الف : از بنى عبدالمطلّب .
1 - ابولهب ، 2 - ابوسفيان بن حارث .
ب : از بنى عبدشمس بن عبد مناف .
1 - عتبة بن ربيعه ، 2 - شيبة بن ربيعه (برادر عتبه )، 3 - عقبة بن ابى معيط، 4 -ابوسفيان بن حرب ، 5 - حكم بن ابى العاص ، 6 - معاوية بن مغيره .
ج : از بنى عبدالدّار بن قصىّ.
1- نضر بن حارث بن علقمه .
د: از بنى عبدالعزّى بن قصىّ.
1 - اسود بن مطّلب ، 2 - زمعة بن اسود، 3 - ابوالبخترى .
ه: از بنى زهره بن كلاب .
1 - اسود بن عبد يغوث (پسر خالوى رسول خدا(73) ).
و: از بنى مخزوم بن يقظة بن مرّه .
1 - ابوجهل ، 2 - عاص بن هشام (برادر ابوجهل )، 3 - وليد بن مغيرة بن عبداللّه ، 4 -ابوقيس بن وليد، 5 - ابوقيس بن فاكه بن مغيره ، 6 - زهير بن ابى اميّه (پسر عمهرسول خدا)، 7 - اسود بن عبدالاسد، 8 - صيفى بن سائب .(74)
ز: از بنى سهم بن هصيص بن كعب بن لؤ ىّ.
1 - عاص بن وائل ، 2 - حارث بن عدى (75) ، 3 - منبّة بن حجّاج ، 4 - نبيه (برادر حجّاج).
ح : از بنى جمح بن هصيص .
1 - امية بن خلف ، 2 - ابىّ بن خلف (برادر اميّه )، انيس بن معير، حارث بن طلاطله كعدىبن حمراء ابن اصدى هذلى طعيمة بن عدى حارث بن عامر زكانة بن عبد هبيرة بن ابى وهباخنس بن شريق ثقفى .
پيشنهادهاى قريش به رسول خدا صلى الله عليه و آله
روزى عتبة بن ربيعة بن عبد شمس كه يكى از اشراف مكه بود،رسول خدا را ديد كه در مسجدالحرام نشسته است پس به قريش گفت ميخواهم نزد محمدبروم و پيشنهادهايى بر وى عرضه كنم كه قسمتى از آنها را بپذيرد. گفتند: اى ابووليد! برخيز و با وى سخن بگوى . (عتبه ) نزدرسول خدا رفت و گفت : برادر زاده ام ! تو با امرى عظيم كه آورده اى جماعت قوم خود راپراكنده ساختى و خدايان و دينشان را نكوهش كردى و پدران مرده ايشان را كافر ناميدىاكنون پند مرا بشنو و آنها رانيك بنگر باشد كه قسمتى از آنها را بپذيرى .رسول خدا گفت : اى ابو وليد! بگو تا بشنوم . گفت : اگر منظورت از آنچه مى گويى مال است ، آن همه مال به تو مى دهم تا از همه مالدارتر شوى و اگر به منظورسرورى قيام كرده اى ، تو را بر خود سرورى مى دهيم و هيچ كارى را بى اذن تو به انجام نمى رسانيم و اگر پادشاهى بخواهى تو را بر خويش پادشاهى دهيم و اگر چنانكه پيش مى آيد يكى از پريان بر تو چيره گشته و نمى توانى او را از خويشتن دورسازى پس تو را درمان مى كنيم و مالهاى خويش بر سر اين كار مى نهيم .
رسول خدا گفت : اكنون تو بشنو، گفت : مى شنوم .رسول خدا آياتى از قرآن مجيد بر وى خواند و عتبه با شيفتگى گوش ميداد تارسول خدا به آيه سجده رسيد و سجده كرد و سپس گفت : اى ابو وليد! اكنون كه پاسخ خود را شنيدى هر جا كه خواهى برو. عتبه برخاست و با قيافه اى جز آنچه آمده بود نزدرفقاى خويش بازگشت و گفت : به خدا قسم گفتارى شنيدم كه هرگز مانند آن نشنيده بودم . اى گروه قريش ! از من بشنويد و دست از (محمد) بازداريد، زيرا گفتار وى داستانى عظيم در پيش دارد و اگر پيروز شود، سربلندى او سربلندى شماست و شمابه وسيله او از همه مردم خوشبخت تر خواهيد بود. گفتند: اى ابو وليد، به خدا قسم كه تو را هم با زبان خويش سحر كرده است ، گفت : نظر من همين است كه گفتم .
قريش به رسول خدا گفتند اى محمد! اكنون كه از پيشنهادهاى ما چيزى را نمى پذيرى ،با توجه به كمى زمين و كم آبى ، از پروردگارت بخواه تا اين كوهها را از ما دور كندو سرزمينهاى ما را هموار سازد و رودخانه اى پديد آورد و پدران مرده ما را زنده كند تا ازآنها بپرسيم كه آيا آنچه مى گويى حق است ياباطل ؟ و اگر آنها تو را تصديق كردند به تو ايمان مى آوريم .رسول خدا گفت : رسول خدا گفت : (براى اين كارها بر شما مبعوث نشده ام و آنچه رابدان مبعوث گشته ام از طرف خدا براى شما آورده ام و رسالتى را كه بر عهده داشتم به شما رساندم ، اكنون اگر آن را بپذيريد در دنيا و آخرت بهره مند خواهيد شد اگر همآن را رد كنيد، براى امر خدا شكيبايى مى كنم تا ميان من من و شما داورى كند).
به اين تربيب قريش از رسول خدا تقاضاهاى ديگرى كردند ازقبيل نزول فرشته و باغ و زر و سيم و نزول عذابهاى آسمانى وامثال آن ، و گفتند تا چنين نكنى ما به تو ايمان نمى آوريم .رسول خدا گفت (اين كارها با خداست ، اگر بخواهد خواهد كرد).
رسول خدا افسرده خاطر برخاست و از نزد ايشان رفت وابوجهل بعد از سخنرانى كوتاه تصميم خود را براى كشتن رسول خدا اعلام داشت و قريش هم آمادگى خود را براى پشتيبانى وى اظهار داشتند. فرداكه رسول خدا به عادت هميشه ميان (ركن يمانى ) و (حجرالاسود) رو به بيت المقدس به نماز ايستاده و كعبه را نيز ميان خود و شام قرار داده بود،ابوجهل در حالى كه سنگى به دست داشت با تصميم قاطع رسيد و هنگامى كه رسول خدا به سجده رفت ، فرصت را غنيمت شمرده ، پيش تاخت ، اما خدا نقشه وى را نقشب ر آب ساخت و با رنگ پريده ، به نتيجه نارسيده بازگشت
نضر بن حارث و عقبه از طرف قريش به مدينه رفتند و از دانايان يهود راهنمايى خواستند. دانايان يهود گفتند: سه مساءله از وى بپرسيد تا صدق و كذب وى معلوم شود:از اصحاب كهف ، از ذوالقرنين و روح .
نضر و عقبه به مكه بازگشتند و هر سه موضوع را ازرسول خدا پرسش كردند و رسول خدا هر سه پرسش را پاسخ گفت ، امّا در عين حال ايمان نياوردند.