انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 156 تا 165 آل عمران

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آيات 156تا 158

ياءيها الذين اءمنوا لا تكونوا كالذين كفروا و قالوا لاخونهم اءذا ضربوا فى الا رض اءو كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل الله ذلك حسرة فى قلوبهم و الله يحى و يميت و الله بما تعملون بصير (156) و لئن قتلتم فى سبيل الله اءو متم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون (157) و لئن متم اءو قتلتم لالى الله تحشرون (158)

ترجمه :

156 - اى كسانيكه ايمان آورده ايد شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشانبه مسافرتى مى روند، يا در جنگ شركت مى كنند (و از دنيا مى روند و يا كشته مىشوند) مى گويند:
(اگر آنها نزد ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند!) (شما اينگونه سخنان نگوئيد) تا خدا اين حسرت را بردل آنها( كافران ) بگذارد و خداوند، زنده مى كند و مى ميراند؛ (و حيات و مرگ بدست اوست؛) و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست .
157 - (تازه ) اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد (زيان نكرده ايد؛ زيرا) آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه آنها (در طول عمر خود) جمع آورى مى كنند، بهتر است !
158 - و اگر بميريد، و يا كشته شويد، به سوى خدا محشور مى شويد. (بنابراين ، فانى نمى شويد كه از فنا، وحشت داشته باشيد.)

تفسير :
بهره بردارى منافقان
حادثه احد از دو نظر براى مسلمانان فوق العاده اهميت داشت : نخست
اينكه آئينه تمام نمائى بود كه مى توانست چهره واقعى مسلمانان آن زمان را منعكس سازد، و آنها را وادار به اصلاح وضع خود و بر طرف ساختن نقاط ضعف بنمايد و به همين جهت قرآن فوق العاده روى آن تكيه كرده ، و در آيات بسيارى كه در گذشته خوانديم و در آينده نيز خواهيم خواند از آن استفاده تربيتى مى كند.
از سوى ديگر اين حادثه زمينه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت و به همين دليل آيات زيادى براى خنثى كردن اين سمپاشى ها نازل گرديد كه آيات فوق از آنهاست .
اين آيات به منظور در هم كوبيدن فعاليتهاى تخريبى منافقان و هشدار به مسلمانان ، نخست به افراد با ايمان خطاب كرده و مى گويد:
( اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان به مسافرتى مى روند و يا در صف مجاهدان قرار مى گيرند و كشته مى شوند مى گويند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند) (يا ايهاالذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفرو و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا).
گرچه آنها اين سخنان را در لباس دلسوزى ايراد مى كنند اما نظرى جز مسموم ساختن روحيه شما ندارند و نبايد شما تحت تاثير اين سخنان مسموم قرار گيريد و چنين جمله هائى بر زبان آريد.
اگر شما مؤ منان تحت تاثير سخنان گمراه كننده آنان قرار گيريد و همان حرفها را تكرار كنيد طبعا روحيه شما ضعيف گشته و از رفتن به ميدان جهاد و سفر در راه خدا خوددارى خواهيد كرد و آنها به هدف خود نائل مى شوند، ولى شما اين كار را نكنيد و با روحيه قوى به ميدان جهاد برويد.
(تا اين حسرت بر دل منافقان براى هميشه بماند). (ليجعل الله ذلك حسرة فى قلوبهم ).
سپس قرآن به سمپاشى آنها سه پاسـخ منطقى مى دهد:
1 -
(مرگ و حيات در هر حال بدست خدا است (و مسافرت و يا حضور در ميدان جنگ نمى تواند مسير قطعى آن را تغيير دهد) و خدا از همه اعمال بندگان با خبر است . (و الله يحيى و يميت و الله بما تعملون بصير).
2 -
(تازه اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد (و به گمان منافقان مرگى زودرس دامن شما را بگيرد چيزى از دست نداده ايد) زيرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى كه شما يا منافقان با ادامه حيات براى خود جمع آورى مى كنيد بالاتر است ) (و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون ).
اصولا نبايد اين دو را با هم مقايسه كرد ولى در برابر افكار پستى كه ؛ چند روز زندگى و ثروت اندوزى را بر افتخار جهاد و شهادت مقدم مى داشتند راهى جز اين نبود كه بگويد: آنچه را شما از طريق شهادت يا مردن در راه خدا بدست مى آوريد بهتر است از آنچه كافران از راه زندگى نكبت بار و آميخته با شهوات و دنياپرستى خويش جمع آورى مى كنند.
3 - از همه گذشته مرگ به معنى فنا و نابودى نيست كه اين قدر از آن وحشت داريد بلكه دريچه اى است به سوى زندگانى ديگرى در سطحى بسيار وسيعتر و آميخته با ابديت چنانكه قرآن مى گويد:
(اگر بميريد و يا كشته شويد به سوى خدا باز مى گرديد) (و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون )
قابل توجه اينكه در آيات فوق مردن در مسافرت در رديف شهادت در راه خدا ذكر شده است زيرا منظور از آن مسافرتهائى بوده كه در راه خدا و براى خدا انجام مى دادند، مانند سفر به سوى ميدان جنگ و يا سفرهاى تبليغى و مانند آن و
چون مسافرت در آن زمان آميخته با مشكلات و خطرات و بيماريهاى فراوان بوده لذا مرگ و مير در آن گاهى كمتر از مرگ و مير در ميدان جنگ نبود.
و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از مسافرت در اينجا مسافرتهاى تجارتى است بسيار از معنى آيه دور است ، زيرا كافران هرگز از چنين چيزى تاسف نمى خوردند بلكه اين خود راه جمع آورى اموال بود، بعلاوه اين موضوع تاءثيرى در تضعيف روحيه مسلمانان بعد از جنگ احد نداشت و نيز عدم هماهنگى مسلمانان با كفار در اين مورد حسرتى براى آنها ايجاد نمى كرد، بنابراين ظاهرا منظور، مردن در اثناء سفر به سوى ميدان جهاد و يا ساير برنامه هاى اسلامى بوده است .

آيات 159 و 160

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الا مر فإ ذا عزمت فتوكل على الله اءن الله يحب المتوكلين (159) اءن ينصركم الله فلا غالب لكم و اءن يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده و على الله فليتوكل المؤ منون (160)

ترجمه :

159 - به (بركت ) رحمت الهى ، در برابر آنها ( مردم ) نرم (و مهربان شدى )! و اگرخشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنهاآمرزش بطلب ! و در كارها، با آنها مشورت كن ! اما هنگامى كه تصميم گرفتى ، (قاطعباش ! و) بر خدا توكل كن ! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.
160 - اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد! و اگر دست از يارى شما بردارد! كيست كه بعد از او، شما را يارى كند؟! و مؤ منان تنها بر خداوند بايد توكل كنند!

تفسير :
فرمان عفو عمومى
گرچه در اين آيه يك سلسله دستورهاى كلى به پيامبر صلى اللّه عليه و آله داده شده و از نظر محتوى مشتمل بر برنامه هاى كلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه
(احد) است زيرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد كسانى كه از فرار كرده بودند، اطراف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش كردند.
خداوند در اين آيه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله دستور عفو عمومى آنها را صادر كرد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله با آغوش باز، خطاكاران توبه كار را پذيرفت .
در آيه فوق ، نخست اشاره به يكى از مزاياى فوق العاده اخلاقى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله شده و مى فرمايد:
(در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى كه اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند) (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا انفضوا من حولك ).
(فظ) در لغت به معنى كسى است كه سخنانش تند و خشن است ، و (غليظ القلب ) به كسى مى گويند كه سنگدل مى باشد و عملا انعطاف و محبتى نشان نمى دهد بنابراين ، اين دو كلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما يكى غالبا در مورد خشونت در سخن و ديگرى در مورد خشونت در عمل به كار مى رود و به اين ترتيب خداوند اشاره به نرمش كامل پيامبر صلى اللّه عليه و آله و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهكار مى كند.
سپس دستور مى دهد كه :
(از تقصير آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش كن ) (فاعف عنهم و استغفر لهم )
يعنى نسبت به بى وفائى هائى كه با تو كردند و مصائبى كه در اين جنگ براى تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى كنم ، و در مورد مخالفت هائى كه نسبت به فرمان من كردند، تو شفيع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب !
به عبارت ديگر آنچه مربوط به حق تو است عفو كن و آنچه مربوط بحق من است من مى بخشم پيامبر صلى اللّه عليه و آله به فرمان خدا عمل كرد و آنها را بطور عموم مشمول عفو خود ساخت .
روشن است كه اينجا يكى از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پيامبر صلى اللّه عليه و آله غير از اين مى كرد زمينه براى پراكندگى مردم كاملا فراهم بود، مردمى كه گرفتار آن شكست فاحش شده بودند و آن همه كشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اينها خودشان محسوب مى شدند) چنين مردمى نياز شديد به
محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه اين جراحات ، التيام پذيرد و آماده براى حوادث آينده شوند.
موضوع مهم ديگر اينكه آيه فوق به يكى از صفات مهم كه در هر رهبرى لازم است شده و آن ، مساءله گذشت ، و نرمش و انعطاف ، در برابر كسانى است كه تخلفى از آنها سرزده و بعدا پشيمان شده اند، بديهى است شخصى كه در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن و تندخو و غير قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد بزودى در برنامه هاى خود مواجه با شكست خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مى شوند و از وظيفه رهبرى باز مى ماند و بهمين دليل على (عليه السلام ) در يكى از كلمات قصار خود مى فرمايد:
(آلة الرياسة سعة الصدر؛ وسيله رهبرى گشادگى سينه است ).
بعد از فرمان عفو عمومى ، براى زنده كردن شخصيت آنها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور مى دهد كه :
(در كارها با آنها مشورت كن و راءى و نظر آنها را بخواه ) ( و شاورهم فى الامر).
اين دستور بخاطر آن است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله همانطور كه اشاره كرديم قبل از آغاز جنگ
(احد) در چگونگى مواجهه با دشمن با ياران خود مشورت كرد و نظر اكثريت بر اين شد كه اردوگاه ، دامنه احد باشد و ديديم كه اين نظر، محصول رضايت بخشى نداشت . در اينجا اين فكر به نظر بسيارى مى رسيد كه در آينده پيامبر صلى اللّه عليه و آله نبايد با كسى مشورت كند. قرآن به اين طرز تفكر پاسـخ مى گويد و دستور مى دهد كه باز هم با آنها مشورت كن هر چند نتيجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد زيرا از نظر كلى كه بررسى كنيم منافع آن روى هم رفته بمراتب بيش از زيانهاى آن است و اثرى كه در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصيت آنها وجود دارد از همه اينها بالاتر است .
اكنون ببينيم پيامبر صلى اللّه عليه و آله در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى كرد. گرچه
كلمه
(الامر) در (شاورهم فى الامر) مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود ولى مسلم است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله هرگز در احكام الهى با مردم مشورت نمى كرد بلكه در آنها صرفا تابع وحى بود.
بنابراين مورد مشورت ، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود و بعبارت ديگر پيامبر صلى اللّه عليه و آله در قانونگزارى ، هيچ وقت مشورت نمى كرد و تنها در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست و لذا گاهى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيشنهادى را طرح مى كرد مسلمانان نخست سوال مى كردند كه آيا اين يك حكم الهى است ؟ و يك قانون است كه قابل اظهار نظر نباشد و يا مربوط به چگونگى تطبيق قوانين مى باشد اگر از قبيل دوم بود اظهار نظر مى كردند و اگر از قبيل اول بود تسليم مى شدند.
چنانكه در جنگ بدر لشكر اسلام طبق فرمان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند يكى از ياران بنام
(حباب بن منذر) عرض كرد: اى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اين محلى را كه براى لشگرگاه انتخاب كرده ايد طبق فرمان خدا است كه تغيير آن جايز نباشد و يا صلاحديد خود شما مى باشد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: فرمان خاصى در آن نيست ، عرض كرد: اينجا به اين دليل و آن دليل جاى مناسبى براى اردوگاه نيست دستور دهيد لشكر از اين محل حركت كند و در نزديكى آب براى خود محلى انتخاب نمايد پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نظر او را پسنديد و مطابق راءى او عمل كرد.
اهميت مشاوره در اسلام
موضوع مشاوره در اسلام با اهميت خاصى تلقى شده ، پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله با اين
كه قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فكر نيرومندى داشت كه نيازى به مشاوره نداشت براى اينكه از يكسو مسلمانان را به اهميت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند، و از سوى ديگر، نيروى فكر و انديشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومى مسلمانان كه جنبه اجراى قوانين الهى داشت (نه قانونگزارى ) جلسه مشاوره تشكيل مى داد، و مخصوصا براى راءى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا كه گاهى از راءى خود براى احترام آنها، صرفنظر مى نمود چنانكه نمونه آنرا در جنگ
(احد) مشاهده كرديم و مى توان گفت : يكى از عوامل موفقيت پيامبر صلى اللّه عليه و آله در پيشبرد اهداف اسلامى همين موضوع بود.
اصولا مردمى كه كارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح انديشى يكديگر انجام مى دهند و صاحبنظران آنها به مشورت مى نشينند، كمتر گرفتار لغزش مى شوند.
به عكس افرادى كه : گرفتار استبداد راءى هستند و خود را بى نياز از افكار ديگران مى دانند - هر چند از نظر فكرى فوق العاده باشند - غالبا گرفتار اشتباهات خطرناك و دردناكى مى شوند.
از اين گذشته استبداد راءى ، شخصيت را در توده مردم مى كشد و افكار را متوقف مى سازد، و استعدادهاى آماده را نابود مى كند، و به اين ترتيب بزرگترين سرمايه هاى انسانى يك ملت از دست مى رود.
به علاوه كسى كه در انجام كارهاى خود با ديگران مشورت مى كند، اگر مواجه با پيروزى شود كمتر مورد حسد واقع مى گردد، زيرا ديگران پيروزى وى را از خودشان مى دانند و معمولا انسان نسبت به كارى كه خودش انجام داده حسد نمى ورزد و اگر احيانا مواجه با شكست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است ، زيرا كسى به نتيجه كار خودش اعتراض نمى كند، نه تنها اعتراض نخواهد كرد بلكه دلسوزى و غمخوارى نيز مى كند.
يكى ديگر از فوائد مشورت اين است كه انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درك خواهد كرد و اين شناسائى راه را براى پيروزى او هموار مى كند و شايد مشورتهاى پيامبر صلى اللّه عليه و آله با آن قدرت فكرى و فوقالعاده اى كه در حضرتش وجود داشت ، بخاطر مجموع اين جهات بوده است .
در اخبار اسلامى تاءكيد زيادى روى مشاوره شده است : در حديثى از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:
(ما شقى عبد قط بمشورة و لا سعد باستغناء راءى ؛ هيچ كس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد راءى ، خوشبخت نشده است ).
در سخنان على (عليه السلام ) مى خوانيم :
(من استبد براءيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولهم ؛ كسى كه استبداد به راى داشته باشد هلاك مى شود و كسى كه با افراد بزرگ مشورت كند در عقل آنها شريك شده است ).
و نيز از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:
(اذا كان امرائكم خياركم و اغنيائكم سمحائكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها و اذا كان امرائكم شراركم و اغنيائكم بخلائكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها؛ هنگامى كه زمامداران شما، نيكان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و كارهايتان به مشورت انجام گيرد، در اين موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (يعنى شايسته حيات و زندگى هستيد) ولى اگر زمامدارانتان ، بدان ، و ثروتمندان ، افراد بخيل باشند و در كارها مشورت نكنيد در اين صورت ، زير زمين از روى آن براى شما بهتر است ).
با چه اشخاصى مشورت كنيم ؟
مسلم است كه هر كس نمى تواند طرف مشورت قرار گيرد، زيرا گاه آنها نقاط ضعفى دارند كه مشورت با آنها مايه بدبختى و عقب افتادگى است چنانكه على (عليه السلام ) مى فرمايد: با سه طايفه مشورت نكن :
1 -
(لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر؛ با افراد بخيل مشورت نكن زيرا ترا از بخشش و كمك به ديگران باز مى دارند و از فقر مى ترسانند).
2 -
(و لا جبانا يضعفك عن الامور؛ همچنين با افراد ترسو مشورت نكن زيرا آنها ترا از انجام كارهاى مهم باز مى دارند).
3 -
(و لا حريصا يزين لك الشره بالجور؛ و نيز با افراد حريص مشورت نكن كه آنها براى جمع آورى ثروت و يا كسب و مقام ، ستمگرى را در نظر تو جلوه مى دهند).
وظيفه مشاور
همانطور كه در اسلام دستور مؤ كد درباره مشورت كردن داده شده به افرادى كه مورد مشورت قرار مى گيرند نيز تاكيد شده كه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكنند و خيانت در مشورت ، يكى از گناهان بزرگ محسوب مى شود، حتى اين حكم درباره غير مسلمانان نيز ثابت است ، يعنى اگر انسان ، پيشنهاد مشورت را از غير مسلمانى بپذيرد، حق ندارد در مشورت ، نسبت به او خيانت كند و غير از آنچه تشخيص مى دهد به او اظهار نمايد.
در رساله حقوق كه از امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل شده ، مى فرمايد:

(و حق المستشيران علمت له راءيا اشرت عليه و ان لم تعلم ارشدته الى من يعلم و حق المشير عليك ان لا تتهمه فيما لا يوافقك من راءيه ؛ حق كسى كه از تو مشورت مى خواهد اين است كه اگر عقيده و نظرى دارى در اختيار او بگذارى و اگر درباره آن كار، چيزى نمى دانى ، او را به كسى راهنمائى كنى كه مى داند و اما حق كسى كه مشاور تو است اين است كه در آنچه با تو موافق نيست او را متهم نسازى ).
شوراى عمر
جمعى از مفسران و دانشمندان اهل تسنن هنگامى كه به آيه فوق رسيده اند اشاره به شوراى شش نفرى عمر، براى انتخاب خليفه سوم كرده و ضمن بيانات مشروحى آنرا منطبق بر آيه فوق و روايات مشورت دانسته اند.
گرچه تشريح كامل اين بحث در عهده كتب عقائد است ولى در اينجا لازم است بطور فشرده بچند نكته اشاره شود:
اولا: انتخاب امام و جانشين پيامبر صلى اللّه عليه و آله تنها بايد از طرف پروردگار باشد زيرا او همانند پيامبر صلى اللّه عليه و آله بايد واجد صفاتى همچون عصمت و مانند آن باشد كه تشخيص آن تنها بدست خدا است ، و به عبارت ديگر همانطور كه نمى توان پيامبر را با مشورت تعيين كرد، انتخاب امام هم با مشورت ممكن نيست .
ثانيا: شوراى شش نفرى مزبور، هرگز منطبق بر موازين مشورت نبود، زيرا اگر منظور، مشورت با عموم مسلمانان بوده ، منحصر به اين شش نفر نبودند و افراد پر مايه اى همچون سلمان كه مشاور شخص پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود و ابوذر و مقداد و ابن عباس و مانند آنها از دايره اين مشورت بيرون بودند، بنابراين ، منحصر ساختن مشاوران به آن شش نفر به يك دسته بندى سياسى شبيه تر است از يك هيئت مشورتى ، و اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا راءى آنها مورد قبول ديگران واقع شود، باز درست نبوده است زيرا شخصيتهائى مانند سعد بن عباده كه رئيس مطلق طايفه انصار بود و ابو ذر غفارى كه شخصيت بزرگ طايفه بنى غفار بود و مانند آنها از اين مشورت بر كنار شده بودند.
ثالثا: مى دانيم براى اين مشورت شرائط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مخالفان تهديد به مرگ شده بودند در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود ندارد.
سپس قرآن در ادامه مى افزايد:
(به هنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشى ). (فاذا عزمت فتوكل على الله )
همان اندازه كه به هنگام مشورت بايد، نرمش و انعطاف بخرج داد، در موقع اتخاذ تصميم نهائى بايد قاطع بود، بنابراين پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتيجه مشورت ، بايد هرگونه ترديد و دودلى و آراء پراكنده را كنار زد و با قاطعيت تصميم گرفت و اين همان چيزى است كه در آيه فوق از آن تعبير به عزم شده است و آن تصميم قاطع مى باشد.
قابل توجه اينكه در جمله بالا مساءله مشاوره بصورت جمع ذكر شده (و شاورهم ) ولى تصميم نهائى تنها به عهده پيامبر صلى اللّه عليه و آله و بصورت مفرد ذكر شده (عزمت ).
اين اختلاف تعبير، اشاره بيك نكته مهم مى كند و آن اينكه : بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى ، بايد بصورت دسته جمعى انجام گيرد، اما هنگامى كه طرحى تصويب شد بايد براى اجراى آن ، اراده واحدى بكار افتد. در غير اين صورت هرج و مرج پديد خواهد آمد، زيرا اگر اجراى يك برنامه بوسيله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از يك سرپرست صورت گيرد، قطعا مواجه
با اختلاف و شكست خواهد شد و به همين جهت در دنياى امروز نيز مشورت را بصورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را بدست دولتهائى مى سپارند كه تشكيلات آنها زير نظر يك نفر اداره مى شود.
موضوع مهم ديگر اينكه جمله فوق مى گويد:
(به هنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشيد) يعنى در عين فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى ، استمداد از قدرت بى پايان پروردگار را فراموش مكن .
البته معناى توكل اين نيست كه انسان از وسائل و اسباب پيروزى كه خداوند در جهان ماده در اختيار او گذاشته است ، صرفنظر كند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده است كه هنگامى كه يك نفر عرب ، پاى شتر خود را نبسته بود و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و اين كار را نشانه توكل بر خدا مى دانست به او فرمود:
(اعقلها و توكل ؛ يعنى پايش را ببند و سپس توكل كن .
بلكه منظور اين است كه انسان در چهار ديوار عالم ماده ، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمايت و لطف پروردگار بدوزد، اين توجه مخصوص ، آرامش و اطمينان و نيروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد كه در مواجهه با مشكلات اثر عظيمى خواهد داشت شرح بيشتر درباره مساءله توكل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبيعت را بخواست خدا در ذيل آيه
(و من يتق الله يجعل له مخرجا) (سوره طلاق آيه 3 خواهيد خواند.
در پايان آيه بعد دستور مى دهد كه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند زيرا
(خداوند متوكلان را دوست دارد) (ان الله يحب المتوكلين ).
و ضمن از اين آيه استفاده مى شود كه توكل بايد حتما بعد از مشورت و استفاده از همه امكاناتى كه انسان در اختيار دارد قرار گيرد.
نتيجه توكل
در اين آيه كه مكمل آيه گذشته است ، نكته توكل بر خداوند بيان شده است و آن اينكه : قدرت او بالاترين قدرتهاست ، به حمايت هر كس اقدام كند هيچ كس نمى تواند بر او پيروز گردد، همانطور كه اگر حمايت خود را از كسى برگيرد هيچ كس قادر بحمايت او نيست ، كسى كه اين چنين همه پيروزى ها از او سرچشمه مى گيرد، بايد به او تكيه كرد، و از او كمك خواست . (ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده ).
اين آيه افراد با ايمان را ترغيب مى كند، كه علاوه بر تهيه همه گونه وسائل ظاهرى باز به قدرت شكست ناپذير خدا تكيه كنند.
و در حقيقت روى سخن در آيه پيش ، به پيامبر اكرم بود، و به او دستور مى داد. و اما در اين آيه روى سخن به همه مؤ منان است و به آنها مى گويد: همانند پيامبر، بايد بر ذات پاك خدا تكيه كنند، و لذا در پايان آيه مى خوانيم :
(مؤ منان تنها بر ذات خداوند، بايد توكل كنند) (و على الله فليتوكل المؤ منون ).
نا گفته پيداست كه حمايت خداوند، يا ترك حمايت او نسبت به مؤ منان بى حساب نيست ، و روى شايستگى ها و لياقت ها صورت مى گيرد. آنها كه فرمان خدا را زير پا بگذارند، و از فراهم ساختن نيروهاى مادى و معنوى غفلت كنند هرگز مشمول يارى او نخواهند بود، و بر عكس آنها كه با صفوف فشرده و نيات خالص و عزمهاى راسخ و تهيه همه گونه وسائل ، به مبارزه با دشمن برمى خيزند دست حمايت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود.

آيه 161

ما كان لنبى اءن يغل و من يغلل ياءت بما غل يوم القيمة ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون (161)

ترجمه :

161 - (گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالى كه ) ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت كند! و هر كس خيانت كند، در روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده ، با خود (به صحنه محشر) مى آورد؛ سپس به هركس ، آنچه را فراهم كرده (و انجام داده ) است بطور كامل داده مى شود؛ و (به همين دليل ) به آنها ستم نخواهد شد (چرا كه محصول اعمال خود را خواهند ديد).
تفسير :
هر گونه خيانتى ممنوع
با توجه به اين كه آيه فوق به دنبال آيات
(احد) نازل شده و با توجه بروايتى كه جمعى از مفسران صدر اول ، نقل كرده اند، اين آيه به عذرتراشيهاى بى اساس بعضى از جنگجويان (احد) پاسـخ مى گويد، توضيح اينكه : هنگامى كه بعضى از تيراندازان احد مى خواستند سنگر حساس خود را براى جمع آورى غنيمت تخليه كنند، امير آنان ، دستور داد، از جاى خود حركت نكنيد، رسول خدا شما را از غنيمت محروم نخواهد كرد. ولى آن دنياپرستان براى پنهان ساختن چهره واقعى خود، گفتند: ما مى ترسيم پيغمبر در تقسيم غنائم ما را از نظر دور دارد، و لذا بايد براى خود دست و پا كنيم ، اين را گفتند و سنگرها را تخليه كرده و به جمع آورى غنائم پرداختند، و آن حوادث دردناك پيش آمد.
قرآن در پاسـخ مى گويد: آيا شما چنين پنداشتيد كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به شما خيانت خواهد كرد
(در حالى كه هيچ پيغمبرى ممكن نيست ، خيانت كند) (و ما كان لنبى ان يغل ).
خداوند در اين آيه ساحت مقدس پيامبران را بطور كلى از خيانت منزه داشته و مى گويد: اساسا چنين چيزى شايسته مقام ثبوت نيست ، يعنى خيانت با نبوت سازگار نمى باشد، اگر پيامبرى خائن باشد ديگر نمى توان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان كرد.
نا گفته پيداست ، كه آيه هرگونه خيانت را، اعم از خيانت در تقسيم غنائم و يا حفظ امانت مردم ، و يا در گرفتن وحى و رسانيدن آن به بندگان خدا از پيامبران نفى مى كند.
عجيب است از كسى كه پيامبر را امين وحى خدا مى داند، چگونه احتمال مى دهد كه مثلا پيامبر، خداى نكرده در غنايم جنگى حكم ناروائى دهد، و او را از حق خود محروم سازد.
البته روشن است خيانت براى هيچكس مجاز نيست خواه پيامبر باشد يا غير پيامبر ولى از آنجا كه گفتگوى عذرتراشان جنگ
(احد) درباره پيامبر صلى اللّه عليه و آله بود آيه نيز نخست سخن از پيامبران مى گويد و سپس اضافه مى نمايد: (هر كس خيانت كند، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده ، به عنوان مدرك جنايت بر دوش خويش حمل مى كند و يا همراه خود به صحنه محشر مى آورد) و به اين ترتيب ، در برابر همگان رسوا مى شود (و من يغلل يات بما غل يوم القيامة ) بعضى از مفسران گفته اند: منظور از حمل كردن بر دوش ، يا همراه خود آوردن اين نيست كه عين چيزى را كه در آن خيانت كرده بر دوش كشد، بلكه منظور، حمل مسئوليت آنها است ولى با توجه به مساءله تجسم اعمال آدمى در قيامت ،
هيچ لزومى براى اين تفسير نيست ، بلكه همانطور كه ظاهر آيه فوق گواهى مى دهد، عين چيزهائى كه در آن خيانت شده به عنوان سند جنايت بر دوش خيانت كنندگان و يا به همراه آنها خواهد بود.

(سپس بهر كس آنچه انجام داده و بدست آورده ، داده مى شود) (ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون )
يعنى ، مردم اعمال خود را عينا در آنجا خواهند يافت و به همين دليل ، ظلم و ستمى درباره هيچ كس نمى شود، چرا كه به هركس آن مى رسد كه خود، تحصيل كرده است ، چه خوب باشد يا بد.
آيه فوق و احاديثى كه در نكوهش خيانت از پيامبر صلى اللّه عليه و آله صادر شده بود اثر عجيبى در تربيت مسلمانان گذاشت و آنچنان پرورش يافتند كه غالبا كمترين خيانت ، مخصوصا در غنائم جنگى و اموال عمومى از آنها سر نمى زد و چنان بود كه غنائم گرانبها و در عين حال كم حجم را كه خيانت در آن ، چندان مشكل نبود كاملا دست نخورده به خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و يا زمامدارانى كه بعد از آنحضرت روى كار آمدند، مى آوردند بطورى كه مايه اعجاب هر بيننده اى بود، اينها همان عرب وحشى و غارتگر زمان جاهليت بودند كه در پرتو تعليمات اسلام به اين درجه از تربيت انسانى رسيده بودند.
گويا صحنه قيامت را در برابر چشم خود مى ديدند در حالى كه مردم خيانتگر اموالى را كه در آن خيانت كرده اند در برابر چشم همگان بر دوش مى كشند و همين ايمان به آنها هشدار مى داد كه از فكر خيانت نيز، صرفنظر كنند.
طبرى در تاريخ خود، نقل مى كند هنگامى كه مسلمانان وارد مدائن شدند، و به جمع آورى غنائم پرداختند يكى از مسلمانان ، غنيمت بسيار گران قيمتى نزد مسئول جمع غنائم آورد آنها از مشاهده آن تعجب كردند و گفتند: ما هرگز چيزى اين چنين گرانبها نديديم ، سپس از وى پرسيدند آيا چيزى از آن
برگرفته اى ؟ گفت : به خدا قسم اگر بخاطر
(الله ) نبود هرگز آن را نزد شما نمى آوردم ، آنها فهميدند كه اين مرد، شخصيت معنوى خاصى دارد و از او خواستند كه خود را معرفى كند، او در پاسـخ گفت : نه به خدا سوگند هرگز خود را معرفى نمى كنم كه مرا ستايش ‍ كنيد و براى ديگرى نمى گويم كه مرا تمجيد كند ولى خدا را شكر مى كنم و به پاداش او راضيم .

آيات 162 و 163

فمن اتبع رضون الله كمن باء بسخط من الله و ماءوئه جهنم و بئس المصير (162) هم درجت عند الله و الله بصير بما يعملون (163)

ترجمه :

162 - آيا كسى كه از رضايت خدا پيروى كرده ، همانند كسى است كه به سوى خشم و غضب خدا بازگشته ؟! و جايگاه او جهنم ، و پايان كار او بسيار بد است .
163 - هر يك از آنان براى خود درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهند، بيناست .

تفسير :
آنها كه در جهاد شركت نكردند
در آيات گذشته در جوانب مختلف جنگ
(احد) و نتايج آن بحث شد، اكنون نوبت منافقان و مؤ منان سست ايمانى است كه به پيروى از آنها در ميدان جنگ حضور نيافتند زيرا در روايات مى خوانيم ، هنگامى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمان حركت بسوى (احد) را صادر كرد جمعى از منافقان به بهانه اينكه يقين به وقوع جنگ ندارند از حضور در ميدان ، خوددارى كردند و بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان نيز به آنها ملحق شدند، آيه مورد بحث ، سرنوشت آنها را تشريح مى كند و مى گويد: (آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند، و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى هستند كه بسوى خشم خدا بازگشتند و جايگاه آنها جهنم و بازگشت و پايان كار آنها، زشت و ناراحت كننده است ) (افمن اتبع رضوان الله كمن رضوان الله كمن بآء بسخط من الله و ماويه جهنم و بئس المصير).
سپس در آيه بعد مى فرمايد
(هر يك از آنها براى خود درجه و موقعيتى در پيشگاه خدا دارند) (هم درجات عند الله ).
اشاره به اينكه نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند، بلكه هر يك از كسانى كه در اين دو صف قرار دارند به تفاوت درجه فداكارى و جانبازى و يا نفاق و دشمنى با حق در پيشگاه خدا درجه خاصى خواهند داشت كه از صفر شروع مى شود و تا ما فوق آنچه تصور شود ادامه مى يابد.
جالب توجه اينكه : در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه فرمود: هر درجه اى به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است .
و در حديث ديگرى وارد شده كه بهشتيان ، كسانى را كه در درجات عليين (بالا) قرار دارند آنچنان مى بينند كه ستاره اى در آسمان ديده مى شود منتها بايد توجه داشت كه درجه معمولا به پله هائى گفته مى شود كه انسان به وسيله آنها به نقطه مرتفعى صعود مى كند و اما پله هائى كه از آن براى پائين رفتن به نقطه گودى استفاده مى شود
(درك ) (بر وزن مرگ ) مى گويند و لذا درباره پيامبران در سوره بقره آيه 253 مى خوانيم : (و رفع بعضهم درجات ) و درباره منافقان در سوره نساء آيه 145 مى خوانيم : (ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار) ولى در آيه مورد بحث ، چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده ، جانب طايفه مؤ منان ، گرفته شده و تعبير به درجه شده است . (اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى گويند)
و در پايان آيه مى فرمايد:
(و الله بصير بما يعملون ) و بخوبى مى داند هر كسى طبق نيت و ايمان و عمل خود شايسته كدامين درجه است .
در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سوال ، طرح مى گردد و طرفين مساءله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا او با فكر خود يكى را انتخاب كند، و اين روش كه بايد آنرا روش غير مستقيم ناميد، اثر فوقالعاده اى در تاثير برنامه هاى تربيتى دارد زيرا انسان ، معمولا به افكار و برداشتهاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز اهميت مى دهد، هنگامى كه مساءله بصورت يك مطلب قطعى و جزمى طرح شود، گاهى در مقابل آن ، مقاومت به خرج مى دهد و همچون يك فكر بيگانه به آن مى نگرد، ولى هنگامى كه بصورت سوال طرح شود و پاسـخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود آنرا فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان
(يك فكر و طرح آشنا) به آن مى نگرد و لذا در مقابل آن مقاومت بخرج نمى دهد، اين طرز تعليم مخصوصا در برابر افراد لجوج و همچنين در برابر كودكان مؤ ثر است .
در قرآن از اين روش استفاده فراوان شده كه به چند نمونه از آن در اينجا اشاره مى كنيم .
1 -
(هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ؛ آيا دانايان با نادانان مساويند)؟
2 -
(قل هل يستوى الاعمى و البصير ا فلا تتفكرون ؛ بگو: آيا نابينا با شخص بينا مساوى است آيا فكر نمى كنيد؟
3 -
(قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النور؛ بگو: آيا شخص بينا با شخص نابينا مساوى است آيا تاريكى با روشنائى يكسان است .

آيه164

لقد من الله على المؤ منين اءذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلوا عليهم اءيته و يزكيهم و يعلمهم الكتب و الحكمة و اءن كانوا من قبل لفى ضلل مبين(164)

ترجمه :

164 - خداوند بر مؤ منان منت نهاد ( نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها،پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت ؛ كه آيات او را بر آنها بخواند، و كتاب و حكمت بهآنها بياموزد؛ اگر چه پيش از آن ، در گمراهى آشكار بودند.

تفسير :
بزرگترين نعمت خداوند
در اين آيه ، سخن از بزرگترين نعمت الهى يعنى نعمت
(بعثت پيامبر اسلام ) به ميان آمده است و در حقيقت ، پاسـخى است به سوالاتى كه در ذهن بعضى از تازه مسلمانان ، بعد از جنگ احد خطور مى كرد، كه چرا ما اين همه گرفتار مشكلات و مصائب شويم ؟ قرآن به آنها مى گويد: (خداوند بر مؤ منان منت گذارد (نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى برانگيخت ) (لقد من الله على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا)
بنابراين اگر در اين راه ، متحمل خسارتهائى شده ايد، فراموش نكنيد كه خداوند، بزرگترين نعمت را در اختيار شما گذاشته ، پيامبرى مبعوث كرده كه شما را تربيت مى كند، و از گمراهيهاى آشكار باز مى دارد. هر اندازه براى حفظ اين نعمت بزرگ ، تلاش كنيد و هر بهائى بپردازيد باز هم ناچيز است .
جالب توجه اينكه ذكر اين نعمت با جمله
(لقد من الله على المؤ منين ؛ شروع شده است كه شايد در بدو نظر تصور شود
نا زيبا است ، ولى هنگامى كه به ريشه اصلى لغت
(منت ) باز مى گرديم مطلب كاملا روشن مى شود، توضيح اينكه همانطور كه راغب در كتاب مفردات مى گويد: اين كلمه در اصل از (من ) به معنى سنگهائى است كه با آن وزن مى كنند و به همين دليل هر نعمت سنگين و گرانبهائى را (منت ) مى گويند كه اگر جنبه عملى داشته باشد يعنى كسى عملا نعمت بزرگى به ديگرى بدهد كاملا زيبا و ارزنده است و اما اگر كسى كار كوچك خود را با سخن ، بزرگ كند و برخ افراد بكشد كارى است بسيار زشت ، بنابراين منتى كه نكوهيده است به معنى بزرگ شمردن نعمتها در گفتار است اما منتى كه زيبنده است همان بخشيدن نعمتهاى بزرگ است .
خداوند در آيه فوق مى گويد: پروردگار بر مؤ منان منت گذارد يعنى نعمت بزرگى عملا در اختيار آنها نهاد.
اما اينكه چرا تنها نام مؤ منان برده شده در حالى كه بعثت پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى هدايت عموم بشر است ، بخاطر اين است كه از نظر نتيجه و تاثير، تنها مؤ منان هستند كه از اين نعمت بزرگ استفاده مى كنند و آن را عملا بخود اختصاص مى دهند.
سپس مى فرمايد: يكى از مزاياى اين پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين است كه
(او از جنس خود آنها و از نوع بشر است ) (من انفسهم ).
نه از جنس فرشتگان و مانند آنها تا احتياجات و نيازمنديهاى بشر را دقيقا درك كنند و دردها و مشكلات و مصائب و مسائل زندگى آنها را لمس نمايند و با توجه به آن به تربيت آنها اقدام كنند، بعلاوه مهمترين قسمت برنامه تربيتى انبياء تبليغات عملى آنها است به اين معنى كه اعمال آنها بهترين سرمشق و وسيله تربيت است زيرا با
(زبان عمل ) بهتر از هر زبانى مى توان تبليغ كرد و اين در صورتى امكان پذير است كه تبليغ كننده از جنس تبليغ شونده باشد با همان خصائص جسمى و با همان غرائز و ساختمان روحى اگر پيامبران مثلا از جنس فرشتگان بودند اين سوال
براى مردم باقى مى ماند كه اگر آنها گناه نمى كنند آيا بخاطر اين نيست كه شهوت و غضب و نيازها و غرائز گوناگون بشرى ندارند و به اين ترتيب برنامه تبليغات عملى آنها تعطيل مى شد لذا پيامبران از جنس بشر انتخاب شدند با همان نيازها و غرائز تا بتوانند سرمشقى براى همگان باشند.
سپس مى گويد: اين پيامبر صلى اللّه عليه و آله سه برنامه مهم را درباره آنها اجرا مى كند نخست
(خواندن آيات پروردگار بر آنها و آشنا ساختن گوشها و افكار با اين آيات ) (يتلو عليهم آياته ).
و ديگر تعليم ، يعنى وارد ساختن اين حقايق در درون جان آنها و به دنبال آن ، تزكيه نفوس و تربيت ملكات اخلاقى و انسانى (و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ).
از آنجا كه هدف اصلى و نهائى تربيت است ، در آيه ، قبل از تعليم ذكر شده ، در حالى كه از نظر تربيت طبيعى ، تعليم بر تربيت مقدم است .
جمعيتى كه از حقايق انسانى بكلى دورند به آسانى تحت تربيت قرار نمى گيرند بلكه بايد مدتى گوشهاى آنها را با سخنان الهى آشنا ساخت و وحشتى را كه قبلا از آن داشتند از آنها دور كرد، سپس وارد مرحله تعليم اصولى شد و به دنبال آن محصول تربيتى آن را گرفت .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از تزكيه ، پاك ساختن آنها از پليديهاى شرك و عقائد باطل و خرافى و خوهاى زشت حيوانى بوده ، زيرا مادام كه نهاد آدمى از اين آلودگيها پاك نشود، ممكن نيست كه آماده تعليم كتاب الهى و حكمت و دانش واقعى شود، همانطور كه اگر لوحى را از نقوش زشت ، پاك نكنى هرگز آماده پذيرش نقوش زيبا نخواهد شد و به همين جهت تزكيه در آيه فوق بر تعليم كتاب و حكمت يعنى معارف بلند و عالى اسلامى ، مقدم شده است .
اهميت يك نعمت بزرگ آنگاه روشن مى شود كه زمان برخوردارى از آن را با
زمانهاى قبل مقايسه كنيم ، و فاصله آن دو را بيابيم ، قرآن در جمله فوق مى گويد نگاهى به دوران قبل از اسلام بكنيد و ببينيد در چه حال و چه روزى بوديد و از كجا به كجا رسيديد (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ). جالب توجه اينكه قرآن از وضع دوران جاهليت به
(ضلال مبين ؛ گمراهى آشكار) تعبير كرده است زيرا: ضلال و گمراهى انواع و اقسامى دارد، بعضى از وسائل گمراهى طورى است كه انسان به آسانى نمى تواند باطل بودن آنها را بفهمد و گاهى چنان است كه هر كس مختصر عقل و شعورى داشته باشد، فورى پى به آن مى برد.
مردم دنيا به ويژه مردم جزيرة العرب در زمان بعثت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله در ضلالت و گمراهى روشنى بودند، سيه روزى و بدبختى ، جهل و نادانى ، و آلودگيهاى گوناگون معنوى در آن عصر، تمام نقاط جهان را فرا گرفته بود، و اين وضع نا بسامان بر كسى پوشيده نبود.

آيه 165

اءو لما اءصبتكم مصيبة قد اءصبتم مثليها قلتم اءنى هذا قل هو من عند اءنفسكم اءن الله على كل شى ء قدير (165)

ترجمه :

165 - آيا هنگامى كه مصيبتى به شما (در ميدان جنگ احد) رسيد در حاليكه دو برابر آن را ((بر دشمن در ميدان جنگ بدر)) وارد ساخته بوديد گفتيد
( اين مصيبت از كجاست )؟! بگو:( از ناحيه خود شماست (كه در ميدان جنگ احد،) با دستور پيامبر مخالفت كرديد)! خداوند بر هر چيزى قادر است (و چنانچه روش خود را اصلاح كنيد در آينده به شما پيروزى مى كند.)
تفسير :
بررسى ديگرى روى جنگ احد
اين آيه بررسى ديگرى روى حادثه احد است ، توضيح اينكه : جمعى از مسلمانان از نتايج دردناك جنگ ، غمگين و نگران بودند و اين مطلب را مكرر بر زبان مى آوردند خداوند در آيه فوق سه نكته را به آنها گوشزد مى كند:
1 - شما نبايد از نتيجه يك جنگ نگران باشيد بلكه همه برخوردهاى خود را با دشمن روى هم محاسبه كنيد، اگر به شما در اين ميدان ، مصيبتى رسيد در ميدان ديگر (ميدان جنگ بدر) دو برابر آن را به دشمن وارد ساختيد،(اولما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها)
زيرا آنها در احد هفتاد نفر از شما را شهيد كردند، در حالى كه هيچ اسير نگرفتند ولى شما در بدر هفتاد نفر از آنها را بقتل رسانيديد و هفتاد نفر را اسير كرديد. در حقيقت ، جمله (قد اصبتم مثليها).
يعنى دو برابر آن بر دشمن ضربه زديد در حكم جوابى است كه بر سوال ، مقدم شده است .
2 -
( شما ميگوئيد: اين مصيبت از كجا دامنگيرتان شد) (قلتم انى هذا) ولى اى پيامبر! به آنها بگو: اين مصيبت از وجود خود شما سرچشمه گرفته و
عوامل شكست را بايد در خودتان جستجو كنيد (قل هو من عند انفسكم ). شما بوديد كه با مخالفت فرمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله سنگر حساس كوه عينين را رها ساختيد و شما بوديد كه جنگ را به پايان نرسانيده و سرنوشت آن را يكسره نكرده به جمع آورى غنائم پرداختيد و نيز شما بوديد كه بهنگام حمله مجدد دشمن ميدان را رها ساخته و از جنگ فرار كرديد، همين گناهان و سستيهاى شما بود كه باعث آن شكست و آنهمه كشته گرديد.
3 - شما نبايد از آينده ، نگران باشيد
( زيرا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است )و اگر نقاط ضعف خود را جبران كنيد، مشمول حمايت او خواهيد شد (ان الله على كل شى ء قدير).


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -