مقدمه
در نظام اعتقادى اسلام، امر به معروف و نهى از منكر، جايگاه خاصى دارد كه بدون فهم آن، نمىتوان جايگاه آن را در منظومه فكری امام علی (علیه السلام) دريافت. بدين روى به اجمال نظرگاه قرآن كريم را درباره اين فريضه، يادآور مىشويم:
يك: امت اسلامى، بهترين امت است؛ چرا كه امر به معروف و نهى از منكر مىكند و همين عامل رستگارى او است. (1) بدين ترتيب مىتوان گفت امر به معروف و نهى از منكر، از ضروريات ايمان و رستگارى امت است.
دو: دست شستن از نهى از منكر و بى اعتنايى به رواج منكرات، نشان بدكردارى و تباهى انسان است. (2)
سه: بر اثر ترك اين فريضه، جامعه دچار تباهى مىشود. در اين هنگام، تنها آمران به معروف و ناهيان از منكر نجات پيدا مىكنند و بدكاران و سهل انگاران، دچار عذاب مىگردند. (3)
چهار: امر به معروف و نهى از منكر، كارى خدايانه است و خداوند از خود به عنوان كسى كه به معروف فرمان مىدهد و از منكر باز میدارد، ياد مىكند. (4) از اين نكته مىتوان نتيجه گرفت كه عقل آدمى پيش از حكم شرع مستقلاً به پارهاى معروفها و منكرها شناخت پيدا مىكند.
پنج: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) نيز يكى از وظايفش امر به معروف و نهى از منكر است و از اينرو، اين كارى پيامبرانه است. (5)
شش: امر به معروف و نهى از منكر، نشان پيوستگى مؤمنان به يكديگر و جلوه همبستگى جامعه اسلامى است. (6)
هفت: امر به معروف و نهى از منكر، مكمل فريضه هايى چون نماز و زكات است و غالباً در قرآن در كنار آنها آمده است (7) كه نشان دهنده بعد اجتماعى و عملى دين مبين اسلام است.
هشت: اجراى اين فريضه، ممكن است سختى هايى در پى داشته باشد؛ اما بايد آن را تحمل كرد كه اين از كارهاى استوار است. (8)
نه: گرچه براى تحقق اين فريضه بايد كوشيد، لازم است از منطق الايسر فالايسر و ترتيب و به كار بردن زبان خوش و منطق درست استفاده كرد. (9)
ده: بهترين امر به معروف و نهى از منكر، آن است كه انسان نخست خود را مخاطب آن سازد و از خود بياغازد. بى اثرترين كار آن است كه انسان خود را فراموش كرده، واعظ و اندرزگوى ديگران باشد. بدين ترتيب هم كارش بى نتيجه خواهد ماند و هم زمينه مغضوب شدن خود را فراهم خواهد آورد. (10) با در نظر گرفتن اين تأكيدات و نكات، مىتوان ديدگاه امام را درباره امر به معروف و نهى از منكر دريافت. رويكرد امام به اين فريضه، مبتنى بر اين ميراث ارجمند است و گاه سخنان امام در اين باب، ترجمان آيات قرآن و حتى گاه عين آيات قرآنى است. در اين نوشتار مباحث را در چند محور مىآوريم:
1. جايگاه سياسى امر به معروف و نهى از منكر؛
2. شرايط امر به معروف و نهى از منكر؛
3. مراتب امر به معروف و نهى از منكر؛
4. آداب امر به معروف و نهى از منكر؛
5. امام و حسبه.
گفتار اول: جايگاه سياسى امر به معروف و نهى از منكر
تعبير امر به معروف و نهى از منكر، از تعبيرات كليدى و پربسامد در سخنان امام علی (علیه السلام) است كه در مناسبتهاى گوناگون و به دلايل مختلف بر آن انگشت مىگذارد و از آن سخن مىگويد. از اين رو مىتوان گفت كه اين تعبير از اهميت فراوانى نزد امام برخوردار است. براى دريافت جايگاه آن نزد امام، اين مطلب را در چند محور زير پى مىگيريم:
الف. مفهوم سياسى امر به معروف و نهى از منكر؛
ب. هدف و غايت دين؛
ج. فلسفه حكومت اسلامى؛
د. تأمين حقوق همگان؛
ه. حفظ نظام اجتماعى سالم؛
و. مكانيزم نظارتى در حكومت اسلامى؛
ز. رويكرد اجرايى به اين فريضه؛
ح. موانع تحقيق و اجراى امر به معروف و نهى از منكر.
الف. مفهوم سياسى امر به معروف و نهى از منكر
براى فهم عميق معناى امر به معروف و نهى از منكر نزد امام علی (علیه السلام) بايد خود را از معناى رايج و محدود آن نجات دهيم و به اين مسئله از منظر حضرت بنگريم. تلقى رايج از امر به معروف و نهى از منكر غالبا خرد و محدود است و آن را منحصر به حوزه احكام عبادى و پارهاى از مسائل پيش پا افتاده اجتماعى كرده اند. حال آن كه از نظر امام، معروف هر آن كردار و رفتار و اعتقاد پسنديده اى است كه عقل سليم انسان بدان حكم، و قرآن و سنت آن را تأييد مىكند. از اين منظر هر خير و خوبى در دامنه معروف مىگنجد، از آشتى دادن ميان زن و شوهر (11) تا ارزان فروشى و رعايت انصاف در معاملات و همينطور تا بسيج عمومى براى جهاد.
سنت فقهى ما بر اين قرار است كه مباحث امر به معروف در كتاب الجهاد و به عنوان بخشى از آن نقل مىشود. در صورتى كه امام همه نيكىها و حتى جهاد در راه خدا را در يك طرف مىگذارد و امر به معروف و نهى از منكر را از آنها برتر مىشمارد و مىفرمايد: «همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا، در كنار امر به معروف و نهى از منكر، جز دميدنى به درياى پهناور نيست. (12) » در واقع از نظر امام، جهاد، خود يكى از مراتب و تجليات امر به معروف و نهى از منكر و يكى از مصاديق بارز و اساسى آن است. (13) البته ايشان در جاى ديگرى، هنگام بيان پايه هاى ايمان، آن را بر چهار پايه استوار مىداند كه يكى از آنها جهاد است كه خود بر چهار ركن، يعنى امر به معروف، نهى از منكر، استوارى در آوردگاهها و دشمنى با فاسقان قرار دارد. (14) بدين ترتيب اين چهار ركن نيز در واقع ناظر به يك حقيقتند. چرا كه امر به معروف ملازم با دشمنى با فاسقان و ايستادگى در آوردگاهها و گاه نهى از منكر است. پس در اينجا جهاد عبارت است از امر به معروف و نهى از منكر و پايدارى در آوردگاهها و دشمنى با فاسقان . در جاى خود داريم كه دشمنى با فاسقان و فسق، يكى از مراتب امر به معروف است و ايستادگى در آوردگاهها از مصاديق امر به معروف است. بدين ترتيب در تحليل نهايى، جهاد نيز به امر به معروف و نهى از منكر بازمىگردد. پس امر به معروف نه فرعى از فروع جهاد كه خود آن، و حتى از آن گستردهتر است.
اساساً امر به معروف و نهى از منكر، به معناى داشتن حساسيت قوى نسبت به حضور منكرات و عدم حضور معروفها است. مسلمان متعهد يا آن كس كه زندگى اجتماعى فعالى دارد، كسى است كه همواره در پى تحقق هنجارهاى دينى و آرمانهاى آن در جامعه است و آنچه مايه تضعيف آنها مىشود، از ميان برود. از اينرو خود را موظف مىداند تا به هوش باشد و براى تحقق معروفها بكوشد و در جهت نابودى منكرات عمل كند. اين حساسيت گسترده و عميق -بر حسب لزوم- گاه به صورت پند و اندرز است و گاه در قالب اقدام عملى و ارائه جلوه درستى از معروف. گاه نيز ضرورت اقتضا مىكند كه براى حفظ جامعه اسلامى و يا نشر آرمانهاى دينى ـ كه خود از برترين معروف ها است ـ سلاح برگيرد و به دفاع از آرمان خود برخيزد. پس جهاد نيز يكى از نمونه هاى امر به معروف و نهى از منكر است. امام نيز به اين مسئله از اين منظر مىنگرد.
البته آنجا كه آنها را در كنار يكديگر نقل مىكند، صرفا مقصود بيان نمونه هاى برجسته امر به معروف و نهى از منكر است؛ نه اين كه اين دو ماهيت جداى از يكديگر باشند. براى مثال در نامه 47 در وصيت خويش به فرزندانش از آنان مىخواهد تا با جان و مال و زبان خود در راه خدا جهاد كنند و سپس مىفرمايد كه مبادا امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنند كه شريران بر آنان چيره خواهند شد.
بى گمان حداقل جهاد با زبان يكى از مراتب امر به معروف است و همچنين انفاق نيز از معروف ها است. جهاد نيز از عالىترين جلوه هاى امر به معروف و نهى از منكر است.
به نظر مىرسد كه گاه امام امر به معروف را به معناى اصطلاحى و رايج آن به كار مىگيرد كه در اين صورت در كنار جهاد و مانند آن مىآيد و گاه حقيقت و ماهيت امر به معروف و نهى از منكر مورد نظرشان است، كه در اين صورت ريشه و اساس همه نيكى ها به شمار مىرود و حتى از جهاد برتر مى نشيند.
اين كه امام به اين فريضه در سطحى گسترده و پهناور مىنگرد و آن را محدود به موارد خاص و حوزه هاى خرد نمىداند، نكته مهمى است. از اينرو در روايتى كه به ايشان منسوب است، بر آن است كه اگر اين فريضه اجرا شود، همه فرايض خرد و كلان و آسان و دشوار ديگر نيز اجرا خواهد شد؛ زيرا امر به معروف و نهى از منكر، دعوت به اسلام است و رد مظالم و مخالفت با ظالم و تقسيم غنايم و گردآورى مالياتها و هزينه كردن آنها در موارد خاص خودشان است.(15) بدين ترتيب، نگاه امام به اين فريضه داراى دامنه وسيعى است و از خرد تا كلان مسائل اجتماعى را دربر مىگيرد. پس مىتوان گفت كه از نظر امام علی (علیه السلام) امر به معروف و نهى از منكر، يعنى امر به همه نيكى هاى اجتماعى و بازداشتن از همه مفاسد اجتماعى در همه حوزه ها؛ از حوزه هاى اخلاقى گرفته تا حوزه هاى اقتصادى و سياسى، مانند توصيه و الزام حاكمان به معروف.
ب. هدف و غايت دين
دين را هرگونه تعريف كنيم، ناگزيريم اين نكته را بپذيريم كه هر دينى از پيروان خود مىخواهد به هنجارهايى تن در دهند و از ناهنجارى هايى تن زنند. اين هنجارها در قالب احكام و ناهنجارى ها در قالب ممنوعات قرار مىگيرند. حال تعداد آنها فرقى نمىكند، چه احكام عشره حضرت موسى عليه السلام باشد و چه دو فرمان حضرت عيسى عليه السلام. از اين منظر دين عبارت است از پارهاى بايدها و نبايدها كه مؤمنان بايد در چارچوب آن حركت كنند و بكوشند بايدها را انجام دهند و از نبايدها بپرهيزند. امر به معروف و نهى از منكر نيز عبارت است از درخواست تحقق آن بايدها و كوشش براى پيشگيرى از نبايدها. از اين منظر مىتوان هدف دين را تحقق آن بايدها و محو آن نبايدها دانست. اين بايدها در قالب معروف ها و آن نبايدها در هيئت منكرها معرفى مىشوند.
اين نكته هنگامى حساستر مىشود كه بپذيريم دين جنبه اجتماعى نيز دارد و در پى تشكيل يك نظام اجتماعى و تنظيم روابط ميان افراد آن است. گرچه حضور افراد در كنار يكديگر و تعامل آنها موجب تسهيل زندگى اجتماعى مىشود، در همان حال نفس تجمع و اجتماع، پديدآورنده رقابت، تنازع و برخورد و كشاكش است. اينجا است كه لزوم قانون و نهادى كه مانع تجاوز افراد به يكديگر شود، آشكار مىگردد. اين قانون بايد به شكلى نهادينه شود، يا به صورت مكتوب و يا با تعميق آن در عرف جامعه و تبديل آن به هنجارهاى اخلاقى و دينى. در هر صورت حفظ جامعه در گرو وجود قانون و مجموعه قواعدى است كه بايدها و نبايدها را تعريف كند و براى آن ضامن اجرايى نيز معين سازد. همه اينها در نظام اسلامى به عنوان نهاد امر به معروف و نهى از منكر حضور دارد و آنجا كه نياز به ضمانت اجرايى است، تشكيلات حسبه با وظايف خاص آن شكل مىگيرد و متكفل تنظيم بازار، نرخگذارى، پيشگيرى از گرانفروشى و... مىگردد. بدينترتيب تصور دينى بدون «بايد و نبايد» ممكن نيست و هر دينى حداقلى از بايدها و نبايدها را با خود دارد. امام علی (علیه السلام) با چنين نگاهى به ماهيت و كاركرد دين، مىفرمايد: غاية الدين، الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و اقامة الحدود؛ «غايت دين، امر به معروف، نهى از منكر و اجراى حدود است. (16) » اين رويكرد نيز گواه آن است كه امام (عليه السلام) به اين فريضه، چونان فريضه اى در كنار ديگر فرايض نمىنگرد، بلكه آن را اساس، ريشه، بنياد همه فرايض و برترين فريضه مىشناسد، و مهمترين كاركرد دين را چيزى جز همين امر و نهى نمىداند.
ج. فلسفه حكومت اسلامى
با همين رويكرد، امام به مسئله قدرت و حكمرانى مىنگرد. از نظر ايشان، قدرت فىنفسه مطلوب و مرغوب نيست. قدرت آنجا سودمند است كه در جهت ايجاد معروف و زدودن منكر بهكار گرفته شود. بدين روى چه پيش از كسب قدرت و چه هنگام اقتدار و چه در اواخر حاكميت خود بر اين مسئله تأكيد مىكنند و هدف خود را از پذيرفتن خلافت، نه بهرهگيرى از نعيم دنيوى كه امر به معروف و نهى از منكر مىدانند.
پس از قتل عثمان، مردم به سوى حضرت شتافتند و مصرانه خواستار بيعت با او شدند. ليكن از آنجا كه فاصله زمانى بسيارى بين حكومت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و درگذشتن عثمان وجود داشت و در اين مدت سنتهايى فراموش و سنتهاى ديگرى به جاى آنها پديدار شده بود، حضرت از قبول خلافت تن زدند و اشاره كردند كه كمتر كسى ممكن است حكومت عادلانه ايشان را برتابد. ايشان در سخن خود بر دو عنصر تأكيد داشتند: يكى اين كه شاهراه حقيقت، ناشناخته شده است و ديگر آن كه در صورت به قدرت رسيدن، كسانى حكومت او را برنخواهند تافت. پس بهتر كه از همان آغاز، خلافت را نپذيرد. ايشان فرمودند: مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آريد، كه ما پيشاپيش كارى مىرويم كه آن را رويه ها است و گونه گونه رنگها است. دلها بر آن بر جاى نمى ماند و خردها برپاى. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناسا گرديده. و بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم، با شما چنان كار مىكنم كه خود مىدانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نمىدارم . (17) اين سرزنشها، همانى بود كه بعدها به وسيله طلحه و زبير بر زبان آمد و در سطحى گسترده تر، عدالت خواهى امام به سياست ناشناسى تعبير شد تا آنجا كه: «قريش گفتند: پسر ابوطالب مردى دلير است، اما علم جنگ نمىداند. (18) » پس از آن كه مردم حضرت را ناگزير به قبول بيعت كردند و با حضور خود، حجت را بر او تمام كردند و ايشان تنها به همين دليل خلافت را پذيرفتند، (19) باز بر اين حقيقت تأكيد داشتند.
عبدالله بن عباس نقل مىكند كه در آغاز جنگ جمل نزد حضرت در ذىقار رفتم و ديدم كه نعلين خود را پينه مىزند. امام از من پرسيد: «بهاى اين نعلين چند است؟» گفتم: بهايى ندارد. آن گاه حضرت فرمود: «به خدا قسم، اين را از حكومت بر شما دوست تر دارم؛ مگر آن كه حقى بپا دارم يا باطلى را برطرف سازم. (20) »
در اواخر دوران خلافت خود نيز طى سخنانى گله آميز با مردم، بر اين حقيقت اينگونه انگشت نهاد: خدايا! تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياى ناچيز، خواستن زيادت. بلكه مىخواستيم نشانه هاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم. تا بندگان ستمديده ات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد. (21) يعنى همان امر به معروف و نهى از منكر. با اين روي كرد به مسئله امر به معروف است كه امام به فرزندان خود مىفرمايد: «امر به معروف و نهى از منكر را ترك مكنيد. (22) » و با همين برداشت از امر به معروف و نهى از منكر است كه چون امام حسين (عليه السلام) بر ضد يزيد قيام كرد و از پذيرش خلافت او تن زد، حركت خود را كوششى از نوع امر به معروف و نهى از منكر خواند.
بدينترتيب، امر به معروف و نهى از منكر كه بستر تحقق معروف ها به شمار مىرود، از نظر امام على (عليه السلام) نه تنها غايت دين است، بلكه فلسفه حكومت نيز به شمار مىرود و براساس آن مىتوان حكومتها و مشروعيت آنها را سنجيد و قيام هايى را كه براى سرنگونى حكومتى يا برپايى حكومتى صورت مىگيرد، محك زد. اگر حكومتى پاسدار اين فرضيه باشد، مشروعيت دارد. اگر كسانى احساس كنند حكومت موجود، پاسدار اين فريضه نيست و در آن حق كشى فراوان است، تنها در صورتى مجاز به فعاليت بر ضد آن هستند كه مقصودشان نه كسب قدرت، بلكه اقامه حدود تعطيل شده خداوند و امر به معروف و نهى از منكر باشد. پس معيار حقانيت حاكميتها و جنبشهاى ضد حاكميت، پايبندى آنها به اين فريضه است. در نتيجه، از اين منظر، امر به معروف و نهى از منكر، از حالت فريضه اى فردى و اتفاقى بيرون مىآيد و به فريضه اى بنيادى، اجتماعى، معيارين و سازمان يافته و جهت دار، تبديل مىشود.
د. تأمين حقوق همگان
يكى از معروفهاى اجتماعى و يكى از وظايف دولت، تأمين حقوق همه شهروندان خود است. امر به معروف و نهى از منكر نيز با گسترهاى كه دارد، در پى تأمين اين هدف است. فلسفه حكمرانى ـ به گفته امام على (عليه السلام) ـ آن است كه ستمديدگان از هرگونه ستمى ايمن باشند و حدود الهى بر زمين نماند. بدين ترتيب، با اختياراتى كه دولت در جهت مصالح مردم دارد، بايد در اين مسير حركت كند و حقوق عامه را تأمين نمايد. اساسا معيار صلاح و پاكى امت و اجتماع آن است كه حق هر ذىحقى به او برسد. با همين رويكرد است كه امام على (عليه السلام) در عهدنامه اش به مالك اشتر از او مىخواهد تا نياز نيازمندان را برطرف كند و آماده شنيدن گفته ها و اعتراضاتشان باشد؛ چرا كه: «من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)، بارها شنيدم كه مىفرمود: "هرگز امتى را پاك [از گناه] نخوانند كه در آن امت [بى آنكه بترسند و ] در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند". (23) » در نتيجه امر به معروف و نهى از منكر، در عرصه اجتماعى به معناى رساندن حقوق مستحقان به آنان و منع از تجاوز ستمگران به مظلومان است. افزون بر اين، يكى ديگر از كاركردهاى امر به معروف و نهى از منكر، هدايت همگان و تأمين مصالح عامه آنان است. از اينرو امام هنگام سخن از فلسفه احكام، مىفرمايد كه خداوند امر به معروف را براى اصلاح كار همگان و نهى از منكر را براى بازداشتن بىخردان وضع كرده است (24) .
ه . حفظ نظام اجتماعى سالم
نظام اجتماعى هنگامى سالم است كه مجارى اطلاعرسانى در آن كاملا نيرومند باشد. اگر جامعه را به ارگانيزمى زنده تشبيه كنيم، جريان اطلاعات در آن، همچون سلسله اعصاب آن است. مهمترين نقش سلسله اعصاب انتقال اخبار ـ چه خوشايند و چه ناخوشايند ـ به سيستم مركزى، و كسب تكليف است. هنگامى كه آتشى در كنار دست ما شعلهور مىشود و ما بىخبر از آن هستيم، تنها از طريق عكسالعمل ناگهانى اعصاب دست ما است كه هوشيار مىشويم و عكسالعمل مناسب را از خود نشان مىدهيم. حال اگر به فرض كسى در خواب باشد و سيستم عصبى او نيز يكسره از كار افتاده باشد، مىتوان حدس زد كه در صورت آتشسوزى، چه اتفاقى خواهد افتاد. امر به معروف و نهى از منكر، براى بقا و سلامت جامعه همين نقش را دارد و به مسئولان و تصميمگيران مىگويد كه در كجا چه نقصى و كمبودى مشاهده مىشود، تا تصميمات لازم اتخاذ شود. حال اگر اين كاركرد را از امر به معروف بگيريم، عملا مسئولان جامعه را از شناخت وضعيت واقعى اجتماع محروم ساخته و درهاى اطلاعات درست را برروى آنان بستهايم. از سوى ديگر كارگزاران و كارمندان دولتى، عموما به اين گرايش دارند كه همه چيز را خوب و اوضاع را بر وفق مراد وانمود كنند. نتيجه اين وضعيت آن است كه در درازمدت نواقص موجود در جامعه و كاستىها شدت مىيابد و ناهنجارىها جاى هنجارهاى سالم را مىگيرد و تنها هنگامى حكمرانان متوجه وضعيت حقيقى جامعه مىشوند كه ديگر نمىتوان كارى كرد. يكى از علل سقوط حكومتهاى استبدادى، همين بىخبرى از اوضاع جامعه است. معروف است كه مارى آنتوانت چون شنيد مردم به سبب نداشتن نان شورش كردهاند، توصيه كرد: «پس بيسكويت بخورند!» اين داستان طنزآميز، اما گوياى واقعيتى تلخ است. در حكومتهاى استبدادى، بهگونهاى عمل مىشود كه بهتدريج، كمتر كسى ميل يا جرأت امر به معروف و نهى از منكر و بيان حقايق را پيدا مىكند. و همين آفتى است. اگر سالهاى پايانى هر حكومت ساقطشده را بهدقت بررسى كنيم، مىبينيم علىرغم داشتن سيستمهاى امنيتى نيرومند و متمركز، حاكمان عملا از آنچه در جامعه در حال رخ دادن بوده است، بىخبر بودهاند؛ چنان بىخبرىاى كه گاه حيرتانگيز است. همه اينها نتيجه آن است كه امر به معروف و نهى از منكر ناديده گرفته شده و يا كاريكاتور مسخ شدهاى از آن ارائه شده بوده است. با توجه به اين نكته و با درك اين كاركرد امر به معروف و نهى از منكر است كه امام علىعليه السلام مصرانه از فرزندان صلبى و فرزندان معنوىاش مىخواهد تا امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنند؛ وگرنه شريران بر آنان چيره مىشوند و آنگاه دعايشان نيز مستجاب نخواهد شد. (25) اين كه در نتيجه ترك امر به معروف و نهى از منكر، شريران قوم حاكم خواهند شد، كمابيش روشن است. انسان بهطور طبيعى، در صدد تسخير قدرت و تسلط بر ديگران است. قدرت نيز آدمى را سرمست و خودشيفته مىكند و به تعبير قرآن كريم: «آدمى طغيان مىكند، اگر خود را بىنياز ببيند. (26) » يعنى لازم نيست كه انسان حتما مقتدر باشد، بلكه پندار قدرت و اين احساس او را به بيراهه مىكشاند. از اينرو لازم است امر به معروف و نهى از منكر، به عنوان يك مكانيزم بازدارنده و ابزار نظارت، مانع چنين پندارى در حاكمان شود. حال اگر كسى اين فريضه را بهجد نگيرد و يا آن را تنها به حوزههاى خاص و كوچك اختصاص دهد، بهتدريج روند احساس بىنيازى در حاكمان، و از سوى ديگر حالت بىاعتنايى و سهل انگارى در مردم پديد مىآيد و نتيجه آن، حاكميت طالحان و بدكاران خواهد بود؛ كسانى كه جام قدرت آنان را مست ساخته و ديگر چيزى را مانع تحقق اهداف خود نمىبينند. اين روند گاه چنان كند و بطيئ است كه خود حاكمان نيز متوجه آن نمىشوند و چه بسيار حاكمان پاكدل و پاكدستى كه بهتدريج آلوده شدند و بر اثر فقدان امر به معروف و نهى از منكر، به مغاك شر و تباهى درغلتيدند.
اما چه رابطهاى ميان ترك امر به معروف و مستجاب نشدن دعا وجود دارد؟ امام علىعليه السلام خود به اين پرسش، پاسخى كلى و فراگير داده است كه مختص به اين مورد نيست. روزى كسى از امام پرسيد: با آن كه خداوند وعده استجابت دعا داده و فرموده است: ادعونى استجب لكم (27) ، چرا دعاى ما مستجاب نمىشود؟ امام پاسخ داد: «به دليل وجود هشت خصلت در شما، دعايتان مستجاب نمىشود: نخست آن كه خداى راشناختيد، اما حق او را ادا نكرديد و از اين شناخت سودى نبرديد. ديگر آن كه به پيامبرش ايمان آورديد، آنگاه با سنت او مخالفت كرديد و شريعتش را ميرانديد. سوم آنكه كتابى را كه بر شما فرود آمده است، خوانديد، اما بدان عمل نكرديد... . (28) » كتاب خدا برايمان از سرنوشت اقوامى سخن مىگويد كه بر اثر ترك امر به معروف، نيكانشان نيز در كنار بدكارانشان هلاك شدند و از ما مىخواهد تا از فرجام آنان عبرت بگيريم و همواره پايبند و مجرى اين فريضه باشيم. رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نيز ما را از ترك اين فريضه بيم داده و آن را عامل تباهى و زوال جامعه دانستهاند . به گفته امام علىعليه السلام: «شنيدم كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمود: خداوند تنها بدانسبب امتهاى پيش از شما را هلاك كرد، كه امر به معروف و نهى از منكر را واگذاشته بودند. (29) » بدينترتيب تنها راه ممانعت از حاكميت بدكاران، امر به معروف و نهى از منكر به معناى گسترده آن است. حال با ترك آن چگونه مىتوان انتظار استجابت دعا را داشت؟ در سنت دينى ما آمده است كه دعا در چند مورد مستجاب نمىشود كه يكى از آنها جايى است كه راهحل در دست خود انسان باشد. پس اگر كسى از حاكميت بدكاران هراسان است، بايد امر به معروف و نهى از منكر كند. اگر كسى خواهان بقاى دولت صالح است، بايد امر به معروف و نهى از منكر كند و اگر كسى نمىخواهد حكومت صالح و جامعه سالم نابود شود، بايد امر به معروف و نهى از منكر كند؛ زيرا امر به معروف و نهى از منكر، هم ضامن تداوم سلامت جامعه و حاكمان است و هم مانع به قدرت رسيدن اشرار و تباهى امت است.
پس اگر كسى دست از اين فريضه كشيد و در نتيجه، حاكميت در اختيار اشرار قرار گرفت، مسئول خود او است و جز خويشتن را نبايد نكوهش كند. اين نتيجه عملكرد او است و پيشتر نيز رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم در باب آن هشدار كافى داده است. امام علىعليه السلام مىفرمايد كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم به من فرمود: «اى على، با دست امر به معروف و نهى از منكر كن؛ پس اگر نتوانستى، با زبان چنين كن. پس اگر نتوانستى با قلبت چنين كن، وگرنه جز خود را نكوهش مكن. (30) »
و. مكانيزم نظارتى در حكومت اسلامى
براى آن كه شريران حاكم نشوند، امر به معروف و نهى از منكر بايد به عنوان مهمترين ابزار نظارتى بهكار گرفته شود. از نظر امام، امر و نهى اختصاص به قشر يا اقشار خاصى ندارد و همگان مشمول اين حكم مىشوند. هر مسلمانى مكلف است كه امر به معروف و نهى از منكر كند و امر و نهى او منحصر و محدود به افراد خاصى نيست، بلكه همه سطوح جامعه و حتى حاكمان را دربرمىگيرد. مسئله امر به معروف حاكمان در سنت دينى ما غالبا تحت عنوان «نصيحت ائمه مسلمين» آمده است و نويسندگان درباره اهميت، شيوه و آداب آن بحثها كردهاند. (31) گوهر اين بحثها آن است كه هر مسلمان مجاز و بلكه موظف است كه حاكمان را خالصانه امر به معروف و نهى از منكر كند و اين فريضه محدود و منحصر به محكومان نيست، بلكه از حقوق پيشين يكايك مسلمانان است. امام علىعليه السلام نيز به مالك اشتر توصيه مىكند تا از بلهقربانگوها بپرهيزد و آنان كه زبان تلخ حقگويانه را بهكار مىگيرند، به خود نزديك سازد: «و آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد و در آنچه كنى يا گويى ـ و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد ـ كمتر يارىات كند. (32) » امامعليه السلام، نه تنها به فرمانداران خود توصيه مىكند كه سخن آمران را نقدپذيرانه بشنوند، بلكه خود پيشقدم در اين كار مىشود و به مردم مىگويد: «از گفتن حق يا راى زدن در عدالت باز مايستيد كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم؛ مگر كه خدا مرا در كار نفس، كفايت كند كه او از من بر آن تواناتر است. (33) » بدينترتيب امام اصل خطاناپذيرى و معصوميت حاكم را نمىپذيرد و همگان را به نقد عملكرد او فرامىخواند. امامعليه السلام گرچه خود معصوم و مصون از خطا است، در باب جايگاه خود سخن مىگويد و معتقد است كه هر كس در مقام آمريت قرار گيرد، نيازمند هدايت و امر به معروف ديگران است و نخستين سنگ انحراف زمانى گذاشته مىشود كه حاكم خود را بىنياز از امر به معروف بهوسيله ديگران بداند و بدين روى به مالك توصيه مىكند: «و مگو كه امارت يافتهام. پس فرمان مىدهم و از من اطاعت مىكنند. كه اين كار مايه سياهى دل و تباهى دين و نزديك شدن زوال نعمتها است. (34) » با همين نگاه است كه بيان حق و سخن عادلانه را در برابر حاكم ستمگر برترين كارها مىشناساند . (35) به مقدارى كه انسان مسئوليت دارد، به همان مقدار نيازمند نظارت ديگران بر خويش است وگرنه طبع اقتدار طلب او، او را به دره ژرف قدرتپرستى درمىغلتاند و بر اثر بىتوجهى و تساهل ديگران به سرنوشت حاكمانى دچار مىشود كه امام علىعليه السلام وضع آنان و حاكميتشان را اينگونه تصوير مىكند: راه گشاده سنت را رها كنند و كار از روى هوا كنند و احكام فروگذار شود و بيمارى جانها بسيار، و بيمى نكنند كه حقى بزرگ فرو نهاده شود و يا باطلى سترگ انجام داده. آنگاه نيكان خوار شوند و بدكاران بزرگمقدار و تاوان فراوان بر گردن بندگان از پروردگار. (36) بارى، آنچه حكومت اسلامى و جامعه اسلامى را از ديگر جوامع و حكومتها متمايز مىسازد، حضور گسترده ابزار نظارت و كنترلى است به نام امر به معروف و نهى از منكر و اين فريضه، انحصار به اقشار خاصى ندارد و همگان مىتوانند مسئولانه از آن استفاده كنند و هيچ حاكمى را نرسد كه ادعا كند: «انى مؤمر آمر فاطاع»، و اين نظارت را هيچ قانونى نمىتواند محدود يا ممنوع كند؛ زيرا خود قوانين مبتنى بر اين فريضهاند و اگر اين فريضه رها شود، نخست بدكاران چيره و نيكان خوار مىشوند و نهايتا جامعه راه تباهى و هلاك در پيش مىگيرد و آنگاه دعاى كسى نيز به اجابت نمىرسد و گناه اين تباهى و هلاك به گردن همگان است ـ نيكان و بدان. با توجه به اهميت نظارتى اين فريضه است كه تدوينكنندگان قانون اساسى، آن را از اصول كلى يا مادر بهشمار آوردهاند. در اصل هشتم قانون اساسى جمهورى اسلامى چنين آمده است: در جمهورى اسلامى ايران، دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر وظيفهاى است همگانى و متقابل بر عهده مردم نسبت به يكديگر؛ دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.
ز. رويكرد اجرايى به اين فريضه
همگانى بودن اين فريضه، به معناى يله بودن آن نيست. در جايى كه اجراى آن نيازمند امكانات و تشكيلات و مسئولان خاصى نباشد، همگان مكلف به اجراى آنند. اما در جايى كه اجراى اين فريضه نيازمند امكانات مالى، تجهيزات نظامى و... باشد، طبيعتا سازمانى بايد متولى و متكفل اين كار شود. تشكيل سازمانهايى با نام حسبه، تعيين قضات و مانند آن، نتيجه رويكرد اجرايى به آن است، كه گزارش پارهاى از آن در بحث امام و حسبه خواهد آمد و در آنجا خواهيم گفت كه امامعليه السلام اين فريضه را در سطحى وسيع و با راهكارهاى خاص بهكار مىگيرد. از نظر امام، امر به معروف و نهى از منكر، فقط گفتن و يا بيان معايب نيست، بلكه كوششى است براى حل مشكل. براى مثال روزى كسى را نزد امامعليه السلام آوردند كه دست به خودارضايى زده بود. حضرت پس از آنكه او را تعزير كرد، دستور داد به خرج بيتالمال، او را زن دهند. (37) اين نگاه اجرايى به فريضه امر و نهى است كه مىتواند ريشه منكرات را بخشكاند و بسترى مناسب براى رشد معروفها بگستراند.
با همه اهميتى كه امر به معروف و نهى از منكر دارد و در تعابير دينى ما با عنوان «برترين فريضه» (38) از آن ياد شده است، واقعيت اين است كه اين فريضه مهجور است. اين مهجوريت اختصاص به روزگار ما ندارد؛ در صدر اسلام نيز چنين بوده است وگرنه كار به جايى نمىرسيد كه عثمان، خليفه سوم كشته شود و قتل او بهانهاى شود تا قدرت اسلام در اختيار كسانى قرار گيرد كه تا ديروز رسما در برابر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم صفآرايى مىكردند و پس از آنكه قدرت را قبضه كردند، فرزند او را نيز سر بريدند. علل و عوامل متعددى مىتوان براى اين مهجوريت در طول تاريخ ذكر كرد؛ (39) اما بىگمان مهمترين علل ترك اين فريضه دو چيز است: ترس و طمع.
در پس بسيارى از افعال ما ترس و طمع حضور دارند و ما را به انجام كارى يا خوددارى از كارى ديگر برمىانگيزند. اينگونه ملاحظات و محاسبات كاسبكارانه، مانع از توجه جدى به حقوق و تكاليف مربوط مىشود. احساس مىكنيم كه وظيفهاى داريم و بايد كارى كنيم، ولى مىترسيم كه بر اثر اقدام ما زيانى متوجه خود و اطرافيان ما گردد. گاه مىخواهيم دست به كارى نزنيم، اما طمع ما را برآن مىدارد و چشم خرد را كور مىسازد. به گفته مولاى متقيان: «بيشتر هلاكهاى خرد، هنگام درخشش طمع است. (40) » بدين روى امام به مالك اشتر توصيه مىكند از مشورت با چند كس خوددارى كند، از جمله آدم طمعكار و ترسو، كه اين يك او را از اقدام مىهراساند و آن يك او را به افراط وامىدارد . (41) ترس دامنه وسيعى دارد، از ترس مال و شغل گرفته تا ترس جان. طمع نيز چنين است. از اين رو تا آدمى مىترسد، دست به اقدام نمىزند و تنها اولياى خدا از ترس رهايند. ترس زبان آدمى را مىبندد، حال آن كه: «هر كه دست از جان بشويد، هرچه در دل دارد بگويد. (42) » اين كه شجاعت از فضايل اصلى بهشمار آمده است، به اين دليل است كه با حقيقت همسايه ديوار به ديوار است. ترس باعث حقپوشى و خودخوارسازى است. امام علىعليه السلام كه اين همه از شجاعت سخن مىگويد، نه صرفا به سبب توان جسمانى يا روحانى شخص شجاع است، بلكه بيشتر به اين دليل است كه اين شجاعت آدمى را به استقبال حقيقت و بيان آن فرامىخواند و او را از هرگونه بزدلى حقپوشانه مىرهاند. كسى مىتواند حقيقت را به صداى بلند بگويد، كه از دام ترس و طمع رهيده باشد، و به ميزانى مىتواند پايبند حق باشد، كه از ترس و آز رها است. امامعليه السلام مىفرمايد: «فرمان خداى را برپا ندارد، جز كسى كه ـ در حق ـ مدارا نكند و خود را خوار نسازد و در پى طمعها نتازد. (43) » ليكن دريغ كه بسيارى در باب امر به معروف و نهى از منكر، نمىتوانند خود را از دغدغه نان و جان برهانند و مىپندارند كه اگر دست به امر به معروف و نهى از منكر بزنند، از رسيدن به نان درمىمانند و يا جان خود را از دست مىدهند. پس حاضرند بسيارى از فرايض را ـ هرچند سخت ـ بهجاى آرند، اما اين يك را نه. (44) امام علىعليه السلام با توجه به اين حالت روانى، تأكيد مىكنند كه امر به معروف و نهى از منكر، نه از روزى كسى مىكاهد و نه عمر كسى را كوتاه مىكند: «پس امر به معروف و نهى از منكر كنيد، كه نه اجلى را نزديك مىسازد و نه روزىاى را عقب مىاندازد. (45) » حق همين است، چه از ديدگاه عقيدتى به مسئله بنگريم و چه نگاهى جامعهشناختى به اين فريضه داشته باشيم.
از نگاه عقيدتى كه مسئله روشن است: آنكه خالق عالم و آدم است، رزق و اجل هر كس را خود معين ساخته و مقدار و زمان آن را نيز مقرر داشته و فرموده است: وفى السماء رزقكم وماتوعدون . فورب السماء والارض انه لحق؛ «روزى شما و آنچه وعده داده شدهايد، در آسمان است. به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه اين سخن حق است. (46) » همچنين طى آيات متعددى بر اين حقيقت كه هر پديدهاى از جمله انسان، اجلى دارد و اين اجل در اختيار خداوند است و هرگاه اجل كسى فرا برسد، به تأخيرانداختنى نيست، تأكيد كرده است. (47) بنابراين اگر كسى به اين نظام اعتقادى، باور داشته باشد و روزىرسان و مرگآفرين را خداوند عالم بداند و بس، ديگر هرگز نبايد بيمى از قطع روزى يا رسيدن مرگ به خود راه دهد. چون همان كسى كه مرگ و روزى به دست او است، از آدمى خواسته تا امر به معروف و نهى از منكر كند و بيمى از اين بابت به خود راه ندهد. در نتيجه اگر كسى در باب امر به معروف و نهى از منكر ترديد دارد، يا وعده خدا را باور ندارد و يا آنكه خود را فريفته است و اساسا اين نظام فكرى را نپذيرفته و يا دركى از رابطه اين مسائل ندارد.
از ديدگاه جامعهشناختى نيز مسئله قابل تبيين است. اگر ما امر به معروف و نهى از منكر را به صورت موردى و اتفاقى در نظر بگيريم، احتمال اين هست كه شخص آمر به معروف و ناهى از منكر دچار مضايقى مالى و يا مخاطرات جانى شود؛ همچنان كه گاه مىشود. بسيار ديده و شنيدهايم كه كسى را به سبب حقگويى و امر به معروف از نان و هستى ساقط كردهاند. ليكن اگر به اين فريضه به عنوان تكليفى عمومى نگاه كنيم و آن را وظيفه و حق يكايك افراد جامعه بدانيم، در آن صورت اگر به فرض كسى بر اثر امر به معروف و نهى از منكر، در معرض فشار و مشكلات اجتماعى قرار گرفت، نظر به اين كه اين كار خود نوعى منكر است، ديگران كه با وجدانى بيدار مترصد امر به معروف و نهى از منكرند، بهسرعت در برابر اين منكر خواهند ايستاد و اجازه نخواهند داد كه جريان يا حاكميتى مانع تحقق اين فريضه شوند. پس اگر همه شهروندان جامعه خود را ملزم به امر و نهى بدانند، ديگر هيچكس نمىتواند روزى كسى را ببرد و يا جان او را بستاند و اگر هم در دل قصد آن را داشته باشد، جرأت نمىكند آن را ابراز كند؛ چه رسد كه در صدد اجراى آن برآيد.
پس بايد به اين مسئله از منظرى كلان و گسترده نگريست؛ يعنى همانگونه كه امام مىنگرد، و آنگاه رابطه ميان اجراى آن و روزى و جان افراد را دريافت. از اين بالاتر، اساسا جامعه زنده و سالم، چنان حساس و هشيار است كه اجازه نمىدهد نهتنها آمران و ناهيان، بلكه حتى افراد بىطرف و لاقيد در معرض خطر قرار گيرند. اينگونه حساسيت را در صدر اسلام و در برابر خلفا شنيدهايم. براى مثال خليفه دوم ناچار بود توضيح دهد كه چرا از غنايم مسلمانان، پارچه بيشترى نصيبش شده است. پس بزرگترين تضمين اجتماعى براى صيانت آمران به معروف و ناهيان از منكر، اجراى گسترده و فراگير اين فريضه در همه سطوح و بهوسيله همگان است. در اين صورت، حقيقت و حقانيت سخن امام آشكارتر مىشود كه امر به معروف و نهى از منكر نه روزى كسى را مىبرد و نه مرگ را نزديك او مىبرد.
گفتار دوم: شرايط امر به معروف و نهى از منكر
در ميان فقيهان و عالمان دين، معروف است كه امر به معروف و نهى از منكر مشروط به چند شرط است و بدون آنها، اين فريضه واجب نيست. از آنجا كه اين فريضه، ناظر به مصالح عمومى جامعه است، اهميت اين شرايط آشكارتر مىگردد. غالبا براى اين فريضه چهار شرط برمىشمارند :
.1 شناختن معروف و منكر؛
.2 احتمال تأثير؛
.3 اصرار بر ادامه منكر و ترك معروف؛
.4 موجب مفسده نبودن اجراى آن؛ (48)
.5 پايبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود.
البته شرط پنجم، مورد اختلاف و گفت و گوى بسيار است.
اين شرايط برگرفته از دستورات و تعليمات معصومينعليهم السلام و پارهاى اجتهادات و تفسيرات بوده است. حال ببينيم معناى اين شرايط و ديدگاه امام علىعليه السلام درباره آنها چيست.
كسى كه خود شناختى از معروف و منكر ندارد، چگونه مىتواند ديگرى را به آن يك هدايت كند و از اينيك باز دارد؟ بيشتر مشكلات نيز ناشى از جهل به معنا و مصداق معروف و منكر است و بسا بر اثر ناآشنايى با مصاديق ايندو، كسانى امر به معروف و نهى از منكر كردهاند و خود را برحق پنداشتهاند. از اينرو بيشتر فقيهان تصريح مىكنند كه آمر به معروف بايد خود معروف را بشناسد: «يا آن كه امر به منكر و نهى از معروف نكند. (49) » و «تا از اشتباه در انكار، ايمن ماند. (50) » از اينرو شايد نيازى به ذكر اين شرط نباشد؛ چرا كه امر به معروف، يعنى امر به معروف نه چيز ديگر، و نهى از منكر، يعنى نهى از منكر و بس. با اين همه در فرهنگ دينى ما بر اين شرط تأكيد فراوانى شده است كه ما نيز بدان خواهيم پرداخت.
امام علىعليه السلام، از زبان رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند كه ايشان فرمود: «تنها كسى امر به معروف و نهى از منكر مىكند كه اين سه صفت در او باشد: ...بدانچه امر مىكند دانا باشد و از آنچه نهى مىكند آگاه باشد. (51) » ليكن از اين نكته بديهى بسيارى غفلت كردهاند؛ تا آنجا كه امام از كسانى كه منكر را معروف، و معروف را منكر مىپندارند، گله مىكند و از آنان به خدا پناه مىبرد. اينگونه كسان به سبب آنكه در مسائل دينى خويش، سنت پيامبر را كنار گذاشته و از پيروى او تن زدهاند، در تاريكىهاى شبهات گام مىزنند و هر چه را بشناسند، معروف، و آنچه را نشناسند، منكر مىپندارند و در حقيقت خود را معيار معروف و منكر قرار مىدهند: المعروف عندهم، ماعرفوا والمنكر عندهم، ماانكروا. (52) اين جهل به معروف و منكر، نتيجه آن است كه هر كس خود را پيشواى خويش دانسته است و بدينترتيب در اين زمينه به اجتهاد خود متكى است.
از ديدگاه امام، شناختن معروف و منكر از ضروريات اجراى اين فريضه است. اما مشكل اصلى آن است كه غالبا شناخت نادرستى از ايندو مفهوم داريم و گاه منكر را معروف و معروف را منكر مىپنداريم. اين واژگونى در نظام ارزشى معروف و منكر، زاده آن است كه افراد به جاى آنكه پيرو پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، تابع قرآن و دنبالهرو جانشينان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشند، خود را مقياس معروف و منكر مىپندارند و براساس دريافتها و پنداشتهاى خويش عمل مىكنند. اين تلقى معكوس و غلط، گاه چندان پابرجا مىشود كه حتى ممكن است نزدشان معروف از منكرى ناشناختهتر باشد. (53) اين پيامد، فراورده خودمحورى و خودمدارى افراد و جامعه است و هنگامى پديدار مىشود كه جز آنچه را خود به رسميت مىشناسند و جز دانستههاى خود را، دانش نمىدانند و خود را غايتالقصواى معرفت مىپندارند و به گفته امام: «آنچه را خود نپذيرد، علم بهحساب نيارد و جز شيوه خود، شيوه ديگرى را به رسميت نشناسد. (54) » حاصل اين نوع نگرش، انحطاط علمى و اخلاقى جامعه است و بسته بودن آن بر روى هر نوع انديشه مبتنى بر سنت نبوى و مسلك علوى.
از اين مسئله به نكته ديگرى مىرسيم كه فقيهان بر آن بسيار ـ و بهجا ـ تأكيد كردهاند و آن اينكه امر به معروف و نهى از منكر، بايد در امور مسلم و قطعى دينى باشد، نه در امور اجتهادى. براى مثال اگر مجتهدى روزه گرفتن را در سفر مجاز دانسته باشد و مكلفى به تقليد از او در سفر خود روزه بگيرد، ديگرى نمىتواند اين كار را منكر دانسته، او را نهى كند. بسيارى از بدفهمىها و برداشتهاى ناصواب نتيجه بىتوجهى به اين نكته ظريف است. هيچكس نبايد و نمىتواند، خود را ملاك و مقياس معروف و منكر بپندارد و جز در امور قطعى و مسلم، همواره بايد احتمال دهد كه آنچه را منكر مىپندارد، معروف باشد؛ همانگونه كه عكس آن نيز صادق است.
امام علىعليه السلام كه خود معيار حق و حقيقت و از سرچشمه وحى سيراب شده بود، اين نكته را همواره رعايت مىكرد و در مواردى كه مسئله قطعى به نظر نمىرسيد، افراد تحت حاكميت خود را مجاز مىدانست تا طبق نظر خود رفتار كنند. نمونه اين مسئله در جنگ صفين رخ داد : از نظر امام وجود معاويه در مسند قدرت، از مصاديق بارز منكر بود و مسلمانان موظف بودند كه اين منكر را از جامعه بزدايند و در نتيجه جنگ با او و خلع يد از او بهترين نمونه نهى از منكر بهشمار مىرفت، اما پارهاى مسلمانان در اين مورد ترديد داشتند. از آنجا كه نصى در اين زمينه وجود نداشت، آنان درباره اجتهاد امام و تشخيص او مردد بودند و گاه اين ترديد را آشكار مىساختند و از حضور در جنگ پرهيز مىكردند. امام نيز هر چند حقيقت را آشكار مىديد و خود را برحق و معاويه را بر باطل مىدانست، به اين آزادى در ترديد احترام مىگذاشت و اجازه مىداد كه هر كس در اين باب درنگ و ترديد كند و آنچه را صلاح مىداند، پيش گيرد.
ربيع بن خثيم يكى از اين كسان بود كه درباره عادلانه بودن جنگ امام با معاويه ترديد داشت. بدين رو همراه عدهاى از يارانش نزد امام آمد و گفت: «اى اميرمؤمنان، ما با وجود شناخت فضل و برترى تو، در اين پيكار [داخلى] شك داريم و نه ما و نه تو و نه ديگر مسلمانان هيچكدام از وجود افرادى كه با دشمنان برونمرزى پيكار كنند، بىنياز نيستيم. پس ما را در برخى مرزها بگمار كه آنجا باشيم و در دفاع از مردم آن مناطق بجنگيم. (55) » امام نيز به جاى اصرار بر حقانيت خود و واداشتن آنان به همراهى با خود، با خوشرويى عذر او را پذيرفت و او را به حدود رى فرستاد تا به ديگر وظايف سپاهيگرى مشغول شود.
در آغاز همين جنگ، باز عدهاى كه عبيدة السلمانى در رأس آنان بود، نزد امام آمدند و گفتند: «ما با شما خارج مىشويم و اردوگاه شما را ترك نمىكنيم. اما جداگانه اردو مىزنيم، تا در كار شما و شاميان بنگريم. پس هر كه را ديديم كه مىخواهد آنچه را بر او روا نيست، انجام دهد و يا دانستيم كه در پى سركشى است، بر ضد او خواهيم بود.» امام نيز به آنان چنين پاسخ داد: «خوش آمديد، مرحبا. اين همان دريافت ژرف دين و آگاهى به سنت است. هر كه بدان خشنود نباشد، پس او خيانتكار و بيدادگر است. (56) » نكته ديگر درباره شرط علم، آن است كه آيا كسب علم براى امر به معروف واجب است يا خير . به تعبير فنى و اصولى آن، آيا علم براى امر به معروف و نهى از منكر، شرط وجوب است، يا شرط واجب. براى مثال آيا علم همچون استطاعت نسبت به حج است كه هرگاه حاصل شد، حج بر مكلف واجب مىشود و تحصيل استطاعت واجب نيست، يا آنكه همچون طهارت براى نماز بهشمار مىرود كه بايد آن را كسب كرد و نمىتوان به عذر بىطهارتى نماز را فرو گذاشت. به تعبير ديگر امر به معروف بر شخص جاهل واجب نيست، يا آن كه جاهل نيز مكلف به كسب علم و سپس امر به معروف است؟ تفاوت قضيه آنجا آشكار مىشود كه اگر علم را شرط وجوب دانستيم، عملا اين فريضه از گردن بسيارى كسان ساقط مىشود و افراد زيادى از شمول حكم خارج مىگردند و اين با فلسفه اصلى اين فريضه سازگار نيست. اما اگر بر آن رفتيم كه اين شرط، شرط واجب است، در آن صورت بر عالمان، بالفعل واجب است و افراد جاهل نيز مكلفند تا معروف و منكر را بشناسند و به اجراى اين فريضه بپردازند.
برخى فقيهان، همچون شهيد اول، علم را شرط وجوب دانسته و آن را از جاهلان ساقط شمردهاند . حال آنكه ديگرانى چون شهيد ثانى در چند و چون اين شرط مناقشه كرده و آن را شرط واجب و لازمالتحصيل شمردهاند. (57) از فقهاى معاصر نيز امام خمينى، اين شرط را، شرط واجب شمرده و همگان را مكلف به كسب آن كرده و فرموده است: «آموختن شرايط امر به معروف و نهى از منكر و موارد وجوب و عدم آن، واجب است. (58) » با توجه به جايگاهى كه امر به معروف و نهى از منكر در نظام فكرى امام علىعليه السلام دارد و آن همه تأكيدات ايشان بر اجراى اين فريضه و اهميت آن ـ كه به آنها اشاره شد ـ به نظر مىرسد كه ايشان هيچ شرطى را براى تعطيل آن موجه نمىشمارد و مىكوشد تا زمينه رشد و گسترش اين فريضه فراهم آيد. (59) حساسيت ايشان در باب صلاحيت آمر و ناهى اعجاب برانگيز است. به گفته عطار نيشابورى، روزى حضرت به بصره آمد، مهار شتر بر ميان بسته و سه روز بيش درنگ نكرد. و فرمود منابر بشكنند و مذكران را منع كرد. و به مجلس حسن [بصرى] شد و از او سؤال كرد كه "تو عالمى يا متعلم؟ " گفت: "هيچ. دو سخنى كه از پيغمبر به من رسيده است، بازمىگويم.» مرتضىعليه السلام او را منع نكرد و گفت: "اين جوان شايسته سخن است". (60) ماجراى مواجهه امام با حسن بصرى را معالمالقربه مفصلتر نقل مىكند. به روايت او، امام چون حسن را ديد كه براى مردم وعظ مىگويد، از او پرسيد: «ستون دين چيست؟» پاسخ داد: «ورع.» باز پرسيد: «آفت آن كدام است؟» گفت: «طمع. (61) » آنگاه حضرت به او اجازه ادامه سخن داد. ماجراى منبر شكستن و واعظان را منع كردن، در صورت صحت، نشان از اهميت اجتهادى نبودن امر به معروف و نهى از منكر دارد. از آنجا كه غالب مذكران گرايش به معروفتراشى و منكر سازى داشتهاند و به نام دين چيزهايى را حلال و چيزهايى را حرام مىكردهاند، امام آنان را از اين كار بازمىدارد و چون مىبيند كه حسن بصرى از خود چيزى نمىگويد و در اين باب، تابع پيامبر است و راوى سخنان او، او را تأييد مىكند و اجازه ادامه كار را به او مىدهد. همچنين تأكيد امام در باب نقش عالمان و حليمان در اجراى اين فريضه، (62) گوياى نقش علم در لزوم امر به معروف و نهى از منكر است. اما از سوى ديگر دانا بودن و ضرورت علم در اين مسئله، به معناى سقوط آن از گردن جاهلان نيست. تأكيدات امام در باب اين فريضه چنان قاطع و عام است كه هر جاهلى را موظف مىكند و نخست خود معروف و منكر را درست بشناسد و بياموزد و سپس اجراى آن را پيشه خود كند.
در عبادات فردى، مكلف موظف به انجام تكاليف خود است و احتمال قبول يا عدم قبول، رافع تكليف نيست. بدين رو هر مكلفى مثلا بايد نمازهاى واجب را به جاى آورد و نمىتواند به ادعاى اين كه نمازش ممكن است پذيرفته نشود و مؤثر نباشد، آن را ترك كند. اما در احكامى چون امر به معروف و نهى از منكر كه ناظر به مصالح عمومى است، شرط تأثير اين فريضه را از مسخ مىرهاند. هدف از امر به معروف و نهى از منكر، پرگويى و عقدهگشايى نيست، تا ادعا كنيم: من آن چه شرط بلاغ است با تو مىگويم
تو خواه از سخنم پند گير، خواه ملال در اينجا سخن از اداى يك تكليف اجتماعى و كوشش براى حصول نتيجه است. آمر به معروف كسى است كه مىكوشد، معروفها را در جامعه محقق كند و منكرها را از ميان بردارد. از اين رو بايد اجراى فريضهاش مؤثر باشد، نه لغو. پس بىشك يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر، توجه به همين «تأثير» است. اما در اينجا دو مسئله پيش مىآيد: . 1 اگر عنصر تأثير حضور نداشت، آيا اين فريضه از وجوب خود خارج مىشود؟ . 2 مقصود از تأثير چيست؟
فقيهان درباره شرط تأثير و نقش آن در سقوط وجوب يا عدم آن ـ همچون شرط علم ـ به دو راه رفتهاند: گروهى معتقدند در صورتى كه آمر به معروف احتمال قوى بدهد كه امر به معروف و نهى از منكرش تأثيرى ندارد، ديگر بر او واجب نيست كه امر به معروف و نهى از منكر كند . براى نمونه محقق حلى درباره اين شرط مىگويد كه هرگاه آمر به معروف احتمال غالب بدهد يا علم پيدا كند كه امر به معروفش مؤثر نيست، ديگر بر او واجب نيست كه امر به معروف كند. (63) اما فقيهانى مانند امام خمينى، در اين باب نظر ديگرى دارند و مىگويند: «با ظن قوى به عدم تأثير، وجوب آن ساقط نمىشود (64) » و هر نوع احتمال عقلايى در باب تأثير را براى وجوب امر به معروف كافى مىدانند. (65) اگر آمر به معروف يقين داشته باشد كه امر به معروف او تأثير ندارد، تكليف چيست؟ آيا اين فريضه ساقط مىشود، يا آنكه بايد شرط تأثير را پديد آورد؟ اهميت طرح اين سؤال هنگامى آشكارتر مىشود كه ما اين فريضه را در گستره اصلى آن و از منظر امام علىعليه السلام بنگريم. از ديدگاه ايشان اساسا امر به معروف و نهى از منكر، محور احكام دين و خاستگاه اقتدار دينى و تشكيل حكومت اسلامى است. امر به معروف و نهى از منكر، فريضهاى در كنار فرايض ديگر همچون نماز و روزه نيست؛ بلكه شالوده ديگر احكام و شيرازه دين بهشمار مىرود . همه نيكىها و جهاد در راه خدا، در كنار امر به معروف و نهى از منكر، چون دميدنى است به درياى مواج و پهناور. (66) همچنين از نظر امامعليه السلام غايت دين چيزى نيست، جز امر به معروف و نهى از منكر . (67) در جاى ديگر امام، امر به معروف و نهى از منكر را، عبارت از دعوت به اسلام مىداند. (68) همچنين ايشان ترك اين فريضه را زمينهساز اقتدار اشرار و مستجاب نشدن دعاها مىدانند . (69) با اين همه تأكيدات در باب اين فريضه و نقش آن در بهداشت و سلامت جامعه، به پرسش خود بازمىگرديم كه در صورت عدم تأثير امر به معروف، آيا وجوب آن ساقط مىشود؟ پاسخ پارهاى از فقيهان به اين سؤال مثبت است. (70) بىشك اين نوع افتا، نتيجه نگاه فردگرايانه به فقه است كه به گفته مرحوم شهيد صدر، آفتى است در ميان فقهاى شيعه كه مانع از آن شده است تا آنان مسائل فقهى را از منظر كلان بنگرند و در سطحى وسيع طرح كنند. (71) در مقابل اين تفكر، پارهاى از فقهاى معاصر نگاه اجتماعىترى به اين مسئله داشته و گفتهاند كه در صورت عدم تأثير: «بر ما لازم است مقدمات تأثير امر و نهى را فراهم كنيم. (72) » بنابراين اگر ما نيز از منظر امام به اين فريضه بنگريم و همه سخنان ايشان را در اين باب كنار يكديگر بگذاريم، هيچ قرينهاى بر سقوط وجوب امر به معروف و نهى از منكر نمىيابيم و اگر در جايى ديديم كه اين امر و نهى ما تأثير نمىكند و خاصيت خود را از دست داده است، بايد در خود تجديدنظر كنيم و شيوه خود را دگرگون سازيم. اعمال، گوياتر از سخنانند . بدين روى معصومان از ما خواستهاند تا با كردار خويش مردمان را به خير دعوت كنيم، نه با سخنان خود. اگر ما دقيقا آنچه را كه در باب امر به معروف و نهى از منكر گفته شده رعايت كنيم و آداب آن را بهكار گيريم، ديگر نمىتوان از عدم تأثير سخن گفت.
روزى ميان خطبه امامعليه السلام، شخصى برخاست و پرسيد كه خداوند فرموده است: ادعونى استجب لكم (سوره غافر، آيه 60) ليكن ما دعايمان مستجاب نمىشود، علت آن چيست؟ امام فرمود كه در وجود شما هشت صفت است كه به سبب آنها دعايتان مستجاب نمىشود: «نخست آنكه خدا را شناختيد، اما حقش را ادا نكرديد؛ ديگر آن كه به پيامبرش ايمان آورديد، اما با سنت او مخالفت كرديد و شريعت او را ميرانديد. پس ثمره ايمانتان كجاست؟ ...هشتم آن كه عيبهاى مردمان را فراروى چشم خويش گذاشتيد و عيبهايتان را پس پشت خود نهاديد! كسى را مىنكوهيد كه خودتان به نكوهش از او سزاوارتريد. با اين اوصاف چه دعايى مستجاب مىشود، حال آنكه درها و راههايش را بستهايد؟ پس تقواى خدا پيشه كنيد، اعمالتان را درست گردانيد و نهانتان را خالص سازيد و امر به معروف و نهى از منكر كنيد، تا خداوند دعايتان را مستجاب كند . (73) » بدين ترتيب، از آنجا كه مؤثر نبودن امر به معروف و نهى از منكر ناشى از خود و دوگانگى گفتار و كردار ما است، بايد به اصلاح خود پرداخت و از خود الگويى درست ارائه داد. شيخ طوسى در بحث از مراتب امر به معروف و نهى از منكر در اين باب سخن زيبايى دارد: مقصود از امر به معروف يدى [يا اقدام عملى] آن است كه شخص آمر، خود به كارهاى معروف بپردازد و از منكرات بازايستد، به حدى كه مردمان به او اقتدا كنند (74) لذا مىتوان گفت كه از نظر امام در صورت عدم تأثير امر به معروف و نهى از منكر، اين فريضه ساقط نمىشود. بلكه بايد كوشيد تا موانع تأثير برطرف و زمينههاى تأثير از طريق شناخت قانونمندىهاى جامعه فراهم شود.
حال دومين پرسش مطرح مىشود: مقصود از تأثير چيست؟ بىگمان آشكارترين مصداق تأثير، آن است كه فردى يا سازمانى كه مخاطب امر و نهى است، آن را بپذيرد و بدان گردن نهد. اما تأثير در همين حد متوقف نمىشود: بسا كه ما كسى را امر به معروف كنيم و از منكر بازداريم، اما آن شخص به گفته ما ترتيباثرى نمىدهد و همچنان روش خود را دنبال مىكند. باز در اين صورت نمىتوان نتيجه گرفت كه گفته ما بىتأثير بوده است، شايد پس از ما ديگرى و ديگران باز او را امر و نهى كنند و بدينترتيب برآيند اين چند امر و نهى، موجب به صلاح آمدن آن شخص شود. شايد هم سخن آمر در آن شخص مطلقا تأثير نكند، اما حداقل ديگرى از اين امر و نهى بهرهمند شود. اگر هم هيچ كس اثرى و ثمرى از اين امر و نهى نبرد، باز همين كه آمر با امر و نهى خود نشان مىدهد كه زنده است و مرده متحركى نيست و جامعه درمىيابد كه هنوز كسانى هستند كه در برابر منكرات حساسيت نشان مىدهند، خود بيشترين تأثير را دارد. در سوره اعراف داستان كسانى آمده است كه با آنكه امر به معروف خود را مؤثر نمىدانستند، خطاكاران بنىاسرائيل را امر و نهى مىكردند. گروهى ديگر كه خود گرد بدى نمىگشتند، اما در آن شرايط نيز امر و نهى خود را بىاثر مىدانستند، معترضانه به آمران مىگفتند : «چرا گروهى را پند مىدهيد كه خداوند آنان را نابود خواهد كرد يا آنكه آنان را سخت كيفر خواهد داد؟ (75) » آمران كه هنوز از تأثير امر و نهى خود يكسره نوميد نشده بودند، دو دليل براى كار خود مىآوردند: يكى آن كه نزد پروردگارشان معذور باشند و اتمام حجتى كرده باشند، و ديگر آنكه، احتمال پندپذيرى آنان را يكسره منتفى نمىدانستند. (76) به گزارش قرآن از اين سه دسته ـ يعنى آمران به معروف، تاركان معروف و مرتكبان منكر و افراد بىتفاوت و منفعل ـ تنها دسته اول، يعنى كسانى كه در عين نوميدى همچنان دست از تكليف خود نمىكشيدند، نجات يافتند و ديگران بر اثر فسق خود، كيفر ديدند. (77) پس هنگامى مىتوان از تأثير امر و نهى سخن گفت كه آن را از منظرى كلان و در بستر تاريخ و جامعه ديد. از نگاه كوتاهنگرانه، قيام امام حسينعليه السلام كه به قصد امر به معروف و نهى از منكر بود، بىتأثير بود؛ اما اگر از منظرى گستردهتر بنگريم، بيشترين تأثير را داشت و دارد. درك درست تأثير امر و نهى، نيازمند شناختن قوانين جامعه و مكانيزم نفوذ كلام است. از ديدگاه امام علىعليه السلام همگان مكلف به امر به معروف و نهى از منكرند . اگر هم امر و نهى خود را بىتأثير ديدند، نبايد آن را ترك كنند، بلكه بايد بكوشند تا با اخلاص عمل، امر و نهى خود را مؤثر سازند و بدينترتيب اساس شريعت را زنده نگه دارند . دامنه تأثير نيز چندان گسترده و عميق است كه نمىتوان آن را در چارچوب محدودى گنجاند و اگر سخنى در جايى اثر فورى نداشت، از مؤثر نبودن آن بهطور مطلق سخن گفت. گاه نفس امر به معروف و نهى از منكر، مؤثر است و نشان حضور دين در جامعه. بدين روى در مورد تأثير بايد ديد اين امر و نهى در چه حدى و متوجه چه كسانى است.
.3 اصرار بر ادامه منكر و ترك معروف
هدف از امر به معروف و نهى از منكر، ميراندن منكر و احياى معروف در جامعه است. اين كار نيازمند حضور فعال مسلمانان در جامعه و وجود سازمانهاى مسئول براى پيشبرد اين هدف است . با اين همه بسا شخص يا سازمانى كه گاه مرتكب منكرى شوند و يا معروفى را واگذارند و آنگاه خود متوجه خطاى خويش شده، آن را جبران كنند. در اين صورت،جايى براى امر به معروف و نهى از منكر نمىماند. براى مثال شخصى كه بر اثر غفلت يا وسوسه شيطان، واجبى چون نماز را وامىگذارد و منكرى چون شرب خمر را مرتكب مىشود و از آنجا كه نفس اماره او را تحريك كرده است، از راه راست بازمىماند، اما آنگاه متوجه نادرستى رفتار خود شده، توبه مىكند و نماز گذشته را بهجاى مىآورد، عملا خودش را امر به معروف و نهى از منكر كرده است و ديگر نيازى به امر و نهى ديگرى ندارد. بنابر اين هر كس در اين شرايط دست به امر به معروف و نهى از منكر بزند، فلسفه اين فريضه را فراموش كرده و به دامن شكلىگرى در غلتيده است. چنين كارى ديگر امر به معروف و نهى از منكر ناميده نمىشود، بلكه عيبجويى، سركوفت زدن و نمك بر زخم ديگران پاشيدن است كه خود از مصاديق بارز منكر بهشمار مىرود؛ زيرا تعيير مسلمان و تحقير او، از منكرات مسلم است. از اينرو فقيهان بهحق اين شرط را گنجاندهاند و گفتهاند نهى از منكر در جايى است كه بدانيم شخص مرتكب منكر، بر شيوه نادرست خود اصرار دارد و همچنان در بند كجروى است؛ ولى اگر اين اطمينان حاصل نشد، ديگر امر و نهى او معنا و وجوب ندارد؛ بلكه بهتصريح بسيارى از فقيهان حرام است. صاحب جواهر در اين باب مىگويد : «در اين صورت ايندو [ امر و نهى] همانگونه كه بسيارى به آن تصريح كردهاند، حرام است. (78) » سنت امام علىعليه السلام در باب گناهكاران دقيقا براساس اين منطق استوار بود و ايشان بهگونههاى مختلفى مىكوشيد، خطاهاى اتفاقى را ناديده بگيرد و مرتكبان را به فراموش كردن آن تشويق نمايد. هرگاه كسى كه مرتكب منكرى، نزد امامعليه السلام مىآمد و از ايشان مىخواست تا حد را بر او جارى كند، نخست به شكلهاى مختلفى طفره مىرفت و پس از ثبوت جرم و پافشارى مجرم براى اجراى حد، اگر ممكن بود، از اجراى حد درمىگذشت. زيرا از نظر امام، اجراى حدود براى تأمين سلامت اخلاقى جامعه است، نه كينهجويى و تشفىخاطر، و هرگاه احراز شود كه بر اثر توبه شخص گناهكار احتمال تكرار جرم منتفى است، از اجراى حد به عنوان حق امام خوددارى مىكرد. (79)
.4 موجب مفسده نبودن اجراى اين فريضه
يكى ديگر از شرايط مسلم امر به معروف و نهى از منكر، آن است كه اجراى آن مفسدهاى در پى نداشته باشد. بدينمعنا كه هدف امر و نهى دعوت به خير و صلاح و بازداشتن از شر و فساد است؛ اما اگر اجراى آن نتيجه معكوسى بهبار آورد، ترك آن درستتر است. ليكن مسئله اصلى آن است كه غالبا فقيهان، مفسده را به ضرر و آن هم ضرر شخصى تفسير و تبديل كرده و گفتهاند كه هرگاه اجراى اين فريضه براى آمر و ناهى ضررى داشته باشد، وجوب آن ساقط مىشود؛ يعنى نخست مفسده را ـ كه به معناى بىاثر ماندن يا نتيجه بدتر بهبار آوردن است ـ به ضرر فروكاستهاند، آنگاه ضرر را نيز از منظرى فردگرايانه و شخصى نگريستهاند .
محقق حلى درباره اين شرط مىنويسد: «و اين كه در انكار مفسدهاى نباشد، پس اگر گمان كند ضررى متوجه او يا كسى از مسلمانان مىشود، وجوب آن ساقط مىگردد. (80) » صاحب جواهر براى اثبات اين مطلب هشت دليل مىآورد كه مهمترين آنها آيه شريفه «خويشتن را بهدست خويش به هلاكت ميندازيد» (81) است. بررسى و نقل و نقد اين دلايل، بيرون از چارچوب اين بحث است؛ ليكن اشاره به سخن يكى از فقهاى معاصر در اين باب بىفايده نيست. ايشان مىگويد: «دلايلى كه صاحب جواهر بر عدم ضرر و حرج آورده است، همهاش ضعيف است.» (82) چون اساسا هيچ نهى و امرى بدون اندك ضررى ممكن نيست و به مقدارى كه امر و نهى اهميت پيدا مىكند، زيانهايى متوجه آمر و ناهى است. بنابر اين پذيرش اين شرط به صورت مطلق، معادل ترك اين فريضه است. قرآن كريم از زبان لقمان گزارش مىكند كه به فرزندش فرمود : يا بنى اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر على ما اصابك. ان ذلك من عزم الامور؛ «اى پسرك من، نماز بگزار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر هر چه به تو رسد صبر كن كه اين از كارهاى سترگ است. (83) » اين آيه بهروشنى نشان مىدهد كه امر به معروف و نهى از منكر، زيانهايى را متوجه آمر و ناهى مىكند، اما اين مسئله باعث تعطيل آن نمىشود؛ بلكه بايد اين سختىها و تلخىها را برتافت. شيخ طوسى، در تفسير اين آيه مىنويسد: «و بر آن سختىها و رنجهايى كه به سبب امر به معروف و نهى از منكر، از مردم به تو مىرسد صبر كن و در اين دلالتى است بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر؛ هر چند در آن پارهاى سختىها باشد. (84) » درباره اين شرط سخن فراوان است و نقض و ابرامهاى بسيارى مىتوان بهدست داد؛ (85) اما يك نكته مسلم است و آن اين كه اجراى اين فريضه هر قدر هم ضررهايى براى آمر و ناهى داشته باشد، ترك آن زيانهاى بيشترى دارد؛ از جمله حاكميت اشرار و مستجاب نشدن دعاها، و هيچ زيانى از اين بالاتر نيست كه حاكميت اسلام مضمحل شود و دولت بهدست سفلگان قوم بيفتد. مگر قرار است كه تحقق اسلام و پيشبرد احكام آن بدون ضرر و زيان باشد؟ مگر اسلام خود بدون ضرر و زيان استقرار يافت؟ در اين باب گزارش امام علىعليه السلام كه از آغاز در شكلگيرى اسلام حضور و نقش اساسى داشته است، گوياتر از هر تحليلى است. ايشان درباره سختىهايى كه مسلمانان صدر اول به جان خريدند و جانبازىهايى كه كردند، مىفرمايد: ما ـ در ميدان كارزار ـ با رسولخدا بوديم. پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مىكشتيم و در خون مىآلوديم. اين خويشاوندكشى ـ ما را ناخوش نمىنمود ـ بلكه بر ايمانمان مىافزود، كه در راه راست پا برجا بوديم، و در سختىها شكيبا و در جهاد با دشمن كوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به يكديگر مىجستند و چون دو گاو نر سر و تن هم را مىخستند . هر يك مىخواست جام مرگ را به ديگرى بپيمايد و از شربت مرگش سيراب نمايد. گاه نصرت از آن ما بود و گاه دشمن گوى پيروزى را مىربود. چون خداوند ـ ما را آزمود ـ و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت و رايت پيروزى ما را برافراخت. چندان كه اسلام به هر شهر و ديار رسيد و حكومت آن در آفاق پديدار گرديد. به جانم سوگند، كه اگر رفتار ما همانند شما بود، نه ستون دين برجا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوشنما. (86) بدين ترتيب جهاد كه خود مرتبهاى و شكلى از امر به معروف و نهى از منكر است، مستلزم زيانهاى بسيار است، با اين حال امام هرگز در وجوب آن ترديد نمىكند. معلق كردن امر به معروف و نهى از منكر بر بىضررى، يا اصل اين فريضه را به تعطيلى مىكشاند و يا آنكه آن را خنثا و بىاثر مىسازد و به مواردى كاملا جزئى محدود مىكند.
اگر هم اين فريضه را براساس سود و زيانش بسنجيم، هيچ زيانى بدتر از خشم خداوند متعال و از ميان رفتن نيكان به جرم گناه بدكاران نيست. بنابراين مشروط ساختن اين فريضه به بىزيان و ضرر بودن، جاى تأمل بسيار دارد. اگر از اين منظر به احكام اسلامى بنگريم، غالب احكام آن متضمن ضرر براى مكلف است. براى مثال پرداخت خمس و زكات موجب متضرر شدن مكلف مىگردد و اين با قاعده كلى و حاكم در فقه كه مدعى است «لاضرر ولاضرار» سازگار نيست. مرحوم شهيد صدر، طى تحليل دقيقى، اين رويكرد فردگرايانه را در فقه شيعى بررسى و دلايل و نتايج آن را بيان كرده است. به گفته وى: يكى از نتايج محدود شدن هدف اجتهاد و اكتفا به جنبه فردى زندگى، نديده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احكام و مسائلى است كه به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود... اين رويكرد ذهنى نزد فقيهان، موجب رسوخ فردگرايى در نظرگاه آنان مىشد و بر استنباطات آنان تأثير مىگذاشت و آنان مىآموختند تا از زاويه فردى به مسائل اسلامى بنگرند. (87) ايشان آنگاه دو مثال براى اثبات نظر خود نقل مىكنند؛ يكى از اصول و ديگرى از فقه: مثال فقهى همان قاعده لاضرر است كه از نظرگاه فردى پرسشبرانگيز و متناقض مىنمايد و با واقعيت زندگانى فردى افراد سازگار نيست. اما بايد توجه داشت چنين قاعدهاى تنها در گستره اجتماع و در سطح روابط كلان درست فهميده و دريافت مىشود و هرگونه اعتراض به آن مندفع مىگردد؛ چرا كه «چنين نگاهى به شريعت فرصت اين اعتراض را پيش مىآود كه اين احكام را [ قصاص، زكات، ديه، خمس و...] زيانبار تصور كنند؛ حال آنكه اين احكام در متن شريعتى كه فرد را جزئى از جامعه مىداند و مصالح او را در گرو مصالح جامعه مىشناسد، نهتنها ضررى و زيانبار نيستند، كه نبود آنها باعث ضرر و زيان به جامعه است. (88) » بنابراين به نظر مىرسد كه مشروط كردن امر به معروف و نهى از منكر، به ضررى نبودن آن، ناشى از نگاه فرد گرايانه به اين فريضه است. حال آن كه اساس و بنياد اين فريضه، اجتماعى است و اگر بخواهيم آن را نه به صورت شكلى، بلكه با همه ابعاد آن، مجال ظهور بدهيم، نيازمند تشكيلات عظيم و نهايتا دولتى مسئول هستيم. پس «در نهايت، تحقق اين فريضه به تشكيل حكومت اسلامى بستگى دارد. (89) » تنها در آن صورت است كه مىتوان با ضررهاى قطعى و احتمالى اجراى اين فريضه روياروى شد و «با كسب قدرت... مىتوان ضررهاى احتمالى و خسارات متصوره را... به حداقل رساند . (90) » سخنى كه فقيهان در باب مراتب امر به معروف و نهى از منكر دارند و تأكيد بر اين كه پارهاى از مراتب آن نيازمند حكم امام يا شخص مأذون از سوى او است، بر اين نظرگاه صحه مىگذارد . اساسا اگر از نگاهى فراگير و كلان به اين مسئله بنگريم، ديگر جايى براى سخن از اين شروط نمىماند.
اگر امر به معروف و نهى از منكر را نسبت به هر فرد بسنجيم و آنگاه آن را مشروط به بىضررى كنيم، طبيعتا اين فريضه را وانهادهايم. اما اگر آن را تكليفى همگانى و ناظر به كليت جامعه بدانيم، در آن صورت ضرر آن را بايد با مفسده عام سنجيد.
.5 پايبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود
پارهاى فقيهان بر آن رفتهاند كه يكىديگر از شرايط امر به معروف و نهى از منكر آن است كه آمر به معروف و ناهى از منكر، خود به گفتههايش پايبند باشد و گفتارش از كردارش فراتر نرود. شيخ بهايى با استناد به آياتى مانند «آيا در حالى كه كتاب را مىخوانيد، مردم را به نيكى فرمان مىدهيد و خود را فراموش مىكنيد؟ آيا به عقل درنمىيابيد؟ (91) » و «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چرا سخنانى مىگوييد كه بهكارشان نمىبنديد؟ خداوند سخت به خشم مىآيد كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد. (92) » و همچنين روايات بسيارى قريب به مضمون اين آيات، اين شرط را جزو شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر شمرده است. ليكن صاحب جواهر نظر او را رد و دلايلش را يكايك نقد مىكند و استدلال مىكند كه مقصود اين آيات و روايات اين نيست كه امر به معروف و نهى از منكر بر كسى كه پايبند گفتههايش نيست، واجب نمىباشد. بلكه اين نصوص در مقام نكوهش كسانى است كه خود از دانستههاى خويش بهره نمىگيرند و چون كوران مشعلهدارند كه راه را بر ديگران روشن مىكنند، اما خود همواره در تاريكى بهسر مىبرند. (93) بدينترتيب اين شرط، شرط تأثير است، نه شرط وجوب. غزالى اين تفاوت را با آوردن مثالى نيك توضيح مىدهد: اين [نوع امر به معروف و نهى از منكر] فاسق را نيز روا بود. كه بر هر كسى دو چيز واجب است: يكى آن كه خود كند و ديگرى آن كه نگذارد ديگرى بكند و اگر يكى دست بداشت، ديگرى دست چرا بايد داشت؟ اگر كسى گويد كه: زشت بود كه كسى جامه ابريشمين دارد، حسبت كند و از سر ديگرى بركشد. و خود شراب مىخورد و شراب ديگران مىريزد؛ جواب آن است كه زشت ديگر بود و باطل ديگر [ زشتى مسئلهاى است و واجب نبودن مسئله ديگر] اين از آن زشت باشد كه مهمترين بداشت، نه آن كه اين نشايد؛ اگر كسى روزه دارد و نماز نكند، اين زشت دارند، از آن كه مهمترين دست بداشت؛ نه از آنكه اين روزه داشتن نشايد و باطل بود. (94) با توجه به همين نكته است كه عمده فقيهان، اين شرط را جزو شرايط وجوب ندانسته و گفتهاند كه چون اين فريضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نيست، حتى بر تاركان معروف و مرتكبان منكر نيز واجب است. (95) اما، اين داورى تنها يك جنبه قضيه را حل مىكند و نشان مىدهد كه به لحاظ فقهى، همه مكلفان مخاطب اين فريضهاند و تاركان معروف و فاسقان همانقدر موظف به اجراى اين فريضهاند، كه عاملان به معروف و صالحان. اما اين فريضه بار اجتماعى نيز دارد و جنبه تربيتى و اصلاحى آن فراتر از اسقاط تكليف است. بنابراين به سادگى نمىتوان مسئله را حلشده دانست. سعدى داستانى در اين باب دارد كه بعد اجتماعى اين فريضه و نقش اين شرط را در آن خوب به نمايش مىگذارد. به روايت سعدى: فقيهى پدر را گفت: هيچ از [اين (96) ] سخنان [رنگين دلاويز] متكلمان در من اثر نمىكند. سبب آن كه نمىبينم از ايشان كردار[ى] موافق گفتار.
ترك دنيا به مردم آموزند
خويشتن، سيم و غله اندوزند
[عالمى را كه گفت باشد و بس
هر چه گويد نگيرد اندر كس]
عالم آن كس بود كه بد نكند
نه بگويد به خلق و خود نكند
اتأمرونالناس بالبر و تنسون انفسكم؟
عالم كه كامرانى و تنپرورى كند او خويشتن گم است، كه را رهبرى كند؟
پدر گفت: اى پسر، به مجرد اين خيال باطل نشايد روى از تربيت ناصحان بگردانيدن و... گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش كردار باطل است آنچه مدعى گويد
خفته را، خفته كى كند بيدار؟
مرد بايد كه گيرد اندر گوش
ور نبشته است، پند بر ديوار را (97) نظر سعدى آن است كه انسان بايد بتواند گفته را از گوينده جدا كند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بنيوشد و آن را بهكار بندد. حق آن است كه اگر آدمى به اين حد از رشد و كمال برسد كه بتواند فارغ از دغدغههاى گوناگون گوهر را از خلاب بيرون بكشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذيرد و حكمت را گمشده خويش بداند كه آن را هرجا يافت، مملوك خود بشناسد، زهى سعادت و كمال. اين يكى از آموزههاى بزرگ معصومان است كه هر كس حقيقت را از هر كس بود، بپذيرد و آن را آويزه گوش خود سازد. امام علىعليه السلام در اين باب مىفرمايد: «حكمت گمشده مؤمن است. حكمت را فراگير، هر چند از منافقان. (98) » همچنين ايشان مىفرمايد: «حكمت را هرجا باشد، فراگير كه حكمت ـ گاه ـ در سينه منافق بود. پس در سينهاش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سينه مؤمن بيارمد. (99) » در هر صورت، حكمت مطلوب و مراد مؤمن است و ملك خصوصى هيچكس نيست و شايستهترين مالك او، همين مؤمن است. اما دريغ كه عملا همه به اين حد از رشد و كمال نمىرسند و غالبا ارزش و درستى هر گفته را با گويندهاش مىسنجند و نخست تكليف خود را با گوينده روشن مىكنند و اگر مشروعيت و صلاحيت او را تشخيص دادند، آنگاه به گفتهاش عمل خواهند كرد و يا آن را خواهند پذيرفت. اين مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جايگاه ويژهاى دارد و براساس تحقيقات متعدد، ثابت شده است «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پيام مشهود باشد، به همان ميزان به اعتبار او نزد ديگران افزوده مىشود... از اينرو افراد صادق، اعتبار بيشترى پيدا مىكنند. (100) » يعنى مردم نخست به گوينده مىنگرند و او را بهگونهاى ارزيابى مىكنند و سپس براساس درجه مشروعيت و صلاحيتى كه برايش قائل شدهاند، سخنانش را مىپذيرند. پس نمىتوان گويندگان را همچون ماشينى فرض كرد كه شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اينجا حب و بعضها و دلبستگىها نقش عمدهاى دارد. اين مسئله در امور تربيتى بسيار حادتر و جدىتر است. مردمان از كسى كه آنان را به صلاح دعوت مىكنند و از بدى بازمىدارند، انتظار دارند كه خود پيشاپيش مظهر صلاح و پرهيز از فساد باشند. اين همه تأكيد در باب اين كه علم هر كس بايد با عمل او برابر باشد و گفتهاش از كردارش بالاتر نباشد، ناظر به همين گرايش روحى افراد است. ما غالبا پيش از ارزيابى صحت و سقم سخنى، مىنگريم كه گوينده آن كيست. با توجه به اين نكته است كه حساسيت اين شرط در باب امر به معروف و نهى از منكر آشكارتر مىگردد.
گنجينه امثال و حكم فارسى و عربى سرشار از نقد و نكوهش دوگانگى كردار و گفتار و بىاثرى چنين روشى است. تعبيراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون كند؟» و «كور خود مباش و بيناى مردم» و «اى فقيه، اول نصيحتگوى نفس خويش باش» و «توبهفرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند؟» و «كه راه بجويد ز كور بىبصرى؟» و «غير تقى يأمر الناس بالتقى/طبيب يداوى الناس وهو عليل» و هزاران مثل از اين دست، گوياى اهميت اين شرط است.
با توجه به اهميت اين شرط است كه مىبينيم امام علىعليه السلام، بر آن تأكيد بسيار دارند و اگر در باب شروط ديگر، چندان سخنى به تصريح نمىگويند، بر اين شرط بسيار پافشارى مىكنند و آن را اساسىترين شرط امر به معروف و نهى از منكر مىشمارند. گيرم كه مقصودشان از شرط، شرط تأثير باشد، نه وجوب، مگر نه اين كه هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همين تأثير است؟ امامعليه السلام كسانى را كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، اما خود به گفتههايشان عمل نمىكنند، لعنت مىكنند و مىفرمايند: «خداوند آمران به معروف را كه خود آن را وامىگذارند و ناهيان از منكر را كه خود بدان عمل مىكنند، لعنت كند. (101) » ايشان همچنين پيششرط امر و نهى را پايبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمايند: «نهى از منكر كنيد و خود از آن بازايستيد؛ چرا كه پس از بازايستادن، به بازداشتن فرمان يافتهايد . (102) » ايشان خود را پيشاهنگ اين روش و شيوه مىداند و مىفرمايد: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغيب نمىكنم، مگر آن كه پيش از شما بدان روى مىآورم و شما را از معصيتى بازنمىدارم، مگر آن كه پيش از شما خود از آن بازمىايستم. (103) » در تفسير آيه شريفه رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكرالله؛ «مردانى كه تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا غافل نمىسازد» (سوره نور، آيه 37) به وصف خدامردانى مىپردازد كه تجلى حق در زمين هستند. شاخصه كار اينان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگويند، خود نيز بدان عمل مىكنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىكنند و از منكر بازمىدارند و خود از آن بازمىايستند. (104) » اين نكته درباره مربيان مردم و كسانى كه خود را در موضع رهبرى و راهنمايى نشاندهاند، مهمتر است. آنان بايد با عمل نه گفتار، مردم را هدايت كنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. بدين رو، از نظر امام علىعليه السلام «آنكه خود را پيشواى مردم سازد، پيش از تعليم ديگرى بايد به ادب كردن خويش بپردازد و پيش از آنكه به گفتار تعليم فرمايد، بايد به كردار ادب نمايد. و آنكه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايستهتر به تعظيم است از آنكه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد. (105) » بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منكر به معناى سخن گفتن و ديگران را به زبان راهنمايى كردن نيست، بلكه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منكر است . ايشان به هنگام يادكرد از يكى از يارانشان با شيفتگى او را وصف مىكنند و يكى از اوصاف او را چنين باز مىگويند: «آنچه مىگفت مىكرد و آنچه نمىكرد، نمىگفت. (106) » اين همه تأكيد، نشان از نقش پايبندى آمر و ناهى به گفتههاى خود دارد. لذا امام اگر چندان به شروط ديگر اشاره نمىكند، بر اين يك، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منكر مىشمارد؛ زيرا كه بدون اين شرط، امر و نهى تنها فريادى در برهوت خواهد بود؛ بىكمترين اثرى. البته مقصود آن نيست كه نبايد به امر و نهى زبانى پرداخت، بلكه اين نيز لازم است. اما اگر در پى تأثير باشيم، از باب «دوصد گفته چون نيم كردار نيست» بايد خودمان جلوهاى از معروفها گرديم.
يادكردنى است كه اگر به امر به معروف و نهى از منكر، از منظرى كلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگريم، آنگاه اهميت و موقع اين شرط و لزوم آن آشكارتر مىگردد. مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، صرفا سخنپراكنى و اسقاط تكليف به هر قيمتى نيست، تا عامل نبودن آمر را مهم نشماريم و شرط ندانيم. بلكه چون مقصود تحقق معروف است، بايد آمران اگر خود عامل نيستند، دهان ببندند و حرمت اين فريضه را نشكنند. به گفته مرحوم صاحب جواهر : بر كسى كه به نصوص و جز آنهايى كه نقل كردهايم، احاطه يافته است، مخفى نماند كه مقصود از امر به معروف و نهى از منكر، واداشتن به آن از طريق ايجاد معروف و دورى گزيدن از منكر است، نه سخن تنها. (107) پس اگر حقا شرطى را بايد براى امر به معروف گذاشت، همين شرط است و توجه كرد كه مقصود از اين شرط، شرط تأثير است.
گفتار سوم: مراتب و آداب امر به معروف و نهى از منكر
هدف از امر به معروف و نهى از منكر، تأثير آن است. مقصود آن است كه با اجراى اين فريضه، مردم از منكرات بازايستند و به معروفها روى آورند. از اينرو بايد به جنبه عملى اين فريضه توجه بسيارى نشان داد. كاربست اين فريضه تابع منطق سادهاى است و آن حركت از ساده به دشوار و يا به تعبير فقها الايسر فالايسر است. در اينجا مقصود نه عقدهگشايى است و نه كينهكشى. هدف فقط تحقق معروف و از ميان بردن منكر است. به گفته شهيد مطهرى: امر به معروف و نهى از منكر از كارهايى است كه ساختمان و كيفيت ترتيب آن و اين كه در كجا مفيد است و به چه شكل مفيد است و مؤثر است و بهتر ثمر مىدهد و به بار مىنشيند و نتيجه مىدهد، همه را شارع در اختيار عقل ما و فكر ما و منطق ما گذاشته است. (108) بدينترتيب، سخن از شيوه واحد و ترتيب معين، كارگشا نيست. اما در اينجا چند نكته بايد مورد توجه قرار گيرد: نخست آنكه هدف از اجراى اين فريضه، اثرگذارى است. اين فريضه برخلاف فرايض عبادى كه بهطور مطلق از ما خواسته شده و نمىتوانيم تأثير آنها را معين كنيم، دقيقا مشروط و منوط به تأثير است و در شرط دوم آن هم ديديم كه اثرگذارى از شروط آن است . لذا همواره اين نكته بايد مدنظر باشد. ديگر آن كه، چنين نيست كه هميشه امر و نهى شونده پايينتر و كمشخصيتتر از آمر و ناهى است؛ بلكه او نيز انسانى است با حقوقى همسنگ آمر و چهبسا از نظر انسانى و اخلاقى از او برتر باشد. (109) به همين دليل تحقير او و آزردنش خلاف شرع و حرام است. (110) نكته سوم آن كه هدف از اجراى اين فريضه، اجراى آن به هر شكل و با هر قيمتى نيست، بلكه شيوههاى اجرايى نيز بايد درست و انسانى و اخلاقى باشد. اساسا هدف مقدس از طريق بهكار گرفتن وسيله مقدس بهدست مىآيد، نه وسيله نامشروع. با توجه به اين نكات است كه مسئله مراتب امر به معروف و نهى از منكر در فقه و اخلاق ما مطرح شده است و از ما خواستهاند تا اين مراتب را حتىالمقدور رعايت كنيم. مقصود از رعايت كردن اين منطق آن است كه بيشترين نتيجه را با كمترين هزينه و مئونه بهدست آوريم و گرهى را كه با دست گشوده مىشود، با دندان نگشاييم. از اينرو، الگوى كلى مراتب و انگاره آن براساس سه مرتبه شكل گرفته است و فقها بر آن رفتهاند كه مراتب انكار از انكار قلبى، زبانى و عملى تشكيل مىشود و آمر و ناهى بايد به ترتيب از اين سه مرحله بگذرد. (111) البته هر يك از اين مراتب، خود داراى زيرمرتبههاى ديگرى مى تواند باشد كه آمر و ناهى براساس شناختى كه از جامعه و مخاطبان خود دارد، مىتواند آنها را شناسايى كرده، بهكار گيرد.
خاستگاه اين الگو را مىتوان در سخنان امام علىعليه السلام يافت. ايشان طى سخنانى در باب جهاد و به قصد برانگيختن مردم بهسوى آن فرمود: اى مؤمنان، آنكه بيند ستمى مىرانند يا مردم را به منكرى مىخوانند و او به دل خود آن را نپسندد، سالم مانده و گناه نورزيده و آنكه به زبان انكار كرد، مزد يافت و از آنكه به دل انكار كرد، برتر است و آنكه با شمشير به انكار برخاست تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او كسى است كه راه رستگارى را يافت و بر آن ايستاد و نور يقين در دلش تافت. (112) همچنين، روزى هنگام ايراد خطبه، مردى برخاست و به حضرت گفت: «اى اميرمؤمنان، ما را از مرده زندگان باخبر ساز. (113) » امام نيز پذيرفت و پس از اشاره به بعثت پيامبران و حاكميت آنان، از نسلهايى كه پس از آنان آمدند سخن گفت و آنان را اينگونه تقسيم كرد: از مردمان كسى است كه كار زشت را ناپسند مىشمارد و بهدست و زبان و دل خود آن را ناخوش مىدارد، چنين كس خصلتهاى نيك را به كمال رسانيده؛ و از آنان كسى است كه به زبان و دل خود انكار كند و دست به كار نبرد، چنين كس دو خصلت از خصلتهاى نيك را گرفته و خصلتى را تباه ساخته؛ و از آنان كسى است كه منكر را به دل زشت مىدارد و بهدست و زبان خود بر آن انكار نيارد، چنين كس دو خصلت را كه شريفتر است ضايع ساخته و به يك خصلت پرداخته؛ و از آنان كسى است كه منكر را بازندارد به دست و دل و زبان، چنين كسى مردهاى است ميان زندگان؟ (114) بدينترتيب، از نظر حضرت، امر به معروف و نهى از منكر، داراى سه مرتبه است كه يكى برتر از ديگرى است: .1 مرتبه قلبى؛ .2 مرتبه زبانى؛ .3 مرتبه عملى. مقصود از مرتبه قلبى آن است كه انسان حداقل در دل خويش ميان معروف و منكر تفاوت نهد و خواهان معروف باشد و منكر را ناخوش بدارد. اين كمترين مرتبهاى است كه صالح را از طالح و درستكار را از بدكار جدا مىسازد و اگر كسى به قلب نيز از منكر ناخشنود نباشد، همدست بدكاران و شريك جرم آنان خواهد بود. امام خود، درباره اين عنصر قلبى و اهميت آن مىفرمايد: «مردم، خشنودى و خشم [از چيزى] همگان را [در پيامد آن] شريك سازد [و كيفر و پاداش آنچه بدان راضى شدهاند به آنان بپردازد] چنانكه ماده شتر ثمود را يك تن پى نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا ـ كه گرد اعتراض نگرديدند ـ و همگى آن كار را پسنديدند. (115) » لذا هر مسلمانى بايد منكر را بد بشمارد و معروف را بپسندد وگرنه از مسلمانى بويى نبرده و مرده متحركى است و به تعبير امام، مردهاى ميان زندگان است. از نظر امام اساسا چنين كسى مسخ شده و از طبيعت انسانى خود بيرون شده است: «آن كه به دل كار نيكى را نستايد و كار زشت را ناخوش نيايد، طبيعتش دگرگون شود، چنانكه پستى وى بلند و بلندىاش سرنگون . (116) » اين مسخشدگى تا آنجا پيش مىرود كه چنين كسى هر چند خود مرتكب گناه نشده باشد، شريك گناهكاران بهشمار خواهد آمد. به گفته امام: «آنكه به رفتار گروهى خشنود است، مانند آن است كه شريك رفتارشان باشد. (117) » عكس اين مطلب هم راست است: آن كه شاهد رفتار نادرست كسانى است، اما به دل آن را ناخوش مىدارد، گويى اساسا شاهد آن رفتار نبوده است. امام علىعليه السلام به روايت از سولخداصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «هر كه شاهد ماجرايى باشد و آنرا ناخوش دارد؛ مانند كسى است كه آنرا نديده است و آنكه شاهد ماجرايى باشد و آن را خوش دارد، مانند كسى است كه شاهد آن بوده است. (118) » صرف ناخوش داشتن نيز كافى نيست. اين ناخشنودى بايد ظهور و بروزى در چهره و رفتار انسان داشته باشد. بدين روى امام خبر مىدهد كه «رسولخدا به ما فرمان داد تا با معصيتكاران با چهرههايى دژم روبرو شويم. (119) » اما دومين مرتبه از نظر امام آن است كه مسلمان به زبان امر و نهى كند. كسى كه چنين مىكند، دستكم اعتراض خود را نسبت به رفتار نادرست نشان مىدهد و موضع خود را به نمايش مىگذارد. تحقق بسيارى از معروفها و از ميان رفتن بسيارى از منكرها در گرو ظهور اين مرتبه از امر به معروف و نهى از منكر است. با حضور اين عنصر است كه افراد حس مىكنند هنوز جامعه زنده است و نبض اخلاقى آن مىزند و نسبت به نادرستىها حساسيت دارد. ليكن مسئله در اين جا متوقف نمىشود و بايد اين گفتار با رفتار آمر و ناهى هماهنگ باشد. براى مثال اين درست نيست كه كسى را نهى از منكر كنيم و آنگاه كه ديديم ترتيباثرى به گفته ما نداد، همچنان مراوده خود را با او ادامه دهيم. امام علىعليه السلام خود از گروهى اسرائيليان نام مىبرد كه در برابر منكر حساسيت زبانى داشتند؛ اما چون دوست خود را نهى از منكر مىكردند و با اين كه او دست از منكر بازنمىداشت، همچنان همنشين و همخوراك او بودند. بدين روى خداوند همگان را به عذاب دچار كرد. (120) از نظر امام برترين مرتبه امر به معروف آن است كه انسان دست به اقدام بزند و عملا براى تحقق معروف و نابودى منكر بكوشد. آنگاه كه آن منكر، حمله نظامى دشمن است، اقدام عملى، برگرفتن سلاح و به جنگ او رفتن است. اما هميشه نيازى به اسلحه برگرفتن نيست و همواره احتمال حمله دشمن وجود ندارد. لذا بايد اقدام عملى يا يدى را در سطح وسيعترى ديد. مقصود از اقدام عملى هرگونه حركت هدفدار و مشروعى است كه براى تحقق معروف و نابودى منكر لازم است. گاه اين اقدام عملى، بسيج نظامى است و گاه كوشش براى سوادآموزى و ريشهكنى بىسوادى و گاه تلاشى است براى سازندگى و آبادانى كشور.
به نظر مىرسد ميان آنچه امام به عنوان مراتب امر به معروف و نهى از منكر نام مىبرد و آنچه فقها در اين باب مىگويند، اندكى اختلاف باشد. امام بر آن است كه هر مسلمان بايد هم به دل و هم به زبان و هم به كردار خواستار معروف و بيزار از منكر باشد و به مقدارى كه از اين مراتب عدول كند و دست از اقدام شويد و تنها به زبان يا دل اكتفا كند، از ارزش دينى او كاسته مىشود. لذا برخورد ايشان با اين مسئله برخوردى ارزشى است و از نظر ايشان مسلمان كامل بايد در هر سه مرتبه فعال باشد. بههمين دليل فرزند خود را توصيه مىكند كه: «بهدست و زبان كار پسند را زشت شمار و از آن كه كار ناپسند كند با كوشش، خود را دور بدار. (121) » اما آنچه فقها در اين باب مىگويند، نه ناظر به آمر و ناهى است، بلكه ناظر به ضرورت و نياز است. اگر منكر با زبان رفع شود، ديگر نيازى به اقدامات ويژه نيست. پس ديگر تعارضى ميان دو نگاه پيشگفته وجود ندارد. به تعبير ديگر، امام به اين مسئله از نگاه عقيدتى مىنگرد و فقها از منظر عملى. بهويژه آنكه پارهاى اقدامات عملى نيازمند تشكيلات و اختيارات و حتى اجازه خاص است و اگر هر كس بخواهد در وسيعترين عرصه و به هر شكلى براى امر به معروف و نهى از منكر، دست به اقدام عملى بزند، به تعبير فقها «اختلال يا فساد نظام» (122) پيش مىآيد.
آداب امر به معروف و نهى از منكر
از ميان فرايض اسلامى، تنها فريضهاى كه مشروط به تأثير است، همين امر به معروف و نهى از منكر است. از ما خواستهاند تا بىتوجه به تأثير، نماز بخوانيم يا روزه بگيريم. ليكن در مورد امر به معروف، مؤثر واقع شدن آن، يكى از شرايط وجوبش بهشمار است. (123) همه شرايط و مراتب و آدابى كه براى اجراى اين فريضه در نظر گرفتهاند، چيزى نيست جز كوشش براى مؤثرتر شدن آن. لذا هرگز در اين مورد نمىتوان به شعار «بر رسولان بلاغ باشد و بس» بسنده كرد. بنا بر اين آنكه در پى امر به معروف و نهى از منكر است، بايد طبيبوار و مشفقانه درد بيمار خود را بشناسد و داروى مناسب آن را تجويز نمايد و در اين راه آدابى را بهكار بندد كه او را موفق سازد. اما «مقصود از آداب، آن چيزهايى است كه رعايت آنها در حصول غرض و گرفتن نتيجه مؤثر است. (124) » برخى از اين آداب، اختصاص به امر به معروف ندارد و شامل بيشتر عرصههاى زندگى نيز مىشود و پارهاى از آنها در پارهاى از كتابها تحت عنوان شرايط امر به معروف و نهى از منكر ذكر شده و يا از مشتقات آنها بهشمار آمده است. تأمل در اين آداب، ما را متوجه حقيقتى ناخوشايند مىكند: بسيارى از امر به معروفهاى ما، در حقيقت امر به منكر و زير پا گذاشتن حقوق مسلم ديگران و تجاوز به حريم زندگى آنان است كه شارع به هيچ روى بدان خشنود نيست.
امام علی (علیه السلام) در كنار تأكيدات بسيار بر اصل اين فريضه، همواره بر آن است تا با آموختن آداب آن، ديگران را از كجفهمى و برداشت ناصواب برحذر دارد و شيوه درست آن را به مؤمنان بياموزد. در اينجا پارهاى از آداب اين فريضه را از منظر امام علی (علیه السلام) نقل مىكنيم. مهمترين اين آداب عبارتند از:
1.پرهيز از تجسس؛ 2.پرهيز از پردهدرى؛ 3.پرهيز از دشنام؛ 4.رفاقت؛ 5.صبورى.
امر به معروف و نهى از منكر، ناظر به حقوق اجتماعى مسلمانان است و تنها در اين حوزه كاربرد دارد. از اينرو كشاندن آن به حريم خصوصى مردم جز مسخ اين فريضه و مشكلسازى نتيجهاى ندارد. اساسا تا ترك معروف يا ارتكاب منكرى آشكار نباشد، كسى را حق پىجويى و تجسس براى احراز آن نيست. اگر كسى در نهان گناهى مرتكب مىشود و يا واجبى را فرومىگذارد، تنها به خودش زيان مىزند، نه ديگرى.
اين مسئله، از مسلمات اسلام است كه هر كس حريم خصوصى خود را دارد و كسى را حق تجسس در آن نيست. داستان خليفه دوم و بالا رفتن از خانه ديگران براى كشف منكر و عكسالعمل آن مسلمان، معروف است. هنگامى كه عمر مچ آن شخص مرتكب منكر را گرفت، آن مرد مدعى شد كه اگر من مرتكب يك منكر شده باشم، تو را سه منكر است كه يكى از آنها، تجسس است كه به تصريح قرآن كريم (سوره حجرات، آيه 12) حرام است. خليفه نيز خطاى خود را پذيرفت و از او درگذشت . اين ماجرا را غزالى در احياءالعلوم (125) و كيمياى سعادت (126) به تفصيل نقل مىكند. از نظر امام علىعليه السلام اساسا اگر گناهى در نهان صورت گيرد و يا واجبى ترك شود، تنها عامل و تارك زيان مىبيند و از رحمت خدا محروم مىگردد، و ديگران از اين كار زيانى نمىبينند. فلسفه امر و نهى نيز در درجه اول حفظ سلامت جامعه است. امامعليه السلام از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند كه ايشان فرمود : «هرگاه بندهاى در نهان گناهى را مرتكب شود، جز او زيانى نمىبيند و هرگاه آشكارا آن را مرتكب شود و بر او خرده نگيرند، عموم مردم از آن زيان مىبينند. (127) » از نظر امام كيفر و مجازات الهى هنگامى دامنگير جمع مىگردد كه گناه فردى آشكارا صورت گيرد: «خداوند عامه را به گناه خاصه، هرگاه آنان در نهان مرتكب كار زشتى شوند و عامه از آن باخبر نشوند، كيفر نمىدهد. (128) » بدينترتيب قلمرو كاربرد امر به معروف و نهى از منكر، اعمال آشكار و جايى است كه ترك معروف يا ارتكاب منكر، آشكار و عيان باشد.
فقها در اين زمينه چندان دقتنظر و احتياط به خرج مىدهند كه نه تنها گناه نهانى را مشمول امر به معروف و نهى از منكر نمىدانند، بلكه معتقدند اگر ترك واجب يا ارتكاب منكر نيز آشكار باشد، اما از سر جهل به موضوع صورت گرفته باشد، باز امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست. براى مثال امام خمينى، در اين باب مىگويد: «اگر فاعل [منكر] جاهل به موضوع باشد، انكار او و رفع جهلش واجب نيست؛ مانند آنكه نماز را از سر غفلت يا فراموشى نخواند و يا بر اثر جهل به موضوع، مسكرى نوشيد. (129) » البته اين مسئله ناظر به موارد عمومى يا جزئى است، اما جايى كه مسئله حياتى باشد، ديگر نمىتوان سكوت كرد: «البته اگر آن مسئله بهگونهاى باشد كه خداوند متعال به هيچ روى ارتكاب و يا تركش را نمىپسندد، مانند قتل نفس محترمه، اقامه آن [فريضه] و امر و نهى در اين مورد واجب است. (130) » بنا بر اين در امر و نهى هم بايد ترك واجب يا ارتكاب منكر، آشكار باشد و هم فاعل و تارك دچار فراموشى يا غفلت و يا جهل به موضوع نشده نباشد وگرنه جايى براى اجراى اين فريضه نيست. از اينرو، بايد اين تلقى نادرست را كه امر به معروف و نهى از منكر، گونهاى فضولى در كار ديگران و تجسس و دخالت در امور شخصى افراد است، كنار گذاشت و براى رفع اين پندار ناروا كوشيد. امر به معروف و نهى از منكر هيچ نسبتى با تجسس و فضولى در كار ديگران ندارد و اگر هم بتوان نسبتى برقرار كرد، نسبت تضاد است.
در اينجا تنها يك استثنا وجود دارد و آنهم بازرسى، بررسى و مراقبت از كردار و اعمال سازمانها و مؤسسات است. از آنجا كه فلسفه وجودى سازمانهاى دولتى و مؤسسات عمومى، تأمين مصالح عامه است، بايد ديد كه آيا در اين مسير گام برمىدارند و آيا براى تحقق اين هدف مىكوشند يا خير. اساسا نظارت بر سازمانها غير از تجسس است؛ زيرا تجسس به معناى كنجكاوى در امور شخصى افراد و دخالت در حريم خصوصى آنان است؛ حال آنكه در سازمانها و مؤسسات، چيزى به نام حريم خصوصى وجود ندارد. اين نهادها با امكانات و بودجه مردم و براى خدمت به آنها پديد آمدهاند و همواره بايد در اين مسير نيز حركت كنند. اين اصل در مورد مديران و گرداندگان مؤسسات عمومى نيز صادق است. چرا كه آنان با در اختيار گرفتن بودجه و امكانات مردمى، متعهد شدهاند در جهت تأمين مصالح جامعه حركت كنند. بنا بر اين بايد احراز شود كه تا چه حد به تعهد خويش پايبندند. البته اين مسئله باز به معناى دخالت در امور شخصى مديران و تجاوز به حريم خصوصى آنان نيست، بلكه مقصود آن است كه همواره بايد حوزه مديريتى و اختيارات چنين كسانى زيرنظر باشد و كنترل گردد. با همين رويكرد است كه امام علی (علیه السلام) از مالك اشتر مىخواهد كارهاى زيردستان و كارگزاران خود را زيرنظر داشته باشد و از طريق فرستادن منهيان و مراقبان، مانع تخلفات احتمالى آنان گردد. در اين مورد ايشان پس از آنكه دستور مىدهد تا كارگزاران براساس توان و شايستگى انتخاب شوند، مىفرمايد: «بر كارهاى آنان مراقبت دار و جاسوسى راستگو و وفاپيشه بر ايشان بگمار كه مراقبت نهانى (131) تو در كارهايشان، واداركننده آنها است به رعايت امانت و مهربانى است بر رعيت. (132) »
انسان، طبيعتا به خطاكارى گرايش دارد، وگرنه ديگر نيازى به امر و نهى نبود. از آنجا كه غرايز در او بالفعل و تربيتپذيرى بالقوه است، (133) اگر به خود واگذاشته شود، به كجروى خواهد افتاد. در اين مرتبه نفس بسيار نيرومند و حاكم و آمر است و همان است كه حضرت يوسف از آن چنين ياد مىكند: «نفس خود را تبرئه نمىكنم كه نفس به بدى فرمان مىدهد، مگر آن كه پروردگارم رحم كند. (134) » بدينترتيب، حتى در آرمانىترين جوامع و با بودن بهترين الگوها، نمىتوان تضمين كرد كه هيچ خطايى رخ ندهد. از اينرو، گفتهاند: «انسان جايزالخطا ـ و حتى گاه واجبالخطا ـ است.» توجه به اين حقيقت، هشدارى است در باب شناخت بيشتر ماهيت انسان و بهكار گرفتن درست اصل امر به معروف و نهى از منكر.
افزون بر اين، نه تنها ارتكاب فحشا و اعمال ناپسند، از نظر دينى منكر است، گزارش و نقل و نشر آن نيز نوعى منكر بهشمار مىرود. از اينرو اگر كسى مرتكب گناهى شد، موظف است آن را پنهان نگه دارد و از تجاهر به آن خوددارى كند. رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم پس از آنكه مسلمانى را كه زنا كرده و آنگاه خود به آن اعتراف كرده بود، حد زد، فرمود : «هر كس بدين ناپاكىها آلوده شد، سزاوار است كه خود را با پوشش خداوند متعال، درپوشد و اظهار مكند. (135) » امام علی (علیه السلام) نيز پس از آنكه مسلمانى به گناه مستوجب حدى اعتراف كرد، خشمگين شد و فرمود: «چهقدر زشت است كه يكى از شما مرتكب اينگونه فحشاها مىشود و سپس در برابر همگان خود را رسوا مىكند! چرا در خانهاش توبه نكرد؟ به خدا سوگند، توبهاش ميان خود و خدا برتر از اجراى حد بر او بهوسيله من است. (136) » بنابراين نه تنها مرتكب گناه حق ابراز آن را ندارد، بلكه ديگران نيز حق ندارند كه گناه پنهان كسى را آشكار و عيان سازند و آن را منتشر كنند. قرآن كريم نيز، در اين باب تهديد سنگينى كرده است. (137) رعايت ظواهر و پايبندى به اصول اخلاق اجتماعى، مسئلهاى است و اخلاقى زيستن در نهان و داشتن خشيت الهى، مسئله ديگرى است. امر به معروف و نهى از منكر در پى تأمين مسئله نخست است. بر اين اساس، هرگونه پردهدرى و افشاگرى درباره گناهان نهان، خود نوعى منكر است و مستوجب مجازات.
نوشتهاند: روزى خليفه دوم بر منبر خود با صحابه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم مشورت كرد و پرسيد: «چه گوييد، اگر امام به چشم خويش منكرى بيند، روا بود كه حد زند؟» گروهى گفتند: «روا بود. (138) » اينان فقط مسئله مجازات را مد نظر داشتند، گويى كه هدف اصلى مجازات، تنبيه مجرم است . حال آنكه واضع قانون، كه عليم و حكيم است، اهداف ديگرى را نيز براى آن در نظر گرفته است كه مهمترين آن حفظ سلامت جامعه و حفظ ظاهر آن است. امام علی (علیه السلام) كه در آنجا حضور داشت، اين پاسخ را نپسنديد و اعلام داشت: خداوند متعال خود، شرط اجراى اينگونه حدود را گواهى دو شاهد عادل قرار داده است و امام را كه يكتن است نرسد به استناد گواهى خود حدى اجرا كند.« اين كارى است كه خداى ـ عزوجل ـ در دو عدل بسته است، به يك تن كفايت نيفتد. و روا نداشت كه امام به علم خويش در اين، كار كند و واجب داشت فرو پوشيدن. (139) » از نظر امام، حفظ سلامت آشكار جامعه، مهمتر از اجراى حدود خاص است كه مستلزم رسواسازى و افشاگرى است. از اينرو طى سخنان كوبندهاى از ياران خود مىخواهد دست از پردهدرى بردارند و خود را برتر از گناهكاران ندانند و همواره در نظر داشته باشند كه بسا گناه ديگران آمرزيده شود، اما از آنان، نه. امام در اين باب چنين توصيه مىكند: بر كسانى كه گناه ندارند و از سلامت دين برخوردارند، سزا است كه بر گناهكاران و نافرمانان رحمت آرند و شكر اين نعمت بگزارند؛ چندانكه اين شكرگزارى آنان را مشغول دارد و به گفتن عيب مردمان وانگذارد. تا چه رسد به عيبجويى كه برادر را نكوهش كند و به آنچه بدان گرفتار است، سرزنش كند. آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه بر او بخشيد و گناهان پوشيد ـ بزرگتر از گناهى كه او را بدان مذمت كند ـ و چگونه او را مذمت كند كه خود چنان گناهى كرده است ـ ليكن پوشيده و در پرده است ـ و اگر چنان گناهى نداشته گناهان ديگرى داشته كه از آن گناه بزرگتر است؛ و به خدا سوگند، اگر گناهى كه كرده بزرگ نيست و گناهى است خرد، جرأت او را بر زشتى مردمان گفتن، گناهى بزرگتر بايد شمرد.
اى بنده خدا در گفتن عيب كسى كه گناهى كرده است، شتاب مكن! چه، اميد مىرود كه آن گناه را بر او ببخشند و بر گناه خرد خويش ايمن مباش! چه، بود كه تو را بر آن عذاب كنند. پس اگر از شما كسى عيب ديگرى را دانست، بر زبان نراند، به خاطر عيبى كه در خود مىداند . و شكر بر كنار ماندن از گناه او را بازدارد از آنكه ديگرى را كه به گناه گرفتار است، بيازارد. (140) امام بر اين مسئله چنان تأكيد دارد كه در عهدنامهاش به مالك اشتر، او را از كسانى كه گناه نهان افراد را آشكار مىسازند، برحذر مىدارد و توصيه مىكند كه گناه مردمان را بپوشاند و «از رعيت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش كه عيب مردم را بيشتر جويد، كه همه مردم را عيبها است و والى از هر كس سزاوارتر به پوشيدن آنها است. پس مبادا آنچه را بر تو نهان است آشكار گردانى و بايد آن را كه برايت پيدا است بپوشانى و داورى در آنچه از تو نهان است با خداى جهان است. پس چندان كه توانى زشتى را بپوشان تا آن را كه دوست دارى بر رعيت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند. (141) » بدينترتيب، امام علىعليه السلام واقعگرايانه جامعه را مىبيند و مىداند كه همه مسلمانان قديس نيستند و يوسفوار بهپاكى زندگى نمىكنند. اما اين دليل نمىشود كه هر گناه نهانى را آشكار كنيم و كوس رسوايى هر مسلمانى را بر سر هر كوى و برزن بزنيم. كسى كه در پى عيبجويى اين و آن است، همچون بيكارهاى است كه بر گندابى مىنشيند و آن را با چوبى به هم مىزند تا هر لحظه بوى ناخوش آن، رهگذران را بيازارد. اين منطق امر به معروف نيست، مسلمان راستين آن است كه خاكى بر آن گنداب بريزد و عفونت آن را بپوشاند، نه آنكه عفونتش را به هر سو بپراكند. گوهر سخن امام همين است. هيچ توجيه اخلاقى براى رسوا كردن ديگران به سبب گناهان نهانشان نيست. بدين روى نه تنها به نام امر به معروف نمىتوان پردهدرى كرد، بلكه يكى از معروفها ستر عيوب و پردهپوشى تا حد ممكن است؛ يعنى همان كارى كه امام علىعليه السلام با مجرمانى مىكرد كه خود براى اعتراف كردن مىآمدند. ايشان با تجاهل و دفعالوقت و تعويق اجراى حد، مىكوشيد پرده بر گناهان آنان بيفكند و مرتكبان منكر را بيمارانى مىدانست كه نيازمند ترحمند، نه دشمنانى سزاوار لگدكوبى . در تحليل نهايى، كسانى كه در پى عيبجويى و عيبيابى اين و آنند، يا خود عيبناكند و يا در سر سويداى خود آرزوى آن را دارند. آنكه در پى افشاى گناهان ديگرى است، يا خود در حسرت ارتكاب گناه مىسوزد و يا آنكه مىخواهد با اين كار قبح عمل از بين برود و زمينه گناهكارى او نيز فراهم شود. امام علىعليه السلام اين نكته ظريف روانى را چنين گزارش كردهاند: «عيبناكان، دوستدار پخش معايب مردمند، تا عذرى براى عيبناكى خود فراهم آرند. (142) »
امر به معروف و نهى از منكر، فريضه و واجب است. اما براى اجراى آن نبايد پا از حدود شرع بيرون گذاشت. اين واجب از آنهايى است كه نمىتوان براى اجراى آن واجبهاى ديگر را فروگذاشت و به محرماتى ديگر مرتكب شد. يكى از محرمات رايج در اجراى اين فريضه، بدزبانى و دشنامگويى است، كه آمر و ناهى مىپندارد چون حق با او است، مىتواند از هر زبانى و واژگانى استفاده كند. منطق قرآن و دستور خداوند متعال به موسى و هارونعليهما السلام (143) بايد در اين زمينه راهنماى هر مسلمانى باشد. قرآن كريم حتى دشنام دادن به مشركان را درست نمىشمارد (144) و مؤمنان را كسانى مىداند كه از هرگونه لغوى دورى مىگزينند (145) و حتى به جاهلان پاسخى در خور و مسالمتآميز مىدهند. (146) هدف از امر و نهى، نفوذ در دلها و برانگيختن مردمان در جهت پديد آوردن معروف و از ميان برداشتن منكر است؛ حال آنكه دشنامگويى مانع از نفوذ و سد راه همدلى است. اگر هم كمترين امكان تأثيرى در ميان باشد، دشنام دادن و بدگويى، آنرا از ميان مىبرد. از اينرو در منظومه فكرى امام علىعليه السلام جايى براى دشنام دادن وجود ندارد و ايشان روا نمىدارد كه مسلمانى دهان خود را بدان بيالايد. حضرت چون در جنگ صفين ديد كه يارانش به لشكريان معاويه دشنام مىدهند، آنان را از اين كار برحذر داشت و فرمود: من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد؛ ليك اگر كردههاى آنان را بازگوييد و حالشان را فراياد آريد، به صواب نزديكتر بود و در عذرخواهى رساتر. (147)
عصاره آداب امر به معروف و نهى از منكر در لسان معصومان، تحت عنوان رفق آمده است. مقصود از رفق، ملايمت، نرمى، مدارا و رفاقت با تارك معروف و مرتكب منكر است. نه اينكه با او دوستى و رفاقت به معناى امروزين داشته باشيم، بلكه در برخوردهايمان راه نرمى و مدارا را پيش بگيريم و دوستانه و مشفقانه بكوشيم خطاكار را از راه كج بازآوريم. هنگامى امر و نهى ما مؤثر مىافتد كه راه همدلى را برگزينيم و تارك معروف را همچون بيمارى بدانيم كه نيازمند كمك ما است. خداوند متعال به پيامبرشصلى الله عليه وآله وسلم مىآموزد تا از منكر بيزار باشد، بىآنكه از عاملان آن بيزارى جويد و به او مىفرمايد: «پس اگر تو را نافرمانى كردند، بگو: من از آنچه مىكنيد بيزارم. (148) » در نتيجه حضرت رسول از كردار نادرست آنان بيزارى مىجويد، نه از خود آنان. همچنان كه طبيب از بيمار متنفر نيست و بر آن است تا او را درمان كند و از چنگال بيمارى برهاند . كسانى كه در صدر اسلام مىزيستند و از نزديك با تعاليم وحيانى و نبوى آشنا بودند، اين نكته را نيك دريافته بودند. لذا اگر كسى از آنان مرتكب گناهى مىشد و براى حد خوردن خود را معرفى مىكرد، به رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم يا امام علی (علیه السلام) عرض مىكرد: طهرنى؛ «پاكم ساز». آنان به نيكى مىدانستند كه هدف از حد زدن، نه كيفر دادن گناهكار، كه پاك ساختن او از گناه است.
آنكه در پى امر و نهى است، نيز بايد چنين نگاهى به امر و نهى خود داشته باشد. امام علىعليه السلام از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند كه فرمود نبايد امر به معروف و نهى از منكر كند، جز آن كه اين سه صفت در او باشد: «در آنچه بدان امر مىكند، رفيق و در آنچه از آن نهى مىكند رفيق باشد... (149) ». تعبير كليدى رفق در گفتار معصومان فراوان وارد شده است. براى مثال امام صادق، پس از نقل ماجرايى عبرتآموز مىفرمايد: «امامت ما با رفق و دوستى و معاشرت خوب و پرهيزگارى است. (150) » خطبه 140 نهج البلاغه كه پيشتر ذكر شد، بر اين اصل پا مىفشارد كه آنان كه خود را پاك مىدانند، چندان غره نشوند و به سپاس اين نعمت به بدكاران با چشم رحمت و شفقت بنگرند . همچنين امام از مالك اشتر مىخواهد تا مهربانانه با بدكاران برخورد كند و آنچه را كه شايسته پوشاندن است، بپوشاند. سخن كوتاه، اساس امر به معروف و نهى از منكر، نفوذ و تأثير است و اين يك بدون رفق و مدارا و نرمى حاصل نمىشود.
مسائل اجتماعى، برآيند عوامل بسيارى است كه همگى در طول زمان شكل مىگيرند. اگر كسى پندارد كه با امر و نهى او همه چيز به سرعت درست مىشود، خود را فريفته و ماهيت جامعه و سازوكار آن و روحيات مردم را نشناخته است. از اينرو آن كه در پى تحقق اين فريضه است، بايد صبورانه و پيگيرانه به كار خود ادامه دهد و اگر نتيجه كارش نيز ظاهر نشد، نوميد نگردد؛ كه: «شكيبا، پيروزى را از كف ندهد، اگرچه روزگارانى بر او بگذرد. (151) » با همين نگاه است كه امام به فرزندش فرمان مىدهد تا امر به معروف و نهى از منكر كند و خود را به سختى عادت دهد و در اين كار صبورى پيشه كند. (152) اساس اثربخشى اين فريضه آن است كه از حالت اتفاقى و گاه به گاهى بيرون آيد و به شكلى مستمر و خستگىناپذير صورت گيرد، تا آنكه بهتدريج معروف در جايگاه درست خود قرار گيرد و منكر از سطح جامعه ناپديد شود.
اگر همچنان در سخنان امام و سيره عملى ايشان به كاوش ادامه دهيم، آداب بسيار ديگرى را خواهيم يافت، مانند اخلاص در عمل كه همهجا و بهويژه در اينجا كارساز و حياتى است . داستان مبارزه امام علی (علیه السلام) با آن پهلوان عرب، يعنى عمرو بن عبدود و اخلاص ايشان در آن جنگ، زبانزد بسيارى از بزرگان است. (153)
حسبه، نهادى بود كه براساس آموزه امر به معروف و نهى از منكر، شكل گرفت و در فرهنگ اسلامى گسترش يافت؛ تا آنجا كه به تشكيلاتى وسيع با اختيارات و وظايفى تعريف شده و مسئولانى مشخص تبديل شد.
اما حسبه چيست؟ حسبه در لغت به معناى پاداش، اجر، ثواب، شمارش و دورانديشى است. (154) ليكن اصطلاحا به معناى همان امر به معروف است هنگامى كه ترك آن آشكار، و نهى از منكر است هنگامى كه ارتكاب آن آشكار، باشد. علت نامگذارى امر به معروف و نهى از منكر به حسبه ظاهرا آن است كه آمر به معروف و ناهى از منكر، هدفش از اين كار ثواب الهى و پاداش اخروى است. بدينترتيب، حسبه، همان امر به معروف و نهى از منكر است، با نامى ديگر. اما آيا فرقى هم ميان ايندو وجود دارد؟
هر چند ماهيت اين دو يكى است، مهمترين تفاوت آنها در اين است كه حسبه، هنگامى پديدار مىشود كه فريضه امر به معروف و نهى از منكر، از صورت پراكنده و موردى خارج شده، بهگونهاى نظاممند پديدار گردد. (155) به تعبير ديگر هرگاه براى اجراى اين فريضه، نهادى ثابت پديد آيد و كسانى رسما متولى اجراى آن شوند، در اين صورت شاهد تحقق نهاد حسبه هستيم. پارهاى نويسندگان مانند ماوردى كوشيدهاند تفاوت ايندو را بهتفصيل بيان كنند و ميان آنها تمايزى قائل شوند، كه همه آنها به همين تمركز و سازمانيافتگى امر به معروف و نهى از منكر در حسبه برمىگردد. (156) با توجه به لزوم تمركز در حسبه و پديد آمدن تشكيلاتى براى آن و از سوى ديگر گستره امر به معروف و نهى از منكر، به نظر مىرسد كه حسبه تنها بخشى از وظيفه فراگير امر به معروف و نهى از منكر باشد. كسانى به اين نكته اينگونه تصريح كردهاند: حسبه، آن بخش از وظيفه گسترده امر به معروف و نهى از منكر است كه در شكل يك نهاد و تشكيلات در حكومت اسلامى وجود دارد و صلاحيتهاى آن از وظايف ديگر نهادهاى آن حكومت تفكيك شده است. (157) با اين حال، برخى فقيهان حسبه و امر به معروف و نهى از منكر را يكى دانسته و از هر دو يكجا بحث كردهاند. از اينرو شهيد اول، در يكى از كتابهاى فقهى خود، براى مباحث امر به معروف و نهى از منكر، عنوان «كتاب الحسبه» را برگزيد. (158) غزالى نيز، تفاوتى ميان ايندو نمىگذارد و گرچه در ركن معاملات خود، امر به معروف و نهى از منكر را نهمين اصل مىشمارد، در آنجا باب دوم را با عنوان «در شرط حسبت» مىآغازد . (159) نوشتهها و تحقيقات مفصلى درباره پيدايش حسبه، كارنامه درخشان آن و افول و فرجام غمبار آن وجود دارد كه خواندنى است. (160) در آغاز، حسبه مسئلهاى بسيط بود و رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم و خلفا خود بدان مىپرداختند و آن را بخشى از وظايف خود مىدانستند. گرچه حسبه شامل همه شئون اجتماعى مىشده است، از آن جاكه عمده تجلى روابط اجتماعى مسلمانان در بازارها به هنگام داد و ستد بوده، غالب نمونهها و اشارات مربوط به اين بخش از زندگانى مسلمانان بوده است و حتى غالب نويسندگانى كه به مسئله حسبه پرداختهاند، تأكيد خاصى بر بازار و اصناف داشتهاند . در تاريخ اسلام، نخستين كسى كه دست به حسبت زد، پيامبراكرم بود كه ميان مردم مىرفت و آنان را امر به معروف و نهى از منكر مىكرد. روزى حضرتصلى الله عليه وآله وسلم بر گندمفروشى گذر كرد. دست در گندم نهاد و انگشتانش مرطوب شد. پرسيد: «اى گندمفروش، اين چيست؟» پاسخ داد: «اى رسولخدا، بر اثر باران است.» حضرت فرمود: «چرا آنها را بالا نياوردى تا مردم ببينند؟ (161) » اما پس از آنكه مكه فتح شد، سعيد بن سعيد بن عاص را بر بازار مكه گمارد تا بر كسب و كار مردمان نظارت كند. (162) خليفه دوم نيز در بازارها مىگشت و به حسبه مىپرداخت. (163) اميرمؤمنان نيز چون به خلافت رسيد، اين سنت را پى گرفت و آن را بخشى از وظايف خود بهشمار آورد و با وجود دغدغههاى گوناگون و حوادث متعدد و جنگهاى پى در پى، مىكوشيد با رفتن به بازار و سركشى به اصناف، وظيفه حسبه را بهجاى آورد. ايشان غالبا در بازار كوفه مىگشت و مردم را به خداترسى، راستگويى، درستكارى و پرهيز از كمفروشى فرامىخواند. (164) أمیرمؤمنان علی (علیه السلام) حسبه را عادت خود ساخته بود و هنگامى كه در كوفه بود، هر بامداد به يكايك بازارها سر مىزد و بر سر هر بازار كه مىرسيد مىايستاد، وظايف كلى فروشندگان را بيان مىكرد و آنان را به تكاليف خود توجه مىداد و بانگ مىزد: اى گروه تاجران، از خداى ـ عزوجل ـ بترسيد. [آنان چون صداى حضرت را مىشنيدند، آنچه در دست داشتند مىافكندند و با دل و جان متوجه ايشان مىشدند و سخنان ايشان را مىنيوشيدند] خيرخواهى را مقدم داريد و با آسانگيرى بركت جوييد. به خريداران نزديك شويد و بردبارى را زيور خود قرار دهيد. از سوگند خوردن بازايستيد و از دروغ گفتن دورى كنيد و از ستمگرى خوددارى نماييد . با مظلومان به انصاف رفتار كنيد. به ربا نزديك نشويد، پيمانهها را كامل و ترازو را درست كنيد و از كالاهاى مردم نكاهيد و در زمين فساد نكنيد. (165) حضرت به همين ترتيب يكايك بازارها را مىگشت و آنگاه به دارالخلافه بازمىگشت و به كار مردمان مىپرداخت. امام علی (علیه السلام) در اين اوامر و نواهى خود، اصول كلى معاملات عادلانه را بيان، و بازرگانان را به وظايف خود آشنا مىكردند. مهمترين اصول از نظر حضرت عبارتند از:
ـ پرهيزگارى و خداترسى؛ ـ خير و فزونى را از خدا دانستن و از او خيرخواهى كردن؛
ـ به دست آوردن رونق تجارى و بركت از طريق آسانگيرى بر مشتريان؛
ـ نزديكشدن به مشتريان، از طريق ارزانفروشى، و بدينترتيب رونق دادن به كار خود؛
ـ بردبارى را پيشه خود ساختن؛
ـ پرهيز از سوگند خوردن، دروغ گفتن و ستم كردن كه غالبا از منكرات رايج در بازارها بوده است؛
ـ پرهيز از كمفروشى از طريق درست كردن واحدهاى توزين و اندازهگيرى.
بهگفته امام حسين عليه السلام روزى اميرمؤمنان، استر رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم را سوار شد و به يكايك بازارهاى كوفه سر زد و براى هر صنفى نكته مربوط به آن را كه امكان تقلب در آن بود، بيان فرمود. براى مثال به خرمافروشان گفت: خرماهاى پست خود را در معرض ديد قرار دهند و آنها را پنهان نكنند، و به ماهىفروشان فرمود: از فروش ماهى گنديده و در آب مرده بپرهيزند. (166) امام علی (علیه السلام) در حد بيان اين كليات توقف نمىكرد و هرجا فرصتى پيش مىآمد، به صورت موردى به حسبه مىپرداخت و آداب تجارت را به ديگران مىآموخت. نوشتهاند: روزى كنيزكى را ديد كه هنگام خريد گوشت از قصاب، مىخواست كه بر مقدار گوشت بيفزايد و سنگ را چربتر بگذارد. به قصاب فرمود: «بيشتر بگذار كه بركت را مىافزايد. (167) » امامعليه السلام در انجام دادن حسبه، همواره بر چند اصل تأكيد مىكرد:
.1 نظارت مستقيم؛
.2 كوشش بر ناشناس بودن خود؛
.3 تفكيك حقوق شخصى از حقوق عمومى؛
.4 آمادگى براى اقدام در هر زمانى.
سيرى در سنت امام نشان مىدهد كه در مركز خلافت خود، همواره خويشتن به حسبه مىپرداختهاند و علاوه بر گشت و گذار در بازارها، موارد خاص را نيز پىگيرى مىكردهاند و اين كار را بخشى از وظايف خود مىدانستهاند و حتى هنگامى كه يكى از ياران حضرت، به نام اصبغ، به ايشان عرض كرد كه حاضر است به جاى ايشان در بازار به حسبه بپردازد و بهتر است كه ايشان در خانه بنشيند، نپذيرفت و به او فرمود: «اى اصبغ، مرا نصيحت نكردى. (168) »
.2 كوشش بر ناشناس بودن خود
گزارشهاى تاريخى متعددى در دست است كه گاه حضرت به حسبه مىپرداخت، مخاطب ايشان را نمىشناخت و به همين سبب گاه بىاعتنايى مىكرد يا عكسالعمل توهينآميز از خود نشان مىداد. اين تأكيد بر ناشناختگى، بدان دليل بود كه غالبا افراد در صورت شناختن امام ظاهر رفتار خود را اصلاح مىكردند. بدينروى امام ترجيح مىداد كه در اينگونه موارد ناشناخته بماند. براى مثال نيمهروزى كه حضرت در حال بازگشت به خانه بود، زنى بر او راه بست و از تعدى شوهرش شكايت كرد و گفت كه او را از خانه رانده است. امام نيز به در خانه آن زن رفت و شوهرش را خواست و به او گفت كه با زن خود مدارا كند. آن مرد كه امام را نمىشناخت، خشمگين شد و گفت: «به تو چه ربطى دارد! به خدا قسم، به خاطر اين گفتهات، او را آتش مىزنم.» در اين هنگام مردم از هر سوى گرد آمدند و امام را اميرمؤمنان خطاب كرده، به او سلام گفتند. در اين حال بود كه آن مرد متوجه شد كه آن شفيع، خليفه مسلمانان است و از رفتارش پوزش خواست. (169) هر چند ممكن است گفته شود كه اين ناشناختگى گاه اتفاقى بوده است، اما حضرت خود بر اين ناشناس بودن مصر بود وگرنه مىتوانست بهگونهاى خود را بشناساند و مخاطب را به پذيرش نظر خود مجبور كند. در واقعه ديگرى، وقتى امام از باران به مغازهاى پناه برد، مغازهدار كه ايشان را نمىشناخت، حضرت را از مغازه بيرون راند. (170)
.3 تفكيك حقوق شخصى از حقوق عمومى
گاه حضرت كه به حسبه مىپرداخت، به موردى برمىخورد كه ظاهرا مسئله شخصى به نظر مىرسيد، اما گوياى حقى عمومى بود. بدين روى در اينگونه موارد گذشت نمىكرد و متخلف را كيفر مىداد. بدينترتيب نشان مىداد كه هر جا پاى منافع عمومى در ميان باشد، گذشت شاكى چندان تأثيرى ندارد. روزى امام علىعليه السلام كنيزكى را ديد كه نزد خرمافروشى مىگريد. چون علت گريه را پرسيد، كنيزك پاسخ داد كه يك درهم خرما خريده است، اما اربابش آن را نمىپسندد و اينك مىخواهد آن را پس بدهد، ولى خرمافروش حاضر به پس گرفتن آن نيست. امام خطاب به خرمافروش گفت: «اى خرمافروش، خرمايت را بگير و درهم او را پس بده، چون كه او خدمتكارى است و اختيارى از خود ندارد.» خرمافروش، على را كنارى زد و سخن او را نشنيده گرفت. در اين هنگام مردم گفتند: «مىدانى او كيست؟» گفت: «نه.» گفتند: «اميرمؤمنان را.» همان دم خرما را پس گرفت و درم كنيزك را به او داد و خطاب به امام گفت: «دوست دارم از من راضى باشى.» حضرت فرمود: «هرگاه حقوق مردم را كامل ادا كنى، بسيار از تو راضى خواهم بود. (171) » در اينجا چون آن مرد به وظيفهاش عمل كرد، حضرت از او درگذشت و حق خود را نديده گرفت و گفت كه رضايت او در گرو رضايت مردم و اداى حقوق آنان است. يك بار نيز مردى پس از خريدن پيراهنى، به دليل نداشتن آن شروطى كه تعيين شده بود، آن را پس آورد. اما فروشنده از پس گرفتن آن خوددارى كرد و حتى خريدار را كتك زد. شكايت به حضرت بردند و چون ثابت شد كه فروشنده بهناحق خريدار را زده است، امام او را نشاند و به خريدار گفت كه قصاص كند . آن مرد از حق خود گذشت و او را عفو كرد. حضرت فرمود كه خواستم در حق تو احتياط كنم . سپس فروشنده را نه ضربه شلاق زد و فرمود: «اين حق سلطان است. (172) »
.4 آمادگى براى اقدام در هر زمانى
حضرت هر چند بامداد را به حسبه بر بازار اختصاص داده بود، هرگاه نياز مىافتاد، آماده بود تا به امر به معروف و نهى از منكر بپردازد. براى مثال در همان ماجراى شكايت زن از شوهر خود، امام بر اثر گرماى شديد روز، از او خواست تا اندكى برآسايد و سپس به خانه آن زن برود. ليكن چون نگرانى آن زن را ديد، اندكى درنگ كرد و سپس فرمود: «نه به خدا قسم: [صبر نمىكنم] تا آن كه حق مظلوم با قوت گرفته شود. (173) » بدينترتيب، حضرت همواره آماده اجراى حدود خدا و حسبه و خدمت در جهت تحقق معروفها و از ميان رفتن منكرها بود و در اين راه هيچ سستى و كاهلى از خود نشان نمىداد. (174)
طى مرور نسبتا مفصلى دريافتيم كه امام علىعليه السلام امر به معروف و نهى از منكر را به معنايى بسيار گستردهتر از آنچه تصور مىشود، در نظر مىگيرند. ايشان اين فريضه را زيربناى ديگر فرايض و بنياد دعوت اسلامى و غايت دين مىشناسد. امر به معروف و نهى از منكر، فلسفه حكومت و تئورى انقلاب و معيار ارزيابى صلاح و فساد و مشروعيت يا عدم مشروعيت حاكميتها بهشمار مىرود. حكومتى از نظر ايشان مطلوب و مشروع است كه اين فريضه در آن به شكل كامل جارى باشد و همگان آزاد باشند تا يكديگر را امر و نهى كنند.
مهمترين كاركرد اجتماعى امر به معروف و نهى از منكر، تأمين حقوق همگان، اصلاح عامه، بازداشتن بدكاران، ممانعت از تجاوز به محرومان، حفظ نظام اجتماعى سالم، برقرارى عدالت و نگهداشت نظام ارزشى و اخلاقى جامعه است. اگر اين فريضه ترك شود، بهتدريج صالحان مست قدرت مىشوند و تباه مىگردند، يا شريران بر مسند قدرت مىنشينند و آنگاه دعاى نيكان مستجاب نمىشود؛ چرا كه خودكرده را تدبير نيست. اين آفت در همين حد باقى نمىماند، بلكه بهتدريج اساس جامعه مضمحل مىگردد و راه تباهى در پيش مىگيرد.
امر به معروف و نهى از منكر بايد به قصد حل مشكل و رفع مسئله باشد، نه مشكلآفرينى و مسئلهسازى.
اساسىترين ابزار نظارت اجتماعى، همين امر به معروف و نهى از منكر است كه در همه عرصهها كاربرد دارد. ليكن مردم غالبا به دليل ترس يا طمع اين فريضه را ترك مىكنند. حال آنكه روزى و مرگ هر كس در دست خدا است و اجراى اين فريضه نه روزى كسى را مىبرد و نه رشته جانش را مىگسلد.
امر به معروف و نهى از منكر، شرايطى دارد كه مهمترين آنها پايبندى آمر به معروف و ناهى از منكر به گفتههاى خويش است. نكته مهم درباره اين شرايط آن است كه نبايد بهانهاى براى ترك اصل فريضه گردد. بايد شرط را كسب كرد و آنگاه به امر به معروف پرداخت. امر به معروف و نهى از منكر به قصد تأثير صورت مىگيرد، نه صرفا اسقاط تكليف. بنابراين بايد در اين زمينه مراتب و آداب آن را رعايت كرد و با توجه به منطق «گره كز دست بگشايد چرا آزار دندان را» از آسان به دشوار پيش رفت و شيوه «الايسر فالايسر» را بهكار بست. مهمترين آداب اين فريضه از نظر امام عبارتند از: پرهيز از تجسس، پرهيز از پردهدرى، پرهيز از دشنام و رفق و صبورى در كار؛ چرا كه هدف از اجراى اين فريضه، نه دخالت در حريم خصوصى افراد است و رنجاندن ديگران، بلكه مقصود اصلاح است و تربيت.
آموزه امر به معروف و نهى از منكر، مسلمانان را به راهاندازى و تشكيل سازمان گستردهاى به نام «حسبه» هدايت كرد و آنان سازمانى پديد آوردند كه منحصرا وظيفهاش امر به معروف و نهى از منكر بود. آغازگر اين حركت خود رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم بود. امام علىعليه السلام نيز در دوران خلافت خويش به حسبه و نظارت بر كاركرد سالم اصناف مىپرداخت و اصولى بهكار مىبست كه مهمترين آنها اقدام مستقيم و مباشر خودشان بود.
.1 تهذيب الاحكام. محمد بن حسن طوسى، تصحيح علىاكبر غفارى، تهران، صدوق، .1376
.2 مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل. ميرزا حسين نورى طبرسى، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1408 ق.
.3 امر به معروف و نهى از منكر. سيدحسن اسلامى، قم، نشر خرم، .1375
.4 الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية. محمد بن جمالالدين مكى عاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق.
.5 مسالك الافهام الى تنقيح شرائع الاسلام. زينالدين بن على العاملى، قم، مؤسسة المعارف الاسلاميه، 1414 ق.
.6 پيكار صفين. نصر بن مزاحم منقرى، تصحيح عبدالسلام هارون، ترجمه پرويز اتابكى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، .1370
.7 شرح نهجالبلاغة. ابن ابىالحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالجليل، 1407 ق.
.8 تحريرالوسيلة. امام خمينى، بيروت، دارالتعارف، 1401 ق.
.9 شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام. جعفر بن حسن محقق حلى، تصحيح عبدالحسين محمدعلى بقال، قم، مؤسسة المعارف الاسلاميه، 1415 ق.
.10 تذكرة الاولياء. فريدالدين عطار نيشابورى، تصحيح محمد استعلامى، تهران، زوار، .1374
.11 معالم القربة فى احكام الحسبة. محمد بن محمد قرشى معروف به ابن اخوه، قاهره، الهيئة المصريه العامه للكتاب، 1976 م.
.12 غررالحكم و دررالكلم. عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، شرح جمالالدين محمد خوانسارى، تصحيح جلالالدين ارموى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، .1366
.13 رويكردهاى آينده حركت اجتهاد. سيدمحمدباقر صدر، ترجمه سيدحسن اسلامى، چاپ شده در مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، .1375
.14 كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر. حسين نورى همدانى، لاهور، مرتضى حسين صدر الافاضل، .1354
.15 نهجالسعادة فى مستدرك نهجالبلاغة. محمدباقر محمودى، بيروت، دارالتعارف، جلدهاى مختلف با تاريخهاى گوناگون، ج1، بىتاريخ، ج2، 1396 ق، ج3، 1397، ج4 و 5، 1387، ج6، 1386، ج7 و 8، .1385
.16 النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى. محمد بن حسن طوسى، قم، قدس محمدى، بىتاريخ.
.17 جواهرالكلام فى شرح شرائعالاسلام. محمدحسن نجفى، بيروت، دار احياء التراث العربى، .1981
.18 التبيان فى تفسير القرآن. ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1382 ق.
.19 فروع كافى. محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح علىاكبر غفارى، بيروت، دار الاضواء، 1405 ق، سال اول، تهران، كتابخانه صدوق، بىتاريخ.
.20 گفتار ماه در نماياندن راه راست دين. سخنرانىهاى سال 40ـ1339، سال اول، تهران، كتابخانه صدوق، بىتاريخ.
.21 كيمياى سعادت. ابوحامد محمد غزالى طوسى، تصحيح حسين خديو جم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، .1374
.22 گلستان سعدى. تصحيح غلامحسين يوسفى، تهران، خوارزمى، انتشارات خوارزمى، .1374
.23 ارتباطات انسانى. علىاكبر فرهنگى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، .1374
.24 احياء علومالدين. ابوحامد محمد غزالى، بيروت، دارالمعرفه، 1402 ق.
.25 تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة. محمد بن حسن حر عاملى، قم، مؤسسة آلالبيتعليهم السلام لاحياء التراث، 1412 ق.
.26 مسند الامام علىعليه السلام. سيدحسن قبانجى، تحقيق طاهر اسلامى، قم، اسوه، 1420 ق.
.27 راه اصلاح، يا امر به معروف و نهى از منكر. لطفالله صافى گلپايگانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم 1375، (چاپ اول 1328).
.28 الاحكام السلطانية. قاضى ابويعلى محمد بن حسن فراء، تصحيح محمد حامد الفقى، قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.
.29 تحف العقول عن آلالرسول. ابن شعبه حرانى، تصحيح علىاكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، .1363
.30 سلسلة الينابيع الفقهية. به كوشش علىاصغر مرواريد، بيروت، دارالتراث والدار الاسلامية، 1410 ق.
.31 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. محمد بن على بن حسين معروف به شيخ صدوق، ترجمه علىاكبر غفارى، تهران، نشر صدوق، .1367
.32 علل الشرايع. محمد بن على بن حسين معروف به شيخ صدوق، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385 ق.
.33 دعائم الاسلام و ذكر الحلال والحرام والقضايا والاحكام عن اهلبيت رسولالله عليه و عليهم افضل السلام. قاضى نعمان بن محمد بن منصور تميمى مغربى، تحقيق آصف بن علىاصغر فيضى، قاهره، دارالمعارف، 1385 ق.
.34 كتاب فضائل الصحابة. احمد بن حنبل، تحقيق وصىالله بن محمد عباس، مكه، جامعة امالقرى مركز البحث العلمى و احياء التراث الاسلامى، 1403 ق.
.35 موسوعة الامام على بن ابىطالبعليه السلام فى الكتاب والسنة والتاريخ. محمد محمدى رىشهرى [و همكاران]، قم، دارالحديث، 1421 ق.
.36 حسبه يك نهاد حكومتى. سيفالله صرامى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، .1377
1) سوره آل عمران، آيه .110
2) سوره مائده، آيه 63 و .79
3) سوره اعراف، آيه .199
4) سوره نحل، آيه .90
5) سوره اعراف، آيه .107
6) سوره توبه، آيه .71
7) سوره حج، آيه .41
8) سوره لقمان، آيه .17
9) سوره طه، آيههاى 43ـ .44
10) سوره بقره، آيه 44 و سوره حشر، آيههاى 2ـ .3
11) ر.ك: مستدرك الوسائل، ج12، ص.337 تفصيل اين مطلب در ادامه خواهد آمد.
12) نهج البلاغه، حکمت 374
13) پارهاى از فقها با همين ديدگاه هنگام بحث از جهاد، براى آن كتاب مستقلى نگشودهاند؛ بلكه آن را در كتاب «الامر بالمعروف والنهى عن المنكر» آوردهاند. براى مثال، ر.ك: المراسم العلويه (در مجموعه سلسلة الينابيع الفقهيه، ج9، ص67).
14) نهج البلاغه، حکمت 30.
15) ر.ك: تحف العقول عن آلالرسول، ص.237 اين حديث، به امام حسينعليه السلام نيز منسوب است.
16) شرح غررالحكم و دررالكلم، ج4، ص .374
17) نهجالبلاغه، خطبه 92 (ترجمه شهيدى).
18) همان، خطبه .27
19) درباره علت پذيرش خلافت، ر. ك: نهجالبلاغه، خطبه .3
20) همان، خطبه .33
21) همان، نامه .47
22) همان.
23) همان، نامه 53 (ترجمه شهيدى، ص 336).
24) نهجالبلاغه، حكمت 252 (ترجمه شهيدى).
25) ر.ك: نهجالبلاغه، نامه .47
26) سوره علق، آيههاى 6 و .7
27) سوره مؤمن، آيه .60
28) ر.ك: نهجالسعادة فى مستدرك نهجالبلاغة، ج3، ص 245ـ .247
29) همان، ج1، ص .391
30) همان، ج8، ص .315
31) براى مثال در اين باب ر.ك: سرمقاله مجله حوزه با عنوان «نصيحت ائمه مسلمين»، شماره 11، مهرماه 1364 و مقاله «نصيحت ائمه مسلمين» نوشته محمد سروش محلاتى، مجله حكومت اسلامى، شماره اول، پاييز 1375، ص135ـ .189
32) نهجالبلاغه، نامه 53 (ترجمه شهيدى، ص 328).
33) همان، خطبه 216 (ترجمه شهيدى).
34) همان، نامه .53
35) همان، حکمت 374
36) همان (ترجمه شهيدى، ص 249).
37) ر.ك: تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، ج20، ص .352
38) تعبير اسمى الفرائض در سخنان امام باقرعليه السلام در باب امر به معروف و نهى از منكر آمده است: ر.ك: فروع كافى، ج5، ص 55ـ .56
39) پارهاى از اين علل در كتاب امر به معروف و نهى از منكر، تحت عنوان «علل مهجوريت امر به معروف و نهى از منكر»، ص 77ـ106 بهتفصيل آمده است.
40) نهج البلاغه، حکمت 219
41) ر.ك: نهجالبلاغه، نامه .53
42) گلستان سعدى، باب اول، حكايت اول.
43) نهجالبلاغه، حكمت 110 (ترجمه شهيدى).
44) در اين باب، امام باقرعليه السلام سخنان ارجمندى دارد كه بخشى از آن در اين نوشته نقل خواهد شد و همه آن را در فروع كافى (ج5، ص 55ـ56) مىتوان ديد.
45) نهجالسعادة فى مستدرك نهجالبلاغة، ج3، ص281، و با همين مضمون، با تفاوت اندكى در كلمات، نهجالبلاغه، حكمت .374
46) سوره ذاريات، آيههاى 22ـ .23
47) براى مثال ر.ك: سوره روم، آيه 8؛ سوره لقمان، آيه 29؛ سوره فاطر، آيه 45؛ سوره نوح، آيه 4؛ سوره حجر، آيه 5 و سوره مؤمنون، آيه .43
48) ر.ك: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
49) الروضة البهيه فى شرح اللمعة الدمشقيه، ج2، ص .415
50) مسالك الافهام الى تنقيح شرائع الاسلام، ج3، ص .101
51) مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص .186
52) نهجالبلاغه، خطبه .88
53) همان، خطبه .17
54) همان.
55) پيكار صفين، ص .162
56) شرح نهجالبلاغه، ج3، ص .186
57) ر.ك: مسالك الافهام الى تنقيح شرائع الاسلام، ج3، ص 101ـ .102
58) تحريرالوسيله، ج1، ص467، مسئله .8
59) براى مثال ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه .192
60) تذكرةالاولياء، ص .35
61) معالم القربة فى احكام الحسبة، ص .271
62) براى مثال ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه .192
63) ر.ك: شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
64) تحريرالوسيله، ج1، ص467، مسئله .1
65) همان.
66) ر.ك: نهج البلاغه، حکمت 374
67) غررالحكم و دررالكلم، ج4، ص .374
68) ابن شعبه حرانى، تحفالعقول عن آلالرسول، تصحيح علىاكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363، ص.237 اين سخن به امام حسينعليه السلام نيز منسوب است.
69) براى مثال ر.ك: الروضة البهيه فى شرح اللمعة الدمشقيه، ج2، ص415؛ شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
70) همان.
71) براى آشنايى با ديدگاه شهيد صدر در اين باب بنگريد به: مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، 1375، ص270، مقاله رويكردهاى آينده حركت اجتهاد، سيدمحمدباقر صدر، ترجمه نگارنده.
72) كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر، ص .72
73) نهجالسعادة فى مستدرك نهجالبلاغة، ج3، ص245ـ .247
74) النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى، ص .789
75) سوره اعراف، آيه .164
76) همان.
77) همان، آيه .165
78) جواهرالكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج21، ص .370
79) براى مثال ر.ك: تهذيب الاحكام، ج10، ص11ـ13، 62ـ63 و 148؛ فروع كافى، ج7، ص158و .188
80) شرائع الاسلام فى مسائل الحلال والحرام، ج1، ص .390
81) سوره بقره، آيه .195
82) كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر، ص .95
83) سوره لقمان، آيه .17
84) التبيان فى تفسير القرآن، ج8، ص .279
85) براى آشنايى با پارهاى از تفسيرها و برداشتهاى گوناگون و حتى سوء فهمها در اين باره، بنگريد به: تقيه، امر به معروف و نهى از منكر، ص97ـ .144
86) نهجالبلاغه، خطبه 56 (ترجمه سيدجعفر شهيدى).
87) رويكردهاى آينده حركت اجتهاد» در مجموعه مقالات تأملى در نظام آموزشى حوزه، ص .275
88) همان، ص .277
89) تقيه، امر به معروف و نهى از منكر، ص .160
90) همان، ص .144
91) سوره بقره، آيه .44
92) سوره صف، آيههاى 2 و .3
93) براى آشنايى با رويكرد فقهى به اين شرط و نقض و ابرامهاى ادله آن ر.ك: جواهرالكلام فى شرح شرائعالاسلام، ج21، ص373ـ .374
94) كيمياى سعادت، ج1، ص .503
95) براى مثال ر.ك: تحريرالوسيله، ج1، ص475، مسئله .20
96) افزودههاى داخل قلاب از مصحح محترم، مرحوم يوسفى است.
97) گلستان سعدى، تصحيح غلامحسين يوسفى، باب دوم، ص103ـ .104
98) نهج البلاغه، حکمت 80 (ترجمه شهيدى).
99) همان، حکمت 79 (ترجمه شهيدى).
100) ارتباطات انسانى، ص.346 فصل دهم اين كتاب با عنوان اعتبار يا مشروعيت در ارتباطات ميان فردى (ص341ـ351) انواع مشروعيتها و خاستگاههاى آنها را بر مىرسد.
101) نهجالبلاغه، خطبه .129
102) همان، خطبه .105
103) همان، خطبه .175
104) همان، خطبه .222
105) همان، حکمت 73(ترجمه شهيدى).
106) همان، حکمت 289
107) جواهرالكلام فى شرح شرائعالاسلام، ج21، ص .381
108) گفتار ماه در نماياندن راه راست دين، سال اول، ص .95
109) ر.ك: تحريرالوسيله، ج1، ص481، مسئله .14
110) ر.ك: جواهرالكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج21، ص .378
111) در اين مورد، ر.ك.به: جواهرالكلام فى شرائع الاسلام، ج21، ص .378
112) نهج البلاغه، حکمت 373(ترجمه شهيدى).
113) نهجالسعاده فى مستدرك نهجالبلاغه، ج1، ص .387
114) نهج البلاغه، حکمت 374(ترجمه شهيدى). همچنين بنگريد به: نهجالسعادة فى مستدرك نهجالبلاغة، ج10، ص387، كه اين متن با اندكى تفاوت در الفاظ در آن آمده است.
115) نهجالبلاغه، خطبه 201 (ترجمه شهيدى).
116) نهج البلاغه، حکمت 375 (ترجمه شهيدى).
117) مسند الامام علىعليه السلام، ج4، ص .436
118) همان.
119) تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، ج16 ص .143
120) ر.ك: مسند الامام علىعليه السلام، ج4، ص .436
121) نهجالبلاغه، نامه 31 (ترجمه شهيدى، ص296).
122) جواهرالكلام فى شرح شرائع الاسلام، ج21، ص.383 همچنين براى آشنايى تفصيلى با احكام مراتب امر به معروف و نهى از منكر، ر.ك: تحريرالوسيله، ج1، ص476ـ481، و براى بررسى تحليلى اين مراتب، ر.ك: امر به معروف و نهى از منكر، ص159ـ .168
123) ر.ك: گفتار ماه در نماياندن راه راست دين، ص .95
124) راه اصلاح يا امر به معروف و نهى از منكر، ص .37
125) احياء العلوم، ج2، ص .201
126) كيمياى سعادت، ج1، ص .419
127) ثواب الاعمال و عقابالاعمال، ص .596
128) علل الشرايع، ص .522
129) تحريرالوسيله، ج1، ص466، مسئله .4
130) همان.
131) در ترجمه دكتر شهيدى «نهايى» آمده است كه غلط چاپى است.
132) نهجالبلاغه، نامه 53 (ترجمه شهيدى، ص333).
133) ر.ك:نگارنده، «پنج آموزه اخلاقى در شرح چهل حديث» مجله علوم حديث، ش 14، زمستان 78، ص .155
134) سوره يوسف، آيه .53
135) قاضى فراء، الاحكام السلطانيه، ص .295
136) فروع كافى، ج7، ص .188
137) سوره نور، آيه .19
138) كيمياى سعادت، ج1، ص .507
139) همان.
140) نهجالبلاغه، خطبه 140 (ترجمه شهيدى).
141) همان، نامه 53 (ترجمه شهيدى، ص 327).
142) تصنيف غررالحكم، ص .421
143) سوره طه، آيه .44
144) سوره انعام، آيه .108
145) سوره مؤمنون، آيه .3
146) سوره فرقان، آيه .63
147) نهجالبلاغه، خطبه 206 (ترجمه شهيدى).
148) سوره شعراء، آيه .216
149) مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص .186
150) تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، ج16، ص .165
151) نهج البلاغه، حکمت 153 (ترجمه شهيدى).
152) ر.ك.به: نهجالبلاغه، نامه .31
153) براى مثال ر.ك: جلالالدين محمد بلخى، مثنوى، داستان «خدو انداختن خصم در روى اميرالمؤمنين على و انداختن اميرالمؤمنين على شمشير از دست» و كيمياى سعادت، ج1، ص .517
154) ر.ك: لغتنامههايى چون لسان العرب، صحاح اللغه، مجمعالبحرين و المنجد، ذيل ماده حسب.
155) الحسبة فى مصر الاسلامية من الفتح العربى الى نهاية العصر المملوكى، ص .8
156) براى مثال، اين تفاوتها را در كتابهاى الاحكام السلطانيه، نوشته ماوردى و ابويعلى بنگريد و ترجمه و بررسى آنها را در كتاب حسبه يك نهاد حكومتى، ص22ـ23 ببينيد.
157) حسبه يك نهاد حكومتى، ص .36
158) الدروس الشرعية، ص .167
159) كيمياى سعادت، ج1، ص .502
160) براى كسب آگاهى بيشتر درباره نهاد حسبه و كاركرد و اختيارات آن منابع متعددى وجود دارد؛ از جمله: فضلالله بن روزبهان خنجى، سلوك الملوك، تصحيح محمدعلى موحد، تهران، خوارزمى، 1362، ص175ـ199؛ مقدمه ابن خلدون، ج2، ص636ـ637؛ سهام مصطفى ابوزيد، الحسبة فى مصر الاسلامية من الفتح العربى الى نهاية العصر المملوكى، قاهره، الهيئة المصريه العامه للكتاب، 1986، (مقدمه كتاب)؛ دائرة المعارف الاسلامية، ج7، ص379؛ محمد بن محمد قرشى معروف به ابن اخوه، قاهره، معالم القربة فى احكام الحسبة، الهيئة المصريةالعامه لكتاب، 1976؛ ابوالحسن على بن محمد ماوردى، الاحكام السلطانية، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1406 ق؛ محمد بن حسين ابويعلى، الاحكام السلطانية، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1406 ق؛ ابن تميمه، الحسبة و وظيفة الحكومة الاسلامية؛ قاهره، مطبوعات الشعب، 1976؛ لغتنامه دهخدا، ماده حسبه، محتسب و احتساب؛ سيدحسن اسلامى، امر به معروف و نهى از منكر، قم، خرم، 1375، ص59ـ74؛ سيفالله صرامى، حسبه يك نهاد حكومتى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، .1377
161) معالم القربة فى احكام الحسبة، ص .12
162) همان.
163) سلوك الملوك، ص .182
164) الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ج3، ص112 و مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص .337
165) تهذيب الاحكام، ج7، ص8ـ .9
166) الجعفريات، 238؛ محمدى رىشهرى، موسوعة الامام على بن ابىطالبعليه السلام فى الكتاب والسنة والتاريخ، قم، دارالحديث، 1421، ج4، ص176ـ .177
167) همان. همچنين در معالم القربة فى احكام الحسبة موارد ديگرى در اين زمينه نقل شده است كه خواندنى است. براى مثال ص14، 15، 163، 271، 278، 288 و .300
168) دعائم الاسلام و ذكر الحلال والحرام والقضايا والاحكام، ج2، ص .538
169) مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص.337 مرحوم شهيد مطهرى اين ماجرا را به صورتى داستانگونه و با نثرى استوار در داستان راستان (قم، صدرا، ج2، ص246ـ250) با عنوان «شكايت از شوهر» نقل كرده است.
170) ر.ك: موسوعة الامام على بن ابىطالب فى الكتاب والسنة والتاريخ، ج4، ص .180
171) كتاب فضائل الصحابه، ج2، ص621؛ موسوعة الامام على بن ابىطالب فى الكتاب والسنة والتاريخ، ج4، ص .180
172) تاريخ طبرى، ج 5، ص .156
173) مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، همان.
174) موارد متعددى از اينگونه حسبههاى حضرت در اين منبع آمده است: رى شهرى و همكاران، موسوعة الامام على بن ابىطالبعليه السلام فى الكتاب والسنة والتاريخ، قم، دارالحديث، 1421 ق، ج4، ص175ـ .181