انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 37 تا 48 بقره

بزرگ نمایی کوچک نمایی
آيات 37 تا 39


فتلقى ءادم من ربه كلمت فتاب عليه انه هو التواب الرحيم
(37)
قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون
(38)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحب النار هم فيها خلدون
(39)


ترجمه :

37- سپس آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت ، خداوند تواب و رحيم است .
38- گفتيم همگى از آن (به زمين ) فرود آئيد هرگاه هدايتى از طرف من براى شما آمد كسانى كه از آن پيروى كنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.
39- و كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند اهل دوزخند و همى شه در آن خواهند بود


تفسير:
بازگشت آدم به سوى خدا

بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت ، آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده ، و از آن محيط آرام و پرنعمت ، بر اثر فريب شيطان بيرون رانده شده ، و در محيط پرزحمت و مشقت بار زمين قرار خواهد گرفت ، در اينجا آدم به فكر جبران خطاى خويش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهى آميخته با كوهى از ندامت و حسرت
لطف خدا نيز در اين موقع به يارى او شتافت و چنانكه قرآن در آيات فوق مى گويد:
(آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت ، سخنانى مؤ ثر و دگرگون كننده ، و با آن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت ) (فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه ).
چرا كه او تواب و رحيم است .
(انه هو التواب الرحيم )
(توبه ) در اصل به معنى بازگشت است ، و در لسان قرآن به معنى بازگشت از گناه مى آيد، اين در صورتى است كه به شخص گنهكار نسبت داده شود، ولى گاه اين كلمه به خدا نسبت داده مى شود، در آنجا به معنى بازگشت به رحمت است ، يعنى رحمتى را كه به خاطر ارتكاب گناه از بنده سلب كرده بود بعد از بازگشت او به خط اطاعت و بندگى به او باز مى گرداند، و به همين جهت در مورد خدا تعبير به تواب (بسيار بازگشت كننده به رحمت ) مى شود.
و به تعبير ديگر توبه لفظى است مشترك ، ميان خدا و بندگان ، هنگامى كه بندگان به آن توصيف شوند مفهومش اين است كه به سوى خدا بازگشته اند زيرا هر گنهكارى در حقيقت از پروردگارش فرار كرده ، هنگامى كه توبه مى كند به سوى او باز مى گردد.
خداوند نيز در حالت عصيان بندگان گوئى از آنها روى گردان مى شود، هنگامى كه خداوند به توبه توصيف مى شود، مفهومش اين است كه نظر لطف و رحمت و محبتش را به آنها باز مى گرداند.
درست است كه آدم در حقيقت كار حرامى انجام نداده بود، ولى همين ترك
اولى نسبت به او عصيان محسوب مى شد، او به سرعت متوجه وضع خود شد و به سوى پروردگارش ‍ بازگشت .
در اينكه منظور از
(كلمات ) چه بوده در پايان اين بحث سخن خواهيم گفت .
به هر حال آنچه نمى بايست بشود يا مى بايست بشود شد، و با اينكه توبه آدم پذيرفته گرديد، ولى اثر وضعى كار او كه هبوط به زمين بود تغيير نيافت ، و چنانكه آيات فوق مى گويد:
(ما به آنها گفتيم : همگى (آدم و حوا) به زمين فرود آئيد، هر گاه از جانب ما هدايتى براى شما آيد كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى دارند و نه اندوهگين خواهند شد) (قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
(ولى آنان كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند براى همى شه در آتش دوزخ خواهند ماند (والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
نكته ها
1- كلماتى كه خدا بر آدم القا كرد چه بود؟

در اينكه (كلمات ) و سخنانى را كه خدا براى توبه به آدم تعليم داد چه سخنانى بوده است در ميان مفسران گفتگو است .
معروف اين است كه همان جملات سوره اعراف آيه 23 مى باشد: قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين
): (گفتند: خداوندا ما بر خود ستم كرديم ، اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران
خواهيم بود
).
بعضى گفته اند منظور از كلمات ، اين دعا و نيايش بوده است :

اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك خير الغافرين .
اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فارحمنى انك خير الراحمين .
اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك رب انى ظلمت نفسى فتب على انك انت التو الرحيم .
پروردگارا! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را ستايش مى كنم ، من به خود ستم كردم مرا ببخش كه بهترين بخشندگانى .
خداوندا! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را ستايش مى كنم ، من به خود ستم كردم بر من رحم كن كه بهترين رحم كنندگانى .
بارالها! معبودى جز تو نيست ، پاك و منزهى ، تو را حمد مى گويم ، من به خويش ستم كردم رحمتت را شامل حال من كن و توبه ام را بپذير كه تو تواب و رحيمى
).
اين موضوع در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است .
نظير همين تعبيرات در آيات ديگر قرآن در مورد يونس (عليه السلام ) و موسى (عليه السلام ) مى خوانيم ، يونس به هنگام درخواست بخشش از خدا مى گويد: سبحانك انى كنت من الظالمين
(خداوندا منزهى من از كسانى هستم كه به خود ستم كرده ام ).
درباره حضرت موسى (عليه السلام ) مى خوانيم : قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له :
(گفت : پروردگارا من به خود ستم كردم مرا ببخش و خدا او را بخشيد).
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) وارد شده است مى خوانيم : كه مقصود از كلمات تعليم اسماء بهترين مخلوق خدا يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) بوده است ، و آدم با توسل به اين كلمات از درگاه خداوند تقاضاى بخشش نمود و خدا او را بخشيد.
اين تفسيرهاى سه گانه هيچگونه منافاتى با هم ندارد، چرا كه ممكن است مجموع اين كلمات به آدم ، تعليم شده باشد تا با توجه به حقيقت و عمق باطن آنها انقلاب روحى تمام عيار، براى او حاصل گرديده و خدا او را مشمول لطف و هدايتش قرار دهد.

2- چرا جمله اهبطوا تكرار شده است ؟
در آيات مورد بحث ، و آيات پيش از آن خوانديم كه قبل از توبه و بعد از توبه به آدم و همسرش حوا خطاب شده به زمين فرود آئيد، در اينكه اين تكرار براى تاءكيد است يا اشاره به دو مطلب ديگر در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين است كه جمله دوم اشاره به اين واقعيت باشد كه آدم گمان نكند با پذيرش توبه او هبوط به زمين منتفى شده است ، بلكه او اين راه را بايد برود! يا به اين جهت كه از اول براى اين هدف آفريده شده بود، و يا به خاطر اينكه اين هبوط اثر وضعى عمل او بوده است ، اين اثر وضعى با توبه دگرگون نمى شود.
3- مخاطب در اهبطوا كيست ؟
(اهبطوا) به صيغه جمع آمده است در حالى كه آدم و حوا كه مخاطب اصلى اين سخن بودند دو نفر بيشتر نبودند و بايد صيغه تثنيه آورده شود، اما به خاطر اينكه هبوط آدم و حوا به زمين نتيجه اش اين بود كه فرزندان و نسلهاى آنها نيز در زمين ساكن خواهند شد، به صورت صيغه جمع آمده است .

آيه 40


يابنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و ايى فارهبون
(40)


ترجمه :

40- اى فرزندان اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد، و به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم ، (و در راه انجام وظيفه و عمل به پيمانها) تنها از من بترسيد.


تفسير:
ياد نعمت هاى خدا

داستان خلافت آدم در زمين و بزرگداشت او از سوى فرشتگان ، و سپس فراموش كردن پيمان الهى و خارج شدن او از بهشت و همچنين توبه او را در آيات گذشته شنيديم ، و از اين ماجرا اين اصل اساسى روشن شد كه در اين جهان ، همواره دو نيروى مختلف حق و باطل در برابر هم قرار دارند و مشغول مبارزه اند، آنكس كه تابع شيطان شود، راه باطل را انتخاب كند، سرانجامش دور شدن از بهشت و سعادت و گرفتارى در رنج و درد است ، و به دنبال آن پشيمانى .
به عكس ، آنها كه خط فرمان پروردگار را بدون اعتنا به وسوسه هاى شياطين و باطلگرايان ادامه دهند، پاك و آسوده از درد و رنج خواهند زيست .
و از آنجا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنها در زمين ، سپس فراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج و بدبختى ، شباهت زيادى به داستان آدم دارد، بلكه فرعى از آن اصل كلى محسوب مى شود خداوند در آيه مورد بحث و ده ها آيه بعد از آن ، فرازهاى مختلفى از زندگى بنى اسرائيل و سرنوشت آنها را بيان مى كند، تا آن درس تربيتى كه با ذكر سرنوشت آدم ، آغاز شد در اين مباحث تكميل گردد.
روى سخن را به بنى اسرائيل كرده چنين مى گويد: اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهاى مرا كه به شما بخشيدم ، و به عهد من وفا كنيد تا من نيز به عهد شما وفا كنم ، و تنها از من بترسيد (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياى فارهبون )
در حقيقت اين سه دستور (يادآورى نعمتهاى بزرگ خدا، وفاى به عهد پروردگار، و ترس از نافرمانى او) اساس ‍ تمام برنامه هاى الهى را تشكيل مى دهد.
ياد نعمتهاى او انسان را به معرفت او دعوت مى كند، و حس شكرگزارى را در انسان بر مى انگيزد، سپس توجه به اين نكته كه اين نعمتها بى قيد و شرط نيست و در كنار آن خدا عهد و پيمانى گرفته ، انسان را متوجه تكاليف و مسئوليتهايش مى كند، و بعد از آن نترسيدن از هيچكس و هيچ مقام در راه انجام وظيفه سبب مى شود كه انسان همه موانع را در اين راه از پيش پاى خود بر دارد و به مسئوليتها و تعهدهايش وفا كند، چرا كه يكى از موانع مهم اين راه ترسهاى بى دليل از اين و آن است ، به خصوص در مورد بنى اسرائيل ، كه سالها زير سيطره فرعونيان قرار داشتند و ترس جزء بافت وجود آنها شده بود.

نكته ها
1- يهود در مدينه

جالب اينكه طبق تصريح بعضى از مورخان قرآن ، سوره بقره نخستين سوره اى است كه در مدينه نازل شد، و قسمت مهمى از آن درباره يهود بحث مى كند، زيرا يهود در آنجا معروفترين جمعيت پيروان اهل كتاب بودند، و قبل از ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) طبق كتب مذهبى خود انتظار چنين ظهورى را داشتند و ديگران را به آن بشارت مى دادند، از نظر اقتصادى نيز وضع آنها بسيار خوب بود، و روى هم رفته ، نفوذ عميقى در مدينه داشتند.
اما با ظهور اسلام ، اسلامى كه راه هاى منافع نامشروع آنها را مى بست و جلو
انحرافات و خودكامگيهاى آنهاى را مى گرفت ، نه تنها غالبا دعوت اسلام را نپذيرفتند، بلكه در آشكار و نهان بر ضد اسلام قيام كردند، همان مبارزه اى كه هنوز هم بعد از چهارده قرن ادامه دارد.
آيه فوق و آيات بعد نازل شد و آنها را زير شديدترين رگبار سرزنشهاى خود گرفت ، و آنچنان با ذكر دقيق قسمتهاى حساس تاريخشان آنها را تكان داد كه هر كس كمترين روح حقجوئى داشت بيدار گشت به سوى اسلام آمد، بعلاوه درس آموزندهاى بود براى همه مسلمانها.
در آيات آينده به خواست خدا فرازهائى از قبيل نجاتشان از چنگال فرعون ، شكافتن دريا و غرق شدن فرعونيان ، ميعادگاه موسى در كوه طور، گوساله پرستى بنى اسرائيل در غيبت موسى ، دستور توبه خونين و نازل شدن نعمتهاى ويژه خدا بر آنها، و مانند آن خواهيم خواند كه هر كدام درس يا درسهاى آموزندهاى در بر دارد.

2- دوازده پيمان خدا با يهود چه بود؟
آن گونه كه از آيات قرآن استفاده اين پيمان همانپرستش خداوند يگانه ، نيكى به پدر و مادر، بستگان ، يتيمان ، و مستمندان ، وخوشرفتارى با مردم ، بر پاداشتن نماز، اداى زكات ، دورى از اذيت و آزار، و خونريزىبوده است .
شاهد اين سخن آيه 83 و 84 همين سوره است :

و اذا اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى و اليتامى و المساكين و قولوا للن حسنا و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة ... و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم اقررتم و انتم تشهدون .
در حقيقت اين دو آيه اشاره به ده پيمان مختلف است كه خدا از يهود گرفته
بود، و با ضميمه كردن آيه 12 سوره مائده (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل ... و قال الله انى معكم لان اقمتم الصلوة و آتيتم الزكاة و آمنتم برسلى و عزرتموهم ...) كه دو پيمان ديگر دائر به ايمان به انبياء و تقويت آنان از آن استفاده مى شود، روشن مى گردد كه آنها در برابر آن نعمتهاى بزرگ الهى و تعهدهاى فراوانى كرده بودند و به آنها وعده داده شده بود كه اگر به اينها وفادار بمانيد در باغهائى از بهشت جاى خواهيد گرفت كه نهرها از زير قصرها و درختانش جارى است (لادخلنكم جنات تجرى من تحتها الانهار) اما متاءسفانه آنها سر انجام همه اين پيمانها را زير پا گذاردند كه هنوز هم به پيمان شكنى خويش ادامه مى دهند، در نتيجه پراكنده و دربدر شدند و تا اين پيمانشكنيها ادامه دارد، اين وضع نيز ادامه خواهد يافت ، و اگر مى بينيم چند روزى در پناه ديگران سر و صدائى دارند هرگز دليل بر پيروزيشان نيست ، و ما به خوبى مى بينيم روزى را كه فرزندان غيور اسلام ، دور از گرايشهاى نژادى و قومى تنها در سايه قرآن بپاخيزند و به اين سر و صداها خاتمه دهند.

4- خدا نيز به عهدش وفا مى كند نعمتهاى خدا هيچگاه بى قيد و شرط نيست ، در كنار هرنعمتى مسئوليتى قرار دارد و شرطى نهفته است .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه منظور از (اوف بعهدكم ) اين است كه من به عهد خودم وفا خواهم كرد و شما را به بهشت خواهم برد.
و اگر در قسمتى از اين حديث ايمان به ولايت على (عليه السلام ) بخشى از اين پيمان ذكر شده جاى تعجب نيست ، زيرا يكى از مواد پيمان بنى اسرائيل قبول رسالت پيامبران الهى و تقويت آنها بود، و مى دانيم قبول جانشينان آنها نيز دنباله همان مساءله رهبرى و ولايت است كه در هر زمان متناسب با آن عصر بايد تحقق يابد،
در زمان موسى عهده دار اين منصب او بود و در عصر پيامبر، پيامبر و در زمانهاى بعد على (عليه السلام ).
ضمنا جمله
(اياى فارهبون ) (تنها از مجازات من بترسيد) تاءكيدى است بر اين مطلب كه در راه وفاى به عهدهاى الهى و اطاعت فرمانش از هيچ چيز و هيچكس نبايد ترس و وحشت داشت ، اين انحصار را از كلمه (اياى ) كه مقدم بر جمله (فارهبون ) است استفاده مى كنيم .
5- چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند ؟
(اسرائيل ) يكى از نامهاى يعقوب ، پدر يوسف مى باشد، در علت نامگذارى يعقوب به اين نام مورخان غير مسلمان مطالبى گفته اند كه با خرافات آميخته است .
چنانكه
(قاموس كتاب مقدس ) مى نويسد: (اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدا مظفر گشت )! وى اضافه مى كند كه اين كلمه لقب يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام مصارعه (كشتى گرفتن ) با فرشته خدا به آن ملقب گرديد)!
همين نويسنده در ذيل كلمه
(يعقوب )مى نويسد: ثبات و استقامت و ايمان خود را ظاهر ساخت ، در اين حال خداوند اسم وى را تغيير داده اسرائيل ناميد، و وعده داد كه پدر جمهور طوائف خواهد شد ... و ... بالاخره در كمال پيرى درگذشت ، و مثل يكى از سلاطين دنيا مدفون گشت ! و اسم يعقوب و اسرائيل بر تمام قومش اطلاق مى شود).
همچنين او در ذيل كلمه
(اسرائيل ) مى نويسد: (و اين اسم را موارد بسيار است چنانكه گاهى قصد از نسل اسرائيل و نسل يعقوب است .)
ولى دانشمندان ما مانند مفسر معروف طبرسى در
(مجمع البيان ) دراين باره
چنين مى نويسد:
(اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (عليهماالسلام ) است ) ... او مى گويد، (اسر) به معنى (عبد) وئيل (به معنى الله ) است ، و اين كلمه مجموعا معنى عبدالله را مى بخشد.
بديهى است داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خود خداوند كه در تورات تحريف يافته كنونى ديده مى شود يك داستان ساختگى و كودكانه است كه از شاءن يك كتاب آسمانى به كلى دور است و اين خود يكى از مدارك تحريف تورات كنونى است .


آيات 41 تا 43


و ءامنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوا اول كافر به و لا تشتروا بايتى ثمنا قليلا و ايى فاتقون
(41)
و لا تلبسوا الحق بالبطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون
(42)
و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة و اركعوا مع الركعين
(43)


ترجمه :

41- و به آنچه نازل كرده ام (قرآن ) ايمان بياوريد كه نشانه هاى آن با آنچه در كتابهاى شما است كاملا مطابقت دارد، و نخستين كافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد (به خاطر در آمد مختصرى نشانه هاى قرآن و پيامبر اسلام را كه در كتب شما موجود است پنهان نكنيد) و تنها از من (و مخالفت دستور من ) بترسيد (نه از مردم ).
42- و حق را با باطل نياميزيد، و حقيقت را با اينكه مى دانيد كتمان نكنيد.
43- و نماز را بپا داريد و زكات را ادا كنيد، و همراه ركوع كنندگان ركوع نمائيد (و نماز را با جماعت بگذاريد).

شان نزول
بعضى از مفسران بزرگ از امام باقر (عليه السلام ) در شاءن نزول نخستين آيات مورد بحث چنين نقل كرده اند كه : (حيى بن اخطب ، و كعب بن اشرف ، و جمعى ديگر از يهود، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى ) از طرف يهوديان براى آنها ترتيب داده مى شد، آنها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان برود، به اين دليل (و دلائل ديگر) آيات تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود تحريف كردند، اين همان (ثمن قليل ) و بهاى
كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مى كند.


تفسير:
سود پرستى يهود

به دنبال پيمانى كه خداوند از يهود گرفته بود، و از جمله آن پيمان ، ايمان به پيامبران الهى و اطاعت فرمانهاى او بود، در سه آيه مورد بحث به نه بخش از دستوراتى كه به يهود داده شده اشاره مى كند.
نخست مى فرمايد به آياتى كه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ايمان بياوريد، آياتى كه هماهنگ با اوصافى است كه در تورات شما آمده است (و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم ).
قرآن مصدق كتابى است كه نزد خود شما است ، يعنى بشاراتى را كه تورات و پيامبران پيشين به پيروان خود دادند كه بعد از ما پيامبرى با چنين اوصاف ظهور خواهد كرد و كتاب آسمانيش داراى اين ويژگيها است اكنون كه مى بينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاى قرآن كاملا منطبق بر بشاراتى است كه در كتب شما آمده و هماهنگى همه جانبه با آن دارد چرا به آن ايمان نمى آوريد؟!.
سپس مى گويد: شما نخستين كسى نباشيد كه به اين كتاب آسمانى كفر مى ورزيد و آن را انكار مى كنيد (و لا تكونوا اول كافر به ).
يعنى اگر مشركان و بت پرستان عرب ، كافر شوند زياد عجيب نيست عجيب كفر و انكار شما است ، آنهم به عنوان پيشگامان و نخستين مخالفان ، چرا كه هم از آنها بااطلاعتريد، و اهل كتابيد و در كتب آسمانى شما اين همه بشارات درباره ظهور چنين پيامبرى داده شده ، و به همين دليل قبل از ظهورش شما نخستين مناديان او بوديد، چه شد كه بعد از اين ظهور بجاى اينكه نخستين مؤ منان باشيد نخستين كافران شديد؟.
آرى بسيار از يهوديان اصولا مردمى لجوجند، و اگر اين لجاجت نبود بايد آنها خيلى زودتر از ديگران ايمان آورده باشند.
در سومين جمله مى گويد: شما آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد و آن را با يك ميهمانى ساليانه معاوضه نكنيد (ولا تشتروا باياتى ثمنا قليلا).
بدون شك آيات خدا را با هيچ بهائى نبايد معاوضه كرد، چه كم باشد و چه بسيار، ولى اين جمله در حقيقت اشاره به دون همتى اين دسته از يهود است كه به خاطر منافع اندكى همه چيز را بدست فراموشى مى سپردند، و آنها كه تا آن روز از مبشران قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب آسمانى او بودند، هنگامى كه منافع خويش را در خطر ديدند اين بشارتها را انكار كردند و آيات تورات را تحريف نمودند، چرا كه در صورت آشنائى مردم به حقيقت ، كاخ رياست آنها فرو مى ريخت .
اصولا اگر تمام اين جهان را به كسى بدهند تا يكى از آيات الهى را انكار كند به راستى بهاى كم و اندكى است ، زيرا اين زندگى سرانجام نابود شدنى است و سراى آخرت ابدى و جاودانى است تا چه رسد كه انسان بخواهد، اين آيات الهى را فداى منافع ناچيزى كند.
و در چهارمين دستور مى گويد: تنها از من بپرهيزيد (و اياى فاتقون ) از اين نترسيد كه روزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضد شما سران قيام كنند، تنها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد.
در پنجمين دستور مى فرمايد:
(حق را با باطل نياميزيد) تا مردم به اشتباه بيفتند (و لا تلبسوا الحق بالباطل ).
و در ششمين دستور از كتمان حق نهى كرده مى گويد:
(حق را مكتوم نداريد در حالى كه شما مى دانيد و آگاهيد) (و تكتموا الحق و انتم تعلمون ).
هم كتمان حق ، جرم و گناه است ، و هم آميختن حق و باطل كه هر دو از
نظر نتيجه ، يكسان مى باشند، حق را بگوئيد هر چند به زيان شما باشد، و باطل را با آن نياميزيد هر چند منافع زودگذرتان به خطر بيفتد.
و بالاخره هفتمين و هشتمين و نهمين دستور را به اين صورت بازگو مى كند:
(نماز را بپا داريد زكات را ادا كنيد، و (عبادت دستجمعى را فراموش ننمائيد) با ركوع كنندگان ركوع نمائيد (و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعين ).
با اينكه دستور اخير اشاره به مساءله نماز جماعت است ، ولى از ميان تمام افعال نماز تنها ركوع را بيان كرده و مى گويد: با ركوع كنندگان ركوع كنيد اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه نماز يهود مطلقا داراى ركوع نبود، اين نماز مسلمانان است كه يكى از اركان اصلى آن ، ركوع محسوب مى شود.
جالب اينكه نمى گويد: نماز بخوانيد، بلكه مى گويد اقيموا الصلوة (نماز را بپا داريد) يعنى تنها خودتان نماز خوان نباشيد بلكه چنان كنيد كه آئين نماز در جامعه انسانى برپا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بيايند.
بعضى از مفسران گفته اند تعبير به
(اقيموا) اشاره به اين است كه نماز شما تنها اذكار و اوراد نباشد بلكه آن را بطور كامل بپا داريد كه مهمترين ركن آن توجه قلبى و حضور دل در پيشگاه خدا و تاءثير نماز در روح و جان آدمى است .
در حقيقت در اين سه دستور اخير، نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده ، و سپس پيوند با مخلوق (زكات ) و سر انجام پيوند دستجمعى همه مردم با هم در راه خدا!.

نكته ها
آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل راتصديق كرده ؟

در آيات متعددى از قرآن مجيد، اين تعبير به چشم مى خورد كه : قرآن مفاد كتب پيشين را تصديق مى كند).
از جمله در آيات مورد بحث خوانديم :
(مصدقا لما معكم ) و در آيات 89 و 101 سوره بقره مى خوانيم (مصدق لما) معهم .
و در آيه 48 مائده مى فرمايد: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب :
(ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالى اين كتاب كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند).
همين امر سبب شده كه جمعى از مبلغان يهود و مسيحى ، اين آيات را سندى بر عدم تحريف تورات و انجيل بگيرند، و بگويند: تورات و انجيل در عصر پيامبر اسلام مسلما با تورات و انجيل امروز تفاوتى پيدا نكرده ، و اگر تحريفى در تورات و انجيلها رخ داده باشد، مسلما مربوط به قبل از آن است ، و چون قرآن صحت تورات و انجيل موجود عصر پيامبر اسلام را تصديق نموده پس مسلمانان بايد اين كتب را به عنوان كتب آسمانى دست نخورده به رسميت بشناسند.

پاسـخ
آيات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد كه نشانه هاى پيامبر اسلام و آئين او در همان كتابهاى محرف كه در دست يهود و نصارى در آن زمان بوده وجود داشته است ، زيرا مسلم است كه منظور از تحريف اين كتب آسمانى اين نيست كه تمام كتابهاى موجود باطل و بر خلاف واقع مى باشد، بلكه قسمتى از تورات و انجيل واقعى در لابلاى همين كتب وجود داشته و دارد، و نشانه هاى پيامبر اسلام ، در همين كتب و يا سائر كتابهاى مذهبى كه در دست يهود و نصارى بوده ، وجود داشته است
(و الان هم بشاراتى در آنها هست ).
به اين ترتيب ظهور پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب آسمانى او عملا تمام آن نشانه ها را تصديق مى نموده زيرا با آن مطابقت داشته است .
بنابراين معنى تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل اين است كه صفات و ويژگيهاى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و قرآن با نشانه هائى كه در تورات و انجيل آمده مطابقت كامل دارد.
استعمال واژه تصديق در معنى مطابقت در آيات ديگر قرآن نيز مشاهده مى شود، از جمله در آيه 105 سوره صافات به ابراهيم (عليه السلام ) مى گويد: قد صدقت الرويا (تو تصديق خواب خود نمودى ) يعنى عمل تو مطابق خوابى است كه ديده اى ، و در آيه 157 سوره اعراف چنين مى خوانيم .
الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ... اين معنى صريحا بيان شده ، يعنى اوصافى كه در او مى بينند مطابق است با آنچه در تورات يافته اند.
در هر حال آيات فوق چيزى جز تصديق كردن عملى قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به نشانه هاى حقانيت او كه در كتب گذشته بوده است نيست ، و دلالتى بر تصديق تمام مندرجات تورات و انجيل ندارد بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مى كند كه آنها آيات تورات و انجيل را تحريف نمودند، اين خود شاهد زنده اى است بر گفتار بالا.
شاهد زنده ديگر:

(فخر الاسلام ) مؤ لف كتاب (انيس الاعلام ) كه خود يكى از كشيشان بنام مسيحى بوده ، و تحصيلات خود را نزد كشيشان مسيحى به پايان رسانيده است و به مقام ارجمندى از نظر آنان نائل آمده در مقدمه اين كتاب ماجراى عجيب اسلام آوردن خود را چنين شرح مى دهد: ..
(...بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت
كشيش والا مقامى رسيدم ، كه از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه كاتوليك از سلاطين و غيره سؤ الات دينى خود را به او مراجعه مى كردند، من نزد او مدتى مذاهب مختلفه نصارا را فرا مى گرفتم ، او شاگردان فراوانى داشت ، ولى در ميان همه به من علاقه خاصى داشت . كليدهاى منزل ... همه در دست من بود فقط كليد يكى از صندوقخانه ها را پيش خود نگاه داشته بود ...
در اين بين روزى كشيش مزبور را عارضه اى رخ داد به من گفت به شاگردها بگو: حال تدريس ندارم . وقتى نزد شاگردان آمدم ديدم مشغول بحثند، اين بحث منجر به معنى لفظ
(فارقليطا) در سريانى و (پريكلتوس ) به زبان يونانى ... جدال آنها به طول انجاميد، هر كسى راءيى داشت ...
پس از بازگشت ، استاد پرسيد: امروز چه مباحثه كرديد؟! من اختلاف آنها را در لفظ
(فارقليطا) از براى او تقرير كردم ...گفت : تو كداميك از اقوال را انتخاب كرده اى ؟
گفتم مختار فلان مفسر را اختيار كرده ام .
كشيش گفت : تقصير نكرده اى ، و لكن حق و واقع خلاف همه اين اقوال است ، زيرا حقيقت اين را نمى دانند مگر راسخان فى العلم ، از آنها هم تعداد كمى با آن حقيقت آشنا هستند، من اصرار كردم كه معنى آن را برايم بگوئيد، وى سخت گريست و گفت : هيچ چيز را از تو مضايقه نمى كنم ... در فرا گرفتن معنى اسم اثر بزرگى است ، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند كشت ! چنانچه عهد كنى به كسى نگوئى اين معنى را اظهار مى كنم ... من به تمام مقدسات قسم خوردم كه نام او را فاش نكنم ، پس گفت : اين اسم از اسماء پيامبر مسلمين است و به معنى
(احمد) و (محمد) است .
پس از آن كليد آن اطاق كوچك را به من داد و گفت : در فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را بياور، كتابها را نزد او آوردم ، اين دو كتاب به خط
يونانى و سريانى پيش از ظهور پيامبر اسلام بر پوست نوشته شده بود
در هر دو كتاب لفظ
(فارقليطا) را به معنى ، احمد و محمد، ترجمه نموده بودند سپس استاد اضافه كرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند كه (فارقليطا) به معنى (احمد و محمد) است ، ولى بعد از ظهور محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى بقاى رياست خود و استفاده مادى ، آن را تاءويل كردند و معنى ديگر براى آن اختراع نمودند و آن معنى قطعا منظور صاحب انجيل نبوده است .
سؤ ال كردم درباره دين نصارا چه مى گوئى ؟ گفت با آمدن دين اسلام منسوخ است ، اين لفظ را سه بار تكرار نمود پس گفتم :

در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم ... كدام است ؟ گفت : منحصر است در متابعت محمد (صلى اللّه عل آله و سلم ). گفتم : آيا تابعان او از اهل نجاتند؟ گفت : اى و الله (سه بار تكرار كرد) ... سپس استاد گريه كرد و من بسيار گريستم گفت : اگر آخرت و نجات مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمائى ... و من همى شه تو را د مى كنم ، به شرط اينكه در روز قيامت شاهد باشى كه در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمد (صلى اللّه عليه آ سلم ) هستم ، ... هيچ شكى نيست كه امروز بر روى زمين دين اسلام دين خداست ...(ص )
چنانكه ملاحظه مى كنيد طبق اين سند علماى اهل كتاب پس از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به خاطر منافع شخصى خود، نام و نشانه هاى او را طور ديگرى تفسير و توجيه كردند.


آيات 44 تا 46


ا تامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتب ا فلا تعقلون
(44)
و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا على الخشعين
(45)
الذين يظنون انهم ملقوا ربهم و انهم اليه رجعون
(46)


ترجمه :

44- آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده ) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نمائيد با اينكه شما خودتان كتاب (آسمانى ) را مى خوانيد، آيا هيچ فكر نمى كنيد؟
45- از صبر و نماز يارى جوئيد (و با استقامت و كنترل هوسهاى درونى و توجه به پروردگار نيرو بگيريد) و اين كار جز براى خاشعان گران است .
46- آنها كه ايمان دارند خداى خود را ملاقات مى كنند و به سوى او باز مى گردند.


تفسير:
به ديگران توصيه مى كنيد اما خودتان چرا؟

گر چه روى سخن در آيات فوق همچون آيات قبل و بعد، به بنى اسرائيل است ، ولى مسلما مفهوم آن گسترده است و ديگران را نيز شامل مى شود.
به گفته مفسر معروف
(طبرسى ) در (مجمع البيان ) علما و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مردم را به ايمان به وى دعوت مى كردند و بشارت ظهورش را مى دادند ولى خود هنگام ظهور آن حضرت از ايمان آوردن خوددارى كردند.
و نيز همان مفسر بزرگ نقل مى كند كه بعضى از علماى يهود به بستگان خود كه اسلام آورده بودند توصيه مى كردند به ايمان خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشان ايمان نمى آورند.
لذا نخستين آيه مورد بحث آنها را بر اين كار مذمت كرده مى گويد
(آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد ولى خودتان را فراموش مى نمائيد)(اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم ).
با اينكه كتاب آسمانى را مى خوانيد آيا هيچ فكر نمى كنيد(و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون )
اصولا يك برنامه اساسى مخصوصا براى علماء و مبلغين و داعيان راه حق اين است كه بيش از سخن ، مردم را با عمل خود تبليغ كنند همانگونه كه در حديث معروف از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
(كونوا دعاة الناس ‍ باعمالكم و لا تكونوا دعاة بالسنتكم ) (مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود.)
تاءثير عميق
(دعوت عملى ) از اينجا سرچشمه مى گيرد كه هرگاه شنونده بداند گوينده از دل سخن مى گويد و به گفته خويش صد در صد ايمان دارد گوش جان خود را به روى سخنانش مى گشايد و سخن كه از دل برخيزد بر دل مى نشيند، و در جان اثر مى گذارد، و بهترين نشانه ايمان گوينده به سخنش اين است كه خود قبل از ديگران عمل كند، همانگونه كه على (عليه السلام ) مى فرمايد.
ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعة الا و اسبقكم اليها، و لا انها كم عن معصية الا و اتناهى قبلكم عنها:
(اى مردم به خدا سوگند شما را به هيچ طاعتى تشويق نمى كنم مگر قبلا خودم آنرا انجام مى دهم و از هيچ كار خلافى باز نمى دارم مگر اينكه پيش از شما از آن دورى جسته ام ).
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم من اشد الناس عذابا يوم القيامة من وصف عدلا و عمل بغيره
(از كسانى كه در روز قيامت عذابشان از همه شديدتر است كسى است كه سخن حقى بگويد و خود به غير آن عمل كند).
علماى يهود از اين مى ترسيدند كه اگر به رسالت پيامبر اسلام اعتراف كنند كاخ رياستشان فرو ريزد و عوام يهود به آنها اعتنا نكنند، لذا صفات پيامبر اسلام را كه در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.
قرآن براى اينكه انسان بتواند بر اميال و خواسته هاى دل پيروز گردد و حب جاه و مقام را از سر بيرون كند در آيه بعد چنين مى گويد: از صبر و نماز يارى جوئيد و با استقامت و كنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد (و استعينوا بالصبر و الصلوة ).
سپس اضافه مى كند اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است (و انها لكبيرة الا على الخاشعين ).
در آخرين آيه مورد بحث خاشعان را چنين معرفى مى كند
(همانها كه مى دانند پروردگار خود را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مى گردند) (الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون ).
(يظنون ) از ماده (ظن ) گاه به معنى گمان و گاه به معنى يقين مى آيد و در اينجا مسلما به معنى ايمان و يقين قطعى است ، زيرا ايمان به لقاء الله و باز گشت به سوى او حالت خشوع و خداترسى و احساس مسئوليت را در دل انسان زنده مى كند و اين يكى از آثار تربيتى ايمان به معاد است كه همه جا در برابر انسان صحنه آن دادگاه بزرگ را مجسم مى سازد و به انجام مسئوليتها و حق و عدالت دعوت مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه
(ظن ) در اينجا به معنى گمان باشد، و اين در حقيقت يك نوع مبالغه و تاءكيد است كه اگر انسان فرضا به آن دادگاه بزرگ
ايمان نداشته باشد و فقط گمان كند، كافى است كه از هر گونه خلافكارى خوددارى نمايد و در واقع سرزنش به علماء يهود است كه اگر ايمان شما حتى به درجه ظن و گمان برسد باز بايد احساس مسئوليت كنيد و دست از اينگونه تحريفات برداريد.

نكته ها
1-
(لقاء الله ) چيست ؟
تعبير به (لقاء الله ) در قرآن مجيد كرارا آمده است ، و همه به معنى حضور در صحنه (قيامت مى باشد، بديهى است منظور از (لقاء) و ملاقات خداوند ملاقات حسى ، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست ، چه اينكه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او است ، چنانكه گروهى از مفسران گفته اند.
يا به معنى يك نوع شهود باطنى و قلبى است ، زيرا انسان گاه به جائى مى رسد كه گوئى خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مى كند، به طورى كه هيچگونه شك و ترديدى براى او باقى نمى ماند.
اين حالت ممكن است بر اثر پاكى و تقوا و عبادت و تهذيب نفس در اين دنيا براى گروهى پيدا شود، چنانكه در نهج البلاغه مى خوانيم : يكى از دوستان دانشمند على (عليه السلام ) به نام
(ذعلب يمانى ) از امام (عليه السلام ) پرسيد (هل رايت ربك ): (آيا خداى خود را ديدهاى ) ؟!
امام (عليه السلام ) فرمود افاءعبد ما لا ارى آيا خدائى را كه نبينم پرستش كنم ؟! و هنگامى كه او توضيح بيشتر خواست امام اضافه كرد: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان
) (چشمهاى ظاهر هرگز او را مشاهده نكنند، بلكه قلبها بوسيله نور ايمان او را درك مى نمايند).
ولى اين حالت شهود باطنى در قيامت براى همگان پيدا مى شود، چرا كه آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آنچنان آشكار است كه هر كوردلى هم ايمان قطعى پيدا مى كند.

2- راه پيروزى بر مشكلات
براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است ، يكى پايگاه نيرومند درونى و ديگر تكيه گاه محكم برونى ، در آيات فوق به اين دو ركن اساسى با تعبير (صبر) و (صلوة ) اشاره شده است : صبر آن حالت استقامت و شكيبائى و ايستادگى در جبهه مشكلات است ، و نماز پيوندى است با خدا و وسيله ارتباطى است با اين تكيه گاه محكم .
گر چه كلمه صبر در روايات فراوانى به روزه تفسير شده است ولى مسلما منحصر به روزه نيست ، بلكه ذكر روزه به عنوان يك مصداق بارز و روشن آن است ، زيرا انسان در پرتو اين عبادت بزرگ ارادهاى نيرومند و ايمانى استوار پيدا مى كند و حاكميت عقلش بر هوسهايش مسلم مى گردد.
مفسران بزرگ در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه رسول گرامى اسلام هر گاه با مشكلى روبرو مى شد كه او را ناراحت مى كرد از نماز و روزه مدد مى گرفت .
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(هنگامى كه با غمى از غمهاى دنيا روبرو مى شويد وضو گرفته ، به مسجد برويد، نماز بخوانيد و دعا كنيد، زيرا خداوند دستور داده (و استعينوا بالصبر و الصلوة ).
توجه به نماز و راز و نياز با پروردگار نيروى تازهاى در انسان ايجاد مى كند و او را براى روياروئى با مشكلات نيرو مى بخشد.
در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم
(كان على (عليه السلام ) اذا اهاله امر فزع قام الى الصلوة ثم تلا هذه الاية و استعينوا بالصبر و الصلوة ) هنگامى كه مشكل مهمى براى على (عليه السلام ) پيش مى آمد به نماز بر مى خاست سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود (و استعينوا بالصبر و الصلوة ).
آرى نماز انسان را به قدرت لايزالى پيوند مى دهد كه همه مشكلات براى او سهل و آسان است و همين احساس ‍ سبب مى شود كه انسان در برابر حوادث نيرومند و خونسرد باشد.


آيات 47 و 48


يبنى اسرءيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العلمين
(47)
و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيا و لا يقبل منها شفعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون
(48)


ترجمه :

47- اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتيم به خاطر بياوريد و نيز به ياد بياوريد كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم .
48- و از آن روز بترسيد كه كسى به جاى ديگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعت پذيرفته مى شود و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد و نه يارى مى شوند.


تفسير:
خيالهاى باطل يهود

در اين آيات بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: اى بنى اسرائيل نعمتهائى را كه به شما دادم بخاطر بياوريد: (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم ).
اين نعمتها دامنه گسترده اى دارد، از نعمت هدايت و ايمان گرفته تا رهائى از چنگال فرعونيان و باز يافتن عظمت و استقلال همه را شامل مى شود .
سپس از ميان اين نعمتها به نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خود كه تركيبى از نعمتهاى مختلف است اشاره كرده مى گويد: من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم (و انى فضلتكم على العالمين ).
شايد بعضى تصور كنند كه منظور از
(فضلتكم على العالمين ) اين باشد كه آنها را بر تمام جهانيان در تمام ادوار برترى بخشيده است .
ولى با توجه به ساير آيات قرآن روشن مى شود كه مقصود برترى آنها نسبت به افراد محيط و عصر خودشان است زيرا در قرآن مى خوانيم كنتم خير امة اخرجت للناس ... شما (مسلمانان ) بهترين امتى بوديد كه براى نفع انسانها آفريده شده ايد (آل عمران آيه 110).
در جاى ديگر درباره بنى اسرائيل مى خوانيم
(و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها) ما اين مستضعفان را وارث مشرق و مغرب زمين كرديم (سوره اعراف آيه 137) روشن است كه بنى اسرائيل در آنزمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود اين است كه وارث شرق و غرب منطقه خودشان گشتند بنابر اين فضيلت آنها بر جهانيان نيز برترى نسبت به افراد همان محيط است .
در آيه بعد قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مى كشد، زيرا آنها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى كردند مى توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همانگونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى شدند.
قرآن مى گويد:
(از آنروز بترسيد كه هيچكس بجاى ديگرى جزا داده نمى شود) (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا).
(و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذيرفته مى شود) (و لا يقبل منها شفاعة ).
(و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد) (و لا يؤ خذ منها عدل ).
(و نه كسى براى يارى انسان به پا مى خيزد) (و لا هم ينصرون ).
خلاصه حاكم و قاضى آن صحنه كسى است كه جز عمل پاك را قبول نمى كند چنانكه در آيه 88 و 89 شعراء مى خوانيم : يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم
(روزى كه نه مال به درد ميخورد و نه فرزندان ، مگر آنها كه
داراى روح سالم و پاك و با ايمان هستند.
)
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنين معمول است كه براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه يك نفر جريمه ديگرى را پذيرا مى شود و آنرا اداء مى كند.
اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگيزد كه از او شفاعت كنند.
باز اگر اينهم نشد سعى مى كنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
و اگر دسترسى به اين كار هم نداشت از دوستان و ياران كمك مى گيرد تا از او دفاع كنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.

اينها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است ، ولى قرآن مى گويد: اصول حاكم بر مجازاتها در قيامت به كلى از اين امور جدا است ، و هيچ يك از اين امور در آنجا به كار نمى آيد، تنها راه نجات پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
بررسى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مى دهد كه اينگونه افكار خرافى در ميان آنها كم نبوده مثلا نويسنده تفسير المنار نقل مى كند كه در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده ميت ميدادند و آنرا اجرت نقل و انتقال به بهشت مى ناميدند.
و نيز در حالات يهود مى خوانيم كه آنها براى كفاره گناهانشان قربانى مى كردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مى كردند!.
در حالات اقوام پيشين كه احتمالا قبل از تاريخ زندگى مى كردند مى خوانيم
كه آنها زيور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى كردند تا در زندگى آيندهاش از آن بهره گيرد!.

قرآن و مساءله شفاعت
بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تكامل انسانها است ، بنابر اين هر چيز كه اين ضامن اجراء را تضعيف كند بايد از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود.
از سوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد به آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا باز گردند.

(شفاعت ) در معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل است ، و وسيله اى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان ، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرات بر گناه است .
كسانى كه جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آنرا از هم تفكيك نكرده اند گاه بكلى منكر مساءله شفاعت شده ، آنرا با توصيه و پارتى بازى در برابر سلاطين و حاكمان ظالم برابر مى دانند!
و گاه مانند وهابيان آيه فوق را كه مى گويد:
(لا يقبل منها شفاعة ) در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمى شود بدون توجه به آيات ديگر دستاويز قرار داده و به كلى شفاعت را انكار كرده اند.
به هر حال ايرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه كرد: 1- اعتقاد به شفاعت روح سعى و تلاش را تضعيف مى كند.
2- اعتقاد به شفاعت انعكاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئوداليته است .
3- اعتقاد به شفاعت موجب تشويق به گناه و رها كردن مسئوليتها است .
4- اعتقاد به شفاعت يك نوع شرك و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است ! 5 اعتقاد به شفاعت مفهومش دگرگون شدن احكام خداوند و تغيير اراده و فرمان او است !
ولى بطورى كه خواهيم گفت همه اين ايرادها از آنجا ناشى شده كه شفاعت را از نظر مفهوم قرآنى با شفاعتهاى انحرافى رائج در ميان عوام مردم اشتباه كرده اند.
از آنجا كه اين مساءله هم در جهت اثبات ، و هم در جهت نفى ، داراى اهميت ويژه اى است بايد بطور مشروح از مفهوم شفاعت فلسفه شفاعت شفاعت در عالم تكوين شفاعت در قرآن و حديث شفاعت و مساءله توحيد و شرك در اينجا بحث كنيم تا هر گونه ابهامى در زمينه آيه فوق و ساير آياتى كه در آينده در زمينه شفاعت با آن برخورد خواهيم كرد بر طرف شود.

1- مفهوم واقعى شفاعت
كلمه (شفاعت ) از ريشه (شفع ) بمعنى (جفت ) (و ضم الشى ء الى مثله ) گرفته شده ، و نقطه مقابل آن (وتر) به معنى تك و تنها است ، سپس به ضميمه شدن فرد برتر و قويترى براى كمك به فرد ضعيفتر اطلاق گرديده است و اين لفظ در عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود:
الف شفاعت در لسان عامه به اين گفته مى شود كه شخص شفيع از موقعيت و شخصيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زيردستان خود عوض كند.
گاهى با استفاده از نفوذ خود يا وحشتى كه از نفوذ او دارند.
و زمانى با پيش كشيدن مسائل عاطفى و تحت تاثير قرار دادن عواطف طرف .
و زمان ديگرى با تغيير دادن مبانى فكرى او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اينها...
بطور خلاصه شفاعت طبق اين معنى هيچگونه دگرگونى در روحيات و فكر مجرم يا متهم ايجاد نمى كندتمام تاءثيرها و دگرگونيها مربوط به شخصى است كه شفاعت نزد او مى شود (دقت كنيد).
اين نوع شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقا معنى ندارد زيرا نه خداوند اشتباهى مى كند كه بتوان نظر او را عوض ‍ كرد، و نه عواطفى به اين معنى كه در انسان است دارد كه بتوان آن را برانگيخت ، و نه از نفوذ كسى ملاحظه مى كند و وحشتى دارد و نه پاداش و كيفرش بر محورى غير از عدالت دور مى زند.
مفهوم ديگر شفاعت بر محور دگرگونى و تغيير موضع شفاعت شونده دور ميزند، يعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد كه از يك وضع نامطلوب و درخور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع ، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايسته و مستحق بخشودگى گردد، و همانطور كه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت در واقع يك مكتب عالى تربيت و وسيله اصلاح افراد گناهكار و آلوده ، و بيدارى و آگاهى است ، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخير است .
و خواهيم ديد كه تمام ايرادها، خرده گيريها، و حمله ها همه متوجه تفسير اول براى شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم كه يك معنى منطقى و معقول و سازنده است .
اين بود تفسير اجمالى شفاعت در دو شكل
(تخديرى ) و (سازنده ).
2- شفاعت در عالم تكوين
آنچه در مورد شفاعت به تفسير صحيح و منطقى آن گفتيم در جهان تكوين
و آفرينش (علاوه بر عالم تشريع ) نيز فراوان ديده مى شود، نيروهاى قويتر اين جهان به نيروهاى ضعيفتر ضميمه شده و آنها را در مسير هدفهاى سازنده پيش مى برند، آفتاب ميتابد و باران مى بارد و بذرها را در دل زمين آماده مى سازد تا استعدادهاى درونى خود را به كار گيرند، و نخستين جوانه حيات را بيرون فرستند پوست دانه ها را بشكافند و از ظلمتكده خاك سر بر آورده به سوى آسمان كه از آن نيرو دريافت داشته اند پيش بروند.
اين صحنه ها در حقيقت يك نوع شفاعت تكوينى در رستاخيز زندگى و حيات است ، و اگر با اقتباس از اين الگو نوعى از شفاعت در صحنه
(تشريع ) قائل شويم راه مستقيمى را پيش گرفته ايم كه توضيح آن را به زودى خواهيم خواند.
3- مدارك شفاعت
اكنون به مدارك اصلى و دست اول در مورد مساءله شفاعت مى پردازيم :
در قرآن درباره مساءله شفاعت (به همين عنوان ) در حدود 30 مورد بحث شده است (البته بحثها و اشارات ديگرى به اين مساءله بدون ذكر اين عنوان نيز ديده مى شود).
آياتى كه در قرآن پيرامون اين مساءله بحث مى كند در حقيقت به چند دسته تقسيم مى شود:
گروه اول آياتى است كه بطور مطلق شفاعت را نفى مى كند مانند:
(انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ) (بقره 254) و مانند (و لا يقبل منها شفاعة ) (بقرة : 48).
در اين آيات راه هاى متصور براى نجات مجرمان غير از ايمان و عمل صالح چه از طريق پرداختن عوض مادى يا پيوند و سابقه دوستى ، و يا مساءله شفاعت نفى شده است .
در مورد بعضى از مجرمان مى خوانيم :
(فما تنفعهم شفاعة الشافعين ) (مدثر48): (شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد).
گروه دوم آياتى است كه
(شفيع ) را منحصرا خدا معرفى مى كند مانند: (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ) (سجده : 4): غير از خدا ولى و شفيعى نداريم و قل لله الشفاعة جميعا (زمر: 44):(همه شفاعتها مخصوص خدا است )
گروه سوم آياتى است كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مى كند مانند:
(من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) (بقره : 255) چه كسى مى تواند جز به اذن خدا شفاعت نمايد؟ و (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ) (سباء: 23):( شفاعت جز براى كسانى كه خدا اجازه دهد سودى ندارد).
گروه چهارم آياتى است كه شرائطى براى شفاعت شونده بيان كرده است گاهى اين شرط را رضايت و خشنودى خدا معرفى مى كند مانند:
(و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) (انبياء: 28).
طبق اين آيه شفاعت شفيعان منحصرا شامل حال كسانى است كه به مقام
(ارتضاء) يعنى پذيرفته شدن در پيشگاه خداوند، رسيده اند.
و گاه شرط آن را گرفتن عهد و پيمان نزد خدا معرفى مى كند مانند
(لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا). (مريم : 87) (منظور از اين عهد و پيمان ايمان به خدا و پيامبران الهى است ).
و زمانى صلاحيت شفاعت شدن را از بعضى از مجرمان سلب مى كند، مانند سلب شفاعت از ظالمان در آيه زير:
(ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع ): (غافر: 18). و به اين ترتيب داشتن عهد و پيمان الهى يعنى ايمان ، و رسيدن به مقام خشنودى پروردگار و پرهيز از گناهانى چون ظلم و ستم ، جزء شرائط حتمى شفاعت است .
4- شرائط گوناگون شفاعت
خلاصه اينكه آيات شفاعت بخوبى نشان مى دهد كه مساءله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى ، از نظر جرمى كه درباره آن شفاعت از يك سو، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد.
مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى گويد: ظالمان
(شفيع مطاعى ) ندارند!
و اگر ظلم را به معنى وسيع كلمه آنچنان كه در بعضى از احاديث بعدا خواهد آمد تفسير كنيم شفاعت منحصر به مجرمانى خواهد بود كه از كار خود نادمند و پشيمان ، و در مسير جبران و اصلاحند، و در اين صورت شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى توبه و ندامت از گناه (و اينكه بعضى تصور مى كنند با وجود ندامت و توبه نيازى به شفاعت نيست اشتباهى است كه پاسـخ آن را به زودى خواهيم داد).
از طرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبياء تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شوند كه به مقام
(ارتضاء) رسيده اند و طبق آيه 87 مريم داراى (عهد الهى ) هستند.
اين دو عنوان همان گونه كه از مفهوم لغوى آنها، و از رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده ، استفاده مى شود به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به حسنات و سيئات نيكى اعمال نيك و بدى اعمال بد و گواهى به درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خدا نازل شده ، ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد، و نشانهاش اين است كه خود را از صفت ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدسى را به رسميت نمى شناسند بيرون آورد و به تجديد نظر در برنامه هاى خود وادارد.
در آيه 64 سوره نساء در مورد آمرزش گناهان در سايه شفاعت مى خوانيم :
(و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما): در اين آيه توبه و استغفار مجرمان مقدمهاى براى شفاعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شمرده شده است .
و در آيه 98 و 99 سوره يوسف : قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم
): نيز آثار ندامت و پشيمانى از گناه در تقاضاى برادران يوسف از پدر بخوبى خوانده مى شود.
در مورد شفاعت فرشتگان (در سوره آيه 7) مى خوانيم كه استغفار و شفاعت آنها تنها براى افراد با ايمان و تابعان سبيل الهى و پيروان حق است
(و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ).
باز در اينجا اين سؤ ال كه با وجود توبه و تبعيت از سبيل الهى و گام نهادن در مسير حق ، چه نيازى به شفاعت است مطرح مى شود كه در بحث حقيقت شفاعت از آن پاسـخ خواهيم گفت .
و در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند
(الا من شهد بالحق ) (زخرف 87) و به اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده بر قرار سازد، پيوندى از طريق توجه به حق و گواهى قولى و فعلى به آن ، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حق است .
5- احاديث اسلامى و شفاعت
در روايات اسلامى نيز تعبيرات فراوانى مى بينيم كه مكمل مفاد آيات فوق است و گاهى صريحتر از آن ، از جمله :
1- در تفسير
(برهان ) از امام كاظم (عليه السلام ) از على (عليه السلام ) نقل شده كه مى فرمايد: از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم (شفاعتى لاهل الكبائر من امتى ...): شفاعت من براى مرتكبين گناهان كبيره است راوى حديث كه ابن ابى عمير است مى گويد: از امام كاظم (عليه السلام ) پرسيدم چگونه براى مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالى كه خداوند مى فرمايد: (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) مسلم است كسى كه مرتكب كبائر شود مورد ارتضاء و خشنودى خدا نيست .
امام (عليه السلام ) در پاسـخ فرمود:
(هر فرد با ايمانى كه مرتكب گناهى طبعا پشيمان خواهد شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده پشيمانى از گناه توبه است ... و كسى كه پشيمان نگردد مؤ من واقعى نيست ، و شفاعت براى او نخواهد بود و عمل او (ظلم ) است ، و خداوند مى فرمايد ظالمان دوست و شفاعت كنندهاى ندارند).
مضمون صدر حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان كبائر مى شود.
ولى ذيل حديث روشن مى كند كه شرط اصلى پذيرش شفاعت واجد بودن ايمانى است كه مجرم را به مرحله ندامت و خود سازى و جبران برساند، و از ظلم و طغيان و قانون شكنى برهاند (دقت كنيد).
2- در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) در نامهاى كه به صورت متحد المال براى اصحابش نوشت چنين نقل شده :

(من سره ان ينفعه شفاعة الشافعين عند الله فليطلب الى الله ان يرضى عنه )
لحن اين روايت نشان مى دهد كه براى اصلاح اشتباهاتى كه در زمينه شفاعت براى بعضى از ياران امام خصوصا و جمعى از مسلمانان عموما رخ داده است صادر شده ، و با صراحت شفاعتهاى تشويق كننده به گناه در آن نفى شده است و مى گويد
(هر كس دوست دارد مشمول شفاعت گردد بايد خشنودى خدا را جلب كند).
3- باز در حديث پر معنى ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
(اذا كان يوم القيامه بعث الله العالم و العابد، فاذا وقفا بين يدى الله عز و جل قيل للعابد انطلق الى الجنه ، و قيل للعالم قف تشفع للناس بحسن تاديبك لهم ):
( در روز رستاخيز خداوند (عالم ) و (عابد) را بر مى انگيزد به عابد مى گويد تنها به سوى بهشت رو اما به عالم مى گويد براى مردمى كه تربيت كردى شفاعت كن !.
در اين حديث پيوندى در ميان
(تاديب عالم ) و شفاعت او نسبت به شاگردانش ) كه مكتب او را درك كرده اند ديده مى شود كه ميتواند پرتوى به روى بسيارى از موارد تاريك اين بحث بيفكند.
بعلاوه اختصاص شفاعت كردن به عالم و نفى آن از عابد نشانه ديگرى است از اين كه شفاعت در منطق اسلام يك مطلب قرار دادى و يا پارتى بازى نيست بلكه يك مكتب تربيتى است و تجسمى است از تربيت در اين جهان .

6- تاثير معنوى شفاعت
آنچه در مورد روايات شفاعت آورديم قسمت كمى از بسيار بود، كه بخاطر نكات خاصى كه متناسب با بحث مادر آنها بود انتخاب گرديد، و گر نه روايات شفاعت به مرحله تواتر رسيده است .
(نووى ) شافعى در شرح (صحيح مسلم از (قاضى عياض ) دانشمند معروف اهل تسنن نقل مى كند كه مى گويد شفاعت متواتر است .
حتى پيروان
(ابن تيميه ) (متوفاى سال 728 هجرى ) و محمد بن عبد الوهاب (متوفاى سال 1206) كه در اينگونه مسائل سختگيرى و تعصب و لجاجت خاصى دارند به تواتر اين روايات اعتراف كرده اند!
در كتاب
(فتح المجيد) تاءليف (شيخ عبد الرحمن بن حسن كه از معروفترين كتب (وهابيه ) است ، و هم اكنون در بسيارى از مدارس دينى (حجاز) به عنوان يك كتاب درسى شناخته مى شود، از ابن قيم چنين نقل شده احاديث در زمينه شفاعت مجرمان از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) متواتر است ، و صحابه او و اهل سنت عموما اجماع بر اين موضوع دارند، و منكر آن را بدعتگذار مى دانند و به او انتقاد مى كنند و او را گمراه مى شمرند).
اكنون پيش از آنكه به بحث درباره اثرات اجتماعى و روانى شفاعت بپردازيم و ايرادهاى چهارگانه را در شعاع فلسفه شفاعت مورد بررسى قرار دهيم نگاهى به آثار معنوى آن از نظر منطق خدا پرستان و معتقدان به شفاعت مى كنيم كه اين نگاه روشنگر بحث آينده در زمينه واكنشهاى اجتماعى و روانى اين مساءله خواهد بود.
در ميان علماى عقائد اسلامى در زمينه چگونگى تاثير معنوى شفاعت گفتگو است : جمعى كه بنام
(وعيديه ) معروف هستند (آنها كه اعتقاد به خلود مرتكبان گناهان كبيره در جهنم دارند) معتقدند كه شفاعت اثرى در زدودن آثار گناه ندارد، بلكه تاءثير آن تنها در قسمت پيشرفت و تكامل معنوى و افزايش پاداش و ثواب است .
در حالى كه
(تفضيليه ) (آنها كه اعتقاد به خلود اصحاب كبائر ندارند) معتقدند شفاعت در زمينه گناهكاران است ، و اثرش سقوط مجازات و كيفر مى باشد.
ولى محقق معروف
(خواجه ظ نصير الدين طوسى ) در كتاب (تجريد الاعتقادات ) هر دو را حق مى داند، و معتقد به هر دو اثر است .
علامه حلى در شرح عبارت او در كشف المراد نيز اين عقيده را انكار نكرده بلكه شواهدى براى آن آورده است .
گمان نمى كنيم با توجه به آنچه سابقا در معنى شفاعت از نظر ريشه لغوى و هم از نظر مقايسه با شفاعت تكوينى گفته شد ترديدى باقى بماند كه عقيده محقق طوسى به واقعيت نزديكتر است .
زيرا از يك سو در روايت معروفى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده مى خوانيم :
(ما من احد من الاولين و الاخرين الا هو محتاج الى شفاعة محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يوم القيامه ) (طبق اين حديث همه مردم نيازمند به شفاعت پيامبرند).
و به اين ترتيب حتى كسانى كه از گناه توبه كرده اند و جرم آنها بخشوده شده ، باز نياز به شفاعت دارند، و اين در صورتى ممكن است كه اثر شفاعت دو جانبه باشد و افزايش مقام را نيز شامل شود.
و اگر در بعضى از روايات مى خوانيم نيكوكاران نياز به شفاعت ندارند، منظور نفى آن نوع شفاعت است كه در مورد مجرمان و گناهكاران مى باشد.
از سوى ديگر گفتيم : حقيقت شفاعت ضميمه شدن موجود قويترى به موجود ضعيفتر براى كمك به او است ، اين كمك ممكن است براى افزايش نقاط قوت باشد و نيز ممكن است براى پيرايش نقاط ضعف .
همانطور كه در شفاعت تكوينى و موجوداتى كه در مسير تكامل و پرورش قرار دارند نيز اين دو جنبه مشهود است : گاهى موجودات پائين تر نيازشان به عوامل نيرومندتر و برتر براى از ميان بردن عوامل تخريب است (همانند نياز گياه به نور آفتاب براى از بين بردن آفات ) و گاه براى افزودن نقاط قوت و پيشرفت مى باشد
(همانند نياز گياه براى رشد و نمو به نور آفتاب ) و همچنين يك شاگرد درس خوان هم براى اصلاح اشتباهات خود نياز به استاد دارد و هم براى افزايش معلومات مختلف .
بنابر اين شفاعت به دلائل مختلف اثر دوگانه دارد و انحصار به زدودن آثار جرم و گناه ندارد (دقت كنيد).
با توجه به آنچه گفته شده روشن كه چرا توبهكاران نيز به شفاعت نيازمندند، با اينكه توبه طبق اعتقادات مسلم مذهبى به تنهائى موجب آمرزش گناه مى گردد.
دليل اين موضوع دو چيز است :
1- توبه كاران نيز براى افزايش مقامات معنوى و پرورش و تكامل و ارتقاء مقام ، نياز به شفاعت دارند اگر چه نيازشان در زمينه جرم و گناه با
(توبه ) بر آورده شده است .
2- اشتباه بزرگى كه براى بسيارى در زمينه تاثير توبه رخ داده موجب اينگونه اشكالات مى شود و آن اينكه تصورشان اين است كه توبه و ندامت و پشيمانى از گناه مى تواند انسان را به حالت قبل از گناه در آورد در حالى كه در جاى خود گفتهايم ندامت از گذشته و تصميم نسبت به آينده تنها مرحله نخستين توبه است ، و درست همانند داروئى است كه بيمارى را قطع مى كند، بديهى است با قطع تب و از بين رفتن ريشه بيمارى ، اگر چه بيمار بهبودى يافته و سالم شده ، ولى هرگز به حال يك انسان عادى در نيامده است ، بلكه بايد مدتها به تقويت بنيه جسمى خود بپردازد، تا به مرحله قبل از بيمارى برسد.
و به تعبير ديگر توبه مراحلى دارد، و ندامت از گناه و تصميم براى پاك بودن در آينده تنها مرحله نخستين آن است .
مرحله نهائى آن به اين حاصل كه توبه كار از هر نظر به حالت روحانى قبل از گناه در آيد و در اين مرحله است كه شفاعت شافعان و پيوند و ارتباط با آنها مى تواند اثر بخش باشد.
شاهد زنده براى اين سخن همان است كه در سابق اشاره كرديم كه در آيات مربوط به استغفار مى بينيم علاوه بر توبه شخص مجرم ، استغفار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شرط پذيرش توبه قرار داده شده است ، و همچنين در مورد توبه برادران يوسف و استغفار يعقوب براى آنها، و از همه روشنتر در مورد استغفار فرشتگان براى افرادى كه نيكوكار و صالح و مصلحند كه آيات آن در سابق گذشت (دقت كنيد).

7- فلسفه شفاعت
(مفهوم ) شفاعت و(مدارك ) آن را كه روشنگر مفهوم آن بود دانستيم ، و با توجه به آن ، درك فلسفه هاى (اجتماعى و روانى ) آن چندان مشكل نيست .
به طور كلى توجه به اصل شفاعت مى تواند چند اثر زير را در معتقدان داشته باشد:

(مبارزه با روح ياءس ) كسانى كه مرتكب جرائم سنگينى مى شوند از يكسو گرفتار ناراحتى وجدان ، و از سوى ديگر گرفتار ياس از بخشودگى در پيشگاه خدا مى گردند و چون راه بازگشت را به روى خود مسدود مى يابند عملا حاضر به هيچگونه تجديد نظر نيستند، و با توجه به تيره گى افق آينده در نظرشان ممكن است دست به طغيان و سركشى بيشتر بزنند و يكنوع آزادى عمل براى خود، تحت اين عنوان كه رعايت مقررات براى آنها سودى ندارد، قائل شوند، درست همانند بيمارى كه از بهبودى ماءيوس شده و سد پرهيز را بكلى شكسته است چون آن را بى دليل و فاقد تاثير مى داند.
گاه ناراحتى وجدان كه ناشى از اينگونه جرائم است ، موجب اختلالات
روانى و يا موجب تحريك حس انتقامجوئى از جامعهاى كه او را چنين آلوده كرده است مى گردد، و به اين ترتيب گناهكار مبدل به يك عنصر خطرناك و كانون ناراحتى براى جامعه مى شود.
اما ايمان به شفاعت روزنه اى به سوى روشنائى به روى او مى گشايد و اميد به آمرزش ، او را به كنترل خويش و تجديد نظر، و حتى جبران گذشته تشويق مى كند، حس انتقام جوئى در او تحريك نمى گردد و آرامش روانى به او امكان تبديل شدن به يك عنصر سالم و صالح مى دهد.
بنابر اين اگر بگوئيم توجه به شفاعت به معنى صحيح ، يك عامل سازنده و باز دارنده است كه مى تواند از يك فرد مجرم و گناهكار فرد صالحى بسازد، گزاف نگفته ايم ، لذا مشاهده مى كنيم كه حتى براى زندانيان ابد، روزنه شفاعت و بخشودگى در قوانين مختلف دنيا باز گذارده شده است ، مبادا ياءس و نوميدى آنها را مبدل به كانون خطرى در درون خود زندانها كند، و يا گرفتار اختلال روانى سازد!.

8- شرائط (سازنده شفاعت )
با توجه به اينكه شفاعت به معنى صحيح قيود و شرائط فراوانى در چند جهت دارد، كسانى كه معتقد به اين اصلند براى اينكه مشمول آن شوند ناگزيرند شرائط آن را فراهم سازند، و از گناهانى همانند ظلم كه اميد شفاعت را به صفر مى رساند بپرهيزند، برنامه خود را از يك دگرگونى عميق و همه جانبه در وضع خويش شروع كنند، و براى رسيدن به مقام ارتضاء و بر قرار ساختن عهد الهى (به تفسيرى كه گذشت ) از گناه توبه كنند، و يا حد اقل در آستانه توبه قرار گيرند.
خلافكارى و شكستن سد قوانين الهى را متوقف سازند و يا لااقل تقليل دهند و ايمان به خدا و دادگاه بزرگ رستاخيز را در خود زنده نگاهدارند و قوانين و مقررات او را محترم بشمرند.
و از طرفى براى بر قرار ساختن پيوند ميان
(خود) و (شفاعت كننده ) از صفات او اقتباس كنند و يك نوع سنخيت ، هر چند ضعيف ، ميان خود و او بر قرار سازند، يعنى همانطور كه در شفاعت تكوينى آمادگى و سنخيت ، و تسليم در برابر عوامل تكامل ، شرط تاثير علل تكوينى است ، در مرحله شفاعت تشريعى نيز براى رسيدن به نتيجه ، اينگونه آمادگيها لازم است (دقت كنيد).
با اين وضع جاى ترديد باقى نمى ماند كه شفاعت به معنى صحيح نقش مؤ ثرى در دگرگونى حال مجرمان و اصلاح وضع آنها خواهد داشت .

9- بررسى و پاسـخ اشكالات
همانطور كه قبلا گفته شد ميان (شفاعت ) در عرف عام و (شفاعت ) در منطق اسلام فاصله زيادى است ، يكى بر اساس تغيير دادن فكر (شفاعت كننده ) و ديگرى بر اساس تغييرات و دگرگونيهاى گوناگون در (شفاعت شونده ) قرار دارد.
روشن است كه شفاعت به معنى اول همه اشكالات گذشته را به خود جذب مى كند، هم روح سعى و تلاش را مى كشد، هم موجب تشويق به گناه است .
هم انعكاسى از جوامع عقب افتاده و فئوداليته مى باشد.
و هم متضمن يكنوع شرك يا انحراف از توحيد است .
زيرا اگر ما معتقد باشيم كه علم خدا را مى توان تغيير داد و مجهولى را درباره
(شفاعت شونده ) براى او روشن ساخت ، و يا مبدئى غير از او در جهان وجود دارد كه ميتوان خشم خدا را به وسيله او فرو نشاند، و يا محبت او را به سوى خود جلب كرد، و يا معتقد باشيم كه خداوند ممكن است نياز به موقعيت بعضى از بندگان خود داشته باشد و بخاطر اين نياز، شفاعت آنها را درباره مجرمى بپذيرد، و يا معتقد باشيم كه از نفوذ وسايطى ممكن است بهراسد و شفاعت آنها را بپذيرد، همه اينها ما را از اصل توحيد و خداشناسى ، دور مى سازد و در دره شرك
و بت پرستى ، پرتاب مى كند .
اينها همه نتيجه شفاعت در عرف عام و معنى نادرست آن است .
ولى شفاعت در شكل صحيح و با شرائط و كيفيت و خصوصيات و ويژگيهائى كه در بالا به آن اشاره شد، هيچيك از اين عيوب را ندارد سهل است نقاط مثبت ضد آنرا پرورش مى دهد.
اين نوع شفاعت تشويق به گناه نمى كند، بلكه وسيله اى براى ترك گناه است .
دعوت به سستى و تنبلى نمى كند، بلكه با ايجاد روح اميدوارى ، نيروهاى انسان را براى جبران خطاهاى گذشته بسيج مى نمايد.
هيچگونه ارتباطى با جوامع عقب افتاده ندارد، بلكه يك وسيله مؤ ثر تربيتى براى اصلاح مجرمان و گناهكاران و متجاوزان است .
نه تنها شرك نيست ، بلكه عين توحيد و توجه به خدا و استمداد از صفات او و اذن و فرمان او مى باشد.
باز براى روشنتر شدن اين بحث نظر شما را به تحليل زير جلب مى كنيم :

10- شفاعت و توحيد
تفسيرهاى نادرست براى مساءله شفاعت ، دو دسته را كه در دو قطب كاملا متضاد هستند به مخالفت با اين موضوع برانگيخته است دستهاى كه طرز تفكر مادى دارند و شفاعت را عامل تخدير و خاموش ساختن تلاش و كوششها مى پندارند كه پاسـخ آنها مشروحا گذشت .
دسته اى ديگر بعضى از افراطيون مذهبى مانند وهابيها و همفكران آنها هستند كه اعتقاد به شفاعت را يكنوع شرك و انحراف از آئين توحيد تصور مى كنند با اينكه طرح اشكال آنها و پاسـخ آن بحث را به درازا مى كشاند و از طرز تفسير خارج مى شويم ولى روى پاره اى از جهات اين امر را لازم مى دانيم :
نخست توجه به اين موضوع لازم است كه وهابيها كه در دو قرن اخير به رهبرى محمد بن عبد الوهاب سرزمين حجاز را تحت نفوذ افكار خود قرار داده اند در معتقدات تند و حاد خود كه بيشتر در زمينه توحيد است تنها با شيعه مخالفت ندارند بلكه با غالب مسلمانهاى اهل تسنن نيز شديدا مخالفند.

(محمد بن عبد الوهاب ) كه افكار خود را از (ابن تيميه ) (احمد بن عبد الحليم دمشقى متوفى 728) كه تقريبا (چهار قرن قبل از او مى زيسته ) گرفته است ، در حقيقت مجرى افكار و معتقدات ابن تيميه (ايده ئولوگ وهابيه ) بود.
(محمد بن عبد الوهاب ) در خلال سالهاى 1160 تا 1206 كه سال وفات او بود با همكارى زمامداران محلى ، و برانگيختن آتش تعصبهاى خشن در ميان اقوام بيابان گرد و بدوى حجاز توانست به نام دفاع از توحيد و مبارزه با شرك ، مخالفان خود را عقب بزند و بر دستگاه حكومت و رهبرى سياسى ، بطور مستقيم ، و غير مستقيم تسلط يابد و در اين راه خون هاى زيادى از مسلمانان حجاز و غير حجاز ريخته شد.
كشمكشهاى پيروان محمد بن عبد الوهاب محدود به محيط حجاز نبود، بلكه در سال 1216 (درست ده سال پس ‍ از مرگ محمد بن عبد الوهاب ) پيروان او از طريق بيابانهاى حجاز با يك حمله غافلگيرانه به كربلا ريختند و با استفاده از تعطيل بودن شهر به مناسبت روز عيد غدير و مسافرت بسيارى از اهالى كربلا به نجف براى مراسم غدير، پس از شكافتن ديوار شهر به داخل شهر رخنه كرده و به تخريب حرم امام حسين (عليه السلام ) و ساير اماكن مقدس شيعه در كربلا پرداختند، و در ضمن تمام درهاى گرانقيمت و تابلوها و هداياى نفيس و وسائل تزيينى را با خود بردند، حدود پنجاه نفر در نزديكى ضريح و پانصد نفر در صحن و تعداد زيادى را در خود شهر كشتند كه بعضى عدد مقتولين را بالغ بر پنج هزار نفر دانسته اند، در اين ماجرا خانه هاى فراوانى غارت شد و حتى پيرمردان و كودكان و زنان نيز از اين تعرض مصون نماندند.
در سال 1344 فقهاى مدينه كه در دستگاه حكومت نفوذ داشتند فتوا به انهدام تمام قبور بزرگان اسلام در حجاز دادند و در روز هشتم شوال اين حكم تنفيذ گرديد و همه قبور را يكى پس از ديگرى بجز قبر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ويران كردند كه آن هم بخاطر ترس از خشم عمومى مسلمين مستثنى شد.
رويهمرفته پيروان اين مكتب همانند خود محمد بن عبد الوهاب افرادى خشن و غير قابل انعطاف و يكدنده و قشرى و متعصبند و بيش از آنچه روى منطق تكيه مى كنند شدت عمل و خشونت به خرج مى دهند، و دانسته يا نادانسته مسائل اسلامى را خلاصه در مبارزه كردن با چند مسئله همانند موضوع شفاعت و زيارت قبور و توسل كرده ، و عملا مردم را از مباحث مهم اجتماعى اسلام مخصوصا آنچه مربوط به عدالت اجتماعى و محو آثار استعمار و مبارزه منطقى با غلبه روح ماديگرى و مكتبهاى الحادى است دور نگه داشته اند.
به همين دليل در محيط فكرى آنها هيچگونه سخنى از اين مسائل مطرح نيست و در يك حال بيخبرى وحشتناك نسبت به مسائل روز به سر مى برند.
در هر صورت آنها در مورد مساءله شفاعت چنين مى گويند: هيچكس حق ندارد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شفاعت بطلبد و مثلا بگويد: يا محمد اشفع لى عند الله زيرا خداوند مى گويد:
(وان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا) (جن 18)
در رساله
(كشف الشبهات )، نوشته محمد بن عبد الوهاب چنين مى خوانيم : اگر كسى بگويد ما مى دانيم خدا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مقام شفاعت بخشيده و به اذن و فرمان او مى تواند شفاعت كند و چه مانعى دارد ما آنچه را كه خدا به او بخشيده از او تقاضا كنيم ؟ در پاسـخ مى گوئيم درست است كه خدا به او مقام شفاعت داده ولى با اين حال نهى كرده است كه از او شفاعت بطلبيم ! و گفته است : (فلا تدعوا مع الله احدا).
بعلاوه مقام شفاعت منحصر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، فرشتگان و دوستان خدا
نيز اين مقام را دارند، آيا مى توانيم از آنها نيز درخواست شفاعت كنيم اگر كسى چنين بگويد، پرستش و عبادت بندگان صالح خدا را كرده است
)!.
و نيز نامبرده در رساله
(اربع قواعد) سخنى دارد كه خلاصه اش اين است : رهائى از شرك تنها به شناسائى چهار قاعده ممكن است :
1- كفارى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با آنها نبرد كرد اقرار داشتند به اينكه :
خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است چنانكه قرآن مى گويد:
(قل من يرزقكم من السماء و الارض ... و من يدبر الامر فسيقولون الله ): (سوره يونس آيه 31) ولى اين اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.
2- آنها مى گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت مى باشد، و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله : (يونس 18).
3- پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تمام كسانى را كه عبادت غير خدا مى كردند محكوم ساخت اعم از آنها كه عبادت فرشتگان و انبياء و صالحين مى كردند يا آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى پرستيدند و هيچگونه تفاوتى در ميان آنها قائل نشد.
4- مشركان عصر ما در مسير شرك از مشركان زمان جاهليت بدترند!، زيرا آنها به هنگام آرامش ، عبادت بتها مى كردند ولى در شدت و سختى به مقتضاى
(فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين ): (سوره عنكبوت : 65) تنها خدا را مى خواندند، ولى مشركان زمان ما در حالت آرامش و سختى هر دو متوسل به غير خدا مى شوند!عجيب اينكه اين گروه وهابيان در نسبت دادن شرك به ساير مسلمانان و كسانى كه با عقايد آنان هماهنگى ندارند، اعم از سنى و شيعه ، به اندازهاى جرى
و جسور هستند كه خون و مال مسلمانان ديگر را به سادگى مباح و حلال مى شمرند، و قتل آنها را، خيلى آسان ، مجاز مى دانند، همانطور كه در طول تاريخ خود، بارها عملا نيز اين مطلب را نشان داده اند.
شيخ
(سليمان ابن لحمان ) در كتاب (الهدية السنية ) چنين مى گويد: (كتاب و سنت گواهى بر اين مى دهند كه هر كس فرشتگان و انبياء يا (مثلا) ابن عباس و ابو طالب و امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار بدهد كه در پيشگاه خدا براى او شفاعت كنند، بخاطر اينكه آنها مقرب درگاه خدا هستند همانطور كه در نزد سلاطين شفاعت مى كنند چنين كسانى كافر و مشركند! و خون و مال آنها مباح است !! اگر چه (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ) بگويند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگيرند.
خشونت و يكدندگى و لجاجتى كه از اين گفتار مى بارد بر هيچكس مخفى نيست ، و همچنين جهل و ناآگاهى از مسائل اسلامى و قرآنى .
بررسى در زمينه منطق وهابيان در مساءله شفاعت :
از آنچه از سخنان مؤ سس اين مسلك (محمد بن عبد الوهاب ) نقل كرديم چنين نتيجه گيرى ميتوان كرد كه آنها در نسبت شرك به طرفداران شفاعت در حقيقت روى دو مطلب زياد تكيه مى كنند:
1- مقايسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبياء و صلحاء با مشركان زمان جاهليت .
2 - نهى صريح قرآن از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم ، فلا تدعوا مع الله احد (سوره جن آيه 18) و اينكه تقاضاى شفاعت يك نوع عبادت است .
در قسمت اول بايد گفت كه در اين مقايسه مرتكب اشتباه بزرگى شده زيرا:
اولا قرآن صريحا مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان و صلحا و انبيا و فرشتگان اثبات كرده است ، همانطور كه در بحثهاى سابق گذشت . منتها آن را منوط به
(اذن الهى ) دانسته است ، بسيار غير منطقى و مضحك است كه ما بگوئيم خدا چنين مقامى را به او داده ولى ما را از مطالبه اعمال اين موقعيت ، هر چند مشروط به اذن خدا نمائيم نهى كرده است .
بعلاوه قرآن مراجعه برادران يوسف را به پدر، و همچنين ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به پيامبر و تقاضاى استغفار از وى را صريحا آورده است .
آيا اين يكى از مصاديق روشن درخواست شفاعت نيست ، تقاضاى شفاعت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با جمله
(اشفع لنا عند الله ) همان است كه برادران يوسف گفتند (يا ابانا استغفر لنا) (سوره يوسف آيه 97).
چگونه چيزى را كه قرآن صريحا مجاز شمرده شرك مى شمرند و معتقد به آن را مشرك و خون و مال او را مباح مى پندارند ؟! اگر اين كار شرك بود چرا يعقوب فرزندان خود را از آن نهى نكرد؟!.
ثانيا هيچگونه شباهتى ميان بت پرستان و خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن الله نيست ، زيرا بت پرستان ، عبادت بتها مى كردند و آنها را شفيع ميدانستند در حالى كه در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت ، مساءله عبادت شفعاء به هيچوجه مطرح نيست ، بلكه تنها درخواست شفاعت در پيشگاه خدا از آنها مى كنند و همانطور كه خواهيم گفت در خواست شفاعت هيچ ارتباطى به مساءله عبادت ندارد.
بت پرستان از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و مى گفتند:

(اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب ) (سوره ص آيه 5).
بت پرستان بتها را از نظر عبادت در رديف خداوند مى دانستند و مى گفتند:

(تا لله ان كنا لفى ضلال مبين اذ نسويكم برب العالمين ) (شعراء آيه 98)
بت پرستان همانطور كه تواريخ به روشنى گواهى مى دهد اعتقاد به تاثير بتها در سرنوشت خود داشتند و مبدئيت تاثير براى آنها قائل بودند، در حالى كه مسلمانان معتقد به شفاعت ، تمام تاثير را از خدا ميدانندو براى هيچ موجودى استقلال در تاثير قائل نيستند.
مقايسه اين دو با يكديگر بسيار جاهلانه و دور از منطق است .
اما در مورد دوم بايد ببينيم عبادت چيست ؟ تفسير عبادت به هر گونه خضوع و احترام مفهومش اين است كه هيچكس براى هيچكس خضوع و احترامى نكند و احدى اين نتيجه را نمى پذيرد.
همچنين تفسير آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنيش اين است كه تقاضا و در خواست از هر كس شرك و بت پرستى باشد، اين نيز بر خلاف ضرورت عقل و دين است .
عبادت را به تبعيت و پيروى انسانى از انسان ديگر نيز نمى توان تفسير كرد، زيرا پيروى منطقى افراد از رئيس خود در سازمانها و تشكيلات اجتماعى جزء الفباى زندگى بشر است ، همانطور كه پيروى از پيامبران و پيشوايان بزرگ از وظائف حتمى هر ديندارى محسوب مى شود.
بنابراين عبادت مفهومى غير از همه اينها دارد و آن آخرين حد خضوع و تواضع است كه به عنوان تعلق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط عابد در برابر معبود انجام مى گيرد.
اين كلمه كه با واژه (عبد) ريشه مشترك دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده ) روشن مى سازد كه در حقيقت عبادت كننده با عبادت خود نشان مى دهد كه در برابر معبود تسليم محض است ، و سرنوشت خود را در دست او مى داند، اين همان چيزى است كه از لفظ عبادت در عرف و شرع فهميده مى شود.
آيا در تقاضاى شفاعت از شفيعان هيچگونه اثرى از عبادت و پرستش با اين
مفهوم ديده مى شود؟.
و اما در مورد خواندن غير خدا كه در آيات متعددى از آن نهى شده است شك نيست كه مفهومش اين نيست كه مثلا صدا زدن و خواندن كسى به نامش و گفتن يا حسن و يا احمد ممنوع است يا شرك .
در اين نيز نبايد ترديد كرد كه خواندن كسى و درخواست انجام كارى كه در قدرت و توانائى او است نيز نه گناه است و نه شرك زيرا تعاون يكى از پايه هاى زندگى و حيات اجتماعى است ، تمام پيامبران و امامان نيز چنين كارى داشته اند (حتى خود وهابيان هم آن را ممنوع ندانسته اند).
آنچه ممكن است مورد ايراد واقع گردد همان است كه خود ابن تيميه در رساله زيارة القبور متعرض آن شده است :
حاجتى را كه بنده از خدا مى خواهد اگر چيزى باشد كه جز از خداوند صادر نمى شود هر گاه آنرا از مخلوق بخواهد مشرك است ، همانند عبادت كنندگان ملائكه و بتهاى سنگ و چوبى و كسانى كه مسيح و مادرش را به عنوان معبود برگزيده بودند، مثل اينكه به مخلوق زنده يا مرده بگويد گناه مرا ببخش ، يا مرا بر دشمنم پيروز كن ، يا بيماريم را شفا ده !..
و اگر از امورى باشد كه بندگان نيز قادر بر انجام آن هستند در اين صورت مانعى ندارد كه تقاضاى آنرا از انسانى كند، منتها شرايطى دارد، زيرا تقاضاى مخلوق از مخلوق ديگر گاه جائز است و گاه حرام ..
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به ابن عباس فرموده هنگامى كه چيزى مى خواهى از خدا بخواه ، و هنگامى كه يارى مى طلبى از خدا يارى بطلب ، تا آنجا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به گروهى از يارانش توصيه فرمود هرگز چيزى از مردم نخواهند، آنها در عمل به اين توصيه تا آنجا پيش رفتند كه اگر تازيانه از دست يكى مى افتاد (و سوار بر مركب بود) به كسى نمى گفت اين تازيانه را به من بده ، اين همان تقاضاى مكروه است ، و اما تقاضاى جائز آن
است كه انسان از برادر مؤ منش طلب دعا كند!.
بنابراين ما هم مى گوئيم اگر براستى كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرك است ، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد كه كار خود او است و خدا به او داده ، نه تنها شرك نيست ، بلكه عين ايمان و توحيد است كلمه مع در آيه فلا تدعوا مع الله احدا نيز گواه بر اين مدعاست كه نبايد كسى را در رديف خداوند مبداء تاءثير مستقل دانست (دقت كنيد) غرض از اصرار و تاءكيد روى اين بحث آنست كه تحريف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه اى به دست خرده گيران بر مذهب داده است بلكه سبب تفسيرها و نتيجه گيريهاى نادرست از ناحيه بعضى از طوائف اسلامى شده و عاملى براى تفرقه و پراكندگى صفوف گرديده است .
در حالى كه تفسير صحيح شفاعت ، علاوه بر اينكه موجب رشد و تكامل اخلاقى جامعه ، و عاملى براى اصلاح افراد فاسد است ، سبب قطع زبان بدخواهان ، و وحدت كلمه در جامعه اسلامى خواهد بود.
ما اميدواريم همه علما و دانشمندان اسلام با تحليل صحيح قرآنى و منطقى روى اين مساءله راه سوء استفاده را به روى دشمنان ببندند و به توحيد صفوف خود كمك كنند


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

ویژه نامه ماه مبارک رمضان




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -