رزم حرّ
روز عاشوراست .
در نخستین لحظاتى که خورشید به کربلا مى نگرد و دشت را زیر نگاه خویش دارد، دراردوگاه دشمن ، آمادگى براى حمله به چشم مى خورد، منتظر فرمان حمله اند، گاه گاهىدر میدان ، جولانى مى دهند و گرد و غبارى برمى انگیزند تا با ایجاد رعب و وحشت ، درروحیه حسین و یارانش ، تزلزل ایجاد کنند.
در همین اثنا، وجدانى بیدار مى شود و ابرهاى تیره ، از آسمان اندیشه یک فرمانده کنارمى رود و تولدى دیگر محقق مى شود و آن ، وجدان بیدار حرّ ریاحى است .
حرّ که در اردوگاه دشمن است و فرماندهى یک واحد هزار نفرى از سپاه کوفه را به عهده دارد، درگیر کارزار سختى است و نبردى پرشور در درونش برپاست . میدان این نبرد دشوار و مردافکن ، در درون اوست .
از یک سو حسین را مى شناسد و راه و هدفش را و بر حق بودنش را و از سوى دیگر،عمق فاجعه اى را که مى خواهد به وجود آید، لمس مى کند و زشتى دست آلودن به خون پاک حسین و یارانش را باور دارد و در دل ، تنفرى شدید از ابن زیاد و یزید و کارهاشان. کوششى پیگیر دارد که بر جاذبه هاى دروغین و در عین حال نیرومند زندگى غالب آید و گام در راهى بگذارد که فرجام آن ، بهشت برین است . از سوى دیگر هم ، ریاست و مقام و زر و زندگى تجملاتى ، سخت در منگنه ،قرارش داده است و در تنگناى انتخاب است .
دو جاذبه نیرومند در صحنه است ، همچون دو قطب متضاد مثبت و منفى . و در این میان ، حرّیک نوسان است ، یک تردید است و یک عقربه سرگردان .
به یاد سخن آموزگار قرآن خود مى افتد که سالها پیش در گوش حرّ خوانده بود:هرگاه بین دو کار، مردّد شدى و تشخیص حق بر تو دشوار گشت و وسیله اى براى سنجش آن نداشتى ، ببین ، هر کدام از آن دو به تو سود مادى نمى رساند، حق همانست…
و حرّ مى بیند که در سپاه یزید، سخن از وعده هاى زر و سیم و ریاست و حکومت است وتشویقها براى کشاندن مردم به سوى خود و نشان دادن چشم اندازهاى زیبا و آینده هاى درخشان و... اما از سوى حسین ، هیچ یک از اینگونه نویدها داده نمى شود و سود دنیایى هم در کار نیست و سخن از کشته شدن است و آماج تیر و شمشیر قرار گرفتن .
این شناخت ، فِلِشى بود که حرّ را به سوى جبهه حسین راه مى نمود.
حرّ، تصمیم مى گیرد که به گروه هواداران حسین بپیوندد و در کنار اصحاب انقلابى و آزاده حسین ، که هر کدام سمبل افتخار و شرف اند، قرار گیرد و از مرز پوچى وهیچى گذشته ، به حقیقت بپیوندد. این تصمیمى نیست که یک مرتبه در ذهن حرّجرقه اى بزند و از نظر روانى ، تصمیمى خلق الساعه باشد بلکه زمینه این آهنگ ،از سالها پیش در وجود و نهادش نهفته است ،
حرّ به اجبار و اکراه ، وادار به بیعت بایزید شده است و از اینکه از طرف او بر منصبى گماشته شده است ، احساس نگرانى وناراحتى مى کند و همواره ، شکنجه وجدان درونى خویش را مى چشد.
تصمیم حرّ براى گسستن از یزید و پیوستن به حسین علیه السّلام گرچه در ظاهر یک تصمیم ناگهانى به نظر مى رسد، اما سالها همچون نهالى در خاطر حرّ، جوانه زده ورشد کرده است و اینک چونان درختى تنومند، بارور گشته است و میوه اش حرّیت است وحرّ را حرّ و آزاد مى کند.
حرّ، در دل مى خواهد که به جبهه حسین علیه السّلام که جبهه حق وعدل و حیات و جهاد و جاودانگى است ، بپیوندد و آمدن شمر به کربلا، با فرمان قاطع براى جنگ با حسین و کشتن این بزرگ مرد، که در زمان سکوت مرگبار مردمى که درمقابل حاکمیّت ظلم ، تنها به فکر شهوت و شهرت و آب و نان خویشند، قامت اعتراض برافراشته است و بر مظاهر فریبا و ناپایدار و گذراى زندگى این سرا، پشت پا زده است ، آخرین قطره ایست که پیمانه تحملش را لبریز مى سازد، مى بیند که پس از اندک مدّتى ، پیکار جدّى که او از ابتدا چنین گمانى به آن نداشته آغاز مى شود و به ناچارباید در صف قاتلین امام ، بجنگد و با این درگیرى و دست آلودن به خون پاکان ،بدنامى را در این دنیا و دوزخ را در آن دنیا، براى خویشتن برگزیند.
حرّ، در آستانه این تولد مجدد و در اندیشه انتخاب راهى است که مى بایست تنهابپیماید.
طوفانى مهاجم و موجى خروشان و خشمگین ، در درونش برپاست و یک لحظه آرام ندارد. اینحالت ، در هرکس که بر سر یک دو راهى حسّاس قرار گیرد و در آستانه یک انتخاب بزرگ و سرنوشت ساز و بنیادى باشد، وجود دارد.
و اینجاست که اختیار و اراده که امانت عظیم خداوند نزد انسانهاست ، در برگزیدن راه و بیراهه ، ایفاى نقش مى کند و سرنوشت انسان را رقم مى زند.
حرّ، در اندیشه این پیوستن به صف حسین است و مى لرزد. یکى از هم قبیله هاى آشنایش ، مى پندارد که حرّ از جنگیدن بیمناک است ، مى گوید: اى حرّ! من تو را ترسونمى دانستم ، شجاعت و بى باکى و دلاورى تو، میان عرب ، ضرب المثل است . اگر از من درباره شجاعترین رزمندگان بپرسند، هرگز از نام تو نمى گذرم، اکنون چگونه از این گروه اندک شصت هفتاد نفرى که در محاصره کامل ما هستند، بیم دارى ؟
از خدا بیم دارم .
براى چه از خدا؟
چون مى خواهند مردى مظلوم را به قتل برسانند و به ناحق ، خون پاکى را بر زمین بریزند و فریاد شورانگیز حسین را خاموش سازند.
حسین مظلوم نیست ، بلکه ظالم است چون بر خلیفه شوریده و قصد اخلالگرى و ایجادناامنى دارد تا آتش جنگ داخلى را بین مسلمانان شعله ور سازد.
این وضع ، صلح و آرامش هست ولى براى یزید وعمال جیره خوار او و وابستگان به دستگاهش ...
اکنون چه قصد دارى ؟
حرّ، با صلابتى آهنین پاسخ مى دهد:
مى خواهم از دو راهى بهشت و دوزخ ، راه بهشت را برگزیده و به حسین ملحق شوم ،اگرچه قطعه قطعه شوم و مرا در آتش بسوزانند؛ چون مرا بر آتش دوزخ ، شکیبایى نیست ....
اگر سپاه کوفه و نیز افسران ارتش و فرماندهان سپاه ، کمترین بویى ببرند که حرّدر سر، هواى دیگرى دارد، او را به عنوان خیانت و جاسوسى ، اعدام خواهند کرد، یااو را نزد یزید خواهند فرستاد.
..سرانجام ، در مقابل چشمهاى مبهوت و نگران هزاران سرباز نهیبى به اسب خویش مى زند و خود و پسرش به اردوى حسین مى پیوندند. حرّ اینک در برابر خیمه هاى اردوگاه حسین است . با این تغییر جهت و پیوستن به جبهه حرّیت و آزادى ، توبه کرده است ، چه ، او توبه را فقط استغفار زبانى نمى داند، بلکه بازگشت ازباطل به حق و پشیمانى از گذشته و تدارک و جبران زیانهایى که به بار آورده است ،در نظر او از مفهوم سازنده توبه ، جدا نیست .
فرزند پیغمبر! جانم فداى تو باد! من همان کسم که راه را بر تو گرفتم و بردل خاندانت ترس ریختم ، اینک ، آگاهانه و از روى شناخت به سویت آمده ام و مى خواهم که با فدا کردن جان در رکاب تو و در راه آرمان و هدف مقدس تو، توبه کنم ، آیا توبه ام پذیرفته است ؟.
حرّ، چند لحظه میان یاءس و امید است و پس از گذشتن این لحظه ها که در نظرش بسى طولانى مى نمود، مى شنود:
آرى اى حرّ! خداوند توبه ات را پذیراست .
حرّ آهنگ حرکت مى کند...
از اسب فرود آى و دمى بیاساى و ساعتى استراحت کن .
پاسخ مى دهد:
پیش روى تو، سواره باشم بهتر است تا آنکه پیاده . سوار بر اسب با اینان پیکار مى کنم و سرانجام هم بر زمین فرود خواهم آمد.
امام :
هرچه مى خواهى بکن که آزادى .
حرّ، بدون آنکه از اسب فرود آید، براى قبول شدن توبه اش ، به میدان مى رود. در راه به انتخاب بزرگى که کرده و خود را از هیچ تا همه رسانده است ، مى اندیشد.به یاد مى آورد لحظه اى را که از کوفه خارج مى شد تا به سوى حسین آید و به فرمان امیرکوفه راه را بر او بگیرد و مانع از ادامه پیشروى شود، از پشت سرندایى شنید که
بر بهشت جاودان بشارتت باد اى حرّ!.
به پشت سر نگاه کرد تا صاحب صدا را بشناسد و... کسى را ندید، با خود گفت :
من به سوى جنگ و درگیرى با حسین و بستن راه بر او مى روم این بشارت به بهشت ،چه معنایى تواند داشت ؟ ....
و اینک مى بیند که آن سروش غیبى که آنگاه ، به بهشت مژده اش مى داد درست بوده است واو در راه تحقق آن بشارت است و تا رسیدن به آن هدف ، بیش از چند گامى فاصله ندارد.
در مقابل ارتش و سپاه دشمن مى ایستد، لشکریانى که تا چند لحظه پیش تر، خود،فرماندهى گروه هزار نفرى آنان را به عهده داشت و سربازان مطیع فرمانش بودند، دراین حال ، حرّ چه احساسى دارد؟ و نیز، سپاه کوفه که فرمانده خود را پیوسته به اردوى حسین علیه السّلام مى بینند که اینک براى نبرد با آنان قدم در رزمگاه مى نهد، چه احساسى دارند؟ به سختى مى توان این را ترسیم و تصویر و حتى تصور کرد. اوتولدى تازه یافته و چهره تازه اى به خود گرفته است و مى خواهد خود را در این چهره نوین ، به همه نشان دهد و آنچه را که شده است ، در معرض لمس و درک و دیدِ همگان دوست و دشمن قرار دهد و اعلام کند که حرّ است و آزاد.
رو در روى سپاه کوفه مى ایستد و مى گوید:
اى کوفیان ! ننگ و نفرین بر شما و مادرانتان ! این بنده شایسته خدا را دعوت نمودید وآنگاه که به سوى شما آمد، پیمانها را از یاد بردید و محاصره اش کردید و سرزمین پهناور خدا را بر او تنگ ساختید که خود و خاندانش جایگاه امنى نداشته باشند و اینک دردست شما همچون اسیران ، گرفتار است و از نوشیدن آب فرات که حتى حیوانات این صحرا آزادانه از آن مى نوشند محرومش ساختید، چه بدرفتارى داشتید با ذریّه پیامبر!خداى ، در قیامت سیرابتان نکند....
سپاه کوفه شنیدن این سخنان را که همچون تازیانه بر روحشان مى نشیند و عذابشان مى کند، تاب نمى آورند، با پستى و دنائت تمام ، به سویش باران تیر مى بارند.
و حرّ در حال حمله ، این حماسه را بر زبان فریاد مى کند:
من ، حرّ و زاده حرّم ، دلاور و شجاعم ، نه ترسى دارم تا پا به فرار گذارم و نه هراسى از شمشیرهاتان ، مى ایستم و به خداى سوگند! تا نکشم کشته نمى شوم و پیش مى روم و باز نمى گردم ، ضربتى مى زنم که دو نیمتان کند و هرگز از نبرد با شما این سپاه پست و فرومایه دست برنخواهم داشت ....
شمشیرى برهنه که برق مى زند و از آن مرگ مى بارد، در دست اوست ، به همراهى زهیر دیگرى از یاران امام نبردى پرشور و دلیرانه مى کند و گروهى از نفرات دشمن را به هلاکت مى رساند.
پیاده نظام سپاه کوفه ، از هر سو بر او مى تازند و او در این نبرد، بر زمین مى افتد، پیکرش را به سوى اردوگاه امام مى آورند. حسین به بالین او مى آید و در حالى که حرّ، رمقى در تن دارد، امام چهره او را مى نوازد و پاک مى کند و در همین دم مى فرماید:
تو همانگونه که مادرت ، تو را حرّ نامیده است ، حرّ و آزادى ، تو حرّى ، هم در این سرا و هم در سراى آخرت .