير و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و پر شكسته سر به زير انداخته، در فكر فرورفته و چهره زرد و نحيف و سيلى خورده او را نظاره مىكردند. پرستاران او امسلمه زن ابورافع و اسماء بنت عميس بودند. خبر بيمارى و بسترى شدن فاطمه عليهاالسلام در ميان مردم مدينه و مهاجر و انصار طنينانداز شد. زنان مهاجر و انصار تصميم گرفتند به عيادت حضرت فاطمه عليهاالسلام بروند، گروهى گرد هم آمده و به حضور او رسيدند
«فقلن كيف اصبحت من علتك يا بنة رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم فحمد اللَّه و صلت على ابيها، و به او خطاب كرده گفتند شب را چگونه به صبح كرديد از بيمارى خود اى دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم، (فاطمه عليهاالسلام) حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد.»
«ثم قالت اصبحت والله عائفة لدنيا كن قالية لرجالكن، سپس فرمود: به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه از دنياى شما بيزارم و بغض مردان (ابوبكر و عمر و...) در دلم جاى گرفته است.» «لفظتهم بعد ان عجمتهم و شنأتهم بعد ان سبرتهم، از دهان به دورشان انداختم بعد از آنكه گاز گرفتمشان و از آنها بدم آمد بعد از آنكه امتحانشان كردم.»
اين كلمات كنايه و استعاره است. و به معنى آنست كه مردان شما را امتحان و ازمون نمودم اما آنها بد از امتحان درآمدند و لذا از آنها بيزار مىباشم.
«فقبحا لفلول الحد، چه زشت است كندى، آنچه تندى از آن مطلوب مىباشد.»
اين جمله نيز كنايه است. و به معنى آن است كه همانگونه كه از شمشير تيزى و تندى انتظار مىرود، حال اگر كند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا و معاونت و همكارى انتظار مىرفت اما برعكس بىوفايى و بىاعتنايى ديده شد.
«واللعب بعد الحد، و چه زشت است بازى بعد از جديت و كوشش.»
يعنى زشت و نارواست براى مردمى كه كار را با اراده و جديت شروع كردند حال برگردند و بازيگر شوند.
«و قرع الصفاة و صدع القناء و خيل الاراء و زلل الاهواء، و چه زشت است كوبيدن بر سنگ خارا و چه قبيح است شكاف برداشتن سرنيزهها و حيله و نيرنگ در آراء و انديشهها و لغزش در خواستهها.»
يعنى كار اينها مانند مشت بر سنگ كوفتن و بالاخره نيزه به سنگ زدن كه عاقبت سرنيزه شكاف برمىدارد و مىشكند و فايده نمىبرد و زشت و قبيح است كه انسان مزورانه فكر كند و در خواستههاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال كند.
«و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون، و مردان شما بد چيزى براى خود پيش فرستادند و آن اينكه خشم خدا را براى خود فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود.»
«لا جرم لقد قلدتهم ربقتها و انما الناس مع الملوك والدنيا الا من عصم الله، به ناچار ريسمان فدك و خلافت را به گردن (ابوبكر و عمر) آنها انداختم و همانا مردم با شاهان و صاحبان قدرت و دنيا مىباشند، مگر آن كس را كه خدا حافظ و مراقب او باشد.»
دو جمله و نكته قابل ملاحظه در بيان اخير است، يكى اينكه حضرت فاطمه عليهاالسلام با دلآزردگى تمام و يأس از مهاجر و انصار فرمود: من آمدم از مردان شما استمداد كنم. اما وقتى ياريش نكردند و غاصبين اصرار در غصب داشتند آنها را رها كرد، ديگر آنكه هنگامى كه غاصبينى زمام امور را به دست گرفتند، مردم به بطلان آنها فكر نكردند و بلكه به دنبال آنها رفتند كه گوئيا اين رسم مردم است كه پيرو قدرت و همراه آن مىباشند!.
«و حملتهم اوقتها و سننت عليهم غاراتها فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمين، و سنگين بار آن را بر آنها تحميل نموده و تمام مظالم و مفاسد تغيير مسير حكومت را متوجه آنها نمودم، پس هلاكت و نابودى و جراحت و ناسالمى و دورى، از آن قوم ستمگر باد.»
«ويحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة، واى بر آنها، به كجا حركت و تغيير جهت دادند خلافت را از آن پايگاههاى محكم رسالت.»
«و قواعد النبوة والدلالة و مهبط الروح الامين والطيبين بامور الدنيا والدين، و از پايههاى نبوت و رهبرى و از محل نزول جبرئيل امين و از كسى كه حاذق و آگاه به امور دين و دنيا مىباشد، خلافت را منحرف كردند.»
«الا ذلك هو الخسران المبين، آگاه باشيد كه اين بزرگترين زيانى آشكار است كه آنها مرتكب شدند.»
«و ما الذى نقموا من ابىالحسن، و چه عاملى باعث شد كه اينها انتقامجويانه با ابوالحسن «على عليهالسلام» برخورد نمايند.»
«نقموا واليد منه نكير سيفه و قلة مبالاته لحتفه، به خدا سوگند از او به خاطر شمشير باطل برانداز او انتقام گرفتند و به خاطر بىباكى و نترسيدن او از مرگ خود بود.»
«و شدة و طأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات امه و صلى الله على محمد و آل محمد، و به علت محكمى قدمهاى او بر روى باطل و له كردن آن و به خاطر اينكه گناهكار و جنايتكار را به شدت عقوبت مىكرد و به خاطر پلتك صفتى و شجاعت و تسليمناپذيرى او در راه خدا.»
زنان مهاجر و انصار با شنيدن آن بيانات و حقايق، سرافكنده و شرمنده از حضور فاطمه عليهاالسلام خارج شدند و به خانههاى خود برگشتند و گفتار فاطمه عليهاالسلام را براى مردان خود بيان نمودند. عدهاى از مهاجرين و انصار تصميم گرفتند از فاطمه عليهاالسلام عيادت كنند و عذر تقصير بخواهند، لذا آمدند و وارد شدند و پس از حضور گفتند اى دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اگر قبل از آنكه ما با ابوبكر بيعت كنيم على عليهالسلام از ما خواسته بود كه با او بعيت كنيم دست از او نمىكشيديم. فاطمه عليهاالسلام كه گفتار آنها را مزورانه تلقى نمود با ناراحتى از آنها خواست كه منزل را ترك كنند و فرمود شما هيچ عذرى نداريد و مقصر مىباشيد
پس از آن موضع مزاجى حضرت فاطمه عليهاالسلام روز به روز بدتر مىشد. عباس عموى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيد كه فاطمه زمينگير شده و ديگر كسى به حضور نمىپذيرد پيغام براى حضرت على عليهالسلام فرستاد و گفت: عمويت عباس اسلام مىرساند و مىگويد من وقتى شدت كسالت فاطمه عليهاالسلام را شنيدم غمزده و افسرده شدم، چنين مىنمايد كه او اولين كسى است كه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم ملحق مىشود، پس اگر قضيه رحلت او حتمى است من مهاجرين و انصار را جمع كنم تا نماز بر او بخوانند و به ثوابى برسند و خود براى دين هم عظمت و زينتى خواهد بود.
عمار ياسر مىگويد: من حضور داشتم كه على عليهالسلام فرمود: سلام مرا به عمويم برسان و به او بگو خداوند محبت و لطف تو را از ما نگيرد، مشورت و نظر تو را فهميدم، اما حضرت فاطمه عليهاالسلام پيوسته مورد ستم بوده و او را از حق وى منع نموده و ارث او را به وى ندادند، توصيه و سفارش رسول خدا صلى اللَّه عليه آله و سلم را در حق او رعايت نكردند و از تو مىخواهم كه اجازه بدهى كه مطابق وصيت او عمل كنم كه سفارش كرده است مخفيانه دفن شود.
فرستاده عباس جواب على عليهالسلام را براى او آورد، عباس گفت: خدا پسر برادرم را رحمت كند كه او آمرزيده است، رأى و نظر او مطاع خواهد بود، از ميان فرزندان عبدالمطلب بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرزندى پربركتتر از على عليهالسلام متولد نشده است، على عليهالسلام در هر كرامتى با سابقهتر و در هر فضيلتى داناتر از همه و در سختيها و ناملايمات شجاعتر از همه و در يارى دين حنيف از همه با دشمن مبارزتر و اولين كسى است كه به خدا و رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم ايمان آورد.
دستور ساختن تابوب
روايت شده: فاطمه سلام الله عليها به اسماء بنت عُمَيْس فرمود: من ناپسند مىدانم آنچه را كه با آن جنازهى زنان را حمل مىكنند كه پارچهاى روى جنازهى آنها مىاندازند و جسم آنها از زير پارچه پيدا است، و هر كس آن را ديد تشخيص مىدهد كه مرد است يا زن، من ضعيف شدهام و گوشت بدنم گداخته شده، آيا چيزى نمىسازى كه مرا بپوشاند.
اسماء گفت: آن زمان كه در حبشه بودم مردم حبشه براى حمل جنازه چيزى را كه پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر مىخواهى مثل آن را بسازم.فاطمه سلام الله عليها فرمود: آن را بساز.
اسماء تختى طلبيد و آن را به رو انداخت، سپس چند چوب از شاخهى خرما طلبيد و آن را بر پايههاى آن تخت، استوار كرد و سپس پارچهاى روى آن كشيد (شبيه عِمارى درآمد) و به فاطمه سلام الله عليها عرض كرد: تابوتهاى مردم حبشه، اين گونه است.
فاطمه سلام الله عليها آنرا پسنديد و به اسماء فرمود: خدا تو را از آتش دوزخ محفوظ بدارد، مانند اين تابوت براى من بساز و مرا با آن بپوشان
و نقل شده وقتى كه حضرت زهرا سلام الله عليها آن تابوت را ديد خنديد، با توجه به اينكه بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلمهيچگاه تبسّم (لبخند) نكرده بود و فرمود: اين تابوت، چقدر زيبا و نيكو است كه مانع مشخص شدن زن و مرد مىشود!
اندوه فراوان حضرت زهرا سلام الله در لحظات ترك دنيا
علت رنجورى و ناتوانى روزافزون زهرا (عليهاالسلام) تنها بيمارى نبود، بلكه افكار و غم و غصههاى فراوان، مغز و اعصاب آن بانوى عزيز را فشار مىداد، گاهى كه در اطاق كوچك خويش بر پوستى آرميده و بالشى كه از علف پر شده بود به زير سر داشت، افكار گوناگون بر آن حضرت هجوم مىآورد: آه چگونه به وصيتهاى پدرم اعتنا نكردند و خلافت شوهرم را غصب نمودند؟ آثار شوم و خطرناك غصب خلافت تا قيامت باقى خواهد ماند. خلافتى كه بوسيلهى زور و حيلهبازى بر ملت تحميل شد، عاقبت خوبى ندارد. علت پيشرفت و ترقى اسلام و عظمت مسلمين، اتحاد و يگانگى جهان مسلمين بود، آه چه نيروى بزرگى را از دست دادند! اختلافات را در داخل خودشان كشاندند، نيروى واحد و مقتدر اسلام را به نيروهاى پراكنده تبديل نمودند. جهان اسلام را در مسير ناتوانى و ضعف و پراكندگى و ذلت انداختند. آه آيا من همان فاطمه و عزيز كرده پيغمبرم كه در بستر بيمارى افتادهام و در اثر ضربات همين امت از درد مىنالم و مرگ را بالعيان مشاهده مىكنم؟! پس آن همه سفارشهاى پيغمبر چه شد؟ خدايا على (عليهالسلام) را چكنم كه با وجود آن همه شجاعت و قدرتى كه در او سراغ دارم در وضعى گرفتار شده كه ناچار است براى حفظ مصالح اسلام دست بر روى دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سكوت اختيار كند؟ آه مرگ من نزديك شده و در روزگار جوانى از دنيا مىروم و از غم و غصه نجات مىيابم، اما كودكان يتيم را چه كنم؟ حسن و حسين و زينب و امكلثومم يتيم و بى سرپرست مىشوند. آه، چه مصيباتى بر سر عزيزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مىشنيدم كه مىفرمود: حسنت را مسموم مىكنند و حسينت را با شمشير به قتل مىرسانند. هم اكنون آثار و علائمش را مى بينم.
گاهى حسين كوچك را مىگرفت و زير گلويش را مىبوسيد و براى مصيباتش اشك مىريخت. گاهى حسن را به سينه مىچسبانيد و بر لبهاى معصومش بوسه مىزد. گاهى گرفتاريهاى آينده و حوادث طاقتفرساى زينب و امكلثوم را به ياد مىآورد و براى آنان مىگريست.
آرى امثال اين افكار ناراحت كننده بود كه زهراى عزيز را رنج مىداد و روز بروز رنجورتر و ضعيفتر مىشد.
در روايت وارد شده كه فاطمه (عليهاالسلام) در هنگام وفات گريه مىكرد، على (عليهالسلام) فرمود: چرا گريه مىكنى؟ پاسخ داد: براى گرفتارىهاى آيندهى تو گريه مىكنم. فرمود: گريه نكن، به خدا سوگند اينگونه امور در نزد من مهم نيست.
فرمايش حضرت زهرا سلام الله عليها درباره امت پيامبر در لحظه شهادت
اسماء گويد: ديدم حضرت دستهايش را به سوى آسمان بلند كرده و مىگويد: پروردگارا به حق حضرت محمد مصطفى و شوق و اشتياقى كه نسبت به من داشت و به شوهرم على مرتضى و اندوهى كه بر من دارد و به حسن مجتبى و گريهاش بر من، و به حسين شهيد و حسرت و افسردگيش نسبت به من و به دخترانم كه دختران فاطمهاند و آه ماتمشان بر من، از تو مىخواهم كه بر گنهكاران امت حضرت محمد ترحم فرموده، و آنان را ببخشائى و به بهشت واردشان سازى كه تو گرامىترين سؤال شوندگان و ارحم الراحمين مىباشى
وصاياي حضرت زهرا سلام الله عليها
بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسولاله و هى تشهد ان لا اله اله الله و ان محمدا رسولالله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتية لاريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور يا على انا فاطمه بنت محمد زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخرة انت اولى بى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل وصل على و ادفنى بالليل و لا تعلم احدا و استودعك الله و اقراء على ولدى السلام الى يوم القيامة.
اين است وصيت فاطمه دختر رسول خدا و او شهادت مىدهد به يگانگى و يكتايى ذات باريتعالى و رسالت حضرت محمد رسولالله و گواهى مىدهد كه بهشت حق است و آتش جهنم حق است و بدون شك قيامت در پيش است و خواهد آمد و خدا در آن روز همه را از قبرها برمىانگيزد يا على من فاطمه دختر محمدم كه خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنيا و آخرت همسر تو باشم و از آن تو، تو از هركس بر من نزديكترى مرا شبانه حنوط كن و شب غسل بده و شبانه كفنم كن و شب به خاك بسپار و كسى را از دفن من مطلع مكن. تو را به خدا مىسپارم و سلام من به فرزندانم تا روز قيامت برسان. و در بعضى از روايات دارد كه زهرا عليهاالسلام به على عليهالسلام گفت: يابن عم دلم تمناى مرگ دارد ساعتى نخواهد گذشت جز آن كه از تو مفارقت نمايم.
على عليهالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا وصيت كن به آنچه مىخواهى و هر چه در دل دارى بيان كن على عليهالسلام نشست بالاى سر فاطمه و خانه را از بيگانه خالى كرد جز فاطمه و على كسى نبود فاطمه عرض كرد: اى پسر عم هيچگاه در زندگى به شما دروغ نگفتهام و در زندگى زناشويى با تو راه خيانت نپيمودهام و لا خالفتك منذ عاشرتنى. و هرگز در معاشرت با تو از در مفارقت وارد نشدهام و پيوسته مطيع فرمان تو بودهام. على عليهالسلام فرمود:
پناه مىبرم به خدا (اى دختر رسول خدا) تو بانوى راستگويى و داناتر و پرهيزگارتر و نيكوكارتر و گرامىتر از هركسى، من نيز از خدا در مخالفت با تو بيمناك بودهام و فراق تو بر من سخت ناگوار است فقدان تو بر من تجديد مصيبتى است كه از رحلت پيغمبر بر من وارد شد به خدا قسم مصيبت فراق تو بر من چنان است كه هيچ چيز نمىتواند مرا تسليت دهد در آن حال هر دو به گريه افتادند و مدتى زار زار اشك ريختند (بعضى نوشتهاند كه چون اطاق خلوت شد زهرا عليهاالسلام به على عليهالسلام عرض كرد پسر عم جلوتر بيا و دستت را روى سينه من بگذار على عليهالسلام خواهش آن بانو را عمل كرد آنگاه عرض كرد پسر عم از من راضى باش على عليهالسلام فرمود: زهرا جان از تو راضيم خداى نيز از تو راضى باشد. عرض كرد نه على جان مىدانى من از چه چيزى از شما رضايت مىخواهم روزى كه دشمن به صورت من سيلى زد و با خستگى و درد جسمانى و روح افسرده آمدم منزل ديدم تو در كنج حجره نشستهاى و مشغول جمعآورى قرآنى با تندى با شما سخن گفتم و به شما گفتم يابن ابيطالب اى پسر ابىطالب در كنج حجره نشستهاى و مثل جنين در رحم حجره قرار گرفتهاى دشمن به همسرت تعدى كرده...
غصهدار بودم و با تو پرخاش كردم اينك از تو رضايت مىخواهم از من راضى باش) مولاى متقيان سر فاطمه را به سينه چسباند و با مهربانى فرمود: زهرا جان از تو راضيم خدا و رسول از تو راضى باشند هرچه مىخواهى بگو كه اجرا خواهم كرد. آن بانو در حالى كه اشك مىريخت گفت شوهر گراميم خداوند تو را جزاى خير دهد وصيت من اين است كه دختر خواهر من امامه را تزويج كنى (امامه دختر زينب بنت رسولالله بود كه مادرش در زمان پدر فوت كرده بود) زيرا امامه به فرزندان من مهربانى خواهد كرد و بهترين پرستار آنها است و مرد هم ناگزير است زنى در خانه داشته باشد.
از جمله وصاياى حضرت زهرا عليهاالسلام به همسرش اين بود كه گفت: شوهر عزيزم براى من تابوتى بساز كه فرشتگان صورت آن را به من نشان دادهاند و امام عليهالسلام از وى خواست كه وصف آن را برايش بيان كند تا طبق خواستهاش عمل نمايد.
«مورخين نوشتهاند كه وصف تابوت در متن وصيت آن بانوى بزرگ اسلام نيست» و باز گفت: همسرم وصيت ديگرم اين است كه هيچكس به جنازه من حاضر نشود. من از اين مردم كه به من ستم كردند و حق مرا غصب نمودند متنفرم.
اينها دشمن من و دشمن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلمهستند اجازه نده از اين قوم و هوادارانشان كسى بر جنازه من حاضر شوند و نماز بخوانند يا على مرا در تاريكى شب آنگاه كه ديدگان مردم به خواب رفت به خاك بسپار تا از دفن من بىخبر باشند
علت بيماري و شهادت حضرت سلام الله عليها
با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرايط جسمى و وضعيت روحىاش پس از آن رويدادهاى تلخ، و با وجود رازدارى امير مؤمنان، سرانجام خبر بيمارى بانوى بانوان در مدينه منتشر گرديد و همگان از شرايط آن حضرت آگاه شدند. لازم به يادآورى است كه فاطمه عليهاالسلام از بيمارى سختى شكايت نداشت كه غيرقابل مداوا برسد، بلكه آنچه او را سخت رنج مىداد و پيكرش را آب مىكرد، امواج دردها و مصيبتها و رنجهايى بود كه هر روز بر آن افزوده مىشد و اين فشارها بود كه بر رنج و بيمارى برخاسته از صدمات وارده در يورش به خانهاش، كمك مىكرد تا بانوى سرفراز گيتى را به بستر شهادت بكشاند.
در كنار اينها فشار سوگ پدر و گريه بسيار بر آن حضرت نيز از عواملى بود كه باعث شدت بيمارى و زوال شادابى و طراوت از خورشيد جهانافروز وجود او مىشد و بايد ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانهى برخى از مسلماننماها و نيز تحول ارتجاعى در سيستم سياسى و دگرگونى كارها و تغيير اوضاع و شرايط به سود ارتجاع و جاهليت را نيز از عواملى برشمرد كه فشار دردها و رنجها را هر لحظه بيشتر مىساخت و خورشيد وجود انديشمندترين و آزادهترين بانوى جهان هستى را بسوى افق مغرب پيش مىبرد.
فاطمه در يورش دژخيمان دولت غاصب به خانهاش به گونهاى ميان در و ديوار فشرده شد كه علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمايهاش، جنين وى نيز سقط گرديد و تازيانههاى بيدادى كه بر پيكر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خونآلود ساخت و آثار عميقى در آن نازنينبدن برجاى نهاد. و نيز ضربات شديد ديگرى بر او وارد آمد كه جسم و جان و روح ملكوتىاش را به شدت آزرد
آرى همهى اين امور و رويدادهاى دردناك دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بيمارى كشانده و از انجام كارهاى خويش بازداشتند.
حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام در يك مجلس مناظره در حضور معاويه خطاب به مغيرة بن شعبه فرمود: «تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختى، تا اينكه او بچهاش را سقط كرد...» (انت الذى ضربت فاطمة بنت رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله حتى ادميتها و القت ما فى بطنها...)
و حضرت امام صادق عليهالسلام با تصريح بيشتر در مورد علت بيمارى و شهادت فاطمه عليهاالسلام مىفرمايند:
و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولى الرجل لكزها بنعل السيف بامره فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلك مرضا شديدا.
سبب شهادت فاطمه اين بود كه قنفذ (غلام خليفه دوم) با غلاف شمشير او را زده و بچهاش را كشت و مادرم از اين جهت به بستر بيمارى افتاد.
كيفيت لحظات آخر عمر حضرت زهرا سلام الله عليها
1ـ به ام سلمه فرمود: برايم آبى آماده كن تا بدان غسل كنم، امسلمه آب را آورد، غسل كرد و جامه پاكى پوشيد، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند،به طرف راستش رو به قبله خوابيد و دست راستش را زير صورتش گذاشت.
2- در روايت ديگرى آمده كه: حضرت به اسماء فرمود: آبى برايم آماده كن، بعد با آن غسل كرده و سپس فرمود: جامههاى جديدم را به من بده، آنها را پوشيده و فرمود: بقيه حنوط پدرم را از فلان جا برايم بياور و زير سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اينجا بيرون برو، مىخواهم با پروردگارم مناجات كنم.
اسماء مىگويد: از اتفاق بيرون شدم و صداى مناجات آن حضرت را مىشنيدم، آهسته به طورى كه مرا نبيند وارد شدم ديدم دست به سوى آسمان دراز كرده و مىگويد: پروردگارا به حق محمد مصطفى و اشتياقى كه به ديدار من داشت، و به شوهرم على مرتضى و اندوهش بر من و به حسن مجتبى و گريهاش بر من و به حسين شهيد و پژمردگى و حسرتش بر من و به دخترانم كه پاره تن فاطمه مىباشند و غم و اندوهى كه بر من دارند، از مىخواهم كه بر گناهكاران امت محمد ترحم فرمائى و آنان را بيامرزى و به بهشت وارد كنى كه تو بزرگوارترين سؤال شوندگان و مهربانترين مهربانانى.
3-و گفت: قدرى مرا به خود واگذار و بعد مرا بخوان، اگر پاسخ تو را دادم كه بسيار خوب و اگر جوابى ندادم بدان كه من به سوى پدر خود، (يا پروردگارم) رفتم.
اسماء لحظهاى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنيد، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامىترين كسى كه زنان حمل او را عهدهدار شدند، اى دختر بهترين كسى كه بر روى ريگهاى زمين پاى گذارده، اى دختر كسى كه به پروردگارش به فاصله دو تير كمان و يا كمتر نزديك شد، اما جوابى نيامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد از دنيا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و در حالى كه ايشان را مىبوسيد گفت: فاطمه آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان، آنگاه گريبان چاك زده و از خانه بيرون آمد، حسنين به او رسيده و گفتند: اسماء مادر ما كجا است؟ وى ساكت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده ديدند حضرت دراز كشيده حسين عليهالسلام حضرت را تكان داد ديد از دنيا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصيبت مادر پاداش دهد.
حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مىبوسيد و مىگفت: اى مادر با من سخن بگو پيش از آن كه روح از بدنم جدا شود، و حسين جلو آمده و پاهاى حضرت را مىبوسيد و مىگفت: اى مادر من پسرت حسينم، پيش از آنكه قلبم منفجر شود و بميرم با من صحبت كن.
اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا برويد نزد پدرتان على عليهالسلام او را از مرگ مادرتان خبردار كنيد، آن دو از منزل بيرون رفته و صدا مىزدند:يا محمداه يا احمداه، امروز كه مادرمان از دنيا رفت رحلت تو تجديد شد، بعد به مسجد رفته و على عليهالسلام را خبردار كردند حضرت با شنيدن خبر فوت فاطمه عليهاالسلام از هوش رفت و با پاشيدن آب بر او به هوش آمد و چنين گفت: اى دختر حضرت محمد به چه كسى تسليت بگوئيم، من هميشه به وسيله تو دلدارى داده مىشدم، بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسليت من خواهد شد.