انهار
انهار
مطالب خواندنی

كشته شدن «عمربن خطاب» (23 ق)

بزرگ نمایی کوچک نمایی
عمر بن خطاب بن نفيل، مكنّي به ابو حفص،چهل سال پيش از هجرت، در مكه معظمه به دنيا آمد و پس از ظهور اسلام،درسال هاي قريب به هجرت، مسلمان شد و در زمره ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) درآمد. وي، دخترش حفصه را به عقد ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) درآورد و از طريق او، خود را به آن حضرت نزديك كرد.
وي بااين كه در واقعه غدير خم شاهد معرفي حضرت علي (علیه السلام) به جانشيني رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بود و به همين جهت نخستين فردي بود كه با علي (علیه السلام) به ولايت بيعت كرد و به وي تبريك گفت،ولي پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) مهمترين عنصر غصب خلافت از امير مؤمنان (علیه السلام) و انحراف آن به صحابه سالخورده اي چون ابوبكر بن ابي قحافه به شمار مي آمد و از اين راه ،زمينه دست يابي خويش به خلافت پس از مرگ ابوبكر را مهيا كرد.
به هر روي، وي به مدت ده سال و نيم برمسندخلافت اسلامي تكيه زدو در اين مدت به مناطق شام،مصر،عراق و ايران لشكر كشي نمود و فتوحاتي نصيب مسلمانان كرد و تغييراتي در زمام داري و تشكيل ادارات و ديوان ها به وجود آورد.تا اينكه در ذي حجّه سال 23 هجري قمري به دست فيروز ابولؤلؤي ايراني كشته شد.
ماجراي قتل وي از اين قراراست كه مغيرةبن شعبه، عامل عمربن خطاب دركوفه،به هنگام باز گشت به مدينه منوره،يكي از اسيران ايراني نژادبه نام فيروز و مكني به ابو لؤلؤ راكه فردي كاردان و توانمند بود به همراه خويش به مدينه برد ولي در آنجا به وي ستم مي كردو براي انجام كارهاي زياد و متحمّل كردن وظايف سنگين،وي راتحت فشار قرار مي داد.
فيروز در نزد عمربن خطاب از ستمگري و زور گويي مغيرة بن شعبه شكايت كرد،ولي عملاً ترتيب اثري داده نشد و مغيره به إعمال روش هاي غيرانساني خويش ادامه مي داد.فيروز بار ديگر در نزد عمر بن خطاب مغيره شكايت كرد و عمر به جاي دلجويي و يا پشتيباني از وي،از مغيره حمايت كرد و به فيروز گفت: با آن همه كارهايي كه از تو بر مي آيد،اين مقداري كه مغيره بر تو واجب كرده است چيز زيادي نيست. وانگهي من شنيده ام كه تو مي تواني آسياب بادي بسازي،اگر براي من چنين كاري انجام دهي به تو پاداش نيكو دهم و بگويم كه بر وظيفه ات بكاهند .
فيروز گفت:آري من مي توانم آسياب بادي بسازم و براي تو نيز آسيابي بسازم كه آوازه آن به شرق و غرب عالم برسد!
عمر بن خطاب ، به اطرا فيان خود گفت:اين غلام ايراني مرا با اين سخنانش تهديد كرده است.به همين لحاظ ،عمربن خطاب از سوي فيروز دلهره داشت و پيشاپيش وصيت كرد و أمر خلافت را بر عهده شش تن از معروف ترين صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) گذاشت.
سر انجام در بيست و هفتم و يا در بيست و ششم ذي حجّه،مورد هجوم متهورانه فيروز ابولؤلؤ قرار گرفت.
گويند ابو لؤلؤ سه ضربه و به روايتي شش ضربه كاري بر عمر وارد ساخت و از مسجد گريخت، چندين نفر در پي او دويدند كه دستگيرش كنند، نتوانستند و سيزده نفر از تعقيب كنندگان، به دست ابو لؤلؤ زخمي شده كه شش تن از آنان،جان باختند و سر آخر وي را دستگير كرده و پيش از آن كه اسيرش كنند،خودكشي كرد(1)و به قولي از دست آنان گريخت و به ايران آمد.
هم اكنون، در كاشان مقبره اي است كه منصوب به فيروز ابولؤ ايراني است .
به هر حال، عمر بن خطاب بر اثر آن ضربات، و فات يافت.
باز ماندگان عمر بن خطاب كه از كشته شدن وي به دست يك ايراني بسيار ناراحت و خشمگين بودند،بي مهابااتباع ايراني مقيم مدينه را مورد تاخت و تاز خويش قرار دادند.گويند عبيدالله پسر عمر بن خطاب در اين اقدام غير اسلامي و غير انساني،سه تن از ايراني نژاد را صرفاً به جرم رابطه و مراوه پيشين با فيروز ابولؤلؤ،دستگير و بدون اثبات هيچ جرم و گناهي آنان را كشت و اين سه تن عبارت بودند از:هرمزان،جفينه و دخترابولؤلؤ.(2)
پس از قتل عمربن خطاب،بنا به توصيه وي و يك جانبه گري هاي عبد الرحمن بن عوف،رئس شوراي شش نفره منصوب عمر ،خلافت به عثمان بن عفان رسيد و امام علي (علیه السلام) بار ديگر از دستيابي به خلافت اسلامي محروم ماند.
1- نك: الفتوح[ابن اعثم كوفي]،ص266؛ تاريخ ابن خلدون،ج1 ،ص539 ؛ بحار الانوار[علامه مجلسي]،ج13 ،ص 113و ج92،ص 529
2- حياة الامام الحسن بن علي (علیه السلام)،ج1،ص226

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -