انهار
انهار
مطالب خواندنی

آيات 135 - 141 بقره

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آيات 135 - 141 بقره 

135- و قالوا كونوا هودا او نصرى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين

136- قولوا آمنا باللّه و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون

137- فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم اللّه و هو السميع العليم

138- صبغة الله و من اءحسن من اللّه صبغة و نحن له عابدون

139- قل اتحاجو ننا فى اللّه و هو ربنا و ربكم و لنا اءعملنا و لكم اعمالكم و نحن له مخلصون

140- ام تقولون ان ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط كانوا هودا او نصارى قل ءانتم اعلم ام اللّه و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من اللّه و ما اللّه بغافل عما تعملون

141- تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون

ترجمه آيات:

يهوديان گفتند يهودى شويد تا راه يافته باشيد و نصارى گفتند نصارى شويد تا راه يافته شويد بگو بلكه ملت ابراهيم را پيروى مى كنم كه دينى ميانه است و خود او هم از مشركين نبود (135) بگوئيد به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسى و عيسى دادند و به آنچه انبياء از ناحيه پروردگارشان داده شدند، و خلاصه به همه اينها ايمان داريم و ميانه اين پيغمبر و آن پيغمبر فرق نمى گذاريم و ما در برابر خدا تسليم هستيم (136) اگر ايمان آورند به مثل آنچه شما بدان ايمان آورديد كه راه را يافته اند و اگر اعراض كردند پس بدانيد كه مردمى هستند گرفتار تعصب و دشمنى و بزودى خدا شر آنان را از شما مى گرداند و او شنوا و دانا است (137) بگوئيد ما رنگ خدائى بخود مى گيريم و چه رنگى بهتر از رنگ خداست و ما تنها او را عبادت ميكنيم (138) بگو آيا با ما درباره خدا بگو مگو ميكنيد كه پروردگار ما و شما هر دو است ؟ و با اينكه اعمال شما براى خودتان و اعمال ما براى خودمان است و ما در عمل براى او خالصيم (139) و يا مى گوئيد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى و يا نصرانى بودند؟ اگر اين را بهانه كرده بودند در پاسـخشان بگو آيا شما داناتريد و يا خدا؟، و چه كسى ستمگرتر است از كسى كه شهادتى را كه از ناحيه خدا نزد خود دارد كتمان كند و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست (.14) بهر حال آنها امتى بودند و رفتند هر چه كردند براى خود كردند و شما هم هر چه كرديد براى خود مى كنيد و شما از آنچه آنها كردند باز خواست نمى شويد (141)

دين حق يكى و آن هم اسلام بوده 

بيان

(و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا) الخ ، خداى تعالى بعد از آنكه بيان كرد: كه دين حق كه اولاد ابراهيم از اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان وى بر آن دين بودند اسلام بود، و خود ابراهيم هم آنرا دين حنيف خود داشت ، اينك در اين آيه نتيجه مى گيرد كه اختلاف و انشعاب هائى كه در بشر پيدا شده ، دسته اى خود را يهودى ، و دسته اى ديگر مسيحى خواندند، همه ساخته هاى هوى و هوس خود بشر است ، و بازيگريهائى است كه خود در دين ابراهيم كرده اند، و دشمنى هائى كه با هم داشتند به حساب خدا و دين او گذاشتند.

و در نتيجه طائفه هاى مختلف و احزابى دينى و متفرق گشتند، و رنگ هوى و هوسها و اغراض و مطامع خود را بدين خداى سبحان يعنى دين توحيد زدند، با اينكه دين بطور كلى يكى بود، همچنانكه معبودى كه به وسيله دين عبادت مى شود يكى است ، و آن دين ابراهيم است ، و بايد مسلمين به آن دين تمسك جويند، و شقاق و اختلاف اهل كتاب را پيروى ننموده ، آن را براى خود اهل كتاب بگذارند.

علت دسته بندى هاى دينى و پيدايش انحرافات مذهبى 

توضيح اينكه يكى از آثار طبيعى بودن زندگى زمينى و دنيوى ، اين است كه اين زندگى در عين اينكه يكسره است ، و استمرار دارد، دگرگونگى و تحول هم دارد، مانند خود طبيعت ، كه بمنزله ماده است براى زندگى ، و لازمه اين تحول آنست كه رسوم و آداب و شعائر قومى كه ميانه طوائف ملل و شعبات آن هست نيز دگرگونه شود، و اى بسا اين دگرگونگى رسوم ، باعث شود كه مراسم دينى هم منحرف و دگرگون شود، و اى بسا اين نيز موجب شود كه چيزهائى داخل در دين گردد، كه جزء دين نبوده ، و يا چيزهائى از دين بيرون شود، كه جزء دين بوده ، و اى بسا پاره اى اغراض دنيوى جاى اغراض دينى و الهى را بگيرد، (و بلا و آفت دين هم همين است ).

و اينجاست كه دين رنگ قوميت بخود گرفته ، و به سوى هدفى غير هدف اصليش دعوت مى كند، و مردم را به غير ادب حقيقيش ‍ مؤ دب مى سازد، تا آنجا كه رفته رفته كارى كه در دين منكر بود معروف و جزء دين بشود، و مردم نسبت به آن تعصب بخرج دهند، چون بر طبق هوسها و شهواتشان است ، و به عكس كارى كه معروف و جزء دين بود - منكر و زشت شود، و كسى از آن حمايت نكند، و هيچ حافظ و نگهبانى نداشته باشد، و سرانجام كار بجائى برسد، كه امروز به چشم خود مى بينيم ، كه چگونه ...

و سخن كوتاه اين كه جمله : (و قالوا كونوا هودا او نصارى ) اجمال اين تفصيل است كه (و قالت اليهود كونوا هودا تهتدوا، و قالت النصارى كونوا نصارى تهتدوا)، يعنى يهود گفتند. بيائيد همه يهودى شويد، تا هدايت يابيد، نصارى هم گفتند: بيائيد مسيحى شويد، تا همه راه يابيد، و منشاء اين اختلاف دشمنى با يكديگرشان بود.

(قل بل ملة ابراهيم حنيفا، و ما كان من المشركين ) اين آيه جواب همان گفتار يهود و نصارى است ، مى فرمايد: بگو بلكه ملت ابراهيم را پيروى مى كنيم ، كه فطرى است ، و ملت واحده ايست كه تمامى انبياء شما از ابراهيم گرفته تا بعد از او همه بر آن ملت بودند، و صاحب اين ملت يعنى ابراهيم از مشركين نبود، و اگر در ملت او اين انشعابها و ضميمه هائيكه اهل بدعت منضم بآن كردند و اين اختلافها را راه انداختند، مى بود، ابراهيم هم مشرك بود، چون چيزى كه جزء دين خدا نيست هرگز بسوى خداى سبحان دعوت نمى كند، بلكه بسوى غير خدا ميخواند، و اين همان شرك است ، در حاليكه ملت ابراهيم دين توحيديست كه در آن هيچ حكمى و عقيده اى كه از غير خدا باشد، وجود ندارد.

(قولوا آمنا باللّه و ما انزل الينا) الخ ، بعد از آنكه دعوت يهود و نصارى بسوى پيروى مذهب خود را حكايت كرد، اينك آنچه نزد خدا حق است (خدائى كه جز حق نمى گويد) ذكر نموده ، و آن عبارتست از شهادت بر ايمان به خدا و ايمان به آنچه نزد انبياء است ، بدون اينكه فرقى ميانه انبياء بگذارند، و آن همانا اسلام است و اگر از ميانه همه احكاميكه بر پيغمبران نازل شده يك حكم را بيرون كشيد و جلوترش ذكر كرد، و آن مسئله ايمان به خدا بود كه فرمود: (بگوئيد به خدا ايمان مياوريم ، و به همه احكاميكه بر ما نازل شده )، بدان جهت بود كه خصوص ايمان به خدا فطرى بشر بود، كه ديگر احتياج به معجزات انبياء نداشت .

بعد از ايمان به خداى سبحان ، ايمان (به آنچه بر ما نازل شده ) را ذكر كرد، و منظور از آن قرآن و يا معارف قرآنى است ، و سپس ‍ آنچه را كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب نازل شده ، و بعد از آن ، آنچه بر موسى و عيسى نازل شده ذكر كرد، و اگر موسى و عيسى را از ساير انبياء جدا كرد و آنچه را بر آندو نازل شده بخصوص ذكر كرد، بدان جهت بود كه در آيه شريفه روى سخن با يهود و نصارى بود، و آنها مردم را تنها بسوى آنچه بر موسى و عيسى نازل شده دعوت مى كردند.

و در آخر آنچه بر ساير انبياء نازل شده نام برد، تا شهادت نامبرده شامل همه انبياء بشود، و در نتيجه معناى (لا نفرق بين احد منهم ). (بين احدى از انبياء فرق نمى گذاريم ،) روشن تر گردد.

وجه اختلاف تعابير در آيه شريفه 

در اين آيه شريفه تعبيرها مختلف شده ، از آنچه نزد ما و نزد ابراهيم و اسحاق و يعقوب بود، به عبارت (انزال ) تعبير كرد، و از آنچه نزد موسى و عيسى و انبياء ديگر است ، به (ايتاء)، يعنى دادن ، تعبير فرمود.

و شايد وجهش اين باشد: كه هر چند تعبير اصلى كه همه جا بايد آن تعبير بيايد، همان (ايتاء) و دادن كتاب و دين است ، همچنانكه در سوره انعام بعد از ذكر ابراهيم و انبياء بعد و قبلش فرمود: (اولئك الذين آتيناهم الكتاب ، و الحكم ، و النبوة )، (اينها بودند كه ما كتاب و حكم و نبوتشان داديم ) لكن از آنجائيكه لفظ (دادن ) صريح در وحى و انزال نبود، و به همين جهت شامل حكمت لقمان هم ميشد، همچنانكه فرمود: (و لقد آتينا لقمان الحكمه )، (ما به لقمان هم حكمت داديم )، و نيز فرمود: (و لقد آتينا بنى اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة )، (ما به بنى اسرائيل هم كتاب و حكمت و نبوت داديم ).

و نيز از آنجائيكه هم يهوديان و هم مسيحيان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط را از اهل ملت خود مى شمردند، يهوديان آن حضرات را يهودى و مسيحيان ، مسيحى مى پنداشتند و معتقد بودند كه ملت و كيش حق از نصرانيت و يهوديت همان ملت و كيشى است كه به موسى و عيسى دادند.

لذا اگر در آيه مورد بحث مى فرمود: (و ما اوتى ابراهيم و اسمعيل ) الخ دلالت صريح نميداشت بر اينكه نامبردگان شخصا صاحب ملت و وحى بودند، و احتمال داده ميشد كه آنچه به آن دو بزرگوار و به اسحاق و يعقوب داده شده ، همانها بوده كه به موسى و عيسى (عليهماالسلام ) داده اند، و آنان تابع اينان بوده اند همچنانكه بخاطر همين تبعيت ، (دادن ) را به بنى اسرائيل هم نسبت داد، و لذا براى دفع اين توهم ، در خصوص ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ، لفظ (انزال ) را آورد، تا بفهماند به آن حضرات نيز وحى ميشده ، و اما انبياء قبل از ابراهيم ، چون يهود و نصارى درباره آنان حرفى نداشتند، و توهم نامبرده را درباره آنها نمى كردند، لذا درباره آنها تعبير به (دادن ) كرد، و فرمود: (و ما اوتى النبيون ).

مراد از (اسباط) 

(و الاسباط) الخ ، كلمه اسباط جمع سبط (نواده ) است ، و در بنى اسرائيل معناى قبيله در بنى اسرائيل را ميدهد، و سبط مانند قبيله به معناى جماعتى است كه در يك پدر مشترك باشند، و همه به او منتهى گردند، و سبطهاى بنى اسرائيل دوازده تيره و امت بودند، كه هر تيره از آنان به يكى از دوازده فرزند يعقوب منتهى ميشدند و از هر يك از آن دوازده فرزند، امتى پديد آمده بود.

حال اگر مراد به اسباط همان امتها و اقوام باشد، در اينصورت اينكه نسبت نازل كردن كتاب را به همه آنان داده ، از اين جهت بوده كه همه آن دوازده تيره مشتمل بر پيغمبرانى بوده ، و اگر مراد به اسباط اشخاصى از انبياء باشد كه به ايشان وحى ميشده ، در اينصورت باز منظور برادران يوسف نيستند، چون ايشان انبياء نبودند، و نظير اين آيه شريفه آيه (و اوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسى ) است كه در آن نيز وحى را به اسباط نسبت داده است .

(فان آمنوا بمثل ما آمنتم به ، فقد اهتدوا) الخ ، آوردن كلمه (مثل ) با اينكه اصل معنا (فان آمنوا بما آمنتم به )، (پس اگر ايمان آورند به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد) است ، به اين منظور بوده كه با آوردن آن شاهرگ دشمنى و جدال را زده باشد، چون اگر مى فرمود: (آمنوا بما آمنا به )، (ايمان آوريد بهمان دينى كه ما بدان ايمان آورديم ) ممكن بود در پاسـخ بگويند (نه ، ما تنها بآنچه بر خودمان نازل شده ايمان مى آوريم ، و بغير آن كافريم ، همچنانكه همين پاسـخ را دادند).

ولى اگر بجاى آن بفرمايد. كه همينطور هم فرمود: (ما به دينى ايمان آورديم كه مشتمل نيست جز بر حق ، و در آن غير از حق چيزى نيست ، پس شما هم به دينى مثل آن ايمان بياوريد كه غير از حق چيزى در آن نباشد) در اينصورت خصم ديگر بهانه اى ندارد كه جدال كند، و جز پذيرفتن چاره اى ندارد، چون آنچه خود او دارد حق خالص نيست .

(فى شقاق ) اين كلمه بمعناى نفاق ، و نزاع ، و مشاجره ، و جدائى ، و باصطلاح فارسى قهر كردن مى آيد.

(فسيكفيكهم اللّه ) اين جمله وعده اى است از خداى عزيز به رسول گراميش كه بزودى او را يارى خواهد كرد، همچنانكه باين وعده وفا كرد، و اگر بخواهد اين وعده را درباره امت اسلام نيز وفا مى كند، انشاءاللّه تعالى ، اين را هم خاطرنشان كنم كه آيه شريفه مورد بحث ، در ميانه دو آيه قبل و بعدش بمنزله جمله معترضه است .

(صبغه الله ، و من احسن من اللّه صبغه ؟) كلمه (صبغه ) از ماده (ص - ب - غ ) است ، و نوعيت را افاده مى كند، يعنى مى فهماند اين ايمان كه گفتگويش مى كرديم ، يك نوع رنگ خدائى است ، كه ما بخود گرفته ايم ، و اين بهترين رنگ است ، نه رنگ يهوديت و نصرانيت ، كه در دين خدا تفرقه انداخته ، آنرا آنطور كه خدا دستور داده بپا نداشته است .

(و نحن له عابدون ) اين جمله كار حال را مى كند، در عين حال بمنزله بيانى است براى (صبغة اللّه و من احسن )، و معنايش اين است كه (در حاليكه ما تنها او را عبادت مى كنيم ، و چه رنگى بهتر از اين ؟ كه رنگش بهتر از رنگ ما باشد).

(قل اتحاجو ننا فى اللّه ) الخ ، اين جمله محاجه و بگومگوى اهل كتابرا انكار نموده ، نابجا مى خواند، و دليل لغو و باطل و نابجا بودنش را اينطور بيان كرده ، كه : (و هو ربنا و ربكم ، و لنا اعمالنا، و لكم اعمالكم ، و نحن له مخلصون ).

سه چيز كه مى تواند علت بگومگوهاى بين دو نفر باشد و تطبيق آن بر مسئله مورد بحث

توضيح اينكه بگومگو كردن دو نفر كه هر يك تابع متبوعى هستند، و مخاصمه شان در اينكه كدام متبوع بهتر است الا و لابد بخاطر يكى از سه جهت است يا براى آنست كه اين يكى ، متبوع خود را از متبوع ديگرى بهتر معرفى نموده ، و ثابت كند كه از متبوع او بالاتر است ، نظير بگومگوئى كه ممكن است ميانه يك مسلمان و يك بت پرست در بگيرد، اين بگويد بت من بهتر است ، او بگويد خداى من افضل است .

و يا بخاطر اين است كه هر چند متبوع هر دو يكى است ، اما اين ميخواهد بگويد: من اختصاص و تقرب بيشترى باو دارم ، و اين ديگرى دعوى او را باطل كند، و بگويد: من اختصاص بيشترى دارم ، نه تو.

و يا بخاطر اين است كه يكى از اين دو نفر صفات و رفتارى دارد، كه با داشتن آنها صحيح نيست خود را به آن متبوع منتسب كند، چون داشتن تابعى با آن رفتار و آن خصال مايه ننگ و آبروريزى متبوع است ، و يا بكلى متبوع را از لياقت متبوع بودن ساقط مى كند، يا محذور ديگرى از اين قبيل پيش مى آورد.

رد يهود و نصارى از سه جهت 

پس علت بگومگوى ميانه دو نفر تابع ، يكى از اين سه علت است : حال ببينيم اهل كتاب به كدام يك از اين جهات ، با مسلمانان بگومگو مى كردند، اگر بخواهند بگويند: متبوع و خداى ما بهتر از خداى شما است ، كه خداى مسلمانان همان خداى اهل كتابست ، و اگر بخواهند بگويند: ما اهل كتاب اختصاص و تقرب بيشترى بخدا داريم ، كه مسلمانان خدا را با خلوص بيشترى مى پرستند، و اگر بخواهند بگويند: رفتار شما براى خدا باعث ننگ است ، كه قضيه درست به عكس است پس محاجه اهل كتاب با مسلمانان هيچ وجه صحيحى ندارد، و لذا در آيه مورد بحث نخست محاجه آنانرا انكار مى كند، و سپس جهات ثلاثه را يكى يكى رد مى كند.

(ام تقولون : ان ابراهيم - تا جمله - كانوا هودا او نصارى ) اين جمله رد جهت اولى است كه هر طائفه اى مى گفتند ابراهيم و بقيه انبياء نامبرده در آيه از ما است و لازمه اين حرف اين استكه آن حضرات نيز يهودى يا نصرانى باشند، بلكه از لازمه گذشته صريح در آنست ، همچنانكه از آيه : (يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم ؟ و ما انزلت التورية و الانجيل الا من بعده ، افلا تعقلون )، (اى اهل كتاب : چرا بر سر ابراهيم با يكديگر بگومگو مى كنيد؟ يا اينكه تورات و انجيل بعد از او نازل شدند، آيا باز هم نميخواهيد بفهميد) استفاده ميشود كه صريحا هر يك ابراهيم را از خود ميدانسته اند.

(قل ءانتم اعلم ام اللّه )؟ الخ بگو آيا شما بهتر ميدانيد يا خدا؟ با اينكه خدا در اين كتاب به ما و شما خبر داد: كه موسى و عيسى و انجيل و توراتشان بعد از ابراهيم و انبياء نامبرده ديگر بودند؟.

(و من اظلم ممن كتم شهاده عندة من اللّه ) الخ و كيست ستمكارتر از آنكس كه با اينكه شهادتى از خدا را تحمل كرد، كتمان كند، يعنى با اينكه خدا بوى خبر داد: كه تشريع دين يهود و دين نصرانيت بعد از ابراهيم ، و آن ديگران بود باز هم آن را كتمان كند، پس ‍ شهادتى كه در آيه آمده شهادت تحمل است نه شهادت اداء.

ممكن هم هست معنا اين باشد: كه (شهادت خدا را بر اينكه نامبردگان قبل از تورات و انجيل بودند كتمان كند) كه در اينصورت شهادت به معناى اداء خواهد بود، ولى معناى اول درست است .

(تلك امة قد خلت ) يعنى اصلا دعوا بر سر اينكه فلان شخص از چه طائفه اى بوده ، و آن ديگرى از كدام طائفه ، چه سودى دارد؟ و سكوت از اين بگومگوها چه ضررى ؟ آنچه الان بايد بدان بپردازيد مسائلى استكه فردا از آن باز خواست خواهيد شد.

و اگر اين آيه دو بار تكرار شده ، براى اين بود كه يهود و نصارى در اين بگو مگو پافشارى زيادى داشتند، و از حد گذرانده بودند، با اينكه هيچ سودى بحالشان نداشت ، آنهم با علمشان باينكه ابراهيم قبل از تورات يهوديان و انجيل مسيحيان بوده ، و گرنه بحث از حال انبياء و فرستادگان خدا بطوريكه چيزى عايد شود، بسيار خوب است ، مانند بحث از مزاياى رسالت انبياء و فضايل نفوس شريفه آنان كه قرآن كريم هم باينگونه بحث ها سفارش كرده ، و حتى خودش از داستانهاى ايشان نقل كرده ، و مردم را بتدبر در آنها امر فرموده است .

بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته ) 

در تفسير عياشى در ذيل آيه : (قل بل ملة ابراهيم حنيفا) الخ ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: حنيفيت ابراهيم در اسلام است .

و از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: حنيفيت كلمه جامعى است كه هيچ چيز را باقى نمى گذارد، حتى كوتاه كردن شارب ، و ناخن گرفتن و ختنه كردن از حنيفيت است .

و در تفسير قمى استكه خدا حنيفيت را بر ابراهيم (عليه السلام ) نازل كرد و آن عبارتست از ده حكم در پاكيزگى ، پنج حكم آن از گردن ببالا، و پنج ديگر از گردن بپائين ، اما آنچه مربوط است به سر 1 - زدن شارب 2 - نتراشيدن ريش 3 - و طم مو 4 - مسواك 5 - خلال .

و آنچه مربوط است به بدن 1 - گرفتن موى بدن 2 - ختنه كردن 3 - ناخن گرفتن 4 - غسل از جنابت 5 - طهارت گرفتن با آب ، اين است حنيفيت طاهره ايكه ابراهيم آورد، و تاكنون نسخ نشده ، و تا قيامت نسخ نخواهد شد.

مولف: طم مو بمعناى اصلاح سر و صورت است ، و در معناى اين روايت و قريب به آن احاديث بسيارى در كتب شيعه و سنى آمده است .

و در كافى و تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آمده ، كه در ذيل جمله : (قولوا آمنا باللّه ) الخ ، فرمود منظور، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) است ، كه حكمشان در ائمه بعد از ايشان نيز جارى است .

و مولف: اين معنا از وقوع خطاب در ذيل دعاى ابراهيم (عليه السلام ) استفاده ميشود، آنجا كه گفت :

(و من ذريتنا امة مسلمة لك ) الخ ، و اين منافات ندارد با اينكه خطاب در آيه بعموم مسلمانان باشد، چه هر چند همه مسلمانان مكلفند بگويند: (آمنا باللّه )، ليكن اينگونه خطابها، عموميت دارد، و هم خصوصيت ، چون معناى آن داراى مراتب مختلفى است ، كه بيانش در آنجا كه مراتب اسلام و ايمان را ذكر مى كرديم ، گذشت .

و در تفسير قمى از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام )، و در كتاب معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام )، روايت آورده ، كه در ذيل جمله : (صبغة ، اللّه ) الخ فرمود: صبغة همان اسلام است .

مولف: همين معنا از ظاهر سياق آيات استفاده ميشود.

و در كافى و معانى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: خداوند در ميثاق ، مؤمنين را به رنگ ولايت درآورد.

مولف: اين معنا از باطن آيه است : كه انشاءاللّه تعالى بزودى معناى باطن قرآن ، و نيز معناى ولايت و ميثاق را خواهيم كرد.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -