اتمام حجّت
صبح عاشورا، بُریر یکى از یاران امام به میدان رفته و رو در روى انبوه سپاه دشمن مى ایستد و بانگ برمى آورد:
واى بر شما اى کوفیان پیمان شکن ! آیا تمام نامه ها، درخواستها و پیمان هایى را که بسته بودید و خدا را نیز بر آن گواه گرفته بودید فراموش کردید؟ واى بر شماخائنان که خاندان پیمبرتان را دعوت کردید وقول مساعدت ، یارى و همکارى دادید، لیکن ، اینک که سوى شما آمده مى خواهید او را به ابن زیاد تسلیم کنید؟ واى بر شما که دنائت را به حدى رسانده اید که آب را هم به روى او و خانواده اش بستید.به خدا قسم ! با ذرّیه و فرزندان پیامبرتان ، پس ازوفاتش بد معامله و رفتارى کردید.
ضحّاک بن عبداللّه مشرقى از یاران امام علیه السّلام مى گوید :در شب عاشورا که امام حسین علیه السّلام و یارانش به دعا و نیایش مشغول بودند یک گروه از نیروهاى گشتى عمر سعد از نزدیکی هاى اردوى امام مى گذرد ومراقب است و حرکات و رفتار یاران امام را زیر نظر دارد. در همینحال شنید که امام حسین علیه السّلام ، این آیه قرآن را تلاوت مى فرمود:کافران نپندارند این مهلت و فرصتى که به آنان داده ایم براى شان خیر و نیکى است ، بلکه تابیشتر در منجلاب گناه فرو روند که بر آنان عذابى ذلّت آور است ، خداوند هرگز مؤمنین را به همین حال رها نمى کند تا آنکه با امتحانها و آزمایشها ناپاک را از پاک جدا ومتمایز کند
وقتى آزمون براى مؤ منان ، حتمى است ، آیا کافران و فاسقان از آن معافند؟... هرگز!
هر دو سپاه ، آماده پیکارند و حسین علیه السّلام به سپاه دشمن نزدیکتر مى شود، مى خواهد حتى از این فرصت هم استفاده کند و آیات خدا و سخنان حق را به گوش مردم برساند. او که زندگى خویش را بر سر فکر، ایده ، عقیده و جهان بینى خود نهاده است ،در سخن هم ، آنچه را که زندگیش و اعتقادش بر آن استوار است ، بیان مى کند و در میدان جنگ ، خطاب به عمر سعد که در بین شخصیتهاى کوفه و در مرکز ستاد دشمن ایستاده است، مى گوید:
ستایش خدایى را سزاست که دنیاراآفریدوآن راخانه زوال وناپایدارى قرار داد. دنیایى که با مردم ، هر روز به رنگى است و هرحال ، به شکلى . فریب خورده ، کسى است که دنیاى گذرا فریبش دهد و بدبخت آن کس است که دچارفتنه دنیا گردد.
اى مردم ! این دنیایى که طمع طمعکاران را در آنى بهم مى زند و امید هر کس را که بر دنیااعتماد کند مى بُرد، فریبتان ندهد.
مى بینم که بر کارى گرد آمده اید که در آن ، خدایتان را به خشم آورده اید. خدایمان خوب خدایى است ولى شما بد بندگانى هستید. زمانى به خدا وپیامبرش ایمان آوردید وبه حکمش گردن نهادید، اما اینک ، براى جنگ با خاندان و عترتش ، صف آرایى کرده و آهنگ کشتن و اسیر کردنشان را دارید.
این شیطانست که بر شما چیره گشته و عقل و هوش و اراده تان را از سرتان ربوده است وشما را از یاد خداى بزرگ ، غافل کرده است ، مرگ و هلاکت بر شما باد و بر آنچه که درپى آنید و به خاطر آن مى جنگید…
امام حسین علیه السّلام براى آن که حجت را تمام کرده باشد و جاى هیچگونه بهانه جویى و عذرتراشى و توجیه براى آنان نماند، پیش اردوى دشمن مى رود و پس از مقدارى دعا و نیایش به درگاه خدا، با صدایى رسا، رو به سپاه دشمن ، مى گوید:
اى مردم عراق ! سخنم را بشنوید و درکشتنم شتاب نکنید، تا طبق مسؤ ولیتم شما را هشدارو پندى دهم . اگر عذرم را از آمدن به سوى شما پذیرفته و سخنم را تصدیق کردید وانصاف به خرج دادید، سعادتمند مى شوید و راهى براى کشتنم نخواهید داشت وگرنه ،حتى لحظه اى هم مرا مهلت ندهید.
سرپرست من خدایى است که قرآن را فرستاده و او ولىّ و پشتیبان نیکان است .
سپس مى گوید:
اکنون بنگرید که من کیستم ؟ آنگاه وجدان خویش را به زیر تازیانه سرزنش بکشید وبنگرید، آیا کشتن من و هتک حرمتم برایتان شایسته است ؟!
مگر من پسر دختر پیامبر شما نیستم ؟!
مگر پدرم جانشین و پسر عموى پیامبر و اولین گرونده به او نیست ؟
مگر حمزه ، سالار شهیدان ، عموى پدرم نیست ؟
مگر جعفر طیار، عمویم نیست ؟
مگر این سخن پیامبر را نشنیده اید که درباره من و برادرم امام حسن علیه السّلام فرمود:این دو، سروران جوانان بهشتى هستند؟ در میان شما هستند کسانى که این گفتاررا از رسول خدا شنیده اند. آیا این کافى نیست که شما را از ریختن خونم بازدارد؟ اکنون از شرق تا غرب ، در روى زمین ، پسر دختر پیامبرى جز من وجود ندارد.
آیا از شما کسى را کشته ام یا مالى را تباه ساخته ام که به قصاص آن ، مى خواهید خون مرا بریزید؟!....
آنگاه چند نفر از بزرگان اردوى دشمن را صدا مى کند به نام و مى گوید:
مگر شما نبودید که برایم نامه نوشتید که : همه چیز آماده است و مردم ، همچون ارتشى آراسته و مهیّا، حاضر به فداکارى در رکاب تواند، هر چه زودتر بشتاب ؟!.
نه ، ما چنین نکرده ایم .
سبحان اللّه ! به خدا سوگند که شما چنین کرده اید!
آنگاه به حضرت مى گویند:
اگر بخواهى جانت سالم بماند و از این مهلکه به سلامت برهى و هیچ آسیبى به تونرسد، به حکومت و امر یزید گردن بنه ...
امام : ... نه به خدا! هرگز همچون ذلیلان ، با شما بیعت نخواهم کرد و دست شما را به عنوان سرسپردگى ، نخواهم فشرد و هرگز چون بردگان فرومایه ، شما را به رسمیت نخواهم شناخت و فرار نخواهم کرد. من از هر متکبّر و گردنکشى که به روز جزا ایمان ندارد، به خداى خویشتن و پروردگار شما پناه مى برم .
امام ، با نشان دادن قاطعیت و صراحت خویش ، موضع خود را در برابر تسلیم برده وار،در مقابل جائران تیره اندیش و مهاجمان آلت دست جبهه منافقین ، مشخص مى کند و بر همه روشن مى سازد که به خاطر حق خواهى و عدالت جویى تصمیم بر ادامه این راه گرفته است .
این اساس عقیده و جهان بینى و ایدئولوژى امام است که بارها از آن سخن گفته است .در آن وقت که در وسط راه ، خبر شهادت مجاهد بزرگى چونان مسلم بن عقیل را در کوفه شنید، براى تقویت روحیه افراد و نفرات سپاه خویش ، اشعارى راخواند بدین مضمون که :
اگر دنیا و زندگى ناپایدار آن ، ارزشى داشته باشد، سراى جاودانه خدا که پاداش مى دهد، برتر و گرامیتر است .
و اگر پیکرها براى مرگ ،ایجاد شده اند پس چه بهتر که در راه خدا،شخص ، کشته شمشیر گردد و اگر روزى ها معین شده
ست ، حرص و طمع براى چه ....
این فلسفه و جهان بینى عمیق امام و یارانش است ، ولى دشمنانش چه ؟ کفى روى آب .
آنان ، دلخوش اند، که هستند و اینان شادان ، که رستند. کافران در زندگى شان فقط وجود دارند و بودن برایشان همه چیز است ، ولى چگونه بودن به هیچوجه ، برایشان مطرح نیست و بزرگترین فاجعه براى انسانیت انسان و هولناکترین سقوط براى او از همینجا ریشه مى گیرد که لحظه اى نیندیشد که : باید چگونه باشد؟.
میدان غرق هیاهوست و از هر سویى صدایى برمى خیزد، حسین مى داند که تاریخ ، این صحنه را با تمام جزئیاتش ثبت خواهد کرد و سخنانش به یادگار خواهد ماند و خطبه هایش ، دستمایه تلاش و جهاد روندگان این راه خواهد گشت و على رغم توطئه ها و فریبهاو تلاشهاى مذبوحانه اى که براى خاموش ساختن فریاد کربلا و بریدن حلقوم گویای تاریخ و از یادها بردن نام حسین و کربلا از سوى همه جبهه هاى وابسته به زور و حامى اختناق و ائمه کفر و پیشوایان ضلال انجام مى گیرد، مکتب عاشورا به آموزشگاه بزرگ زندگى و الهام آزادگى و حق باورى و نبرد با ستم تبدیل خواهد شد. از این رو تا آنجا که در توان دارد، حماسه مى آفریند و به عاشورامعنا و محتوا مى دهد. و در نطق پر شور دیگرى که با فریادى همهمه ها را مى خواباند ومردم را دعوت به سکوت مى کند، پس از حمد و ستایش خداوند و سلام بر فرشتگان وپیامبران ، چنین مى گوید:
نابود باد جمعتان ! که به هنگام سرگردانى تان ، ما را به فریاد رسى خواندید وما شتابان و بى تاب به دادخواهى شما شتافتیم و اکنون ، همان شمشیرى که ما به دستتان دادیم به روى ما کشیدید و آتشى را که به جان دشمنانمان افروختیم بر ماافکندید.
آلت دست دشمن شدید تا بر سر دوست بکوبید، دشمنانى که نه عدالتى براى شما گستردند و نه آرمانى از شما برآوردند. و ما را رها کردید... وهمچون ملخ دریایى براى جنگ هجوم آوردید و چون پروانه گرد آمدید... مرگ و نابودى بر شما باد! اى کنیزپرستان و از حزب رانده شدگان و قرآن دورافکنان و حق پوشان وهواخواهان گناهان و پُف هاى شیطان و قانون شکنان ... شما میوه درخت پیمان شکن ىپدرانتان هستید.
ناپاک پلیدزاده ابن زیاد مرا میان دو چیز قرار داده : شمشیر کشیدن و جنگیدن و درپایان شهادت یا زندگى مذلت بار... اما ما هرگز تن به ذلت نمى دهیم ، ذلت از مابه دور است و خدا و پیامبر و پاکزادان و آزادمردان این را بر ما روا نمى شمرند. ما هرگزاطاعت از ناکسان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح نمى دهیم ....