آيات 285 و 286 بقره
285- آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منون كل آمن باللّه و ملئكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير
286- لا يكلف اللّه نفسا الا وسعهالها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا واغفر لنا وارحمنا انت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين
ترجمه آيات
پيامبر به آنچه خدا بر او نازل كرد ايمان آورده و مؤ منان نيز همه به خدا و فرشتگان خدا و كتب و پيغمبران خدا ايمان آوردند و (گفتند) ما ميان هيچيك از پيغمبران خدا فرق نمى گذاريم ، و همه يك زبان و يك دل در قول و عمل اظهار كردند كه ما فرمان خدا را شنيده و اطاعت كرديم ، پروردگارا!، آمرزش تو را مى خواهيم و مى دانيم كه بازگشت همه به سوى تو است .(285)
خدا هيچ كس را تكليف نكند مگر به قدر توانائى او (و روز جزا) نيكى هاى هر شخصى به سود خود او و بديهايش نيز به زيان خود او است . بار پروردگارا! ما را بر آنچه كه از روى فراموشى يا خطا انجام داده ايم مؤ اخذه مكن ، بار پروردگارا! تكليف گران و طاقت فرسا چنانكه بر گذشتگان نهادى بر ما نگذار، بار پروردگارا! بار تكليفى فوق طاقت ما را به دوش منه و بيامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرم ا تنها سلطان ما و يار و ياور ما توئى ، ما را بر (مغلوب كردن ) گروه كافران يارى فرما.(286)
بيان آيات
توضيح معنايى كه اين دو آيه در صدد بيان آن هستند
گفتار در اين دو آيه خلاصه مطالبى است كه غرضى را بطور مفصل بيان مى كرد، در سابق هم گفته بوديم كه غرض اين سوره بيان اين معنا است كه حق عبادت خداى تعالى اين است كه عبد، به تمامى آنچه او به زبان پيامبرانش بر بندگانش نازل كرده ايمان آورد، بدون اينكه ميان پيامبران او فرقى بگذارند و اين غرض ، همان غرضى است كه آيه اولى تا كلمه (من رسله ) ايفا نموده ، و در سوره قصص هم مخالف اين دستور را از بنى اسرائيل حكايت مى كند كه با اينكه انواعى ازنعمت ها از قبيل كتاب و نبوت و ملك و غير آن را به ايشان داده بود، آنان اين نعمت ها را با عصيان و تمرد و شكستن ميثاقها و كفر، تلافى كردند، و اين همان معنائى است كه ذيل آيه اول و همه آيه دوم به آن اشاره نموده ، مى فرمايد: بايد بندگان براى اجتناب از آنها به خدا پناه ببرند، بنابراين ، آخر آيه به اولش و خاتمه اش به آغازش برمى گردد.
از اينجا خصوصيت مقام بيان در اين دو آيه روشن مى ش ود، توضيح اينكه خداى سبحان سوره را با صفتى شروع كرد كه واجب است هر فرد با تقوائى متصف به آن صفت بوده باشد، و آن صفت عبارت است از اينكه بر بنده خدا واجب است از عهده حق پروردگار برآيد.
مى فرمايد: بندگان با تقواى او، به غيب ايمان دارند و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه خدا روزيشان كرده انفاق مى كنند، و به آنچه بر پيامبر اسلام و ساير رسولان نازل كرده ، ايمان مى آورند، و به آخرت يقين دارند. و به دنبال چنين صفتى است كه خدا آنان را مورد انعام قرار داده و هدايت قرآن را روزيشان كرد، و دنبال اين مطلب به شرح حال كفار و منافقين پرداخت ، و سپس بطور مفصل ، وضع اهل كتاب و مخصوصا يهود را بيان كرد، و فرمود كه خداى تعالى با هدايت كردن آنان بر ايشان منت نهاد، و با انواعى از نعمت ها گرامى شان داشت ، و مورد عنايات عظيمى قرار داد، ولى در مقام تلافى ، جز با طغيان و عصيان نسبت به خدا و كفران نعمت ها و انكار او و رسولانش و دشمنى با فرشتگانش و تفرقه انداختن ميان رسولان و كتب او بر نيامده ، و عكس العملى نشان ندادند، خداى تعالى هم همانگونه با آنان مقابله كرد، كه با تكاليفى دشوار و احكامى سخت ، از به جان هم افتادن ، و يكديگر را كشتن و به صورت ميمون و خوك مسخ شدن ، و با صاعقه و عذاب آسمانى معذب نمودن ، محكومشان نمود.
سپس در خاتمه سوره ، به همين مطالب برگشته ، بعد از بيان وصف رسول و مؤ منين به او مى فرمايد: اينها بر خلاف آنان هستند، اينان هدايت و ارشاد خدا راتلقى به قبول و اطاعت كرده ، به خدا و ملائكه و كتب و رسولان او ايمان آوردند، بدون اينكه ميان هيچ يك از پيامبران فرق بگذارند، و با اين طرز رفتار، موقف خود را كه همانا موقف بندگى است كه ذلت عبوديت و عزت ربوبيت بر آن احاطه دارد، حفظ كردند، چون مؤ منين در عين اينكه به تمام معنا دعوت حق را اجابت كرده اند، به اين مطلب اعتراف دارند كه از ايفاى حق بندگى و اجابت دعوت خدا عاجزند، چون اساس و پايه هستيشان بر ضعف و جهل است .
و به همين جهت گاهى از تحفظ نسبت به وظائف و مراقبت از آن كوتاهى مى كنند، يا فراموش مى كنند، يا دچار خطا مى شوند، و يا در انجام واجبات الهى كوتاهى نموده ، نفسشان با ارتكاب گناهان به ايشان خيانت مى كند، و ايشان را به ورطه غضب و مؤ اخذه خدا نزديك مى سازد، همانطور كه اهل كتاب را قبل از ايشان به آن نزديك ساخت ، از اين جهت به ساحت مقدس خدا و به عزت و رحمت او پناه مى برند از اينكه ايشان را در صورت خطا و نسيان مؤ اخذه فرمايد، و در خواست مى كنند به خاطر خطا و نسيان ما را به تكاليف دشوار مكلف مفرما، و به عذاب هائى كه طاقتش را نداريم معذب مدار، و ما را عفو كن ، و بيامرز، و بر قوم كفار پيروز كن .
اين آيات در مقام نسخ آيه قبل نيستند
پس اين است آن معنائى كه آيات مورد بحث در صدد بيان آن هستند، و بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، همين معنا موافق با غرضى است كه آن را دنبال كرده ، نه آن معنائى كه مفسرين براى آيه كرده و گفته اند، مضمون اين دو آيه وابسته و مربوط به مضمون آيه قبل است ، مى خواهد آيه قبل را كه مشتمل بود بر تكليف طاقت فرسا و ما لا يطاق ، نسخ كند، آيه اولى يعنى (آمن الرسول ...) حكايت گفتار مردمى است كه به ما لا يطاق مكلف شده اند، و آيه دومى ناسخ آن تكليف است .
آرى گفتار ما با رواياتى هم كه در شاءن نزول سوره وارد شده ، مناسب تراست ، چون در شاءن نزول گفته اند: اين سوره در مدينه نازل شد، زيرا هجرت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه و مستقر شدنش در آن شهر مقارن است با استقبال كامل مؤ منين آن شهر، كه انصار دين الهى بودند، و با جان و مال خود به نصرت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قيام كردند، و نيز مقارن بود با از خود گذشتگى هاى اهل مكه ، كه به خاطر خدا دست از زن و فرزند و مال و وطن خود شستند، و به رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيوستند، چنين موقعيتى ايجاب مى كرد كه خداى تعالى از دو طائفه تشكر و ستايش كند، كه دعوت او و پيامبرش را اجابت كردند،(دقت فرمائيد) البته آخر آيه هم كه مى فرمايد: (انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين )، تا اندازه اى بر اين معنا دلالت دارد، چون اشاره مى كند كه درخواست آنان در اوائل شكل گيرى اسلام بوده است .
و در آيه شريفه نكاتى عجيب از اجمال و تفسير و اختصارگوئى بجا، و اطاله به مورد، و رعايت ادب عبوديت ، و بياناتى جامع در آنچه مايه سعادت و كمال است ، بكار رفته .
آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون
اين قسمت از آيه ، ايمان پيامبر و مؤ منين را تصديق مى كند، و اگر پيامبر را جداى از مؤ منين ذكر كرد، و فرمود: رسول به آنچه از ناحيه پروردگارش نازل شده ايمان دارد، و آنگاه مؤ منين را به آن جناب ملحق كرد، براى اين بود كه رعايت احترام آن جناب را فرموده باشد، و اين عادت قرآن است ، كه هر جا مناسبتى پيش بيايد از آن جناب احترامى به عمل مى آورد، و او را جداى از ديگران ذكر نموده ، سپس ديگران را به او ملحق مى سازد، مانند مورد زير كه مى فرمايد: (فانزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين ) (يوم لا يخزى اللّه النبى ، و الذين آمنوا).
كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله
اين جمله تفصيل آن اجمالى است كه جمله قبل بر آن دلالت مى كرد، چون جمله قبل اجمالا مى گفت كه : رسول و مؤ منين به آنچه نازل شده ايمان آوردند، ولى شرح نمى داد كه آنچه نازل شده به چه چيز دعوت مى كند جمله مورد بحث شرح مى دهد كه كتاب نازل بر رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مردم را به سوى ايمان و تصديق همه كتب آسمانى و همه رسولان و ملائكه خدا كه بندگان محترم او هستند دعوت مى كند، هر كس به آنچه بر پيامبر اسلام نازل شده ايمان داشته باشد، در حقيقت به صحت همه مطالب نامبرده ايمان دارد.
لا نفرق بين احد من رسله
اين جمله حكايت گفتار مؤمنين است ، بدون اينكه بفرمايد (مؤ منين گفتند:...) و ما در تفسير آيه شريفه : (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل : ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم )
يكى از زيباترين سبك هاى قرآنى (نقل قول بدون آوردن كلمه گفت يا گفتند)
نكته عمومى اين طرز حكايت را بيان كرده و گفتيم : اين طرز بيان از زيباترين سبكهاى قرآنى است ، و اما نكته اى كه مخصوص آيه مورد بحث است ، (علاوه بر اينكه بيانگر حالت و گفتار مؤ منين است ) اين است كه از خصوص حال مؤ منين گرفته شده ، حالى كه در ايمانشان به آنچه خدا نازل كرده ، داشته اند، بنابراين جمله مورد بحث زبان حال ايشان است نه زبان قال ، و به فرض اينكه گفته باشند، هر كسى در دل خود آن را گفته است .
و سبك زيبائى كه در اين آيه بكار رفته اين است كه يك گفتار را كه از مؤ منين حكايت كرده ، نيمى از آن يك شكل است ، و نيم ديگرش شكل ديگرى دارد، و آن جمله : (لا نفرق بين احد منهم ) و جمله (و قالوا سمعنا و اطعنا...) است ، كه اولى را بدون (قالوا - گفتند) آورده ، و دومى را با آن ، با اينكه هر دو گفتار مؤ منين در پاسـخ دعوت پيامبر است .
حال بايد ديد وجه آن چيست ؟ وجهش همان است كه در گذشته نيز گفتيم ، جمله اولى كه كلمه گفتند ندارد زبان حال ايشان و جمله بعدى كه آن كلمه را دارد زبان قال و گفتار ايشان است .
قبلا خداى تعالى از حال يك يك آنان بطور جداگانه خبر داده و فرموده بود (كل آمن باللّه ) ولى در جمله مورد بحث از آن سياق ، به سياق جمع برگشته فرمود: (لا نفرق بين احد) تا آخر دو آيه ، و اين ، براى آن است كه در اهل كتاب امور نامبرده ، بطور دسته جمعى واقع مى شد، يهود ميان موسى و عيسى و محمد، و نصارا ميان موسى و عيسى و محمد فرق مى گذاشتند، و به همين جهت دسته دسته شدند، و اديان جداگانه اى درست كردند، با اينكه خدا همگى آنان را به يك امت و يك دين كه ، دين فطرت است خلق كرده بود.
و همچنين درخواست مؤ اخذه نكردن و حمل و تحميل ننمودن را به جماعت آنان نسبت داد، و نيز در آخر آيه در خواست نصرت دادن به ايشان عليه كفار را به همه نسبت داد، نه تك تك افراد، بر خلاف ايمان كه چون در حقيقت قائم به تك تك افراد است به افراد منسوب نمود.
و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير
جمله (سمعنا و اطعنا) انشا است ، نه اخبار، نمى خواهند خبر دهند كه ما شنيديم و اطاعت كرديم ، بلكه مى خواهند به تعبير فارسى بگويند (بچشم ، اطاعت ) و اين تعبير كنايه است از اينكه دعوت تو را اجابت كرديم ، هم با ايمان قلبى ، و هم با عمل بدنى ، چون كلمه (سمع ) در لغت كنايه گرفته مى شود از قبول و اذعان به قلب و كلمه اطاعت استعمال مى شود در رام بودن در عمل ، پس با مجموع دو كلمه (سمع و طاعت ) امر ايمان تمام و كامل مى گردد و جمله (سمعنا و اطعنا) از ناحيه بنده ، انجام دادن همه وظائفى است كه در برابر مقام ربوبيت و دعوت خدا دارد، و اين وظائف و تكاليف همه آن حقى است كه خدا براى خود به عهده بندگان گذشته ، كه در كلمه (عبادت ) خلاصه مى شود، همچنانكه فرمود: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق ، و ما اريد ان يطعمون ).
حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خداى سبحان
و نيز فرمود: الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ، انه لكم عدو مبين ، و ان اعبدونى ).
و خداى تعالى در برابر اين حقى كه براى خود قرار داده حقى هم براى بنده اش بر خود واجب ساخته ، و آن آمرزش است ، كه هيچ بنده اى در سعادت خود از آن بى نياز نيست ، از انبيا و رسولان بگير تا پائين تر، و لذا به ايشان وعده داده كه در صورتى كه اطاعتش كنند، و بندگيش نمايند، ايشان را بيامرزد، همچنانكه در اولين حكمى كه براى آدم و فرزندانش تشريع كرد، فرمود: (قلنا اهبطوا منها جميعا، فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و اين نيست مگر همان آمرزش .
و چون مؤ منين با گفتن (سمعنا و اطعنا) بطور مطلق و بدون هيچ قيدى اعلان اطاعت داده ، در نتيجه حق مقام ربوبيت را ادا كردند، لذا به دنبال آن ، حقى را كه خداوند متعال براى آنان بر خود واجب كرده بود، مسئلت نموده و گفتند: (غفرانك ربنا و اليك المصير) كلمه مغفرت و غفران به معناى پوشاندن است ، و برگشت مغفرت خداى تعالى به دفع عذاب است ، كه خود پوشاندن نواقص بنده در مرحله بندگى است ، نواقصى كه در قيامت كه بنده به سوى پروردگارش بر مى گردد فاش و هويدا مى شود.
لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت
كلمه (وسع ) به معناى توانائى و تمكن است ، و اصل در آن وسعت مكانى بوده ، و بعدها قدرت آدمى چيزى نظير ظرف تصور شده ، كه افعال اختيارى آدمى از آن صادر مى شود، در نتيجه كارهائى كه از آدمى سر مى زند در حدود قدرت و ظرفيت او است ، حال يا كم است و يا زياد، و آنچه از آدمى سر نمى زند ظرفيتش را نداشته ، درنتيجه اين استعمال ، معناى وسعت به طاقت منطبق شده ، و در آخر طاقت را وسع ناميده ، گفتند: (وسع آدمى ) يعنى طاقت و ظرفيت قدرت او.
تكليف نكردن به آنچه كه در قدر و اختيار انسان نيست سنت خداوند در بين بندگان است
خواننده عزيز توجه فرمود كه تمام حق خدا بر بنده اين است كه سمع و طاعت داشته باشد، و معلوم است كه انسان تنها در پاسـخ فرمانى مى گويد: (طاعة ) كه اعضاى جوارحش بتواند آن فرمان را انجام دهد، چون اطاعت به معناى مطاوعه است ، يعنى تاءثر پذيرى قوا و اعضاى آدمى در اثر فرمان كسى كه به او امر مى كند و اما چيزى كه مطاوعه بردار نيست ، مثل اينكه مثلا به كسى امر كنند كه با چشم خود بشنود، و با گوش خود ببيند، و يادر آن واحد در چند مكان دور از هم حاضر شود، و يا براى بار دوم از پشت پدر عبور كرده ، در رحم مادر قرار گيرد، و دوباره از مادر متولد شود، چنين چيزى نه قابل اطاعت است ، و نه آمر حكيم تكليفى مولوى درباره آن صادر مى كند، پس اجابت نمودن فرمان خدا با سمع و طاعت ، تحقق نمى پذيرد، مگر در چهارچوب قدرت و اختيار انسان و اين افعال مقدور و اختيارى است كه انسان به وسيله آن براى خود نفع و يا ضرر كسب مى كند، پس كسب ، خود بهترين دليل است بر اينكه آنچه آدمى كسب كرده و متصف به آن شده ، وسع و طاقت آنرا داشته است .
پس از آنچه گفتيم اين معنابه خوبى روشن شد كه جمله (لا يكلف اللّه ... ) كلامى است مطابق با سنتى كه خداوند دربين بندگانش جارى ساخته ، و زبان همان سنت است ، و آن سنت اين است كه از مراحل ايمان آن مقدار را بر هر يك از بندگان خود تكليف كرده كه در خور فهم او باشد، و از اطاعت آن مقدارى را تكليف كرده كه در خور نيرو و توانائى بنده باشد، و نزد عقلا و صاحبان شعور نيز همين سنت و روش معمول و متداول است ، و نيز روشن گرديد كه معناى جمله نامبرده درست با كلامى كه در آيه قبل از رسول و مؤ منين حكايت كرد كه گفتند: (سمعنا و اطعنا) منطبق است ، نه چيزى از آن كم دارد و نه زياد.
و نيز معلوم شد كه مضمون جمله نامبرده يعنى (لا يكلف اللّه نفسا...) هم به آيه قبل از خود ارتباط دارد و هم به آيه بعد از خود.
اما نسبت به ما قبلش ، براى اينكه اين جمله مى فهماند خداى تعالى بندگان خود را به بيش از امكاناتشان در سمع و طاعت تكليف نمى كند پس سمع و طاعتى كه در آيه قبل ى بود همان وسع در اين آيه است .
خطا و نسيان از اخيار آدمى خارج است ولى مقدمات خطا و نسيان اختيارى است
و اما نسبت به جمله هاى بعدى براى اينكه جملات بعدى اين معنا را مى رساند كه درخواست رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منين كه خدا بر خطا و نسيان آنها را مؤ اخذه نكند، و چيزى را كه طاقتش را ندارند بر آنان تحميل نفرمايد، هر چند درخواست بخشش از امورى بيرون از توان انسان است ، ليكن از باب تكليف به امورى نيست كه در وسع آدمى نباشد، چون قبلا هم گفتيم منظور عذابهائى است كه ممكن است در برابر تمرد و نافرمانى بر آنان تحميل كند، خواهيد گفت خطا و نسيان ، تمرد نيست ، چون از اختيار آدمى خارج است ، در پاسـخ مى گوئيم درست است ، و ليكن مقدمات خطا و نسيان اختيارى است ، و ممكن است با جلوگيرى از مقدمات آن و يا تحفظ از آن از پيش آمد آن جلوگيرى نمود، پس خطا و نسيان به اين ملاحظه امرى اختيارى است ، مخصوصا در مواردى كه ابتلاى آدمى به آنها به خاطر سوء اختيار خود آدمى باشد.
اين مطلب عينا در مورد (اصر) هم مى آيد، چون (اصر) يعنى اينكه خداوند مردمى را كه از تكاليف آسان او تمرد و سرپيچى كرده اند به عنوان كيفر تكاليفى دشوار بر ايشان وضع كند. و اين كار بر خلاف حكمت نيست تا انجام آن از خداوند قبيح باشد، زيرا مقدمات آن را خود انسان ها، با اختيار خود انجام داده اند. پس در نسبت دادن آن به خدا هيچ محذورى ندارد.
ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا
بعد از آنكه در مقام اجابت دعوت خداى تعالى بطور مطلق و بدون هيچ قيدى گفتند: (سمعنا و اطعنا) و سپس از يك سو متوجه ضعف و فتور و سستى خود شدند، و از سوى ديگر متوجه سرنوشت اقوام و امتهائى شدند كه قبل از ايشان مى زيستند، ناچار از خداى تعالى خواستند تا به ايشان رحم كند، و با ايشان آن معامله را نكند كه با امتهاى گذشته كرد، يعنى آن مؤ اخذه ها و حمل و تحميل ها را نفرمايد، چون مؤ منين با تعليم الهى اين معنا را آموخته بودند كه هيچ حول و قوتى جز به كمك خدا وجود ندارد، و هيچ چيز جز رحمت او آدمى را از خطا و نسيان و تمرد حفظ نمى كند.
بااين بيان پاسـخ از سؤ الى كه ممكن است بشود روشن مى گردد، و آن اين است كه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با اينكه معصوم است ، چطور درخواست مصونيت از خطا و نسيان مى كند؟ جوابش اين شد كه اگر آن جناب معصوم است ، به عصمت او معصوم است ، نه از ناحيه خودش ، پس صحيح است كه از خدا مصونيتى درخواست كند، كه از ناحيه خود ضمانتى نسبت به آن ندارد، و خود را د ر اين درخواست هم آواز مؤ منين سازد.
ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا
كلمه (اصر) بطوريكه گفته اند به معناى ثقل و سنگينى است ، بعضى هم گفته اند: به معناى آن است كه چيزى را به قهر و غلبه حبس كنى ، و برگشت آن نيز به همان معناى اول است ، چون حبس شدن نيز نوعى سنگينى است ، و بر موجود حبس شده گران است .
و مراد از (الذين من قبلنا) اهل كتاب و مخصوصا يهود است ، چون در اين سوره به بسيارى از داستانهاى ايشان اشاره شده است ، و مخصوصا در سوره اعراف آيه 157 (اصر) و (اغلال ) را به ايشان نسبت داده ، مى فرمايد: (و يضع عنهم اصرهم ، و الاغلال التى كانت عليهم )
ربنا و لا تحملنا مالا طاقه لنا به
مراد از (مالا طاقه لنابه )، تكليف هاى ابتدائى طاقت فرسا نيست ، چون توجه نمودى كه خداى تعالى هرگز چنين تكاليفى به بندگان خود نمى كند، چون هم عقل آن را تجويز نمى كند، و هم كلام خود خداى تعالى ، كه در مقام حكايت گفتار مؤ منين فرموده : (سمعنا و اطعنا)، بر خلاف آن دلالت دارد، بلكه مراد از آن جزا و كيفر بدى هائى است كه ممكن است به ايشان برسد، حال يا به صورت تكاليف دشوار (نظير آنچه در بنى اسرائيل واقع شد) باشد، و يا به صورت عذاب هائى كه ممكن است نازل شود، و يا به صورت مسخ شدن و امثال آن باشد.
واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا
كلمه (عفو) به معناى محو اثر است ، و كلمه (مغفرت ) به معناى پوشاندن است و كلمه رحمت معنايش معروف است ، اين معناى كلى اين كلمات بود، و اما به حسب مصداق و با در نظر داشتن معناى لغوى آنها بايد بگوئيم : اين سه جمله و ترتيب آنها به اين صورت از قبيل پرداختن تدريجى از فرع به اصل است ، و به عبارتى ديگر منتقل شدن از چيزى كه فائده اش خصوصى است به سوى چيزى كه فائده اش عمومى تر است و بنابراين عفو خدا عبارت است از محو و از بين بردن اثر گناه ، كه همان عقابى است كه براى هر گناهى معين فرموده ، و مغفرت عبارت است از پوشاندن و محو اثرى كه گناه در نفس به جاى گذاشته ، و رحمت عبارت است از عطيه اى الهى كه گناه و اثر حاصل آن ، نفس را مى پوشاند.
و عطف اين سه جمله ، يعنى و (اعف عنا) و (اغفرلنا) و (و ارحمنا) بر جمله (ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا)، با در نظر گرفتن سياق و نظمى كه در همه آنها است ، اشعار دارد بر اينكه مراد از عفو و مغفرت و رحمت ، امورى است مربوط به گناهان بندگان از جهت خطا و نسيان و امثال آن ،
و از اين معنا روشن مى شود كه مراد از اين مغفرت كه در اينجا در خواست شده ، غير مغفرت در جمله : (غفرانك ربنا) است ، مغفرت در آنجا مغفرت مطلقه در مقابل اجابت مطلقه است ، كه بيانش گذشت ، ولى اين مغفرت ، مغفرت خاصه است ، در مقابل گناه ناشى از فراموشى و خطا، پس سؤ ال مغفرت در آيه شريفه تكرار نشده است .
در اين چهار دعا، لفظ (رب ) چهار بار تكرار شده ، تا از راه اشاره به صفت عبوديت خود، صفت رحمت خداى تعالى را برانگيزاند، چون نام ربوبيت بردن ، صفت عبوديت و مذلت بندگى را بياد مى آورد.
دعوت عمومى به سوى دين توحيد و جهاد در راه اعلاى آن ، اولين وظيفه مومنين بعد از ايمان و اظهار عبوديت حق است
انت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين
اين جمله جمله اى است جديد و دعائى است مستقل و كلمه مولى به معناى ناصر و يارى كننده است ، و ليكن نه هر ناصر بلكه ناصرى كه تمامى امور منصور به عهده او است چون كلمه مولى از ماده ولايت است كه به معناى عهده دارى و تصدى امر است ، و از آنجا كه خدا ولى مؤ منين است پس مولايشان نيز هست ، و آنان را در آنچه كه محتاج به يارى وى باشند يارى مى كند همچنانكه فرمود: (و اللّه ولى المؤ منين ) و نيز فرموده : (ذلك بان اللّه مولى الذين ، آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ) يعنى اين به آن جهت است كه خدا مولاى كسانى است كه ايمان آورده اند، و كسانى كه كفر ورزند مولا و ياورى ندارند.
و از اين دعاى مؤ منين بر مى آيد كه بعد از گفتن (سمعنا و اطعنا) و پذيرفتن اصل دين ، هيچ همى به جز اقامه دين و نشر آن ، و جهاد در راه اعلاى آن و بلند كردن آوازه كلمه حق ، و به دست آوردن اتفاق كلمه همه امتها بر مساله دين ، ندارند، همچنانكه همين معنا از آيه زير استفاده مى شود كه مى فرمايد: (قل هذه سبيلى ادعو الى اللّه على بصيرة ، انا و من اتبعنى ، و سبحان اللّه ، و ما انا من المشركين ).
پس دعوت به سوى توحيد، راه دين است ، راهى كه البته جهاد و قتال و امر به معروف و نهى از منكر و ساير اقسام دعوت و انذار، همه از مصاديق آن هستند، براى اينكه هدف از همه اينها يكى است ،
و آن ريشه كن ساختن ماده اختلاف در ميان نوع بشر است ، و آيه زير به اهميت آن در نظر شارع دين اشاره نموده ، مى فرمايد: (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، و الّذى اوحينا اليك ، و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ، ان اقيموا الدين ، و لا تتفرقوا فيه ).
پس اينكه در آيه مورد بحث گفتند: (تو مولاى مائى ، پس ما را يارى كن ) دلالت مى كند بر اينكه بعد از گفتن (سمعنا و اطعنا) و پذيرفتن دين ، اولين وظيفه اى كه به ذهنشان رسيده همين بوده كه با دعوتى عمومى دين خدا را در ميان نوع بشر گسترش دهند، (و خدا داناتر است )
در اينجا جلد چهارم ترجمه تفسير الميزان پايان مى يابد، خدا را بر اين نعمت سپاس مى گزارم ، و از درگاه مقدسش مسئلت دارم ، بركتى در اين مشروع قرار دهد، تا در آشنائى مسلمانان فارسى زبان به اسرار قرآن كريم ، و عمل به دستورات آن داراى اثر بيشترى شود.
(آمين يا رب العالمين)