انهار
انهار
مطالب خواندنی

آيات 130 - 134 بقره

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آيات 130 - 134 بقره 

130- و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ولقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين

131- اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين

132- و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان اللّه اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون

133- ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق الها وحدا و نحن له مسلمون

134- تلك امة قد خلت لها ما كسبت ولكم ما كسبتم و لا تسلون عما كانوا يعملون

ترجمه آيات:

كسى از كيش ابراهيم روگردان است كه خود را دچار حماقت كرده فهم خدادادى را از دست داده باشد، با اينكه ما او را در دنيا برگزيديم و او در آخرت از صالحان است (130) آن زمانش را بيادآر كه پروردگارش بوى گفت : اسلام بياور گفت من تسليم رب العالمينم (131

و ابراهيم فرزندان هم باين اسلام سفارش كرده گفت : اى پسران من خدا دين را براى شما برگزيد زنهار مبادا در حالى بميريد كه اسلام نداشته باشيد (132) حال شما كه از اين كيش رو گردانيد يا همانست كه گفتيم فهم خود را از دست داده ايد و يا ميگوئيد ما در آن لحظه كه مرگ يعقوب رسيده بود حاضر بوديم اگر اين را بگوئيد كه يعقوب از فرزندانش پرسيد: بعد از من چه مى پرستيد؟ گفتند معبود تو و پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه معبودى يكتاست مى پرستيم در حالى كه براى او تسليم باشيم (133) بهر حال آنها امتى بودند و رفتند و هر چه كردند براى خود كردند شما هم هر چه بكنيد براى خود مى كنيد شما از آنچه آنان مى كردند بازخواست نخواهيد شد (134).

روگرداندن از كيش حضرت ابراهيم عليه السلام از حماقت و سفاهت نفس است 

بيان

(و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ) الخ ، كلمه رغبت وقتى با لفظ (عن ) متعدى شود، يعنى بگوئيم (من از فلان چيز رغبت دارم ) معناى اعراض و نفرت را مى دهد (يعنى من از فلان چيز اعراض و نفرت دارم )، و چون با لفظ (فى ) متعدى شود، معناى ميل و شوق را مى دهد، (يعنى من به فلان چيز علاقه و ميل دارم ).

و كلمه (سفه ) هم بطور مت عدى مى آيد، و هم لازم ، و بهمين جهت بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (نفسه ) مفعول كلمه (سفه ) است چون (سفه ) متعدى است ، ولى بعضى ديگر (سفه ) را لازم گرفته اند، و بهمين جهت گفته اند: كلمه (نفسه ) تميز است ، نه مفعول ، و به هر حال معناى جمله اينست كه اعراض از ملت و كيش ابراهيم از حماقت نفس است ، و ناشى از تشخيص ندادن امورى است كه نافع بحال نفس است ، از امورى كه مضر بحال آنست ، و از اين آيه معناى روايت معروف (ان العقل ما عبد به الرحمن )، (عقل چيزى است كه با آن رحمان عبادت شود) استفاده مى شود.

مقام اصطفاء و برگزيدگى همان مقام اسلام و تسليم است 

(و لقد اصطفيناه فى الدنيا) الخ ، كلمه (اصطفاء) به معناى گرفتن چكيده و خالص هر چيز است ، بطوريكه بعد از اختلاط آن با چيزهاى ديگر از آنها جدا شود، و اين كلمه وقتى با مقامات ولايت ملاحظه شود، منطبق بر خلوص عبوديت ميشود، و خلاصه اصطفاء در اين مقام اين است كه ، بنده در تمامى شئونش به مقتضاى مملوكيتش و عبوديتش رفتار كند، يعنى براى پروردگارش تسليم صرف باشد، و اين معنا با همان عمل به دين در جميع شئون تحقق مى يابد، براى اينكه دين چيز ديگرى نيست ، همان مواد عبوديت در امور دنيا و آخرت است ، دين نيز ميگويد: بنده بايد در تمامى امورش تسليم رضاى خدا باشد، همچنانكه در آيه : (ان الدين عند اللّه الاسلام ) نيز دين را همان تسليم خدا شدن معرفى كرده است .

پس معلوم شد كه مقام اصطفاء عينا همان مقام اسلام است ، و شاهد بر آن آيه : (اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمين ) است ، كه از ظاهرش بر مى آيد ظرف (اذ- زمانيكه ) متعلق است بجمله (اصطفيناه ) در نتيجه معنا چنين ميشود اصطفاء ابراهيم در زمانى بود كه پروردگارش به او گفت : اسلام آور، و او هم براى خداى رب العالمين اسلام آورد پس جمله : (اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمين )، بمنزله تفسيرى است براى جمله : (اصطفيناه ) الخ . و در اين آيه التفاتى از تكلم بسوى غيبت بكار رفته ، براى اينكه در ابتداء فرمود: (ما او را اصطفاء كرديم )، و بعد مى فرمايد؟: (چون پروردگارش بدو گفت ).، با اينكه جا داشت بفرمايد: (و چون بدو گفتيم )، و التفات ديگرى از خطاب بسوى غيبت بكار رفته ، براى اينكه كلام ابراهيم را اينطور حكايت مى كند، كه گفت : (من اسلام آوردم براى رب العالمين ) با اينكه جا داشت بگويد: (پروردگارا من اسلام آوردم براى تو).

نكته و وجه دو (التفات ) در دو آيه كريمه 

حال ببينيم چه نكته اى باعث اين دو التفات شده ؟ اما التفات اولى نكته اش اينستكه خواسته است اشاره كند باينكه آنچه پروردگار باو فرموده ، سرى بوده كه پروردگارش با او در ميان نهاده ، و در مقامى نهاده كه مقام خلوت بوده ، چون هميشه ميانه شنونده و گوينده يك اتصالى هست ، كه وقتى گوينده غايب ميشود آن اتصال بهم ميخورد، و مخاطب از آن مقامى كه داشت در حقيقت بريده ميشود و يا به عبارتى در حقيقت ميانه او و گوينده ، و سخنى كه با وى در ميان داشت ، پرده اى مى افتد، و بهمين جهت خدايتعالى وقتى قصه را براى پيامبر اسلام حكايت مى كند مى فرمايد (و چون پروردگارش باو گفت چنين و چنان ) تا برساند آنچه گفته از اسرارى بوده كه جاى گفتگويش مقام انس خلوت است .

و اما نكته التفات دومى ، اين است كه همان جمله : (و چون پروردگارش به او گفت )، هر چند از يك لطف خاصى حكايت مى كند، كه مقتضايش آزادى ابراهيم در گفتگو است ، وليكن از آنجا كه ابراهيم (عليه السلام ) هر چه باشد بالاخره بنده است ، و طبع بنده ذلت و تواضع است ، لذا ايجاب مى كند كه خود را در اين مقام آزاد و رها نبيند، بلكه در عوض ادب حضور را مراعات كند، چون در غير اينصورت در حقيقت خود را مختص بمقام قرب ، و متشرف بحظيره انس حساب كرده ، در حاليكه ا دب بندگى اقتضاء ميكند او در همان حال هم خود را يكى از بندگان ذليل و مربوب ببيند، و در برابر كسى اظهار ذلت كند، كه تمامى عالميان در برابرش تسليم هستند، پس نبايد مى گفت : (اسلمت لك ، من تسليم توام ) بلكه بايد مى گفت : (اسلمت لرب العالمين )، (تسليم آنم كه همه عالم مربوب و تسليم اويند).

معناى اسلام و مراتب و درجات چهارگانه اسلام و ايمان 

خوب بحمداللّه وجه اين دو التفات را فهميديم ، حال ببينيم كلمه (اسلمت ) چه معنا دارد؟ اصولا كلمه (اسلام ) كه باب افعال است ، و كلمه (تسليم ) كه باب تفعيل است ، و كلمه (استسلام ) كه باب استفعال است ، هر سه يك معنا را مى دهند، و آن اين است كه كسى و يا چيزى در برابر كس ديگر حالتى داشته باشد كه هرگز او را نافرمانى نكند، و او را از خود دور نسازد، اين حالت اسلام و تسليم و استسلام است ، همچنانكه در قرآن كريم آمده : (بلى من اسلم وجهه لله )، (آرى كسيكه روى دل تسليم براى خدا كند)، و نيز فرموده : (انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا)، (من روى دل ، متوجه بسوى آنكس ميكنم كه آسمانها و زمين را بيافريد توجهى معتدلانه ).

و وجه هر چيز عبارت از آنطرف آن چيز است كه روبروى تو قرار دارد، ولى بالنسبه به خداى تعالى وجه هر چيز تمامى وجود آنست ، براى اينكه چيزى براى خدا پشت و رو ندارد، پس اسلام انسان براى خداى تعالى وصف رام بودن و پذيرش انسان است ، نسبت بهر سرنوشتى كه از ناحيه خداى سبحان برايش تنظيم مى شود، چه سرنوشت تكوينى ، از قدر و قضاء و چه تشريعى از اوامر و نواهى و غير آن ، و به همين جهت ميتوان گفت : مراتب تسليم بر حسب شدت و ضعف وارده بر انسان و آسانى و سختى پيش ‍ آمدها، مختلف مى شود، آنكه در برابر پيش آمدهاى ناگوارتر و تكاليف دشوارتر تسليم مى شود، اسلامش قوى تر است ، از اسلام آن كس كه در برابر ناگوارى ها و تكاليف آسانترى تسليم مى شود، پس بنابراين اسلام داراى مراتبى است .

مرتبه اول اسلام : اذعان و باور قلبى بخصوص اجمالى شهادتين 

مرتبه اول از اسلام پذيرفتن ظواهر اوامر و نواهى خدا است ، به اينكه با زبان ، شهادتين را بگويد، چه اينكه موافق با قلبش هم باشد، و چه نباشد، كه در اين باره خداى تعالى فرموده : (قالت الاعراب : آمنا، قل : لم تؤ منوا، ولكن قولوا: اءسلمنا، و لما يدخل الايمان فى قلوبكم )، (اعراب گفتند: ما ايمان آورديم بگو: هنوز ايمان نياورده ايد، ولكن بگوئيد: اسلام آورديم ، چون هنوز ايمان داخل در قلبتان نشده ).

در مقابل اسلام باين معنا اولين مراتب ايمان قرار دارد، و آن عبارتست از اذعان و باور قلبى بمضمون اجمالى شهادتين ، كه لازمه اش ‍ عمل به غالب فروع است .

مرتبه دوم : اعتقاد تفصيلى به حقايق دينى و بدنبال آن انجام عمل صالح

مرتبه دوم از اسلام دنباله و لازمه همان ايمان قلبى است كه ، در مقابل مرتبه اول اسلام قرار داشت ، يعنى تسليم و انقياد قلبى نسبت به نوع اعتقادات حقه تفصيلى و اعمال صالحه اى كه از توابع آن است ، هر چند كه در بعضى موارد تخطى شود، و خلاصه كلام اين كه داشتن اين مرحله منافاتى با ارتكاب بعضى گناهان ندارد، و خداى تعالى درباره اين مرحله از اسلام مى فرمايد: (الذين آمنوا باياتنا، و كانوا مسلمين )، (آنانكه به آيات ما ايمان آوردند، و مسلمان بودند).

و نيز مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا، ادخلوا فى السلم كافة )، (اى كسانيكه ايمان آورديد، همگى داخل در سلم شويد).

پس به حكم اين آيه يك مرتبه از اسلام هست كه بعد از ايمان پيدا مى شود، چون مى فرمايد: اى كسانيكه ايمان آورديد! داخل در سلم شويد، پس معلوم مى شود اين اسلام غير اسلام مرتبه اول است ، كه قبل از ايمان بود، و آنگاه در مقابل اين اسلام مرتبه دوم از ايمان قرار دارد، و آن عبارتست از اعتقاد تفصيلى به حقايق دينى كه خداى تعالى درباره اش مى فرمايد: (انما المؤمنون ، الذين آمنوا بالله و رسوله ، ثم لم يرتابوا، و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه ، اولئك هم الصادقون )، (مؤمنان تنها آنهايند كه بخدا و رسولش ايمان آورده ، و سپس ترديد نكردند، و با اموال و نفوس خود در راه خدا جهاد نمودند، اينها همانها هستند كه در دعوى خود صادقند).

و نيز فرموده : (يا ايها الذين آمنوا، هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم ؟ تؤ منون باللّه و رسوله ، و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم )، (اى كسانى كه ايمان آورديد، آيا مى خواهيد شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه از عذاب دردناك نجاتتان دهد؟ آن اينست كه بخدا و رسولش ايمان آوريد، و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد كنيد).

كه در اين دو آيه دارندگان ايمان را، باز به داشتن ايمان ارشاد مى كند، پس معلوم مى شود ايمان دومشان غير ايمان اول است .

مرتبه سوم : رام كردن نفس سركش و تسليم وجود انسان در برابر خدا 

مرتبه سوم از اسلام دنباله و لازمه همان مرتبه دوم ايمان است ، چون نفس آدمى وقتى با ايمان نامبرده انس گرفت ، و متخلق باخلاق آن شد، خود بخود ساير قواى منافى با آن ، از قبيل قواى بهيمى ، و سبعى ، براى نفس رام و منقاد ميشود و سخن كوتاه، آن قوائى كه متمايل به هوس هاى دنيائى ، و زينت هاى فانى و ناپايدارش مى شوند، رام نفس گشته ، نفس بآسانى مى تواند از سركشى آنها جلوگيرى كند، اينجاست كه آدمى آنچنان خدا را بندگى مى كند، كه گوئى او را مى بيند، آرى او اگر خدا را نمى بيند، بارى ، اين باور و يقين را دارد كه خدا او را مى بيند، چنين كسى ديگر در باطن و سر خود هيچ نيروى سركشى كه مطيع امر و نهى خدا نباشد، و يا از قضا و قدر خدا بخشم آيد، نمى بيند، و سراپاى وجودش تسليم خدا مى شود.

درباره اين اسلام است كه خداى تعالى مى فرمايد: (فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما)، (نه به پروردگارت سوگند ايمان نمى آورند: (يعنى ايمانشان كامل نمى شود) مگر وقتى كه هم در اختلافاتى كه بينشان پديد مى آيد تو را حكم كنند، و هم وقتى حكمى راندى در دل هيچگونه ناراحتى از حكم تو احساس نكنند، و به تمام معنا تسليم شوند).

اين اسلام در مرتبه سوم است كه در مقابلش ايمان مرتبه سوم قرار دارد، و آن ايمانى است كه آيات : (قد افلح المؤمنون تا آيه والذين هم عن اللغو معرضون ).

و نيز آيه (اذ قال له ربه اسلم قال : اسلمت لرب العالمين ) و آياتى ديگر بآن اشاره مى كند، و اى بسا بعضى از مفسرين ، كه اين دو مرتبه را يعنى دوم و سوم را يك مرتبه شمرده اند.

و اخلاق فاضله از رضا و تسليم و سوداگرى با خدا و صبر در خواسته خدا، و زهد به تمام معنا، و تقوى ، و حب و بغض به خاطر خدا، همه از لوازم اين مرتبه از ايمان است .

مرتبه چهارم از اسلام : مرحله عبوديت و بندگى 

مرتبه چهارم از اسلام دنباله و لازمه همان مرحله سوم از ايمان است ، چون انسانى كه در مرتبه قبلى بود، حال او در برابر پروردگارش ‍ حال عبد مملوك است درباره مولاى مالكش ، يعنى دائما مشغول انجام وظيفه عبوديت است ، آنهم بطور شايسته ، و عبوديت شايسته همان تسليم صرف بودن در برابر اراده مولى و محبوب او و رضاى او است .

همه اينها مربوط بعبوديت در برابر مالك عرفى و بشرى است ، و اين عبوديت در ملك خداى رب العالمين عظيم تر و باز عظيم تر از آنست ، براى اينكه ملك خدا حقيقت ملك است ، كه در برابرش هيچ موجودى از موجودات استقلال ندارد، نه استقلال ذاتى ، نه صفتى ، نه عملى ، آرى ملكيتى كه لايق كبريائى خداى جلّت كبرياؤ ه است اين ملكيت است .

پس انسان در حاليكه در مرتبه سابق از اسلام و تسليم هست ، اى بسا كه عنايت ربانى شامل حالش گشته ، اين معنا برايش مشهود شود كه ملك تنها براى خداست ، و غير خدا هيچ چيزى نه مالك خويش است ، و نه مالك چيز ديگر، مگر آنكه خدا تمليكش كرده باشد، پس ربى هم سواى او ندارد، و اين معنائى است موهبتى ، و افاضه اى است الهى ، كه ديگر خواست انسان در بدست آوردنش دخالتى ندارد، و اى بسا كه جمله (ربنا و اجعلنا مسلمين لك ، و من ذريتنا امة مسلمة لك ، و ارنا مناسكنا) الخ اشاره به همين مرتبه از اسلام باشد، چون ظهور جمله : (اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمين ) الخ ظاهر در اين است كه امر (اسلم ) امر تشريفى باشد، نه تكوينى ، و ابراهيم (عليه السلام ) دعوت پروردگار خود را اجابت نمود، تا باختيار خود تسليم خدا شده باشد و اين هم مسلم است كه امر نامبرده از اوامرى بوده كه در ابتداء كار ابراهيم متوجه او شده پس اينكه در اواخر عمرش از خداى تعالى براى خودش و فرزندش اسماعيل تقاضاى اسلام و دستورات عبادت ميكند چيزى را تقاضا كرده كه ديگر باختيار خود او نبوده و كسى نمى تواند با اختيار خود آن قسم اسلام را تحصيل كند.

و يا درخواست ثبات بر امرى بوده كه باز ثابت بودنش باختيار خودش نبوده پس اسلامى كه در اين آيه درخواست كرده ، اسلام مرتبه چهارم بوده ، و در برابر اين مرتبه از اسلام ، مرتبه چهارم از ايمان قرار دارد، و آن عبارت از اين است كه اين حالت ، تمامى وجود آدمى را فرا بگيرد، كه خدايتعالى درباره اين مرتبه از ايمان مى فرمايد: (الا ا ن اولياء اللّه لا خوف عليهم ، و لا هم يحزنون ، الذين آمنوا، و كانوا يتقون )، (آگاه باش ، كه اولياء خدا نه خوفى بر آنان هست ، و نه اندوهناك ميشوند، كسانيكه ايمان آوردند، و از پيش ‍ همواره ملازم با تقوى بودند).

چون مؤمنينى كه در اين آيه ذكر شده اند، بايد اين يقين را داشته باشند، كه غير از خدا هيچكس از خود استقلالى ندارد، و هيچ سببى تاءثير و سببيت ندارد مگر باذن خدا، وقتى چنين يقينى براى كسى دست داد، ديگر از هيچ پيشامد ناگوارى ناراحت و اندوهناك نمى شود، و از هيچ محذورى كه احتمالش را بدهد نمى ترسد، اين است معناى اينكه فرمود: (نه خوفى بر آنان هست ، و نه اندوهناك ميشوند)، و گرنه معنا ندارد كه انسان حالتى پيدا كند كه از هيچ چيز نترسد، و هيچ پيشامدى اندوهناكش نسازد، پس اين همان ايمان مرتبه چهارم است ، كه در قلب كسانى پيدا ميشود، كه داراى اسلام مرتبه چهارم باشند، (دقت فرمائيد).

معناى عمل صالح و آثار آن 

(و انه فى الاخرة لمن الصالحين )، كلمه (صلاح ) بوجهى بمعناى لياقت است ، كه چه بسا در كلام خدا بعمل انسان منسوب ميشود، و از آن جمله مى فرمايد): (فليعمل عملا صالحا)، و چه بسا كه بخود انسان منسوب ميشود، از آن جمله مى فرمايد: (و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم )، (دختران عزب خود را شوهر دهيد، و نيز صالحان از غلام و كنيز خود را).

و صلاحيت عمل هر چند در قرآن كريم بيان نشده كه چيست ؟ وليكن آثارى را كه براى آن ذكر كرده معناى آنرا روشن ميسازد.

از جمله آثاريكه براى آن معرفى كرده ، اينستكه عمل صالح آن عملى است كه شايستگى براى درگاه خدايتعالى داشته باشد، و در اين باره فرموده : (صبروا ابتغاء وجه ربهم )، (بمنظور بدست آوردن وجه پروردگارشان صبر كردند)، و نيز فرموده : (و ما تنفقون الا ابتغاء و جه اللّه )، (و انفاق نمى كنيد مگر بخاطر خدا).

اثر ديگر آن را اين دانسته ، كه صلاحيت براى ثواب دادن در مقابلش دارد، و در اين باره فرموده : (ثواب اللّه خير لمن آمن و عمل صالحا) (ثواب خدا بهتر است براى كسى كه ايمان آورد و عمل صالح كند).

اثر ديگرش اين است كه عمل صالح كلمه طيب را بسوى خدا بالا مى برد، كه در اين باره فرموده : (اليه يصعد الكلم الطيب ، و العمل الصالح يرفعه )، (كلمه طيب به سوى او صعود مى كند، و عمل صالح آنرا در صعود مدد مى دهد).

پس از اين چند اثرى كه بعمل صالح نسبت داده ، فهميده ميشود: كه صلاح عمل به معناى آمادگى و لياقت آن براى تلبس به لباس ‍ كرامت است ، و در بالا رفتن كلمه طيب بسوى خدايتعالى مدد و كمك است ، همچنانكه درباره قربانى در حج فرمود: (ولكن يناله التقوى منكم )، (گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد، وليكن تقواى شما به او مى رسد) و نيز درباره همه اعمال صالحه فرموده : (كلا نمد هولاء و هؤ لاء من عطاء ربك ، ما كان عطاء ربك محظورا)، (همه شانرا چه آنها و چه اينها را از عطاء پروردگارت مدد ميدهيم ، و عطاى پروردگار تو جلوگير ندارد) پس عطاى خدايتعالى بمنزله صورت است و صلاح عمل بمنزله ماده است .

معناى صلاح نفس و صلاح ذات و مراد از (صالحين ) در قرآن 

اين بود معناى صلاح عمل ، و اما معناى صلاح نفس ، و صلاح ذات ، ببينيم از قرآن درباره آن چه استفاده مى كنيم ؟ يكجا مى فرمايد: (و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم ، من النبيين ، و الصديقين ، و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا)، (و كسيكه خدا و رسولش را اطاعت كند، اينچنين اشخاص با آن كسانى محشورند كه خدا بر آنان انعام فرمود، از انبياء، و صديقين و شهداء و صالحين كه نيكو رفقائى هستند).

جاى ديگر فرموده : (و ادخلناهم فى رحمتنا، انهم من الصالحين )، (ما ايشان را در رحمت خود داخل كرديم بدان جهت كه از صالحان بودند) و نيز از سليمان (عليه السلام ) حكايت كرده كه گفت (و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ) (مرا برحمت خودت داخل در بندگان صالحت كن ) و در جائى ديگر مى فرمايد: (و لوطا آتيناه حكما و علما - تا جمله - و ادخلناه فى رحمتنا، انه من الصالحين ).

آنچه مسلم است اين است كه مراد از صالحين در اين آيات ، مطلق هر كس كه صلاحيت رحمت عامه الهيه ، ورحمت واسعه او را دارد، نيست ، چون صلاحيت اين رحمت را تمامى موجودات دارند، ديگر معنا ندارد نامبردگان در اين آيات را بداشتن چنين صلاحيتى بستايد.

و نيز مراد، كسانى كه صلاحيت رحمت خاص به مؤمنين را دارند، نيست ، چون هر چند بحكم آيه : (و رحمتى وسعت كل شى ء فسا كتبها للذين يتقون )، (رحمت من همه چيز را فراگرفته ، و بزودى همه آنرا بكسانى اختصاص مى دهم كه پرهيزكارى داشتند).

رحمت دوم خاص است ، ولكن صالحان از متقيان خصوصى ترند، زيرا در ميانه طائفه مؤمن و متقى افراد انگشت شمارى صالحند، پس رحمت خاص متقين نمى تواند آن رحمتى باشد كه صالحان شايستگى آنرا دارند، و حتما بايد رحمتى مهم تر از آن باشد.

و اين هم از قرآن كريم مسلم است ، كه بعضى از رحمت ها را خاص بعضى از افراد مى داند، و مى فرمايد: (يختص برحمته من يشاء)، (خدا رحمت خود را بهر كس بخواهد اختصاص ميدهد)،.

و نيز مراد از صالحين مطلق هر كسى كه صلاحيت ولايت ، و قرار گرفتن در تحت سرپرستى خدا را دارد، نمى باشد، براى اينكه هر چند اين خصيصه از رحمت خاص قبلى خصوصى تر است ، و هر چند صالحان نيز در تحت چنين ولايتى از خدا هستند، و خدا متولى امورشان هست ،

همچنانكه در تفسير (اهدنا الصراط المستقيم ) نيز گفتيم ، و بزودى در تفسير آيه هم خواهيم گفت ، ولكن اين ولايت مختص ‍ بصالحان نيست ، چون در آيه نامبرده انبياء، و صديقين ، و شهداء، را هم نام برده ، كه با صالحان در آن ولايت شريك هستند.

اثرى كه مخصوص صالحان است 

پس بايد ديد آن اثرى كه مخصوص صالحان است ، و هيچكس در آن شركت ندارد چيست ؟ يك چيز مى تواند باشد، و آن داخل كردن صالح در رحمت است كه عبارتست از امنيت عمومى از عذاب ، چنانكه هر دو معنا درباره بهشت آمده ، يكجا فرموده : (فيد خلهم ربهم فى رحمته )، (پروردگارشان آنها را داخل در رحمت خود ميكند)، يعنى داخل در بهشت ميكند.

و جاى ديگر فرموده : (يدعون فيها بكل فاكهة آمنين )، (در بهشت هر ميوه را كه بخواهند صدا مى زنند در حاليكه ايمن هستند).

و خواننده عزيز اگر در جمله : (و ادخلناه فى رحمتنا). و نيز در (و كلا جعلنا صالحين )

دقت كند، كه خدا در اين دو مورد عمل را بشخص خودش نسبت مى دهد، و مى فرمايد: (ما او را داخل در رحمت خود مى كنيم ) و نمى فرمايد: (او داخل در رحمت ما مى شود).

و از سوى ديگر اين مطلب مسلم را هم در نظر بگيرد، كه خداى تعالى هميشه و همه جا اجر و پاداش و شكرگزارى از بنده را در مقابل عمل و سعى بنده قرار داده ، آنوقت مى تواند بروشنى بفهمد كه صلاح ذاتى ، كرامتى است كه ربطى به عمل و سعى و كوشش ، و خلاصه ربطى به خواست و اراده بنده ندارد، و موهبتى نيست كه آدمى از راه عمل آنرا بدست آورد، آنوقت معناى آيه : (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد)، (آنان در بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند و نزد ما بيش از آنش هم هست ).

را خوب مى فهمد، و متوجه مى شود كه جمله (لهم ما يشاون فيها) آن پاداش هائى است كه هر كس مى تواند از راه عمل بدست آورد، و جمله (و لدينا مزيد)، آن موهبت هائى است كه از راه عمل نصيب كسى نمى شود، بلكه در برابر صلاح ذاتى اشخاص ‍ است ، كه انشاءاللّه تعالى در تفسير سوره (ق ) توضيحش خواهد آمد.

از سوى ديگر اگر خواننده عزيز در اين نكته هم دقت كند، كه ابراهيم چه حال و چه مقامى داشت ؟ پيغمبرى بود مرسل ، يكى از پيغمبران اولواالعزم ، و نيز داراى مقام امامت ، و مقتداى عده اى از انبياء و مرسلين ، و به نص (و كلا جعلنا صالحين ).

كه ظهورش در صلاح دنيائى است ،

از صالحان بود، و با اينكه انبيائى پائين تر از وى به حكم همين آيه از صالحان بودند، مع ذلك او از خدا ميخواهد كه به صالحان قبل از خود ملحق شود، معلوم مى شود كه قبل از او صالحانى بوده اند كه او پيوستن به ايشان را درخواست مى كند، و خدا درخواستش را اجابت ميكند و در چند جا از كلامش او را در آخرت ملحق بايشان مى كند، يكجا مى فرمايد: (و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين )، (او در آخرت از صالحان خواهد بود).

جاى ديگر مى فرمايد: (و آتيناه اجره فى الدنيا، و انه فى الاخرة لمن الصالحين )، (ما پاداش او را در دنيا داديم ، و در آخرت از صالحان خواهد بود).

و در جاى سوم مى فرمايد: (و آتيناه فى الدنيا حسنه ، و انه فى الاخرة لمن الصالحين )، (ما در دنيا حسنه اى به او داديم ، و او در آخرت از صالحان خواهد بود).

صلاح ذاتى داراى مراتبى است و رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم آل او داراى بالاترين مراتب آنند

اگر خواننده عزيز در آنچه گفتيم دقت كند، بسادگى مى تواند بفهمد كه صلاح داراى مراتبى است ، كه بعضى مافوق بعض ديگر است ، و آنوقت اگر از روايتى بشنود كه ابراهيم (عليه السلام ) از خدا مى خواسته به محمد و آل او (عليهم السلام ) ملحقش كند، ديگر هيچ استبعاد نمى كند، مخصوصا وقتى مى بيند كه آيات در مقام بيان اجابت دعاى او، مى فرمايد: كه او در آخرت ملحق به صالحان مى شود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم اين مقام را براى خود ادعا مى كند، و قرآن كريم هم مى فرمايد: (ان وليى اللّه الذى نزل الكتاب ، و هو يتولى الصالحين )، (همانا سرپرست من خدائى است كه كتاب را بحق نازل كرد، و هم سرپرستى صالحان را دارد).

چون ظاهر اين آيه اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ادعاى ولايت براى خود مى كند، پس از ظاهرش بر مى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان كسى است كه دارنده صلاح مورد آيه است ، و ابراهيم (عليه السلام ) از خدا درخواست مى كند به درجه صالحانى برسد كه صلاحشان در مرتبه اى بالاتر از صلاح خود او است ، پس منظورش همان جناب است .

(و وصى بها ابراهيم بنيه ) الخ ، يعنى ابراهيم فرزندان خود را به (ملت و كيش ) سفارش كرد.

(فلا تموتن ) الخ ، نهى از مردن ، با اينكه مردن بدست خود آدمى نيست ، و تكليف بايد به امر اختيارى متوجه بشود، از اين باب است ، كه برگشت اين امر غير اختيارى باختيار است ، چون تق دير كلام چنين است (از اين معنا حذر كنيد، كه مرگ شما را دريابد، در حالى كه بحال اسلام نباشيد)، يعنى همواره ملازم با اسلام باشيد، تا مرگتان در حال اسلامتان واقع شود، و اين آيه شريفه باين معنا اشاره دارد، كه ملت و دين ، همان دين اسلام است ، همچنانكه در جاى ديگر فرمود: (ان الدين عنداللّه الاسلام )، دين ، (نزد خدا اسلام است ).

(واله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق )، در اين آيه كلمه (اءب پدر) بر جد و عمو و پدر واقعى اطلاق شده ، با اين كه غير از تغليب مجوز ديگرى ندارد.

و اين خود براى بحث آينده كه آزر مشرك ، پدر واقعى ابراهيم نبوده ، دليل محكمى است ، كه انشاءاللّه بحثش خواهدآمد.

(الها واحدا) الخ ، در جمله قبل ، بطور مفصل فرمود: (معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق )، و در جمله مورد بحث دوباره ، ولى خيلى كوتاه ، فرمود: (معبود يگانه )، تا توهمى را كه ممكن بود از عبارت مفصل قبلى به ذهن برسد، (كه لابد غير از معبود پدران ابراهيم معبودهاى ديگرى نيز هست ) دفع كند.

(و نحن له مسلمون ) اين جمله بيانى است براى عبادتى كه در جمله : (بعد از من چه چيز را عبادت ميكنيد) از آن سوال شده بود، و ميرساند آن عبادت كه فرزندان در پاسـخ پدر گفتند، عبادت بهر قسم كه پيش آيد نيست ، بلكه عبادت بر طريقه اسلام است.

و در اين پرسش و پاسـخ رويهمرفته اين معنا به چشم ميخورد: كه دين ابراهيم اسلام بوده ، و دينى هم كه فرزندان وى ، يعنى اسحاق و يعقوب و اسماعيل و نواده هاى يعقوب ، يعنى بنى اسرائيل و نواده هاى اسماعيل يعنى بنى اسماعيل خواهند داشت ، اسلام است ، و لا غير، چه اسلام آن دينى است كه ابراهيم از ناحيه پروردگارش آورده ، و در ترك آن دين ، و دعوت به غير آن ، احدى را دليل و حجتى نيست .

بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته ) 

در كافى از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: نسبت ايمان به اسلام ، نسبت كعبه است به حرم ، ممكن است كسى در حرم (كه زمينى به مساحت 1407/489 كيلومتر مربع است ) بوده باشد، ولى در كعبه نباشد، ولى ممكن نيست كسى در كعبه (كه تقريبا وسط اين سرزمين است ) باشد، و در حرم نباشد (پس كسى هم كه ايمان دارد، حتما مسلمان نيز هست ، ولى چنان نيست كه كسيكه مسلمان باشد، حتما ايمان هم داشته باشد).

چند روايت در بيان اسلام و ايمان 

و در همان كتاب باز از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده ، كه فرمود: (اسلام آنست كه بزبان شهادت دهى : كه معبودى جز خدا نيست ، و اينكه نبوت و رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را تصديق دارى )، با همين دو شهادت است كه خونها محفوظ ميشود، و زن دهى و زن خواهى و نيز ارث جريان مييابد، و تشكيل جامعه اسلامى هم بر طبق همين ظاهر است ، و اما ايمان به خدا عبارتست از هدايت يافتن ، و ثبوت آثار اسلام در قلب .

مولف: بر طبق اين مضمون روايات ديگرى نيز هست ، و اين روايات بر همان بيان قبلى درباره مرتبه اول اسلام و ايمان دلالت ميكند.

و نيز در همان كتاب از برقى از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اسلام عبارت است از تسليم ، و تسليم عبارتست از يقين .

و نيز در همان كتاب از كاهل از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده ، كه فرمود: اگر مردمى خداى را - به يگانگى و بدون شريك بپرستند، و نماز را بپاى دارند، و زكات را بدهند، و حج خانه خدا كنند، و روزه رمضان را بگيرند، ولى به يكى از كارهاى خدا و يا رسول او اعتراض كنند، و بگويند چرا برخلاف اين نكردند، با همين اعتراض مشرك ميشوند، هر چند بزبان هم نياورند، و تنها در دل بگويند، (تا آخر حديث ).

مولف: اين دو حديث به مرتبه سوم از اسلام و ايمان اشاره دارند.

و در بحارالانوار از ارشاد ديلمى ، يكى از احاديث معراج را با دو سند آورده ، كه از جمله مطالب آن اين است كه خداى سبحان برسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى احمد صلى الله عليه و آله و سلم ! هيچ ميدانى كدام زندگى گواراتر، و كدام حيات جاودانه تر است ؟ عرضه داشت : پروردگارا، نه ، فرمود: اما عيش گوارا، آن عيشى است كه صاحبش از ذكر و ياد من سست نشود، و نعمت مرا فراموش نكند، و جاهل به حق من نشود، شب و روز رضاى مرا طلب كند.

و اما حيات جاودان ، آن حياتى است كه يكسره و همه دقائقش به نفع صاحبش تمام شود، و آنچنان در بهره گيرى از آن حريص باشد، كه دنيا در نظرش خوار گردد، و كوچك شود، و در مقابل ، آخرت در نظرش عظيم شود، و خواست مرا بر خواست خودش مقدم بدارد، و همواره در پى بدست آوردن رضاى من باشد،

حق نعمتم را عظيم شمرد، رفتارى را كه با او كردم بياد آورد، شب و روز در برابر هر كار زشت و گناه مراقب من باشد، قلب خويش ‍ را از آنچه ناخوشايند من است پاك كند، شيطان و وساوس او را دشمن بدارد، و ابليس را بر قلب خود مسلط نسازد، و در آن راه ندهد.

كه اگر چنين كند، محبتى در دلش مى افكنم كه فكر و ذكرش ، و فراغ و اشتغالش ، و هم و غمش ، و گفتگويش همه از نعمت هاى من شود، آن نعمت ها كه به ساير اهل محبتم دادم ، و در نتيجه چشم و گوش دلش را باز كنم ، تا ديگر با قلب خود بشنود، و با قلب ببيند، و به جلال و عظمتم نظر كند، و دنيا را بر او تنگ كنم ، و آنچه لذت دنيائى است از نظرش بيندازم ، تا حدى كه آنرا دشمن بدارد.

و همانطور كه چوپان گله را از ورطه هاى هلاكت دور مى كند من او را از دنيا و آنچه در آنست دور مى كنم ، آنوقت است كه از مردم مى گريزد، آنهم چه گريزى ؟ و در آخر از دار فنا به دار بقاء، و از دار شيطان به دار رحمان منتقل ميشود.

اى احمد! من او را بزيور هيبت و عظمت مى آرايم ، اين است آن عيش گوارا و آن حيات جاودان ، و اين مقام خاص دارندگان رضا است ، پس هر كس بر وفق رضاى من عمل كند، مداومت و ملازمت بر سه چيز را باو بدهم ، اول آنكه با شكرى آشنايش مى كنم ، كه ديگر (مانند شكر ديگران ) آميخته با جهل نباشد، و قلبش را آنچنان از ياد خودم پر كنم ، كه ديگر جائى براى نسيان در آن نباشد و آنچنان از محبت خودم پر كنم ، كه ديگر جائى براى محبت مخلوقها در آن نماند.

آنوقت است كه وقتى به من محبت ميورزد، به او محبت ميورزم ، و چشم دلش را بسوى جلالم باز مى كنم ، و ديگر هيچ سرى از اسرار خلقم را از او مخفى نمى دارم و در تاريكيهاى شب و روشنائى روز با او راز ميگويم ، آنچنان كه ديگر مجالى براى سخن گفتن با مخلوقين و نشست و برخاست با آنان برايش نماند، سخن خود و ملائكه ام را بگوشش مى شنوانم ، و با آن اسرار كه از خلق خود پوشانده ام آشنايش سازم .

جامه حيا بر تنش بپوشانم ، آنچنان كه تمامى خلايق از او شرم بدارند، و چون در زمين راه مى رود، آمرزيده برود، ظرفيت و بصيرت قلبش را بسيار كنم ، و هيچ چيز از بهشت و آتش را از او مخفى ندارم ، و او را با آن دلهره ها و شدائد كه مردم در قيامت گرفتارش آيند، و با آن حساب سختى كه از توانگران و فقراء و علماء و جهال مى كشم ، آشنايش مى سازم ، وقتى او را در قبر مى خوابانند، نكير و منكر را بر او نازل كنم ، تا با زجوئيش كنند، در حاليكه هيچ اندوهى از مردن ، و هيچ ظلمتى از قبر و لحد، و هيچ همى از هول مطلع نداشته باشد.

آنگاه ميزانى برايش نصب كنم ، و نامه اى برايش بگشايم ، و نامه اش را بدست راستش بدهم ، او را در حاليكه باز، و روشن است ، بخواند و آنگاه بين خودم و او مترجمى نگذارم ، اين صفات دوستداران است .

اى احمد! هم خود را، هم واحد كن ، و زبانت را زبانى واحد، و بدنت را بدنى زنده ساز، كه تا ابد غافل نماند، چه هر كس از من غافل شود، من در امر او بى اعتنا شوم ، ديگر باكى ندارم كه در كدام وادى هلاك شود.

روايتى از بحارالانوار و سخن درباره نكاتى كه از آيات و روايات راجع به مراتب ايمان و اسلام بدست مى آيد

و نيز در بحارالانوار از كافى ، و معانى الاخبار، و نوادر راوندى ، با چند سند مختلف از امام صادق و امام كاظم (عليه السلام )، روايتى آورده كه ما عبارت كافى را در اينجا نقل مى كنيم ، و آن اين است كه رسول خدا به حارثه بن مالك بن نعمان انصارى برخورد كرد و از وى پرسيد: حالت چطور است اى حارثه ؟ عرضه داشت : يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم مؤمنى هستم حقيقى ، حضرت فرمود: براى هر چيزى حقيقتى و نشانه ايست ، نشانه اينكه ايمانت حقيقى است چيست ؟ عرضه داشت يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! دلم از دنيا كنده شده ، و در نتيجه شبها بخواب نمى روم ، و روزهاى گرم را روزه ميدارم ، و گوئى بعرش پروردگارم نظر مى كنم كه براى حساب افراشته شده ، و گوئى به اهل بهشت مى نگرم ، كه در بهشت بزيارت يكديگر مى روند، و گوئى ناله هاى اهل دوزخ را مى شنوم ، حضرت فرمود: بنده اى است كه خدا قلبش را روشن ساخته ، (و سپس رو كرد بحارثه و فرمود): ديده ات باز شده ، قدرش را بدان ، و بر آن ثابت قدم باش .

مولف: اين دو روايت پيرامون مرتبه چهارم از اسلام و ايمان سخن ميگويند و در خصوصيات معناى آندو، رواياتى بسيار و متفرق هست ، كه مقدارى از آنها را در طى اين كتاب ايراد مى كنيم انشاءاللّه تعالى .

آيات مورد بحث هم به بيانى كه مى آيد اين روايات را تاءييد مى كند، اين نكته را هم بايد دانست كه در مقابل هر مرتبه از مراتب ايمان و اسلام ، مرتبه اى از كفر و شرك قرار دارد، اين نيز معلوم است كه هر قدر معناى اسلام و ايمان دقيق تر و راهش باريك تر شود، نجات از شرك و كفرى كه در مقابل آنست دشوارتر ميشود.

اين نيز واضح است كه هيچ مرتبه اى از مراتب پائين اسلام و ايمان ، با كفر و شرك در مرتبه بالاتر و ظهور آثار آندو منافات ندارد (مثلا كسيكه در حداقل از اسلام و ايمان است ، ممكن است رياى در عبادت از او سر بزند، و چنان نيست كه اگر رياكارى نمود بگوئيم : اصلا مسلمان نيست مترجم ).

و اين دو نكته خود دو اصل اساسى است ، كه فروعاتى بر آن مترتب مى شود، مثلا يكى از فروعاتش اين است كه ممكن است در يك مورد معين باطن آيات قرآنى با آن مورد منطبق بشود، ولى ظواهر آن منطبق نگردد اين اجمال مطلب است ، كه بايد آنرا در نظر داشته باشى تا آنكه انشاءاللّه به تفصيلش برسى .

و در تفسير قمى ، در ذيل جمله : (ولد ينا مزيد)، فرموده اند: منظور از آن مزيد نظر كردن به رحمت خدا است .

و در تف سير مجمع البيان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت آورده ، كه فرمود: خدايتعالى ميفرمايد: من براى بندگان صالحم چيزها تهيه كرده ام ، كه نه چشمى آنرا ديده و نه گوشى شنيده ، و نه به قلب بشرى خطور كرده است .

مولف: معناى اين دو روايت با بيانيكه براى معناى صلاح كرديم روشن ميشود (و خدا رهنمون است ).

و در تفسير عياشى در ذيل جمله : (ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت ) الخ ، از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده ، كه فرمود: (اين آيه درباره قائم (عليه السلام )، صادق است ).

مولف: در تفسير صافى ، در ذيل همين گفتار، گفته : شايد مراد امام باقر (عليه السلام ) اين باشد كه آيه درباره ائمه از آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم باشد، چون هر قائمى از ايشان در هنگام مرگ ، به قائم بعد از خود، و به همه فرزندانش اين سفارش ميكرد، و آنان هم همين پاسـخ را ميدادند


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  


پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -