آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم
اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون . (1)
ما يأ تيهم من ذكر من ربهم محدث إ لا استمعوه و هم يلعبون . (2)
لاهـيـة قـلوبـهـم و اءسـروا النجوى الذين ظلموا هل هذا إ لا بشر مثلكم اء فتأ تون السحر و اءنتم تبصرون (3)
قال ربى يعلم القول فى السماء و الا رض و هو السميع العليم (4)
بـل قـالوا اءضـغـث اءحـلم بـل افـتـرئه بـل هـو شـاعـر فـليـأ تـنـا بـايـة كـمـا اءرسل الا ولون (5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حساب مردم به آنها نزديك شده اما آنها در غفلتند و رويگردانند!
2 - هـر يـادآورى تازهاى از طرف پروردگارشان براى آنها بيايد با لعب و شوخى به آن گوش فرا ميدهند.
3 - در حـالى كـه قـلوبـشـان در لهو و بيخبرى فرو رفته است ، و اين ستمگران پنهانى نـجـوى مـيكنند (و مى گويند) آيا جز اينست كه اين يك بشرى همچون شماست ؟ آيا شما به سراغ سحر ميرويد با اينكه مى بينيد؟!
4 - (اما پيامبر) گفت پروردگار من همه سخنان را چه در آسمان باشد و چه در زمين ميداند و او شنوا و داناست .
5 - آنـهـا گـفتند (آنچه را محمد آورده وحى نيست ) بلكه خوابهاى آشفته است ، اصلا او به دروغ آنـرا بـه خـدا بـسـته ، نه او يك شاعر است ! (اگر راست مى گويد) بايد معجزهاى براى ما بياورد، همانگونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند .
تفسير:
بهانه هاى رنگارنگ
اين سوره - همانگونه كه اشاره كرديم - با يك هشدار نيرومند به عموم مردم آغاز مى شود، هـشدارى تكاندهنده و بيداركننده ، مى گويد: (حساب مردم به آنها نزديك شده ، در حالى كه در غفلتند و روى گردانند) (اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون ).
عـمـل آنـهـا نـشـان مـى دهـد كـه ايـن غـفلت و بيخبرى سراسر وجودشان را گرفته است ، و گـرنـه چگونه ممكن است انسان ايمان به نزديكى حساب ، آنهم از حسابگرى فوق العاده دقـيـق ، داشـتـه بـاشـد و ايـنـچـنـيـن همه مسائل را سرسرى بگيرد و آلوده هر گونه گناه باشد؟.
كلمه (اقترب ) تاكيد بيشترى از قرب دارد، و اشاره به اين است كه اين حساب بسيار نزديك شده .
تـعـبـيـر بـه (نـاس ) گـر چـه ظـاهـرا عـمـوم مـردم را شـامـل مـى شـود و دليـل بـر آن اسـت كه همگى در غفلتند ولى بدون شك هميشه موقعى كه سـخـن از تـوده مـردم گفته مى شود استثناهائى وجود دارد، و در اينجا گروه بيدار دلى را كه هميشه در فكر حسابند و براى آن آماده ميشوند بايد از اين حكم مستثنى دانست .
جـالب ايـن كـه مى گويد حساب به مردم نزديك شده ، نه مردم به حساب ، گوئى حساب بـا سـرعـت بـه اسـتـقـبال مردم ميدود! ضمنا فرق ميان غفلت و اعراض ممكن است از اين نظر باشد كه
آنـهـا از نـزديـكـى حـساب غافلند، و اين غفلت سبب مى شود كه از آيات حق اعراض كنند در حـقـيـقـت (غـفـلت از حـسـاب ) عـلت اسـت ، و (اعـراض از آيـات حـق ) مـعـلول آن ، و يـا مـنـظـور اعراض از خود حساب و آمادگى براى پاسخگوئى در آن دادگاه بزرگ است ، يعنى چون غافلند خود را آماده نمى كنند و رويگردان مى شوند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه نزديك شدن حساب و قيامت به چه معنى است ؟
بـعـضى گفته اند: منظور آن است كه باقيمانده دنيا در برابر آنچه گذشته كم است ، و بـه هـمـيـن دليـل رسـتاخيز نزديك خواهد بود (نزديك نسبى ) به خصوص اينكه از پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده كه فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين !: بـعـثـت من و روز قيامت مانند اين دو است ! (اشاره به انگشت سبابه و وسطى كه در كنار هم قرار دارند فرمود).
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: اين تعبير به خاطر بودن رستاخيز است ، همانگونه كه در ضرب المثل معروف عرب ميخوانيم : كل ما هو آت قريب (هر چه قطعا مى آيد نزديك است ).
در عـيـن حـال ايـن دو تـفـسـيـر منافاتى با هم ندارند و ممكن است آيه اشاره به هر دو نكته باشد.
بعضى از مفسران مانند (قرطبى ) اين احتمال را نيز داده كه (حساب ) در اينجا اشاره بـه (قـيـامـت صـغـرى ) يعنى مرگ است ، زيرا به هنگام مرگ نيز قسمتى از محاسبه و جزاى اعمال به انسان ميرسد. ولى ظاهرا آيه فوق ناظر به قيامت كبرى است .
آيـه بـعـد يكى از نشانه هاى اعراض و رويگردانى آنها را به اين صورت بيان مى كند: هـر ذكـر و يـادآورى تـازه پروردگار كه به سراغ آنها بيايد با شوخى و بازى و لعب به آن گوش فرا ميدهند)! (ما ياتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون ).
هـرگـز نـشـده اسـت كـه در بـرابر سوره يا آيه ، و خلاصه سخن بيداركنندهاى از ناحيه پـروردگـار، بـه طـور جـدى بـا آن بـرخـورد كـنـنـد، سـاعـتـى در آن بـيـنـديـشـنـد و حداقل احتمال بدهند كه اين سخن در حيات و سرنوشت آنها اثر دارد آنها نه به حساب الهى فكر ميكنند و نه به هشدارهاى پروردگار.
اصـولا يـكـى از بـدبـخـتـيـهـاى افـراد جاهل و متكبر و خودخواه اين است كه هميشه نصائح و انـدرزهـاى خـيـرانديشان را به شوخى و بازى ميگيرند، و همين سبب مى شود كه هرگز از خـواب غـفـلت بيدار نشوند، در حالى كه اگر حتى يكبار به صورت جدى با آن برخورد كنند چه بسا مسير زندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند.
كلمه (ذكر) در آيه فوق اشاره به هر سخن بيداركننده است ، و تعبير به (محدث ) (تـازه و جـديـد) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه كـتـب آسـمـانـى ، يـكـى پـس از ديـگـرى نازل مى گردد و سوره هاى قرآن و آيات آن هر كدام محتواى تازه و نوى دارد، كه از طرق مـختلف براى نفوذ در دلهاى غافلان وارد مى شود، اما چه سود براى كسانى كه همه اينها را به شوخى ميگيرند.
اصـولا گـويا آنها از تازهها وحشت دارند، با همان خرافات قديمى كه از نياكان خود به ارث برده اند دل خوش كرده اند، گوئى پيمان جاودانه بسته اند كه با هر حقيقت تازهاى مـخـالفـت كـنـنـد، در حـالى كـه اسـاس قـانـون تـكامل بر اين است كه هر روز انسان را با مسائل تازه و نوينى مواجه ميسازد.
بـاز بـراى تاءكيد بيشتر مى گويد: آنها در حالى هستند كه دلهايشان در لهو و بيخبرى فرو رفته است (لاهية قلوبهم ).
زيـرا آنـهـا از نـظـر ظـاهـر همه مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى ميپندارند (چنانكه جمله يـلعـبـون بـه صورت فعل مضارع و مطلق به آن اشاره مى كند) و از نظر باطن گرفتار لهو و اشتغال فكر به مسائل بيارزش و غافل كننده هستند. و طبيعى است چنين كسانى هرگز راه سعادت را نخواهند يافت .
بـعد به گوشهاى از نقشه هاى شيطانى آنها اشاره كرده ميفرمايد: اين ظالمان گفتگوهاى درگـوشى خود را كه براى توطئه انجام ميدهند پنهان ميدارند، و مى گويند اين يك بشر عـادى هـمـچـون شـمـا اسـت (و اسـروا النـجـوى الذيـن ظـلمـوا هل هذا الا بشر مثلكم ).
حال كه او يك بشر عادى بيش نيست لابد اين كارهاى خارق العاده او و نفوذ سخنش چيزى جز سـحـر نـمـى تـوانـد باشد آيا شما به سراغ سحر ميرويد با اينكه ميبينيد؟! (ا فتاتون السحر و انتم تبصرون ).
گفتيم اين سوره در (مكه ) نازل شده ، و در آن ايام دشمنان اسلام كاملا نيرومند بودند، پـس چـه لزومـى داشـت كـه سـخـنـان خود را مخفى كنند، حتى نجواهايشان را، (توجه داشته باشيد كه قرآن مى گويد سخنان درگوشى را پنهان مى كردند).
ايـن مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر آن باشد كه آنها در مسائلى كه جنبه توطئه و نقشه داشت به مـشـورت ميپرداختند تا در برابر توده مردم با طرح واحدى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايستند.
بـعـلاوه آنـها از نظر قدرت و زور مسلما جلو بودند ولى از نظر منطق و قدرت نفوذ كلام ، بـرتـرى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان بود، و همين برترى سبب مـيشد كه آنها براى انتخاب برچسبها و پاسخهاى ساختگى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مشورتهاى نهانى بنشينند.
بـه هـر حـال آنـهـا در ايـن گـفـتـارشان روى دو چيز تكيه داشتند، يكى بشر بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ديگرى برچسب سحر، و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به پاسخ آنها مى پردازد.
ولى قرآن نخست به صورت كلى به آنها از زبان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چـنـيـن پـاسـخ مـى گـويـد: (پـروردگـار من هر سخنى چه در آسمان باشد و چه در زمين ميداند)
(قال ربى يعلم القول فى السماء و الارض ).
چـنـيـن تـصـور نـكـنـيـد كـه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد، (چرا كه او هم شنوا است و هم دانا) (و هو السميع العليم ).
او همه چيز را ميداند و از همه كار با خبر است ، نه تنها سخنان را ميشنود، از انديشه هائى كه از مغزها ميگذرد، و تصميمهائى كه در سينه ها پنهان است آگاه است .
بـعـد از ذكـر دو قـسـمت از بهانه جوئيهاى مخالفان ، به چهار قسمت ديگر از آن پرداخته چنين مى گويد: (آنها گفتند آنچه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان وحى آورده خـوابـهـاى آشـفـتـه و پـراكـنـدهاى بيش نيست ) كه او آنها را حقيقت و واقعيت ميپندارد! (بل قالوا اضغاث احلام ).
و گـاه اين سخن خود را عوض ميكنند و مى گويند: (او مرد دروغگوئى است كه اين سخنان را به خدا افترا بسته )! (بل افتراه ).
و گـاه مـى گـويـنـد: (نه او يك شاعر است و اين آيات مجموعهاى از تخيلات شاعرانه او است ) (بل هو شاعر).
و در آخـريـن مـرحـله مـى گـويـنـد: از همه اينها كه بگذريم (اگر او راست مى گويد كه فرستاده خدا است بايد معجزهاى براى ما بياورد همانگونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند) (فلياتنا باية كما ارسل الاولون ).
بـررسـيـهـاى ايـن نـسـبـتـهاى ضد و نقيض به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود بـهـتـريـن دليـل بـر آن اسـت كـه آنـهـا حقطلب نبودند، بلكه هدفشان بهانه جوئى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است .
گاه ساحرش ميخواندند، زمانى شاعر، گاه مفترى ، و گاه (العياذ بالله ) يك آدم خيالاتى كه خوابهاى پريشانش را وحى به حساب آورده !
گاه مى گويند چرا تو انسانى ؟! و گاه با ديدن آنهمه معجزات باز بهانه معجزه ديگر مى گيرند.
اگـر مـا دليلى بر بطلان سخنانشان جز اين پراكندهگوئى نداشتيم به تنهائى كافى بـود، ولى در آيـات بعد خواهيم ديد كه قرآن از طرق ديگر نيز به آنها پاسخ قاطع مى گويد.
نكته :
آيا قرآن ، حادث است ؟
جـمـعـى از مـفسران در ذيل اين آيات به تناسب كلمه (محدث ) كه در دومين آيه مورد بحث بـود، گـفـتـگوى فراوانى پيرامون حادث يا قديم بودن (كلام الله ) مطرح كرده اند، همان مسالهاى كه در زمان خلفاى بنى عباس ساليان دراز مورد
جر و بحث بود و مدتى طولانى افكار گروهى از دانشمندان را به خود جلب كرده بود.
ولى مـا امـروز به خوبى ميدانيم كه اين بحث بيشتر جنبه سرگرمى سياسى داشته ، تا عـلمـاى اسـلام را بـه خـود مشغول دارند و از مسائل اصولى و اساسى كه تماس با وضع حكومت و طرز زندگى مردم و حقايق اصلى اسلام دارد منصرف سازند.
امـروز بـراى ما كاملا روشن است كه اگر منظور از كلام الله محتوا و مضمون آنست ، بطور قـطـع قديم است يعنى هميشه در علم خدا بوده و علم واسع پروردگار هميشه به آن احاطه داشته است .
و اگـر مـنـظـور اين الفاظ و اين كلمات و اين وحى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، آن هم بدون شك (حادث ) است .
كـدام عـاقـل مـى گـويـد الفـاظ و كـلمـات ازلى اسـت ؟ يـا نـزول وحـى بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آغاز فرمان رسالت نبوده ؟ بنابراين ملاحظه ميكنيد هر طرف بحث را بگيريم مساله آفتابى و روشن است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر قرآن الفاظى دارد و معانى ، الفاظش قطعا حادث است و معانيش قطعا قديم ، بنابراين جائى براى جر و بحث نيست .
وانـگـهـى ايـن بـحـث كـدام مـشـكـل عـلمـى و اجـتماعى و سياسى و اخلاقى از جامعه اسلامى را حـل مى كند؟ و چرا بعضى از دانشمندان پيشين فريب شگردهاى حاكمان مكار توطئه گر را خورده اند؟!
لذا مـى بينيم بعضى از امامان اهلبيت (عليه مالسلام ) ضمن بيان روشن اين مساله عملا به آنها هشدار دادند كه از اين گونه بحثها بپرهيزيد.
آيه و ترجمه
ما ءامنت قبلهم من قرية اءهلكنها اء فهم يؤ منون (6)
و مـا اءرسـلنـا قـبـلك إ لا رجـالا نـوحـى إ ليـهـم فـسـلوا اءهل الذكر إ ن كنتم لا تعلمون (7)
و ما جعلنهم جسدا لا يأ كلون الطعام و ما كانوا خلدين (8)
ثم صدقنهم الوعد فأ نجينهم و من نشاء و اءهلكنا المسرفين (9)
لقد انزلنا اليكم كتبا فيه ذكركم افلا تعتلون (10)
|
ترجمه :
6 - تمام آباديهائى را كه پيش از اينها هلاك كرديم (تقاضاى معجزات گوناگون كردند و پيشنهادشان عملى شد، ولى ) هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟!
7 - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى ميكرديم نفرستاديم (همه انسان بودند و از جنس بشر) اگر نمى دانيد از اهل اطلاع بپرسيد.
8 - ما آنها را پيكرهائى كه غذا نخوردند قرار نداريم ، آنها عمر جاويدان هم نداشتند.
9 - سـپـس وعـدهـاى را كه به آنها داده بوديم وفا كرديم ، آنها و هر كس را ميخواستيم (از چنگال دشمنانشان ) نجات داديم ، و مسرفان را هلاك نموديم .
10 - مـا بـر شـمـا كـتـابـى نـازل كرديم كه وسيله تذكر (و بيدارى ) شما در آنست ، آيا انديشه نمى كنيد؟
تفسير:
پيامبران همه از نوع بشر بودند
گـفـتـيـم در آيـات گـذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـازگو شده است ، آيات مورد بحث نيز به پاسخ آنها پـرداخـتـه ، گـاهـى بـه صـورت كـلى و جـمعى و گاه بعضى را بالخصوص پاسخ مى گويد.
نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث اشاره به (معجزات اقتراحى ) آنان كرده (منظور از معجزات اقـتـراحى ، پيشنهاد معجزات دلبخواه به عنوان بهانه گيرى است ) و مى گويد: (تمام شـهـرهـا و آبـاديـهـائى كـه پـيش از اينها هلاكشان كرديم تقاضاى اين گونه معجزات را كـردنـد، ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟!) (ما آمنت قبلهم من قرية اهلكناها ا فهم يؤ منون ).
در ضـمـن بـه آنـهـا اخـطـار مـى كـند كه اگر به تقاضاى شما در زمينه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد، نابودى شما حتمى است !
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسير آيه وجود دارد كه قرآن در اين آيه به تمام ايرادهاى ضد و نـقـيـض آنـهـا اشـاره مـى كـنـد و مـى گـويد: اين طرز برخورد با دعوت پيامبران راستين ، تـازگـى نـدارد، هميشه افراد لجوج ، متوسل به اين گونه بهانه ها ميشدند، و سرانجام كارشان نيز چيزى جز كفر و سپس هلاكت و مجازات دردناك الهى نبود.
آيه بعد به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـالخـصـوص پـرداخـتـه مـى گـويـد: تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كه پيامبرى و در عين حال انسان ، تمام پيامبرانى
كه پيش از تو آمدند، مردانى بودند كه وحى به آنها ميفرستاديم ) (و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ).
ايـن يـك واقـعـيـت تـاريـخـى اسـت كـه همگان از آن آگاهند و اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد) (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ).
اهل ذكر كيانند؟
بدون شك (اهل ذكر) از نظر مفهوم لغوى ، تمام آگاهان و مطلعان را در بر ميگيرد و آيه فـوق بـيـانـگـر يـك قـانـون كـلى عـقـلائى در مـورد (رجـوع جـاهـل بـه عـالم ) اسـت ، هـر چـنـد مـورد و مـصـداق آيـه ، دانـشـمـنـدان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست .
بـه هـمـيـن دليـل دانـشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند.
و اگـر مـى بـيـنـيـم در روايـاتـى كـه از طـرق اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) به ما رسيده ، اهل ذكر به على (عليهالسلام ) يا ساير امامان اهلبيت (عليهمالسلام ) تفسير شده به معنى انحصار نيست ، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است .
تـوضـيـح بـيـشـتـر را در ايـن بـاره ، در تـفـسـيـر آيـه 43 سـوره نحل (جلد 11 صفحه 240 تا 246) مطالعه فرمائيد.
آيـه بـعـد تـوضـيـح بـيـشـتـرى در مـورد بـشـر بودن پيامبران مى دهد و مى گويد: (ما پيامبران را پيكرهائى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند) (و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ).
جـمله (لا ياكلون الطعام ) اشاره به چيزى است كه در جاى ديگر از قرآن در ارتباط با هـمـيـن ايـراد آمـده اسـت : و قـالوا مـا لهـذا الرسـول ياكل الطعام
و يمشى فى الاسواق : چرا اين پيامبر غذا ميخورد و در بازارها راه مى رود؟! (فرقان - 7).
جـمـله (مـا كانوا خالدين ) نيز تكميلى بر همين معنى است ، چرا كه مشركان ميگفتند: خوب بود بجاى بشر فرشتهاى فرستاده ميشد، فرشتهاى كه عمر جاودان داشته باشد و دست مـرگ به دامان او دراز نشود! قرآن در پاسخ آنها مى گويد: هيچيك از پيامبران پيشين عمر جاويدان نداشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته باشد.
بـه هـر حـال بـدون شـك - هـمـانـگـونـه كـه بـارها گفته ايم - رهبر انسانها بايد از جنس خـودشـان بـاشـد، با همان غرائز، عواطف ، احساسها، نيازها، و علاقه ها، تا دردهاى آنها را لمـس كـنـد، و بـهـتـريـن طـريـق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند.
سـپـس بـه عـنـوان تـهـديـد و هـشـدارى بـه منكران سرسخت و لجوج چنين مى گويد: ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نـقـش بـر آب كـنيم ، آرى (ما سرانجام به اين وعده خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار سـاخـتيم ، آنها و تمام كسانى را كه ميخواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم )! (ثم صدقناهم الوعد فانجيناهم و من نشاء و اهلكنا المسرفين ).
آرى همانگونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بـود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پيدرپى در آنها مؤ ثر نيفتاد، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم .
پـيـدا اسـت كـه مـنـظور از (و من نشاء) (هر كه را بخواهيم ) خواستنى است كه بر معيار ايـمـان و عـمـل صـالح دور مـيـزنـد، و نـيز روشن است كه منظور از (مسرفان ) در اينجا كـسـانـى اسـت كـه در مورد خويشتن و جامعهاى كه در آن زندگى داشتند، اسراف كردند، از طريق انكار آيات الهى و تكذيب پيامبران .
لذا در جـاى ديگر قرآن ميخوانيم : كذلك حقا علينا ننجى المؤ منين : (اين گونه بر ما حق و لازم بود كه مؤ منان را نجات دهيم ) (يونس - 103).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در يك جمله كوتاه و پرمعنى ، به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده مى گويد: (ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد؟!) (و لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم ا فلا تعقلون ).
هـر كـس آيـات ايـن كـتـاب را كـه مـايـه تـذكـر و بـيـدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه ها است بررسى كند به خوبى ميداند يك معجزه روشن و جـاويـدان است ، با وجود اين معجزه آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است (از جـهـت جـاذبه فوق العاده ، از جهت محتوى ، احكام و قوانين ، عقائد و معارف و...) آيا باز در انـتـظـار ظـهور معجزه ديگرى هستيد؟ كدام معجزه بهتر از اين ميتواند حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ثابت كند؟!
از ايـن گـذشـتـه آيـات ايـن كـتـاب فـرياد ميزند، كه سحر نيست ، واقعيت است و تعليمات پرمحتوا و جذاب ، آيا باز هم ميگوئيد سحر است ؟!
آيـا مـيـتوان نسبت (اضغاث احلام ) به اين آيات داد؟ خوابهاى پريشان و بيمعنى كجا و اين سخنان موزون و منسجم كجا؟
آيا ميتوان آن را دروغ و افترا شمرد؟ با اينكه آثار صدق از همه جاى آن نمايان است ؟
و آيـا آورنـده آن (شـاعـر) بـوده ، در حـالى كـه شـعـر بـر مـحـور تخيل دور مى زند و آيات اين كتاب همه بر اساس واقعيتها است ؟!
كوتاه سخن اينكه دقت و بررسى در اين كتاب ثابت مى كند كه اين نسبتهاى ضد و نقيض ، وصله هائى است ناهمرنگ و سخنانى است مغرضانه و نابخردانه .
در ايـنكه كلمه ذ(كركم ) در آيه فوق به چه معنى است ، مفسران بيانات گوناگونى دارند:
بعضى گفته اند: منظور اين است كه آيات قرآن ، مايه تذكر و بيدارى انديشه هاى شما اسـت ، چـنـانـكـه در جاى ديگر مى گويد: فذكر بالقرآن من يخاف وعيد: (به وسيله اين قرآن كسانى را كه از مجازات الهى مى ترسند تذكر ده ) (ق - 45).
گـروهى گفته اند: منظور اين است كه اين قرآن ، نام و آوازه شما را در دنيا بلند مى كند، يـعنى مايه عز و شرف شما است ، شما مؤ منان و مسلمانان ، و يا شما قوم عرب ، كه قرآن بـه زبـان شـمـا نـازل شده ، و اگر از شما گرفته شود، نام و نشانى در جهان نخواهيد داشت .
بـعـضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه در اين قرآن آنچه مورد نياز شما در امر دين و دنـيـا است و يا در زمينه مكارم اخلاق است ، يادآورى شده . گرچه اين تفاسير منافاتى با يـكـديـگـر ندارد و ممكن است همه در تعبير ذكركم جمع باشند اما تفسير نخست روشنتر به نظر مى رسد.
و اگـر گـفـته شود چگونه اين قرآن مايه بيدارى است ؟ در حالى كه بسيارى از مشركان شـنـيـدنـد و بـيـدار نـشدند، در پاسخ مى گوئيم : بيدار كننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد بلكه مشروط است به اينكه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.
آيه و ترجمه
و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة و اءنشأ نا بعدها قوما ءاخرين (11)
فلما اءحسوا بأ سنا إ ذا هم منها يركضون (12)
لا تركضوا و ارجعوا إ لى ما اءترفتم فيه و مسكنكم لعلكم تسلون (13)
قالوا يويلنا إ نا كنا ظلمين (14)
فما زالت تلك دعوئهم حتى جعلنهم حصيدا خمدين (15)
|
ترجمه :
11 - چـه بسيار مناطق آباد ستمگرى را كه ما درهم شكستيم و بعد از آنها قوم ديگرى روى كار آورديم .
12 - آنها هنگامى كه احساس عذاب ما را كردند ناگهان پا به فرار گذاشتند!.
13 - فرار نكنيد و بازگرديد به زندگى پرناز و نعمتتان ، و به مسكنهاى پر زرق و برقتان ! تا سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند (شما هم آنها را محروم بازگردانيد)!
14 - گفتند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم .
15 - و همچنان اين سخن را تكرار مى كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم !.
تفسير:
چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟
در آيـات مـورد بـحـث بـه دنـبال گفتگوهائى كه در باره مشركان و كافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين ، مشخص مى كند.
نخست مى گويد: (چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را كه درهم شكستيم ) (و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة ).
(و بـعـد از آنـهـا قـوم و جـمـعـيت ديگرى را به روى كار و به ميدان آزمايش آورديم ) (و انشانا بعدها قوما آخرين ).
بـا تـوجـه بـه اينكه (قصم ) به معنى شكستن تواءم با شدت است و حتى گاهى به مـعـنـى خـرد كـردن آمـده ، و بـا توجه به اينكه تكيه روى ظلم و ستمگرى اين اقوام شده ، نـشـان مـى دهـد كـه خـداونـد شـديـدتـريـن انتقام و مجازات را در مورد اقوام ظالم و ستمگر قائل است .
ضـمـنـا اشـاره بـه ايـن مـى كـنـد كه اگر تاريخ گذشتگان را مورد بررسى قرار دهيد، خواهيد دانست كه تهديدهاى پيامبر اسلام شوخى و بى حساب نيست ، واقعيت تلخى است كه بايد دقيقا به آن بينديشيد.
آنـگـاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنه عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد، و وضع بـيـچـارگـى آنـان را در مـقـابل مجازات الهى مشخص مى كند، مى گويد: (هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد،
پا به فرار گذاردند) (فلما احسوا باسنا اذا هم منها يركضون ).
درست همانند يك لشگر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنه دشمن را پشت سر خود مى بيند به هر سو پراكنده مى شوند.
امـا به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود: (فرار نكنيد و بازگرديد به سـوى زنـدگـانـى پـرنـاز و نـعـمـتـتـان ! و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پرزر و زيـورتـان ، شـايد سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند) (لا تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون ).
ايـن عـبـارت مـمـكـن اسـت اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پرناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضاكنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى آمدند و مـحـروم بـازمـى گشتند به آنها مى گويد: بازگرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد، و اين در حقيقت يكنوع استهزاء و سرزنش است .
بـعـضـى از مـفسران نيز احتمال داده اند كه (جمله لعلكم تسئلون ) اشاره اى به دستگاه پـر زرق و بـرق و كـبـريائى آنها است كه خود شخصا در گوشه اى مى نشستند و مرتبا فـرمـان مـى دادنـد، و خـدمـتـگـذاران ، پـى در پـى نـزد آنـهـا مـى آمـدنـد و سـؤ ال از امر و فرمانشان مى كردند.
اما اينكه گوينده اين سخن كيست ؟ در آيه صريحا نيامده .
ممكن است ندائى وسيله فرشتگان خدا يا پيامبران و رسولانشان باشد
يا از درون ضمير مخفى و وجدانشان .
در حـقـيـقـت ايـن نـداى الهـى بـوده اسـت كـه بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـد: (فـرار نـكـنـيد و بازگرديد) كه از يكى از اين سه طريق به آنها مى رسيده است .
جالب اينكه در اينجا از ميان تمام نعمتهاى مادى بالخصوص روى (مسكن ) انگشت گذارده شـده ، شـايـد بـه خـاطـر ايـنكه نخستين وسيله آرامش انسان وجود يك مسكن مناسب است ، و يا ايـنـكـه انسان غالبا بيشترين درآمد زندگى خود را صرف مسكنش مى كند، و نيز بيشترين علاقه او به آن است .
بـه هـر حـال آنـهـا در ايـن هـنـگـام بـيدار مى شوند، آنچه را قبلا شوخى مى پنداشتند به جـديـتـرين صورت در برابر خويش مى بينند و فريادشان بلند مى شود (مى گويند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم !) (قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ).
اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است ، و اثرى در تغيير سرنوشت آنها ندارد، لذا قرآن در آخرين آيه مورد بحث اضـافـه مـى كـنـد: (و همچنان اين سخن را (واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم ) تكرار مى كـردنـد تـا آنـهـا را از ريـشـه ، قـطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم ) (و ما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ).
همچون زراعتى درو شده (حصيد) بر زمين مى ريزند ، و شهر پر جوش و خروش و آبادشان به قبرستان ويران و خاموشى مبدل مى گردد (خامدين )
آيه و ترجمه
و ما خلقنا السماء و الا رض و ما بينهما لعبين (16)
لو اءردنا اءن نتخذ لهوا لاتخذنه من لدنا إ ن كنا فعلين (17)
بـل نـقـذف بـالحـق عـلى البـطـل فـيـدمـغـه فـإ ذا هـو زاهـق و لكـم الويل مما تصفون (18)
|
ترجمه :
16 - ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست براى بازى نيافريديم .
17 - بـه فرض محال اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم .
18 - بـلكـه مـا حـق را بـر سـر بـاطـل مـى كـوبـيـم تا آنرا هلاك سازد، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مى شود، اما واى بر شما از توصيفى كه مى كنيد.
تفسير:
آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ايـن حـقـيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش و نوش قائل نبودند، و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند، قرآن مـجـيد در آيات مورد بحث براى ابطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد:
(مـا آسـمـان و زمـيـن و آنـچـه مـيـان آن دو است بيهوده نيافريديم ) (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين )
ايـن زمـيـن گـسـترده ، اين آسمان پهناور، و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنه آنـهـا اسـت نـشـان مـى دهـد، غـرض مهمى در كار بوده است ، آرى هدف اين بوده كه از يكسو بـيـانـگر آن آفريننده بزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش ، و از سوى ديگر دليلى بر (معاد) باشد و گرنه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت .
آيـا مـمـكـن اسـت انـسـانـى در وسـط بـيـابـانـى ، كـاخ مـجـهـزى بـا تـمـام وسـائل فـراهـم كـنـد، تـنـهـا بـراى ايـنـكه در تمام عمر يك ساعت از آنجا مى گذرد، در آن استراحت مى كند؟
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : اگر اين جهان با عظمت را از دريچه چشم مردم بى ايمان بنگريم پوچ و بى هدف است ، تنها ايمان به (مبدء) و (معاد) است كه آن را هدفدار مى كند.
آيـه بـعد مى گويد: اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست ، اين هم مسلم است كه هدف اين آفرينش ، سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است : (به فـرض محال كه ما مى خواستيم وسيله اى براى سرگرمى خود انتخاب كنيم چيزى انتخاب مى كرديم كه متناسب ما باشد) (لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين ).
در حـقـيـقـت (لعـب ) بـه مـعـنـى كـار بـى هـدف اسـت ، و (لهـو) اشـاره بـه هـدفـهـاى نامعقول يا سرگرميهاست .
آيه مورد بحث بازگوى دو حقيقت است : نخست با توجه به كلمه (لو) كه در لغت عرب براى امتناع است ، اشاره به اين مى كند كه محال است هدف پروردگار سرگرمى خويشتن باشد.
سپس مى گويد: به فرض كه هدف سرگرمى بود بايد سرگرمى مناسب ذات او باشد، از عالم مجردات و مانند آن ، نه عالم محدود ماده .
سـپـس بـا لحـن قـاطـعـى بـراى ابـطال اوهام بيخردانى كه دنيا را بى هدف يا تنها مايه سـرگـرمـى مـى پـنـدارنـد چنين مى گويد: اين جهان ، مجموعه اى است از حق و واقعيت ، چنين نـيـسـت كـه اسـاس آن بـر بـاطـل بـوده بـاشـد (بـلكـه مـا حـق را بـر سـر بـاطـل مـى كـوبـيـم تـا آنـرا نـابـود و هـلاك سـازد و بـاطـل مـحـو و نـابـود مـى شـود) (بـل نـقـذف بـالحـق عـلى الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ).
و در پايان آيه مى گويد: (اما واى بر شما از اين توصيفى كه از بى هدفى عالم مى كنيد) (و لكم الويل مما تصفون ).
يـعنى ما همواره دلائل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود را در برابر پندارها و اوهـام بـيـهـوده گـرايـان قـرار مـى دهـيـم ، تـا در نـظـر انـديـشـمـنـدان و صـاحـبـان عقل ، اين پندارها درهم كوبيده و نابود شود.
دلائل شناسائى خدا روشن است ، دلائل وجود معاد آشكار، براهين حقانيت انبياء، واضح ، و در حـقـيـقـت بـراى آنـهـا كـه لجـوج و بـهـانـه گـيـر نـيـسـتـنـد، حـق از باطل كاملا قابل شناسائى است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : جمله (نقذف ) از ماده (قذف ) به معنى پرتاب كردن است ، مخصوصا پرتاب كردن از راه دور، و از آنجا كه پرتاب از راه دور، شتاب
و سـرعـت و قـوت بـيـشـتـرى دارد، ايـن تـعـبـيـر بـيـانـگـر قـدرت پـيـروزى حـق بـر بـاطـل اسـت ، كـلمـه (عـلى ) نـيـز مـؤ يـد ايـن مـعنى است ، زيرا اين كلمه معمولا در موارد (علو) به كار مى رود.
جمله (يد مغه ) كه به گفته راغب به معنى شكستن جمجمه و مغز سر است كه حساسترين نـقـطـه بـدن انـسـان مـحسوب مى شود، تعبير رسائى است براى غالب بودن لشگر حق ، غلبه اى چشمگير و قاطع .
تعبير به (اذا) نشان مى دهد كه حتى در آنجائى كه انتظار نمى رود حق پيروز شود ما اين برنامه را انجام مى دهيم .
تـعـبـيـر بـه (زاهـق ) كـه بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه بـه كـلى مضمحل شده نيز تاكيد ديگرى است بر اين منظور.
و ايـنـكـه جـمـله (نـقـذف ) و (يـدمـغ ) بـه صـورت فعل مضارع آمده دليل بر استمرار اين برنامه است .
نكته :
هدف آفرينش
در حالى كه ماديها هدفى براى آفرينش قائل نيستند، چرا كه مبدء آفرينش را طبيعت فاقد عـقـل و شـعـور و بـى هـدف مـى دانند، و به همين دليل طرفدار پوچى در مجموعه هستى مى بـاشـنـد، فـلاسـفـه الهـى و پـيـروان اديـان هـمـگـى مـعـتقد به وجود يك هدف عالى براى آفرينشند، زيرا مبدء قادر و حكيم عالم ، محال است كارى بى هدف انجام دهد.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين هدف چيست ؟
گـاهـى بـه خـاطـر مقايسه كردن خداوند به خود گرفتار اين توهم مى شويم كه آيا خدا كمبودى داشته كه مى خواسته با آفرينش هستى و از جمله انسان ، آن كمبود را جبران كند؟!
آيـا او نـيـازى به عبادت و نيايشهاى ما دارد؟ آيا او مى خواسته است شناخته شود و خلق را آفـريـده اسـت تا شناخته گردد؟! ولى همانگونه كه گفتيم اين يك اشتباه بزرگ است كه از مقايسه خدا و خلق ناشى مى گردد، در حالى كه در بحث شناخت صفات خدا، بزرگترين سـد و مـانع همين مقايسه نادرست است ، (لذا اصل اولى در اين بحث آنست كه ما بدانيم او در هيچ چيز به ما شباهت ندارد).
مـا مـوجـودى هـسـتـيـم از هـر نـظـر مـحـدود، و بـه هـمـيـن دليـل تـمـام تـلاشـهـايـمان براى رفع كمبودهايمان است ، درس مى خوانيم ، تا با سواد شـويـم و كـمـبـود عـلمـمان از بين برود، بدنبال كسب و كار مى رويم تا با فقر و نادارى مـبـارزه كنيم ، لشكر و عسكر و نيرو تهيه مى كنيم تا كمبود قدرتمان را در برابر حريف جـبـران كـنـيم حتى در مسائل معنوى و تهذيب نفس و سير و مقامات روحانى ، باز تلاشها در جهت رفع كمبودها است .
ولى آيا آن وجودى كه از هر نظر بينهايت است ، علم و قدرت و نيروهايش بيانتها، و از هيچ نـظـر كـمـبـودى نـدارد، مـعـقـول اسـت كـارى بـراى رفـع كـمـبـودش انـجـام دهـد؟ از ايـن تحليل روشن به اينجا مى رسيم كه از يكسو آفرينش بى هدف نيست و از سوى ديگر اين هدف به آفريدگار باز نمى گردد.
در ايـنـجـا به آسانى مى توان نتيجه گرفت كه هدف حتما و بدون شك چيزى مربوط به خود ماست .
بـا تـوجـه بـه ايـن مـقـدمـه مـى تـوان دريـافـت كـه هـدف آفـريـنـش چـيـزى جـز تـكـامـل و تـعـالى مـا نـيـسـت ، بـه تـعـبـيـر ديـگـر عـالم هـسـتـى ، دانـشـگـاهـى است براى تكامل ما در زمينه علم .
پرورشگاهى است از نظر تربيتى براى تهذيب نفوس ما.
تجارتخانه اى است براى كسب درآمدهاى معنوى .
سـرزمـيـن زراعـت پـربارى است براى پرورش انواع محصولات انسان . آرى (الدنيا مزرعة الاخرة ... الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ منها).
ايـن قـافـله از عـالم عـدم بـه حـركـت درآمـده و بـه سـوى بـيـنـهـايـت دائمـا در حال پيشروى است .
قـرآن مـجـيـد بـا اشـارات كـوتـاه و بـسـيـار پـر مـعـنـى در آيـات مـخـتـلف از يـكـسـو بـه اصل وجود هدف در آفرينش اشاره مى كند، و از سوى ديگر اين هدف را مشخص مى سازد.
در قـسـمـت اول مـى گـويـد: ا يـحـسـب الانـسـان ان يـتـرك سدى : (آيا انسان گمان مى كند مـهـمل آفريده شده و بيهوده رها مى شود) (قيامت - 36) ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم اليـنـا لا تـرجـعـون : (آيـا چـنـين پنداشتيد كه ما بيهوده شما را آفريديم و به سوى ما بازگشت نمى كنيد) (مؤ منون - 115).
و مـا خـلقـنـا السـمـاء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا: (ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنها است بيهوده نيافريديم ، اين گمان و پندار كافران است ) (ص - 27).
و در قسمت دوم گاه در آيات قرآن ، هدف آفرينش ، عبوديت و بندگى خدا قرار داده شده ، و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : (من انسانها و جن را نيافريدم مگر براى اينكه عبادتم كنند) (ذاريات - 56) بديهى است عبادت مكتبى است براى پرورش انسان در ابعاد مختلف ، عـبـادت بـه مـعـنـى وسـيع كلمه كه تسليم فرمان خدا بودن است روح و جان انسان را در زمـيـنـه هـاى گـونـاگـون تـكـامـل مـى بـخـشـد كـه شـرح آن را در ذيل آيات مربوط به عبادات مختلف بيان كرده ايم
و گـاه مـى گـويـد: هـدف آفـرينش آگاهى و بيدارى و تقويت ايمان و اعتقاد شما است الله الذى خـلق سـبـع سـمـاوات و مـن الارض مـثـلهـن يـتـنـزل الامـر بـيـنهن لتعلموا ان الله على كـل شـى ء قـديـر: (خـدا هـمـان كـسـى اسـت كه آسمانهاى هفتگانه و زمينهائى همانند آن را آفريد، فرمان او در ميان آنها جارى است ، همه اينها به خاطر آن بوده است تا شما بدانيد خدا بر هر چيزى قادر است ) (طلاق - 12).
و گـاه مـى گـويـد: هـدف آفـريـنـش آزمـايـش حـسـن عمل شما است الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: (او خدائى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد و پرورش دهد) (ملك - 2).
آيات سه گانه فوق كه هر كدام به يكى از ابعاد سه گانه وجود انسان (بعد آگاهى و ايـمـان ، بـعـد اخـلاق و بعد عمل ) اشاره مى كند بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه به خود انسانها باز مى گردد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه بـعـضـى چـنـيـن تـصـور مـى كـنـنـد چـون كـلمـه (تـكـامل ) در آيات قرآن در اين مباحث مطرح نشده است نكند اين يك فكر وارداتى باشد؟ ولى پـاسـخ ايـن ايراد روشن است ، زيرا ما در بند الفاظ خاص نيستيم مفهوم و مصداقهاى تـكـامـل در آيـات فـوق بـه خـوبـى روشن است ، آيا علم و آگاهى مصداق واضح آن نيست و همچنين پيشرفت در عبوديت و حسن عمل ؟!
در آيه 17 سوره محمد مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : (آنها كه در مسير هدايت وارد شـدنـد، خـداونـد بـر هـدايـتـشـان مـى افـزايـد) آيـا تـعـبير به (افزايش ) چيزى جز تكامل است ؟!
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اگر هدف تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابـعـاد، كـامـل نـيـافـريـد تـا نـيـازى بـه پـيـمـودن مـراحـل تكامل نبوده باشد؟
سـرچـشـمـه ايـن ايـراد غـفـلت از ايـن نـكـتـه اسـت كـه شـاخـه اصـلى (تـكـامـل ، تـكـامـل اخـتـيـارى ) اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر تكامل آنست كه انسان راه را با پاى خود
و اراده و تصميم خويش بپيمايد، اگر دست او را بگيرند و به زور ببرند نه افتخار است و نـه تـكـامـل ، فـى المـثـل اگـر انـسـان ، يـك ريـال از مـال خـود را بـا تـصـمـيـم و اراده خـويـش انـفـاق كـنـد بـه هـمـان نـسـبـت راه كـمـال اخـلاقـى پـيـمـوده ، در حـالى كه اگر مليونها از ثروت او را به اجبار بردارند و انـفـاق كـنند، حتى يك گام هم در اين راه پيش نرفته است ، و لذا در آيات مختلف قرآن مجيد بـه ايـن واقـعـيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم به اجبار ايمان مى آوردند ولى ايـن ايـمـان بـراى آنها سودى نداشت (و لو شاء ربك لا من من فى الارض كلهم جميعا - يونس - 99).
آيه و ترجمه
و له من فى السموت و الا رض و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون (19)
يسبحون اليل و النهار لا يفترون (20)
اءم اتخذوا ءالهة من الا رض هم ينشرون (21)
لو كان فيهما ءالهة إ لا الله لفسدتا فسبحن الله رب العرش عما يصفون (22)
لا يسل عما يفعل و هم يسلون (23)
اءم اتـخـذوا مـن دونـه ءالهـة قـل هـاتـوا بـرهـنـكـم هـذا ذكـر مـن مـعـى و ذكـر مـن قـبـلى بل اءكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون (24)
و ما اءرسلنا من قبلك من رسول إ لا نوحى إ ليه اءنه لا إ له إ لا اءنا فاعبدون (25)
|
ترجمه :
19 - بـراى اوسـت آنـچـه در آسمانها و زمين است ، و آنها كه نزد او هستند هيچگاه از عبادتش استكبار نمى كنند و هرگز خسته نمى شوند.
20 - شب و روز تسبيح مى گويند و ضعف و سستى به خود راه نمى دهند.
21 - آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند كه خلق مى كنند و منتشر مى سازند؟
22 - اگر در آسمان و زمين خدايانى جز الله بود فاسد مى شدند (و نظام جهان برهم مى خورد) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند.
23 - هـيـچـكـس بـر كـار او نـمـى تـوانـد خـرده بـگـيـرد، ولى در كـارهـاى آنـهـا جـاى سـؤ ال و ايراد است .
24 - آيا آنها جز خدا معبودانى برگزيدند؟ بگو دليلتانرا بياوريد اين سخن من و سخن (پـيـامـبـرانـى اسـت ) كـه پـيـش از مـن بـودنـد، امـا اكـثـر آنـهـا حـق را نـمى دانند و به اين دليل از آن رويگردانند.
25 - مـا پـيـش از تـو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست بنابراين تنها مرا پرستش كنيد.
تفسير:
شرك از پندار سرچشمه مى گيرد
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن واقـعـيت در ميان بود كه عالم هستى ، بى هدف نيست ، نه شـوخـى و بـازيـچه است و نه لهو و سرگرمى ، بلكه داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها.
و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟ آيـات مورد بحث نخست به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد: (تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند) (و له من فى السماوات و الارض ).
(و فرشتگانى كه در محضر قرب پروردگار هستند هيچگاه از پرستش او تكبر ندارند و هرگز خسته نمى شوند) (و من عنده لا يستكبرون عن عبادته
و لا يستحسرون ).
دائمـا شـب و روز تـسـبـيـح مـى گـويـنـد و كـمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند) (يسبحون الليل و النهار لا يفترون ).
با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد، اين همه فرشتگان بزرگ ، شب و روز مـشـغـول تـسـبـيـحـنـد، او حـتـى نـيـاز بـه عـبـادت آنـهـا هـم ندارد، پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده ، سود و فايده اش متوجه خود شما است .
ايـن نـكته نيز جالب توجه است كه در نظام بندگان و موالى ظاهرى هر قدر بنده اى به مـولا نـزديكتر باشد، خضوعش در برابر او كمتر است ، چرا كه خصوصيت بيشترى دارد و مولا نسبت به او نياز فزونتر!
امـا در نـظـام عـبـوديـت (خـلق ) و (خالق ) قضيه بر عكس است ، هر قدر فرشتگان و اولياى خدا به او نزديكتر مى شوند، مقام عبوديتشان بيشتر مى گردد.
پـس از آنـكـه بـيهودگى و بى هدفى عالم هستى در آيات گذشته ، نفى شد و مسلم گشت كـه ايـن عـالم داراى هـدف مـقدسى است ، در آيات مورد بحث به مساله وحدت معبود و مدير و مـدبـر ايـن جـهـان پـرداخـتـه ، چـنـيـن مـى گويد: (آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند، خـدايانى كه مى توانند موجودات زنده را بيافرينند و در جهان پخش كنند)؟! (ام اتخذوا الهة من الارض هم ينشرون ).
ايـن جـمـله در حقيقت اشاره به اين است كه معبود بايد خالق باشد، مخصوصا خالق حيات و زنـدگـى كه روشنترين چهره هاى خلقت است ، اين در حقيقت شبيه به همان چيزى است كه در آيه 73 سوره حج مى خوانيم : ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له : (تـمـام مـعـبودهائى را كه جز خدا مى خوانيد حتى قدرت ندارند مگسى بيافرينند هر چـنـد دسـت بـدسـت هـم دهـنـد و مـتـحـد شـونـد) بـا ايـن حال آنها چگونه شايسته پرستش هستند.
تـعبير به (الهة من الارض ) (خدايانى از زمين ) اشاره به بتها و معبودهائى است كه از سـنـگ و چـوب و مـانـنـد آن مى ساختند، و حاكم بر آسمانها مى پنداشتند. آيه بعد، يكى از دلائل روشـن نـفى (آلهه ) و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند (اگر در آسـمان و زمين ، معبودها و خدايانى جز الله بود هر دو فاسد مى شدند و نظام جهان بر هم مى خورد) (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا).
(مـنـزه و پـاك است خداوند، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مى كنند) (فسبحان الله رب العرش عما يصفون ).
ايـن نـسـبـتـهـاى نـاروا، و ايـن خـدايان ساختگى و آلهه پندارى ، اوهامى بيش نيستند و دامان كبريائى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.
برهان تمانع
دليـلى كـه براى توحيد و نفى آلهه در آيه فوق ، آمده است ، در عين سادگى و روشنى ، يـكـى از بـراهـيـن دقـيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن ، به عنوان (برهان تمانع ) ياد مى كنند، خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:
مـا بـدون شك نظام واحدى را در اين جهان حكمفرما مى بينيم ، نظامى كه در همه جهات هماهنگ اسـت ، قـوانينش ثابت و در آسمان و زمين جارى است ، برنامه هايش با هم منطبق ، و اجزايش متناسب است .
ايـن هـمـاهـنـگـى قـوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدء واحدى سرچشمه گـرفـتـه اسـت چـرا كـه اگـر مبدءها متعدد بود و اراده ها مختلف ، اين هماهنگى هرگز وجود نداشت و همان چيزى كه قرآن از آن تعبير به (فساد) مى كند در عالم به وضوح ديده مى شد.
مـا اگـر كـمـى اهـل تـحـقيق و مطالعه باشيم ، از بررسى يك كتاب به خوبى مى توانيم بـفـهـمـيـم آن را يـك نـفـر نـوشـته يا چند نفر؟ كتابى كه تاليف يك نفر است ، هماهنگى و انـسـجـام مـخـصـوص در مـيـان عـبارات ، جمله بنديها، تعبيرات مختلف ، كنايات و اشارات ، عـنـاويـن و تيترها، طرز ورود و خروج در بحثها، خلاصه تمام قسمتهايش يكپارچه و همصدا است چرا كه زائيده يك فكر و تراوش يك قلم است .
اما اگر دو يا چند نفر - هر چند همه دانشمند باشند و صميمى و داراى روح همكارى نزديك - هـر كـدام تـاليـف بـخـشـى از آن را بـر عـهـده گـيرد، باز در اعماق عبارات و الفاظ، طرز بحثها، آثار اين دوگانگى و چندگانگى نمايان است .
دليـل آن هـم روشن است ، زيرا دو نفر هر قدر همفكر و هم سليقه باشند بالاخره دو نفرند، اگـر همه چيز آنها يكى بود، يك نفر مى شدند، بنابراين بطور قطع بايد تفاوتهائى داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و اين تفاوت سرانجام كار
خود را خواهد كرد، و اثرش را در نوشته هاى آنها خواهد گذاشت .
حـال هـر قـدر ايـن كـتـاب ، بـزرگتر و مفصلتر باشد و در موضوعات متنوعترى بحث كند زودتر اين ناهماهنگى احساس مى شود.
كـتـاب بـزرگ عـالم آفـريـنـش كـه عـظـمتش بقدرى است كه ما با تمام وجودمان در لابلاى عباراتش گم مى شويم ، نيز مشمول همين قانون است .
درسـت اسـت كـه ما حتى در تمام عمر نمى توانيم تمام اين كتاب را مطالعه كنيم اما با همين انـدازه كه توفيق مطالعه نصيب ما و كل دانشمندان جهان شده است ، آنچنان هماهنگى دارد كه از وحدت مؤ لف به خوبى حكايت مى كند، ما هر چه اين كتاب عجيب را ورق مى زنيم در همه جـا آثـار يـك نـظـم عـالى و انـسـجـام و هـمـاهـنـگـى غـيـر قابل توصيف در ميان كلمات و سطور و صفحاتش نمايان است .
اگـر در اداره ايـن جـهـان و نـظـامـات آن ، اراده ها و مبدءهاى متعددى دخالت داشت اين هماهنگى امكانپذير نبود.
راسـتـى چـرا دانـشـمـنـدان فـضـائى مـى تـوانـنـد سـفـيـنـه هـاى فـضـاپـيـمـا را بـا دقـت كـامـل بـه فـضـا بفرستند، و قايق ماه نشين آن را دقيقا در همان محلى كه از نظر علمى پيش بـيـنـى كـرده انـد فـرود آورنـد، سـپـس آنـرا از آنـجـا حـركـت داده در مـحـل پـيش بينى شده در زمين پائين بياورند؟! آيا اين دقت محاسبات به خاطر اين نيست كه نـظـام حـاكـم بر كل هستى كه پايه محاسبات اين دانشمندان است دقيق و منسجم و هماهنگ است كـه اگـر يـك ذره نـاهـمـاهـنـگى (از نظر زمان يكصدم ثانيه ) كم و زيادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مى خورد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكه : اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود، هر يك اقتضائى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گرائيد.
سؤ ال :
در ايـنـجـا سؤ الى مطرح است كه پاسخ آن را از توضيحات گذشته مى توان دريافت ، سـؤ ال اين است : تعدد خدايان در صورتى منشا فساد در جهان مى شود كه آنها به مبارزه با يكديگر برخيزند، اما اگر قبول كنيم آنها افرادى حكيم و آگاهند، حتما با كمك هم جهان را اداره مـى كـنـنـد. پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست ، حكيم بودن آنها، تعدد آنها را از بـيـن نـمـى بـرد، هـنـگـامـى كـه بـگوئيم آنها متعددند، مفهومش اين است كه از هر نظر يكى نـيـستند، چرا كه اگر از تمام جهات يكى بودند، يك خدا مى شدند، بنابراين هر جا تعدد اسـت حـتـمـا تـفـاوتـهـا و اخـتـلافـاتـى وجـود دارد، كـه خـواه نـاخـواه در اراده و عـمـل اثـر مـى گـذارد و جـهـان هـسـتى را به هرج و مرج و فساد مى كشاند. (دقت كنيد). اين برهان تمانع را به صورتهاى ديگرى نيز بيان كرده اند كه از حوصله بحث ما بيرون است و آنچه در بالا گفتيم بهترين طرز بيان آن است .
در بـعـضى از اين استدلالها، روى اين تكيه شده است كه اگر دو اراده در آفرينش حكمفرما بـود، اصـلا جـهـانـى مـوجـود نـمـى شـد، در حـالى كـه آيـه فـوق ، سخن از فساد جهان و اختلال نظم مى گويد، نه از موجود نشدن جهان (دقت كنيد).
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى كـه هـشـام بـن حـكـم از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نـقـل كـرده چـنـيـن مى خوانيم : كه امام (عليهالسلام ) در پاسخ مرد بى ايمانى كه سخن از تـعـدد خدايان مى گفت : فرمود: اين دو خدائى كه تو مى گوئى يا هر دو قديم و ازلى و نيرومندند و يا هر دو ضعيف و ناتوان ، يا يكى قوى و ديگرى ضعيف ؟.
اگـر هـر دو قـوى بـاشـنـد چـرا هـر كـدام ديـگـرى را كنار نمى زند و تدبير جهان را به تنهائى بر عهده نمى گيرد، و اگر چنين گمان كنى كه يكى قوى و ديگرى
ضعيف است ، توحيد خدا را پذيرفته اى ، زيرا دومى ضعيف است و ناتوان ، بنابراين خدا نيست .
و اگـر بگوئى آنها دو هستند، از دو حال خارج نيست ، يا از تمام جهات متفقند يا مختلف ، اما هـنگامى كه ما آفرينش را منظم مى بينيم و كواكب آسمان هر كدام در مسير ويژه خود سير مى كـنـنـد و شـب و روز بـا نـظـم خـاصـى جـانـشين يكديگر مى شوند و خورشيد و ماه هر يك ، بـرنـامـه ويـژه خـود را دارنـد، ايـن هـمـاهـنـگـى تـدبـيـر جـهـان و انـسـجـام امـورش دليـل بـر ايـن است كه مدبر يكى است . از اين گذشته ، اگر ادعا كنى خداوند دو تا است لابـد در ميان آنها بايد فاصله اى (امتيازى ) باشد تا دوگانگى درست شود، در اينجا آن فـاصـله (امـتـيـاز) خود موجود سومى : ازلى خواهد بود، و به اين ترتيب خدايان ، سه مى شـونـد، و اگـر بـگـوئى سـه هـسـتـنـد، بـايد ميان آنها دو فاصله (امتياز) باشند، در اين صـورت بـايـد به پنج وجود قديم ازلى قائل شوى ، و به همين ترتيب ، عدد ، بالا مى رود و سر از بينهايت در مى آورد).
آغـاز ايـن حـديـث ، اشـاره بـه بـرهـان تـمـانـع اسـت ، و ذيـل آن اشـاره بـه بـرهـان ديـگـرى اسـت ، كه آن (برهان فرجه ) يا (تفاوت ما به الاشتراك ، و ما به الامتياز) مى گويند.
در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه (هـشام بن حكم ) از (امام صادق ) (عليهالسلام ) پـرسـيـد : مـا الدليـل عـلى ان الله واحـد؟ قـال : اتـصـال التـدبـير و تمام الصنع ، كما قال الله عز و جل : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا.
(هـشام مى گويد: عرض كردم چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد؟ فرمود: پيوستگى و انـسـجـام تـدبـيـر جـهـان ، و كـامـل بـودن آفـريـنـش ، آنـگـونـه كـه خـداونـد متعال فرموده : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (اگر در آسمان و زمين ، خدايانى جز
او بودند جهان به فساد كشانده مى شد).
پـس از آنكه با استدلالى كه در آيه آمد توحيد مدبر و اداره كننده اين جهان اثبات شد، در آيـه بعد مى گويد (او آنچنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نـيـسـت آرى هـيـچـكـس بـر كـار او نـمـى تـوانـد خـرده بـگـيـرد و از آن سـؤ ال كـنـد ، در حـالى كـه ديـگـران چـنـيـن نـيـسـتـنـد و در افـعـالشـان جـاى ايـراد و سـؤ ال بسيار است ) (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ).
گرچه در تفسير اين آيه مفسران ، سخن بسيار گفته اند، ولى آنچه در بالا گفته شد از همه نزديكتر به نظر مى رسد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : مـا دو گـونـه سـؤ ال داريـم ، يـكـنـوع سـؤ ال ، سـؤ ال تـوضـيـحـى اسـت كـه انـسـان از مـسـائلى بـى خـبـر اسـت و مـايـل اسـت حقيقت آن را درك كند، حتى با علم و ايمان به اينكه كار انجام شده كار صحيحى بـوده بـاز مـى خـواهـد نـكـتـه اصـلى و هـدف واقـعـى آن را بـدانـد، ايـنـگـونـه سـؤ ال در افـعـال خـدا نـيز جائز است ، بلكه اين همان سؤ الى است كه سرچشمه كاوشگرى و پـژوهـش در جـهـان خـلقـت و مـسـائل عـلمـى محسوب مى شود، و از اين گونه سؤ الات چه در رابطه با عالم تكوين ، و چه تشريع ياران پيامبر و امامان بسيار داشتند.
امـا نـوع ديـگـر سـؤ ال ، سـؤ ال اعـتـراضـى اسـت ، كـه مـفـهـومـش ايـن اسـت عـمـل انـجـام شـده نـادرسـت و غـلط بـوده ، مـثـل ايـنـكـه بـه كـسـى كـه عـهـد خـود را بـى دليـل شـكسته مى گوئيم تو چرا عهدشكنى مى كنى ؟ هدف اين نيست كه توضيح بخواهيم بلكه هدف آنست كه ايراد كنيم .
مـسـلما اين نوع سؤ ال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد، و اگر گاهى از كسى سر بزند حـتـمـا بـه خـاطـر نـاآگـاهـى اسـت ، ولى جـاى ايـن گـونـه سـؤ ال در
افعال ديگران بسيار است .
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـهـالسـلام ) مـى خـوانـيـم كـه در جـواب سـؤ ال (جـابـر جـعـفـى ) از ايـن آيـه چـنـيـن فـرمـود: لانـه لا يـفعل الا ما كان حكمة و صوابا: (براى اينكه او كارى را جز از روى حكمت و صواب انجام نمى دهد).
ضـمـنـا از اين سخن به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اگر كسى سؤ الى از نوع دوم داشـتـه بـاشـد دليل بر آنست كه هنوز خدا را به خوبى نشناخته و از حكيم بودن او آگاه نيست .
آيـه بـعـد مـشـتـمـل بـر دو دليـل ديـگـر در زمـيـنـه نـفـى شـرك اسـت ، كـه بـا دليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (آيـا آنـهـا جـز خـدا مـعـبـودانـى بـراى خـود انتخاب كرده اند؟! بگو دليـل خـود را بـيـاوريـد) (ام اتـخـذوا مـن دونـه الهـة قل هاتوا برهانكم ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر از دليـل گـذشـتـه دائر بـه ايـنـكـه نـظـام عـالم هـسـتـى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لااقل هيچگونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خـدايـان وجـود نـدارد، انـسـان عـاقـل چـگـونـه مـطـلبـى را بـى دليـل مـى پـذيـرد؟ سـپس به آخرين دليل اشاره كرده مى گويد: (اين تنها من و همراهانم نـيـستند كه سخن از توحيد مى گويند، بلكه تمام پيامبران و مؤ منان پيشين نيز همه موحد بودند) (هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى ).
ايـن هـمـان دليـلى اسـت كـه دانـشـمـندان عقائد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مساله يگانگى خدا ذكر كرده اند. و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان (مخصوصا در شرائط زندگى مسلمانان در مكه كه سوره انبياء ناظر به آن است ) براى بعضى مانع از
پذيرش توحيد گردد، چنين اضافه مى كند: (اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند) (بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ). هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است ، براى اعراض ناآگاهان ، و قرآن در بسيارى از آيـات ، چـه آيـاتـى كـه در سـوره هـاى مـكـى نـازل شده يا سوره هاى مدنى تكيه بر اين اكـثـريـت را شـديـدا مـحـكـوم كـرده اسـت ، و بـراى آن هـيـچـگـونـه ارزشـى قائل نيست ، بلكه معيار را دليل و منطق مى شمرد.
و از آنـجـا كـه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبران مانند عيسى (عليهالسلام ) داريـم كـه دعـوت بـه خـدايـان مـتعدد كرده است ، قرآن در آخرين آيه مورد بحث با صراحت تمام مى گويد: (ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى نموديم كـه مـعـبـودى جـز مـن نـيـسـت ، و تـنـهـا مـرا پـرسـتـش كـنـيـد) (و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك مـن رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ).
و بـه ايـن تـرتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند، و اينگونه نسبتها تهمت است .