بزرگان مكّه در آن روزگار مجلسى داشتند به نام دار الندوه . دار الندوه محل تجمع شياطين حجاز بود، آنگاه كه مشكلى پيش مى آمد و حادثه اى در برابرشان قرارمى گرفت در آنجا گرد مى آمدند و به مشورت مى پرداختند تا براى حل مشكل ، فكرى كنند. چه مشكلى از مشكل محمّد صلى الله عليه و آله عظيمتر و چه حادثه اى از حادثه دعوت محمّد مى تواند براى آنان خطرناكتر باشد؟ دعوتى كه جامعه را بسوى عدالت مى خواند و امتيازاتى را كه اين شيطانك ها درطول سالها براى خود ساخته و پرداخته بودند از بين مى برد، دعوتى كه پايه هاى سرورى و سالارى آنها را درهم فرو مى ريزد.
آنان از وجود كثيف خود انسانى برتر ساخته بودند و توده جمعيّت را حيوان و برده وبنده خويش مى پنداشتند، حيوانات و برده هايى باركش و زحمتكش كه بايد درلجنزارهايى كه به دست اين خون آشامان استثمارگر برايشان فراهم شده است جان دهند واز ثمره جان خويش بر حجم ثروت انسانهاى برتر بيافزايند و اينك اين دعوت درست درقطبى مخالف اين مسير، مى خواهد جلو برود؛ آه كه چه حرف عجيبى !
او اينها همه را، انسان مى داند، آن هم انسانهايى همپايه ما و همچون ما داراى حقوق انسانى .او مى خواهد با همه چيز ما بجنگد و افكار و عقايدى را كه قرنهاست با آن خو گرفته ايم در هم بكوبد. راستى كه اگر دست به پيشگيرى نزنيم همه چيز ما را در آتش انقلابى كه روشن كرده است مى سوزاند و خاكستر مى كند، بايد هر چه زودتر و سريعتر دستبكار شد و چاره اى انديشيد.
در دارالندوه اجتماع كردند تا چاره اى بينديشند، تا نور خدا را خاموش سازند تابلكه بتوانند همچنان به خود كامگي هاى خويش ادامه دهند. راه حلّهاى فراوانى پيشنهاد شد،ولى سرانجام تصميم بر اين گرفتند كه چهل جوان نيرومند ازچهل قبيله عرب انتخاب كنند و به آنان مأ موريت دهند تا در نيمه شبى تاريك خانه محمّدصلى الله عليه و آله را محاصره كنند و در لحظه اى مناسب با شمشيرهاى برّنده خويش به درون بتازند و آن حضرت را در بستر خويش قطعه قطعه كنند، باشد تا نغمه توحيد خاموش شود و شعله هاى انقلاب آرام گيرد.
تروريستهاى عرب در شبى تاريك و هول انگيز، خانه رسول خدا را محاصره كردند. در آن شب ، خطرى بزرگ و جدّى ، جان رسول خدا را مورد تهديد قرار داد و يكبار ديگر قيافه مهيب مرگ در برابر اسلام ومسلمين نمودار گشت . مى رفت تا اين شعله مقدس يكباره خاموش شود و دوباره جهان درتاريكى و سياهى غرق گردد. در اين لحظه حساس بود كه يك فداكارى و شجاعت فوق انسانى ، مى توانست اين سرنوشت را تغيير دهد و پيغمبر و اسلام را از مرگ نجات بخشد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله با وحى الهى از تصميم دشمنان مطّلع شد و نيز دانست كه هم اكنون خانه اش در محاصره مخالفان است بايد هر چه زودتر فكرى كرد و نقشه دشمن را نقش برآب ساخت ، مساءله اى فوق العاده مهم و حساس بود.
بايد ديد كه دستور خدا در اين زمينه چيست ؟
سرانجام پيام الهى رسيد و به رسول خدا دستور داد كه از مكّه خارج شده و بسوى مدينه رهسپار گردد ولى براى اينكه دشمن از جريان مطّلع نشود لازم بود كه شخصى در بسترمخصوص رسول خدا بخوابد تا با اين ترتيب ، محاصره كنندگان اغفال شده و از خارج شدن رسول خدا مطلع نشوند و اكنون كيست كه اين فداكارى عظيم رابه جان بخرد و وجود خويش را در معرض شمشيرهاى برّنده دشمن قرار دهد تا جان پيغمبرمحفوظ بماند؟
و بايد شخصى خود داوطلب اين فداكارى شود و حاضر شود به بسترى قدم گذارد كه هر لحظه ممكن است شمشيرهاى برّنده مشركين بر آن فرود آيد و در اينجاست كه ما به يكى ديگر از جلوه هاى شكوهمند على بن ابيطالب عليه السلام برخورد مى كنيم . او به پيغمبر اسلام ، ايمان آورده بود، ايمانى ثابت و پايدار، بلكه چيزى بالاتر از ايمان ،اعتقاد و ايمانش به خدا و رسول خدا به سرحد عشق و شيدايى رسيده بود، عشقى كه دربرابر شكوه و جلال آن ، همه چيز محو و نابود مى شود.
على عليه السلام ديگر شخصيّتى متعلّق به خودش نبود، تعلّقش به خدا ورسول خدا آنچنان قوى و نيرومند بود كه در راه حفظ آيين خدا و حفظ جانرسول خدا حتى جان خود را هم فراموش مى كرد.
پيغمبر على عليه السلام را خواست و به او فرمود: من مأ مور به هجرت شده ام اينك خانه ام را، دشمنان محاصره كرده اند و خدا به من دستور داده تا از مكّه بيرون شوم وبسوى مدينه رهسپار گردم . و على عليه السلام همچنان آرام و ساكت به سخنان پيغمبرخدا گوش مى داد و رسول خدا اضافه فرمود: ولى مطلب مهمّ اين است كه به منظوراغفال دشمن بايد كسى در بستر من بخوابد تا محاصره كنندگان از رفتن من مطّلع نشوندو آيا تو اين وظيفه حساس و خطرناك را به عهده مى گيرى ؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله ساكت شد و على عليه السلام در فكرى عميق فرو رفت درمغز على عليه السلام چه گذشت نمى دانيم ، اينقدر مى دانيم كه پس از لحظه اى سربرداشت و گفت : يارسول اللّه ! اگر من به بستر شما بروم جان شما محفوظ مى ماند؟
رسول خدا فرمود: آرى !
وآنگاه على عليه السلام عرضه داشت : جانم فداى تو باد! به هر جا كه مى خواهى برو و من اين مأ موريّت خطير را به عهده مى گيرم .
على عليه السلام به جانب بستر رفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله بسوى مدينه وتاريخ اين فداكارى پرشكوه را بنام على بن ابيطالب در سينه جاودان خود جاى داد و خدانيز اين آيه را نازل فرمود: وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاةِاللّهِ....