پس از آن كه عثمان بن عفان سومين خليفه راشدين بدست مسلمانان معترض و انقلابيون مهاجر مصري در خانهاش كشته شد و مخالفان خليفه به پيروزي رسيدند، همگي در مسجد النبی صلی الله علیه و آله گردهم آمده و درباره انتخاب خليفهاي ديگر به گفتگو پرداختند.
از ميان اعضاي شوراي شش نفرهاي كه عمر بن خطاب دومين خليفه راشدين براي انتخاب خليفه پس از خود تعيين كرده بود، دو نفر يعني عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان از دنيا رفته و چهار نفر ديگر، يعني: حضرت علي علیهالسلام، سعد بن ابيوقاص، زبير بن عوام و طلحة بن عبيدالله در قيد حيات بودند و اكثر قريب به اتفاق مردم، خواهان آن بودند كه يكي از آنان مقام خلافت را بر عهده گيرد.
ولي مظلوميت اميرمؤمنان علي بن ابيطالب علیهالسلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و غصب خلافت از وي از يك سو و حقگرايي و عدالتخواهي آن حضرت از سوي ديگر، مردم انقلابي و مسلمانان واقعي و دلسوز را واداشت كه بيش از همه، تمايل به انتخاب آن حضرت داشته باشند.
بدين جهت چندين تن از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان مبارز و سردستههاي مخالفان عثمان، مانند عمار یاسر، ابو ایوب انصاری، ابوهيثم بن تيهان، رفاعة بن رافع، مالك اشتر نخعى ، خزيمة بن ثابت و مالك بن عجلان در ميان مردم از شايستگيها و فضايل اميرمؤمنان علي بن ابيطالب علیهالسلام داد سخن داده و مردم را يكپارچه به سوي خانه حضرت علي علیهالسلام به راه انداختند و از آن حضرت، مصرانه درخواست پذيرش خلافت اسلامي را نمودند.
حضرت علي علیهالسلام كه به مدت بيست و پنج سال از حق طبيعي و الهي خويش محروم مانده بود و هم اينك زماني مردم به وي روي آوردند كه فتنه و آشوب، سراسر عالم اسلام را فراگرفته بود. آن حضرت، آينده خلافت را چندان روشن نميديد و بدين لحاظ از پذيرفتن آن امتناع نمود و فرمود: اگر من وزير شما باشم بهتر است از اين كه امير شما قرار گيرم و هر كسي شما برگزينيد، من نيز به آن راضي خواهم بود.
ولي مردم فرياد ميزدند كه ما جز تو كسي را شايسته اين مقام نميبينيم و ميخواهيم بار ديگر سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله در ميان مسلمانان زنده گردد. امام علي بن ابيطالب علیهالسلام كه با اصرار مهاجر و انصار مدينه و مسلمانان انقلابي شهرهاي مختلف، مانند كوفه، بصره، مصر و يمن روبرو بود. چارهاي جز پذيرش درخواست آنان نداشت، ولي از باب اين كه رأي دادن مردم و بيعت آنان با حضرت، تنها حالت احساسي و عاطفي نداشته و همراه با انديشه و تدبر باشد، آنان را به روز ديگر وعد داده كه اگر ثابت قدم بوده و درخواسته خود اصرار داشته باشند، با حضور صحابه كبار و بزرگان مهاجر و انصار در مسجدالنبي صلی الله علیه و آله گرد هم آمده و با وي بيعت نمايند.
مردم براي روز بعد، به انتظار نشسته و براي بيعت با اميرمؤمنان علیهالسلام لحظه شماري ميكردند. تا اين كه خورشيد فروزان روز نوزدهم ذی الحجه، مدينه منوره را تابناك و روشن كرد و مردم دوستدار ولايت و منتظران طلوع حقيقت را به مسجدالنبي صلی الله علیه و آله كشانيد.
در اين هنگام مولاي متقيان حضرت علي علیهالسلام به همراه ياران وفادار و صحابه كبار وارد مسجد پيامبر صلی الله علیه و آله شد و با حضور خود، جمعيت انبوه را به وجد و شادماني آورد و با صلوات و سلام آنان بر فراز منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفت و با خواندن خطبهاي، بار ديگر از آنان درخواست نمود كه از وي صرفنظر كرده و شخص ديگري را به اين مقام برگزينند، ولي مردم يكپارچه فرياد برداشتند كه غير از تو كسي را براي اين مقام شايسته نميدانيم و در اين هنگام و برخاستند و به صف ايستاده و منتظر بيعت با آن حضرت شدند.
نخستين كسي كه پيشدستي كرد و در صف مقدم با آن حضرت بيعت كرد، طلحة بن عبيدالله بود. گويند دست وي و يا يكي از انگشتانش در يكي از جنگها مصدوم شده و شل بود و چون با آن دست بيعت كرد، يكي از حاضران در مجلس به نام قبيصة بن جابر اسدي گفت: انا لله و انا اليه راجعون. عجب حالتي! اول دستي كه بر دست اميرمؤمنان علیهالسلام به بيعت داده شد، دست شَل است. به خدا سوگند كه بيعت طلحه پايدار نماند و ناقص گردد.
به هر روي، تمامي مهاجران و انصار مدينه و انقلابيون و مهاجران شهرهاي مختلف، در آن روز با آن حضرت بيعت كرده و به شادماني پرداختند. تنها عدهاي اندك از مهاجران و انصار مدينه با آن حضرت بيعت نكرده و خود را با اين رفتارشان منزوي و رسوا نمودند. تعداد آنان در حدود ده نفر بود. حضرت علي علیهالسلام كه جانشين منصوب و منصوص رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، پس از 25 سال محروميت از حق خويش به ياري خداي بزرگ و همت مسلمانان حقيقتگرا در 19 ذی الحجه سال 35 قمري به خلافت اسلامي نايل آمد و زمام امور مسلمانان را بدست با كفايت خويش گرفت.[۱]
1- مسارالشيعه شيخ مفيد، ص 22؛ الفتوح ابن اعثم كوفي، ص 389؛ انساب الاشراف/ ترجمه اميرالمؤمنين علیهالسلام - احمد بن يحيي بلاذري ف ص 115؛ تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 574؛ بحارالانوار علامه مجلسی، ج 93؛ ص 9.
منبع: پایگاه دانشنامه اسلامی