رسول خدا هر سال مدّتى را كوه (حراء) به عزلت و تنهايى مى گذراند و اين به گفته (ابن اسحاق ) در هر سال يك ماه و بر حسب بعضى از روايات ، ماه رمضان بود وچون اعتكافش به پايان مى رسيد، به مكّه باز مى گشت و پيش از آن كه به خانه اشبازگردد هفت بار يا هر چه مى خواست گرد كعبه طواف مى كرد و آنگاه به خانه اش مىرفت .
محمّد امين (ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب رؤ ياهايى مى ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش براى پذيرش وحى - كم كم - آماده مى شد. در آن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحى ماءمور شد آياتى از قرآن را بر محمّد (ص ) بخواند و او را به مقام پيامبرى مفتخر سازد.
(( (اقراء باسم ربك الذى خلق . خلق الانسان من علق . اقراء و ربك الا كرم . الذى علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم .) ))
يعنى : بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. او انسان را از خون بسته آفريد. بخوان به نام پروردگارت كه گرامى تر و بزرگتر است . خدايى كه نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را كه نمى دانست .
محمّد (ص ) - از آنجا كه امّى و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايى خواندن ندارم .فرشته او را سخت فشرد و از او خواست كه (لوح ) را بخواند. امّا همان جواب را شنيد -در دفعه سوم - محمّد (ص ) احساس كرد مى تواند (لوحى ) را كه در دست جبرئيل است بخواند. اين آيات سرآغاز ماءموريت بسيار توانفرسا و مشكلش بود.جبرئيل ماءموريت خود را انجام داد و محمّد (ص ) نيز از كوه حرا پايين آمد و به سوى خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را براى همسر مهربانش باز گفت .
خديجه دانست كه ماءموريت بزرگ (محمّد) آغاز شده . او را دلدارى و دلگرمى داد و گفت: (بدون شك خداى مهربان بر تو بد روا نمى دارد زيرا تو نسبت به خانواده وبستگانت مهربان هستى و به بينوايان كمك مى كنى و ستمديدگان را يارى مى نمايى ).
سپس محمّد (ص ) گفت : (مرا بپوشان ) خديجه او را بپوشاند. محمّد (ص ) اندكى به خواب رفت .
خديجه نزد (ورقة بن نوفل ) عموزاده اش كه از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمّد (ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموى خود چنين گفت : - آنچه براى محمّد(ص ) پيش آمده است آغاز - پيغمبرى است و (ناموس بزرگ ) رسالت بر او فرود مى آيد.خديجه با دلگرمى به خانه برگشت .
آغاز دعوت
برخى گفته اند كه : جبرئيل در روز دوم بعثت رسول خدا براى تعليم وضو و نماز، نازل شد. يعقوبى مى نويسد: نخستين نمازى كه بر وى واجب گشت نماز ظهر بود،جبرئيل فرود آمد و وضو گرفتن را به او نشان داد و چنان كه جبرئيل وضو گرفت ، رسول خدا هم وضو گرفت ، سپس نماز خواند تا به او نشان دهدكه چگونه نماز بخواند. آنگاه خديجه رسيد ورسول خدا او را خبر داد، پس وضو گرفت و نماز خواند، آنگاه على ابن ابى طالب رسول خدا را ديد و آنچه را ديد انجام مى دهد، انجام داد.
ابن اسحاق مى نويسد: نماز ابتدا دو ركعتى بود، سپس خداى متعال آن را در حضر چهار ركعت تمام قرار داد و در سفر بر همان صورتى كه اوّل واجب شده بود باقى گذاشت .
از (عمر بن عبسه ) روايت شده است مى گفت : در آغاز بعثت نزدرسول خدا شرفياب شدم و گفتم : آيا كسى در امر رسالت ، تو را پيروى كرده است ؟گفت : آرى ، زنى و كودكى و غلامى ، و مقصودش خديجه و على ابن ابى طالب و زيد بن حارثه بود.
ابن اسحاق مى گويد: پس از زيد بن حارثه (ابوبكر: عتيق بن ابى قحافه ) و براثر دعوت وى : (عثمان بن عفّان بن ابى العاص )، (زبير بن عوّام )، (عبدالرّحمان بن عوف زهرى )، (سعدبن ابى وقّاص ) و (طّلحة بن عبيداللّه ) اسلام آورند ونماز گزاردند. اين افراد در پذيرفتن اسلام (بعد از خديجه و على و زيد بن حارثه )بر همگى سبقت جسته اند. سپس مردم دسته دسته از مرد و زن به دين اسلام درآمدند.
اسلام جعفر بن ابى طالب
ابن اثير مى نويسد كه : (جعفر بن ابى طالب ) اندكى بعد از برادرش (على )عليه السلام اسلام آورد و روايت شده است كه ابوطالب ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را ديد كه نماز مى خوانند و على پهلوى راست رسول خدا صلى الله عليه و آله ايستاده است ، پس به (جعفر) گفت :(تو هم بال ديگر پسر عمويت باش و در پهلوى چپ وى نماز گزارو جعفرهمين كار را كرد و اسلام جعفر پيش از آن بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه (اءرقم ) درآيد و در آن جا به دعوت مشغول شود.
اسلام حمزة بن عبدالمطلب
داستان اسلام آوردن (حمزة بن عبدالمطب ) را ابن اسحاق به تفصيل آورده ، لكن تاريخ آن را تعيين نكرده است ، امّا ديگران تصريح كرده اندكه (حمزه ) در سال دوم بعثت و برخى ديگر اسلام حمزه را درسال ششم بعثت و بعد از رفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه اءرقم مى نويسند.
دارالتبليغ اءرقم
تا موقعى كه دعوت آشكار نگشته بود، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خود را پنهان از قريش در دره هاى مكّه مى خواندند.روزى (سعد بن ابى وقاص ) با چند نفر از اصحاب رسول خدا نماز مى گزارد كه چند نفر از مشركين با آنها به ستيز برخاستند و جنگ درميان آنان درگرفت . سعد، مردى از مشركان را با استخوان فكّ شترى زخمى كرد و اين نخستين خونى بود كه در اسلام ريخته شد. پس از اين واقعه بود كه رسول خدا و يارانش در خانه (ارقم ) پنهان شدند تا اين كه خداى متعال فرمود تا رسول خدا دعوت خويش را آشكار سازد.
علنى شدن دعوت
سه سال بعد از بعثت ، براى علنى شدن دعوت ، دو دستور آسمانى رسيد، بعضى گفته اند اين دو دستور نزديك به هم بوده ، امّا با توجه به ترتيب نزول سوره هاى قران ، يقين است كه مدتى ميان اين دو دستور فاصله بوده است .
انذار عشيره اءقربين
يعقوبى مى نويسد: خداى عزّوجل رسول خدا صلى الله عليه و آله را فرمان داد كه خويشان نزديكتر خود را بيم دهد، پس بر كوه (مروه) ايستاد و با صداى بلندقبايل مختلف را فراهم آورد و همه طوايف قريش نزد وى گرد آمدند، آنگاه در يكى از خانه هاى بنى هاشم آنان را مجتمع ساخت و سپس به استناد آيه شريفه : ( وانذر عشيرتك الاقربين ) ، آنان را بيم داد و به آنان اعلام كرد كه : خدا آنان را برترى داده و برگزيده و پيامبر خود را در ميانشان مبعوث كرده و او را فرموده است كه بيمشان دهد، اما پيش از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن بگويد، ابولهب او را به ساحرى نسبت داد و جمعيت متفرق شدند
روز ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گفت : اين مرد باسخنانى كه گفت و شنيدى جمعيت را متفرق ساخت و نشد كه با آنان سخن بگويم ، بارديگر آنان را نزد من فراهم ساز. (على ) عليه السلام با فراهم كردن مقدارى خوراكى آنان را جمع كرد همگى خوردند و آشاميدند، آنگاه رسول خدا به سخن آمد و گفت : اى فرزندان عبدالمطلب ، به خدا قسم هيچ جوان عربى رانمى شناسم كه بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، براى قوم خود آورده باشد،براستى كه من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداى مرا فرموده است كه شما رابه جانب او دعوت كنم . اى بنى عبدالمطلب ! خدا مرا به همه مردم عموما و بر شمابالخصوص مبعوث كرده و گفته است : ( وانذر عشيرتك الاقربين ) ، و من شمارا به دو كلمه اى كه بر زبان ، سبك و در ميزان سنگين است دعوت مى كنم ، به وسيله اين دو كلمه عرب و عجم را مالك مى شويد و امتها رام شما مى شوند و با اين دو كلمه واردبهشت مى شويد و با همين دو كلمه از دوزخ نجات مى يابيد: لا اله الا الله و گواهى برپيامبرى من .
آخرين دستور
با نزول آيه هاى : ( فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين .) (پس تو به صداى بلند آنچه ماءمورى به خلق برسان و از مشركان روى بگردان ، همانا تو را از شر تمسخر و استهزاءكنندگان مشرك (كه چند نفر از اشراف قريش بودند) محفوظ مى داريم ) در سوره حجر (آيات 94 و 95)،رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور يافت تا يكباره دعوت خويش را علنى و عمومى سازد و از آزار مشركان نهراسد و كارشان را به خدا واگذارد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به فرمان پروردگار دعوت خود را آشكار و علنى ساخت . و در (اءبطح ) به پا ايستاد و گفت : (منم رسول خدا، شما را به عبادت خداى يكتا و ترك عبادت بتهايى كه نه سود مى دهند و نه زيان مى رسانند و نه مى آفرينند و نه روزى مى دهند و نه زنده مى كنند و نه مى ميراننددعوت مى كنم ). بعضى روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازار (عكاظ) به پاخاست و گفت : (اى مردم !بگوييد: لا اله الّا اللّه تا رستگار و پيروز شويد. ناگهان مردى به دنبال او ديده شد كه مى گفت : اى مردم ! اين جوان برادرزاده من و بسيار دروغگوست ، پس از او برحذر باشيد. پرسيدند اين مرد كيست ؟ گفتند: اين مرد (ابولهب بن عبدالمطلّب )عموى اوست ولى رسول خدا بى پرده و بى آنكه از مانعى بهراسد، امر خويش را آشكار ساخت .